مقالات دیگران (1)

قفل شده
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پاسخ: مقالات دیگران

پست توسط irani »

24.حسين شاهد خطيبي

ادعای خدائی بهاء


منبع:http://www.lailatolgadr.ir/moaref-eslam ... bahae.html

سؤال: "میرزا بهاء" چگونه ادعای خدائی نموده است؟
سایر مقالات بهائیت ؛ ادعای خدائی 'بهاء'جواب: در موارد متعددی "حسینعلی میرزا" ادعای خدائی نموده است که به برخی از آنان اشاره می نمائیم:
1_ "حسینعلی میرزا" ، در حالی که در زندان "عکا" ، بسر می برد ، چنین نگاشت :
( اسمع ما یوحی من شطر البلاء علی بقعة المحنة و الابتلاء من سدرة القضاء انه لا اله الا انا المسجون الفرید ) .[1] بشنو آنچه را که وحی می شود از مصدر بلا بر زمین غم و اندوه از سدره قضا برما به اینکه نیست خدائی جز من زندانی یکتا.
همچنین: « کذلک امر ربک اذکان مسجوناً فی أخرب البلاد » .[2]اینطور امر کرد پروردگارت ، زمانی که بود زندانی در خراب ترین شهرها.
همچنین: ( ینادی المنادی بین الارض و السماء ، السجن لله المقتدر العزیز الفرید ) .[3]
ندا می کند نداکننده بین زمین و آسمان ، زندان از برای خدای توانای عزیز یکتاست.
و نیز: ( قد افتخر هواء السجن بما صعد الیه نفس الله لو کنتم من العارفین ) .[4] به تحقیق، افتخار کرد هوای زندان، به سبب آنچه را که بالا رفت بسوی آن هوا نفس خدا، اگر باشید شما از دانایان.
2_ در لوح یوم تولد میرزا حسینعلی بهاء چنین آمده است :
( فیاحبّذا من فجر الذی فیه استوی جمال القدم علی عرش اسمه الاعظم العظیم و فیه ولد من لم یلد و لم یولد ) .[5] ای آفرین بر سپیده دمی که جمال قدیم که نام او اعظم عظیم است، بر عرش مستقر شد، و در آن سپیده دم زاده شد کسی که نمی زاید و زاییده نمی شود
همچنین در لوح مذکور :
( بأن هذه لیلة ولدت حقیقة الرحمن و فیها فصلت کل أمر ازلی ) .[6] در این شب حقیقت رحمان تولد یافت و در آن، هر امر ازلی قطعی می شود.
3 - و از جمله فرازهای ادعیه ی "میرزا حسینعلی بهاء" :
( و لو ادعوک باسمک الاول یخاطبنی مظهر هذا الاسم ( میرزا بهاء ) و یقول : انت تذکره انه یرجع الی نفسی أن افتح بصرک لترانی اولا قبل کل اول آخراً بعد کل آخر و ظاهراً فوق کل شیء ) .[7] و هرگاه که می خوانم تو را به اسم « الأوّل » ، مظهر این اسم را خطاب می کند، که آنچه تو ذکر آن می کنی، برگشت آن به سوی من است . چشم خود را بازکن تا مرا مشاهده کنی، که اول هستم پیش از هر اولی وآخر هستم بعد از هر آخری و ظاهر هستم فوق همه ی اشیاء.
همچنین: ( وأخبرتهم بلسان مظهر نفسک و مطلع أحدیّتک أنه ینطق فی کل شیء بأننّی أنا الله لا اله إلاّ أنا انّ یا خلقی ایّای فانظرون و جعلت هذه الکلمة ذکری بین عبادک و آیة عزّی فی مملکتک ) .[8] و خبر داده بودی به زبان کسی که مظهر نفس و مطلع احدیت تو است، اینکه اظهار خواهد کرد در مقابل همه اشیاء، که من خداوندم و بجز من خدایی نیست . و ای مخلوق من به سوی من ناظر باشید ، پس این جمله را ذکر من قرار دادی در میان بندگان خود، و علامت عزت من شد در روی مملکت خودت.
4 - در الواحی که مربوط به مقدمات تبعید "میرزا حسین" از بغداد و خارج کردن او از خانه مسکونیش باشد نیز، چنین می خوانیم :
( شهد طفلا رضیعاً انقطع عن ثدی أمّه انّه أخذ ذیل الله ) .[9]مشاهده کرد طفل شیرخواری را که از پستان مادر دست کشیده و دامن خدا ( میرزا بهاء ) را گرفت.
همچنین: ( فلما اراد الخروج عن الباب ذات الله العزیز الوهاب ) .[10]و چون خواست ذات پروردگار که عزیز و بخشاینده است از درب خانه بیرون رود.
5 - از جمله زیارت نامه هائی که "میرزا بهاء" ، جهت بهائیان نوشته است :
( أشهد أنّ بجمالک ظهر المعبود و بوجهک لاح وجه المقصود و بحکمتک فصل بین الممکنات ) .[11] شهادت می دهم به اینکه چهره معبود، با جمال تو ظاهر گردید؛ و وجه مقصود، به ظهور اسماء تو آشکارا شد و بواسطه کلمه تو، در میان ممکنات تفصیل داده شد.
( از این رو است که ) "میرزا بهاء" ، به مریدانش سفارش می دهد که بگویند :
( أللّهم إنّی أسئلک بشعراتک الّتی یتحرک علی صفحات الوجه ) .[12] خدایا تو را به موهائی که در صورتت می جنبد سوگند می دهم.
6 - میرزا حسین از زبان علی محمد شیرازی ، و در وصف مقام خدائی خود ! عباراتی را نقل می کند :
( و بشنوید قول نقطه اولی را در کره اخری، از لسان ابداع ابهی، و از ضجیج و ناله و حنین آن حضرت شرم نمائید . . . )
(و هذه صورة مانزل من جبروت الله العلی العظیم بسم الله الاقدس العلی الاعلی هذا کتاب نقطة الاولی الی الذینهم آمنوا بالله الواحد الفرد العزیز العلیم و فیه یخاطب الذینهم توقفوا فی هذا الامر من ملأ البیانین ) .[13] این آیاتی است از قول "سید باب" که جناب "بهاء" ساخته است؛ ( این خطاب هشت صفحه می باشد ) و سید در این کلمات اهل "بیان" را مخاطب قرار داده و آنان را نسبت به ایمان به "بهاء" تحریص کرده و مقام ایشان را معرفی می کند .
همچنین می گوید :
( فو عمری لو ذکرت ذکر الربوبیة ما اردت الاّربوبیته علی کل الاشیاء و ان جری من قلمی ذکر الالوهیة ما کان مقصودی الاّ اله العالمین و ان جری من ذکر المقصود فهو کان مقصودی و کذالک فی المحبوب انه قد کان محبوبی و محبوب العارفین و ان ذکرت ذکر السجود ما اردت الا السجود لوجهه المتعالی العزیز المنیع و ان اثنیت نفساً ما کان مقصود قلبی الاّثناء نفسه و ان أمرت الناس بعمل ما أردت الاّ العمل فی رضائه فی یوم ظهوره ).[14] قسم به جان خودم که در هر جائی که کلمه ربوبیت را به زبان آوردم، مقصودم ربوبیت جناب "بهاء" است برجمیع اشیاء؛ و اگر کلمه الوهیت از قلم من جاری شد، منظور من به همان ایشان بوده است که الله جهانیان است؛ و اگر کلمه محبوب و یا مقصودی ذکر کردم، جناب "بهاء" مقصود و محبوب من است و هم محبوب عارفین است؛ و اگر موضوع سجود به میان آمد، قصد نکردم مگر اینکه در مقابل وجه متعالی و عزیز و منیع او سجده بشود؛ و اگر کسی را توصیف و ثناء بنمایم، مقصودم ثناء و مدح او بوده است؛ و اگر کسی را به عملی دعوت کردم، اراده نکردم مگر اینکه آن عمل به رضای او انجام بگیرد.[15]

[1].مبین، ص 286.
[2]. همان، ص 342.
[3]. همان، ص 308.
[4]. همان.
[5] . مائده آسمانی ، ج 4 ، ص344 ، رساله ایام تسعه، ص50
[6] . همان، ص 55.
[7] . ادعیه ی حضرت محبوب، ص 13.
[8] . همان ، ص 25 ، از این کلام میرزا معلوم می شود که ذکر زبان ایشان همیشه جمله انا الله لا اله الا انا بوده است .
[9] . رساله ی ایّام تسعه، ص 50.
[10] . همان، ص 308.
[11] . مجموعه مبارکه.
[12] . ادعیه حضرت محبوب ، ص123 ، با توجه به بیان « فیضی » در کتاب بهاء الله ، صفحه 240 ، مبنی بر افشان بودن گیسوان و محاسن میرزا حسینعلی، توجیه و پاسخ سید مهدی گلپایگانی مبلغ بهائی، هم دوره عباس افندی مندرج در کتاب مصابیح هدایت، جلد سوم ، صفحه 26 - 27 را به یاد می آوریم : « آخوندها اعتراض می کنند درباره اللهم انی اسئلک بشعراتک . . . ، سید مهدی می گوید : خدایی که دست دارد و چشم دارد ، مگر نباید « مو » داشته باشد و شما می دانید اگر خدا با داشتن سایر اعضاء سرش بی مو باشد البته کچل خواهد بود و ما بهائیان به خدای کچل اعتقاد نداریم » ؟ . . .
[13] . بدیع، ص 352.
[14] . همان، ص 354.
[15] . بهائیان، محمد باقر نجفی، ص 402 – 408.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پاسخ: مقالات دیگران

پست توسط irani »

25.اکبر صبری

شوقی و اسرائیل


منبع:http://hawzah.net/FA/magart.html?Magazi ... leID=84715

صهیونیست ها با استفاده از منابع مالی و تبلیغی و پشتوانه های استعماری، قلب جهان اسلام- فلسطین- را به عنوان نقطه ای آسیب پذیر انتخاب کردند تا به اهداف شوم بین المللی خود برسند. آنها به عنوان سکوی پرش، تشکیل دولت رسمی و مستقل اسرائیلی را در دستور کار خود قرار دادند. براساس اسناد و شواهد متعددی که وجود دارد فرقه بهائیت نیز- که پایگاه رسمی در دولت ها و ملت های دیگر نداشت و رهبران آن در اثر اغتشاش و آشوب به تبعید به سرزمین فلسطین محکوم شدند- بنا را بر آن گذاشتند که به حمایت همه جانبه از اسرائیل بپردازند و از منافع متقابل این معامله استفاده کنند. لذا در جهت تخریب امت اسلام و حتی سوءاستفاده از پیروان دیگر ادیان و آزادی خواهان، با شعارهای فریبنده صلح جهانی و تشکیلات به ظاهر عدالت طلب بیت العدل، با صهیونیست ها همداستان شدند.

هنگامی که سازمان ملل درصدد بود تا برای سرزمین فلسطین تصمیم بگیرد، شوقی افندی (رهبر بهائیان) در نامه ای به رئیس کمیسیون خاص رسیدگی به مسأله فلسطین در سازمان ملل نوشت:

«آقای امیل سندر استورم، رئیس کمیسیون مخصوص سازمان ملل... موقعیت بهائیان درا ین کشور تا حدی منحصر به فرد است... علاقه آنها (صهیونیست ها) به فلسطین، تا اندازه ای قابل قیاس با علاقه بهائیان به این کشور است؛ زیرا خاک فلسطین محل استقرار طلعت اعظم بهائی بوده و مقر دائمی نظم اداری بهائی است... مقام باب در کوه کرمل و مرقد عبدالبهاء بوده در آن محل و... محل اقامت پیشوای بهائیان و خانه های مختلف در عکا به قدوم بهاء الله منصرف شده... در آینده هم محافل روحانی ملی بهائی دیگری بوسیله شعبات خود در فلسطین، قسمتی از موقوفات بین المللی این آئین را در اراضی مقدسه تحت تملک خواهد گرفت. خواهش دارم حفظ و وقایت حقوق بهائیان را مورد توجه قرار دهید.» (شوقی ربانی- 14 جولای 1974)
دروغ بزرگ

مشروعیت بخشیدن این دو گروه نامشروع به همدیگر از واقعیت های تلخ و طنزآمیز است. شوقی افندی در لوح نوروز108 بدیع2 درمورد تأسیس اسرائیل می گوید:

«مصداق وعده الهی به ابناء خلیل و وارث کلیم ظاهر و باهر و دولت اسرائیل در ارض اقدس مستقر و به استقلال و اصالت آئین متینه به مرکز بین المللی جامعه بهائی مرتبط و به استقلال آئین بهائی، مقر و معترف (است) و اقرار به رسمیت ایام متبرکه محرمه موفق و مؤید»

همین فرد در تلگراف (4مه 1954م) خطاب به محفل بهائیان ایران مخابره می کند: «... رئیس جمهور دولت اسرائیل بنابر قرار قبلی پس از پذیرایی در بیت عبدالبهاء، اعتاب مقدسه را زیارت نمودند، این اولین تشریف فرمائی رسمی یکی از دول مستقله از مقامات مقدسه حضرت اعلی و مرکز میثاق بهاءالله است.»

عبدالبهاء رهبر دوم بهائیان، که بسیار جایگاه مقدسی در بین این گروه دارد، مانند صهیونیست ها، پیروان را به مهاجرت و اقامت در فلسطین فرا می خواند:

«امروز ما مشاهده می کنیم که آثار اولیه بشارات ظاهر شد و آنچه موسی در کوه طور به آن تکلم نمود (و) آنچه بهاءالله راجع به اتحاد و یگانگی فرمود، امروز به عرصه ظهور و بروز می رسد... دوستان من، شما نیز مانند من به این اراضی اسرائیل مسافرت کنید، در این اراضی مقدس از رائح طیبه بهره ور گردید.»
ادعا و مدرک محکمه پسند!

پروفسور «نرمان بیتویچ» دادستان پیشین حکومت فلسطین با اضافه نمودن این فرقه به ادیان آسمانی درصدد وجاهت بخشیدن به آن برآمده و در این باره اظهار می دارد: «اکنون فلسطین را نباید فی الحقیقه منحصراً سرزمین سه دیانت محسوب داشت بلکه باید آن را مقر چهار دیانت به شمار آورد! زیرا امر بهائی که مرکز آن در حیفا و عکاست... به درجه ای از پیشرفت و تقدم نایل گشته که مقام دیانت جهانی و بین المللی! را احراز نموده است.»
نذر امامزاده بی شجره نامه!

کمک های مالی دو طرفه صهیونیست ها و بهائیان به یکدیگر خود مطلبی جالب توجه است. اسرائیل با به رسمیت شناختن مسلک بهائی به عنوان یکی از مذاهب قانونی فلسطین اشغالی، هم به تقویت نیروی آماده در جهت مبارزه با دشمن دیرینه خود (اسلام) می پرداخت و هم با جذب سرمایه های بزرگ (بالأخص رهبران بهائی) به رشد اقتصادی خود کمک می کرد.

شوقی، در جریان سفر نخست وزیر اسرائیل (در رابطه با منافع بهائیان) به آمریکا، تلگراف محرمانه ای در 19آوریل 1952 به محفل بهائیان آمریکا نوشت:

«برای تأسیس و استقرار مرکز جهانی امرالله در اسرائیل اقدامات وسیعه به عمل آمده... هنگام مسافرت رئیس الوزرای دولت اسرائیل به آمریکا، نمایندگان محفل ملی آمریکا با او ملاقات کرده و هجده قطعه اراضی به مساحت بیست و دوهزار مترمربع بر وسعت اوقاف بین المللی بهائی در کرمل اضافه گردیده است. ... معافیت اعتاب مقدسه از رسوم دولتی و سایر مزایایی که از طرف وزارت دارائی اسرائیل اعطا شده بود اکنون شامل بیت عبدالبهاء و مسافرخانه شرقی و غربی نیز گردیده است».
همدیگر را تحویل می گیرند!

در نامه هیئت بین المللی حیفا به محفل روحانی ملی بهائیان ایران آمده است:

«هیئت بین المللی بهائی با کمال سرور مژده پیشرفت امرالله را در مرکز جهانی آن، به استحضار یاران می رساند... این مسئله بسیار جالب توجه و مهم است که هر قدر اشخاص در دوائر مقامشان بالاتر است حسن ادب و احترام و اطلاعات ایشان نسبت به امر بیشتر است. به همین طریق مقامات عالیه در انجام نظر مساعدتری داشته و در موارد لازم، از کمک مضایقه نمی نمایند».

در سال 1951، شش سال قبل از فوت شوقی در جریان ابلاغ تأسیس اولین شورای بین المللی بهائی، اولین وظیفه این شورا را اینگونه بیان کردند:

«اول- با اولیای حکومت اسرائیل ایجاد روابط نماید، و وظیفه سوم آنکه با اولیای کشوری، در باب مسائل مربوط به احوال شخصیه داخل مذاکره شود».

پس از پایان قیومیت انگلستان بر فلسطین در 14 می 1948 و به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط آمریکا، «لروی آیواس» منشی کل شورای بین المللی بهائیان در نامه اردیبهشت 1332، جریان ملاقات رئیس جمهور اسرائیل و شوقی را بیان می کند: «در این روز تاریخی رئیس جمهور و خانمشان کل هیئت بین المللی بهائی را در هتل ماگیدو و در تالار مخصوص به حضور پذیرفتند. پس از لحظه ای رئیس جمهور و همراهان با اتومبیل روانه بیت مبارک شدند. حضرت ولی امرالله و حرم مبارک از رئیس جمهوری و خانم با لطف و محبت خاصی پذیرائی نمودند. ضمن مذاکرات دوستانه و غیررسمی، حضرت ولی امرالله مقصد و مرام بهائیت را توضیح و نظر مساعد و تمایل بهائیان را نسبت به اسرائیل بازگو کردند. و در پایان این جلسه هنگام خداحافظی رئیس جمهور اسرائیل آرزوی قلبی خویش را برای موفقیت جامعه بهائیان در اسرائیل و سرای گیتی اظهار داشتند».

هیئت بین المللی بهائیان در حیفا طی نامه اول ژوئیه 1952 به بهائیان ایران می نویسد: «روابط حکومت ]اسرائیل[ با حضرت ولی امرالله ]شوقی[ هیئت بین المللی بهائی دوستانه و صمیمانه است... شناسایی امر]بهائی[ در ارض اقدس (فلسطین) موفقیت هایی حاصل گردیده است».

در مقاله ای به عنوان «بهائیت» در مجله فرانسوی وابسته به صهیونیسم به نام «زمین بازیافته» در سپتامبر 1952 اهداف یهودیان و عقاید بهائیان در تشکیل کشور مقتدری به نام اسرائیل تطبیق شده است.

منابع در دفتر مجله موجود است.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پاسخ: مقالات دیگران

پست توسط irani »

26.یک بانوی بهائی امریکائی:

چرا بهائی نماندم


منبع:http://mahdimission.com/fa/index.php?op ... &Itemid=21


زمان بسيار زيادي طول كشيد تا تصميم بگيرم كه علناً اعلام نمايم و دوستان خودرا در جريان بگذارم مبني بر اينكه چگونه به دين بهائي در آمدم وچرا از جمعيت بهائي گري خارج شدم ، من تصور مي نمايم كه شايد آنقدرها مهم نباشم تا تحت تعقيب كسي قرارگيرم هرچند كه اغلب جمعيت هاي بهائي كه در ايالت متحده آمريكا زندگي مي كنند كمتر از سي عضو دارند ودررابطه با تجربه بهائي گري درجوامع كوچك نوشته هاي زيادي وجود ندارد . به خاطر اهميت موضوع تصميم گرفته ام جهت شرح و بيان شرايط و تاريخچه بهائي گري از موضوع منحرف نشوم .براي غير بهائياني كه مشتاقند راجع به بهائي گري بيشتر بدانند اينچنين اطلاعاتي به وفور در ساير سايتهاي اينترنتي ودر مراكز انتشاراتي در دسترس مي باشد. در ابتداي كار بوسيله يكي از دوستانم كه يك بهائي غير فعال بود با دين بهائي گري آشنا شدم وراجع به آن مطلع گرديدم و اگر در معرض يك زبان آموزشي قرار نمي گرفتم بدون شك به آئين بهائي گري در نمي آمدم ،مع هذا، بدليل تعاليم مورد ادعاي بهائيان يعني وحدت اديان يعني آن چيزي كه قبلا به آن اعتقاد و ايمان داشتم مغبون شدم ، در ابتدا غافل بودم كه جديداً يك گروه بهائي در شهر من تشكيل مي شود .
اما قبل از اينكه حتي با بهائي هاي محلي ملاقاتي داشته باشم به سادگي حدود سه ماه خودم پيرامون بهائي گري تحقيق و تفحص نمودم ، نوشته هاي بهاء الله چيزي بود كه مرا تبديل به يك بهائي نمود وبه غلط تصور نمودم اگر چنانچه اينچنين نوشته هاي وحي خداوند نباشد پس چنين وحي و الهامي نبايد وجود داشته باشد ، اين عقيده هنوز در من وجود دارد ولي بيائيد مساله بهاء الله و تمامي سنت غيبگويانه غربرا كه مانند دو مينوهاي زيادي روي هم مي افتند كنار بگذاريم .ممكن است خواننده تعجب كند كه چرا من كه آنقدر ناراضي بودم در دين بهاءي گري ياقي ماندم ؟مساله اصلي اينست كه بايد توضيح داده شود وهمين مساله بود كه مرا متعهد ساخت تا موضوع را شرح داده تا موثر افتد پس از ثبت نام در جمعيت بهائي گري سه شوك بر من وارد شد و عليرغم اينكه سالها براي رفع آنها تلاش نمودم ، هرگز برآنها فائق نيامدم
: اولین شوک :
کشف این مطلب بود که علیرغم تعالیم اصلی بهائی گری یعنی مساوات بین مردان و زنان ،زنان نمی تواننددر شورای بیت العدل جهانی که ارگان عالی انتخابی تصمیم گیری در دنیای بهائیگری است انتخاب شوند دلیل آن این است که عبدالبها صریحا گفته است که این کار باید به همین صورت باقی بماند و دلایل آن در آینده آشکار خواهد شد ؟!!طبق ضرب المثل رایج در میان بهائی ها مبنی براینکه، خوب اینکار را دوست ندارم اما احساس می کنم مجبورم با آن زندگی کنم تمایل نداشتم دین بهائیگری را ترک نمایم . ترکیب بیت العدل موضوع مبهمی است و با روند جمعیت و تشکیلات محلی بهائی که زنان درساختار آن سهم بسیار زیادی دارند همخوانی ندارد . بعضی از متفکرین پرسیده اند که آیا ممنوعیت زنان به مفهوم یک اصل دائمی و بنیادین دراداره امور بهائیت است . این یک بحث جالب است اما تصور نمی کنم در آینده نزدیک چیزی را تغییر دهد .
دومین شوکی :
که به من وارد شد این بود که هر چند که گفته شده بود که شخص بهائی موظف به وادار کردن دیگران به تغییر دینشان از طریق تبلیغات نیست ، ولی فشارشدیدی جهت تبلیغ آئین بهائیگری وجود داشت درواقع تمام امور جوامع بهائی در حول محور این ماموریت سازماندهی شده است .
من اعتقاد ندارم که این تلاش دقیق جهت اغفال دیگران باشدبلکه منشا این تفکرمبنی بر اینکه تبلیغ دیگران و آموزش با همدیگر فرق دارند نشات گرفته از طرز تفکر شوقی افندی (چهارمین رهبر بهائی )ودانش آموخته دانشگاه آکسفورد است که یک احساس واقعی پیرامون تفاوتهای بین معنای لغات داشت به عقیده وی ، تعلیم و آموزش عبارت است از شرح اصول دین برای یک شنونده حال آنکه تبلیغ دیگران ،تلاش شدیدتری در مناظره است ، علی ایحال یک آمریکائی هیچگونه فرق و تمایزی بین ، تبلیغ دیگران ، تغییر عقیده دادن ، تعلیم دادن ویا سهیم شدن قائل نیست. همه آنها به مفهوم یک چیزهستند وآن تغییر دادن دین دیگران ``` (به است واکثریت مردم امریکا آن را نفرت انگیز و شنیع می پندارند مطلب دیگری که در رابطه با جامعه بهائیگری آمریکا وجود دارد این است که یاس و ناامیدی و سر خوردگی راجع به میزان رشد سطحی و کند جمعیت بهائی آمریکا (علیرغم تبلیغات فراوان )منجر بدان میگردد تا بعضی از بهائیان آمریکا از تشکیلات خارج شوند. حقیقت امراینستکه فشارهای زیادی وجود دارد تا موجب شود بعضی از معتقدان تصمیم به انجام چنین کاری می گیرند . بسیاری از این فشارها درونی و باطنی هستند در نوشته های بهائیت با وضوحی روشن و مبرهن قید شده که تعلیم دین و آئین بهائیگری یکی از وظایف یک بهائی است .
معهذا ، همواره به نظر می رسد که در پیرامون شما کسان دیگری وجود دارند تا یادآوری کنند چه کاری را باید انجام دهید که فراموش کرده اید انجام دهید ، هر از چند گاهی شخص فضولباشی پیدا میشود تا به خدمت جمعیت بهائی برسد مبنی بر ینکه گویا افراد جمعیت از مسئولیت خود در قبال دین و آئین بهائیگری قصورمی ورزند و آن را برآورده نمیسازند و من حداقل دونفر را می شناسم که پس از مشاهده اینچنین سرزنشی ، از دین بهائیگری رویگردان شدند وازآن دست برداشتند . این فشارهای وارده بطور مداوم وقت جمعیت بهائی را به وسیله برنامه های بیهوده و عبث تلف می نمایند ، هرگز کسی را نمی شناسم که به وسیله تعلیم و آموزش به دین بهائیگری گرویده باشد اینکار همواره از طریق تماس های شخصی بهائیان و تبلیغات شدید عملی گردیده است ، تحرک بی پایان به سمت و سوی بلیغ دینی(بهائی کردن دیگران) ، جمعیت را از تکالیف معنوی و اصلی فی المثل ، نوشته های بهاءالله محروم میسازد .همواره این احساس وجود دارد که یک شخص بهائی باید همواره دررابطه با انجام بعضی از فعالیتها یا دیگر فعالیتهای تشکیلات در عجله و شتاب باشد و هرگز فرصتی برای مطالعه ، تامل ومداقه یا حتی رفاقت وجود ندارد .
مشکل دیگری که تبلیغ دین بهائیگری با آن روبروست عبارت از این است که حتی شش ماه پس از امضاء کارت عضویت (تسجیل شدن) ، تعداد محدودی از جدید الایمان ها فعال تشکیلاتی هستند ، دقیقا نمی دانم چند بار به یک جدید الایمان معرفی شدم ولی دیگر هیچوقت آنها را ندیدم ، تا زمانیکه قادر شویم یک وضعیت راضی کننده در جامعه بهائیگری ایجاد نمائیم حقیقتا هیچ امکانی وجود ندارد تا به دیگران تعلیم بهائیت داده شود .افراد در مکانی اقامت خواهند داشت که در آن پرورش یافته اند ودر جائی که درآن پرورش نیافته اند اقامت نخواهند گزید ، فی الواقع کار به همین سادگی است .
آخرین شوک:
و بدتر از همه ، عبارت ازاجبار به اداره امور فراگیر اداری جامعه بهائی از سوی همگان است . یک هفته پس از اینکه به آئین بهائیگری گرویدم منشی یک محفل روحانی محلی (LSA) شدم . در طول روزهای اولیه در بسیاری از مواقع احساس می نمودم که گوئی دین بهائیگری در یافته است که من یک محقق و پژوهشگرحقیقت یاب هستم ، اما در حقیقت این مسلک میخواست به طور غیر قابل توجیهی مرا تبدیل به یک دیوانسالار اداری نماید . در حقیقت امر ، من به تحقیق و پژوهش پیرامون نوشته های بهائیت و البته نامه های عبد البها و شوقی افندی پرداخته و به دنبال راهی بودم تا تبدیل به یک بهائی واقعی شوم نه انکه تبدیل به یک نیروی اداری شوم با انهمه کارهای اداری که بر دوشم سنگینی می نمود .
دقیقا دستخوش تجربه عمیقی جهت شناخت بهاء الله شده بودم ووقتی که متوجه گردیدم که جمعیت وجامعه بهائی وقت خود را صرف کارهای بی اهمیت و پیش پا افتاده می کند که از نظر من اهمیتی نداشتند روحا ًآسیب دیده و مایوس گردیدم .تحقیقات وپژوهشهای من هرچه عمیق تر مرا به سوی شبکه اداره تشکیلات بهائیت سوق می داد، زیرا که طبق اندیشه و تفکر سنتی بهائیگری هیچ راه گریزی از تشکیلات وجود ندارد ، تشکیلاتی که تمامی آنها از سوی شوقی افندی مفسر معصوم آثار بهاءالله و منصوب شده از طرف عبد البهاء و به وسیله اعلا میه ای که خودش را مفسر معصوم نامیده است طرح ریزی شده است . زمانی که به درک و شناخت از اصول عقاید پیمان بهائیگری رسیدم به طور کامل در دام افتادم باید به عنوان گفتار از خود یادآورشوم که برای جدید الایمان هائی که این مطالب را تحت بررسی و تحقیق قرار نمی دهند ، تشکیلات را کاملا بی معنی می نامند و این یکی از دلایلی است که چرا آنها دستخوش سرگردانی می شوند .حضور در تشکیلات اجتناب ناپذیر بود من نه تنها در اجلاس های متوالی محفل روحانی محلی شرکت می نمودم ، بلکه تشکیلات یک سوم اوقات ماه روزه بهائی را به خود اختصاص می داد ودر هنگام بر پائی جشن رضوان که یکی از شادترین جشنهای مربوط به تعطیلات بهائی گری است باید در مراسم شرکت نمود ( بدون اینکه توجه نمایند این جشن چقدر معنویت دارد زیرا که کاملا یک کاری اداری و تشکیلاتی است تا یک جشن مذهبی ) . مشکل عمده و اساسی این است که در یک جامعه کوچک بهائی همانند تشکیلات یک مجلس ملی ،تمامی اعضای فعال در محفل روحانی (LSA) مشغول انجام وظیفه هستند ولی بطور اجتناب ناپذیری فعالیتهای مربوط به مجلس ملی (NSA) بر فعالیتهای مربوط به جمعیت و محفل محلی بهائی حق تقدم و الویت دارند .
یکی از این مایوس کننده ترین کارها در این چنین اوضاع و احوالی این است که هیچکس وقت ندارد به طور واقعی نوشته های اصلی بهائیت را مطالعه کند زیراکه تمامی وظایف تشکیلاتی بر مطالعه آثارو نوشته ها اولویت دارند . فقط از تو خواسته می شود تلاش کن در یک جمعیت متشکل از 8الی 12 نفری کارها را تعمیق بخشی و مواظب باشی کارهای تشکیلاتی تا کجاپیش خواهند رفت و آمار و ارقام افزایش یابد .بدتر از همه اینکه فعالیت تشکیلاتی که در قبال آن اینهمه ایثار و خود گذشتگی می شود ره به هیچ جائی نمی برد و ماحصل کار ونتیجه اش هیچ چیزی نیست ، با ضرب المثل قدیمی که می گوید (( نمی توانیم بروی نتایج حاصله از فعالیت تعلیمی خود قضاوت نمائیم زیرا ممکن است دارای تاثیری باشد که برای ما قابل مشاهده نیست )) معهذا ، وقتی که سالها پشت سر همدیگر می گذرند و سپری میگردند با جدیدالایمان های اندکی مواجه شویم و آن اشخاصی که به سختی جذب گردیده اند در طی ماهها از نظرپنهان می شوند و سپس متوجه می شویدکه نسبت به ارزش کاری که انجام می دهید از خود سوال می نمائید . یکی ازموانع توجیه ناپذیری که بر سر راه این اجتماعات کوچک بهائی قرار می گیرد عبارت است از جدائی تشکیلات نواحی شهری از نواحی روستائی حومه شهر که خلاصه کلام حماقت است .
یکی از معتقدان قدیمی بهائی به من گفت که که در سالیان قبل از محفل ملی بهائیان آمریکا (NSA) خواهش کردند تا اجازه دهند تشکیلات شهری بهائی وجمعیت روستائی بهائی با هم ادغام گردند اما این تقاضا مورد توجه قرار نگرفت و این معتقد قدیمی آهی کشید و گفت مادر حومه شهرها پیروان خود را از دست می دهیم ، حق با اوست ، زیرا که ما تنها دینی بر روی کره زمین هستیم که از جدید الایمان ها می پرسد که در شهر زندگی می کنند و یا در خارج از شهر ؟ من خود این تجربه را داشته ام که از jd به طرف شهرکشیده شدم و بارها از همان محلی که شهر جشن مذهبی خود را بر پا نموده بود عبور نمودم تا به محلی در اطرف دیگر شهر برسم که جشن ما در آن بر پا شده بود و می دانم که این سیاست و خط مشی در سالهای بعد به انزوای من کمک نمود. پس از زندگی با این وضعیت و مشاهده مشکلات آن برای سالهای متمادی سر انجام به این نتیجه رسیدم که محفل روحانی امریکا ، برای معنویت و کیفیت زندگی معنوی جمعیت بهائیگری در سطح محلی پشیزی ارزش قائل نیست و صرفا مشتاق است تا ببیند آمار وارقام چقدر مناسب به نظر میرسد . چرا صرفا باید یک محفل روحانی داشت در حالیکه امکان وجود دو محفل وجود دارد ؟ هر دوی آنها ممکن است کاملا منسوخ شده باشند و یا ممکن است که صرفا در فهرست آمده باشند ولی وقتی آمار را در معرض دید عموم قرار می دهیم یقینا فقط برای عرضه به دیگران مناسب به نظر می آید .
در یک برهه زمانی بیش از 20 بهائی در محلی زندگی می کردند، آنها به دوجمعیت کاملا منزوی معتقد تقسیم شده بودند . به جای اینکه یک جمعیت کاملا منسجم داشته باشیم ، دو مجمع عمومی داشتیم که همواره در معرض خطر قرار می گرفت یا افت می نمود ودر جایگاه و موقعیت یک گروه قرار می گرفتند یا به سختی به وسیله مراسم عید رضوان نجات پیدا می کردند .بدتر از همه ، ان کارها همه مارا به تعدادی چرخ دنده های یک ماشین بزرگ تنزل داد. شاید نمونه بارز این پدیده ، تلفن عجیب و غریبی بود که اخیرا دریافت داشتم ،یک زن بهائی از تشکیلات شهری بهائی به من تلفن زد پس از اینکه به وسیله شایعه ای متوجه شده بود که من مجددا به دین بهائیگری بر گشته ام به من زنگ زده بود بدون اینکه بپرسد حالم چطور است یا مرا به مناسبتی دعوت نماید یا حتی صرفا با من گپی بزند ، از من میخواست که ببیند آیا می توانم به جلسه سراسری بهائی که قرار بود در ماه اکتبر میزبانی انرا بر عهده بگیرند کمک کنم .چرا باید نگران روح و روان کسی باشی وقتی که او دودست دارد ؟ فعالیتها در تشکیلات ما در جریان بودو همانطوریکه یکی از اهالی قدیمی محل شرح می دهد ، فعالیت معمولا به وسیله کسیکه به تازگی وارد جمعیت می شود جرقه ای می زند و سپس هماهنگ میشود .
کارها پت پت کنان تا مدتی جلو میروند و بعدا اشخاص کلیدی از صحنه خارج می شوند و کارها از هم می پاشند تا گردش چرخ یکبار دیگر آغاز گردد ، وقتی که ما محافل روحانی محلی داشتیم من علیرغم انزجاری که از انجام اینچنین کار های اداری داشتم برای مدت نه سال در آنها مشغول انجام وظیفه بودم .
خیلی مشکل است که صرفا تعظیم کنی و بگوئی شما آقایان می توانید تمام کارها را انجام دهید ، وانگهی من یک بهائی بودم چطور می توانستم به آرمان بهائیگری کمک نکنم ؟ اما به طور وحشتناکی از آن منزجر شدم و از انزجارخود احساس گناه می کردم ، لذا آن سالها ناسازگارترین سالهای زندگی من بودند . این کار به تصمیم من در باره تغییر مکان به شهرک دیگری از آن ایالت که جمعیت ان حدود 400 نفر بود کمک نمود که به دلیل رویداد تاریخی که به وقوع پیوست قرار شد در هم ادغام گردند ( وآن تنها دلیل نقل مکان من به آنجا نبود بلکه پیدا کردن یک منزل مسکونی مناسب و قابل دسترس نیز یکی از عوامل اصلی بود ) . من بااحساس گناهی که داشتم فکر می کردم از مواهب هردو جهان استفاده می کنم و قادر خواهم شد در فعالیتهای هردو تشکیلات شرکت نمایم در حالیکه از شبکه امور اداری تشکیلاتی فرار می کنم ، مع هذا ، کارها بر وفق مراد من پیش نرفتند زیرا که جمعیت بهائی علی الاصول متشکل از دو خانواده شلوغ بهائی بود که هرگز یک فرصت متقابلا قابل قبول و موافق پیدا نمی کردند تا باهم دیگر ملاقات داشته باشند تشکیلات بهائی به دلیلی نمی توانست یک تقویم داشته باشد تا برروی دیوار بچسباند و یا چاپ کندحتی وقتی که به خود زحمت می داد تا یکی چاپ کند اینکار ممکن نبود . وبسیاری از مواقع خودم را در مقابل یک برنامه جهت بر پائی یک رویداد از قبل تبلیغ شده می یافتیم ولی ناگهان صرفا مطلع می شدیم که برپائی ان مناسبت یا رویداد باطل شده است . یا اینکه من باید ابتدا تلفن می زدم در غیر اینصورت به سادگی هیچکس در آنجا حضور نداشت .
اغلب اوقات وقتی که در جریان مناسبت ها قرار می گرفتم زمان بسیار محدودی برای حضور وجود داشت ، اگر در جمع محفلی 4 نفره یا در همان حدود که فعالترین افراد را تشکیل میدادند حضور نداشتید غیر ممکن بود که از آنچه که می گذشت اطلاع صحیحی کسب نمائید. تا امروز من مطمئن نیستم که آیا طرد و محرومیت من حساب شده و یا عمدی بود و یا به دلیل ضعف سازمانی بود ؟اغلب اوقات اعضای تشکیلات بهائی به من بعنوان یک پیشگام جبهه داخلی مراجعه نموده و موضوع را برای من روشن میساختند که آنها انتظار داشتند با دعوت دیگران به دین و آئین بهائیگری ، آمار جمعیت محلی خودم را افزایش دهم . سر انجام تصمیم گرفتم که نباید به خاطر دین بهائیگری به خودم زحمت بدهم به استثناء حضور درکلاس های کودکان که برایم خیلی حائز اهمیت بودند ، آخرین رخداد تا آنجائیکه به محفل محلی مربوط می گردد در پائیزسال 1998 اتفاق افتاد ، من تلفن زدم و میخواستم بررسی نمایم که آیا کلاس کودکان تشکیل خواهد شد که به من گفته شد آنها مناسبتی تشکیلاتی در تعطیلات روز کارگر خواهند داشت ووقتی که قرار باشد کلاس کودکان مجددا تشکیل شود تلفنی به من اطلاع داده می شود ، حدو یکماه بعد دیدم که کلاس کودکان بهائی به صورت آگهی درروزنامه محلی درج شده است بسیار آزرده خاطر شدم از اینکه هیچکس به خودش زحمت نداده بود تا مرا در جریان امر قرار دهد .
خشمگین وعصبانی بودم و از آنجائیکه در آن لحظه برنامه ای نداشتم تا از ایمان خود به بهائیت دست بردارم فکری به مغزم خطور کرد مبنی بر اینکه اگر نظم اداره امور یک دین از سوی خداوند باشد بدون شک آن دین بهتر ین خواهد بود .در بهار سال 1999 جهت پی گیری مدارک تدریس و آموزش خود به مدرسه باز گشتم و برای نخستین بار به اینترنت دسترسی پیدا نمودم و مقاله ای با مضمون یک "پیشنهاد ساده" در اینترنت دیدم که اگر شما با آن آشنائی ندارید مقاله ای بود که جهت چاپ در مجله "گفتگو" انتخاب شده بود و محتوی آن دارای پیشنهاداتی به منظور اصلاحاتی در جمعیت بهائیگری بود بر حسب تصادف من به همراه یکی از دوستانم که به اجلاس سراسری ملی بهائیان آمریکا سال 1988 دعوت شده بود که هم اکنون برایم شرم آور به نظر میرسد شرکت نمودم .
من یکی از مشترکان مجله گفتگو بودم . ووقتی متوجه آقای دکتر فیروز کاظم زاده ( از اعضای محفل ملی آمریکا ) شدم که آن را در جلسه سخنرانی در این مجلس ملی تقبیح می کند قدری منقلب شدم . دراین مجله مقالاتی را پیدا کردم ودر اغلب موارد آن را تغییر خوش آیندی می پنداشتم از جانب مقامات رسمی بهائیت که به نظر می رسید ارتباط خیلی اندکی با مبارزات اصلی که در پی آن هستیم دارند .دقیقا به یاد نمی آورم که دکتر کاظم زاده چه گفت اما به وضوح به یاد می آورم که یکی از بهائیان ایرانی گفت که این افراد از پیمان شکنان (در بهائیت) بدتر هستند که فکر کردم گفته وی تا حدودی اغراق آمیز بود مع هذا ، تاثیری که روی من گذاشت این بود که مخالفان پشت صحنه بهائیگری در این مجله از خود راضی و بدون ادب و نزاکت هستند لذا بایستی از حمایت خودم از این مجله مضایقه نمایم .
11سال من در آنجا نظاره گر پیشنهاد ساده در مجله بودم و می دانستم که به من دروغ گفته اند و همه آنچیزهائی را که ناراضی ها انجام داده بودند صرفا پیشنهاداتی بودند که می توانستند وضعیت جمعیت بهائی آمریکا را بهبود بخشند و همه آنچیزی را که آنها انجام داده بودند اظهار عقیده بود ، من فکر می کنم آنچه را که محفل ملی آمریکا از آن وحشت داشت این بود که این پیشنهاد ات ممکن است برای تعدادی از بهائی های مقیم امریکا معقولانه به نظر آیند که می تواند منجر به تغییر و تحولاتی شود که خوشایند محفل ملی بهائیان امریکا نیست . در نوروز آن سال از پس از تقریبا 14 سال به عنوان شخصی بهائی از دین و آئین بهائیگری دست کشیدم و هرچه بیشتر تحقیق و بررسی می کنم بر من مسجل می گردد که ترک سازمان بهائی گری کاری بود که می باید انجام میدادم ووقتی که می بینم با اشخاص متفکر و معتبر چگونه رفتار میشده ، مشمئز می شدم .تا آنجائیکه به من مربوط میگردد محفل ملی بهائیان امریکا به پیام بهاء الله هم خیانت نموده است .
شما نمی توانید پیرامون حقیقتی تحقیق و تفحص نمائید بدون اینکه در مورد آن سوال نکنید . شما نمی توانید ادعا نمائید که علم و مذهب با همدیگر توافق دارند و سپس دانشمندان را تحت تعقیب و پیگرد قرار دهید ، اگر قرار باشد از پیمان بهائیت با دغل بازی و ریا کاری دفاع شود ، دفاع از آن فاقد و جاهت است . ممکن است من با تردید به بهاء الله معقد باشم ، اگر چه برای مدتی طولانی به آن عقیده به شدت ضربه وارد شد . هم اکنون فرصت آن را داشته ام تا با ناراحتی به گذشته خود نگاه کنم اگر در جمعیت بهائیگری باقی می ماندم ادامه زندگی غیر ممکن به نظر می رسید . وامیدوارم که روزی یک جمعیت واقعی وجود داشته باشد ،که در آن مردم نسبت به همدیگر احساس همدردی می کنند و خواهان سعادت و نیکی امناء بشر هستند ، جمعیتی که در خدمت خداوند می باشند .
چشمان خود را به آینده دوخته ودر انتظار هستم.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پاسخ: مقالات دیگران

پست توسط irani »

27.سید حبیب الله تدینی :

مهم‌ترین دلایل بطلان بابی‌گری و بهایی‌گری


منبع:http://borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=2424


معمولاً مبلغین فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت برای اثبات حقانیت خود، به چهار دلیل زیر متوسل می‌شوند:

1- تقریر و ادعای رهبرانشان مبنی‏ بر این که «من عندالله» هستند.

2- نزول وحی و کتاب‌، به عنوان مثال باب در جلسه‌ی علمای تبریز می‌گوید من می‌توانم آیاتی نازل کنم و بافته‌های خود را دلیل حقانیت خود می‌داند‌.

3- استقامت‌، مبلغین بابی و بهایی؛ پافشاری، استقامت و جانبازی رهبران خود را دلیل حقانیت خود می‌دانند‌.

4- نفوذ مرام و مسلک بهاییت در کشورهای متعدد را نیز دلیل دیگری بر حقانیت خود اعلام نموده‌اند‌.

پر واضح است‌که ملاک حق و باطل، چهار مورد بالا نیست زیرا در طول تاریخ‌ افراد شیاد و منحرف بسیاری ادعای پیامبری نموده و تا پای جان هم روی ادعای باطل خود ایستاده‌اند و مانند «مانی» و «مزدک» کتاب جدید ارایه داده و عده‌ی زیادی را هم دور خود جمع کرده‌اند، بر عکس پیامبران بزرگی هم بوده‌اند که کتاب جدید نیاورده‌ و نفوذی هم نداشته‌اند، اما پیامبر خدا بوده و تا پای جان در راه خدا استقامت ‌کرده‌اند و هم‌چون «زکریا»‌، «یحیی و عیسی مسیح»(علیهم‌السلام) و ... با دل و جان به استقبال شهادت رفته‌اند. به‌ طور کلی تاریخ ننگین 170ساله‌ی این فرقه و آثار مکتوب باب و بهاء گواهی می‌دهد که رهبران فاسد و منافق ایشان از چهار ویژگی یاد شده، بی‌بهره بوده‌اند.

«علی‌محمد باب» چند بار توبه نامه امضا کرده‌ و «میرزا‌حسین‏علی نوری» و «عباس افندی» از ترس مأموران عثمانی عقاید خود را زیر پا نهاده و در نماز جمعه و جماعت‌ مسلمین حاضر می‏شدند و در ماه صیام، خود را به دروغ ‌روزه‏دار نشان می‌دادند. در خصوص دلیل نفوذ مرام و مسلک بهاییت در کشورهای دیگر، ذکر این نکته ضروری است که اگر ملاک حقانیت یک مکتب نفوذ و گستردگی و تعداد گروندگان باشد، تکلیف «پیامبران اولوالعزم» که تمام ادیان به نبوت آنان ایمان دارند یعنی نوح و ابراهیم(علیهما‌السلام) چه می‏شود.

این پیامبران بزرگ الهی که طبق تورات، انجیل‌، قرآن و حتی نوشته‌های خود فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت از اعاظم انبیای الهی می‌باشند در زمان خود کم‌ترین نفوذ را داشته‌اند. برعکس تعداد گروندگان به آیین بودا‌، برهما و کنفوسیوس که پیامبر نبوده‌اند، صدها میلیون نفر است و این نفوذ دلیل حقانیت و نبوت آنان نخواهد بود. از مردود بودن چهار دلیل آن‌ها که بگذریم ادله‌ی بسیاری بر بطلان با‌بیت و بهاییت وجود دارد که در زیر به مهم‌ترین‌ آن‌ها خواهیم پرداخت.‌

1- دیدگاه‌ها و مکتوبات ‌سران فرقه‌ی ضاله در مورد اسلام و امام زمان(عجل‌الله‌تعالی)

در کتاب‏های اولیه‌ی باب نظیر «صحیفه‌ی عدلیه»، «قیوم الاسماء» و «تفسیر سوره‌ی بقره» و حتی مکتوبات «حسین علی نوری» و «عبد البهاء» مطالب زیادی در خصوص کامل بودن اسلام و خاتمیت پیامبر اسلام و مشخصات امام زمان(عجل‌الله‌تعالی) و حتی نواب اربعه‌ی آن حضرت وجود دارد که با‌بیان و بهاییان هنوز آن کتاب‏ها را قبول دارند. به‏عنوان مثال علی محمد باب در صفحه‌ی 5 صحیفه‌ی ‌عدلیه می‏نویسد:

«‌شریعت مقدسه‌ی ‌اسلام نسخ نخواهد شد و حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه است.»

«شوقی افندی» رهبر سوم بهاییت در صفحه‌ی 147 «قرن بدیع» به بخش‏هایی از دو کتاب تفسیر سوره‌ی ‌یوسف و صحیفه‌ی عدلیه اشاره می‌کند و می‌نویسد: «فرازهای پر شور و هیجان این کتاب موجب جان‏فشانی بابیه در سه جنگ بابیه با دولت مرکزی گردید.» علی محمد باب در صفحه‌ی 27 صحیفه‌ی عدلیه آشکارا می‌گوید: «صاحب الزمان(عجل‌الله‌تعالی) فرزند امام حسن عسگری(علیه‌السلام) و هم نام رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است.» او می‌گوید: «اگر کسی به نواب اربعه‏ی ‌آن حضرت نیز اعتقاد نداشته باشد، مؤمن واقعی نیست و اعتقاد به نواب خاص آن حضرت شرط کمال ایمان است.»

2- بلاتکلیفی دو رهبر اولیه‌ی فرقه به لحاظ شأن و جایگاه

در کتب باب و بهاء نقش این دو نفر مشخص نیست. گاهی خود را عبد ذلیل ‌و گاهی امام معرفی می‌کنند، گاهی پیامبر و شارع جدید و در آخر هم دم از ربوبیت و الوهیت می‌زنند، در حالی که تمام انبیای الهی و ائمه‌، بالاترین ‌افتخارشان عبودیت و بندگی باری‌ تعالی بوده است. مشخص نیست کدام‏ یک از رهبران این دو فرقه، پیامبر است چون هر دو کتاب دارند به‌علاوه «حسین‏علی نوری» که بعد از باب ادعای نبوت نمود، دو سال بزرگ‌تر از علی محمد باب رهبر اولی آنان است و معلوم نیست چرا خدا از ابتدا حسین‏علی را مبعوث نکرده است.

3- بی‏ریشه بودن و طرد آنان از طرف شیخیه

از آن‌جا که شیخیه ‌ریشه و اصل این انحراف بزرگ بوده و برای آنان نقش مادری دارد و باب و بهاء از «شیخ‏ احمد احسایی» و «سید‌کاظم رشتی» به نیکی یاد می‌کنند، اما شیخیه این فرقه‌ی ضاله را قبول ندارد و سران آنان را مورد لعن و نفرین قرار می‌دهد‌.

4- هم پیمانی با طواغیت و دولت‌های استعماری

در حالی که انبیا‌ و مصلحین واقعی با فرعون‌ها‌، قارون‌ها و طاغوت‌های زمان خود مبارزه کرده‌اند. سران این فرقه از بدو ظهور همواره سر درآخور روسیه و انگلیس و مهره‌های آنان یعنی «دالگورکی»‌، «منوچهرخان گرجی»، «میرزا ‌آقاخان نوری» و غیره داشته‏اند. شوقی افندی در توقیعات نوروز، صفحه‌ی 159 می‌نویسد:

«اسراییل همه گونه آزادی را به بهاییان داد و آنان را از مالیات معاف نمود و در ساختن ابنیه‌ی فرهنگی ما را یاری داد.»

هم‌چنین پس از مرگ شوقی همسر او «روحیه‌ی ماکسول» نیز می‌گوید:

«من ترجیح می‌دهم که جوان‌ترین ادیان در تازه‌ترین کشور جهان نشو و نما کند و آینده‌ی بهاییت و اسراییل چون حلقه‌های زنجیر به هم پیوسته است.»

عباس افندی در نامه‌ی خود به «علی‌اکبر شهمیرزادی» ضمن انتقاد از مشروطه خواهان آنان را با عنوان نو هوسان نادان و مظفرالدین‌شاه را با عنوان عدل مصور و عقل مجسم معرفی نموده و از بهاییان می‌خواهد ضمن مخالفت با سران مشروطه، دعاگوی شاه قاجار باشند. او در نامه‌ی 11 جمادی الاول سال 1325ه.ق. به «علی‌ اکبر ایادی» نوید استحکام سلطنت محمد‌علی‌شاه و شکست مشروطه خواهان را داده و به بهاییان اطاعت و انقیاد کامل از شاه مستبد قاجار را توصیه می‌کند.

5- فساد اخلاقی، مالی سران و مبلغین بهاییت

سران این فرقه به‏خصوص میرزا حسین‏علی نوری، برادر، فرزندان و اطرافیانش به همه‌ی مفاسد آلوده‏اند. حروف حی که 18‏یار و هسته‌ی مرکزی بابی‏گری بوده‏اند اکثراً‌ مانند ‌بهاء و قره‏العین‌دچار فحشا و منکر شده‏اند، در واقعه شرم‏آور بدشت که منجر ‌به کشف حجاب قره‏العین گردید.‌حسین‏علی‏ نوری این زن فاسد را بدون اجازه‏ی ‌شوهرش مدتی به روستای «تاکر» در ولایت نور برد و با وی که صاحب دو فرزند نیز بود و از خانه‌ی شوهر فرار کرده بود، به هوسرانی و فساد مشغول شد. اکثر محققین ‌معتقدند عباس افندی با اطلاع از فساد اخلاقی شوقی افندی او را پس از خود به رهبری بهاییت انتخاب کرد. شوقی در مدرسه‌ی آمریکایی‏ها در بیروت درس خوانده بود و خوی و خصلت مردانه نداشت. صبحی در کتاب خاطرات صبحی صفحه‌ی 144 می‏نویسد:

«من چند بار شاهد عمل شنیع لواط از شوقی بودم که یک‌بار وقتی او مورد تجاوز دکتر ضیاء بغدادی در عکا قرار گرفت به شوقی اعتراض کردم، شوقی با وقاحت مرا مسخره کرد.»

او می‏گوید:

«وقتی عبدالبها این عنصر فاسد را امام بهاییان قرار داد، بسیار تعجب کردم و دیگر نتوانستم‌ ننگ بهایی­گری را تحمل کنم و مسلمان شدم.»

لازم به ‏ذکر است این فرقه اصلاً برای انهدام ‌عفت، اخلاق و مبانی اسلام عزیز اجیر شده بود. آنان زنا با محارم و لواط را به‏طور ضمنی اشاعه می‏دادند.

6- استفاده از وسایل نامشروع برای تأمین اهداف

پیروی از سیاست ماکیاولی درسی است که بهاییت از یهود آموخته ‌و آن را در سراسر جهان به اجرا گذاشته است. این فرقه‌ی منحوس کار خود را با ترور مخالفین شروع نمود. آنان به پشتوانه‌ی کمک‏های اربابان خارجی، سراغ علما و مسؤولین مملکتی نیز رفتند و افرادی نظیر «ملامحمد تقی»و «ناصرالدین شاه» را هم ترور کردند که البته ترور شاه نافرجام بود. بسیاری از مبلغین این فرقه دارای سوابق سوءِ مالی و اخلاقی بوده‏اند زیرا بهاییت هیچ محدودیتی برای استفاده از مفسدین در تبلیغ فرقه قائل نبود. به‏عنوان نمونه آن‏ها از «میرزا یحیی زنجانی» و «میرزا محمد پرتویی» که سابقه‌ی سرقت و الواطی داشتند به‏عنوان ‌مبلغ استفاده کرده‏اند.

7- تقابل و تضاد فرقه با مبانی اخلاقی و راه انبیای الهی

بهاییان به‏ عنوان نوکران قسم خورده‏ی استعمار، تحت عنوان حکمت، نفاق و دروغگویی را ترویج داده‏اند و حتی در کتاب «اقدس» آورده‏اند اگر بهاء به زمین، آسمان و به آسمان، زمین گوید، احدی حق چون ‏و چرا ندارد‌. بهاییت با ترویج رباخواری و خیانت در امانت، اموال مریدان خود را سرازیر بیت العدل نموده و با پوشش مبارزه با تعصب‌های مذهبی، جنسی و ملی، بی عفتی و فساد را گسترش داد. غرور، نخوت و تکبر در تمام ادیان و مکاتب نهی شده اما در بهاییت در حد اعلا به چشم می‌خورد.

بهاء در صفحه‏ی 145 بدیع می‏نویسد:

«اگر به زمین حکم آسمان و به آسمان حکم زمین را جاری کردیم احدی حق چون و چرا ندارد.»

وی ادامه می‏دهد:

«هیچ لذتی در امکان بزرگ‌تر از این خلق نشده که کسی آیات ما را بشنود و در حق کلمات آن لم و بم (چون‏وچرا) نگوید و به مقایسه با کلمات دیگر نپردازد.»

او در نهایت کبر و غرور در کتاب «گنج شایگان» صفحه‏های 18و 79 می‏نویسد:

«به خدا قسم هر کس فضل آشکار من را انکار کند و بغض من در دلش باشد در حلال‏زادگی خود شک کند و برود وضعیت خود را از مادرش بپرسد.»

یعنی مخالفین خود را حرام‏زاده می‏داند. جالب است سر دسته‏ی ‌مخالفین حسین‏علی نوری برادرش میرزایحیی نوری و خواهرش عزیه خانم است که یحیی او را مسموم نمود و خواهرش کتاب «تنبیه النائمین» را برضد بهاء نوشت، با این حساب بهاء باید، وضعیت برادر و خواهرش را از مادرش سؤال کند. میرزا حسین‏ علی نوری هنگامی کبر و غرور را به اوج رساند که مثل فرعون، نمرود و شداد ادعای خدایی کرد. او در لوح «ابن الذئب» خطاب به «آقا نجفی» می‏نویسد:

«همانا کسی که جهان را به خاطر خود آفریده اکنون در خراب‌ترین مکان زندانی شده است»

لازم به ‏ذکر است در این زمان بهاء در «عکا» زندانی بوده است.

8- وجود مطالب و دستورات‌غیر علمی، عقلی و خلاف فطرت انسانی

کتب این فرقه به پیروی از شیخیه مملو از سفسطه، اغراق و توهمات است. باب در نوشته‌های خود با توسل به علوم غریبه، رمل ‌و اسطرلاب، خواب و خیال دچار سفسطه شده و عقاید و احکامی را مطرح کرده است که هیچ سنخیتی با علم، عقل و استدلال ‌ندارد. هم‌چنین دعوی نبوت، الوهیت و نفی معاد و ارایه‌ی احکامی نظیر ازدواج با محارم، تساهل در اعمال شنیعی مثل زنا، سرقت، دستور تخریب تمامی مساجد و بقاع متبرکه‌ی انبیای سلف و ائمه و محو تمامی کتب از سوی باب، مهم‌ترین دلیل بر بطلان فرقه‌ی گمراه بهاییت است.

9- بی‏اعتقادی رهبران بابی و بهایی به دستورها و متون فرقه

اسناد معتبری وجود دارد که باب و بهاء و سایر رهبران آنان به مطالبی که خودشان وضع نموده‌اند نیز، اعتقادی نداشته و عمل نمی‏کرده‏اند. به‏عنوان نمونه بهاء در کتاب اقدس ازدواج با بیش از دو زن را جایز نمی‌داند ولی خودش چهار زن داشته است. نماز جماعت را حرام می‌داند ولی بهاء و عباس افندی منافقانه به نماز جمعه و جماعت حاضر می‌شدند.

در نوشته‌های خود از اخلاق دم می‌زنند، ولی به مخالفین خود حتی برادر و خواهرشان فحش‏های رکیک می‌دهند. آنان در تبلیغات خود از تحری حقیقت دم می‌زنند ولی اگر کسی از بهاییت به آیین دیگری بازگردد، مورد طرد روحانی و اداری قرار می‏گیرد و به خانواده و فامیل او تکلیف می‏شود که او را مورد تحریم قرار دهند و حتی با او حرف نزنند. بهاییان وحدت عالم انسانی را مطرح می‏کنند ولی خود به فرقه‏های متعدد مبدل شده و هم‌دیگر را طرد می‏کنند. بهاء، مؤسس بهاییت حتی حاضر نیست انسانیت برادر خود «یحیی صبح ازل» را به رسمیت بشناسد.

10- التقاط و عدم اصالت

با توجه به این که بهاییت مسلکی غیراصیل و بی‏ریشه است. دچار التقاط شده و از هر نحله و فرقه چیزی را اقتباس نموده و مسلکی متناقض و دروغین را ایجاد کرده است. در این مسلک عقاید و احکام اسلام دست‏کاری شده و با بخشی از عقاید و احکام تحریف شده‌ی یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان مخلوط شده است و برای این که تازه‌تر جلوه کند، با تفکرهای لیبرالیستی و سوسیالیستی غرب عجین گردیده و در قالب مسلک مضحک و سخیف بهاییت ظاهر شده است.

تطبیق عید صیام با عید نوروز و پذیرش بعضی عقاید زرتشتیان نیز، نمونه‌ی دیگری از التقاط و بطلان این فرقه است، هم‌چنین آن‏ها ضمن این که از انبیای صالح، ساده زیست و قانع تمجید می‏نمایند، احکامی برمبنای مصرف‏گرایی سرمایه‏داری غربی ارایه کرده‌اند که همین التقاط و تناقض از مهم‌ترین ادله در بطلان بهاییت است.


با توجه به این که بهاییت مسلکی غیراصیل و بی‏ریشه است. دچار التقاط شده و از هر نحله و فرقه چیزی را اقتباس نموده و مسلکی متناقض و دروغین را ایجاد کرده است. در این مسلک عقاید و احکام اسلام دست‏کاری شده و با بخشی از عقاید و احکام تحریف شده‌ی یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان مخلوط شده است و برای این که تازه‌تر جلوه کند.

11- قطع رحم و بی‏توجهی به بنیان خانواده

صله‌ی ‏رحم و تقویت بنیان خانواده، سرلوحه‌ی شعایر ادیان ابراهیمی و مصلحین واقعی است ولی بهاییت به علت رابطه‌ی باز جنسی و اباحی‏گری و ترویج فساد جنسی موجبات انهدام بنیان خانواده را فراهم نموده است. به استناد اسناد موجود در کتب تاریخ فرقه‌ی ضاله و خاطره‌های مبلغین تواب، بنیان خانواده در خانواده‌ی بهاء و سران بهاییت چنان سست و متزلزل بود که همیشه با برادران و خواهران خود در درگیری و کشمکش بودند چنانچه یحیی نوری پس از سال‏ها جدال، بهاء را مسموم نمود. رابطه‌ی عباس افندی با برادرش محمدعلی نیز بهتر از رابطه‌ی پدر و عمویش نبود. شوقی افندی نیز تمام اقوام را از دور خود رانده بود و حتی به مادرش رسیدگی نمی‌کرد.

در متون این فرقه از احسان به والدین و اقوام فقیر و تقویت و صیانت از خانواده نیز خبری نیست. یکی از مبلغین آزاد شده می‏نویسد: «برای بهاییان محرم و نامحرم معنایی ندارد و من در معاشرت‏ها، افراد زیادی را می‏شناسم که رابطه‏شان با زنان بهایی از حد دست دادن و روبوسی کردن گذشته و به روابط ناصحیح جنسی مبدل شده به ‏نحوی که پدر واقعی خانواده به اصالت نسب فرزندان خود مشکوک است.»

12- تنفر تمامی ادیان الهی و فرق اسلامی از بهاییت

فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت تنها منکر ضروریات دین مبین اسلام نیست بلکه به ‏واسطه‌ی قایل شدن مقام ربوبیت و الوهیت برای باب و بهاء و انکار معاد و عدل مورد تنفر تمامی ادیان الهی است به ‏نحوی که در کشور جعلی اسراییل نیز اجازه‌ی تبلیغ ندارند و صرفاً چون ضداسلام قیام کرده‌اند مورد حمایت و پشتیبانی یهودیان و اسراییل قرار گرفته‌اند، وگرنه علمای مستقل یهود که به توحید و معاد معتقدند از بهاییان متنفر و آنان را کافر می‏دانند. از نظر اسلام این فرقه‌ی منحرف نیز به ‏واسطه‌ی انکار بخشی از اصول دین و اصل خاتمیت و انکار سایر ضروریات اسلام، کافر و نجس می‏باشند.

«مجمع فقه اسلامی» که متشکل از فقهای جهان اسلام است و بیش‌تر از اهل تسنن تشکیل شده است، در ژوییه‌ی سال 1987 میلادی برابر با سال 1366 شمسی به اتفاق آرا بدون حتی یک رأی مخالف، فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت را کافر دانسته و وجود آنان را برای جهان اسلام خطری عظیم اعلام نموده‌اند. این مجمع در قطعنامه‌ی دیگری اعلام داشت، تمامی ادعاهای بهاء نتیجه‌ی انکار ضروریات اسلام است و طبق اجماع علمای مسلمین حکم کفار بر آنان منطبق است. امام خمینی(ره) افزون بر فتوای شرعی مبنی بر کفر و نجاست فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت، آنان را دنباله و اذناب کفار حربی یعنی اسراییل می‏دانست و آشکارا در یکی از سخنرانی‌های خود فرمودند:

«بهاییت یک مذهب نیست، یک حزب جاسوس مثل حزب توده است.»

آیت الله العظمی خامنه‏‏ای می‏فرمایند:

«جمیع افراد فرقه‌ی ضاله‌ی بهایی محکوم به کفر و نجاست هستند و از غذا و سایر چیزهایی که با رطوبت مسری در تماس با آن‏ها بوده است باید اجتناب کرد و بر مؤمنین واجب است که با حیله و فسادگری این فرقه گمراه، مقابله نمایند.»

آیت الله مکارم شیرازی نیز می‌فرمایند:

«اعضای فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت از زمره مسلمین خارج‌اند و هر گونه رابطه‌ای با آن‏ها حرام است مگر در مواردی که امید ارشاد و هدایت آنان باشد.»

13- پیش بینی‏های غلط و مشکل‏ساز باب، بهاء و عبد‏البهاء

بهاییت معتقد است باب و بهاء دارای علم لدنی بوده و عبد البهاء ‌نیز دارای کشف و کراماتی است که از غیب خبر داشته است ولی پیش‌گویی‏های غلط آنان ادعای دروغین و بطلان آنان را ثابت می‏کند که در زیر به مهم‏ترین آن‏ها اشاره می‏شود.

باب رهبری بابیه را به میرزا یحیی نوری برادر کوچک بهاء می‏سپارد ولی به علت بی‏کفایتی یحیی این امر محقق نمی‏شود و زمام امور علی‏رغم پیش‏بینی باب به حسین‏علی بهاء منتقل می‏شود. هم‌چنین ‌او پیش‏بینی کرده بود بابی‌گری بیش از هزار سال رسمیت خواهد داشت و سپس من یظهر الله خواهد آمد ولی به فاصله‌ی کم‌تر از 20 سال، کتاب «بیان» منسوخ و بهاییت جای بابی‌گری را گرفت.

میرزا ‌حسین‏علی نوری بهاء پیش‏بینی کرد که پس از او عباس افندی و سپس پسر دیگرش، محمدعلی رهبر بهاییان خواهد شد. ولی عباس افندی برادرش را کنار زد و نوه‏ی خود، شوقی را رهبر بهاییان قرار داد. عبدالبهاء در وصیت نامه‏ی خود فرزندان ذکور شوقی را نسل ‌به ‌نسل ولی امر و رهبر بهاییان قرار داد. ولی شوقی افندی مقطوع النسل از آب درآمد ‌و رهبری بهاییان به دست غربی‏ها افتاد و امروز با پیش‏بینی غلط عباس افندی، بهاییت بدون رهبر قانونی و شرعی باقی مانده و بیت‏العدل هم به علت عدم حضور ولی امر فاقد مشروعیت‌ رها شده است. به هر حال پیش‏بینی غلط رهبران اصلی بهاییت، افشا کننده‌ی عدم برخورداری آنان از علم لدنی و حتی درایت آنان و دلیل محکمی بر بطلان بهاییت است.

14- ضعف بهاییت در تربیت انسان‏های مستقل و شریف

معمولاً یکی از ملاک‏های حقانیت و مقبولیت یک مکتب، تربیت یافتگان آن مکتب می‏باشند، وقتی اسلام اهل بیت عصمت(علیهم‌السلام)، صحابی بزرگواری هم‌چون «سلمان، بلال، ابوذر، عمار، شهدای بدر و احد و نایبان خاص و عام امام» را در دامن خود پرورش می‏دهد، دلیل محکمی بر حقانیت این دین الهی است. اگر با همین نگاه به مرام و مسلک انحرافی بهاییت بنگریم رهبران و سران فرقه تماماً افرادی فاسد، بداخلاق و جاسوس یهود و نصاری بوده‏اند و در میان آنان یک انسان شریف یافت نمی‏شود.

تقریباً اکثر رهبران فرقه و افراد ذی نفوذ آنان در دوره‌ی قاجاریه و پهلوی افرادی جاسوس، وطن فروش و فاسد و رباخوار بوده‌اند. سردمداران بابی‏گری و بهایی‌گری با ترور، شرارت و دریوزگی اجانب، کار خود را شروع کردند و امروز هم افتخارشان نوکری و جاسوسی برای صهیونیسم است.

به ‏طور کلی در طول حیات ننگین این مسلک در سراسر جهان، در میان بهاییان، هیچ انسان فرهیخته، مستقل و شریفی تربیت نشده است و محصولی جز انسان‌های مزدور فاسد نظیر «عبدالکریم ایادی» و شکنجه‏گران ساواک و غارت‌گران اموال عمومی، تحویل جامعه نداده و این محکم‏ترین دلیل بر بطلان این فرقه‌ی دست‌ساز استعمار می‌باشد.


معمولاً یکی از ملاک‏های حقانیت و مقبولیت یک مکتب، تربیت یافتگان آن مکتب می‏باشند، وقتی اسلام اهل بیت عصمت(علیهم‌السلام)، صحابی بزرگواری هم‌چون «سلمان، بلال، ابوذر، عمار، شهدای بدر و احد و نایبان خاص و عام امام» را در دامن خود پرورش می‏دهد، دلیل محکمی بر حقانیت این دین الهی است. اگر با همین نگاه به مرام و مسلک انحرافی بهاییت بنگریم رهبران و سران فرقه تماماً افرادی فاسد، بداخلاق و جاسوس یهود و نصاری بوده‏اند و در میان آنان یک انسان شریف یافت نمی‏شود.

15- تغییر ادعا و تکامل متون

از جمله دلایل بطلان بابیت و بهاییت، تغییر ادعا، تکامل و تصحیح متون این فرقه است. در حالی ‎که از حضرت آدم تا خاتم‏ النبیین هیچ پیامبری قبل از بعثت برای خود مقام خاصی قایل نبوده و مثل مردم عادی در میان توده‌ی مردم زندگی می‎کرده­اند. ولی این دو مدعی شیاد از میان کمپانی ساسون یهودی و جاسوسان روس و انگلیس و وابستگان دربار قاجار ظاهر شده و مرتب دعاوی خود را ترقی داده و مقام بالاتری برای خود قایل شده‎اند.

در خصوص متون بابیت و بهاییت نیز برخلاف متون ادیان به مرور زمان تصحیح و تکمیل شده است و هنوز جرأت و جسارت ترجمه و تجدید چاپ آخرین کتاب خود، یعنی اقدس را ندارند در حالی‎ که اگر به قرآن نگاه کنیم، فرقی میان سوره‎های اول بعثت با سوره‎های مقارن رحلت پیامبر نمی‌بینیم. همان صلابت و استحکامی که سوره‌ی «نصر» در آخر عمر مبارک پیامبر اسلام دارد در سوره‌ی «علق» در ابتدای بعثت مشاهده می‎شود و این را می‌رساند که وحی کلام بشری نیست و چون از جانب علم مطلق و خداوند علی اعلی است به مرور زمان متکامل نمی‌شود ولی متون این فرقه منحرف مکرر تصحیح و تکمیل شده و هنوز هم مهمل و مزخرف است. برای مثال در «ایقان» حدود 150 آیه‌ی قرآن و حدیث تحریف شده و 400 مورد غلط‎های آن شمارش و تصحیح شده است. اقدس نیز که ام‌الکتاب بهاییت است به طور مکرر تکمیل و تصحیح شده است.

16- دوستان و دشمنان بهاییت

یکی از راه‎های شناخت بطلان بهاییت بررسی هویت دوستان و دشمنان این فرقه است. اکثر قریب به اتفاق دوستان علی محمد باب شیرازی و میرزا حسین‌علی نوری، افراد فرو مایه و پستی هستند که غرق در شهوات و وابستگی به اجانب بوده‎اند. به عنوان مثال علی محمد باب از دوستی و حمایت دالگورکی، منوچهر خان گرجی و سایر جاسوسان روس و انگلیس برخوردار است و یا حسین‌علی نوری از کمک و دوستی «میرزا آقاخان نوری»- جاسوس روس و انگلیس- و بعضی شاهزادگان فاسد، هوسران و جاسوسانی نظیر «کنت دوگوبینو»، «نیکلا»، «لرد کروزن»، «ادوارد براون» و غیره بهره‏مند است ولی در نقطه‌ی مقابل دشمنان سران بابیه و فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت انسان‎های فرهیخته و دانشمند و رجال سیاسی مستقل و وطن‏دوست نظیر امیرکبیر و یاران او بوده‏اند.

مرد بزرگی که مکرر از لسان دشمنان غربی نظیر «کلنل شیل»، «کلنل فرانت انگلیسی» و «دوگوبینوی» فرانسوی و غیره مورد تحسین قرار گرفته است. از نظر عباس افندی، شوقی افندی و مبلغین بهاییت مورد لعن، طعن، خشم و غضب قرار می‌گیرند. هم‌چنان‎که امیرکبیر دشمن شماره‌ی یک باب و بهاء و مسلک انحرافی آنان بود. سران بهاییت نیز در دشمنی با امیرکبیر سنگ تمام گذاشتند. میرزا حسین‌علی و سران بابیه با کمک میرزا آقاخان نوری در سال دوم صدارت امیرکبیر نقشه‌ی قتل امیرکبیر را طراحی نمودند اما هنگام اجرا دستگیر و 7 نفر از توطئه‏گران اعدام شدند.
امیرکبیر به‎رغم التزام جدی به رعایت حقوق اقلیت‌های ادیان شناخته شده در مقابل دین سازان شیاد و فرقه‎های وابسته به روس و انگلیس بسیار سخت‎گیر بود.

شخصیتی که مرتب به حاکمان خوزستان و یزد سفارش صائبیان و زرتشتیان را می‏کرد به راحتی با دین‏سازان وحدت شکن و مزدور استعمار وارد جنگ و قتال شد. به جز امیرکبیر، دوستان امیر نظیر «آیت الله شیخ عبدالحسین تهرانی»(شیخ العراقین)، «میراز سعیدخان مؤتمن الملک انصاری» (وزیر خارجه‌ی دوران ناصرالدین شاه)، «عزیز خان مکری»، «سلطان مراد میرزا حسام السلطنه»، «سلیمان خان افشار»، «چراغعلی خان زنگنه»، «میرزا محمد هاشم طباطبایی»، «امیر نظام گروسی» و «محمد مهدی ملک التجار» نیز که همگی انسان­های دانشمند و مستقلی بودند به شدت مورد غضب بابیان و بهاییان بودند و این مردان بزرگ در مقابله با بابیت و بهاییت پر تلاش و کوشا بودند.

17 - مبلغینی که به اسلام برگشتند و برضد بهاییت قلم زدند

یکی دیگر از دلایل بطلان بهاییت، بازگشت بعضی از دانشمندان و مبلغین ورزیده از بهاییت و تبلیغ برضد این فرقه است.تعداد زیادی از مبلغین بهاییت دست از عضویت از این حزب ضد انسانی و ضد اسلامی کشیدند که در زیر به معرفی چند نفر از آن‎ها خواهیم پرداخت.

1- عبدالحسین آیتی تفتی

او ادیبی فاضل در کسوت روحانیت بود که در سال 1319ه.ق. در میان‎سالی به بهاییت گروید و عباس افندی به او لقب آواره داد. کتاب «کواکب الدریه» که از مشهورترین کتب تاریخی بهاییان است، نوشته‌ی اوست. او پس از مسلمان شدن، کتاب یاد شده را فاقد اعتبار علمی دانست و نگارش آن را تحت فشار حزب بهایی و مغرضانه دانست. آیتی پس از بازگشت به اسلام کتاب «کشف ‏الحیل» را برضد بهاییت نوشت و در سال 1307 شمسی منتشر کرد. او لقب آواره را نیز از اسم خود حذف نمود و در سال 1332 شمسی درگذشت.

2- حاج میرزا حسن نیکو

وی مقارن توبه‌ی آیتی از حزب بهایی جدا شد و با نوشتن کتاب «فلسفه‌ی نیکو» بی‎ریشه بودن حزب بهایی و فساد و تباهی سران فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت را برملا کرد. «نیکو»، در 4 جلد کتاب فلسفه‌ی نیکو، به طور مفصل تاریخ بابی‏گری و بهاییت و متون این فرقه را مورد نقد منطقی قرار داده است. این 4 جلد، ردیه برضد بهاییت از سال 1306 تا 1325 شمسی چاپ و منتشر شده است.

3- فضل‎الله صبحی

«فضل‎الله مهتدی» مشهور به صبحی در یک خانواده‌ی بهایی به دنیا آمد و به واسطه‌ی خویشاوندی دوری که با بهاء داشت، محرم اسرار این فرقه و حدود 10 سال آخر عمر عباس افندی، کاتب وی شد و در «حیفا» اقامت داشت. او در حیفا پی به نفاق و فساد رهبران این فرقه برد و به واسطه‌ی فساد اخلاقی شدیدی که در «شوقی افندی» مشاهده کرد، نتوانست ریاست او را تحمل کند از این‎ رو به دامن اسلام برگشت و از سال 1307 شمسی مسلمان شد و 34 سال پایان عمرش را صرف افشاگری برضد فساد شوقی افندی و خدمات فرهنگی نمود و او در سال 1312 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در همین سال کتاب «خاطرات صبحی» و در سال 1335 کتاب «پیام پدر» را برضد بهاییت به رشته‌ی تحریر درآورد. صبحی در این دو کتاب پرده از چهره‌ی مکار سران این حزب استعماری برداشت. او به دنبال نوشتن این کتاب‎ها مورد آزار و اذیت بهاییان قرار گرفت.

4- غلام‌علی گودرزی معروف به ادیب مسعودی

وی شاعری توانا و ادیبی فاضل است که مدتی شاگرد آیت‎الله «بروجردی» بوده است. او پس از 12 سال تبلیغ اسلام در لباس روحانیت به بهاییان پیوست و از 35 سالگی به تبلیغ فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت پرداخت. ولی از سال 1338 در اثر ارتباط با پدر مؤمن و با صفای خویش نسبت به بهاییت دلسرد شد. کشته شدن دو پسر و یک دختر او به دستور ساواک، بازگشت او به اسلام را تسریع نمود. بیت ‎العدل حیفا در سال 1355 طرد روحانی او را اعلام کرد. «مسعودی» پس از مسلمان شدن اشعار شیوا و نغزی در مدح ائمه‌ی معصومین(علیهم‌السلام) و امام زمان(عجل‌الله‌تعالی) و ارتحال امام خمینی(ره) سروده است.

5- میرزا صالح اقتصاد مراغه‎ای

او پس از جدایی از بهاییت، کتاب «ایقاظ» یا بیداری را در افشای خیانت‎های ضد اسلامی و ضد ملی بهاییان نوشت. «میرزا صالح اقتصاد» که مبلغ و منشی بهاییان در مراغه بود، کتاب بیداری در کشف خیانات دینی و وطنی بهاییان را در سال 1307 شمسی در تهران چاپ و منتشر نمود. گفتنی است در گذشته نیز پس از مطرح شدن ادعای نبوت از سوی «علی محمد باب» جمع کثیری از بابیه‌ی مراغه در آن زمان، به اسلام برگشتند.

6- مسیح‏ الله رحمانی

وی مدتی در استان خراسان به تبلیغ بهاییت پرداخت و پس از پی بردن به ماهیت واقعی حزب استعماری بهاییت، مخالفت خود را با نوشتن کتاب «راه راست در بطلان اساس بهاییت و افشای خیانت‎ها و مفاسد سران آن» علنی نمود.

7- خانم قدس ایران

وی در خانواده‏ای بهایی بزرگ شد و پدرش «عبدالکریم خیاط» در عکا خدمتکار بهاء بود و وی از پدر، مادر و همسرش «رحمت‏الله علایی» فاصله گرفت و به اسلام بازگشت و کتاب «بارقه‌ی رحمت» را برضد این فرقه نوشت.

8- امان شفاء

وی نیز پس از جدایی از فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت کتاب «نامه‎ای از سن پالو» را در افشای چهره‌ی واقعی فرقه نوشت.

9- خانم مهناز رئوفی(رها)

وی که در خانواده‎ای بهایی در سنندج متولد شده بود در اثر تماس با مسلمانان و تحقیقات مفصل، پی به بطلان بهاییت برد و از طرف فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت مورد طرد اداری و روحانی قرار گرفت و برخلاف علاقه‌ی شدیدی که به پدر و مادرش داشت از آن‎ها به ناچار جدا شد و تاکنون چند جلد کتاب برضد فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت نوشته که مهم‏ترین آن‏ها کتاب «سایه شوم» چاپ مؤسسه‌ی «کیهان» است که تاکنون ده‏بار تجدید چاپ شده است. این کتاب اولین بار در سال 1385 چاپ شد و چاپ دهم آن در سال 1389 منتشر شده است.

در پایان این بحث لازم است به این نکته توجه شود که عده‌ی زیادی از مبلغین بهایی پس از مواجهه با علما و دانشمندان مسلمان متوجه بطلان فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت شده‏اند، ولی به واسطه‌ی مطامع دنیوی و یا ترس از برخورد تشکیلات بهاییت توبه‌ی خود را اظهار نکرده‎اند که می‌توان به اسامی و شرح حال آنان در نوشته‏های «آیتی، نیکو، صبحی و ...» مراجعه نمود.(*)

ادامه دارد...

* سید حبیب الله تدینی؛ کارشناس ارشد فرق و ادیان الهی
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پاسخ: مقالات دیگران

پست توسط irani »

28.سید حبیب الله تدینی :

کتب اصلی بهاییت


منبع :http://borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=2382


در میان کتاب‏هایی که در چهار دوره‌ی شکل‌گیری بهاییت تدوین شده است، کتاب «ایقان» و «اقدس» نوشته‌ی «حسین­علی نوری» از اهمیت بیش‌تری برخوردارند که در ادامـه به اجمال، این دو کتاب مهم بهاییان معرفی خواهد شد. حسین­علی نوری اعلام نمود، کتاب اقدس تا 1000 سال پس از نزول معتبر است و کل بشریت باید به آن عمل نمایند. در کتاب «ایقان» نیز سعی نموده ظهور و مقام‌های دروغین باب را اثبات نماید.

کتاب ایقان

کتاب «ایقان» در دورانی که حسین‏علی نوری در بغداد به ­سر می‌برده و هنوز مسلک بهاییت را مطرح نکرده بود، تدوین شده است. استاد «محیط طباطبایی» می­نویسد: «کتاب «ایقان» تکمیل شده‌ی رساله‌ی «خالویه» است. رساله‌ی «خالویه» را میرزا حسین­علی نوری در سال 1277 (هـ.ق) در اثبات حقانیت علی­محمد باب برای دایی یا خالوی مسلمان علی­محمد باب یعنی سیدمحمد تاجر شیرازی نوشت که بعداً تکمیل و به کتاب «ایقان» مشهور شد.»[1] در واقع این کتاب قبل از ادعای پیامبری بهاء برای تبلیغ و تثبیت با‌بی­گری نوشته شده است.

در «ایقان» با سوء‏استفاده از آیات قرآن و روایات ائمه و ادعیه، ظهور باب توجیه و تشریح شده است. به ‏طور کلی این کتاب با حکایت انبیا و توضیح بعثت آنان آغاز گردیده و سعی نموده باب را نیز در ردیف سایر انبیا قرار دهد و برای حقانیت باب به گفته‌های «شیخ احمد احسایی» و «سید‌کاظم رشتی» سران شیخیه و تعدادی از آیات قرآن و دعای ندبه و حتی احادیث مجعول و بابی شدن افراد روحانی­نما استناد نماید، ولی با تمامی این شیطنت و تفسیر به رأی و سفسطه، موضوع را روشن نکرده که چرا باب بر خلاف سایر انبیا عبودیت را کنار گذاشته و ادعای ربوبیت و الوهیت کرده است.

در حالی که تمامی انبیا خود را عبد ذلیل خدا می‌دانستند و در نهایت هم حسین‏علی نوری در صفحه‌ی 178، کتاب «ایقان» علی­محمد باب را با لقب «رب ­اعلی» مورد ستایش قرار می‏دهد، در حالی ‏که طاغوت‏هایی مثل فرعون ندای «انا ربکم الاعلی» سر داده‏اند و هیچ پیامبری خود را «رب اعلی» ندانسته است. او در صفحه‌ی 111 این کتاب، منکر معاد شده و ظهور باب را «قیامت اکبر» معرفی نموده است.

بهاء در صفحه‌ی 50 کتاب «ایقان» از «شیخ احمد احسایی» و «سیدکاظم رشتی» سران فرقه‌ی منحرف شیخیه به ‌عنوان‌«نورین نیرین» نام برده و آنان را مبشر آمدن باب می‏داند. در صفحه‌های 67 و 69 به کمک یهود و نصاری شتافته و سعی دارد، اثبات نماید که تورات و انجیل تحریف نشده‏اند. (برخلاف آیات آشکار موجود در قرآن مبنی‏ بر تحریف کتب یهود و نصارا، به مقابله با اسلام پرداخته است.)

در صفحه‌ی 126‌با طرح روایاتی مجعول از کتب شیخیه، موضوع «خاتمیت» را مورد خدشه ‌قرار می‌دهد و در صفحه‌ی ‌138 با توجیه هجویات باب او را هم باب‌، هم امام زمان، هم پیامبر و هم خدا می‌داند. بهاء در صفحه‌ی 163، علوم تجربی، حسی و عقلی را به سخره گرفته و درک و فهم کلمات الهیه را بی‏ارتباط با علم می‏داند. هم‌چنین در صفحه‌ی 122 ادعا می‌کند، «اگر مس در معدن 70 سال از غلبه‌ی یبوست محفوظ بماند، طلا می‌شود» ‌و ادامه می‌دهد که «مس همان طلا است که در اثر غلبه‌ی یبوست مریض شده و به مقام طلا نرسیده است.»

در «ایقان» با سوء‏استفاده از آیات قرآن و روایات ائمه و ادعیه، ظهور باب توجیه و تشریح شده است. به ‏طور کلی این کتاب با حکایت انبیا و توضیح بعثت آنان آغاز گردیده و سعی نموده باب را نیز در ردیف سایر انبیا قرار دهد و برای حقانیت باب به گفته‌های «شیخ احمد احسایی» و «سید‌کاظم رشتی» سران شیخیه و تعدادی از آیات قرآن و دعای ندبه و حتی احادیث مجعول و بابی شدن افراد روحانی­نما استناد نماید.


او در آخر کتاب «ایقان» به رنج‏هایی که طی دو سال در کوه‏های سلیمانیه‌ی عراق کشیده، اشاره می‏کند و در نهایت سعی دارد با اشاره به بخشی از دعای ندبه و احادیث ائمه‌ی معصومین‏(علیهم­السلام)، ظهور باب را تبیین و تبلیغ نماید. کتاب «ایقان» در200 صفحه، زمانی که هنوز دست‌های منحوس بهاء رعشه نداشت به قلم خودش نوشته شده است. البته بعید نیست ادیبان مزدور روسیه و انگلیس هم در ویرایش، تدوین و انتشار آن کمک کرده باشند، ولی به جرأت می‏توان ادعا کرد در 30 سال آخر عمر که وی مسموم شده و دستانش رعشه داشته، مطالب برای او نوشته شده باشد.

کتاب اقدس

کتاب اقدس مهم­ترین کتاب بهاییت یعنی کتاب آسمانی آنان است. این کتاب در سال 1873 میلادی یعنی 19‏ سال قبل از مرگ بهاء در شهر «عکا»، توسط جریان شوم فراماسونری به حسین‏علی نوری القا و توسط مزدوران اطراف او تدوین شد.

استاد «محیط طباطبایی» طی یک مقاله‌ی تحقیقی مفصل و دقیق ثابت نمود که مطالب «اقدس» هم‌چون سایر تألیفات عادی بشری توسط اطرافیان «میرزاحسین­علی نوری» و «عباس افندی» در زمان چاپ و تکثیر بارها دست‎کاری و تصحیح شده است. وی می‏گوید:

«من در جوانی نسخه‎ای از اقدس را در بغداد با چاپ سربی یافتم و پس از تطبیق با نسخه‏های دیگر متوجه شدم بین این نسخه و نسخ دیگر اختلاف فاحشی وجود دارد. پس از مدتی به نسخه‎ای ممتاز دست یافتم که – در حیات «بهاء» به اجازه‌ی او توسط پسر دیگر بهاء «محمدعلی افندی» (غصن اکبر) و «میرزا آقا جان کاشی» چاپ شده –شامل مکاتبات بهاء بود. این متن به تاریخ 1294 یعنی 14 سال قبل از مرگ بهاء تاریخ خورده بود. با مطابقت این متن با اقدس‏های چاپ جدید، دریافتم که بیش از 200 مورد اختلاف وجود دارد و گاه چند سطر متوالی کم یا زیاد شده است از جمله «حکم حرمت استعمال افیون» که در نسخه‎های قدیمی نبود و به نسخ جدید اضافه شده بود. در چاپ‏های جدید غلط‏های متن تصحیح شده بود.»

استاد محیط می‎افزاید: «متوجه شدم اقدسی که محمدعلی افندی رییس ناقضین منتشر نموده با اقدسی که عباس افندی رییس ثابتین و شوقی افندی منتشر کرده‎اند، تفاوت اساسی دارد.»

او می‎افزاید: بهاییان در سال 1390 (هـ .ق) تصمیم گرفتند اقدس جدیدی منتشر کنند که به عللی آن را مسکوت گذاشتند.» [2]

در حالی‏ که اکنون بزرگان بهاییان عمدتاً آمریکایی و انگلیسی هستند و جمع زیادی در آمریکا، هند، استرالیا، کانادا و آفریقا، غیر عرب هستند، سران بیت‌‌العدل حاضر نشده‎اند ترجمه‌ی فارسی یا انگلیسی اقدس را منتشر کنند، اگر هم ترجمه شده، خاورشناسان و بعضی محققین غیر بهایی ترجمه کرده‏اند، چون بعضی از جملات «اقدس» عربی غلط و نامفهوم است و اگر ترجمه شود آبروی نداشته‌ی بهاییان خواهد رفت. چرا چاپ و ترجمه‌ی مجدد اقدسی که حدود 7 هزار کلمه بیش‌تر نیست، انجام نشده و در اختیار بهاییان قرار نمی‏ گیرد.

این برخورد سران بهاییت در «بیت‎العدل» برای هر محقق تیزهوشی ایجاد بدگمانی می‏کند و این را می‏رساند که فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت از دست کتب بی­ محتوای میرزا خسته‎ شده‎اند و نمی‎دانند با کتابی که بندهای متعددی در نفی توحید، معاد و عدل دارد و چندین بند برضد حریّت، آزادی و عفت در خود جای داده و بشریت را به مصرف‏ گرایی و تجمل ‏پرستی دعوت می‏کند، چه‏ کار کنند.

در مجموع کتاب «اقدس» ملغمه‏ای است از متون شیخیه، حروفیه، نقطویه، دراویش خاکسار که با تحریفات مسیحیت، یهود، زرتشت و دست‌آوردهای جدید مکاتب سکولار غربی و سفارشات جریان شوم فراماسونری ترکیب گشته و مانند غذایی نامطبوع و بدبو جلو اغنام‏الله[3] بهایی ریخته‏اند و این متن هیچ سنخیتی با متون درجه چندم ادیان ابراهیمی ندارد و اغنام‎الله بهایی متحیرند با گندی که میرزا زده است، چه کنند.

در کتاب «اقدس» که «شوقی افندی» آن را «ام ­الکتاب» بهاییت می‌داند، سؤال از کتاب «بیان» تحریم و نگهداری آن گناه شمرده شده است. در این کتاب دستورهای ضد‌عقلی، ضد‌علمی و متناقض نظیر محو همه‌ی کتب، مگر کتاب «بیان» و منسوخ اعلام شدن کتاب «بیان» مطرح شده است و خیلی محترمانه دوره‌ی رسالت باب و عمل به بیان، مختومه اعلام شده است‌. در کتاب «اقدس» ازدواج با محارم‌، لواط‌، ربا‌، انواع موسیقی‌، تجمل‌پرستی و مصرف‌گرایی گاهی با صراحت و گاهی به‏ صورت تلویحی مجاز اعلام شده که در زیر به گوشه‏ هایی از آن اشاره می‌شود:



در مجموع کتاب «اقدس» ملغمه‏ای است از متون شیخیه، حروفیه، نقطویه، دراویش خاکسار که با تحریفات مسیحیت، یهود، زرتشت و دست‌آوردهای جدید مکاتب سکولار غربی و سفارشات جریان شوم فراماسونری ترکیب گشته و مانند غذایی نامطبوع و بدبو جلو اغنام‏الله بهایی ریخته‏اند و این متن هیچ سنخیتی با متون درجه چندم ادیان ابراهیمی ندارد و اغنام‎الله بهایی متحیرند با گندی که میرزا زده است، چه کنند.



- صفحه‌ی 12، حکم حرمت نماز جماعت؛



- صفحه‌ی 21، تعلق اموال بدون وارث به بیت العدل؛



- صفحه‌ی 47، تعلق دیه و کفاره‌ی‌زنا به بیت العدل؛



- صفحه‌ی 56، دستور سوزاندن انسانی که خانه­ای را آتش زده است؛



- صفحه‌ی 57، مباح دانستن استفاده‌ی جنسی از خدمت‌گزاران خانه؛



- صفحه‌ی 75، منسوخ اعلام شدن حکم کتاب بیان و محو کتب؛



- صفحه‌ی 78، اشاره به تقدس کوه صهیون و تأیید عقاید نژاد پرستانه‌ی یهود؛



- صفحه‌ی 86، پیام برای رؤسای جمهور آمریکا و خود را خدای باقی خواندن؛



- صفحه‌ی 98، نسنجیدن کتاب «اقدس» با قواعد دستوری، چرا که خود کتاب اقدس معیار دستور زبان است؛



- صفحه‌ی 104، حکم حرمت ازدواج با زن پدر و جواز ضمنی برای ازدواج با سایر محارم؛



- صفحه‌ی 116، در مذمت آزادی، حریّت و حیوانی اعلام کردن آزادی؛



- صفحه‌ی 118،حرمت سؤال در مورد کتاب بیان و نگهداری آن‌، در حالی‌که بهاء قبلاً بیان را ام ‌الکتاب نامیده بود؛



- صفحه‌ی 119، دفن اموات در تابوت سنگی و بلوری؛



- صفحه‌ی 140، کفریات و ادعای خدایی و خلقت همه‌ی عالم توسط بهاء؛



- صفحه‌ی 144، تعویض کل اثاث البیت هر 19 سال؛



- صفحه‌ی 146، حرمت نشستن بر منبر و سخنرانی از روی منبر؛



- صفحه‌ی 150،حرمت حمل سلاح و حلال اعلام شدن ‌لباس حریر برای مردان؛



- صفحه‌ی‌، برتر دانستن کتاب اقدس از همه‌ی کتب عالم.


به ‏طور کلی کتب بهاییان با سرقت از متون اصیل اسلامی و تغییر شکل جمله‌ها و گنجاندن مطالب درخواستی از طرف یهود و تشکیلات فراماسونری در میان آن، به‏ وجود آمده است و هدفی جز انهدام اصول اسلام و حذف احکام مترقی آن برای توسعه‌ی سلطه‌ی استعمارگران ندارد. کتب یاد شده توسط یک تیم از ادبا و علمای مزدور زیر نظر جریان شوم فراماسونری در راستای تخریب عقاید حقه‌ی اسلام و ترویج عقاید ماسونی تدوین شده و به حسین­علی بهاء نسبت داده شده است و چنین تبلیغ کرده‌اند که بهاء «امی» بوده و این مطالب از طرف خدا بر بهاء نازل شده است که این هم به‏گونه‌ای ایجاد تشابه بین وی و پیامبر مکرم اسلام(صلی­الله علیه‌وآله) می‌باشد.

در کتب یاد شده دژ و حصن توحید‌، فرهنگ جهاد و شهادت، معاد باوری‌، ظلم ستیزی و فرهنگ انتظار عدل و عدالت مورد حمله واقع شده و فرهنگ لاییک‌، مصرف‏گرایی‌، تملق و تمجید از ظلمه و حکام جور و فساد و بی‌غیرتی ترویج شده است. فرقه‌ی ضاله‌ی بهاییت هیچ‌گاه مدافع مظلوم و توده‌ی مردم نبوده و همواره در کتب خود به مداحی و دعاگویی سلاطین و سرمایه‌داران یهودی پرداخته است.

به ‏عنوان مثال «عبد البهاء» ‌در کتاب «خاطرات حبیب»، جلد1، صفحه‌ی 53 برای پیروزی انگلستان و یهودیان در فلسطین دعا می‏کند و ضمن عادلانه معرفی کردن سلطه‌ی انگلستان، سیطره‌ی یهود در فلسطین را پیش‏بینی می‌کند زیرا خودش در اجرای اشغال فلسطین به‏عنوان مزدور دارای نقش بوده است.

«عباس افندی» در صفحه‌ی 446 «خاطرات حبیب» ادامه می‏دهد، این‏جا فلسطین و اراضی مقدسه است عن­ قریب یهود به این اراضی بازگشت خواهد نمود و سلطنت داوودی و حشمت سلیمانی را برپا خواهد نمود.

او در صفحه‌های 20 و 53 همین کتاب آورده است: «دعا و مناجات انبیای الهی مستجاب شده و وعده‌های الهی تماماً محقق خواهد شد و اسارت و در به ‏دری قوم یهود مبدل به عزت ظاهری خواهد شد. اسراییل عن­قریب جلیل گردد و این پریشانی به جمع مبدل شود و قوم یهود از راه‌های دور با نهایت سرور به ارض مقدس وارد خواهند شد و سپس دعا می‌کند ای خدا وعده‌ی خویش آشکار کن و سلاله‌ی حضرت خلیل را بزرگ فرما.» زیرا به نظر او، صهیونیست‌های قایل و فاسد، سلاله‌ی حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هستند.(*)

ادامه دارد...
پی‌نوشت‌ها:

1). ماهنامه‌ی گوهر، سال چهارم، شماره‌ی مسلسل 46، ص 824

2). همان

3). ‌کلمه‌ی اغنام الله یعنی گوسفندان خدا در متن کتاب اقدس موجود است. بهاء در صفحه‌ی 50 – بند 53 با به کار بردن لفظ اغنام الله از رجال عدل یعنی اعضای بیت‌العدل می‌خواهد مانند شبانی اغنام الله (بهاییان) را از خطر گرگ‌ها حفظ کنند.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

29.باور غلط از حقوق شهروندی

منبع:http://www.jamnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=41155


واقعیت اینست که تشکیلات بهائیت دچار توهمی کور گردیده است و حکایت آن حکایت ملانصرالدین است که روزی با خود گفت که بهتر است دیگران را سرکار گذارم و به هر که از کوچه می گذرد بگویم که ته کوچه آش می دهند وشروع کرد به گفتن . کم کم با ازدیاد مردم کاسه به دست و رفتن آنان به ته کوچه و برنگشتن آنان با خود فکر کرد که نکندواقعاً ته کوچه آش میدهند و سرِِِِ, ما بی کلاه بماند و اینقدر آن را پیش خود تکرار کرد که باورش شد و دوید منزل تا کاسه ای برای گرفتن آش از ته کوچه فراهم کند . !!!!
آری حال و روز تشکیلات بهائیت هم همین است. آنقدر طلب حقوق شهروندی حقوق شهروندی کرده و میکنند انگار که این گروه از هیچ حقوقی برخوردار نیست و چنان در این مورد مظلوم نمایی میکنند که انگار هیچ کسی به اندازه آنان در این کره خاکی ظلم ندیده است بگونه ای که آنرا بصورت یک باور غلط به سایر بهائیان نیزتلقین می کنند .اما ببینیم وضعیت حقوقی بهائیان همانگونه است که تشکیلات بهائیت میگوید یا واقعیت چیز دیگری است؟
بر اساس ادعای تشکیلات بهائیت اکنون 300 هزار بهائی درایران زندگی میکنند .هرچند این آمار توسط هیچ سازمان رسمی تائید نشده است اما فرض را بر همان آمار میگیریم و چند سوال مطرح میکنیم:

1-آیا فرزندان بهائی همانند سایر مسلمانان ایرانی به رایگان از آموزش ابتدائی ،راهنمائی ودبیرستان در ایران استفاده میکنند یا خیر؟
2-آیا بهائیان از ایران با گذرنامه رسمی ایرانی مثل همه ایرانیان آزادانه به سفرهای خارجی و داخلی میروند یا خیر؟
3-آیا بهائیان در ایران در داشتن مالکیت زمین ،خانه،مغازه ،شرکت،ماشین وغیره بهائیان در ایران ممانعتی دارند یا خیر؟
4-آیا بهائیان در ایران از امکانات بهداشتی ودرمانی استفاده میکنند یا خیر؟
5-آیا برای رای دادن بهائیان در انتخابات مختلف در ایران مشکلی وجود دارد یاخیر؟
6- آیا بهائیان از امنیتی که پلیس در سطح شهر های ایران برقرار کرده است برخوردارند یا خیر؟
7-آیا همه 300هزار نفر بهائی در ایران شاغلند با بیکار؟
8-آیا برای ازدواج وطلاق بهائیان در ایران منعی وجود دارد یا خیر؟
9-آیا برای خرید و فروش املاک و اموال بهائیان در ایران با مشکلی مواجه میباشند یا خیر؟
10-آیا بهائیان در ایران دارای شناسنامه و کارت ملی هستند یا خیر؟
11-آیا حضور بهائیان در اماکن عمومی همچون پارک ها ،ورزشگاه ها ،سینما و تئاتر و اماکن خرید ممنوع یا آزاد است؟
12-آیا بهائیان در ایران برای استفاده از آب ،برق ،گاز ،مخابرات واینترنت تفاوتی با سایر ایرانیان دارند یا خیر؟
13-آیابه راحتی و مثل همه ایرانیان از یارانه های دولتی از بیت المال مسلمین استفاده یکسان می کنند یا خیر ؟
14 – آیا اگر تعدادی معدود بهائی ایرانی مثل همه ایرانیان ،تخلف از قوانین مدنی و مقررات اجتماعی بنمایند و به زندان بیفتند اشکال دارد یا خیر ؟
15 – آیا .....و آیا ....

اینها بخش کوچکی از صدها حقوق شهروندی است که بهائیان در ایران از آن استفاده می کنند و در برابر استفاده از اینهمه حقوق ،بصورت ناجوانمردانه ای دم فرو می بندندوسکوت اختیار میکنند.پس براستی تشکیلات بهائیت چه تصوری از حقوق شهروندی دارد ؟
آیا آنان انتظار دارند در برابر هر قانون شکنی برخوردی صورت نگیرد؟
باز اگر برفرض مثال از جمعیت 300هزار نفری بهائیان ایران صد نفر در زندان بسر می برند آیا آنرا یک امر ضد حقوقی برای بهائیان ایران تلقی میکنند در حالیکه در زندان های ایران طیف مختلفی از اقشار مردم با هر مسلک و مرامی بدلیل زیر پا گذاشتن حقوق شهروندی واجتماعی خود و دیگران هم اکنون زندانی می باشند .تشکیلات یهائیت بسرکردگی بیت العدل هنوز نمی داند که اداره هر جامعه بر اساس قوانین جاری تعیین شده است و زیر پا گذاشتن آن در هر قالب و شکلی و بسته به نوع وشکل آن دارای مجازات های مختلفی است . در غیر اینصورت سنگ بر روی سنگ بند نمی شود .
آیا تشکیلات بهائیت نمی داند که بهائیان ایران در کشوری زندگی میکنند که دین اسلام دین رسمی و مذهب شیعه مذهب اکثریت جامعه ایران است و تنها سه دیانت مسیحی،کلیمی و زرتشتی رسمیت داشته و سایر اقلیت ها فاقد آن می باشند ؟
چرا تشکیلات بهائیت علیرغم اطلاع از عدم مشروعیت برای تبلیغ فرقه بهائیت در ایران که در قانون اساسی و قوانین مجازات اسلامی صراجتاً بر ممنوعیت آنها تاکید گردیده باز بر ادامه فعالیت غیرقانونی و مخالف با حقوق شهروندی اصرار می ورزند ؟
بهائیت بنا به یکی از اصلی ترین اصول 12 گانه خود ملزم به اطاعت از حکومت هرکشور و قوانین آن می باشد پس چرا بیت العدل این اصل مهم را برای بهائیان ایران نادیده می گیرد و دست بهائیان را در انجام فعالیت های غیر قانونی و مخالف با حکومت آزاد می گذارد؟! وسپس با کمال پررویی داد وفغان از حقوق شهروندی بهائیان ایران سر می دهد .تشکیلات بهائیت به رهبری بیت العدل برای هربهائی آزاده ای که اصول بهائیت را زیر سوال ببرد حکم طرد روحانی و اجتماعی صادر می کند و بهائی آزاد اندیش را از هستی ساقط کرده، حتی اجازه حرف زدن را با نزدیکان درجه یک مثل همسر و فرزند و پدر و مادر را از وی سلب میکند. چگونه است که بهائیت شدیداٌ از خطوط قرمز خود دفاع کرده و آنرا مشروع می داند اما حقی و احترامی برای قوانین کشوری با 70 میلیون مسلمان شیعه قائل نیست؟!!
لذا بهائیان ایران در یک پاردوکس دائمی بسر می برند انها نمی دانند به حرف رهبران بهائیت همچون بها الله یا عبدالبها مبنی بر عدم دخالت در سیاست وتبعیت از حکومت توجه کنند یا بیانیه های بیت العدل که نویسندگان و تائید کنندگان آن نه در ایران زندگی می کنند و نه از جو وفضای آن اطلاعی دارند،مدنظر قرار دهند.؟!!
تشکیلات بهائیت باید بداند که جامعه بین المللی نیز به حاکمیت و قوانین داخلی هر کشور مستقل احترام می گذارد و برای مجرمین هرکشوری تره هم خرد نمیکند بهمین خاطرنظام جمهوری اسلامی نیز حقوق جامعه بهائی را تا جائی حفظ می کند که آنان نیز بنوبه خود هم برای حاکمیت و هم برای قوانین آن احترام قائل گردیده به آن تن در دهند در غیر اینصورت هر فرد با هر اعتقادی با زیر پا گذاشتن قوانین این نظام مجرم تلقی گردیده و مصداق مجازات اسلامی می باشد.حقوق شهروندی کلمات زیبائی است که بار حقوقی خاص خود را بدنبال دارد که متاسفانه اکنون مستمسک دست تعدادی مبلغ مزدوربیت العدل برای دروغ پراکنی و تلقین توهمات به جامعه بهائی ایران شده است .
ذکر یک نکته در پایان ضروری است که سو استفاده از افرادی همچون آیت الله منتظری (که امید است مشمول مغفرت الهی واقع گردند)دیگر جزو حربه های سوخته می باشد، جالب است که ایشان به ضاله بودن فرقه بهائیت تاکید داشته اما نه تائید و نه رد ایشان مستمسکی برای فرقه بهائیت محسوب نمی شود زیرا ملاک حقوقی و قانونی با رد یا تائید یک فرد ضعیف و قوی نمی شود.
مسئله حقوق شهر وندی و ابعاد آن کاملا در قوانین ایران اسلامی مشخص و روشن بوده و آیت الله منتظری هم مطلب جدیدی که اینچنین به مذاق بهائیان خوش آمده نگفته است .
در پایان از تشکیلات بهائیت در خواست می شود دو بیانیه ای که بعدا ایشان در پاسخ به غوغا سالاری بهائیان صادر کردند را نیز در اختیار بهائیان و مدافعان به اصطلاح حقوق بشر قرار دهند که در آن بر مسیر انحرافی و کج اندیشی بهائیت تاکید مجدد داشتند.
در برابر رافت اسلامی نظام مقدس جمهوری اسلامی به حقوق شهروندی اکنون شاهد نمونه های بارزی از بی احترامی و زیر پا نهادن حقوق اجتماعی از سوی برخی از اعضای فریب خورده این فرقه بسرکردگی بیت العدل در داخل و خارج کشور می باشیم ولذا مطالبات حقوقی مردم مسلمان و شیعه ایران هنوز بقوت خود باقی است که امید است دستگاه قضائی با شجاعت و رعایت عدالت نسبت به اعاده آن از این فرقه و رهبران آن اقدام نماید
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

30.م . رستمي:

معرفی کتاب "بهائيت" نوشته: مؤلف: س.ح.م لردگاني

ناشر: پژوهشکده باقرالعلوم (ع)

چاپ اول: بهار1390



مجموعه بيراهه (3)

منبع:http://www.ido.ir/a.aspx?a=1390032505

کتاب حاضر به بهائيت و پيشينه ي آن به عنوان يکي از ابزارهاي نفوذ غرب در عالم اسلام پرداخته و ضمن پرداختن به علل پيدايش آن، عقايد و رابطه آن را با استعمار و تبليغ و شيوه هاي تبليغي بهائيت را در چهار فصل مورد بررسي قرار داده است.

نويسنده در مقدمه اين كتاب آورده است: فرقه سازي از ديرباز به عنوان يکي از ابزارهاي کارآمد براي خنثي کردن نيروهاي فعال در بدنه يک جامعه به شمار مي رود. دولت هاي استعمارگر با استفاده از اين اهرم، ضمن ايجاد رخنه و شکاف در جامعه و تضعيف پايه هاي مردمي کشورها، بر هويت و فرهنگ مردم خيمه زده و ثروت هاي آنان را تاراج مي کردند.

در فصل اول كتاب، تاريخ پيدايش بابيه و شرح حال مؤسس آن، سرگذشت سيد علي محمد باب پس از دعوي بابيت و تاريخچه ي بهائيه و مؤسس آن و ديگر رهبران اين فرقهدر قالب پرسش و پاسخ مورد بحث و بررسي قرار گرفته است.

در بخشي از اين فصل مي خوانيم: سيد علي محمد شيرازي محوري ترين شخصيت قصه بابيت و آغازگر داستاني است که هر سطرش رنج نامه اي براي ايران و اسلام است. وي در شب پنجم جمادي الاول 1260 ه.ق ادعاي "بابيت" کرد و به کمک عده اي ديگر از شاگردان سيد کاظم توانست بر ساير رقباي خود که آنها نيز ادعاي جانشيني سيد کاظم (معلم سيد علي محمد شيرازي) را داشتند پيروز شود. سيد علي محمد گرچه مثلاً ادعا مي کرد که من از مريدان امام زمان (عج) هستم اما اين بار با سردادن ادعاي بابيت خود را واسطه ارتباط مردم با امام زمان مي دانست و از آن لحظه به بعد سيد علي محمد شيرازي به "سيد باب" مشهور شد. از اين رو شهادت به باب بودن خود را جزء اذان قرار داد و اعلام کرد از اين پس بعد از شهادت به ولايت علي (ع) به بابيت من نيز شهادت دهيد.

نيز در فصل دوم عقايد بهائيت، مسائلي نظير: عقيده بابيان و بهائيان در مورد توحيد و نبوت، برخي احکام بابيت و بهائيت، مطرح شده است:

از نظر آئين پاک اسلام مبدأ جهان و جهانيان يکي است. پروردگار متعال تنهاست و شريک ندارد و همه چيز تحت اختيار خداوند متعال مي باشد و مو جودات جهان همه آفريده پروردگارند مبارزه با بت پرستي و خرافه پرستي، برنامه اسلام بوده و نخستين اعلام اسلام اين بود که: بگوييد نيست معبودي جز خداي يکتا و بي همتا تا رستگار شويد.

به نقل از کتاب حاضر، بهائيان خود را موحد و خداپرست معرفي مي کنند و مدعي هستند که بهاء الله خدا نيست و او بنده اي از بندگان خدا مي باشد، اما با بررسي نوشته هاي سيد علي محمد باب و ميرزا حسينعلي نوري (از ديگر رهبران بابيت) و جانشينان او به نتيجه اي غير از آنچه ادعا دارند مي رسيم و مي بينيم که اين ها خود را خدا مي دانند.

در ادامه نيز در قسمتي از اين فصل آمده است: لازمه ادعاي نبوت داشتن معجزه است اما بهائي ها براي اينکه موضوع معجزه را از ميان بردارند و از اين جهت در تنگنا قرار نگيرند، معجزاتي که از پيامبر نقل شده را تا مي توانند رد و تضعيف مي کنند و آنها را دور از عقل مي شمارند. بهائيان علاوه بر اين کار معجزات ساير انبيا را نيز آنطور که دلشان مي خواهد تعريف مي کنند، مثلاً مي گويند منظور از زنده کردن مردگان توسط حضرت عيسي (ع) زنده کردن قلب ها و دل هاي مرده است و آيا بهائيان تا به حال از خود پرسيده اند که معجزات اين پيامبران (باب و بهاء) چه بوده است.

نويسنده در فصل سوم كتاب حاضر رابطه بهائيت با استعمار را بررسي مي کند و به نقش روسيه و انگليس در به وجود آمدن فرقه بابيه و بهائيه مي پردازد:

اولين دولت استعمارگر که سران بابيت و بهائيت با آن در ارتباط بوده اند امپراطوري روس تزاري است، امپراطوري که در نيمه اول قرن نوزدهم با زور و نيرنگ يکي از آبادترين شهرهاي کشورمان را اشغال و از پيکر آن جدا کرد و پس از آن نيز تا زمان فروپاشي، همواره سر راه آزادي و پيشرفت ايران اسلامي بود. علاوه بر منابع غير بهائي در آثار خود بابيان و بهائيان نيز شواهد و دلايل تاريخي زيادي وجود دارد که حاکي از ارتباط سران اين دو فرقه، خصوصاً بهائيان و بالاخص شخص حسينعلي بها، با روسيه است که در ادامه جهت اطلاع به چند نمونه اشاره شده است که يکي از آنها اين است: حضور بهائيان در تشکيلات و مؤسسات مربوط به روس تزاري در ايران مثل سفارتخانه و بانک استقراضي روسيه و...

نيز سومين دولت استعماري که بهائيت در طول تاريخ، پيوندي عميق و استوار با آن داشته (و هنوز هم بيشترين پيوند را با آن دارد) ايالات متحده آمريکا است. از نظر بهائيان به اصطلاح مهد امرالله ايران است ولي نظم اداري امرالله و در واقع مرکز سازماندهي تشکيلات بهائيت در آمريکا قرار دارد.

در خصوص علل حمايت اسرائيل از بهائيت در آخرين فصل نويسنده به سه علت اشاره کرده است که به يکي از آن ها اينگونه اشاره شده است:

از مظاهر دشمني ديرين يهوديان نسبت به مسلمانان اين بود که هر نيروي ضد اسلامي را مورد حمايت قرار مي دادند مخصوصاً که سرزمين اسرئيل در محاصره کشورهاي اسلامي قرار داشت (و هنوز هم دارد) و شايد به همين سبب باشد که دولت اسرائيل يکي از اولين و مؤثرترين حکومت هايي بود که همراه با به رسميت شناختن مذاهب و اديان مختلف مسلک بهائي را نيز به رسميت شناخت و جزء مذاهب رسمي مملکت خود قرار داد.

فصل چهارم اثر حاضر به تبليغ و شيوه هاي تبليغي بهائيت اختصاص دارد. در اين زمينه مسائل متعددي مطرح شده است نظير: جايگاه تبليغ در بهائيت، اصول و شيوه هاي تبليغ در بهائيت، برخي از شيوه هاي تبليغي بهائيان، برخي از ابزارهاي تبليغي بهائيت." بهائيان از آغاز، کار خود را به تبليغ و پرورش مبلغين استوار ساخته بودند و در اين زمينه تلاش زيادي را انجام داده اند تا بتوانند افراد غير بهائي را به آيين ساختگي خود دعوت نمايند. بهائيان آموزش هاي لازم را از طريق سران بهائيت، مؤسسات آموزشي و در حال حاضر از طريق بيت العدل فرا مي گيرند."

نکته ي ديگر اينکه تبليغ در بهائيت وظيفه هر فرد بهائي مي باشد که سران اين فرقه به اين امر تأکيد زيادي کرده اند.همچنين از جمله ابزارهاي تبليغي بهائيت: راه اندازي سايت هاي فرقه ضاله بهايي در اينترنت به دستور بيت العدل، تبليغ از طريق تلويزيون و ماهواره و اقدام به سفارش انواع ضرب طلا ذکر شده است: "از فعاليت هاي اين فرقه ضاله اقدام به سفارش انواع ضرب طلا به مضامين بها الله بر روي انواع گردن بند، انگشتر، دست بند و... است، اين اقدامات اکثراً در تهران و اصفهان صورت گرفته و فروش اين اشيا يکي از شگرد هاي تبليغي اين فرقه مي باشد."

کتاب حاضر با هدف اگاهي بخشي به نوجوانان و جوانان، آنان را از گرفتار شدن در دام مسلک هاي ساختگي از جمله بهائيت دور مي سازد.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »


31.غلامعلي نقوي:

بهائيت از آغاز تا دورۀ معاصر


منبع:http://www.ido.ir/a.aspx?a=1389112502


فرقۀ بهايي از ابتداي پيدايش در ميان مسلمانان به عنوان يک انحراف اعتقادي (فرقۀ ضالّه) شناخته شد. فرقۀ بهائيه منشعب از فرقۀ بابيه است. بنيانگذار آيين بهائيت، ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاءالله است و اين آيين نيز نام خود را از همين لقب برگرفته است.

وي پس از ادعاي بابيت توسط سيد عليمحمد شيرازي، در شمار نخستين گروندگان به باب درآمد و از فعالترين افراد بابي شد و به ترويج بابيگري بويژه در نور و مازندارن پرداخت. برخي از برادرانش از جمله برادر کوچکترش ميرزايحيي معروف به «صبح ازل» نيز بر اثر تبليغ او به اين مرام پيوستند. پس از اعدام عليمحمد باب به دستور اميرکبير، ميرزايحيي ادعاي جانشيني باب را کرد. ظاهراً يحيي نامههايي براي عليمحمد باب نوشت و فعاليتهاي پيروان باب را توضيح داد. عليمحمد باب در پاسخ به اين نامهها وصيتنامهاي براي يحيي فرستاد و او را وصي و جانشين خود اعلام کرد. پس از باب عموم بابيه به جانشيني ميرزايحيي معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان يحيي بيش از نوزدهسال نداشت، ميرزا حسينعلي زمام کارها را در دست گرفت.

اميرکبير براي فرونشاندن فتنۀ بابيان از ميرزا حسينعلي خواست تا ايران را به قصد کربلا ترک کند و او در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناري و قتل اميرکبير در ربيعالاول 1268 و صدارت يافتن ميرزا آقاخان نوري، به دعوت و توصيۀ اين شخص به تهران بازگشت.

در همين سال تيراندازي بابيان به ناصرالدينشاه پيش آمد و بار ديگر به دستگيري و اعدام بابيها انجاميد و چون شواهدي براي نقش حسينعلي در طراحي اين سوء قصد وجود داشت، او را دستگير کردند. حسينعلي به سفارت روس پناه برد و شخص سفير از او حمايت کرد.

سرانجام با توافق دولت ايران و سفير روس، ميرزا حسينعلي به بغداد منتقل شد و بدين ترتيب بهاءالله با حمايت دولت روس از مرگ نجات يافت. او پس از رسيدن به بغداد، نامهاي به سفير روس نگاشت و از وي و دولت روس براي اين حمايت قدرداني کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نيز نمايندۀ دولت فرانسه با بهاءالله ملاقات کردند و حمايت دولت­هاي خويش را به او ابلاغ کردند.

ميرزايحيي که عموم بابيان او را جانشين بلامنازع باب ميدانستند، با لباس درويشي مخفيانه به بغداد رفت و چهارماه زودتر از بهاءالله به بغداد رسيد. در اين هنگام بغداد، کربلا و نجف مرکز اصلي فعاليتهاي بابيان شد و روز به روز بر جمعيت ايشان افزوده ميشد. در اين زمان برخي از بابيان ادعاي مقام «من يظهر اللّهي» را ساز کردند. ميدانيم که عليمحمد باب به ظهور فرد ديگري پس از خود بشارت داده بود و او را «من يظهر الله» ناميده بود و از بابيان خواسته بود به او ايمان بياورند.

آدمکشيهايي که در ميان بابيان رواج داشت و همچنين دزديدن اموال زائران اماکن مقدّسه در عراق و نيز منازعات ميان بابيان و مسلمانان باعث شکايت مردم عراق و بويژه زائران ايراني گرديد و دولت ايران از دولت عثماني خواست تا بابيها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدين ترتيب در اوايل سال 1280ق. فرقۀ بابيه از بغداد به استانبول و بعد از چهارماه به ادرنه (يکي از شهرهاي ترکيه) منتقل شدند در اين زمان ميرزا حسينعلي مقام «من يظهر اللّهي» را براي خود ادعا کرد و از همين جا نزاع اصلي و جدايي و افتراق در ميان بابيان آغاز شد. بابيهايي که ادعاي او را نپذيرفتند و بر جانشيني ميرزايحيي صبح ازل باقي ماندند، ازلي نام گرفتند و پذيرندگان ادعاي ميرزا حسينعلي بهاءالله، بهائي خوانده شدند. ميرزا حسينعلي با ارسال نوشتههاي خود به اطراف و اکناف رسماً بابيان را به پذيرش آيين جديد فرا خواند و ديري نگذشت که بيشتر آنان به آيين جديد ايمان آوردند.

منازعات ازليه و بهائيه در ادرنه شدّت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج يافت و هر يک از دو طرف بسياري از اسرار يکديگر را باز گفتند. سرانجام حکومت عثماني براي پايان دادن به اين درگيريها، بهاءالله و پيروانش را به عکا در فلسطين و صبح ازل را به قبرس تبعيد کرد. بهاءالله در هفتادوپنج سالگي در 1308 قمري در شهر حيفا از دنيا رفت. ميرزا حسينعلي پس از اعلام «من يظهره اللّهي» خويش، به فرستادن نامه (الواح) براي سلاطين و رهبران ديني و سياسي جهان اقدام کرد و ادعاهاي گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترين مقام ادعايي او، ربوبيت و الوهيت بود. او خود را خداي خدايان، آفريدگار جهان، کسي که «لم يلد و لم يولد» است، خداي تنهاي زنداني، معبود حقيقي، رب ما يري و ما لايري ناميد.

پيروانش نيز پس از مرگ او همين ادعاها را دربارهاش ترويج کردند و در نتيجه پيروانش نيز خدايي او را باور کردند و قبر او را قبلۀ خويش گرفتند. گذشته از ادعاي ربوبيت، او شريعت جديد آورد و کتاب «اقدس» را نگاشت که بهائيان آن را «ناسخ جميع صحائف» و مرجع تمام احکام و اوامر و نواهي ميشمارند. مهمترين کتاب بهاءالله «ايقان» بود که در اثبات قائميت سيد عليمحمد باب در آخرين سالهاي اقامت در بغداد نگاشت.



بهائيه پس از بهاءالله

پس از مرگ ميرزا حسينعلي، پسر ارشد او عباس افندي (1340ـ1260هـ.ق) ملقب به عبدالبهاء جانشين وي گرديد. در اواخر جنگ جهاني اول، در شرايطي که عثمانيها درگير جنگ با انگليسيها بودند و آرتور جيمز بالفور، وزير خارجۀ وقت انگليس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلاميۀ مشهور خود مبني بر تشکيل وطن ملّي يهود در فلسطين را صادر کرده بود، مسائلي روي داد که جمالپاشا، فرماندۀ کل قواي عثماني، عزم قطعي بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائي در عکا و حيفا گرفت. برخي مورّخان منشاء اين تصميم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگليس که تازه در فلسطين مستقر شده بود، ميدانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگليس در فلسطين دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبدالبهاء و بهائيان بکوشد. پس از استقرار انگليسيها در فلسطين، عبدالبهاء در سال 1340هـ.ق درگذشت و در حيفا بخاک سپرده شد.

عبدالبهاء در سفرهاي خود تعاليم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً تحت عناوين روشنگري و مدرنيسم و اومانيسم متداول بود، آشتي داد. البته بايد توجه داشت که خود بهاءالله نيز در مدّت اقامتش در بغداد با برخي از غربزدههاي عصر قاجار مثل ميرزا ملکمخان که به بغداد رفته بودند، آشنا شد. همچنين در مدّت اقامتش در استانبول با ميرزا فتحعلي آخوندزاده که سفري به آن ديار کرده بود، آشنا گرديد. افکار اين روشنفکران غربزده در تحولات فکري ميرزا حسينعلي بيتأثير نبود.

پس از عبدالبهاء، شوقي افندي ملّقب به شوقي رباني فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنا به وصيت عبدالبهاء جانشين وي گرديد. برخي از بهائيان رياست شوقي را نپذيرفتند و شوقي به رسم معهود اسلاف خود به بدگويي و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت. نقش اساسي او در تاريخ بهائيه، توسعۀ تشکيلات اداري و جهاني اين آيين بود و اين فرايند بويژه در دهۀ شصت ميلادي در اروپا و امريکا سرعت بيشتري گرفت و ساختمان معبدهاي قارهاي بهائي موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسيد.

تشکيلات بهائيان که شوقي افندي به آن «نظم اداري امرالله» نام داد، زير نظر مرکز اداري و روحاني بهائيان واقع در شهر حيفا در اسرائيل که به «بيتالعدل اعظم الهي» موسوم است، اداره ميگردد. بنابر تصريح عبدالبهاء پس از وي بيست­وچهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل با لقب ولي امرالله بايد رهبري بهاييان را بر عهده ميگرفتند و هر يک بايد جانشين خود را تعيين ميکرد. اما شوقي افندي عقيم بود و طبعاً پس از وفاتش دوران ديگري از دودستگي و انشعاب و سرگشتگي در ميان بهائيان ظاهر شد. سرانجام همسر شوقي افندي، «روحيه ماکسول» و تعدادي از گروه 27 نفري منتخب شوقي ملقب به «اياديان امرالله» اکثريت بهائيان را به خود جلب و مخالفان خويش را طرد و بيتالعدل را در 1963م. (1342 شمسي) تأسيس کردند.

گروه اياديان امرالله با کمک افراد منتخب بيتالعدل که به «مشاورين قارهاي» معروفاند، رهبري اکثر بهائيان را برعهده دارند. به موازات رهبري روحيه ماکسول، چارلز ميسريمي نيز ادعاي جانشيني شوقي افندي را کرد و گروه «بهائيان ارتدکس» را پديد آورد که امروزه در آمريکا، هندوستان و استراليا و چند کشور ديگر پراکندهاند. عدهاي ديگر از بهائيان به رهبري جواني از بهائيان خراسان، به نام جمشيد معاني که خود را «سماءالله» ميخواند، گروه ديگري از بهائيان را تشکيل دادند که در اندونزي، هند، پاکستان و آمريکا پراکندهاند.



آيينها و باورهاي بهائيان

نوشته هاي سيد عليمحمد باب، ميرزا حسينعلي بهاءالله و عبدالبهاء، تا حدّي نيز شوقي افندي رباني، از نظر بهائيان مقدّس است، اما کتب باب عموماً در دسترس بهائيان قرار نميگيرد و دو کتاب اقدس و ايقان ميرزا حسينعلي نوري در نزد آنان از اهميت خاصّي برخوردار است.

تقويم شمسي بهائي از نوروز آغاز گشته به نوزدهماه، در هر ماه به نوزدهروز تقسيم ميشود و چهارروز (در سالهاي کبيسه، پنجروز) باقيمانده، ايام شکرگزاري و جشن تعيين شده است. بهائيان موظّف به نماز روزانه و روزه به مدّت نوزدهروز در آخرين ماه سال و زيارت يکي از اماکن مقدسۀ ايشان، شامل منزل سيد عليمحمد باب در شيراز و منزل ميرزا حسينعلي نوري در بغدادند. بهائيان همچنين به حضور در ضيافات موظّفاند که هر نوزدهروز يکبار تشکيل مي­گردد. در آيين بهايي نوشيدن مشروبات الکلي و مواد مضر به سلامت منع شده و رضايت والدين عروس و داماد در ازدواج ضروري شمرده شده است.

آيين بهايي از ابتداي پيدايش در ميان مسلمانان به عنوان يک انحراف اعتقادي (فرقۀ ضالّه) شناخته شد. ادعاي بابيت و سپس قائميت و مهدويت توسط سيد عليمحمد باب با توجه به احاديث قطعي پذيرفته نبود. ويژگيهاي مهدي موعود(ع) در احاديث اسلامي به گونهاي تبيين شده که راه هرگونه ادعاي بيجا را بسته است. در احاديث، ادعاي بابيت امام غايب به شدّت محکوم شده است. ادعاي دين جديد توسط باب و بهاءالله با اعتقاد به خاتميت پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) که توسط همۀ مسلمانان پذيرفته شده است، سازگار نبود. از اينرو عليرغم تبليغات گسترده، بهائيان در ميان مسلمانان و شيعيان جايگاهي نيافتند.

تاريخ پُرحادثۀ رهبران بهائي، نادرست درآمدن پيشگوييهاي آنان و منازعات دور از ادب از يکسو و حمايتهاي دولت­هاي استعماري در مواضع مختلف از سران بهايي و بويژه همراهي آنان با دولت اسرائيل از سوي ديگر، زمينۀ فعاليت در کشورهاي اسلامي، خصوصاً ايران را از بهائيان گرفت.

مؤلفان بسياري در نقد اين آيين کتاب نوشتند. علماي حوزههاي علميه شيعه و دانشگاه الازهر و مفتيان بلاد اسلامي، جدا بودن اين فرقه از امّت اسلامي را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروريات اسلام معرفي کردند. بازگشت برخي مقامات و مبلّغان بهائي از اين آيين و افشاي مسائل دروني اين فرقه نيز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از اين آيين بوده است.



آيا بهائيت يک دين الهي است؟

ما شيعيان با توجه به حروف مقطعۀ قرآن کريم توانستهايم جملهاي را بدون تکرار حروف مقطعه بسازيم که اين جمله از اين قرار است: «علي مع الحق والحق مع العلي». بهائيان اين جمله را که از قرآن کريم به دست آمده است را قبول دارند و آن را نشانهاي براي بزرگ دين بهايي که نامش علي است، ميدانند. که ما شيعيان و مسلمانان اين را نشانهاي از حکمت خداوند ميدانيم و اينگونه توصيف مينماييم که اگر مثلاً منظور خداوند از حروف مقطعه در قرآن کريم اين جمله بوده است، منظورشان علي بهايي ملعون نبوده است بلکه حضرت علي ابن ابي طالب (عليه السلام) بوده است.

اگر به غير از اين بود، خداوند از حضرت علي(ع) در قرآن کريم تمجيد نميکرد؛ "اِنَّما وَلِيُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءامَنُوا الَّذِينَ يُقيمُونَ الصَّلواةَ وَيُؤتُونَ الزَّکواةَ وَهُم راکِعُونَ"(همانا ولي و سرپرست شما تنها خدا و رسول اوست و کساني که ايمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا ميدارند و در حال رکوع زکات ميدهند.)[1] شأن نزول اين آيه در مورد حضرت علي(ع) ميباشد که آن حضرت در حال رکوع بودند و وقتي يک سائل از کنار ايشان رد شد، آن حضرت در حال رکوع، انگشتر خود را در آورده و به آن فرد سائل ميبخشند. پس به اين ترتيب استفادۀ بهاييان از اين مورد براي اثبات دين خود قابل قبول نيست و اين مورد براي دين آنها صدق نميکند.

ما يکي از دلائلي را که براي اثبات دين خود يعني اسلام ميدانيم اين است که در همۀ اديان الهي هميشه خداوند به پيامبر آن دين بشارت دين و پيامبر بعدي را ميداده است. همانطور که حضرت عيسي(ع) بشارت ظهور حضرت محمد(ص) و آخرين دين يعني اسلام را داده است. خداي بزرگ در اين خصوص در قرآن کريم ميفرمايند: "وَإِذْقَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِيإِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْکُم مُّصَدِّقًا لِِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْريةِِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ"(و هنگامى که عيسى پسر مريم گفت: اى بنىاسرائيل! بيترديد من فرستادۀ خدا به سوى شمايم، و تورات را که مقابل من است، تصديق مي‏کنم و به رسولى که پس از من مى‏آيد و نامش احمد است بشارت ميدهم، ولي او که با دلايل روشن سراغشان آمد، گفتند: اين جادويي است آشکار!)[2]

پس اگر دين بهائيت الهي بود بايد از طرف يکي از پيامبران الهي بشارت داده ميشد ولي اينگونه نبود و حضرت محمد(ص) در روز غدير خم بشارتي را به کلّ جهان دادند که حضرت علي(ع) را به عنوان پيشواي بعد از خود و امام امّت اسلامي معرفي نمودند و اين امامت تا حضرت مهدي(عج) ادامه يافت که در اينجا بحث قائميت پيش خواهد آمد که بعداً در موردش صحبت خواهيم کرد.

مورد ظهور قائميت در بهائيت هم از همان جملهاي که از حروف مقطعۀ قرآن کريم به دست آمده است، ميباشد. بدين ترتيب که اگر حروف ابجد اين جمله را به دست آوريم، برابر با 1260 ميباشد، يعني همان سالي که باصطلاح پيامبر بهائيت ظهور کرد. اين مورد کاملاً منتفي است به چند دليل: بهائيان معتقدند که حضرت عيسي(ع) شهيد شدهاند و آن حضرت را شهيد ميدانند که خود مسيحيان حضرت عيسي(ع) را شهيد نميدانند و ميگويند که آن حضرت به آسمان­ها رفته است. در اين خصوص خدا در قرآن کريم ميفرمايند:

"وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَکٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا * بَل رَّفَعَهُ اللهُ إِلَيْهِ وَکَانَ اللهُ عَزِيزًا حَکِيمًا * وَإِن مِِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَة يَکُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا"(و ادعايشان که: ما مسيح عيسى ابن مريم، پيامبر خدا را کشتهايم، در حالى که نه او را کشتند، و نه بر دار زدند، بلکه [حقيقت امر] بر آنها مشتبه شد؛ و کسانى که در بارۀ [قتل] او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن شک دارند، و به آن آگاهي ندارند و تنها از حدس و گمان پيروى مى‏کنند؛ و به يقين او را نکشتند! * بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد، که خداوند تواناي حکيم است. * و هيچ کس از اهل کتاب نيست مگر آنکه پيش از مرگش حتماً به او [عيسي] ايمان مى‏آورد؛ و روز قيامت بر آنان گواه خواهد بود.)[3]

حال اگر بهائيان قرآن کريم را قبول داشته باشند بايد تمام آن را قبول داشته باشند و به آن عمل کنند و اگر هم که آن را قبول ندارند نبايد طبق حروف ابجد حروف مقطعه و مضرب ۱۹ حروف مقطعه، دين خود را اثبات کنند.

حضرت مهدي(عج) که آخرين ذخيرۀ الهي است، غيبت کردهاند. در تمام روايات اسلامي مربوط به ظهور حضرت قائم اين­گونه آمده است که وقتي حضرت قائم(عج) ظهور مينمايند، حضرت عيسي(ع) نيز در رکاب آن حضرت ظهور نموده و از ياران آن حضرت ميباشند. حال بهائيان پيامبر خود را قائم مينامند و ميگويند که او همان قائم است. اگر واقعاً چنين بود بايد حضرت عيسي(ع) نيز ظهور ميکردند و با وجود چنين تکنولوژي جهاني همه از ظهور اين پيامبر بزرگ الهي با خبر ميگشتند. پس پيامبر بهائي همان قائم نيست و اصلاً احاديث قائميت در موردش صدق نميکند.

يکي ديگر از دلايل اديان الهي، معجزات پيامبر همان دين است. همانگونه که حضرت موسي(ع) معجزۀ يد بيضا ـ تبديل شدن عصاي آن حضرت به مار وحشي و شکافتن آب رودخانۀ نيل براي عبور قوم بنياسرائيل ـ را داشتند، حضرت عيسي(ع) در گهواره سخن ميگفتند و بيماران کور را شفا ميدادند، حضرت محمد(ص) ماه را دو نيمه کردند (شق القمر) و بسياري از موارد ديگر که احتياج به گفتن نيست و همه ميدانند و احتياجي هم به منبع ندارد. حال ما از بهائيان ميخواهيم که فقط يک معجزه را از باصطلاح پيامبر خود به ما معرفي کنند که اثبات شده باشد. اگر واقعاً اينگونه باشد او نيز پيامبر است زيرا که معجزه فقط مخصوص پيامبران الهي است.



نقدي بر اين فرقۀ ضالّه

قريب يکصدوهفتاد سال قبل، ايران سرزمين پاکان شاهد ادعاي دروغين و بياساس يکي ديگر از مکذّبين و سوءاستفاده­کنندگان از احساسات و عواطف بسيط جامعۀ بشري بود. در کتاب «ديد» از کتب مقدّس هندوان آمده: «در آخرالزمان ملکي ظهور خواهد کرد که پيشواي مردم و مقتداي آنها خواهد بود و نامش منصور است و بر تمام اهل عالم چيره خواهد شد و تمام انسانهاي مؤمن و کافر را ميشناسد.»[4] و ما نيز با اين نام حضرت را در دعاي زيارت عاشوراء ميخوانيم.

در کتاب «جاماسب» شاگرد زرتشت آمده: «...مردي ظهور خواهد کرد که بر دين جدّش ميباشد و زمين را پُر از عدل و داد خواهد کرد و از شدّت عدالت او گرگ و ميش با هم در يک ظرف تناول خواهند کرد.»[5] نظير همين تعابير در کتاب «زند» نيز موجود ميباشد.[6]

در کتاب آسماني «تورات» متعلّق به امّت يهود آمده است: «دربارۀ نسل اسماعيل نيز شنيدم و من نيز مبارک و خجسته ميدانم و از نسل آن پيامبر، دوازده امام و سيد بزرگوار ميآيند و آنها را امّتي بزرگ قرار ميدهم.»[7] در قرآن کريم نيز آيات و روايات فراواني دال بر اين موضوع وجود دارد: سورۀ مبارکۀ انبياء؛ آيۀ شريفۀ 105، سورۀ مبارکۀ نور؛ آيۀ شريفۀ 55، سورۀ مبارکۀ قصص؛ آيۀ شريفۀ 5، سورۀ مبارکۀ توبه؛ آيۀ شريفۀ 33.

در کتب برادران شريف اهل سنّت نيز اشارات زيادي شده است که از باب اختصار به چند کتاب اشاره ميشود: تفسير ابن کثير دمشقي؛ ج2؛ ص45 و ج3؛ ص401، تفسير قرطبي؛ ج8؛ ص111، الدر المنثور؛ سيوطي؛ ج7؛ صص483 و 484، روحالمعاني؛ آلوسي؛ ج7؛ ص111 و ج12؛ ص14 و ج13؛ ص171، المنار المنيف؛ محمد ابن ابي بکر ايوب الزرعي؛ ج1؛ ص155، فتح الباري؛ ابن حجر العسقلاني؛ ج7؛ ص169، الصواعق المحرقه؛ ابن حجر هيثمي؛ ج2؛ ص480، الفتوحات الاسلاميه؛ احمد زيني دحلان؛ ج2؛ صص299 و 300، التاج الجامع للاصول؛ شيخ منصور علي ناصف؛ ج5؛ صص341 و360، نور الابصار؛ محمد شبلنجي؛ ص189 و... که ذکر همۀ آنها در حوصلۀ اين مقال نميگنجد. اين اسناد و کتب گواه و شاهدي بر ظهور سيدي مطهر از ذريۀ غضنفر و از احفاد ابي قاسم طوبي و نسل ابي شبير و شبر حضرت صاحب العصر والقدر ميباشند.

نکته اي که در بحث و گفت وگوي منطقي با اتباع فريب خورده و معدود فرقۀ بهاييت به ذهن هر انسان ساده انديشي خطور ميکند آن است که: کدام کتاب آسماني و الهي مژده و بشارت به ظهور «بهاءالله» را داده است؟ «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين». بدون ترديد در کتب عهد عتيق موجود نميباشد و شايد در آينده با کمک بنياسراييل زمان در اين کتب ارجمند دستبردي شود و آياتي مفتريه ساخته شود که جاي تعجب نيز نميباشد چون محصول خودشان ميباشد.

جالب است به کجفهمي و عدم درايت اين فرقه در فهم بعضي از آيات کريمۀ الهي اشاراتي داشته باشيم.

سوءبرداشت از آيۀ شريفۀ 5 سورۀ مبارکۀ سجده:

بسيار تلاش نمودند تا بتوانند آيۀ شريفۀ پنجم از سورۀ مبارکۀ سجده را سند قرآني در بشارت به ظهور باصطلاح پيامبر خود قرار دهند: "يُدَبِّرُ الأمرَ مِنَ السَّماءِ إلَي الأرضِ ثُمَّ يَعرُجُ إلَيهِ في يَومٍ کانَ مِقدارُهُ ألفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَم"(او امر عالم را [نظام اکمل و احسن] از آسمان تا زمين تدبير ميکند سپس روزي که مقدارش به حساب شما بندگان هزارسال است، باز به سوي او برميگردد)/ ترجمۀ مرحوم الهي قمشهاي.

فرقۀ بهاييت معتقد است با شهادت امام حسن عسکري(ع) به سال 259 قمري با استناد به اين شريفه، عدد 1259 حاصل ميگردد که به زعم آنها سال ظهور طلعت باب است. چرا با اين همه غفلت، دوران ولايت امام زمان(ع) را ناديده انگاشتيد و بشارت به ظهور کسي داديد که در هيچ کتاب آسماني و معتبر ارضي، وجودش قابل اثبات نيست؟

در کتب تعليمي فرقۀ بهاييت در شرح و بررسي آيات شريفۀ 105 و 106 سورۀ مبارکۀ انبياء که مژدۀ به ارث بردن زمين توسط عباد صالح خداست آوردهاند: «از امام باقر عليه السلام نقل شده است مقصود از بندگان در اين آيه همان ياران مهدي موعود است و دليل درستي اين روايت اتفاق عامه و خاصه از فرق شيعي و سنّي است».[8]

چگونه است در کتب سماوي بطور مباشر و غير مباشر به ظهور حضرت در آخرالزمان اشاره شده ولي فرقه بهاييت معتقد است تدبير و تنظيم عرش الهي بوسيلۀ محمد ابن عبدالله و يازده وصي او کامل شد و حال آنکه در ديگر کتب آورده­اند: «پيغمبر گفت: اگر نماند از دنيا مگر يک روز خداي آن روز را چنان درازش گرداند تا برانگيزد مردي صالح از اهل بيتم و آن مرد از اولاد فاطمه سلام الله عليها است.»[9]

کدام مفسّر و عالم علوم قرآن از صدر اسلام تا کنون از اين آيۀ شريفه برداشت بشارت به ظهور داشته که وي چنين برداشت نمود! نگارندۀ اين مقال که خداوند او را توفيق مطالعۀ هفتادونه دوره از کتب ارجمند تفسيري شيعه و سنّي داده، تاکنون به چنين موضوعي برخورد نکرده است.



سوءاستفاده از واژۀ «خاتَم» و ارادۀ باطل از اين سخن حق

در آيۀ شريفۀ 40 سورۀ مبارکۀ احزاب اين واژۀ شريف آمده است و در فرهنگهاي لغت عربي مانند لسانالعرب ابن منظور آمده است: «ختَم يختِم ختماً و ختاماً و الختَم و الخاتِم و الخاتَم و الخاتام: من الحلي کأنّه اوّل وهله خُتم به» از زيبايي است گويا آن نخستين مرتبۀ چيزي است که بدان نيز پايان يافته است[10] اين معني را قواميس ذيل نيز آورده­اند:

العين/ خليل ابن احمد، النوادر/ ابوزيد انصاري، جمهره اللغه/ ابن دريد، تهذيب اللغه/ ازهري، الصحاح/ جوهري، اساس البلاغه/ زمخشري، القاموس المحيط/ فيروزآبادي، تاج العروس/ زبيدي، مفردات القرآن/ راغب اصفهاني و بسياري از کتب لغت عربي و تفسيري که اين معني را تأييد نمودند. با اين معني، فرقۀ بهاييت که معتقد است اين واژه اسم فاعل نيست و معني پايانبخشي از آن اراده نميشود نه تنها اثبات ظهور نيست بلکه اثبات ختم نبوت است چون معتقديم پيامبر اعظم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اول و آخر نبوت است و ساير انبياء و رسل(ع) از نور وجودي ايشان بهرهمندند.

در صورتي که اين معني را نپذيرند و اين واژه را به معني مُهر و انگشتر بدانند بازهم چنانکه بر جامعۀ بشري و مناسبات انساني و اجتماعي حاکم است مُهر را در پايان و ختم هر قرارداد و قانون ميزنند و سطور و مطالب بعد از آن فاقد هر گونه اعتبار است.

چگونه است خطدهندگان فرقۀ ضالّۀ بهاييت، اين آيات الهي را در قرآن کريم نميبينند:

"إنَّ الدّينَ عِندَاللهِ الاِسلامُ..."[11]

"...رَضيتُ لَکُمُ الاِسلامَ ديناً..."[12]

"وَمَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ ديناً فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرينَ"[13]

"...اَليَومَ اَکمَلتُ لَکُم دينَکُم وَاتمَمتُ عَلَيکُم نِعمَتي..."[14]



عوامفريبي در نزد فرقۀ بهاييه

خداوند در قرآن کريم به اختلافات دو گروه يهود و نصاري اشاره دارد: "وَقالَتِ اليَهُودُ لَيسَتِ النَّصاري عَلي شَيءٍ وَقالَتِ النَّصاري لَيسَتِ اليَهُودُ عَلي شَيءٍ وَهُم يَتلُونَ الکِتابَ..."[15] اين دو گروه در حالي که صاحب شريعت الهي ميباشند، يکديگر را تحقير مينمودند.

فرقۀ بهاييت معتقد است: «بديهي است حلّ اين اختلافات و بيان حقيقت مسائل بايستي در اين جهان شود تا شايد سبب هدايت شود. اين کيفيت در ظهور اعظم الهي و نزول آيات محکمۀ شريعت بهايي به تمام معني تحقق يافت.»[16] و گفتهاند حلّ اين مشکلات در قرآن به قيوم قيامت موکول شد در حالي که در شريعت بهايي حل شد.



اي بهاء!

همين است که امروز شاهد هتاکي و بيحرمتي يهود و نصاري نسبت به هم نميباشيم. در يک انديشۀ عقلاني اين اختلاف موجود چگونه در فرقۀ بهاييت حل شده و کشور غاصب اسرائيل که به لحاظات مختلف مورد توجه اين فرقه است قادر به حل مشکلات فيمابين نميباشد؟ چگونه همين رژيم غاصب از تفکرات شما استفاده نميکند؟ پس همان پيش­بيني قرآني صحيح ميباشد.



عرفان در نزد فرقۀ بهاييت

فرقۀ بهاييت در اين مورد ميگويد: «براي شناخت آن مراحل، شما را به مطالعۀ کتاب هفت وادي نازله از قلم حضرت بهاءالله!!! توصيه ميکنيم: وادي اول: طلب؛ دوم: عشق؛ سوم: معرفت؛ چهارم: توحيد؛ پنجم: استغناء؛ ششم: حيرت و هفتم: فناء في الله.»

اي بهاء!

اگر قريب 170سال قبل اين موضوعات در ديدگاه شما بکر و جديد و با استعانت حق با قلم شما نازل گرديد، بهتر است بدانيد و به اتباع خود بگوييد؛ طي 1200 سال قبل از ولادت خودتان عرفاء و حکماء اسلام شکل کاملتر آن را بيان نمودند که از باب اختصار نام چند تن از اين بزرگان را که هرگز مانند تو ادعايي ننمودند، يادآور ميشويم:

رابعه عدويه؛ سفيان ثوري؛ فضيل عياض؛ معروف کرخي؛ بايزيد بسطامي؛ سري سقطي؛ سهل ابن عبدالله تستري؛ جنيد بغدادي؛ شبلي؛ ابونصر سراج؛ ابوعلي دقاق؛ شيخ ابوالحسن خرقاني؛ شيخ ابوسعيد ابوالخير؛ خواجه عبدالله انصاري؛امام محمد غزالي؛ احمد غزالي؛ شيخ احمد جام؛ سنايي غزنوي؛ عبدالقادر گيلاني؛ شيخ شهابالدين سهروردي؛ ابوحفص سهروردي؛ شيخ عطار؛ ابن عربي؛ صدرالدين قونيوي؛ مولوي؛ حافظ؛ سعدي؛ محمود شبستري؛ صفيالدين اردبيلي؛ علاءالدوله سمناني؛ اوحدي؛ عماد فقيه؛ سيدقاسم انوار؛ جامي؛ شمسالدين لاهيجي؛ عثمان هجويري و...



نوروز در نزد بهاييان است؟!

در کتاب «اقدس» آنها آمده: «يا قلم الاعلي قل يا ملأالانشاء ...وجعلنا النيروز عيداً لکم بعد اکما لها»[17]

قطعاً ايرانيان پاکسرشت و فرّخنهاد و صاحب بيش از 7000 سال تمدّن و فرهنگ ميدانند چنانکه تمام ايرانشناسان فرهيخته نيز همچون پروفسور گوستاولوون و پروفسور آرتور کريستن سن و ريچارد و... نيک ميدانند نوروز و رسوم و آداب وابسته به آن قبل از ظهور بسياري از اديان الهي و حتّي دين مبين اسلام در ايران اجراء ميشد و اينک نيز ميشود و در آينده نيز خواهد شد.

آيا نوروز متعلّق به تمام جهانيان است يا متعلّق به پارسيزبانان خوشگفتار؟ آيات و احکام يک دين متعلّق به بشريت است يا يک قوم خاص. اسلام نيز با آشنايي کامل از نوروز و اين سنّت حسنۀ ايراني، آن را تصديق کرد و بدان سفارش نمود. اين موضوع چه ارتباطي با اقدس دارد جاي بسي انديشه است. و اگر قرار باشد اين آيۀ الهي باشد بايد براي تمام آداب و سنن کشورهاي جهان آيه آيد و در آن صورت اقدس و کتب مشابه آن بايد چند صد جلد باشد و اين از خصايص کتب الهي دور به نظر ميرسد.



ايرادات ادبي «اقدس»

اشکالات صرفي و نحوي و زبانشناسي و بلاغي در کتاب اقدس که در ديدگاه آنان منزل الهي است، بسيار ديده مي­شود. چگونه تاکنون ابناءالبشر حتّي يک اشتباه قابل اثبات از قرآن کريم مطرح ننمودهاند ولي هر کسي تنها با مطالعۀ يک دورۀ زبان و ادبيات عربي متوجه بسيطترين اشکالات مذکور در اين کتاب خواهد شد. اگر آسماني است چگونه اين همه اشکال وجود دارد؟! آيا نعوذ بالله من الشيطان و شبهه، دانش خداوند به هنگام نزول اين کتاب دچار نوسان مي­شده؟! بنابراين خلاف اين مدعي به سهولت ثابت است.



زبان «اقدس»

در قرآن کريم بيان شده: "وَما أرسَلنا مِن رَسُولٍ اِلّا بِلِسانِ قَومِهِ لِيُبَيِّنَ لَهم..."(و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم...)[18] ميرزا حسينعليخان نوري مازندراني از توابع مازندران که افتخار علوي بودن و اولين نژاد ايراني در محبّت و عشق به اهلالبيت (عليهم السلام) را دارند ميبايست کتاب منزلش يا به لهجۀ مازندراني باشد يا به زبان فارسي. ولي چنانکه مشهود است به زبان عربي ميباشد. نيک ميدانيم تورات به زبان «عبري» و انجيل به زبان «سرياني» و قرآن کريم به زبان «عربي» و اقدس به زبان «عربي»! شايد شما نيز مانند نگارندۀ اين مقال گمان کنيد «مردم مازندران و به ديگر تعبير، ايرانيان پارسيگوي در 169 سال قبل عربي صحبت مينمودند و دوباره ايراني گشتند؟! و يا بايد و منطقاً به بطلان اين کتاب و ساير معتقدات اين فرقه معتقد باشيم.



ردّ نبوّت بهاء از زبان فرزندش

عبدالبهاء غصن اکبر بهاءالله به ميرزاحسن نامي اطلاع داده است: «ما داعيه نداريم. ما که دعوي نبوت و امامت و رسالت نکردهايم چه سؤالي و چه جوابي؟ من بندهاي از بندگان جمال مبارکم. و در راه محبّت در بين بشر خدمت مي­کنم. آقاي ميرزاحسن اگر سؤالي دارد، علماء و فقهاء و حکماء در عالم بسيارند؛ مشکل غامضه و مطالب معضله حل ميکنند و ما که دعوي علم و دانش نکردهايم و به ما چه کار دارد.»[19] نوشتههاي عبدالبهاء و يارانش تناقض دارد و آنانکه سخن او و پدرش را وحي ميدانند، حکم دلسوزان مشفقتر از مادر دارند.



دعاي شگفتانگيز «خدا بودن (الوهيت)» بهاءالله در کتب فرقۀ ضالّۀ بهاييت

قبل از بيان اين بخش، استعاذه ميکنيم و ميگوئيم: اعوذبالله من الشيطان الرجيم و شبهه

ـ ميرزا حسينعليخان نوري معروف به «بهاءالله» در کتاب بديع گفته: «انني انا الله لا اله الا انا کما قال النقطه (ميرزا عليمحمد الشيرازي) من قبل و بعينه يقول من يأتي من بعد»(بدون ترديد من خدا هستم و خدايي جز من نميباشد چنانکه ميرزا عليمحمد شيرازي هم گفت خداست و بعد از اين افرادي مدعي اين مقام خواهند شد.)!!![20]

ـ عباس افندي در کتاب تاريخ صدر الصدور گفته: «مقام حضرت اعلي ميرزا عليمحمد الوهيت شهودي و مقام جمال اقدس و اقدم ميرزا حسينعلي احديت ذات هويت وجودي و رتبۀ اين عبد (عباس افندي) عبوديت حقيقي و هيچ تفسير و تأويلي ندارد.»!!! [21]

ـ جمال مبارک (ميرزا حسينعلي) در قصيده و رقاييه ميگويد: «کل الالوه من رشح امري تالهت کل الربوب من طفح حکمي تربت»(همۀ خدايان از اثر من به خدايي ميرسند و تمام پروردگاران از ريزش حکم من به مقام ربوبيت رسيدند.)!!![22]

ـ يکي از بهاييان از عبدالبهاء پرسيد: «مقصود از مالک دنيا در انجيل چيست؟» پاسخ داد: «مالک دنيا جمال مبارک (ميرزا حسينعلي) است.»!!![23]

ـ عباس افندي و خواهرش (ورقه عليا) بهاييان را به پرستش و بندگي و ستايش بهاءالله تشويق ميکردند و عبوديت اغنام در برابر بهاء را ميستودند و بهاييان را «بندگان جمال مبارک ابهي و بندگان صادق جمال مبارک» خطاب مي­کردند!!![24]

ـ «اسجدوا الله ربکم العلي الاعلي الذي کان في جبروت البقاء باسم البهاء وفي ملکوت السماء بالعلي مذکورا»(در برابر پروردگار علي اعلي سجده کنيد که در جبروت بقا آسمانها با نام بهاء است و در ملکوت اسما با نام علي خوانده مي­شود.)!!![25]



هويت بهاءالله با استفاده از کتب فرقۀ ضالّۀ بهاييت

ـ صفت و نعت «عِلّيه» از آنِ دولت ايران و صفت «فخيمه» از آنِ دولت بريتانيا و صفت و نعت «بهيه» از آنِ دولت روسيه بود. با قبول پناهندگي بهاء به سفارت روس، وي قول داد دينش را به پاسداشت خدمات آنها «بهايي» نامد و دخترش را «بهيه» ناميد. آواره مينويسد: «طاهره اولين کسي بود که ميرزا حسينعليخان را بهاء لقب داد.»[26]

ـ مورّخان بهايي معتقدند: لقب «بهاءالله» از روي قرعه در دشت بدشت انتخاب گرديد!!![27]

ـ شوقي افندي ميگويد: «هدف ما در تلاشهاي روس بهيه و انگليس فخيمه ايجاد دين و مذهب نبود.»[28]

ـ بهاء مشوّق معاشرت بهاييان با تمام اديان با روح و ريحان است الّا دربارۀ مسلک خود که هيچ بهايي حقّ تحري حقيقت را ندارد.

بندۀ مخلص ميرزا حسينعلي (بهاءالله) و آقاي عبدالبهاء که در عوامفريبي دست اسلافش را بسته و گوي سبقت را از ايشان ربود، افتخار کشور انگلستان بود و در ازاي خدمات صادقانهاش مورد توجه دولت انگليس قرار گرفت و مفتخر به لقب «سر عبدالبهاء» گرديد.[29]



يک حرکت خزنده و فريبنده در فرقۀ بهاييت:

بهاييان در يک حرکت خزنده و حالتي حق به جانب قصد انتخاب دوست براي «بهاءالله» دارند و از تعابير خدعهآميز نظير «اعراض از آيات الهي ظلم است و معرضين به علّت انکار آيات، دلهايشان مختوم و گوشهايشان ناشنوا است و هرگز راه هدايت را نخواهند يافت»، استفاده ميکنند. جملات در ظاهر زيباست و بدون ايراد اما نيّت آنها در زير نهفته است و ميگويند يهوديان کتب بسياري را در ردّ عيسي ابن مريم (عليهما السلام) و عيسويان آثار زيادي را در ردّ پيامبر اسلام نگاشتند و مسلمين نيز ديباچههايي در ردّ بهاييت به زيور طبع رساندند.

به هوش باشيم:

اولاً: ميان پيامبران هيچ اختلافي نيست و هرچه هست متعلّق به پيروان کمدانش و متعصّب اديان قبل از اسلام است و به فرمودۀ خداوند در قرآن کريم:"...لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِنهُم..."[30]

ثانياً: شما نخست «نبوت» بهاءالله ملعون را با کتب آسماني ثابت کنيد سپس وارد اين تظلّم و دادخواهي شويد و به قول عامه: اول برادري را به اثبات برسان بعد ادعاي ارث نما!

ثالثاً: هيچ پيامبري، رسول قبل از خود را رد نکرد و پيامبر بعد از خود را نيز معرفي نمود و در ختم رسل بودن پيامبر عظيم­الشأن اسلام(ص) و ختم اوصياء بودن حضرت صاحبالعصر والزّمان(عج) نه تنها شکي نيست که هيچ مجالي براي بحث نميماند. از باب يادآوري به چند کتاب ديگر مراجعت مينماييم:

ـ در جزء دوم از کتاب پنجم (سفر خامس) تورات آمده:

«نابي أقيم لاهيم مقارب اجئهيم کاموخا ايلا وشيما عون» ترجمۀ عربي آن: «نبيّا أقيم لهم من وسط اخوتهم مثلک به فليؤمنوا» يعني: «از ميان خودتان پيامبري براي آنها انتخاب شده مانند خودت پس به او ايمان آوريد.»[31]

ـ در کتاب دانيال؛ ص1567؛ فصل 12؛ بند 31، کتاب اشعياي نبي؛ باب 59، کتاب حيقوق نبي؛ فصل 2؛ بند 3، و همان کتاب ص1220؛ فصل 11؛ بند 101 اشارۀ مستقيم به ظهور امام زمان(ع) در آخرالزّمان شده است.

ـ کتاب انجيل (متي)؛ باب 25؛ ص60؛ بندهاي 31/33، کتاب انجيل (لوقا)؛ باب 12؛ ص154؛ بندهاي 35/37، در کتاب انجيل (مرقس)؛ باب 13؛ بندهاي 32/37، در کتاب انجيل (يوحنا)؛ باب 5؛ بندهاي 26/28 نيز به ظهور آقا صاحب الامر(ع) در آخرالزّمان اشاره دارند.

ـ در کتب زند بهمن يسن؛ ص19 و جاماسبنامه؛ ص25 و بشارت ظهور؛ ص20 نيز با چنين مفاهيمي برخورد ميکنيم.

در مکتب ارجمند اهل البيت (عليهم السلام) نيز 148 روايت پيرامون ذريۀ امام حسين(ع) بودن و 147 روايت در فرزند امام حسن عسکري(ع) بودن و 39 روايت در اقتداي حضرت عيسي ابن مريم(ع) پيامبر محبّت به وجود نازنين امام زمان(ع) در زمان ظهور موجود ميباشد.

اين کتب موجود است و فنآوري اطلاعات نيز پيشرفته است، حال نوبت شماست که «بهاءالله» خود را در کتب پيشين ثابت کنيد. ولن تفعلوا.

نگارنده قصد تبيين تاريخ پنهان را داشته و بنابر تعاليم زيباي قرآني "لا اِکراهَ فِي الدّينِ..."[32] نيّت دعوت نداشته و رجاي واثق دارد که با مطالعه و کنکاش، رهِ گمکردۀ خويش را بيابيد.



منابع ذيل براي مطالعة بيشتر معرفي ميگردد:

1ـ مطهري. مرتضي؛ مجموعة آثار؛ ج 19؛ انتشارات صدرا.

2ـ آيتي. عبدالحسين؛ کشف الحيل؛ (3 جلد در يک جلد)؛ چاپ 6؛ نقش جهان؛ تهران؛ 1336ش.

3ـ کيائي. سيدحسن؛ بهائي از کجا و چگونه پيدا شده؟؛ چاپ سوم، تهران، آذرماه 1355.







پي نوشت

1ـ سورۀ مبارکۀ مائده (5)؛ آيۀ شريفۀ 55.

2ـ سورۀ مبارکۀ الصف (61)؛ آيۀ شريفۀ 6.

3ـ سورۀ مبارکۀ نساء (4)؛ آيات شريفۀ 157 تا 159.

4ـ بشارات العهدين؛ ص245.

5ـ همان؛ ص258.

6ـ همان مصدر؛ ص238.

7ـ کتاب التکوين؛20: 17.

8ـ گلگشتي در قرآن مجيد؛ ص60؛ چاپ کانادا.

9ـ مسند احمد حنبل؛ ج1؛ صص99 و 376 و430 و المستدرک علي الصحيحين؛ ج4؛ص557.

10ـ ابن منظور؛ لسان العرب؛ ماده ختم.

11ـ سورۀ مبارکۀ آلعمران (3)؛ آيۀ شريفۀ 19.

12ـ سورۀ مبارکۀ مائده (5)؛ آيۀ شريفۀ 3.

13ـ سورۀ مبارکۀ آلعمران (2)؛ آيۀ شريفۀ 85.

14ـ سورۀ مبارکۀ مائده؛ آيۀ شريفۀ 3.

15ـ سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آيۀ شريفۀ 113.

16ـ گلگشتي در قرآن مجيد؛ ص139؛ چاپ کانادا.

17ـ اقدس؛ ص15؛ بند 43.

18ـ سورۀ مبارکۀ ابراهيم؛ آيۀ شريفۀ 4.

19ـ خاطرات نُهساله؛ ص107.

20ـ بديع؛ ص154.

21ـ تاريخ صدر الصدور؛ ص207.

22ـ مکاتيب؛ ج2؛ ص254 و 255.

23ـ همان؛ ج3؛ ص404.

24ـ همان؛ ج2؛ صص12 و 14 و 33 و 37 و 56.

25ـ مبين؛ ص167.

26ـ کواکب؛ ج1؛ صص 257 و 271 و 272.

27ـ ظهور الحق؛ ص110 و کتاب بهاءالله؛ ص39.

28ـ کتاب خصايل اهل بهاء؛ ص91 و نظر اجمالي؛ ص115.

29ـ کواکب؛ ج2؛ ص296.

30ـ سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آيۀ شريفۀ 136.

31ـ سموأل المغربي؛ افحام اليهود؛ ج1؛ ص113؛ تحقيق د. شرقاوي.

32ـ سورۀ مبارکۀ بقره (2)؛ آيۀ شريفۀ 256.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

32.عبدالحميد مرادي:


زمينه هاي شکل گيري بهائيت



منبع:http://www.ido.ir/a.aspx?a=1390023102

بهائيت يکي از فرقه هايي است که از آيين بابي منشعب شده است. تاريخ پيدايش اين فرقه به سده سيزدهم هجري برمي گردد و در پديد آمدن آن مي توان برخي زمينه هاي فکري، اعتقادي، سياسي، تاريخي و اجتماعي را دخيل دانست. شيخ احمد احسائي(1166-1241ق) و سيد کاظم رشتي( -1259ق)، که جماعت شيخيه از اينان ناشي شده است، سهم عمده اي در پديد آمدن انديشه هاي بابيه و به تبع آن بهائيت ايفا نمودند1. اگرچه شيخيه از بينانگذاران اين دو فرقه تبري مي جويند اما افکار و آراء احسائي و سيد کاظم رشتي به همراه برخي زمينه هاي اجتماعي و سياسي زمينه مناسبي را براي طرح ادعاهاي بابيه و بهائيت فراهم نمود. در نوشتار حاضر تلاش شده است برخي از تنش هاي اعتقادي و زمينه هاي سياسي-اجتماعي موثر در پديدآمدن بهائيت به بحث گذارده شود.

شيخ احمد احسائي از علماي سده دوازدهم و سيزدهم هجري مي باشد که به سبب رويکرد خاص باطنگرايانه اش به دين، پرچمدار مکتب شيخيه شد که تفسيري فلسفي، عرفاني و باطني از تشيع بود. احسائي از دوران کودکي خود روياهايي را نقل مي کند و بيان مي دارد که همين روياها وي را به دريافت حقيقت که همان باطن شريعت باشد، رهنمون شده است2. توجه به اين اظهارات و محتواي اين روياها نشان مي دهد که احسائي همواره در تعاليم خود نوعي گرايش به باطن شريعت را در نظر دارد. در واقع او هر چيزي را که با باطن شريعت، آنگونه که او درک مي کند، مخالفتي داشته باشد کنار مي نهد. و در بيان علت تفاوت برخي آراء و عقايد خود با ديدگاههاي برخي متکلمان و حکماء اظهار مي دارد که تمسک او به اهل بيت در درک حقايق، علت بروز اين اختلاف شده است. از اين روست که برخي از اصطلاحاتي که او در توضيح تعاليم خود بکار مي برد با معاني آنها، آنگونه که در حکمت رايج فهميده مي شود متفاوت است . بنابراين از مولفه هاي مهم تعاليم وي، رويکرد باطني وي به شريعت مي باشد که همين امر باعث شده است برخي از علماي معاصر وي، در مقابل ديدگاههايش موضعگيري کنند و اين موضعگيري در برخي موارد به تکفير وي نيز انجاميده است3. هرچند که برخي ديگر از علماي معاصر او هم بر صحت عقايد او معترف بوده اند.

شيخ احمد وقتي که در قزوين از سوي ملا محمدتقي برغاني مورد تکفير قرار گرفت4 به همراه سيد کاظم رشتي به عتبات مسافرت کرد. وي در اين سفر، به سيد کاظم امر نمود که در کربلا سکونت گزيند5. سيد کاظم به واسطه نبوغ و استعداد بي نظير خود ، نزد شيخ احمد از جايگاه والايي برخوردار بود به گونه اي که شيخ احمد بارها در باره وي بيان مي داشت: « ولدي کاظم يفهم و غيره لايفهم»6. سيد کاظم پس از وفات شيخ احمد، به عنوان نائب و جانشين وي، رهبري شيخيان را برعهده گرفت.

اقامت سيد کاظم در کربلا نقطه عطفي در تاريخ شکل گيري فرقه شيخيه و نقطه شروعي براي اشاعه تعاليم اين فرقه در عراق محسوب مي شود. انتشار تکفير شيخ احمد در عراق، بتدريج برخي از علماي شيعه را وا داشت که در مقابل شيوع پاره اي از انديشه هاي شيخ احمد، که آن را غلو و انحراف تلقي مي کردند، واکنش نشان دهند7. در اين زمان، ابتدا آقا سيد مهدي خلف آقا سيد علي صاحب رياض از شدت تقوي فتوي نمي داد. پس مردم از او درخواست نمودند که شيخ را شهيد ثالث تکفير کرده، اکنون تکليف ما با تابعين شيخ چيست؟ آقا سيد مهدي مجلسي ترتيب داد و شريف العلماء و حاجي ملا محمد جعفر استرآبادي و سيد کاظم را احضار نمود. ايشان با سيد کاظم مناظره نمودند و مواضعي چند از کتاب شيخ را انتخاب کرده که ظاهر اين عبارات کفر مي نمود. سيد کاظم به کفر بودن ظاهر اين عبارات اذعان نمود اما بيان کرد که شيخ ظاهر اين عبارات را اراده نکرده است بلکه اين کلمات را تأويلي است که آن تأويل مراد شيخ است. ايشان گفتند که ما مأمور به تأويل نيستيم مگر در آيات قرآن و کلمات سبحان و اخبار پيامبر(ص) و آل اطهار(عليهم السلام). و از او خواستند که بنويسد ظاهر اين عبارات کفر است. سيد کاظم اين را نوشته و به مهر خود ممهور کرد و سيد مهدي از اين پس فتوي به تکفير شيخ احمد و پيروان او داد8.
البته اينگونه نبوده است که همه علماي عراق در تکفير شيخ احمد و پيروان او همداستان باشند. چه بسا که مناظراتي بين سيدکاظم و ديگر علماي عراق برگزار مي شد و سيد کاظم در اين مناظرات، مخالفان را قانع مي کرد که عقايد شيخ احمد با تعاليم اسلام سازگار است. حتي سيد کاظم براي رهايي از اين مخالفت هاي عمومي، يکبار به درخواست علي بن جعفر کاشف الغطا اعتقاداتش را مکتوب کرده و بين مردم پخش کرد. و نيز به درخواست همو در ايام عرفه و عيد قربان بالاي منبر رفته و براي زائريني که از جاهاي مختلف آمده بودند، عقايد خود را يکبار به زبان عربي و بار ديگر به زبان فارسي بيان کرد9و اين اقدامات تا حدودي به نفع وي تمام شد.
اما ماجرا به همين جا ختم نمي شود بلکه مخالفان سيد کاظم، که خود وي آنان را بالاسري مي نامد، برضد او و پيروانش دست به اعمال خشونت آميز مي زنند و سيد کاظم به پاره اي از اين آزار و اذيت ها در کتاب دليل المتحيرين خود اشاره نموده است10. جمعي از اهل هند استفتائي خدمت سيد ابراهيم قزويني صاحب ضوابط الاصول در باب نظر او در مورد تکفير شيخيه و پيروان شيخ احمد احسائي نوشتند و استفتائي ديگر به خود سيد کاظم در باب اينکه چرا آنها را کافر مي دانند. اول استفتاء سيد ابراهيم را دادند او هرگز سخني در مذمت يا تکفير هيچ گروهي نمي گفت. اين سوال و جواب را به همراه استفتاء خدمت سيد کاظم بردند و او در جواب رساله دليل المتحيرين را نوشت و در آن عقايد شيخ و اتفاقاتي که باعث تکفير آنها شد، توضيح داد که وقتي آن را به سيدابراهيم نشان دادند گفت که بهتر است اسم آن را شتميه نامند11.
از بررسي کتاب دليل المتحيرين وي، مي توان به اين نکته پي برد که در آن زمان ميزان مخالفت ها با انديشه هاي احسائي و رشتي و پيروان آنها بالا گرفته بود به گونه اي که اين موج مخالفت ها به تشکيل جبهه اي واحد از بيشتر علماي شيعه و فرقه هاي ديگر (بالا سري ها) و مردم شهرهاي کربلا و نجف، نيزبرخي شهرهاي ايران بر ضد وي و پيروانش منجر شده بود. گويا سيد کاظم براي در امان ماندن از عواقب اين مخالفت ها بوده که بر آن مي شود تا براي پيشبرد اهداف خود حمايت امراي عثماني حاکم بر عراق را به سوي خود جلب نمايد. در آن زمان دو سياست در عراق حکمفرما بود: اول سياست دولت عثماني که خود را مالک و متصرف حقيقي عراق مي دانست. دوم، سياست ضد عثماني که سعي داشت عراق را از پيکر امپراطوري عثماني انتزاع نمايد12. بنابراين به تصريح منابع، سيد کاظم به سمت امراي عثماني گرايش پيدا مي کند و حتي قصيده پاشا عبدالباقي افندي از واليان عثماني عراق را شرح و تفسير نموده، به وي تقديم مي نمايد. گويا همين گرايش به امراي عثماني حاکم بر عراق، که برخلاف گرايش عامه بود و پديد آمدن برخي اختلافهاي عقيدتي بين پيروان او و ديگر علما، که به منازعات و درگيري هايي منجر مي شد13، باعث شده که برخي چنين بپندارند که وي كشيشي مسيحي بوده كه از جانب حكومت روسيه ماموريت داشته در بلاد اسلامي بين مسلمانان تفرقه بياندازد14.

در سال 1258ق عده اي از شيعيان کربلا عليه حکومت عثماني دست به قيام زدند. محمد نجيب پاشا، والي بغداد، در روز 18 ذي القعده 1258ق عازم سرکوبي مردم کربلا گرديد. وي به سبب احترامي که براي سيدکاظم رشتي قائل بود، قبل از آغاز هجوم مکاتبه هايي با سيدکاظم داشته و از او مي خواسته که با شورشگران مذاکره کرده و آنان را از ادامه شورش بازدارد. اما تلاش هاي سيدکاظم بي نتيجه ماند15. از اين رو، نجيب پاشا با لشکري مجهز وارد کربلا شده و حدود 4هزار تن از شيعيان را از دم تيغ گذراند16. اما در اين هجوم ، تنها خانه سيد کاظم و کساني که در امان وي بودند، از قتل عام مصون ماند17 . همين حادثه کافي بود تا مخالفان فکر کنند که وي همدست امراي عثماني است، بنابراين با او به مخالفت برخاسته، بر آزار و اذيت پيروان او افزودند18.
اما سيد کاظم يکسال پس از اين ماجرا رحلت مي کند. ابراهيمي شايد براي رهايي از اتهامهاي مخالفان مبني بر همدستي سيدکاظم با امراي عثماني، بيان مي دارد که وي از جانب نجيب پاشا مسموم شد19. اما تاريخ نبيل مسموم شدن وي توسط نجيب پاشا را ساخته و پرداخته مخالفان او مي داند20.

در آن زمان عراق از يک سو در معرض تجاوز و چپاول حاکمان مستبد عثماني بود و از سوي ديگر، پيروان سيد کاظم هم بر اثر نزاع هاي فرقه اي در معرض فشار و تهديد و تکفير قرار داشتند. بدين گونه بود که اعتقاد به ظهور منجي بيش از پيش در انديشه آنان تقويت مي شد21. از سوي ديگر، زمينه تئوريک اين انتظار ظهور هم در عقايد شيخيه وجود داشت. شيخيه با استناد به آراء احسائي معتقد بودند که امامان علل اربعه کائناتند، يعني علت هاي فاعلي، مادي، صوري و غائي ايشانند و مظاهر الهي و داراي صفات خداوندند و چون عامل خداوند در اجراي تمامي امور تکويني و تشريعي به شمار مي روند از اين رو، در زماني که امام در غيبت به سر مي برد وجود فردي که با امام غايب در ارتباط باشد، لازم و ضروري است. از اينجاست که بعدها در انديشه شيخيه مفهوم «رکن رابع» شکل مي گيرد. شيخيه در عقايد خود چهار رکن يا اصل اعتقادي را به عنوان اصول دين خود برشمرده اند که عبارت است از: 1. معرفت خدا(توحيد)، 2. معرفت پيامبر(نبوت)، 3. معرفت امام(امامت) و 4. معرفت رکن رابع(شيعه کامل) که واسطه بين امام و امت مي باشد22. شيخيه معتقدند که رکن رابع در اعتقادات سيدکاظم هم وجود داشته است اگرچه محمد کريم خان کرماني به گونه اي نظام مند به تدوين اين آموزه پرداخته است23. افزون بر اين، سيد کاظم در اظهارات خود بيان مي داشت که ظهور امام غايب نزديک است بر همين اساس پس از مرگ خود، جانشيني براي خود برنگزيد24. شيخيه هم سيد کاظم را رکن رابع (يا شيعه کامل) که واسطه بين امام زمان و پيروانش بود، مي پنداشتند و در انتظار ظهور امام به سر مي بردند. اين قبيل ديدگاهها ،انقلابي فکري_سياسي را به صورت ديني در عراق و ايران پديد آورد و افکار و انظار را به نزديک بودن ظهورحضرت مهدي(عج) متوجه کرد که زمين را که با ظلم و جور پر شده است، با قسط و عدل پر مي کند.

در چنين فضايي بود که پس از مرگ سيد کاظم رشتي، مدعيان مهدويت از گوشه و کنار سر برآوردند که يکي از اين افراد، آقاسيد احمد رشتي فرزند سيد کاظم بود او در سال 1295ق به دست يک نفر عرب کشته شد و ديگري سيد علي محمد شيرازي معروف به باب که در سال بعد از وفات او يعني 1260 داعيه بابيت کرد و عده اي از شيخيه هم که بنا بر آموزه هاي شيخ احمد و سيدکاظم منتظر ظهور امام بودند، بدو پيوستند25. در ايران نيز برخي از افراد به اين جريان پيوستند که يکي از دلائل گروش افراد به اين جريان را مي توان در نابساماني وضعيت جامعه آن روز ايران ديد که به سبب تسلط حاکمان مستبد و خودکامه بر کشور، مردم از هر حرکت ديني که اصلاح وضع موجود را در نظر داشت، استقبال مي کردند.

بهائيان مدعي اند که سيد كاظم در تاليفات خويش به كنايه و اشاره به ظهور باب و بهاء الله اشاره كرده است26. البته شايسته يادآوري است که بيشتر پيروان سيد کاظم رشتي که عمدتا رهبري آنان را حاج محمد کريم خان کرماني برعهده داشت با اين ادعاي باب مخالفت کردند و حتي وي تندترين انتقادها را از سيد محمد علي شيرازي مطرح نمود27. محمد کريم خان کرماني در اين باره مي گويد: «مقام بابيت دو مقام است: يکي بابيت کليه براي کل ملک و ديگر بابيت جزئيه. و مقام بابيت جزئيه را نهايت نيست اما بابيت کليه براي کل ملک ما بين خلق و خداوند مخصوص آل محمد است و محمدعلي باب هم ادعاي آن را داشت که امسال سال 1266 او را کشتند. اما باب هاي جزئي از براي آنها مراتب بسيار است اول مرتبه ابواب جزئيه مقام انبياست که نسبت به آل محمد(ص) جزئي بودند و هر يک باب فيضي از فيض ها بودند،... اما در ميان شيعيان نيز باب ها هستند ولي جزئي. پس نشود که هيچ يک از ايشان عالم به جميع علوم و قادر بر جميع تصرفات باشند»28.

سيد محمد علي که در آغاز خود را «باب» امام غايب مي دانست توانست عده اي را گرد خود گرد آورد. يکي از افرادي که به اين جريان پيوست ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاء الله بود که آيين بهائيت نيز نام خود را از همين لقب برگرفته است. وي پس از گروش به باب، به ترويج بابيگري پرداخت29. باب بعد از ادعاي شريعت جديد، به تأليف کتاب بيان پرداخت وي در اين کتاب از موعودي خبر مي دهد که «من يظهره الله» است. «من يظهره الله» يعني کسي که خدا او را آشکار مي کند. باب خود را مبشر اين موعود مي خواند و از پيروانش مي خواهد که به اين موعود، که اشرف از اوست، ايمان بياورند. با اين حال وي اظهار مي دارد که جز خدا کسي از زمان ظهور اين موعود آگاه نيست و گويا او زمان تقريبي دوهزار سال پس از ظهور باب را براي ظهور اين فرد در نظر داشته است30. در دوراني که بابيان در بغداد(1269-12 79) اقامت داشتند، چند تن از بابيان دعوي «من يظهره اللهي» سر دادند که بيشتر اين مدعيان با طراحي حسينعلي ميرزا سرکوب شدند31. بعدها پس از کشته شدن باب، خود حسينعلي ميرزا در سال 1283ق در شهر ادرنه به صورت اعلان عمومي دعوي «من يظهره اللهي» نمود32 و بدين سان آيين بهائيت شکل گرفت.

پي نوشت:

1. نک: ابراهيمي، ابوالقاسم، «رساله در شرح حال»، فهرست کتب مشايخ، صص 136-141.
2. براي آگاهي از ديدگاههاي احسائي نک: دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ذيل همين مدخل.
3. نک: تنکابني، ميرزا محمد، قصص العلماء، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، صص 42-43.
4. نک: تنکابني، صص 42-43.

5. ابراهيمي، ابوالقاسم، فهرست کتب مشايخ عظام، کرمان، چاپخانه سعادت، ص116.
6. ابراهيمي، صص 115-116؛ کرماني، محمد کريم خان، هداية الطالبين، چاپ سنگي، صص 64-65؛ آواره، عبدالحسين، الکواکب الدريه في مآثر البهائيه، قاهره، چاپخانه سعادت، ص 27؛ آل طالقاني، محمد حسين، الشيخيه، نشاتها و تطورها و مصادرها و دراستها، بيروت، 1420ق/1999م، ص 118.

7. نک: تنکابني، ص 44.

8. نک: رشتي، سيد کاظم، دليل المتحيرين؛ کرمان، چاپخانه سعادت، صص 107-108؛ تنکابني، صص 43-44.

9. رشتي، همان، صص 138-140.

10. صص131-137.

11. تنکابني، صص 55-56.

12. مدرسي چاردهي، مرتضي، شيخي گري، بابي گري، تهران، چاپخانه مروي، ص 138.
13. نک: هدايه الطالبين، ص 144.

14. نك: خالصي، شيخ محمد، خرافات شيخيه و کفريات ارشاد العوام، يزد، 1367ش ، صص 15-16، 124.

15. اشراق خاوري، عبدالحميد، مطالع الانوار( تلخيص تاريخ نبيل زرندي)، لجنه ملي نشر آثار امري ، صص 34-35.

16. مدرس، محمد باقر، شهر حسين، ص 417.

17. نك : اشراق خاوري، صص 35-36؛ ابراهيمي، صص 119-120؛ كرماني، صص 143-144؛ کليدار، عبدالحسين، مدينة الحسين، کربلا، 1391-1392ق/1971-1972م ، ص 57؛ همو، بغية النبلاء في تاريخ کربلاء، به کوشش عادل کليدار، بغداد، مطبعة الارشاد، ص 44؛ خليلي، جعفر، موسوعة العتبات المقدسه، بيروت، 1407ق/1987م، ج 8، صص 276-279؛ هدايت، رضا قلي، تاريخ روضة الصفاي ناصري، قم، 1339ش، ج 10، ص265.

18. نك: كليدار، مدينه...، ص 57.

19. صص120-122.

20. نك: اشراق خاوري، ص 41؛ نيز: آل طالقاني، صص 118-119.

21. نك: نجفي، سيد محمد باقر، بهائيان، تهران، 1399ق/1979م ، صص 143-144.

22. کرماني،محمد کريم خان، ارشاد العوام، ج4، صص211-215.

23. کربن ، هانري، مکتب شيخي از حکمت الهي شيعي، ترجمه فريدون بهمنيار، تهران، 346ش/1967م؛ صص56-57.

24. نك:اشراق خاوري، صص25-26

25. معلم حبيب آبادي، محمد علي، مکارم الآثار، اصفهان، 1377ق، ج 1، ص218؛ افراسيابي، ص 54.

26. نك؛ اشراق خاوري، ص 33؛ آواره، صص 34-35.

27. کرماني، محمدکريم خان، ازهاق الباطل، تهران، 1277ق، صص2-4.

28. ارشاد العوام، ج4، صص 309-311.

29. نبيل زرندي، صص 85، 88،191.

30. نک: نجفي، به نقل از بيان، ص287.

31. نک: همان، ص 323.

32. نک: همان، ص 325.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

33.سیدکاظم موسوی

زرین تاج یا طاهره کیست؟


منبع:http://gozashtehalayande.blogfa.com/post-119.aspx

درباره طاهره قره العین سخنان دو پهلوی بسیاری گفته شده تا جایی که وی را عارف و شاعر نیز خوانده اند البته این مطالب را طرفداران وی برای افزایش قداست ساختگی او بیان کرده اند.

وی که بعدها با القابی چون زرین تاج، زکیه، طاهره و قره العین نیز خوانده شد، دختر حاجی صالح برغانی قزوینی بود که به سال 1230ق(1) در قزوین به دنیا آمد.(2) نام اصلی او ام السلمه بود، هرچند که پدرش نام مادر خود، فاطمه را بر وی نهاده بود اما به پاس احترام مادر هیچ گاه او را بدین نام نخواند.(3)

ام السلمه در خانواده ای چشم به جهان گشود که همگی تحصیل کرده حوزه های علمیه شیعه بوده و به

درجه اجتهاد رسیده بودند. از این رو از همان کودکی با مباحث دینی آشنا شد و بعدها نیز به تحصیل فقه و اصول و کلام و ادبیات عرب در محضر پدر مشغول شد.

مرحوم سپهر، مؤلف "ناسخ التواریخ" درباره زرین تاج چنین آورده است:

«این زن، زرین تاج نام داشت و او دختر حاجی صالح قزوینی است. پدرش یک تن از اجله فقها بوده است. شوهرش ملا محمد، پسر ملا محمد تقی (شهید ثالث) عم زاده وی است که او نیز فضلی به کمال داشت و عمش ملا محمد تقی مجتهدی است که صیت فضل و تقوای او در همه بلدان و اعصار پراکنده است و این دختر در علوم عربیه و حفظ احادیث و تأویل آیات فرقانی دارای حظی وافر بود از سوء قضا شیفته کلمات میرزا علی محمد باب گشت و از جمله اصحاب او شد. اصحاب میرزا علی محمد باب گاهی او را بدرالدجی و وقتی شمس الضحی نام نهاده و عاقبت به قره العین لقب یافت».

قائله شیخی گری در آن ایام باعث شده بود تا فضای غبار آلودی در میان افکار عمومی به ویژه متشرعان ایران پدید آید. ملا محمد علی برغانی برادر کوچکتر ملامحمد تقی-شهید ثالث- با توجه به تبلیغ و ترویج اندیشه های شیخ احمد احسائی در قزوین به فرقه شیخیه تمایل نشان داد و به این گروه پیوست و مروج افکار و اندیشه های سرکرده این فرقه شد، بدین ترتیب بحث و استدلال های جدی میان دو برادر، ملا محمدتقی و ملا محمدعلی به وجود آمد. این تبادل نظرها بر اندیشه زرین تاج تأثیر عمیقی داشت تا آنجا که وی نیز چون عموی کوچک خویش به شیخیه گرایش پیدا کرد.

زرین تاج به واسطه پدید آمدن برخی ابهامات و سؤالات، پیرامون عقاید و باورهای شیخ احمد احسائی، با جانشین وی سید کاظم رشتی به مکاتبه پرداخت. سید رشتی هنگامی که نامه ها و پرسش های زرین تاج را دید، از اشراف وی به علوم دینی در شگفت ماند و در پاسخ به نامه های او، به رسم زمانه و به جهت تشویق وی را به قره العین ملقب کرد.(4)

اما اين آشنايي، خود آغاز ماجرايي بود كه زرین تاج را که حال در بین شیخیان به قره العین معروف گشته بود، به ترك کانون گرم زندگی كشاند. مورخ معاصر، دكتر عبدالحسين نوائي در مقاله دوم از كتاب فتنه باب در اين باره چنین آورده است:

«از آن تاريخ به بعد، استمرار مطالعه در آثار شيخيه و تفحص كتب ايشان، تمام حواس قره العين را به خود معطوف داشت و كم كم زندگي او را تغییر داد و باعث شد از زندگاني مقدس زناشويي به دور افتاده و رهسپار كوچه و بازار شود. از آنجا که وي با عقايد شوهر و طرز استدلال و قياسات پدر شوهرِ خويش موافق نبود و هر ساعت كارشان به بحث و مشاجره و مجادله مي‏كشيد، سرانجام با داشتن سه فرزند از شوهر و خانه و زندگي بريد و به منزل پدر خود رفت.»(5) البته ناگفته نماند كه پدر زرین تاج نيز او را از پيروي فرقه شيخيه بر حذر مي‏داشت (6) اما وي همچنان با سيدرشتي كه در آن هنگام، در كربلا ساكن بود، مكاتبه مي‏كرد و سرانجام بر آن شد تا براي ديدار وي، عازم كربلا شود. اقوام و منصوبین که چنین دیدند چاره ای نداشتند جز موافقت، به خصوص اینکه خواهرش مرضیه با شوهرش عازم عتبات بودند و زرین تاج را نیز با خود به کربلا بردند.

زرین تاج كه کانون گرم زندگی را به بهانه ديدار سيد كاظم رشتي رها کرده و راهي كربلا شده بود، هنگامي بدان جا رسيد كه وي وفات يافته بود. (ذیحجه سال1259 ق.)

سیدرشتی که مدعی شده بود ظهور ولي عصر(عج) بسیار نزديك و قريب الوقوع است، شاگردانش را واداشته بود تا پس از مرگش در جستجوي "شخص مقصود" يا به اصطلاح خود "شمس حقيقت"، گرداگرد ايران را بپیمایند. در چنین وضعیتی بود که زرین تاج به کربلا رسیده و در منزل سيد رشتي مقیم شد و جاي خالي وی را پر كرد؛ به گونه‏اي كه در پس پرده مي‏نشست و به رفع و حل اشكالات اعتقادی شیخیان مي‏پرداخت و بساط شيخيه را همچنان گرم نگه مي‏داشت.(7) در این بین شاگردان سید رشتی در مسجد کوفه معتکف شده بودند تا شاید مقصود خود را در مسجد بیابند.

بعد از گذشت چهل روز از مرگ سید رشتی، چون به مقصود نرسیدند، قرار گذاشتند هرکدام به یکی از نقاط ایران رهسپار شوند تا شاید به مراد خویش برسند. بر همین اساس زرین تاج که دیگر شیخیان، وی را فقط با همان لقبی که سید بر وی نهاده بود می شناختند، نامه ای به ملاحسین بشرویه ای می نویسد و از وی تقاضا می کند: «اگر به مقصود رسيدي مرا از نظر دور ندار»، ملاحسین نیز می پذیرد. (8)

ملاحسین به مانند دیگر شاگردان سید رشتی به ظاهر به دنبال گمشده شیخیان و در حقیقت به دنبال کسی که بتواند چنین نقشی را ایفا کند روانه ایران و شهر شیراز می شود. در روز ۵ جمادی الاولی۱۲۶۰ توانست سیدعلی محمد شیرازی، جوانی که سوداهایی در سر داشت، خام حیله ها و تزویر های خود کرده و وی را بعد از آموزش های لازم، آماده ادعای بابیت کند.

اسناد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که مأموران دولت انگلستان مدت‌ها پیش از آنکه سید علی محمد باب ادعای خویش را مطرح سازد، او را زیر نظر داشتند. ملاحسین بشرویه‏ای هم شخصی است که"آرتور کونولی"، افسر اطلاعاتی انگلستان صراحتاً به جاسوس بودن وی اشاره می کند.(9) ازسوی دیگر به استناد اعتراف "کنیازدالگورکی"، افسر اطلاعاتی روسیه تزاری که بعدها سفیر روسیه در ایران شد، ملاحسین، محمدعلی شیرازی را انتخاب می‏کند و راه و روش بابیت را به وی می آموزد.

پس از آنکه سیدعلی محمد شیرازی با القائات ملاحسین بشرویه ای دعوی بابیت کرد، شماری از شاگردان سید رشتی به وی گرویدند. ملاحسین بشرویه ای همانطور که به قره العین یا همان زرین تاج قول داده بود نامه وی را به سیدعلی محمد شیرازی نشان داد و او نیز قره العین را در شمار حواریون خویش قرار داد (10) که البته هیچ گاه میان سیدعلی محمد شیرازی و قره العین دیداری حاصل نشد.(11)

با همین شیوه باب توانست 18نفر را به پیروی از موهومات و مدعیات خویش دور خود جمع کند. او ایشان را حروف حی نامید و به آنها مأموریت داد تا به اقصی نقاط ایران سفر کرده و مبشر خرافات و موهوماتش باشند.

در این زمان خبر ادعای سیدعلی محمد شیرازی به قره العین رسید. قره العین نیز باب را باور کرد و با جهد بسیار، تمام وقت خویش را صرف تبلیغ، ترویج و تبشیر موهومات باب کرد. کار تبلیغ وی به جایی رسید که توانست با استفاده از قدرت فن بیان خویش، نفوذ خود را در شهر های کربلا، کاظمین و بغداد گسترش دهد و بسیاری از افراد را پیرامون خویش جمع کند تا آنجا که پیروانش حاظر شدند پشت سر وی نماز بگذارند.(12)

اقدامات بی شرمانه و سخیف قره العین تا به آنجا پیش رفت که سیل مخالفت ها به سمت وی سرازیر شد. عمده این مخالفت ها به علت نوع برقراری ارتباط این زن با اجتماع مردان بود. وی گستاخی را به جایی رسانده بود که به خود اجازه می داد، در شهر کاظمین به منبر رفته و برای پیروان سید علی محمد شیرازی درس و خطابه داشته باشد. ناگفته نماند که مریدانش که وضع را چنین دیدند نیز معترض رفتار وی شدند و ناگزیر نامه ای به سیدعلی محمد شیرازی ارسال کرده و به او درباره اقدامات ساختار شکنانه قره العین شکایت کردند. از آنجا که جوان کم سن و سال شیرازی آموزش هایش را از سوی ملاحسین بشرویه ایی، نماینده سرویس اطلاعاتی قدرت های سلطه، گرفته بود می بایست باورهای عمیق شیعه به مهدویت و اسلام را از جامعه مسلمین بزداید، لذا در جواب نامه، کارهای قره العین را تأیید کرد و به تمجید از وی چنین نگاشت: «اعلم انها امراه صدیقه عالمه عامله طاهره» اینگونه شد که لقب طاهره به دیگر القاب زرین تاج اضافه شد.(13)

وجود چنین پیاده نظام هایی بود که سفیر وقت انگلیس در ایران از آن ابراز خرسندی کرده و با تعبیر اهرم قدرتمند از آن یاد کرد.

مأموران انگلیس مستقر در ایران نیز همواره موظف بودند گزارش فعالیت های این جریان دست ساخته خود را به لندن ارسال داشته تا با مطالعه لحظه به لحظه آن از سوی طراحان، از شکست احتمالی طرح جلوگیری کنند.

در سند موجود در بایگانی وزارت امورخارجه‌ انگلستان، به تاریخ 21 ژوئن 1850 که توسط یکی از عوامل انگلیسی از تهران به لندن و خطاب به "لرد پالمرستون" فرستاده شده، آمده است: «جناب لرد پالمرستون برحسب تعلیمات جناب لرد، اینجانب افتخار دارد شرحی را درباره مسلک جدید "باب" ارسال دارم. مطالب محتوی در شرح شماره‌ یک، از شرحی گرفته شده که توسط یک تن از مریدان باب به من داده شده است و البته من شکی در صحت مطالب آن ندارم ... در یک جمله، این ساده‏ترین مذهب است که اصول آن در ماتریالیسم، کمونیسم و لاقیدی نسبت به خیر و شر کلیه‌ اعمال بشر خلاصه می‏شود....»(14)

ديگر مخالفت‏ها با قره العین اساساً، متوجه اقدامات وی در تبليغ آيينی بود که سید علی محمد شیرازی مبدع آن بود؛ تا آنجا كه مردم متدين در كربلا ازدحام عجيبي کردند و خانه سيد رشتي را كه محل اسکان زرین تاج بود، سنگباران كردند.

ناگفته نماند زرین تاج از همان روزي كه سخنان واهي سيدعلي محمد شیرازی را پذيرفت، ديگر به اصول مقدس ديانت اسلام پایبند نبود و آن را رعايت نمي كرد و در اين مسیر از ساير مريدان سيدشیرازی، بلكه از ملاحسین بشرویه ای نيز جلوتر افتاد و اولین شخصی بود كه علناً به حدود ديانت مقدس اسلام جسارت و تجاوز كرد.

از یک سو مردم و كسبه کربلا برای حفظ دین خود، مراوده و معاشرت با پیروان سید شیرازی را قطع کردند

و او را بدعت گذار در دین خواندند و طرفدارانش را لعن و نفرین کردند و از سوی دیگر پیروان سید علی محمدشیرازی برای رهایی از فضای روانی به وجود آمده، طرح فرار رو به جلو را برای خود برگزیدند. آنها با رجوع به اصل خود یعنی شیخی گری، اظهار می داشتند که هر شخصی شيعه كامل و ركن رابع را سب كند، كافر است و سعی می کردند با حربه عدم خرید از بازاريان آنها را وادار به مسامحه کنند.

وقتی سید شیرازی چنین دید، رساله فروغ خود را منتشر کرد و در آن مدعی شد كه "نظر آل الله"، يكي از مطهِّرات (به كسر هاء) است که باعث تطهیر می شود. قره العين زمانی که این رساله به دستش رسید، از روي کبر و غرور اظهار کرد از آنجا كه من(نستجیر بالله)، مظهر حضرت فاطمه(ع) هستم آنچه در بازار مي‏خريد، بياوريد تا من به آن نظر كنم و"هر چه من نظر نمايم، طاهر مي‏شود. پیروانش نيز چنين كردند...". (15)

زرین تاج که برای وقاحتش پایانی نبود، برای اینکه بتواند خشم مردم و علما را هرچه بیشتر برانگیزاند در ماه

محرم با پوشیدن تعمدی لباس‌های شاد و رنگین و با داشتن آرایش زننده به بهانه جشن تولد سیدشیرازی

در میان عزاداران حسینی حاضر می شد. (16)

سرانجام والي عراق، وي را به بغداد تبعيد كرد. در بغداد نيز چون قره العين همچنان به تبليغ اوهامات

سیدشیرازی مي‏پـرداخت و علماي اهل سنت و تشيع را به مجادله، بلكه به"مباهله" فرا می خواند، وي را در

خانـه‏اي بازداشت كرد. سپس به امر سلطان عثماني، او را از عراق به ايران تبعيد كردند.



پی نوشت:

1- نجفی سید محمد باقر، بهائیان، تهران، کتابخانه طهوری، 1357،ص535

2- در سال تولد قره العین اختلافاتی وجود دارد بویژه این که تشکیلات بهائیت سالیان درازی است با جهد و کوشش فراوان وی را مصادره به مطلوب نموده و همچنین سعی نموده تا تاریخ تولد وی را با میرزا حسینعلی نوری در سال 1233ق عنوان نماید تا بدینوسیله مشروعیت لازم را حتی در بین هوادران بدست آورد. زیرا خانم مارتا روت یکی از بهائیان متعصب در کتاب خود به نام طاهره، تاریخ تولد قره العین را بین سالهای 1817-1820 اعلام می دارد.

3- مرسل وند حسن، گفت و شنودهای سیدعلی محمد باب با روحانیون، تهران، نشر تاریخ ایران، 1388، ص197

4- اعتضاد السلطنه، توضیحات و مقالات به قلم عبدالحسین نوائی، فتنه باب، تهران، انتشارات بابک، چاپ سوم، ص 168

5- همان، ص 168

6- محسن عبدالحميد، حقيقه البابيه و البهائيه، بغداد، مطبعه الوطن العربي، 1400 ق / 1980 م، چاپ چهارم، ص 82

7- فتنه باب، صص 111، 168 و 169

8- همان، ص 169

9- Rev. Joseph Wolff (1795 - 1862). Narrative of a mission to Bokhara, in the years 1843-1845, to ascertain the fate of Colonel Stoddart and Captain Conolly. London, J.W. Parker, 1845.

10- علي الوردي، هكذا قتلوا قره العين، كلن: منشورات الجمل، 1997 م، چاپ دوم، ص10

11- نورالدين چهاردهي، باب كيست و سخن او چيست؟ تهران: انتشارات فتحي، 1363، چاپ اول، ص 57

12- علی الوردی، همان، ص 16

13- نورالدين چهاردهي، همان، ص 83

14- Iran Political Diaries 1881-1965 14 Volume Set by R. M. Burrell

15- همان،ص170 و 171

16- رادیو زمانه، چهره به چهره، روبه رو...، تاریخ روشنگری زنان در ایران
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »


34.سید کاظم موسوی:

واقعه بدشت و نقش قره العین

منبع:http://gozashtehalayande.blogfa.com/post-118.aspx

در جهان امروز به ویژه در منطقه خاورمیانه حوادثی در حال وقوع است که ناشی از انقلاب مردم مسلمان ایران به رهبری امام امت، خمینی کبیر (ره) است که طی آن توانستند حکومت دست نشانده قدرت های استعماری و استکباری را در 22 بهمن ماه 1357 به خاطره ها بسپارند و نظامی نو بر پایه اندیشه و آموزه های اسلامی بنا نهند.

از همان آغاز حکومت انقلابی و اسلامی مردم ستمدیده ایران اسلامی، دسیسه های استعماری قوت گرفت تا حدی که برای مقابله با انقلاب نو پای اسلامی از هیچ کوششی فرو گذار نکردند زیرا به خوبی درک کرده بودند که این انقلاب و پیروزی آن مرهون اندیشه مهدوی و باورهای شیعی درباره امام عصر (ع)است. لذا از همان ابتدای پیروزی انقلاب، درگیری ها و مناقشات و فرقه سازی ها و دسیسه های استعماری در ایران و منطقه خاورمیانه آغاز گردید. البته این اقدامات استعماری حرکت جدیدی نبود بلکه از گذشته های دور به علت باور به مهدویت در اسلام و به ویژه در نزد شیعیان، جاری و ساری بود. در این میان جریان فرقه سازی از اوج و گسترش ویژه ای برخوردار بوده و هست.

نقطه عطف فرقه سازی استعمار برمی گردد به قرن دوازدهم هجری قمری که برابری می کند با قرن هیجدهم میلادی. در این قرن اگر چه فرقه سازی در وهله اول یک اقدام داخلی به نظر می رسید لکن این جریان منشأ و رویکردی خارجی و استعماری دارد. شاخص ترین جریان سازی های فرقه ای، بابیت و بهائیت در ایران و وهابیت در شبه جزیره عربستان است.

هدف استعمار از ساختن و پرداختن این جریان، تضعیف اسلام بود که ابتدا با حذف و نابودی تمامی کتب دینی و تفسیری و بنا قرار دادن بافته های ذهنی سرکردگان این جریان در بین جوامع مسلمان آغاز شد، به طوری که میرزا علی محمد شیرازی کتاب بیان را تنها کتاب معتبر و قابل رجوع اعلام کرد و سایر منابع را منع نمود و سپس انهدام و نابودی تمام ابنیه و بقاع روی زمین از کعبه در مکه گرفته تا قبور انبیاء و ائمه و مساجد و حتی کلیسا و کنیسه ها در سراسر عالم را واجب دانسته است. می بینیم که عیناً این اقدامات نیز از آموزه های سرکرده وهابیت است زیرا به محض یافتن قدرت، آنها نیز چنین کردند. جریان بابیت و بهائیت در ایران طبق خواسته قدرت های سلطه از اسلام عبور کردند و در سال 1264 هجری قمری اعلام نسخ اسلام نمودند که البته پرداختن به این اقدام در خور توجه ویژه ای است. لذا در این مقاله سعی شده است که به چیستی و چگونگی اجرای آن و همچنین به عامرین و عاملین آن پرداخته شود.

مقدمات واقعه بدشت:

بعد از اینکه میرزا علی محمد شیرازی با توجه به وسوسه های جاسوس انگلیس ملاحسین بشرویه ای(1) در 5 جمادی الاولی 1260 ه.ق مدعی باب امام غایب عجل الله تعالی فرجه شریف می گردد، در شیراز آشوبی به پا شده و مردم خواستار تنبیه مسبب واقعه می شوند. حاکم شیراز برای برگرداندن آرامش به شهر دستور می دهد عامل این تهییج خاطر مردم را که شخصی به نام میرزا علی محمد، فرزند میرزا رضا بزاز بود، دستگیر و در مجلسی با حضور امام جمعه مورد بازخواست قرار دهند.(2) میرزا علی محمد که توان پاسخ گویی را نداشت از گفته خویش پشیمان شده و توبه می کند. لیکن بعد از مدتی توبه خویش را شکسته و مدعی آنچه گفته بود می شود تا اینکه در قلعه ماکو زندانی شد.

میرزا علی محمد در زمان زندانی بودنش در ماکو با مریدانش مکاتبه و ملاقات می کرد. نبیل زرندی در کتاب خود موسوم به "تاریخ نبیل"، به این مسئله اعتراف دارد و اظهار می دارد پیروان باب دسته دسته به ماکو می آمدند و بدون هیچ ممانعتی با وی ملاقات می کردند. از جمله افرادی که با میرزا علی محمد شیرازی ملاقات می کردند مرتبطین با سفارت روس و انگلیس، چون ملاحسین بشرویه ای بودند. میرزا علی محمد شیرازی در مکاتبه هایی که با زرین تاج قزوینی داشت از وی نیز تقاضا می کند که برای آزادی از زندان تبلیغات نماید. این ارتباط موجب شد که فکر آزادی علی محمد شیرازی از زندان توسط زرین تاج در ذهن مریدان نقش بندد و یکی ازمسائل مورد مذاکره در اجتماع بدشت، رهایی میرزا علی محمدشیرازی از زندان باشد. طرحی در اختیار پیروان باب گذاشته شده بود که اگر می توانستند به خواسته خود که همانا فراری دادن علی محمد از زندان ماکو بود برسند، وی را به عثمانی و یا روسیه تزاری گسیل دارند.

حاج میرزا آقاسی، صدر اعظم محمد شاه که از مراوده باب با پیروان خویش و برخی افراد خاص مطلع شده بود، از بیم اجرای توطئه ای از سوی مریدان با همدستی بعضی مأموران حکومتی، میرزا علی محمدشیرازی را از ماکو دور ساخته و به چهریق (روستایی نزدیک شهر ارومیه معرف به قلعه چهریق) اعزام نمود. بدین سان نقشه فراری دادن علی محمد شیرازی با شکست مواجه شد.

لیکن فراخوان تجمع بابی ها در روستای بدشت، از سوی دو نفر از اولین افرادی که به ادعاهای علی محمد شیرازی موسوم به باب ایمان آورده و به حروف حی معروف شده بودند و نفر سومی به نام میرزا حسینعلی نوری، فرزند خزانه دار محمد شاه قاجار- که بعد ها مجری اصلی اوامر دولتین روس و انگلیس گردید و توانست مأموریت خود را به نحو مطلوبی به سرانجام رساند- برای آزادی میرزا علی محمد شیرازی از زندان در بدشت صورت گرفت.

این شکست باعث نشد که عامرین و عملین این حرکت ضد ملی از کرده خود پشیمان و منصرف شوند بلکه به دنبال این حرکت، بحران های جدیدی را در آن ایام که ایران از منظر سیاست خارجی و مشکلات داخلی و همچنین فوت محمد شاه در وضعیت فوق العاده بسر می برد به کشور وارد ساخته و مصائب جدی تری را تحمیل کردند.

اجتماع بدشت:

پیروان میرزا علی محمد شیرازی به تحریک زرین تاج قزوینی و میرزا محمدعلی بارفروش و میرزا حسینعلی نوری برای آزادی علی محمد شیرازی-باب- در منطقه بدشت اجتماع نمودند؛ اجتماعی که در اقدامات حکومتی نسبت به بابی ها بی تأثیر نبود و از سویی می توان از آن به عنوان نقطه عطفی در آینده فتنه گری جریان انحرافی یاد کرد.

"میسیو نیکلا" معتقد است ضرورت این تجمع به دلایل متعددی احساس می شد. اولاً ترس از فشارهای وارده بر پیروان علی محمد شیرازی و خروج آنها از حلقه مریدی و اعلام برائت از وی که منجر به از هم گسستن جریان بابی گری می گردید. ثانیاً می بایستی مرحله دیگری از جریان انحرافی آغاز می شد و روی دیگر این جریان به جامعه نشان داده می شد و ضمناً در چنین وضعیتی نیاز مبرمی به مظلوم نمایی و خون ریزی داشتند تا بدین وسیله ادعاهای میرزا علی محمد باب ترویج پیدا کند. همچنین وضعیت میرزا علی محمد شیرازی به مرحله خطرناکی رسیده بود و وی دیگر تحمل زندان را نداشت و هر آن احتمال داشت به واسطه یاوه گویی هایش به دست عدالت سپرده شود. باید چاره ای می اندیشیدند.(3) لذا تجمع در روستای بدشت را برای برون رفت از بحران به وجود آمده برای این جریان انتخاب نمودند.

روستای بدشت از شمال به كوه هاي بسطام و دامنه كلاته، از مشرق به خيرآباد، از طرف جنوب به قريه سعيدآباد، از طرف مغرب به باغ زندان و شاهرود محصور است و در تقسيمات كشوري اكنون جزء دهستان زيراستاق از توابع شاهرود می باشد. این روستا در آن زمان محل تلاقی سه محور مازندران، خراسان و تهران بوده و در نزدیک ترین مکان به مرزهای سیاسی دو دولت ایران و روسیه قرار داشت. در اين اجتماع، ميرزا حسينعلي نوری، 81 نفر از بابي ها را به منظور نسخ شریعت اسلام به مدت 22روز ميزباني كرد.(4)

اعلام نسخ اسلام آرزویی بود که از همان ابتدا که ملاحسین بشرویه ای، علی محمد شیرازی را مجاب ساخته بود تا مدعی بابیت گردد در درونش موج میزد. لیکن به دلیل ترس از مقابله علما و مردم، او را از چنین اقدامی باز می داشت. عباس افندی-دومین سرکرده بهائیت و فرزند میرزا حسینعلی- ترس از اعلام نسخ اسلام توسط میرزا علی محمد باب را ناشی از تقیه وی می دانست. (5)

از آنجایی که بسیاری از مریدان باب که در بدشت حضور یافته بودند، مسلمان شیخی مسلک بوده و اعتقادشان این بود که مقام باب، همان مقام رکن رابع است، خود را آماده جان نثاری در راه ادعا های کذب علی محمد شیرازی که با توجه به آموزه های شیخیه خود را رکن رابع و یا همان باب امام عصر معرفی کرده بود، می کردند.

شب هنگام بین سرکرده های جریان انحرافی که خود را آماده یک اتفاق مضحک می کردند، جلساتی به نام اسم شب با حضور زرین تاج قزوینی، میرزا علی بارفروش و میرزا حسینعلی نوری، سه لیدر غائله بدشت، برگزار می شد. در این جلسات با دستور جلسه ای که از قبل تهیه شده بود، خود را آماده می ساختند تا هر چه سریعتر اعلام نسخ و پایان شریعت اسلام نمایند.(6) در ضمن، برنامه های روز بعد نیز مصوب و تدوین می‌شد. همچنین میرزا حسینعلی نوری نوشته هایی خطاب به بابیان حاضر در آن اجتماع می‌نوشت و آنان را برای پذیرش اعلام نسخ اسلام آماده کرده و هر روز حکمی از احکام اسلام را بدین ترتیب لغو می‌کرد‌. هیچگاه بابیان به هویت نویسنده‌ و یا نویسندگان این نوشته‌ها پی نبردند. میرزا حسینعلی در همین نوشته ها خود را "بهاء"، زرین‌تاج قزوینی را "طاهره" و میرزاعلی بار فروش را "قدوس" نامید.(7) در این هنگام بودکه سرکردگان این اجتماع بنا به دستور اربابان خود، مقام بابیت علی محمد شیرازی را به قائمیت ارتقا داده و ادعا کردند که باب همان مهدی موعود است و مقامی فراتر از پیامبران و اوصیای قبل دارد. همچنین طبق قرار قبلی ادعا کردند که او می‌تواند در احکام گذشته تغییراتی ایجاد کند و فروع دین را تغییر دهد. نظریه ای که بهائیان امروز نیز به جدّ بر آن تأکید دارند.

در آن چند روز که این اجتماع برقرار بود، گفتگوهای خصوصی بین لیدرهای جریان انحرافی بدشت و بحث و مشاجرات جدی پیرامون چگونگی اعلام نسخ شریعت اسلام به وجود آمده و باعث اختلاف نظر بین ایشان شده بود. (8) اما در این میان از آنجایی که زرین تاج که حالا به طاهره معروف گشته و در آرزوی اعلام نسخ اسلام بسر می برد، خود را کاندید اعلام این نظریه نمود و از عواقب آن نیز واهمه ای نداشت. زیرا در گذشته ای نه چندان دور و در زمانی که در عتبات عالیات مقیم بود، درصدد اثبات ادعاهای میرزا علی محمد باب برآمده و به شدت‌ به دنبال عملی شدن نظریه نسخ اسلام بود (9) که با مقاومت های علمای اعلام روبرو شده و حالا بهترین زمان برای رسیدن به آرزوهایش بود.

اجرای سناریوی از پیش طراحی شده:

هدف اصلی لیدرهای جریان بابی در روستای بدشت، گذر از اسلام بود. با توجه به این هدف بود که از ابتدا برای تحقق بخشیدن به این امر میرزا حسینعلی نوری، سه باغ در این روستا اجاره کرد و هر باغ را در اختیار یکی از لیدرها قرار داد. یک باغ را به زرین تاج قزوینی، باغ دیگر را به میرزاعلی بار فروش و سومی را به خود اختصاص داد که هر کدام، یاران خود را در آن باغ ها جای دهند، در بین این سه باغ فضای بازی نیز قرار داشت.

در جلسات موسوم به اسم شب این سه لیدر جریان انحرافی اولاً می بایستی میرزا علی محمد شیرازی را از باب امام غایب گذر داده و به پیروان بگویند که وی خود مهدی موعود است، ثانیاً اعلام نسخ اسلام و شریعت نمایند و ثالثاً کتاب بیان را جایگزین قرآن نمایند. زرین تاج قزوینی معتقد بود که قبل از اینکه به این صراحت مطالب گفته شود باید با شیوه ای آرام و نرم، قوانین اسلامی را منسوخ و سپس قوانین مطروحه در بیان را جایگزین آن قرار داد تا در اذهان جمع مورد پذیرش واقع شود و مقاومتی در برابر این اراده صورت نپذیرد.

لیکن میرزاعلی بارفروش تردید داشت چون وی معتقد بود که پیروان میرزا علی محمد شیرازی همه مسلمان و صادقند و ما با دسیسه، آنها را به این راه کشانده ایم و طرح چنین اظهاراتی خطرناک است. زرین تاج قزوینی با نظر میرزاعلی بارفروش مخالف بود. وی بر این باور بود که تعلل در اجرای این امر، خطر بزرگی را به همراه خواهد داشت. همچنین معتقد بود با اجرای این طرح خواهند دانست چه کسانی با آنها همراه اند و چه کسانی نیستند. اما آن دو لیدر جریان، خلاف نظر زرین تاج قزوینی را داشتند و معتقد بودند اولین کلمه علیه قرآن، شورش در اردوگاه به همراه خواهد آورد و وضعیت را کاملاً وخیم خواهد کرد. در اینجا بود که طاهره و دیگر سرکردگان این جریان به عمق فاجعه پی بردند.

اگر نمی توانستند این صحنه ها را خوب اجرا کنند حتماً جریانی را که با هدایت دیگران به پا کرده بودند با شکست روبرو می شد و از سویی سه سال زحمتی که کشیده بودند همه به ناگاه برباد می رفت. اینجا بود که طاهره تمام آرزوهای خود را بر باد رفته می دید که ناگهان یک تدبیری به ذهنش خطور کرد و آن را برای میرزا حسینعلی نوری و میرزاعلی بارفروش بیان کرد. طرحی که زرین تاج قزوینی اندیشیده بود از نظر آن دو نیز مورد قبول واقع شد.

زرین تاج طرح خود را چنین توضیح داد: من یک زن هستم. اگر بعد از اعلام نسخ اسلام توسط متعصبین داخل اردوگاه کشته شوم، خونم را در راه تحقق این جریان داده ام و این باعث می گردد در بین افراد هیجان ایجاد شود و از سویی نگاه اسلام به زن یک نگاه ویژه ای است؛ در صورت ارتداد، وی را محکوم به مرگ نمی داند بلکه به کیفر آُان تری محکوم می کنند. (10) اینگونه بود که تدبیر، نزد آن دو لیدر دیگر نیز مورد مقبول واقع گردید.

قرار بر این شد که کل افراد اردوگاه در مکانی جمع شوند و زرین تاج در آنجا طی یک سخنرانی، اعلام نسخ اسلام و شریعت نماید. زرین تاج قزوینی طبق روال همیشگی در پشت پرده ای نازک خطاب به اعضای جریان انحرافی مجتمع در روستای بدشت به سخنرانی پرداخت. این سخنرانی با دفعات قبل تفاوت های فاحشی داشت زیرا این بار وی با آرایش به همراه زیور آلات و برتن کردن لباسی نازک و سفید به میان جمع افراد فریب خورده آمده بود. وی به دو خدمتکار خود دستور داده بود که هر گاه در ضمن سخنرانی اشاره کردم، دو سوی پرده را از بند آزاد کرده تا پرده از میان من و مخاطبین کنار رود.

اینگونه پرده بین گوینده و مخاطب به کنار می رود و مخاطبین شاهد صحنه ای می شوند که هیچگاه تصورش را نداشتند.

زرین تاج سخنرانی خود را آغاز کرد و در این مجلس برخلاف جلسات پیشین سعی نمود که نطقش همراه با عشوه و غمزه و جذبه توأم باشد تا مورد توجه بیشتری واقع شود و به این منوال بتواند قائمیت میرزا علی محمد شیرازی و نسخ اسلام را اعلام کند.

در یک آن اشاره نمود و خدمتکار آنچه را که مأمور بود انجام داد و پرده حائل میان مخاطب و سخنران به یکباره به کنار رفت. در این لحظه برخی حضار از روی شرم سرها را پایین انداخته و برخی نیز با چشمانی گشاده به وی زل زده و دل به دلبر سپرده بودند.(11) در همین موقع بین اعضای بابی که شاهد این ماجرا بودند همهمه ای پیچید. برخی از حضار چون شیخی مسلک بوده و از ابتدا به امید یاری رساندن به امام زمان گرد باب جمع شده بودند، راه خود را از بابیه جدا کرده و مجلس را ترک گفتند. آنها هرگز باب را دارای ویژگی‌های حضرت مهدی(عج) نمی‌دانستند و قائمیت او را نپذیرفتند.(12) یکی از مشهورترین آنها فردی به نام عبدالخالق اصفهانی بود که با دیدن این صحنه های مستهجن، با خنجری گلوی خود را چاک داد و خون آلود از اجتماع بدشت گریخت!(13) به این ترتیب، استعمار توانست با هدایت جریان بدشت، بحران های پیاپی را بر این کشور وارد سازد به این امید که شاید بتواند ایران را مستعمره خود سازد، لکن این خواسته دشمن با وجود در صحنه بودن علمای اعلام و بصیر همچون میرزای شیرازی، شیخ فضل الله نوری، آخوند خراسانی و ... تا زمان سقوط قاجار هیچگاه نتوانستند به خواسته خود برسند.

این فرقه از دوران شکل گیری تاکنون همچون یک ساز موسیقیایی هر ازگاهی و در مواقع مورد لزوم، در میان سازهای قدرت های سلطه علیه مردم و کشور ایران، به نواختن آموزه های ضد ملی و ضد هویتی پرداخته است و توانسته در تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین، نقش ستون پنجم را برای دولت های استعماری به خوبی ایفا کند.

ضروری است، برای تنویر اذهان در رابطه با شخصیت و اقداماتی که زرین تاج قزوینی که حالا طاهره نامیده می شود، با توجه به اسناد و مدارک تشکیلات بهائیت مطالبی ارائه شود تا خوانندگان محترم با یکی از سرکردگان تشکیلات سیاسی- جاسوسی بهائیت آشنایی پیدا کنند. در همین راستا شفافیت در شماره های بعدی خود بخشی را به این امر اختصاص می دهد.



پی نوشت:

1- Narrative of a mission to Bokhara, in the years 1843-1845, to ascertain the fate of Colonel Stoddart and Captain Conolly‏‫/ by the Rev. Joseph Wolff/ New York‏‫: Harper and Brothers‏‫، 1845‏‫=1224

2- مطالع الانوار، نبیل زرندی، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، 134بدیع، ص12.

3- مذاهب ملل متمدنه: تاريخ سيد علي محمد معروف به باب، مسيو نيكلا، اصفهان، بي نا،1322.

4- مطالع الانوار، نبیل زرندی، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، 134بدیع، ص269.

5- مکاتیب عبد البهاء، جلد اول، بی نا، بی تا، ص237.

6- مذاهب ملل متمدنه: تاريخ سيد علي محمد معروف به باب، همان، ص 290.

7- مطالع الانوار، همان، ص270.

8- عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، مصر 1342/1923، ص ۱۲۹.

9- Abbas Amanat , Resurrection and renewal: the making of the Babi movement in Iran , 1844-1850, Ithaca 1989

10- نظر به اینکه خانم ها از لحاظ سازمان دفاعی و فکری نوعاً با مردها متفاوت اند و زودتر تحت تأثیر قرار می گیرند، چنانچه مرتد شوند، اسلام برای آنها کیفر آسانتری قرار داده است.

11- مذاهب ملل متمدنه: تاريخ سيد علي محمد معروف به باب، همان.

12- قرن بدیع، شوقی ربانی، ص 95.

13- مطالع الانوار، همان، ص272.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

35.سیدکاظم موسوی

طاهره مادر آشوب و ترور


منبع:http://gozashtehalayande.blogfa.com/post-120.aspx

در دو مقاله پیشین در مورد طاهره قره العین به عنوان یکی از شخصیت های مؤثر در جریان انحرافی بابیت که در دو سده گذشته با سوء استفاده از مقوله مهدویت، بر افکار عمومی ایران آن روزگار تأثیر گذاشته و تا امروز نیز یکی از دغدغه های مردم مسلمان ایران اسلامی است، صحبت شد.

در مقالات مذکور اشاره شد که دشمنان اسلام به ویژه صاحبان زر و زور برای استیلا بر ایران و ایرانی از هر حیله ای استفاده کرده و با به استخدام درآوردن عروسک های خیمه شب بازی در آرزوی نیل به اهداف خویش بوده اند. امروزه نیز با همان تزویرهای نخ نما وارد عرصه شده تا شاید بتوانند با بکار گیری تکنولوژی، مهدویت را به چالش کشیده و مهدی یا مهدی های دیگری را به جامعه شیعی وارد سازند.

یکی از همان عروسک هایی که انصافاً در راه تحقق اهداف استعماری سعی بلیغی داشت، زرین تاج برغانی قزوینی بود. او به دلیل رشد و نمو یافتن در یک خانواده فرهنگی از اعتماد به نفس کاذبی برخوردار شد که در نهایت وی را واداشت تا از اصل باورهای اسلام اصیل دور گشته و به عرصه شیخیه وارد شود.

قدرت های سلطه، برای مقابله با اسلام ناب محمدی(ص) به دنبال شخصیتی بودند که از توانایی و کاریزمای لازم برخوردار باشد تا بتوانند وی را به عنوان امام غائب به جامعه شیعی مصیبت زده از زیاده خواهی های خود معرفی کنند تا اولاً امید به دولت حق را سلب نمایند و ثانیاً علمای اعلام که مدافع منافع ملی ایرانیان مسلمان بودند را برای همیشه از سر راه بردارند. در همین راستا انگلستان به ملاحسین بشرویه ای مأموریت ویژه ای داد تا چنین فردی را یافته و وی را متقاعد سازد مدعی مهدویت شود. وی نیز در شیراز به سراغ سید جوان و جویای نامی که علی محمد نام داشت و مدتی در کربلا پای درس سید کاظم رشتی، جانشین سرکرده شیخیه حاضر بود، رفت و با وعده و وعیدهایی او را متقاعد ساخت تا دعوی امام غائب کند.

زرین تاج هم به محض اینکه خبر ادعای سیدعلی محمد شیرازی را از ملاحسین بشرویه ای شنید، با تمام وجود به همراه شاگردانش در تبیین اهداف استعماری اربابانش وارد صحنه شد. زمانی که وی در عتبات بود زیر لوای حکومت عثمانی، احکام اسلام را به سخره می گرفت تا جایی که علمای اعلام برآن شدند تا از والی بغداد بخواهند این زن فتنه جو را از عراق به ایران گسیل دارد، که چنین هم شد.

ورود زرین تاج به سرزمین ایران

اقدامات وقیحانه و خصمانه قره العین در عتبات عالیات که منجر به ایجاد بلوا و آشوب شده بود باعث شد تا حاکم عراق به تقاضای علما و مراجع، وی را به ایران بازگرداند.

از لحظه ای که والی بغداد حکم اخراج قره العین را به وی ابلاغ کرد، عده بسیاری از رهروان وی نیز آماده حرکت به سوی ایران شدند. پس از ورود به ایران، سه روز در شهر کرند اقامت گزیدند. چون مردمان این شهر، اهل حقی بودند و گروهی از غلات محسوب می شدند، به این ترتیب طاهره و همراهانش تلاش خود را بی ثمر دانسته و این شهر را ترک گفته و به سوی کرمانشاه روانه شدند.

فتنه و آشوب یکی از خصیصه های این زن بود که برای مردم هر شهری که به آن می رسید، به سوغات می آورد از این رو زمانی که زرین تاج به همراه مریدانش به کرمانشاه وارد شد به مدت چهل روز، بحران و تنش مذهبی ایجاد کرد. وی پس از ورود، سه خانه اجاره کرد و یکی از آنها را مرکز تبلیغ قرار داد و شروع به تبلیغ و ترویج موهومات علی محمد شیرازی - جوان بی خردی که ابزار بازی مأمور اطلاعاتی انگلیس، ملاحسین بشرویه ای شده بود- قرار داد. از آنجایی که ابعاد این فتنه برای مردم چندان آشکار نشده بود هرکس با نگاه خویش به این مرکز تبلیغی وارد می شد. ازدحام جمعیت کنجکاو به اندازه‏ای بود که اطراف خانه نیز پر می‏شد.

آقا عبدالله مجتهد که از علمای اعلم کرمانشاه محسوب می شد سکوت را جایز ندانست و مقابله با این جریان الحادی را بر خود فرض دانست. وی از مردم تقاضا کرد که به موهومات زرین تاج قزوینی توجه نکرده و به مرکز تبلیغی وی نروند همچنین به اشراف و بزرگان شهر تذکر می داد که اجازه ورود قره العین را به منازلشان ندهند. آقا مجتهد که دید نمی تواند اینطور آتش این فتنه را خاموش کند و به ستوه آمده بود، مخفیانه مأموری را به شهر قزوین گسیل داشت و از خانواده و اقوام طاهره تقاضا کرد تا به هر نحوی که می توانند وی را از کرمانشاه بیرون ببرند.

حاج میرزا حسن نیکو در کتاب خود موسوم به فلسفه نیکو معتقد است که طاهره چون از نظر آقا عبدالله مجتهد آگاهی یافت از کرمانشاه خارج و به سوی همدان رهسپار شد و در بین راه به روستاها و قصبات هم که می رسید از تبلیغ دست نمی شست.(1)

چون به همدان رسیدند جمعاً چهل نفر زن و مرد بودند که به مانند کرمانشاه سه خانه اجاره کرده و یکی از این خانه ها را مرکز تبلیغ خویش قرار دادند. چند روزی از ورود آنها به همدان نگذشته بود که شروع کردند به تبلیغ جریان انحرافی و الحادی که میرزا علی محمد شیرازی سردمدار آن بود. مردم هم به جهت تحقیق و تفحص به این مرکز توجه می کردند تا بدانند که این افراد چه کسانی هستند و چه می گویند و از سوی دیگر یاران زرین تاج نه تنها به این مرکز بسنده نکرده بلکه خود نیز در کوچه و بازار شروع به تبلیغ اوهامات زرین تاج و علی محمد باب می کردند. خود قره العین هم به منازل بزرگان و اشراف این شهر رفت و آمد می کرد تا جایی که با حضور در قلعه بهمن میرزا، حاکم همدان، به تبشیر و ترویج اعتقادات خود نزد اعضای خانواده حاکم پرداخت.(2)

از طرفی برخي شاهزادگان براي سرگرمي و تفریح خود مجلس مناظره‌اي ميان چند تن از علما و قر العين برپا داشتند. در این جلسه مناظره، دو كليمي به نام های ملا الياهو و ملا لاله زار نیز حضور داشتند. آن دو کلیمی به سبب كينه‌اي كه به اسلام داشتند، از تفرقه ای که در بین مسلمین ایجاد شده بود استقبال کرده و چنان درباره قره العين غلو کردند كه بازار اين دينسازان رواج گرفت. (3) در این راستا نیز تعداد قابل توجه ای از یهودیان، خزعبلات علی محمد باب و قره العین را پذیرفته و بابی شدند. در صورتی که از زمان مبعوث شدن حضرت عیسی (ع) وی را کذاب خوانده و هیچگاه مسیحیت را به رسمیت نشناختند، اینکه چگونه آنها علی محمد شیرازی را به عنوان منجی آخر الزمان دانسته اند، خود جای تأمل دارد.

طاهره چون اوضاع را بر وفق مراد دید و از آنجایی که سودای مخالفت با اسلام را در سر می پروراند، با همکاری مریدان بابی و یهودی خود رساله ای از اوهامات میرزا علی محمد شیرازی را جمع آوری و توسط یکی از مریدانش نزد اعلم علمای همدان ارسال کرد. عالم مذکور چون دعوت به پذیرش ادعای میرزا علی محمد شیرازی را در انتهای نامه مشاهده کرد، به شدت عصبانی شد و دستور داد تا حامل نامه را تنبیه کنند. قره العین و همراهانش که وضعیت را این چنین آشفته دیدند به طرف قزوین حرکت کردند. (4)

هنگامی که زرین تاج به همراه مریدانش وارد شهر قزوین شد، با کمک کنسولگری روسیه توانست بازار مکاره خود را گسترانده و تبلیغ و ترویج اوهامات شیطانی علی محمد شیرازی و خود را آغاز کند. در این رهگذر عده ای با نگاه کنکاشگرانه برای اینکه بدانند یک زن چگونه می تواند طلایه دار تبشیر یک جریان شود، راه کاوش و کنجکاوی را در پیش گرفتند و عده ای نیز شیفته کلمات آغشته به عشوه و غمزه زنانه وی شده و مرید طاهره گشتند. اینگونه بود که بازار دینسازان و مدعیان با کمک دشمنان اسلام و مسلمین گرم شد.

ملا صالح، پدر زرین تاج به واسطه علاقه پدر و فرزندی و عمویش، ملاعلی که از قبل با او در فرقه شیخیه همراه بود، سعی داشتند که طاهره را از مسیری که رفته باز دارند و بین وی و عموی بزرگش ملا محمد تقی (پدرشوهرش) و نیز شوهرش ملا محمد، امام جمعه قزوین آشتی بر قرار کنند. اما طاهره نپذیرفت و در پاسخ گفت میان خبیث و طیب و کافر و مؤمن، ضدیتی لا کلام است.(5)

ملامحمد تقی این عالم بزرگوار که نمی توانست توهین و حمله به مقدسات و دیانت اسلام را از سوی قره العین تحمل کند و ریشه این بی حرمتی ها را در آموزه های شیخیه و علی محمد شیرازی می دانست، بر منبر ضمن آگاه سازی جامعه، بیزاری خود را از آنها اعلام کرد که این اقدامات در بین مردم مؤثر افتاد. به همین روی، آتش کینه طاهره از عموی خویش هر روز شعله ور تر شد تا اینکه قصد ترور او را کرد.

اعتضاد السلطنه که خود معاصر این کجروی ها و به انحراف کشاندن جامعه توسط میرزا علی محمد شیرازی با حمایت های دول روس و انگلیس بود، در کتاب خود تحت عنوان فتنه باب در این خصوص چنین آورده است: با اینکه بابیه سعی دارند که قره العین را از تهمت قتل ملامحمد تقی مبرا بدانند و در این باره توجیهاتی می کنند، ولی مدارک متقن تاریخی ثابت می کند که قتل آن مرد روحانی به امر و اطلاع وی بوده است.(6)

چگونگی وقوع این ترور که زشتی و پلشتی آن دامن بابیگری و سرکردگان آن را برای همیشه گرفته است به این شرح می باشد.

بعد از کشمکش های فراوان بین روحانیت و طاهره و عدم تحقق خواسته علما خاصه ملا محمد تقی برقانی برای برگشتن طاهره از اوهامات شیخ احمد احسائی و علی محمد شیرازی و پناه آوردن او به دامن اسلام و اصرارهای وی بر گفته های خویش که هر روز وضعیت جریان انحرافی و بدعت گذاران را بغرنج تر می کرد، طاهره را بر آن داشت تا به خروج از بن بست و پیدا کردن چاره کار بیندیشد که در نهایت حذف فیزیکی و ترور ملا محمد تقی-عمو و پدر شوهر- تنها راه حلی بود که به ذهن این زن خطور کرد و برای رسیدن به این مقصود، پانزده روز قبل از ترور، یاران و مریدان خویش را به جز چند نفر که برای رسیدن به اهداف خود در نظر گرفته بود از شهر خارج ساخت. (7)

در طول این دو هفته که از خروج مریدان طاهره می گذشت تا حدودی از التهاب شهر قزوین کاسته شده بود و وضعیت فرهنگی شهر به شرایط قبل از ورود قره العین و یارانش نزدیک می شد که ناگهان صبحگاهان با صدای لرزان طلب کمک ملا محمد تقی برقانی این عالم عامل و فقیه عادل، شهر یکپارچه مملو از شیون و غوغا شد.

پنج نفر از مریدان زرین تاج که به دستور وی و برای این منظور در شهر مانده بودند و عاملین این اقدام وحشیانه و سبوعانه بودند، به محض اطلاع عموم و حاکم دستگیر شدند. زشتی این اقدام تروریستی به حدی بود که بعد ها سرکردگان و یا نزدیکان آنها در نوشته های خود سعی کردند تا این لکه ننگ را از خود دور کنند اما نتوانستند. زیرا خوی ترور در این فرقه نهادینه شده است و مصادیق فراوانی را در لابلای کتب خود فرقه برای آن می توان یافت.

فريدون آدميت معتقد است، بابي‌ها در جريان شورش‌هاي خود در دوران ناصري، با مردم و نيروهاي دولتي رفتاري سبوعانه داشتند به طوریکه پس از به اسارت گرفتن فردی دست و پا وی را مي‌بريدند و آنگاه او را زنده به آتش می کشیدند. این قساوت و سبوعيت را در ماجراي قتل شهيد ثالث (حاج ملا محمد تقي برغاني) نيز به‌روشني مي‌توان مشاهده کرد. (8)

از همان ساعات اولیه که دستگاه حکومتی از وقوع ترور آگاه شده بود اقدام به جستجو و تحقیق و تفحص کرد و هرکس را که به وی مظنون می شد، توقیف و زندانی می کرد. تا اینکه یکی از ضاربان با این تصور که با معرفی خود، می تواند دیگر همدستانش را از تعقیب رهایی دهد و آنها هم به راحتی صحنه جنایت را ترک خواهند کرد، خود را به مسئولان حکومتی به عنوان مسبب اصلی معرفی کرد. اما نتوانست در بازجویی ها مقاومت کند و اسامی مباشران و آمر وقوع این جریان را اعتراف کرد و آنها نیز تمامی مرتکبان این جنایت را دستگیر و برای مجازات به تهران فرستادند.

اما آمر اصلی این ترور که طاهره قره العین بود، پس از توقیف، در خانه حاکم محبوس شد و مسئولان حکومتی از اعزام وی به تهران صرف نظر کردند.اما بازماندگان شهید ثالث به خونخواهی با همراه کردن افکار عمومی با خود، خواستار قصاص آمر جنایت شدند.

قره العین که متوجه شد هر آن، امکان قصاص وی وجود دارد، دست به کار شد و نامه ای را به تهران برای میرزا حسینعلی نوری، پسر میرزا بزرگ نوری، منشی و حسابدار شـاهزاده‌ امـام‌وردی‌ مـیرزا، پسر فتحعلی‌ شاه‌ و رئیس‌ گارد مخصوص‌ سلطنتی و روسفیل، فرستاد. (9)

میرزا حسینعلی به کمک یک نفر بابی اهل قزوین و از معتمدان قره العین و همچنین زنان خانواده خود توانست این زن زشت سیره و قاتل را از خانه حاکم ربوده و به تهران منتقل کند. چند روز بعد از اسقرار طاهره در تهران برای تأمین امنیت وی این شهر را به سوی خراسان ترک کردند و از سوی دیگر با سوء استفاده از وضعیت موجود در کشور به دلیل مرگ شاه، سرکردگان این فرقه به دنبال اقدامات جدی تری بودند.

اولین حرکت ضد ملی و مذهبی این گروه بدعت گذار، تجمع در روستایی به نام بدشت از توابع شهرستان شاهرود بود. در همین اجتماع بود که زرین تاج قزوینی این زن معلوم الحال اعلام نسخ اسلام کرد که چگونگی وقوع این اقدام در مقاله "واقعه بدشت و نقش قره العین" در شماره 22 ماهنامه شفافیت به تفصیل آمده است.



پی نوشت:

1- نیکو احسان الله، فلسفه نیکو به قلم حاج میرزا حسن نیکو، تهران، بنگاه مطبوعاتی فراهانی،1343جلد سوم ص75

2- همان 109

3- همان 110

4- همان 110

5- اعتضاد السلطنه، فتنه باب، توضیحات و مقالات بقلم عبدالحسین نوائی، تهران، انتشارات بابک، ص174

6- همان، ص174

7- گلپایگانی میرزا ابوالفضل، کشف الغطاء، بی جا، بی تا، ص107

8- آدمیت فریدون، امیرکبیر و ایران، ورقی از تاریخ سیاسی ایران، تهران، خوارزمی، 1348ص457

9- قريبي رضا، بهائيت آن گونه كه هست، مؤسسه جام جم، چاپ اول 1387ص
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

36.گروه خبری شفافیت :

حکایت وارونه از تخریب قبرستان های بهائی


منبع:http://gozashtehalayande.blogfa.com/post-124.aspx

یکی از حکایت هایی که بهائیان و حامیان آنها هر ازگاهی در رسانه های معاند مطرح می کنند، تخریب قبرستان های بهائی در ایران است. این حکایت تکراری، همان حنای رنگ باخته است که در سفر گروه خبری شفافیت به استان مازندران، بیش از پیش آشکار شد. بهائیانی که ادعاهای مظلوم نمایی شان، دل عالم را به درد آورده است، در منطقه ای به نام "چاله زمین" در شهرستان قائم شهر، به خوبی و خوشی در حال زندگی و البته تبلیغ و جذب مسلمانان هستند. محله ای که از اولین خانه تا آخرین آن متعلق به بهائیان است. بر سر در هر خانه ای هم نشان و یا نمادی از فرقه تشکیلاتی بهائیت دیده می شود که با گستاخی بی حدی بر دل و جان هر مسلمانی نهیب می زند. این محله، ویژگی متمایز دیگری هم دارد. در انتهای این محله و در امتداد زمین های کشاورزی، قبرستانی برای بهائیان ساخته شده است که از نظر ظاهری، یک پارک جنگلی تمام عیار است. در وسعت هم به یاری زمین های کشاورزی اطراف، چیزی از پارک جنگلی لویزان کم ندارد. ستاره 9 پر که از مهمترین نمادهای بهائیان است، در جای جای این قبرستان دیده می شود، روی سنگ قبرها، صندلی ها و حتی آبخوری کنار دیوار این قبرستان. البته با کمک این نماد، دو میدان هم در وسط این قبرستان تزیین شده است.( دو میدان هم به شکل همین نماد در وسط قبرستان، آن را مزین کرده است) پس از دیدن این قبرستان، با خود اندیشیدیم که بهائیان با داشتن این قبرستان عریض و طویل در یک محله اختصاصی که ظاهراً هیچ ارگان یا نهادی هم قصد تخریب آن را ندارد، آن همه قیل و قال های مربوط به تخریب قبرستان را چگونه به راه می اندازند؟ بعد از کمی پرس و جو، پاسخ را در قبرستانی که در گوشه ای از بزرگراه شهرستان قائم شهر، به طور حیرت آوری پشت یک چمنزار مخفی شده بود، یافتیم. این قبرستان یک نگهبان هم داشت که ادعا می کرد صاحب یک تعمیرگاه ماشین است نه نگهبان بهائیانی که سال هاست در این مکان خفته اند و اکنون از هر زمان دیگری هوشیارترند به پوچی فرقه شان!

وی که عضو فرقه بهائیت است، از هشدارهای مسئولان استان برای تخریب این قبرستان خبر داد و براساس آموزه هایش همان حکایت دروغین تخریب قبرستان ها را بیان کرد. در حالیکه با پیگیری های مربوطه مشخص شد که چندی پیش، هم فرقه ای های این نگهبان، با یک دوربین فیلمبرداری و سناریویی از قبل تهیه شده، به این مکان آمده اند و از چند قبر قدیمی که قدمت آنها به بیش از 30 سال می رسد و اکنون تنها چند تکه سنگ از آنها باقی مانده، قصه ای ساختند و مدتی بعد هم آن فیلم را مونتاژ کردند و به عنوان تخریب قبرستان های بهائی در ایران در بوق کردند! اما چیزی که بهائیان در این فیلم تبلیغاتی خود، هرگز به تصویر نکشیدند و ما با چشم خود دیدیم، کاشت درخت های تنومند و سرسبزی بود که حکایت از تبدیل این قبرستان به یک پارک جنگلی دیگر دارد.

و اینجا بود که قصد فرقه تشکیلاتی بهائیت را از تأسیس قبرستان های فرعی دریافتیم. بهائیان از امکاناتی که مسئولان استان به آنها داده اند، سو استفاده می کنند و نه تنها به یک قبرستان بسنده نمی کنند بلکه چند قبرستان فرعی دیگر هم در چند کیلومتری قبرستان اصلی خود ایجاد می کنند. چون شنیده اند که مسئولان قصد دارند این مکان را به پارک تبدیل کنند، گویا می خواهند پیش دستی کنند و این قضیه را به اسم تخریب قبرستان های بهائی بار دیگر رسانه ای سازند.

****************
هنوز هم هر کجا که می رویم، می پرسند مسلمانی یا بهائی؟

منببع:http://gozashtehalayande.blogfa.com/post-122.aspx

"قاسمعلی نوریان" 38 ساله از اهالی روستای ایول و عضو شورای این روستا از حضور جدی بهائیان در روستای ایول می گوید: «قبل از انقلاب خیلی کوچک بودم. آنچه که پدران و پدر بزرگانمان برای ما تعریف کرده اند، حکایت از ظلم بهائیان در حق اهالی روستا دارد. از سال 1330 تمامی شب های نیمه شعبان را جشن می گرفتیم. از وقتی که بهائیان وارد روستا شدند، در این شب ها بلند گوهایمان را می گرفتند و پرچم هایمان را می شکستند.»

شفافیت: بهائیان اصالتاً اهل همین روستا بودند یا اینکه از جای دیگری آمده بودند؟

نوریان: اهل همین روستا بودند اما جدشان به نام "عبدالباقی روحانی" در سفری به شیراز فریب خورده و بهائی شده بود. وقتی به روستا برگشت، نزدیکان و بستگان خود را که چهار خانوار بودند، بهائی کرد. بعدها شش خانوار بهائی دیگر از روستاهای اطراف به ایول آمدند.

شفافیت: بهائیانی که در روستا زندگی می کردند، چه رفتاری با سایر اهالی داشتند؟

نوریان: بهائیان در حق اهالی ظلم بسیاری کردند. آنها هر سه شنبه شب، یک محفل داشتند که جوانان ما را به بهائی شدن تشویق می کردند. خانم های بهائی با بدترین وضع پوشش در روستا می گشتند تا جوانان را منحرف کنند، تا جایی که پدربزرگ من که آدم با خدایی بود چند بار به والدین آنها می گفت: مگر شما روسری ندارید سرتان کنید؟ من پول می دهم، روسری بخرید. آنها حتی آب فاضلابشان را به سمت تنها چشمه روستا هدایت می کردند.

شفافیت: در مراسم مذهبی مانند نیمه شعبان و ماه محرم چطور برخورد می کردند؟

نوریان: ما در عزاداری امام حسین (ع)، در روزهای تاسوعا و عاشورا علم گردانی داریم. آنها جلوی ما را می گرفتند. در مراسم مذهبی بلندگوهایمان را قطع می کردند و می گفتند فقط خودتان بشنوید، ما نمی خواهیم بشنویم! بی جهت مردم را اذیت می کردند و به ساواک گزارش می دادند که مسلمانان به ما بد و بیراه می گویند و به نخست وزیر توهین می کنند، تا آنجا که ساواک چند جوان را دستگیر کرد. یکی از آنها به نام "تیمور نوریان"، عموی من بود که به بدترین شکل شکنجه شد. آنها تا زمان انقلاب به همین کارها ادامه دادند و بعد از انقلاب، در سال 60 متواری شدند.

شفافیت: درباره دیگر اقدامات اسلام ستیزانه آنها بیشتر توضیح دهید:

نوریان: کلاً کار تبلیغی زیاد انجام می دادند. چهار پنج خانوار بهائی که در روستا ساکن بودند، می خواستند 10 خانوار مسلمان ساکن را هم بهائی کنند اما شخص باسوادی در مقابل مبلغ مسلمان ها نداشتند. به همین دلیل، یک شب زمستانی با پای پیاده به سنگسر استان سمنان رفتند و یک مبلغ بهائی آوردند که تا صبح با مبلغ ما بحث کرد اما در نهایت تسلیم شد و سحرگاه از روستا فرار کرد.

شفافیت: پس از ترک روستا، بهائیان باز هم به اینجا آمده اند؟

نوریان: وقتی که می خواستند بروند، نامه دادند که اگر ما مسلمان شدیم برمی گردیم در غیر اینصورت دیگر نمی آییم. اما چند سال پیش با چند مأمور از پاسگاه آمدند و دیوارهای باقیمانده را خراب کردند و چوب هایش را فروختند و به ما رسید هم دادند اما باز هم به بهانه های مختلف به روستا آمدند.

شفافیت: مطمئناً بهائیان در این روستا زمین زراعی هم داشته اند، آنها برای سرکشی به آن زمین ها می آیند؟

نوریان: زمین که خیلی نداشتند. کل زمین هایشان به 8 تا 10 هکتار می رسد ولی از آن استفاده نمی کنند.

شفافیت: یعنی زمین هایشان اکنون بدون استفاده مانده و مصادره نشده است؟

نوریان: زمین ها مصادره نشده اما مردم هم از آنها استفاده نمی کنند، اهالی این روستا، افراد مؤمنی هستند. من خودم تراکتور دارم. یکبار بهائیان به روستا آمدند و از تراکتور من فیلم گرفته و شایع کردند که این آقا با تراکتور، زمین های ما را شخم زده است. اصلاً چنین چیزی نبود. خدا شاهد است که من در عمرم تراکتور داخل زمین بهائی نبردم.

شفافیت: شما چیزی از جریان سال گذشته درباره اینکه بهائیان گفته بودند"روستاییان، خانه هایشان را آتش زدند" شنیده اید؟

نوریان: مردم سراغ خانه های آنها نرفتند. آنها بعد از انقلاب از این روستا رفتند و خانه هایشان به مرور تخریب شد. خانه های این روستا از کاهگل است. همین الآن که ما در خانه هایمان هستیم و زندگی می کنیم، خود به خود خراب می شوند، چه برسد به اینکه چند سال آنها را رها کنی.

شفافیت: پس شما در این تخریب دست نداشتید؟

نوریان: به هیچ وجه. مردم ایول در تخریب این خانه ها دست نداشتند. این خانه ها به مرور زمان خراب شده اند، بر اثر بارندگی زیاد و طوفان. اینجا شش ماه از سال برف می بارد.

شفافیت: بهائیان مدعی شدند که سال گذشته مردم خانه هایشان را آتش زدند؟

نوریان: اصلاً چنین چیزی صحت ندارد.

شفافیت: شما تصاویری را که از شبکه های ماهواره ای مثل بی بی سی پخش شد، دیده اید؟

نوریان: نه، ما خود این تصاویر را ندیده ایم اما اخبار آن را از اقواممان در شهر شنیده ایم. ما هر کجا که می رویم و می گوییم از روستای ایول آمده ایم، از ما می پرسند مسلمانی یا بهائی؟ و ما باید قسم بخوریم که مسلمانیم. خدا لعنتشان کند، مردم این روستا را گرفتار کرده اند.

******************

دروغ تشکیلات بهائیت، روستای ایول را سوزاند


منبع:http://gozashtehalayande.blogfa.com/post-121.aspx

می گویند طوری دروغ بگو که خودت نیز باورت شود، حالا شده حکایت تشکیلات بهائیت که به راحتی آب خوردن دروغ می گویند و دروغ هایشان را آنچنان با آب و تاب تعریف می کنند که خودشان هم باورشان می شود و آدمی می ماند چطور با این همه دروغ، دماغ های پینوکیویی شان بزرگ نمی شود! شاید هم آنقدر دروغ گفته اند که فرشته مهربان هم از اصلاح آنها ناامید شده و دماغ هایشان برای همیشه بزرگ می ماند.

اما دروغ شاخدار تشکیلات: «خانه های پنجاه خانوار بهائی توسط مسلمانان به آتش کشیده شد»! البته این ادعای دروغین مربوط به سال گذشته است. اوایل تیر ماه 1389 که تشکیلات بهائیت با همکاری یاران غار خود سناریوی آتش گرفتن روستای ایول را کلید زد و در توصیف جزئیات این آتش سوزی آنقدر ظرافت به خرج داد که شبکه بی بی سی، مستندی عریض و طویل ساخت در باب اینکه: ای انسان ها کجایید که خانه های بهائیان در آتش سوخت. و بعد اعلامیه پشت اعلامیه و بیانیه پشت بیانیه در دفاع از بهائیان و محکوم کردن نظام جمهوری اسلامی ایران.

که البته همان زمان، ماهنامه شفافیت در شماره دهم خود به این قضیه اشاره داشت و بیان کرد که این یک بازی سیاسی است و چیز دیگری نیست جز مظلوم نمایی همیشگی بهائیان که برایشان از نان شب هم واجب تر است و سفسطه بازی بی حدشان که آن هم از خواب شب، واجب تر.

اما بعد از گذشت یک سال، تشکیلات تصمصیم گرفت به بهانه سالگرد آن واقعه دروغین، سناریوی دیگری را آغاز کند و برنامه دیگری بسازد.

و ما هم تصمیم گرفتیم برای خنثی کردن نقشه بهائیت که در صدد تحمیق بیشتر اعضای ناآگاه و ساده خویش بود، به روستای ایول استان مازندران سفر کوتاهی داشته باشیم تا با جامه عمل پوشاندن به اینکه بسیار سفر باید تا پخته شود خامی، به اعضای فریب خورده و شستشوی مغزی داده شده بهائیت بگوییم که می توان با یک سفر یک روزه به یک استان و توقف چند ساعته در یکی از روستاهای آن، بسیار از خامی در آمده و دروغ های تشکیلات بهائیت را رو کرد، چه برسد به اینکه بخواهی بیشتر سفر کنی، چون مشت نمونه خروار است.

قصه روستای ایول

از آنجا که اساس تشکیلات بهائیت بر پایه تبلیغ استوار است، تشکیلات هر چند وقت یکبار تعدادی از خانوارهای بهائی را وادار می کند که به مدت چند سال به مکان های مورد نظر آنها در شهرها و روستاهای مختلف بروند، در آنجا سکونت کرده و به تبلیغ مسلک از پایه ویرانشان بپردازند. این قانون در مورد روستای ایول نیز صدق می کرد. چند سال قبل از انقلاب، تشکیلات بهائیت به چند خانوار بهائی به سرکردگی "عبدالباقی روحانی" دستور می دهد که در ایول ساکن شوند و کار خود را آغاز کنند.

بهائیان این منطقه هم طبق دستور، شروع به تبلیغ و کارشکنی علیه مسلمانان ساکن روستا کردند. بماند که در این راه از هیچ کارشکنی فرو نگذاشتند؛ شکستن و گرفتن بلندگوها در اعیاد و مراسم مذهبی مسلمانان، رها کردن آب فاضلاب خانه هایشان در تنها چشمه روستا و تشویق زنان و دختران به بی حجابی، تنها شمه ای از کارهای آنان بود. البته از آنجا که جاسوسی هم جز مشاغل دائمی و ثابت بهائیان است، جاسوسی برای رژیم منحوس پهلوی و لو دادن جوانان مسلمان روستا به دلیل مخالفت با شاه و سیاست هایش را به عنوان چاشنی کارهایشان هرز چندگاهی به خورد مردم مسلمان روستای ایول می دادند.

که البته به برکت انقلاب، این روستا از لوث وجودشان پاک شد و پیش از 30 سال است که آن چند خانوار بهائی که شمار آنها به زور به پنج خانوار می رسید، نه پنجاه خانوار! خانه های کاهگلی و سست خود را رها کرده و چتر تبلیغاتشان را در جای دیگری پهن کردند. خانه هایشان نیز بر اثر عوامل طبیعی همچون باد و ریزش برف و باران به مرور زمان تخریب شد.

در این مدت برخی از ساکنان بهائی سابق به بهانه های مختلف، به روستای ایول می رفتند تا سر وگوشی به آب بدهند و ببینند آیا مسلمانان چند هکتار زمین و چوب های باقی مانده از خانه های فرسایش یافته شان را تصرف کرده اند تا آن را پیراهن عثمان کنند و به اعتراض، مقابل سازمان حقوق بشر بسط بنشینند؟ که البته داغ این فیلم بازی کردن را مسلمانان روستای ایول به دلشان گذاشته اند چون معتقدند که بهائیان نجس هستند و مالشان حرام. آنها حتی حاضر نیستند از کنار زمین های بهائیان رد بشوند چه برسد به تصرف در آنها. چند خانوار بهائی هم که اوضاع را اینطور دیدند چند سال پیش تتمه چوب های باقی مانده از خانه هایشان را فروختند و به ساکنان ایول نیز رسید دادند که دیگر در این زمینه ادعایی ندارند.

داستان دروغین آتش سوزی

در ادامه داستان پردازی های تشکیلات، چند سال پیش، یکی از فعالان تشکیلاتی بهائیت به همراه تعدادی از هم مسلکان خود از غیبت مردان روستا در فصل کار، سوء استفاده کرده و به روستا آمدند و شروع کردند به فیلم بازی کردن. آنها با فیلم گرفتن از خانه هایی که چند سال پیش بر اثر فرسایش تخریب شده بود و سردادن شیون و زاری که" دیدید مسلمانان با خانه های ما چه کردند؟" برنامه خود را تکمیل کردند و به خیال خام خود که این فیلم را تحویل دایه های مهربان تر از مادرشان می دهند تا از حقوقشان دفاع کنند، در حال ترک روستا بودند که اهالی متوجه نقشه آنها شدند و با همکاری مأموران مسئول، فیلم ضبط شد و آنها ماندند و دروغ های بی نتیجه شان.

این بازی ها همچنان ادامه داشت تا اینکه سال گذشته نقشه دیگری کشیدند. این بار گفتند مسلمانان ساکن ایول بیش از 50 خانه بهائیان را آتش زدند. نکته مهم، در کم حافظه بودن آدم دروغگو است. چون یادشان رفته بود که چند سال پیش گفته بودند مسلمانان خانه هایشان را تخریب کردند و هیچ اثری از آن باقی نمانده، حالا مسلمانان چه چیز را آتش زده اند؟ الله اعلم. بعد هم که در بوق کردن ماجرا و کر کردن گوش فلک از اتفاقی که اصلاً رخ نداده بود.

رفاقت گرمابه و گلستان بودن شبکه بی بی سی و بهائیان هم که دیگر بر کسی پوشیده نیست، به ساخت مستندی در این رابطه منجر شد و با دروغ های خود، شاخک های دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران را به حرکت واداشت!

حالا یک سال از این ماجرا می گذرد، ماجرای آتش سوزی دروغین و فیلم بی پایه ای که با مونتاژ و تدوین صحنه های آتش سوزی ساخته شده بود. در این مدت ساکنان مسلمان روستا در رفت و آمد به شهر و گرفتن اخبار از دوستان و آشنایانشان متوجه شدند که چگونه نام روستایشان در سایت ها و خبرگزاری های بیگانه اینگونه دستخوش دروغ و ملعبه بهائیان قرار گرفته است.

ساکنانی که بعد از گذشت این همه سال، هنوز هم سایه شوم بهائیت را بر سر خویش احساس می کنند. هنوز هم در برخورد با دیگر همشهریان خود باید قسم بخورند که اگر اهل ایول هستند مسلمانند نه بهائی.

و بی شک عبارت "اللهم عجل لولیک الفرج" بر روی تابلوی رنگ و رو رفته "به روستای ایول خوش آمدید" با زبان بی زبانی می گوید : ساکنان این روستا مسلمانند و شیعه و به شیعه بودن خود افتخار می کنند.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

این خبر را هم در بانک اطلاعاتی نشریات ایران دیدم برای بهائی پژوهان نقل می کنم:

منبع:http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1252985

37.بازتاب ، داستان يك مدرسه بهايي



روزنامه محترم كيهان
با سلام، ضمن تشكر از دست اندركاران روزنامه به خاطر چاپ سلسله پاورقي «سايه روشن هاي بهائيت» همچنين چاپ خاطرات يك بانوي تازه مسلمان كه منجر به روشن شدن لايه هاي تاريك و سياه اين فرقه ضاله و دست ساخته بيگانگان در ايران مي شود. بهتر ديدم تا مطالبي در خصوص هر چه بيشتر شناساندن اين دست نشاندگان اجانب و آگاهي نسل جوان اين مملكت با استفاده از كتب و مدارك خودشان، كه در سال هاي اخير با لطايف الحيل و به اميد بازگشت روزهاي خوب از دست رفته شان در كشورهاي بيگانه چاپ و توزيع مي كنند به نظر شما برسانم اميد است در صورت صلاحديد آن برادران دلسوز اقدام به چاپ نماييد. با احترام برادر شما
علي دزفولي 12/7/85


كادرسازي بهائيان در مدرسه «تربيت بنين»

به دستور و فرمان سران بهائيت در خارج از كشور خصوصاً در آمريكا و فرانسه در سال 1317 هجري قمري (1900 ميلادي) تعدادي از بزرگان بهائيت در ايران و نيز تعدادي غيربهايي متمول و وابسته بر آن شدند تا با تأسيس مدرسه اي در تهران ضمن جلوگيري از پراكنده شدن اطفال و جوانان بهايي، آنها را تحت آموزش و تعليمات مستمر تعاليم بهايي قرار داده تا بتوانند بدينوسيله ضمن در اختيار داشتن اين جوانان، مركز و محلي را نيز براي تبليغ و جذب جوانان غيربهايي داير كنند.
لازم به ذكر است اين درخواست در حدود دو سال قبل از تأسيس اين مركز توسط يكي از سران بهائيت به نام لواگنسينگر معروف به لقب بهايي (ام المبلغّات) در سفر مظفرالدين شاه قاجار به پاريس به وي داده شد(1) و شاه مريض احوال نيز با اين امر موافقت كرده بود.
اين مدرسه در همين سال و با نام مدرسه تربيت بنين (پسران)به همت شخصي به نام ميرزاحسن اديب طالقاني با همكاري و معاضدت محمدخان منجم، دكتر عطأالله بخشايش و آصف الحكما در حدود سال 1317 هجري قمري تأسيس و در سال 1321 رسميت دولتي يافت. گفتني است مقارن تأسيس اين مدرسه مدرسه اي نيز توسط جمعي ديگر از سران بهايي با تلاش و كوشش شخصي به نام حاج محمدتقي افنان (وكيل الحق ّ) در شهر عشق آباد تأسيس شد.
محل اوليه مدرسه تربيت بنين ابتدا در كوچه شفيع نزديك تكيه رضا قليخان در جنوب خيابان بوذرجمهري فعلي بود و بعدها با تغيير مكان هاي متعدد به چهارراه حسن آباد (محل مجلس سناي سابق روبروي دانشكده پليس فعلي) منتقل گرديد. (2)
بعد از چند سال فعاليت به بهانه بروز اشكالات مالي اعضاي غيربهايي آن طبق نقشه هاي از پيش طراحي شده كنار گذاشته شدند و مدرسه تحت اداره و حمايت مستقيم محفل روحاني مركزي بهائيان قرار گرفت. با شروع فعاليت هاي آموزشي و غيرآموزشي و تزريق امكانات مالي و انساني(3) از طرف محافل بهائيان در داخل و خارج از كشور در سال 1329 هجري قمري شاخه دخترانه آن به نام مدرسه تربيت بنات با مديريت يك نفر آمريكايي به نام خانم دكتر «سوزان مودي» شروع به فعاليت مي كند. (4)
به علت اهميت فوق العاده وجود اين مدارس براي سران بهائيت(5) و جذب تعداد بسيار زيادي از فرزندان مسوولان و متموّلان غيربهايي، گزارش چگونگي فعاليت هاي اين مدارس به محافل بهائيان آمريكا و انگليس ارسال و متعاقب آن تعداد زيادي از مبلغين بهايي آمريكايي و انگليسي تحت پوشش معلم جهت تبليغ و تدريس به تهران اعزام مي شوند كه مي توان از دكتر سوزان مودي، خانم ليليان كپيس، دكتر سيدني اسپراگ، دكتر كوي(6) و دكتر ادليد شارپ نام برد. اين افراد به تناوب مسووليت تدريس و تبليغ و اداره اين مدارس به را عهده گرفته و در اين راه از هيچ كوششي مضايقه نمي كردند.
مسوولان ايراني مدارس تربيت نيز در اين ميان بيكار ننشسته و با ايجاد روابط حسنه با وزارت معارف وقت و ساير مسوولان نظام مجوز تأسيس شعبات مدارس تربيت را در تعدادي از شهرهاي پرجمعيت مانند اصفهان، يزد، كاشان، نجف آباد، قزوين، بابل، ساري و همچنين مناطقي كه تعدادي از بهائيان زندگي مي كنند مانند آران، آباده و مريم آباديزد به دست آورده و به جهت جلوگيري از تحريك مردم مسلمان آن شهرها و مناطق با نام هايي غير از تربيت به فعاليت هاي آموزشي و تبليغي مشغول مي شوند.
حسب مدارك موجود و اوامر و دستورات سران محافل بهائيت مدارس تربيت تهران اكثر شاگردان خود را از بين فرزندان طبقه متمولان و مسوولان سياسي و نظامي وقت انتخاب كرده و با ايجاد كلاس هاي فوق برنامه مانند آموزش زبان هاي انگليسي، فرانسه و روسي و استفاده از معلمان زن خارجي سعي مي كردند تا برتري مدارس خود را نسبت به ساير اماكن آموزشي موجود نشان دهند و علي رغم وجود تعداد بسيار زيادي از اطفال و جوانان غيربهايي و در راستاي تبليغات مستقيم و مستمر بهائيت هر روز صبح قبل از شروع كلاس ها قسمتي از مناجات نامه بهائيان قرائت مي شد. بيشتر فارغ التحصيلان اين مدارس به واسطه داشتن روابط مخصوص و آموزش زبان هاي خارجي و موفقيت هاي خانوادگي به مقامات بالاتر مملكتي دست مي يافتند.
و بالاخره در سال 1934 ميلادي كاسه صبر مسلمانان و مسوولان دلسوز مملكتي به سر آمده به دليل تعطيلي بدون مجوز مدارس تربيت در ايام عزاداري مخصوص بهائيان به دستور وزارت معارف وقت فعاليت هاي آموزشي مدارس فوق الذكر متوقف و اين مدارس در سراسر ايران تعطيل شدند. (7)
در پايان اسامي تعدادي از از فارغ التحصيلان بهايي اين مدارس جهت آگاهي و ضبط در تاريخ درج مي شود. ضمناً همان طوري كه در اول نامه نيز ذكر شد اسامي و كليه مدارك ذكر شده در نامه بالا با استفاده از منابع و مآخذ بهائيت كه به پيوست تقديم مي گردد، ذكر شده است. همچنين تعدادي عكس از مراسم هاي مختلف اين مدارس ارسال مي شود.
الف) تعدادي از مبلغان، خادمان و مهاجران بهايي كه از مدرسه تربيت بنين تهران فارغ التحصيل شده اند:
ايادي امرالله
سرهنگ جلال خاضع، مهندس حسين آوارگان، فؤاد اشرف، جلال اساسي، مهندس معزالدين پيروز بخت، مهندس عزيزالله
ذبيح، دكتر منوچهر ذبيح، دكتر حسين رستگار، فريبرز روزبهيان، اكبر حداد، عبدالعلي علايي، جلال عزيزي، هوشمند فتح اعظم، محمد لبيب، عبدالله مصباح، سعيد نحوي، قدرت الله وحيد طهراني و محمد يزداني.
ب) تعدادي از شاگردان بهايي مدرسه تربيت بنين تهران كه به نام استاد و محقق در دانشگاه ها تدريس مي كردند.
مهندس خليل ارجمند، پروفسور منوچهر حكيم، دكتر غلام عباس دواچي، دكتر امانت الله روشن زائر، دكتر علي راسخ، مهندس عباس شهيدزاده، ميرزاآقا شهيدزاده، دكتر ذبيح الله عزيزي، دكتر احمد عطايي، دكتر امين الله مصباح، دكتر رحمت الله مرشدزاده، دكتر علي محمد ورقا(8) و دكتر احسان الله يارشاطر(9).
ج) تعدادي از شاگردان بهايي مدرسه «تربيت بنين »تهران كه به مقامات اداري و لشكري منصوب شده بودند.
سپهبد دكتر عبدالكريم ايادي، (10) ذكرالله خادم اشرف اشرف، مهندس عزت الله ذبيح، سپهبد حسين رستگار نامدار، فؤاد روحاني، سرتيپ هدايت الله سهراب، سپهبد اسدالله صنيعي، سرلشكر شعاع الله علايي، نعمت الله علايي، نورالدين فتح اعظم، سپهبد ايرج محوي، (11) سرهنگ عنايت الله سهراب و سرهنگ سرالدين علايي.
د) تعدادي از شاگردان بهايي مدرسه تربيت بنين پسران تهران كه در امور اقتصادي نيز فعاليت مي كردند.
مهندس خليل ارجمند، امير ارجمند، حبيب ثابت، (12) اكبر و عباس حداد، عنايت الله و حبيب الله عزيزي.
ه-) تعدادي از شاگردان بهايي مدرسه تربيت بنين تهران كه در جرگه هنرمندان و نويسندگان، شعرا نيز محسوب مي شوند.
فؤاد اشرف، سهراب دوستدار، عنايت الله
سهراب، عبدالعلي علايي، ابوالقاسم فيضي، هوشمند فتح اعظم، امين الله مصباح، نصرالله مؤدت، هدايت الله نيّرسينا، روح الله
خالقي، (13) ابراهيم ساجد، حشمت سنجري، (14) رضاقلي ميرزا ظلي(15) و ذكرالله ميثاقيان.
و) همچنين اسامي تعداد زيادي از شاگردان اين مدارس موجود است كه ذكر اسامي آنان از حوصله خوانندگان خارج است ولي چنانچه لازم باشد تقديم خواهد شد.
ز) تعدادي از اساتيد غيربهايي كه با دريافت حق التدريس در اين مدارس تدريس مي كردند.
دكتر محمودخان شيمي، ميرزا رضاخان مهندس الملك، ميرزا علي خان مترجم السلطنه، احمد بيرشك، زاهدي، اسماعيل بازرگان، دكتر صفاري.
ضمناً شرح تعداد زيادي از كساني كه نام آنان در نامه قيد شده است در سالنامه جوانان بهايي ايران درج شده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 -ترتيب اين ملاقات به وسيله عبدالبهأ داده شده بود. ضمناً شرح حال اين خانم در كتاب ترانه اميد تحت عنوان شعله به قلم ويليام نيز درج شده است.
2- محل هاي موقت اين مدارس عبارت بودند از كوچه دباغ خانه، محلي در سر قبر آقا (باغ فردوس مولوي) با نام مدرسه (ميرزا آقابابا معلّم)، منزل شخصي دكتر محمدخان منجّم، خيابان شاهپور سابق، روبروي پارك شهر، كوچه قاپوچي باشي.
3- يكي از كساني كه كمك هاي مالي شاياني جهت اداره مدرسه تربيت بنين تهران كرد شاهزاده محمدحسن ميرزا، مؤيدالدوله سال ها بازرگان بهايي و علما، آنان موافقت مي كرد مدت ها به حكومت اصفهان و قم و غيرها منصوب شد. در ايام سلطنت محمدعلي شاه، رياست شوراي سلطنت به وي تفويض گرديد. مدتي در حيفا و عراق به سر برده و در خدمت عبدالبهأ بود و در سال 1339 هجري قمري در ناصريه درگذشت.
4- صفحه 40 «تاريخچه مدرسه تربيت بنين» نوشته عباس ثابت.
5 -اهميت وجود اين مدارس براي سران بهائيان به حدي بود كه در دستوري كه از محافل مركزي بهائيت خطاب محافل روحاني صادر شده، آمده است. «در زماني كه مدارس تربيت احتياج مالي پيدا كنند مي توانند با فروش قسمتي از موقوفات مشكل مدارس تربيت را رفع كنند. »
6-دكتر كوي Genevieveol 1962-1886 متجاوز از نيم قرن بدون وقفه به عناوين مختلف از قبيل مهاجر، مبلّغ، معلّم و مؤلّف در خدمت تشكيلات بهايي بود. وي متخصص تعليم و تربيت از دانشگاهي در نيويورك بود. شرح كامل زندگي او در كتابي به نام نجم باختر درج شده است. (عالم بهايي جلد 14، 1963، نوشته مسعود ذبيحيان)
7- سران محافل بهائيت در ايران بعد از تعطيلي مدارس خود در 1934 به انحاي مختلف و تحت پوشش هاي ديگري از قبيل نفوذ در راديو و تلويزيون و. . . نظارت خود را بر پايه ريزي و تبليغ و اشاعه بهائيت در ايران ادامه دادند تا جايي كه حتي وزير آموزش و پرورش نيز يك زن بهايي، از خانواده اي بهايي فعال در اركان رژيم پهلوي، به نام فرخ رو پارسا بود و توضيح فعاليت آنان از حوصله اين مقاله خارج است و فرصتي ديگر را مي طلبد.
8- دكتر علي محمد ورقا، استاد و مدير گروه آموزش جغرافيايي دانشگاه تربيت معلم از ايادي امرالله در ايران كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي با 90 ميليون تومان بدهي مالياتي از ايران فرار كرد.
9- يارشاطر به علت دوستي با علم وزير دربار شاه در محافل سياسي شهرتي به هم زده بود. در دانشگاه تدريس مي كرد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي به آمريكا رفت و در آنجا مشغول تنظيم دايره المعارف ايرانيكا مي باشد كه در آن راجع به اسلام و شيعه تنها يك صفحه دارد ولي براي شناخت بهائيت بيش از 10 صفحه را سياه كرده است.
10- عبدالكريم ايادي گرچه چهره شناخته شده اي در بين انقلابيون مي باشد، ولي ذكر مطلبي از او براي نسل جوان روشن كننده بخشي از حقايق تاريخي اين مملكت است. يكي از وظايف اصلي نامبرده سرپوش گذاشتن به فجايع و جنايت هاي شاه به وسيله اعمال جراحي بعد از هتك حرمت دختران بود.
11 -ايرج محوي در درجه سرواني فرمانده گروهي از نظاميان بود كه مسجد گوهرشاد را به گلوله بستند و دستمزد او پس از بازنشستگي سناتور انتصابي شاه رضا در مجلس بود كه بعد از پيروزي انقلاب تيرباران شد.
12- حبيب ثابت ابتدا در دروازه قزوين صاحب يك دهنه مغازه لوازم يدكي بود كه با ارتباط با محافل بهائيت و اظهار و اثبات سرسپردگي وي با كمك محافل بهائيت كارخانه پپسي كولا را از آمريكا وارد كرده و همزمان نمايندگي فولكس واگن را نيز در ايران داشت. وي مؤسس اولين ايستگاه تلويزيوني بود و پسرش نيز داماد القانيان يهودي معروف ايران بود. شماره ماشين حبيب ثابت هميشه عدد مقدس بهايي ها يعني عدد 19 بود كه به علت چهار رقمي بودن شماره هاي ماشين در ايران عدد 19 دو بار تكرار شده بود (1919). از ديگر خصوصيات ثابت اين بود كه هميشه به تنهايي سوار ماشين مي شد و به پسرانش نيز اين سفارش را مي كرد كه تا در صورت بروز حادثه اي اموال وي بي سرپرست نماند.
13- روح الله خالقي، استاد كمانچه.
14- حشمت سنجري، رئيس اركستر سمفونيك ايران بود. وي مدتي نيز رهبري اركستر سمفونيك صهيونيست هاي يهودي را در فلسطين اشغالي برعهده داشت.
15- بنا به گفته نويسنده كتاب تاريخچه مدارس تربيت رضاقلي ميرزا ظلي بهايي نبود ولي محبت خالصانه اي به دوستان بهايي خود داشت.


روزنامه كيهان، شماره 18657 به تاريخ 15/8/85، صفحه 8 (پاورقي)


«جلال آل احمد» و «بهائیت»


محمدرضا نوری به مناسبت هجدهم شهريور؛ سالگرد فوت مرحوم «جلال آل احمد» در وبلاگ خود نوشت:

در شهريور سال 45 شاپور راسخ ـ از عناصر سرشناس بهائيت و معاون سازمان برنامه و بودجه در عصر هويدا ـ طي مقاله‌اي كه در مجله راهنماي كتاب نوشت، به تبليغ ضمني بهائيت پرداخت و نوشت: «اخيرا نيز دو جنبش مهم مذهبي ايراني، جهانگير شده...» است.

زنده ياد جلال آل‌احمد در نامه‌اي تند و كوبنده به مدير مسوول آن مجله در اعتراض به اين امر ضمن هجو «معجزات اين تخم دو زرده» (يعني بهائيت)‌ خطاب به مدير مسوول نوشت:

«... كلمه مسوول را كه آن بالاي مجله نوشته‌اي به رخت مي‌كشم و به يادت مي‌آورم كه وقتي دارند مذهب رسمي مملكت را مي‌كوبند و غالب مشاغل كليدي در دست بهائي‌ها است... از سركار قبيح است كه زير بال اين اباطيل را بگيريد و اين بنده خداي «راسخ» كه يك عمر جان كنده تا جامعه‌شناس شناخته شود؛ اين جوري خودش را لو مي‌دهد.

آخر اين حضرت چطور جرات مي‌كند در دنيايي كه هنوز سوسياليسم و كمونيسم را با آن كبكبه و دبدبه (از روس و اروپاي شرقي تا چين و ماچين...) نمي‌‌توان مذهب جهانگير دانست اين مذهب سازي بسيار خصوصي و بسيار دربسته و بسيار ترقي‌ساز و زداينده اصالت‌هاي بومي را «مذهب جهانگير» بنامند؟»!
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

38.حسن یوسفی اشکوری:

"ملاحظاتی پیرامون <<بهایی ستیزی و اسلام گرایی در ایران>>"


منبع:www.rahesabz.net/story/40855/

علمای غیرسیاسی روی مماشات شاه و دولت با بهایی ها بیشتر حساسیت و گله داشتند تا روحانیون مبارز



اشاره. اخیرا یک از دوستان پژوهشگر طی نامه ای از من خواست که مقاله «بهایی ستیزی و اسلام¬گرایی در ایران» اثر پژوهشگر ارجمند تاریخ معاصر جناب آقای دکتر محمد توکلی طرقی را بخوانم و اگر نظری و ملاحظاتی دارم ابراز کنم. متن زیر پاسخی به ایشان در باره این مقاله است. گرچه پاسخ به قصد اظهار نظر محدود و خصوصی تنظیم شد اما در پایان بیش از حد انتظار مبسوط درآمد از این رو اندیشیدم که انتشار عمومی آن خالی از فایده نباشد. مقاله جناب توکلی ابتدا در سال 1380 در ایران نامه منتشر شد و اخیرا در سایت «بنیاد مطالعات ایران» باز نشر یافته است.


با عرض سلام
مقاله را خواندم. اثر تحقیقی بسیار ارزشمندی است و اطلاعات مهمی دارد و از منابع مختلف و متنوع غالبا دست اول استفاده شده است. نویسنده جناب دکتر توکلی طرقی در هدف اصلی خود یعنی نشان دادن سابقه دگرستیزی و به ویژه بهایی ستیزی در ایران و در میان مسلمانان و روحانیون و برخی انگیزه¬ها و زمینه¬های فکری و سیاسی آن موفق بوده و از این رو باید به نویسنده آن دست مریزاد گفت. قطعا چنین پژوهش¬هایی می¬تواند به کاهش غیریت سازی¬های مخرب و دگرستیزی¬های نامعقول یاری رساند و به تفاهم و زیست صلح آمیز ایرانیان با همه از جمله با هموطنان بهایی کمک کند. در عین حال چند ملاحظه دارم که در مورد هر کدام به ترتیب طرح در مقاله به کوتاهی اشاره می¬کنم:

1 – مقاله با این جمله آغاز می¬شود که: «گفتمان سیاسی ایران در نیم سده گذشته کیش بهایی را آئینی بیگانه جلوه داده-اند». در پایان مقاله نیز به این گزاره تأکید شده و اشاره شده که این بیگانه شمردن پس از انتشار کتاب کینیازدالگورکی بوده است. واقعیت این است که بیگانه شمردن کیش باب و بها از همان آغاز بوده و اختصاص به نیم سده اخیر ندارد. می¬توان احتمال داد که با انتشار این رساله جعلی این اندیشه تقویت شده باشد اما عامل و معیار تعیین کننده در این مورد نبوده است. در واقع از همان آغاز دو عامل در بیگانه شمردن مدعیات باب و بها مؤثر بوده است. یکی این که سخنان و دعاوی باب و بها و جانشینان بنیادگذاران بدعت و موجب ارتداد و خروج از اسلام و مذهب شیعه شمرده شده و دوم این که این جنبش، که در آغاز فکری و اعتقادی بود و به زودی به ویژه در پیروان باب تبدیل شد به یک جنبش سیاسی و مقابله با حکومت و علما، در ارتباط با عوامل خارجی و مطامع بیگانگان دانسته شد. درست است که جنبش باب و بها از درون آموزه¬های سنتی و برخی عقاید شیعی درآمد اما بیگانه شمردن آن به وسیله علما به دلیل بیگانه شدن از مبانی اسلام و تشیع و در نهایت خروج از دین و شریعت بوده نه لزوما ورود آن آموزه از خارج از مرزهای جغرافیایی ایران. گرچه انتساب این ماجرا به دستهای خارجی هم در این مفهوم سازی بی تأثیر نبوده است.

2 - مرقوم فرموده اند: «این جنبش [جنبش اسلامگرای پس از شهریور 1320]، که در پی ساختن آینده اسلامی در ایران بود، در مقابله با آئین بهایی شکل گرفت». به نظر می¬رسد چنین نباشد. جنبش اسلامی اولا از ماهیت و سائقه های یکسانی برخوردار نبوده و نیست. تاریخ تحولات این جنبش¬ها در آن دوره نشان می¬دهد که زمینه¬های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی مختلف و درهم تنیده¬ای در این تحرکات دینی – سیاسی نقش داشته اند و از این رو نمی¬توان آن را به یک و حتی دو عامل فروکاست. مثلا جنبش نواندیشی اسلامی «خداپرستان سوسیالیست» و یا «کانون اسلام» و افرادی چون مهندس بازرگان و آیت¬الله طالقانی و انجمن¬های اسلامی دانشگاهها و دیگران در این دوران یا به کلی نسبت به مسئله بهاییت بی¬اعتنا بودند و یا اهمیت چندانی به آن نمی¬دادند. به ویژه در اواخر دهه بیست و اوائل دهه سی، که جنبش ضد بهایی شکل گرفت، جریان نواندیشی دینی، که بخش مهمی از جنبش اسلامی آن دوره بود، کاملا با آن مخالف بوده و آن را انحراف از مسیر مبارزات ملی و ضد استعماری و ضد استبدادی می¬دانست. «کانون نشر حقایق اسلامی مشهد» نیز چنین بود. نقل چند جمله از محمد تقی شریعتی و از این و آن تمام حقیقت نیست و گاهی تحریف کننده حقیقت است. در مورد کانون نشر حقایق اسلامی مشهد افکار و خاطرات یکی از مؤسسان کانون یعنی آقای طاهر احمد زاده، که حی و حاضر است، به خوبی مبیین حقیقت است.

3 - «رویارویی مستقیم بین آن دو [دولت و علما] در سالهای 41-42 پیامد گسستی بود که پس از اشغال و تخریب حظیره-القدس آغار شد». شاید بتوان گفت این حادثه و خودداری شاه و دولت از سرکوب کامل بهاییان یکی از عوامل در رویارویی حکومت و علما در مقطع 41-42 مؤثر بوده است اما هرگز نمی¬توان این عامل را تنها عامل و حتی عامل اصلی رخداد مهم تقابل علما و شاه و سلطنت در مقطع آغاز دهه چهل دانست. نقل چند جمله و اشاره آیت¬الله خمینی و یا دیگران برای اثبات چنین دعوی بزرگی کفایت نمی¬کند. قطعا همواره علما و عموم مسلمانان و به ویژه جامعه شیعی ایران و عراق و هرجای دیگر روی پدیده نوظهور و گروه انشعابی بابی¬گری و بهایی¬گری حساسیت داشته اند اما نویسنده به گونه¬ای ماجرای بهایی¬گری و بهایی-ستیزی را عمده کرده اند که گویا تنها عامل و یا عمده¬ترین عامل تحولات دینی – سیاسی روحانیون و مسلمانان در هفتاد سال اخیر ماجرای بهایی¬ها بوده است. این تک عامل دیدن ماجرا و بزرگ¬ نمایی رویکری غیر تاریخی است.

4 - «در این بسیج همگانی روحانیت شیعه هم تشکیلات گسترده¬ای را پی انداخت و هم گفتمان سیاسی را برساخت که زمینه کسب اقتدار سیاسی در آستانه «انقلاب اسلامی» را فراهم آوردند». باز هم نویسنده به صورت نادرست و مبالغه آمیزی مدعی شده که ستیز با بهاییان موجب تشکیل سازمانهای گسترده روحانیت و نیز موجب برساختن گفتمانی شد که به کسب اقتدار سیاسی روحانیون در آستانه انقلاب اسلامی منتهی شد. در دهه بیست و تا حدودی دهه سی، به دلایل مختلف، حساسیت روی بهایی ها زیاد بود و اغلب تشکلات و انجمن¬های مذهبی تلاش می¬کردند در برابر تبلیغات واقعی یا توهمی بهاییان مقاومت کنند و با نفوذ خیالی و یا واقعی این جریان نیمه مخفی مبارزه کنند اما در دهه چهل و پنجاه اصلا چنین نبود و روحانیون مبارز از جمله آیت¬الله خمینی در این زمینه حساسیت قابل توجهی نشان نداده و از قضا برعکس انقلابیون از روحانی و غیر روحانی با انجمن ضد بهایی حجتیه مخالف بوده و آنها را به دلیل تخصیص وقت و امکانات انسانی جوانان و منابع مالی به این اقدام حاشیه-ای و کم اهمیت منحرف می¬دانستند. در دهه بیست و سی هم اغلب نهادهای مذهبی به طور کلی با جریانهای از نظر خودشان ضد اسلامی و ضد شیعی مختلف مبارزه می¬کردند که فقط یکی از آنها، البته از مهم¬ترین آنها، جریان بهایی بود. ایشان با نقل جملاتی از این و آن چنان وانمود کرده¬اند که گویا این نهادهای اسلامی هدفی و برنامه¬ای جز بهایی ستیزی نداشته اند و حداقل در ذهن خواننده چنین القاء می¬شود.

5 - «تأخیر ظهور مهدی زمانمندی آینده را در پی داشت و زمینه فکری طرح «ولایت فقیه» را فراهم آورد. بدین سان به جای انتظار برای آینده پیش بینی نشدنی، شیعیان به ساختن آینده¬ای اسلامی دعوت شدند». نویسنده محترم بار دیگر بدون دلیل موجهی و بدون ارائه هیچ سندی مدعی شده است که علما در پی مخالفت با ادعای مهدویت باب ظهور مهدی را به عقب انداختند و این امر زمینه¬های فکری ولایت فقیه را فراهم آورد. جای شگفتی است. بهتر است جناب توکلی کمی هم از تاریخ معاصر آن سوتر بروند و زمینه¬های نظری و عملی طرح ولایت فقیه را در گذشته¬های دورتر ببینند. ولایت فقیه حتی به معنای بدعت آمیز کنونی آن برآمده از دعوی نیابت عامه فقها از امام زمان در سده پنجم و ششم هجری است و پس آن در زمان صفویه رسما برخی از فقیهان نامدار شیعی (از جمله محقق کرکی) مدعی حق حاکمیت سیاسی از جانب امام برای خود غائب شدند. گرچه در عمل چنین نکردند. بنابراین این اندیشه هیچ ارتباطی با پدیده بابی¬گری و مانند آن ندارد. از قرنها پیش نوعی از ولایت فقیه در ایران و جوامع شیعی وجود داشت و شیعیان از همان آغاز پس از خروج از شوک غیبت به ساختن آینده¬ای اسلامی– شیعی اهتمام داشتند. مگر قرار بود که در مقطع ظهور باب و بها، ظهور مهدی اتفاق بیفتد که علما با انکار دعوی باب آن را تأخیر انداختند؟

6 - «این گرایش نیز [گرایش به عوامل بیرونی و سیاسی] که در دهه 1320 رواج یافت، آیین بهایی را ساخته قدرتهای استعماری برنمود». ایشان در این مقاله ممتع خود بارها به گونه¬ای سخن گفته است که نقش عوامل خارجی در برساختن آیین باب و بها و تحولات آن، تصریحا و تلویحا انکار شده و به هر حال ایشان حتی به احتمال عقلایی آن اشاره نکرده و این البته از احتیاط پژوهشگرانه به دور است. این که ما ایرانیان از دیرباز (حتی از روزگار باستان) غالبا در اشکال مختلف به نقش عوامل توطئه آمیز خارجی در رخدادهای داخلی و در سرگذشت و سرنوشت خود باور داشته و در مورد جنبش باب و بها نیز چنین بوده و هست، تردیدی نیست و از این منظر رویکرد انتقادی ایشان کاملا به جا و درست است اما در این مورد خاص باید توجه داشت که: اولا- اسناد تاریخی نشان می¬دهد که از همان آغاز این نظریه در میان علما و سیاستمداران ایران رواج داشت که جنبش باب و بها با سیاست¬های خارجی مرتبط بوده و از این رو این فکر در دوران پس از شهریور بیست ایجاد نشده است. هرچند که در آن زمان احتمالا رواج بیشتری یافته است. ثانیا– واقعیت این است که بررسی صحت و سقم این موضوع محتاج تحقیق و تفحص کافی و علمی و بیطرفانه جدی¬است و نمی¬دانم در این زمینه کارهایی درخور شده است یا نه و نیز نمی¬دانم آقای توکلی چنین تحقیقی کرده اند یا نه اما به هر تقدیر تا چنین تحقیقی انجام نشده باشد نمی¬توان به داوری نهایی رسید. طبعا ردیه¬های بی-بنیاد و یا کم مایه و مغرضانه علیه باب و بها (از آن گونه که در ایران فراوان است) نیز چندان قابل اعتنا نیستند و نمی¬توان به آنها اعتنا کرد. ثالثا – من خود تا این لحظه حمل بر صحت می¬کنم و اصل را بر عدم دخالت عوامل خارجی در این ماجرا می¬گذارم اما یک امر برایم مسلم است و آن این که در دویست سال اخیر اگر هم قدرتهای استعماری دین یا فرقه و یا ایدئولوژی تازه ای را در شرق و به طور خاص در مستعمرات کهن و نو به قصد تحقق یک سلسله اغراض خاص سیاسی ایجاد نکرده باشند، حداقل در رواج و گسترش و هدایت عوامل آنها در جهت خاص نقش آفرین بوده اند. نمونه¬های بارز آن جنبش وهابیان در عربستان و خاورمیانه و اخیرا جنبش طالبان در افغانستان که اولی در سده سیزدهم هجری، بدون این که شخص محمدبن عبدالوهّاب در آن نقش داشته باشد، ابتدا به دست سعود فرمانروای درعیه عربستان برساخته شد تا از آن حربه¬ای برای ایجاد یک جنبش ملی-گرایانه عربی در برابر خلافت عثمانی بسازد و آنگاه انگلیسی¬ها از آن برای تضعیف عثمانی¬ها سود بردند. طالبان و القاعده را هم آمریکایی¬ها برای مبارزه با کمونیست¬ها و شوروی ایجاد کردند هرچند که پس از انقضای تاریخ مصرف آنها برای اربابان سابق ایجاد مزاحمت کردند. نمونه¬ها فراوان است. از خود اسلام و یا فرق مختلف شیعی (از جمله جنبش اسماعیلیه جدید: آقاخانیه با پیشگامی آقاخان اول در زمان فتحعلی شاه) هم چنین استفاده¬هایی شده است. در مورد باب و بها و تحولات بعدی این جریانها نیز چنین رخدادی بسیار متحمل است. بهتر بود جناب توکلی حداقل به احتمال عقلایی آن اشاره می¬کرد تا رعایت احتیاط شده باشد و تحقیق ارزشمند ایشان به صورت یک تحقیق تبلیغاتی برای باب و بها و پیروانشان جلوه نکند. به ویژه همان اشارات مرحوم آدمیت قابل تأمل است که ظاهرا ایشان بدان اعمتاد نکرده است.

7 – در باره این مدعا که انجمن حجتیه حلبی از درون انجمن تبلیغات شهاب پور درآمده باشد، محل تردید است. بعید است چنین باشد. احتمالا اطلاعات من ناقص است. گرچه هیچ اهمیت محتوایی در مبحث کنونی ندارد.

8 – ادعا شده که سران انجمن حجتیه از چهره¬های با نفوذ جمهوری اسلامی بوده یا هستند. این سخنی است که شماری از جناح چپ خط امامی داخلی و منتقدان غالبا چپ گرای حاکمیت جمهوری اسلامی همواره تکرار می کنند اما به نظر می رسد مدعایی است بلادلیل و حداقل به صورت مبالغه آمیزی اظهار می¬شود. گرداننگدان غالبا مکلای انجمن در دهه چهل و پنجاه عموما شناخته شده بودند (هرچند غالبا با نام مستعار سخنرانی و فعالیت می کردند) اما از آغاز تا کنون از این افراد در مقامات جمهوری اسلامی چندان نشانی نیست و اگر هم در اوائل برخی از آنها و البته غالبا از جوانان و افراد میانی و پایین انجمن در برخی در مبارزه و یا بعدها در مشاغل انقلابی و اداری جمهوری اسلامی حضور یافتند پس از مدتی کوتاه یا خود کنار رفتند و یا کنارشان زدند. انجمن با هویت انجمن نه تنها نقشی در انقلاب نداشت بلکه به مقتضای امهات کلام شیعی در باب امامت و ولایت و غیبت و مهدویت و ظهور آشکارا با هر نوع فعالیت سیاسی و انقلابی به ویژه به قصد تأسیس نظام شرعی مخالف بود. نمونه مخالفت آن نادیده گرفتن تحریم جشن نیمه شعبان در سال 57 است که آیت¬الله خمینی و انقلابیون را سخت برآشفت.

9 – ایشان از یک گزارش دکتر بهشتی در روزگار جوانی با این مضمون که جمعی بودیم و برای تبلیغات دینی به روستاها می-رفتیم، تلویحا نتیجه گرفته که او و دوستانش برای تبلیغ علیه بهاییت می¬رفتند و حال آن که تبلیغ رفتن طلاب هیچ ربط ویژه¬ای با جریان بهاییت و مانند آن ندارد و در مورد ایشان نیز چنین است. هرچند که ممکن است درباره این جریان نیز سخنی گفته باشند.

10 - «آنها [طلاب] که اغلب با نوشته¬هایی همچون «یادداشت¬های دالگورکی» سیاسی شده بودند . . .». نمی¬دانم چه اصراری است که تمام حوادث ریز و درشت بی ربط ایران در دهه بیست و سی به هم ربط داده شود تا موضوع بهایی ستیزی و زمینه¬های آن موجه نشان داده و البته محکوم شود. اساسا از تحقیق جناب دکتر توکلی چنین استنباط می¬شود که گویا قرار است تحولات دو قرن اخیر و از جمله جنبش¬های اسلامی و روحانیت با محوریت جنبش باب و بها تحلیل و تفسیر شود. هر محققی می¬داند که بی¬گمان در این دو قرن ماجرای باب و بها و بهاییان یکی از رخدادهای مهم در حوزه دین و سیاست در ایران بوده اما فقط یکی از ماجراهای مهم بوده و نه بیشتر و این بزرگ نمایی از چهارچوب یک تحقیق بیطرفانه و غیر جانبدارانه خارج است. این درست همان اندازه نادرست است که بهایی ستیزان گذشته و حال تمام حوادث و مشکلات درونی جامعه ایران و یا نظام سیاسی و یا بحران¬های درونی اسلام و مسلمین را باز به بهاییان ربط می¬دهند و البته نتیجه معکوس می گیرند. به نظر می¬رسد که نویسنده محترم از آن سوی بام سقوط کرده است. چگونه ممکن است طلاب سیاسی دهه بیست تا پنجاه با خواندن جزوه بی اهمیت دالگورکی سیاسی شده باشند؟ اساسا این کتاب چه ارتباط ویژه¬ای با افکار و فعالیت¬های گسترده اجتماعی و سیاسی روحانیون معاصر ایران دارد؟ مثلا فعالیت¬های آیت¬الله کاشانی و روحانیون مدافع نهضت ملی و بعدها آیت¬الله خمینی و پیروان فراون او، که پانزده سال مبارزه را تداوم بخشیدند و در نهایت به یک انقلاب تمام عیار و تغییر رژیم منتهی شد، در ارتباط با بهاییت بود و مثلا با خواندن جزوه کم حجم دالگورکی این تحولات عظیم رخ داده است؟ من خود در دهه چهل این کتابچه را خواندم و اکنون نیز در کتابخانه¬ام دارم اما عرض می¬کنم نه از این کتاب تأثیر گرفتم نه اصلا حتی در آن زمان بهایی ستیز بودم و نه بی اعتقادی به بهاییت کمترین تأثیری در افکار و فعالیت سیاسی من داشته است. تقریبا هیچ روحانی مبارز پیش از انقلاب را نیز نمی شناسم که به خواندن جزوه دالگورکی و یا بالاتر در تعارض با بهایی¬ها و حتی کمونیست¬ها و جریان چپ، که در آن اوان حساسیت مذهبی و به ویژه روحانیون را بیشتر بر می¬انگیختند، مبارز و انقلابی شده باشد.

11 – رضا گلسرخی به عنوان آیت¬الله معرفی شده که هنوز زنده است و . . . احتمالا این اشاره به دلیل بی اطلاعی و به ویژه بی خبری نویسنده از حوزه و سلسله مراتب نسبی روحانیت است. رضا گلسرخی کاشانی حجه الاسلام بوده نه آیت¬الله و زمانی از نویسندگان مکتب اسلام بوده و سالیانی است که درگذشته است.

12 - «دوری گرفتن ناگهانی دولت و دربار از خواست علما برای «یکسره کردن کار بهایی¬ها» پیوند تاریخی دولت و روحانیت را گسست . . . بدین سان روحانیت که تا سال 1334 مدافع سلطنت بود به تدریج به مخالفت با آن برخاست. واقعه 15 خرداد 1342 ادامه روندی بود که با اشغال حظیره¬القدس آغاز شده بود». چنان که در گذشته نیز اشاره شد، باز هم نویسنده عزیز ما ماجرای بهایی ستیزی علما را چنان بزرگ و محوری کرده است که رخداد مهم جنبش سیاسی و سپس انقلابی روحانیت با رهبری آیت¬الله خمینی و 15 خرداد را با آن معیار تحلیل و تفسیر می¬کند و آن را عامل گسست روحانیت از دولت و سپس الغای سلطنت به دست روحانیون می¬داند. ادعای بس شگفتی است. فکر نمی¬کنم هیچ محقق تاریخ معاصر چنین تحلیلی از ماجرای 15 خرداد و خیزش روحانیت داشته باشد. می¬توان احتمال داد که ماجرای عدم همراهی شاه و دربار و دولت¬های او با روحانیت در سرکوبی کامل بهایی¬ها در گسست برخی از روحانیان از نظام سلطنت و دولت مؤثر بوده باشد اما هرگز و با هیچ معیار عقلی و نقلی نمی¬توان آن را علت تامه چنین تحول مهمی دانست. اگر چنین باشد می توان نتیجه گرفت که علمای ریز و درشتی که پس از 15 خرداد و به طور خاص پس از تبعید آیت¬الله خمینی به ترکیه با ایشان و مواضع رادیکال روحانیون ضد سلطنت همراهی نکرده و تا مقطع انقلاب نیز خواهان انقراض رژیم نبودند، لزوما مدافع سیاست رژیم در مماشات با بهاییان بوده¬اند؟ می¬دانیم که چنین نیست. من خود شاهد بوده¬ام که عموما روحانیون مبارز و غیر مبارز قم در دهه چهل و پنجاه از مماشات شاه و دولت با بهایی¬ها و نفوذ افراد این فرقه در دولت و ارتش و اقتصاد شکوه می¬کردند اما این بدان معنا نیست که این شکوه عامل ایجاد 15 خرداد و مخالفت علما و به ویژه علمای انقلابی با شاه و دربار و رژیم بوده است به همین دلیل از قضا علمای سنتی و غیر سیاسی روی مماشات شاه و دولت با بهایی ها بیشتر حساسیت و گله داشتند تا روحانیون مبارز و ضد سلطنت. به هرحال دعوی جناب توکلی در این مورد با واقعیت¬های موجود سازگار نیست و حداقل مستند و مدلل نیست.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

39.احمد عابدی

مهدویت و فرقه های انحرافی فرقه شیخیه


منبع:http://hawzah.net/FA/MagArt.html?Magazi ... leID=15249


مقدمه
مکتب شیخیه (کشفیه - پایین سری) در اوایل قرن 13 ه .ق به وسیله احمد بن زین الدین معروف به «شیخ احمد احسایی » (1166- 1241 ق) پدید آمد. مکتبی که نه تنها خود دستخوش تحولات زیاد گردید; بلکه باعث به وجود آمدن تحولات بسیار دینی و اجتماعی و حتی نظامی در کشور ایران شد و بذر بابیت و بهائیت پاشیده گردید.

شیخ احمد احسایی، گرچه در حوزه های علوم دینی حضور داشت; اما کمتر به درس اساتید حاضر می شد و مدعی بود که در فراگیری علوم، شاگرد کسی نبوده و تنها آنچه را می داند از راه خواب به دست آورده است. شاگردان او نیز این ادعا را درباره استاد خود تصدیق می کردند. (1)

این نکته به رغم آن که حکایت از نوعی بلوغ و رشد فکری دارد، می تواند نشانگر نقطه ضعفی نیز باشد; زیرا برخی از علوم و معارف، چیزی نیستند که در قالب الفاظ و مفاهیم قرار گرفته و هر کسی بتواند بدون استاد آنها را به دست آورد. همان طور که در مورد فلسفه و عرفان همیشه تذکر داده اند که خواندن این درس ها، بدون استاد موجب زحمت برای خود و دیگران می گردد. پیروان شیخیه، چنان در حق شیخ احمد مبالغه کرده که ادعا نموده اند: «شیخ خدمت حضرت حجت (عج) رسیده است. (2)

این در حالی است که حتی برخی از بزرگان، به انحراف و بلکه تکفیر شیخ احمد، حکم داده اند.

بدن هور قلیایی
یکی از مهم ترین اندیشه های شیخ احمد احسایی «بدن هور قلیایی » است که این بدن در شهر «جابلقا و جابرسا» قرار دارد. او به گمان خود، با این نظریه سه مساله مهم دینی و عمیق فلسفی را تحلیل نموده است; یعنی، معراج جسمانی رسول خدا صلی الله علیه و آله، حیات امام زمان علیه السلام در طول بیش از ده قرن و معاد جسمانی را با این عقیده تفسیر کرده و هر سه را از یک باب می داند. او نه تنها زمین محشر را «هور قلیایی » می داند; (3) بلکه معتقد است که امام زمان علیه السلام نیز با بدنی غیر عنصری و تنها هور قلیایی و در شهر «جابلقا و جابرسا» زندگی می کند. برای روشن شدن بحث لازم است در ابتدا این واژگان نامانوس و ماخذ آنها را توضیح دهیم; سپس دیدگاه شیخیه را نقل کرده، آن گاه به نقد و بررسی آن بپردازیم.

واژه شناسی
عبدالکریم صفی پور می گوید: «جابلص (بفتح باء و لام یا به سکون لام) شهری است به مغرب و لیس و راءه انسی، و جابلق شهری است به مشرق برادر جابلص » . (4)

اما وی اشاره ای به هورقلیا ننموده است. در پاورقی برهان قاطع آمده است: «هورقلیا ظاهرا از کلمه عبری «هبل » به معنای هوای گرم، تنفس و بخار و «قرنئیم » به معنای درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب به معنای تشعشع بخار است » . (5)

خلف تبریزی گوید: «جابلسا (بضم بای ابجد و سکون لام و سین بی نقطه بالف کشیده) نام شهری است در جانب مغرب. گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشسته اند. برخی به جای «لام » ، رای قرشت آورده گویند شهری است به طرف مغرب; لیکن در عالم مثال، چنان که گفته اند: «جابلقا و جابرسا و همامدینتان فی عالم المثل » و به اعتقاد محققان «منزل آخر سالک است در سعی وصول قید به اطلاق و مرکز به محیط » . (6)

و سپس گوید «جابلقا» منزل اول سالک باشد.

شیخ احمد احسایی معتقد است که «هورقلیایی » ، لغتی سریانی و از زبان صابئین گرفته شده است. (7)

به احتمال قوی، شیخ احمد سه واژه «هورقلیایی » ، «جابلقا» و «جابرسا» را از شیخ اشراق گرفته باشد (8) البته این کلمات در بعضی از روایات نیز به کار رفته است و شیخ احمد - که گرایش اخباری گری داشته و برخی از اصطلاحات فلسفی را مطالعه کرده بود - به تلفیق و ترکیب آنها پرداخت. او از اندیشه های باطنی مذهب اسماعیلیه نیز کمک گرفت و از مجموع آنها مذهب «کشفیه » را بنا نهاد. در مذهب اسماعیلیه و حتی اندیشه های مسیح نیز نوعی گرایش به «جسم لطیف » یا «جسم پاک » و... وجود دارد; مثلا «هانری کربن » معتقد است: «ارض ملکوت هورقلیا، ارض نورانی آیین مانوی در عالم ملموس اما ورای حس است و با عضوی که خاص چنین ادراکی باشد، شناخته می شود. و به نوعی از مسیحیت و اندیشه مسیحیان درباره جسم لطیف داشتن عیسی متاثر است » . (9)

ظاهرا اولین کسی که اصطلاح «عالم هورقلیایی » را در جهان اسلام مطرح کرد، سهروردی است.

وی در فلسفه اشراق (در بحث از «احوال سالکین ») پس از توضیح انوار قاهره و انوار معلقه، می گوید: «آنچه ذکر شد احکام اقلیم هشتم است که جابلق و جابرص و هورقلیای شگفت در آن قرار دارد» . (10)

در «مطارحات » آمده است: «جمیع سالکان از امم انبیای سابق نیز، از وجود این اصوات خبر داده و گفته اند که این اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نیست; بلکه در مقام هورقلیا است که از بلاد افلاک عالم مثالی است » . (11)

در این عبارت بین دو شهر «جابلقا و جابرصا» ، با عالم «هورقلیا» تفاوت گذاشته شده و مقامی بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. «شهر زوری » نیز همین گونه ادعا کرده است. (12)

مقصود از آن که «هورقلیا» را اقلیم هشتم شمرده اند، این است که تمام عالم جسمانی، به هفت اقلیم تقسیم می شود و عالمی که مقدار داشته و خارج از این عالم باشد، اقلیم هشتم است. خود آن اقلیم نیز، به هفت اقلیم قابل تقسیم است; اما چون آگاهی و دانش ما از آن اقلیم اندک است، آن را تنها یک اقلیم قرار داده اند. (13)

قطب الدین شیرازی، تفاوت جابلقا و جابرسا را این گونه بیان می کند: «جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهای عالم «عناصر مثل » است و هورقلیا از جنس «افلاک مثل » است. پس هورقلیا بالاتر است » . پس از آن می گوید: «این نام ها را رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان کرده است و هیچ کس حتی انبیا و اولیا علیهم السلام با بدن عنصری، نمی توانند وارد این عالم شوند» . (14)

عارف بزرگ محمد لاهیجی در شرح این بیت شبستری که:

بیا بنما که جابلقا کدام است جهان شهر جابلسا کدام است

گفته است: «در قصص و تواریخ مذکور است که جابلقا شهری است در غایت بزرگی در مشرق، و جابلسا نیز شهری است به غایت بزرگ و عظیم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفته اند. و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گرفته، بی تقلید غیری به طریق اشاره دو چیز است: یکی آن که جابلقا عالم مثالی است که در جانب مشرق ارواح واقع است که برزخ است میان غیب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آینه شهری باشد در غایت بزرگی، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد از مفارقت «نشاه دنیویه » در آن جا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که در نشاه دنیا کسب کرده اند - چنانچه در احادیث و آیات وارد است - در آن جا باشند. و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آینه شهری است در غایت بزرگی و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفایند; زیرا که خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق ردیه - که در نشاه دنیویه کسب کرده اند - بیشتر آن است که مصور به صور مظلمه باشند. و اکثر خلایق را تصور آن است که این هر دو برزخ یکی است. فاما باید دانست که برزخی که بعد از مفارقت نشاه دنیا، ارواح در آن خواهند بود، غیر از برزخی است که میان ارواح مجرده و اجسام واقع است; زیرا که مراتب تنزلات وجود و معارج او «دوری » است; چون اتصال نقطه اخیر به نقطه اول، جز در حرکت دوری متصور نیست.

و آن برزخی که قبل از نشاه دنیوی است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت با نشاه دنیا اولیت است و آن برزخی که بعد از نشاه دنیویه است، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشاه دنیوی آخریت است... و معنای دوم آن که شهر جابلقا مرتبه الهیه - که مجمع البحرین وجوب و امکان است - باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطایف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در او است و محیط است «بما کان و ما یکون » ، و در مشرق است; زیرا که در یلی مرتبه ذات است و فاصله بینهما نیست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته اند و شهر جابلسا نشاه انسانی است که مجلای جمیع حقایق اسمای الهیه و حقایق کونیه است. هر چه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانی غروب نموده و در صورت او مخفی گشته است. (15)

با توجه به آنچه گذشت، روشن می شود که مراد از عالم «هورقلیایی » ، همان عالم مثال است و چون «عالم مثال » بر دو قسم اول و آخر است، گفته اند: این عالم دارای دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال یا خیال منفصل یا برزخ بین عالم عقول و عالم ماده، چیزی است که عارفان و فیلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشاء آن را نپذیرفته اند.

اشراقیان، عالم عقول مجرده را «انوار قاهره » گویند، و عالم مثال را «انوار مدبره » می نامند، و عالم اجسام و مادیات را «برزخ » ، «ظلمت » یا «میت » می نامند.

عالم مثال دارای دو مرحله است:

اول مثال در قوس نزول که بین غیب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. این عالم را برزخ قبل از دنیا می نامند و به وسیله قاعده امکان اشرف، اثبات می گردد. این مثال را «جابلقا» گویند.

دوم مثال در قوس صعود است که بین دنیا و آخرت قرار دارد و «کما بداکم تعودون » و پس از افول و غروب نفس ناطقه از این بدن ظلمانی، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قیامت کبری می رود. این مثال را «جابرسا» گویند. (16)

در برزخ اول، صورت هایی که وجود دارند، با قلم اول تعیین شده و مصداق «السعید سعید فی بطن امه » می باشند. این صور تقدیرات و مقدراتی است که «قلم این جا برسید سر بشکست » . و در برزخ دوم صورت هایی که وجود دارند، صور اعمال و نتایج اخلاق و افعال انسانی است.

صورت هایی که در برزخ اول وجود دارند، از غیب به شهادت می رسند و صورت هایی که در برزخ دوم هستند، از شهادت به غیب و از دنیا به آخرت رفته و تنها در قیامت کبری ظهور و بروز می یابند.

مکاشفات عارفان نیز به برزخ اول تعلق می گیرد; نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله می گوید: «مردم از روز آخر می ترسند و من از روز اول » .

اما احتمال آن که مراد از «جابلقا» عالم اعیان ثابته و محل صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرین وجوب و امکان باشد و جابلسا به معنای حضرت کون جامع (انسان) باشد، بسیار بعید است و با احکامی که درباره این دو شهر گفته شده، سازگاری ندارد.

دیدگاه شیخیه درباره حیات حضرت مهدی (عج)
اکنون که مراد و مقصود از «عالم هورقلیا» روشن گردید، به نقل و بررسی دیدگاه شیخیه در مورد کیفیت حیات و بقای حضرت مهدی علیه السلام می پردازیم:

شیخ احمد احسایی، امام زمان علیه السلام را زنده و در عالم هورقلیا می داند. وی می گوید: «هورقلیا ملک آخر است که دارای دو شهر جابرسا - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - می باشد. پس حضرت قائم علیه السلام در دنیا در عالم مثال نیست; اما تصرفش به گونه ای است که به صورت هیکل عنصری می باشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است » . (17)

امام زمان علیه السلام، هنگام غیبت در عالم هورقلیا است و هرگاه بخواهد به «اقالیم سبعه » تشریف بیاورد، صورتی از صورت های اهل این اقالیم را می پوشد و کسی او را نمی شناسد. جسم و زمان و مکان ایشان لطیف تر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است. (18)

او در جواب ملا محمد حسین اناری - که از لفظ هورقلیا سؤال کرده بود - گفت: «هورقلیا به معنای ملک دیگر است که حد وسط بین عالم دنیا و ملکوت بوده و در اقلیم هشتم قرار دارد. و دارای افلاک و کواکبی مخصوص به خود است که به آنها جابلقا و جابرصا می گویند» . (19)

سید کاظم رشتی، مهم ترین شاگرد شیخ احمد نیز گفته است: «جابلقا و جابرسا در سفر اول - که سفر از خلق به حق است - قرار دارد. این سفر (بلکه این شهر)، دارای محله های متعددی است که محله نوزدهم آن «حظیرة القدس » و محل پرندگان سبز و صور مثالیه است. جابلقا و جابرسا دو محله از این شهر می باشند که هر کدام از آنها دارای هفتاد هزار درب است و در کنار هر دری هفتاد هزار امت وجود دارد که به هفتاد هزار زبان با یکدیگر صحبت می کنند و هر زبانی با زبان دیگر هیچ مشابهتی ندارد» . (20)

شیخیه معتقدند ما باید بین جسم و جسد فرق بگذاریم; اما جسم بر چهار قسم است:

1. جسم عنصری معروف;

2. جسم فلکی افلاک;

3. جسم برزخی که ماده ندارد; اما طول و عرض و عمق دارد. این جسم، جسم مثالی و هورقلیایی است که حضرت مهدی علیه السلام به نظر آنان با این جسم زندگی می کند;

4. جسم مجرد مفارق.

در عبارت بالا اشکال واضحی وجود دارد و آن این که مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع کردن بین «جسم مجرد مفارق » اجتماع نقیضین است، و این همان اندیشه نادرستی است که برخی از اخباریان و محدثان شیعه نیز تمام ماسوی الله را مادی می دانند. برای رهایی از این اشکال، «حاج محمد کریم خان کرمانی » ، به اصلاح عقیده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است;

«نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:

1. جسد اول که جسد دنیایی است و از عناصر مادون فلک قمر تشکیل شده است;

2. جسد دوم که مرکب از عناصر هورقلیایی است و در اقلیم هشتم قرار دارد و به صورت مستدیر در قبر باقی می ماند;

3. جسد سوم که مرکب از عناصر اخروی است و عناصر آن در غیب عناصر جسد دوم است;

4. جسم اول که روح بخاری است و مثل افلاک لطیف است;

5. جسم دوم که روح حیوانی است و از عالم افلاک و هورقلیایی است;

6. جسم سوم که روح حیوانی فلکی اخروی است » . (21)

و در جای دیگر گفته است:

«هرانسانی دارای دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشکیل شده و سایر موجودات مادی نیز آن را دارند. این عناصر مادی، مانند لباس برای انسان است که می توان آن را از تن در آورد. این جسد چون لذت، درد، طاعت و معصیت ندارد، پس از مرگ متلاشی شده و در قبر باقی می ماند.

جسد دوم در غیب اول و از عالم هورقلیایی است که به صورت «طینت مستدیره » در قبر باقی می ماند که جسد دوم است و از اعراض پاک می گردد و در قیامت روح به این جسد برمی گردد; نه به جسد اول. جسد اخروی فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنیوی. مرگ مربوط به این بدن است نه آن بدن.

جسم اول صورت برزخی است که بر نمی گردد و مانند چرک لباس است که جسم اول، وقتی به این دنیا نزول پیدا می کند، متحد با این بدن می شود.

جسم دوم یا جسم اصلی حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قیامت می آید، جسد دوم و جسم دوم است » . (22)

نقد و بررسی
یکم. با توجه به آنچه گذشت، روشن می شود که شیخ احمد، اصطلاحاتی را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن که به عمق آنها پی ببرد، آنها را به عنوان مشخصه های اصلی آیین و مذهب خود قرار داده است. پیروان مکتب او نیز در توجیه این کلمات، به تناقض گویی مبتلا شده اند. این تهافت گویی در کلمات شیخ احمد و رمز و تاویل و باطن گرایی در آنان، باعث شد که فرزندان او به نام های محمد و علی - که از عالمان و فرهیختگان بودند - به انکار روش پدر و بلکه گاهی استغفار بر او و گاهی به تکفیر او مشغول شوند. (23)

دوم. تحلیل این بدن هورقلیایی و اعتقاد به حیات امام زمان علیه السلام با بدن هورقلیایی، در واقع به معنای انکار حیات مادی امام زمان علیه السلام روی این زمین است; زیرا اگر مراد آن است که حضرت مهدی علیه السلام در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول یا برزخ دوم - زندگی می کند. آن چنان که قبر را آنان از عالم هورقلیا می دانند - پس آن حضرت حیات با بدن عنصری ندارد و حیات او مثل حیات مردگان، در عالم برزخ است و این با احادیثی که می گویند: «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» و یا حدیث «لو لم یبق من عمر الدنیا...» ، هیچ سازگاری ندارد. و بلکه دلیل عقلی می گوید باید غایت و هدف خداوند از آفرینش انسان زمینی همیشه روی زمین وجود داشته باشد. علاوه بر آن که اعتقاد به این گونه حیات برای امام زمان علیه السلام، مثل اعتقاد به حیات تمام مردگان در عالم برزخ است و این عقیده، با عقیده به نفی حیات مادی هیچ منافاتی ندارد.

سوم. وقتی شیخ احمد، عالم هورقلیا را حدوسط بین دنیا و ملکوت معرفی می کند، معلوم می شود که هنوز ایشان معنای عالم ملکوت را - که همان عالم مثال است - نفهمیده و یا بین ملکوت و جبروت خلط نموده است. و باید از آنان پرسید: آیا بین عالم مادی و عالم مثال نیز برزخی وجود دارد؟ !

چهارم. این سخن که حضرت مهدی علیه السلام با بدن هورقلیایی زندگی می کند، صرفا یک ادعای بدون دلیل است و هیچ دلیل عقلی یا نقلی بر آن اقامه نشده است.

پنجم. شیخ احمد وقتی به شرح زیارت جامعه کبیره پرداخته است، چون نتوانسته جمله «ارواحکم فی الارواح و اجسادکم فی الاجساد و...» را به درستی تحلیل کند، دچار این اشتباهات فاحش گردیده است.

ششم. شیخ احمد احسایی، چون به معنای لذت و الم - که هر دو نوعی از ادراک هستند - توجه نکرده است و تنها لذت و الم را مادی پنداشته، خواسته است برای آخرت نیز عذاب و نعمت مادی فرض کند; از این رو گرفتار بدن هورقلیایی شده تا بتواند مشکل آخرت را حل کند. در حالی که اولا لذت و الم عقلانی، فوق حسی است و ثانیا لذت و الم عقلانی اخروی را باید با دلیل عقلی و لذت، و الم حسی را با دلیل نقلی اثبات نمود; نه با این ادعاهای واهی و بی دلیل.

هفتم. شیخ احمد، بر اساس یک اصول نادرستی که در فلسفه پی ریزی کرد (مثل اصالت وجود و ماهیت)، و نفهمیدن برخی دیگر از اصول (مثل معنای تجرد، غیب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و کیفیت تکامل برزخی) یک بنیان فکری را پی ریزی کرده است و چون قابل دفاع نیست، پیروان او همیشه با این حربه که سخنان او رمز و کنایه است، و می خواهند خود را رهایی بخشند.

هشتم. در قرن سیزدهم، گزاف گویی و به کار بردن واژه های نامانوس و الفاظ مهمل، بسیار رایج بوده و حتی عوام مردم اینها را نشانه علم و دانش می پنداشتند و بعید نیست شیخ احمد و نیز سید کاظم رشتی، به جهت خوشایند جاهلان و عوام، به این واژه ها و کلمات روی آورده باشند.

نهم. نتیجه سخنان شیخ احمد، پیدایش مذاهب ضاله بابیت و بهائیت و سرانجام بی دینی به اسم آیین پاک به وسیله کسروی بود و این میدان عمل و نتایج اسفبار سخنان شیخیه، خود محک و ملاک خوبی بر ضعف و سستی این سخنان است.

پی نوشت ها:

1) دلیل المتحیرین، ص 22; فهرست، ج 1، ص 141; اعیان الشیعه، ج 2، ص 590.

2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.

3) ارشاد العوام » ج 2، ص 151.

4) منتهی الارب » ج 1، ص 156.

5) برهان قاطع » ج 4، ص 2391.

6) برهان قاطع » ج 2، ص 551.

7) جوامع الکلم قسمت سیم، رساله 9، ص 1.

8) فرهنگ فرق اسلامی، ص 266.

9) تاریخ فلسفه اسلامی، ص 105.

10) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 254; ترجمه حکمة الاشراق، دکتر سجادی، ص 383.

11) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، ص 494; انواریه، ص 222.

12) شرح حکمة الاشراق، ص 574.

13) انواریه، ص 244.

14) شرح حکمة الاشراق، ص 556 و ص 517; شبیه این کلام در «انواریه » ص 194 آمده است.

15) مفاتیح الاعجاز، ص 134.

16) برخی از شیخیه نیز گفته اند: زمین محشر زمین هورقلیایی است. ر.ک: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.

17) جوامع الکلم » رساله دمشقیه، قسمت 2، ص 103.

18) جوامع الکلم » رساله رشتیه، قسمت 3، ص 100.

19) جوامع الکلم » رساله به ملا محمد حسین، رساله 9، ص 1; «شرح عرشیه » ، ج 2، ص 62.

20) شرح قصیده » ص 5.

21) مجموعة الرسائل » ج 6، ص 213.

22) مجمع الرسائل فارسی، ج 2، ص 189.

23) روضات الجنات، ج 1، ص 92; دائرة المعارف تشیع، ج 1، ص 502.
پاک کردن این ارسال نمایش آدرس IP ارسال کننده
نمایش پروفایل کاربری ارسال پیام خصوصی ارسال نامه الکترونیکی
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

40.احمد رهدار:

جریان های شبه مذهبی در ایران پس از صفویه


منبع: http://hawzah.net/FA/MagArt.html?Magazi ... leID=68059


از زمان حاکمیت صفویه که تفکر شیعه پس از قرن ها از حاشیه به هسته قدرت سیاسی راه یافته بود، چندین جریان شبه مذهبی از دل این تفکر سربرآورده و به نوعی مدعی حکومت و قدرت شدند. تأمل در این جریان ها به خوبی نشان می دهد که چگونه با یکدیگر در ارتباط بوده و یکی جای خود را به دیگری سپرده است. این جریان ها که با درجات متفاوتی از تفکر شیعه زاویه دارند به خوبی مورد استفاده استعمارگران و علیه منافع ملی و مذهبی کشور ما قرار گرفته اند. نخستین این جریان ها، جریان اخباری گری است. مذهب اخباری تقریباً در قرن ششم ق تأسیس یافته بود و به وسیله شیخ محمدامین استرآبادی (متوفی1033ق) توسعه یافت.(1) نکته مهم این است که اوج رونق این مکتب مصادف با دوره فترت میان صفوی و حکومت قاجار یعنی زمانی بود که علما از مداخله در امور دولت شیعه بر کنار شده بودند.

دغدغه مهم مکتب اخباری متوجه آن بود که وظیفه مجتهد را انکار و نقش علما را چه از لحاظ عقیدتی چه از جهت عملی محدود کند. اخبارییون اجتهاد در تشیع از زمان کلینی (متوفی 329) را بدعت شمرده و مجتهدان را متهم کرده بودند که مشارب عقلانی سنت از نوع حنفی را پذیرفته اند. در مشرب اخبارییون، نقل بر عقل کاملاً رجحان یافته و اعتماد زیادی که نسبت به سنت رسول و ائمه (ع) می شد، موجب شده بود تا علما تنها تبدیل به روایت گر حدیث شوند. آنها بر این باور بودند که نباید موءمنان را به مجتهدان و مقلدان تقسیم کرد، بلکه باید همه آنها را مقلد ائمه دانست.(2)

آیت الله وحید بهبهانی(3) با ترویج مکتب اصولی خود، مبارزه ای سنگین علیه اخبارییون شروع کرد. او جلسات مناظره ای با اخبارییون به پا داشت که نوعاً با خشونت همراه بود تا جایی که نهایتاً بهبهانی به کفر اخبارییون فتوا داد. کار این خشونت بدان جا کشید که شیخ جعفر نجفی یکی از تلامذ وی می نویسد که همیشه گروهی میرغضب بهبهانی را همراهی می کردند.(4) نیز، هر کس کتاب های اصول فقه را با خود حمل می کرد، ناچار بود از ترس حمله ناگهانی اخباریون آن کتاب ها را مخفی کند.(5) نتایج عقیدتی این مناظرات نیز منجر به نگارش کتاب مهم «کشف الغطاء عن مبهمات الشریعه العزاء» به خامه شیخ جعفر نجفی شد که در تمام دوره قاجار یکی از بزرگ ترین متون فقهی به شمار می رفت.(6)

در آستانه ورود به عصر قاجار، از دل جریان اخباری یا حداقل در تناسب و ارتباط با آن جریانی دیگر توسط شخصی به نام شیخ احمد احسایی به راه افتاد که بعدها نام فرقه یا مکتب شیخیه(7) به خود گرفت.(8) شیخ احمد احسایی در سال 1154 ق در احساء بحرین چشم به جهان گشود و در سال 1176 ق از بحرین به قصد سیاحت به عتبات عالیات رفت و در آنجا مدتی نزد سید محمدباقر بهبهانی و سیدمهدی بحرالعلوم به تحصیل پرداخت.(9) با بروز طاعون در آنجا به بحرین بازگشت و دوباره در سال 1212 ق به عراق رفت و در بصره رحل اقامت افکند.(10) در سال 1221 ق به قصد زیارت امام رضا به ایران آمد و چنان نزد علما و مردم یزد مورد احترام قرار گرفت که پس از زیارت در آنجا ماندگار شد. او حدود پانزده سال در ایران زندگی کرد. حسن شهرت او علما را از سایر شهرها به سوی او جلب کرد و سرانجام آوازه نیک نامی او به گوش فتحعلی شاه رسید. شاه در کمال تواضع و ارادت(11) طی نامه ای (12) رسمی او را به تهران دعوت و از این که نمی تواند شیخ را در یزد ملاقات کند عذرخواهی کرد. با این که احسایی در پاسخ سوءالات مذهبی متعدد فتحعلی شاه، رساله ای نوشت در آغاز دعوت او برای رفتن به تهران را نپذیرفت.(13) وقتی هم که به اصرار شاه به تهران آمد، از اقامت در پایتخت تن زد و گفت:

به عقیده من، شاه قاجار و حکام او تمام اوامر و احکام را به ستم جاری می نمایند و چون رعیت، مرا مسموع الطاعه دانسته در همه امور رجوع به من نموده و پناهنده خواهند گشت و حمایت مسلمانان و رفع حاجت ایشان نیز بر من واجب است، چون در محضر سلطان میانجیگری نمایم، خالی از دو صورت نیست: یا او مداخله مرا خواهد پذیرفت و بنابراین حکومتش ساقط خواهد شد یا با آن مخالفت خواهد نمود و من خوار و خفیف خواهم شد.(14)

احسایی در مسیر رفتن به بصره، با اصرار محمدعلی میرزا پسر ارشد فتحعلی شاه و حاکم کرمانشاه، دو سال در کرمانشاه اقامت کرد و سالیانه مبلغ هفتصد تومان حقوق گرفت.(15) احسایی در سال 1234 ق از حجاز و عراق به ایران بازگشت و دوباره تا زمان مرگ محمدعلی میرزا در کرمانشاه توقف و سپس به مشهد، قم و اصفهان رفت.(16)

احسایی کم کم عقایدی(17) پیدا کرد که موجبات مخالفت علما و در نهایت، تکفیر(18) وی از جانب برخی از آنان از جمله ملا محمدتقی برغانی(19)، (20) ملا آقا دربندی و ابراهیم بن سید محمدباقر(21) را برانگیخت.(22) نهایتاً او در سه منزلی مدینه در سال 1241 ق در حالی که قصد داشت تا همراه با خانواده خود در مکه ساکن شود، روی در نقاب خاک کشید.(23)

پس از شیخ احمد احسایی، شاگرد جنجالی وی، سید کاظم رشتی(24) راه و فکر وی را ادامه داد. در حقیقت او بود که رسماً فرقه شیخیه(25) را بنیان نهاد که یکی از مبانی آن، اعتقاد به رکن رابع بود و این اعتقاد کم کم زمینه ساز فرقه بابیه شد که مورد تکفیر عالمان دینی قرار گرفت.(26) توجه به این نکته مهم است که بدانیم، اکثر علمایی که به بابیه پیوستند، از شیخیه بودند و چون انتظار امام زمان یکی از مفاهیم و تعلیمات شیخیه است، بابی شدن شیخیه امر دور از انتظاری نبوده است. به ویژه این که شیخیه نیز شیعه کامل را به کسی اطلاق می کرد که میان امت و امام زمان واسطه باشد. از سوی دیگر؛ ظهور بابیه بر شیخیه بیش از سایر علما اثر گذاشت؛ زیرا تقیه ای که بابیه پس از کشته شدن باب داشتند را بر شیخیه نیز تحمیل کردند.(27)

در هنگام مرگ سید کاظم رشتی، علاوه بر باب، دو تن دیگر که از قضاء هر دوی آنها علیه باب بودند مدعی جانشینی وی بودند:(28) اول، ملا محمد ممقانی از پیروان میرزا شفیع تبریزی، که در تبریز به قتل باب فتوی داده بود و حاجی محمدکریم خان(29) که در کرمان به کشتن دو مبلغ بابی فتوی داده بود و به تقاضای ناصرالدین شاه رساله ای در ردّ دعاوی باب تألیف کرد.(30)

شروع فتنه باب در زمان محمدشاه است. قیام بابیه و خلف آن بهایی گری سریع و با خون ریزی بسیار و نیز با واکنش صریح و عمومی عالمان دینی همراه بوده است. بابی گری در تمام مراحل رشد عقیدتی خود ضرورتاً مخالف اسلام بوده و پذیرش آن مستلزم نفی و لغو خاتمیت اسلام می باشد. نخستین بار در سال 1259 ق سید علی محمد ابتدا در بوشهر و سپس در شیراز، خود را باب(31) امام زمان دانست(32) و هم چنان که کومت ارتورد گوبینیو(33) یکی از نخستین نویسندگان تاریخ بابی گری می نویسد، مقام مرجعیت شیعی را سخت مورد تردید و سوءال قرار داد. از این رو، عالمان شیراز با او به مناظره و محاجه پرداختند.(34) نتیجه این مناظرات دو مطلب بود: یکی ضعف سید علی محمد در علوم دینی و عربی(35) و دیگری توبه و استغفاری که انجام داد.(36)

علما و مردم، پس از استنطاق باب، او را کتک زده و عبدالحمید خان کلانتر نیز او را به مسجد وکیل برد تا انابه و استغفار خود را تجدید و علنی کند. علما و حسین خان نظام الدوله حاکم شیراز وضعیت را به تهران کتباً گزارش داده و از سید علی محمد باب شکایت کردند.(37) باب نیز از آنجا که امیدوار بود نظر محمدشاه و وزیرش را به خود جلب کند، برای آنها کتباً نامه نوشت. وی حتی هنگامی که در ماکو زندانی بود، رساله ای نوشت و آن را به حاجی میرزا آقاسی پیشکش کرد. باب از آقاسی اجازه خواست تا به تهران بیاید، قبل از این که آقاسی نظر خود را در این باره بدهد، شیخ عبدالحسین مجتهد دولت را با این عبارت که «اگر علما ناگزیر شوند که در برابر حکومت و باب از خود دفاع کنند، قدرت این کار را دارند»، تهدید کرد و دولت نیز چنین اجازه ای به او نداد اما ترتیبی داد که دیگر مناظرات علما و باب در شیراز ادامه نداشته باشد و تا اندازه ای هم باب آزادی داشته باشد.(38) در این مرحله، علما نیز با باب مسامحه کردند و از فتوای مرگ وی خودداری کردند. به عنوان مثال؛ امام جمعه شیراز فتوا داد که معتقد بود که اگر وی استغفار کند، آزاد کردن او از زندان مجاز است و یا علمای دیگر او را دیوانه خواندند و بنابراین او را نه مسوءول گفتارهایش دانستند و نه در خور مجازاتی که می خواستند درباره او اجرا کنند.(39) هرچند بعدها، از جانب علما چندین فتوای وجوب قتل وی صادر شد.(40)

مسامحه اولیه دولت و حتی علما با باب باعث شد تا طرفداران وی فعالیت ها و تبلیغات خود را بتوانند علناً انجام دهند. به عنوان مثال؛ ملاحسین بشرویه در سر راه خود از شیراز به خراسان، در اصفهان به منوچهرخان معتمدالدوله حاکم این شهر از ظهور باب خبر داد و او را تحریک کرد تا از باب دعوت کند که به اصفهان بیاید. منوچهرخان که ظاهراً به باب متمایل بوده، نیز چنین کرد(41) و برای این که مردم و علما را حساس نکند و هر نوع مخالفت احتمالی را خنثی سازد، او را در خانه امام جمعه سکونت داد، تا چهل روز بعد در یک مجلس علنی در مسجد شاه با علمای اصفهان مباحثه کند. این مناظرات چندین نتیجه را در پی داشته است: اولاً باب با این کار تلاش می کند تا اثر سوئی را که در شیراز بر ذهن علما گذاشته از بین ببرد یا این که دست کم برای به تعویق انداختن تصمیم نهایی آنها دستاویزی پیدا کند. ثانیاً شاید هم او این مناظره را فرصتی برای تبلیغ بیش تر آیین خود تلقی می کرده است. در هر حال، به رغم این که برخی از علما معتقد بودند که ادامه مناظره با باب، وجهی ندارد، چه، «مخالفت این شخص به شرع انور، اشهر از آفتاب است» و از همین رو، به اعدام وی فتوا دادند، مناظره باب و علما در اصفهان در مسجد شاه برگزار شد. در این مناظره، امام جمعه، آقا میر محمدمهدی و میرزا حسن نوری پسر ملاعلی نوری حضور داشتند. دو نفر اخیر از باب، سوءالاتی پرسیدند که وی از پاسخ آنها عاجز ماند.(42) به رغم این، باب هم چنان تحت حمایت منوچهرخان آزاد و با طرفدارانش در ارتباط بود و در این خصوص، اعتراض صریح و کتبی علما به آقاسی هم چندان تغییری به وجود نیاورد.(43)

پس از مرگ منوچهرخان، حاجی میرزا آقاسی دستور داد تا باب را به تهران آوردند. باب، در بین راه نامه ای به محمدشاه نوشت و از او تقاضای ملاقات کرد که با دخالت حاجی میرزا آقاسی این تقاضا رد شد(44) و حتی دستور داد تا وی را به زنجیر بسته و در ماکوی آذربایجان محبوس کنند. باب را پس از مدتی، که در تبریز(45) و ماکو ماند، به قلعه چهریق در حوالی مرز عثمانی فرستادند و در آنجا برای چندمین بار به وی آزادی نسبی داده شد. این آزادی مشکلات و حتی اغتشاشاتی را به وجود آورد که آقاسی ناگزیر از برپایی سومین دور مناظرات علما با باب در تبریز شد.

علمای تبریز مناظره با باب را در حضور ناصرالدین میرزا که آن زمان، ولیعهد و حاکم آذربایجان بود موافقت نمودند. سلیمان خان افشار، باب را از چهریق به تبریز آورد و یک روز بعد از ورود او ملا محمد ممقانی رییس علمای شیخی تبریز، حاجی ملا محمود نظام العلما،(46) میرزا علی اصغر شیخ الاسلام، میرزا احمد مجتهد امام جمعه، و حاجی مرتضی قلی مرندی با او مباحثه کردند.(47) در پایان این مناظره نیز، باب به ندبه و استغفار پرداخت، اما این بار نیز کتک خورده و به چهریق بازگردانده شد.(48) اما شورش هایی که طرفداران باب در زنجان به راه انداختند، امیرکبیر را بر آن داشت تا کار باب را یک سره کند،(49) از همین رو، به دستور وی، باب را از چهریق به تبریز آوردند و به فتوای علمای شیعه در روز 27 شعبان 1266 در تبریز، مقابل ارک حکومتی تیرباران کردند.(50) این در حالی بود که برخلاف آن چه براون مدعی می شود که تعداد علمایی که بابی گری را پذیرفتند، قریب چهارصد تن می باشند، باب هرگز نتوانسته بود از میان عالمان دینی کسی را بجز سید حسین ترشیزی که ظاهراً مجتهد بوده است و نیز برخی از روحانیون عادی را به خود جلب کند و حتی یکی از دلایل مهمی که علیه وی کارگر افتاد، مخالفت اکثریت عظیمی از علما با او بود.

هرچه زمان بیش تر می گذشت، طرفداران باب در جاهای مختلف کشور فرصت می یافتند تا دست به شورش هایی بزنند. به عنوان مثال؛ پس از آن که ملا حسین بشرویه از شیراز به تهران و سپس به خراسان رفت، تلاش کرد تا دعاوی باب را تبلیغ و به مردم بقبولاند. او در برخی از مناطق از جمله نیشابور تا حدّی نیز موفق شد. با رونق گرفتن کار او در مشهد، حمزه میرزا حشمت الدوله به دستور علما او را زندانی کرد.(51) وی از مشهد به قصد سبزوار گریخت و در آنجا شخصی به نام میرزا تقی جوینی را مسلح کرد. در همین ایام، محمدشاه از دنیا رفت و شورش های بابیه در جاهای مختلف اوج گرفت. ملا حسین به اتفاق ملا محمدعلی بارفروشی و قره العین به مازندران شتافتند و نخستین جنگ میان بابیه و دولت را در این ناحیه شکل دادند. ملا محمدعلی در رأس 300 مرد با شمشیرهای آخته در خیابان های شهر بارفروش (بابل کنونی) حرکت کرده علمای شهر را تهدید می نمود. سعیدالعلما بارفروشی مقاومت علیه بابیه را رهبری می کرد و از ناصرالدین شاه پیوسته تقاضا کمک می کرد.(52) سعیدالعلما در نهایت موفق شد تا قلعه شیخ طبرسی که پایگاه بابیه بود را فتح و برخی از بازماندگان قلعه را در بازار بارفروش به دست خود اعدام کند.(53)

در زنجان نیز قیامی دیگر رخ داده بود. رهبر این قیام، ملا محمدعلی زنجانی بود که پیش از گرویدن به باب، مذهب اخباری داشته(54) و ظاهراً در همان حال، هم با علما و هم با دولت پیوسته در مشاجره بوده است. هر وقت به دیدن حاکم زنجان می رفت، همیشه گروهی از مریدان مسلح او را همراهی می کردند.(55) مشاجرات او با علمای اصولی زنجان به قدری نیش دار بود که آنان به تهران نامه نوشتند و تقاضا کردند او را از زنجان اخراج کنند. بارها از شهر تبعید شد در یکی از همین تبعیدها که در اواخر حکومت محمدشاه صورت گرفت، در تهران با ملاحسین بشرویه ملاقات کرد. در اغتشاشی که پس از مرگ محمدشاه و سقوط حاجی میرزا آقاسی از اریکه قدرت پدید آمد به زنجان بازگشت و برای نخستین بار از بابی شدن خود سخن گفت و مریدان او نیز بر آن شدند که مذهب جدید را بپذیرند. نزاع رسمی میان گروه محمدعلی و دولت زمانی درگرفت که یکی از بابیان به جرم نپرداختن بدهی های مالیاتی اش توقیف شده بود و ملا محمدعلی می خواست او را به زور آزاد کند.(56)

سیدیحیی دارابی که از سوی محمدشاه در جلسه استنطاق باب در شیراز حضور داشت، از شیراز به یزد رفت و به تبلیغ بابی گری پرداخت. پدرش سیدجعفر در میان مردم وجهه عظیمی کسب کرده بود که پس از او این محبوبیت نصیب پسرش شد. وی پس از مدتی به جرم تبلیغ برای باب، به تبریز تبعید شد. وی زمانی از قلعه بیرون آمد که اختلافی میان اهالی و میرزا زین العابدین حاکم شهر درگرفته بود و مردم از سر لجاجت با حاکم، جانب وی را گرفتند و شورشی برپا کردند.(57)

بابی گری راه تاریخی خود را در ازلی گری و بهایی گری ادامه داد.(58) البته ازلی گری از لحاظ اهمیت پس از بهایی گری قرار دارد، در عین حال، هر سه این گروه ها، دشمنی با عالمان دینی را سرلوحه کارشان قرار داده بودند. از همین رو بود که میرزا جانی کاشانی موءلف کتاب «نقطه الکاف» انتظار داشت که در ظهور امام زمان هفتاد هزار ملا گردن زده شوند وی، عالمان دینی را حتی از لاشه سگ هم بی ارزش تر می دانست. بهایی ها حتی پیش از آن که قصد جان ناصرالدین شاه کنند، علیه جان امام جمعه تهران توطئه کرده بودند که موفق به اجرای آن نشدند. بهائیان در ابتدا طرح ائتلاف با دولت علیه عالمان دینی را ریختند طرحی که سید علی محمد باب در روءیای آن بود و موفق نشد عبدالبهاء نیز به همین امید به ناصرالدین شاه نامه نوشت. در نهایت بهائیان موفق شدند تا موقعیتی خاص میان دولت و علما به دست آوردند به گونه ای که می توانستند به آتش غضب هر طرفی که قصد طرف دیگر را داشت دامن بزنند.(59)



پی نوشت ها:
1. از دل این مکتب، حکیمان برجسته ای همچون ملا محسن فیض کاشانی و قاضی سعید قمی نیز درآمده اند.

2 . خوانساری، روضات الجنات، ص 36.

3. بهبهانی در سال 1117 (و بنا به روایت قصص العلماء در 1118) در اصفهان به دنیا آمد و در عنفوان جوانی به کربلا هجرت کرد و حسب خوابی که امام حسین (ع) را می بیند، تا آخر عمر (1208) در آنجا باقی می ماند.

4 . ر.ک: میرزا محمد تنکابنی، قصص العلماء، (قم: حضور، چ 1، 1380)، ص 148.

5 . روضات الجنات، ص 123.

6. حامد آلگار، دین و دولت در ایران (نقش علما در دوره قاجار)، (تهران: توس، چ 1، 1356)، صص 49 51.

7. هانری کربن درباره عنوان مکتب شیخیه می نویسد:

نام های «شیخی» و «مکتب شیخی» از سوی خود مکتب انتخاب نشده است؛ این نام ها را «دیگران» برای مشخص کردن مریدان شیخ احمد احسایی، به آنان داده اند. شیخ احمد احسایی هرگز سر آن نداشت تا مکتبی را بنیاد نهد. او سعی داشت تا با وفاداری کامل به تعلیمات حکمی امامان شیعی اثنی عشری خود را از «دیگران» ممتاز نماید. شیخ احمد احسایی این تعلیمات را با تأملات شخصی خود که حاصل عمر او بود، تعمیق بخشیده بود. ضامن صحت این تعلیمات در نظر او، تجربه درونی همراه با گفتگوهای شهودی با امامان بود که شیخ احمد آنان را تنها استادان خود می دانست. این اعتقاد کامل به امامت با کج فهمی پایداری مواجه شد که داستان آن چندان آموزنده نیست. جای آن دارد که بگوییم این اعتقاد به امامت، به اصلاحی در الهیات ناظر است که با جنبش های «اصلاحی» دنیای اسلام نسبتی ندارد.

هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، (تهران: کویر، چ 3، 1380)، صص 495 496.

8. هانری کربن در خصوص ارتباط شیخیه و اخبارییون می نویسد: این موضع میانی [شیخیه ]بدون شک، بیش تر به موضع اخباری ها نزدیک است.

تاریخ فلسفه اسلامی، ص 499.

9. مرتضی مدرسی چهاردهی، شیخ احمد احسایی، (تهران: بی نا، 1344)، ص 5. هانری کربن درباره تلمذات شیخ احمد می نویسد:

شیخ احمد، شاگردی هیچ استادی نکرده است، گویی که او را استادی جز استاد غیبی که دیگر اهل معنا نیز خود را شاگرد او دانسته اند نداشته و این امر در مورد شیخ صریحاً به معنای شاگردی تدریجی در نزدیکی از چهارده معصوم است. با این همه، نام چند تن از استادانی را که شیخ احمد به استماع درس آنان پرداخت، می شناسیم.

تاریخ فلسفه اسلامی، صص 496 497.

10. عبدالله بن احمد الاحسایی، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، 1310 ق)، ص 25.

11. شاه در نامه اش به احسایی نوشته بود که اگر احسایی دعوت او را برای آمدن به تهران نپذیرد، او ناگزیر امور مملکت را رها کرده و شخصاً به یزد خواهد رفت. شاه برود. او همچنین بر روی پاکت شعر زیر را نوشت: محرمی خواهم که پیغامی برد / نزد جانان نام گمنامی برد.

عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص 69.

12. برای اطلاع تفصیلی از متن نامه، ر.ک: شیخ احمد احسایی، ص31.

13 . قصص العلما، ص 31.

14 . شیخ احمد احسایی، صص 8 9.

15 . روضات الجنات، ص 25؛ قصص العلما، ص 28.

16 . شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، صص 48 54.

17. به عنوان مثال؛ هانری کربن درباره معاد جسمانی از نظر شیخ احمد می نویسد:

شیخ احمد احسایی با بهره گیری از احادیث امامان معصوم، انسان شناسی ویژه مکتب خود را تدوین کرده است. این انسان شناسی او را به آن امری راهبر شده است که می توان با تمیز میان دو جسد: جسد کثیف و جسد لطیف و دو جسم: جسم فلکی و جسم مثالی آغازین «کیمیای کالبد روز رستاخیز» نامید. حالت کالبد روز رستاخیز که از جسد دوم و جسم دوم به وجود آمده، همسان با اعمال کیمیا توصیف شده و این جا پیوندی با تعلیمات مکتب باطنی غربی دارد.

تاریخ فلسفه اسلامی، ص 500.

18 . برخی از نویسندگان به غلط معتقدند:

شاید ارادت پایداری که از سوی شاه و خانواده اش نسبت به احسایی ابراز می شد، رشک برخی علما را برانگیخت و همین امر وسیله اکفار او شد. شایع بود که شاه صد هزار تومان در ازای بدهی های شیخ پرداخته و یک عبای مرواریددوزی و نیز دهکده ای در کرمانشاه به او داده است (با تغییر اندک).

محمد هاشمی کرمانی، «طایفه شیخیه»، مجله مردم شناسی، دوره 2، س 1337 ش، ص 252.

حامد آلگار درباره ارتباط حسنه شاهزادگان و حکام قاجاری با احسایی می نویسد:

شاهزادگان نیز از رفتار شاه تبعیت می کردند، بسیاری از حکام ایالات در زمان حکومت او با علما شخصاً رابطه برقرار کرده بودند، روابط حکام مزبور با علما یا از روی خلوص ارادت و دیانت بود یا برای نگه داشتن کرسی های حکومت شان. حکام یزد، کرمان، اصفهان، مشهد و کرمانشاه با احسایی به خوبی رفتار کردند. نخستین بار ابراهیم خان ظهیرالدوله توجه فتحعلی شاه را به شیخ احمد جلب کرد و بعدها پسرش حاجی محمدکریم خان قاجار به پیشوایی فرقه شیخیه رسید. محمدعلی میرزا حاکم کرمانشاه و پسر فتح علی شاه، یکی از ابواب بهشت را از احسایی خرید و وصیت کرد که سندش را لای کفن وی بگذارند. عبدالوهاب معتمدالدوله (که متخلص به نشاط بود) به احسایی نامه نوشت و شخصاً او را به تهران دعوت کرد.

تلخیص از: دین و دولت در ایران، صص 99 101.

19. هنگامی که وی در قزوین به کفر احسایی فتوی داد، علی تقی میرزا، حاکم شهر، برای آشتی آن دو تلاش های زیادی کرد که عقیم ماند.

قصص العلما، صص 31 32.

20. وی در نهایت در قزوین به دست میرزا صالح شیرازی در محراب مسجد کشته شد، هرچند در قصص العلماء تعداد قاتلان چندین نفر بودند: به ناگاه چند نفر از فرقه غادیه ضاله مضله بابیه داخل مسجد شدند، در اول، نیزه بر گردن مبارک آن جناب زدند، آن جناب هیچ معترض نشد، زخم دوم را زدند که آن جناب سر از سجده برداشته و فرموده چرا مرا می کشید؟ پیزه به دهان مبارکش زدند.

قصص العلما، ص 22.

21 . این در حالی بود که وی نزد دو تن از بزرگ ترین علمای شیعه در قرن سیزدهم (بهبهانی و بحرالعلوم) تلمذ کرده بود و نیز برخی از علمای بزرگ وقت از جمله حاجی ملا ابراهیم کلباسی و ملا علی نوری از او اجتهاد دریافت کرده بودند.

ر.ک: قصص العلما، صص 27 و 31؛ روضات الجنات، ص 26.

22. تلخیص از: دین و دولت در ایران، صص 94 99. هانری کربن معتقد است: «شیخ احمد که چهره معنوی برجسته ای بود و همه ویژگی های «مرد خدا» را در خود داشت و هرگز مورد نفی کسی واقع نشده است... شرق شناسانی که شاید جز نمونه کلیسای رومی را نمی شناسند، نوشته اند که شیخ احمد توسط مجتهدان طرد شد و این حرف درست نیست؛ هیچ یک از مجتهدان به توطئه شخصی و بی حاصل ملا برغانی در قزوین که سعی کرد مفهوم طرد را وارد دنیای اسلام کند، نپیوست».

تاریخ فلسفه اسلامی، صص 496 و 501 502.

23. تاریخ فلسفه اسلامی، ص 497.

24. سیدکاظم رشتی به سال 1259 ق در بغداد وفات کرد. از او آثار زیادی باقی مانده بود که برخی از آنها در جریان دو غارت خانه وی در کربلا (همراه با نسخه های خودنوشت آثار شیخ احمد) از میان رفت.

تاریخ فلسفه اسلامی، ص 497.

25. یکی از محققین تاریخ معاصر در خصوص منشأ و خاستگاه ظهور و بروز این فرق شبه دینی می نویسد:

استعمارگران انگلیسی و روسی در کنار همه تلاش هایی که برای تضعیف ایران و ایرانیان کردند، از آنجا که وحدت مذهبی مردم ایران را خطر بزرگی برای خود می دانستند، کوشیدند تا با ایجاد فرقه های مذهبی مختلف، وحدت اسلامی مردم را به تفرقه مبدل سازند. مسلک بابیت که ریشه در دوره ضعف بعد از ترکمن چای داشت و نیز بهائیت که در دوره ناصری شکل گرفت، در واقع، تلاشی در این راستا بود. این فرقه ها، به دلیل آن که از یک سو عمق ایمان و اعتقادات مردم در مذهب شیعه غیرقابل تشکیک بود و از سوی دیگر خود این مرام ها و فرقه ها نقاط ضعف و تناقضات زیادی داشتند، زیاد دوام و رسوخ نیافتند و به رغم آن که در سنوات و دهه هایی صحنه اجتماعی و سیاسی ایران را متشنج کردند، تداوم جدی نداشتند و نفرت عمومی را برانگیختند؛ هرچند که قدرت های خارجی از همان زمان تا اکنون همیشه از این فرقه ها در جهت مقاصد و مرام های خود، استفاده سیاسی و فرهنگی کرده اند؛ به قدرت رسیدن تنی چند از آنان در مناصب حساس حکومتی در دوران پهلوی، نشانه این امر است.

موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، (موءسسه مطالعات تاریخ معاصر، چ 2، 1381)، صص 78 79.

26. به عنوان مثال؛ میرزا احمد مجتهد تبریزی در سال 1264 ق به کفر شاگردان شیخ احمد احسایی و تبعه او فتوی داد. در فتوای وی، ورود پیروان احسایی به حمام مسلمین حرام شمرده شده، همچنان که بر مس آنها توسط مسلمین، احکام مس کفار بار شده است.

ناسخ التواریخ، ج 3، ص 1037.

27 . تحمیل تقیه از زمانی آغاز شده بود که سید کاظم رشتی جانشین شیخ احمد احسایی و رهبر فقه شیخیه مجبور شده بود که بگوید «ظواهر این عبایر شیخ احمد کفر است».

قصص العلما، ص 31.

28 . بابی گری، صص 19 20.

29. هانری کربن درباره جانشینان شیخ احمد می نویسد:

با دومین جانشین شیخ احمد، مرکز مکتب [شیخیه ]به کرمان انتقال یافت و در همین شهر دارای حوزه های علمیه، مدرسه و چاپ خانه ای است. شیخ محمدکریم خان کرمانی (متولد کرمان در سال 1225 ق و درگذشته 1288 ق) از سوی پدر خود، ابراهیم خان، به خانواده سلطنتی تعلق داشت. او در کربلا شاگرد سید کاظم بود و آثار بسیاری به یادگار گذاشته (بالغ بر دویست و هفتاد و هشت عنوان) که همه قلمروهای علوم اسلامی و فلسفی حتی کیمیا، طب، موسیقی و مناظر و مرایا را شامل می شود. فرزند او شیخ محمدخان کرمانی (1263 1324 ق) جانشین پدر شد و آثار فراوانی از خود به جای گذاشت. میان پدر و فرزند، همکاری فکری و معنوی نزدیکی وجود داشت که میان محمدخان و برادر جوان او، شیخ زین العابدین خان کرمانی (1276 1360 ق) که جانشین او شد و آثار بسیاری از او باقی مانده است که بخش اعظم آن به چاپ نرسیده، تجدید شد. بالاخره، پنجمین جانشین، شیخ ابوالقاسم ابراهیمی مشهور به «سرکار آقا» (1314 1389 ق) است که او نیز آثار فراوانی نوشته و در آنها به طرح پرسش های حساسی پرداخت، اما مجموعه آثار مشایخ، به صورتی که در کرمان محفوظ است، بیش از هزار عنوان را شامل می شود و تاکنون نزدیک به نیمی از آنها به چاپ رسیده است.

تاریخ فلسفه اسلامی، صص 497 498.

30. دین و دولت در ایران، صص 211 212.

31. بابیه و اسماعیلیه از جهات متعددی شبیه هم هستند: اولاً هر دو از مذهب شیعه سرچشمه گرفته و بدعت آمیز بودند و هدف شان از میان بردن دین مورد قبول اکثریت (به ترتیب سنی و شیعه اثنی عشری) با اعمال زور بود و نشر عقاید این دو طایفه پنهانی بود. ثانیاً به لحاظ عقیدتی در اسماعیلیه عنوان باب به یکی از مراتب سبعه باطنی در سلسله مراتب روحانی داده شده بود. بابیه نیز به سهم خود کاربرد رمزی عدد هفت را با نظریه «ذات حروفه سبعه» که خداوند از رهگذر آنها در هفت روز کار آفرینش را به پایان برد، احیا کردند. ادوارد براون در کتاب «یک سال میان ایرانیان» معتقد است چون عقاید بابی بهایی رنگ شیعی را از دست داد، اقلیت های مذهبی به خصوص زرتشتیان را به خود جلب کردند. ثالثاً هر دو گروه، در فعالیت های شان عدم تعصب و آزادی مذهبی یا تلفیق ادیان و مذاهب را پیشه خود ساخته بودند.

32. برای اطلاع تفصیلی از سیر تاریخی که سید علی محمد را به بابیت کشاند، ر.ک: اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، ج 3، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ 1، 1367)، صص 1669 1672.

33. Comte Arthur de Gobineau .

34. سید یحیی دارابی که بعداً قیام باب را در تبریز رهبری کرد نیز در این مناظرات حضور داشته است.

35. سکوت مآخذ بابیه درباره مجالس مکالمه باب با علما بیان گر این است که باب واقعاً در بحث با علما شکست خورده است.

36 . منتظم ناصری، ج 3، صص 1670 1671؛ روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 311.

37. مهم ترین علت موضع گیری عالمان دینی در قبال باب، اعتقاد آنان به بدعت آوری باب و اطرافیان وی بود. به عنوان مثال؛ ملا علی اکبر اردستانی در مسجد آقا قاسم شیراز عبارت «اشهد ان علی محمد بقیه الله» [ا.جی.براون، تاریخ جدید میرزا علی محمد باب، (کمبریج: 1893)، ص 200 ]را به اذان افزود که باعث شد علما، حسین خان نظام الدوله حاکم شیراز را وادار کنند تا او را مجازات کند.

روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 311؛ تاریخ منتظم ناصری، ج 3، صص 1671 1672. .

38. در زمان همین آزادی بود که ملا حسین بشرویه ای در رفت وآمدی که با باب داشت، آیین او را پذیرفت و بعدها قیام های خراسان و مازندران را راه انداخت.

39 . روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 311.

40 . ر.ک: دین و دولت در ایران، صص 197 199.

41 . روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 312.

42 . ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1010 1011.

43 . برای اطلاع تفصیلی از متن نامه علما به آقاسی، ر.ک: احمد کسروی، بهایی گری، (تهران: بی رنا، بی تا)، ص 26؛ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، (تهران: 1334)، ص 199.

44. براون بر این باور است که آقاسی می ترسیده که پس از ملاقات محمدشاه و باب، اخلاص های معنوی محمدشاه از او منصرف و متوجه باب شود.

45. وی چهل روز در تبریز ماند و در تمام این مدت، علما از ملاقات با او خودداری کردند.

46 . وی معلم ناصرالدین شاه بود.

47 . برای اطلاع تفصیلی از مفاد این مناظره، ر.ک: روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 423؛ قصص العلما، ص 46؛ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، (تهران: خوارزمی، چ 8، 1378)، ص 200؛ بهائی گری، صص 32 33.

48. ر.ک: دین و دولت در ایران، صص 201 203.

49 . روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 456. همین اقدام امیرکبیر باعث شد که بابی ها به قتل وی همت گمارند.

50 . ر.ک: ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1073 1075. یکی از علت های بی مهری بابی ها به امیرکبیر به ویژه در تاریخ نگاری آنها، همین اعدام بابیه توسط وی می باشد. به عنوان مثال؛ در این خصوص می توان به نویسنده کتاب «قبله عالم» که خود یک بهایی است، مراجعه کرد [ عباس امانت، قبله عالم، ترجمه حسن کامشاد، (تهران: کارنامه، چ 1، 1383) ].

51 . روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 422.

52 . براون سعیدالعلما را یهودی تبار می داند که تازه به دین اسلام گرائیده بوده است اما در شرح حال مختصری که اعتمادالسلطنه در الم آثر و الآثار از وی به دست داده است، از یهودی تبار بودن او ذکری به میان نیاورده است.

53 . ر.ک: ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1012 1036؛ روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 446.

54. ظاهراًً او بیش از همه به جنبه های انقلابی بابیت دل باخته بود.

55 . روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 448.

56. ر.ک: ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1058 1069؛ تاریخ منتظم ناصری، ج 3، صص 1695 1696.

57. ر.ک: ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1105 1110.

58. بعد از باب، فرقه وی به دو شاخه تقسیم شد: الف) پیروان یحیی صبح ازل (ازلیه)؛ ب) پیروان برادر وی، میرزا حسین علی بهاء (بهائیه). روس ها از ازلیه و انگلستان از بهائیه حمایت می کردند.

59. دین و دولت در ایران، صص 213 214.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

41.عبدالله شهبازی:

یهودیان و گسترش بابی گری و بهایی گری


منبع:http://hawzah.net/FA/MagArt.html?Magazi ... leID=78940

پدیده «یهودیان مخفی» (انوسی ها) و نقش ایشان در پیدایش و گسترش بابی گری و بهایی گری عامل مهمی در تحولات معاصر ایران است و باید به دور از هرگونه افراط و تفریط، مورد شناسایی مستند و علمی قرار گیرد. طبق بررسی نگارنده، گسترش سریع بابی گری و بهایی گری و به ویژه نفوذ منسجم و عمیق ایشان در ساختار حکومتی قاجار، از دوران مظفرالدین شاه، بدون شناخت این پیوند غیرقابل توضیح است.


در بررسی تاریخ پیدایش و گسترش بابی گری در ایران، نمونه های فراوانی از گروش یهودیان جدیدالاسلام به این فرقه مشاهده می شود که به رواج دهندگان اوّلیة بابی گری و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند. می دانیم که بابی گری را یک یهودی جدیدالاسلام ساکن رشت، به نام «میرزا ابراهیم جدید»، به سیاهکل وارد کرد.1 و نیز می دانیم اوّلین کسانی که در خراسان بابی شدند یهودیان جدیدالاسلام مشهد بودند.2 معروف ترین ایشان ملا عبدالخالق یزدی است که ابتدا در یزد اقامت داشت. او از علمای دین یهود بود و پس از مسلمان شدن در زمره اصحاب مقرب شیخ احمد احسایی جای گرفت و احسایی هفت سال در خانة وی سکونت داشت. ملا عبدالخالق یزدی سپس به مشهد مهاجرت کرد، در صحن حضرت رضا(ع) نماز جماعت و بساط منبر و وعظ برقرار نمود و به نوشته مهدی بامداد به یکی از «علمای طراز اوّل مشهد» بدل شد.3 گوبینو می نویسد:


«[ملا عبدالخالق یزدی] از شاگردان شیخ احمد احسایی بود... و از حیث مقام علمی و فضایل شهرت زیادی داشت و در انظار عامه احترام و اعتباری پیدا کرده بود».4


یهودیان مشهدی که تعداد ایشان در سال 1831 حدود دوهزار نفر گزارش شده، در سال 1839 م. اندکی پس از استقرار کمپانی ساسون در بوشهر و بمبئی، پنج سال پیش از آغاز دعوت علی محمد باب، به طور دسته جمعی مسلمان شدند بی آنکه هیچ فشاری بر ایشان باشد و کدخدای ایشان، به نام ملامشایخ، به ملامهدی و خاخام ایشان، به نام ملا بنیامین یزدی، به ملا امین تغییر نام داد. گروهی از جدید الاسلام های مشهد در سلک اهل تصوف بودند و به ترویج افکار میرزا ابوالقاسم سکوت شیرازی به عنوان مرشد خود می پرداختند.5 گروهی از آنان به بابی گری پیوستند و بعدها نقش فعالانه ای در گسترش بهایی گری بر عهده گرفتند.6


گروش این یهودیان به اسلام واقعی نبود و ایشان به طور پنهان یهودی بودند. «دایرةالمعارف یهود» پدیده جدیدالاسلام های مشهد را در ذیل مدخل «یهودیان مخفی» مطرح کرده نه در مدخل «مرتدین»7 و در جای دیگر تصریح می کند که آنان به عنوان «یهودیانی در لباس اسلام» به حیات خود ادامه دادند.8 والتر فیشل، محقق یهودی، می نویسد که این جدیدالاسلام ها همچنان مخفیانه به دین یهود پایبند بوده و هستند.9 فیشل این مطلب را در سال 1328 عنوان می کند. به عبارت دیگر، در طیّ دوران طولانی 110 ساله ای (1839ـ1949) که از مسلمان شدن این یهودیان می گذشت، اینان همچنان در خفا یهودی بودند.

از جمله این یهودیان مشهدی فردی به نام ملا ابراهیم ناتان را می شناسیم که رهبری یک شبکه فعال اطلاعاتی انگلیس را در منطقه بر عهده داشت و در سال 1844 (سال آغازین دعوی باب) به بمبئی مهاجرت کرد. توماس تیمبرگ می نویسد: ملا ابراهیم ناتان، به سان یهودیان بغدادی (ساسون ها و بستگان و کارگزاران ایشان) «دارای پیوندهای قوی» با جامعه یهودی خراسان بود و نیز دارای پیوندهای قوی با حکومت بریتانیا.10« دایرة المعارف یهود» تصریح می کند که ملا ابراهیم ناتان رهبری یهودیان بخارایی، افغانی و ایرانی مقیم بمبئی را بر عهده داشت و «نقش مهمی در جنگ اوّل انگلیس و افغان ایفا نمود».11 این مأخذ، در جای دیگر، از ملا ابراهیم ناتان به صراحت به عنوان «مأمور اطلاعاتی بریتانیا» یاد کرده است.12


صرف نظر از انوسی ها (یهودیان مخفی)، نقش یهودیان علنی در ترویج و گسترش کمی و کیفی بابی گری و بهائی گری نیز چشم گیر است. اسماعیل رائین در واپسین کتابش، که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی ایران منتشر شد، می نویسد: «بیشتر بهائیان ایران یهودیان و زردشتیان13 هستند و مسلمانانی که به این فرقه گرویده اند در اقلیت می باشند. اکنون سال هاست که کمتر شده مسلمانی به آنها پیوسته باشد...»14 سال ها پیش از رائین، در اوایل حکومت رضا شاه، آیتی نظر مشابهی ابراز داشت و به سلطه یهودیان بر جامعه بهائی ایران اشاره کرد: «این بشارتی است برای مسلمین که بساط بهائیت به طوری خالی از اهل علم و قلم شده که زمام خامه را به دست مثل حکیم رحیم و اسحاق یهودی و امثال او داده اند.»15 رائین می نویسد:


بهائیان از بدو پیدایش تا به امروزه همواره از جهودان ممالک استفاده کرده آنها را بهائی کرده اند. می دانیم که ذات یهودی با پول و ازدیاد سرمایه عجین شده است، یهودیان ممالک مسلمان، که عده کثیری از آنها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پی آزار رسانیدن و دشمنی با مسلمین می باشند، خیلی زودتر از مسلمان به بهائیت گرویده اندو از امتیازهای مالی بهره فراوان برده و می برند و مقداری نیز به مرکز بهائیت(عکا) می فرستند.16

حسن نیکو، مبلغ پیشین بهائی، نظری مشابه دارد و می نویسد:


طبقه دیگر[بهائیان]یهودی هستند که با چه بغض عناد به اسلام معروف اند... در چنین صورتی اگر کسی علمی بلند کند که با عث تفریق و تشتّت جمعیت اسلام شود و سبب تفریق مسلمین گردد، البته دشمن... دلشاد گردیده وی را استقبال می کند... [یهودیان] در دخول در مجامع و محافل بهائیان سه فایده مسلم برای خود تصور داشته: اول آنکه لااقل سیاهی لشگر دشمنی می شود که بر ضدّ اسلام قیام کرده و رایت تشتّت و تفریق را بلند نموده است؛ دوم آنکه از مسئله اجتناب و دوری که در مسلمین شیهخ نسبت به یهود بود مستخلص می شوند و با آنها معاشرت می کنند، بلکه وصلت می نمایند؛ سوم آنکه اگر غلبه و قدرت با بهائیان گردد عجالتاً خودی در حزب آنان وارد کرده باشند...17


فضل الله مهتدی معروف به صبحی، مبلغ پیشین بهائی، که سال ها منشی مخصوص عبدالبهاء">عباس افندی بود، می نویسد:

«به نظر این بنده بیشتر از آنان برای فرار از یهودیت بهائی شده اند تا گذشته از اینکه اسم جهود از روی آنها برداشته شود، در فسق و فجور نیز فی الجمله آزادی داشته باشند. و من از این قبیل یهودیان نه در همدان بلکه در طهران نیز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم».18


صبحی مهتدی اشاراتی به عملکرد یهودیان بهائی شده دارد. از جمله می نویسد:

از چند سال پیش من آگهی پیدا کردم که شوقی همه خویشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائی زاده ها و فرزندانشان را رانده و میان آنها تیرگی پدید شده و اکنون همه کارها در دست بیگانگان است و بزرگ و سر بهائیان آنجا هم یک بیگانه است و هیچ ایرانی دست اندکار نیست جز لطف الله حکیم که از جهودان بهائی است و کارش آوردن و گرداندن بهائیان است بر سر گور سروان این کشیش که در ایران به این کار«زیارتنامه خوانی» می گویند:...


خاندان حکیم از بیخ و بن یهودی هستند و آئین و روش این کیش را نگه می دارند؛ ولی هر دسته ای از آنها در کیشی فرورفته اند؛ دکتر ایوب مسلمان شد و در مسلمانی استواری نشان داد. به مسجد می رفت و فرزندانش را مسلمان نمود، چنان که اکنون هم هستند. میرزا شکرالله و یک دسته از بستگانش یهودی بود و هستند. میرزا جالینوس و میرزا یعقوب و فرزندان میرزا نورالله مسیحی و پروتستانت شدند و میرزا جالینوس پایگاه کشیشی گرفت و در کلیسا روزهای یکشنبه پند بده بود و از روی انجیل سخنرانی می کرد. دکتر ارسطو پدر دکتر منوچهر و غلامحسین و برادرش لطف الله، که نامش را بردیم، بهائی شدند. و همه اینها در هر کیشی که خودنمایی می کردند شور و جوش نشان می دادند؛ ولی در خانه همه با هم همدست و یگانه بودند تا آنجا که ارسطو دختر زیبای خود را به هیچ یک از خواستگاران بهائی نداد و به میرزا جالینوس[مسیحی شده] داد.19

خاندان حکیم از خاندان های متنفذ دوران قاجار و پهلوی و از نسل یک یهودی مهاجر به نام حکیم سلیمان اند که در زمان فتحعلی شاه قاجار به ایران کوچیده بود. اعقاب او به نام حکیم حق نظر و حکیم موشه (مشه) پزشک خصوصی ناصرالدین شاه قاجار شدند و شبکه گسترده خود را در ایران تنیدند.20


نمونه دیگر، گروش یهودیان به بابی گری و بهائی گری در کاشان است. از جمله یهودیان سرشناس کاشان که بهائی شدند و خاندان های ثروتمند و پرشماری بنیاد نهادند، باید به افراد زیر اشاره کرد: آقا یهودا نیای خاندان میثاقیه، ملاربیع که نام خاندان وی ذکر نشده، حکیم یعقوب نیای خاندان برجیس، میرزا عاشور (آشور) و برادران و خواهرش که خانواده های پرجمعیت ساجد و ماهر و وحدت و غیره از نسل ایشان است. حکیم فرج الله نیای خاندان توفیق، میرزا ریحان (روبین) نیای دو خاندان ریحانی (از نسل پسری) و روحانی (از نسل دختری) ملا سلیمان و میرزا موسی و میرزا اسحاق خان نیاکان خاندان های متحده و اخلاقی، میرزا یوسف خان نیای خاندان یوسفیان21 (به سبب سکونت اعضای این خاندان ها در همدان و کاشان، برخی از ایشان همدانی نیز به شمار می روند.)


در همدان نیز وضعی مشابه با کاشان دیده می شود. حسن نیکو می نویسد: «در همدان، که مرکز مهم بهائیان است، به استثنای سه چهار نفر همگی یهودی بهائی شده هستند «و همان کلیمی ها، که بهائی شده اند، زمام امور را به دست گرفته هر اقدامی که مخالف روح اسلامیت است می کنند و همیشه به آن سه چهار نفری که، به اصطلاح خودشان، بهائی فرقانی هستند طعن می زنند و آنان را در هیچ محفل رسمی عضویت نمی دهند».22


تعداد زیادی از خانواده های بهائی همدان از تبار حاجی لاله زار (العازار)، یهودی همدانی، هستند. او نیای دو هزار نفر یهودی، مسیحی و بهائی است. یکی از پسران او مسیو حائیم است که مسیحی شد. دیگری به نام دکتر موسی خان (حکیم موشه) نیز مسیحی شد. یکی از پسران دکتر موسی خان به نام حکیم هارون یهودی است. خانواده گوهری از نسل ابراهیم، یکی دیگر از پسران حاجی لاله زار است. خانوادة گرانفر، از نسل موشه پسر دیگر حاجی لاله زار، بهائی است. حاجی میرزا یوحنا پسر حافظ الصحه بهائی است. آقا یعقوب لاله زاری یهودی است. حاجی یهودا (حاجی شکرالله جاوید) بهائی است. حاجی میرزا اسحاق یهودی است. دکتر یوسف سراج بهائی است. حاجی میرزا طاهر، پدر دکتر نصرالله باهر، بهائی بود. حاجی سلیمان، پسر حاجی لاله زار، مسیحی بود. عزرا، پسر ارشد حاجی لاله زار، یهودی بود. او نیای خانواده های رسمی و کیمیابخش است. حکیم موشه پدر دکتر داوود یهودی بود. روبن پسر آقا عزرا نیز یهودی بود. او پدر نجات رابینسن است. حاجی العازار شوشتی یهودی بود. عطاءالله خان حافظی، پسر میرزا یوحنا، یهودی بود. نورالله احتشامی، پسر دکتر داوود مسیحی بود.23

وضعی مشابه با شیراز و مشهد و کاشان و همدان را در اراک24 و تربت25 و رشت26 و سایر نقاط ایران و حتی سیاهکل27 می توان دید.

در تهران نیز جمع قابل توجهی از یهودیان بهائی شده وجود داشت. بعدها در دورة پهلوی، گروهی از ثروتمندان خاندان های یهودی ـ بهائی سراسر ایران در تهران مجتمع شدند و شبکه ای متنفذ و مقتدر پدید آوردند که در قلب آن خاندان های آزاده، اتحادیه، اخوان صفا، ارجمند، برجیس، برومند، جاوید، حافظی، حقیقی، حکیم، شایان، صمیمی، عزیزی، عهدیه، فیروز، لاله زار، لاله زاری، مؤید، ماهر، مبین، متحده، متحدین، مجذوب، معنوی، ملکوتی، میثاقیان، میثاقیه، نصرت، وحدت، یوسف زاده برومند، یوسفیان و غیره جای داشتند. در اواسط دوران سلطنت رضا شاه (1312) افرادی چون میرزا اسحاق خان حقیقی، یوسف وحدت، عبدالله خان متحده، جلال ارجمند و اسحاق خان متحده (یهودیان بهائی شده) متنفذان سران جامعه بهائی تهران بودند.28


گروش یهودیان به بهائیت و تلاش برای تبدیل این فرقه به یک دین متنفذ جهانی به ایران محدود نیست و در سایر کشورها، به ویژه در اروپا و ایالات متحده آمریکا، نیز یهودیان و یهودیان مخفی (به ظاهر مسیحی) به این فرقه پیوستند. نامدار ترین ایشان هیپولت دریفوس است. دریفوس نقش مهمی در گسترش و تقویت بهائیت ایفا نمود. او در حوالی سال 1317 ق. بهائی شد و در سال 1318 ق. در 70 سالگی در پاریس در گذشت. دریفوس در سال 1318 ق. به عکا رفت و مدتی با عبدالبهاء">عباس افندی بود.29 شناخت نام های به ظاهر مسیحی اروپاییان و آمریکاییان بهائی شده دشوار است ولی خانم پولاک را نیز می شناسیم که بهائی شد و آسیه نام گرفت.30 این خانم نیز، چنان که نام او نشان می دهد، به یکی از خاندان های زرسالار یهودی (خاندان پولاک) تعلق داشت.31


براساس چنین بستر و با اتکا بر چنین حمایت هایی است که بهائی گری در طول بیش از یک قرن فعالیت خود در ایالات متحده آمریکا32 به سازمانی بسیار متنفذ هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی، در این کشور بدل شد. مرکز بهائیان جهان در آوریل 1985 تعداد اعضای این فرقه در کل قاره آمریکا را 857 هزار نفر اعلام کرده است.33 بخش مهمی از این گروه بهائیان ایرانی مهاجر در سال های پس از انقلاب اسلامی هستند و بخشی بهائیان ایرانی که در طول یکصد سال اخیر به تدریج به ایالات متحده و سایر کشورهای قاره آمریکا مهاجرت کردند. صرف نظر از جمعیت کثیر بهائیان آمریکا، به نفوذ این فرقه در نهادهای دانشگاهی و پژوهشی ایالات متحده آمریکا، که به حاکمیت ایشان بر حوزه مطالعات ایرانی در ایالات متحده آمریکا انجامیده است، نیز باید توجه کرد.




پی نوشت ها:
1. تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، ص 894.

2. حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، تهران، ج 3، ص 634.

3. میرزا جانی کاشانی، صص 101 و 203، مهدی بامداد. شرح حال رجال ایران، ج 1، ص 382.

4. بنگرید به: تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 1، صص 251ـ252.

5. Thomas A.Timberg[ed]. Jews in India, India, Vikas publishing House, 1986. pp. 205.229.

6. بنگرید به: تاریخ ظهورالحق،ج8، ق1، صص 251-252.

7. Judaica, vol. 5, p. 1146

در یهودیت مرتد به یهودی اطلاق می شود که واقعاً از یهودیت روی گردانیده است. احکام مجازات اسپینوزا. یهودی مخفی به یهودی اطلاق می شود که برای انجام مأموریت دینی ـ سیاسی یا از سر اجبار و تقیه به دین دیگر گرویده است مانند مارانوهای اسپانیا و پرتغال و دونمه های عثمانی و آنوسی های ایران. برای مثال، ناتان غزه ای اعلام مسلمانی از سوی شابتای زوی، بنیادگذار فرقه دونمه، را انجام دادن یک مأموریت جدید عنوان می کند که با هدف برافروختن اخگر مقدس در میان کفار [مسلمانان] او می نویسد. شابتای در حال انجام دادن واپسین و دشوارترین بخش مأموریت خود است و آن تسخیر خلیفه [حکومت عثمانی] از درون است. او برای انجام دادن این مأموریت مانند یک جاسوس عمل می کند که به درون سپاه دشمن اعزام شده بنابراین، مسلمان شدن شابتای به معنی ارتداد نیست بلکه بغرنج ترین چهره مأموریت مسیحایی اوست. (بنگرید به: زرسالاران، ج 2، صص 344ـ345) در دایرة المعارف یهود یک مقاله مستقل به یهودیان مخفی اختصاص دارد و مقاله مستقل دیگر به مرتدان.

8. ibid. vol. 2. p.211.

9. Walter j. Fischel. “Seeret Jews of Persia”, Commentary, No. 7,1949, pp. 28-33.

10. Timberg, ibid. p. 275.

11. Judaica, vol. 8, p. 1357.

12. ibid, vol. 12. pp. 854-855.

13. دربارة گروش گروهی از زرتشتیان ایران به بهائیت و علل آن در صفحات توضیح خواهم داد.

14. رائین. انشعاب در بهائیت، ص 302.

15. آیتی، کشف الحیل، ج 2، ص 144.

16. انشعاب در بهائیت، ص 171.

17. فلسفة نیکو، ج 1، صص 81ـ82.

18. خاطرات صبحی، ص 128.

19. فضل الله صبحی مهتدی، پیام پدر، ص 224.

20. بنگرید به: حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، ج 3، صص 743ـ753.

21. تاریخ ظهور الحق، ج 9، ق 2، صص 700ـ716.

22. فلسفة نیکو، ج 1، ص 19.

23. Houman Sarshar[ed]. Eathers Children: A Portrait Pf Iranian Jews. USA. CA. The Conter For Iranian Jewish Oral History, 2002. p. 201.

24. همان، ج 8، ق 1، ص 273.

25. همان، ص 242.

26. همان، ج 8، ق 2، ص 765.

27. میرزا یحیی، میرزا خلیل و آقاخان اسرائیلی سیاهکلی. (همان، ص 775).

28. انشعاب در بهائیت، صص 266ـ267.

29. تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، صص 1184ـ1185.

30. همان، ص 1199.

31. برای آشنایی با خاندان پولاک بنگرید به: زرسالاران، ج 2، صص 133ـ135.

32. فعالیت بهائیان در ایالات متحده آمریکا از سال 1892 و با شرکت در نمایشگاه جهانی کلمبیا (شیکاگو) آغاز شد. (گوهر یکتا، ص 275).

33. Iranica, vol. 3, p. 450.
irani
فعّال
پست: 339
تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm

پست توسط irani »

42.راویان بیلانی

دستگيري بهائيان در ازبكستان بعلت تبليغ كودكان و نوجوانان


منبع: ttp://bahaism.blogspot.com/2009/08/bahais-arrested-in-uzbekistan-for.html

تاشكند 6 آگست 2009 نويسنده: Ravian Bilani



اداره اطلاعات و امنيت دولت ازبكستان در تجسّس­هاي جاري خود 15 بهائي را به علّت تبليغ كودكان و نوجوانان زير 16 سال به آئين بهائي دستگير كردند. اين كودكان كه از شهرهاي مختلف هستند بدون موافقت والدين خود تحت عنوان درسهاي اخلاق به مركز بهائي برده شده بودند.

اين كودكان متعاقباً به يك مركز بازسازي برده شده و سپس تحويل والدين خود شدند. پليس تمام اين جريانات را ضبط كرده است. اخيراً كشورهاي آسياي ميانه (CIS) فشار روي اين فرقة را تشدید كرده­ اند. زيرا معتقدند اين فرقه روابطي با اسرائيل داشته و موجب تخريب زيربناي اخلاقي جامعه مي­شود. كشيشهاي مسيحي نيز به تبليغات بهائيان اعتراض كرده و نسبت به تبليغات تحت عنوان درس اخلاق به كودكان مسيحي هشدار داده­ اند.

اخبار دريافتي از كشورهاي مختلف نشانگر آن است كه بهائيان براي تغيير دين و بهائي كردن كودكان و نوجوانان با استفاده از چهار عنوان زير فعاليت مي­كنند:

1- جلسات دعا

2- حلقه­ هاي آموزشي

3- كلاسهاي كودكان

4- كلاسهاي نوجوانان

1- بهائيان موظفند كه دوستان، همسايگان، بستگان و همكاران خود را به جلسه دعوت كنند. اين جلسات دعا چيزي غير از فریب بنام خدا نيست ؛ زيرا هدف اين جلسات پيدا كردن افراد مبتدي بی اطلاع است كه در مرحلة بعدي به حلقه­هاي آموزشي منتقل مي شوند. اين اقدام بدترين خيانت به بشريّت است كه به نام خدا صورت مي­گيرد.



2- حلقه­ هاي آموزشي

حلقه ­هاي آموزشي يك دورة هفت كتابي بنام " كتابهاي روحي" مي­باشد. در اين كتابها تعاليم اخلاقي از اديان مختلف گرفته شده و به نام مكتوبات مقدّس بهائي ارائه مي­ شوند و آنها را به بهاءاله نسبت مي­دهند. در حين مطالعة اين 7 كتاب مبتدي تبديل به بهائي مي­شود. اين كلاسها قطعاً حلقه­ هاي مطالعاتي نيستند بلكه فرآيند بهائي كردن از طريق این شیوه است. بهائيان دريافته­ اند كه به حركت درآوردن بهائيان براي تبليغ دسته جمعي و با تعداد زياد توجه غير بهائيان به ويژه موسسات دولتي را به خود جلب مي­كند و درنتيجه كلاسهاي روحي روش بهتري هستند.

پس از تكميل هفت كتاب روحي، فرد، فارغ­ التحصيل می شود و تبليغ اين كتابها به ديگران را بعهده مي­گيرد ، به عبارت ديگر بهائي كردن از طريق تبلیغ است. اكثريت افرادي كه آئين بهائي را قبول كرده ­اند بعلت اعتقاد به بهاءاله نيست بلكه بعلت بی اطلاعی مطلق آنها است.

برخي نكات از كتابهاي روحي:

1- اشاعة دانش درمورد آئين بهائي .

2- آموزش مسير خدمت براي هر فرد و تبليغ در مورد آئين بهائي .

3- خدمت به ديگران چيزي بجز تبليغ آئين بهائي و بهائي كردن آنها نيست .

4-"نخستين اقدام خدمت" براي تقويت بهائي شدگان جديد از طريق بازديد از خانه­ هاي بهائي شدگان جديد است.

5- واحد سوّم معرفي عقايد بهائي است.

6- آموزش مکتوبات بهاءاله فعاليت ويژه

7- ايثار – فدا - به معناي تبليغ آئين بهائي است.

در نهايت شگفتی اين نعمت تبليغ شامل اسرائيلي­ ها نمي­باشد ! !

3- كلاسهاي كودكان ( روشي براي افزايش بی دردسر جمعيت بهائي)

بهائيان تأكيد زيادي بر تشکیل كلاسهاي اخلاقي با كودكان غير بهائي دارند.

بديهي است كه كودكان قادر به درك برنامه مخفي بهائيان در پس پرده برگزاري اين دوره­ها نیستند، و بدون هیچ مقاومتي براحتي بهائي مي­شوند. علاوه بر اين والدين اين كودكان نيز به بهائي شدن نزديك مي­شوند.

برخي نكات كتاب روحي 3 عبارتند از:

1- دانش آموزان بايستي روحية معنوي بدست آورند، به عبارت ديگر بهاءاله را قبول كنند.

2- آموزش " روش زندگي بهائي" به كودكان .

3- سعي در ايجاد عادت هایی كه بخشی از روش حیات بهائي است.

هر جلسه با مناجات بهائي آغاز مي­گردد كه چيزي بجز تبليغ بهائي، مناجات هاي بهائي، و نوشتجات بهائي در رأس آن نيست. اين مطالب براي دوستان، بستگان و همكاران و همسايگان است.

چرا به كودكان غيربهائي بايستي آموزش كلمات بهاءاله و عبدالبهاء و حفظ مناجاتهاي امري آموزش داده شود؟ اين بخاطر اينست كه بهائيان معتقدند كه هر كسي یا يك بهائي است یا هنوز بهائي نشده !

4- كلاسهاي نوجوانان

بهائيان براي كودكان 11 تا 15 ساله كلاسهاي نوجوانان دارند. در اينجا نيز آنها تبليغ بهائيت را تحت عنوان تعالیم اخلاقي مطرح نموده و جوانان را بهائي مي­كنند.
قفل شده