مقالات دیگران (1)
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
خاطرات محافظ شاه از پزشک بهایی دربار:
مردی که شاه را در وحشت نگاه می داشت
منبع: محافظ شاه خاطرات علی شهبازی (مامور مخصوص شاه)، انتشارات اهل قلم، ج1، صص 199 تا 207
او مردی بود مجرد و عیاش. دست رد به سینه هیچ زنی نمی زد. شغل های متعددی داشت که اغلب به کار و حرفه او مربوط نبود. برای اخاذی و خرج کردن برای گسترش بهائیت هر کاری می کرد. در بیشتر کارهای مملکتی، این فرد موذی بهائی دست داشت. کار دیگر او اعمال نفوذ در تمام دستگاه های دولتی بود. در هواپیمائی ملی...
کد خبر: ۵۸۶۸۰
تاريخ: ۱۲ شهريور ۱۳۹۰ - ۰۶:۴۷
بولتن نیوز: مامور مخصوص شاه. یکی از نزدیک ترین افراد که به دلایل امنیتی حق دارد از شاه، حرف شنوی نداشته باشد! نزدیک ترین فرد به شاه. حتی نزدیک تر از زنان شاه. این موقعیت بسیار خوب نصیب «علی شهبازی» هم شد. او نه تنها در زمان سلطنت شاه، بلکه پس از فرار هم در حلقه نزدیکان او باقی ماند. این فرد که نمی تواند منکر وفاداری خود به شاه شود، بالاخره به دلیلی از این خانواده رنجیده و برید. این شخص که ادعای دینداری و پایبندی به دین مبین اسلام را دارد، پاسخ این سوال را نمی گوید که چرا با وجود مشاهده نامسلمانی هایی که خودش دیده و حتی اقرار به زشتی آنها کرده است، از آنها دوری نجسته است. با تمام این احوال نزدیکی بسیار او به شاه، ما را به بررسی خاطرات او وا داشت که البته پر است از تطهیرهای ناشیانه مولف از خودش که نشان از عمق فکر بسیار ضعیف او هم دارد.
او در خاطراتش چندین صفحه را به بررسی شخصیت یک بهایی پرنفوذ دربار به نام «ایادی» می پردازد. او پزشک شاه و از صاحب نفوذترین افراد روی شخص شاه بود. در این خاطره شهبازی بیان می کند که دربار برای گاردی ها که نزدیک ترین افراد حلقه حفاظتی خودش هستند، به اندازه یک سگ پاسبان هم ارزش قائل نیست. قضاوت راجع به شهبازی و روایت او از ایادی با شما:
... حالا بشنوید درباره دکتر ایادی. این مرد آدمی بود موذی و حراف. همیشه سعی بر این داشت که محمدرضا پهلوی را از نظر مرض های گوناگون در وحشت و دلهره نگه دارد تا بتواند آن طور که باید و شاید از او سوءاستفاده بکند. او مردی بود مجرد و عیاش. دست رد به سینه هیچ زنی نمی زد. شغل های متعددی داشت که اغلب به کار و حرفه او مربوط نبود. برای اخاذی و خرج کردن برای گسترش بهائیت هر کاری می کرد. تعدادی از شغل های او به این شرح بود: رئیس بیمارستان های ارتش با اختیار تام؛ عضو هیئت رئیسه بانک سپه؛ عضو هیئت رئیسه بانک کشاورزی؛ بازرس مخصوص محمدرضا شاه در شیلات شمال؛ بازرس مخصوص محمدرضا شاه در شیلات جنوب. خلاصه در بیشتر کارهای مملکتی، این فرد موذی بهائی دست داشت. کار دیگر او اعمال نفوذ در تمام دستگاه های دولتی بود. در هواپیمائی ملی تیمسار خادمی بهائی مسئول بود که تحت امر دکتر ایادی کار می کرد. به دستور دکتر ایادی، سرهنگ هوایی فاتح که بهائی بود، از نیروی هوایی به هواپیمایی ملی منتقل شد و در آنجا شغل بسیار حساس و پر درآمدی داشت و می توانست به بهائی های ایران و خارج از ایران کمک مالی کند. خواهر سرهنگ فاتح هم در اداره حفاظت هواپیمایی ملی کار میکرد. اکثراً مهماندارهای دختر و پسر را به بهانه های مختلف به اداره حفاظت احضار می کرد و با تهدید و تطمیع سعی می کرد در آنها نفوذ کرده و آنها را بهائی کند یا اینکه از دختران مهماندار سوء استفاده کرده و در دامن دکتر ایادی و کارمندان عالی رتبه دربار می انداخت.
در بهداری و بیمارستان های ارتش دکتر ایادی با اختیار تامی که داشت، واقعاً جنایت هایی می کرد که نمونه آنرا در هیچ جای دنیا نمی توانید ببینید یا بشنوید. در ارتش تمام افسران و درجه داران بودند اما به غیر از امرای ارتش، آن هم امرایی که دارای نفوذ بودند، بقیه از امیر گرفته تا سرهنگ و سرگرد و سروان و ستوان درجه دار و خانواده آنها در دست دکتر ایادی و عمال او اسیر بودند. برای مثال دو نمونه از بی عدالتی های بیمارستان های ارتش و ژاندارمری را که در اختیار دکتر ایادی بود می نویسم:
در واحد مامورین مخصوص، درجه داری بود به نام اسدالله سرخیل. او مردی بود بسیار ورزیده و وفادار نسبت به کشور و همچنین یک مسلمان حقیقی و پایبند به دین مبین اسلام. فردی زحمتکش که عضو استادان کوهنوردی و گروه رنجر گارد بود.
در یک عملیات کوهنوردی در اثر ریزش کوه و اصابت سنگ به چانه اش، دندان های جلوی او خرد شد. دکترهای ارتش نظر دادند که در ایران قابل معالجه نیست. قرار شد که برای معالجه او را به آلمان غربی اعزام کنند. نامه اعزام او را باید دکتر ایادی امضا میکرد. وقتی که نامه را برده بود پیش دکتر ایادی، او گفته بود: درجه دار که لیاقت رفتن به خارج از کشور را ندارد. از ارتش بیرونش کنید و یکی دیگر از این گرسنه ها را به جایش استخدام کنید. بعد از یک ماه جواب نامه آمد که دکتر ایادی با رفتن این درجه دار به آلمان موافقت نکرده است و دستور داده که این درجه دار از ارتش اخراج شود، چون او دیگر به درد ارتش نمی خورد.
نامه را به فرمانده گارد که در آن زمان تیمسار هاشمی نژاد بود، نشان دادند. تیمسار هاشمی نژاد که می دانست این درجه دار از مامورین مخصوص است و ممکن است بالاخره یکی از مامورین موضوع را به شاه بگوید، جریان را با دکتر ایادی در میان می گذارد. دکتر ایادی جواب می دهد که خودش با شاه در این باره صحبت خواهد کرد؛ اما تیمسار هاشمی نژاد رضایت نمی دهد و تهدید می کند که خودش به عرض شاه خواهد رساند و خواهد گفت که اگر این درجه دار معالجه نشود تمام مامورین دلسرد شده و ممکن است اتفاق سوئی بیفتد. ایادی وقتی که با سماجت تیمسار هاشمی نژاد رو به رو می شود، می گوید: خیلی خوب! نامه او را بنویسید تا من امضا کنم. اما مبلغ خیلی کمی برای خرجی او در نظر می گیرد.
وقتی که اسدالله سرخیل به کشور آلمان اعزام می شود، در حین معالجه پول او تمام می شود. به وابسته نظامی در آلمان مراجعه می کند. وابسته نظامی به جای اینکه به او کمک کند، با عصبانیت می گوید مگر اینجا گداخانه است که تو آمده ای و تقاضای کمک می کنی؟ اسدالله سرخیل جواب می دهد: خیر جناب سرهنگ شما یک تلگراف به گارد بزنید. جواب مید هد: مگر خودت نمی توانی بروی تلگراف بزنی؟! من که بیکار نیستم. او را از ساختمان وابسته نظامی بیرون می کنند. او هم از همه جا نا امید و غمگین، بی هدف در خیابان ها سرگردان می شود تا اینکه جلوی یک رستوران می ایستد و بعد از اینکه پول موجود در جیب خود را حساب می کند، وارد رستوران می شود که اندکی غذا بخورد. در رستوران با یک ایرانی که در آنجا کار می کرده است رو به رو می شود. آن ایرانی از اسدالله سرخیل سوال می کند که در آلمان چه کار می کند؟ جواب می دهد برای معالجه آمده است. مریضی او را می پرسد. می گوید: مریض نیستم بلکه در عملیات کوهنوردی سنگ به چانه ام خورده و دندان هایم شکسته بود که معالجه کرده ام.
وقتی که آن ایرانی می فهمد که اسدالله سرخیل عضو گارد است، می گوید: پسر عموی من هم در گارد در واحد رنجر است. وقتی که نام او را می گوید سرخیل میگوید که اتفاقاً دوست نزدیک من است. وقتی که سرخیل مطمئن می شود که این آقا فامیل یکی از دوستان خودش است، میگوید: فلانی خداوند شما را برای من رسانده است چون جیب مرا زده اند و دیگر پولی برایم نمانده است. خجالت می کشد که بگوید ارتش به اندازه کافی به او پول نداده است و در کشور آلمان بدون خرجی مانده است. جوان ایرانی که مطمئن نبود که سرخیل حقیقت را می گوید، جواب می دهد: خودم پول ندارم ولی شاید بتوانم از یکی از دوستانم برای شما قرض بگیرم؛ فردا بیایید اینجا.
اسدالله سرخیل با ناامیدی از رستوران خارج می شود و دوباره درمانده و سرگردان در خیابان قدم می زند تا اینکه به منزل می رسد. شب را با ناراحتی به صبح می رساند. صبح با تردید به همان رستوران می رود. به محض اینکه وارد رستوران میشود، جوان ایرانی می آید جلو و سلام می کند و می گوید مبلغ سه هزار مارک برای شما فراهم کرده ام؛ اگر زیادتر لازم است بروم از بانک بگیرم. من دیشب با پسر عمویم در تهران صحبت کردم؛ او گفت که شما مامور مخصوص شاه هستی و هرکاری از دست من بر می آید برای شما انجام دهم. آقای سرخیل مدت شش ماه از خرج زن و بچه هایش بریده، بدهی معالجه خود را در آلمان می دهد؛ در حالیکه ماهانه مبلغ زیادی برای بیمه از حقوق آنها کم میکردند. حالا ماجرای آقای سرخیل را مقایسه کنید با این جریانی که تعریف می کنم.
خانمی از دوستان فریده دیبا که بسیار زیبا هم بود، در تصادف اتومبیل قدری صورتش خراش بر می دارد. در نوشهر بودیم. فریده دیبا به دکتر ایادی گفت: آقای تیمسار ایادی خانم فلانی را می شناسی؟ ایادی گفت: بله. خیلی هم خوب می شناسمش؛ خانم زیبایی است. خانم فریده دیبا گفت: طفلی در تصادف ماشین صورتش خراب شده است. ایادی فوراً جواب داد: قربان بفرستید مطب من، به خرج بهداری ارتش به خارج از کشور می فرستم تا جراحی زیبایی روی صورتش انجام بدهند؛ از اولش هم زیباتر می شود.
این هم یکی دیگر از پَستی های دکتر ایادی بود. آن وقت اینان تبلیغ می کنند که بهائی ها آدم های خوبی هستند. نوع دوست هستند. کثافت کاری های ایادی بیش از اینهاست. ماجرای دیگری را از زندگی این مرد پلید باز می گویم تا بدانید در ارتش شاهنشاهی چه کسانی حکومت می کردند.
فصل زمستان و ورزش اسکی بود. وقتی که وارد سنت موریس در سوئیس می شدیم به هر ماموری وظیفه ای محول می شد. اسدالله سرخیل و استوار یکم اسماعیل پنجه شیر، مسئول اسکورت کردن فرح پهلوی در اسکی بودند. یکی از همین روزها در موقع اسکی در یکی از پیست های سخت سنت موریس سرخیل می بیند که دو نفر مستقیم و با سرعت زیاد به طرف فرح می آیند. او با از خود گذشتگی زیاد می رود و راه آنها را سد می کند. در اثر این برخورد پای او می شکند اما فرح و اطرافیان او و استوار پنجه شیر توجهی به اینکه او پایش شکسته و در برف ها و سرمای 32 درجه زیر صفر افتاده نمی کنند و به اسکی خود ادامه می دهند. یکی از اسکی بازهای محلی وقتی که می بیند سرخیل در برف افتاده می رود جلو که او را بلند کند می بیند که پایش شکسته. با بی سیمی که داشته است، تقاضای کمک می کند و با سرعت می رود و به مربی سوییسی فرح پهلوی می گوید که پای یکی از گاردهای فرح پهلوی شکسته و در برف ها افتاده است. سوییسی ها او را به بیمارستان می برند و بستری می کنند. از بیمارستان به ویلای شاه خبر دادند که اسدالله سرخیل پایش شکسته و در این جا بستری است. من به همراه چند نفر از مامورین برای ملاقات او به بیمارستان رفتیم. فردای آن روز صبح که فرح و دوستانش و استوار اسماعیل پنجه شیر برای اسکی آماده می شدند، فرح با صدای بلند از پنجه شیر پرسید: پنجه شیر از یارو خبر داری؟ اطرافیان فرح شروع کردند به خندیدن. پنجه شیر سوال کرد: قربان یارو کیست؟ فرح گفت: آن یارو گاردی که مثل خر در برف ها افتاده بود. او هم جواب داد: خیر قربان من نرفتم؛ اما شهبازی با چند نفر از مامورین به بیمارستان رفته اند و او را دیده اند.
دو روز از این جریان گذشته بود که به خاطر بارش برف شدید، کسی به اسکی نرفته بود. داخل ویلا، فرح با دوستانش نشسته بودند و جوک های زشت می گفتند و می خندیدند. محمدرضا شاه با دکتر ایادی و عده ای دیگر پوکر بازی میک ردند. وقتی که محمدرضا شاه برای دستشویی رفت، دکتر ایادی آمد پیش فرح و گفت: قربان! دیروز آقای بهبهانیان رفته بیمارستانی که این یارو خوابیده است. می گفت خرجش خیلی گران است. خوب است به وسیله هواپیمای پیک، او را به ایران بفرستیم تا در یکی از بیمارستان های ارتش بستری شود. فرح هم حرف او را تصدیق کرد اما تیمسار جهانبانی با عصبانیت گفت: شرم آور است! یک گاردی برای حفظ جان شما پای خود را از دست داده اما شما او را برای معالجه به ایران می فرستید؟ در این موقع محمدرضا شاه آمد و سوال کرد: نادر چه خبر است؟ جهانبانی جریان را به او گفت. شاه هم عصبانی شد و گفت: علیا حضرت و ایادی اصلاً با گاردهای من خوب نیستند.
مجتبی شایسته نیا
مردی که شاه را در وحشت نگاه می داشت
منبع: محافظ شاه خاطرات علی شهبازی (مامور مخصوص شاه)، انتشارات اهل قلم، ج1، صص 199 تا 207
او مردی بود مجرد و عیاش. دست رد به سینه هیچ زنی نمی زد. شغل های متعددی داشت که اغلب به کار و حرفه او مربوط نبود. برای اخاذی و خرج کردن برای گسترش بهائیت هر کاری می کرد. در بیشتر کارهای مملکتی، این فرد موذی بهائی دست داشت. کار دیگر او اعمال نفوذ در تمام دستگاه های دولتی بود. در هواپیمائی ملی...
کد خبر: ۵۸۶۸۰
تاريخ: ۱۲ شهريور ۱۳۹۰ - ۰۶:۴۷
بولتن نیوز: مامور مخصوص شاه. یکی از نزدیک ترین افراد که به دلایل امنیتی حق دارد از شاه، حرف شنوی نداشته باشد! نزدیک ترین فرد به شاه. حتی نزدیک تر از زنان شاه. این موقعیت بسیار خوب نصیب «علی شهبازی» هم شد. او نه تنها در زمان سلطنت شاه، بلکه پس از فرار هم در حلقه نزدیکان او باقی ماند. این فرد که نمی تواند منکر وفاداری خود به شاه شود، بالاخره به دلیلی از این خانواده رنجیده و برید. این شخص که ادعای دینداری و پایبندی به دین مبین اسلام را دارد، پاسخ این سوال را نمی گوید که چرا با وجود مشاهده نامسلمانی هایی که خودش دیده و حتی اقرار به زشتی آنها کرده است، از آنها دوری نجسته است. با تمام این احوال نزدیکی بسیار او به شاه، ما را به بررسی خاطرات او وا داشت که البته پر است از تطهیرهای ناشیانه مولف از خودش که نشان از عمق فکر بسیار ضعیف او هم دارد.
او در خاطراتش چندین صفحه را به بررسی شخصیت یک بهایی پرنفوذ دربار به نام «ایادی» می پردازد. او پزشک شاه و از صاحب نفوذترین افراد روی شخص شاه بود. در این خاطره شهبازی بیان می کند که دربار برای گاردی ها که نزدیک ترین افراد حلقه حفاظتی خودش هستند، به اندازه یک سگ پاسبان هم ارزش قائل نیست. قضاوت راجع به شهبازی و روایت او از ایادی با شما:
... حالا بشنوید درباره دکتر ایادی. این مرد آدمی بود موذی و حراف. همیشه سعی بر این داشت که محمدرضا پهلوی را از نظر مرض های گوناگون در وحشت و دلهره نگه دارد تا بتواند آن طور که باید و شاید از او سوءاستفاده بکند. او مردی بود مجرد و عیاش. دست رد به سینه هیچ زنی نمی زد. شغل های متعددی داشت که اغلب به کار و حرفه او مربوط نبود. برای اخاذی و خرج کردن برای گسترش بهائیت هر کاری می کرد. تعدادی از شغل های او به این شرح بود: رئیس بیمارستان های ارتش با اختیار تام؛ عضو هیئت رئیسه بانک سپه؛ عضو هیئت رئیسه بانک کشاورزی؛ بازرس مخصوص محمدرضا شاه در شیلات شمال؛ بازرس مخصوص محمدرضا شاه در شیلات جنوب. خلاصه در بیشتر کارهای مملکتی، این فرد موذی بهائی دست داشت. کار دیگر او اعمال نفوذ در تمام دستگاه های دولتی بود. در هواپیمائی ملی تیمسار خادمی بهائی مسئول بود که تحت امر دکتر ایادی کار می کرد. به دستور دکتر ایادی، سرهنگ هوایی فاتح که بهائی بود، از نیروی هوایی به هواپیمایی ملی منتقل شد و در آنجا شغل بسیار حساس و پر درآمدی داشت و می توانست به بهائی های ایران و خارج از ایران کمک مالی کند. خواهر سرهنگ فاتح هم در اداره حفاظت هواپیمایی ملی کار میکرد. اکثراً مهماندارهای دختر و پسر را به بهانه های مختلف به اداره حفاظت احضار می کرد و با تهدید و تطمیع سعی می کرد در آنها نفوذ کرده و آنها را بهائی کند یا اینکه از دختران مهماندار سوء استفاده کرده و در دامن دکتر ایادی و کارمندان عالی رتبه دربار می انداخت.
در بهداری و بیمارستان های ارتش دکتر ایادی با اختیار تامی که داشت، واقعاً جنایت هایی می کرد که نمونه آنرا در هیچ جای دنیا نمی توانید ببینید یا بشنوید. در ارتش تمام افسران و درجه داران بودند اما به غیر از امرای ارتش، آن هم امرایی که دارای نفوذ بودند، بقیه از امیر گرفته تا سرهنگ و سرگرد و سروان و ستوان درجه دار و خانواده آنها در دست دکتر ایادی و عمال او اسیر بودند. برای مثال دو نمونه از بی عدالتی های بیمارستان های ارتش و ژاندارمری را که در اختیار دکتر ایادی بود می نویسم:
در واحد مامورین مخصوص، درجه داری بود به نام اسدالله سرخیل. او مردی بود بسیار ورزیده و وفادار نسبت به کشور و همچنین یک مسلمان حقیقی و پایبند به دین مبین اسلام. فردی زحمتکش که عضو استادان کوهنوردی و گروه رنجر گارد بود.
در یک عملیات کوهنوردی در اثر ریزش کوه و اصابت سنگ به چانه اش، دندان های جلوی او خرد شد. دکترهای ارتش نظر دادند که در ایران قابل معالجه نیست. قرار شد که برای معالجه او را به آلمان غربی اعزام کنند. نامه اعزام او را باید دکتر ایادی امضا میکرد. وقتی که نامه را برده بود پیش دکتر ایادی، او گفته بود: درجه دار که لیاقت رفتن به خارج از کشور را ندارد. از ارتش بیرونش کنید و یکی دیگر از این گرسنه ها را به جایش استخدام کنید. بعد از یک ماه جواب نامه آمد که دکتر ایادی با رفتن این درجه دار به آلمان موافقت نکرده است و دستور داده که این درجه دار از ارتش اخراج شود، چون او دیگر به درد ارتش نمی خورد.
نامه را به فرمانده گارد که در آن زمان تیمسار هاشمی نژاد بود، نشان دادند. تیمسار هاشمی نژاد که می دانست این درجه دار از مامورین مخصوص است و ممکن است بالاخره یکی از مامورین موضوع را به شاه بگوید، جریان را با دکتر ایادی در میان می گذارد. دکتر ایادی جواب می دهد که خودش با شاه در این باره صحبت خواهد کرد؛ اما تیمسار هاشمی نژاد رضایت نمی دهد و تهدید می کند که خودش به عرض شاه خواهد رساند و خواهد گفت که اگر این درجه دار معالجه نشود تمام مامورین دلسرد شده و ممکن است اتفاق سوئی بیفتد. ایادی وقتی که با سماجت تیمسار هاشمی نژاد رو به رو می شود، می گوید: خیلی خوب! نامه او را بنویسید تا من امضا کنم. اما مبلغ خیلی کمی برای خرجی او در نظر می گیرد.
وقتی که اسدالله سرخیل به کشور آلمان اعزام می شود، در حین معالجه پول او تمام می شود. به وابسته نظامی در آلمان مراجعه می کند. وابسته نظامی به جای اینکه به او کمک کند، با عصبانیت می گوید مگر اینجا گداخانه است که تو آمده ای و تقاضای کمک می کنی؟ اسدالله سرخیل جواب می دهد: خیر جناب سرهنگ شما یک تلگراف به گارد بزنید. جواب مید هد: مگر خودت نمی توانی بروی تلگراف بزنی؟! من که بیکار نیستم. او را از ساختمان وابسته نظامی بیرون می کنند. او هم از همه جا نا امید و غمگین، بی هدف در خیابان ها سرگردان می شود تا اینکه جلوی یک رستوران می ایستد و بعد از اینکه پول موجود در جیب خود را حساب می کند، وارد رستوران می شود که اندکی غذا بخورد. در رستوران با یک ایرانی که در آنجا کار می کرده است رو به رو می شود. آن ایرانی از اسدالله سرخیل سوال می کند که در آلمان چه کار می کند؟ جواب می دهد برای معالجه آمده است. مریضی او را می پرسد. می گوید: مریض نیستم بلکه در عملیات کوهنوردی سنگ به چانه ام خورده و دندان هایم شکسته بود که معالجه کرده ام.
وقتی که آن ایرانی می فهمد که اسدالله سرخیل عضو گارد است، می گوید: پسر عموی من هم در گارد در واحد رنجر است. وقتی که نام او را می گوید سرخیل میگوید که اتفاقاً دوست نزدیک من است. وقتی که سرخیل مطمئن می شود که این آقا فامیل یکی از دوستان خودش است، میگوید: فلانی خداوند شما را برای من رسانده است چون جیب مرا زده اند و دیگر پولی برایم نمانده است. خجالت می کشد که بگوید ارتش به اندازه کافی به او پول نداده است و در کشور آلمان بدون خرجی مانده است. جوان ایرانی که مطمئن نبود که سرخیل حقیقت را می گوید، جواب می دهد: خودم پول ندارم ولی شاید بتوانم از یکی از دوستانم برای شما قرض بگیرم؛ فردا بیایید اینجا.
اسدالله سرخیل با ناامیدی از رستوران خارج می شود و دوباره درمانده و سرگردان در خیابان قدم می زند تا اینکه به منزل می رسد. شب را با ناراحتی به صبح می رساند. صبح با تردید به همان رستوران می رود. به محض اینکه وارد رستوران میشود، جوان ایرانی می آید جلو و سلام می کند و می گوید مبلغ سه هزار مارک برای شما فراهم کرده ام؛ اگر زیادتر لازم است بروم از بانک بگیرم. من دیشب با پسر عمویم در تهران صحبت کردم؛ او گفت که شما مامور مخصوص شاه هستی و هرکاری از دست من بر می آید برای شما انجام دهم. آقای سرخیل مدت شش ماه از خرج زن و بچه هایش بریده، بدهی معالجه خود را در آلمان می دهد؛ در حالیکه ماهانه مبلغ زیادی برای بیمه از حقوق آنها کم میکردند. حالا ماجرای آقای سرخیل را مقایسه کنید با این جریانی که تعریف می کنم.
خانمی از دوستان فریده دیبا که بسیار زیبا هم بود، در تصادف اتومبیل قدری صورتش خراش بر می دارد. در نوشهر بودیم. فریده دیبا به دکتر ایادی گفت: آقای تیمسار ایادی خانم فلانی را می شناسی؟ ایادی گفت: بله. خیلی هم خوب می شناسمش؛ خانم زیبایی است. خانم فریده دیبا گفت: طفلی در تصادف ماشین صورتش خراب شده است. ایادی فوراً جواب داد: قربان بفرستید مطب من، به خرج بهداری ارتش به خارج از کشور می فرستم تا جراحی زیبایی روی صورتش انجام بدهند؛ از اولش هم زیباتر می شود.
این هم یکی دیگر از پَستی های دکتر ایادی بود. آن وقت اینان تبلیغ می کنند که بهائی ها آدم های خوبی هستند. نوع دوست هستند. کثافت کاری های ایادی بیش از اینهاست. ماجرای دیگری را از زندگی این مرد پلید باز می گویم تا بدانید در ارتش شاهنشاهی چه کسانی حکومت می کردند.
فصل زمستان و ورزش اسکی بود. وقتی که وارد سنت موریس در سوئیس می شدیم به هر ماموری وظیفه ای محول می شد. اسدالله سرخیل و استوار یکم اسماعیل پنجه شیر، مسئول اسکورت کردن فرح پهلوی در اسکی بودند. یکی از همین روزها در موقع اسکی در یکی از پیست های سخت سنت موریس سرخیل می بیند که دو نفر مستقیم و با سرعت زیاد به طرف فرح می آیند. او با از خود گذشتگی زیاد می رود و راه آنها را سد می کند. در اثر این برخورد پای او می شکند اما فرح و اطرافیان او و استوار پنجه شیر توجهی به اینکه او پایش شکسته و در برف ها و سرمای 32 درجه زیر صفر افتاده نمی کنند و به اسکی خود ادامه می دهند. یکی از اسکی بازهای محلی وقتی که می بیند سرخیل در برف افتاده می رود جلو که او را بلند کند می بیند که پایش شکسته. با بی سیمی که داشته است، تقاضای کمک می کند و با سرعت می رود و به مربی سوییسی فرح پهلوی می گوید که پای یکی از گاردهای فرح پهلوی شکسته و در برف ها افتاده است. سوییسی ها او را به بیمارستان می برند و بستری می کنند. از بیمارستان به ویلای شاه خبر دادند که اسدالله سرخیل پایش شکسته و در این جا بستری است. من به همراه چند نفر از مامورین برای ملاقات او به بیمارستان رفتیم. فردای آن روز صبح که فرح و دوستانش و استوار اسماعیل پنجه شیر برای اسکی آماده می شدند، فرح با صدای بلند از پنجه شیر پرسید: پنجه شیر از یارو خبر داری؟ اطرافیان فرح شروع کردند به خندیدن. پنجه شیر سوال کرد: قربان یارو کیست؟ فرح گفت: آن یارو گاردی که مثل خر در برف ها افتاده بود. او هم جواب داد: خیر قربان من نرفتم؛ اما شهبازی با چند نفر از مامورین به بیمارستان رفته اند و او را دیده اند.
دو روز از این جریان گذشته بود که به خاطر بارش برف شدید، کسی به اسکی نرفته بود. داخل ویلا، فرح با دوستانش نشسته بودند و جوک های زشت می گفتند و می خندیدند. محمدرضا شاه با دکتر ایادی و عده ای دیگر پوکر بازی میک ردند. وقتی که محمدرضا شاه برای دستشویی رفت، دکتر ایادی آمد پیش فرح و گفت: قربان! دیروز آقای بهبهانیان رفته بیمارستانی که این یارو خوابیده است. می گفت خرجش خیلی گران است. خوب است به وسیله هواپیمای پیک، او را به ایران بفرستیم تا در یکی از بیمارستان های ارتش بستری شود. فرح هم حرف او را تصدیق کرد اما تیمسار جهانبانی با عصبانیت گفت: شرم آور است! یک گاردی برای حفظ جان شما پای خود را از دست داده اما شما او را برای معالجه به ایران می فرستید؟ در این موقع محمدرضا شاه آمد و سوال کرد: نادر چه خبر است؟ جهانبانی جریان را به او گفت. شاه هم عصبانی شد و گفت: علیا حضرت و ایادی اصلاً با گاردهای من خوب نیستند.
مجتبی شایسته نیا
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
این هم مقاله ای در باره تورنتو و پی آمدهای نقد و ردیه ها.
عبدالله شهبازی
تهاجم خشماگين پس از همايش تورنتو
سهشنبه، 18 مرداد 1390/ 9 اوت 2011، ساعت 11:30 صبح
منبع:سایت نویسنده
پس از انتشار مقاله "ايران و هولوکاست بهائيان" [+] در 9 تير 1390، حملات شديدي از سوي فرقه بهائي عليه من آغاز شده که مقاله جمشيد فنائيان [+] و پرهام ورقا [+] و هجوم مبلغين بهائي به صفحه فيسبوکم و جدلهاي خشماگين و توهينآميز آنان [+] بارزترين نمادهاي آن در عرصه رسانه و اينترنت است. در عرصههاي ديگر نيز تهاجم به من، در قالبهاي اقدامات ايذايي گوناگون به بهانههاي مختلف از سوي عوامل پنهان و شبکههاي مخفي داخلي، شدت گرفته که پرداختن به آن را فعلاً به مصلحت نميدانم.
علت اين تهاجم همهجانبه و بيسابقه، انتشار مقاله "ايران و هولوکاست بهائيان" در آستانه برگزاري همايش بزرگ بهائيان در تورنتو (10-12 تير 1390) است که با تدارک و مقدمات مفصل آغاز شد. مقاله فوق يک روز پيش از همايش تورنتو انتشار يافت. اين تقارن کاملاً تصادفي بود و برنامهاي در کار نبود؛ واکنشي کاملاً شخصي و خودانگيخته بود به نوشته آقاي محمد نوريزاد و مواضع ايشان در قبال بهائيان. مقاله آقاي نوريزاد در 2 تير، حدود يک هفته پيش از آغاز همايش تورنتو، منتشر شد.
آقاي مجيد تفرشي، که در همايش تورنتو حضور داشت، در وبلاگ شخصي خود گزارشي جامع و مفيد از همايش فوق و اهميت آن منتشر کرده و اين «دور جديد کارزار و لابي رسانهاي» بهائيان را در تاريخ بهائيت بيسابقهدانسته است. او مينويسد:
«در طول چند دهه اخير، سازمانهاي رسمي آئين بهائي در سراسر جهان همايشهاي سالانه منطقهاي و بينالمللي دربسته و دعوتي را براي پيروان خود ترتيب داده و ميدهند. از اين ميان ميتوان به همايشهاي سالانه داخلي انجمنهاي بهائيان در بريتانيا و يا آمريکاي شمالي اشاره کرد. ولي پيش از اين، اين همايشها نه به گستردگي همايش تورنتو بوده، نه با ظاهر فاخر آکادميکي مانند اين همايش برگزار شده و نه درهاي آن بر روي عموم علاقمندان باز بوده است. به نظر ميرسد که برگزاري همايش سه روزه دانشگاه تورنتو، در اين ابعاد گسترده و در قالبي آکادميک، بخشي از دور جديدي از کارزار و لابي رسانهاي، سياسي و بينالمللي براي طرح دعاوي اعتقادي و گروهي بهائيان، به موازات و در پوشش دفاع از حقوق مدني و مبارزه با تبعيض و آزار آنان در ايران کنوني است.
در چند ماه اخير برنامههاي مختلف تبليغي- رسانهاي، آکادميک و سياسي در حمايت از بهائيان صورت گرفته که عمدتا به عنوان نقض حقوق شهروندي آنان در ايران انجام شده است. از بين اين برنامههاي چندگانه اخير درباره بهائيان ايران، ميتوان به برگزاري جلسه پرسش و پاسخ به همراه نمايش اختصاصي فيلم مستند بهائيان در ايران، محصول اخير تلويزيون بخش فارسي سرويس جهاني بي. بي. سي. و ساخته مشترک آقاي کسري ناجي و خانم رزيتا رياضتي، از کارکنان و برنامهسازان سرويس جهاني بي. بي. سي.، اشاره کرد که در روز سه شنبه 28 ژوئن/ 7 تير در باشگاه مشهور روزنامهنگاري فرانت لاين کلاب واقع در مرکز شهر لندن انجام گرفت. سواي نادرستيهاي متعدد تاريخي که در شکل و محتواي اين فيلم وجود داشت و همچنين مغايرت آشکار ساخت اين فيلم کاملاً جانبدارانه با مباني منشور بيطرفي بي. بي. سي.، اجراي اين برنامه تبليغي و کمپينگونه، در خارج از فضاي مرسوم رسانهاي، بدون انگيزه خبري و در يک مراسم اختصاصي به دعوت مستقيم بي. بي. سي. فارسي، يکي از آشکارترين موارد نقض بيطرفي رسانهاي بخش فارسي سرويس جهاني بي. بي. سي. به شمار ميرود که سابقهاي به درازاي عمر خود در دفاع آشکار و نهان از بهائيان و بهائيت دارد. در بخش پرسش و پاسخ اين همايش، خانم پونه قدوسي، مجري تلويزيون سرويس جهاني بي. بي. سي.، گرداننده جلسه بود و سازندگان فيلم به همراه دکتر نازيلا قانع، فعال بهائي و استاد حقوق بشر بينالمللي در دانشگاه آکسفورد، و آقاي دروري دايک، مسئول بخش ايران سازمان عفو بينالملل، نيز حضور داشتند.
از ديگر برنامههاي قابل تأمل و تاثيرگذار اخير در راستاي کارزار تبليغاتي جامعه بهائي، ميتوان به همايش نيمه خصوصي برگزار شده در روزهاي گذشته در محل مجلس عوام بريتانيا با عنوان بحران حقوق بشر در ايران اشاره کرد. اين نشست پارلماني به مناسبت سومين سالگرد دستگيري اعضاي رهبري جامعه بهائي در ايران و توسط کميته ميان حزبي دوستان بهائيان در پارلمان بريتانيا انجام شد و شماري از فعالان حقوق بشر و نمايندگان پارلمان بريتانيا در آن شرکت کردند... ديگر نکته جالب اين نشست، ارسال و قرائت پيام کتبي از سوي خانم شري بوث (بلر)، همسر توني بلر نخست وزير پيشين بريتانيا و وکيل بانفوذ و ارشد قضايي، در جهت حمايت از حقوق بهائيان و رفع مشکلات آنها در ايران بود...» [+]
مقاله «ايران و هولوکاست بهائيان» در اوج اين تکاپوي بيسابقه تبليغاتي بهائيان منتشر شد و واکنشهاي به شدت خشماگين آنان نشان داد که تأثير آن قابل توجه بوده است. مندرجات مباحث صفحه فيسبوکم را، که حاوي حملات شديد مبلغين بهائي و پاسخهاي من و ساير شرکتکنندگان در بحث است، به زودي در اين وبلاگ منتشر خواهم کرد.
لولوي رديهنويسي و تهديد دگرانديشان
به روز شده در ساعت 1:40 صبح سهشنبه، 11 مرداد 1390/ اوّل ماه مبارک رمضان 1432
يکشنبه، 9 مرداد 1390، در وبگاه «نگاه: نگاهي تازه به ديانت بهائي»، که سايت رسمي فرقه بهائي به شمار ميرود، مقاله مفصلي ديدم از جمشيد فنائيان با عنوان «عبدالله شهبازي تاريخ نويس است يا رديه نويس؟» [+] بلافاصله، پاسخي در صفحه فيسبوکم [+] نوشتم که دستمايه يادداشت حاضر قرار گرفت.
جمشيد فنائيان نويسنده و مبلغ فعال بهائي است که در زمينه ترويج بهائيت برخي مطالب ژورناليستي و تبليغاتي منتشر کرده است. فنائيان در مقاله فوق ابتدا پيشينهاي از رديهنويسي عليه بابيگري و بهائيگري بيان ميکند و سپس به نوشته محمد نوريزاد و پاسخ من [+] ميپردازد.
مقاله فنائيان سرشار از تهديد عليه من است؛ تهديدهايي چنان سخيف که تنها ميتواند از خشمي ژرف و بغضي عميق نشئت گيرد. فنائيان، طبق روايات خودساخته بهائيان، به سرنوشت کساني اشاره ميکند که با بابيان و بهائيان دشمني کردند و سرنوشتي شوم يافتند. از ميرزا تقي خان اميرکبير، برجستهترين دولتمرد دو سده اخير ايران، آغاز ميکند:
«در مورد اميرکبيرسخن بسيار گفته شده است. همگي ميدانند که بزرگترين کشتار بابيان به دستور و پشتيباني او صورت گرفت به حدي که تقي شقي خوانده شد... خوب بود جناب شهبازي که خود را مورخ ميدانند حقايق تاريخي را کتمان نمينمودند و مينوشتند که اميرکبير به خطاي خود در سرکوب جنبش بابي پي برد... وقتي حاجبالدوله در حمام فين کاشان به امير گفت که مأموريت دارد او را به قتل برساند منتهي بهر نوعي که بخواهد اميرکبير مدتي به فکر فرو رفت و بعد سر خود را بلند کرد و گفت: "من به ملت ايران خدمت کردم و سزاوار چنين سرنوشتي نبودم. تنها خطائي که کردم آن بود که حکم قتل سيد باب را صادر کردم." از حاجب الدوله خواست که يک رگ دست او را بزند و بعد با خون خود بر روي ديوار حمام همين مطلب را نوشت: "من به ملت ايران خدمت کردم و سزاوار چنين سرنوشتي نبودم؛ تنها خطائي که کردم آن بود که حکم قتل سيد باب را صادر کردم."»
و با فرجام عبدالحسين آيتي به پايان ميبرد:
«جناب شهبازي و همه کساني که رديه نويسي مي کنند از عبدالحسين آيتي نقل مي نمايند و نوشته هاي ضد بهائي او را بسيار مستند و معتبر معرفي مي فرمايند... آيتي تصور کرد با قدرت قلمي که دارد ميتواند از جامعه بهائي انتقام کشد و ضربهاي بدان وارد نمايد. قلم به دست گرفت هرچه توانست رسن و ريسمان بهم بافت و در بياعتبار کردن آئين بهائي کوشيد. البته طرفي نبست و توفيقي نيافت... ولي چنان بيچاره شد که به نان شب محتاج گرديد... آيتي آنقدر کلمات رکيک ضد بهائي نوشت تا سرانجام در چاه مستراح افتاد و مرد.»
و سپس، علاوه بر اهانت، تهديدهاي سنگين حوالهام ميکند و حتي وعده محاکمه قريب الوقوعم در «دادگاه بين المللي» را ميدهد! از منظر او، شهبازي سرنوشتي چون اميرکبير و آيتي خواهد يافت زيرا گويا «حضرت بهاءالله»، يعني همان ميرزا حسينعلي نوري معروف، وعده داده در همين جهان از دشمنانش انتقام خواهد گرفت:
«شهبازي، تواب تودهاي، وقتي خود را به جمهوري اسلامي فروخت واژه حقيقت نويسي را از قاموس شخصي خود زدود. "اين کنند آن خود فروشان دغل/ تا تو داني سّر علم بي عمل" شهبازي نه تنها يک دانشمند و مؤلف ذي احترام بهائي را با هرزه گويي تروريست خوانده [1] بلکه از آن پا فراتر گذاشته و به طلعات قدسي بهائي توهين کرده. اين قسمت را به خدا واگذار ميکنيم که جواب او را بدهد؛ چه حق تضمين نموده که ظالمان را به جزاي اعمال خود برساند. حضرت بهاءالله ميفرمايد: "اي ظالمان ارض! از ظلم دست خود را کوتاه نمائيد که قسم ياد نمودهام از ظلم احدي نگذرم و اين عهدي است که در لوح محفوظ محتوم داشتم و به خاتم عز مختوم."... اين نوع قلمفرسايي مغرضانه ظلمي نابخشودني است زيرا از تراوشات ناپاک قلمهاي بيباک خونهاي پاک ريخته شده و ميشود.
در حال حاضر تحقق بيان حضرت بهاءالله را شاهد هستيم که فرمود خداوند ظالمان را به جزاي اعمال خود ميرساند. نه تنها ظالمان بايد در روز حسابرسي در دنياي آتي در پيشگاه داور الهي حساب پس دهند ولي در دنياي کنوني هم در دادگاه بينالمللي يکي پس از ديگري پاي ميز محاکمه مينشينند و احساس ذلت و زبوني و سرافکندگي ميکنند. همه ظالمان به نوبت نشستهاند تا کي به پاي ميز محاکمه فراخوانده شوند. نه تنها هيچ کس را از عدل الهي گريز نيست از دادگاه بشري نيز فرار نتوانند کرد...»
مقاله فنائيان سرشار از تحريفات و دروغهاي بزرگ تاريخي است که پرداختن به آن مجالي ديگر ميخواهد مانند تصويري مقلوب که از جلسه مناظره باب با علما به دست ميدهد يا تحريف نقش حاج ميرزا آقاسي در برخورد به بابيگري اوّليه يا صحنه تحريف شده و غيرواقعي اعدام باب.
فنائيان قتل اميرکبير را انتقام خون باب ميداند که به تعبيري صحيح است زيرا همان «دستهاي غيبي» که باب را برکشيدند اميرکبير را نيز به قتل رسانيدند؛ ولي او روشن نميکند که اين سخن مهمل (نوشتن امير با خون خود بر ديوار حمام فين که من به گناه قتل باب تقاص پس ميدهم) در کدام مأخذ متين تاريخي ذکر شده است.
فنائيان به لوح ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) استناد کرده که دشمنان خود را به شدت تهديد نموده به تلافي در همين جهان: «اي ظالمان ارض! از ظلم دست خود را کوتاه نمائيد که قسم ياد نمودهام از ظلم احدي نگذرم و اين عهدي است که در لوح محفوظ محتوم داشتم و به خاتم عزّ مختوم.» و به مرگ مرحوم عبدالحسين آيتي اشاره کرده: «آيتي تصوّر ميکرد با قدرت قلمي که دارد ميتواند از جامعه بهائي انتقام کشد... آيتي آنقدر کلمات رکيک ضد بهائي نوشت تا سرانجام در چاه مستراح افتاد و مرد.»
آيتي قطعاً از معدود مبلغان و نويسندگان بلندپايه بهائي است که امثال فنائيان به گرد پاي او نيز نميرسند. عبدالحسين آيتي از فرقه بهائي گسست و کتابي نوشت در دو جلد بنام «کشف الحيل». اين کتاب در مقايسه با آثار ساير بلندپايگان بهائي بازگشته از فرقه بهائي، بويژه حسن نيکو و صبحي مهتدي، از وزن بيشتر برخوردار است و در حوزه خود بينظير است. سخنان فنائيان عليه شخصيتي محترم چون مرحوم آيتي به راستي ناشايست و موهن است. امروزه خاطرات صبحي تجديد چاپ شده ولي آثار آيتي و نيکو ناياب است. اميد که ناشرين صالح و معتبر، نه ناشرين ضعيف و کاسبکار، «کشف الحيل» آيتي و «فلسفه نيکو» را به شکلي وزين و شايسته تجديد چاپ کنند.
فنائيان ميتوانست فهرستي بلندتر بسازد از فرجام همه کساني که عليه بابيگري و بهائيگري نوشتهاند. از منظر او هر محققي عليه بابيگري و بهائيگري بنويسد، طبق وعده نفرين گونه ميرزا حسينعلي نوري، فرجامي شوم خواهد يافت. فنائيان ميتوانست فرجام سيد احمد کسروي را نيز مثال زند که به تير فدائيان اسلام کشته شد و علت را به رساله او عليه بهائيگري منتسب کند و يا به سختيهاي زندگي فريدون آدميت در پايان عمر به دليل ابتلا به بيماري ريوي اشاره کند و مرگ او در انزوا و سکوت، و علت را مطالبي بداند که آدميت در ستايش از اميرکبير و عليه بابيان و بهائيان نگاشته و دشمني فريدون آدميت با يکي از مهمترين دولتمردان همبسته و حامي بهائيان يعني امير اسدالله علم در دوران حکومت محمدرضا شاه. بهرروي، هر کس به دليلي ميميرد. اي کاش فنائيان به فرجام شوم امثال اسدالله علم نيز اشاره ميکرد که به بيماري سرطان خون با رنج فراوان درگذشت و يا به زندگي و فرجام رقتانگيز برخي سران و بلندپايگان فرقه بهائي.
تهديدات فنائيان عليه من مضحک است. از زماني که وارد اين حوزه پژوهش شدم اصابت «تيرهاي» حضرات و همپيمانان و دوستان «غيبي»شان را مکرر شاهد بودهام ولي تاکنون اين «تيرها» تأثير مورد نظر ايشان را نداشته و به عکس بر اعتبار و عزت و عزمم افزوده است. اگر حضرات به «دستهاي غيبي» و «تيرهاي غيبي» خود مستظهرند بنده به پشتوانه صداقت و سلامت و حسننيت و تعهد خويش در قبال مردم و سرزمينم مستظهرم و پژواک اين صداقت را در همين جهان ديدهام. از عنايت و لطف الهي نيز مأيوس نيستم. البته از ديد من سرنوشت اميرکبير شوم نيست بلکه فرجامي شريف و افتخارآميز است که شايسته او بود. اين فرجام نام و کارنامه امير را چنان جاودانه کرد که امثال فنائيان، برغم مبلغان پيشين بهائي و برغم کينه شديد باطني، امروزه جرئت هتاکي به او را ندارند.
و سرانجام ذکر ده نکته ضرور است:
اوّل، عبدالله شهبازي مورخ است زيرا سالهاست بطور تخصصي و تمام وقت به اين حرفه اشتغال دارد و داراي تأليفات متعدد در حوزه تاريخ است. ميتوان درباره کم دانشي يا سوء نيت و غرضورزي عبدالله شهبازي سخن گفت، ولي انکار حرفه و تخصص وي بيمعناست. [2]
دوّم، بابيها بنيانگذاران تروريسم جديد در ايران هستند و در اين زمينه پيشکسوت و نيز بنيانگذاران شبکههاي مخفي و نفوذ در ساختار حکومتي در ايران جديد از دوران ناصري. اين ميراث، به دليل سهم بزرگ ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) در ايجاد آن، مستقيماً به بهائيان انتقال يافت. در اين زمينه مستندات بيش از آن است که بتوان با چند انتساب از بيخ و بن منکرش شد.
سوّم، جسد پدران عبدالله شهبازي را کسي نسوزانيده [3] ولي دو تن از نياکان شهبازي، دو برادر پدربزرگم به نامهاي ملا حسن و ملا حسين و تعداد زيادي از خويشان اين دو، را در زمان حکومت محمدتقي ميرزا رکنالدوله در شيراز زنده گچ گرفتند. اوژن فلاندن در سفرنامهاش و حاج سياح در خاطراتش منظره گچ گرفتن عشاير در شيراز را توصيف کردهاند. صحنه جالبي نيست. ميگويند رکنالدوله با بهائيان شيراز رابطه نزديک داشت و از مظالم بهائيان قدرتمند آباده عليه مسلمانان حمايت ميکرد. (مصابيح هدايت، ج 2 ، صص 186 - 187 ) اين پيوند تا بدان حد عميق بود که جلال السلطان معروف به «شاهزاده رکني»، پسر رکنالدوله، بهائي شد و به تعبير فاضل مازندراني (تاريخ ظهورالحق، ج 8 ق اوّل، ص 444) «اطلاع و محبت داشت.»
منظورم از «مظالم بهائيان قدرتمند آباده» ستمهاي فراوان حاج عليخان آبادهاي، کدخداي بهائي و مقتدر آباده، است عليه مسلمانان که در منابع متعدد تاريخي ثبت شده. حاج عليخان پدر دکتر ذبيح قربان (بهائي و ماسون سرشناس شيراز) و پدر بزرگ دکتر نرسي قربان است که در سالهاي اخير از لندن به ايران بازگشته و به دليل برخورداري از حمايت «دستهاي غيبي» با نهادهاي مختلف رسمي و بلندپايه همکاري ميکند و مقالات وي حتي در نشرياتي چون هفته نامه «پنجره» نيز درج ميشود. «پنجره» درواقع نسخه چاپي سايت «جهان نيوز» بشمار ميرود.
چهارم، نظر جناب فنائيان درباره قتل فرخ خان تبريزي چيست؟ افسانه ساخته و پرداخته عبدالله شهبازي است يا واقعيت تاريخي؟ ميدانيم بابيان شورشي زنجان فرخ خان را، که از سرداران قشون دولتي بود، به درون قلعه دعوت کردند و سپس او را دستگير کرده و بدنش را در دهها نقطه با آهن گداخته سوزانيدند و گوشت بدنش را، در حاليکه زنده بود، با قيچي کندند.
پنجم، آقاي فنائيان درباره شورش بابيان قلعه طبرسي مازندران چه ميگويند؟ آيا درست است که بابيها تمام سکنه روستاي فوق را، از زن و مرد و کودک و پير، کشتند و روستا را به آتش کشيدند؟
ششم، آقاي فنائيان درباره قتل محمد فخار (کوزه گر) چه ميگويند که در يزد به گناه فحاشي به بهائيان به دست سلطان باروت کوب (نيکآئين) به قتل رسيد و جسدش را در کوره سوزانيدند؟
هفتم، آيا احسانالله خان دوستدار، باني کودتا عليه ميرزا کوچک خان، و تروريست نامدار و قسي عصر مشروطه بهائي بود يا خير؟
هشتم، نقش بزرگ بهائيان عليه نهضت جنگل در پيوند با سرويس اطلاعاتي بريتانيا واقعيت تاريخي است يا افسانه ساخته شهبازي؟
نهم، آيا واقعاً عمادالکتاب و ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشکاتالممالک، بنيانگذاران و گردانندگان کميته مجازات و تروريستهاي نامدار دوران احمد شاه، بهائي نبودند؟
دهم، براي من روشن نشد که چرا بيتالعدل در دوران پهلوي تقيه و عدم دخالت در سياست را اکيداً توصيه ميکرد و پي ميگرفت برغم پيوند عميق بهائيان با حکومت پهلوي، ولي در دهه اخير، پس از پيدايش پديدهاي بنام نئوکانها در سياست ايالات متحده آمريکا، رويه آشکارسازي و علني سازي و ايجاد و گسترش تنش در رابطه با حکومت ايران و برافروختن جنجالهاي حقوق بشر را در پيش گرفته است؟ آيا اين رويه جديد بيتالعدل با طرحهاي نئوکانها براي منطقه خاورميانه و با سرنوشت ايران ارتباط ندارد؟
1- اشاره به مطلبي که در مقاله «ايران و هولوکاست بهائيان»، [+] بر اساس مندرجات خاطرات صبحي مهتدي و کاوش منتشرنشده يکي از محققان در آرشيوهاي ترکيه، درباره نقش شيخ اسدالله بارفروشي در ترور نافرجام آخوند خراساني نوشتهام. اين شيخ اسدالله بارفروشي طلبه بعدها مؤلف کتاب حجيم «تاريخ ظهورالحق» شد و از سوي سران فرقه بهائي «فاضل مازندراني» نام گرفت.
2- فنائيان نوشته است: «جناب شهبازي در سايت خود، با حروف درشت خود را "مورّخ" معرفي ميکند. اين سئوال پيش مي آيد [که] ايشان چگونه خود را مورخ ميخواند و اين عنوان را چه کسي به ايشان اعطاء کرده است. معمولاً مورخ به کسي ميگويند که چند جلد تأليفات وزين در تاريخ نوشته باشد و شايد هم در رشته تاريخ نويسي تحصيلاتي داشته باشد. تاريخ نويسان بزرگ هيچوقت جلو اسمشان نمينويسند "مورخ" چون دليل بر خودنمايي است. تا آنجايي که اطلاع داريم شهبازي تأليفات ارزندهاي در تاريخ بيرون نداده است. مثل آن است [که] کسي بدون آن که دانشگاه برود و درس بخواند خودش به خودش درجه دکتري بدهد. شهبازي بعد از آن که توبه نمود و انابه کرد در اداره جمعآوري اسناد جمهوري اسلامي استخدام شد. ديگر معلوم است براي ارضاء و خشنودي گردانندگان جمهوري اسلامي اسنادي را که تلفيق کردند چه اعتباري دارد، خدا ميداند.»
3- فنائيان نوشته است: «در هيچ تاريخي نوشته نشده که کسي اجساد پدران شهبازي را سوزانده باشد. بگذار گناه اين دروغگويي به گردن خودش باشد...»
نظرات مندرج در فيسبوک:
محمود قاسمي: براي امثالي چون من که تاريخ نميدانند و شايد هيچ مطالعهاي هم در تاريخ ندارند در رد بهائيت همين بس که آشکارا مورد حمايت کانونهاي استعماري انگليس در گذشته بوده و امروزي انگليسي- اسرائيلي- آمريکايي هستند. نمونهاش همان کنفرانس و همايشهاي دفاع از حقوق بشري بهائيت که هر روز در آمريکا و اروپا برگزار ميگردد. اين استعمار کهنه و جديد در کدام مقطع تاريخي به دفاع جانانه از حقوق فرق متنوع اسلامي از سني و شيعه پرداخته؟ چرا فقط فرقههاي نوظهوري چون بهائيت و بابيت و وهابيت مورد توجه و حمايت آنها بودهاند؟ همين امروز چرا بيت العدل در سرزمين صهيونيستي و تحت حمايت صهيونيسم جهاني فعاليت ميکند؟ بهائيان هرگز نميتوانند حمايت صهيونيسم جهاني از خود را منکر شوند و همين يک نکته در اثبات باطل بودنشان کافي است.
س. حسين معصومي: يک سئوال داشتم. واقعاً امير کبير با خون خودش روي ديوار حمام فين نوشته "تنها خطائي که کردم آن بود که حکم قتل سيد باب را صادر کردم"؟
بهروز كلورزي: مقاله فنائيان را خواندم. طولاني و خالي از منطق. در ادبيات بهائيان هر که تأئيدشان کند ميشود علامه دهر. هرکس نقد و يا حتي سئوال داشته باشد بيمنطق است. هر کسي که دست به قلم باشد و آنها را نپذيرد ميشود رديهنويس. «رديه» لولوخورخورهاي است که از بچگي بچههاي بهائي بايد از آن بترسند. بزرگتر که شدند رديهها نيز بزرگتر ميشوند؛ حالا ديگر غولي هستند که هيچ بهائي نبايد نزديکشان بروند. من به دوستاني که علاقمند به ماهيت بهائياناند توصيه ميکنم همين کتابي که استاد عنوان کردند، يعني کتاب «کشف الحيل» عبدالحسين آيتي را بخوانند. او بزرگترين مبلغ بهائيت بوده. فقط جهت آشنايي با اين دين جعلي وگرنه براي رد کردنشان همين دلايل دوست ما جناب قاسمي که معترف است تاريخ نخوانده کافي است.
شهبازي: دوستان ارجمند. تصور ميکنم بحث آزاد را ذيل اين يادداشت جديد پي گيريم. بحث کاملاً آزاد است و ميتوان از مباحث روز و مسائل مختلف سخن گفت. بنابراين، دوستان محبت کنند و يادداشت "بحث آزاد" قبلي را مختومه تلقي کنند و ذيل اين يادداشت جديد کامنت بگذارند.
حسين کمالي: به سهم خود، اهانت و زشتگويي به دانشمند محترم و مورخ آگاه جناب شهبازي را تقبيح ميکنم. بحث علمي را هرگز به تعصب نبايد آلوده کرد. کسي که فحش ميدهد و نفرين ميکند بيش از هر چيز ديگر بيدانشي خود را آشکار ميسازد.
شهبازي: ممنون جناب دکتر کمالي عزيز :)
حسين کمالي: اختيار داريد جناب شهبازي. آن تعابير ناروا شايسته دانشوران نيست. اختلاف نظر بر سر مسائل علمي به کنار، دعوي صلح کلي کجا و آن آلودگي ضمير و زبان نويسنده آن فحشنامه کجا؟
عباس رمضاني: استاد، با سلام و عرض خسته نباشيد. اوّل که انشاءالله خداوند شر همه اشرار را به خودشان بر ميگرداند؛ دوّم تهديد کردن اين قوم نشان از برندگي زبان و قلم شما دارد پس دست مريزاد. سوّم، به فرض صحت اين قول که امير با خون خود اين جمله را نوشته باشد درواقع نشان از فراست امير است که در واپسين ساعات عمر در تاريخ ثبت فرمود که اين قتل کار بابيهايي است که من دستور قتل سرکرده شان را دادهام کما اين که من از وابستگي ميرزا آقاخان نوري يا مهدعليا و درباريان وابسته به قدرتهاي بيگانه به بابيها اطلاع کاملي ندارم ولي استبعادي ندارد. چهارم اين که همانطور که شهيدسازي در مرام بابيان و بهائيان به شدت رواج دارد به نظر ميرسد کميتهاي منسجم براي قتل مخالفان و تنبيه و گوشمالي ايشان وجود دارد تا به زعم خود تحقق وعدههاي سيد باب يا بهاء را مبني بر عذاب مخالفان در همين دنيا براي هم مسلکان و ديگران به اثبات برساند. پنجم، براي من جاي اين سئوال باقي است که آيا تضييقات و محدوديتهايي که به ظاهر در کار بهائيان معمولي کوچه و بازار در قوانين مملکت ما وجود دارد راه را براي مظلومنمايي هرچه بيشتر اين جماعت باز نميکند؟
علي طلوعي: استاد، هرچه درباره خيانتهاي اين قوم بيريشه افشاگري كنيد كم است و انشاءالله اجرتان در دنيا و عقبي با خداوند متعال، اكثر مصائب امروز بشر به خاطر سه فرقه صهيون، بهايي و وهابيت است.
عباس رمضاني: کاربرد انجمن حجتيه بيشتر به جهت لوث کردن بحث مبارزه با بهائيت است. همانطور که بهترين حمله بد دفاع کردن است ميشود گفت که بهترين دفاع بد حمله کردن است. اين استراتژي استراتژي مرضيالطرفين است ميان انجمن حجتيه و بهائيت.
جواد ک...: با سلام، انهدام شبکه فساد و فحشاي تشکيلات بهائيت توسط وزارت اطلاعات. [+] اين خبر ديروز توسط تعدادي از خبرگزاريها و سايتها انتشار يافت. اتهامات اخلاقي و گسترش فساد و فحشاء عنوان شده است (عجيب است كه از اتهامات سياسي، جاسوسي و... فعلاً چيزي عنوان نشده!؟) با توجه به فعاليتهاي اخير فرقه ضاله، آيا«ضوضائي» در پيش است؟
مسيحا نفس: اگر چه من خودم از منتقدين مقاله استاد هستم ولي نوشته جناب فنائيان و نقد سبک و سخيف ايشان بيش از هر چيز آبروي اين فرقه رو ميبره. متأسفم براي همچين کساني که به راحتي به خودشون حق ميدن اين خزعبلات رو منتشر کنند. بنظر من استاد از اينجور نوشتهها بيشتر خوشحال ميشن تا ناراحت. استاد! خوش به حالتون.
محمد ت. رضايي: کلاً وقتي کسي از منطق کم مياره شروع ميکنه به فحاشي و انگ چسبوندن. فرقي هم نميکنه که پيرو کدوم فرقه و دين باشه.
عباس رمضاني: يه نکتهاي هم هست که نبايد بهش بي توجهي بشه. وجود چنين تشکيلات خطرناکي مانند بهائيت (به عنوان تشکيلات و نه افراد عادي) از مسئوليت ديگراني که بازيچه اينها شدند و اونها رو تأييد کردند و بهشون مجال دادند چيزي کم نميکند. باز گذاشتن دست مفسدان در امور مردم و بيت المال با هيچ توجيهي درست نيست و از طرف ديگر به کساني که خطر اين جماعت را زودتر از مراجع و مبادي رسمي متوجه شده و براي احساس خطر و از روي انجام وظيفه آگاهي بخشي و اقدام کردند نبايستي چوب زد. دريک کلام نميتوان براي رفع ظلم جماعتي به جماعتي ديگر ظلم کرد. خداوند در اين زمينهها غيرت دارد و مطمئن مؤاخذه سختي خواهد فرمود. درضمن يادي از حديثي منسوب به امام علي ميکنم که درآن بر عهده هر مسلماني 30 حق از برادر مسلمانش قرار داده شده يکي از آنها اين است: ياري برادر مسلمان خود چه ظالم باشد چه مظلوم. اما ياري او در هنگامي که ظالم است بازداشتن او از ظلم است و هنگامي که مظلوم است گرفتن حق اوست.
حميدرضا علاقبند: آقاي شهبازي بنويسيد و باز هم بنويسيد چرا که هنوز قلب اميرکبير به خاک سپرده نشده و در پزشکي قانوني است. بنويسيد تا آن قلب سرگردان به درون سينه آن مرد فرزانه و مظلوم در خيابان بهشت بازگردد و شهرزاد کوچک نشسته بر لب هره جنوبي پارکشهر چشم به راه او بتواند در عالم خيال با سر نهادن بر آن سينه رنجور و و تصور شنيدن نغمههاي قدسيان چشم برهم نهد و خواب ستارهاي دنبالهدار را ببيند و رازهاي پنهاني را مرور کند. پنجه خونين امير بر ديوار فين درفش کاوياني ماست و سند رسوايي باب و بابيگري. خون خشک شده بر ديوار شاهد رعناي قدسيان است، ساقي بيا که ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد، راز گشايي و پرده گشايي از باب و بابيگري اين شاهد مورد سرمستي است و بداخلاقي کافرانش به قول سيد زبير واعظي بنياد مکر و حيله و تبعيض و ظلمتان از بيخ برکنيم و فضا لاله گون کنيم. طرح نظام تازه و ديگرگون کنيم. آن روز رسيدنيست. گلها دميدني است.
باب و بابها بازي چرخ بشکندش بيضه در کلاه، رسوايي اهل فريب و ريا به خاطر فعلي که از انسان صوفي سر زد، اين رسوايي حاصل همان دامي است که انسان صوفي براي دنيا و اهل دنيا قرار داد. زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد، چون اين دنيا طلبان فريبکار و رياکار که در قالب ديگري و جلوه ديگري مانند شعبده بازان ظاهر شده بودند نتوانستند با اهل راز مقابله کنند.
صوفي مسلکان نه که با دامي که گذاشت از مکر و نيرنگي پرده برداشت و همين صوفي مسلک اساس فسون و حيله دنيا را افشا کرد و با آن به رويارويي پرداخت. زاهدان مدعي و رياکار که از شيخيه بابيه شعبده کردند و صوفيان صافي با فعل و عمل خود بنياد اين ريا را بر باد دادند که مورد ملامت اهل زهد ريايي هم قرار گرفتهاند.
علي ايراني: استاد شهبازي عزيز، در بحث آزاد اشارهاي داشتيد به آقاي احمد اشرف و تلاش آقاي صادق خرازي در جهت تغيير نظر شما نسبت به ايشون. ميتونم بپرسم نظر شما نسبت به آقاي اشرف چه بوده؟
سئوال دوم اين که برش اين لابي قدرتمند [در آمريکا] که اشاره کردين تا چه حد است؟ بنده تا اونجايي که متوجه شدم اينکه اعضاي اين لابي اکثراً وابسته به بهائيت هستند(درسته؟) و ارتباطات اونها با نئوکانها روشن شده، آيا ميتوان بر اين لابي در جهت منافع ملّي ايران تکيه کرد کما اينکه تصور ميکنم ارتباط آقاي خرازي در جهت پيشبرد همين منافع بوده باشد...
جعفر ناصر: چون مدعي ازدليل فرو ماند سلسله خصومت بجنباند. اگر از مقاله آقاي فناييان تهمتها و دشنامها و تهديدها را حذف کنيم ميشود انشاي يک دانشآموز دوره ابتدايي در باره فوايد فرقه...
محمود احمدي: اگر آقاي رفسنجاني يک کار خوب در تمام زندگياش انجام داده باشد اداي دين به امير سرافراز ايران ميرزا تقي خان است با نوشتن کتاب «امير کبير قهرمان مبارزه با استعمار». شنيدم مرحوم مصدق حامي مالي چاپ اين کتاب بوده است. ضمناً احمقهايي که امير را وابسته به انگليس ميدانند خبر ندارند که در اسناد جاسوسان انگليس از امير با عنوان «يک شيطان واقعي» نام برده شده يعني او دشمن درجه يک انگلستان در تمام جهان بوده است. باور بفرماييد اغراق نيست دشمن درجه يک انگلستان در تمام جهان. با انقلابيون انقلاب ناکام هند (1857) براي قطع يد کامل انگليس از آسيا مکاتبه داشته است. سعي داشته با تسخير هرات راه را براي حمله به هندوستان و اخراج انگليسيها هموار کند. بعد از انقلاب انگليسيها آخرين پادشاه گورکاني هند را به جرم همکاري با انقلابيون محاکمه کردند. يکي از اتهامات او مکاتبه با صدر اعظم يک کشور بيگانه بوده است.
ارانوس سليماني: درود بر بزرگمرد تاريخ ايران ميرزا تقي خان اميرکبير. استاد واقعاً بهائيت مثل يک غده سرطاني براي ايران است. با تشکر از تحقيقات ارزنده شما. پاينده باشيد.
احمد غلامي: اگر استاد رك و راست برن سر اصل مطلب و از يهوديان و بهائيهاي مخفي و نقش اونا [...] خداي نكرده فكر نكنم بذارن شب رو به صبح برسونن. همين كه سر نخها رو ميدن بقيهاش مبرهنه واسه عموم.
شهبازي: سهشنبه، 11 مرداد 1390، اوّل ماه مبارک رمضان 1432 ق.، ساعت 1:10 صبح
جناب علي ايراني. من ديدگاههاي آقاي احمد اشرف را در موارد متعدد نقد کردهام از جمله در کتاب «نظريه توطئه» و يا در مقايسه صنوف ايراني و گيلدهاي اروپايي. هر دو مطلب در سايتم موجود است. [+، +]
از نظر شخصي شناختي از ايشان ندارم ولي ديدگاههاي وي را قابل نقادي جدّي ميدانم. نگرش من در دو مقاله فوق قابل پيگيري و بررسي است. آقاي صادق خرازي، که در دوران مأموريت در نيويورک با آقاي اشرف دوست شده و گويا پاياننامه ايشان در دانشگاه نيويورک زير نظر احمد اشرف بوده، نسبت به وي نظر مثبت داشت و ميکوشيد نظر مرا در مورد اشرف عوض کند در حالي که ديدگاه من شخصي نبوده و نيست بلکه بر اساس نگرش تحقيقي و مواضع فکري است.
چون در پيام خصوصي پرسيدهايد و اجمالاً جوابي عرض کردم، درباره آقاي خرازي بيشتر توضيح ميدهم. اين توضيح بر مبناي عقايد و اصول است و متأثر از روابط دوستانه نيست زيرا ايشان را در برخي جنبههاي شخصيتي و فردي داراي خصال مثبت برجسته ميدانم.
آقاي سيد صادق خرازي، که گويا اخيراً دکتراي خود را اخذ کردهاند، الگوي نمونهوار (تيپيک) است از تکنوکراتهاي جمهوري اسلامي ايران با تمامي خصايص ايشان؛ با اين تأکيد که وي داراي تيزهوشيهاي خاص خود است و جسارت در بيان عقايد که هم برخاسته از مختصات اخلاقي شخصي اوست و هم متکي بر پيوندها و جايگاه خانوادگي که به وي اجازه اينگونه جسارتها را ميدهد.
اين طبقه تکنوکرات برکشيده شده در سالهاي پس از انقلاب، که زمام وزارتخانههاي مهمي چون وزارت امور خارجه را به دست دارد، در بسياري موارد به تکنوکراتهاي دوران پهلوي شباهت دارد و فاقد بنيانهاي قوي در بينش سياسي است. بعبارت ديگر، اين گروه بيش از آن که بر بنيان «اصول» عمل کند «پراگماتيست» است. نسبت به کانونهاي قدرت جهاني نيز شناخت عميق ندارد و حتي در بسياري موارد نسبت به لابيهايي نظر مثبت دارد که از نظر من خطرناک يا غيرقابل اعتماد يا دشمناند و نميتوانند به مصالح ملّي ايران کمک کنند و هر گونه نزديکي به آنها در نهايت به ضرر منافع ملّي ماست.
اين مختصات به اين و آن جناح سياسي منحصر نيست. ديدگاه پراگماتيک فوق در همه جناحهاي سياسي حضور دارد، از کارگزاران و جبهه مشارکت تا مؤتلفه و دولت احمدي نژاد. خصيصه ديگر اين طبقه «کاريريسم» است يعني شيفتگي شديد به ارتقاء در هرم ديوانسالاري.
در طول زندگي خود موارد متعدد از اين گونه تکنوکراتها ديدهام. مواردي که از اين پس ذکر ميکنم کلي است و ارتباطي با آقاي صادق خرازي ندارد:
يک نمونه سيروس ناصري است که در نهايت با تأسيس شرکت «کيش اورينتال» در سالهاي اخير بعنوان دلال و واسطه کمپاني هاليبرتون آقاي ديک چني (معاون رئيسجمهور آمريکا در دولت جرج بوش پسر) در حوزه گازي پارس جنوبي عمل کرد؛ به اين دليل مورد اتهام قرار گرفت ولي سرانجام معلوم نشد بر سر پرونده وي چه آمد.
زماني سيروس ناصري به دفتر مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در خيابان فرشته آمد. کاريکاتوري ديدم از اردشير زاهدي با ژستها و اداهايي که تلاش ميکرد شبيه به زاهدي باشد. بارها با تأثر به دوستانم گفتهام: ما انقلاب نکرديم که اردشير زاهدي برود و سيروس ناصري جاي او را بگيرد؛ اگر بنا بر اين بود، سيروس ناصري کجا و اردشير زاهدي کجا که در واشنگتن عاليترين ارتباطات را داشت و در شبنشينيهاي افسانهايش تمامي شخصيتهاي درجه اوّل آمريکا را بازي ميداد.
نمونه ديگر آقاي عليرضا شيخ عطار است. زماني ايشان بعنوان سفير ايران در هند برگزيده شد. پيش از عزيمت به هند به توصيه دبيرخانه شورايعالي امنيت ملّي به دفتر من آمد تا با تحقيقاتم درباره هند آشنا شود و بقول معروف «با چشم باز» به هند برود. آن زمان کار پژوهشي درباره اليگارشي پارسي هند را به پايان برده و حاصل کارم آماده عرضه بود. البته اين پژوهش هنوز بطور جامع منتشر نشده و تنها اخيراً خلاصهاي را در رساله «سر اردشير ريپورتر، سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران» در سايتم منتشر کردهام. [+]
مفصل با آقاي شيخ عطار درباره کانونهاي قدرت در هند صحبت کردم و يک نسخه از چکيده تحقيقات خود را به او دادم و بويژه کمپانيهاي داراي ارتباطات جدّي و عميق با کانونهاي صهيونيستي را معرفي کردم. قول همکاري داد که در مدت مأموريت در هند به تکميل تحقيقاتم کمک کند. به هند رفت و نه تنها هيچ کمکي به تکميل تحقيقات من نکرد بلکه بولتني را که به او داده بودم به دستمايه ارتباطات خود با کانونهاي قدرت در هند بدل نمود. در دوره سفارت شيخ عطار در هند با تأسف شاهد گسترش ارتباطات و پيوندهاي همان کانونها و کمپانيهايي بودم که در ملاقات با او درباره آنها هشدار داده بودم بويژه کمپاني تاتا.
از اين نمونهها فراوان است و عرض کردم که ربطي به دولت آقاي هاشمي رفسنجاني يا آقاي خاتمي يا آقاي احمدي نژاد ندارد. اين بافت غالب و حاکم بر تفکر و منش تکنوکراتهاي جمهوري اسلامي است.
برخي از اين تکنوکراتها «لابي بهائي آمريکا» را يا نميشناسند و يا آن را خطري براي ايران نميدانند و حتي اين تصوّر کودکانه را دارند که ميتوان با شبکه خطرناکي چون نئوکانها، که ميدانيم نماينده راستگراترين کانونهاي قدرت غرب و محافل صهيونيستي- اسرائيلي هستند و شخصاً بسياريشان يهودياند مانند پل ولفوويتز و ريچارد پرل و بيل کريستول و گلدبرگ و دانيل پايپز و غيره و غيره، به سود جمهوري اسلامي ايران «معامله» يا «بازي» کرد. اين حرفها شوخي است و در نهايت حاصل اين گونه تعاملها افزايش روزافزون سيروس ناصريها در ميان مديران جمهوري اسلامي بوده و خواهد بود.
از منظر من، لابي قدرتمند بهائي در آمريکا عملاً بعنوان شاخه ايراني نئوکانها عمل ميکند و مطلقاً به منافع ملّي ايران دلبستگي ندارد. بارها در اين بحثها تکرار کردهام که جنجال حقوق انساني بهائيان در ايران، که در سالهاي اخير به شکلي کاملاً منسجم و سازمان يافته در داخل و خارج از ايران، آفريده شده، با استراتژي نئوکانها براي ايجاد خاورميانه جديد پيوند ناگسستني دارد وگرنه هيچ توجيهي براي تغيير رويه بيتالعدل در شيوه تعامل بهائيان ايران با حکومت، چرخش از «تقيه» در دوران پهلوي به «فاش گويي» و «ضوضاء» در جمهوري اسلامي، وجود ندارد. در اين خاورميانه جديد مطلوب نئوکانها، به گمان من، ايران کنوني وجود نخواهد داشت. اين تغييري است بنيادين در جغرافياي سياسي منطقه که پيشنمونه تاريخي آن تغييرات پس از پايان جنگ جهاني اوّل و تأسيس دولتهاي کوچک عربي بر ويرانه عثماني است.
عبدالله شهبازی
تهاجم خشماگين پس از همايش تورنتو
سهشنبه، 18 مرداد 1390/ 9 اوت 2011، ساعت 11:30 صبح
منبع:سایت نویسنده
پس از انتشار مقاله "ايران و هولوکاست بهائيان" [+] در 9 تير 1390، حملات شديدي از سوي فرقه بهائي عليه من آغاز شده که مقاله جمشيد فنائيان [+] و پرهام ورقا [+] و هجوم مبلغين بهائي به صفحه فيسبوکم و جدلهاي خشماگين و توهينآميز آنان [+] بارزترين نمادهاي آن در عرصه رسانه و اينترنت است. در عرصههاي ديگر نيز تهاجم به من، در قالبهاي اقدامات ايذايي گوناگون به بهانههاي مختلف از سوي عوامل پنهان و شبکههاي مخفي داخلي، شدت گرفته که پرداختن به آن را فعلاً به مصلحت نميدانم.
علت اين تهاجم همهجانبه و بيسابقه، انتشار مقاله "ايران و هولوکاست بهائيان" در آستانه برگزاري همايش بزرگ بهائيان در تورنتو (10-12 تير 1390) است که با تدارک و مقدمات مفصل آغاز شد. مقاله فوق يک روز پيش از همايش تورنتو انتشار يافت. اين تقارن کاملاً تصادفي بود و برنامهاي در کار نبود؛ واکنشي کاملاً شخصي و خودانگيخته بود به نوشته آقاي محمد نوريزاد و مواضع ايشان در قبال بهائيان. مقاله آقاي نوريزاد در 2 تير، حدود يک هفته پيش از آغاز همايش تورنتو، منتشر شد.
آقاي مجيد تفرشي، که در همايش تورنتو حضور داشت، در وبلاگ شخصي خود گزارشي جامع و مفيد از همايش فوق و اهميت آن منتشر کرده و اين «دور جديد کارزار و لابي رسانهاي» بهائيان را در تاريخ بهائيت بيسابقهدانسته است. او مينويسد:
«در طول چند دهه اخير، سازمانهاي رسمي آئين بهائي در سراسر جهان همايشهاي سالانه منطقهاي و بينالمللي دربسته و دعوتي را براي پيروان خود ترتيب داده و ميدهند. از اين ميان ميتوان به همايشهاي سالانه داخلي انجمنهاي بهائيان در بريتانيا و يا آمريکاي شمالي اشاره کرد. ولي پيش از اين، اين همايشها نه به گستردگي همايش تورنتو بوده، نه با ظاهر فاخر آکادميکي مانند اين همايش برگزار شده و نه درهاي آن بر روي عموم علاقمندان باز بوده است. به نظر ميرسد که برگزاري همايش سه روزه دانشگاه تورنتو، در اين ابعاد گسترده و در قالبي آکادميک، بخشي از دور جديدي از کارزار و لابي رسانهاي، سياسي و بينالمللي براي طرح دعاوي اعتقادي و گروهي بهائيان، به موازات و در پوشش دفاع از حقوق مدني و مبارزه با تبعيض و آزار آنان در ايران کنوني است.
در چند ماه اخير برنامههاي مختلف تبليغي- رسانهاي، آکادميک و سياسي در حمايت از بهائيان صورت گرفته که عمدتا به عنوان نقض حقوق شهروندي آنان در ايران انجام شده است. از بين اين برنامههاي چندگانه اخير درباره بهائيان ايران، ميتوان به برگزاري جلسه پرسش و پاسخ به همراه نمايش اختصاصي فيلم مستند بهائيان در ايران، محصول اخير تلويزيون بخش فارسي سرويس جهاني بي. بي. سي. و ساخته مشترک آقاي کسري ناجي و خانم رزيتا رياضتي، از کارکنان و برنامهسازان سرويس جهاني بي. بي. سي.، اشاره کرد که در روز سه شنبه 28 ژوئن/ 7 تير در باشگاه مشهور روزنامهنگاري فرانت لاين کلاب واقع در مرکز شهر لندن انجام گرفت. سواي نادرستيهاي متعدد تاريخي که در شکل و محتواي اين فيلم وجود داشت و همچنين مغايرت آشکار ساخت اين فيلم کاملاً جانبدارانه با مباني منشور بيطرفي بي. بي. سي.، اجراي اين برنامه تبليغي و کمپينگونه، در خارج از فضاي مرسوم رسانهاي، بدون انگيزه خبري و در يک مراسم اختصاصي به دعوت مستقيم بي. بي. سي. فارسي، يکي از آشکارترين موارد نقض بيطرفي رسانهاي بخش فارسي سرويس جهاني بي. بي. سي. به شمار ميرود که سابقهاي به درازاي عمر خود در دفاع آشکار و نهان از بهائيان و بهائيت دارد. در بخش پرسش و پاسخ اين همايش، خانم پونه قدوسي، مجري تلويزيون سرويس جهاني بي. بي. سي.، گرداننده جلسه بود و سازندگان فيلم به همراه دکتر نازيلا قانع، فعال بهائي و استاد حقوق بشر بينالمللي در دانشگاه آکسفورد، و آقاي دروري دايک، مسئول بخش ايران سازمان عفو بينالملل، نيز حضور داشتند.
از ديگر برنامههاي قابل تأمل و تاثيرگذار اخير در راستاي کارزار تبليغاتي جامعه بهائي، ميتوان به همايش نيمه خصوصي برگزار شده در روزهاي گذشته در محل مجلس عوام بريتانيا با عنوان بحران حقوق بشر در ايران اشاره کرد. اين نشست پارلماني به مناسبت سومين سالگرد دستگيري اعضاي رهبري جامعه بهائي در ايران و توسط کميته ميان حزبي دوستان بهائيان در پارلمان بريتانيا انجام شد و شماري از فعالان حقوق بشر و نمايندگان پارلمان بريتانيا در آن شرکت کردند... ديگر نکته جالب اين نشست، ارسال و قرائت پيام کتبي از سوي خانم شري بوث (بلر)، همسر توني بلر نخست وزير پيشين بريتانيا و وکيل بانفوذ و ارشد قضايي، در جهت حمايت از حقوق بهائيان و رفع مشکلات آنها در ايران بود...» [+]
مقاله «ايران و هولوکاست بهائيان» در اوج اين تکاپوي بيسابقه تبليغاتي بهائيان منتشر شد و واکنشهاي به شدت خشماگين آنان نشان داد که تأثير آن قابل توجه بوده است. مندرجات مباحث صفحه فيسبوکم را، که حاوي حملات شديد مبلغين بهائي و پاسخهاي من و ساير شرکتکنندگان در بحث است، به زودي در اين وبلاگ منتشر خواهم کرد.
لولوي رديهنويسي و تهديد دگرانديشان
به روز شده در ساعت 1:40 صبح سهشنبه، 11 مرداد 1390/ اوّل ماه مبارک رمضان 1432
يکشنبه، 9 مرداد 1390، در وبگاه «نگاه: نگاهي تازه به ديانت بهائي»، که سايت رسمي فرقه بهائي به شمار ميرود، مقاله مفصلي ديدم از جمشيد فنائيان با عنوان «عبدالله شهبازي تاريخ نويس است يا رديه نويس؟» [+] بلافاصله، پاسخي در صفحه فيسبوکم [+] نوشتم که دستمايه يادداشت حاضر قرار گرفت.
جمشيد فنائيان نويسنده و مبلغ فعال بهائي است که در زمينه ترويج بهائيت برخي مطالب ژورناليستي و تبليغاتي منتشر کرده است. فنائيان در مقاله فوق ابتدا پيشينهاي از رديهنويسي عليه بابيگري و بهائيگري بيان ميکند و سپس به نوشته محمد نوريزاد و پاسخ من [+] ميپردازد.
مقاله فنائيان سرشار از تهديد عليه من است؛ تهديدهايي چنان سخيف که تنها ميتواند از خشمي ژرف و بغضي عميق نشئت گيرد. فنائيان، طبق روايات خودساخته بهائيان، به سرنوشت کساني اشاره ميکند که با بابيان و بهائيان دشمني کردند و سرنوشتي شوم يافتند. از ميرزا تقي خان اميرکبير، برجستهترين دولتمرد دو سده اخير ايران، آغاز ميکند:
«در مورد اميرکبيرسخن بسيار گفته شده است. همگي ميدانند که بزرگترين کشتار بابيان به دستور و پشتيباني او صورت گرفت به حدي که تقي شقي خوانده شد... خوب بود جناب شهبازي که خود را مورخ ميدانند حقايق تاريخي را کتمان نمينمودند و مينوشتند که اميرکبير به خطاي خود در سرکوب جنبش بابي پي برد... وقتي حاجبالدوله در حمام فين کاشان به امير گفت که مأموريت دارد او را به قتل برساند منتهي بهر نوعي که بخواهد اميرکبير مدتي به فکر فرو رفت و بعد سر خود را بلند کرد و گفت: "من به ملت ايران خدمت کردم و سزاوار چنين سرنوشتي نبودم. تنها خطائي که کردم آن بود که حکم قتل سيد باب را صادر کردم." از حاجب الدوله خواست که يک رگ دست او را بزند و بعد با خون خود بر روي ديوار حمام همين مطلب را نوشت: "من به ملت ايران خدمت کردم و سزاوار چنين سرنوشتي نبودم؛ تنها خطائي که کردم آن بود که حکم قتل سيد باب را صادر کردم."»
و با فرجام عبدالحسين آيتي به پايان ميبرد:
«جناب شهبازي و همه کساني که رديه نويسي مي کنند از عبدالحسين آيتي نقل مي نمايند و نوشته هاي ضد بهائي او را بسيار مستند و معتبر معرفي مي فرمايند... آيتي تصور کرد با قدرت قلمي که دارد ميتواند از جامعه بهائي انتقام کشد و ضربهاي بدان وارد نمايد. قلم به دست گرفت هرچه توانست رسن و ريسمان بهم بافت و در بياعتبار کردن آئين بهائي کوشيد. البته طرفي نبست و توفيقي نيافت... ولي چنان بيچاره شد که به نان شب محتاج گرديد... آيتي آنقدر کلمات رکيک ضد بهائي نوشت تا سرانجام در چاه مستراح افتاد و مرد.»
و سپس، علاوه بر اهانت، تهديدهاي سنگين حوالهام ميکند و حتي وعده محاکمه قريب الوقوعم در «دادگاه بين المللي» را ميدهد! از منظر او، شهبازي سرنوشتي چون اميرکبير و آيتي خواهد يافت زيرا گويا «حضرت بهاءالله»، يعني همان ميرزا حسينعلي نوري معروف، وعده داده در همين جهان از دشمنانش انتقام خواهد گرفت:
«شهبازي، تواب تودهاي، وقتي خود را به جمهوري اسلامي فروخت واژه حقيقت نويسي را از قاموس شخصي خود زدود. "اين کنند آن خود فروشان دغل/ تا تو داني سّر علم بي عمل" شهبازي نه تنها يک دانشمند و مؤلف ذي احترام بهائي را با هرزه گويي تروريست خوانده [1] بلکه از آن پا فراتر گذاشته و به طلعات قدسي بهائي توهين کرده. اين قسمت را به خدا واگذار ميکنيم که جواب او را بدهد؛ چه حق تضمين نموده که ظالمان را به جزاي اعمال خود برساند. حضرت بهاءالله ميفرمايد: "اي ظالمان ارض! از ظلم دست خود را کوتاه نمائيد که قسم ياد نمودهام از ظلم احدي نگذرم و اين عهدي است که در لوح محفوظ محتوم داشتم و به خاتم عز مختوم."... اين نوع قلمفرسايي مغرضانه ظلمي نابخشودني است زيرا از تراوشات ناپاک قلمهاي بيباک خونهاي پاک ريخته شده و ميشود.
در حال حاضر تحقق بيان حضرت بهاءالله را شاهد هستيم که فرمود خداوند ظالمان را به جزاي اعمال خود ميرساند. نه تنها ظالمان بايد در روز حسابرسي در دنياي آتي در پيشگاه داور الهي حساب پس دهند ولي در دنياي کنوني هم در دادگاه بينالمللي يکي پس از ديگري پاي ميز محاکمه مينشينند و احساس ذلت و زبوني و سرافکندگي ميکنند. همه ظالمان به نوبت نشستهاند تا کي به پاي ميز محاکمه فراخوانده شوند. نه تنها هيچ کس را از عدل الهي گريز نيست از دادگاه بشري نيز فرار نتوانند کرد...»
مقاله فنائيان سرشار از تحريفات و دروغهاي بزرگ تاريخي است که پرداختن به آن مجالي ديگر ميخواهد مانند تصويري مقلوب که از جلسه مناظره باب با علما به دست ميدهد يا تحريف نقش حاج ميرزا آقاسي در برخورد به بابيگري اوّليه يا صحنه تحريف شده و غيرواقعي اعدام باب.
فنائيان قتل اميرکبير را انتقام خون باب ميداند که به تعبيري صحيح است زيرا همان «دستهاي غيبي» که باب را برکشيدند اميرکبير را نيز به قتل رسانيدند؛ ولي او روشن نميکند که اين سخن مهمل (نوشتن امير با خون خود بر ديوار حمام فين که من به گناه قتل باب تقاص پس ميدهم) در کدام مأخذ متين تاريخي ذکر شده است.
فنائيان به لوح ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) استناد کرده که دشمنان خود را به شدت تهديد نموده به تلافي در همين جهان: «اي ظالمان ارض! از ظلم دست خود را کوتاه نمائيد که قسم ياد نمودهام از ظلم احدي نگذرم و اين عهدي است که در لوح محفوظ محتوم داشتم و به خاتم عزّ مختوم.» و به مرگ مرحوم عبدالحسين آيتي اشاره کرده: «آيتي تصوّر ميکرد با قدرت قلمي که دارد ميتواند از جامعه بهائي انتقام کشد... آيتي آنقدر کلمات رکيک ضد بهائي نوشت تا سرانجام در چاه مستراح افتاد و مرد.»
آيتي قطعاً از معدود مبلغان و نويسندگان بلندپايه بهائي است که امثال فنائيان به گرد پاي او نيز نميرسند. عبدالحسين آيتي از فرقه بهائي گسست و کتابي نوشت در دو جلد بنام «کشف الحيل». اين کتاب در مقايسه با آثار ساير بلندپايگان بهائي بازگشته از فرقه بهائي، بويژه حسن نيکو و صبحي مهتدي، از وزن بيشتر برخوردار است و در حوزه خود بينظير است. سخنان فنائيان عليه شخصيتي محترم چون مرحوم آيتي به راستي ناشايست و موهن است. امروزه خاطرات صبحي تجديد چاپ شده ولي آثار آيتي و نيکو ناياب است. اميد که ناشرين صالح و معتبر، نه ناشرين ضعيف و کاسبکار، «کشف الحيل» آيتي و «فلسفه نيکو» را به شکلي وزين و شايسته تجديد چاپ کنند.
فنائيان ميتوانست فهرستي بلندتر بسازد از فرجام همه کساني که عليه بابيگري و بهائيگري نوشتهاند. از منظر او هر محققي عليه بابيگري و بهائيگري بنويسد، طبق وعده نفرين گونه ميرزا حسينعلي نوري، فرجامي شوم خواهد يافت. فنائيان ميتوانست فرجام سيد احمد کسروي را نيز مثال زند که به تير فدائيان اسلام کشته شد و علت را به رساله او عليه بهائيگري منتسب کند و يا به سختيهاي زندگي فريدون آدميت در پايان عمر به دليل ابتلا به بيماري ريوي اشاره کند و مرگ او در انزوا و سکوت، و علت را مطالبي بداند که آدميت در ستايش از اميرکبير و عليه بابيان و بهائيان نگاشته و دشمني فريدون آدميت با يکي از مهمترين دولتمردان همبسته و حامي بهائيان يعني امير اسدالله علم در دوران حکومت محمدرضا شاه. بهرروي، هر کس به دليلي ميميرد. اي کاش فنائيان به فرجام شوم امثال اسدالله علم نيز اشاره ميکرد که به بيماري سرطان خون با رنج فراوان درگذشت و يا به زندگي و فرجام رقتانگيز برخي سران و بلندپايگان فرقه بهائي.
تهديدات فنائيان عليه من مضحک است. از زماني که وارد اين حوزه پژوهش شدم اصابت «تيرهاي» حضرات و همپيمانان و دوستان «غيبي»شان را مکرر شاهد بودهام ولي تاکنون اين «تيرها» تأثير مورد نظر ايشان را نداشته و به عکس بر اعتبار و عزت و عزمم افزوده است. اگر حضرات به «دستهاي غيبي» و «تيرهاي غيبي» خود مستظهرند بنده به پشتوانه صداقت و سلامت و حسننيت و تعهد خويش در قبال مردم و سرزمينم مستظهرم و پژواک اين صداقت را در همين جهان ديدهام. از عنايت و لطف الهي نيز مأيوس نيستم. البته از ديد من سرنوشت اميرکبير شوم نيست بلکه فرجامي شريف و افتخارآميز است که شايسته او بود. اين فرجام نام و کارنامه امير را چنان جاودانه کرد که امثال فنائيان، برغم مبلغان پيشين بهائي و برغم کينه شديد باطني، امروزه جرئت هتاکي به او را ندارند.
و سرانجام ذکر ده نکته ضرور است:
اوّل، عبدالله شهبازي مورخ است زيرا سالهاست بطور تخصصي و تمام وقت به اين حرفه اشتغال دارد و داراي تأليفات متعدد در حوزه تاريخ است. ميتوان درباره کم دانشي يا سوء نيت و غرضورزي عبدالله شهبازي سخن گفت، ولي انکار حرفه و تخصص وي بيمعناست. [2]
دوّم، بابيها بنيانگذاران تروريسم جديد در ايران هستند و در اين زمينه پيشکسوت و نيز بنيانگذاران شبکههاي مخفي و نفوذ در ساختار حکومتي در ايران جديد از دوران ناصري. اين ميراث، به دليل سهم بزرگ ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) در ايجاد آن، مستقيماً به بهائيان انتقال يافت. در اين زمينه مستندات بيش از آن است که بتوان با چند انتساب از بيخ و بن منکرش شد.
سوّم، جسد پدران عبدالله شهبازي را کسي نسوزانيده [3] ولي دو تن از نياکان شهبازي، دو برادر پدربزرگم به نامهاي ملا حسن و ملا حسين و تعداد زيادي از خويشان اين دو، را در زمان حکومت محمدتقي ميرزا رکنالدوله در شيراز زنده گچ گرفتند. اوژن فلاندن در سفرنامهاش و حاج سياح در خاطراتش منظره گچ گرفتن عشاير در شيراز را توصيف کردهاند. صحنه جالبي نيست. ميگويند رکنالدوله با بهائيان شيراز رابطه نزديک داشت و از مظالم بهائيان قدرتمند آباده عليه مسلمانان حمايت ميکرد. (مصابيح هدايت، ج 2 ، صص 186 - 187 ) اين پيوند تا بدان حد عميق بود که جلال السلطان معروف به «شاهزاده رکني»، پسر رکنالدوله، بهائي شد و به تعبير فاضل مازندراني (تاريخ ظهورالحق، ج 8 ق اوّل، ص 444) «اطلاع و محبت داشت.»
منظورم از «مظالم بهائيان قدرتمند آباده» ستمهاي فراوان حاج عليخان آبادهاي، کدخداي بهائي و مقتدر آباده، است عليه مسلمانان که در منابع متعدد تاريخي ثبت شده. حاج عليخان پدر دکتر ذبيح قربان (بهائي و ماسون سرشناس شيراز) و پدر بزرگ دکتر نرسي قربان است که در سالهاي اخير از لندن به ايران بازگشته و به دليل برخورداري از حمايت «دستهاي غيبي» با نهادهاي مختلف رسمي و بلندپايه همکاري ميکند و مقالات وي حتي در نشرياتي چون هفته نامه «پنجره» نيز درج ميشود. «پنجره» درواقع نسخه چاپي سايت «جهان نيوز» بشمار ميرود.
چهارم، نظر جناب فنائيان درباره قتل فرخ خان تبريزي چيست؟ افسانه ساخته و پرداخته عبدالله شهبازي است يا واقعيت تاريخي؟ ميدانيم بابيان شورشي زنجان فرخ خان را، که از سرداران قشون دولتي بود، به درون قلعه دعوت کردند و سپس او را دستگير کرده و بدنش را در دهها نقطه با آهن گداخته سوزانيدند و گوشت بدنش را، در حاليکه زنده بود، با قيچي کندند.
پنجم، آقاي فنائيان درباره شورش بابيان قلعه طبرسي مازندران چه ميگويند؟ آيا درست است که بابيها تمام سکنه روستاي فوق را، از زن و مرد و کودک و پير، کشتند و روستا را به آتش کشيدند؟
ششم، آقاي فنائيان درباره قتل محمد فخار (کوزه گر) چه ميگويند که در يزد به گناه فحاشي به بهائيان به دست سلطان باروت کوب (نيکآئين) به قتل رسيد و جسدش را در کوره سوزانيدند؟
هفتم، آيا احسانالله خان دوستدار، باني کودتا عليه ميرزا کوچک خان، و تروريست نامدار و قسي عصر مشروطه بهائي بود يا خير؟
هشتم، نقش بزرگ بهائيان عليه نهضت جنگل در پيوند با سرويس اطلاعاتي بريتانيا واقعيت تاريخي است يا افسانه ساخته شهبازي؟
نهم، آيا واقعاً عمادالکتاب و ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشکاتالممالک، بنيانگذاران و گردانندگان کميته مجازات و تروريستهاي نامدار دوران احمد شاه، بهائي نبودند؟
دهم، براي من روشن نشد که چرا بيتالعدل در دوران پهلوي تقيه و عدم دخالت در سياست را اکيداً توصيه ميکرد و پي ميگرفت برغم پيوند عميق بهائيان با حکومت پهلوي، ولي در دهه اخير، پس از پيدايش پديدهاي بنام نئوکانها در سياست ايالات متحده آمريکا، رويه آشکارسازي و علني سازي و ايجاد و گسترش تنش در رابطه با حکومت ايران و برافروختن جنجالهاي حقوق بشر را در پيش گرفته است؟ آيا اين رويه جديد بيتالعدل با طرحهاي نئوکانها براي منطقه خاورميانه و با سرنوشت ايران ارتباط ندارد؟
1- اشاره به مطلبي که در مقاله «ايران و هولوکاست بهائيان»، [+] بر اساس مندرجات خاطرات صبحي مهتدي و کاوش منتشرنشده يکي از محققان در آرشيوهاي ترکيه، درباره نقش شيخ اسدالله بارفروشي در ترور نافرجام آخوند خراساني نوشتهام. اين شيخ اسدالله بارفروشي طلبه بعدها مؤلف کتاب حجيم «تاريخ ظهورالحق» شد و از سوي سران فرقه بهائي «فاضل مازندراني» نام گرفت.
2- فنائيان نوشته است: «جناب شهبازي در سايت خود، با حروف درشت خود را "مورّخ" معرفي ميکند. اين سئوال پيش مي آيد [که] ايشان چگونه خود را مورخ ميخواند و اين عنوان را چه کسي به ايشان اعطاء کرده است. معمولاً مورخ به کسي ميگويند که چند جلد تأليفات وزين در تاريخ نوشته باشد و شايد هم در رشته تاريخ نويسي تحصيلاتي داشته باشد. تاريخ نويسان بزرگ هيچوقت جلو اسمشان نمينويسند "مورخ" چون دليل بر خودنمايي است. تا آنجايي که اطلاع داريم شهبازي تأليفات ارزندهاي در تاريخ بيرون نداده است. مثل آن است [که] کسي بدون آن که دانشگاه برود و درس بخواند خودش به خودش درجه دکتري بدهد. شهبازي بعد از آن که توبه نمود و انابه کرد در اداره جمعآوري اسناد جمهوري اسلامي استخدام شد. ديگر معلوم است براي ارضاء و خشنودي گردانندگان جمهوري اسلامي اسنادي را که تلفيق کردند چه اعتباري دارد، خدا ميداند.»
3- فنائيان نوشته است: «در هيچ تاريخي نوشته نشده که کسي اجساد پدران شهبازي را سوزانده باشد. بگذار گناه اين دروغگويي به گردن خودش باشد...»
نظرات مندرج در فيسبوک:
محمود قاسمي: براي امثالي چون من که تاريخ نميدانند و شايد هيچ مطالعهاي هم در تاريخ ندارند در رد بهائيت همين بس که آشکارا مورد حمايت کانونهاي استعماري انگليس در گذشته بوده و امروزي انگليسي- اسرائيلي- آمريکايي هستند. نمونهاش همان کنفرانس و همايشهاي دفاع از حقوق بشري بهائيت که هر روز در آمريکا و اروپا برگزار ميگردد. اين استعمار کهنه و جديد در کدام مقطع تاريخي به دفاع جانانه از حقوق فرق متنوع اسلامي از سني و شيعه پرداخته؟ چرا فقط فرقههاي نوظهوري چون بهائيت و بابيت و وهابيت مورد توجه و حمايت آنها بودهاند؟ همين امروز چرا بيت العدل در سرزمين صهيونيستي و تحت حمايت صهيونيسم جهاني فعاليت ميکند؟ بهائيان هرگز نميتوانند حمايت صهيونيسم جهاني از خود را منکر شوند و همين يک نکته در اثبات باطل بودنشان کافي است.
س. حسين معصومي: يک سئوال داشتم. واقعاً امير کبير با خون خودش روي ديوار حمام فين نوشته "تنها خطائي که کردم آن بود که حکم قتل سيد باب را صادر کردم"؟
بهروز كلورزي: مقاله فنائيان را خواندم. طولاني و خالي از منطق. در ادبيات بهائيان هر که تأئيدشان کند ميشود علامه دهر. هرکس نقد و يا حتي سئوال داشته باشد بيمنطق است. هر کسي که دست به قلم باشد و آنها را نپذيرد ميشود رديهنويس. «رديه» لولوخورخورهاي است که از بچگي بچههاي بهائي بايد از آن بترسند. بزرگتر که شدند رديهها نيز بزرگتر ميشوند؛ حالا ديگر غولي هستند که هيچ بهائي نبايد نزديکشان بروند. من به دوستاني که علاقمند به ماهيت بهائياناند توصيه ميکنم همين کتابي که استاد عنوان کردند، يعني کتاب «کشف الحيل» عبدالحسين آيتي را بخوانند. او بزرگترين مبلغ بهائيت بوده. فقط جهت آشنايي با اين دين جعلي وگرنه براي رد کردنشان همين دلايل دوست ما جناب قاسمي که معترف است تاريخ نخوانده کافي است.
شهبازي: دوستان ارجمند. تصور ميکنم بحث آزاد را ذيل اين يادداشت جديد پي گيريم. بحث کاملاً آزاد است و ميتوان از مباحث روز و مسائل مختلف سخن گفت. بنابراين، دوستان محبت کنند و يادداشت "بحث آزاد" قبلي را مختومه تلقي کنند و ذيل اين يادداشت جديد کامنت بگذارند.
حسين کمالي: به سهم خود، اهانت و زشتگويي به دانشمند محترم و مورخ آگاه جناب شهبازي را تقبيح ميکنم. بحث علمي را هرگز به تعصب نبايد آلوده کرد. کسي که فحش ميدهد و نفرين ميکند بيش از هر چيز ديگر بيدانشي خود را آشکار ميسازد.
شهبازي: ممنون جناب دکتر کمالي عزيز :)
حسين کمالي: اختيار داريد جناب شهبازي. آن تعابير ناروا شايسته دانشوران نيست. اختلاف نظر بر سر مسائل علمي به کنار، دعوي صلح کلي کجا و آن آلودگي ضمير و زبان نويسنده آن فحشنامه کجا؟
عباس رمضاني: استاد، با سلام و عرض خسته نباشيد. اوّل که انشاءالله خداوند شر همه اشرار را به خودشان بر ميگرداند؛ دوّم تهديد کردن اين قوم نشان از برندگي زبان و قلم شما دارد پس دست مريزاد. سوّم، به فرض صحت اين قول که امير با خون خود اين جمله را نوشته باشد درواقع نشان از فراست امير است که در واپسين ساعات عمر در تاريخ ثبت فرمود که اين قتل کار بابيهايي است که من دستور قتل سرکرده شان را دادهام کما اين که من از وابستگي ميرزا آقاخان نوري يا مهدعليا و درباريان وابسته به قدرتهاي بيگانه به بابيها اطلاع کاملي ندارم ولي استبعادي ندارد. چهارم اين که همانطور که شهيدسازي در مرام بابيان و بهائيان به شدت رواج دارد به نظر ميرسد کميتهاي منسجم براي قتل مخالفان و تنبيه و گوشمالي ايشان وجود دارد تا به زعم خود تحقق وعدههاي سيد باب يا بهاء را مبني بر عذاب مخالفان در همين دنيا براي هم مسلکان و ديگران به اثبات برساند. پنجم، براي من جاي اين سئوال باقي است که آيا تضييقات و محدوديتهايي که به ظاهر در کار بهائيان معمولي کوچه و بازار در قوانين مملکت ما وجود دارد راه را براي مظلومنمايي هرچه بيشتر اين جماعت باز نميکند؟
علي طلوعي: استاد، هرچه درباره خيانتهاي اين قوم بيريشه افشاگري كنيد كم است و انشاءالله اجرتان در دنيا و عقبي با خداوند متعال، اكثر مصائب امروز بشر به خاطر سه فرقه صهيون، بهايي و وهابيت است.
عباس رمضاني: کاربرد انجمن حجتيه بيشتر به جهت لوث کردن بحث مبارزه با بهائيت است. همانطور که بهترين حمله بد دفاع کردن است ميشود گفت که بهترين دفاع بد حمله کردن است. اين استراتژي استراتژي مرضيالطرفين است ميان انجمن حجتيه و بهائيت.
جواد ک...: با سلام، انهدام شبکه فساد و فحشاي تشکيلات بهائيت توسط وزارت اطلاعات. [+] اين خبر ديروز توسط تعدادي از خبرگزاريها و سايتها انتشار يافت. اتهامات اخلاقي و گسترش فساد و فحشاء عنوان شده است (عجيب است كه از اتهامات سياسي، جاسوسي و... فعلاً چيزي عنوان نشده!؟) با توجه به فعاليتهاي اخير فرقه ضاله، آيا«ضوضائي» در پيش است؟
مسيحا نفس: اگر چه من خودم از منتقدين مقاله استاد هستم ولي نوشته جناب فنائيان و نقد سبک و سخيف ايشان بيش از هر چيز آبروي اين فرقه رو ميبره. متأسفم براي همچين کساني که به راحتي به خودشون حق ميدن اين خزعبلات رو منتشر کنند. بنظر من استاد از اينجور نوشتهها بيشتر خوشحال ميشن تا ناراحت. استاد! خوش به حالتون.
محمد ت. رضايي: کلاً وقتي کسي از منطق کم مياره شروع ميکنه به فحاشي و انگ چسبوندن. فرقي هم نميکنه که پيرو کدوم فرقه و دين باشه.
عباس رمضاني: يه نکتهاي هم هست که نبايد بهش بي توجهي بشه. وجود چنين تشکيلات خطرناکي مانند بهائيت (به عنوان تشکيلات و نه افراد عادي) از مسئوليت ديگراني که بازيچه اينها شدند و اونها رو تأييد کردند و بهشون مجال دادند چيزي کم نميکند. باز گذاشتن دست مفسدان در امور مردم و بيت المال با هيچ توجيهي درست نيست و از طرف ديگر به کساني که خطر اين جماعت را زودتر از مراجع و مبادي رسمي متوجه شده و براي احساس خطر و از روي انجام وظيفه آگاهي بخشي و اقدام کردند نبايستي چوب زد. دريک کلام نميتوان براي رفع ظلم جماعتي به جماعتي ديگر ظلم کرد. خداوند در اين زمينهها غيرت دارد و مطمئن مؤاخذه سختي خواهد فرمود. درضمن يادي از حديثي منسوب به امام علي ميکنم که درآن بر عهده هر مسلماني 30 حق از برادر مسلمانش قرار داده شده يکي از آنها اين است: ياري برادر مسلمان خود چه ظالم باشد چه مظلوم. اما ياري او در هنگامي که ظالم است بازداشتن او از ظلم است و هنگامي که مظلوم است گرفتن حق اوست.
حميدرضا علاقبند: آقاي شهبازي بنويسيد و باز هم بنويسيد چرا که هنوز قلب اميرکبير به خاک سپرده نشده و در پزشکي قانوني است. بنويسيد تا آن قلب سرگردان به درون سينه آن مرد فرزانه و مظلوم در خيابان بهشت بازگردد و شهرزاد کوچک نشسته بر لب هره جنوبي پارکشهر چشم به راه او بتواند در عالم خيال با سر نهادن بر آن سينه رنجور و و تصور شنيدن نغمههاي قدسيان چشم برهم نهد و خواب ستارهاي دنبالهدار را ببيند و رازهاي پنهاني را مرور کند. پنجه خونين امير بر ديوار فين درفش کاوياني ماست و سند رسوايي باب و بابيگري. خون خشک شده بر ديوار شاهد رعناي قدسيان است، ساقي بيا که ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد، راز گشايي و پرده گشايي از باب و بابيگري اين شاهد مورد سرمستي است و بداخلاقي کافرانش به قول سيد زبير واعظي بنياد مکر و حيله و تبعيض و ظلمتان از بيخ برکنيم و فضا لاله گون کنيم. طرح نظام تازه و ديگرگون کنيم. آن روز رسيدنيست. گلها دميدني است.
باب و بابها بازي چرخ بشکندش بيضه در کلاه، رسوايي اهل فريب و ريا به خاطر فعلي که از انسان صوفي سر زد، اين رسوايي حاصل همان دامي است که انسان صوفي براي دنيا و اهل دنيا قرار داد. زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد، چون اين دنيا طلبان فريبکار و رياکار که در قالب ديگري و جلوه ديگري مانند شعبده بازان ظاهر شده بودند نتوانستند با اهل راز مقابله کنند.
صوفي مسلکان نه که با دامي که گذاشت از مکر و نيرنگي پرده برداشت و همين صوفي مسلک اساس فسون و حيله دنيا را افشا کرد و با آن به رويارويي پرداخت. زاهدان مدعي و رياکار که از شيخيه بابيه شعبده کردند و صوفيان صافي با فعل و عمل خود بنياد اين ريا را بر باد دادند که مورد ملامت اهل زهد ريايي هم قرار گرفتهاند.
علي ايراني: استاد شهبازي عزيز، در بحث آزاد اشارهاي داشتيد به آقاي احمد اشرف و تلاش آقاي صادق خرازي در جهت تغيير نظر شما نسبت به ايشون. ميتونم بپرسم نظر شما نسبت به آقاي اشرف چه بوده؟
سئوال دوم اين که برش اين لابي قدرتمند [در آمريکا] که اشاره کردين تا چه حد است؟ بنده تا اونجايي که متوجه شدم اينکه اعضاي اين لابي اکثراً وابسته به بهائيت هستند(درسته؟) و ارتباطات اونها با نئوکانها روشن شده، آيا ميتوان بر اين لابي در جهت منافع ملّي ايران تکيه کرد کما اينکه تصور ميکنم ارتباط آقاي خرازي در جهت پيشبرد همين منافع بوده باشد...
جعفر ناصر: چون مدعي ازدليل فرو ماند سلسله خصومت بجنباند. اگر از مقاله آقاي فناييان تهمتها و دشنامها و تهديدها را حذف کنيم ميشود انشاي يک دانشآموز دوره ابتدايي در باره فوايد فرقه...
محمود احمدي: اگر آقاي رفسنجاني يک کار خوب در تمام زندگياش انجام داده باشد اداي دين به امير سرافراز ايران ميرزا تقي خان است با نوشتن کتاب «امير کبير قهرمان مبارزه با استعمار». شنيدم مرحوم مصدق حامي مالي چاپ اين کتاب بوده است. ضمناً احمقهايي که امير را وابسته به انگليس ميدانند خبر ندارند که در اسناد جاسوسان انگليس از امير با عنوان «يک شيطان واقعي» نام برده شده يعني او دشمن درجه يک انگلستان در تمام جهان بوده است. باور بفرماييد اغراق نيست دشمن درجه يک انگلستان در تمام جهان. با انقلابيون انقلاب ناکام هند (1857) براي قطع يد کامل انگليس از آسيا مکاتبه داشته است. سعي داشته با تسخير هرات راه را براي حمله به هندوستان و اخراج انگليسيها هموار کند. بعد از انقلاب انگليسيها آخرين پادشاه گورکاني هند را به جرم همکاري با انقلابيون محاکمه کردند. يکي از اتهامات او مکاتبه با صدر اعظم يک کشور بيگانه بوده است.
ارانوس سليماني: درود بر بزرگمرد تاريخ ايران ميرزا تقي خان اميرکبير. استاد واقعاً بهائيت مثل يک غده سرطاني براي ايران است. با تشکر از تحقيقات ارزنده شما. پاينده باشيد.
احمد غلامي: اگر استاد رك و راست برن سر اصل مطلب و از يهوديان و بهائيهاي مخفي و نقش اونا [...] خداي نكرده فكر نكنم بذارن شب رو به صبح برسونن. همين كه سر نخها رو ميدن بقيهاش مبرهنه واسه عموم.
شهبازي: سهشنبه، 11 مرداد 1390، اوّل ماه مبارک رمضان 1432 ق.، ساعت 1:10 صبح
جناب علي ايراني. من ديدگاههاي آقاي احمد اشرف را در موارد متعدد نقد کردهام از جمله در کتاب «نظريه توطئه» و يا در مقايسه صنوف ايراني و گيلدهاي اروپايي. هر دو مطلب در سايتم موجود است. [+، +]
از نظر شخصي شناختي از ايشان ندارم ولي ديدگاههاي وي را قابل نقادي جدّي ميدانم. نگرش من در دو مقاله فوق قابل پيگيري و بررسي است. آقاي صادق خرازي، که در دوران مأموريت در نيويورک با آقاي اشرف دوست شده و گويا پاياننامه ايشان در دانشگاه نيويورک زير نظر احمد اشرف بوده، نسبت به وي نظر مثبت داشت و ميکوشيد نظر مرا در مورد اشرف عوض کند در حالي که ديدگاه من شخصي نبوده و نيست بلکه بر اساس نگرش تحقيقي و مواضع فکري است.
چون در پيام خصوصي پرسيدهايد و اجمالاً جوابي عرض کردم، درباره آقاي خرازي بيشتر توضيح ميدهم. اين توضيح بر مبناي عقايد و اصول است و متأثر از روابط دوستانه نيست زيرا ايشان را در برخي جنبههاي شخصيتي و فردي داراي خصال مثبت برجسته ميدانم.
آقاي سيد صادق خرازي، که گويا اخيراً دکتراي خود را اخذ کردهاند، الگوي نمونهوار (تيپيک) است از تکنوکراتهاي جمهوري اسلامي ايران با تمامي خصايص ايشان؛ با اين تأکيد که وي داراي تيزهوشيهاي خاص خود است و جسارت در بيان عقايد که هم برخاسته از مختصات اخلاقي شخصي اوست و هم متکي بر پيوندها و جايگاه خانوادگي که به وي اجازه اينگونه جسارتها را ميدهد.
اين طبقه تکنوکرات برکشيده شده در سالهاي پس از انقلاب، که زمام وزارتخانههاي مهمي چون وزارت امور خارجه را به دست دارد، در بسياري موارد به تکنوکراتهاي دوران پهلوي شباهت دارد و فاقد بنيانهاي قوي در بينش سياسي است. بعبارت ديگر، اين گروه بيش از آن که بر بنيان «اصول» عمل کند «پراگماتيست» است. نسبت به کانونهاي قدرت جهاني نيز شناخت عميق ندارد و حتي در بسياري موارد نسبت به لابيهايي نظر مثبت دارد که از نظر من خطرناک يا غيرقابل اعتماد يا دشمناند و نميتوانند به مصالح ملّي ايران کمک کنند و هر گونه نزديکي به آنها در نهايت به ضرر منافع ملّي ماست.
اين مختصات به اين و آن جناح سياسي منحصر نيست. ديدگاه پراگماتيک فوق در همه جناحهاي سياسي حضور دارد، از کارگزاران و جبهه مشارکت تا مؤتلفه و دولت احمدي نژاد. خصيصه ديگر اين طبقه «کاريريسم» است يعني شيفتگي شديد به ارتقاء در هرم ديوانسالاري.
در طول زندگي خود موارد متعدد از اين گونه تکنوکراتها ديدهام. مواردي که از اين پس ذکر ميکنم کلي است و ارتباطي با آقاي صادق خرازي ندارد:
يک نمونه سيروس ناصري است که در نهايت با تأسيس شرکت «کيش اورينتال» در سالهاي اخير بعنوان دلال و واسطه کمپاني هاليبرتون آقاي ديک چني (معاون رئيسجمهور آمريکا در دولت جرج بوش پسر) در حوزه گازي پارس جنوبي عمل کرد؛ به اين دليل مورد اتهام قرار گرفت ولي سرانجام معلوم نشد بر سر پرونده وي چه آمد.
زماني سيروس ناصري به دفتر مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در خيابان فرشته آمد. کاريکاتوري ديدم از اردشير زاهدي با ژستها و اداهايي که تلاش ميکرد شبيه به زاهدي باشد. بارها با تأثر به دوستانم گفتهام: ما انقلاب نکرديم که اردشير زاهدي برود و سيروس ناصري جاي او را بگيرد؛ اگر بنا بر اين بود، سيروس ناصري کجا و اردشير زاهدي کجا که در واشنگتن عاليترين ارتباطات را داشت و در شبنشينيهاي افسانهايش تمامي شخصيتهاي درجه اوّل آمريکا را بازي ميداد.
نمونه ديگر آقاي عليرضا شيخ عطار است. زماني ايشان بعنوان سفير ايران در هند برگزيده شد. پيش از عزيمت به هند به توصيه دبيرخانه شورايعالي امنيت ملّي به دفتر من آمد تا با تحقيقاتم درباره هند آشنا شود و بقول معروف «با چشم باز» به هند برود. آن زمان کار پژوهشي درباره اليگارشي پارسي هند را به پايان برده و حاصل کارم آماده عرضه بود. البته اين پژوهش هنوز بطور جامع منتشر نشده و تنها اخيراً خلاصهاي را در رساله «سر اردشير ريپورتر، سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران» در سايتم منتشر کردهام. [+]
مفصل با آقاي شيخ عطار درباره کانونهاي قدرت در هند صحبت کردم و يک نسخه از چکيده تحقيقات خود را به او دادم و بويژه کمپانيهاي داراي ارتباطات جدّي و عميق با کانونهاي صهيونيستي را معرفي کردم. قول همکاري داد که در مدت مأموريت در هند به تکميل تحقيقاتم کمک کند. به هند رفت و نه تنها هيچ کمکي به تکميل تحقيقات من نکرد بلکه بولتني را که به او داده بودم به دستمايه ارتباطات خود با کانونهاي قدرت در هند بدل نمود. در دوره سفارت شيخ عطار در هند با تأسف شاهد گسترش ارتباطات و پيوندهاي همان کانونها و کمپانيهايي بودم که در ملاقات با او درباره آنها هشدار داده بودم بويژه کمپاني تاتا.
از اين نمونهها فراوان است و عرض کردم که ربطي به دولت آقاي هاشمي رفسنجاني يا آقاي خاتمي يا آقاي احمدي نژاد ندارد. اين بافت غالب و حاکم بر تفکر و منش تکنوکراتهاي جمهوري اسلامي است.
برخي از اين تکنوکراتها «لابي بهائي آمريکا» را يا نميشناسند و يا آن را خطري براي ايران نميدانند و حتي اين تصوّر کودکانه را دارند که ميتوان با شبکه خطرناکي چون نئوکانها، که ميدانيم نماينده راستگراترين کانونهاي قدرت غرب و محافل صهيونيستي- اسرائيلي هستند و شخصاً بسياريشان يهودياند مانند پل ولفوويتز و ريچارد پرل و بيل کريستول و گلدبرگ و دانيل پايپز و غيره و غيره، به سود جمهوري اسلامي ايران «معامله» يا «بازي» کرد. اين حرفها شوخي است و در نهايت حاصل اين گونه تعاملها افزايش روزافزون سيروس ناصريها در ميان مديران جمهوري اسلامي بوده و خواهد بود.
از منظر من، لابي قدرتمند بهائي در آمريکا عملاً بعنوان شاخه ايراني نئوکانها عمل ميکند و مطلقاً به منافع ملّي ايران دلبستگي ندارد. بارها در اين بحثها تکرار کردهام که جنجال حقوق انساني بهائيان در ايران، که در سالهاي اخير به شکلي کاملاً منسجم و سازمان يافته در داخل و خارج از ايران، آفريده شده، با استراتژي نئوکانها براي ايجاد خاورميانه جديد پيوند ناگسستني دارد وگرنه هيچ توجيهي براي تغيير رويه بيتالعدل در شيوه تعامل بهائيان ايران با حکومت، چرخش از «تقيه» در دوران پهلوي به «فاش گويي» و «ضوضاء» در جمهوري اسلامي، وجود ندارد. در اين خاورميانه جديد مطلوب نئوکانها، به گمان من، ايران کنوني وجود نخواهد داشت. اين تغييري است بنيادين در جغرافياي سياسي منطقه که پيشنمونه تاريخي آن تغييرات پس از پايان جنگ جهاني اوّل و تأسيس دولتهاي کوچک عربي بر ويرانه عثماني است.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
ثریا شهسواری:
نگاهي به تكاپوهاي بهائيان در عصر اول پهلوي
منیع :كتاب اسناد فعاليت بهائيان در دوره محمدرضا شاه، ثريا شهسواري،مركز اسناد انقلاب اسلامي، صص 73-62
اقدامات آشوبگرانه عدهاي از سران بهايي در اواخردوره قاجاريه، به انقراض اين سلسله و تأسيس حكومت پهلوي كمك كرد. در اوايل شهريور 1295ش/ذيقعده 1334ق ابوالفتحزاده و منشيزاده، مشكاتالممالك، سه بهايي پايهگذار گروه تروريستي كميته مجازات، عمليات خود را در قالب گروه جديدي آغاز كردند و به چند فقره قتل(1) همراه با انتشار اعلاميههايي دست زدند كه بازتاب اجتماعي و سياسي فراوان داشت و فضايي از رعب و وحشت را در تهران پديد آورد و تأثيرات عميق سياسي بر جاي نهاد كه چهار سال بعد به كودتاي سوم اسفند ماه 1299 رضاخان و سيدضياءالدين طباطبايي انجاميد.
در كابينه سيدضياءالدين يكي از سران درجه اول بهايي به نام "موقرالدوله "(2) از خويشان عليمحمد باب، وزير فوايد عامه و تجارت و فلاحت شد. اين مقام به پاس خدمت بهائيان در پيروزي كودتا به ايشان اعطا شد. موقرالدوله پدر حسن موقر باليوزي (1908-1980م) بنيانگذار بخش فارسي راديو بي.بي.سي است كه در سالهاي 1937-1960م رياست محفل روحاني بريتانيا را برعهده داشت. در سال 1957 شوقي افندي، رهبر بهائيان، باليوزي را به عنوان يكي از "ايادي امرالله " منصوب كرد.
بهائيان آغاز حكومت پهلوي را شروع عصر جديدي در عرصه تبليغات و فعاليت خود ميدانند. اسدالله فاضل مازندراني، از مبلغان و مورخان بهايي دربارة آغاز زمامداري رضاشاه مينويسد: "پس از برچيده شدن آن دولت [قاجاريه] كه در تمام مدت با دولت امويه قابل تطبيق بود، اعليحضرت رضاشاه پهلوي كه در آن هنگام سردارسپه و رئيسالوزراء بود به سلطنت نشست و در 29 جماديالاولي 1344ق تخت و تاج شاهي ايران را تصرف نمود، از هر جهت "رونقي جديد و اصلاحاتي در اين كشور پديد آورد، به نظر ميآيد مملكت روي به امنيت و عدالت و تساوي آورد. " بهاييگري با تسامح نسبي رژيم پهلوي روبهرو شد و در اثر اين تسامح بيش از پيش در ايران پا قرص كرد. در اين زمان بهائيان كه نظر مساعد رضاشاه را به خود احساس كردند، اقدام به تأسيس تشكيلات و محافل رسمي نمودند. اين امر علاوه بر گسترش تبليغ بهائيگري به توسعه نفوذ آنان در دستگاه دولتي نيز كمك كرد. تأسيس محفل ملي روحاني بهائيان ايران (1300ش) و انجمن شور روحاني (1306 ش) نمونهاي از اولين تشكيلات رسمي بهائيان در ايران بود. رضاشاه اساساً نسبت به بهائيان خوشبين بود؛ او به دليل دهنكجي به علما و تحت فشار قرار دادن آنان توجه خاصي، به افراد فرقة مذكور داشت. سرلشكر شعاعالله علائي از اعاظم بهائيان تهران كه در زمان مؤتمنالملك كارمند وزارت گمرك و انحصارات بود، توسط رضاشاه مأمور ادارة ماليه و سپس مأمور ادارة محاسبات قزاقي شد.(3) همچنين يكي از افسران معروف بهايي "سرگرد منيعي " را به عنوان آجودان مخصوص فرزند خود، (وليعهد) انتخاب كرد. بنا به گفتة فردوست "اين شخص كه سرگرد منيعي نام داشت بعدها سپهبد ميشود و به وزارت جنگ، منصوب ميگردد. "(4) اين مسئله خود حاكي از اعتماد و اطمينان شخص شاه به بهائيان و ميزان نفوذ آنان در دستگاه دولتي ميباشد. البته گاهي اوقات مخالفت و فشارهاي مردم بر حاكمان دولت، مبني بر وجود اشخاص بهايي در مناصب رسمي كشور، هيأت حاكمه را مجبور به عزل بهاييان از مقام خود ميكرد؛ به عنوان نمونه، ميرزاعلياكبر روحاني ميلاني، منشي محفل بهائيان تهران، رياست محكمة اداري در نظميه تهران را به عهده داشت كه بر اثر اعتراضات و مخالفت شديد مردم، سرانجام به درخواست رئيس سوئدي نظميه تهران و حكم قوامالسلطنه، روحاني از نظميه تهران اخراج شد. اين گونه انتصابات در دوره قاجار و اوايل حكومت پهلوي رايج بود، ولي دردورههاي بعد خصوصاً در حكومت محمدرضا پهلوي رايج بود، ولي در دورههاي بعد خصوصاً در حكومت محمدرضا پهلوي، تعداد زيادي از بهائيات متصدي امور حكومتي شدند و اعتراضات مردم و گروههاي مذهبي هيچتأثيري در كاهش قدرت آنان نداشت.
در اين زمان چون بهائيان، دستگاه حاكمه را مورد اعتماد تشخيص دادند، درصدد كسب اقتدار براي خود از طريق به رسميت شناساندن آيين خود برآمدند و تلاش كردند به طور رسمي در شناسنامههاي خود مذهب بهايي را قيد كنند. به همين منظور ميرزاعزيزالله خان ورقا، با تيمورتاش وزير دربار پهلوي، "راجع به رفع تضييقات به بهائيان و سختيهايي در خصوص قيد مذهب بهائي در جدول سجل (شناسنامه) ملاقات كرد. "(5) از طرف ديگر بهائيان سعي كردند با اظهارات دروغين در مجالس و پخش اعلاميههاي كاذب افراد برجسته و ذينفوذ دولتي را به خود منتسب سازند. آنان ميگفتند شخص رضاخان يك بهائي واقعي است و هميشه از بهائيان پشتيباني ميكند و كشف حجاب از روي قانون و منطق بهاءالله صورت گرفته است.(6) با اين ترفند و توطئهها درصدد تأييد مسلك بهايي برآمدند. عبدالحسين آيتي در اين باره ميگويد: "در دورة رضاشاه اين گروه آبروي خود را سنجيدند و چندين دفعه تقاضاي رسميت نمودند؛ جوابي نشنيدند، تا آنكه بيمزهگي و پرروئي و سماجت را از حد گذرانيدند. ناچار اعليحضرت (رضاشاه) در جواب عريضههايشان گفتند: "به اين احمقها بگوييد سكوت و سلامت و بيطرفي مرا غنيمت شمرده و به دنبال كار خود برويد و مرا مجبور نكنيد روية شاهان قاجار را پيش گيريم... "(7)
تبليغات بهائيگري صرفاً از طريق ترويج احكام و عقايد بهائيگري نبود، بلكه آنان تلاش ميكردند با انجام خدماتي در زمينههاي مختلف جامعه، پيرواني براي خود بيابند كه يك نمونه از اين خدمات آموزش و پرورش بود. در تعقيب اين اهداف اهل بهاء مدارس زيادي در سراسر كشور تأسيس كردند. مربيان و معلمان اين مدارس غالباً از نفوس بهائي بود. منيره خانم ايادي مدرسه "تأييديه و دوشيزگان وطن " را بنياد نمود. مدرسة "تربيت بنين "(8) و "تربيت بنات " در تهران، "وحدت بشر " در كاشان، "تأييديه موهبت " در همدان و مؤسساتي مانند اينها در بارفروش (بابل) قزوين به وجود آوردند. شيوة متفاوت تعليم و تربيت در اين مدارس و نيز رعايت نكردن اصول و مقررات آموزشي و پرورشي توسط مربيان بهائي، اعتراضات گروههايي از مردم را برانگيخت. به عنوان نمونه بهاييان روزهاي اول و دوم ماه محرم (به خاطر تولد عليمحمد باب) در مدارس جشن ميگرفتند كه اين مسئله براي مردم مسلمان و شيعي ايران بسيار نگرانكننده بود.
سرانجام بنا به اعتراض مردم، به دستور رضاخان ضمن بستن مدارس ارمنيها، يهوديان و زرتشتيان در سال 1313ش مدارس بهائيان نيز تعطيل شد(9) و علياصغر حكمت وزير معارف و صنايع مستظرفه با صدور ابلاغيهاي صريح به مديران مدارس بهائي، آنان را به دليل سرپيچي از اصول و مقررات رسمي، از ادامة كار بازداشت.(10)
البته مخالفت رضاشاه با بهائيان را به هيچوجه نبايد جدي تلقي كرد، زيرا او بهائيت را ابزار مناسبي براي سركوبي نهادهاي ديني و روحانيت ميدانست و به همين دليل در تقويت آنان ميكوشيد. بهائيان نيز سعي داشتند از طريق تأسيس مراكز و مجامع رسمي تبليغاتي در تهران و شهرستانها، ابعاد وسيعي به نفوس خود بخشند كه در اين قسمت به ذكر مختصر اين تشكيلات تبليغاتي اشاره ميكنيم.
تشكيلات بهائيان در دوره پهلوي
بهائيان در دورة پهلوي، اقدام به پايهريزي تشكيلات گستردهاي براي توسعة نفوذ خود در ايران و ساير نقاط جهان نمودند و تلاشي سازماننيافتهاي را در اين جهت آغاز كردند. در واقع اقدام بهائيان ايران در ايجاد تشكيلات تبليغاتي رسمي، به دستور مركز بزرگ بهائيان "بيتالعدل اعظم " صورت گرفت كه به توسعة تبليغات بهائيات و افزايش نفوذ آنان منجر شد.
يكي از كارهاي مهمي كه شوقي افندي در دورة رهبري خود انجام داد، تشكيل و تأسيس مركز بزرگ بهائي "بيتالعدل اعظم " در حيفا بود. چون شوفي افندي فرزند جانشين بلافصلي نداشت، براي ادارة جامعه بهائيت پس از خود تشكيل شوراي بينالمللي بهائي "بيتالعدل " را لازم دانست. او در سال 1951م/1328ش پيام ذيل را درباره تأسيس هيأت بينالمللي به كلية مراكز بهايي جهان ابلاغ كرد: "... به محافل مليه در شرق و غرب، تصميم خطير و تاريخي تأسيس اولين شوراي بينالمللي بهايي را ابلاغ نماييد... درجه رشد كنوني محافل "9 گانه " مليه كه با كمال جديت در سراسر عالم بهائي به خدمات امريه قائماند، مرا بر آن ميدارد كه تصميم تاريخي فوق را كه بزرگترين قدم در سيل پيشرفت نظم اداري حضرت بهاءالله در سي سال اخير محسوب است اتخاذ نمايم. " اين شوراي جديدالتأسيس عهدهدار انجام سه وطيفه ميباشد: اول آنكه با اولياي اسرائيل ايجاد روابط نمايد، ثانياً، مرا در ايفاي وظايف مربوط به ساختمان فوقاني مقام اعلي كمك و مساعدت كند؛ ثالثاً با اوليايكشور در باب مسائل مربوطه به احوال شخصيه داخل مذاكره شود. "(11)
نظر به عقيدة بهائيان در خصوص حكومت متحدة جهاني و نيز با توجه به همزماني تهيه "نقشة دهساله "(12) شوقي افنديي، با تشكيلاتي شدن بهائيان ايران، نفوذ سياسي و اقتصادي آنان نيز در كشور بيشتر شد. به طور كلي بايد گفت، تأسيس سازمانها و محافل ملي توسط بهائيان ايران و وابستگي به اين نهادها به مراكز بزرگ و بينالمللي بهائيان جهان "بيتالعدل اعظم " به دوام طولاني بهائيان كمك كرد. تشكيلات تبليغاتي بهائيان ايران كه به تبعيت از بيتالعدل اعظم به وجود آمد عبارت بود از: 1. محفل روحانيملي بهائيان 2. انجمن شور روحاني.
محفل روحاني ملي بهائيان ايران
اين محفل مهمترين تشكيلات تبليغاتي بهائيان ايران محسوب ميشد كه در سال 1300ش/1340ق در تهران تشكيل شد و نخستين سازمان منسجم و هماهنگي بود كه با برنامهريزيهاي جهاني شوقي افندي گسترش يافت و شعبهاي از آن در خاك اسرائيل تأسيس شد. مدتي پس از تأسيس آن در مركز جهاني بهائيت در اسرائيل به رسميت شناخته شد. همچنين نامة مسرتبخشي كه حاوي مژدهاي بزرگ براي بهائيان ايران بود، توسط شوقي افندي به اين نهاد ارسال شد: "محفل روحاني ملي بهائيان ايران در خاك اسرائيل به رسميت شناخته شد و شعبة آن نيز تأسيس و تسجيعل [تسجيل] گشته و شخصيت حقوقي يافته و قسمتي كه الآن ميتوان به نام محفل ملي ايران رسماً و قانوناً ضياع و عقار و املاك و مستقفات ابتياع نمود و هيكل مبارك [شوقي افندي] وعده فرمودهاند كه قريباً اراضي محفظة آثار بينالمللي ارض اقدس را با نام شعبة محفل ملي ايران منتقل خواهد گرديد، هيكل مبارك به زائرين فرمودهاند كه اين موضوع از [اين] جهت بسيار مهم است كه براي اولين بار در تاريخ، امر محفلي كه در كشور خودش به رسميت شناخته شده، شعبة آن در خارج رسمي و قانوني شده است ".(13)
وظايف محفل ملي بر مبناي دستورات "ولي امرالله " كه در "بيتالعدل اعظم " در "حيفا اقامت داشت صورت ميگرفت. غالب اعضاي آن از رجال درجة اول بهائي كشور انتخاب ميشدند. يهوديان بهايي شده (جهودان) بيشتر از سايرين در اين نهاد عضو بودند و در قلب آن خاندانهاي ارجمند، برجيس، حكيم، حقيقي، ثابت وغيره جاي داشتند.
يهوديان از نخستين گروههايي بودند كه بهايي شدند و به طور علني در ترويج و گسترش كمي و كيفي بهائيگري شركت كردند. اسماعيل رائين مينويسد: "بيشتر بهائيان ايران يهوديان و زرتشتيان هستند و مسلماناني كه به اين فرقه گرويدهاند در اقليت ميباشند، اكنون سالهاست كه كمتر شده مسلماني به آنها پيوسته باشد... ".
همين گروهها بودند كه با همكاري كارگزاران زرسالار يهودي خود شبكة متنفذ و مقتدري پديد آوردند و از اين طريق نبض اقتصاد كشور را به دست گرفتند. عبدالحسينخان آيتي معروف به آواره(14) ميرزااسحاقخان حقيقي،(15) عبدالحسينخان نعيمي،(16) عطاءاللهخان دوستدار، جلال ارجمند، ميرزاولياللهخان ورقا، ميرزااحمد راسخ قزويني،(17) شعاعاللهخان علائي، ميرزابديعاللهخان مصباح، علياكبر روحاني (منشي محفل) و احمد يزداني (رئيس محفل) از نخستين اعضاي برجسته محفل ملي بهائيان ايران بودند.
علاوه بر محفل مذكور، محافل كوچكتري نيز در شهرهاي مختلف تأسيس شد كه آن را محافل "شهري و بلدي " ميخواندند. محفلهاي كوچكي هم در قريهها و محلههاي كوچك شهرها تشكيل شد كه بزرگان قريه و محل با تشكيل جلسات در آن گرد ميآمدند و در مسائل مختلف به تبادلنظر ميپرداختند. به طور كلي هدف نهايي بهائيان از اين اعمال ازدياد وابستگان به فرقة بهايي تا حداكثر نفوذ در تمام قسمتها و نقاط مختلف كشور به خصوص در ميان مردم دهات و عشاير بود. به اين منظور محفل ملي بهاييان ايران دستوراتي به شعبات خود در شهرستانها و روستاها صادر ميكرد:
"1- هر قسمت امري، نقاطي را كه فاقد محفل بهايي ميباشد تعيين و به منظور فتح و تشكيل و تأسيس اين مراكز اقدام لازم به عمل آورند. در صورتي كه احتياج به مبلغ ورزيده بود به مركز گزارش نمايد.
2- محافل شهرستانها كلاسهاي كوتاهمدت و فشردهاي از درجة عالي براي رفع اشكالات مبلغين محلي تشكيل دهد.
3- لجنة ملي تبليغ و مهاجرت، نقشة كامل مداخله و مراكزي را كه مأمورين مبلغ بايد بدان محلها مهاجرت و تبليغ نمايند، تهيه و تعداد محافل و جمعيتها و نقاط مورد تعهد هر قسمت را تعيين كنند. "
محفل ملي براي سهولت تبليغات در ميان روستائيان و به ويژه عشاير و ايالات، كتابها و جزواتي را كه درباره افكار، عقايد و روحيات آنان، خصوصاً آداب و رسومشان، نوشته شده بود، تهيه ميكرد و در اختيار مبلغان خود ميگذاشت، اين امر به سرعت تبليغ در ميان عشاير و ايلات كمك ميكرد. بهائيان تبليغات خود را صرفاً به ايران موكول نكردند؛ بلكه به دستور "بيتالعدل اعظم " مبلغان بهايي ايران به دورترين نقاط جهان، چون آفريقا، آمريكايي جنوبي و شبه قاره هند، فرستاده ميشدند.
محفل ملي جهت گسترش امر تبليغ، تسهيلات زيادي در اختيار مبلغان و ساير عناصر بهايي فعال در امر تبليغ ميگذاشت. اعطاي زمين، اعطاي وام، هزينه تحصيل براي دانشجويان بهايي كه قصد تحصيل در دانشگاههاي خارج داشتند و غيره نمونهاي از تلاشهاي بهاييان را در ازدياد نفوسشان نشان ميدهد.
بهاييان در حل اختلافات خود، هر كجا كه بودند به اين محافل مراجعه ميكردند و از رجوع به مقامات قضايي و دولتي جداً دوري مينمودند. در حقيقت در هر شهر و هر نقطهاي احساس بيگانگي و درعين حال استقلال كرده و دستورات خود را بر هر قانون و دستور مقامات كشوري و محلي ترجيح ميدادند. به همين منظور در تقويت سازمان مركزي خود تلاش ميكردند و از طريق ارسال هدايا، كمكهاي مالي، درآمد ناشي از موقوفات و ديگر عوايد متفرقه، مخارج محافل خود را تأمين ميكردند. در ميان اين درآمدها، كمكهاي افراد متمول بهايي چشمگيرتر بود. اغلب افراد منفوذ بهايي جزء مرفهترين طبقة جامعه محسوب ميشدند و از اين طريق در گسترش نفوذ شبكة بهائيت تلاش ميكردند. يك نمونه از اين افراد حبيب ثابت پاسال بهايي بود. او يكي از سرمايهدارترين اشخاص دورة پهلوي بود كه سود حاصله از شركتها و كارخانجات متعدد خود را براي ترويج امر بهاييگري هزينه ميكرد.
محافل مذكور در تهران و شهرستانها داراي تشكيلات گستردهاي بود و سازمانها و نهادهاي رسمي و غيررسمي متعددي را اداره ميكرد؛ انجمن جوانان بهائيان ايران، مؤسسه مطبوعات امري، لجنة ملي تبليغ و مهاجرت،(18) انجمن شور روحاني ملي، مدارس تابستانه، شركت امنا، شركت نونهالان، مطبوعات سمعي بصري، نشر نفخات الله و... به علاوه چند مجله و هفتهنامه، آهنگ بديع، اخبار امري، چهرهنما و مجلة بينالمللي نجم باختر كه توسط بهائيان لندن منتشر ميشد، در ميان بهائيان ايران چاپ و توزيع ميشد.
نظر به كثرت بهائيان ايران، طبق تصويب "بيتالعدل اعظم " محفل ملي ايران در سال 1349 كشور ايران را از لحاظ امري به 67 قسمت تقسيم نمود كه براي هر كدام مركزي معين گشت كه محفل روحاني آن نقطه به محفل روحاني مركز تسميه يافت و در سطحي بالاتر با تشكيلات واقع در اسرائيل مرتبط شد. بهائيان كه در شهرستانها فعاليت ميكردند همانند بهائيان مركز، مشاغل مهم و كليدي را در ادارات و مراكز دولتي برعهده داشتند و از اين طريق در ازدياد نفوس خود ميكوشيدند. به عنوان نمونه تعداد زيادي بهايي در ادرة آمار و سرشماري كرمان استخدام بودند، مأموران آنها سعي ميكردند در دهات و روستاها از بيسوادي مردم، استفاده كنند و در ستون مخصوص مذهب، كلمة بهايي را قيد كنند و با زياد نشان دادن تعداد بهائيان ايران از مقامات بينالمللي سازمان ملل متحد، تقاضاي آزادي بيان و عقيده را بنمايند. بسياري از مبلغان بهايي سعي ميكردند با دادن پول به افراد طبقة پايين جامعه، آنان را فريب داده به مذهب بهايي درآورند. بيشترشان نيز با سوءاستفاده از مشاغل خود به تبليغ بهائيگري پرداختند.
نجمن شور روحاني
بهائيان از آغاز، كار خود را به تبليغ و پرورش مبلغين استوار ساختند و كوشيدند تا از راه تبليغ در محافل و مجامع مختلف و تربيت مبلغين ورزيده، به توسعه و ترويج مردم خود بپردازند. آنان چه در كتب و انتشارات خود و چه در برخورد با پيروان مذاهب مختلف ميكوشيدند از طريق تبليغ، مردم را با هدفهاي خود آشنا سازند، به همين منظور به توسعة نهادهاي تبليغاتي دست زدند و پس از تأسيس محفل ملي روحاني مركز انجمن شور روحاني ملي را به سال 1306ش تأسيس كردند.(19) اين نهاد در واقع انشعابي از سازمان محفل ملي بود و زير نظر آن فعاليت ميكرد. انجمن شور روحاني در اولين جلسة خود، كشور را از لحاظ امري به هفده قسمت تقسيم كرد. اين امر از يك سو سبب شد، كار تبليغات در مجامع بهايي توسعة شايان توجهي يابد و از سوي ديگر سبب شد از راه انتشار آمار و ارقام گوناگون كه خود اولين تبليغات بود،(20) جهانيان را به اصطلاح در قبال پيشرفتهاي بهاييت به شگفتي واداشته، باعث جلب توجه آنها ميشدند. به همين جهت سعي ميكردند با برگزاري جلسات تبليغاتي در سراسر نقاط ايران، مردم را با اصول و عقايد خود آشنا سازند. آنان در برگزاري اين جلسات و ادارة آن دقت زيادي به خرج ميدادند، تا از اين طريق در جلب قلوب مردم برآيند. علاوه بر تشكيل جلسات، برگزاري كنفرانسها و نشستهاي سالانه، با حضور بهاييان جهان، از اقدامات ديگري بود كه انجمن شور روحاني در توسعة تبليغات از آن استفاده ميكرد. انجمن روحاني با اياديان بيتالعدل ارتباط داشت و در جلساتي كه در كشور برپا ميكرد، از مبلغان بهايي جهت ايراد سخنراني و تشريح جريان بهاييگري دعوت ميكرد.
بهائيان پيشرفت هر چه سريعتر امر بهاييگري را مهمترين هدف خود ميدانستند و براي گسترش آن از هر وسيلهاي استفاده ميكردند. آنها موقعي كه احساس ميكردند امر تبليغاتشان كند پيش ميرود و يا در اثر مخالفت و اعتراضهاي مردم با موانعي روبهرو شده است، به ايجاد بلوا و آشوب دست ميزدند و از اين طريق سعي ميكردند حتيالمقدور طوري عمل نمايند كه يك نفر كشته بدهند تا خود را مظلوم قلمداد كنند؛ بدين طريق مسير پيشرفت مخالفان خود را متوقف سازند. نظر به اهميت كشور ايران نزد بهايياني كه به "عهد امرالله " معروف بود و قداست ويژهاي برايشان داشت، تشكيلات آنان سالها پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز تبليغات خود را به شكل مخفي ادامه ميداد. همين طور مهاجران بهايي ايراني در كشورهاي خارجي، همواره فعالترين افراد در زمينه تبليغ و ترويج مرام بهائيگري بوده و هستند.
پينويسها:
1- قتلهاي كه توسط اعضاي كميتة مجازات و در عرض پنج ماه صورت گرفت عبارت بود از : 1- قتل سيدمحسن مجتهد، فرزند محمدباقر صدرالعلماء و داماد سيدعبدالله بهبهاني 2- ميرزاعبدالحميدخان متينالسلطنه ثقفي، مدير روزنامه عصر جديد.
2- عليمحمدخان موقرالدوله سركنسول ايران در بمبئي در سال 1898 و نماينده وزارت خارجه در فارس در سال 1900 و حاكم بوشهر در سالهاي 1911-1915 بود و اندكي پس از كودتاي سوم اسفند 1299 درگذشت. (ر.ك: عبدالله شهبازي، جستاري در بهاييگري، پيشين، ص 18 (پاورقي)
3- مجله آهنگ بديع، شماره 328، فروردين و ارديبهشت 1353، ص 17.
4- ظهور و سقوط سلطنت پهلوي خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ج 1، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، تهران، انتشارات اطلاعات، 1359، ص 374.
5- همان، ص 32.
6- بهائيان شيوهشان اين بود كه از هر پيشامدي شادماني كنند و آن را به سود خود دانند. در ابتداي مشروطه ميخواستند مشروطه را به خود ببندند و بگويند غيبگويي بهاء مصداق يافت كه در كتاب اقدس فرموده است در خطاب به تهران "ريحكم عليك جمهورالناس " و بالاخره ميخواستند جمهوريت در ساية مشروطيت و آزادي خود را بر اثر جمهوريت به دست آورند. باز در اين زمان (رضاخان) براي جمهوريت ايران، بهائيان عربده كشيدند و خويش را پنهان و آشكار در ميان جمهوريطلبان وارد كردند. كار آنها را هم ندانسته خراب كردند (ر.ك: عبدالحسين آيتي، كشفالحيل، ص 68)، براي اينكه معجزهاي ثابت كنند آن هم نشد. (ماجراي معجزه، فتنة قتل ماژور ايمبري بود كه با دخالت مستقيم عناصر بهائي صورت گرفت، به نحوي كه پس از كشته شدن كنسول آمريكايي بهايي مسلك، محفل بهاييان تهران مكتوبي به عنوان تعزيت و تسليت تقديم سفارت آمريكا كردند، همچنين از طرف زنان بهائي عريضة تسليت تقديم همسر كنسول شد و به هنگام انتقال جنازة ماژور ايمبري به آمريكا، ميرزاعليناظم از سران بهائي تهران، جنازه كنسول به آمريكا فرستاده شد.
7- عبدالحسين آيتي، بهائيان رسميت ميخواهند!!، مجله آئين اسلام، سال ششم، شمارة 19، [8/7/1328]، ص 4.
8- محمدرضا پهلوي چند ماه در اين مدرسه تلمذ نمود، بديعاللهخان مصباح،ناظم مدرسه و پدرش مدير مدرسه بود.
9- احسان طبري، ايران در دو سدة واپسين، انتشارات حزب توده در ايران، تهران، 1360، صص 255-256.
10- آيين بهايي يك نهضت سياسي نيست، محفل روحاني بهائيان آلمان، تهيه و تنظيم حقيقت پژوه، 1369، صص 30-32.
11- شوقي افندي، قرن بديع، قسمت چهارم، ص 162.
12- "نقشة دهساله " شامل 28 هدف بود كه در مدت دو سال يعني از 1952 تا 1963 بايد به مرحله اجرا درميآمد. تهيه و تنظيم آن توسط شوقي افندي در اكتبر 1952م/1330ش آغاز شد. پس از تنظيم اين طرح شوقي از بهائيان سراسر جهان خواست با اهداء كمكهاي مالي به بيتالعدل اعظم وي را در انجام اين هدف ياري رسانند.
13- مجله اخبار امري، ارگان محفل ملي بهائيان ايران، شماره 10-11-12، بهمن، اسفند، فروردين 1333.
14- عبدالحسين آيتي از دوستان و همكاران عباس افندي (عبدالبهاء) از مشهورترين مبلغان بهايي بود، در دوران شوقي افندي به دين مقدس اسلام بازگشت و از سرسختترين دشمنان بهايي شد و رديههاي زيادي بر اصول بهائيت نوشت. از جمله كتاب كشفالحيل را در رد آراء و عقايد بهائيگري به سال 1310 نوشت. (ر.ك: احسان طبري، ايران در دو سدة واپسين، ص 255-256).
15- خاندان حقيقي از يهوديان بهايي شده بودند، اين خاندان تا اواخر حكومت پهلوي در دستگاه دولتي نفوذ داشتند. سرهنگ حقيقي، بهايي متعصب در روزهاي آخر رژيم پهلوي رئيس نمايندگي ساواك در ژنو بود و با شاهپور بختيار دوست صميمي بود. (ر.ك: روزنامة كيهان هوايي، شماره 973 (21/12/1270)، ص 29).
16- عبدالحسين خان نعيمي، پسر ميرزانعيم شاعر معروف بهايي (اهل روستاي فروشان سدة اصفهان) بود. ميرزا نعيم پس از مهاجرت به تهران در سفارت انگليس به كار پرداخت. عبدالحسينخان نيز همچون پدر، كارمند سفارت انگليس در تهران بود. او در سال 1920م/1302ش در صفوف جنگليها حضور داشت و به عنوان نمايندة "كميته نجات ايران " كه رياست آن را احساناللهخان دوستدار، بهايي متعصب بر عهده داشت. در اولين كنگرة حزب كمونيست ايران در انزلي شركت و پيام اين كميته را قرائت نمود.
17- احمد راسخ از مشاورين آصفالسلطنه قاجار (داماد ناصرالدين شاه) بود، برادرش شاهپور راسخ، در دورة پهلوي سالها رياست سرشماري مركز آمار ايران و معاونت سازمان برنامه را بر عهده داشت.
18- لجنه به مفهوم آن است كه عدهاي دور خود گرد آيند و هر لجنه ميبايد از نه نفر تشكيل شود و نتيجة جلسات خود را به محفل بهائيت آن شهر گزارش دهند.
19- البته در آغاز كار با توجه به اينكه مذاهب و اديان اصلي پيشرفتشان بر جنگ و ستيز و برخورد با طرفداران اديان پيشين استوار بود، بابيان و بهائيان نيز در آغاز دست به اسلحه بردند و نبردهاي خونيني را در شهرهاي مختلف به راه انداختند. اما از دوراني كه حكومت وقت را موافق خود ديدند، دست از اسلحه برداشته مبناي كار را تبليغ قرار دادند.
20- دانشجويان بهايي در دانشگاهها و مراكز آموزشي با پخش جزوات تعاليم بهائيگري به تبليغ ميپرداختند يا گاهي اوقات با فريب دادن مردم، آنها را بهائي ميكردند، مثلاً ميگفتند: ما افراد بهايي به ويژه اشخاصي كه به اين مسلك بپيوندند را از نظر تأمين مسكن و كمك هزينه زندگي حمايت ميكنيم.
***************************************
{بار دیگر عرض می کنیم معرفی مقالات دیگران به معنی تایید مطالب آنها توسط سایت نیست.بلکه صرفا اطلاع رسانی از مجموعه خواندنی ها برای پژوهشگران می باشد.}
نگاهي به تكاپوهاي بهائيان در عصر اول پهلوي
منیع :كتاب اسناد فعاليت بهائيان در دوره محمدرضا شاه، ثريا شهسواري،مركز اسناد انقلاب اسلامي، صص 73-62
اقدامات آشوبگرانه عدهاي از سران بهايي در اواخردوره قاجاريه، به انقراض اين سلسله و تأسيس حكومت پهلوي كمك كرد. در اوايل شهريور 1295ش/ذيقعده 1334ق ابوالفتحزاده و منشيزاده، مشكاتالممالك، سه بهايي پايهگذار گروه تروريستي كميته مجازات، عمليات خود را در قالب گروه جديدي آغاز كردند و به چند فقره قتل(1) همراه با انتشار اعلاميههايي دست زدند كه بازتاب اجتماعي و سياسي فراوان داشت و فضايي از رعب و وحشت را در تهران پديد آورد و تأثيرات عميق سياسي بر جاي نهاد كه چهار سال بعد به كودتاي سوم اسفند ماه 1299 رضاخان و سيدضياءالدين طباطبايي انجاميد.
در كابينه سيدضياءالدين يكي از سران درجه اول بهايي به نام "موقرالدوله "(2) از خويشان عليمحمد باب، وزير فوايد عامه و تجارت و فلاحت شد. اين مقام به پاس خدمت بهائيان در پيروزي كودتا به ايشان اعطا شد. موقرالدوله پدر حسن موقر باليوزي (1908-1980م) بنيانگذار بخش فارسي راديو بي.بي.سي است كه در سالهاي 1937-1960م رياست محفل روحاني بريتانيا را برعهده داشت. در سال 1957 شوقي افندي، رهبر بهائيان، باليوزي را به عنوان يكي از "ايادي امرالله " منصوب كرد.
بهائيان آغاز حكومت پهلوي را شروع عصر جديدي در عرصه تبليغات و فعاليت خود ميدانند. اسدالله فاضل مازندراني، از مبلغان و مورخان بهايي دربارة آغاز زمامداري رضاشاه مينويسد: "پس از برچيده شدن آن دولت [قاجاريه] كه در تمام مدت با دولت امويه قابل تطبيق بود، اعليحضرت رضاشاه پهلوي كه در آن هنگام سردارسپه و رئيسالوزراء بود به سلطنت نشست و در 29 جماديالاولي 1344ق تخت و تاج شاهي ايران را تصرف نمود، از هر جهت "رونقي جديد و اصلاحاتي در اين كشور پديد آورد، به نظر ميآيد مملكت روي به امنيت و عدالت و تساوي آورد. " بهاييگري با تسامح نسبي رژيم پهلوي روبهرو شد و در اثر اين تسامح بيش از پيش در ايران پا قرص كرد. در اين زمان بهائيان كه نظر مساعد رضاشاه را به خود احساس كردند، اقدام به تأسيس تشكيلات و محافل رسمي نمودند. اين امر علاوه بر گسترش تبليغ بهائيگري به توسعه نفوذ آنان در دستگاه دولتي نيز كمك كرد. تأسيس محفل ملي روحاني بهائيان ايران (1300ش) و انجمن شور روحاني (1306 ش) نمونهاي از اولين تشكيلات رسمي بهائيان در ايران بود. رضاشاه اساساً نسبت به بهائيان خوشبين بود؛ او به دليل دهنكجي به علما و تحت فشار قرار دادن آنان توجه خاصي، به افراد فرقة مذكور داشت. سرلشكر شعاعالله علائي از اعاظم بهائيان تهران كه در زمان مؤتمنالملك كارمند وزارت گمرك و انحصارات بود، توسط رضاشاه مأمور ادارة ماليه و سپس مأمور ادارة محاسبات قزاقي شد.(3) همچنين يكي از افسران معروف بهايي "سرگرد منيعي " را به عنوان آجودان مخصوص فرزند خود، (وليعهد) انتخاب كرد. بنا به گفتة فردوست "اين شخص كه سرگرد منيعي نام داشت بعدها سپهبد ميشود و به وزارت جنگ، منصوب ميگردد. "(4) اين مسئله خود حاكي از اعتماد و اطمينان شخص شاه به بهائيان و ميزان نفوذ آنان در دستگاه دولتي ميباشد. البته گاهي اوقات مخالفت و فشارهاي مردم بر حاكمان دولت، مبني بر وجود اشخاص بهايي در مناصب رسمي كشور، هيأت حاكمه را مجبور به عزل بهاييان از مقام خود ميكرد؛ به عنوان نمونه، ميرزاعلياكبر روحاني ميلاني، منشي محفل بهائيان تهران، رياست محكمة اداري در نظميه تهران را به عهده داشت كه بر اثر اعتراضات و مخالفت شديد مردم، سرانجام به درخواست رئيس سوئدي نظميه تهران و حكم قوامالسلطنه، روحاني از نظميه تهران اخراج شد. اين گونه انتصابات در دوره قاجار و اوايل حكومت پهلوي رايج بود، ولي دردورههاي بعد خصوصاً در حكومت محمدرضا پهلوي رايج بود، ولي در دورههاي بعد خصوصاً در حكومت محمدرضا پهلوي، تعداد زيادي از بهائيات متصدي امور حكومتي شدند و اعتراضات مردم و گروههاي مذهبي هيچتأثيري در كاهش قدرت آنان نداشت.
در اين زمان چون بهائيان، دستگاه حاكمه را مورد اعتماد تشخيص دادند، درصدد كسب اقتدار براي خود از طريق به رسميت شناساندن آيين خود برآمدند و تلاش كردند به طور رسمي در شناسنامههاي خود مذهب بهايي را قيد كنند. به همين منظور ميرزاعزيزالله خان ورقا، با تيمورتاش وزير دربار پهلوي، "راجع به رفع تضييقات به بهائيان و سختيهايي در خصوص قيد مذهب بهائي در جدول سجل (شناسنامه) ملاقات كرد. "(5) از طرف ديگر بهائيان سعي كردند با اظهارات دروغين در مجالس و پخش اعلاميههاي كاذب افراد برجسته و ذينفوذ دولتي را به خود منتسب سازند. آنان ميگفتند شخص رضاخان يك بهائي واقعي است و هميشه از بهائيان پشتيباني ميكند و كشف حجاب از روي قانون و منطق بهاءالله صورت گرفته است.(6) با اين ترفند و توطئهها درصدد تأييد مسلك بهايي برآمدند. عبدالحسين آيتي در اين باره ميگويد: "در دورة رضاشاه اين گروه آبروي خود را سنجيدند و چندين دفعه تقاضاي رسميت نمودند؛ جوابي نشنيدند، تا آنكه بيمزهگي و پرروئي و سماجت را از حد گذرانيدند. ناچار اعليحضرت (رضاشاه) در جواب عريضههايشان گفتند: "به اين احمقها بگوييد سكوت و سلامت و بيطرفي مرا غنيمت شمرده و به دنبال كار خود برويد و مرا مجبور نكنيد روية شاهان قاجار را پيش گيريم... "(7)
تبليغات بهائيگري صرفاً از طريق ترويج احكام و عقايد بهائيگري نبود، بلكه آنان تلاش ميكردند با انجام خدماتي در زمينههاي مختلف جامعه، پيرواني براي خود بيابند كه يك نمونه از اين خدمات آموزش و پرورش بود. در تعقيب اين اهداف اهل بهاء مدارس زيادي در سراسر كشور تأسيس كردند. مربيان و معلمان اين مدارس غالباً از نفوس بهائي بود. منيره خانم ايادي مدرسه "تأييديه و دوشيزگان وطن " را بنياد نمود. مدرسة "تربيت بنين "(8) و "تربيت بنات " در تهران، "وحدت بشر " در كاشان، "تأييديه موهبت " در همدان و مؤسساتي مانند اينها در بارفروش (بابل) قزوين به وجود آوردند. شيوة متفاوت تعليم و تربيت در اين مدارس و نيز رعايت نكردن اصول و مقررات آموزشي و پرورشي توسط مربيان بهائي، اعتراضات گروههايي از مردم را برانگيخت. به عنوان نمونه بهاييان روزهاي اول و دوم ماه محرم (به خاطر تولد عليمحمد باب) در مدارس جشن ميگرفتند كه اين مسئله براي مردم مسلمان و شيعي ايران بسيار نگرانكننده بود.
سرانجام بنا به اعتراض مردم، به دستور رضاخان ضمن بستن مدارس ارمنيها، يهوديان و زرتشتيان در سال 1313ش مدارس بهائيان نيز تعطيل شد(9) و علياصغر حكمت وزير معارف و صنايع مستظرفه با صدور ابلاغيهاي صريح به مديران مدارس بهائي، آنان را به دليل سرپيچي از اصول و مقررات رسمي، از ادامة كار بازداشت.(10)
البته مخالفت رضاشاه با بهائيان را به هيچوجه نبايد جدي تلقي كرد، زيرا او بهائيت را ابزار مناسبي براي سركوبي نهادهاي ديني و روحانيت ميدانست و به همين دليل در تقويت آنان ميكوشيد. بهائيان نيز سعي داشتند از طريق تأسيس مراكز و مجامع رسمي تبليغاتي در تهران و شهرستانها، ابعاد وسيعي به نفوس خود بخشند كه در اين قسمت به ذكر مختصر اين تشكيلات تبليغاتي اشاره ميكنيم.
تشكيلات بهائيان در دوره پهلوي
بهائيان در دورة پهلوي، اقدام به پايهريزي تشكيلات گستردهاي براي توسعة نفوذ خود در ايران و ساير نقاط جهان نمودند و تلاشي سازماننيافتهاي را در اين جهت آغاز كردند. در واقع اقدام بهائيان ايران در ايجاد تشكيلات تبليغاتي رسمي، به دستور مركز بزرگ بهائيان "بيتالعدل اعظم " صورت گرفت كه به توسعة تبليغات بهائيات و افزايش نفوذ آنان منجر شد.
يكي از كارهاي مهمي كه شوقي افندي در دورة رهبري خود انجام داد، تشكيل و تأسيس مركز بزرگ بهائي "بيتالعدل اعظم " در حيفا بود. چون شوفي افندي فرزند جانشين بلافصلي نداشت، براي ادارة جامعه بهائيت پس از خود تشكيل شوراي بينالمللي بهائي "بيتالعدل " را لازم دانست. او در سال 1951م/1328ش پيام ذيل را درباره تأسيس هيأت بينالمللي به كلية مراكز بهايي جهان ابلاغ كرد: "... به محافل مليه در شرق و غرب، تصميم خطير و تاريخي تأسيس اولين شوراي بينالمللي بهايي را ابلاغ نماييد... درجه رشد كنوني محافل "9 گانه " مليه كه با كمال جديت در سراسر عالم بهائي به خدمات امريه قائماند، مرا بر آن ميدارد كه تصميم تاريخي فوق را كه بزرگترين قدم در سيل پيشرفت نظم اداري حضرت بهاءالله در سي سال اخير محسوب است اتخاذ نمايم. " اين شوراي جديدالتأسيس عهدهدار انجام سه وطيفه ميباشد: اول آنكه با اولياي اسرائيل ايجاد روابط نمايد، ثانياً، مرا در ايفاي وظايف مربوط به ساختمان فوقاني مقام اعلي كمك و مساعدت كند؛ ثالثاً با اوليايكشور در باب مسائل مربوطه به احوال شخصيه داخل مذاكره شود. "(11)
نظر به عقيدة بهائيان در خصوص حكومت متحدة جهاني و نيز با توجه به همزماني تهيه "نقشة دهساله "(12) شوقي افنديي، با تشكيلاتي شدن بهائيان ايران، نفوذ سياسي و اقتصادي آنان نيز در كشور بيشتر شد. به طور كلي بايد گفت، تأسيس سازمانها و محافل ملي توسط بهائيان ايران و وابستگي به اين نهادها به مراكز بزرگ و بينالمللي بهائيان جهان "بيتالعدل اعظم " به دوام طولاني بهائيان كمك كرد. تشكيلات تبليغاتي بهائيان ايران كه به تبعيت از بيتالعدل اعظم به وجود آمد عبارت بود از: 1. محفل روحانيملي بهائيان 2. انجمن شور روحاني.
محفل روحاني ملي بهائيان ايران
اين محفل مهمترين تشكيلات تبليغاتي بهائيان ايران محسوب ميشد كه در سال 1300ش/1340ق در تهران تشكيل شد و نخستين سازمان منسجم و هماهنگي بود كه با برنامهريزيهاي جهاني شوقي افندي گسترش يافت و شعبهاي از آن در خاك اسرائيل تأسيس شد. مدتي پس از تأسيس آن در مركز جهاني بهائيت در اسرائيل به رسميت شناخته شد. همچنين نامة مسرتبخشي كه حاوي مژدهاي بزرگ براي بهائيان ايران بود، توسط شوقي افندي به اين نهاد ارسال شد: "محفل روحاني ملي بهائيان ايران در خاك اسرائيل به رسميت شناخته شد و شعبة آن نيز تأسيس و تسجيعل [تسجيل] گشته و شخصيت حقوقي يافته و قسمتي كه الآن ميتوان به نام محفل ملي ايران رسماً و قانوناً ضياع و عقار و املاك و مستقفات ابتياع نمود و هيكل مبارك [شوقي افندي] وعده فرمودهاند كه قريباً اراضي محفظة آثار بينالمللي ارض اقدس را با نام شعبة محفل ملي ايران منتقل خواهد گرديد، هيكل مبارك به زائرين فرمودهاند كه اين موضوع از [اين] جهت بسيار مهم است كه براي اولين بار در تاريخ، امر محفلي كه در كشور خودش به رسميت شناخته شده، شعبة آن در خارج رسمي و قانوني شده است ".(13)
وظايف محفل ملي بر مبناي دستورات "ولي امرالله " كه در "بيتالعدل اعظم " در "حيفا اقامت داشت صورت ميگرفت. غالب اعضاي آن از رجال درجة اول بهائي كشور انتخاب ميشدند. يهوديان بهايي شده (جهودان) بيشتر از سايرين در اين نهاد عضو بودند و در قلب آن خاندانهاي ارجمند، برجيس، حكيم، حقيقي، ثابت وغيره جاي داشتند.
يهوديان از نخستين گروههايي بودند كه بهايي شدند و به طور علني در ترويج و گسترش كمي و كيفي بهائيگري شركت كردند. اسماعيل رائين مينويسد: "بيشتر بهائيان ايران يهوديان و زرتشتيان هستند و مسلماناني كه به اين فرقه گرويدهاند در اقليت ميباشند، اكنون سالهاست كه كمتر شده مسلماني به آنها پيوسته باشد... ".
همين گروهها بودند كه با همكاري كارگزاران زرسالار يهودي خود شبكة متنفذ و مقتدري پديد آوردند و از اين طريق نبض اقتصاد كشور را به دست گرفتند. عبدالحسينخان آيتي معروف به آواره(14) ميرزااسحاقخان حقيقي،(15) عبدالحسينخان نعيمي،(16) عطاءاللهخان دوستدار، جلال ارجمند، ميرزاولياللهخان ورقا، ميرزااحمد راسخ قزويني،(17) شعاعاللهخان علائي، ميرزابديعاللهخان مصباح، علياكبر روحاني (منشي محفل) و احمد يزداني (رئيس محفل) از نخستين اعضاي برجسته محفل ملي بهائيان ايران بودند.
علاوه بر محفل مذكور، محافل كوچكتري نيز در شهرهاي مختلف تأسيس شد كه آن را محافل "شهري و بلدي " ميخواندند. محفلهاي كوچكي هم در قريهها و محلههاي كوچك شهرها تشكيل شد كه بزرگان قريه و محل با تشكيل جلسات در آن گرد ميآمدند و در مسائل مختلف به تبادلنظر ميپرداختند. به طور كلي هدف نهايي بهائيان از اين اعمال ازدياد وابستگان به فرقة بهايي تا حداكثر نفوذ در تمام قسمتها و نقاط مختلف كشور به خصوص در ميان مردم دهات و عشاير بود. به اين منظور محفل ملي بهاييان ايران دستوراتي به شعبات خود در شهرستانها و روستاها صادر ميكرد:
"1- هر قسمت امري، نقاطي را كه فاقد محفل بهايي ميباشد تعيين و به منظور فتح و تشكيل و تأسيس اين مراكز اقدام لازم به عمل آورند. در صورتي كه احتياج به مبلغ ورزيده بود به مركز گزارش نمايد.
2- محافل شهرستانها كلاسهاي كوتاهمدت و فشردهاي از درجة عالي براي رفع اشكالات مبلغين محلي تشكيل دهد.
3- لجنة ملي تبليغ و مهاجرت، نقشة كامل مداخله و مراكزي را كه مأمورين مبلغ بايد بدان محلها مهاجرت و تبليغ نمايند، تهيه و تعداد محافل و جمعيتها و نقاط مورد تعهد هر قسمت را تعيين كنند. "
محفل ملي براي سهولت تبليغات در ميان روستائيان و به ويژه عشاير و ايالات، كتابها و جزواتي را كه درباره افكار، عقايد و روحيات آنان، خصوصاً آداب و رسومشان، نوشته شده بود، تهيه ميكرد و در اختيار مبلغان خود ميگذاشت، اين امر به سرعت تبليغ در ميان عشاير و ايلات كمك ميكرد. بهائيان تبليغات خود را صرفاً به ايران موكول نكردند؛ بلكه به دستور "بيتالعدل اعظم " مبلغان بهايي ايران به دورترين نقاط جهان، چون آفريقا، آمريكايي جنوبي و شبه قاره هند، فرستاده ميشدند.
محفل ملي جهت گسترش امر تبليغ، تسهيلات زيادي در اختيار مبلغان و ساير عناصر بهايي فعال در امر تبليغ ميگذاشت. اعطاي زمين، اعطاي وام، هزينه تحصيل براي دانشجويان بهايي كه قصد تحصيل در دانشگاههاي خارج داشتند و غيره نمونهاي از تلاشهاي بهاييان را در ازدياد نفوسشان نشان ميدهد.
بهاييان در حل اختلافات خود، هر كجا كه بودند به اين محافل مراجعه ميكردند و از رجوع به مقامات قضايي و دولتي جداً دوري مينمودند. در حقيقت در هر شهر و هر نقطهاي احساس بيگانگي و درعين حال استقلال كرده و دستورات خود را بر هر قانون و دستور مقامات كشوري و محلي ترجيح ميدادند. به همين منظور در تقويت سازمان مركزي خود تلاش ميكردند و از طريق ارسال هدايا، كمكهاي مالي، درآمد ناشي از موقوفات و ديگر عوايد متفرقه، مخارج محافل خود را تأمين ميكردند. در ميان اين درآمدها، كمكهاي افراد متمول بهايي چشمگيرتر بود. اغلب افراد منفوذ بهايي جزء مرفهترين طبقة جامعه محسوب ميشدند و از اين طريق در گسترش نفوذ شبكة بهائيت تلاش ميكردند. يك نمونه از اين افراد حبيب ثابت پاسال بهايي بود. او يكي از سرمايهدارترين اشخاص دورة پهلوي بود كه سود حاصله از شركتها و كارخانجات متعدد خود را براي ترويج امر بهاييگري هزينه ميكرد.
محافل مذكور در تهران و شهرستانها داراي تشكيلات گستردهاي بود و سازمانها و نهادهاي رسمي و غيررسمي متعددي را اداره ميكرد؛ انجمن جوانان بهائيان ايران، مؤسسه مطبوعات امري، لجنة ملي تبليغ و مهاجرت،(18) انجمن شور روحاني ملي، مدارس تابستانه، شركت امنا، شركت نونهالان، مطبوعات سمعي بصري، نشر نفخات الله و... به علاوه چند مجله و هفتهنامه، آهنگ بديع، اخبار امري، چهرهنما و مجلة بينالمللي نجم باختر كه توسط بهائيان لندن منتشر ميشد، در ميان بهائيان ايران چاپ و توزيع ميشد.
نظر به كثرت بهائيان ايران، طبق تصويب "بيتالعدل اعظم " محفل ملي ايران در سال 1349 كشور ايران را از لحاظ امري به 67 قسمت تقسيم نمود كه براي هر كدام مركزي معين گشت كه محفل روحاني آن نقطه به محفل روحاني مركز تسميه يافت و در سطحي بالاتر با تشكيلات واقع در اسرائيل مرتبط شد. بهائيان كه در شهرستانها فعاليت ميكردند همانند بهائيان مركز، مشاغل مهم و كليدي را در ادارات و مراكز دولتي برعهده داشتند و از اين طريق در ازدياد نفوس خود ميكوشيدند. به عنوان نمونه تعداد زيادي بهايي در ادرة آمار و سرشماري كرمان استخدام بودند، مأموران آنها سعي ميكردند در دهات و روستاها از بيسوادي مردم، استفاده كنند و در ستون مخصوص مذهب، كلمة بهايي را قيد كنند و با زياد نشان دادن تعداد بهائيان ايران از مقامات بينالمللي سازمان ملل متحد، تقاضاي آزادي بيان و عقيده را بنمايند. بسياري از مبلغان بهايي سعي ميكردند با دادن پول به افراد طبقة پايين جامعه، آنان را فريب داده به مذهب بهايي درآورند. بيشترشان نيز با سوءاستفاده از مشاغل خود به تبليغ بهائيگري پرداختند.
نجمن شور روحاني
بهائيان از آغاز، كار خود را به تبليغ و پرورش مبلغين استوار ساختند و كوشيدند تا از راه تبليغ در محافل و مجامع مختلف و تربيت مبلغين ورزيده، به توسعه و ترويج مردم خود بپردازند. آنان چه در كتب و انتشارات خود و چه در برخورد با پيروان مذاهب مختلف ميكوشيدند از طريق تبليغ، مردم را با هدفهاي خود آشنا سازند، به همين منظور به توسعة نهادهاي تبليغاتي دست زدند و پس از تأسيس محفل ملي روحاني مركز انجمن شور روحاني ملي را به سال 1306ش تأسيس كردند.(19) اين نهاد در واقع انشعابي از سازمان محفل ملي بود و زير نظر آن فعاليت ميكرد. انجمن شور روحاني در اولين جلسة خود، كشور را از لحاظ امري به هفده قسمت تقسيم كرد. اين امر از يك سو سبب شد، كار تبليغات در مجامع بهايي توسعة شايان توجهي يابد و از سوي ديگر سبب شد از راه انتشار آمار و ارقام گوناگون كه خود اولين تبليغات بود،(20) جهانيان را به اصطلاح در قبال پيشرفتهاي بهاييت به شگفتي واداشته، باعث جلب توجه آنها ميشدند. به همين جهت سعي ميكردند با برگزاري جلسات تبليغاتي در سراسر نقاط ايران، مردم را با اصول و عقايد خود آشنا سازند. آنان در برگزاري اين جلسات و ادارة آن دقت زيادي به خرج ميدادند، تا از اين طريق در جلب قلوب مردم برآيند. علاوه بر تشكيل جلسات، برگزاري كنفرانسها و نشستهاي سالانه، با حضور بهاييان جهان، از اقدامات ديگري بود كه انجمن شور روحاني در توسعة تبليغات از آن استفاده ميكرد. انجمن روحاني با اياديان بيتالعدل ارتباط داشت و در جلساتي كه در كشور برپا ميكرد، از مبلغان بهايي جهت ايراد سخنراني و تشريح جريان بهاييگري دعوت ميكرد.
بهائيان پيشرفت هر چه سريعتر امر بهاييگري را مهمترين هدف خود ميدانستند و براي گسترش آن از هر وسيلهاي استفاده ميكردند. آنها موقعي كه احساس ميكردند امر تبليغاتشان كند پيش ميرود و يا در اثر مخالفت و اعتراضهاي مردم با موانعي روبهرو شده است، به ايجاد بلوا و آشوب دست ميزدند و از اين طريق سعي ميكردند حتيالمقدور طوري عمل نمايند كه يك نفر كشته بدهند تا خود را مظلوم قلمداد كنند؛ بدين طريق مسير پيشرفت مخالفان خود را متوقف سازند. نظر به اهميت كشور ايران نزد بهايياني كه به "عهد امرالله " معروف بود و قداست ويژهاي برايشان داشت، تشكيلات آنان سالها پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز تبليغات خود را به شكل مخفي ادامه ميداد. همين طور مهاجران بهايي ايراني در كشورهاي خارجي، همواره فعالترين افراد در زمينه تبليغ و ترويج مرام بهائيگري بوده و هستند.
پينويسها:
1- قتلهاي كه توسط اعضاي كميتة مجازات و در عرض پنج ماه صورت گرفت عبارت بود از : 1- قتل سيدمحسن مجتهد، فرزند محمدباقر صدرالعلماء و داماد سيدعبدالله بهبهاني 2- ميرزاعبدالحميدخان متينالسلطنه ثقفي، مدير روزنامه عصر جديد.
2- عليمحمدخان موقرالدوله سركنسول ايران در بمبئي در سال 1898 و نماينده وزارت خارجه در فارس در سال 1900 و حاكم بوشهر در سالهاي 1911-1915 بود و اندكي پس از كودتاي سوم اسفند 1299 درگذشت. (ر.ك: عبدالله شهبازي، جستاري در بهاييگري، پيشين، ص 18 (پاورقي)
3- مجله آهنگ بديع، شماره 328، فروردين و ارديبهشت 1353، ص 17.
4- ظهور و سقوط سلطنت پهلوي خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ج 1، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، تهران، انتشارات اطلاعات، 1359، ص 374.
5- همان، ص 32.
6- بهائيان شيوهشان اين بود كه از هر پيشامدي شادماني كنند و آن را به سود خود دانند. در ابتداي مشروطه ميخواستند مشروطه را به خود ببندند و بگويند غيبگويي بهاء مصداق يافت كه در كتاب اقدس فرموده است در خطاب به تهران "ريحكم عليك جمهورالناس " و بالاخره ميخواستند جمهوريت در ساية مشروطيت و آزادي خود را بر اثر جمهوريت به دست آورند. باز در اين زمان (رضاخان) براي جمهوريت ايران، بهائيان عربده كشيدند و خويش را پنهان و آشكار در ميان جمهوريطلبان وارد كردند. كار آنها را هم ندانسته خراب كردند (ر.ك: عبدالحسين آيتي، كشفالحيل، ص 68)، براي اينكه معجزهاي ثابت كنند آن هم نشد. (ماجراي معجزه، فتنة قتل ماژور ايمبري بود كه با دخالت مستقيم عناصر بهائي صورت گرفت، به نحوي كه پس از كشته شدن كنسول آمريكايي بهايي مسلك، محفل بهاييان تهران مكتوبي به عنوان تعزيت و تسليت تقديم سفارت آمريكا كردند، همچنين از طرف زنان بهائي عريضة تسليت تقديم همسر كنسول شد و به هنگام انتقال جنازة ماژور ايمبري به آمريكا، ميرزاعليناظم از سران بهائي تهران، جنازه كنسول به آمريكا فرستاده شد.
7- عبدالحسين آيتي، بهائيان رسميت ميخواهند!!، مجله آئين اسلام، سال ششم، شمارة 19، [8/7/1328]، ص 4.
8- محمدرضا پهلوي چند ماه در اين مدرسه تلمذ نمود، بديعاللهخان مصباح،ناظم مدرسه و پدرش مدير مدرسه بود.
9- احسان طبري، ايران در دو سدة واپسين، انتشارات حزب توده در ايران، تهران، 1360، صص 255-256.
10- آيين بهايي يك نهضت سياسي نيست، محفل روحاني بهائيان آلمان، تهيه و تنظيم حقيقت پژوه، 1369، صص 30-32.
11- شوقي افندي، قرن بديع، قسمت چهارم، ص 162.
12- "نقشة دهساله " شامل 28 هدف بود كه در مدت دو سال يعني از 1952 تا 1963 بايد به مرحله اجرا درميآمد. تهيه و تنظيم آن توسط شوقي افندي در اكتبر 1952م/1330ش آغاز شد. پس از تنظيم اين طرح شوقي از بهائيان سراسر جهان خواست با اهداء كمكهاي مالي به بيتالعدل اعظم وي را در انجام اين هدف ياري رسانند.
13- مجله اخبار امري، ارگان محفل ملي بهائيان ايران، شماره 10-11-12، بهمن، اسفند، فروردين 1333.
14- عبدالحسين آيتي از دوستان و همكاران عباس افندي (عبدالبهاء) از مشهورترين مبلغان بهايي بود، در دوران شوقي افندي به دين مقدس اسلام بازگشت و از سرسختترين دشمنان بهايي شد و رديههاي زيادي بر اصول بهائيت نوشت. از جمله كتاب كشفالحيل را در رد آراء و عقايد بهائيگري به سال 1310 نوشت. (ر.ك: احسان طبري، ايران در دو سدة واپسين، ص 255-256).
15- خاندان حقيقي از يهوديان بهايي شده بودند، اين خاندان تا اواخر حكومت پهلوي در دستگاه دولتي نفوذ داشتند. سرهنگ حقيقي، بهايي متعصب در روزهاي آخر رژيم پهلوي رئيس نمايندگي ساواك در ژنو بود و با شاهپور بختيار دوست صميمي بود. (ر.ك: روزنامة كيهان هوايي، شماره 973 (21/12/1270)، ص 29).
16- عبدالحسين خان نعيمي، پسر ميرزانعيم شاعر معروف بهايي (اهل روستاي فروشان سدة اصفهان) بود. ميرزا نعيم پس از مهاجرت به تهران در سفارت انگليس به كار پرداخت. عبدالحسينخان نيز همچون پدر، كارمند سفارت انگليس در تهران بود. او در سال 1920م/1302ش در صفوف جنگليها حضور داشت و به عنوان نمايندة "كميته نجات ايران " كه رياست آن را احساناللهخان دوستدار، بهايي متعصب بر عهده داشت. در اولين كنگرة حزب كمونيست ايران در انزلي شركت و پيام اين كميته را قرائت نمود.
17- احمد راسخ از مشاورين آصفالسلطنه قاجار (داماد ناصرالدين شاه) بود، برادرش شاهپور راسخ، در دورة پهلوي سالها رياست سرشماري مركز آمار ايران و معاونت سازمان برنامه را بر عهده داشت.
18- لجنه به مفهوم آن است كه عدهاي دور خود گرد آيند و هر لجنه ميبايد از نه نفر تشكيل شود و نتيجة جلسات خود را به محفل بهائيت آن شهر گزارش دهند.
19- البته در آغاز كار با توجه به اينكه مذاهب و اديان اصلي پيشرفتشان بر جنگ و ستيز و برخورد با طرفداران اديان پيشين استوار بود، بابيان و بهائيان نيز در آغاز دست به اسلحه بردند و نبردهاي خونيني را در شهرهاي مختلف به راه انداختند. اما از دوراني كه حكومت وقت را موافق خود ديدند، دست از اسلحه برداشته مبناي كار را تبليغ قرار دادند.
20- دانشجويان بهايي در دانشگاهها و مراكز آموزشي با پخش جزوات تعاليم بهائيگري به تبليغ ميپرداختند يا گاهي اوقات با فريب دادن مردم، آنها را بهائي ميكردند، مثلاً ميگفتند: ما افراد بهايي به ويژه اشخاصي كه به اين مسلك بپيوندند را از نظر تأمين مسكن و كمك هزينه زندگي حمايت ميكنيم.
***************************************
{بار دیگر عرض می کنیم معرفی مقالات دیگران به معنی تایید مطالب آنها توسط سایت نیست.بلکه صرفا اطلاع رسانی از مجموعه خواندنی ها برای پژوهشگران می باشد.}
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
عبدالله شهبازی:
گروش یهودیان به بابیت و بهائیت
منبع:سایت نویسنده
پدیده «یهودیان مخفی» (انوسیها) و نقش ایشان در پیدایش و گسترش بابیگری و بهاییگری عامل مهمی در تحولات معاصر ایران است و باید به دور از هرگونه افراط و تفریط، مورد شناسایی مستند و علمی قرار گیرد. طبق بررسی نگارنده، گسترش سریع بابیگری و بهاییگری و به ویژه نفوذ منسجم و عمیق ایشان در ساختار حکومتی قاجار، از دوران مظفرالدین شاه، بدون شناخت این پیوند غیرقابل توضیح است.
در بررسی تاریخ پیدایش و گسترش بابیگری در ایران، نمونههای فراوانی از گروش یهودیان جدیدالاسلام به این فرقه مشاهده میشود که به رواج دهندگان اوّلیة بابیگری و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند. میدانیم که بابیگری را یک یهودی جدیدالاسلام ساکن رشت، به نام «میرزا ابراهیم جدید»، به سیاهکل وارد کرد.۱ و نیز میدانیم اوّلین کسانی که در خراسان بابی شدند یهودیان جدیدالاسلام مشهد بودند.۲ معروفترین ایشان ملا عبدالخالق یزدی است که ابتدا در یزد اقامت داشت. او از علمای دین یهود بود و پس از مسلمان شدن در زمره اصحاب مقرب شیخ احمد احسایی جای گرفت و احسایی هفت سال در خانة وی سکونت داشت. ملا عبدالخالق یزدی سپس به مشهد مهاجرت کرد، در صحن حضرت رضا(ع) نماز جماعت و بساط منبر و وعظ برقرار نمود و به نوشته مهدی بامداد به یکی از «علمای طراز اوّل مشهد» بدل شد.۳ گوبینو مینویسد:
«[ملا عبدالخالق یزدی] از شاگردان شیخ احمد احسایی بود... و از حیث مقام علمی و فضایل شهرت زیادی داشت و در انظار عامه احترام و اعتباری پیدا کرده بود».۴
یهودیان مشهدی که تعداد ایشان در سال ۱۸۳۱ حدود دوهزار نفر گزارش شده، در سال ۱۸۳۹ م. اندکی پس از استقرار کمپانی ساسون در بوشهر و بمبئی، پنج سال پیش از آغاز دعوت علی محمد باب، به طور دسته جمعی مسلمان شدند بیآنکه هیچ فشاری بر ایشان باشد و کدخدای ایشان، به نام ملامشایخ، به ملامهدی و خاخام ایشان، به نام ملا بنیامین یزدی، به ملا امین تغییر نام داد. گروهی از جدید الاسلامهای مشهد در سلک اهل تصوف بودند و به ترویج افکار میرزا ابوالقاسم سکوت شیرازی به عنوان مرشد خود میپرداختند.۵ گروهی از آنان به بابیگری پیوستند و بعدها نقش فعالانهای در گسترش بهاییگری بر عهده گرفتند.۶
گروش این یهودیان به اسلام واقعی نبود و ایشان بهطور پنهان یهودی بودند. «دایرةالمعارف یهود» پدیده جدیدالاسلامهای مشهد را در ذیل مدخل «یهودیان مخفی» مطرح کرده نه در مدخل «مرتدین»۷ و در جای دیگر تصریح میکند که آنان به عنوان «یهودیانی در لباس اسلام» به حیات خود ادامه دادند.۸ والتر فیشل، محقق یهودی، مینویسد که این جدیدالاسلامها همچنان مخفیانه به دین یهود پایبند بوده و هستند.۹ فیشل این مطلب را در سال ۱۳۲۸ عنوان میکند. به عبارت دیگر، در طیّ دوران طولانی ۱۱۰ سالهای (۱۸۳۹ـ۱۹۴۹) که از مسلمان شدن این یهودیان میگذشت، اینان همچنان در خفا یهودی بودند.
از جمله این یهودیان مشهدی فردی به نام ملا ابراهیم ناتان را میشناسیم که رهبری یک شبکه فعال اطلاعاتی انگلیس را در منطقه بر عهده داشت و در سال ۱۸۴۴ (سال آغازین دعوی باب) به بمبئی مهاجرت کرد. توماس تیمبرگ مینویسد: ملا ابراهیم ناتان، به سان یهودیان بغدادی (ساسونها و بستگان و کارگزاران ایشان) «دارای پیوندهای قوی» با جامعه یهودی خراسان بود و نیز دارای پیوندهای قوی با حکومت بریتانیا.۱۰« دایرة المعارف یهود» تصریح میکند که ملا ابراهیم ناتان رهبری یهودیان بخارایی، افغانی و ایرانی مقیم بمبئی را بر عهده داشت و «نقش مهمی در جنگ اوّل انگلیس و افغان ایفا نمود».۱۱ این مأخذ، در جای دیگر، از ملا ابراهیم ناتان به صراحت به عنوان «مأمور اطلاعاتی بریتانیا» یاد کرده است.۱۲
صرف نظر از انوسیها (یهودیان مخفی)، نقش یهودیان علنی در ترویج و گسترش کمی و کیفی بابیگری و بهائیگری نیز چشمگیر است. اسماعیل رائین در واپسین کتابش، که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی ایران منتشر شد، مینویسد: «بیشتر بهائیان ایران یهودیان و زردشتیان۱۳ هستند و مسلمانانی که به این فرقه گرویدهاند در اقلیت میباشند. اکنون سالهاست که کمتر شده مسلمانی به آنها پیوسته باشد...»۱۴ سالها پیش از رائین، در اوایل حکومت رضا شاه، آیتی نظر مشابهی ابراز داشت و به سلطه یهودیان بر جامعه بهائی ایران اشاره کرد: «این بشارتی است برای مسلمین که بساط بهائیت به طوری خالی از اهل علم و قلم شده که زمام خامه را به دست مثل حکیم رحیم و اسحاق یهودی و امثال او دادهاند.»۱۵ رائین مینویسد:
بهائیان از بدو پیدایش تا به امروزه همواره از جهودان ممالک استفاده کرده آنها را بهائی کردهاند. میدانیم که ذات یهودی با پول و ازدیاد سرمایه عجین شده است، یهودیان ممالک مسلمان، که عده کثیری از آنها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پی آزار رسانیدن و دشمنی با مسلمین میباشند، خیلی زودتر از مسلمان به بهائیت گرویدهاندو از امتیازهای مالی بهره فراوان برده و میبرند و مقداری نیز به مرکز بهائیت(عکا) میفرستند.۱۶
حسن نیکو، مبلغ پیشین بهائی، نظری مشابه دارد و مینویسد:
طبقه دیگر[بهائیان]یهودی هستند که با چه بغض عناد به اسلام معروفاند... در چنین صورتی اگر کسی علمی بلند کند که با عث تفریق و تشتّت جمعیت اسلام شود و سبب تفریق مسلمین گردد، البته دشمن... دلشاد گردیده وی را استقبال میکند... [یهودیان] در دخول در مجامع و محافل بهائیان سه فایده مسلم برای خود تصور داشته: اول آنکه لااقل سیاهی لشگر دشمنی میشود که بر ضدّ اسلام قیام کرده و رایت تشتّت و تفریق را بلند نموده است؛ دوم آنکه از مسئله اجتناب و دوری که در مسلمین شیهخ نسبت به یهود بود مستخلص میشوند و با آنها معاشرت میکنند، بلکه وصلت مینمایند؛ سوم آنکه اگر غلبه و قدرت با بهائیان گردد عجالتاً خودی در حزب آنان وارد کرده باشند...۱۷
فضل الله مهتدی معروف به صبحی، مبلغ پیشین بهائی، که سالها منشی مخصوص عباس افندی بود، مینویسد:
«به نظر این بنده بیشتر از آنان برای فرار از یهودیت بهائی شدهاند تا گذشته از اینکه اسم جهود از روی آنها برداشته شود، در فسق و فجور نیز فیالجمله آزادی داشته باشند. و من از این قبیل یهودیان نه در همدان بلکه در طهران نیز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم».۱۸
صبحی مهتدی اشاراتی به عملکرد یهودیان بهائی شده دارد. از جمله مینویسد:
از چند سال پیش من آگهی پیدا کردم که شوقی همه خویشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائی زادهها و فرزندانشان را رانده و میان آنها تیرگی پدید شده و اکنون همه کارها در دست بیگانگان است و بزرگ و سر بهائیان آنجا هم یک بیگانه است و هیچ ایرانی دستاندکار نیست جز لطفالله حکیم که از جهودان بهائی است و کارش آوردن و گرداندن بهائیان است بر سر گور سروان این کشیش که در ایران به این کار«زیارتنامه خوانی» میگویند:...
خاندان حکیم از بیخ و بن یهودی هستند و آئین و روش این کیش را نگه میدارند؛ ولی هر دستهای از آنها در کیشی فرورفتهاند؛ دکتر ایوب مسلمان شد و در مسلمانی استواری نشان داد. به مسجد میرفت و فرزندانش را مسلمان نمود، چنان که اکنون هم هستند. میرزا شکرالله و یک دسته از بستگانش یهودی بود و هستند. میرزا جالینوس و میرزا یعقوب و فرزندان میرزا نورالله مسیحی و پروتستانت شدند و میرزا جالینوس پایگاه کشیشی گرفت و در کلیسا روزهای یکشنبه پند بده بود و از روی انجیل سخنرانی میکرد. دکتر ارسطو پدر دکتر منوچهر و غلامحسین و برادرش لطف الله، که نامش را بردیم، بهائی شدند. و همه اینها در هر کیشی که خودنمایی میکردند شور و جوش نشان میدادند؛ ولی در خانه همه با هم همدست و یگانه بودند تا آنجا که ارسطو دختر زیبای خود را به هیچ یک از خواستگاران بهائی نداد و به میرزا جالینوس[مسیحی شده] داد.۱۹
خاندان حکیم از خاندانهای متنفذ دوران قاجار و پهلوی و از نسل یک یهودی مهاجر به نام حکیم سلیماناند که در زمان فتحعلی شاه قاجار به ایران کوچیده بود. اعقاب او به نام حکیم حق نظر و حکیم موشه (مشه) پزشک خصوصی ناصرالدین شاه قاجار شدند و شبکه گسترده خود را در ایران تنیدند.۲۰
نمونه دیگر، گروش یهودیان به بابیگری و بهائیگری در کاشان است. از جمله یهودیان سرشناس کاشان که بهائی شدند و خاندانهای ثروتمند و پرشماری بنیاد نهادند، باید به افراد زیر اشاره کرد: آقا یهودا نیای خاندان میثاقیه، ملاربیع که نام خاندان وی ذکر نشده، حکیم یعقوب نیای خاندان برجیس، میرزا عاشور (آشور) و برادران و خواهرش که خانوادههای پرجمعیت ساجد و ماهر و وحدت و غیره از نسل ایشان است. حکیم فرجالله نیای خاندان توفیق، میرزا ریحان (روبین) نیای دو خاندان ریحانی (از نسل پسری) و روحانی (از نسل دختری) ملا سلیمان و میرزا موسی و میرزا اسحاق خان نیاکان خاندانهای متحده و اخلاقی، میرزا یوسف خان نیای خاندان یوسفیان۲۱ (به سبب سکونت اعضای این خاندانها در همدان و کاشان، برخی از ایشان همدانی نیز به شمار میروند.)
در همدان نیز وضعی مشابه با کاشان دیده میشود. حسن نیکو مینویسد: «در همدان، که مرکز مهم بهائیان است، به استثنای سه چهار نفر همگی یهودی بهائی شده هستند «و همان کلیمیها، که بهائی شدهاند، زمام امور را به دست گرفته هر اقدامی که مخالف روح اسلامیت است میکنند و همیشه به آن سه چهار نفری که، به اصطلاح خودشان، بهائی فرقانی هستند طعن میزنند و آنان را در هیچ محفل رسمی عضویت نمیدهند».۲۲
تعداد زیادی از خانوادههای بهائی همدان از تبار حاجی لالهزار (العازار)، یهودی همدانی، هستند. او نیای دو هزار نفر یهودی، مسیحی و بهائی است. یکی از پسران او مسیو حائیم است که مسیحی شد. دیگری به نام دکتر موسی خان (حکیم موشه) نیز مسیحی شد. یکی از پسران دکتر موسی خان به نام حکیم هارون یهودی است. خانواده گوهری از نسل ابراهیم، یکی دیگر از پسران حاجی لالهزار است. خانوادة گرانفر، از نسل موشه پسر دیگر حاجی لالهزار، بهائی است. حاجی میرزا یوحنا پسر حافظ الصحه بهائی است. آقا یعقوب لالهزاری یهودی است. حاجی یهودا (حاجی شکرالله جاوید) بهائی است. حاجی میرزا اسحاق یهودی است. دکتر یوسف سراج بهائی است. حاجی میرزا طاهر، پدر دکتر نصرالله باهر، بهائی بود. حاجی سلیمان، پسر حاجی لالهزار، مسیحی بود. عزرا، پسر ارشد حاجی لالهزار، یهودی بود. او نیای خانوادههای رسمی و کیمیابخش است. حکیم موشه پدر دکتر داوود یهودی بود. روبن پسر آقا عزرا نیز یهودی بود. او پدر نجات رابینسن است. حاجی العازار شوشتی یهودی بود. عطاءالله خان حافظی، پسر میرزا یوحنا، یهودی بود. نورالله احتشامی، پسر دکتر داوود مسیحی بود.۲۳
وضعی مشابه با شیراز و مشهد و کاشان و همدان را در اراک۲۴ و تربت۲۵ و رشت۲۶ و سایر نقاط ایران و حتی سیاهکل۲۷ میتوان دید.
در تهران نیز جمع قابل توجهی از یهودیان بهائی شده وجود داشت. بعدها در دورة پهلوی، گروهی از ثروتمندان خاندانهای یهودی ـ بهائی سراسر ایران در تهران مجتمع شدند و شبکهای متنفذ و مقتدر پدید آوردند که در قلب آن خاندانهای آزاده، اتحادیه، اخوان صفا، ارجمند، برجیس، برومند، جاوید، حافظی، حقیقی، حکیم، شایان، صمیمی، عزیزی، عهدیه، فیروز، لالهزار، لالهزاری، مؤید، ماهر، مبین، متحده، متحدین، مجذوب، معنوی، ملکوتی، میثاقیان، میثاقیه، نصرت، وحدت، یوسفزاده برومند، یوسفیان و غیره جای داشتند. در اواسط دوران سلطنت رضا شاه (۱۳۱۲) افرادی چون میرزا اسحاق خان حقیقی، یوسف وحدت، عبدالله خان متحده، جلال ارجمند و اسحاق خان متحده (یهودیان بهائی شده) متنفذان سران جامعه بهائی تهران بودند.۲۸
گروش یهودیان به بهائیت و تلاش برای تبدیل این فرقه به یک دین متنفذ جهانی به ایران محدود نیست و در سایر کشورها، به ویژه در اروپا و ایالات متحده آمریکا، نیز یهودیان و یهودیان مخفی (به ظاهر مسیحی) به این فرقه پیوستند. نامدارترین ایشان هیپولت دریفوس است. دریفوس نقش مهمی در گسترش و تقویت بهائیت ایفا نمود. او در حوالی سال ۱۳۱۷ ق. بهائی شد و در سال ۱۳۱۸ ق. در ۷۰ سالگی در پاریس در گذشت. دریفوس در سال ۱۳۱۸ ق. به عکا رفت و مدتی با عباس افندی بود.۲۹ شناخت نامهای به ظاهر مسیحی اروپاییان و آمریکاییان بهائی شده دشوار است ولی خانم پولاک را نیز میشناسیم که بهائی شد و آسیه نام گرفت.۳۰ این خانم نیز، چنانکه نام او نشان میدهد، به یکی از خاندانهای زرسالار یهودی (خاندان پولاک) تعلق داشت.۳۱
براساس چنین بستر و با اتکا بر چنین حمایتهایی است که بهائیگری در طول بیش از یک قرن فعالیت خود در ایالات متحده آمریکا۳۲ به سازمانی بسیار متنفذ هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی، در این کشور بدل شد. مرکز بهائیان جهان در آوریل ۱۹۸۵ تعداد اعضای این فرقه در کل قاره آمریکا را ۸۵۷ هزار نفر اعلام کرده است.۳۳ بخش مهمی از این گروه بهائیان ایرانی مهاجر در سالهای پس از انقلاب اسلامی هستند و بخشی بهائیان ایرانی که در طول یکصد سال اخیر به تدریج به ایالات متحده و سایر کشورهای قاره آمریکا مهاجرت کردند. صرف نظر از جمعیت کثیر بهائیان آمریکا، به نفوذ این فرقه در نهادهای دانشگاهی و پژوهشی ایالات متحده آمریکا، که به حاکمیت ایشان بر حوزه مطالعات ایرانی در ایالات متحده آمریکا انجامیده است، نیز باید توجه کرد.
پینوشتها:
۱. تاریخ ظهور الحق، ج ۸، ق ۲، ص ۸۹۴.
۲. حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، تهران، ج ۳، ص ۶۳۴.
۳. میرزا جانی کاشانی، صص ۱۰۱ و ۲۰۳، مهدی بامداد. شرح حال رجال ایران، ج ۱، ص ۳۸۲.
۴. بنگرید به: تاریخ ظهور الحق، ج ۸، ق ۱، صص ۲۵۱ـ۲۵۲.
۵. Thomas A.Timberg[ed]. Jews in India, India, Vikas publishing House, ۱۹۸۶. pp. ۲۰۵.۲۲۹.
۶. بنگرید به: تاریخ ظهورالحق،ج۸، ق۱، صص ۲۵۱-۲۵۲.
۷. Judaica, vol. ۵, p. ۱۱۴۶
در یهودیت مرتد به یهودی اطلاق میشود که واقعاً از یهودیت روی گردانیده است. احکام مجازات اسپینوزا. یهودی مخفی به یهودی اطلاق میشود که برای انجام مأموریت دینی ـ سیاسی یا از سر اجبار و تقیه به دین دیگر گرویده است مانند مارانوهای اسپانیا و پرتغال و دونمههای عثمانی و آنوسیهای ایران. برای مثال، ناتان غزهای اعلام مسلمانی از سوی شابتای زوی، بنیادگذار فرقه دونمه، را انجام دادن یک مأموریت جدید عنوان میکند که با هدف برافروختن اخگر مقدس در میان کفار [مسلمانان] او مینویسد. شابتای در حال انجام دادن واپسین و دشوارترین بخش مأموریت خود است و آن تسخیر خلیفه [حکومت عثمانی] از درون است. او برای انجام دادن این مأموریت مانند یک جاسوس عمل میکند که به درون سپاه دشمن اعزام شده بنابراین، مسلمان شدن شابتای به معنی ارتداد نیست بلکه بغرنجترین چهره مأموریت مسیحایی اوست. (بنگرید به: زرسالاران، ج ۲، صص ۳۴۴ـ۳۴۵) در دایرة المعارف یهود یک مقاله مستقل به یهودیان مخفی اختصاص دارد و مقاله مستقل دیگر به مرتدان.
۸. ibid. vol. ۲. p.۲۱۱.
۹. Walter j. Fischel. “Seeret Jews of Persia”, Commentary, No. ۷,۱۹۴۹, pp. ۲۸-۳۳.
۱۰. Timberg, ibid. p. ۲۷۵.
۱۱. Judaica, vol. ۸, p. ۱۳۵۷.
۱۲. ibid, vol. ۱۲. pp. ۸۵۴-۸۵۵.
۱۳. دربارة گروش گروهی از زرتشتیان ایران به بهائیت و علل آن در صفحات توضیح خواهم داد.
۱۴. رائین. انشعاب در بهائیت، ص ۳۰۲.
۱۵. آیتی، کشف الحیل، ج ۲، ص ۱۴۴.
۱۶. انشعاب در بهائیت، ص ۱۷۱.
۱۷. فلسفة نیکو، ج ۱، صص ۸۱ـ۸۲.
۱۸. خاطرات صبحی، ص ۱۲۸.
۱۹. فضل الله صبحی مهتدی، پیام پدر، ص ۲۲۴.
۲۰. بنگرید به: حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، ج ۳، صص ۷۴۳ـ۷۵۳.
۲۱. تاریخ ظهور الحق، ج ۹، ق ۲، صص ۷۰۰ـ۷۱۶.
۲۲. فلسفة نیکو، ج ۱، ص ۱۹.
۲۳. Houman Sarshar[ed]. Eathers Children: A Portrait Pf Iranian Jews. USA. CA. The Conter For Iranian Jewish Oral History, ۲۰۰۲. p. ۲۰۱.
۲۴. همان، ج ۸، ق ۱، ص ۲۷۳.
۲۵. همان، ص ۲۴۲.
۲۶. همان، ج ۸، ق ۲، ص ۷۶۵.
۲۷. میرزا یحیی، میرزا خلیل و آقاخان اسرائیلی سیاهکلی. (همان، ص ۷۷۵).
۲۸. انشعاب در بهائیت، صص ۲۶۶ـ۲۶۷.
۲۹. تاریخ ظهور الحق، ج ۸، ق ۲، صص ۱۱۸۴ـ۱۱۸۵.
۳۰. همان، ص ۱۱۹۹.
۳۱. برای آشنایی با خاندان پولاک بنگرید به: زرسالاران، ج ۲، صص ۱۳۳ـ۱۳۵.
۳۲. فعالیت بهائیان در ایالات متحده آمریکا از سال ۱۸۹۲ و با شرکت در نمایشگاه جهانی کلمبیا (شیکاگو) آغاز شد. (گوهر یکتا، ص ۲۷۵).
۳۳. Iranica, vol. ۳, p. ۴۵۰.
گروش یهودیان به بابیت و بهائیت
منبع:سایت نویسنده
پدیده «یهودیان مخفی» (انوسیها) و نقش ایشان در پیدایش و گسترش بابیگری و بهاییگری عامل مهمی در تحولات معاصر ایران است و باید به دور از هرگونه افراط و تفریط، مورد شناسایی مستند و علمی قرار گیرد. طبق بررسی نگارنده، گسترش سریع بابیگری و بهاییگری و به ویژه نفوذ منسجم و عمیق ایشان در ساختار حکومتی قاجار، از دوران مظفرالدین شاه، بدون شناخت این پیوند غیرقابل توضیح است.
در بررسی تاریخ پیدایش و گسترش بابیگری در ایران، نمونههای فراوانی از گروش یهودیان جدیدالاسلام به این فرقه مشاهده میشود که به رواج دهندگان اوّلیة بابیگری و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند. میدانیم که بابیگری را یک یهودی جدیدالاسلام ساکن رشت، به نام «میرزا ابراهیم جدید»، به سیاهکل وارد کرد.۱ و نیز میدانیم اوّلین کسانی که در خراسان بابی شدند یهودیان جدیدالاسلام مشهد بودند.۲ معروفترین ایشان ملا عبدالخالق یزدی است که ابتدا در یزد اقامت داشت. او از علمای دین یهود بود و پس از مسلمان شدن در زمره اصحاب مقرب شیخ احمد احسایی جای گرفت و احسایی هفت سال در خانة وی سکونت داشت. ملا عبدالخالق یزدی سپس به مشهد مهاجرت کرد، در صحن حضرت رضا(ع) نماز جماعت و بساط منبر و وعظ برقرار نمود و به نوشته مهدی بامداد به یکی از «علمای طراز اوّل مشهد» بدل شد.۳ گوبینو مینویسد:
«[ملا عبدالخالق یزدی] از شاگردان شیخ احمد احسایی بود... و از حیث مقام علمی و فضایل شهرت زیادی داشت و در انظار عامه احترام و اعتباری پیدا کرده بود».۴
یهودیان مشهدی که تعداد ایشان در سال ۱۸۳۱ حدود دوهزار نفر گزارش شده، در سال ۱۸۳۹ م. اندکی پس از استقرار کمپانی ساسون در بوشهر و بمبئی، پنج سال پیش از آغاز دعوت علی محمد باب، به طور دسته جمعی مسلمان شدند بیآنکه هیچ فشاری بر ایشان باشد و کدخدای ایشان، به نام ملامشایخ، به ملامهدی و خاخام ایشان، به نام ملا بنیامین یزدی، به ملا امین تغییر نام داد. گروهی از جدید الاسلامهای مشهد در سلک اهل تصوف بودند و به ترویج افکار میرزا ابوالقاسم سکوت شیرازی به عنوان مرشد خود میپرداختند.۵ گروهی از آنان به بابیگری پیوستند و بعدها نقش فعالانهای در گسترش بهاییگری بر عهده گرفتند.۶
گروش این یهودیان به اسلام واقعی نبود و ایشان بهطور پنهان یهودی بودند. «دایرةالمعارف یهود» پدیده جدیدالاسلامهای مشهد را در ذیل مدخل «یهودیان مخفی» مطرح کرده نه در مدخل «مرتدین»۷ و در جای دیگر تصریح میکند که آنان به عنوان «یهودیانی در لباس اسلام» به حیات خود ادامه دادند.۸ والتر فیشل، محقق یهودی، مینویسد که این جدیدالاسلامها همچنان مخفیانه به دین یهود پایبند بوده و هستند.۹ فیشل این مطلب را در سال ۱۳۲۸ عنوان میکند. به عبارت دیگر، در طیّ دوران طولانی ۱۱۰ سالهای (۱۸۳۹ـ۱۹۴۹) که از مسلمان شدن این یهودیان میگذشت، اینان همچنان در خفا یهودی بودند.
از جمله این یهودیان مشهدی فردی به نام ملا ابراهیم ناتان را میشناسیم که رهبری یک شبکه فعال اطلاعاتی انگلیس را در منطقه بر عهده داشت و در سال ۱۸۴۴ (سال آغازین دعوی باب) به بمبئی مهاجرت کرد. توماس تیمبرگ مینویسد: ملا ابراهیم ناتان، به سان یهودیان بغدادی (ساسونها و بستگان و کارگزاران ایشان) «دارای پیوندهای قوی» با جامعه یهودی خراسان بود و نیز دارای پیوندهای قوی با حکومت بریتانیا.۱۰« دایرة المعارف یهود» تصریح میکند که ملا ابراهیم ناتان رهبری یهودیان بخارایی، افغانی و ایرانی مقیم بمبئی را بر عهده داشت و «نقش مهمی در جنگ اوّل انگلیس و افغان ایفا نمود».۱۱ این مأخذ، در جای دیگر، از ملا ابراهیم ناتان به صراحت به عنوان «مأمور اطلاعاتی بریتانیا» یاد کرده است.۱۲
صرف نظر از انوسیها (یهودیان مخفی)، نقش یهودیان علنی در ترویج و گسترش کمی و کیفی بابیگری و بهائیگری نیز چشمگیر است. اسماعیل رائین در واپسین کتابش، که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی ایران منتشر شد، مینویسد: «بیشتر بهائیان ایران یهودیان و زردشتیان۱۳ هستند و مسلمانانی که به این فرقه گرویدهاند در اقلیت میباشند. اکنون سالهاست که کمتر شده مسلمانی به آنها پیوسته باشد...»۱۴ سالها پیش از رائین، در اوایل حکومت رضا شاه، آیتی نظر مشابهی ابراز داشت و به سلطه یهودیان بر جامعه بهائی ایران اشاره کرد: «این بشارتی است برای مسلمین که بساط بهائیت به طوری خالی از اهل علم و قلم شده که زمام خامه را به دست مثل حکیم رحیم و اسحاق یهودی و امثال او دادهاند.»۱۵ رائین مینویسد:
بهائیان از بدو پیدایش تا به امروزه همواره از جهودان ممالک استفاده کرده آنها را بهائی کردهاند. میدانیم که ذات یهودی با پول و ازدیاد سرمایه عجین شده است، یهودیان ممالک مسلمان، که عده کثیری از آنها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پی آزار رسانیدن و دشمنی با مسلمین میباشند، خیلی زودتر از مسلمان به بهائیت گرویدهاندو از امتیازهای مالی بهره فراوان برده و میبرند و مقداری نیز به مرکز بهائیت(عکا) میفرستند.۱۶
حسن نیکو، مبلغ پیشین بهائی، نظری مشابه دارد و مینویسد:
طبقه دیگر[بهائیان]یهودی هستند که با چه بغض عناد به اسلام معروفاند... در چنین صورتی اگر کسی علمی بلند کند که با عث تفریق و تشتّت جمعیت اسلام شود و سبب تفریق مسلمین گردد، البته دشمن... دلشاد گردیده وی را استقبال میکند... [یهودیان] در دخول در مجامع و محافل بهائیان سه فایده مسلم برای خود تصور داشته: اول آنکه لااقل سیاهی لشگر دشمنی میشود که بر ضدّ اسلام قیام کرده و رایت تشتّت و تفریق را بلند نموده است؛ دوم آنکه از مسئله اجتناب و دوری که در مسلمین شیهخ نسبت به یهود بود مستخلص میشوند و با آنها معاشرت میکنند، بلکه وصلت مینمایند؛ سوم آنکه اگر غلبه و قدرت با بهائیان گردد عجالتاً خودی در حزب آنان وارد کرده باشند...۱۷
فضل الله مهتدی معروف به صبحی، مبلغ پیشین بهائی، که سالها منشی مخصوص عباس افندی بود، مینویسد:
«به نظر این بنده بیشتر از آنان برای فرار از یهودیت بهائی شدهاند تا گذشته از اینکه اسم جهود از روی آنها برداشته شود، در فسق و فجور نیز فیالجمله آزادی داشته باشند. و من از این قبیل یهودیان نه در همدان بلکه در طهران نیز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم».۱۸
صبحی مهتدی اشاراتی به عملکرد یهودیان بهائی شده دارد. از جمله مینویسد:
از چند سال پیش من آگهی پیدا کردم که شوقی همه خویشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائی زادهها و فرزندانشان را رانده و میان آنها تیرگی پدید شده و اکنون همه کارها در دست بیگانگان است و بزرگ و سر بهائیان آنجا هم یک بیگانه است و هیچ ایرانی دستاندکار نیست جز لطفالله حکیم که از جهودان بهائی است و کارش آوردن و گرداندن بهائیان است بر سر گور سروان این کشیش که در ایران به این کار«زیارتنامه خوانی» میگویند:...
خاندان حکیم از بیخ و بن یهودی هستند و آئین و روش این کیش را نگه میدارند؛ ولی هر دستهای از آنها در کیشی فرورفتهاند؛ دکتر ایوب مسلمان شد و در مسلمانی استواری نشان داد. به مسجد میرفت و فرزندانش را مسلمان نمود، چنان که اکنون هم هستند. میرزا شکرالله و یک دسته از بستگانش یهودی بود و هستند. میرزا جالینوس و میرزا یعقوب و فرزندان میرزا نورالله مسیحی و پروتستانت شدند و میرزا جالینوس پایگاه کشیشی گرفت و در کلیسا روزهای یکشنبه پند بده بود و از روی انجیل سخنرانی میکرد. دکتر ارسطو پدر دکتر منوچهر و غلامحسین و برادرش لطف الله، که نامش را بردیم، بهائی شدند. و همه اینها در هر کیشی که خودنمایی میکردند شور و جوش نشان میدادند؛ ولی در خانه همه با هم همدست و یگانه بودند تا آنجا که ارسطو دختر زیبای خود را به هیچ یک از خواستگاران بهائی نداد و به میرزا جالینوس[مسیحی شده] داد.۱۹
خاندان حکیم از خاندانهای متنفذ دوران قاجار و پهلوی و از نسل یک یهودی مهاجر به نام حکیم سلیماناند که در زمان فتحعلی شاه قاجار به ایران کوچیده بود. اعقاب او به نام حکیم حق نظر و حکیم موشه (مشه) پزشک خصوصی ناصرالدین شاه قاجار شدند و شبکه گسترده خود را در ایران تنیدند.۲۰
نمونه دیگر، گروش یهودیان به بابیگری و بهائیگری در کاشان است. از جمله یهودیان سرشناس کاشان که بهائی شدند و خاندانهای ثروتمند و پرشماری بنیاد نهادند، باید به افراد زیر اشاره کرد: آقا یهودا نیای خاندان میثاقیه، ملاربیع که نام خاندان وی ذکر نشده، حکیم یعقوب نیای خاندان برجیس، میرزا عاشور (آشور) و برادران و خواهرش که خانوادههای پرجمعیت ساجد و ماهر و وحدت و غیره از نسل ایشان است. حکیم فرجالله نیای خاندان توفیق، میرزا ریحان (روبین) نیای دو خاندان ریحانی (از نسل پسری) و روحانی (از نسل دختری) ملا سلیمان و میرزا موسی و میرزا اسحاق خان نیاکان خاندانهای متحده و اخلاقی، میرزا یوسف خان نیای خاندان یوسفیان۲۱ (به سبب سکونت اعضای این خاندانها در همدان و کاشان، برخی از ایشان همدانی نیز به شمار میروند.)
در همدان نیز وضعی مشابه با کاشان دیده میشود. حسن نیکو مینویسد: «در همدان، که مرکز مهم بهائیان است، به استثنای سه چهار نفر همگی یهودی بهائی شده هستند «و همان کلیمیها، که بهائی شدهاند، زمام امور را به دست گرفته هر اقدامی که مخالف روح اسلامیت است میکنند و همیشه به آن سه چهار نفری که، به اصطلاح خودشان، بهائی فرقانی هستند طعن میزنند و آنان را در هیچ محفل رسمی عضویت نمیدهند».۲۲
تعداد زیادی از خانوادههای بهائی همدان از تبار حاجی لالهزار (العازار)، یهودی همدانی، هستند. او نیای دو هزار نفر یهودی، مسیحی و بهائی است. یکی از پسران او مسیو حائیم است که مسیحی شد. دیگری به نام دکتر موسی خان (حکیم موشه) نیز مسیحی شد. یکی از پسران دکتر موسی خان به نام حکیم هارون یهودی است. خانواده گوهری از نسل ابراهیم، یکی دیگر از پسران حاجی لالهزار است. خانوادة گرانفر، از نسل موشه پسر دیگر حاجی لالهزار، بهائی است. حاجی میرزا یوحنا پسر حافظ الصحه بهائی است. آقا یعقوب لالهزاری یهودی است. حاجی یهودا (حاجی شکرالله جاوید) بهائی است. حاجی میرزا اسحاق یهودی است. دکتر یوسف سراج بهائی است. حاجی میرزا طاهر، پدر دکتر نصرالله باهر، بهائی بود. حاجی سلیمان، پسر حاجی لالهزار، مسیحی بود. عزرا، پسر ارشد حاجی لالهزار، یهودی بود. او نیای خانوادههای رسمی و کیمیابخش است. حکیم موشه پدر دکتر داوود یهودی بود. روبن پسر آقا عزرا نیز یهودی بود. او پدر نجات رابینسن است. حاجی العازار شوشتی یهودی بود. عطاءالله خان حافظی، پسر میرزا یوحنا، یهودی بود. نورالله احتشامی، پسر دکتر داوود مسیحی بود.۲۳
وضعی مشابه با شیراز و مشهد و کاشان و همدان را در اراک۲۴ و تربت۲۵ و رشت۲۶ و سایر نقاط ایران و حتی سیاهکل۲۷ میتوان دید.
در تهران نیز جمع قابل توجهی از یهودیان بهائی شده وجود داشت. بعدها در دورة پهلوی، گروهی از ثروتمندان خاندانهای یهودی ـ بهائی سراسر ایران در تهران مجتمع شدند و شبکهای متنفذ و مقتدر پدید آوردند که در قلب آن خاندانهای آزاده، اتحادیه، اخوان صفا، ارجمند، برجیس، برومند، جاوید، حافظی، حقیقی، حکیم، شایان، صمیمی، عزیزی، عهدیه، فیروز، لالهزار، لالهزاری، مؤید، ماهر، مبین، متحده، متحدین، مجذوب، معنوی، ملکوتی، میثاقیان، میثاقیه، نصرت، وحدت، یوسفزاده برومند، یوسفیان و غیره جای داشتند. در اواسط دوران سلطنت رضا شاه (۱۳۱۲) افرادی چون میرزا اسحاق خان حقیقی، یوسف وحدت، عبدالله خان متحده، جلال ارجمند و اسحاق خان متحده (یهودیان بهائی شده) متنفذان سران جامعه بهائی تهران بودند.۲۸
گروش یهودیان به بهائیت و تلاش برای تبدیل این فرقه به یک دین متنفذ جهانی به ایران محدود نیست و در سایر کشورها، به ویژه در اروپا و ایالات متحده آمریکا، نیز یهودیان و یهودیان مخفی (به ظاهر مسیحی) به این فرقه پیوستند. نامدارترین ایشان هیپولت دریفوس است. دریفوس نقش مهمی در گسترش و تقویت بهائیت ایفا نمود. او در حوالی سال ۱۳۱۷ ق. بهائی شد و در سال ۱۳۱۸ ق. در ۷۰ سالگی در پاریس در گذشت. دریفوس در سال ۱۳۱۸ ق. به عکا رفت و مدتی با عباس افندی بود.۲۹ شناخت نامهای به ظاهر مسیحی اروپاییان و آمریکاییان بهائی شده دشوار است ولی خانم پولاک را نیز میشناسیم که بهائی شد و آسیه نام گرفت.۳۰ این خانم نیز، چنانکه نام او نشان میدهد، به یکی از خاندانهای زرسالار یهودی (خاندان پولاک) تعلق داشت.۳۱
براساس چنین بستر و با اتکا بر چنین حمایتهایی است که بهائیگری در طول بیش از یک قرن فعالیت خود در ایالات متحده آمریکا۳۲ به سازمانی بسیار متنفذ هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی، در این کشور بدل شد. مرکز بهائیان جهان در آوریل ۱۹۸۵ تعداد اعضای این فرقه در کل قاره آمریکا را ۸۵۷ هزار نفر اعلام کرده است.۳۳ بخش مهمی از این گروه بهائیان ایرانی مهاجر در سالهای پس از انقلاب اسلامی هستند و بخشی بهائیان ایرانی که در طول یکصد سال اخیر به تدریج به ایالات متحده و سایر کشورهای قاره آمریکا مهاجرت کردند. صرف نظر از جمعیت کثیر بهائیان آمریکا، به نفوذ این فرقه در نهادهای دانشگاهی و پژوهشی ایالات متحده آمریکا، که به حاکمیت ایشان بر حوزه مطالعات ایرانی در ایالات متحده آمریکا انجامیده است، نیز باید توجه کرد.
پینوشتها:
۱. تاریخ ظهور الحق، ج ۸، ق ۲، ص ۸۹۴.
۲. حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، تهران، ج ۳، ص ۶۳۴.
۳. میرزا جانی کاشانی، صص ۱۰۱ و ۲۰۳، مهدی بامداد. شرح حال رجال ایران، ج ۱، ص ۳۸۲.
۴. بنگرید به: تاریخ ظهور الحق، ج ۸، ق ۱، صص ۲۵۱ـ۲۵۲.
۵. Thomas A.Timberg[ed]. Jews in India, India, Vikas publishing House, ۱۹۸۶. pp. ۲۰۵.۲۲۹.
۶. بنگرید به: تاریخ ظهورالحق،ج۸، ق۱، صص ۲۵۱-۲۵۲.
۷. Judaica, vol. ۵, p. ۱۱۴۶
در یهودیت مرتد به یهودی اطلاق میشود که واقعاً از یهودیت روی گردانیده است. احکام مجازات اسپینوزا. یهودی مخفی به یهودی اطلاق میشود که برای انجام مأموریت دینی ـ سیاسی یا از سر اجبار و تقیه به دین دیگر گرویده است مانند مارانوهای اسپانیا و پرتغال و دونمههای عثمانی و آنوسیهای ایران. برای مثال، ناتان غزهای اعلام مسلمانی از سوی شابتای زوی، بنیادگذار فرقه دونمه، را انجام دادن یک مأموریت جدید عنوان میکند که با هدف برافروختن اخگر مقدس در میان کفار [مسلمانان] او مینویسد. شابتای در حال انجام دادن واپسین و دشوارترین بخش مأموریت خود است و آن تسخیر خلیفه [حکومت عثمانی] از درون است. او برای انجام دادن این مأموریت مانند یک جاسوس عمل میکند که به درون سپاه دشمن اعزام شده بنابراین، مسلمان شدن شابتای به معنی ارتداد نیست بلکه بغرنجترین چهره مأموریت مسیحایی اوست. (بنگرید به: زرسالاران، ج ۲، صص ۳۴۴ـ۳۴۵) در دایرة المعارف یهود یک مقاله مستقل به یهودیان مخفی اختصاص دارد و مقاله مستقل دیگر به مرتدان.
۸. ibid. vol. ۲. p.۲۱۱.
۹. Walter j. Fischel. “Seeret Jews of Persia”, Commentary, No. ۷,۱۹۴۹, pp. ۲۸-۳۳.
۱۰. Timberg, ibid. p. ۲۷۵.
۱۱. Judaica, vol. ۸, p. ۱۳۵۷.
۱۲. ibid, vol. ۱۲. pp. ۸۵۴-۸۵۵.
۱۳. دربارة گروش گروهی از زرتشتیان ایران به بهائیت و علل آن در صفحات توضیح خواهم داد.
۱۴. رائین. انشعاب در بهائیت، ص ۳۰۲.
۱۵. آیتی، کشف الحیل، ج ۲، ص ۱۴۴.
۱۶. انشعاب در بهائیت، ص ۱۷۱.
۱۷. فلسفة نیکو، ج ۱، صص ۸۱ـ۸۲.
۱۸. خاطرات صبحی، ص ۱۲۸.
۱۹. فضل الله صبحی مهتدی، پیام پدر، ص ۲۲۴.
۲۰. بنگرید به: حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، ج ۳، صص ۷۴۳ـ۷۵۳.
۲۱. تاریخ ظهور الحق، ج ۹، ق ۲، صص ۷۰۰ـ۷۱۶.
۲۲. فلسفة نیکو، ج ۱، ص ۱۹.
۲۳. Houman Sarshar[ed]. Eathers Children: A Portrait Pf Iranian Jews. USA. CA. The Conter For Iranian Jewish Oral History, ۲۰۰۲. p. ۲۰۱.
۲۴. همان، ج ۸، ق ۱، ص ۲۷۳.
۲۵. همان، ص ۲۴۲.
۲۶. همان، ج ۸، ق ۲، ص ۷۶۵.
۲۷. میرزا یحیی، میرزا خلیل و آقاخان اسرائیلی سیاهکلی. (همان، ص ۷۷۵).
۲۸. انشعاب در بهائیت، صص ۲۶۶ـ۲۶۷.
۲۹. تاریخ ظهور الحق، ج ۸، ق ۲، صص ۱۱۸۴ـ۱۱۸۵.
۳۰. همان، ص ۱۱۹۹.
۳۱. برای آشنایی با خاندان پولاک بنگرید به: زرسالاران، ج ۲، صص ۱۳۳ـ۱۳۵.
۳۲. فعالیت بهائیان در ایالات متحده آمریکا از سال ۱۸۹۲ و با شرکت در نمایشگاه جهانی کلمبیا (شیکاگو) آغاز شد. (گوهر یکتا، ص ۲۷۵).
۳۳. Iranica, vol. ۳, p. ۴۵۰.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
طاهره شکوهي:
عبدالکريم ايادي
منبع:موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران (رجال) WWW.IICHS.ORG
عبدالکريم ايادي فرزند محمدتقي در سال 1286 در تهران متولد شد. 1 پدر وي از رهبران برجسته بهائي در ايران و جزء افراد نزديک عباس افندي به شمار مي رفت. ايادي در فرانسه ابتدا دانشجوي دامپزشکي بود. پس از مدتي تغيير رشته داد و در پزشکي مشغول تحصيل گرديد و پس از پايان تحصيلات راهي ايران شد و به خدمت ارتش درآمد. ابتدا پزشک مخصوص عليرضا پهلوي بود. سپس پزشک مخصوص محمدرضا پهلوی شد و در سالهاي بعد يکي از دوستان بسيار نزديک شاه بود.
ايادي از چهره هاي مرموز دربار بود که به فساد اخلاقي و مالي شهرت داشت. پس از مرگ ارنست پرون در دربار همان نقشي را برعهده گرفت که قبلاً پرون عهده دار آن بود و به لقب راسپوتين ايران شهرت يافت. در زمان ثريا که پاي بختياريها به دربار باز شد موفق شد نظر مثبت ثريا را جلب کند و خود را در جمع بختياريها جا دهد. پس از آن همواره در زندگي خصوصي محمدرضا و زنان و اطرافيانش رسوخ داشت. او در کليه مسافرتهاي خارجي به عنوان پزشک مخصوص هميشه در کنار شاه ديده مي شد و در بسياري موارد مورد مشورت شاه قرار مي گرفت. بدين ترتيب ايادي يکي از بانفوذترين افراد دربار کشور شد.
وي علاوه بر اينکه مدت 25 سال پزشک مخصوص شاه بود مديريت و مالکيت چند شرکت خصوصي ازجمله شرکت معدني سنبل و شيليت را عهده دار بود و در امور دولتي منصب بازرسي ويژه بهداري ارتش، رياست شوراي عالي پزشکي و رياست سازمان اتکا را در اختيار داشت که بخش عمده اي از خريدهاي ارتش از طريق او صورت مي گرفت، همچنين سازمان دارويي کشور نيز تماماً تحت امر او اداره مي شد. وي به مرد 80 شغله در ايران مشهور بود. علاوه بر موارد ذکرشده سهامدار چندين شرکت ازجمله شرکت پاريس بود و از طرف شاه نيز امتياز انحصار صيد ميگو به او داده شد.
ايادي عامل اصلي جاسوسي انگليس در ايران و مطلع ترين منبع اطلاعاتي سرويس هاي آمريکا و انگليس در دربار و کشور بود. کليه مقامات مهم مملکتي اعم از وزير و نماينده مجلس دستورات او را که نخست به صورت خواهش بود و اگر اجرا نمي شد به صورت امر صادر مي شد اجرا مي کردند. وي نقش مهمي در تحکيم مواضع فرقه بهائيت در نهادهاي نظامي رژيم پهلوي داشت و با نفوذ نزد شاه بهائي ها را به مقامات عالي رساند ازجمله در رساندن اميرعباس هويدا به نخست وزيري نقش اصلي را ايفا نمود، همچنين توسط وي صدها افسر بهائي توانستند در ارتش ايران درجه بگيرند و مقامات مهمي را اشغال کنند. در زمان نخست وزيري هويدا تا توانست وزير بهائي وارد کابينه کرد، اين وزرا بدون اجازه او حق هيچ کاري را نداشتند. در اين دوران تعداد بهائیهاي ايران به سه برابر رسيد و اکثريت آنها در مشاغل مهم قرار داشتند. به طور کلي در دوران محمدرضا پهلوی و نفوذ ايادي در دربار؛ بهائيهاي ايران بسيار ترقي کردند و ثروتمند شدند و ايادي هرچه از دستش برآمد در کمک و حمايت از آنها کوتاهي نکرد، آنها هم در اقتصاد ايران نفوذ فراواني يافتند. 2
سال 1344 آقاي فلسفي در پي حملات شديد به بهائيت خواستار برکناري ايادي از کار شد. محمدرضا پهلوی براي آرام کردن مردم دستور داد ايادي از ايران خارج شود. وي مدت نه ماه به ايتاليا رفت و زماني که اوضاع آرامتر شد مجدداً بازگشت و در سفري که شاه به مکه داشت او را همراه برد و لباس احرام پوشاند تا افکار عمومي را فريب دهد.
بنابر گزارش بانک مرکزي ايران مقامات دولتي تنها در چند ماه ميلياردها تومان ارز از کشور خارج نموده اند که از اين مبلغ 275 ميليون تومان توسط ايادي از ايران خارج شد. با اوجگيري تظاهرات مردم در سال 1357 رژيم شاه در مهر همان سال به بهانه اصلاحات، ايادي را از کار برکنار و وي را بازنشسته نمود. وي پس از برکناري به سوئيس رفت و در بيمارستان ژنو به علت بيماري سرطان بستري شد. عبدالکريم ايادي سرانجام از ژنو به پاريس رفت و نزد برادرش که ساليان دراز در آنجا زندگي مي کرد، رفت 3 و در همان جا در سال 1359 درگذشت. 4
_____________________
1. اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران.
2. حسين فردوست. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، تهران: اطلاعات، 1370، ص 199- 204 و 374 .
3. مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، ج 5، لندن: بي نا، 1368، ص 314 .
4. محمود حکيمي، مسابقه غارتگري، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي، انتشارات مدرسه، 1383، ص 91 .
عبدالکريم ايادي
منبع:موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران (رجال) WWW.IICHS.ORG
عبدالکريم ايادي فرزند محمدتقي در سال 1286 در تهران متولد شد. 1 پدر وي از رهبران برجسته بهائي در ايران و جزء افراد نزديک عباس افندي به شمار مي رفت. ايادي در فرانسه ابتدا دانشجوي دامپزشکي بود. پس از مدتي تغيير رشته داد و در پزشکي مشغول تحصيل گرديد و پس از پايان تحصيلات راهي ايران شد و به خدمت ارتش درآمد. ابتدا پزشک مخصوص عليرضا پهلوي بود. سپس پزشک مخصوص محمدرضا پهلوی شد و در سالهاي بعد يکي از دوستان بسيار نزديک شاه بود.
ايادي از چهره هاي مرموز دربار بود که به فساد اخلاقي و مالي شهرت داشت. پس از مرگ ارنست پرون در دربار همان نقشي را برعهده گرفت که قبلاً پرون عهده دار آن بود و به لقب راسپوتين ايران شهرت يافت. در زمان ثريا که پاي بختياريها به دربار باز شد موفق شد نظر مثبت ثريا را جلب کند و خود را در جمع بختياريها جا دهد. پس از آن همواره در زندگي خصوصي محمدرضا و زنان و اطرافيانش رسوخ داشت. او در کليه مسافرتهاي خارجي به عنوان پزشک مخصوص هميشه در کنار شاه ديده مي شد و در بسياري موارد مورد مشورت شاه قرار مي گرفت. بدين ترتيب ايادي يکي از بانفوذترين افراد دربار کشور شد.
وي علاوه بر اينکه مدت 25 سال پزشک مخصوص شاه بود مديريت و مالکيت چند شرکت خصوصي ازجمله شرکت معدني سنبل و شيليت را عهده دار بود و در امور دولتي منصب بازرسي ويژه بهداري ارتش، رياست شوراي عالي پزشکي و رياست سازمان اتکا را در اختيار داشت که بخش عمده اي از خريدهاي ارتش از طريق او صورت مي گرفت، همچنين سازمان دارويي کشور نيز تماماً تحت امر او اداره مي شد. وي به مرد 80 شغله در ايران مشهور بود. علاوه بر موارد ذکرشده سهامدار چندين شرکت ازجمله شرکت پاريس بود و از طرف شاه نيز امتياز انحصار صيد ميگو به او داده شد.
ايادي عامل اصلي جاسوسي انگليس در ايران و مطلع ترين منبع اطلاعاتي سرويس هاي آمريکا و انگليس در دربار و کشور بود. کليه مقامات مهم مملکتي اعم از وزير و نماينده مجلس دستورات او را که نخست به صورت خواهش بود و اگر اجرا نمي شد به صورت امر صادر مي شد اجرا مي کردند. وي نقش مهمي در تحکيم مواضع فرقه بهائيت در نهادهاي نظامي رژيم پهلوي داشت و با نفوذ نزد شاه بهائي ها را به مقامات عالي رساند ازجمله در رساندن اميرعباس هويدا به نخست وزيري نقش اصلي را ايفا نمود، همچنين توسط وي صدها افسر بهائي توانستند در ارتش ايران درجه بگيرند و مقامات مهمي را اشغال کنند. در زمان نخست وزيري هويدا تا توانست وزير بهائي وارد کابينه کرد، اين وزرا بدون اجازه او حق هيچ کاري را نداشتند. در اين دوران تعداد بهائیهاي ايران به سه برابر رسيد و اکثريت آنها در مشاغل مهم قرار داشتند. به طور کلي در دوران محمدرضا پهلوی و نفوذ ايادي در دربار؛ بهائيهاي ايران بسيار ترقي کردند و ثروتمند شدند و ايادي هرچه از دستش برآمد در کمک و حمايت از آنها کوتاهي نکرد، آنها هم در اقتصاد ايران نفوذ فراواني يافتند. 2
سال 1344 آقاي فلسفي در پي حملات شديد به بهائيت خواستار برکناري ايادي از کار شد. محمدرضا پهلوی براي آرام کردن مردم دستور داد ايادي از ايران خارج شود. وي مدت نه ماه به ايتاليا رفت و زماني که اوضاع آرامتر شد مجدداً بازگشت و در سفري که شاه به مکه داشت او را همراه برد و لباس احرام پوشاند تا افکار عمومي را فريب دهد.
بنابر گزارش بانک مرکزي ايران مقامات دولتي تنها در چند ماه ميلياردها تومان ارز از کشور خارج نموده اند که از اين مبلغ 275 ميليون تومان توسط ايادي از ايران خارج شد. با اوجگيري تظاهرات مردم در سال 1357 رژيم شاه در مهر همان سال به بهانه اصلاحات، ايادي را از کار برکنار و وي را بازنشسته نمود. وي پس از برکناري به سوئيس رفت و در بيمارستان ژنو به علت بيماري سرطان بستري شد. عبدالکريم ايادي سرانجام از ژنو به پاريس رفت و نزد برادرش که ساليان دراز در آنجا زندگي مي کرد، رفت 3 و در همان جا در سال 1359 درگذشت. 4
_____________________
1. اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران.
2. حسين فردوست. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، تهران: اطلاعات، 1370، ص 199- 204 و 374 .
3. مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، ج 5، لندن: بي نا، 1368، ص 314 .
4. محمود حکيمي، مسابقه غارتگري، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي، انتشارات مدرسه، 1383، ص 91 .
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
احسان الله شکر اللهی طالقانی
توبه نامه
منبع:http://www.baharoom.com/1799.html
پژوهشی پیرامون اسناد و نسخه های توبه نامه ی سید علی محمد باب
خشت اول: بازشناسی و بازخوانی اسناد و نسخه های توبه نامه ی سید علی محمد باب
با گذشت یک صد سال از نهضت مشروطیت که با حضور تفکرات نو و بروز و ظهور مظاهر تمدن جدید، جامعه ای ایرانی را در مسیر ورود به جهان جدید قرار داد، امروز ما می توانیم پس از فرونشستن غبراهیا یک قرن فراز و نشیبهای سیاسی، در آرامش نسبی و با در اختیار داشتن منابع و اسناد بسیار به پژوهش و کاوش بپردازیم و برخی از گوشه های تاریک تاریخ کشورمان را روشن سازیم.
نوشته حاضر با هدف معرفی بهتر و بیشتر یکی از اسناد مهم تاریخ سیاسی و مذهبی ایران تنظیم گردیده که پیش تر نیز دیگران و هم این قلم پیرامون آن مطالبی را ارائه نموده بودند. با این نگاه که پرداختن به ریشه های تاریخ هر پدیده، بهترین راه برای آسیب شناسی آن پدیده و آسیب زدایی پدیده های مشابه آن محسوب می شود، بدون وارد شدن به لایه های عمیق اجتماعی و شرایط سیاسی آن دوران و با مروری گذرا به چگونگی شکل گیری، گسترش و ادامه فعالیت فرقه ی بابیه در ایران به استناد خاطرات کینیاز دالگوروکی سفیر روسیه تزاری، اسناد مربوط به «توبه نامه های سید علی محمد باب» را مورد بازشناسی و بازخوانی قرار می دهیم.
توبه در تاریخ تصوف و سه سئوال
با مطالعه در تاریخ تصوف به حکایاتی بر می خوریم که در آن به توبه ی عارفان اشاره شده، به نظر می آید داستانهای افسانه وار و خیال انگیز با این هدف تصنیف شده است که بر تأثیر عرفان در هدایت انسان تأکید شود تا در ذهن مردم خاصه عوام، مؤثر افتد و حسن ظنی نسبت به گروه عارفان و مشایخ پیدا کنند. داستان تنبه، انقلاب و توبه ی عرفانی چون «سید احمد جام»، «ابو حفص حداد»، «مالک دینار»، «جلال الدین مولوی»، «فضیل عیاض»، «ابراهیم ادهم» و «ابوبکر شبلی» از این دست است.(۱)
اما داستان توبه سید علی محمد باب، از گونه ای دیگر است. توبه ی از سر تحول روحی با توبه ی از سرناچاری و درماندگی و ترس آن هم در تنگنای قافیه، نیاز به تأمل بیشتری دارند. البته تردید نیست که توبه ی درست واز سرپشیمانی واقعی نه مصلحتی وموقتی در تکامل فرد و جامعه بسیار مؤثر است.
اگر از نگاه حقوقی و جزایی اسلام به توبه نگاهی بیندازیم در می یابیم که توبه تدبیری کیفر زداست که حتی با برخی از جدیدترین نظریات جرم شناسی قابل انطباق است. توبه شرایطی دارد که بر طبق آن و با هدف برقراری نظم اجتماعی بیشتر، به الغای کیفر می انجامد یا باعث تخفیف در آن می شود.
از نگاهی دیگر توبه ترک گناه است که در زیباترین و رساترین وجه آن شکل عذر خواهی به خود می گیرد، که این عذر خواهی می تواند از فرد، افراد یا کل جامعه باشد. (۲) حال در بررسی توبه نامه های «سیدعلی محمدباب» از این منظر باید به دو بعد از آن توجه کرد: نخست محتوای توبه نامه ها، سپس تعداد آنها که هر دو گویای حقایق بسیاری است. بدین منظور طرح چند سؤال در اینجا بی مناسبت نیست: نخست اینکه چه لزومی دارد فردی با ادعاهایی بزرگ مثل بابیت و مهدویت در حضور علما و عموم مردم دست به قلم شود که توبه نامه بنویسد؟ آیا رهبر دینی و مذهبی نباید از خود آن قدر شجاعت و استقامت نشان دهد که بر سرعقیده و ایمان خود پای بند بماند و تنها چند ضربه ی به کف باید او را از همه ی آرمان و عقیده اش بیندازد؟ در صورتی که بیاری از مبارزان سیاسی و اجتماعی که چنین ادعاهایی هم نداشتند تا پای جان شکنجه شدند اما بر عقیده خود استوار ماندند. یک سؤال اساسی دیگر که پیروان چنین فردی باید از خود بپرسند اینکه: دلیل پافشاری شان در ادامه پیروی از کسی که حتی خودش به حرف خودش اصرار و ابرامی ندارد، چیست؟
بهاییانی که باب را مبشر دیانت بهایی و رهبر فرقه ی خود را حسینعلی نوری (بهاءالله) می دانند چگونه می توانند علی رغم علم و دروغین بودن ادعاهای سیدعلی محمد باب، باز خود را بهایی بنامند و احساس بدی نداشته باشند؟
به نظر می رسد حقایقی از دین و نیز واقعیاتی از تاریخ از دید پیروان این مسلک ساختگی پنهان نگه داشته شده و جهل از یک سو و پرده پوشی سران این فرقه از سوی دیگر، باعث گردیده که گروهی چشم بسته خود را به جای بیندازند و با تلقین به نفس، احساس کنند در قله ها نفس می کشند، و از این واقعیت بی خبر مانده اند که آلت دست بیگانگانی قرار گرفته اند که بر این باور سخت استوارند که: «تفرقه بینداز و حکومت کن.»
این سئوال همواره مطرح بوده است که چرا بابیان و بهاییان علی رغم ادعاهای گزافی همچون «تحری حقیقت» تا این حد نسبت به پنهان سازی و دست کاری اسناد مهم سالهای نخستین فعالیت خویش اصرار، وسواس و حساسیت دارند و حتی آنچه را که به قلم اعضا و به سفارش سران این فرقه نوشته شده یا به کل از دسترس عموم –بویژه پیروان خود- دور نگه می دارند یا به تحریف و تکذیب آنها می پردازند. به عنوان نمونه ای مهم و بارز کتاب نقطةالکاف در تاریخ باب و وقایع هشت سال او از تاریخ بابیه، تألیف حاجی میرزا جانی کاشانی که نخستین اثر تاریخی تألیف و منتشر شده در این موضوع است و اتفاقا از سوی جانشینان منتخب باب، یعنی ازلیها تنظیم گردیده و در سال ۱۳۲۸ هجری قمری (مطابق ۱۹۱۰م) توسط ادوارد براون در سلسله انتشارات بریل منتشر شده است، به فاصله کوتاهی از دسترس عموم خارج و به جای آن کتاب تاریخ دیگری با عنوان تاریخ جدید (در مقابل نقطة الکاف که تاریخ قدیم بود) منتشر گردید؟ آیا این کار جز با هدف حذف و تلخیص و تبدیل صورت گرفته است؟ (۳)
ردپای دالگوروکی در ماجرای باب و بها
در خاطرات و گزارشهای کینیاز دالگوروکی به روشنی ردپای این جاسوس روسیه تزاری در ایجاد فرقه ی بابیه و بهاییه برای ایجاد تفرقه در امت اسلامی پیداست.(۴)
او که در ابتدا به عنوان مترجم در سفارت روس مشغول به کار شد و پنهان از سفیر و کارکنان سفارت خانه مأمور سری وزارت امورخارجه روس نیز بود، به بهانه ی آموختن زبان فارسی و علوم اسلامی با عده ای از علمای شیعه تماس گرفت و با اسلام آوردن ظاهری و آموختن دروس حوزوی و تظاهر به دیانت و شریعت و بروز رفتارهیا مقدس مآبانه به برخی از ایشان آن چنان نزدیک شد که یکی از آنان به نام «شیخ محمد» از سر مهرورزی وشاید جایزه ی اسلام آوردن، باردر زاده ی یتیم خود را به عقد ازدواج او در آورد و به مرور ایام از چنان محبوبیتی برخوردار شد که در زمان اقامت در عراق جرئت و جسارت یافت با اسم مستعار «شیخ عیسی لنکرانی» در کسوت روحانی ظاهر شود و اهداف شوم خویش را دنبال نماید. جالب اینکه او پنهان از سفیر و قائم مقام سفارت روش و باهماهنگی وزارت امور خارجه متبوع خود، توانست این مسیر را ادامه دهد و اگرچه مورد حسادت و سعایت همکاران خود قرار می گرفت، اما دست از تصمیم خویش برای ایجاد شکاف میان جامعه ی شیعه بر نمی داشت، و در نهایت نیز تصمیم خود را با صرف سکه های فراوان از طریق جاسوسان در استخدامش از جمله حسینعلی نوری (بعدها بهاءالله) و میرزا یحیی نوری (بعدها صبح ازل) و سید عل محمد شیرازی ت(بعدها باب) عملی کرد.
هرچند بهاییان برای نجات از مخمصه عدم اصالت خویش به خاطرات دالگوروکی تشکیک نموده اند اما لحن صادقانه این خاطرات و تطابق دقیق آن با وقایع مربوط به باب و بها بر اساس اسناد موجود بسیار حیرت انگیز است؛ بویژه در مقابل متون مجعول بابیه که اکثرا خرافه و تحریف واقعیات دینی و تاریخی است، مملو از عبارات اغراق و ابهام آمیز است.
این جاسوس زیرک روسی در بخشی از خاطراتش به صراحت می نویسد: «من در این فکر دبودم که چگونه اختلافات را در میان مسلمانان گسترش دهم و چگونه ایران را به وسیله ایجاد نفاق و بدبینی مسخر نمایم و تمام همتم متوجه این هدف بود… من عده ای از یاران هم راز خود را به عنوان جاسوس تربیت می کردم ولی هیچکدام از آنان مانند «میرزا حسین علی بهاء» و برادرش «میرزا یحیی صبح ازل» استعداد این کار را نداشتند.»
به طور خلاصه خاطرات دالگوروکی حاکی از آن است که: سعایت رقبای روسی دالگوروکی در سفارت روس منجر به فراخوان او شد و چندی در انجام نقشه های وی فاصله انداخت اما او بالاخره به حربه ی زبان، کار خویش را پیش برد و با قبول در خواست وی مبنی بر سفر به عتبات برای خواندن دروس اجتهاد (و تکمیل معلومات برای ضربه زدن به اتحاد اسلام) موافقت شد و او با نام مستعار «شیخ عیسی لنکرانی» وارد کربلا شد و با سیدعلی محمد باب آشنا گردید. طلبه جوانی از اهالی شیراز که به عقاید شیخی و باطنی و ریاضت متمایل، و از سایر طلاب پولدار تر بود و علاقه زیادی هم به قلیان و حشیش داشت.
دالگوروکی با توجه به اینکه طلاب شیخی مذهب از جمله سید علی محمد باب در میان شیعیان اختلاف افکنده اند و به کاسه داغ تر از آش بدل شده اند، با ایشان طرح دوستی ریخت و پس از آنکه در محفل خصوصی متوجه استعمال مواد مخدر از سوی سید علی محمد شیرازی شد او را به دلیل ساده لوحی و خوش باوریهایش، برای رسیدن به مطامع خویش برگزید و پس از شنیدن سخنی از «سیدکاظم رشتی» که گفته بود: «شاید الآن امام زمان در همین مکان درس حاضر باشند اما من ایشان را نشناسم» جرقه ی توطئه ای در ذهن دالگوروکی شکل گرفت و از آنجا که حس می کرد مصرف مواد مخدر و تحمل ریاضات باطل، حالت تکبر و جاه طلبی و ریاست در سید شیرازی به وجود آورده است، به او تلقین می کرد که امام زمان است. او با همه کند ذهنی اش، دلایلی می آورد که غیرقابل قبول بودن این ادعا را ثابت می کرد اما دالگوروکی با پافشاری بر پیشنهاد خویش و با استفاده از حربه ی حشیش و حتی شراب، سید علی محمد را متقاعد کرد که خود را امام زمان معرفی کند و او نیز در نهایت پذیرفت، اما از آنجا که از عواقب چنین ادعایی وحشت داشت درابتدا خود را باب ارتباط با امام زمان خواند.
وی با سفر به بصره و بوشهر، سپس شیراز، کم کم ادعای خود را به گوش شیعیان ایران رساند که در اوضاع وانفسای عهد قاجار منتظر ظهور بودند.
از سوی دیگر دست دالگوروکی نزد جاسوسان انگلیسی رو شد، چه ایشان نیز در حوزه ی کربلا نفوذ کرده بودند و او به ناچار گریخت و با رایزنی وزارت امورخارجه روسیه به ایران مأمور شد و به مرور جای سفیر را گرفت. سید علی محمد نیز در نخستین رویارویی با مخالفین خود یعنی خویشاوندانش، بزودی طرد شد و پس از جلب از سوی «حسین خان مختار» در حضور علمایشیراز محاکمه شد، چوب خورد و پس از چند ماه حبس از شیراز اخراج گردید و وارد اصفهان شد.
سفارش دالگوروکی به رفیق اصفهانی اش «معتمدالدوله» حاکم این شهر به دلیل مرگ وی عقیم ماند و سید علی محمد دوباره دستگیر و روانه تهران شد. حکومت هم ابتدا او را به رباط کریم، سپس به ماکو و چهریق فرستاد. دوستان دالگوروکی هم زمینه های غتشاش در شهرهای رودبار مازندان، کاشان، تبریز و فارس را فراهم کردند. اما از آنجا که انگلستان از کارههای دالگوروکی باخبر شده بود وی تصمیم گرفت برای اینکه رازش کاملا بر ملا نشود زمینه ای ایجاد کند که سید علی محمد در خارج از تهران کشته شود و با تشجیع شاه برای تشکیل جلسه محاکمه در تبریز، علی رغم توبه ی سید علی محمد شیرازی، پس از چوب و فلک و اخذ توبه نامه او را به ضرب گلوله از پای در آوردند.(۶)
همان طور که دالگوروکی از ابتدا سرنخهای این خیمه شب بازی پر هزینه برای ایران و اسلام را در دست داشت تا لحظه ی پایان کار باب نیز از نزدیک جریان امور را دنبال می کرد که مبادا کی به فتنه گریهای او پی ببرد. عبدالسحین آواره در کتاب کوکب الدریه فی مآثر البهاییه که قبل از برگشتن از بهاییت و تألیف ردیه ی کشف الحیل آن را نگاشته درصفحه ۲۴۸ پس از شرح چگونگی تیرباران کردن باب توسط فوج خمسه به سرکردگی آقاجان بیک خمسه یی می نویسد:
… قونسول روس اظهار افسوس نموده رقت آورده بود و گریه کرده… (۷)
و اشک این تمساح جز برای راضی کردن یاران باب بویژه بهاءالله برای ادامه ی راه نبوده است، آن هم نه در انظار عموم بلکه در خلوت خودشان تا ماجرا پنهان و مکتوم بماند.
قدیمی ترین منبعی که در آن ماجرای محاکمه ی سید علی محمد باب در تبریز در حضورولیعهد (ناصرالدین میرزا) توسط علمای تبریز درج شده، کتاب نقطةالکاف فی تاریخ البابیه اثر حاجی میرزا جانی کشانی است که توسط ادوارد براون انگلیسی به سال ۱۹۱۰م/۱۳۲۸ق/۱۲۸۹ در لیدن هلند منتشر شد. در صفحه ی ۱۳۳ این کتاب آمده: «اما در خصوص آوردن آن جناب به شهر تبریز و چوب زدن اجمال آن، آن است که حاجی (۸) ملعون حکم کرده بود به ولی عهد که حضرت را بخواهند و اجلاس نمایند و حضرات علما نیز جمع شوند و با حضرت در باب بابیت و ایشان صحبت نمایند. چون که اختلاف در باب ایشان نموده بودند، جمعی می گفتند که ایشان خبط دماغ دارند و لایشعر می گویند و بعضی می گفتند که خود ایشان مدعی مقام بابیت نیستند بلکه آخوند ملاحسین بشرویه مدعی می باشند و این نوشتجات از اوست…
آن گاه شرح ماجرای محاکمه ی باب یا مناظره ی علمای تبریز با وی را می نویسد تا آنجا که هجده چوب به کف پایش می زنند، اما از توبه ی او چیزی نمی نویسد.
ولی خوشبختانه در اثر دیگری از نخستین آثار بهاییان، داستان توبه نامه به صراحت آمده است و آن کتاب کشف الغطا ابوالفضل مازندرانی است.
علت چاپ توبه نامه سید علی محمد در کتاب کشف الغطا خود حکایتی شنیدنی است که شرح آن را به نقل از مقدمه نقطة الکاف به قلم ادوارد براون که آن را آقای مصطفی حسینی طباطبایی در کتاب ماجرای باب و بها (۹) آورده می خوانیم. وی می نویسد:
در روزگاری که میرزا حسینعلی بهاء (بهاءالله) هنوز زنده بود و درعکا به سر می برد و برادرش میرزا یحیح (صبح ازل) نیز در قبرس روزگار می گذرانید، خاورشناس نامدار انگلیسی ادوارد براون [به دلیل علاقه ای که نسبت به تاریخ مذاهب پیدا کرده، بویژه پس از خواندن خاطرات کنت دوگوبینو] سفری به قبرس و عکا رفته و با هر دو برادر ملاقات می کند و آن گاه درصدد بر می آید تا یکی از آثار بابیان را به چاپ برساند و از میان آثار ایشان، کتاب نقطةالکاف، اثر میرزا جانی کاشانی را می پسندد و دیباچه ای بر آن می نگارد و در آنجا به اثبات می رساند که میرزا یحیی جانشین منصوص باب بوده و برادرش میرزا حسینعلی، نمی تواند موعود با بیان باشد. اقدام خاورشناس مذکور بهاییان را سخت نگران می سازد و از میان ایشان ابوالفضل گلپایگانی مأمور می شود تا بر نوشتار ادورارد براون نقدی بنگارد و اذهان پریشان بهاییان را از نگرانی بیرون آورد و در پی این تصمیم کتاب کشف الغطا را تا صفحه ۱۳۲ می نویسد و اجل مهلتش نمی دهد. آن گاه مبلغی دیگر به نام مهدی گلپایگانی دست به کار می شود و کتاب را به اتمام می رساند. در کتاب مذکور برای آنکه نشان داده شود فضایل بهاءالله بیش از علی محمد باب بوده (تا چه رسد به میرزا یحیی) ناگزیر «توبه نامه» او مطرح شده است.
در صفحه ی ۲۰۴ کتاب کشف الغطا چاپ تا شکند (مطبعه ی کویر) درباره چاپ تصویر توبه نامه این گونه آمده است:
چون در این عریضه، انابه و استغفار کردن باب التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است، مناسب چنان به نظر می آید که صورت همان دستخط مبارک را نیز محض تکمیل فائد در این مقام مندرج سازیم و موازنه آن را با الواحی که از قلم جمال قدم (بهاءالله) در لجن اعظم (یعنی شهر عکا) به جهت ملوک و سلاطین عالم نازل گردیده به دقت نظر اولی البصائر واگذاریم.
جالب اینجاست که طرح توبه نامه برای اثبات برتری بهاءالله نسبت به باب بی شباهت به نشستن بر سرشاجه و بریدن آن از بن نیست. بنای بهاییت بر بنیان باب استوار شد و زمانی که این بنیان فرو بریزد، طبیعتا برای بهاییت هم حرف قابل دفاعی نمی ماند. از این رو در میان آنچه امروز به عنوان تبلیغ بهاییت برای مردم زودباور و افراد ساده لوح طرح می شود هیچ سراغی از داستان توبه نامه نمی توان یافت.
اما سایر منابعی که در آنها به ماجرای این مناظره ی تاریخی پرداخته شده، اعم از کتب تاریخ اهالی باب و بها و آثار سایر تاریخ نویسان عهدقاجار و پس از آن به ترتیب تاریخ چاپ عبارت انداز:
الکواکب لدریة فی مآثرالبهائیه، اثر عبدالحسین آواره (۱۳۴۲ق=۱۳۱۱ش، ص ۲۲۲) که خود از مبلغین بهایی بود و پس از بازگشت از این آیین آن را نگاشت.
The down-brekers Nabil s narrative of early day of Baha i revelation Translated by shoghi Efende. New York, Baha i, pub. Committee [1932=هـ ۱۳۱۱] God Passesby, introd by Georg townshend, Wilmette, 111., Baha I pub. Committee.
باب و بها را بشناسید، نگاشته فتح الله مفتون یزدی. حیدرآباد دکن [۱۳۷۱ ق= ۱۳۳۱ ش] که اتفاقا در این اثر نیز به تحریک سید عل محمد باب از سوی کینیاز دالگوروکی اشاره شده است (نگاه کنید به انتهای ص ۷۷ که نوشته: «سید علی محمد ابتدا خواست رقابت و همکاری با حاجی محمدکریم خان کرمانی نماید ولی علل دیر که دست بیگانگان آماده کرده بود کم کم پا را بالاتر گذارد…»)
پیام پدر از صبحی (فضل الله مهتدی که خود از توابین از بهاییت بود). تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۴٫
بهایی گری اثر احمد کسروی، تهران، مرد امروز، ۱۳۳۵، ص ۳۱٫
کشف الحیل اثر عبدالحسین آیتی (آواره، مبلغ سابق بهایی که پس از بازگشت عنوان آیتی را برای خود برگزید)، ج۲، ص۸۸٫
فلسفه نیکو، اثر حسن نیکو، تهران، فراهانی، ۱۳۴۳، ص ۱۵۳٫
بحائیت [کذا] گمراه را بشناسید، (چاپ چهارم کتاب «وسیله سعادت یا احکام بهاییت». تألیف عبدالکریم ملک، تهران، شرکتهای بازرگانی بین المللی لا (قانون)، ۱۳۴۷٫
بهاییان، تألیف سید محمد باقرنجفی، تهران، طهوری، ۱۳۵۷، ص ۲۱۹٫
بهاییت به روایت تاریخ، تألیف بهرام افراسیابی، تهران، نشر پرستش، ۱۳۶۶، ص ۸۸٫
گفت و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز، تألیف میرزا محمدتقی مامقانی، به اهتمام حسن مرسلوند، تهران، نشر تاریخ تهران، ۱۳۷۴٫
ماجرای باب و بها، تألیف مصطفی حسینی طباطبایی، تهران، روزنه، ۱۳۷۹٫
بهاییت در ایران، تألیف سعید زاهد زاهدانی، تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص ۱۸۷٫
همچنین در بخش سوم کتاب ظهورالحق، تألیف فاضل مازندارانی که از نخستین آثار بهاییان است اما تاریخ انتشار ندارد، به این مناظره تاریخی بر می خوریم.
براساس این منابع و سایر منابع از جمله کشف الغطای میرزاابوالفضل گلپایگانی و اثر انگلیسی ادوراد براون با عنوان:
Materials for study of Baha I Religion (Cambridge, at the University press, 1961).
برگزاری جلسه مناظره ی بین علمای تبریز و سید علی محمد شیرازی از مسلمات تاریخی است. جالب اینکه در برخی از منابع بهایی که توسط مبلغان و سران این فرقه ترجمه یا بازنویسی شده، تحریفی تاریخی صورت گرفته و جزییات مناظره به گونه ای غیرواقع گزارش شده است، و حتی در برخی از منابع از جمله نقطةالکاف اصلا اشاره ای به توبه نامه باب و بازگشتش از دعوی بابیت و سایر ادعاها ننموده¬اند. در صورتی که بسیاری از منابع الیه بهاییان توبه نامه را چاپ کرده اند.
از جمله منابعی که متن یا تصویر توبه نامه و پاسخ علمای تبریز را منتشر ساخته اند عبارت اند از: باب و بها را بشناسید، بهایی گری، کشف الحیل، فلسفه ی نیکو، بهاییت گمراه را بشناسید، بهاییان و بهاییت به روایت تاریخ، بهاییان در ایران و کتاب:
Quuest le successeur du Bab 1par [A-L-M.Nicolas.Paris.Libr.d Amerique et orient, 1933(1312ش=)]
از مهم ترین منابع فارسی بهاییان که توبه نامه را منتشر ساخته اند کشف¬الغطای ابوالفضل گلپایگانی و ظهور الحق فاضل مازندرانی است. در کتاب پیش گفته ی ادوارد براون نیز عین توبه نامه منتشر گردیده است (صفحات ۲۵۹ – ۲۵۶).
اما دو نکته حائز اهمیت در این میان وجود دارد. نخست آنکه پس از انجام مراسم تأدیب که به برخی روایات یازده و به برخی دیگر هجده چوب بر کف پای سید علی محمد شیرازی می نوازند، با همین مختصر وی از تمام ادعاهای خود بر می گردد و توبه نامه ای را به خط خود می هویسد و علمای تبریز شائبه خبط دماغ او را مطرح می کنند وبه این ترتیب اعدام او موقتا به تعویق می افتد. این پاسخ از سوی علمای تبریز(علی اصغر حسنی حسینی و ابوالقاسم حسنی حسینی) نه به صورت شفاهی بلکه به صورت کتبی و آن هم روی همان برگه ی توبه نامه درج شده است، نه روی برگه ای مجزا. در صورتی که همه منتشر کنندگان متن توبه نامه و پاسخ علمای تبریز اعم از مؤلفان بهایی و غیربهایی، متن مزبور را جداگانه فرض کرده و در آثار خود آورده اند، تنها و تنها استاد حائری به اهمیت این مووضع تأکید داشته اند که طی مقاله ی دیگری به قلم نگارنده شرح آن آمده، و عینا و برای نخستین بار متن و حاشیه کنار هم منتشر شده است.(۱۰)
نکته مهم دیگر اینکه غیراز توبه معرفو سید علی محمد باب که در محضر علمای تبریز نوشته، توبه نامه های دیگر هم سراغ جسته ایم که بهانه ی اصلی ما برای پرداختن به این نوشته بوده است.
یک توبه نامه و یک شبه توبه نامه دیگر هم هست که هر دو از جهت محتوایی بر توبه نامه ی اصلی و معروف صحه می گذارند: نخست متنی که در تصویر یکی از نسخ مربوط به آرشیو محرمانه بهاییان یافته شد که تحت عنوان «مجموعه آثار حضرت اعلی» (۱۱) با اجازه ی محفل روحانی ملی ایران به تعداد محدود در سال ۱۳۳ بدیع تکثیر شده است. اتفاقا عین آن پیش تر توسط عبدالحسین آیتی (آواره پیشین) در کتاب کشف الحیل منتشر شده بود. (۱۲) این مجموعه که جنگی از دست نوشته های سید علی محمد است به خطی خوانا کتابت شده است.
با توجه به متن به نظر می رسد که توبه نامه مزبور مربوط به زمان دستگیری و تنبیه او در شیراز بوده باشد.
اینک عین تصویر نسخه و متن پیاده شده آن که سراسر عذر، بی بضاعتی و بی مایگی و بی سوادی است عرضه می شود. اما پیش از آن توضیح مختصری در خصوص مجموعه ی مزبور لازم به نظر می رسد.
«ملاحسین جامع» این مجموعه، باید همان «ملاحسین بشرویه ای» باشد که در بازگشت باب به شیراز از او استقبال کرد و با او به گفتگو نشست و به عنوان یکی از نخستین مبلغان جدی آیین بابیت شهر به شهر گشت و مردم را به طرفداری از سیدباب شورانید.
صفحه نخست این مجموعه یادداشتی دارد که این نظر را تأیید می کند:
این مجموعه تواقیع و ادعیه ی مبارکه حضرت باب ارواحنا فداه که به خط جناب ملاحسین می باشد در شیراز از نسخه خطی متعلق به سرکار خانم افسر خلیلی استنساخ عکسی شده است.
احتمالا منظور از استنساخ عکسی، کپی برداری است و جامع و کاتب یک نفر (همان ملاحسین بشرویه ای) و تنها مالک نسخه خانم افسر خلیلی است. از این نظر مجموعه حاضر حائز اهمیت فراوان است چون نخستین اسناد مربوط به آغاز فعالیت سید علی محمد باب در ترویج آیین ساختگی خویش است.
اما متن نخست از جنگ مزبور:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. و بعد چنین گوید اقل خلق الله علی بن (۱۳) محمدالمرحوم محمدرضا طاب ثراه که جمعی ادعای مقام بابیت امام علیه السلام را نسبت به این بنده ضعیف داده اند و حال آنکه مدعی چنین امری نبوده و نیستم و حتم است بر کسی که ادعای چنین امر عظیم را نماید که متصف به جمیع صفات کمالیه علمیه و عملیه بوده، علمی از علوم و رسمی از رسوم را فاقد نباشد، و احاطه بر کل علوم ظاهریه و باطنیه به نهج تحقیق و تفضیل داشته باشد، و نباشد امری از امور کرامه یا خارق عادت که عندالله محمود باشد مگر آنکه بر نحو قطبیت نه به نحو قوه ی امکانیه که در همه ی اشیاء خداوند بالاصاله یا بالعرض قرار داده مالک باشد، و اگر امری از امور یا حرفی از علوم را فاقد باشد، شکی نیست که حامل این مقام عظیم نیست و خداوند عالم و اهل ولایت او شاهد و بصیرند که به حرفی از علوم رسوم اهل علم و به امری از خوارق عادات عالم و قادر نیستم، و کلماتی اگر جاری از قلم شده باشد بر محض فطرت بوده و کلا مخالف قواعد قوم است و دلیل بر هیچ امری نیست و هر کس درباره ی حقیر اعتقاد رتبه ی بابیت امام علیه السلام را نماید خداوند گواه است که در ضلالت است و در آخرت در نار و در این ورقه حیله و تقیه نیست، بلکه ظاهر و باطنم بر آنچه نوشته گواهی می دهند و کفی بالله ما اقول شهیدا.(۱۴)
متن دیگری که در جنگ مورد نظر آمده و در آن نیز با صراحت از ادعاهای خود بازشگته و آن را به جهت خلاصی و گویا در زندان نوشته، بدین قرار است:
هوالله تعالی
قبله ی محترم دام فضلکم، تلاوت آیات دو ورقه خط شریف را نموده، صفحه ی عربی به جهت خلاصی کل عرض شده به نظر شریف خواهد رسید، که ثلج الفؤاد (۱۵) و ساکن للقلب باشند، مختصر از کماهی آن اینکه بابی از علم و معرفت توحید خداوند عالم از لفظ خفی خودش به حقیر عنایت فرموده و از کم ظرفی نفس خود اظهاراتی شده و این اعظم خطات. زیرا که تکلیف نفس خود بوده نه دیگری. بعضی از اهل علم به مشاهده این آثار از حسن ظن خودمقامی و تکلفی فهمیده اند و یک حدیث بر قواعد قوم دیده و به مضمون فلیأتی بحدیث مثله از حسن فطرت خود تصدیق نموده، شکی که نیست از علوم رسوم اهل علم مطلع نبوده و نیستم بل از لسان فطرت مناجات و آیاتی تنطق نموده که حق واقع مطابق سنة آل الله سلام الله علیهم است. اشهدالله و کفی بی شهیدا تکلیف احدی نیست تصدیق، به همه اخبار نموده و کل طلاب به اطراف نوشته باشند، و بر اهل تصدیق فرض است رجوع به همه اخبار نموده و کل طلاب به اطراف نوشته باشند، و بر اهل تصدیق فرض است رجوع به نفس خود نموده کسی که طالب هستند حاوی کل علوم باشد دیده تبعیت نمایند، جناب قبله معظم آخوند ملا محمدتقی هروی را عرض سلام ابلاغ داشته که مردم را از تزلزل و تصدیق بیرون آورده، و به نفس خود راجع نموده باشید، و بر کسی حلال نیست آمدن این بلد زیرا که من مدعی امری نیستم و حکم فتنه اشد از قتل است.
سواد صفحه ی عربی را طلاب به کل بلاد برسانند که همه بر یقین باشند که بنده هستم بی علم. در روز قیامت از آن سؤال خواهد فرمود. خداوند عالم و اهل محبت او شاهد و بصیرند که بر امری نیستم که بر احدی فرض باشد طاعه من و آثاری که دلالت بر این مقام می کند راجع به خود حقیر است حکمی از برای آنها نیست و اهل یقین را هم از این امر رجوع دهند به این ورقه تا همه خلاص باشند. دو ورقه ی جوف را به صاحبانش رد فرمایند که من نیستم در ماه رمضان. کتب کثیری جمع بود چهارده دعا به جهت تسلی خود نوشتم و جواب همه اشاره نمودم، من جمله دعایی به اسمی که اشاره نموده اید آخر نسخه بود که نوشته شده بود ولی مقابله شنده و چون که به خط شکسته و با کمال استعجال نوشته می شود کاتب نمی تواند بخواند، یحتمل بر قواعد بعضی مقامات درست نیاید و الا فطرت بر نهج واقع مصطلتح قواعد حقه است و این دعا با ذکر توحید فضل الا الله است که بر اجماع ضرری ندارد ولی اگر دلیل بر حکمی باشد دلیل نیست، و هر کس عمل نماید مجرم است، به همه اختیار فرموده، بلکه ان شاءالله استخلاص خود و کل حاصل شود و هو العلی الکبیر.(۱۶)
در این متن تأکیداتی آمده که ارزش محتوایی آن را هم سنگ توبه نامه معروف می کند؛ از جمله: بابی از ابواب علم بودن، در عین کم ظرفیتی، عوام فریبی، بی سوادی، عدم لزوم تبعیت از وی، التماس رفع خطر، منع پیروان از آمدن نزد وی، درهرگونه ادعا، صحه بر حکم قتل در صورت ادامه ی فتنه، سخت خوان بودن دست نوشته های خویش و بالاخره استدعای عاجزانه برای خلاص شدن از تنگنایی که در آن قرار داشته است.
متن نامه اصلی که خطاب به ناصرالدین میرزا ولیعهد نوشته شده و با حاشیه علمای تبریز همراه است به نقل از استاد حائری بدین قرار است: (۱۷)
فداک روحی الحمدلله کما هواهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه ی عباد خود شامل گردانیده، فحمدا له ثم حمدا که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده. اشهدالله و من عبده که این بنده ی ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگر چه به نفسه وجودم ذنب صرف است، ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و به نبوة رسول او (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولایة اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده و از قلم جاری، شده غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد. استغفرالله ربی و اتوب الیه من ینسب الی امر. و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست، و مدعی نیابت خاصه حضرت حجةالله علیه السلام را محض ادعی مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرفراز فرمایند والسلام.
هرچند این توبه نامه همچون قریب به اتفاق متون کتابت شده توسط سید علی محمد امضا و مهری ندارد، (۱۸) و حتی مخاطب آن نیز به وضوح پیدا نیست اما با دقت نظر در متن و سبک نگارش ومقایسه دستخط آن با سایر الواح و مکتوبات سیدعلی محمد شیرازی به روشنی معلوم می شود که توسط خود باب نوشته شده است. در عین حال به خط شکسته ی بی نقطه نوشته شده که از زیرکیهای سیدعلی محمد در نوشته هایش بوده تا با سخت خوان نمودن من و ابهام در آن و ایجاد زمینه تصحیفو دگرخوانی، بتواند در صورت امکان از زیر بار برخی از خطاها در آنچه نوشته بوده شانه خالی کند. وی در متن سند دوم که پیش تر ارائه گردید به این سبک نویسندگی خود تصریح دارد: «دعایی به اسمی که اشاره نموده اید آخر نسخه بود که نوشته شده بود ولی مقابله نشده و چون که به خط شکسته با کمال استعجال نوشته می شود کاتب نمی تواند بخواند، یحتمل بر قواعد بعضی مقامات درست نباید والا فطرت بر نهج واقع مصطلح قواعد حقه است…»
علمای تبریز نیز پس از توبه ی سید علی محمد باب، پاسخی به او دادند. سیدابوالقاسم حسنی حسینی و علی اصغر حسنی حسینی پاسخ خود را نه در برگه ای جداگانه که در حاشیه ی همان توبه نامه بدین شرح نگاشته اند:
سیدعلی محمد شیرازی! شما در بزم همایوم و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا، ولیعهد دولت بی زوال ایده الله و سسده و نصره و حضور جمعی از علمای اعلام، اقرار به مطالب چندی کردی که هر یک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل، توبه ی مرتد فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تأخیر قتل شما شده است، شبهه ی خبط دماغ است، که اگر آن شبهه رفع شود، بلا تأمل احکام مرتد فطری به شما جاری می شود.
مهر چهارگوش هر دو عالم بر جسته تبریزی ذیل نوشته ی ایشان در حاشیه توبه نامه درج شده، آن گاه این توبه نامه به ضمیمه ی گزارش ولیعهد، ناصرالدین میرزا، برای محمد شاه ارسال گردید که در منابع تاریخی مندرج است، (۱۹) و ما آن ار من باب ارائه گزارش رسمی از ماجرای محاکمه و توبه در کنار انبوه گزارشهای غیررسمی حاضران و دیگر تاریخ نویسان در اینجا می آوریم.(۲۰)
هوالله تعالی شأنه
قربان خاک پای مبارکت شوم. در باب باب که فرمان قضا جریان صادر شده بود، که علما طرفین را حاضر کرده با او گفتگو نمایند، حسب الحکم همایون محصل فرستاده با زنجیر از ارومیه آورده به کاظم خان سپرده، ورقه به جناب مجتهد نوشت که آمده به ادله و براهین و قوانین دین مبین گفت و شنید کنند. جناب مجتهد در جواب نوشتند که از تقریرات جمعی معتمدین و ملاحظه ی تحریرات این شخص بی دین، کفر او اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود، تکلیف راعی مجددا در گفت و شنید نیست. لهذا جناب آخوند ملا محمد و ملا مرتضی قلی را احظار نمود و در مجلس از نوکران این غلام امیراصلان خان و میرزا یحیی و کاظم خان نیز ایستادند. اول حاجی ملامحمود پرسید که: مسموع می نمود که تو می گویی من نایب امام هستم و بابم و بعضی کلمات گفته ای که دلیل بر امام بودن، بلکه پیغمبری تست. گفت بلی حبیب من! قبله ی من! نایب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنیده اید راست است. اطاعت من بر شما لازم است، به دلیل «ادخلوالباب سجدا» و لکن این کلمات را من نگفته ام، آنکه گفته است، گفته است. پرسیدند گوینده کیست؟ جواب داد: آنکه به کوه طور تجلی کرد.
روا باشد اناالحق از درختی
چرا نبود روا از نیکبختی؟
منی در میان نیست. اینها را خدا گفته است. بنده به منزله ی شجره طور هستم. آن وقت در او خلق می شد، الآن در من خلق می شود، و به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را می کشید، منم. آنکه چهل هزار علما منکر او خواهند شد منم.
پرسیدند این حدیث در کدام کتاب است که چهل هزار علما منکر خواهند گشت؟
گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار که هست. ملا مرتضی قلی گفت: بسیار خوب. تو از این اقرار صاحب الامری. اما در احادیث هست و ضروری مذهب است که آن حضرت از مکه ظهور خواهند فرود، و نقبای جن و انس با چهل و پنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد، و مواریث انبیاء از قبیل زره داود و نگین سلیمان و ید بیضاء به آن جناب خواهند بود. کو عصای موسی و کو ید بیضاء؟
جواب داد که من مأذون به آوردن اینها نیستم.
جناب آخوند ملامحمد گفت غلط کردی که بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدند که از معجزات و کرامات چه داری؟
گفت: اعجاز من این است که برای عصای خود آیه نازل می کنم. و شروع کرد به خواندن این فقره: «بسم الله الرحمن الرحیم، سبحان الله القدوس السبوح الذی خلقت السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیة من آیاته.»
اعراب کلمات را به قاعده نحو غلط خواند. تاء سموات را به فتح خواند. گفتند مکسور بخوان. آن گاه الارض را مکسور خوند. (۲۱) امیراصلان خان عرض کرد: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد من هم توانم تلفیق کرد، و عرض کرد: «الحمدالله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المساء». باب خجل شد. بعد از آن حاجی ملامحمود پرسید که در حدیث وارد است که مأمون از جناب رضا علیه السلام سئوال نمود که دلیل بر خلافت جد شما چیست. حضرت فرمود آیه ی انفسنا. مأمون گفت «لولا نسائنا». حضرت فرمود «لولاابنائنا». سئوال و جواب را تطبیق بکن و مقصود را بیان نما. ساعتی تأمل نموده و جواب نگفت. بعد از این مسائلی از فقه و سایر علوم پرسیدند. جواب گفتن نتوانست. حتی از مسائل بدیهیه فقه از قبیل شک و سهو سئوال نمودند، ندانست و سر به زیر افکند. باز از آن سخنهای بی معنی آغاز کرد که «همان نورم که به طور تجلی کرد زیرا که در حدیث است که آن نور نور یکی ازشیعیان بوده است.»
این غلام گفت از کجا آن شیعه تو بوده ای؟ شاید نور ملامرتضی قلی بوده باشد. بیشتر شرمگین شد و سر به زیر افکند. چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخ الاسلام را از احضار کرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبیه معقول نموده، و توبه و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کردم و التزام پا به مهر سپرده که دیگر این غلطها نکند، و الآن محبوس و مقید است. منتظر حکم اعلی حضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر امر همایون است. (۲۲)
چگونگی انتقال توبه نامه باب به کتابخانه مجلس
توبه نامه سید علی محمد باب توسط «ارباب کیخسروشاهرخ» از رجال سیاسی ایران و نماینده ی زرتشتیان در یازده دوره مجلس شورا، رئیس اداره مباشرت (کارپردازی) در دوازده دوره و بنیان گذار کتابخانه، چاپخانه و موزه ی مجلس و مورد وثوق ملت و دولت فراهم گردیده، به صندوق کارپردازی سپرده شده است.
او همواره زرتشتیان را از پیوستن به آیین بهایی منع می کرد و همواره از رهبران این فرقه بیزاری می جست که می کوشیدند او را به جمع هواداران خود جلب کنند. در مقابل، عبدالبهاء">عباس افندی هم ازعاقبت شوم ارباب کیخسرو در یکی از الواح خود چنین می نویسد: «… روسوایی کیخسرو کرمانی، آن نیز اگر اندکی هوش و دانش داشت البته متنبه و متذکر می شد که اسباب خدائی بود…» (۲۳)
که گویا اشاره به مرگ فرزندش شاهرخ دارد که در دلیجانی به همراه پرنس ارفع الدوله که هنگام به اروپا از راه عراق در میانه راه اصفهان در محلی به نام ایزدخواست، مورد حمله راه زنان قرار می گیرد وبه ضرب گلوله کشته می شود. (۲۴)
در هر حال ارباب کیخسرو پس از به دست آوردن توبه نامه، شرحی در خصوص چگونگی فراهم آوری آن به خط خود می نویسد و به روی صندوق کوچک قرمز رنگی الصاق می کند که مورد بازدید قرار داده بود، تصویری از توبه نامه تهیه نموده که عینا همان توبه نامه اصلی چاپ شده در منابع معتبر مذکور است. اما جای تأسف است که از یادداشت ارباب کیخسرو تصویری تهیه نشد و در بازدید اخیرشان از محتویات صندوق کارپردازی (اسفندماه ۱۳۸۵) علی رغم وجود توبه نامه، از صندوق قرمز رنگ و یادداشت ارباب کیخسرو سراغی نیافتند.
مرحوم محیط طباطبایی در مقاله ای با عنوان «عظیم پس از باب و پیش از ازل» در خصوص جابه جایی، نگهداری و اهمیت این اسناد می نویسد: «این مدرک در ضمن مجموعه اسناد دولتی تا صدر مشروطه محفوظ بود و پس از استقرار مشروطه از دربار به کتابخانه مجلس شورای ملی انتقال یافت و تا سی و اندی سال قبل، توبه نامه را در تالار مطالعه کتابخانه سابق مجلس بر دیواری آویخته می دیدیم و هم اکنون عین ورقه ی درون صندوق امانات مجلس شوری در بانک ملی نگهداری می شود. مدلول این نامه برپژوهندگان روشن می کند که چرا علمای تبریز در همان زمان حکم به ارتداد باب ندادند (۲۵) و او را مدتی دیگر در بازداشت نگه داشتند تا آنکه در ۱۲۶۶ هجری به روزگار پادشاهی ناصرالدین شاه حکم قتل او صادر و اجرا شد.
این نامه ی چند سطری که مورد قبول عبدالبهاء و میرزا ابوالفضل در کشف الغطا و مستر برون در مواد تحقیقی برای بابی گری هم قرار گرفته بیش از آن همه هیاکل و توقیعات و مناجاتها و ادعیه ای که به خط سید منسوب شده (چون از ۱۲۶۹ تا امروز در محل معینی پیوسته نگاهداری می شده است.) از نظر خط شناسی بیشتر قابل اعتماد محسوب می شود. (۲۶)
طرح واهی بودن توبه باب و جعلی بودن توبه نامه او با وجد چنین اسناد معتبری راه به جایی نمی برد و بابیان و بهاییان ساده اندیشان باید بنگرند که بنای اعتقادات خود را بر چه خشت کجی نهاده اند و تا ثریا هم که دیوار این قصر پوشالی را بلند کنند، سرنوشتی جز فروریختن در انتظار ان نیست.
چندین چراغ دارد و بی راه می رود
بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش
پی نوشت :
۱- دشتی، مهدی، «بررسی دستان توبه و تنبه بعضی از مشایخ در کتب صوفیه»، پژوهشنامه علوم انسانی، صص ۵۰ -۳۰٫ نیز ر.ک: جستجو در تصوف ایران از عبدالحسین زرین کوب، پیدایش و سیر تصوف اثر نیکلسون و تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری.
۲- لکایی اندی، مجید، «توبه، تدبیری کیفرزدا در حقوق اسلامی»، نشریه نگهبان، شماره ۵۰، صص ۲۶ – ۲۴٫
۳- مرحوم استاد سید محمد محیط طباطبایی طی سلسله مقالات ارزنده ای که در شماره های مختلف مجله گوهر از سال دوم تا ششم منتشر ساختند به بررسی انتقادی این اثر و دیگر آثار فرقه بابیه و بهاییه از جمله تاریخ نبیل زرندی، ایقان یا رساله ی خالدیه و کتاب اقدس از بعد کتابشناسی و استنادی پرداخته، نکات بسیار مهمی را طی آنها بیان نموده است که جا دارد به صورت یک جا در کتابی مستقل چاپ و منتشر شود.
۴- این خاطرات و گزارشها پس از فروپاشی رژیم تزاری روسیه در مجله شرق (ارگان حزب سوسیالیستی شوروی) به چاپ رسید تا رژیم کمونیستی جدید شوروی به این وسیله مفاسد رژیم قبلی را برملا کرده باشد. این خاطرات به سال ۱۳۲۲ق در سالنامه خراسان تحت عنوان «اعترافات کینیاز دالگوروکی» ترجمه و منتشر شد و در سال ۱۳۴۳ تحت عنوان اسرار پیدایش شیخیه و بابیه و بهاییت با مقدمه ی محمدمهدی خالصی کاظمینی لباس نشر پوشید و اخیرا نیز توسط مؤسسه فرهنگی دارالمهدی و القرآن الکریم حسینیه کربلایی اصفهان با ترجمه آقای حیدر بهر من منتشر گردیده است، که به صورت پاورقی درشماره های ۲۷ – ۲۱ نشریه خورشید مکه منتشر شده. گویا از این خاطرات چاپهای دیگری هم توسط انتشارات کتابفروشی حافظ و دارالکتب الاسلامیه صورت پذیرفته است.
۵- ر.ک: «بحثی در رد یادداشتهای معجول منتسب به کینیازدالگوروکی»، مؤسسه ملی مطبوعات [ناخوانا] سال ۱۲۶ بدیع که در حدود سال ۱۳۲۴ به دستور شوقی نگاشته شده است؛ سایت نگاه نو (www.newnegah)، مقاله های «سرکوب بهاییان» وابسته به بهاییان.
۶- این بخش از خاطرات دالگوروکی از شماره های ۲۷ -۲۱ مجله خورشید مکه استخراج و تلخیص گردید.
۷- آیتی پس از بازگشت و توبه از بهاییت در کتاب کشف الحیل (جلددوم، صص ۸۹ – ۸۸) به ماجرای توبه نامه باب نیز پرداخته، عکس العمل دولت در این خصوص را شرح داده است.
۸- منظور حاجی میرزا آغاسی صدراعظم محمدشاه است.
۹- حسینی طباطبایی، مصطفی، ماجرای باب و بها، تهران، روزنه، ۱۳۷۹، صص ۹۷-۹۶٫
۱۰- ر.ک: «توبه نامه باب و شایعات پیرامون آن»، مجله پیام بهارستان، شماره ی۳۰، آذر ۱۳۸۲، صص ۸۹ – ۸۴٫
۱۱- یعنی سیدعلی محمد باب.
۱۲- آیتی، عبدالحسین، کشف الحیل، ج دوم، ص ۷۳٫
۱۳- در متن کشف الحیل: علی محمدبن المرحوم محمدرضا.
۱۴- مربوط به صفحات ۱۶۹و۱۷۰ نسخه ی مزبور.
۱۵- استاد حائری این کتب «ثلج الفؤاد» یا برف قلب را ترکیبی بسیار ضعیف و نازل در زبان عربی دانسته اند که مفهومی شبیه «دل خنک کردن» را از آن می جسته و این خود یکی از شنانه های بی سوادی و کم مایگی سید علی محمد باب است.
۱۶- صفحات ۱۹۷-۱۹۴ از جنگ خطی آثار باب.
۱۷- این قرائت با قرائت ادوراد براون در چند کلمه مختصر متفاوت است که هیچ تأثیری در فهوای کلی کلام ندارد.
۱۸- به همین دلیل هم دکتر سیروس پرهام در مقاله «ماجرای اسناد مشروطه و توبه نامه باب» که از شماره مربوط به بهار ۸۱ در نشریه نشر دانش منتشر نمود به علت نداشتن مهر و امضا در پای توبه نامه آن را مجعول قلمداد نموده بود کهخ با اشاره استاد حائری مبنی بر وجود مهر و امضای علمای تبریز در حاشیه توبه نامه در پاسخ به سید علی محمد باب، متن و حاشیه با توضیحات لازم در شماره سی ام مجله پیام بهارستان (آذر۸۲،صص۸۹-۸۴)چاپ شد.
۱۹- استاد محیط طباطبایی این سند تاریخ توبه نامه را تنها نمونه ی دستخط سیدباب برای مقابله با خطور منسوب، دانسته چرا که با گزارش رسمی ولیعهد خطاب به شاه مملکت همراه بوده است. (ر.ک: «چند نکته درباره یک مقاله: عظیم پس از باب و پیش از ازل»، گوهر، س ششم مسلسل ۶۳، ص ۱۸۰٫
۲۰- ر.ک: گفت و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز، تألیف میرزا محمد مامقانی که به اهتمام حسن مرسلوند در سال ۱۳۷۴ توسط نشر تاریخ ایران منتشر شد.
۲۱- عبدالبهاء در کتاب «مقاله سیاح» در این باره چنین می نویسد: «نکته نحوی گرفتند، احتجاج به قرآن نمود وایشان به مثل منافی قواعد نحود از آن بیان کرد.» ببینید که چگونه داستان را به رنگ دیگری انداخته و دروغی از خود به آن افزوده اند. زیرا چنان که پیداست به باب غلط های نحوی گرفته اند، غلط های بسیار آشکار (نه نکته) آنگاه باب درمانده و پاسخی نداشته [بگوید] نه آنکه پاسخ گفته و از قرآن نیز ماننده هایی یاد کرده. این یک نمونه است که چگونه ناچار شده اند تاریخ را کج گردانند و به داستانها رنگهای دیگر دهند. (نقل از بهایی گریی تألیف احمد کسروی، تهران، مرد امروز، ۱۳۳۵، ص ۳۵٫
۲۲- کشف الغطاء، صص ۲۰۲ – ۲۰۱؛ ر.ک: بهایی گری، ص ۳۴ و بهاییت در ایران، ص ۱۸۸٫
۲۳- نیکو، حسن، فلسفه نیکو، تهران، فراهانی، ج ۲، ص ۱۸۳٫
۲۴- خاطرات ارباب کیخسرو شاهرخ، به کوشش شاهرخ شاهرخ و راشنا رایتر، ترجمه غلامحسین میرزا صالح، تهران، مازیار، ۱۳۸۱، صص ۲۳ – ۲۲٫
۲۵- خبط دماغ یا دیوانگی، دلیلی بود که باعث شد علمای تبریز موقتا حکم ارتداد او را به تأخیر بیندازند. اما پس از درگذشت محمدشاه و برکناری میرزا آغاسی و روی کارآمدن ناصرالدین شاه، میرزا تقی خان امیرکبیر و شیطنت و شلوغی بابیان به پیشاهنگی ملاحسین بشرویه ای و دیگران، دیگر جای تأمل نبود و رشته حیات او را پاره کردند تا فتنه ای از میان برخیزد و غبار آشوب بنشیند.
۲۶- مجله گوهر، س ششم، شماره سوم، خرداد ۱۳۵۷ (مسلسل ۶۲) ، ص ۱۸۰٫
توبه نامه
منبع:http://www.baharoom.com/1799.html
پژوهشی پیرامون اسناد و نسخه های توبه نامه ی سید علی محمد باب
خشت اول: بازشناسی و بازخوانی اسناد و نسخه های توبه نامه ی سید علی محمد باب
با گذشت یک صد سال از نهضت مشروطیت که با حضور تفکرات نو و بروز و ظهور مظاهر تمدن جدید، جامعه ای ایرانی را در مسیر ورود به جهان جدید قرار داد، امروز ما می توانیم پس از فرونشستن غبراهیا یک قرن فراز و نشیبهای سیاسی، در آرامش نسبی و با در اختیار داشتن منابع و اسناد بسیار به پژوهش و کاوش بپردازیم و برخی از گوشه های تاریک تاریخ کشورمان را روشن سازیم.
نوشته حاضر با هدف معرفی بهتر و بیشتر یکی از اسناد مهم تاریخ سیاسی و مذهبی ایران تنظیم گردیده که پیش تر نیز دیگران و هم این قلم پیرامون آن مطالبی را ارائه نموده بودند. با این نگاه که پرداختن به ریشه های تاریخ هر پدیده، بهترین راه برای آسیب شناسی آن پدیده و آسیب زدایی پدیده های مشابه آن محسوب می شود، بدون وارد شدن به لایه های عمیق اجتماعی و شرایط سیاسی آن دوران و با مروری گذرا به چگونگی شکل گیری، گسترش و ادامه فعالیت فرقه ی بابیه در ایران به استناد خاطرات کینیاز دالگوروکی سفیر روسیه تزاری، اسناد مربوط به «توبه نامه های سید علی محمد باب» را مورد بازشناسی و بازخوانی قرار می دهیم.
توبه در تاریخ تصوف و سه سئوال
با مطالعه در تاریخ تصوف به حکایاتی بر می خوریم که در آن به توبه ی عارفان اشاره شده، به نظر می آید داستانهای افسانه وار و خیال انگیز با این هدف تصنیف شده است که بر تأثیر عرفان در هدایت انسان تأکید شود تا در ذهن مردم خاصه عوام، مؤثر افتد و حسن ظنی نسبت به گروه عارفان و مشایخ پیدا کنند. داستان تنبه، انقلاب و توبه ی عرفانی چون «سید احمد جام»، «ابو حفص حداد»، «مالک دینار»، «جلال الدین مولوی»، «فضیل عیاض»، «ابراهیم ادهم» و «ابوبکر شبلی» از این دست است.(۱)
اما داستان توبه سید علی محمد باب، از گونه ای دیگر است. توبه ی از سر تحول روحی با توبه ی از سرناچاری و درماندگی و ترس آن هم در تنگنای قافیه، نیاز به تأمل بیشتری دارند. البته تردید نیست که توبه ی درست واز سرپشیمانی واقعی نه مصلحتی وموقتی در تکامل فرد و جامعه بسیار مؤثر است.
اگر از نگاه حقوقی و جزایی اسلام به توبه نگاهی بیندازیم در می یابیم که توبه تدبیری کیفر زداست که حتی با برخی از جدیدترین نظریات جرم شناسی قابل انطباق است. توبه شرایطی دارد که بر طبق آن و با هدف برقراری نظم اجتماعی بیشتر، به الغای کیفر می انجامد یا باعث تخفیف در آن می شود.
از نگاهی دیگر توبه ترک گناه است که در زیباترین و رساترین وجه آن شکل عذر خواهی به خود می گیرد، که این عذر خواهی می تواند از فرد، افراد یا کل جامعه باشد. (۲) حال در بررسی توبه نامه های «سیدعلی محمدباب» از این منظر باید به دو بعد از آن توجه کرد: نخست محتوای توبه نامه ها، سپس تعداد آنها که هر دو گویای حقایق بسیاری است. بدین منظور طرح چند سؤال در اینجا بی مناسبت نیست: نخست اینکه چه لزومی دارد فردی با ادعاهایی بزرگ مثل بابیت و مهدویت در حضور علما و عموم مردم دست به قلم شود که توبه نامه بنویسد؟ آیا رهبر دینی و مذهبی نباید از خود آن قدر شجاعت و استقامت نشان دهد که بر سرعقیده و ایمان خود پای بند بماند و تنها چند ضربه ی به کف باید او را از همه ی آرمان و عقیده اش بیندازد؟ در صورتی که بیاری از مبارزان سیاسی و اجتماعی که چنین ادعاهایی هم نداشتند تا پای جان شکنجه شدند اما بر عقیده خود استوار ماندند. یک سؤال اساسی دیگر که پیروان چنین فردی باید از خود بپرسند اینکه: دلیل پافشاری شان در ادامه پیروی از کسی که حتی خودش به حرف خودش اصرار و ابرامی ندارد، چیست؟
بهاییانی که باب را مبشر دیانت بهایی و رهبر فرقه ی خود را حسینعلی نوری (بهاءالله) می دانند چگونه می توانند علی رغم علم و دروغین بودن ادعاهای سیدعلی محمد باب، باز خود را بهایی بنامند و احساس بدی نداشته باشند؟
به نظر می رسد حقایقی از دین و نیز واقعیاتی از تاریخ از دید پیروان این مسلک ساختگی پنهان نگه داشته شده و جهل از یک سو و پرده پوشی سران این فرقه از سوی دیگر، باعث گردیده که گروهی چشم بسته خود را به جای بیندازند و با تلقین به نفس، احساس کنند در قله ها نفس می کشند، و از این واقعیت بی خبر مانده اند که آلت دست بیگانگانی قرار گرفته اند که بر این باور سخت استوارند که: «تفرقه بینداز و حکومت کن.»
این سئوال همواره مطرح بوده است که چرا بابیان و بهاییان علی رغم ادعاهای گزافی همچون «تحری حقیقت» تا این حد نسبت به پنهان سازی و دست کاری اسناد مهم سالهای نخستین فعالیت خویش اصرار، وسواس و حساسیت دارند و حتی آنچه را که به قلم اعضا و به سفارش سران این فرقه نوشته شده یا به کل از دسترس عموم –بویژه پیروان خود- دور نگه می دارند یا به تحریف و تکذیب آنها می پردازند. به عنوان نمونه ای مهم و بارز کتاب نقطةالکاف در تاریخ باب و وقایع هشت سال او از تاریخ بابیه، تألیف حاجی میرزا جانی کاشانی که نخستین اثر تاریخی تألیف و منتشر شده در این موضوع است و اتفاقا از سوی جانشینان منتخب باب، یعنی ازلیها تنظیم گردیده و در سال ۱۳۲۸ هجری قمری (مطابق ۱۹۱۰م) توسط ادوارد براون در سلسله انتشارات بریل منتشر شده است، به فاصله کوتاهی از دسترس عموم خارج و به جای آن کتاب تاریخ دیگری با عنوان تاریخ جدید (در مقابل نقطة الکاف که تاریخ قدیم بود) منتشر گردید؟ آیا این کار جز با هدف حذف و تلخیص و تبدیل صورت گرفته است؟ (۳)
ردپای دالگوروکی در ماجرای باب و بها
در خاطرات و گزارشهای کینیاز دالگوروکی به روشنی ردپای این جاسوس روسیه تزاری در ایجاد فرقه ی بابیه و بهاییه برای ایجاد تفرقه در امت اسلامی پیداست.(۴)
او که در ابتدا به عنوان مترجم در سفارت روس مشغول به کار شد و پنهان از سفیر و کارکنان سفارت خانه مأمور سری وزارت امورخارجه روس نیز بود، به بهانه ی آموختن زبان فارسی و علوم اسلامی با عده ای از علمای شیعه تماس گرفت و با اسلام آوردن ظاهری و آموختن دروس حوزوی و تظاهر به دیانت و شریعت و بروز رفتارهیا مقدس مآبانه به برخی از ایشان آن چنان نزدیک شد که یکی از آنان به نام «شیخ محمد» از سر مهرورزی وشاید جایزه ی اسلام آوردن، باردر زاده ی یتیم خود را به عقد ازدواج او در آورد و به مرور ایام از چنان محبوبیتی برخوردار شد که در زمان اقامت در عراق جرئت و جسارت یافت با اسم مستعار «شیخ عیسی لنکرانی» در کسوت روحانی ظاهر شود و اهداف شوم خویش را دنبال نماید. جالب اینکه او پنهان از سفیر و قائم مقام سفارت روش و باهماهنگی وزارت امور خارجه متبوع خود، توانست این مسیر را ادامه دهد و اگرچه مورد حسادت و سعایت همکاران خود قرار می گرفت، اما دست از تصمیم خویش برای ایجاد شکاف میان جامعه ی شیعه بر نمی داشت، و در نهایت نیز تصمیم خود را با صرف سکه های فراوان از طریق جاسوسان در استخدامش از جمله حسینعلی نوری (بعدها بهاءالله) و میرزا یحیی نوری (بعدها صبح ازل) و سید عل محمد شیرازی ت(بعدها باب) عملی کرد.
هرچند بهاییان برای نجات از مخمصه عدم اصالت خویش به خاطرات دالگوروکی تشکیک نموده اند اما لحن صادقانه این خاطرات و تطابق دقیق آن با وقایع مربوط به باب و بها بر اساس اسناد موجود بسیار حیرت انگیز است؛ بویژه در مقابل متون مجعول بابیه که اکثرا خرافه و تحریف واقعیات دینی و تاریخی است، مملو از عبارات اغراق و ابهام آمیز است.
این جاسوس زیرک روسی در بخشی از خاطراتش به صراحت می نویسد: «من در این فکر دبودم که چگونه اختلافات را در میان مسلمانان گسترش دهم و چگونه ایران را به وسیله ایجاد نفاق و بدبینی مسخر نمایم و تمام همتم متوجه این هدف بود… من عده ای از یاران هم راز خود را به عنوان جاسوس تربیت می کردم ولی هیچکدام از آنان مانند «میرزا حسین علی بهاء» و برادرش «میرزا یحیی صبح ازل» استعداد این کار را نداشتند.»
به طور خلاصه خاطرات دالگوروکی حاکی از آن است که: سعایت رقبای روسی دالگوروکی در سفارت روس منجر به فراخوان او شد و چندی در انجام نقشه های وی فاصله انداخت اما او بالاخره به حربه ی زبان، کار خویش را پیش برد و با قبول در خواست وی مبنی بر سفر به عتبات برای خواندن دروس اجتهاد (و تکمیل معلومات برای ضربه زدن به اتحاد اسلام) موافقت شد و او با نام مستعار «شیخ عیسی لنکرانی» وارد کربلا شد و با سیدعلی محمد باب آشنا گردید. طلبه جوانی از اهالی شیراز که به عقاید شیخی و باطنی و ریاضت متمایل، و از سایر طلاب پولدار تر بود و علاقه زیادی هم به قلیان و حشیش داشت.
دالگوروکی با توجه به اینکه طلاب شیخی مذهب از جمله سید علی محمد باب در میان شیعیان اختلاف افکنده اند و به کاسه داغ تر از آش بدل شده اند، با ایشان طرح دوستی ریخت و پس از آنکه در محفل خصوصی متوجه استعمال مواد مخدر از سوی سید علی محمد شیرازی شد او را به دلیل ساده لوحی و خوش باوریهایش، برای رسیدن به مطامع خویش برگزید و پس از شنیدن سخنی از «سیدکاظم رشتی» که گفته بود: «شاید الآن امام زمان در همین مکان درس حاضر باشند اما من ایشان را نشناسم» جرقه ی توطئه ای در ذهن دالگوروکی شکل گرفت و از آنجا که حس می کرد مصرف مواد مخدر و تحمل ریاضات باطل، حالت تکبر و جاه طلبی و ریاست در سید شیرازی به وجود آورده است، به او تلقین می کرد که امام زمان است. او با همه کند ذهنی اش، دلایلی می آورد که غیرقابل قبول بودن این ادعا را ثابت می کرد اما دالگوروکی با پافشاری بر پیشنهاد خویش و با استفاده از حربه ی حشیش و حتی شراب، سید علی محمد را متقاعد کرد که خود را امام زمان معرفی کند و او نیز در نهایت پذیرفت، اما از آنجا که از عواقب چنین ادعایی وحشت داشت درابتدا خود را باب ارتباط با امام زمان خواند.
وی با سفر به بصره و بوشهر، سپس شیراز، کم کم ادعای خود را به گوش شیعیان ایران رساند که در اوضاع وانفسای عهد قاجار منتظر ظهور بودند.
از سوی دیگر دست دالگوروکی نزد جاسوسان انگلیسی رو شد، چه ایشان نیز در حوزه ی کربلا نفوذ کرده بودند و او به ناچار گریخت و با رایزنی وزارت امورخارجه روسیه به ایران مأمور شد و به مرور جای سفیر را گرفت. سید علی محمد نیز در نخستین رویارویی با مخالفین خود یعنی خویشاوندانش، بزودی طرد شد و پس از جلب از سوی «حسین خان مختار» در حضور علمایشیراز محاکمه شد، چوب خورد و پس از چند ماه حبس از شیراز اخراج گردید و وارد اصفهان شد.
سفارش دالگوروکی به رفیق اصفهانی اش «معتمدالدوله» حاکم این شهر به دلیل مرگ وی عقیم ماند و سید علی محمد دوباره دستگیر و روانه تهران شد. حکومت هم ابتدا او را به رباط کریم، سپس به ماکو و چهریق فرستاد. دوستان دالگوروکی هم زمینه های غتشاش در شهرهای رودبار مازندان، کاشان، تبریز و فارس را فراهم کردند. اما از آنجا که انگلستان از کارههای دالگوروکی باخبر شده بود وی تصمیم گرفت برای اینکه رازش کاملا بر ملا نشود زمینه ای ایجاد کند که سید علی محمد در خارج از تهران کشته شود و با تشجیع شاه برای تشکیل جلسه محاکمه در تبریز، علی رغم توبه ی سید علی محمد شیرازی، پس از چوب و فلک و اخذ توبه نامه او را به ضرب گلوله از پای در آوردند.(۶)
همان طور که دالگوروکی از ابتدا سرنخهای این خیمه شب بازی پر هزینه برای ایران و اسلام را در دست داشت تا لحظه ی پایان کار باب نیز از نزدیک جریان امور را دنبال می کرد که مبادا کی به فتنه گریهای او پی ببرد. عبدالسحین آواره در کتاب کوکب الدریه فی مآثر البهاییه که قبل از برگشتن از بهاییت و تألیف ردیه ی کشف الحیل آن را نگاشته درصفحه ۲۴۸ پس از شرح چگونگی تیرباران کردن باب توسط فوج خمسه به سرکردگی آقاجان بیک خمسه یی می نویسد:
… قونسول روس اظهار افسوس نموده رقت آورده بود و گریه کرده… (۷)
و اشک این تمساح جز برای راضی کردن یاران باب بویژه بهاءالله برای ادامه ی راه نبوده است، آن هم نه در انظار عموم بلکه در خلوت خودشان تا ماجرا پنهان و مکتوم بماند.
قدیمی ترین منبعی که در آن ماجرای محاکمه ی سید علی محمد باب در تبریز در حضورولیعهد (ناصرالدین میرزا) توسط علمای تبریز درج شده، کتاب نقطةالکاف فی تاریخ البابیه اثر حاجی میرزا جانی کشانی است که توسط ادوارد براون انگلیسی به سال ۱۹۱۰م/۱۳۲۸ق/۱۲۸۹ در لیدن هلند منتشر شد. در صفحه ی ۱۳۳ این کتاب آمده: «اما در خصوص آوردن آن جناب به شهر تبریز و چوب زدن اجمال آن، آن است که حاجی (۸) ملعون حکم کرده بود به ولی عهد که حضرت را بخواهند و اجلاس نمایند و حضرات علما نیز جمع شوند و با حضرت در باب بابیت و ایشان صحبت نمایند. چون که اختلاف در باب ایشان نموده بودند، جمعی می گفتند که ایشان خبط دماغ دارند و لایشعر می گویند و بعضی می گفتند که خود ایشان مدعی مقام بابیت نیستند بلکه آخوند ملاحسین بشرویه مدعی می باشند و این نوشتجات از اوست…
آن گاه شرح ماجرای محاکمه ی باب یا مناظره ی علمای تبریز با وی را می نویسد تا آنجا که هجده چوب به کف پایش می زنند، اما از توبه ی او چیزی نمی نویسد.
ولی خوشبختانه در اثر دیگری از نخستین آثار بهاییان، داستان توبه نامه به صراحت آمده است و آن کتاب کشف الغطا ابوالفضل مازندرانی است.
علت چاپ توبه نامه سید علی محمد در کتاب کشف الغطا خود حکایتی شنیدنی است که شرح آن را به نقل از مقدمه نقطة الکاف به قلم ادوارد براون که آن را آقای مصطفی حسینی طباطبایی در کتاب ماجرای باب و بها (۹) آورده می خوانیم. وی می نویسد:
در روزگاری که میرزا حسینعلی بهاء (بهاءالله) هنوز زنده بود و درعکا به سر می برد و برادرش میرزا یحیح (صبح ازل) نیز در قبرس روزگار می گذرانید، خاورشناس نامدار انگلیسی ادوارد براون [به دلیل علاقه ای که نسبت به تاریخ مذاهب پیدا کرده، بویژه پس از خواندن خاطرات کنت دوگوبینو] سفری به قبرس و عکا رفته و با هر دو برادر ملاقات می کند و آن گاه درصدد بر می آید تا یکی از آثار بابیان را به چاپ برساند و از میان آثار ایشان، کتاب نقطةالکاف، اثر میرزا جانی کاشانی را می پسندد و دیباچه ای بر آن می نگارد و در آنجا به اثبات می رساند که میرزا یحیی جانشین منصوص باب بوده و برادرش میرزا حسینعلی، نمی تواند موعود با بیان باشد. اقدام خاورشناس مذکور بهاییان را سخت نگران می سازد و از میان ایشان ابوالفضل گلپایگانی مأمور می شود تا بر نوشتار ادورارد براون نقدی بنگارد و اذهان پریشان بهاییان را از نگرانی بیرون آورد و در پی این تصمیم کتاب کشف الغطا را تا صفحه ۱۳۲ می نویسد و اجل مهلتش نمی دهد. آن گاه مبلغی دیگر به نام مهدی گلپایگانی دست به کار می شود و کتاب را به اتمام می رساند. در کتاب مذکور برای آنکه نشان داده شود فضایل بهاءالله بیش از علی محمد باب بوده (تا چه رسد به میرزا یحیی) ناگزیر «توبه نامه» او مطرح شده است.
در صفحه ی ۲۰۴ کتاب کشف الغطا چاپ تا شکند (مطبعه ی کویر) درباره چاپ تصویر توبه نامه این گونه آمده است:
چون در این عریضه، انابه و استغفار کردن باب التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است، مناسب چنان به نظر می آید که صورت همان دستخط مبارک را نیز محض تکمیل فائد در این مقام مندرج سازیم و موازنه آن را با الواحی که از قلم جمال قدم (بهاءالله) در لجن اعظم (یعنی شهر عکا) به جهت ملوک و سلاطین عالم نازل گردیده به دقت نظر اولی البصائر واگذاریم.
جالب اینجاست که طرح توبه نامه برای اثبات برتری بهاءالله نسبت به باب بی شباهت به نشستن بر سرشاجه و بریدن آن از بن نیست. بنای بهاییت بر بنیان باب استوار شد و زمانی که این بنیان فرو بریزد، طبیعتا برای بهاییت هم حرف قابل دفاعی نمی ماند. از این رو در میان آنچه امروز به عنوان تبلیغ بهاییت برای مردم زودباور و افراد ساده لوح طرح می شود هیچ سراغی از داستان توبه نامه نمی توان یافت.
اما سایر منابعی که در آنها به ماجرای این مناظره ی تاریخی پرداخته شده، اعم از کتب تاریخ اهالی باب و بها و آثار سایر تاریخ نویسان عهدقاجار و پس از آن به ترتیب تاریخ چاپ عبارت انداز:
الکواکب لدریة فی مآثرالبهائیه، اثر عبدالحسین آواره (۱۳۴۲ق=۱۳۱۱ش، ص ۲۲۲) که خود از مبلغین بهایی بود و پس از بازگشت از این آیین آن را نگاشت.
The down-brekers Nabil s narrative of early day of Baha i revelation Translated by shoghi Efende. New York, Baha i, pub. Committee [1932=هـ ۱۳۱۱] God Passesby, introd by Georg townshend, Wilmette, 111., Baha I pub. Committee.
باب و بها را بشناسید، نگاشته فتح الله مفتون یزدی. حیدرآباد دکن [۱۳۷۱ ق= ۱۳۳۱ ش] که اتفاقا در این اثر نیز به تحریک سید عل محمد باب از سوی کینیاز دالگوروکی اشاره شده است (نگاه کنید به انتهای ص ۷۷ که نوشته: «سید علی محمد ابتدا خواست رقابت و همکاری با حاجی محمدکریم خان کرمانی نماید ولی علل دیر که دست بیگانگان آماده کرده بود کم کم پا را بالاتر گذارد…»)
پیام پدر از صبحی (فضل الله مهتدی که خود از توابین از بهاییت بود). تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۴٫
بهایی گری اثر احمد کسروی، تهران، مرد امروز، ۱۳۳۵، ص ۳۱٫
کشف الحیل اثر عبدالحسین آیتی (آواره، مبلغ سابق بهایی که پس از بازگشت عنوان آیتی را برای خود برگزید)، ج۲، ص۸۸٫
فلسفه نیکو، اثر حسن نیکو، تهران، فراهانی، ۱۳۴۳، ص ۱۵۳٫
بحائیت [کذا] گمراه را بشناسید، (چاپ چهارم کتاب «وسیله سعادت یا احکام بهاییت». تألیف عبدالکریم ملک، تهران، شرکتهای بازرگانی بین المللی لا (قانون)، ۱۳۴۷٫
بهاییان، تألیف سید محمد باقرنجفی، تهران، طهوری، ۱۳۵۷، ص ۲۱۹٫
بهاییت به روایت تاریخ، تألیف بهرام افراسیابی، تهران، نشر پرستش، ۱۳۶۶، ص ۸۸٫
گفت و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز، تألیف میرزا محمدتقی مامقانی، به اهتمام حسن مرسلوند، تهران، نشر تاریخ تهران، ۱۳۷۴٫
ماجرای باب و بها، تألیف مصطفی حسینی طباطبایی، تهران، روزنه، ۱۳۷۹٫
بهاییت در ایران، تألیف سعید زاهد زاهدانی، تهران مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص ۱۸۷٫
همچنین در بخش سوم کتاب ظهورالحق، تألیف فاضل مازندارانی که از نخستین آثار بهاییان است اما تاریخ انتشار ندارد، به این مناظره تاریخی بر می خوریم.
براساس این منابع و سایر منابع از جمله کشف الغطای میرزاابوالفضل گلپایگانی و اثر انگلیسی ادوراد براون با عنوان:
Materials for study of Baha I Religion (Cambridge, at the University press, 1961).
برگزاری جلسه مناظره ی بین علمای تبریز و سید علی محمد شیرازی از مسلمات تاریخی است. جالب اینکه در برخی از منابع بهایی که توسط مبلغان و سران این فرقه ترجمه یا بازنویسی شده، تحریفی تاریخی صورت گرفته و جزییات مناظره به گونه ای غیرواقع گزارش شده است، و حتی در برخی از منابع از جمله نقطةالکاف اصلا اشاره ای به توبه نامه باب و بازگشتش از دعوی بابیت و سایر ادعاها ننموده¬اند. در صورتی که بسیاری از منابع الیه بهاییان توبه نامه را چاپ کرده اند.
از جمله منابعی که متن یا تصویر توبه نامه و پاسخ علمای تبریز را منتشر ساخته اند عبارت اند از: باب و بها را بشناسید، بهایی گری، کشف الحیل، فلسفه ی نیکو، بهاییت گمراه را بشناسید، بهاییان و بهاییت به روایت تاریخ، بهاییان در ایران و کتاب:
Quuest le successeur du Bab 1par [A-L-M.Nicolas.Paris.Libr.d Amerique et orient, 1933(1312ش=)]
از مهم ترین منابع فارسی بهاییان که توبه نامه را منتشر ساخته اند کشف¬الغطای ابوالفضل گلپایگانی و ظهور الحق فاضل مازندرانی است. در کتاب پیش گفته ی ادوارد براون نیز عین توبه نامه منتشر گردیده است (صفحات ۲۵۹ – ۲۵۶).
اما دو نکته حائز اهمیت در این میان وجود دارد. نخست آنکه پس از انجام مراسم تأدیب که به برخی روایات یازده و به برخی دیگر هجده چوب بر کف پای سید علی محمد شیرازی می نوازند، با همین مختصر وی از تمام ادعاهای خود بر می گردد و توبه نامه ای را به خط خود می هویسد و علمای تبریز شائبه خبط دماغ او را مطرح می کنند وبه این ترتیب اعدام او موقتا به تعویق می افتد. این پاسخ از سوی علمای تبریز(علی اصغر حسنی حسینی و ابوالقاسم حسنی حسینی) نه به صورت شفاهی بلکه به صورت کتبی و آن هم روی همان برگه ی توبه نامه درج شده است، نه روی برگه ای مجزا. در صورتی که همه منتشر کنندگان متن توبه نامه و پاسخ علمای تبریز اعم از مؤلفان بهایی و غیربهایی، متن مزبور را جداگانه فرض کرده و در آثار خود آورده اند، تنها و تنها استاد حائری به اهمیت این مووضع تأکید داشته اند که طی مقاله ی دیگری به قلم نگارنده شرح آن آمده، و عینا و برای نخستین بار متن و حاشیه کنار هم منتشر شده است.(۱۰)
نکته مهم دیگر اینکه غیراز توبه معرفو سید علی محمد باب که در محضر علمای تبریز نوشته، توبه نامه های دیگر هم سراغ جسته ایم که بهانه ی اصلی ما برای پرداختن به این نوشته بوده است.
یک توبه نامه و یک شبه توبه نامه دیگر هم هست که هر دو از جهت محتوایی بر توبه نامه ی اصلی و معروف صحه می گذارند: نخست متنی که در تصویر یکی از نسخ مربوط به آرشیو محرمانه بهاییان یافته شد که تحت عنوان «مجموعه آثار حضرت اعلی» (۱۱) با اجازه ی محفل روحانی ملی ایران به تعداد محدود در سال ۱۳۳ بدیع تکثیر شده است. اتفاقا عین آن پیش تر توسط عبدالحسین آیتی (آواره پیشین) در کتاب کشف الحیل منتشر شده بود. (۱۲) این مجموعه که جنگی از دست نوشته های سید علی محمد است به خطی خوانا کتابت شده است.
با توجه به متن به نظر می رسد که توبه نامه مزبور مربوط به زمان دستگیری و تنبیه او در شیراز بوده باشد.
اینک عین تصویر نسخه و متن پیاده شده آن که سراسر عذر، بی بضاعتی و بی مایگی و بی سوادی است عرضه می شود. اما پیش از آن توضیح مختصری در خصوص مجموعه ی مزبور لازم به نظر می رسد.
«ملاحسین جامع» این مجموعه، باید همان «ملاحسین بشرویه ای» باشد که در بازگشت باب به شیراز از او استقبال کرد و با او به گفتگو نشست و به عنوان یکی از نخستین مبلغان جدی آیین بابیت شهر به شهر گشت و مردم را به طرفداری از سیدباب شورانید.
صفحه نخست این مجموعه یادداشتی دارد که این نظر را تأیید می کند:
این مجموعه تواقیع و ادعیه ی مبارکه حضرت باب ارواحنا فداه که به خط جناب ملاحسین می باشد در شیراز از نسخه خطی متعلق به سرکار خانم افسر خلیلی استنساخ عکسی شده است.
احتمالا منظور از استنساخ عکسی، کپی برداری است و جامع و کاتب یک نفر (همان ملاحسین بشرویه ای) و تنها مالک نسخه خانم افسر خلیلی است. از این نظر مجموعه حاضر حائز اهمیت فراوان است چون نخستین اسناد مربوط به آغاز فعالیت سید علی محمد باب در ترویج آیین ساختگی خویش است.
اما متن نخست از جنگ مزبور:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. و بعد چنین گوید اقل خلق الله علی بن (۱۳) محمدالمرحوم محمدرضا طاب ثراه که جمعی ادعای مقام بابیت امام علیه السلام را نسبت به این بنده ضعیف داده اند و حال آنکه مدعی چنین امری نبوده و نیستم و حتم است بر کسی که ادعای چنین امر عظیم را نماید که متصف به جمیع صفات کمالیه علمیه و عملیه بوده، علمی از علوم و رسمی از رسوم را فاقد نباشد، و احاطه بر کل علوم ظاهریه و باطنیه به نهج تحقیق و تفضیل داشته باشد، و نباشد امری از امور کرامه یا خارق عادت که عندالله محمود باشد مگر آنکه بر نحو قطبیت نه به نحو قوه ی امکانیه که در همه ی اشیاء خداوند بالاصاله یا بالعرض قرار داده مالک باشد، و اگر امری از امور یا حرفی از علوم را فاقد باشد، شکی نیست که حامل این مقام عظیم نیست و خداوند عالم و اهل ولایت او شاهد و بصیرند که به حرفی از علوم رسوم اهل علم و به امری از خوارق عادات عالم و قادر نیستم، و کلماتی اگر جاری از قلم شده باشد بر محض فطرت بوده و کلا مخالف قواعد قوم است و دلیل بر هیچ امری نیست و هر کس درباره ی حقیر اعتقاد رتبه ی بابیت امام علیه السلام را نماید خداوند گواه است که در ضلالت است و در آخرت در نار و در این ورقه حیله و تقیه نیست، بلکه ظاهر و باطنم بر آنچه نوشته گواهی می دهند و کفی بالله ما اقول شهیدا.(۱۴)
متن دیگری که در جنگ مورد نظر آمده و در آن نیز با صراحت از ادعاهای خود بازشگته و آن را به جهت خلاصی و گویا در زندان نوشته، بدین قرار است:
هوالله تعالی
قبله ی محترم دام فضلکم، تلاوت آیات دو ورقه خط شریف را نموده، صفحه ی عربی به جهت خلاصی کل عرض شده به نظر شریف خواهد رسید، که ثلج الفؤاد (۱۵) و ساکن للقلب باشند، مختصر از کماهی آن اینکه بابی از علم و معرفت توحید خداوند عالم از لفظ خفی خودش به حقیر عنایت فرموده و از کم ظرفی نفس خود اظهاراتی شده و این اعظم خطات. زیرا که تکلیف نفس خود بوده نه دیگری. بعضی از اهل علم به مشاهده این آثار از حسن ظن خودمقامی و تکلفی فهمیده اند و یک حدیث بر قواعد قوم دیده و به مضمون فلیأتی بحدیث مثله از حسن فطرت خود تصدیق نموده، شکی که نیست از علوم رسوم اهل علم مطلع نبوده و نیستم بل از لسان فطرت مناجات و آیاتی تنطق نموده که حق واقع مطابق سنة آل الله سلام الله علیهم است. اشهدالله و کفی بی شهیدا تکلیف احدی نیست تصدیق، به همه اخبار نموده و کل طلاب به اطراف نوشته باشند، و بر اهل تصدیق فرض است رجوع به همه اخبار نموده و کل طلاب به اطراف نوشته باشند، و بر اهل تصدیق فرض است رجوع به نفس خود نموده کسی که طالب هستند حاوی کل علوم باشد دیده تبعیت نمایند، جناب قبله معظم آخوند ملا محمدتقی هروی را عرض سلام ابلاغ داشته که مردم را از تزلزل و تصدیق بیرون آورده، و به نفس خود راجع نموده باشید، و بر کسی حلال نیست آمدن این بلد زیرا که من مدعی امری نیستم و حکم فتنه اشد از قتل است.
سواد صفحه ی عربی را طلاب به کل بلاد برسانند که همه بر یقین باشند که بنده هستم بی علم. در روز قیامت از آن سؤال خواهد فرمود. خداوند عالم و اهل محبت او شاهد و بصیرند که بر امری نیستم که بر احدی فرض باشد طاعه من و آثاری که دلالت بر این مقام می کند راجع به خود حقیر است حکمی از برای آنها نیست و اهل یقین را هم از این امر رجوع دهند به این ورقه تا همه خلاص باشند. دو ورقه ی جوف را به صاحبانش رد فرمایند که من نیستم در ماه رمضان. کتب کثیری جمع بود چهارده دعا به جهت تسلی خود نوشتم و جواب همه اشاره نمودم، من جمله دعایی به اسمی که اشاره نموده اید آخر نسخه بود که نوشته شده بود ولی مقابله شنده و چون که به خط شکسته و با کمال استعجال نوشته می شود کاتب نمی تواند بخواند، یحتمل بر قواعد بعضی مقامات درست نیاید و الا فطرت بر نهج واقع مصطلتح قواعد حقه است و این دعا با ذکر توحید فضل الا الله است که بر اجماع ضرری ندارد ولی اگر دلیل بر حکمی باشد دلیل نیست، و هر کس عمل نماید مجرم است، به همه اختیار فرموده، بلکه ان شاءالله استخلاص خود و کل حاصل شود و هو العلی الکبیر.(۱۶)
در این متن تأکیداتی آمده که ارزش محتوایی آن را هم سنگ توبه نامه معروف می کند؛ از جمله: بابی از ابواب علم بودن، در عین کم ظرفیتی، عوام فریبی، بی سوادی، عدم لزوم تبعیت از وی، التماس رفع خطر، منع پیروان از آمدن نزد وی، درهرگونه ادعا، صحه بر حکم قتل در صورت ادامه ی فتنه، سخت خوان بودن دست نوشته های خویش و بالاخره استدعای عاجزانه برای خلاص شدن از تنگنایی که در آن قرار داشته است.
متن نامه اصلی که خطاب به ناصرالدین میرزا ولیعهد نوشته شده و با حاشیه علمای تبریز همراه است به نقل از استاد حائری بدین قرار است: (۱۷)
فداک روحی الحمدلله کما هواهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه ی عباد خود شامل گردانیده، فحمدا له ثم حمدا که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده. اشهدالله و من عبده که این بنده ی ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگر چه به نفسه وجودم ذنب صرف است، ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و به نبوة رسول او (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولایة اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده و از قلم جاری، شده غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد. استغفرالله ربی و اتوب الیه من ینسب الی امر. و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست، و مدعی نیابت خاصه حضرت حجةالله علیه السلام را محض ادعی مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرفراز فرمایند والسلام.
هرچند این توبه نامه همچون قریب به اتفاق متون کتابت شده توسط سید علی محمد امضا و مهری ندارد، (۱۸) و حتی مخاطب آن نیز به وضوح پیدا نیست اما با دقت نظر در متن و سبک نگارش ومقایسه دستخط آن با سایر الواح و مکتوبات سیدعلی محمد شیرازی به روشنی معلوم می شود که توسط خود باب نوشته شده است. در عین حال به خط شکسته ی بی نقطه نوشته شده که از زیرکیهای سیدعلی محمد در نوشته هایش بوده تا با سخت خوان نمودن من و ابهام در آن و ایجاد زمینه تصحیفو دگرخوانی، بتواند در صورت امکان از زیر بار برخی از خطاها در آنچه نوشته بوده شانه خالی کند. وی در متن سند دوم که پیش تر ارائه گردید به این سبک نویسندگی خود تصریح دارد: «دعایی به اسمی که اشاره نموده اید آخر نسخه بود که نوشته شده بود ولی مقابله نشده و چون که به خط شکسته با کمال استعجال نوشته می شود کاتب نمی تواند بخواند، یحتمل بر قواعد بعضی مقامات درست نباید والا فطرت بر نهج واقع مصطلح قواعد حقه است…»
علمای تبریز نیز پس از توبه ی سید علی محمد باب، پاسخی به او دادند. سیدابوالقاسم حسنی حسینی و علی اصغر حسنی حسینی پاسخ خود را نه در برگه ای جداگانه که در حاشیه ی همان توبه نامه بدین شرح نگاشته اند:
سیدعلی محمد شیرازی! شما در بزم همایوم و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا، ولیعهد دولت بی زوال ایده الله و سسده و نصره و حضور جمعی از علمای اعلام، اقرار به مطالب چندی کردی که هر یک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل، توبه ی مرتد فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تأخیر قتل شما شده است، شبهه ی خبط دماغ است، که اگر آن شبهه رفع شود، بلا تأمل احکام مرتد فطری به شما جاری می شود.
مهر چهارگوش هر دو عالم بر جسته تبریزی ذیل نوشته ی ایشان در حاشیه توبه نامه درج شده، آن گاه این توبه نامه به ضمیمه ی گزارش ولیعهد، ناصرالدین میرزا، برای محمد شاه ارسال گردید که در منابع تاریخی مندرج است، (۱۹) و ما آن ار من باب ارائه گزارش رسمی از ماجرای محاکمه و توبه در کنار انبوه گزارشهای غیررسمی حاضران و دیگر تاریخ نویسان در اینجا می آوریم.(۲۰)
هوالله تعالی شأنه
قربان خاک پای مبارکت شوم. در باب باب که فرمان قضا جریان صادر شده بود، که علما طرفین را حاضر کرده با او گفتگو نمایند، حسب الحکم همایون محصل فرستاده با زنجیر از ارومیه آورده به کاظم خان سپرده، ورقه به جناب مجتهد نوشت که آمده به ادله و براهین و قوانین دین مبین گفت و شنید کنند. جناب مجتهد در جواب نوشتند که از تقریرات جمعی معتمدین و ملاحظه ی تحریرات این شخص بی دین، کفر او اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود، تکلیف راعی مجددا در گفت و شنید نیست. لهذا جناب آخوند ملا محمد و ملا مرتضی قلی را احظار نمود و در مجلس از نوکران این غلام امیراصلان خان و میرزا یحیی و کاظم خان نیز ایستادند. اول حاجی ملامحمود پرسید که: مسموع می نمود که تو می گویی من نایب امام هستم و بابم و بعضی کلمات گفته ای که دلیل بر امام بودن، بلکه پیغمبری تست. گفت بلی حبیب من! قبله ی من! نایب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنیده اید راست است. اطاعت من بر شما لازم است، به دلیل «ادخلوالباب سجدا» و لکن این کلمات را من نگفته ام، آنکه گفته است، گفته است. پرسیدند گوینده کیست؟ جواب داد: آنکه به کوه طور تجلی کرد.
روا باشد اناالحق از درختی
چرا نبود روا از نیکبختی؟
منی در میان نیست. اینها را خدا گفته است. بنده به منزله ی شجره طور هستم. آن وقت در او خلق می شد، الآن در من خلق می شود، و به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را می کشید، منم. آنکه چهل هزار علما منکر او خواهند شد منم.
پرسیدند این حدیث در کدام کتاب است که چهل هزار علما منکر خواهند گشت؟
گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار که هست. ملا مرتضی قلی گفت: بسیار خوب. تو از این اقرار صاحب الامری. اما در احادیث هست و ضروری مذهب است که آن حضرت از مکه ظهور خواهند فرود، و نقبای جن و انس با چهل و پنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد، و مواریث انبیاء از قبیل زره داود و نگین سلیمان و ید بیضاء به آن جناب خواهند بود. کو عصای موسی و کو ید بیضاء؟
جواب داد که من مأذون به آوردن اینها نیستم.
جناب آخوند ملامحمد گفت غلط کردی که بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدند که از معجزات و کرامات چه داری؟
گفت: اعجاز من این است که برای عصای خود آیه نازل می کنم. و شروع کرد به خواندن این فقره: «بسم الله الرحمن الرحیم، سبحان الله القدوس السبوح الذی خلقت السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیة من آیاته.»
اعراب کلمات را به قاعده نحو غلط خواند. تاء سموات را به فتح خواند. گفتند مکسور بخوان. آن گاه الارض را مکسور خوند. (۲۱) امیراصلان خان عرض کرد: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد من هم توانم تلفیق کرد، و عرض کرد: «الحمدالله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المساء». باب خجل شد. بعد از آن حاجی ملامحمود پرسید که در حدیث وارد است که مأمون از جناب رضا علیه السلام سئوال نمود که دلیل بر خلافت جد شما چیست. حضرت فرمود آیه ی انفسنا. مأمون گفت «لولا نسائنا». حضرت فرمود «لولاابنائنا». سئوال و جواب را تطبیق بکن و مقصود را بیان نما. ساعتی تأمل نموده و جواب نگفت. بعد از این مسائلی از فقه و سایر علوم پرسیدند. جواب گفتن نتوانست. حتی از مسائل بدیهیه فقه از قبیل شک و سهو سئوال نمودند، ندانست و سر به زیر افکند. باز از آن سخنهای بی معنی آغاز کرد که «همان نورم که به طور تجلی کرد زیرا که در حدیث است که آن نور نور یکی ازشیعیان بوده است.»
این غلام گفت از کجا آن شیعه تو بوده ای؟ شاید نور ملامرتضی قلی بوده باشد. بیشتر شرمگین شد و سر به زیر افکند. چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخ الاسلام را از احضار کرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبیه معقول نموده، و توبه و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کردم و التزام پا به مهر سپرده که دیگر این غلطها نکند، و الآن محبوس و مقید است. منتظر حکم اعلی حضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر امر همایون است. (۲۲)
چگونگی انتقال توبه نامه باب به کتابخانه مجلس
توبه نامه سید علی محمد باب توسط «ارباب کیخسروشاهرخ» از رجال سیاسی ایران و نماینده ی زرتشتیان در یازده دوره مجلس شورا، رئیس اداره مباشرت (کارپردازی) در دوازده دوره و بنیان گذار کتابخانه، چاپخانه و موزه ی مجلس و مورد وثوق ملت و دولت فراهم گردیده، به صندوق کارپردازی سپرده شده است.
او همواره زرتشتیان را از پیوستن به آیین بهایی منع می کرد و همواره از رهبران این فرقه بیزاری می جست که می کوشیدند او را به جمع هواداران خود جلب کنند. در مقابل، عبدالبهاء">عباس افندی هم ازعاقبت شوم ارباب کیخسرو در یکی از الواح خود چنین می نویسد: «… روسوایی کیخسرو کرمانی، آن نیز اگر اندکی هوش و دانش داشت البته متنبه و متذکر می شد که اسباب خدائی بود…» (۲۳)
که گویا اشاره به مرگ فرزندش شاهرخ دارد که در دلیجانی به همراه پرنس ارفع الدوله که هنگام به اروپا از راه عراق در میانه راه اصفهان در محلی به نام ایزدخواست، مورد حمله راه زنان قرار می گیرد وبه ضرب گلوله کشته می شود. (۲۴)
در هر حال ارباب کیخسرو پس از به دست آوردن توبه نامه، شرحی در خصوص چگونگی فراهم آوری آن به خط خود می نویسد و به روی صندوق کوچک قرمز رنگی الصاق می کند که مورد بازدید قرار داده بود، تصویری از توبه نامه تهیه نموده که عینا همان توبه نامه اصلی چاپ شده در منابع معتبر مذکور است. اما جای تأسف است که از یادداشت ارباب کیخسرو تصویری تهیه نشد و در بازدید اخیرشان از محتویات صندوق کارپردازی (اسفندماه ۱۳۸۵) علی رغم وجود توبه نامه، از صندوق قرمز رنگ و یادداشت ارباب کیخسرو سراغی نیافتند.
مرحوم محیط طباطبایی در مقاله ای با عنوان «عظیم پس از باب و پیش از ازل» در خصوص جابه جایی، نگهداری و اهمیت این اسناد می نویسد: «این مدرک در ضمن مجموعه اسناد دولتی تا صدر مشروطه محفوظ بود و پس از استقرار مشروطه از دربار به کتابخانه مجلس شورای ملی انتقال یافت و تا سی و اندی سال قبل، توبه نامه را در تالار مطالعه کتابخانه سابق مجلس بر دیواری آویخته می دیدیم و هم اکنون عین ورقه ی درون صندوق امانات مجلس شوری در بانک ملی نگهداری می شود. مدلول این نامه برپژوهندگان روشن می کند که چرا علمای تبریز در همان زمان حکم به ارتداد باب ندادند (۲۵) و او را مدتی دیگر در بازداشت نگه داشتند تا آنکه در ۱۲۶۶ هجری به روزگار پادشاهی ناصرالدین شاه حکم قتل او صادر و اجرا شد.
این نامه ی چند سطری که مورد قبول عبدالبهاء و میرزا ابوالفضل در کشف الغطا و مستر برون در مواد تحقیقی برای بابی گری هم قرار گرفته بیش از آن همه هیاکل و توقیعات و مناجاتها و ادعیه ای که به خط سید منسوب شده (چون از ۱۲۶۹ تا امروز در محل معینی پیوسته نگاهداری می شده است.) از نظر خط شناسی بیشتر قابل اعتماد محسوب می شود. (۲۶)
طرح واهی بودن توبه باب و جعلی بودن توبه نامه او با وجد چنین اسناد معتبری راه به جایی نمی برد و بابیان و بهاییان ساده اندیشان باید بنگرند که بنای اعتقادات خود را بر چه خشت کجی نهاده اند و تا ثریا هم که دیوار این قصر پوشالی را بلند کنند، سرنوشتی جز فروریختن در انتظار ان نیست.
چندین چراغ دارد و بی راه می رود
بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش
پی نوشت :
۱- دشتی، مهدی، «بررسی دستان توبه و تنبه بعضی از مشایخ در کتب صوفیه»، پژوهشنامه علوم انسانی، صص ۵۰ -۳۰٫ نیز ر.ک: جستجو در تصوف ایران از عبدالحسین زرین کوب، پیدایش و سیر تصوف اثر نیکلسون و تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری.
۲- لکایی اندی، مجید، «توبه، تدبیری کیفرزدا در حقوق اسلامی»، نشریه نگهبان، شماره ۵۰، صص ۲۶ – ۲۴٫
۳- مرحوم استاد سید محمد محیط طباطبایی طی سلسله مقالات ارزنده ای که در شماره های مختلف مجله گوهر از سال دوم تا ششم منتشر ساختند به بررسی انتقادی این اثر و دیگر آثار فرقه بابیه و بهاییه از جمله تاریخ نبیل زرندی، ایقان یا رساله ی خالدیه و کتاب اقدس از بعد کتابشناسی و استنادی پرداخته، نکات بسیار مهمی را طی آنها بیان نموده است که جا دارد به صورت یک جا در کتابی مستقل چاپ و منتشر شود.
۴- این خاطرات و گزارشها پس از فروپاشی رژیم تزاری روسیه در مجله شرق (ارگان حزب سوسیالیستی شوروی) به چاپ رسید تا رژیم کمونیستی جدید شوروی به این وسیله مفاسد رژیم قبلی را برملا کرده باشد. این خاطرات به سال ۱۳۲۲ق در سالنامه خراسان تحت عنوان «اعترافات کینیاز دالگوروکی» ترجمه و منتشر شد و در سال ۱۳۴۳ تحت عنوان اسرار پیدایش شیخیه و بابیه و بهاییت با مقدمه ی محمدمهدی خالصی کاظمینی لباس نشر پوشید و اخیرا نیز توسط مؤسسه فرهنگی دارالمهدی و القرآن الکریم حسینیه کربلایی اصفهان با ترجمه آقای حیدر بهر من منتشر گردیده است، که به صورت پاورقی درشماره های ۲۷ – ۲۱ نشریه خورشید مکه منتشر شده. گویا از این خاطرات چاپهای دیگری هم توسط انتشارات کتابفروشی حافظ و دارالکتب الاسلامیه صورت پذیرفته است.
۵- ر.ک: «بحثی در رد یادداشتهای معجول منتسب به کینیازدالگوروکی»، مؤسسه ملی مطبوعات [ناخوانا] سال ۱۲۶ بدیع که در حدود سال ۱۳۲۴ به دستور شوقی نگاشته شده است؛ سایت نگاه نو (www.newnegah)، مقاله های «سرکوب بهاییان» وابسته به بهاییان.
۶- این بخش از خاطرات دالگوروکی از شماره های ۲۷ -۲۱ مجله خورشید مکه استخراج و تلخیص گردید.
۷- آیتی پس از بازگشت و توبه از بهاییت در کتاب کشف الحیل (جلددوم، صص ۸۹ – ۸۸) به ماجرای توبه نامه باب نیز پرداخته، عکس العمل دولت در این خصوص را شرح داده است.
۸- منظور حاجی میرزا آغاسی صدراعظم محمدشاه است.
۹- حسینی طباطبایی، مصطفی، ماجرای باب و بها، تهران، روزنه، ۱۳۷۹، صص ۹۷-۹۶٫
۱۰- ر.ک: «توبه نامه باب و شایعات پیرامون آن»، مجله پیام بهارستان، شماره ی۳۰، آذر ۱۳۸۲، صص ۸۹ – ۸۴٫
۱۱- یعنی سیدعلی محمد باب.
۱۲- آیتی، عبدالحسین، کشف الحیل، ج دوم، ص ۷۳٫
۱۳- در متن کشف الحیل: علی محمدبن المرحوم محمدرضا.
۱۴- مربوط به صفحات ۱۶۹و۱۷۰ نسخه ی مزبور.
۱۵- استاد حائری این کتب «ثلج الفؤاد» یا برف قلب را ترکیبی بسیار ضعیف و نازل در زبان عربی دانسته اند که مفهومی شبیه «دل خنک کردن» را از آن می جسته و این خود یکی از شنانه های بی سوادی و کم مایگی سید علی محمد باب است.
۱۶- صفحات ۱۹۷-۱۹۴ از جنگ خطی آثار باب.
۱۷- این قرائت با قرائت ادوراد براون در چند کلمه مختصر متفاوت است که هیچ تأثیری در فهوای کلی کلام ندارد.
۱۸- به همین دلیل هم دکتر سیروس پرهام در مقاله «ماجرای اسناد مشروطه و توبه نامه باب» که از شماره مربوط به بهار ۸۱ در نشریه نشر دانش منتشر نمود به علت نداشتن مهر و امضا در پای توبه نامه آن را مجعول قلمداد نموده بود کهخ با اشاره استاد حائری مبنی بر وجود مهر و امضای علمای تبریز در حاشیه توبه نامه در پاسخ به سید علی محمد باب، متن و حاشیه با توضیحات لازم در شماره سی ام مجله پیام بهارستان (آذر۸۲،صص۸۹-۸۴)چاپ شد.
۱۹- استاد محیط طباطبایی این سند تاریخ توبه نامه را تنها نمونه ی دستخط سیدباب برای مقابله با خطور منسوب، دانسته چرا که با گزارش رسمی ولیعهد خطاب به شاه مملکت همراه بوده است. (ر.ک: «چند نکته درباره یک مقاله: عظیم پس از باب و پیش از ازل»، گوهر، س ششم مسلسل ۶۳، ص ۱۸۰٫
۲۰- ر.ک: گفت و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز، تألیف میرزا محمد مامقانی که به اهتمام حسن مرسلوند در سال ۱۳۷۴ توسط نشر تاریخ ایران منتشر شد.
۲۱- عبدالبهاء در کتاب «مقاله سیاح» در این باره چنین می نویسد: «نکته نحوی گرفتند، احتجاج به قرآن نمود وایشان به مثل منافی قواعد نحود از آن بیان کرد.» ببینید که چگونه داستان را به رنگ دیگری انداخته و دروغی از خود به آن افزوده اند. زیرا چنان که پیداست به باب غلط های نحوی گرفته اند، غلط های بسیار آشکار (نه نکته) آنگاه باب درمانده و پاسخی نداشته [بگوید] نه آنکه پاسخ گفته و از قرآن نیز ماننده هایی یاد کرده. این یک نمونه است که چگونه ناچار شده اند تاریخ را کج گردانند و به داستانها رنگهای دیگر دهند. (نقل از بهایی گریی تألیف احمد کسروی، تهران، مرد امروز، ۱۳۳۵، ص ۳۵٫
۲۲- کشف الغطاء، صص ۲۰۲ – ۲۰۱؛ ر.ک: بهایی گری، ص ۳۴ و بهاییت در ایران، ص ۱۸۸٫
۲۳- نیکو، حسن، فلسفه نیکو، تهران، فراهانی، ج ۲، ص ۱۸۳٫
۲۴- خاطرات ارباب کیخسرو شاهرخ، به کوشش شاهرخ شاهرخ و راشنا رایتر، ترجمه غلامحسین میرزا صالح، تهران، مازیار، ۱۳۸۱، صص ۲۳ – ۲۲٫
۲۵- خبط دماغ یا دیوانگی، دلیلی بود که باعث شد علمای تبریز موقتا حکم ارتداد او را به تأخیر بیندازند. اما پس از درگذشت محمدشاه و برکناری میرزا آغاسی و روی کارآمدن ناصرالدین شاه، میرزا تقی خان امیرکبیر و شیطنت و شلوغی بابیان به پیشاهنگی ملاحسین بشرویه ای و دیگران، دیگر جای تأمل نبود و رشته حیات او را پاره کردند تا فتنه ای از میان برخیزد و غبار آشوب بنشیند.
۲۶- مجله گوهر، س ششم، شماره سوم، خرداد ۱۳۵۷ (مسلسل ۶۲) ، ص ۱۸۰٫
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
عید بر عاشقان مبارک باد!
عید پاکی ها و ایثارها بر همه عزیزان موجب برکت و شادی باشد.
مقاله زیر را نیز تقدیم می دارم:
مهین فهیمی:
واقعه بدشت
منبع: دانشنامه جهان اسلام
واقعه بدشت (اعلان نسخ اسلام ورفتار های قبیح بعضی از سران بابیه)
واقعه بدشت نخستین و مهم ترین گردهمایی سران بابی در ۱۲۶۴ در بدشت بود.پس از دستگیری و تبعید سید علی محمد باب به قلعه چهریق در ماکو (اعتضادالسطلنه ، ص ۲۰) ملاحسین بشرو یه ای ملقب به باب الباب ،اولین پیرو باب به ملاقاتش رفت و از جانب او مأموریت یافت که از راه مازندران به خراسان بازگردد و به تبلیغ آیین باب بپردازد (خورموجی، ص ۵۶ ) .
بشرو یه ای در نامه ای به حاجی محمد علی بارفروشی، یکی از نخستین پیروان باب ،او را به مشهد دعوت کرد تا به کمک وی آیین باب را رواج دهند (سپهر، ج ۳ ، ص ۲۳۸) . تبلیغ آن دو در مشهد همزمان با فتنه محمدحسن خان سالار (متوفی ۱۲۶۶ ) در خراسان بود.
شاهزاده حمزه میرزا (پسر عباس میرزا و برادر محمد شاه) که به قصد سرکوبی سالار در چمن رادکان به سر می برد ، چون از فعالیت بشرویی آگاه شد ،دستور دستگیری و فرستادنش را به اردوی دولتی داد (هدایت، ج ۱۰، ص ۴۲۱-۴۲۲) .
پس از بازداشت بشرویی، محمد علی بارفروشی نیز مشهد را به همراه همراهانش ترک کرد(امانت، ص ۳۲۴-۳۲۵) .
از سوی دیگر قرة العین ، دختر حاج ملاصالح برغانی ، که سالها پیش به شیخیه گرویده و سپس بابی شده بود (نوائی ، ص ۱۶۸-۱۶۹) ، پس از مکاتبه با علی محمد باب از او دستور گرفت که برای رهاییش از زندان تبلیغ کند (نقبائی، ص ۸۸)
؛ اما با کشه شدن عمو و پدر همسرش، ملامحمدتقی برغانی، به دست چند تن از طرفداران باب،دستگیر و زندانی شد (محبوبی اردکانی، ص ۶۲۵) .
در این میان با اقدامات میرزا حسینعلی نوری از زندان گریخت و همراه جمعی از بابیها و نوری راهی خراسان شد (زرندی، ص ۲۷۳-۲۷۸).
بدشت نقطه تلاقی این گروه و محمد علی بارفروشی ویارانش بود که از خراسان بازمی گشتند. این دو گروه به هم پیوستند و ظاهراً اشتراک اهداف و دررأس آنها تلاش برای آزادی باب از زندان، عامل اساسی اجتماع هواداران باب بود (امانت، ،همانجا) .
این اجتماع، با شرکت ۸۱ نفر که عموماً بابیهای خراسان و مازندران و قزوین بودند ، به مدت سه هفته ادامه داشت (زرندی،ص ۲۸۵) به نوشته نبیل زرندی (همانجا) ،میرزاحسینعلی نوری با اجاره سه باغ همجوار برای سکونت قرة العین ،حاجی محمدعلی بارفروشی و خودش در برپایی اجتماع بیشترین تأثیر را داشت .
در این گردهمایی، سران بابی ، القاب جدیدی یافتند، میرزا حسینعلی نوری به “بهاءالله “،قرة العین به” طاهره “و محمد علی بارفروشی به “قدوس” ملقب شدند. اما اجتماع کنندگان بدشت نمی دانستند که این القاب راچه کسی اعطا کرده است (همان، ص ۲۸۵-۲۸۷).
هدف عمده و آشکار این اجتماع رهایی باب بود (امانت، ص ۳۲۵). در گفتگوهای خصوصی بدشت سخن از نسخ شریعت اسلام می رفت، اما میان سران بابی در این باره اختلاف نظر وجود داشت (آواره، ص ۱۲۹). قرة العین که قبلاً نیز در مباحثات بابی ها در عتبات فعال بود ،گرایش نسخ اسلام را رهبری می کرد ( امانت، ،همانجا) .
او در حین سخنرانی نقاب از چهره برداشت و رسماً ظهور شریعت جدید را اعلام کرد . از این رو عده ای از بابیان رنجیدند و بدشت را ترک کردند. سرخوردگی برخی از اجتماع کنندگان به واکنشهای منفی انجامید برای مثال عبدالخالق اصفهانی، از هواداران باب در اعتراض گلوی خود را بر ید (زرندی، ص ۲۸۸) .
محمد علی بارفروشی نیز در ظاهر به شدت از این کار بر آشفت ،هر چند که با میانجیگری نوری دست از اعتراض برداشت و رأی قرة العین را پذیرفت. از همه مهم تر واکنش شدید بشرویی بود. او که خود پیشگام تلاش برای آزادی باب از زندان بود و از اردوی دولتی به قصد پیوستن به جمع بابیها گریخته بود ، پس از شنیدن خبر اجتماع بدشت و اقدامات و اظهارات سران این اجتماع ،آشکارا اعلام کرد که اگر آنجا بود بدشتی ها را حد می زد (میرزاجانی کاشانی، ص ۱۵۵).
اهالی آبادی بدشت، نیز پس از اطلاع از نتیجه اجتماع بابیان، شبانه به ایشان حمله کردند و سنگ بسیاری انداختند و اموالشان را بردند و آنان را متفرق ساختند. (میرزاجانی کاشانی ، ص ۴ و ۱۵۳).
از سوی دیگر به گفته حاج میرزاجانی کاشانی (ص ۱۵۴) اخبار بدشت، که بخشی درست و بخشی نادرست ،در مازندران و اطراف پخش شده بود این سابقه موجب شد که در پانزدهم شعبان ۱۲۶۴، وقتی بدشتیان به نزدیکی قریه نیالا رسیدند،مردم با دیدن منظره غیر مترقبه طاهره و قدوس در یک کجاوه، که با صدای بلند اشعاری می خواندند، برآشفتند و به آنان حمله کردند (امانت، ص ۳۲۸). به این ترتیب بدشتیان پراکنده شدند و سران بابی گریختند.
قدوس به بارفروش گریخت و قرةالعین و میرزا حسینعلی نوری به نور رفتند (همانجا) ماجرای بدشت ،که تا اندازه ای معرف دیدگاهها و اهداف سران بابی بود، در رویگردانی علاقه مندان و چه بسا گروندگان به باب از این جریان، و نیز در اقدامات حکومت نسبت به بابیان تأثیر قطعی داشت.
منابع:
عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، مصر ۱۳۴۲/۱۹۲۳؛
علیقلی اعتضاد السطلنه، فتنه باب ،توضیحات و مقالات به قلم عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۵۱ ش؛
محمد جعفر بن محمد علی خورموجی، حقایق الاخبار ناصری، چاپ حسین خدیو جم تهران ۱۳۶۳ ش؛
محمد نبیل زرندی ، تلخیص تاریخ نبیل زرندی،ترجمه و تلخیص اشراق خاوری. تهران ۱۳۲۴ش،
محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ، چاپ محمد باقر بهبودی، تهران ۱۳۵۸ ش؛
حسین محبوبی اردکانی، تعلیقات حسین محبوبی اردکانی ، بر المآثر و الآثار ،در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج ۲، تهران ۱۳۶۸ ش،
میرزاجانی کاشانی، نقطه الکاف، چاپ براون، لیدن (بی تا) ،
حسام نقبائی، طاهره (قره العین ) ،تهران (بی تا) ،
عبدالحسین نوائی، «قرة العین» در اعتضاد السلطنه ،فتنه باب ، توضیحات به قلم عبدالحسین نوائی، تهران ، ۱۳۵۱ش،
رضاقلی بن محمد هادی هدایت، ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری، درمیرخواند، تاریخ روضه الصفا ، ج ۸-۱۰؛ تهران، ۱۳۳۹
ش؛
Abbas Amanat , Resurrection and renewal : the making of the Babi
movement in Iran , 1844-1850, Ithaca 1989
دانشنامه جهان اسلام / مهین فهیمی
عید پاکی ها و ایثارها بر همه عزیزان موجب برکت و شادی باشد.
مقاله زیر را نیز تقدیم می دارم:
مهین فهیمی:
واقعه بدشت
منبع: دانشنامه جهان اسلام
واقعه بدشت (اعلان نسخ اسلام ورفتار های قبیح بعضی از سران بابیه)
واقعه بدشت نخستین و مهم ترین گردهمایی سران بابی در ۱۲۶۴ در بدشت بود.پس از دستگیری و تبعید سید علی محمد باب به قلعه چهریق در ماکو (اعتضادالسطلنه ، ص ۲۰) ملاحسین بشرو یه ای ملقب به باب الباب ،اولین پیرو باب به ملاقاتش رفت و از جانب او مأموریت یافت که از راه مازندران به خراسان بازگردد و به تبلیغ آیین باب بپردازد (خورموجی، ص ۵۶ ) .
بشرو یه ای در نامه ای به حاجی محمد علی بارفروشی، یکی از نخستین پیروان باب ،او را به مشهد دعوت کرد تا به کمک وی آیین باب را رواج دهند (سپهر، ج ۳ ، ص ۲۳۸) . تبلیغ آن دو در مشهد همزمان با فتنه محمدحسن خان سالار (متوفی ۱۲۶۶ ) در خراسان بود.
شاهزاده حمزه میرزا (پسر عباس میرزا و برادر محمد شاه) که به قصد سرکوبی سالار در چمن رادکان به سر می برد ، چون از فعالیت بشرویی آگاه شد ،دستور دستگیری و فرستادنش را به اردوی دولتی داد (هدایت، ج ۱۰، ص ۴۲۱-۴۲۲) .
پس از بازداشت بشرویی، محمد علی بارفروشی نیز مشهد را به همراه همراهانش ترک کرد(امانت، ص ۳۲۴-۳۲۵) .
از سوی دیگر قرة العین ، دختر حاج ملاصالح برغانی ، که سالها پیش به شیخیه گرویده و سپس بابی شده بود (نوائی ، ص ۱۶۸-۱۶۹) ، پس از مکاتبه با علی محمد باب از او دستور گرفت که برای رهاییش از زندان تبلیغ کند (نقبائی، ص ۸۸)
؛ اما با کشه شدن عمو و پدر همسرش، ملامحمدتقی برغانی، به دست چند تن از طرفداران باب،دستگیر و زندانی شد (محبوبی اردکانی، ص ۶۲۵) .
در این میان با اقدامات میرزا حسینعلی نوری از زندان گریخت و همراه جمعی از بابیها و نوری راهی خراسان شد (زرندی، ص ۲۷۳-۲۷۸).
بدشت نقطه تلاقی این گروه و محمد علی بارفروشی ویارانش بود که از خراسان بازمی گشتند. این دو گروه به هم پیوستند و ظاهراً اشتراک اهداف و دررأس آنها تلاش برای آزادی باب از زندان، عامل اساسی اجتماع هواداران باب بود (امانت، ،همانجا) .
این اجتماع، با شرکت ۸۱ نفر که عموماً بابیهای خراسان و مازندران و قزوین بودند ، به مدت سه هفته ادامه داشت (زرندی،ص ۲۸۵) به نوشته نبیل زرندی (همانجا) ،میرزاحسینعلی نوری با اجاره سه باغ همجوار برای سکونت قرة العین ،حاجی محمدعلی بارفروشی و خودش در برپایی اجتماع بیشترین تأثیر را داشت .
در این گردهمایی، سران بابی ، القاب جدیدی یافتند، میرزا حسینعلی نوری به “بهاءالله “،قرة العین به” طاهره “و محمد علی بارفروشی به “قدوس” ملقب شدند. اما اجتماع کنندگان بدشت نمی دانستند که این القاب راچه کسی اعطا کرده است (همان، ص ۲۸۵-۲۸۷).
هدف عمده و آشکار این اجتماع رهایی باب بود (امانت، ص ۳۲۵). در گفتگوهای خصوصی بدشت سخن از نسخ شریعت اسلام می رفت، اما میان سران بابی در این باره اختلاف نظر وجود داشت (آواره، ص ۱۲۹). قرة العین که قبلاً نیز در مباحثات بابی ها در عتبات فعال بود ،گرایش نسخ اسلام را رهبری می کرد ( امانت، ،همانجا) .
او در حین سخنرانی نقاب از چهره برداشت و رسماً ظهور شریعت جدید را اعلام کرد . از این رو عده ای از بابیان رنجیدند و بدشت را ترک کردند. سرخوردگی برخی از اجتماع کنندگان به واکنشهای منفی انجامید برای مثال عبدالخالق اصفهانی، از هواداران باب در اعتراض گلوی خود را بر ید (زرندی، ص ۲۸۸) .
محمد علی بارفروشی نیز در ظاهر به شدت از این کار بر آشفت ،هر چند که با میانجیگری نوری دست از اعتراض برداشت و رأی قرة العین را پذیرفت. از همه مهم تر واکنش شدید بشرویی بود. او که خود پیشگام تلاش برای آزادی باب از زندان بود و از اردوی دولتی به قصد پیوستن به جمع بابیها گریخته بود ، پس از شنیدن خبر اجتماع بدشت و اقدامات و اظهارات سران این اجتماع ،آشکارا اعلام کرد که اگر آنجا بود بدشتی ها را حد می زد (میرزاجانی کاشانی، ص ۱۵۵).
اهالی آبادی بدشت، نیز پس از اطلاع از نتیجه اجتماع بابیان، شبانه به ایشان حمله کردند و سنگ بسیاری انداختند و اموالشان را بردند و آنان را متفرق ساختند. (میرزاجانی کاشانی ، ص ۴ و ۱۵۳).
از سوی دیگر به گفته حاج میرزاجانی کاشانی (ص ۱۵۴) اخبار بدشت، که بخشی درست و بخشی نادرست ،در مازندران و اطراف پخش شده بود این سابقه موجب شد که در پانزدهم شعبان ۱۲۶۴، وقتی بدشتیان به نزدیکی قریه نیالا رسیدند،مردم با دیدن منظره غیر مترقبه طاهره و قدوس در یک کجاوه، که با صدای بلند اشعاری می خواندند، برآشفتند و به آنان حمله کردند (امانت، ص ۳۲۸). به این ترتیب بدشتیان پراکنده شدند و سران بابی گریختند.
قدوس به بارفروش گریخت و قرةالعین و میرزا حسینعلی نوری به نور رفتند (همانجا) ماجرای بدشت ،که تا اندازه ای معرف دیدگاهها و اهداف سران بابی بود، در رویگردانی علاقه مندان و چه بسا گروندگان به باب از این جریان، و نیز در اقدامات حکومت نسبت به بابیان تأثیر قطعی داشت.
منابع:
عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، مصر ۱۳۴۲/۱۹۲۳؛
علیقلی اعتضاد السطلنه، فتنه باب ،توضیحات و مقالات به قلم عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۵۱ ش؛
محمد جعفر بن محمد علی خورموجی، حقایق الاخبار ناصری، چاپ حسین خدیو جم تهران ۱۳۶۳ ش؛
محمد نبیل زرندی ، تلخیص تاریخ نبیل زرندی،ترجمه و تلخیص اشراق خاوری. تهران ۱۳۲۴ش،
محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ، چاپ محمد باقر بهبودی، تهران ۱۳۵۸ ش؛
حسین محبوبی اردکانی، تعلیقات حسین محبوبی اردکانی ، بر المآثر و الآثار ،در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج ۲، تهران ۱۳۶۸ ش،
میرزاجانی کاشانی، نقطه الکاف، چاپ براون، لیدن (بی تا) ،
حسام نقبائی، طاهره (قره العین ) ،تهران (بی تا) ،
عبدالحسین نوائی، «قرة العین» در اعتضاد السلطنه ،فتنه باب ، توضیحات به قلم عبدالحسین نوائی، تهران ، ۱۳۵۱ش،
رضاقلی بن محمد هادی هدایت، ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری، درمیرخواند، تاریخ روضه الصفا ، ج ۸-۱۰؛ تهران، ۱۳۳۹
ش؛
Abbas Amanat , Resurrection and renewal : the making of the Babi
movement in Iran , 1844-1850, Ithaca 1989
دانشنامه جهان اسلام / مهین فهیمی
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
سید کاظم موسوی:
بهائیت ،اقتصاد دوران پهلوی
منبع: http://www.adyannews.com/114/3090-news.html
پس از کودتای سوم اسفند 1299 ه.ش مسیر به قدرت رسیدن رضا خان توسط انگلستان و عوامل داخلی آنها مانند فراماسون ها و بهائیان، هموار شد تا اینکه در سال 1304 وی رسماً رژیم پهلوی را بنیانگذاری کرد. تشکیلات بهائیت، این سال را نقطه عطفی در طول تاریخ 170ساله خود میداند. به واقع، سالهای حاکمیت رژیم پهلوی در ایران، برای تشکیلات به منزله دوران طلایی است.
بهائیت، از قاجار تا پهلوی
با سقوط سلسله قاجار، بهائیت توانست به پاس خدمات ویژه خود و با سوء استفاده از تحولات جاری که در آن زمان بروز پیدا میکرد، در کلیه عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور نفوذ کند. هرچند این اقدامات بهائیت، پیش از سلطنت محمدرضا پهلوی، به غیر از چند مورد مانند سپردن پست وزارت فواید عامه و تجارت و فلاحت به موقرالدوله(1)، آجودانی ولیعهد به صنیعی(2) و... آشکارا قابل رؤیت نیست. اما در دوران محمدرضا، تشکیلات بهائیت توانست آنچنان در ارکان سیاسی- اقتصادی کشور نفوذ کند که به یکی از وزنه های مهم قدرت در کشور تبدیل شود. عناصری چون "عبدالکریم ایادی، اسد ا... صنیعی، حبیب ثابت، هویدا، پرویز ثابتی و..." در راستای تقویت و نفوذ هرچه بیشتر تشکیلات بهائیت تلاش می کردند.
بعد از مرگ "عبدالبهاء">عباس افندی"، دومین سرکرده بهائیت، نوه او "شوقی" ، به جانشینی پدربزرگ منصوب شد. در دوره زمامداری وی، بهائیت دچار یک تحول و دگردیسی شد و شکل یک سازمان را به خود گرفت.(3) در همین ایام است که با کمک انگلستان و توطئه های یهود و همراهی بهائیت در منطقه شامات، شاهد تغییر مرزهای سیاسی و غصب سرزمین فلسطن برای صهیونیسم هستیم.
در این رهگذر، تشکیلات بهائیت توانست برسرعت نفوذ خود در دستگاه های دولتی ایران بیفزاید. شوقی، بنا به دستوراتی که از اربابان خود می گرفت، می بایست تشکیلات را به صورت منظم و سازمان یافته در سطح جهان گسترش می داد تا بتواند به واسطه تجربه خود در غصب سرزمین فلسطین(4)، زمینه نفوذ صهیونیسم در دیگرنقاط جهان را نیز فراهم آورد.
از آنجا که محقق کردن اوامر بالا دستی نیاز به برنامه داشت، وی نقشه های ده ساله و پنج ساله ای را تهیه و آن را به کلیه محافل ملی ابلاغ کرد. برای اجرایی شدن این نقشه ها، نیاز به منابع مالی (پول و سرمایه) وجود داشت، به همین جهت است که فعالیت در بخش تجارت و صنعت و کشاورزی، همواره مورد توصیه سرکردگان تشکیلات قرارگرفته است.
اساساً ، سرکردگان بهائیت از همان آغاز سعی می کردند اوضاع اقتصادی خود را بهبود بخشند تا ازیک سو بتوانند در مقابل نا ملایمات و سخت گیری های جامعه شیعی ایران دوام آورند و از سوی دیگر با تحکیم پایه های قدرت خود در عرصه اقتصاد، اهرم فشاری علیه کشور به دست آورند. به همین سبب، هرکدام از بهائیان که در رژیم پهلوی به مناصب مهمی گمارده می شدند، از موقعیت خود برای ثروتمند شدن تشکیلات بهائیت استفاده می کردند تا از این طریق اقتصاد مملکت را در دست گیرند.(5)
به تدریج که تشکیلات بهائیت، اهداف سیاسی بلند پروازانه خود را تعریف می کرد، سرکردگان نیز به لزوم تأمین سرمایه های لازم جهت نیل به این اهداف پی بردند و بهائیان سراسر جهان را به کار و تلاش بیشتر تشویق کردند و درضمن از آنها خواستند بخشی از منابع مالی خود را وقف تشکیلات کنند. این چنین شد که اوقاف بهائی برای افزایش توان اقتصادی تشکیلات ایجاد شد.اوقاف شبکه اقتصادی بهائیت"میرزا حسینعلی" از زمانی که در عکا ساکن شد، مسئله سامان بخشی اقتصادی را مد نظرداد و با پیام های ارسالی خود، همواره این موضوع را به بهائیان ثروتمند گوشزد می کرد. بعد از تدوین قوانین و آیین نامه های سازمانی، با فرآهم آمدن موجبات قدرت بلامنازع محفل ملی، راه برای ایجاد اوقاف ملی و محلی در زمان شوقی هموار شد.
به اسم خدا، وقف و...
سازمان تشکیلاتی بهائیت در دوره زمامداری شوقی، به مدد درآمدهای حاصل از فعالیت های اقتصادی و کمک های مالی بهائیان تحت عناوین مختلفی چون حقوق ا...، تقبلی، تبرعات و ... توسعه پیدا کرد. در این زمان است که موضوع وقف و ایجاد سازمان اقتصادی اوقاف، برای تأمین مایحتاج سازمان، مورد توجه سرکردگان تشکیلات قرار گرفت.
در این عرصه، تشکیلات بهائی ایران به دلیل نفوذ در هیئت حاکمه و تعداد تقریباً زیاد آنها نسبت به برخی از کشورهای منطقه و جهان در محاسبات مالی- سرمایه ای تشکیلات، جایگاه ویژه ای داشت. شوقی در کتاب" قرن بدیع" در مورد جایگاه مهم ایران در این خصوص می گوید: «در ایران، مهد امرا... متعلقات امریه که به صورت اراضی و ابنیه اداری و مدارس و سایر مؤسسات دیگر موجود است به نحو قابل ملاحظه ای بر وسعت و عظمت دایره موقوفات محلی بهائی در سراسر کره ارض افزوده و مایه مزید اعتبار و حیثیت آنها گردیده است.» (6)
تشکیلات بهائیت از روزی که میرزا حسینعلی اعلام "من یظهر الهی" کرد تا به امروز هیچگاه به عنوان یک اقلیت به رسمیت شناخته نشده است. در دوره پهلوی نیز چنین بود و از این رو امکان ثبت اموال و املاک به نام تشکیلات وجود نداشت. تنها راه موجود برای ثبت اموال، این بود که اموال منقول و غیر منقول به نام شوقی و یا افرادی که مورد اطمینان وی هستند به ثبت برسد.(7) به عنوان مثال می توان به افراد مورد وثوقی چون هژبر یزدانی(8)، حبیب ثابت(9) و ... اشاره کرد. این نقل و انتقالات تا زمان مرگ شوقی ادامه داشت.
شرکت سهامی امنا
چرایی و چگونگی تشکیل" شرکت امنا"بعد از مرگ شوقی، بین سرکردگان بهائی (به ویژه کسانی که در ایران از آنها به نام ایادی یاد می شد) بر سر سرپرستی اموال و املاک، اختلافاتی به وجود آمد و میان آنها شکاف ایجاد شد. پس از مدتی، چون یکدیگر را قبول نداشتند، تصمیم به تشکیل یک شرکت گرفتند و بدین ترتیب تمامی سرمایه و اموال بهائی به آن شرکت به نام "شرکت سهامی امنا"، منتقل شد. این شرکت در حقیقت یک سازمان نیمه مخفی بود که توسط تشکیلات و زیر نظر لجنه ملی املاک و شخص امین صندوق، مدیریت می شد.
شرکت سهامی امنا در تاریخ 24اردیبهشت1337، به شماره 6088 با هدف اجرای کارهای عمرانی با سرمایه ظاهری 30میلیون ریال در اداره ثبت شرکت ها، ثبت شد.(10) مدیران، سرمایه شرکت را به سه هزار سهمِ 10هزار ریالی تقسیم کردند که از این تعداد سهام، فقط 10سهم با نام و بقیه بی نام و متعلق به محفل ملی بهائیان ایران بود.
اعضای اولیه هیئت مدیره شرکت سهامی امنا
الف) شعاع اله علائی، رئیس هیئت مدیره
ب) هادی رحمانی شیرازی، مدیر عامل
ج) ذکراله خادم نه و عباسقلی شاهقلی، عضو هیئت مدیره
تفقد ویژه رژیم پهلوی به تشکیلات
این شرکت در محل ساختمان نونهالان، واقع در خیابان منوچهری، کوچه ارباب جمشید، شماره37،(11) شروع به کار کرد و در مدت کوتاهی با توجه به حسن ظن رژیم پهلوی به تشکیلات بهائیت، توانست صدها میلیون تومان املاک و دارایی جمع آوری کند و حتی تعداد سهام را از سه هزار سهم به 15هزار سهم ارتقا بخشد.(12) این شرکت به یک کارتل بزرگ اقتصادی برای ضربه به اقتصاد جامعه مسلمان ایران تبدیل شد که این فشار اقتصادی تا برچیده شدن حکومت پهلوی ادامه داشت.
در سال 1346دوره چهار ساله، اختیارات هیئت مدیره به پایان رسید و به همین جهت بدون هیچ گونه گزارشی از گردش مالی شرکت، در صورت جلسه تنها به ذکر تصویب بیلان سال 1345به اتفاق آرا بسنده شد و اعضای اصلی و علی البدل انتخاب شدند. در نتیجه،" شعاع اله علائی، علی محمد ورقا، عطاءاله مقربی، طرازاله هوشمند و عطاءاله قدیمی" به سمت اعضای اصلی هیئت مدیره و "هادی رحمانی شیرازی، روح اله فتح اعظم و عبدالحسین تسلیمی" به عنوان اعضای علی البدل، برای مدت چهار سال انتخاب شدند.
این شرکت در واقع متشکل از چندین شرکت تابعه مختلف بود که در زمینه های کشاورزی، صنعتی و بانکداری فعالیت داشتند.
شرکت های مذکور اگر چه به نام خاصی به ثبت نرسیده بودند و ماهیتاً سهامی بودند، لیکن پس از مرگ شوقی، مهمترین ابزار اقتصادی محفل ملی در ایران به حساب می آمدند و بسیاری از هزینه های این محفل توسط درآمدهای حاصل از آنها تأمین می شد. حتی مبالغ بسیاری نیز توسط این شرکت ها به طور سالانه برای بیت العدل در عکا ارسال می شد تا در جهت مخارج تشکیلات بهائیت مصرف شود. در بند 3 ماده 47 اساسنامه شرکت امنا، قید شده است که 10درصد از سود خالص شرکت مذکور به امور خیریه اختصاص می یابد و این رقم تا 30درصد نیز قابل افزایش است.
چون در اساسنامه، هیچ مصداقی از امور خیریه ذکر نشده است لذا این امر می تواند شامل هر عملی شود که اعضا در مورد آن توافق داشته باشند و طبیعی است این مبلغ با توجه به درآمد سرشار این شرکت (400 میلیون تومان در سال 1355) می توانست نقش مؤثری در گسترش بیش از پیش تشکیلات بهائیت در اقصی نقاط جهان، به ویژه ایران داشته باشد. علاوه بر این، تقریباً کلیه سهام شرکت مذکور به محفل ملی بهائیان اختصاص داشت و لذا سودهای حاصل از این سهام، به مجموعه ثروت تشکیلات بهائیت افزوده می شد.
انشعاب در میان بهائیان
از آنجایی که در ایران، رسماً قانونی برای معافیت مالیاتی این شرکت تصویب نشده بود، مسئولان شرکت همه ساله با حساب سازی های دروغین و پرداخت رشوه به برخی مأموران و حسابرسان، مبالغی اندک به عنوان مالیات به دولت پرداخت می کردند و هر ممیز مالیاتی هم که به این وضع ایراد می گرفت و درصدد وصول مالیات واقعی این شرکت برمی آمد، با اعمال نفوذ آنان فوراً از کار برکنار می شد.(13)
سودجویی از ثروت نامشروع تشکیل شرکت امنا، به آتش اختلاف و انشعاب در میان بهائیان دامن زد، زیرا با توجه به سرمایه کلانی که جمع شده بود، طبعاً سوء ظن مخالفان نیز افزایش یافت تا آنجا که گروهی، گروه دیگر را به کلاهبرداری، تدلیس و سندسازی متهم میکرد.
بعد از فوت شوقی در اردیبهشت سال 1337(اکتبر 1957) زمزمه هایی درباره چگونگی مرگ او از سوی برخی از بهائیان مطرح شد و انگشت اتهام، به سوی "روحیه ماکسول"، همسر شوقی و چند نفر از یاران وی نشانه رفت. به عقیده ایشان جناح انگلیسی به سرکردگی روحیه ماکسول، تمایلی نداشت که سکان هدایت تشکیلات بهائیت به دست آمریکایی ها به ریاست "میسن ریمی" بیفتد، به همین خاطر شوقی را از سر راه برداشتند. از سوی دیگر با اعلام مرگ شوقی، سوء ظن بین سرکردگان تشکیلات ایران نسبت به یکدیگر در خصوص سرمایه کلانی که شوقی در اختیار هرکدام از آنان گذاشته بود، بالا گرفت. زیرا از آنجایی که این تشکیلات در ایران به رسمیت شناخته نشده بود، شوقی به ناچار سرمایه بدست آمده از تزویر و نیرنگ خود را به دیگران سپرده بود.(14) که این خود حاکی از وجود شکاف در درون تشکیلات بهائی در ایران و حیفا بود.
تلگراف روحیه ماکسول به حیفا
این انشقاق، زمانی خودنمایی می کند که نگاهی به متن تلگراف روحیه ماکسول به حیفا (قبل از اعلام رسمی خبر مرگ شوقی) داشته باشیم. وی در این تلگراف، بهائیان را به استقامت و وحدت دعوت می کند که نشان از پراکندگی و تشتت آرا در بین بهائیان دارد.(15) از سوی دیگر، بی خبری جناح آمریکایی از چگونگی انتقال جسد شوقی از لندن به حیفا به وجود شکاف و انشقاق دامن می زند.
در نهایت، پیامد های ناشی از مرگ شوقی و کشمکش ها ی درون تشکیلاتی بر سر ارث و میراث به جای مانده از وی به بیرون درز می کند و در محاکم قضایی طرح دعوی می شود.
"یداله ثابت راسخ" به همراه همسرش در تاریخ 20اردیبهشت1344از سوی تشکیلات بهائیت، به علت افشای مفاسد مالی سران فرقه و اشاره به چگونگی مرگ شوقی محکوم به طرد روحانی می شوند و اطلاعیه اجرای این حکم در مجله اخبار امری (ارگان تشکیلات بهائیان ایران)، به اطلاع تمام بهائیان می رسد.(16)
به دنبال انتشار اطلاعیه مذبور، یداله ثابت راسخ به همراه همسرش علیه اعضای 9 نفره محفل ملی بهائیان ایران به اتهام ایراد تهمت و افترا شکایت می کنند.
در مقابل، سرکردگان تشکیلات بهائیت نیز ثابت راسخ را به خیانت در امانت و سوء استفاده از مهر و کاغذ های رسمی محفل متهم می کنند(17) و خواستار این می شوند که راسخ تحت تعقیب قضایی قرار گیرد.
نتیجه این دعوا این است که بازپرس و دادیار دادسرای تهران به استناد اینکه تهمت و افترا در یک نشریه خصوصی بوده و از طرفی این اختلاف مربوط به مناسبات درون فرقه ای است، اعلام می کنند که شکایت یداله ثابت راسخ و همسرش وارد نبوده و قرار منع تعقیب کیفری صادر می شود.( 18)
زمین خواری
زمین خواری تشکیلات بهائیت، همانگونه که در سرزمین فلسطین توانست با اجرای سیاست خرید زمین از فلسطینی ها موجبات اشغال این سرزمین را پدید آورد، در ایران دوره پهلوی نیز از این تلاش خود دست نکشید و با خرید زمین و به تصرف درآوردن زمین های بایر به سرمایه های هنگفتی دست یافت، تا بدین وسیله بستر تبلیغ بهائیت را در ایران فراهم آورد.
در سال های قبل از تأسیس اداره ثبت اسناد و املاک در سال 1306 شمسی و سال ها پس از آن، در قباله های فروش املاک، مساحت و ابعاد چهارگانه آن قید نمی شد و فقط نوع زمین از قبیل ششدانگ یا قریه، قلعه، باغ و یا کاروانسرا و نظایر اینها را مشخص می کردند. با توجه به گسترش تهران از هرسو در آن سال ها باندهای مافیای اقتصادی بهائیت(19)
زمین های اطراف شهرهای تهران، اصفهان، شیراز، یزد و... را که در اطراف آن زمین های بایر یا اراضی خالصه دولتی وجود داشت خریداری می کردند و سپس با ترفند، بخشی از زمین های موات مجاور ملک خود را، به تصرف و تملک خویش در می آوردند و سپس آن اراضی را به همراه ملک خود تفکیک کرده و می فروختند.(20)
در سال 1334 با تصویب لایحه ثبت اراضی موات، سازمان های دولتی، مجاز به طرح شکایت از متصرفان زمین های موات تا شعاع چند کیلومتری از مرکز شهر شدند. طبق ماده 1 این لایحه، حریم اعلام شده به این شرح بود: شرقاً و جنوباً از اضلاع خارجی خیابان های شهباز (17شهریور) - شوش تا شعاع شش کیلومتر و شمالاً از ضلع خارجی خیابان شاهرضا(خیابان انقلاب) تا شعاع 18 کیلومتر و غرباً ازضلع خیابان سیمتری نظامی(جی) تا شعاع 36 کیلومتر.(21)
رشوه خواری فساد و بی بند و باری اداری، در قالب رشوه خواری، از جمله آسیب های اجتماعی و اداری است که آثار و پیامدهای منفی فراوانی را در توسعه کشورها بر جای می گذارد وهزینه های هنگفتی را به حوزه های سیاست، اقتصاد و فرهنگ، تحمیل می کند و نظام سالم اجتماعی و اقتصادی را درهم می ریزد. رشوه خواری یک پدیده ناهنجار و آسیبی جدی در روابط اجتماعی انسان هاست که باعث اختلاط و آمیختگی حق و باطل و حلال و حرام می شود.
در رژیم پهلوی رویه رشوه خواری به یک پدیده مسلط تبدیل شد به گونه ای که از صدر تا ذیل، همگی در رشوه گیری و رشوه دهی دست داشتند. در این میان برای تشکیلات بهائیت که دارای قدرت بود، به آسانی می توانست از این راه کسب ثروت کند.
قاچاق کالا
همانطور که اشاره شد، به واسطه وجود فساد مالی و اداری و همچنین زد و بند و اعمال خلاف قانون در رژیم پهلوی، افرادی در بین اعضای دولت و درباریان بودند که با استفاده از وجود رانت های ویژه برای افزایش ثروت، به قاچاق کالا روی آوردند. از این رهگذر تشکیلات بهائیت نیز که در حاکمیت رژیم پهلوی چنان فرو رفته بود که گویی حکومت از آن آنهاست، برای ثروت اندوزی به این شیوه غیر انسانی روی آورد تا بلکه بتواند کسری بودجه دولت غاصب اسرائیل را از سرمایه ملت مسلمان ایران، تأمین کند.
ادامه دارد...
---------------------------------
پینوشتها:
1. موقرالدوله از بهائیان سرشناسی است که در کودتای 1299 نقش داشت که پس انجام آن در کابینه سید ضیاء طباطبایی وزارت فواید عامه و تجارت و فلاحت را بر عهده داشت. وی قبل از کودتا و در دولت قاجارها سرکنسول ایران در بمبئی (در سال 1898)، نماینده وزارت خارجه در فارس (1900) و حاکم بوشهر(1911 ـ 1915) بود. موقر الدوله علاوه بر خویشاوندی با باب، با عباس افندی و شوقی نیز خویشی داشت، میرزا هادی، داماد عباس و پدر شوقی، پسردایی موقرالدوله بود. موقرالدوله ضمناً پدر حسن موقرافنان بالیوزی (1980 ـ 1908 م) از گویندگان سابق بخش فارسی رادیو بیبیسی لندن (و به قولی، بنیادگذار این بخش) و از سران طراز اول بهائیت است که ریاست محفل ملی روحانی بریتانیا را در سال های 1960 ـ 1937 بر عهده داشت و در 1957 توسط شوقی افندی، رهبر بهائیان، به عنوان یکی از"ایادی امرالله" منصوب شد. پس از مرگ شوقی نیز چند سال عضو هیأت نه نفره ایادی امرالله (بیت العدل ) مقیم فلسطین اشغالی بود.
2. اسدالله صنیعی از چهرههای طراز اول بهائیت محسوب میشد. وی در زمان رضا خان ستوان پیشکار، آجودان و رئیس دفتر ولیّعهد آن زمان، محمدرضا بود و نقش مهمی در تحکیم مواضع بهائیان در نهادهای نظامی رژیم پهلوی داشت. وی در دوره محمد رضا به درجه عالی نظامی سپهبدی رسید.
3.http://www.resalat-news.com/Fa/?code=35022
4. http://gozashtehalayande.blogfa.com/post-74.aspx
5. ظهور و سقوط رژیم پهلوی، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، گردآورنده موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، تهران اطلاعات، 1369،ص375
6. کتاب قرن بدیع قسمت چهارم، شوقی، ترجمه نصراله مودت، موسسه ملی مطبوعات امری، 123بدیع، ص 54
7. همان، ص53
8. مجله شفافیت، سال اول، شماره هفتم، ص14
9. همان، سال اول، شماره هشتم و نهم، ص12
10. روزنامه رسمی کشور، شماره 4836- 30/2/1337
11. ساختمان نونهالان متعلق به ورثه ارباب جمشید بود و آنها، آن را به تشکیلات بهائیت واگذار کرده بودند
12. روزنامه کیهان، شماره 7146، مورخ 13/3/1346
13. بهائیان در عصر پهلوی ها، احمد الهیاری، تهران، کیهان، 1387، ص43
14. کتاب قرن بدیع قسمت چهارم، شوقی، ترجمه نصراله مودت، موسسه ملی مطبوعات امری، 123بدیع، ص 53
15. رساله لجنه محفل ملی ایران، ص14
16. مجله اخبار امری، محفل روحانی ملی بهائیان ایران، شماره 2و3، سال 1344، ص 105
17. مجله اخبار امری، محفل روحانی ملی بهائیان ایران، شماره 4، سال 1344، ، ص183
18. پرونده به کلاسه 1191- جزوه دان 44-3 به تاریخ 10/12/1347
19. اعضای باند مافیای بهائی عبارت بودند از: حبیب ثابت، هژبر یزدانی سنگسری، عبدالحسین تسلیمی ( پدر منوچهر تسلیمی وزیر بازرگانی دولت هویدا )، ایرج ثابت، مهدی ورقا، شعاع الله علایی، عزت الله عزیزی، ریاض قدیمی، روح الله فتح اعظم، جلال صحیحی، موسی مستقیم، مسعود خمسی، منوهر قائم مقامی، عبدالکریم ایادی، عطاالله مقربی، فتح الله فردوسی و عنایت الله عزیزی.
20. برای مثال می توان به داوود معنوی یهودی بهائی شده، پرویز خسروانی و ... اشاره نمود. برای کسب اطلاعات بیشتر ر.ک به بهائیان در عصر پهلوی نوشته احمد الهیاری، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، زنان دربار به روایت اسناد ساواک: اشرف پهلوی، پرویز خسروانی به روای اسناد ساواک و ... .
21. لایحه ثبت اراضی موات اطراف شهر تهران مصوب مجلسین سنا و شورای ملی مورخ 24/4/1334
**************
سردبیر محترم
با سلام
بنده اطلاع رسانی از مقالات دیگران را در تاپیک "مقالات دیگران" ادامه می دهم.
چنانچه نظری دارید یا دوستان پژوهشگر توضیحی دارند راهنمائی فرمایند.
بعضی از دوستان به من گفتند آیا مطالب مقالات مورد تایید شماست.عرض کردم صحت و سقم مطالب به عهده نویسندگان مقالات است.
ما فقط از جنبه اطلاع رسانی ،آنها را برای مزید اطلاع پژوهشگران ارائه داده و می دهیم.
این عرف در پاپگاه ها و ژورنال های علمی و آکادمیک ،طبیعی و معمول است و مسئولیت مطالب به عهده پدید آورندگان آثار است.
بهائیت ،اقتصاد دوران پهلوی
منبع: http://www.adyannews.com/114/3090-news.html
پس از کودتای سوم اسفند 1299 ه.ش مسیر به قدرت رسیدن رضا خان توسط انگلستان و عوامل داخلی آنها مانند فراماسون ها و بهائیان، هموار شد تا اینکه در سال 1304 وی رسماً رژیم پهلوی را بنیانگذاری کرد. تشکیلات بهائیت، این سال را نقطه عطفی در طول تاریخ 170ساله خود میداند. به واقع، سالهای حاکمیت رژیم پهلوی در ایران، برای تشکیلات به منزله دوران طلایی است.
بهائیت، از قاجار تا پهلوی
با سقوط سلسله قاجار، بهائیت توانست به پاس خدمات ویژه خود و با سوء استفاده از تحولات جاری که در آن زمان بروز پیدا میکرد، در کلیه عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور نفوذ کند. هرچند این اقدامات بهائیت، پیش از سلطنت محمدرضا پهلوی، به غیر از چند مورد مانند سپردن پست وزارت فواید عامه و تجارت و فلاحت به موقرالدوله(1)، آجودانی ولیعهد به صنیعی(2) و... آشکارا قابل رؤیت نیست. اما در دوران محمدرضا، تشکیلات بهائیت توانست آنچنان در ارکان سیاسی- اقتصادی کشور نفوذ کند که به یکی از وزنه های مهم قدرت در کشور تبدیل شود. عناصری چون "عبدالکریم ایادی، اسد ا... صنیعی، حبیب ثابت، هویدا، پرویز ثابتی و..." در راستای تقویت و نفوذ هرچه بیشتر تشکیلات بهائیت تلاش می کردند.
بعد از مرگ "عبدالبهاء">عباس افندی"، دومین سرکرده بهائیت، نوه او "شوقی" ، به جانشینی پدربزرگ منصوب شد. در دوره زمامداری وی، بهائیت دچار یک تحول و دگردیسی شد و شکل یک سازمان را به خود گرفت.(3) در همین ایام است که با کمک انگلستان و توطئه های یهود و همراهی بهائیت در منطقه شامات، شاهد تغییر مرزهای سیاسی و غصب سرزمین فلسطن برای صهیونیسم هستیم.
در این رهگذر، تشکیلات بهائیت توانست برسرعت نفوذ خود در دستگاه های دولتی ایران بیفزاید. شوقی، بنا به دستوراتی که از اربابان خود می گرفت، می بایست تشکیلات را به صورت منظم و سازمان یافته در سطح جهان گسترش می داد تا بتواند به واسطه تجربه خود در غصب سرزمین فلسطین(4)، زمینه نفوذ صهیونیسم در دیگرنقاط جهان را نیز فراهم آورد.
از آنجا که محقق کردن اوامر بالا دستی نیاز به برنامه داشت، وی نقشه های ده ساله و پنج ساله ای را تهیه و آن را به کلیه محافل ملی ابلاغ کرد. برای اجرایی شدن این نقشه ها، نیاز به منابع مالی (پول و سرمایه) وجود داشت، به همین جهت است که فعالیت در بخش تجارت و صنعت و کشاورزی، همواره مورد توصیه سرکردگان تشکیلات قرارگرفته است.
اساساً ، سرکردگان بهائیت از همان آغاز سعی می کردند اوضاع اقتصادی خود را بهبود بخشند تا ازیک سو بتوانند در مقابل نا ملایمات و سخت گیری های جامعه شیعی ایران دوام آورند و از سوی دیگر با تحکیم پایه های قدرت خود در عرصه اقتصاد، اهرم فشاری علیه کشور به دست آورند. به همین سبب، هرکدام از بهائیان که در رژیم پهلوی به مناصب مهمی گمارده می شدند، از موقعیت خود برای ثروتمند شدن تشکیلات بهائیت استفاده می کردند تا از این طریق اقتصاد مملکت را در دست گیرند.(5)
به تدریج که تشکیلات بهائیت، اهداف سیاسی بلند پروازانه خود را تعریف می کرد، سرکردگان نیز به لزوم تأمین سرمایه های لازم جهت نیل به این اهداف پی بردند و بهائیان سراسر جهان را به کار و تلاش بیشتر تشویق کردند و درضمن از آنها خواستند بخشی از منابع مالی خود را وقف تشکیلات کنند. این چنین شد که اوقاف بهائی برای افزایش توان اقتصادی تشکیلات ایجاد شد.اوقاف شبکه اقتصادی بهائیت"میرزا حسینعلی" از زمانی که در عکا ساکن شد، مسئله سامان بخشی اقتصادی را مد نظرداد و با پیام های ارسالی خود، همواره این موضوع را به بهائیان ثروتمند گوشزد می کرد. بعد از تدوین قوانین و آیین نامه های سازمانی، با فرآهم آمدن موجبات قدرت بلامنازع محفل ملی، راه برای ایجاد اوقاف ملی و محلی در زمان شوقی هموار شد.
به اسم خدا، وقف و...
سازمان تشکیلاتی بهائیت در دوره زمامداری شوقی، به مدد درآمدهای حاصل از فعالیت های اقتصادی و کمک های مالی بهائیان تحت عناوین مختلفی چون حقوق ا...، تقبلی، تبرعات و ... توسعه پیدا کرد. در این زمان است که موضوع وقف و ایجاد سازمان اقتصادی اوقاف، برای تأمین مایحتاج سازمان، مورد توجه سرکردگان تشکیلات قرار گرفت.
در این عرصه، تشکیلات بهائی ایران به دلیل نفوذ در هیئت حاکمه و تعداد تقریباً زیاد آنها نسبت به برخی از کشورهای منطقه و جهان در محاسبات مالی- سرمایه ای تشکیلات، جایگاه ویژه ای داشت. شوقی در کتاب" قرن بدیع" در مورد جایگاه مهم ایران در این خصوص می گوید: «در ایران، مهد امرا... متعلقات امریه که به صورت اراضی و ابنیه اداری و مدارس و سایر مؤسسات دیگر موجود است به نحو قابل ملاحظه ای بر وسعت و عظمت دایره موقوفات محلی بهائی در سراسر کره ارض افزوده و مایه مزید اعتبار و حیثیت آنها گردیده است.» (6)
تشکیلات بهائیت از روزی که میرزا حسینعلی اعلام "من یظهر الهی" کرد تا به امروز هیچگاه به عنوان یک اقلیت به رسمیت شناخته نشده است. در دوره پهلوی نیز چنین بود و از این رو امکان ثبت اموال و املاک به نام تشکیلات وجود نداشت. تنها راه موجود برای ثبت اموال، این بود که اموال منقول و غیر منقول به نام شوقی و یا افرادی که مورد اطمینان وی هستند به ثبت برسد.(7) به عنوان مثال می توان به افراد مورد وثوقی چون هژبر یزدانی(8)، حبیب ثابت(9) و ... اشاره کرد. این نقل و انتقالات تا زمان مرگ شوقی ادامه داشت.
شرکت سهامی امنا
چرایی و چگونگی تشکیل" شرکت امنا"بعد از مرگ شوقی، بین سرکردگان بهائی (به ویژه کسانی که در ایران از آنها به نام ایادی یاد می شد) بر سر سرپرستی اموال و املاک، اختلافاتی به وجود آمد و میان آنها شکاف ایجاد شد. پس از مدتی، چون یکدیگر را قبول نداشتند، تصمیم به تشکیل یک شرکت گرفتند و بدین ترتیب تمامی سرمایه و اموال بهائی به آن شرکت به نام "شرکت سهامی امنا"، منتقل شد. این شرکت در حقیقت یک سازمان نیمه مخفی بود که توسط تشکیلات و زیر نظر لجنه ملی املاک و شخص امین صندوق، مدیریت می شد.
شرکت سهامی امنا در تاریخ 24اردیبهشت1337، به شماره 6088 با هدف اجرای کارهای عمرانی با سرمایه ظاهری 30میلیون ریال در اداره ثبت شرکت ها، ثبت شد.(10) مدیران، سرمایه شرکت را به سه هزار سهمِ 10هزار ریالی تقسیم کردند که از این تعداد سهام، فقط 10سهم با نام و بقیه بی نام و متعلق به محفل ملی بهائیان ایران بود.
اعضای اولیه هیئت مدیره شرکت سهامی امنا
الف) شعاع اله علائی، رئیس هیئت مدیره
ب) هادی رحمانی شیرازی، مدیر عامل
ج) ذکراله خادم نه و عباسقلی شاهقلی، عضو هیئت مدیره
تفقد ویژه رژیم پهلوی به تشکیلات
این شرکت در محل ساختمان نونهالان، واقع در خیابان منوچهری، کوچه ارباب جمشید، شماره37،(11) شروع به کار کرد و در مدت کوتاهی با توجه به حسن ظن رژیم پهلوی به تشکیلات بهائیت، توانست صدها میلیون تومان املاک و دارایی جمع آوری کند و حتی تعداد سهام را از سه هزار سهم به 15هزار سهم ارتقا بخشد.(12) این شرکت به یک کارتل بزرگ اقتصادی برای ضربه به اقتصاد جامعه مسلمان ایران تبدیل شد که این فشار اقتصادی تا برچیده شدن حکومت پهلوی ادامه داشت.
در سال 1346دوره چهار ساله، اختیارات هیئت مدیره به پایان رسید و به همین جهت بدون هیچ گونه گزارشی از گردش مالی شرکت، در صورت جلسه تنها به ذکر تصویب بیلان سال 1345به اتفاق آرا بسنده شد و اعضای اصلی و علی البدل انتخاب شدند. در نتیجه،" شعاع اله علائی، علی محمد ورقا، عطاءاله مقربی، طرازاله هوشمند و عطاءاله قدیمی" به سمت اعضای اصلی هیئت مدیره و "هادی رحمانی شیرازی، روح اله فتح اعظم و عبدالحسین تسلیمی" به عنوان اعضای علی البدل، برای مدت چهار سال انتخاب شدند.
این شرکت در واقع متشکل از چندین شرکت تابعه مختلف بود که در زمینه های کشاورزی، صنعتی و بانکداری فعالیت داشتند.
شرکت های مذکور اگر چه به نام خاصی به ثبت نرسیده بودند و ماهیتاً سهامی بودند، لیکن پس از مرگ شوقی، مهمترین ابزار اقتصادی محفل ملی در ایران به حساب می آمدند و بسیاری از هزینه های این محفل توسط درآمدهای حاصل از آنها تأمین می شد. حتی مبالغ بسیاری نیز توسط این شرکت ها به طور سالانه برای بیت العدل در عکا ارسال می شد تا در جهت مخارج تشکیلات بهائیت مصرف شود. در بند 3 ماده 47 اساسنامه شرکت امنا، قید شده است که 10درصد از سود خالص شرکت مذکور به امور خیریه اختصاص می یابد و این رقم تا 30درصد نیز قابل افزایش است.
چون در اساسنامه، هیچ مصداقی از امور خیریه ذکر نشده است لذا این امر می تواند شامل هر عملی شود که اعضا در مورد آن توافق داشته باشند و طبیعی است این مبلغ با توجه به درآمد سرشار این شرکت (400 میلیون تومان در سال 1355) می توانست نقش مؤثری در گسترش بیش از پیش تشکیلات بهائیت در اقصی نقاط جهان، به ویژه ایران داشته باشد. علاوه بر این، تقریباً کلیه سهام شرکت مذکور به محفل ملی بهائیان اختصاص داشت و لذا سودهای حاصل از این سهام، به مجموعه ثروت تشکیلات بهائیت افزوده می شد.
انشعاب در میان بهائیان
از آنجایی که در ایران، رسماً قانونی برای معافیت مالیاتی این شرکت تصویب نشده بود، مسئولان شرکت همه ساله با حساب سازی های دروغین و پرداخت رشوه به برخی مأموران و حسابرسان، مبالغی اندک به عنوان مالیات به دولت پرداخت می کردند و هر ممیز مالیاتی هم که به این وضع ایراد می گرفت و درصدد وصول مالیات واقعی این شرکت برمی آمد، با اعمال نفوذ آنان فوراً از کار برکنار می شد.(13)
سودجویی از ثروت نامشروع تشکیل شرکت امنا، به آتش اختلاف و انشعاب در میان بهائیان دامن زد، زیرا با توجه به سرمایه کلانی که جمع شده بود، طبعاً سوء ظن مخالفان نیز افزایش یافت تا آنجا که گروهی، گروه دیگر را به کلاهبرداری، تدلیس و سندسازی متهم میکرد.
بعد از فوت شوقی در اردیبهشت سال 1337(اکتبر 1957) زمزمه هایی درباره چگونگی مرگ او از سوی برخی از بهائیان مطرح شد و انگشت اتهام، به سوی "روحیه ماکسول"، همسر شوقی و چند نفر از یاران وی نشانه رفت. به عقیده ایشان جناح انگلیسی به سرکردگی روحیه ماکسول، تمایلی نداشت که سکان هدایت تشکیلات بهائیت به دست آمریکایی ها به ریاست "میسن ریمی" بیفتد، به همین خاطر شوقی را از سر راه برداشتند. از سوی دیگر با اعلام مرگ شوقی، سوء ظن بین سرکردگان تشکیلات ایران نسبت به یکدیگر در خصوص سرمایه کلانی که شوقی در اختیار هرکدام از آنان گذاشته بود، بالا گرفت. زیرا از آنجایی که این تشکیلات در ایران به رسمیت شناخته نشده بود، شوقی به ناچار سرمایه بدست آمده از تزویر و نیرنگ خود را به دیگران سپرده بود.(14) که این خود حاکی از وجود شکاف در درون تشکیلات بهائی در ایران و حیفا بود.
تلگراف روحیه ماکسول به حیفا
این انشقاق، زمانی خودنمایی می کند که نگاهی به متن تلگراف روحیه ماکسول به حیفا (قبل از اعلام رسمی خبر مرگ شوقی) داشته باشیم. وی در این تلگراف، بهائیان را به استقامت و وحدت دعوت می کند که نشان از پراکندگی و تشتت آرا در بین بهائیان دارد.(15) از سوی دیگر، بی خبری جناح آمریکایی از چگونگی انتقال جسد شوقی از لندن به حیفا به وجود شکاف و انشقاق دامن می زند.
در نهایت، پیامد های ناشی از مرگ شوقی و کشمکش ها ی درون تشکیلاتی بر سر ارث و میراث به جای مانده از وی به بیرون درز می کند و در محاکم قضایی طرح دعوی می شود.
"یداله ثابت راسخ" به همراه همسرش در تاریخ 20اردیبهشت1344از سوی تشکیلات بهائیت، به علت افشای مفاسد مالی سران فرقه و اشاره به چگونگی مرگ شوقی محکوم به طرد روحانی می شوند و اطلاعیه اجرای این حکم در مجله اخبار امری (ارگان تشکیلات بهائیان ایران)، به اطلاع تمام بهائیان می رسد.(16)
به دنبال انتشار اطلاعیه مذبور، یداله ثابت راسخ به همراه همسرش علیه اعضای 9 نفره محفل ملی بهائیان ایران به اتهام ایراد تهمت و افترا شکایت می کنند.
در مقابل، سرکردگان تشکیلات بهائیت نیز ثابت راسخ را به خیانت در امانت و سوء استفاده از مهر و کاغذ های رسمی محفل متهم می کنند(17) و خواستار این می شوند که راسخ تحت تعقیب قضایی قرار گیرد.
نتیجه این دعوا این است که بازپرس و دادیار دادسرای تهران به استناد اینکه تهمت و افترا در یک نشریه خصوصی بوده و از طرفی این اختلاف مربوط به مناسبات درون فرقه ای است، اعلام می کنند که شکایت یداله ثابت راسخ و همسرش وارد نبوده و قرار منع تعقیب کیفری صادر می شود.( 18)
زمین خواری
زمین خواری تشکیلات بهائیت، همانگونه که در سرزمین فلسطین توانست با اجرای سیاست خرید زمین از فلسطینی ها موجبات اشغال این سرزمین را پدید آورد، در ایران دوره پهلوی نیز از این تلاش خود دست نکشید و با خرید زمین و به تصرف درآوردن زمین های بایر به سرمایه های هنگفتی دست یافت، تا بدین وسیله بستر تبلیغ بهائیت را در ایران فراهم آورد.
در سال های قبل از تأسیس اداره ثبت اسناد و املاک در سال 1306 شمسی و سال ها پس از آن، در قباله های فروش املاک، مساحت و ابعاد چهارگانه آن قید نمی شد و فقط نوع زمین از قبیل ششدانگ یا قریه، قلعه، باغ و یا کاروانسرا و نظایر اینها را مشخص می کردند. با توجه به گسترش تهران از هرسو در آن سال ها باندهای مافیای اقتصادی بهائیت(19)
زمین های اطراف شهرهای تهران، اصفهان، شیراز، یزد و... را که در اطراف آن زمین های بایر یا اراضی خالصه دولتی وجود داشت خریداری می کردند و سپس با ترفند، بخشی از زمین های موات مجاور ملک خود را، به تصرف و تملک خویش در می آوردند و سپس آن اراضی را به همراه ملک خود تفکیک کرده و می فروختند.(20)
در سال 1334 با تصویب لایحه ثبت اراضی موات، سازمان های دولتی، مجاز به طرح شکایت از متصرفان زمین های موات تا شعاع چند کیلومتری از مرکز شهر شدند. طبق ماده 1 این لایحه، حریم اعلام شده به این شرح بود: شرقاً و جنوباً از اضلاع خارجی خیابان های شهباز (17شهریور) - شوش تا شعاع شش کیلومتر و شمالاً از ضلع خارجی خیابان شاهرضا(خیابان انقلاب) تا شعاع 18 کیلومتر و غرباً ازضلع خیابان سیمتری نظامی(جی) تا شعاع 36 کیلومتر.(21)
رشوه خواری فساد و بی بند و باری اداری، در قالب رشوه خواری، از جمله آسیب های اجتماعی و اداری است که آثار و پیامدهای منفی فراوانی را در توسعه کشورها بر جای می گذارد وهزینه های هنگفتی را به حوزه های سیاست، اقتصاد و فرهنگ، تحمیل می کند و نظام سالم اجتماعی و اقتصادی را درهم می ریزد. رشوه خواری یک پدیده ناهنجار و آسیبی جدی در روابط اجتماعی انسان هاست که باعث اختلاط و آمیختگی حق و باطل و حلال و حرام می شود.
در رژیم پهلوی رویه رشوه خواری به یک پدیده مسلط تبدیل شد به گونه ای که از صدر تا ذیل، همگی در رشوه گیری و رشوه دهی دست داشتند. در این میان برای تشکیلات بهائیت که دارای قدرت بود، به آسانی می توانست از این راه کسب ثروت کند.
قاچاق کالا
همانطور که اشاره شد، به واسطه وجود فساد مالی و اداری و همچنین زد و بند و اعمال خلاف قانون در رژیم پهلوی، افرادی در بین اعضای دولت و درباریان بودند که با استفاده از وجود رانت های ویژه برای افزایش ثروت، به قاچاق کالا روی آوردند. از این رهگذر تشکیلات بهائیت نیز که در حاکمیت رژیم پهلوی چنان فرو رفته بود که گویی حکومت از آن آنهاست، برای ثروت اندوزی به این شیوه غیر انسانی روی آورد تا بلکه بتواند کسری بودجه دولت غاصب اسرائیل را از سرمایه ملت مسلمان ایران، تأمین کند.
ادامه دارد...
---------------------------------
پینوشتها:
1. موقرالدوله از بهائیان سرشناسی است که در کودتای 1299 نقش داشت که پس انجام آن در کابینه سید ضیاء طباطبایی وزارت فواید عامه و تجارت و فلاحت را بر عهده داشت. وی قبل از کودتا و در دولت قاجارها سرکنسول ایران در بمبئی (در سال 1898)، نماینده وزارت خارجه در فارس (1900) و حاکم بوشهر(1911 ـ 1915) بود. موقر الدوله علاوه بر خویشاوندی با باب، با عباس افندی و شوقی نیز خویشی داشت، میرزا هادی، داماد عباس و پدر شوقی، پسردایی موقرالدوله بود. موقرالدوله ضمناً پدر حسن موقرافنان بالیوزی (1980 ـ 1908 م) از گویندگان سابق بخش فارسی رادیو بیبیسی لندن (و به قولی، بنیادگذار این بخش) و از سران طراز اول بهائیت است که ریاست محفل ملی روحانی بریتانیا را در سال های 1960 ـ 1937 بر عهده داشت و در 1957 توسط شوقی افندی، رهبر بهائیان، به عنوان یکی از"ایادی امرالله" منصوب شد. پس از مرگ شوقی نیز چند سال عضو هیأت نه نفره ایادی امرالله (بیت العدل ) مقیم فلسطین اشغالی بود.
2. اسدالله صنیعی از چهرههای طراز اول بهائیت محسوب میشد. وی در زمان رضا خان ستوان پیشکار، آجودان و رئیس دفتر ولیّعهد آن زمان، محمدرضا بود و نقش مهمی در تحکیم مواضع بهائیان در نهادهای نظامی رژیم پهلوی داشت. وی در دوره محمد رضا به درجه عالی نظامی سپهبدی رسید.
3.http://www.resalat-news.com/Fa/?code=35022
4. http://gozashtehalayande.blogfa.com/post-74.aspx
5. ظهور و سقوط رژیم پهلوی، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، گردآورنده موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، تهران اطلاعات، 1369،ص375
6. کتاب قرن بدیع قسمت چهارم، شوقی، ترجمه نصراله مودت، موسسه ملی مطبوعات امری، 123بدیع، ص 54
7. همان، ص53
8. مجله شفافیت، سال اول، شماره هفتم، ص14
9. همان، سال اول، شماره هشتم و نهم، ص12
10. روزنامه رسمی کشور، شماره 4836- 30/2/1337
11. ساختمان نونهالان متعلق به ورثه ارباب جمشید بود و آنها، آن را به تشکیلات بهائیت واگذار کرده بودند
12. روزنامه کیهان، شماره 7146، مورخ 13/3/1346
13. بهائیان در عصر پهلوی ها، احمد الهیاری، تهران، کیهان، 1387، ص43
14. کتاب قرن بدیع قسمت چهارم، شوقی، ترجمه نصراله مودت، موسسه ملی مطبوعات امری، 123بدیع، ص 53
15. رساله لجنه محفل ملی ایران، ص14
16. مجله اخبار امری، محفل روحانی ملی بهائیان ایران، شماره 2و3، سال 1344، ص 105
17. مجله اخبار امری، محفل روحانی ملی بهائیان ایران، شماره 4، سال 1344، ، ص183
18. پرونده به کلاسه 1191- جزوه دان 44-3 به تاریخ 10/12/1347
19. اعضای باند مافیای بهائی عبارت بودند از: حبیب ثابت، هژبر یزدانی سنگسری، عبدالحسین تسلیمی ( پدر منوچهر تسلیمی وزیر بازرگانی دولت هویدا )، ایرج ثابت، مهدی ورقا، شعاع الله علایی، عزت الله عزیزی، ریاض قدیمی، روح الله فتح اعظم، جلال صحیحی، موسی مستقیم، مسعود خمسی، منوهر قائم مقامی، عبدالکریم ایادی، عطاالله مقربی، فتح الله فردوسی و عنایت الله عزیزی.
20. برای مثال می توان به داوود معنوی یهودی بهائی شده، پرویز خسروانی و ... اشاره نمود. برای کسب اطلاعات بیشتر ر.ک به بهائیان در عصر پهلوی نوشته احمد الهیاری، ظهور وسقوط سلطنت پهلوی خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، زنان دربار به روایت اسناد ساواک: اشرف پهلوی، پرویز خسروانی به روای اسناد ساواک و ... .
21. لایحه ثبت اراضی موات اطراف شهر تهران مصوب مجلسین سنا و شورای ملی مورخ 24/4/1334
**************
سردبیر محترم
با سلام
بنده اطلاع رسانی از مقالات دیگران را در تاپیک "مقالات دیگران" ادامه می دهم.
چنانچه نظری دارید یا دوستان پژوهشگر توضیحی دارند راهنمائی فرمایند.
بعضی از دوستان به من گفتند آیا مطالب مقالات مورد تایید شماست.عرض کردم صحت و سقم مطالب به عهده نویسندگان مقالات است.
ما فقط از جنبه اطلاع رسانی ،آنها را برای مزید اطلاع پژوهشگران ارائه داده و می دهیم.
این عرف در پاپگاه ها و ژورنال های علمی و آکادمیک ،طبیعی و معمول است و مسئولیت مطالب به عهده پدید آورندگان آثار است.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
ابراهیم انصاری:
بهائی ها و اسرائیل
منبع: فصلنامه مطالعات تاریخی
"شیمعون پرس" یا همان شیمون پرز ، دو بار در اسرائیل به نخست وزیری رسید. او یکی از عوامل اصلی و محوری کشتار مسلمانان فلسطینی بویژه در فاجعه اردوگاههای " صبرا" و " شتیلا" می باشد. او در معرفی " مئیر عزری" – اولین سفیر اسرائیل در ایران (1352-1337) – می گوید :
از سالهای بسیار دور، شاید هم از نسل پیش به این سو، آقای مئیر عزری یکی از سران یهودیان ایران و سفیر بی سیلیندر و فراگ اسرائیل در ایران بوده که برای همگان چهره ای شناخته شده است. دشوار بتوان میان ما اسرائیلیها کسی را یافت که مانند وی از پیچ و خمهای تاریخ و سیاست ایران آگاه باشد... مئیر هم زبان ایرانیان را خوب می داند، هم با فرهنگ آنان به خوبی آشناست. آنچه ما در آینه می بینیم او در خشت خام می بیند. او با منش و بینش ویژه خویش این هنر دارد که گروههای گوناگون را از رده های رنگارنگ گرد خود بیاورد، چون استادی روان شناس ریشه یکایکشان را دریابد تا شاهکاری بی تا بیافریند.(1)
" مئیر عزری" که نام کامل او " ربی مئیر عزری" است در دوم مارس 1923-11 اسفند 1302 ش – از " صیون" و "خانم حنا" در محله یهودیان شهر اصفهان، به دنیا آمد. پدرش از نخستین شاگردان مدرسه " آلیانس" بود، که توسط یهودیان فرانسوی، در اصفهان برپا شده بود. او هنگام تولد مئیر، کارمند اداره مالیه – دارایی – اصفهان بود. صیون عزریصیون که تربیت شده دستگاههای اطلاعاتی انگلستان بود، به مقتضای ماموریت پس از چندی اداره مالیه را رها کرد و معلمی فرزندان فرمانده بریگارد قزاق در اصفهان را بر عهده گرفت و پس از چندی هم به دانشکده افسری رفت و درجه سلطانی – سروانی – گرفت و به همکاری با فرانسویان در ژاندارمری پرداخت. او زمانی هم مترجم " آرمیتاژ اسمیت" – نماینده انگلستان در وزارت اقتصاد – شد. او که از زمان حضور آرمیتاژ در میان بختیاریها در خصوص مسئله نفت با وی دوستی کرده بود، مصطفی فاتح، همکلاس و همکار دیرینش را به انگلیسیها معرفی کرد. مئیر عزری در این باره می نویسد : پدرم، شادروان فاتح را با سر سیدنی (آرمیتاژ) و مستر فلی آشنا کرده بود و این آشنائیها در داد و ستدهای نفتی میان ایران و اسرائیل، سرانجام سودمند افتاد.(2)
پدر مئیر عزری که چون دیگر هم کیشان خود، در کار عتیقه جات و خروج آن از کشور فعالیت داشت و از این رهگذر سرمایه ای نیز به هم زده بود، پس از پایان ماموریت هایش در اصفهان و هم زمان با خاتمه جنگ دوم جهانی به تهران آمد و پس از چندی درحدود 9-1328، به سرزمین اشغالی فلسطین مهاجرت کرد و در آنجا ماندگار شد.
مئیر عزری که در چنین خانواده ای پرورش یافته بود با تحصیل در دبیرستانهای آلیانس یهودی – فرانسوی و " ادب" انگلیسی در 1322 دیپلم گرفت و از همان زمان به ترغیب و تشویق یهودیان برای مهاجرت به سرزمین اشغالی فلسطین پرداخت. وی درخصوص انگیزه این فعالیتها می گوید : " رشته نیرومند صیون دوستی در اندرونم مانند هر یهودی دیگری از پیشینیانم آغازیده، در خانواده ام پرورش یافته و شیره جانم شده بود."(3)
مئیر عزری نیز پس از مهاجرت خانواده اش به اسرائیل، به آنها ملحق شد و چندی در فعالیتهای مختلف حزبی و غیر حزبی مشغول بود. با تثبیت قدرت حکومت پهلوی و جابه جائی آمریکا و انگلیس، به ایران بازگشت تا با بهره گیری از شناخت گسترده اش نسبت به فرهنگ و آداب و رسوم مردم ایران به ماموریتهای پنهانی خویش مشغول گردد. مئیر عزری از سال 1337 تا 1352 در ایران هر آنچه خواست کرد و پس از آن به اسرائیل بازگشت تا ضمن فعالیت های متعددش در وزارت دارایی، مشاور ویژه مسائل نفتی با ایران باشد.
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی یادداشت های خود را از فعالیت های دوران حضورش در ایران منتشر گرد و در طلیعه آن نوشت :
ناچارم از گشودن پاره ای نکته ها چشم بپوشم، زیرا گمان می کنم زمان برخی فاش گوئی ها هنوز فرا نرسیده است. دیگر اینکه برخی دستگاه های دولتی و دستگاه های امور امنیتی (اسرائیل) برتر می بینند بر پاره ای رویدادها، سرپوش نهند که به ناچار بخش های ارزشمندی از این نوشته خود به خود ناگفته می ماند.(4)
ربی مئیر عزری در بخش بیست و پنجم یادداشت هایش به موضوع "بهائی ها و اسرائیل" می پردازد. از آنجا که این فرقه یکی از بازوان اصلی صهیونیست در ایران بوده است، عزری با سرپوش نهادن به بسیاری از مسائل، ضمن جانبداری از این فرقه به برخی ارتباطات دوجانبه نیز اشاراتی دارد که جالب توجه است :
ایران زادگاه کیش بهائیت است که چند میلیون تن در جهان پیرو دارد (!) میرزا علی محمد، پیشوای این کیش در سال 1844 میلادی در شهر شیراز چشم به جهان گشود و پیروانش او را باب ( دروازه) نامیدند. شیعیان آنان را بی دین ( کافر) می خوانند، همانگونه که مسیحیان، یحیی تعمید دهنده را بشارت دهنده آمدن عیسی مسیح می نامند، باب نیز خود را دروازه ای برای آمدن پیامبری رهاننده می دانست که با بینش شیعه همسو نبود به همین انگیزه او در سال 1850 دستگیر و در سن 31 سالگی در تبریز از دارش آویختند.
در سال 1863 یکی از پیروان وفادار باب به نام بهاالله با پشتیبانی گروههایی از مردم و چندی از پیشوایان شیعه گفت : " من همانم که باب گفته بود، آمده ام تا جهان را از زشتی برهانم و ..." !! چنین گویه ای را پیشوایان شیعه با داستان امام دوازدهم ناهماهنگ انگاشتند و از ناصرالدین شاه خواستند فتنه تازه را هرچه زودتر خاموش کند. بهاالله دستگیر و پس از رنجهای فراوان همراه گروهی از پیروان وفادارش به خاک عثمانی تبعید شد. سران سنی عثمانی نیز نگرش چندان خوشی به وی نداشتند، پس از سرگردانیهای آزارنده در بغداد و ادرنه ( آدریانوپول) و استانبول، بهاالله و پیروانش ناچار در شهر عکا، نزدیکی حیفا جای گرفتند. بهاالله پس از چندی درگذشت و در باغ زیبای ایرانی به خاک سپرده شد که امروز یکی از بزرگترین نمایشگاههای بهائیان است. عباس افندی ( عبدالبها) جانشین بهاالله توانست با خردمندی و دانش سازماندهی بینش بهائیت را جهانگیر نماید و یکی از بزرگترین نمایندگیهایش را درعبدالبها و شوقی افندی شیکاگو بر پا سازد. عبدالبها در سال 1921 درگذشت و پیروانش آرامگاه زیبایی در بلندیهای کرمل حیفا برپا ساختند. شوقی افندی به جانشینی وی نشست و سپس گروه نه تنی از برجستگان کیش بهائی به رهبری این کیش برگزیده شدند که " بیت العدل اعظم" است و تاکنون نیز همانگونه مانده است.
روز هفدهم ماه می 1961 ( 27 اردیبهشت 1340) نخست وزیر ، اسدالله علم، در پارلمان گفت که به استانداران و فرمانداران دستور داد دکانهایی که برای تبلیغ بهائیت باز کرده اند، ببندند. بهائیان در گوشه و کنار هنوز محافل خود را داشتند و با بخششهایی که به نیازمندان می توانستند گروهی را به سوی خود بکشانند. آنها در دهه های پیشین توانستند بسیاری از خانواده های یهودی را در همدان و کاشان به آئین خویش بخوانند. یکی از یهودیانی که با گرایش به بهائیت به آب و نانی رسید و نامی برای خود ساخت، ثابت پاسال همدانی بود که در کشاکش جنگ جهانی دوم راننده ساده ای بیش نبود و توانست در دوره کوتاهی یکی از توانگران کشور گردد.
با همه دشواریهای ریز و درشت دست و پاگیر، روشهای گسترش کیش بهائی، رفته رفته رو به پیش بود و هر روز با شیوه هایی کاراتر از میان لایه های گوناگون مردم ایران یارگیری می کرد. آمارهای پیروان این کیش که روزی از ده ها هزار سخن می گفتند، امروز گویای صدها هزار بود و هر از گاه شنیده میشد افزون بر میلیونها شده اند(!) آزادی در بده بستانهای کیش مدارانه و برپایی انجمنها ( اجازه قانونی تبلیغات مذهبی) و یاری به نیازمندان ( ایجاد صندوقهای تعاونی) بویژه برای جوانانی که برای گزینش همسر و برپایی خانواده دشواریهای مالی داشتند، ابزاری کارساز بودند. پشتیبانیهای سازمان یافته گروهی در ورود به دستگاههای دولتی و بالا کشیدن دیگر هویداهم کیشان، راه را برای یارگیریهای بیشتری باز می کرد. بسیار شنیده شده بود که هویدا و برخی از سران لشکری و کشوری در دولت به کیش بهائی پیوسته اند.
هویدا بارها این داستان را نادرست و ساختگی خوانده و برای اثبات گفته هایش به مکه رفت. در این سفر هویدا مانند دیگران، همه کارهایی را کیش مداران در این شهر انجام می دهند، به نیکی انجام داد. ولی فراموش نکنیم که چند تن از بستگانش در عکا و حیفا زندگی می کردند و در بخشهای پیشین گفتم، در دوره ای که وزیر دارایی بود، روزی از من خواست برای گشایش پاره ای دشواریهای آنان در اسرائیل یاری اش بدهم.
یکی دیگر از سرشناسان کیش بهائی، سرلشکر دکتر ایادی، پزشک ویژه شاه بود. ایادی افسری خوش نام بود و به چشم و گوش شاه می مانست. او بهداری ارتش و بیمارستانها، اداره خرید دارو و ابزار پزشکی برای یگانهای ارتش را سرپرستی می کرد و با همه توان به هم کیشانش یاری می داد.
پروانه ورود داروهای خریداری شده از کشورهای بیگانه که باید به بازارهای ایران می رسید، در کمیته ای در وزارت بهداری، که از گروهی پزشکان و کارشناسان کارکشته برپا شده بود، ارزیابی می شد. دکتر ایادی یکی از کارشناسان این کمیته بود. روزی به دیدارش رفتم تا در زمینه برگزاری کنگره داروسازان ارتشها که باید روز بیست و پنجم آوریل 1960 (5 اردیبهشت 1339) در تهران انجام می شد و درباره سرهنگ دوم ایسرائل ماهاریک، که فرماندهی گروه اسرائیلی را داشت با وی گفتگو کنم . گو اینکه ایادی از برخی موش دوانیهای نمایندگان کشورهای تازی در واکنش به بودن نماینده اسرائیل در کنگره آگاه بود، ولی دلاورانه و با خوشرویی سرهنگ ماهاریک را در این کنگره پذیرفت. یکی از ویژگیهایی که ایادی را نزد همه یگانه ساخته بود، وفاداری و سرسپردگی او به شاه بود. کسی باور نمی کرد او از شاه درخواستی بکند و پذیرفته نشود. شاید همین پیوند ایادی با شاه بود که هرگاه سران کشور با شاه به نکته دشواری بر می خوردند، دست به دامن ایادی می شدند و او می توانست گره گشایی کند. ایادی به یهودیان مهری ناگسستنی داشت و آنها را مردمی درددیده و شایسته بی پیرایه ترین یاریها می دانست. افزون بر آن ارزنده ترین و والاترین نیایشگاههای بهائیان در کشور اسرائیل بود و این پدیده روشن تر از آفتاب را ایادی نمی توانست نادیده بگیرد.
روزی در میانه های سال 1962(1341) نخست وزیر علم در دیداری با تدی کولک، شهردار اورشلیم، در تهران پیشنهاد او را پذیرفت و مهدی شیبانی را به سرپرستی دستگاه جهانگردی کشور برگزید. همسر شیبانی دختر سناتور نمازی از دوستان نزدیک ایادی بود. در یکی از دیدارهای خانوادگی شیبانی، کنار ایادی نشسته بودم و پیرامون همکاریهای کارشناسان اسرائیلی با زمینه های سرپرستی او گفتگو می کردم. چند روز پس از همان دیدار بود که ایادی کارشناسان مارا به ایران فرا خواند و با آنها پیمان بست تا میوه، مرغ و تخم مرغ ارتش را فراهم کنند و برای ارتش مرغداری و دهکده های نمونه بسازند. وایادی به بازرگانان و کارشناسان اسرائیلی یاری داد تا میوه ارتش ایران را فراهم آورند و برای یگانهای گوناگون مرغداری و دهکده های نمونه کشاورزی بسازند.
یکی از روزهایی که سران بهایی در ایران بر آن شده بودند تا پیروانشان از نیایشگاههایشان در اسرائیل بازدید کنند، سرلشکر ایادی از من خواست، از میان بردن دشواریهای دریافت روادیدهای همگانی نه روزه برای بهائیان را بررسی کنم ( یک ویزا برای نود تن دیدار کننده). شماره نه و نوزده در فرهنگ کیش بهایی نشانه ای آسمانی است. بهائیان در روش گاه شماریشان (تاریخ) ماه را نوزده روز و سال را نوزده ماه می شمارند. با دریافت روادیدهای همگانی نه تنها دیدارکنندگان هزینه کمتری می پرداختند و از رفت و آمدهای بسیاری کاسته می شد، که گروههای بازدید کننده نیز فزونی می یافت.
درخواست سرلشکر ایادی را با وزارت امور خارجه اسرائیل در میان نهادم و روش پیشنهادی را به آگاهی اش رساندم. کمی دشوار بود ولی چاره ای نبود. مسئول کمیته اجرایی امور بهائیان در ایران به هر ویزای همگانی باید نامه ای الصاق می کرد و ضمن نامه تعهد می نمود که مسئولیت همه آسیبهای احتمالی زیارت کننده را از نخستین روزی که به اسرائیل وارد می شود تا روزی که از این کشور خارج می شود به عهده می گیرد. پس از آنکه ریزه کاریهای امنیتی و نیاز به چنین روشی را برای چنان رویدادهایی برای تیمسار ایادی و چند تن از همکیشانش روشن کردم، آن را پذیرفتند و سالها از همین شیوه پیروی کردیم و هرگز به هیچ گونه گرفتاری برنخوردیم. در سایه دوستی با ایادی، با گروهی از سرشناسان کشور آشنا شدم که هرگز باور نمی کردم پیرو کیش بهایی باشند. بسیاری از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند، ولی به خوبی می توانستند در برابر دیگران باور خود را پنهان نمایند. آنها همه دریافته بودند که در برابر من نیازی به پنهان کاری ندارند.
روزی ایادی مرا برای چاشت به خانه اش فرا خواند.می خواست از رازی شگفت برایم سخن بگوید که گفت و گو در این زمینه شایسته نشستهای اداری نبود. خوش و بشهای گرم پایان یافت و سرانجام با چهره ای افسرده افزود :
حضرت بهاالله در یکی از بازدیدهایشان از شیراز به دست مبارک خویش بوته نهال نارنجی در خانه محل سکونتشان کاشته اند که تا دوسال پیش درخت سرسبزی بود. ولی شوربختانه از چندی پیش به این طرف درخت بیمار شده و به تدریج برگهایش می خشکند. شنیدیم که ژاپنیها در شناسایی درختهای مرکبات بویژه نارنج بهترین کارشناسان دنیا هستند، که دو نفر از بهترین کارشناسان ژاپنی آمدند و چهار ماه درخت را معاینه کردند و نتوانستند راه حلی برایش پیدا کنند. هیچ کس نمی تواند بفهمد چرا درختی که به دستهای مبارک حضرتشان کاشته شده، باید بخشکد.
پیشنهاد من بر پایه فروش خانه و فراموش کردن داستان، تیمسار ایادی را ناخرسند و پریشان کرد. با دستپاچگی از من خواست هر چه زودتر برای زنده کردن درخت نیمه مرده کاری بکنم. داستان را با کارشناسان کشاورزی در اسرائیل در میان نهادم. آنها پیش از همه چیز از اینکه ژاپنیها نتوانسته اند بیماری درخت را دریابند، شگفت زده شده بودند. روزی همراه عزرا دانین و دو تن از کارشناسان وزارت کشاورزی برای بازدید درخت به شیراز رفتیم. آنها پس از بازبینیهای نخستین دریافتند که ریشه های درخت در زیر زمین جایی به رگه های گچ، سنگ یا نمک برخورده و ریشه ها فرسوده شده اند . گرداگرد درخت را به آرامی شکافتند، گمانشان درست از کار درآمد. رگه های سنگ و گچ را چند متر کندند و با خاک شایسته پر کردند. چیزی نگذشت که درخت بهاالله جانی تازه گرفت و شادی را به چشمان ایادی و دوستانش بازگرداند. نه تن از سران کمیته رهبری بهائیان در ایران مرا برای مراسم زیارت درخت به شیراز فراخواندند. از خرسندی چنان می نمود که گویی خداوند دنیا را به آنان ارمغان داشته است.
پانوشتها :
1- یادنامه مئیر عزری ص 5و 6
2- همان، ص19
3- همان،ص 15
4- همان، ص 7
بهائی ها و اسرائیل
منبع: فصلنامه مطالعات تاریخی
"شیمعون پرس" یا همان شیمون پرز ، دو بار در اسرائیل به نخست وزیری رسید. او یکی از عوامل اصلی و محوری کشتار مسلمانان فلسطینی بویژه در فاجعه اردوگاههای " صبرا" و " شتیلا" می باشد. او در معرفی " مئیر عزری" – اولین سفیر اسرائیل در ایران (1352-1337) – می گوید :
از سالهای بسیار دور، شاید هم از نسل پیش به این سو، آقای مئیر عزری یکی از سران یهودیان ایران و سفیر بی سیلیندر و فراگ اسرائیل در ایران بوده که برای همگان چهره ای شناخته شده است. دشوار بتوان میان ما اسرائیلیها کسی را یافت که مانند وی از پیچ و خمهای تاریخ و سیاست ایران آگاه باشد... مئیر هم زبان ایرانیان را خوب می داند، هم با فرهنگ آنان به خوبی آشناست. آنچه ما در آینه می بینیم او در خشت خام می بیند. او با منش و بینش ویژه خویش این هنر دارد که گروههای گوناگون را از رده های رنگارنگ گرد خود بیاورد، چون استادی روان شناس ریشه یکایکشان را دریابد تا شاهکاری بی تا بیافریند.(1)
" مئیر عزری" که نام کامل او " ربی مئیر عزری" است در دوم مارس 1923-11 اسفند 1302 ش – از " صیون" و "خانم حنا" در محله یهودیان شهر اصفهان، به دنیا آمد. پدرش از نخستین شاگردان مدرسه " آلیانس" بود، که توسط یهودیان فرانسوی، در اصفهان برپا شده بود. او هنگام تولد مئیر، کارمند اداره مالیه – دارایی – اصفهان بود. صیون عزریصیون که تربیت شده دستگاههای اطلاعاتی انگلستان بود، به مقتضای ماموریت پس از چندی اداره مالیه را رها کرد و معلمی فرزندان فرمانده بریگارد قزاق در اصفهان را بر عهده گرفت و پس از چندی هم به دانشکده افسری رفت و درجه سلطانی – سروانی – گرفت و به همکاری با فرانسویان در ژاندارمری پرداخت. او زمانی هم مترجم " آرمیتاژ اسمیت" – نماینده انگلستان در وزارت اقتصاد – شد. او که از زمان حضور آرمیتاژ در میان بختیاریها در خصوص مسئله نفت با وی دوستی کرده بود، مصطفی فاتح، همکلاس و همکار دیرینش را به انگلیسیها معرفی کرد. مئیر عزری در این باره می نویسد : پدرم، شادروان فاتح را با سر سیدنی (آرمیتاژ) و مستر فلی آشنا کرده بود و این آشنائیها در داد و ستدهای نفتی میان ایران و اسرائیل، سرانجام سودمند افتاد.(2)
پدر مئیر عزری که چون دیگر هم کیشان خود، در کار عتیقه جات و خروج آن از کشور فعالیت داشت و از این رهگذر سرمایه ای نیز به هم زده بود، پس از پایان ماموریت هایش در اصفهان و هم زمان با خاتمه جنگ دوم جهانی به تهران آمد و پس از چندی درحدود 9-1328، به سرزمین اشغالی فلسطین مهاجرت کرد و در آنجا ماندگار شد.
مئیر عزری که در چنین خانواده ای پرورش یافته بود با تحصیل در دبیرستانهای آلیانس یهودی – فرانسوی و " ادب" انگلیسی در 1322 دیپلم گرفت و از همان زمان به ترغیب و تشویق یهودیان برای مهاجرت به سرزمین اشغالی فلسطین پرداخت. وی درخصوص انگیزه این فعالیتها می گوید : " رشته نیرومند صیون دوستی در اندرونم مانند هر یهودی دیگری از پیشینیانم آغازیده، در خانواده ام پرورش یافته و شیره جانم شده بود."(3)
مئیر عزری نیز پس از مهاجرت خانواده اش به اسرائیل، به آنها ملحق شد و چندی در فعالیتهای مختلف حزبی و غیر حزبی مشغول بود. با تثبیت قدرت حکومت پهلوی و جابه جائی آمریکا و انگلیس، به ایران بازگشت تا با بهره گیری از شناخت گسترده اش نسبت به فرهنگ و آداب و رسوم مردم ایران به ماموریتهای پنهانی خویش مشغول گردد. مئیر عزری از سال 1337 تا 1352 در ایران هر آنچه خواست کرد و پس از آن به اسرائیل بازگشت تا ضمن فعالیت های متعددش در وزارت دارایی، مشاور ویژه مسائل نفتی با ایران باشد.
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی یادداشت های خود را از فعالیت های دوران حضورش در ایران منتشر گرد و در طلیعه آن نوشت :
ناچارم از گشودن پاره ای نکته ها چشم بپوشم، زیرا گمان می کنم زمان برخی فاش گوئی ها هنوز فرا نرسیده است. دیگر اینکه برخی دستگاه های دولتی و دستگاه های امور امنیتی (اسرائیل) برتر می بینند بر پاره ای رویدادها، سرپوش نهند که به ناچار بخش های ارزشمندی از این نوشته خود به خود ناگفته می ماند.(4)
ربی مئیر عزری در بخش بیست و پنجم یادداشت هایش به موضوع "بهائی ها و اسرائیل" می پردازد. از آنجا که این فرقه یکی از بازوان اصلی صهیونیست در ایران بوده است، عزری با سرپوش نهادن به بسیاری از مسائل، ضمن جانبداری از این فرقه به برخی ارتباطات دوجانبه نیز اشاراتی دارد که جالب توجه است :
ایران زادگاه کیش بهائیت است که چند میلیون تن در جهان پیرو دارد (!) میرزا علی محمد، پیشوای این کیش در سال 1844 میلادی در شهر شیراز چشم به جهان گشود و پیروانش او را باب ( دروازه) نامیدند. شیعیان آنان را بی دین ( کافر) می خوانند، همانگونه که مسیحیان، یحیی تعمید دهنده را بشارت دهنده آمدن عیسی مسیح می نامند، باب نیز خود را دروازه ای برای آمدن پیامبری رهاننده می دانست که با بینش شیعه همسو نبود به همین انگیزه او در سال 1850 دستگیر و در سن 31 سالگی در تبریز از دارش آویختند.
در سال 1863 یکی از پیروان وفادار باب به نام بهاالله با پشتیبانی گروههایی از مردم و چندی از پیشوایان شیعه گفت : " من همانم که باب گفته بود، آمده ام تا جهان را از زشتی برهانم و ..." !! چنین گویه ای را پیشوایان شیعه با داستان امام دوازدهم ناهماهنگ انگاشتند و از ناصرالدین شاه خواستند فتنه تازه را هرچه زودتر خاموش کند. بهاالله دستگیر و پس از رنجهای فراوان همراه گروهی از پیروان وفادارش به خاک عثمانی تبعید شد. سران سنی عثمانی نیز نگرش چندان خوشی به وی نداشتند، پس از سرگردانیهای آزارنده در بغداد و ادرنه ( آدریانوپول) و استانبول، بهاالله و پیروانش ناچار در شهر عکا، نزدیکی حیفا جای گرفتند. بهاالله پس از چندی درگذشت و در باغ زیبای ایرانی به خاک سپرده شد که امروز یکی از بزرگترین نمایشگاههای بهائیان است. عباس افندی ( عبدالبها) جانشین بهاالله توانست با خردمندی و دانش سازماندهی بینش بهائیت را جهانگیر نماید و یکی از بزرگترین نمایندگیهایش را درعبدالبها و شوقی افندی شیکاگو بر پا سازد. عبدالبها در سال 1921 درگذشت و پیروانش آرامگاه زیبایی در بلندیهای کرمل حیفا برپا ساختند. شوقی افندی به جانشینی وی نشست و سپس گروه نه تنی از برجستگان کیش بهائی به رهبری این کیش برگزیده شدند که " بیت العدل اعظم" است و تاکنون نیز همانگونه مانده است.
روز هفدهم ماه می 1961 ( 27 اردیبهشت 1340) نخست وزیر ، اسدالله علم، در پارلمان گفت که به استانداران و فرمانداران دستور داد دکانهایی که برای تبلیغ بهائیت باز کرده اند، ببندند. بهائیان در گوشه و کنار هنوز محافل خود را داشتند و با بخششهایی که به نیازمندان می توانستند گروهی را به سوی خود بکشانند. آنها در دهه های پیشین توانستند بسیاری از خانواده های یهودی را در همدان و کاشان به آئین خویش بخوانند. یکی از یهودیانی که با گرایش به بهائیت به آب و نانی رسید و نامی برای خود ساخت، ثابت پاسال همدانی بود که در کشاکش جنگ جهانی دوم راننده ساده ای بیش نبود و توانست در دوره کوتاهی یکی از توانگران کشور گردد.
با همه دشواریهای ریز و درشت دست و پاگیر، روشهای گسترش کیش بهائی، رفته رفته رو به پیش بود و هر روز با شیوه هایی کاراتر از میان لایه های گوناگون مردم ایران یارگیری می کرد. آمارهای پیروان این کیش که روزی از ده ها هزار سخن می گفتند، امروز گویای صدها هزار بود و هر از گاه شنیده میشد افزون بر میلیونها شده اند(!) آزادی در بده بستانهای کیش مدارانه و برپایی انجمنها ( اجازه قانونی تبلیغات مذهبی) و یاری به نیازمندان ( ایجاد صندوقهای تعاونی) بویژه برای جوانانی که برای گزینش همسر و برپایی خانواده دشواریهای مالی داشتند، ابزاری کارساز بودند. پشتیبانیهای سازمان یافته گروهی در ورود به دستگاههای دولتی و بالا کشیدن دیگر هویداهم کیشان، راه را برای یارگیریهای بیشتری باز می کرد. بسیار شنیده شده بود که هویدا و برخی از سران لشکری و کشوری در دولت به کیش بهائی پیوسته اند.
هویدا بارها این داستان را نادرست و ساختگی خوانده و برای اثبات گفته هایش به مکه رفت. در این سفر هویدا مانند دیگران، همه کارهایی را کیش مداران در این شهر انجام می دهند، به نیکی انجام داد. ولی فراموش نکنیم که چند تن از بستگانش در عکا و حیفا زندگی می کردند و در بخشهای پیشین گفتم، در دوره ای که وزیر دارایی بود، روزی از من خواست برای گشایش پاره ای دشواریهای آنان در اسرائیل یاری اش بدهم.
یکی دیگر از سرشناسان کیش بهائی، سرلشکر دکتر ایادی، پزشک ویژه شاه بود. ایادی افسری خوش نام بود و به چشم و گوش شاه می مانست. او بهداری ارتش و بیمارستانها، اداره خرید دارو و ابزار پزشکی برای یگانهای ارتش را سرپرستی می کرد و با همه توان به هم کیشانش یاری می داد.
پروانه ورود داروهای خریداری شده از کشورهای بیگانه که باید به بازارهای ایران می رسید، در کمیته ای در وزارت بهداری، که از گروهی پزشکان و کارشناسان کارکشته برپا شده بود، ارزیابی می شد. دکتر ایادی یکی از کارشناسان این کمیته بود. روزی به دیدارش رفتم تا در زمینه برگزاری کنگره داروسازان ارتشها که باید روز بیست و پنجم آوریل 1960 (5 اردیبهشت 1339) در تهران انجام می شد و درباره سرهنگ دوم ایسرائل ماهاریک، که فرماندهی گروه اسرائیلی را داشت با وی گفتگو کنم . گو اینکه ایادی از برخی موش دوانیهای نمایندگان کشورهای تازی در واکنش به بودن نماینده اسرائیل در کنگره آگاه بود، ولی دلاورانه و با خوشرویی سرهنگ ماهاریک را در این کنگره پذیرفت. یکی از ویژگیهایی که ایادی را نزد همه یگانه ساخته بود، وفاداری و سرسپردگی او به شاه بود. کسی باور نمی کرد او از شاه درخواستی بکند و پذیرفته نشود. شاید همین پیوند ایادی با شاه بود که هرگاه سران کشور با شاه به نکته دشواری بر می خوردند، دست به دامن ایادی می شدند و او می توانست گره گشایی کند. ایادی به یهودیان مهری ناگسستنی داشت و آنها را مردمی درددیده و شایسته بی پیرایه ترین یاریها می دانست. افزون بر آن ارزنده ترین و والاترین نیایشگاههای بهائیان در کشور اسرائیل بود و این پدیده روشن تر از آفتاب را ایادی نمی توانست نادیده بگیرد.
روزی در میانه های سال 1962(1341) نخست وزیر علم در دیداری با تدی کولک، شهردار اورشلیم، در تهران پیشنهاد او را پذیرفت و مهدی شیبانی را به سرپرستی دستگاه جهانگردی کشور برگزید. همسر شیبانی دختر سناتور نمازی از دوستان نزدیک ایادی بود. در یکی از دیدارهای خانوادگی شیبانی، کنار ایادی نشسته بودم و پیرامون همکاریهای کارشناسان اسرائیلی با زمینه های سرپرستی او گفتگو می کردم. چند روز پس از همان دیدار بود که ایادی کارشناسان مارا به ایران فرا خواند و با آنها پیمان بست تا میوه، مرغ و تخم مرغ ارتش را فراهم کنند و برای ارتش مرغداری و دهکده های نمونه بسازند. وایادی به بازرگانان و کارشناسان اسرائیلی یاری داد تا میوه ارتش ایران را فراهم آورند و برای یگانهای گوناگون مرغداری و دهکده های نمونه کشاورزی بسازند.
یکی از روزهایی که سران بهایی در ایران بر آن شده بودند تا پیروانشان از نیایشگاههایشان در اسرائیل بازدید کنند، سرلشکر ایادی از من خواست، از میان بردن دشواریهای دریافت روادیدهای همگانی نه روزه برای بهائیان را بررسی کنم ( یک ویزا برای نود تن دیدار کننده). شماره نه و نوزده در فرهنگ کیش بهایی نشانه ای آسمانی است. بهائیان در روش گاه شماریشان (تاریخ) ماه را نوزده روز و سال را نوزده ماه می شمارند. با دریافت روادیدهای همگانی نه تنها دیدارکنندگان هزینه کمتری می پرداختند و از رفت و آمدهای بسیاری کاسته می شد، که گروههای بازدید کننده نیز فزونی می یافت.
درخواست سرلشکر ایادی را با وزارت امور خارجه اسرائیل در میان نهادم و روش پیشنهادی را به آگاهی اش رساندم. کمی دشوار بود ولی چاره ای نبود. مسئول کمیته اجرایی امور بهائیان در ایران به هر ویزای همگانی باید نامه ای الصاق می کرد و ضمن نامه تعهد می نمود که مسئولیت همه آسیبهای احتمالی زیارت کننده را از نخستین روزی که به اسرائیل وارد می شود تا روزی که از این کشور خارج می شود به عهده می گیرد. پس از آنکه ریزه کاریهای امنیتی و نیاز به چنین روشی را برای چنان رویدادهایی برای تیمسار ایادی و چند تن از همکیشانش روشن کردم، آن را پذیرفتند و سالها از همین شیوه پیروی کردیم و هرگز به هیچ گونه گرفتاری برنخوردیم. در سایه دوستی با ایادی، با گروهی از سرشناسان کشور آشنا شدم که هرگز باور نمی کردم پیرو کیش بهایی باشند. بسیاری از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند، ولی به خوبی می توانستند در برابر دیگران باور خود را پنهان نمایند. آنها همه دریافته بودند که در برابر من نیازی به پنهان کاری ندارند.
روزی ایادی مرا برای چاشت به خانه اش فرا خواند.می خواست از رازی شگفت برایم سخن بگوید که گفت و گو در این زمینه شایسته نشستهای اداری نبود. خوش و بشهای گرم پایان یافت و سرانجام با چهره ای افسرده افزود :
حضرت بهاالله در یکی از بازدیدهایشان از شیراز به دست مبارک خویش بوته نهال نارنجی در خانه محل سکونتشان کاشته اند که تا دوسال پیش درخت سرسبزی بود. ولی شوربختانه از چندی پیش به این طرف درخت بیمار شده و به تدریج برگهایش می خشکند. شنیدیم که ژاپنیها در شناسایی درختهای مرکبات بویژه نارنج بهترین کارشناسان دنیا هستند، که دو نفر از بهترین کارشناسان ژاپنی آمدند و چهار ماه درخت را معاینه کردند و نتوانستند راه حلی برایش پیدا کنند. هیچ کس نمی تواند بفهمد چرا درختی که به دستهای مبارک حضرتشان کاشته شده، باید بخشکد.
پیشنهاد من بر پایه فروش خانه و فراموش کردن داستان، تیمسار ایادی را ناخرسند و پریشان کرد. با دستپاچگی از من خواست هر چه زودتر برای زنده کردن درخت نیمه مرده کاری بکنم. داستان را با کارشناسان کشاورزی در اسرائیل در میان نهادم. آنها پیش از همه چیز از اینکه ژاپنیها نتوانسته اند بیماری درخت را دریابند، شگفت زده شده بودند. روزی همراه عزرا دانین و دو تن از کارشناسان وزارت کشاورزی برای بازدید درخت به شیراز رفتیم. آنها پس از بازبینیهای نخستین دریافتند که ریشه های درخت در زیر زمین جایی به رگه های گچ، سنگ یا نمک برخورده و ریشه ها فرسوده شده اند . گرداگرد درخت را به آرامی شکافتند، گمانشان درست از کار درآمد. رگه های سنگ و گچ را چند متر کندند و با خاک شایسته پر کردند. چیزی نگذشت که درخت بهاالله جانی تازه گرفت و شادی را به چشمان ایادی و دوستانش بازگرداند. نه تن از سران کمیته رهبری بهائیان در ایران مرا برای مراسم زیارت درخت به شیراز فراخواندند. از خرسندی چنان می نمود که گویی خداوند دنیا را به آنان ارمغان داشته است.
پانوشتها :
1- یادنامه مئیر عزری ص 5و 6
2- همان، ص19
3- همان،ص 15
4- همان، ص 7
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
عبدالله شهبازی:
بهاییگری، سرویس اطلاعاتی بریتانیا و نهضت جنگل
منبع:سایت نویسنده و مجله موعود شماره 99
مورخان بهائی دربارة شورشهای ضدّبهائی فراوان سخن میگویند و میکوشند چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم کنند. رهبری بهائیت و عناصر مشکوکی در میان جبهه مخالف بهائیان به عمد و با اهداف معین تبلیغی و سیاسی به ایجاد مهمترین و جنجالیترین آشوبهای خونین ضدّ بهائی، معروف به «بهائی کشی» دست زدهاند.
شبکة بهائیها در شکست و سرکوب نهضت جنگل نقش اطلاعاتی و خرابکارانه بسیار مؤثر و مرموزی ایفا کرد، نقشی که تاکنون مورد بررسی کافی قرار نگرفته است. احسانالله خان دوستدار، چهرة سرشناس تروریستی که در صفوف نهضت جنگل تفرقه انداخت و «کودتای سرخ» را بر ضدّ میرزاکوچک خان هدایت کرد، به یکی از خانوادههای سرشناس بهائی ساری (خانوادة دوستدار) تعلق داشت.1 سردار محیی (عبدالحسین خان معزالسلطان)، همدست او،2 از اعضای خاندان اکبر بود که برخی از اعضای آن، به ویژه میرزا کریمخان رشتی، به رابطه با «اینتلیجنس سرویس» ـ سازمان اطلاعاتی و امنیتی انگلیس ـ شهرت فراوان دارند. حداقل دو تن از برادران میرزا کریم خان رشتی و سردار محیی، مبصر الملک و سعید الملک، را به عنوان بهایی فعال میشناسیم.3 فتحالله اکبر (سردار منصور و سپهدار رشتی) برادر دیگر ایشان است که در آستانة کودتای 3 اسفند 1299 رئیس الوزرا بود و نقش مهمی در هموار کردن راه کودتا ایفا نمود.4
در این میان نقش احسانالله خان دوستدار، به عنوان یکی از برجستهترین تروریستهای تاریخ معاصر ایران، حائز اهمیت فراوان است. مأمور اطلاعاتی اعزامی حزب بلشویک به جنگل در گزارشی به باکو ارزیابی خود را از میرزا کوچکخان و احسانالله خان دوستدار چنین بیان میدارد:
«ثابت قدمی فوقالعاده میرزاکوچک خان و دقت فوقالعاده، علاقه و همدردی او نسبت به اطرافیان و وضع وخیم روستاییان و خویشاوندان، احترام شدید اطرافیان و علاقه به او برانگیخته است... زندگی کوچکخان خیلی ساده است، او در اتاق سادهای زندگی میکند، همراه رفقای خود و مجاهدها روی تشک کاه میخوابد، هیچگونه مبل و زرق و برقی که مخصوص خانهاست، وجود ندارد. او زندگی کاملاً متواضعانهای دارد، سیگار نمیکشد: خوشگذرانی نمیکند، مشروب نمیخورد و از ساعت شش صبح تا نصف شب کار میکند».
مأمور اطلاعاتی حزب بلشویک در ادامه مینویسد: «احسانالله خان... دارای شخصیت ضعیف، خودخواه، دارای نظرات اغراقآمیز و آدمی شهرتپرست است. او جزو فرقه بابیها (یکی از فرقههای ایران) است و پدر زن او میرزا حسن خان یکی از مقامات مهم این فرقه است. از مشخصات ویژة او عدم ابتکار و نداشتن آگاهی سیاسی است. احسانالله معتاد و الکلی است به طوری که مصرف «ودکا»ی او در روز پنج بطری و مصرف تریاکش تا دو مثقال است و این مقدار زیادی است. او در اثر نفوذ گروه سردار محیی سریعاً ترقی کرده است... او میخواست کوچکخان را به مرام باب جلب کند ولی کوچکخان اعتراض کرد که حالا وقت پرداختن به مذهب نیست؛ لازم است برای آزادی وطن از انگلیسیها و از ظلم شاه کار کرد. این امر سبب شد که این بابی، که به تدریج شبکة دسایس خود را تنیده بود، با دار و دسته خود از اردوی کوچکخان خارج شود... [سردار محیی] این شخص بیاراده و بیفکر [احسانالله خان] را مطمئن کرده بود که با برقراری کمونیسم در ایران بهاییگری در ایران موفق خواهد شد و آن را مذهب رسمی اعلام خواهند کرد. این موضوع برای هر فرد بهائی اغواکننده است. این وعده احسانالله خان را کاملاً اغوا کرد که به منظور انتقام از تعقیب دیرینه بهائیها توسط مسلمانان شعارها و اعلامیههایی انتشار دهد... این بابی کهنه مغز باور کرده بود که کمونیسم اجازه خواهد داد بهائیگری در ایران توسعه یابد و مذهب رسمی کشور شود. این بود عللی که احسان الله خان را از کوچکخان دور میکرد و موجب شد به دشمنان او بپیوندد».5
پس از شکست نهضت جنگل، که به طور عمده در نتیجه دسایس احسانالله خان و سردار محیی روی داد این دو به شوروی گریختند و در دوران استالین به اتهام وابستگی به سرویس اطلاعاتی بریتانیا دستیگر و اعدام شدند. تورج اتابکی اتهامات وارد بر احسانالله خان را چنین بیان کرده است:
«عاملیت سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و ایران، طرفداری پر و پا قرص از فاشیسم، مبلّغ تبلیغات زهرآگین در میان ایرانیان ساکن اتحاد شوروی، عامل تحویل برخی از انقلابیون ایرانی به مقامات ایرانی، عنصری ضدّ بلشویک که با سازماندهی یک گروه سی نفره از کارگران حوزههای نفتی تدارک عملیات تخریب را در حوزة نفتی باکو دیده بود».6
این اتهامی است که دربارة دیگر قربانیان ایرانی دوران استالین کمتر تکرار شد. اتهام سران حزب کمونیست ایران، مانند بهرام آقایف و دیگران، «ماجراجویی» و «چپروی ضدّ لنینی» بود. بنابراین، اتهام ارتباط با سرویس اطلاعاتی بریتانیا بیهوده بر احسانالله خان وارد نشد. پیشینة عملکرد احسانالله خان و دوستانش در ایران گواه آن است که سازمان اطلاعاتی شوروی در مورد احسانالله خان به بیراهه نرفته است.
علاوه بر دو نمونة فوق (احسانالله خان و سردار محیی)، موارد متعددی از حضور مأموران بهائی اینتلیجنس سرویس بریتانیا در صفوف نهضت جنگل وجود دارد. یک نمونه، میرزا شفیع خان نعیم، بهائی گیلانی، است که در انزلی به دست جنگلیها به قتل رسید.7 نمونة دیگر، غلامحسین ابتهاج است که به وسیلة انقلابیون جنگل دستگیر شد. جنگلیها قصد محاکمه و مجازات ا ورا داشتند ولی با وساطت احسانالله خان دوستدار و میرزا رضاخان افشار آزاد شد.8 میرزا رضاخان افشار نیز بهائی بود9 و نقش مخرب و مرموزی در حوادث نهضت جنگل ایفا کرد. او در زمان آغاز نهضت پیشکار مالیه گیلان بود. به همراهی با جنگلیها پرداخت و مسئول مالی «کمیته اتحاد اسلام» شد. او سپس 84 هزار تومان از پول کمیته را به سرقت برد و به تهران گریخت و بعدها به آمریکا رفت. افشار پس از بازگشت از آمریکا مترجم هیئت آمریکایی میلسپو شد و در دوران سلطنت رضا شاه مشاغل مهمی چون حکومت گیلان (1307)، حکومت کرمان (1310) و استانداری اصفهان را به عهده داشت.10
نمونة دیگر عبدالحسین نعیمی است که در حوالی سال 1920 میلادی در صفوف جنگلیها حضور داشت. او به عنوان نمایندة «کمیتة نجات ایران»، که ریاست آن را احسانالله خان دوستدار به دست داشت، در اولین کنگرة حزب کمونیست ایران (در انزلی) شرکت کرد و پیام این کمیته را قرائت نمود.11 عبدالحسین نعیمی پسر میرزا محمد نعیم، شاعر معروف بهائی (اهل روستای فروشاه سده اصفهان)، است. میرزا محمد نعیم پس از مهاجرت به تهران در سفارت انگلیس به کار پرداخت. عبدالحسین نعیمی نیز چون پدر، کارمند سفارت انگلیس در تهران بود.12 در گزارش مورخ 10/7/1345 ساواک تهران به ریاست ساواک (نصیری) و مدیرکل ادارة سوم (مقدم) چنین آمده است:
«عبدالحسین نعیمی در سالهای 1320 تا 1324 رئیس کمیتة محرمانه سفارت انگلیس در تهران بوده و با همکاری دبیر اوّل سفارت انگلیس [الن چارلز ترات] در امور سیاسی خارجی و داخلی ایران نقش مؤثری داشته و خانم لمبتون... یکی از دوستان و همکاران نزدیک و مؤمن عبدالحسین نعیمی بوده. آقای نعیمی در سال 1325 یا 1326 از سفارت انگلیس کنار رفته و همکاری خود را در امور سیاسی به طور مخفیانه و غیرمحسوس با سرویس اطلاعاتی سفارت انگلیس در تهران ادامه میداده است و در ظاهر به کسب و تجارت میپرداخته است. آقای نعیمی اکنون از مالکان بزرگ به شمار میرود و همکاری مخفیانه خود را با دوستان انگلیسی در تهران حفظ کرده است...».13
در دوران محمدرضا پهلوی، یکی از دختران عبدالحسین نعیمی، به نام ملیحه، همسر سپهبد پرویز خسروانی (از عوامل کودتای 28 مرداد 1332 و عضو فرقةبهائی) بود14 و دیگری، به نام محبوبه، به همسری محسن نعیمی (دبیر مؤید) درآمد. در حوالی سال 1346 او و شوهرش به آفریقا مهاجرت کردند و به ارکان بهائیت در این منطقه بدل شدند.15
بهاییگری و سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی
در بررسی تاریخ بهائیت، موارد چشمگیری از حضور بهائیان مهاجر ساکن عشقآباد و قفقاز در صفوف سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی پیشین مشاهده میشود. با توجه به نمونههای متعدد تاریخی، این حضور را باید تداوم سیاست گذشته بهائیان دانست که به عنوان «مأمور دویل» به سود انتلیجنس سرویس بریتانیا، به خدمت سفارتخانههای روسیه و عثمانی و آلمان درمیآمدند.
عبدالحسین آیتی، مبلّغ پیشین بهائی، به موارد متعددی از حضور بهائیان در سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی روسیه شوروی اشاره دارد. یک نمونه، میرزا کوچک علیاوف، از بهائیان معروف عشقآباد است که به «تقلب» معروف بود. او پس از انقلاب بلشویکی روسیه «مفتش سری» بلشویکها شد و برادرزادهاش به نام عبدالحسین حسین اوف در اداره گ.پ.او (سازمان اطلاعاتی شوروی) به جاسوسی پرداخت و جمعی از ایرانیان مقیم روسیه را به زحمت انداخت.16 نمونة دیگر این برادران عسکروفاند.
محمود و مقصود عسکروف دو برادرند از فامیل بهائی که یکی از آنها هنوز در نزد روسها مقرب است و از کارکنان سری ایشان است. این دو برادر، که همة فامیلشان بهائی است، در کارهای سیاسی دخالت کرده و میکنند.
آیتی میافزاید: دوازده جوان بهائی مقیم روسیه که «در ادارة گ.پ.او مستخدم و جاسوس بالشویکها شده و این استخدام را به وسیلة قاچاق امتعه خارجه کرده چادرهای پنج تومانی را... [از ایران] میبرند به سی تومان میفروشند». آیتی دربارة مفاسد اخلاقی محمود و مقصود عسکروف و هتاکیهای ایشان در زمینة مفاسد جنسی مطالبی بیان کرده است.17
در زندگینامة حسن فؤادی نیز این کارکرد اطلاعاتی بهائیان ساکن عشقآباد مشاهده میشود. او همراه با «چند تن از معاریف بهائی» به وسیلة دولت شوروی توقیف و زندانی شد؛ ولی شش ماه بعد، در دی 1308 ش، با دخالت دولت رضاشاه تمامی زندانیان بهائی آزاد و به ایران وارد شدند. اسامی اینان به شرح زیر است: عباس احمداوف پارسایی، حسین حسناوف، بهاءالدینی نبیلی، احمد رحیماوف، میرزا احمد نبیلزاده، میرزا محمد ثابت، میرزا حسن بشرویهای [فؤادی]، علی ستارزاده، جعفر هادیاوف شیرازی، عباس فرح اوف، محمودزاده، محمد سرچاهی، محمدعلی نبیلی سرچاهی، عبدالکریم باقروف یزدی.
در موارد مشابه، قطعاً باید ایرانیان اخراجی از شوروی مدتی در قرنطینه میماندند و معمولاً به ایشان مشاغل حساس ارجاع نمیشد؛ زیرا در معرض ظنّ وابستگی به سازمان جاسوسی شوروی بودند. معهذا، بهائیان فوق با احترام فراوان مورد استقبال مقامات مشهد قرار گرفتند و بلافاصله وارد مشاغل دولتی و نظامی شدند. برای مثال، حسن فؤادی وارد خدمت نظامی و مدیر کتابخانه قشون مشهد شد. او مورد علاقه امیرلشکر شرق و افسران ارشد بود. یکی دو سال بعد، از خدمات دولتی استعفا داد و به تهران رفت و کمی بعد به دستور محفل بهائیان تهران برای مدیریت مدرسه «وحدت بشر» راهی کاشان شد. او مدتی معلم مدرسه «تربیت» تهران بود و سپس در مدرسه نظام به تدریس پرداخت. فؤادی در اواخر عمر بسیار ثروتمند بود.18
با توجه به چنین سوابقی است که اسماعیل رائین در واپسین کتابش مینویسد: «نه تنها سران بهائیت در گذشته و هیئتهای محافل بهائی کنونی متفقاً دولت اسرائیل و صهیونیسم جهانی را تأیید و همراهی کرده و میکنند؛ بلکه در بسیاری از نقاط جهان، به خصوص در کشورهای اسلامی و عرب، اکثر بهائیان متمایل به جهودان و دولت اسرائیل بوده و هستند. در بسیاری از کشورها، به خصوص کشورهای عربی، شنیده و دیده شده که بهائیان داخل در تشکیلات جاسوسی موساد شده و همه جا به نفع اسرائیلیان به خبرچینی و جاسوسی و نوکری مشغولند.19
ماهیت بلواهای ضدّ بهائی
مورخان بهائی دربارة شورشهای ضدّبهائی فراوان سخن میگویند و میکوشند چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم کنند. از این زاویه، تاریخنگاری بهائی شباهتی عجیب به تاریخنگاری یهودی دارد؛ گویا بهائیان گروهی بودند که به جرم دگراندیشی دینی قربانی تعصب و کین جاهلانه مسلمانان ایران میشدند. بررسی نگارنده نشان میدهد که این ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبری بهائیت و عناصر مشکوکی در میان جبهه مخالف بهائیان به عمد و با اهداف معین تبلیغی و سیاسی به ایجاد مهمترین و جنجالیترین آشوبهای خونین ضدّ بهائی، معروف به «بهائی کشی» دست زدهاند. از مهمترین این موارد قتل هفت بهائی در سال 1308 ق. در یزد و شورش ضدّ بهائی 1321 ق. در یزد و رشت و برخی دیگر از نقاط ایران است.
واقعة قتل هفت بهائی در یزد، که در منابع بهائی به «شهدای سبعه یزد» معروفند،20 در زمان اوّلین دوة حکومت سلطان حسین میرزا جلالالدوله، پسر ارشد ظلّ السطلان (حاکم اصفهان)، در یزد رخ داد.
گروهی چندنفره (استاد باقر عطار و ملاتقی چیتساز و چند تن از بستگان و اطرافیان ایشان) در شب 23 رمضان 1308 ق. در مسجد میرچخماق رأساً و خودسرانه به دستگیری دو بهائی (علیاصغر یوزدارانی و آقاعلی) دست زدند و سپس نزد شیخ محمدتقی مجتهد (پسر شیخ محمد حسن سبزواری) رفتند و با تحریک احساسات دینی وی کسب تکلیف نمودند. شیخ محمد تقی دستور داد که بهائیان از مسجد اخراج شوند. پاسخ فوق ظاهراً این گروه را راضی نکرد زیرا نزد حاجی نایب (حاجی اسدالله شیرازی)، فراشباشی جلالالدوله، شتافتند و، به دستور حاجی نایب، بهائیان زندانی شدند. روز بعد، جلالالدوله دو بهائی محبوس را به چوب بست و سپس آزاد نمود. شش روز بعد، ظلالسلطان از اصفهان دستور حبس ایشان را صادر کرد. دو نفر فوق مجدداً دستگیر شدند و در جریان بازداشت این دو، به تحریک استاد مهدی (پسر استاد باقر عطار)، پنج بهائی دیگر نیز به زندان افتادند. سه روز بعد، جلالالدوله شیخ محمدتقی را احضار و دربارة بابیان محبوس کسب تکلیف نمود. شیخ محمدتقی مجتهد از این همه ابرام جلالالدوله به حیرت افتاد و گفت: «ما نمیدانستیم حضرت والا این قدر دشمن این طایفه بهائی هستید». به هر روی، به تحریک جلالالدوله، شیخ محمدتقی، پدر (شیخ محمد حسن) و دو برادر خویش (شیخ محمد جعفر و شیخ محمدباقر) و ملاحسین و ملاحسن (پسران حاجی ملا باقر مجتهد اردکانی) را به خانه خود دعوت کرد. این جمع شش نفره همراهی خود را با جلالالدوله اعلام نمودند. شیخ محمدتقی نزد حاکم شتافت و ماجرا را اطلاع داد. جلالالدوله گفت: «احسنت، احسنت، احدی را مثل شما ندیدم که در این امور اقدام داشته باشند». به هر روی، جلالالدوله با تمهیدات مفصل همراهی علمای فوق را جلب نمود و جلسهای تشکیل داد که آقا سید علی مدرس نیز به آن افزوده شد. در این جلسه هفت نفر بهائیان محبوس مورد استنطاق قرار گرفتند. یکی از ایشان (استاد مهدی بنا)، به وساطت آخوند ملاحسن، آزاد و به جای او آخوند ملامهدی خویدکی، از بهائیان خویدک (سه فرسنگی یزد) دستگیر شد. جلالالدوله از طریق شکنجه ایشان را وادار به اقرار به بهائیگری نمود. در هفتم شوال از ظلالسلطان تلگراف رسید که «حضرات بهائی که حبساند هرگاه شرعاً اثبات شده که بهائی هستند، آنها را به قتل رسانید». به ادعای منابع بهائی، هفت روحانی فوق، پس از شنیدن اقرار محبوسان حکم قتل ایشان را کتباً صادر کردند. سرانجام، در نهم شوال جلالالدوله بهائیان را اعدام کرد و امر نمود که در شب «بازارها را زینت ببندند و چراغان کنند».21
تمامی ماجرای قتل هفت بهائی در یزد، طبق روایت مهمترین مآخذ بهائی در این زمینه، به شرح فوق است. این شرح موارد زیر را روشن میکند: اوّل، جلالالدوله و پدرش (ظلالسلطان) تعمدی عجیب در کشتن این بهائیان داشتند؛ دوم، در این ماجرا مردم به هیچ وجه دخالت نداشتند و تمامی حادثه به تحریکات یک گروه چند نفره از کاسبان محدود بود که ماهیت و حسن نیت ایشان روشن نیست؛ سوم، جلالالدوله به تلاش گستردهای برای تحریک علمای یزد و کسب حکم قتل بهائیان دست زد و در این زمینه تقریباً ناموفق بود؛ زیرا به جز گروه هفت نفره فوق سایر علمای شهر در صدور حکم قتل بهائیان مشارکت نکردند.
برای تبیین این ماجرا باید به سه نکته مهم توجه نمود: اوّل، پیوندهای عمیقی میان ظلالسلطان و خاندان او، از جمله جلالالدوله، با دستگاه استعماری بریتانیا برقرار بود. ظلالسلطان در این زمینه شهرت کامل دارد و نیازی به اثبات این پیوندها نیست و نیز میدانیم که در دستگاه ظلالسلطان بهائیان حضور فعال داشتند. نامدارترین ایشان میرزا اسدالله خان وزیر (نیای خاندان وزیر) است که در دوران حکومت ظلالسلطان قریب به سی سال وزیر اصفهان بود22 و در همین دوران است که بخش مهمی از بناهای مهم تاریخی دورة صفوی تخریب شد. مهدی بامداد مینویسد: «از کارهای بسیار زشت بلکه جنونآمیز ظلالسلطان، قطع اشجار خیابانها و تخریب ساختمانهای زیبای صفوی در اصفهان است... و با آنکه چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند مبالغ هنگفتی به او بدهند و وی را از این کار زشت باز دارند، مع ذلک از تصمیم خود منصرف نگردید و بالنتیجه اکثر باغها و عمارات مذکور در زیر دست بیدادگری و امر او خراب و ویران شد».
بامداد فهرستی از بناهای مهم تاریخی اصفهان که در این دوران تعمداً تخریب شد، به دست داده است.23
و میدانیم که بعدها در پاریس رابطه نزدیک و دوستانهای میان ظلالسلطان و عبدالبهاء">عباس افندی برقرار بود. جلالالدوله نیز در این سفر همراه پدر بود و با عباس افندی دیدار کرد.
عبدالله شهبازی
ماهنامه موعود شماره 99
پینوشتها:
1. دربارة خاندان بهائی دوستدار (ساری) مراجعه شود به: تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، ص 818. آرامش دوستدار (بابک بامدادان)، نویسنده درخششهای تیره، برادرزادة احسانالله خان دوستدار (پسر عطاءالله خان دوستدار) است.
2. سردار محیی در دولت «کودتای سرخ» احسانالله خان وزیر پست و تلگراف بود.
3. تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، صص 776-777.
4. دربارة خاندان اکبر (خان اکبر) و نقش ایشان در تحولات معاصر ایران بنگرید به: میرزا کریم خان رشتی، چهرة مرموز تاریخ معاصر ایران، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 3، صص 49-55.
5. مجموعه اسناد به دست آمده از آرشیوهای اتحاد شوروی سابق در باکو، تصویر سند در اختیار نگارنده است.
6. بانک امیرخسروی [و] محسن حیدریان. مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان. تهران، نشر پیام امروز.
7. تاریخ ظهور الحق،
8. بنگرید به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، زیرنویس ص 82.
9. دربارة تعلق احسانالله خان دوستدار و رضا افشار به بهائیت بنگرید به: ابراهیم فخرایی. سردار جنگل. تهران، جاویدان، 1354. صص 140-141.
10. بنگرید به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. ج 2، زیرنویس ص 82.
11. تقی شاهین (ابراهیموف). پیدایش حزب کمونیست ایران. ترجمه ر.رادنیا. تهران، گونش، 1360، ص 211.
12. تاریخ ظهور الحق. ج 8، ق 1، صص 362-374؛ تذکره شعرای بهائی، ج 3، ص 484-486.
13. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 455.
14. همان مأخذ، ص 454.
15. تذکره شعرای بهائی. ج 3، ص 486.
16. کشف الحیل، ج 3، صص 85-87.
17. همان مأخذ، ص 90.
18. مصابیح هدایت، ج 5، صص 390-396؛ اخبار امری، سال هشتم، شماره 11-12 (بهمن و اسفند 1309).
19. رائین، انشعاب در بهائیت، ص 171.
20. اسامی آنها به شرح زیر است: آخوند ملامهدی خویدکی، ملاعلی سبزواری، محمدباقر (از محلة چهارمنار)، علیاصغر یوزدارانی و برادرش حسن (پسران آقا حسین کاشی، از محله فهادان)، آقا علی (از محلة کازرگاه).
21. محمدطاهر مالمیری، تاریخ شهدای یزد (به نقل از: مصابیح هدایت، ج 2، صص 125-147).
22. میرزا اسدالله خان وزیر در دوران وزارت اصفهان صاحب ثروت فراوان شد. خانهاش در محله شهشهان بود که قبلاً به میرزا محمدعلی نهری (بهائی) تعلق داشت. در اصفهان به بهائیگری شهرت داشت و خانهاش محل تجمع بهائیان و اقامتگاه مبلغان و مساران بهائی بود. در سال 1336 ق. فوت کرد. خاندان وزیر از دو پسر و دو دخترش برجاست. (تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 1، صص 125-126).
23. شرح حال رجال ایران. ج 4،صص 98-99.
بهاییگری، سرویس اطلاعاتی بریتانیا و نهضت جنگل
منبع:سایت نویسنده و مجله موعود شماره 99
مورخان بهائی دربارة شورشهای ضدّبهائی فراوان سخن میگویند و میکوشند چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم کنند. رهبری بهائیت و عناصر مشکوکی در میان جبهه مخالف بهائیان به عمد و با اهداف معین تبلیغی و سیاسی به ایجاد مهمترین و جنجالیترین آشوبهای خونین ضدّ بهائی، معروف به «بهائی کشی» دست زدهاند.
شبکة بهائیها در شکست و سرکوب نهضت جنگل نقش اطلاعاتی و خرابکارانه بسیار مؤثر و مرموزی ایفا کرد، نقشی که تاکنون مورد بررسی کافی قرار نگرفته است. احسانالله خان دوستدار، چهرة سرشناس تروریستی که در صفوف نهضت جنگل تفرقه انداخت و «کودتای سرخ» را بر ضدّ میرزاکوچک خان هدایت کرد، به یکی از خانوادههای سرشناس بهائی ساری (خانوادة دوستدار) تعلق داشت.1 سردار محیی (عبدالحسین خان معزالسلطان)، همدست او،2 از اعضای خاندان اکبر بود که برخی از اعضای آن، به ویژه میرزا کریمخان رشتی، به رابطه با «اینتلیجنس سرویس» ـ سازمان اطلاعاتی و امنیتی انگلیس ـ شهرت فراوان دارند. حداقل دو تن از برادران میرزا کریم خان رشتی و سردار محیی، مبصر الملک و سعید الملک، را به عنوان بهایی فعال میشناسیم.3 فتحالله اکبر (سردار منصور و سپهدار رشتی) برادر دیگر ایشان است که در آستانة کودتای 3 اسفند 1299 رئیس الوزرا بود و نقش مهمی در هموار کردن راه کودتا ایفا نمود.4
در این میان نقش احسانالله خان دوستدار، به عنوان یکی از برجستهترین تروریستهای تاریخ معاصر ایران، حائز اهمیت فراوان است. مأمور اطلاعاتی اعزامی حزب بلشویک به جنگل در گزارشی به باکو ارزیابی خود را از میرزا کوچکخان و احسانالله خان دوستدار چنین بیان میدارد:
«ثابت قدمی فوقالعاده میرزاکوچک خان و دقت فوقالعاده، علاقه و همدردی او نسبت به اطرافیان و وضع وخیم روستاییان و خویشاوندان، احترام شدید اطرافیان و علاقه به او برانگیخته است... زندگی کوچکخان خیلی ساده است، او در اتاق سادهای زندگی میکند، همراه رفقای خود و مجاهدها روی تشک کاه میخوابد، هیچگونه مبل و زرق و برقی که مخصوص خانهاست، وجود ندارد. او زندگی کاملاً متواضعانهای دارد، سیگار نمیکشد: خوشگذرانی نمیکند، مشروب نمیخورد و از ساعت شش صبح تا نصف شب کار میکند».
مأمور اطلاعاتی حزب بلشویک در ادامه مینویسد: «احسانالله خان... دارای شخصیت ضعیف، خودخواه، دارای نظرات اغراقآمیز و آدمی شهرتپرست است. او جزو فرقه بابیها (یکی از فرقههای ایران) است و پدر زن او میرزا حسن خان یکی از مقامات مهم این فرقه است. از مشخصات ویژة او عدم ابتکار و نداشتن آگاهی سیاسی است. احسانالله معتاد و الکلی است به طوری که مصرف «ودکا»ی او در روز پنج بطری و مصرف تریاکش تا دو مثقال است و این مقدار زیادی است. او در اثر نفوذ گروه سردار محیی سریعاً ترقی کرده است... او میخواست کوچکخان را به مرام باب جلب کند ولی کوچکخان اعتراض کرد که حالا وقت پرداختن به مذهب نیست؛ لازم است برای آزادی وطن از انگلیسیها و از ظلم شاه کار کرد. این امر سبب شد که این بابی، که به تدریج شبکة دسایس خود را تنیده بود، با دار و دسته خود از اردوی کوچکخان خارج شود... [سردار محیی] این شخص بیاراده و بیفکر [احسانالله خان] را مطمئن کرده بود که با برقراری کمونیسم در ایران بهاییگری در ایران موفق خواهد شد و آن را مذهب رسمی اعلام خواهند کرد. این موضوع برای هر فرد بهائی اغواکننده است. این وعده احسانالله خان را کاملاً اغوا کرد که به منظور انتقام از تعقیب دیرینه بهائیها توسط مسلمانان شعارها و اعلامیههایی انتشار دهد... این بابی کهنه مغز باور کرده بود که کمونیسم اجازه خواهد داد بهائیگری در ایران توسعه یابد و مذهب رسمی کشور شود. این بود عللی که احسان الله خان را از کوچکخان دور میکرد و موجب شد به دشمنان او بپیوندد».5
پس از شکست نهضت جنگل، که به طور عمده در نتیجه دسایس احسانالله خان و سردار محیی روی داد این دو به شوروی گریختند و در دوران استالین به اتهام وابستگی به سرویس اطلاعاتی بریتانیا دستیگر و اعدام شدند. تورج اتابکی اتهامات وارد بر احسانالله خان را چنین بیان کرده است:
«عاملیت سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و ایران، طرفداری پر و پا قرص از فاشیسم، مبلّغ تبلیغات زهرآگین در میان ایرانیان ساکن اتحاد شوروی، عامل تحویل برخی از انقلابیون ایرانی به مقامات ایرانی، عنصری ضدّ بلشویک که با سازماندهی یک گروه سی نفره از کارگران حوزههای نفتی تدارک عملیات تخریب را در حوزة نفتی باکو دیده بود».6
این اتهامی است که دربارة دیگر قربانیان ایرانی دوران استالین کمتر تکرار شد. اتهام سران حزب کمونیست ایران، مانند بهرام آقایف و دیگران، «ماجراجویی» و «چپروی ضدّ لنینی» بود. بنابراین، اتهام ارتباط با سرویس اطلاعاتی بریتانیا بیهوده بر احسانالله خان وارد نشد. پیشینة عملکرد احسانالله خان و دوستانش در ایران گواه آن است که سازمان اطلاعاتی شوروی در مورد احسانالله خان به بیراهه نرفته است.
علاوه بر دو نمونة فوق (احسانالله خان و سردار محیی)، موارد متعددی از حضور مأموران بهائی اینتلیجنس سرویس بریتانیا در صفوف نهضت جنگل وجود دارد. یک نمونه، میرزا شفیع خان نعیم، بهائی گیلانی، است که در انزلی به دست جنگلیها به قتل رسید.7 نمونة دیگر، غلامحسین ابتهاج است که به وسیلة انقلابیون جنگل دستگیر شد. جنگلیها قصد محاکمه و مجازات ا ورا داشتند ولی با وساطت احسانالله خان دوستدار و میرزا رضاخان افشار آزاد شد.8 میرزا رضاخان افشار نیز بهائی بود9 و نقش مخرب و مرموزی در حوادث نهضت جنگل ایفا کرد. او در زمان آغاز نهضت پیشکار مالیه گیلان بود. به همراهی با جنگلیها پرداخت و مسئول مالی «کمیته اتحاد اسلام» شد. او سپس 84 هزار تومان از پول کمیته را به سرقت برد و به تهران گریخت و بعدها به آمریکا رفت. افشار پس از بازگشت از آمریکا مترجم هیئت آمریکایی میلسپو شد و در دوران سلطنت رضا شاه مشاغل مهمی چون حکومت گیلان (1307)، حکومت کرمان (1310) و استانداری اصفهان را به عهده داشت.10
نمونة دیگر عبدالحسین نعیمی است که در حوالی سال 1920 میلادی در صفوف جنگلیها حضور داشت. او به عنوان نمایندة «کمیتة نجات ایران»، که ریاست آن را احسانالله خان دوستدار به دست داشت، در اولین کنگرة حزب کمونیست ایران (در انزلی) شرکت کرد و پیام این کمیته را قرائت نمود.11 عبدالحسین نعیمی پسر میرزا محمد نعیم، شاعر معروف بهائی (اهل روستای فروشاه سده اصفهان)، است. میرزا محمد نعیم پس از مهاجرت به تهران در سفارت انگلیس به کار پرداخت. عبدالحسین نعیمی نیز چون پدر، کارمند سفارت انگلیس در تهران بود.12 در گزارش مورخ 10/7/1345 ساواک تهران به ریاست ساواک (نصیری) و مدیرکل ادارة سوم (مقدم) چنین آمده است:
«عبدالحسین نعیمی در سالهای 1320 تا 1324 رئیس کمیتة محرمانه سفارت انگلیس در تهران بوده و با همکاری دبیر اوّل سفارت انگلیس [الن چارلز ترات] در امور سیاسی خارجی و داخلی ایران نقش مؤثری داشته و خانم لمبتون... یکی از دوستان و همکاران نزدیک و مؤمن عبدالحسین نعیمی بوده. آقای نعیمی در سال 1325 یا 1326 از سفارت انگلیس کنار رفته و همکاری خود را در امور سیاسی به طور مخفیانه و غیرمحسوس با سرویس اطلاعاتی سفارت انگلیس در تهران ادامه میداده است و در ظاهر به کسب و تجارت میپرداخته است. آقای نعیمی اکنون از مالکان بزرگ به شمار میرود و همکاری مخفیانه خود را با دوستان انگلیسی در تهران حفظ کرده است...».13
در دوران محمدرضا پهلوی، یکی از دختران عبدالحسین نعیمی، به نام ملیحه، همسر سپهبد پرویز خسروانی (از عوامل کودتای 28 مرداد 1332 و عضو فرقةبهائی) بود14 و دیگری، به نام محبوبه، به همسری محسن نعیمی (دبیر مؤید) درآمد. در حوالی سال 1346 او و شوهرش به آفریقا مهاجرت کردند و به ارکان بهائیت در این منطقه بدل شدند.15
بهاییگری و سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی
در بررسی تاریخ بهائیت، موارد چشمگیری از حضور بهائیان مهاجر ساکن عشقآباد و قفقاز در صفوف سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی پیشین مشاهده میشود. با توجه به نمونههای متعدد تاریخی، این حضور را باید تداوم سیاست گذشته بهائیان دانست که به عنوان «مأمور دویل» به سود انتلیجنس سرویس بریتانیا، به خدمت سفارتخانههای روسیه و عثمانی و آلمان درمیآمدند.
عبدالحسین آیتی، مبلّغ پیشین بهائی، به موارد متعددی از حضور بهائیان در سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی روسیه شوروی اشاره دارد. یک نمونه، میرزا کوچک علیاوف، از بهائیان معروف عشقآباد است که به «تقلب» معروف بود. او پس از انقلاب بلشویکی روسیه «مفتش سری» بلشویکها شد و برادرزادهاش به نام عبدالحسین حسین اوف در اداره گ.پ.او (سازمان اطلاعاتی شوروی) به جاسوسی پرداخت و جمعی از ایرانیان مقیم روسیه را به زحمت انداخت.16 نمونة دیگر این برادران عسکروفاند.
محمود و مقصود عسکروف دو برادرند از فامیل بهائی که یکی از آنها هنوز در نزد روسها مقرب است و از کارکنان سری ایشان است. این دو برادر، که همة فامیلشان بهائی است، در کارهای سیاسی دخالت کرده و میکنند.
آیتی میافزاید: دوازده جوان بهائی مقیم روسیه که «در ادارة گ.پ.او مستخدم و جاسوس بالشویکها شده و این استخدام را به وسیلة قاچاق امتعه خارجه کرده چادرهای پنج تومانی را... [از ایران] میبرند به سی تومان میفروشند». آیتی دربارة مفاسد اخلاقی محمود و مقصود عسکروف و هتاکیهای ایشان در زمینة مفاسد جنسی مطالبی بیان کرده است.17
در زندگینامة حسن فؤادی نیز این کارکرد اطلاعاتی بهائیان ساکن عشقآباد مشاهده میشود. او همراه با «چند تن از معاریف بهائی» به وسیلة دولت شوروی توقیف و زندانی شد؛ ولی شش ماه بعد، در دی 1308 ش، با دخالت دولت رضاشاه تمامی زندانیان بهائی آزاد و به ایران وارد شدند. اسامی اینان به شرح زیر است: عباس احمداوف پارسایی، حسین حسناوف، بهاءالدینی نبیلی، احمد رحیماوف، میرزا احمد نبیلزاده، میرزا محمد ثابت، میرزا حسن بشرویهای [فؤادی]، علی ستارزاده، جعفر هادیاوف شیرازی، عباس فرح اوف، محمودزاده، محمد سرچاهی، محمدعلی نبیلی سرچاهی، عبدالکریم باقروف یزدی.
در موارد مشابه، قطعاً باید ایرانیان اخراجی از شوروی مدتی در قرنطینه میماندند و معمولاً به ایشان مشاغل حساس ارجاع نمیشد؛ زیرا در معرض ظنّ وابستگی به سازمان جاسوسی شوروی بودند. معهذا، بهائیان فوق با احترام فراوان مورد استقبال مقامات مشهد قرار گرفتند و بلافاصله وارد مشاغل دولتی و نظامی شدند. برای مثال، حسن فؤادی وارد خدمت نظامی و مدیر کتابخانه قشون مشهد شد. او مورد علاقه امیرلشکر شرق و افسران ارشد بود. یکی دو سال بعد، از خدمات دولتی استعفا داد و به تهران رفت و کمی بعد به دستور محفل بهائیان تهران برای مدیریت مدرسه «وحدت بشر» راهی کاشان شد. او مدتی معلم مدرسه «تربیت» تهران بود و سپس در مدرسه نظام به تدریس پرداخت. فؤادی در اواخر عمر بسیار ثروتمند بود.18
با توجه به چنین سوابقی است که اسماعیل رائین در واپسین کتابش مینویسد: «نه تنها سران بهائیت در گذشته و هیئتهای محافل بهائی کنونی متفقاً دولت اسرائیل و صهیونیسم جهانی را تأیید و همراهی کرده و میکنند؛ بلکه در بسیاری از نقاط جهان، به خصوص در کشورهای اسلامی و عرب، اکثر بهائیان متمایل به جهودان و دولت اسرائیل بوده و هستند. در بسیاری از کشورها، به خصوص کشورهای عربی، شنیده و دیده شده که بهائیان داخل در تشکیلات جاسوسی موساد شده و همه جا به نفع اسرائیلیان به خبرچینی و جاسوسی و نوکری مشغولند.19
ماهیت بلواهای ضدّ بهائی
مورخان بهائی دربارة شورشهای ضدّبهائی فراوان سخن میگویند و میکوشند چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم کنند. از این زاویه، تاریخنگاری بهائی شباهتی عجیب به تاریخنگاری یهودی دارد؛ گویا بهائیان گروهی بودند که به جرم دگراندیشی دینی قربانی تعصب و کین جاهلانه مسلمانان ایران میشدند. بررسی نگارنده نشان میدهد که این ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبری بهائیت و عناصر مشکوکی در میان جبهه مخالف بهائیان به عمد و با اهداف معین تبلیغی و سیاسی به ایجاد مهمترین و جنجالیترین آشوبهای خونین ضدّ بهائی، معروف به «بهائی کشی» دست زدهاند. از مهمترین این موارد قتل هفت بهائی در سال 1308 ق. در یزد و شورش ضدّ بهائی 1321 ق. در یزد و رشت و برخی دیگر از نقاط ایران است.
واقعة قتل هفت بهائی در یزد، که در منابع بهائی به «شهدای سبعه یزد» معروفند،20 در زمان اوّلین دوة حکومت سلطان حسین میرزا جلالالدوله، پسر ارشد ظلّ السطلان (حاکم اصفهان)، در یزد رخ داد.
گروهی چندنفره (استاد باقر عطار و ملاتقی چیتساز و چند تن از بستگان و اطرافیان ایشان) در شب 23 رمضان 1308 ق. در مسجد میرچخماق رأساً و خودسرانه به دستگیری دو بهائی (علیاصغر یوزدارانی و آقاعلی) دست زدند و سپس نزد شیخ محمدتقی مجتهد (پسر شیخ محمد حسن سبزواری) رفتند و با تحریک احساسات دینی وی کسب تکلیف نمودند. شیخ محمد تقی دستور داد که بهائیان از مسجد اخراج شوند. پاسخ فوق ظاهراً این گروه را راضی نکرد زیرا نزد حاجی نایب (حاجی اسدالله شیرازی)، فراشباشی جلالالدوله، شتافتند و، به دستور حاجی نایب، بهائیان زندانی شدند. روز بعد، جلالالدوله دو بهائی محبوس را به چوب بست و سپس آزاد نمود. شش روز بعد، ظلالسلطان از اصفهان دستور حبس ایشان را صادر کرد. دو نفر فوق مجدداً دستگیر شدند و در جریان بازداشت این دو، به تحریک استاد مهدی (پسر استاد باقر عطار)، پنج بهائی دیگر نیز به زندان افتادند. سه روز بعد، جلالالدوله شیخ محمدتقی را احضار و دربارة بابیان محبوس کسب تکلیف نمود. شیخ محمدتقی مجتهد از این همه ابرام جلالالدوله به حیرت افتاد و گفت: «ما نمیدانستیم حضرت والا این قدر دشمن این طایفه بهائی هستید». به هر روی، به تحریک جلالالدوله، شیخ محمدتقی، پدر (شیخ محمد حسن) و دو برادر خویش (شیخ محمد جعفر و شیخ محمدباقر) و ملاحسین و ملاحسن (پسران حاجی ملا باقر مجتهد اردکانی) را به خانه خود دعوت کرد. این جمع شش نفره همراهی خود را با جلالالدوله اعلام نمودند. شیخ محمدتقی نزد حاکم شتافت و ماجرا را اطلاع داد. جلالالدوله گفت: «احسنت، احسنت، احدی را مثل شما ندیدم که در این امور اقدام داشته باشند». به هر روی، جلالالدوله با تمهیدات مفصل همراهی علمای فوق را جلب نمود و جلسهای تشکیل داد که آقا سید علی مدرس نیز به آن افزوده شد. در این جلسه هفت نفر بهائیان محبوس مورد استنطاق قرار گرفتند. یکی از ایشان (استاد مهدی بنا)، به وساطت آخوند ملاحسن، آزاد و به جای او آخوند ملامهدی خویدکی، از بهائیان خویدک (سه فرسنگی یزد) دستگیر شد. جلالالدوله از طریق شکنجه ایشان را وادار به اقرار به بهائیگری نمود. در هفتم شوال از ظلالسلطان تلگراف رسید که «حضرات بهائی که حبساند هرگاه شرعاً اثبات شده که بهائی هستند، آنها را به قتل رسانید». به ادعای منابع بهائی، هفت روحانی فوق، پس از شنیدن اقرار محبوسان حکم قتل ایشان را کتباً صادر کردند. سرانجام، در نهم شوال جلالالدوله بهائیان را اعدام کرد و امر نمود که در شب «بازارها را زینت ببندند و چراغان کنند».21
تمامی ماجرای قتل هفت بهائی در یزد، طبق روایت مهمترین مآخذ بهائی در این زمینه، به شرح فوق است. این شرح موارد زیر را روشن میکند: اوّل، جلالالدوله و پدرش (ظلالسلطان) تعمدی عجیب در کشتن این بهائیان داشتند؛ دوم، در این ماجرا مردم به هیچ وجه دخالت نداشتند و تمامی حادثه به تحریکات یک گروه چند نفره از کاسبان محدود بود که ماهیت و حسن نیت ایشان روشن نیست؛ سوم، جلالالدوله به تلاش گستردهای برای تحریک علمای یزد و کسب حکم قتل بهائیان دست زد و در این زمینه تقریباً ناموفق بود؛ زیرا به جز گروه هفت نفره فوق سایر علمای شهر در صدور حکم قتل بهائیان مشارکت نکردند.
برای تبیین این ماجرا باید به سه نکته مهم توجه نمود: اوّل، پیوندهای عمیقی میان ظلالسلطان و خاندان او، از جمله جلالالدوله، با دستگاه استعماری بریتانیا برقرار بود. ظلالسلطان در این زمینه شهرت کامل دارد و نیازی به اثبات این پیوندها نیست و نیز میدانیم که در دستگاه ظلالسلطان بهائیان حضور فعال داشتند. نامدارترین ایشان میرزا اسدالله خان وزیر (نیای خاندان وزیر) است که در دوران حکومت ظلالسلطان قریب به سی سال وزیر اصفهان بود22 و در همین دوران است که بخش مهمی از بناهای مهم تاریخی دورة صفوی تخریب شد. مهدی بامداد مینویسد: «از کارهای بسیار زشت بلکه جنونآمیز ظلالسلطان، قطع اشجار خیابانها و تخریب ساختمانهای زیبای صفوی در اصفهان است... و با آنکه چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند مبالغ هنگفتی به او بدهند و وی را از این کار زشت باز دارند، مع ذلک از تصمیم خود منصرف نگردید و بالنتیجه اکثر باغها و عمارات مذکور در زیر دست بیدادگری و امر او خراب و ویران شد».
بامداد فهرستی از بناهای مهم تاریخی اصفهان که در این دوران تعمداً تخریب شد، به دست داده است.23
و میدانیم که بعدها در پاریس رابطه نزدیک و دوستانهای میان ظلالسلطان و عبدالبهاء">عباس افندی برقرار بود. جلالالدوله نیز در این سفر همراه پدر بود و با عباس افندی دیدار کرد.
عبدالله شهبازی
ماهنامه موعود شماره 99
پینوشتها:
1. دربارة خاندان بهائی دوستدار (ساری) مراجعه شود به: تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، ص 818. آرامش دوستدار (بابک بامدادان)، نویسنده درخششهای تیره، برادرزادة احسانالله خان دوستدار (پسر عطاءالله خان دوستدار) است.
2. سردار محیی در دولت «کودتای سرخ» احسانالله خان وزیر پست و تلگراف بود.
3. تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، صص 776-777.
4. دربارة خاندان اکبر (خان اکبر) و نقش ایشان در تحولات معاصر ایران بنگرید به: میرزا کریم خان رشتی، چهرة مرموز تاریخ معاصر ایران، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 3، صص 49-55.
5. مجموعه اسناد به دست آمده از آرشیوهای اتحاد شوروی سابق در باکو، تصویر سند در اختیار نگارنده است.
6. بانک امیرخسروی [و] محسن حیدریان. مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان. تهران، نشر پیام امروز.
7. تاریخ ظهور الحق،
8. بنگرید به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، زیرنویس ص 82.
9. دربارة تعلق احسانالله خان دوستدار و رضا افشار به بهائیت بنگرید به: ابراهیم فخرایی. سردار جنگل. تهران، جاویدان، 1354. صص 140-141.
10. بنگرید به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. ج 2، زیرنویس ص 82.
11. تقی شاهین (ابراهیموف). پیدایش حزب کمونیست ایران. ترجمه ر.رادنیا. تهران، گونش، 1360، ص 211.
12. تاریخ ظهور الحق. ج 8، ق 1، صص 362-374؛ تذکره شعرای بهائی، ج 3، ص 484-486.
13. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 455.
14. همان مأخذ، ص 454.
15. تذکره شعرای بهائی. ج 3، ص 486.
16. کشف الحیل، ج 3، صص 85-87.
17. همان مأخذ، ص 90.
18. مصابیح هدایت، ج 5، صص 390-396؛ اخبار امری، سال هشتم، شماره 11-12 (بهمن و اسفند 1309).
19. رائین، انشعاب در بهائیت، ص 171.
20. اسامی آنها به شرح زیر است: آخوند ملامهدی خویدکی، ملاعلی سبزواری، محمدباقر (از محلة چهارمنار)، علیاصغر یوزدارانی و برادرش حسن (پسران آقا حسین کاشی، از محله فهادان)، آقا علی (از محلة کازرگاه).
21. محمدطاهر مالمیری، تاریخ شهدای یزد (به نقل از: مصابیح هدایت، ج 2، صص 125-147).
22. میرزا اسدالله خان وزیر در دوران وزارت اصفهان صاحب ثروت فراوان شد. خانهاش در محله شهشهان بود که قبلاً به میرزا محمدعلی نهری (بهائی) تعلق داشت. در اصفهان به بهائیگری شهرت داشت و خانهاش محل تجمع بهائیان و اقامتگاه مبلغان و مساران بهائی بود. در سال 1336 ق. فوت کرد. خاندان وزیر از دو پسر و دو دخترش برجاست. (تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 1، صص 125-126).
23. شرح حال رجال ایران. ج 4،صص 98-99.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
ادمین گرامی
این مقالات در بخش نمایه هم اطلاع رسانی شود.
این مقالات در بخش نمایه هم اطلاع رسانی شود.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
نویسنده:
بررسی مضامین "لوح ابن الذئب" بهاءالله
منبع: http://www.kayhannews.ir/900812/8.htm#other800
¤ فصل دوم- بررسي مضامين «لوح ابن الذّئب»: معبود ظلوم و جهول بهائيان، ميرزا حسينعلي فرزند ميرزا عباس نوري كه وي را «بهاءالله» خوانده اند، در1233هـ.ق متولد و در1260هـ.ق پيرو ملا حسين بشرويه اي (از حروف حيّ مير علي محمد باب) گرديد و در فضاحت دشت بدشت شاهرود كه با ارتكاب فسق و فجورفراوان، نسخ شريعت اسلام را اعلام كردند (1264هـ.ق) حضور فعّال مؤثّري داشت. در واقعه ي تروريستي عليه ناصرالدين شاه (1268هـ.ق) ظاهراً و بنابه قول خواهرش عزّيه نوري در رساله ي تنبيه النائمين، نقش آمريّت داشت و در خيال سلطنت بود. لذا همراه ديگر بابيان پايتخت دستگير و زنداني گرديد و پس از چهار ماه، با وساطت سفير روسيه آزاد و تحت الحفظ به عراق تبعيد شد. وي در عراق ، ابتدا براي برادرش يحيي نوري تبليغ مي كرد و سپس خود را «من يظه ره الله» (موعود باب و جانشين وي) خواند و برادرش را انكار نمود و در نتيجه گروه تروريست بابيه به دو گروه متخاصم و خشن بهائي و ازلي منقسم شد. تشنجات بين طرفين ، سرانجام دولت عثماني را واداشت كه وي را در1279هـ.ق به اسلامبول و پس از چهار ماه ، به اد رنه و پس از پنج سال، مجدداً به عكّا (فلسطين) تبعيد كند و در عكّا،مدتي در سربازخانه اي بيرون شهر زنداني و سپس به خانه ي مجللي(قصرالبهجه)منتقل شد كه خود،آن را سجن اعظم مي ناميد! ميرزاي مذكور در1309هـ.ق (1892م) مرد. زندگي پر ماجراي وي،حاكي از رياست طلبي و آشوب گري دامنه داري داشت. البته بنا به روايتي كه ادوارد براون در مقدمه ي نقطه الكاف از ديدار خود با او بازگو نموده، وي به دروغ منطقه ي سرسبز و خرّم عكّاء را «اخرب البلاد» مي خواند! و همواره بنا به همان رسمي كه يهوديان از آن بهره برده و با مظلوم نمايي علي رغم همه ي مظالم و خونريزي ها، براي خود مشروعيت عاطفي در افكار عمومي جهان ايجاد مي كردند تا دولت اشغال گر اسرائيل را تأسيس نمايند، حسينعلي نوري نيز همواره مظلوم نمايي و وانمود مي كرد كه تحت فشار و حبس و زجر بوده است. ولي در اصل وي ظلوم بود نه مظلوم، و جهول بود نه مجهول القدر. بايد توجه داشت كه لوح ابن الذئب (دعوتنامه ي حسينعلي نوري به مرحوم آقا نجفي اصفهاني) در شرايطي نگاشته و ارسال شد (احتمالاً 1308 يا اوايل 1309هـ.ق) كه چند بابي ازلي به امر عالمي س د هي كشته شده بودند و آقا نجفي با پذيرش اتهام ، به تهران (1307هـ.ق) تبعيدگرديده بود. با توجه به مضامين ضد ازلي آن لوح، شايد وي مي خواست از اين فرصت،براي جذب ايشان به همكاري با امين السلطان و بهائيان استفاده كند. مخصوصاً كه دهه اول قرن14هجري، اوج فعاليت ضد شاه و قانون خواهي توسط مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادي در اسلامبول و ميرزا ملكم خان (مؤسس فراموشخانه در ايران و ناشر روزنامه ي قانون) در لندن بود و در هر دو مورد، ازلي ها نفوذ و مداخله ي فراواني داشتند. اين دعوت اگر مورد قبول آقا نجفي واقع مي شد، مي توانست كفه ي دربار و بهائيان را سنگين تر سازد و زمينه را براي نوعي رفورم ، با تأسيس و تقويت مجلس مشورتي درباري بدون انقلاب(در برابر مقام سلطنت) و البته با عضويت نفوذي هاي بهائي (كه شايد ميرزا علي اصغر خان امين السلطان هم جزء آن ها بود) فراهم مي نمود. اما در آن شرايط، آقا نجفي به امر مبارزه با امتياز انحصاري توتون و تنباكو/تالبوت اشتغال داشت (كه موجب تضعيف همزمان شاه و امين السلطان و بريتانيا و بهائيان مي گرديد) و حتي به گفته ي حامد الگار، ابتدا آقا نجفي تقاضاي صدور فتواي تحريم را به وسيله ي آقا منير الدين براي مرحوم ميرزاي شيرازي بزرگ به سامرا فرستاد و احتمالاً ايشان هم نخستين بار ابتدا فتوا را به اصفهان فرستاده بود كه در اواخر ربيع الثاني 1309هـ.ق (نوامبر1891م) صدور چنين فتوايي در اصفهان شايع شد و مدتي بعد نيز در تهران وصول گرديد.169پس در آن هنگام ،آقا نجفي به مبارزه عليه سلطه ي اقتصادي - سياسي بريتانيا در ايران مشغول بود و به لوح مذكور اعتنايي نكرد. حسينعلي نوري ،با پي بردن به اهميت علمي،ديني،اجتماعي و سياسي مرحوم آقا نجفي، عالم بزرگ اصفهان، براي او نامه ي مفصلي (در134صفحه رقعي) نگاشت كه در سال مرگش (1309هـ.ق-در حدود33 سال پيش از وفات آقا نجفي اصفهاني) به خط زين المقربين استنساخ و در 1338هـ.ق (1920م- مقارن كنفرانس صلح ورساي فرانسه) در مطبعه السعاده (مصر) چاپ و منتشر گرديد. به نظر مي رسد كه وي اين نامه را (كه با استكبار و جهالتي مثال زدني، آن را لوح خوانده است!) در اواخر عمرش و پس از گذراندن حبس در عكا نوشته است و اين از سياق جملات و افعال مربوط به آن دوره در همين رساله معلوم مي شود.170 وي نامه اش رابا جمله ي «بسم الله الفرد الواحد المقتدر العليم الحكيم» شروع و با عبارت «الحمد لله» ختم كرده است و اين تفاوت بسيار مهمي با قرآن كريم دارد كه در آيه ي ابتداي آن، دو صفت «رحمان» و «رحيم» كه مربوط به رابطه ي خدا و مخلوقاتش است و در آيه ي انتهاي آن، اسم مخاطبان مختار و داراي فعل ارادي، يعني «جن» و «ا نس» ذكر شده است و اين،حكيمانه ترين شكل سخن گفتن در يك كتاب آسماني خطاب به مكلّفان است. همان طور كه گفتيم در اين رساله، مخاطب آن يعني مرحوم آقا نجفي اصفهاني «ابن الذّئب» خوانده نشده است، بلكه علماي اصولي مخالف شيخيّه و بابيّه و بهائيه «ذئب» ناميده شده اند كه آقا نجفي و پدرش نيز در زمره ي همان علماء بودند. لذا به نظر مي رسد كه پس از وصول نامه به اصفهان و رد ّ قولي يا عملي آن توسط آقا نجفي، بهائيان و رؤسايشان وي را ابن الذئب و آن نامه را لوح ابن الذئب خواندند تا خود را تخليه ي رواني و عصبي نمايند. اين رساله همانند بسياري ديگر از آثار باب و بهاء، مخلوطي از جملات عربي و فارسي است و بيشتر به نظر مي رسد كه وي مي خواهد بدون تصريح،خود را به عنوان پيامبري دانا و صاحب فضل بنماياند. با توجه به اين كه مخاطب وي ايراني و فارسي زبان بود، بنابر قاعده ي خداوند متعال نه تنها بايد آثار وي و علي محمد شيرازي به زبان فارسي نازل مي شد، بلكه بايد فارسي صحيح تر و دقيق تري مي بود تا مبناي تصحيح و قاعده مند سازي فارسي مغلق عصر قاجار گردد. زيرا هدف از فرستادن كتب آسماني، تبيين بهتر و واضح تر حقايق و معارف و احكام ، و رفع ابهام و اختلاف و انحراف در ذهن مخاطباني است كه به دين قبل از آن پاي بندند. در آيه ي چهارم از سوره ي مباركه ي ابراهيم (ع) مي فرمايد:«و هيچ رسولي را نفرستاديم مگر به زبان قومش، تا براي آن ها روشن كند، پس خداوند (بنا به گزينش و عكس العمل و رفتار مخاطبان و به عنوان نتيجه ي آن) هركه را بخواهد گمراه مي كند و هركه را بخواهد، هدايت مي كند و اوست عزيز (نفوذ ناپذير و دست نيافتني) و حكيم.» و در آيه بعد نيز هدف از رسالت حضرت موسي(ع) را بيرون بردن قومش از ظلمات به نور ذكر فرموده است. همچنين در آيه ي 64 از سوره ي مباركه ي نحل مي فرمايد:«و (اين) كتاب را بر تو نازل نكرديم جز براي آنكه در آنچه كه اختلاف پيدا كرده اند، برايشان آن را تبيين و روشن كني و نيز (براي آنكه باشد) هدايت و رحمتي براي قومي كه ايمان مي آورند.» و در آيه ي 89از همان سوره فرموده:«...و بر تو (اين) كتاب را نازل كرديم كه تبياني (بيانگري) براي همه چيز و هدايت و رحمت و بشارتي براي مسلمانان است.» پس كتب آسماني براي عموم مخاطبان، نقش روشنگري و رفع اختلاف و احياي معارف و احكام راستين، و براي مؤمنان (و نه كافران) مايه ي هدايت به نور و رحمت و بشارت به سعادت اخروي را دارد و اين امر مي تواندبه همان دو صفت رحمت عمومي و رحمت اختصاصي خداي متعال (رحمن و رحيم) برگردد كه در ابتداي قرآن كريم آمده است. پس همين سياق رساله يا لوح ابن الذئب، به تنهايي بر كذب و دروغ گويي حسينعلي نوري و غير آسماني بودن گفته ها و نوشته ها و آئين وي دلالت مي كند. زيرا وي نه تنها روشنگري و رفع اختلاف نكرده، كه با آثاري پر از ابهام، بر اختلافات و ظلمات دامن زده است. مثلاً هنوز كسي از محققان نتوانسته و هيچ كس هم نمي تواند بر اساس آثار وي دقيقاً بگويد كه او خداست يا خداي پدر است يا قلم اعلي است يا مشيت نخستين است يا ظهور خداست يا من يظهره الله است يا پيامبر است؟ ولي قطعاً مي توان اثبات كرد كه وي در ادعاهايش دروغ گو است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی:
ـ 169 . ر-ك: حامد الگار، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ترجمه ي دكتر ابوالقاسم سري، تهران، توس، 1356، ص ص304-258. 170 . وي در صفحه ي 52و53 از لوح مورد بحث گفته است:«چهل سنه (سال) به عنايت الهي و اراده ي قوّيّه ي ربّاني، حضرت سلطان أيّده الله را نصرت نموديم...عجب آنكه وزراء دولت و امناء ملّت الي حين (تاكنون) به اين خدمت ظاهر مبين (آشكار) ملتفت نشده اند و يا شده اند (و) نظر به حكمت ذكر نفرموده اند.» اگر آغاز چهل سال را سال ترور ناصرالدين شاه (1268هـ.ق) بگيريم، تاريخ نگارش اين متن مي شود1308هـ.ق، يعني نزديك مرگ حسينعلي نوري.
بررسی مضامین "لوح ابن الذئب" بهاءالله
منبع: http://www.kayhannews.ir/900812/8.htm#other800
¤ فصل دوم- بررسي مضامين «لوح ابن الذّئب»: معبود ظلوم و جهول بهائيان، ميرزا حسينعلي فرزند ميرزا عباس نوري كه وي را «بهاءالله» خوانده اند، در1233هـ.ق متولد و در1260هـ.ق پيرو ملا حسين بشرويه اي (از حروف حيّ مير علي محمد باب) گرديد و در فضاحت دشت بدشت شاهرود كه با ارتكاب فسق و فجورفراوان، نسخ شريعت اسلام را اعلام كردند (1264هـ.ق) حضور فعّال مؤثّري داشت. در واقعه ي تروريستي عليه ناصرالدين شاه (1268هـ.ق) ظاهراً و بنابه قول خواهرش عزّيه نوري در رساله ي تنبيه النائمين، نقش آمريّت داشت و در خيال سلطنت بود. لذا همراه ديگر بابيان پايتخت دستگير و زنداني گرديد و پس از چهار ماه، با وساطت سفير روسيه آزاد و تحت الحفظ به عراق تبعيد شد. وي در عراق ، ابتدا براي برادرش يحيي نوري تبليغ مي كرد و سپس خود را «من يظه ره الله» (موعود باب و جانشين وي) خواند و برادرش را انكار نمود و در نتيجه گروه تروريست بابيه به دو گروه متخاصم و خشن بهائي و ازلي منقسم شد. تشنجات بين طرفين ، سرانجام دولت عثماني را واداشت كه وي را در1279هـ.ق به اسلامبول و پس از چهار ماه ، به اد رنه و پس از پنج سال، مجدداً به عكّا (فلسطين) تبعيد كند و در عكّا،مدتي در سربازخانه اي بيرون شهر زنداني و سپس به خانه ي مجللي(قصرالبهجه)منتقل شد كه خود،آن را سجن اعظم مي ناميد! ميرزاي مذكور در1309هـ.ق (1892م) مرد. زندگي پر ماجراي وي،حاكي از رياست طلبي و آشوب گري دامنه داري داشت. البته بنا به روايتي كه ادوارد براون در مقدمه ي نقطه الكاف از ديدار خود با او بازگو نموده، وي به دروغ منطقه ي سرسبز و خرّم عكّاء را «اخرب البلاد» مي خواند! و همواره بنا به همان رسمي كه يهوديان از آن بهره برده و با مظلوم نمايي علي رغم همه ي مظالم و خونريزي ها، براي خود مشروعيت عاطفي در افكار عمومي جهان ايجاد مي كردند تا دولت اشغال گر اسرائيل را تأسيس نمايند، حسينعلي نوري نيز همواره مظلوم نمايي و وانمود مي كرد كه تحت فشار و حبس و زجر بوده است. ولي در اصل وي ظلوم بود نه مظلوم، و جهول بود نه مجهول القدر. بايد توجه داشت كه لوح ابن الذئب (دعوتنامه ي حسينعلي نوري به مرحوم آقا نجفي اصفهاني) در شرايطي نگاشته و ارسال شد (احتمالاً 1308 يا اوايل 1309هـ.ق) كه چند بابي ازلي به امر عالمي س د هي كشته شده بودند و آقا نجفي با پذيرش اتهام ، به تهران (1307هـ.ق) تبعيدگرديده بود. با توجه به مضامين ضد ازلي آن لوح، شايد وي مي خواست از اين فرصت،براي جذب ايشان به همكاري با امين السلطان و بهائيان استفاده كند. مخصوصاً كه دهه اول قرن14هجري، اوج فعاليت ضد شاه و قانون خواهي توسط مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادي در اسلامبول و ميرزا ملكم خان (مؤسس فراموشخانه در ايران و ناشر روزنامه ي قانون) در لندن بود و در هر دو مورد، ازلي ها نفوذ و مداخله ي فراواني داشتند. اين دعوت اگر مورد قبول آقا نجفي واقع مي شد، مي توانست كفه ي دربار و بهائيان را سنگين تر سازد و زمينه را براي نوعي رفورم ، با تأسيس و تقويت مجلس مشورتي درباري بدون انقلاب(در برابر مقام سلطنت) و البته با عضويت نفوذي هاي بهائي (كه شايد ميرزا علي اصغر خان امين السلطان هم جزء آن ها بود) فراهم مي نمود. اما در آن شرايط، آقا نجفي به امر مبارزه با امتياز انحصاري توتون و تنباكو/تالبوت اشتغال داشت (كه موجب تضعيف همزمان شاه و امين السلطان و بريتانيا و بهائيان مي گرديد) و حتي به گفته ي حامد الگار، ابتدا آقا نجفي تقاضاي صدور فتواي تحريم را به وسيله ي آقا منير الدين براي مرحوم ميرزاي شيرازي بزرگ به سامرا فرستاد و احتمالاً ايشان هم نخستين بار ابتدا فتوا را به اصفهان فرستاده بود كه در اواخر ربيع الثاني 1309هـ.ق (نوامبر1891م) صدور چنين فتوايي در اصفهان شايع شد و مدتي بعد نيز در تهران وصول گرديد.169پس در آن هنگام ،آقا نجفي به مبارزه عليه سلطه ي اقتصادي - سياسي بريتانيا در ايران مشغول بود و به لوح مذكور اعتنايي نكرد. حسينعلي نوري ،با پي بردن به اهميت علمي،ديني،اجتماعي و سياسي مرحوم آقا نجفي، عالم بزرگ اصفهان، براي او نامه ي مفصلي (در134صفحه رقعي) نگاشت كه در سال مرگش (1309هـ.ق-در حدود33 سال پيش از وفات آقا نجفي اصفهاني) به خط زين المقربين استنساخ و در 1338هـ.ق (1920م- مقارن كنفرانس صلح ورساي فرانسه) در مطبعه السعاده (مصر) چاپ و منتشر گرديد. به نظر مي رسد كه وي اين نامه را (كه با استكبار و جهالتي مثال زدني، آن را لوح خوانده است!) در اواخر عمرش و پس از گذراندن حبس در عكا نوشته است و اين از سياق جملات و افعال مربوط به آن دوره در همين رساله معلوم مي شود.170 وي نامه اش رابا جمله ي «بسم الله الفرد الواحد المقتدر العليم الحكيم» شروع و با عبارت «الحمد لله» ختم كرده است و اين تفاوت بسيار مهمي با قرآن كريم دارد كه در آيه ي ابتداي آن، دو صفت «رحمان» و «رحيم» كه مربوط به رابطه ي خدا و مخلوقاتش است و در آيه ي انتهاي آن، اسم مخاطبان مختار و داراي فعل ارادي، يعني «جن» و «ا نس» ذكر شده است و اين،حكيمانه ترين شكل سخن گفتن در يك كتاب آسماني خطاب به مكلّفان است. همان طور كه گفتيم در اين رساله، مخاطب آن يعني مرحوم آقا نجفي اصفهاني «ابن الذّئب» خوانده نشده است، بلكه علماي اصولي مخالف شيخيّه و بابيّه و بهائيه «ذئب» ناميده شده اند كه آقا نجفي و پدرش نيز در زمره ي همان علماء بودند. لذا به نظر مي رسد كه پس از وصول نامه به اصفهان و رد ّ قولي يا عملي آن توسط آقا نجفي، بهائيان و رؤسايشان وي را ابن الذئب و آن نامه را لوح ابن الذئب خواندند تا خود را تخليه ي رواني و عصبي نمايند. اين رساله همانند بسياري ديگر از آثار باب و بهاء، مخلوطي از جملات عربي و فارسي است و بيشتر به نظر مي رسد كه وي مي خواهد بدون تصريح،خود را به عنوان پيامبري دانا و صاحب فضل بنماياند. با توجه به اين كه مخاطب وي ايراني و فارسي زبان بود، بنابر قاعده ي خداوند متعال نه تنها بايد آثار وي و علي محمد شيرازي به زبان فارسي نازل مي شد، بلكه بايد فارسي صحيح تر و دقيق تري مي بود تا مبناي تصحيح و قاعده مند سازي فارسي مغلق عصر قاجار گردد. زيرا هدف از فرستادن كتب آسماني، تبيين بهتر و واضح تر حقايق و معارف و احكام ، و رفع ابهام و اختلاف و انحراف در ذهن مخاطباني است كه به دين قبل از آن پاي بندند. در آيه ي چهارم از سوره ي مباركه ي ابراهيم (ع) مي فرمايد:«و هيچ رسولي را نفرستاديم مگر به زبان قومش، تا براي آن ها روشن كند، پس خداوند (بنا به گزينش و عكس العمل و رفتار مخاطبان و به عنوان نتيجه ي آن) هركه را بخواهد گمراه مي كند و هركه را بخواهد، هدايت مي كند و اوست عزيز (نفوذ ناپذير و دست نيافتني) و حكيم.» و در آيه بعد نيز هدف از رسالت حضرت موسي(ع) را بيرون بردن قومش از ظلمات به نور ذكر فرموده است. همچنين در آيه ي 64 از سوره ي مباركه ي نحل مي فرمايد:«و (اين) كتاب را بر تو نازل نكرديم جز براي آنكه در آنچه كه اختلاف پيدا كرده اند، برايشان آن را تبيين و روشن كني و نيز (براي آنكه باشد) هدايت و رحمتي براي قومي كه ايمان مي آورند.» و در آيه ي 89از همان سوره فرموده:«...و بر تو (اين) كتاب را نازل كرديم كه تبياني (بيانگري) براي همه چيز و هدايت و رحمت و بشارتي براي مسلمانان است.» پس كتب آسماني براي عموم مخاطبان، نقش روشنگري و رفع اختلاف و احياي معارف و احكام راستين، و براي مؤمنان (و نه كافران) مايه ي هدايت به نور و رحمت و بشارت به سعادت اخروي را دارد و اين امر مي تواندبه همان دو صفت رحمت عمومي و رحمت اختصاصي خداي متعال (رحمن و رحيم) برگردد كه در ابتداي قرآن كريم آمده است. پس همين سياق رساله يا لوح ابن الذئب، به تنهايي بر كذب و دروغ گويي حسينعلي نوري و غير آسماني بودن گفته ها و نوشته ها و آئين وي دلالت مي كند. زيرا وي نه تنها روشنگري و رفع اختلاف نكرده، كه با آثاري پر از ابهام، بر اختلافات و ظلمات دامن زده است. مثلاً هنوز كسي از محققان نتوانسته و هيچ كس هم نمي تواند بر اساس آثار وي دقيقاً بگويد كه او خداست يا خداي پدر است يا قلم اعلي است يا مشيت نخستين است يا ظهور خداست يا من يظهره الله است يا پيامبر است؟ ولي قطعاً مي توان اثبات كرد كه وي در ادعاهايش دروغ گو است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی:
ـ 169 . ر-ك: حامد الگار، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، ترجمه ي دكتر ابوالقاسم سري، تهران، توس، 1356، ص ص304-258. 170 . وي در صفحه ي 52و53 از لوح مورد بحث گفته است:«چهل سنه (سال) به عنايت الهي و اراده ي قوّيّه ي ربّاني، حضرت سلطان أيّده الله را نصرت نموديم...عجب آنكه وزراء دولت و امناء ملّت الي حين (تاكنون) به اين خدمت ظاهر مبين (آشكار) ملتفت نشده اند و يا شده اند (و) نظر به حكمت ذكر نفرموده اند.» اگر آغاز چهل سال را سال ترور ناصرالدين شاه (1268هـ.ق) بگيريم، تاريخ نگارش اين متن مي شود1308هـ.ق، يعني نزديك مرگ حسينعلي نوري.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
مصطفی آیت مهدوی:
ابعاد مبارزات آیت الله العظمی آقانجفی اصفهانی
منبع : http://varesoon.ir/bibliography/1247-13 ... 46-40.html
ابعاد مبارزات آیت الله العظمی آقانجفی اصفهانی علیه بابیان ازلیه و بهائیه (بررسی فرقه سازی استعمار انگلیس در کشورهای اسلامی و مقابله زعمای شیعه در عصر قاجار)
فهرست کتاب :
مقدّمه
بخش اول: خط درگیری اجتهاد اصولی با ارتداد بابی-بهائی
فصل یکم-ریشه های درگیری و دشمنی بابیان ازلی و بهائی با مرحوم آقا نجفی(رض)
فصل دوم- چالش های پیش روی مرحوم آقا نجفی
فصل سوم- تفاوت وضعیّت و روش علمای اصفهان به محوریّت مرحوم آقا نجفی با علمای
مشروطه خواه نجف و تهران
فصل چهارم- آقا نجفی و سایر مجتهدان مشروعه خواه به مثابه جبهه ی رَفضِ اصولی علیه
جریانات ضالّ و مُضِلّ
بخش دوم: نهضت اصولی انحراف ستیز (از ردّیه نویسی تا مشروطه خواهی)
فصل یکم- نهضت ردّیه ی نخبگان علمی و عملی شیعه
الف)ردّیه های مکتوب و نظری
ب) ردّیه ی عملی نخبگان سیاسی-اجتماعی شیعه بر منحرفین
فصل دوم- ردّیه های آقا نجفی اصفهانی
الف) ردّیه های مکتوب و نظری:
ب) ردّیه های عملی
بخش سوم: مواجهه ی مقتدرانه و خشونت آمیز مرحوم آقا نجفی با بابیان ازلی و بهائی
فصل یکم- اشتراک فکری بابیه ی ازلی و بهائی با افکار قدیم و جدید شرقی و غربی مخالف
آموزه های اسلامی
فصل دوم- منابع فکری و مآخذ دعاوی، تعالیم و احکام میر علی محمّد باب و میرزا حسینعلی بهاء
و پیروانشان
مأخذ اوّل
مأخذ دوم
مأخذ سوم
مأخذ چهارم
- مورد اول از تحوّلات مؤثر اروپا در افکار نخستین بابیان
- مورد دوم از تحولات مؤثر اروپا در افکار نخستین بابیان
- مورد سوم از تحولات مؤثر اروپا در افکار نخستین بابیان
ورود فلسفه های جدید غربی
حوزه ی آلمانی
حوزه ی فرانسوی
حوزه ی انگلیسی
ایدئولوژزی های الحادی مؤثر اروپایی در افکار نخستین بابیان
1- مارکسیسم
2- ناتورالیسم
3- کاپیتالیسم
4- سوسیالیسم
مأخذ پنجم
مأخذ ششم
*برخی از احکام میر علی محمد باب و میرزا حسینعلی بهاء(برای سنجیدن با آراء و مکاتب و
ادیان)
فصل سوم- مقابله با تروریسم بابی ازلی-بهائی و جاسوسی و بیگانه پرستی آن ها
1- تروریسم سیاه (دسته جمعی و کور)
2- تروریسم سرخ (با سلاح سرد و گرم)
3- تروریسم زرد (مسموم کردن)
4- تروریسم سفید (ترور شخصیت)
فصل چهارم- احساس خطر بر باد رفتن حاصل زحمات علماء و مردم در نهضت عدالت خواهانه
تبصره: دخالت شیطان در حرکت های ضد آرمان های پیامبران
بخش چهارم: کنکاشی در لوح ابن الذئب
فصل یکم- جنبه هایی روانشناختی از لوح«ابن الذئب»
1- چرا لوح؟
2- چرا ابن الذئب؟
3- چرا آقا نجفی اصفهانی؟
فصل دوم- بررسی مضامین «لوح ابن الذّئب»
الف) قطعاتی از نامه هایش به پادشاهان
ب) قطعاتی در مذمّت علمای اصولی شیعه
ج) قطعاتی در معرفی و مدح خود و ذمِّ ازلیّه
د) خطاب ها و سخنان حسینعلی نوری به آقا نجفی اصفهانی
بخش پنجم: مبانی فکری آقا نجفی اصفهانی در مواجهه ی عملی با منحرفین ازلیّه و بهائیّه
فصل یکم: موضع مشترک آقا نجفی و سایر علمای اصولی شیعه در مخالفت و درگیری با فرق
بابیّه و ازلیّه و بهائیّه
الف) شرک فرقه های ضاله ی مذکور و رؤسایشان (عقاید انحرافی ضد توحید و نبوت و
امامت شیعی)
* تبیین عقیده ی بهائیان درباره ی باب و بهاء:
1) قرائت و تقریر اول از مقام باب و بهاءو عبدالبهاء
* چند نمونه از دعاوی خدایی(الوهیّت) باب و بهاء و عبدالبهاء
2) قرائت و تقریر دوّم از مقام باب و بهاء و عبدالبهاء
3) قرائت و تقریر نخستین بابیان از مقامات تدریجی میرعلی محمد شیرازی
نتیجه
*شبهه ی مهم و پاسخ آن
ب) اعلام نسخ اسلام و علت آن
1- آيا بهائيت از اسلام كاملتر و بهتر است( علت ادعاي نسخ اسلام چيست)؟
2- نسخ شدن يا نشدن اسلام( و تبعاً قرآن) از منظر باب و بهاء و علت آن
ج) انکار معاد و آخرت (غیب) با توسل به آموزه قیامت وبا شیوه تأویلی اسماعیلی
د) بغی و فتنه انگیزی و افساد بابیان ازلی و بهائی در ایران
فصل دوم- فصل دوم ـ مواضع خاص آقا نجفی اصفهانی در انحراف ستیزی علیه فِرَق ضالّه
الف) تفاوت گذاری بین گروه های هدف مبارزه
ب) مواضع و رفتارهای مختلف مرحوم آقا نجفی در مقابل بابیّه
* نتیجه
فهرست منابع
مقدّمه کتاب:
آنچه که اکثر استوانه های حکمت و عرفان همواره به آن هشدار داده اند،این است که در راه آموختن حکمت و طیّ طریق سلوک عرفانی(به فرض که راه درست و حقی باشند) بدون استاد قدم نگذاریم:
طیّ این مرحله بی همرهی خضر مکن! ظلمات است بترس از خطر گمراهی.
به علاوه اساتید متشرّع عرفان تأکید دارند که در عبادات و ریاضات شرعی همواره از افراط پرهیز و جانب اعتدال نگه داشته شود و وقتی به نوافل و مستحبات پرداخته شود،که شوق در غلیان است و تا اشتیاق باقیست،باید آن را ترک نمود که نفسِ چموش امّاره ی بالسوء،طغیان و سرکشی نکند و آثار مثبت اعمال و ریاضات را تبدیل به عکس آن که گمراهی و شک و تردید و نفاق است،ننماید.
همچنین اساتید حکمت و عرفان در گزینش شاگردان خود،چه در فلسفه و چه در سیر و سلوک عرفانی دقت و سخت گیری فراوان دارند تا حتماً افراد با استعداد(چه ازجهت قوای عقلی و چه از نظر استعداد عاطفی و قلبی و چه از جهت قوای بدنی و استقامت و استطاعت در عبادت و ریاضت) را دستگیری کرده و تحت تعلیم و تربیت قرار دهند و بر اتمام تحصیل و سیر و سلوک آنها اصرار فراوانی دارند که نا تمام نمانند.تهذیب نفس همزمان با تحصیل علم نیز نزد آنها بسیار مهم است.
بسیاری از منحرفین در طول تاریخ،از همین سه ناحیه ضربه خورده و سر از بیغوله های بدعت،غلوّ،کفر و شرک،و الحاد و انکار در آوردند و موجب اضلال انسان های ساده دل،شتابزده،بی دانش و غافل،و افساد در جوامع مؤمنین گردیدند.
عامل چهارمی هم که متشرعین همواره بر آن تأکید داشته و دارند،مراقبت در حفظ خلوص دینی و تقید به نصوص و متون مقدّس و پرهیز از التقاط دین و غیر دین است و البته نادیده انگاشتن این عامل هم در گمراه شدن و گمراه کردن اثر فراوانی داشته است و نمونه ی آن،پولس مقدس است که به دلیل اطلاعاتی که از فلسفه و اساطیر یونان باستان داشت و آمیختن آن با مسیحیّت،موجب رواج شرک تثلیث در اروپا گردید.زیرا تعالیم و عقاید وی با اسطوره های یونان و روم باستان همخوانی داشت و مورد استقابل اروپایی های مسیحی شده واقع گشت!در ایران قرون معاصر نیز اشخاصی پیدا شدند که به دلیل نقص و کوتاهی در موارد فوق،گمراه و موجب گمراهی و افساد شدند؛از جمله شیخ احمد احسائی که علیرغم تیزهوشی،حافظه،استقامت در عبادت،و روحیه ی تعبد و تقدسی که داشت،اما در انزوا و بدون استاد به مطالعه ی فلسفه و عرفان و معارف شیعی پرداخت و موجب خَلط و مَزجِ آنها و انضام یک سری تخیّلات و خرافات به آنها و پیدایش گروه گمراه شیخیّه گردید.
پس از وی شاگردش سید محمد کاظم رشتی که او نیز باهوش،و ظاهراً مقدس و متعبّد بود،رئیس شیخیّه شد و با توجه به این که وی همان اطّلاعات وسیع اما کم عمق استادش را هم نداشت،گروهش را به ضلالت نزدیکتر نمود.از میان شاگردانش مدعیانی پیدا شدند که همچون وی به تحقیر و هتک حرمت علمای بزرگ پرداخته و دچار خودشیفتگی و عُجب و احساس خود بسندگی بودند!البته بسیاری از آنهاهم با استعداد و پر حرارت و اصلاح طلب(!)بودند،اما فقدان استاد،افراط گری،التقاط حق و باطل،و نا تمام بودن سلوک معنوی و مطالعات و تحصیلات دینی(نقلی و عقلی)باعث شد که علیرغم طبع اصلاح طلبی،دچار فقر علمی و معنوی و هیاهوسازی و هوچی گری و بالاخره افساد و اضلال گردیدند.گروهی نیز که از شیخیه نبودند،بعداً به دلایل وعوامل و علل مشابهی به آنها پیوسته و با آنها همداستان و همراه شدند و به یک نتیجه و انجام رسیدند.یحیی نوری و حسینعلی نوری و فاضل مازندرانی و ابوالفضل گلپایگانی و امثالهم از این دسته بوده اند.گذشته از آنها،گروهی نیز با همان ویژگی ها بودند،اما به تحصیلات و سیر و سلوک در علوم و فنون و روحیات و روش زندگی جدید غربی پرداختند و به همان دلایل،اینها نیز به افراد ناقصی تبدیل شدند که علیرغم علم پرستی و فن پرستی و حتی به زعم خود میهن پرستی،به عمله ی رشوه گیر و مفسده انگیز و جاده صاف کن استعمارگران غربی در ایران تبدیل شدند و آنها،روشنفکران غرب زده(مثل یحیی دولت آبادی و میرزا ملکم خان و سیدحسن تقی زاده و میرزا حسین خان سپهسالار)بودند که معمولاً هم پیمان منحرفین پیش گفته محسوب گشته و در فتنه های منجر به مشروطیت و تا کودتای رضاخان و بعد از آن،هم پیاله و هم پیمان می شدند.
آنچه گفتیم،ریشه ی بدعتها،فتنه ها و حوادث تلخ سالهای1260ه.ق تا1327ه.ق.(فتح تهران توسط مشروطه طلبان و اعدام آیة الله شهید شیخ فضل الله نوری)بود.
در مقابل همه ی آنها،علمای کامل(در رشته های فقه و اصول،فلسفه،عرفان وغیره)که هم تیزهوش و دارای استقامت فکری و قلبی و بدنی بودند و هم اعتدال در دین و دنیا و جسم و جان را رعایت کردند و هم کاملا ملتزم به استاد بودند و هم مراقب التقاط بودند و هم مراحل تحصیل و سلوک خود را به تمام و کمال رساندند،قرار گرفتند و از جان و مال و آبروی خویش در راه دفاع از دین و ملت خود گذشتند که از جمله ی ایشان،مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد تقی بن محمد باقر نجفی اصفهانی بود.
نخستین سالهای قرن چهاردهم هجری قمری بسیار سرنوشت ساز بود و حوادث عجیب و معنا داری در آن رخ داد که به موضوع کتاب حاضر مربوط است:
ازجمله وقایع آن ایّام،می توان رویدادهای زیر را بر شمرد که نزدیکی و تقارن آنها باهم،بسیار معنادار است:
1-اعطای امتیاز رویتر(1873م/1289ه.ق)به بارون جولیوس رویتر به وساطت دو نفر از رجال اصلاح طلب(!) به نامهای میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان ناظم الدوله و لغو آن بر اثر مقاومت علماء بخصوص حاج ملّا علی کَنی(رمضان المبارک1290).
2-سفر اول ناصرالدین شاه به اروپا(صفر-رجب1290ه.ق).
3-تمجید کتبی از بارون رویتر به خاطر خدمات مهم اطلاعاتی برای دولت انگلستان توسط لرد سالیز بوری نخست وزیر در نامه به ملکه ویکتوریا(1891م/1308ه.ق).
4-عزل میرزا حسین خان سپهسالار از صدارت عظمی(رجب 1290ه.ق).
5-فوت مرحوم آیة الله آخوند حاج ملّا علی کَنی(1306ه.ق).
6-فرمان(اعطای امتیاز)آزادی کشتیرانی در رود کارون به نفع انگلستان(صفر1306ه.ق)یکسال پس از تهدیدات سردرو موندولف وزیر مختار انگلیس در تهران با وساطت امین السلطان.
7-سفر دوم ناصرالدین شاه به اروپا(1878م/1295ه.ق).
8-اعطای امتیاز تأسیس بانک شاهنشاهی ایران به رویتر با وساطت امین السطان صدر اعظم(1889م/جمادی الاول 1306ه.ق).
9-اعطای امتیاز استخراج و بهره برداری معادن ایرانی به انگلیسی ها به وساطت امین السلطان(جمادی الاول 1307ه.ق/1890م.)
10-سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا(1306-1307ه.ق/1889-1890م.).
11-اعطای امتیاز لاتاری(بخت آزمایی)به وساطت و رشوه گری میرزا ملکم خان ارمنی(ذی القعده1306ه.ق)و لغو آن بر اثر اختلاف امین السلطان با ملکم و نیز فتوای حرمت آن توسط علماء(ربیع الثانی1307ه.ق).
12-عزل میرزا ملکم خان ارمنی از وزیر مختاری ایران در لندن و منع استعمال القاب و عناوین وی به دلیل خودداری او از اجرای امر شاه مبنی بر اعلان لغو امتیاز مذکور و پس دادن رشوه(مارس1890م/1307ه.ق).
13-انتشار پاسخ تند و موهن ملکم در جراید انگلیس و آغاز انتشار نشریه ی قانون توسط وی(1307ه.ق).
14-اعطای امتیاز احداث راه تهران به سواحل خلیج فارس به نفع انگلستان در آغاز صدارت عظمای امین السلطان(ربیع الثانی1308ه.ق)
15-متقابلاً به روسها نیز امتیازاتی چون تشکیل بریگاد قزاق،تأسیس راه تهران به رشت،واگذاری شیلات شمال،تأسیس بانک استقراضی روس و امثال آن داده شد.
16-مسافرت و اقامت ادوارد گرانویل براون،مأمور وزارت خارجه و مستشرق بریتانیا به ماغوسای قبرس نزد یحیی نوری(صبح ازل)و عکای فلسطین نزد حسینعلی نوری(بهاء)و پسرش عباس افندی(1307ه.ق).
17-اعطای امتیاز بهره برداری انحصاری از توتون و تنباکوی ایران به میجر تالبوت(دوست درومندولف)از طریق رشوه گیری درباریان(مارس1890م/1307ه.ق)و تحریم ابتدایی آن در 1891 توسط برخی از علمای ایران و تحریم نهایی توسط آیة الله میرزا حسن شیرازی(1892م/1309ه.ق) و لغو آن در این سال و تحرکات تلافی جویانه انگلیسی ها در جهت تحریک به ایجاد انقلاب و شورش در ایران از طریق انتشار قانون در لندن و حبل المتین در کلکته.
18-ایجاد ارتباط دیپلماتیک بین ایران و آلمان تحت حکومت ویلهلم دوم و بیسمارک(1885 م/1303ه.ق) و خرید دو کشتی600تنی و 250 تنی از آلمان و تأسیس مدرسه ی آلمانی در تهران و مذاکره برای ایجاد راه آهن شمال.
19-ملاقات اول ناصرالدین شاه با سیدجمال الدین اسد آبادی در اروپا(1295ه.ق/1878م)و دعوت از وی به ایران و ورودش به ایران در شوال 1303 ه.ق(1886م)و برخورد نامناسب با وی در تهران و مراجعت وی به روسیه(1887م).
20-ملاقات دوم ناصرالدین شاه با سیدجمال الدین اسد آبادی در سن پطرزبورگ و اتریش در سفر سوم
(7-1306ه.ق)و آشتی و دعوت مجدد از او و ورود وی به تهران و ارتباط با علماء و مردم و تحریک آنها به تحول خواهی و سختگیری امین السلطان به او و بست نشینی وی در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)و ایراد اتهام بابی گری توسط صدر اعظم به او و اخراج توهین آمیز وی از تهران به عراق عرب(1308ه.ق/1891م)و عزیمت او به لندن جهت همکاری با ملکم علیه شاه ایران.
21-دعوت سلطان عبدالحمید عثمانی از سیدجمال الدین اسد آبادی به اسلامبول جهت مکاتبه و ارتباط با علمای شیعه در راستای ایده ی اتحاد اسلامی او(1892م/1309ه.ق)
22-فعالیت شدید تبلیغاتی سیدجمال الدین اسد آبادی در سالهای 9-1308ه.ق.علیه امتیاز تالبوت.
23-فعالیت تبلیغی سید جمال الدین اسد آبادی در پاریس از1301ه.ق/1883م تا1303ه.ق/1886م و انتشار نشریه ی عروة الوُثقی و مناظره ی مکتوب درباره ی اسلام و علم و نیز تبیین اندیشه ی اتحاد اسلام(اتحاد،مسؤولیت مشترک و همکاری،شعارهای آن نشریه بود)و دفاع از امت اسلامی و نقش علماء در برقراری اتحاد مسلمانان و ارائه ی پیشنهاد تعیین خلیفه ی اسلامی.
24-آغاز دعوت مهدی دروغین سودانی(محمد احمد ابن عبدالله متمایل به زهد و صوفیّه ی طریقت سَمانیّه)در شعبان1298ه.ق(1881م)که بر اساس عقیده ی امامیّه مدعی مهدویت شد،ولی در احکام از سلفیّه و وهابیّت پیروی می کرد.وی سپاه عثمانی و انگلیسی را شکست داد و سودان را تصرّف کرد و انگلیسی ها در مورد او با سید جمال الدین مذاکره نمودند.وی در1302ه.ق/1885م خارطوم را فتح کرد و در همان سال مرد.
25.سید جمال الدین اسد آبادی از1892م/1309ه.ق به بعد حلقه ی پر حرارتی در اسلامبول تشکیل داد که علاوه بر مبارزه علیه پادشاه و حکومت ایران،مبلّغ و مروّج پان اسلامیسم و اتحاد سیاسی جهان اسلام زیر پرچم سلطان- خلیفه ی عثمانی بود و موجب رواج و رونق اندیشه ی اتحاد اسلام در رجال سیاسی و مذهبی ایران گردید(به نحوی که شاهزاده ابوالحسن میرزا –شیخ الرئیس- در1312ه.ق/1895م. کتاب اتحاد اسلام را نگاشت)این جریان تبلیغی در ایران تا1904م/1322ه.ق یعنی تا آغاز انقلاب مشروطه ی ایران و رواج ناسیونالیسم،علیرغم مرگ سید جمال الدین اسد آبادی(1314ه.ق/1896م.)و انصراف عبدالحمید از آن سیاست،رایج بود و بسیاری از علما،طرفدار آن یا در برابرش ساکت بودند.
27.نگارش و ارسال نامه ی حسینعلی نوری به آیة الله آقا نجفی اصفهانی(لوح ابن الذئب)در1308ه.ق/1890م. و نگارش مقاله ی شخصی سیّاح توسط عبدالبهاء عباس و به خواهش یا امر ادوارد براون درباره ی تاریخچه ی بابیت نخستین به روایت بهائیان؛همچنین نگارش کتاب موهن«رؤیای صادقه»توسط ازلی های مشروطه خواه اصفهان علیه آقا نجفی و پدرش و سایر علمای شیعه در 1320ه.ق و نگارش«نقطة الکاف»توسط میرزا جانی کاشانی با مقدمه ی ادوارد براون که در مورد تاریخچه ی بابیّت نخستین به روایط ازلیان است.لذا بابی گری تثبیت تاریخی شد.
28-تبعید مرحوم آقا نجفی به تهران،یکبار در زمان ناصرالدین شاه(1307ه.ق)و بار دیگر در عهد مظفر الدین شاه(1320ه.ق)به اتهام فتوا و دستور منجر به قتل چند بابی ازلی و بهائی.
نتیجه ای که از اطلاعات مذکور می گیریم این است که:
اوّلاً انگلیسی ها متوجّه شدند که مانع اصلی نفوذ و سلطه ی آنها در ایران،مجتهدان و علمای اصولی شیعه اند؛
ثانیاً آنها متوجّه گسترش نفوذ کلام سید جمال الدین اسدآبادی شدند که محتمل بود به عنوان خلیفه ی مسلمانان مطرح شود و از طرف دیگر عده ای ناصرالدین شاه را نیز خلیفه ی شیعیان پنداشته و تهران را دارالخلافه می نامیدند.لذا در دو سال پی در پی یکی را ترور و دیگری را مسموم کردند.
ثالثاً آنها متوجه شدند تا اصفهان از وضعیت آخوندی در نیاید،مشروطیّت آینده موفق نخواهد شد و تا علمای بزرگ اصفهان و ایران از سید جمال الدین اسد آبادی جدا نشوند،نمی توان با ایده ی اتحاد اسلام مبارزه کرد و هر دوی این ها منوط به تغییر فکر و رفتار آقا نجفی اصفهان است.
رابعاً با آسوده شدن از مهدی سودانی،انگلیسی ها به دنبال این بودند که ظهور حضرت مهدی علیه السلام را انجام شده و خاتمه یافته تلقی کنند و به نحوی،عصر جدید پس از مهدویت آغاز شود تا هم انگیزه ی قیامها از بین برود و هم علمای شیعه به عنوان نواب حضرت مهدی علیه السلام خود بخود از انتفاع خارج شوند.گویا مأموریت حسینعلی نوری نیز همین بود.ضمناً وی با تبلیغ تجسّد خدا،پیروانش را به به مسیحیان ملل غربی(از جهت عقیدتی و ارزشی)نزدیک می نمود تا بهتر جذب نظام بین المللی سلطه گر(استعمار)شوند!
از1260ه.ق علمای شیعه از طرفی با گمراهان بابیّه و ازلیّه و بهائیّه درگیر بودند و از طرف دیگر با
بی تدبیری،سوء تدبیر،سوء نیّت و استبداد و ستمگری شاهان و درباریان و حکام ولایات مواجه بودند و از جهت سوم نیز با دست اندازیها و مداخلات و سلطه جویی های دول غربی خصوصاً بریتانیا و روسیه تزاری رویارو بودند.وفات مرحوم آیة الله حاج ملّا علی کَنی در1306ه.ق موجب شد که آیة الله آقا نجفی اصفهانی بیشتر در معرض رهبری بسیاری از ایرانیان(در داخل)قرار گیرد.
بنابراین،در حدود1307 ه.ق. اهمیت آقا نجفی و علمای اصفهان بیشتر شده بود.با توجه به تاریخ نگارش«لوح ابن الذئب»در1308ه.ق،یعنی چند ماهی پس از سفر ادوارد براون به قبرس و عکّا،و محتوای آن مکتوب مشکوک،باید تحلیلی جدی و دقیق از آن ارائه شود.
موضوع اصلی کتاب حاضر نیز ارائه ی تحلیلی از مقابله ی مرحوم آقا نجفی با فِرَق ضالّه در میان حدود1307تا1320ه.ق است و در ضمن آن،به بررسی نسبتاً دقیق محتوایی و ساختاری از لوح ابن الذئب و نیز از نامه ی مرحوم آقا نجفی به آیة الله میرزا حسن آشتیانی در مورد بابیّه پرداخته ایم.
با توجه به محتوای لوح ابن الذئب،می توان اهدافی را در سه سطح برای آن،که در واقع نامه ی مشترک حسینعلی نوری و ادوارد براون انگلیسی محسوب می شود،پیدا نمود:
1- در سطح محلّی،یعنی در منطقه ی اصفهان و فارس و حوزه ی نفوذ علمای اصفهان،با ارسال نامه و جلب همکاری آقا نجفی،خاستگاه اصلی ترین فعالان ازلی به تصرف بهائیان در می آمد و ازلی ها که رقیب بهائی ها بودند،حذف می شدند.همچنین فضای بسته ی اصفهان به روی بهائیان باز می شد تا به تبلیغ و ترور بپردازند.زمینه برای استحاله ی فرهنگی اصفهان که در سالهای آینده،یکی از سکو های اصلی پرش برای کسب قدرت بود،فراهم می شد و استقلال نسبی فرهنگی و سیاسی اصفهان(که مدیون علمای مقتدر بود)از بین می رفت.
2-در سطح ملّی،در صورت استقبال آقا نجفی از نامه ی حسینعلی نوری و مذاکره با علمای اصفهان جهت اتحاد با شاه و دربار،از طرفی موجب نفوذ و اقتدار بهائیان و روشنفکران غرب زده و دهری مسلک در داخل نظام سیاسی و استحاله ی تدریجی آن،برای حذف نفوذ علماء و انزوای آنها و نیز تغییر حکومت متحد با علماء به حکومتی لائیک و بالاخره جایگزینی حکومت و قوانین عرفی به جای شرع مطهرمی گشت و از طرف دیگر،علمای ایران و حکام دربار قاجار را از جریان اتحاد اسلام عثمانی جدا کرده و نوعی ناسیونالیسم شیعی ایرانی را جایگزین آن می نمودند تا در مرحله ی بعد و عندالاقتضاء با کودتای فردی چون رضاخان،آنرا اسلام زدایی کنند.
3-در سطح بین المللی،اوّلاً آموزه ی شیعی مهدویّت را بین مسلمانان به فراموشی می سپردند و این موتور محرک برخی از قیامها و انقلابها مثل قیام مهدی سودانی و انقلاب عدالت خواهی(بعداً مشروطه خواهی)و ماجراهای دخالت علماء در جهاد علیه روسها و لغو امتیاز رویتر و تنباکو از کار می افتاد و علمای شیعه عنوان«نایب امام زمان علیه السلام»و در نتیجه عنصر رهبری نهضت ها را از دست می دادند.
ثانیاً مؤثرترین و پر حرارت ترین و انقلابی ترین متحد سلطان عبدالحمید،خلع سلاح می شد و با از دست دادن مخاطبانش ساکت می گردید و ایده ی اتحاد اسلامی او از درون فرو پاشده می شد.
ثالثاً ایده ی اتحاد مردم جهان در نظام بین المللی تحت سلطه ی استعمارگران غربی خصوصاً انگلستان،در صورت رایج شدن و پذیرش مردم جهان،بریتانیا را به رهبر بلا منازع جهان تبدیل و موفقیت استعمار نوین را تضمین می کرد.
رابعاً به تدریج زمینه برای جایگزین کردن بهائیت به جای تشیّع فراهم می شد.البته این طمعِ خام تشنگان قدرت بهائی و انگلیسی بود.
مقاومت و ردًّ دعوت نوری از جانب آقا نجفی اصفهانی، موجب ناکامی آنها در همه ی زمینه های فوق شد و آقا نجفی متقابلاً بابیّه را ملعون،دشمن ملّت و دولت اسلامی و حضرت صاحب الزمان علیه السلام،ملجاً کفر،فتنه انگیز،مفسد فی الارض،مخرّب سرزمینها و مهدورالدّم معرفی نمود و مبارزه ی سیاسی،اقتصادی و دینی خود را علیه آنها تشدید نمود.البته طبیعی است که مبارزه ی وی و علمای شیعه علیه بابی های ازلی و بهائی،دارای زمینه های دینی و تاریخی بود که در کتاب حاضر آنها را به قدر بضاعت خویش توضیح داده ایم و خصوصاً ربطی که بین بابیّه و نهضت ها و مکاتب فلسفی،اقتصادی و سیاسی نیمه ی اول قرن نوزدهم اروپا(عصرالحاد)وجود داشت،را کالبد شکافی نموده ایم.همچنین کوشیدیم تا از منظر قرآن کریم و خصوصاً با دیدگاه شیطان شناسی به باب و بهاء و حرکت و افکار ایشان بنگریم.
هرچند کتاب حاضر،سخن را در مورد مهمترین فرقه های منحرف ایران معاصر به پایان نبرده است؛اما قطعاً از منظری نو آن را کاویده و جایگاه رئیس اول بهائیان(حسینعلی نوری)را در سیاست خارجی خاور میانه ای انگلستان بطور واضح تری تبیین کرده و متقابلاً اهمیت نقش علمای شیعه به ویژه آقا نجفی اصفهانی را در آن عصر مشخص تر نموده است.همچنین شاید برای نخستین بار نامه ی حسینعلی مذکور به آقا نجفی(لوح ابن الذئب یا لوح شیخ)را مورد بررسی نسبتاً دقیقی قرارداده و منحصر به دعاوی دینی و یا رابطه ی مبهم وی با روسها و انگلیسی ها ننموده است،زیرا آن دعاوی هندو- بودا- مسیحی و این رابطه،فقط مقدمه ای برای پیش بردن سیاست خارجی انگلیسی ها و روسها در ایران و عثمانی(خاورمیانه)بود و لوح ابن الذئب آئینه ای برای شناخت آن سیاست است.
این کتاب،نقدی دینی بر بابیّت و بهائیّت نیست.اما به خاطر بررسی لوح مذکور،به ناچار برخی از ادعاها و شبهات باب و بهاء نیز مطرح شده اند و وظیفه ی نگارنده،ارائه ی پاسخ هایی مختصر(نقضی)یا مفصل(حلّی)به آنها بود تا در ذهن خوانندگان شبهه ای نماند.
همچنین گاهی سخنانی به طنز گفته شده تا تقدس ساختگی و بی مبنای رهبران بابیّت و ازلیّت و بهائیّت را بشکنم و در همین راستا،از به کار بردن القاب احترام آمیز ساختگی نیز برای آنها پرهیز کرده ام.
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار
ابعاد مبارزات آیت الله العظمی آقانجفی اصفهانی
منبع : http://varesoon.ir/bibliography/1247-13 ... 46-40.html
ابعاد مبارزات آیت الله العظمی آقانجفی اصفهانی علیه بابیان ازلیه و بهائیه (بررسی فرقه سازی استعمار انگلیس در کشورهای اسلامی و مقابله زعمای شیعه در عصر قاجار)
فهرست کتاب :
مقدّمه
بخش اول: خط درگیری اجتهاد اصولی با ارتداد بابی-بهائی
فصل یکم-ریشه های درگیری و دشمنی بابیان ازلی و بهائی با مرحوم آقا نجفی(رض)
فصل دوم- چالش های پیش روی مرحوم آقا نجفی
فصل سوم- تفاوت وضعیّت و روش علمای اصفهان به محوریّت مرحوم آقا نجفی با علمای
مشروطه خواه نجف و تهران
فصل چهارم- آقا نجفی و سایر مجتهدان مشروعه خواه به مثابه جبهه ی رَفضِ اصولی علیه
جریانات ضالّ و مُضِلّ
بخش دوم: نهضت اصولی انحراف ستیز (از ردّیه نویسی تا مشروطه خواهی)
فصل یکم- نهضت ردّیه ی نخبگان علمی و عملی شیعه
الف)ردّیه های مکتوب و نظری
ب) ردّیه ی عملی نخبگان سیاسی-اجتماعی شیعه بر منحرفین
فصل دوم- ردّیه های آقا نجفی اصفهانی
الف) ردّیه های مکتوب و نظری:
ب) ردّیه های عملی
بخش سوم: مواجهه ی مقتدرانه و خشونت آمیز مرحوم آقا نجفی با بابیان ازلی و بهائی
فصل یکم- اشتراک فکری بابیه ی ازلی و بهائی با افکار قدیم و جدید شرقی و غربی مخالف
آموزه های اسلامی
فصل دوم- منابع فکری و مآخذ دعاوی، تعالیم و احکام میر علی محمّد باب و میرزا حسینعلی بهاء
و پیروانشان
مأخذ اوّل
مأخذ دوم
مأخذ سوم
مأخذ چهارم
- مورد اول از تحوّلات مؤثر اروپا در افکار نخستین بابیان
- مورد دوم از تحولات مؤثر اروپا در افکار نخستین بابیان
- مورد سوم از تحولات مؤثر اروپا در افکار نخستین بابیان
ورود فلسفه های جدید غربی
حوزه ی آلمانی
حوزه ی فرانسوی
حوزه ی انگلیسی
ایدئولوژزی های الحادی مؤثر اروپایی در افکار نخستین بابیان
1- مارکسیسم
2- ناتورالیسم
3- کاپیتالیسم
4- سوسیالیسم
مأخذ پنجم
مأخذ ششم
*برخی از احکام میر علی محمد باب و میرزا حسینعلی بهاء(برای سنجیدن با آراء و مکاتب و
ادیان)
فصل سوم- مقابله با تروریسم بابی ازلی-بهائی و جاسوسی و بیگانه پرستی آن ها
1- تروریسم سیاه (دسته جمعی و کور)
2- تروریسم سرخ (با سلاح سرد و گرم)
3- تروریسم زرد (مسموم کردن)
4- تروریسم سفید (ترور شخصیت)
فصل چهارم- احساس خطر بر باد رفتن حاصل زحمات علماء و مردم در نهضت عدالت خواهانه
تبصره: دخالت شیطان در حرکت های ضد آرمان های پیامبران
بخش چهارم: کنکاشی در لوح ابن الذئب
فصل یکم- جنبه هایی روانشناختی از لوح«ابن الذئب»
1- چرا لوح؟
2- چرا ابن الذئب؟
3- چرا آقا نجفی اصفهانی؟
فصل دوم- بررسی مضامین «لوح ابن الذّئب»
الف) قطعاتی از نامه هایش به پادشاهان
ب) قطعاتی در مذمّت علمای اصولی شیعه
ج) قطعاتی در معرفی و مدح خود و ذمِّ ازلیّه
د) خطاب ها و سخنان حسینعلی نوری به آقا نجفی اصفهانی
بخش پنجم: مبانی فکری آقا نجفی اصفهانی در مواجهه ی عملی با منحرفین ازلیّه و بهائیّه
فصل یکم: موضع مشترک آقا نجفی و سایر علمای اصولی شیعه در مخالفت و درگیری با فرق
بابیّه و ازلیّه و بهائیّه
الف) شرک فرقه های ضاله ی مذکور و رؤسایشان (عقاید انحرافی ضد توحید و نبوت و
امامت شیعی)
* تبیین عقیده ی بهائیان درباره ی باب و بهاء:
1) قرائت و تقریر اول از مقام باب و بهاءو عبدالبهاء
* چند نمونه از دعاوی خدایی(الوهیّت) باب و بهاء و عبدالبهاء
2) قرائت و تقریر دوّم از مقام باب و بهاء و عبدالبهاء
3) قرائت و تقریر نخستین بابیان از مقامات تدریجی میرعلی محمد شیرازی
نتیجه
*شبهه ی مهم و پاسخ آن
ب) اعلام نسخ اسلام و علت آن
1- آيا بهائيت از اسلام كاملتر و بهتر است( علت ادعاي نسخ اسلام چيست)؟
2- نسخ شدن يا نشدن اسلام( و تبعاً قرآن) از منظر باب و بهاء و علت آن
ج) انکار معاد و آخرت (غیب) با توسل به آموزه قیامت وبا شیوه تأویلی اسماعیلی
د) بغی و فتنه انگیزی و افساد بابیان ازلی و بهائی در ایران
فصل دوم- فصل دوم ـ مواضع خاص آقا نجفی اصفهانی در انحراف ستیزی علیه فِرَق ضالّه
الف) تفاوت گذاری بین گروه های هدف مبارزه
ب) مواضع و رفتارهای مختلف مرحوم آقا نجفی در مقابل بابیّه
* نتیجه
فهرست منابع
مقدّمه کتاب:
آنچه که اکثر استوانه های حکمت و عرفان همواره به آن هشدار داده اند،این است که در راه آموختن حکمت و طیّ طریق سلوک عرفانی(به فرض که راه درست و حقی باشند) بدون استاد قدم نگذاریم:
طیّ این مرحله بی همرهی خضر مکن! ظلمات است بترس از خطر گمراهی.
به علاوه اساتید متشرّع عرفان تأکید دارند که در عبادات و ریاضات شرعی همواره از افراط پرهیز و جانب اعتدال نگه داشته شود و وقتی به نوافل و مستحبات پرداخته شود،که شوق در غلیان است و تا اشتیاق باقیست،باید آن را ترک نمود که نفسِ چموش امّاره ی بالسوء،طغیان و سرکشی نکند و آثار مثبت اعمال و ریاضات را تبدیل به عکس آن که گمراهی و شک و تردید و نفاق است،ننماید.
همچنین اساتید حکمت و عرفان در گزینش شاگردان خود،چه در فلسفه و چه در سیر و سلوک عرفانی دقت و سخت گیری فراوان دارند تا حتماً افراد با استعداد(چه ازجهت قوای عقلی و چه از نظر استعداد عاطفی و قلبی و چه از جهت قوای بدنی و استقامت و استطاعت در عبادت و ریاضت) را دستگیری کرده و تحت تعلیم و تربیت قرار دهند و بر اتمام تحصیل و سیر و سلوک آنها اصرار فراوانی دارند که نا تمام نمانند.تهذیب نفس همزمان با تحصیل علم نیز نزد آنها بسیار مهم است.
بسیاری از منحرفین در طول تاریخ،از همین سه ناحیه ضربه خورده و سر از بیغوله های بدعت،غلوّ،کفر و شرک،و الحاد و انکار در آوردند و موجب اضلال انسان های ساده دل،شتابزده،بی دانش و غافل،و افساد در جوامع مؤمنین گردیدند.
عامل چهارمی هم که متشرعین همواره بر آن تأکید داشته و دارند،مراقبت در حفظ خلوص دینی و تقید به نصوص و متون مقدّس و پرهیز از التقاط دین و غیر دین است و البته نادیده انگاشتن این عامل هم در گمراه شدن و گمراه کردن اثر فراوانی داشته است و نمونه ی آن،پولس مقدس است که به دلیل اطلاعاتی که از فلسفه و اساطیر یونان باستان داشت و آمیختن آن با مسیحیّت،موجب رواج شرک تثلیث در اروپا گردید.زیرا تعالیم و عقاید وی با اسطوره های یونان و روم باستان همخوانی داشت و مورد استقابل اروپایی های مسیحی شده واقع گشت!در ایران قرون معاصر نیز اشخاصی پیدا شدند که به دلیل نقص و کوتاهی در موارد فوق،گمراه و موجب گمراهی و افساد شدند؛از جمله شیخ احمد احسائی که علیرغم تیزهوشی،حافظه،استقامت در عبادت،و روحیه ی تعبد و تقدسی که داشت،اما در انزوا و بدون استاد به مطالعه ی فلسفه و عرفان و معارف شیعی پرداخت و موجب خَلط و مَزجِ آنها و انضام یک سری تخیّلات و خرافات به آنها و پیدایش گروه گمراه شیخیّه گردید.
پس از وی شاگردش سید محمد کاظم رشتی که او نیز باهوش،و ظاهراً مقدس و متعبّد بود،رئیس شیخیّه شد و با توجه به این که وی همان اطّلاعات وسیع اما کم عمق استادش را هم نداشت،گروهش را به ضلالت نزدیکتر نمود.از میان شاگردانش مدعیانی پیدا شدند که همچون وی به تحقیر و هتک حرمت علمای بزرگ پرداخته و دچار خودشیفتگی و عُجب و احساس خود بسندگی بودند!البته بسیاری از آنهاهم با استعداد و پر حرارت و اصلاح طلب(!)بودند،اما فقدان استاد،افراط گری،التقاط حق و باطل،و نا تمام بودن سلوک معنوی و مطالعات و تحصیلات دینی(نقلی و عقلی)باعث شد که علیرغم طبع اصلاح طلبی،دچار فقر علمی و معنوی و هیاهوسازی و هوچی گری و بالاخره افساد و اضلال گردیدند.گروهی نیز که از شیخیه نبودند،بعداً به دلایل وعوامل و علل مشابهی به آنها پیوسته و با آنها همداستان و همراه شدند و به یک نتیجه و انجام رسیدند.یحیی نوری و حسینعلی نوری و فاضل مازندرانی و ابوالفضل گلپایگانی و امثالهم از این دسته بوده اند.گذشته از آنها،گروهی نیز با همان ویژگی ها بودند،اما به تحصیلات و سیر و سلوک در علوم و فنون و روحیات و روش زندگی جدید غربی پرداختند و به همان دلایل،اینها نیز به افراد ناقصی تبدیل شدند که علیرغم علم پرستی و فن پرستی و حتی به زعم خود میهن پرستی،به عمله ی رشوه گیر و مفسده انگیز و جاده صاف کن استعمارگران غربی در ایران تبدیل شدند و آنها،روشنفکران غرب زده(مثل یحیی دولت آبادی و میرزا ملکم خان و سیدحسن تقی زاده و میرزا حسین خان سپهسالار)بودند که معمولاً هم پیمان منحرفین پیش گفته محسوب گشته و در فتنه های منجر به مشروطیت و تا کودتای رضاخان و بعد از آن،هم پیاله و هم پیمان می شدند.
آنچه گفتیم،ریشه ی بدعتها،فتنه ها و حوادث تلخ سالهای1260ه.ق تا1327ه.ق.(فتح تهران توسط مشروطه طلبان و اعدام آیة الله شهید شیخ فضل الله نوری)بود.
در مقابل همه ی آنها،علمای کامل(در رشته های فقه و اصول،فلسفه،عرفان وغیره)که هم تیزهوش و دارای استقامت فکری و قلبی و بدنی بودند و هم اعتدال در دین و دنیا و جسم و جان را رعایت کردند و هم کاملا ملتزم به استاد بودند و هم مراقب التقاط بودند و هم مراحل تحصیل و سلوک خود را به تمام و کمال رساندند،قرار گرفتند و از جان و مال و آبروی خویش در راه دفاع از دین و ملت خود گذشتند که از جمله ی ایشان،مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد تقی بن محمد باقر نجفی اصفهانی بود.
نخستین سالهای قرن چهاردهم هجری قمری بسیار سرنوشت ساز بود و حوادث عجیب و معنا داری در آن رخ داد که به موضوع کتاب حاضر مربوط است:
ازجمله وقایع آن ایّام،می توان رویدادهای زیر را بر شمرد که نزدیکی و تقارن آنها باهم،بسیار معنادار است:
1-اعطای امتیاز رویتر(1873م/1289ه.ق)به بارون جولیوس رویتر به وساطت دو نفر از رجال اصلاح طلب(!) به نامهای میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان ناظم الدوله و لغو آن بر اثر مقاومت علماء بخصوص حاج ملّا علی کَنی(رمضان المبارک1290).
2-سفر اول ناصرالدین شاه به اروپا(صفر-رجب1290ه.ق).
3-تمجید کتبی از بارون رویتر به خاطر خدمات مهم اطلاعاتی برای دولت انگلستان توسط لرد سالیز بوری نخست وزیر در نامه به ملکه ویکتوریا(1891م/1308ه.ق).
4-عزل میرزا حسین خان سپهسالار از صدارت عظمی(رجب 1290ه.ق).
5-فوت مرحوم آیة الله آخوند حاج ملّا علی کَنی(1306ه.ق).
6-فرمان(اعطای امتیاز)آزادی کشتیرانی در رود کارون به نفع انگلستان(صفر1306ه.ق)یکسال پس از تهدیدات سردرو موندولف وزیر مختار انگلیس در تهران با وساطت امین السلطان.
7-سفر دوم ناصرالدین شاه به اروپا(1878م/1295ه.ق).
8-اعطای امتیاز تأسیس بانک شاهنشاهی ایران به رویتر با وساطت امین السطان صدر اعظم(1889م/جمادی الاول 1306ه.ق).
9-اعطای امتیاز استخراج و بهره برداری معادن ایرانی به انگلیسی ها به وساطت امین السلطان(جمادی الاول 1307ه.ق/1890م.)
10-سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا(1306-1307ه.ق/1889-1890م.).
11-اعطای امتیاز لاتاری(بخت آزمایی)به وساطت و رشوه گری میرزا ملکم خان ارمنی(ذی القعده1306ه.ق)و لغو آن بر اثر اختلاف امین السلطان با ملکم و نیز فتوای حرمت آن توسط علماء(ربیع الثانی1307ه.ق).
12-عزل میرزا ملکم خان ارمنی از وزیر مختاری ایران در لندن و منع استعمال القاب و عناوین وی به دلیل خودداری او از اجرای امر شاه مبنی بر اعلان لغو امتیاز مذکور و پس دادن رشوه(مارس1890م/1307ه.ق).
13-انتشار پاسخ تند و موهن ملکم در جراید انگلیس و آغاز انتشار نشریه ی قانون توسط وی(1307ه.ق).
14-اعطای امتیاز احداث راه تهران به سواحل خلیج فارس به نفع انگلستان در آغاز صدارت عظمای امین السلطان(ربیع الثانی1308ه.ق)
15-متقابلاً به روسها نیز امتیازاتی چون تشکیل بریگاد قزاق،تأسیس راه تهران به رشت،واگذاری شیلات شمال،تأسیس بانک استقراضی روس و امثال آن داده شد.
16-مسافرت و اقامت ادوارد گرانویل براون،مأمور وزارت خارجه و مستشرق بریتانیا به ماغوسای قبرس نزد یحیی نوری(صبح ازل)و عکای فلسطین نزد حسینعلی نوری(بهاء)و پسرش عباس افندی(1307ه.ق).
17-اعطای امتیاز بهره برداری انحصاری از توتون و تنباکوی ایران به میجر تالبوت(دوست درومندولف)از طریق رشوه گیری درباریان(مارس1890م/1307ه.ق)و تحریم ابتدایی آن در 1891 توسط برخی از علمای ایران و تحریم نهایی توسط آیة الله میرزا حسن شیرازی(1892م/1309ه.ق) و لغو آن در این سال و تحرکات تلافی جویانه انگلیسی ها در جهت تحریک به ایجاد انقلاب و شورش در ایران از طریق انتشار قانون در لندن و حبل المتین در کلکته.
18-ایجاد ارتباط دیپلماتیک بین ایران و آلمان تحت حکومت ویلهلم دوم و بیسمارک(1885 م/1303ه.ق) و خرید دو کشتی600تنی و 250 تنی از آلمان و تأسیس مدرسه ی آلمانی در تهران و مذاکره برای ایجاد راه آهن شمال.
19-ملاقات اول ناصرالدین شاه با سیدجمال الدین اسد آبادی در اروپا(1295ه.ق/1878م)و دعوت از وی به ایران و ورودش به ایران در شوال 1303 ه.ق(1886م)و برخورد نامناسب با وی در تهران و مراجعت وی به روسیه(1887م).
20-ملاقات دوم ناصرالدین شاه با سیدجمال الدین اسد آبادی در سن پطرزبورگ و اتریش در سفر سوم
(7-1306ه.ق)و آشتی و دعوت مجدد از او و ورود وی به تهران و ارتباط با علماء و مردم و تحریک آنها به تحول خواهی و سختگیری امین السلطان به او و بست نشینی وی در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)و ایراد اتهام بابی گری توسط صدر اعظم به او و اخراج توهین آمیز وی از تهران به عراق عرب(1308ه.ق/1891م)و عزیمت او به لندن جهت همکاری با ملکم علیه شاه ایران.
21-دعوت سلطان عبدالحمید عثمانی از سیدجمال الدین اسد آبادی به اسلامبول جهت مکاتبه و ارتباط با علمای شیعه در راستای ایده ی اتحاد اسلامی او(1892م/1309ه.ق)
22-فعالیت شدید تبلیغاتی سیدجمال الدین اسد آبادی در سالهای 9-1308ه.ق.علیه امتیاز تالبوت.
23-فعالیت تبلیغی سید جمال الدین اسد آبادی در پاریس از1301ه.ق/1883م تا1303ه.ق/1886م و انتشار نشریه ی عروة الوُثقی و مناظره ی مکتوب درباره ی اسلام و علم و نیز تبیین اندیشه ی اتحاد اسلام(اتحاد،مسؤولیت مشترک و همکاری،شعارهای آن نشریه بود)و دفاع از امت اسلامی و نقش علماء در برقراری اتحاد مسلمانان و ارائه ی پیشنهاد تعیین خلیفه ی اسلامی.
24-آغاز دعوت مهدی دروغین سودانی(محمد احمد ابن عبدالله متمایل به زهد و صوفیّه ی طریقت سَمانیّه)در شعبان1298ه.ق(1881م)که بر اساس عقیده ی امامیّه مدعی مهدویت شد،ولی در احکام از سلفیّه و وهابیّت پیروی می کرد.وی سپاه عثمانی و انگلیسی را شکست داد و سودان را تصرّف کرد و انگلیسی ها در مورد او با سید جمال الدین مذاکره نمودند.وی در1302ه.ق/1885م خارطوم را فتح کرد و در همان سال مرد.
25.سید جمال الدین اسد آبادی از1892م/1309ه.ق به بعد حلقه ی پر حرارتی در اسلامبول تشکیل داد که علاوه بر مبارزه علیه پادشاه و حکومت ایران،مبلّغ و مروّج پان اسلامیسم و اتحاد سیاسی جهان اسلام زیر پرچم سلطان- خلیفه ی عثمانی بود و موجب رواج و رونق اندیشه ی اتحاد اسلام در رجال سیاسی و مذهبی ایران گردید(به نحوی که شاهزاده ابوالحسن میرزا –شیخ الرئیس- در1312ه.ق/1895م. کتاب اتحاد اسلام را نگاشت)این جریان تبلیغی در ایران تا1904م/1322ه.ق یعنی تا آغاز انقلاب مشروطه ی ایران و رواج ناسیونالیسم،علیرغم مرگ سید جمال الدین اسد آبادی(1314ه.ق/1896م.)و انصراف عبدالحمید از آن سیاست،رایج بود و بسیاری از علما،طرفدار آن یا در برابرش ساکت بودند.
27.نگارش و ارسال نامه ی حسینعلی نوری به آیة الله آقا نجفی اصفهانی(لوح ابن الذئب)در1308ه.ق/1890م. و نگارش مقاله ی شخصی سیّاح توسط عبدالبهاء عباس و به خواهش یا امر ادوارد براون درباره ی تاریخچه ی بابیت نخستین به روایت بهائیان؛همچنین نگارش کتاب موهن«رؤیای صادقه»توسط ازلی های مشروطه خواه اصفهان علیه آقا نجفی و پدرش و سایر علمای شیعه در 1320ه.ق و نگارش«نقطة الکاف»توسط میرزا جانی کاشانی با مقدمه ی ادوارد براون که در مورد تاریخچه ی بابیّت نخستین به روایط ازلیان است.لذا بابی گری تثبیت تاریخی شد.
28-تبعید مرحوم آقا نجفی به تهران،یکبار در زمان ناصرالدین شاه(1307ه.ق)و بار دیگر در عهد مظفر الدین شاه(1320ه.ق)به اتهام فتوا و دستور منجر به قتل چند بابی ازلی و بهائی.
نتیجه ای که از اطلاعات مذکور می گیریم این است که:
اوّلاً انگلیسی ها متوجّه شدند که مانع اصلی نفوذ و سلطه ی آنها در ایران،مجتهدان و علمای اصولی شیعه اند؛
ثانیاً آنها متوجّه گسترش نفوذ کلام سید جمال الدین اسدآبادی شدند که محتمل بود به عنوان خلیفه ی مسلمانان مطرح شود و از طرف دیگر عده ای ناصرالدین شاه را نیز خلیفه ی شیعیان پنداشته و تهران را دارالخلافه می نامیدند.لذا در دو سال پی در پی یکی را ترور و دیگری را مسموم کردند.
ثالثاً آنها متوجه شدند تا اصفهان از وضعیت آخوندی در نیاید،مشروطیّت آینده موفق نخواهد شد و تا علمای بزرگ اصفهان و ایران از سید جمال الدین اسد آبادی جدا نشوند،نمی توان با ایده ی اتحاد اسلام مبارزه کرد و هر دوی این ها منوط به تغییر فکر و رفتار آقا نجفی اصفهان است.
رابعاً با آسوده شدن از مهدی سودانی،انگلیسی ها به دنبال این بودند که ظهور حضرت مهدی علیه السلام را انجام شده و خاتمه یافته تلقی کنند و به نحوی،عصر جدید پس از مهدویت آغاز شود تا هم انگیزه ی قیامها از بین برود و هم علمای شیعه به عنوان نواب حضرت مهدی علیه السلام خود بخود از انتفاع خارج شوند.گویا مأموریت حسینعلی نوری نیز همین بود.ضمناً وی با تبلیغ تجسّد خدا،پیروانش را به به مسیحیان ملل غربی(از جهت عقیدتی و ارزشی)نزدیک می نمود تا بهتر جذب نظام بین المللی سلطه گر(استعمار)شوند!
از1260ه.ق علمای شیعه از طرفی با گمراهان بابیّه و ازلیّه و بهائیّه درگیر بودند و از طرف دیگر با
بی تدبیری،سوء تدبیر،سوء نیّت و استبداد و ستمگری شاهان و درباریان و حکام ولایات مواجه بودند و از جهت سوم نیز با دست اندازیها و مداخلات و سلطه جویی های دول غربی خصوصاً بریتانیا و روسیه تزاری رویارو بودند.وفات مرحوم آیة الله حاج ملّا علی کَنی در1306ه.ق موجب شد که آیة الله آقا نجفی اصفهانی بیشتر در معرض رهبری بسیاری از ایرانیان(در داخل)قرار گیرد.
بنابراین،در حدود1307 ه.ق. اهمیت آقا نجفی و علمای اصفهان بیشتر شده بود.با توجه به تاریخ نگارش«لوح ابن الذئب»در1308ه.ق،یعنی چند ماهی پس از سفر ادوارد براون به قبرس و عکّا،و محتوای آن مکتوب مشکوک،باید تحلیلی جدی و دقیق از آن ارائه شود.
موضوع اصلی کتاب حاضر نیز ارائه ی تحلیلی از مقابله ی مرحوم آقا نجفی با فِرَق ضالّه در میان حدود1307تا1320ه.ق است و در ضمن آن،به بررسی نسبتاً دقیق محتوایی و ساختاری از لوح ابن الذئب و نیز از نامه ی مرحوم آقا نجفی به آیة الله میرزا حسن آشتیانی در مورد بابیّه پرداخته ایم.
با توجه به محتوای لوح ابن الذئب،می توان اهدافی را در سه سطح برای آن،که در واقع نامه ی مشترک حسینعلی نوری و ادوارد براون انگلیسی محسوب می شود،پیدا نمود:
1- در سطح محلّی،یعنی در منطقه ی اصفهان و فارس و حوزه ی نفوذ علمای اصفهان،با ارسال نامه و جلب همکاری آقا نجفی،خاستگاه اصلی ترین فعالان ازلی به تصرف بهائیان در می آمد و ازلی ها که رقیب بهائی ها بودند،حذف می شدند.همچنین فضای بسته ی اصفهان به روی بهائیان باز می شد تا به تبلیغ و ترور بپردازند.زمینه برای استحاله ی فرهنگی اصفهان که در سالهای آینده،یکی از سکو های اصلی پرش برای کسب قدرت بود،فراهم می شد و استقلال نسبی فرهنگی و سیاسی اصفهان(که مدیون علمای مقتدر بود)از بین می رفت.
2-در سطح ملّی،در صورت استقبال آقا نجفی از نامه ی حسینعلی نوری و مذاکره با علمای اصفهان جهت اتحاد با شاه و دربار،از طرفی موجب نفوذ و اقتدار بهائیان و روشنفکران غرب زده و دهری مسلک در داخل نظام سیاسی و استحاله ی تدریجی آن،برای حذف نفوذ علماء و انزوای آنها و نیز تغییر حکومت متحد با علماء به حکومتی لائیک و بالاخره جایگزینی حکومت و قوانین عرفی به جای شرع مطهرمی گشت و از طرف دیگر،علمای ایران و حکام دربار قاجار را از جریان اتحاد اسلام عثمانی جدا کرده و نوعی ناسیونالیسم شیعی ایرانی را جایگزین آن می نمودند تا در مرحله ی بعد و عندالاقتضاء با کودتای فردی چون رضاخان،آنرا اسلام زدایی کنند.
3-در سطح بین المللی،اوّلاً آموزه ی شیعی مهدویّت را بین مسلمانان به فراموشی می سپردند و این موتور محرک برخی از قیامها و انقلابها مثل قیام مهدی سودانی و انقلاب عدالت خواهی(بعداً مشروطه خواهی)و ماجراهای دخالت علماء در جهاد علیه روسها و لغو امتیاز رویتر و تنباکو از کار می افتاد و علمای شیعه عنوان«نایب امام زمان علیه السلام»و در نتیجه عنصر رهبری نهضت ها را از دست می دادند.
ثانیاً مؤثرترین و پر حرارت ترین و انقلابی ترین متحد سلطان عبدالحمید،خلع سلاح می شد و با از دست دادن مخاطبانش ساکت می گردید و ایده ی اتحاد اسلامی او از درون فرو پاشده می شد.
ثالثاً ایده ی اتحاد مردم جهان در نظام بین المللی تحت سلطه ی استعمارگران غربی خصوصاً انگلستان،در صورت رایج شدن و پذیرش مردم جهان،بریتانیا را به رهبر بلا منازع جهان تبدیل و موفقیت استعمار نوین را تضمین می کرد.
رابعاً به تدریج زمینه برای جایگزین کردن بهائیت به جای تشیّع فراهم می شد.البته این طمعِ خام تشنگان قدرت بهائی و انگلیسی بود.
مقاومت و ردًّ دعوت نوری از جانب آقا نجفی اصفهانی، موجب ناکامی آنها در همه ی زمینه های فوق شد و آقا نجفی متقابلاً بابیّه را ملعون،دشمن ملّت و دولت اسلامی و حضرت صاحب الزمان علیه السلام،ملجاً کفر،فتنه انگیز،مفسد فی الارض،مخرّب سرزمینها و مهدورالدّم معرفی نمود و مبارزه ی سیاسی،اقتصادی و دینی خود را علیه آنها تشدید نمود.البته طبیعی است که مبارزه ی وی و علمای شیعه علیه بابی های ازلی و بهائی،دارای زمینه های دینی و تاریخی بود که در کتاب حاضر آنها را به قدر بضاعت خویش توضیح داده ایم و خصوصاً ربطی که بین بابیّه و نهضت ها و مکاتب فلسفی،اقتصادی و سیاسی نیمه ی اول قرن نوزدهم اروپا(عصرالحاد)وجود داشت،را کالبد شکافی نموده ایم.همچنین کوشیدیم تا از منظر قرآن کریم و خصوصاً با دیدگاه شیطان شناسی به باب و بهاء و حرکت و افکار ایشان بنگریم.
هرچند کتاب حاضر،سخن را در مورد مهمترین فرقه های منحرف ایران معاصر به پایان نبرده است؛اما قطعاً از منظری نو آن را کاویده و جایگاه رئیس اول بهائیان(حسینعلی نوری)را در سیاست خارجی خاور میانه ای انگلستان بطور واضح تری تبیین کرده و متقابلاً اهمیت نقش علمای شیعه به ویژه آقا نجفی اصفهانی را در آن عصر مشخص تر نموده است.همچنین شاید برای نخستین بار نامه ی حسینعلی مذکور به آقا نجفی(لوح ابن الذئب یا لوح شیخ)را مورد بررسی نسبتاً دقیقی قرارداده و منحصر به دعاوی دینی و یا رابطه ی مبهم وی با روسها و انگلیسی ها ننموده است،زیرا آن دعاوی هندو- بودا- مسیحی و این رابطه،فقط مقدمه ای برای پیش بردن سیاست خارجی انگلیسی ها و روسها در ایران و عثمانی(خاورمیانه)بود و لوح ابن الذئب آئینه ای برای شناخت آن سیاست است.
این کتاب،نقدی دینی بر بابیّت و بهائیّت نیست.اما به خاطر بررسی لوح مذکور،به ناچار برخی از ادعاها و شبهات باب و بهاء نیز مطرح شده اند و وظیفه ی نگارنده،ارائه ی پاسخ هایی مختصر(نقضی)یا مفصل(حلّی)به آنها بود تا در ذهن خوانندگان شبهه ای نماند.
همچنین گاهی سخنانی به طنز گفته شده تا تقدس ساختگی و بی مبنای رهبران بابیّت و ازلیّت و بهائیّت را بشکنم و در همین راستا،از به کار بردن القاب احترام آمیز ساختگی نیز برای آنها پرهیز کرده ام.
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
نویسنده:
بهروز آفاق کیست وچرا بی بی سی بهائی است ؟!
تبلغ بهائیت در شبکه بی بی سی
منبع:سایت نوبت ما تاریخ 3فروردین 1390
http://nobatema.com/fa/pages/?cid=738
در برنامه امشب نوبت شما که موضوع آن رسم ورسومات عید نوروز بود دختری که خود را آزاده معرفی می کرد از مالزی تماس گرفت. در این برنامه که معمولا کاری به دیانت افراد تماس گرفته ندارد در مورد این دختر استثنائی قایل شد ومجری با بیان اینکه گویا شما بهائی هستید بحث را به نوروز وبهائیت کشاند ودختر هم که گویا منتظر این فرصت بود یا شاید هم از قبل هماهنگ شده بود شروع کرد به تبلغ فرقه من درآوردی بهائیت.
این که گفته می شود بی بی سی فارسی اصولا بهائی زاده است دلایلی دارد که به بهانه این تماس بخشی از نفوذ بهائی ها را در ساختار این شبکه مرور می کنیم:
دو سال و نیم پیش از این بود که وزیر دارایی وقت انگلیس ، طی سخنانی در مؤسسه پژوهشی "چتم هاوس" لندن از تخصیص بودجه سالیانه پانزده میلیون پوند برای راه اندازی و اداره شبکه تلویزیونی فارسی زبان بی.بی.سی سخن گفت. وزیر سابق دارایی بریتانیا در این سخنرانی گفت که این بودجه پس از آن تخصیص داده شد که طرح راه اندازی این شبکه تلویزیونی را مدیران ارشد بی بی سی ریخته و به تأیید هیئت امنا و وزارت خارجه بریتانیا رساندند. تخصیص بودجه از سوی دولت بریتانیا برای یک رسانه که می خواهد بر روی مخاطبین ایرانی خود کار روانی متراکم کند،آنقدر شبهه زا بود که وزیر دولت بریتانیا هم متوجه آن شود و برای رفع آن تدبیر کند. خصوصا این مساله زمانی اهمیت خود را نمایان می کرد که مقامات بریتانیا کینه قدیمی مردم ایران را از "سیاستهای انگلیسی" به یاد می آورند. در این رابطه وزیر دارایی بریتانیا در سخنرانی خود اما ادعای جالبی مطرح کرد و گفت که تلویزیون فارسی بی بی سی اگر چه قرار است بودجه دولتی بگیرد اما در سیاستهای خبری خود "کاملاً مستقل" از دولت بریتانیا عمل کند. این در حالیست که بنگاه خبری بی.بی.سی تجربه مشابهی را درحوزه رسانه های صوتی سالهاست تجربه می کند. اما تحقیقات نشان می دهد رادیو فارسی زبان بی.بی.سی دقیقا با نفوذ مستقیم بهائیان ایرانی تبار راه اندازی شده و در طول این سالها سعی کرده زمینه روانی را برای اجرای سیاستهای دولت بریتانیا در ایران فراهم کند. این درحالیست که حتی در دوره اخیر هم نفوذ بهائیان در این رسانه کمتر نشده و همچنان محوری است. سیاستهای این رسانه در دوره پیش از ملی شدن صنعت نفت به وضوح علیه منافع ملت ایران در ملی شدن این صنعت و به نفع حاکمیت بریتانیا بوده است. پس از انقلاب نیز رادیو فارسی زبان بی.بی.سی تلاش کرده تا نقش محوری رسانه های اپوزیسیون نظام را از آن خود کند. اکنون اگرچه از پشت پرده راه اندازان و سیاستگزارن این شبکه تلویزیونی اطلاعات دقیقی در دست نیست اما نگاهی به پرونده نسخه رادیویی وابسته به این بنگاه می تواند رمز گشایی از آنچه ناگفته است و احتمالا مخفی خواهد ماند،نماید. پشت پرده هایی که با توجه به تمرکز رهبری بهائیان در سرزمین فلسطین اشغالی، از ارتباط وثیق بی.بی.سی فارسی ،رژیم صهیونیستی و اپوزیسیون سیاسی نظام پرده بردارد. این مطلب قصد دارد به این سوال اساسی و ریشهای پاسخ بدهد که با توجه به تصدی امور بخش فارسی بیبیسی از بدو تاسیس آن توسط یکی از رهبران بهائیت، تاثیر بهائیت در بیبیسی فارسی تا چه حدی است و آیا این رسانه را میتوان تریبون فارسیزبان بهائیان دانست؟ * * * رادیوی فارسی بیبیسی برای مقابله با تبلیغات رادیو فارسیزبان برلین آلمان و همچنین برای زمینهچینی و توجیه اشغال نظامی ایران توسط نیروهای نظامی بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی تاسیس شد که از چند ماه پیش از شروع به کار این رادیو، متفقین در تدارک انجام آن بودند و در واقع رادیو فارسیزبان را با این هدف تاسیس کردند که چهره مثبتی از اقدام آینده خود در افکار عمومی مردم ایران ایجاد کنند. (1) رادیو فارسی بیبیسی در دوم دی ماه 1319یعنی درست هشت ماه قبل از حمله متفقین به ایران در شهریور 1320 آغاز به کار کرد. (2) اما نکتهای دیگری که در موضوع راهاندازی رادیو فارسی بیبیسی اهمیت دارد تصدی مسئولیت "حسن موقر بالیوزی(3)" (1980- 1908میلادی) از رهبران سرشناس بهائیان در رادیو فارسی زبان بیبیسی بود که بر اساس اسناد داخلی آرشیو سرویس جهانی بیبیسی، با دخالت وزارت خارجه صورت گرفته است. از آن پس، تجربه نشان داد که چه در مساله تاثیرگذاری بهائیان در سیاستگذاری بخش فارسی، چه در مورد جذب ناراضیان مستاصل سیاسی ایرانی و چه در مورد مداخلات وزارت خارجه بریتانیا در سیاستگذاریهای این رسانه البته با بازنگریها و فراز و فرودهایی، حکایت همچنان باقی است. یکی از مواردی که چه مسئولان سرویس جهانی بیبیسی و چه گزارشگران تاریخ بخش فارسی آن، خواسته یا ناخواسته، از کنار آن گذشته و یا آن را بسیار کم رنگ نشان دادهاند، حضور و تاثیر انکار نشدنی حسن موقر بالیوزی و دیگر بهائیان در یک دوره طولانی در سطوح جدی و سیاستگذاری این رسانه است. بالیوزی نخستین کسی بود که در ابتدای تاسیس بیبیسی فارسی از آن رادیو برای مخاطبان سخن گفت (4). وی از اعضای خاندان افنان و از اقوام نزدیک "میرزا علی محمد باب" و فرزند "محمد علی (محمود) موقرالدوله بالیوزی" حاکم پیشین بوشهر و وزیر فواید عامه و تجارت در کابینه کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی در اواخر 1299 و اوایل 1300 شمسی بود(5). بالیوزی در شرایطی به استخدام بیبیسی درآمد که چند ماهی قبل از آن به عضویت مجمع ملی بهائیان موسوم به "رضوان" درآمده بود. بالیوزی چند سال بعد از تاسیس بخش فارسی، به عنوان نزدیکترین مشاوران "شوقی افندی ربانی" آخرین رهبر شناخته شده بهائیان جهان، در سال 1956 به عنوان به اصطلاح یکی از ایادی امرالله، به قول پیروان آن کیش، منصوب شد که به منزله عضویت در بالاترین شورای اداری و دینی بهائیت (تقریباً معادل کاردینال ارشد در مذهب کاتولیک) است. بالیوزی علاوه بر نگارش حدود ده اثر با موضوع تاریخ و تبلیغ بهائیت، سالها رییس "محفل ملی معنوی بهائیان" جزایر بریتانیا بود که این سمت به منزله ریاست کل اداری و اجرایی بهائیان بریتانیا محسوب میشد(6). وی در طول حدود دو دهه کار در بیبیسی فارسی، عملاً به یکی از افراد کلیدی و به شدت تاثیرگذار این شبکه تبدیل شد(7). بالیوزی در این مدت با همه قوا هم به امور رسانه اشتغال داشت و هم به امورات دینی خود؛ و از این طریق ثابت کرد که مسئولان بیبیسی دستکم در بخش فارسی، نسبت به منشور خود درباره ضرورت حفظ بیطرفی دبیران، تهیهکنندگان و کارکنان در زمینه سیاسی و دینی، پایبند نیستند(8). حضور چشمگیر بهائیان در سطوح مختلف سرویس جهانی بیبیسی از مدیریتهای کلان آن شبکه به پایین، ضمن تاثیرگذاریهای نامحسوس پنهان خود در لایههای زیرین این شبکه، گاه نمودهای آشکاری نیز داشته که از آن میان میتوان به مصاحبه کاملاً تبلیغاتی و فرمایشی با "مری مکسول" (ملقب به روحیه خانم) بیوه شوقی افندی رهبر سابق بهائیان، در تاریخ 18 آگوست 1981 اشاره کرد(9). تهیه رپرتاژ آگهیهای گزارشگونه، منحصر به سالهای گذشته در بیبیسی نبوده و انتشار اخبار و گزارشهای متعدد در این موضوع نشان دهنده تدوام این سیاست و استفاده بیبیسی از کارت بهائیت علیه ایران است. در این باره برای نمونه میتوان به مجموعه گزارشهای متعدد جانبدارانه و آگهیگونه خبرنگاران اعزامی بخش فارسی در اسراییل و درباره مراکز مختلف بهائی در عکا و دیگر سرزمینهای فلسطینی اشاره کرد که در ماه می 2007 برای رادیو و وب سایت بیبیسی فارسی تهیه شد. در این مطالب، گزارشگران اعزامی بخش فارسی بیبیسی، حکومت ایران را به بهائیستیزی و یهودیستیزی متهم کردند(10). با بررسی موضوعات، عناوین و محتوای این قبیل نوشتهها تعجب نخواهیم کرد اگر بدانیم که همه گزارشگران اعزامی و تهیهکنندگان این قبیل آگهیهای گزارشگونه در عکا و دیگر شهرهای آن خطه، به سرعت راه ترقی را در بیبیسی فارسی پیمودند و همه آنها در تغییر و تحولات اخیر این شبکه، ارتقای رتبه یافته و از هم اکنون جایگاه بالایی در تلویزیون در آستانه تاسیس آن یافتهاند.
با توجه به تصدی بخشهای مختلف بیبیسی فارسی از سوی بهائیان متنفذ و سرشناس، معلوم نیست چگونه میتوان این ادعای مدیران سرویس جهانی بیبیسی مانند "بهروز آفاق" و "عنایت فانی" را در مورد استقلال عمل تحریریه و تاثیر نپذیرفتن از جریانات بیرونی قبول کرد. واقعیت این است که بهائیان امروز در جهان هیچ رسانهای مورد اعتمادتر از بیبیسی فارسی برای خود سراغ ندارند چرا که این رسانه به دستاویزی برای اعمال سلایق و ابراز بدعتهای دینی این گروه تبدیل شده است.
پینوشتها:
1. برای چند زندگی نامه از دیدگاه های مختلف درباره لمبتون ر.ک: جریانهای اصلی تاریخنگاری در عصر پهلوی، سیمین فصیحی، نشر نوند، مشهد، 1372، آن لمبتون: ایران شناس بریتانیایی از سفارت تا پژوهش، شهران طبری، رادیو فردا، 10 مرداد 1387، http://www.radiofarda.com/Article/2008/ ... _iran.html Professor Ann Lambton: Persian scholar, The Times, July
23 2008, http://www.timesonline.co.uk/tol/commen ... 379464.ece
2. حسین شهیدی، Injaa landan ast The BBC Persian Service 60 years on , http://www.iranian.com/History/2001/September/BBC ،
گفتنی است که "معصومه طرفه" در آغاز چکیده نامه پژوهش خود به اشتباه تاسیس بخش فارسی شبکه جهانی بیبیسی را سالهای واپسین جنگ جهانی دوم ذکر کرده است: http://www.open.ac.uk/socialsciences/di ... conference
/pdf/history_of_bbc_persian_service.pdf , p.2
3.برای زندگینامه کوتاه از سوی هم کیشان موقر بالیوزی ر.ک: Bahá í World, Vol XVIII, 1979-1983, Haifa: Bahá í World Centre, 1986, pp. 351-366.
، http://bahai-library.com/file.php5?file ... y&language 4.
Hasan M. Balyuzi, Hand of the Cause of God, the treasure of all humanity، By: Richard Francis, 1998
5. دولتهای ایران از میرزا نصرالله خان مشیرالدوله تا میر حسین موسوی بر اساس دفتر ثبت کابینههای نخست وزیری، اداره کل آرشیو، اسناد و موزه ریاست جمهوری، وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1378، صص 505 و 114
6. http://www.bahai-publishing-trust.co.uk/acatalog
/BPT_BOOKS_ABOUT_THE_B_B_19.html . 7
Hasan M. Balyuzi Hand of the Cause of God the Treasure of All Humanity, By Richard rancis, http://bahai-library.com
/file.php5?file=francis_balyuzi_biography&language
8.برای مطالعه تازهترین چارتر (منشور) بیبیسی و تاکید آن بر پرهیز از داوریها و تمسک به باورهای دینی و سیاسی ر.ک: http://www.bbc.co.uk/bbctrust/assets/fi ... sept06.pdf
(منبع: شبکه ایران)
بهروز آفاق کیست وچرا بی بی سی بهائی است ؟!
تبلغ بهائیت در شبکه بی بی سی
منبع:سایت نوبت ما تاریخ 3فروردین 1390
http://nobatema.com/fa/pages/?cid=738
در برنامه امشب نوبت شما که موضوع آن رسم ورسومات عید نوروز بود دختری که خود را آزاده معرفی می کرد از مالزی تماس گرفت. در این برنامه که معمولا کاری به دیانت افراد تماس گرفته ندارد در مورد این دختر استثنائی قایل شد ومجری با بیان اینکه گویا شما بهائی هستید بحث را به نوروز وبهائیت کشاند ودختر هم که گویا منتظر این فرصت بود یا شاید هم از قبل هماهنگ شده بود شروع کرد به تبلغ فرقه من درآوردی بهائیت.
این که گفته می شود بی بی سی فارسی اصولا بهائی زاده است دلایلی دارد که به بهانه این تماس بخشی از نفوذ بهائی ها را در ساختار این شبکه مرور می کنیم:
دو سال و نیم پیش از این بود که وزیر دارایی وقت انگلیس ، طی سخنانی در مؤسسه پژوهشی "چتم هاوس" لندن از تخصیص بودجه سالیانه پانزده میلیون پوند برای راه اندازی و اداره شبکه تلویزیونی فارسی زبان بی.بی.سی سخن گفت. وزیر سابق دارایی بریتانیا در این سخنرانی گفت که این بودجه پس از آن تخصیص داده شد که طرح راه اندازی این شبکه تلویزیونی را مدیران ارشد بی بی سی ریخته و به تأیید هیئت امنا و وزارت خارجه بریتانیا رساندند. تخصیص بودجه از سوی دولت بریتانیا برای یک رسانه که می خواهد بر روی مخاطبین ایرانی خود کار روانی متراکم کند،آنقدر شبهه زا بود که وزیر دولت بریتانیا هم متوجه آن شود و برای رفع آن تدبیر کند. خصوصا این مساله زمانی اهمیت خود را نمایان می کرد که مقامات بریتانیا کینه قدیمی مردم ایران را از "سیاستهای انگلیسی" به یاد می آورند. در این رابطه وزیر دارایی بریتانیا در سخنرانی خود اما ادعای جالبی مطرح کرد و گفت که تلویزیون فارسی بی بی سی اگر چه قرار است بودجه دولتی بگیرد اما در سیاستهای خبری خود "کاملاً مستقل" از دولت بریتانیا عمل کند. این در حالیست که بنگاه خبری بی.بی.سی تجربه مشابهی را درحوزه رسانه های صوتی سالهاست تجربه می کند. اما تحقیقات نشان می دهد رادیو فارسی زبان بی.بی.سی دقیقا با نفوذ مستقیم بهائیان ایرانی تبار راه اندازی شده و در طول این سالها سعی کرده زمینه روانی را برای اجرای سیاستهای دولت بریتانیا در ایران فراهم کند. این درحالیست که حتی در دوره اخیر هم نفوذ بهائیان در این رسانه کمتر نشده و همچنان محوری است. سیاستهای این رسانه در دوره پیش از ملی شدن صنعت نفت به وضوح علیه منافع ملت ایران در ملی شدن این صنعت و به نفع حاکمیت بریتانیا بوده است. پس از انقلاب نیز رادیو فارسی زبان بی.بی.سی تلاش کرده تا نقش محوری رسانه های اپوزیسیون نظام را از آن خود کند. اکنون اگرچه از پشت پرده راه اندازان و سیاستگزارن این شبکه تلویزیونی اطلاعات دقیقی در دست نیست اما نگاهی به پرونده نسخه رادیویی وابسته به این بنگاه می تواند رمز گشایی از آنچه ناگفته است و احتمالا مخفی خواهد ماند،نماید. پشت پرده هایی که با توجه به تمرکز رهبری بهائیان در سرزمین فلسطین اشغالی، از ارتباط وثیق بی.بی.سی فارسی ،رژیم صهیونیستی و اپوزیسیون سیاسی نظام پرده بردارد. این مطلب قصد دارد به این سوال اساسی و ریشهای پاسخ بدهد که با توجه به تصدی امور بخش فارسی بیبیسی از بدو تاسیس آن توسط یکی از رهبران بهائیت، تاثیر بهائیت در بیبیسی فارسی تا چه حدی است و آیا این رسانه را میتوان تریبون فارسیزبان بهائیان دانست؟ * * * رادیوی فارسی بیبیسی برای مقابله با تبلیغات رادیو فارسیزبان برلین آلمان و همچنین برای زمینهچینی و توجیه اشغال نظامی ایران توسط نیروهای نظامی بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی تاسیس شد که از چند ماه پیش از شروع به کار این رادیو، متفقین در تدارک انجام آن بودند و در واقع رادیو فارسیزبان را با این هدف تاسیس کردند که چهره مثبتی از اقدام آینده خود در افکار عمومی مردم ایران ایجاد کنند. (1) رادیو فارسی بیبیسی در دوم دی ماه 1319یعنی درست هشت ماه قبل از حمله متفقین به ایران در شهریور 1320 آغاز به کار کرد. (2) اما نکتهای دیگری که در موضوع راهاندازی رادیو فارسی بیبیسی اهمیت دارد تصدی مسئولیت "حسن موقر بالیوزی(3)" (1980- 1908میلادی) از رهبران سرشناس بهائیان در رادیو فارسی زبان بیبیسی بود که بر اساس اسناد داخلی آرشیو سرویس جهانی بیبیسی، با دخالت وزارت خارجه صورت گرفته است. از آن پس، تجربه نشان داد که چه در مساله تاثیرگذاری بهائیان در سیاستگذاری بخش فارسی، چه در مورد جذب ناراضیان مستاصل سیاسی ایرانی و چه در مورد مداخلات وزارت خارجه بریتانیا در سیاستگذاریهای این رسانه البته با بازنگریها و فراز و فرودهایی، حکایت همچنان باقی است. یکی از مواردی که چه مسئولان سرویس جهانی بیبیسی و چه گزارشگران تاریخ بخش فارسی آن، خواسته یا ناخواسته، از کنار آن گذشته و یا آن را بسیار کم رنگ نشان دادهاند، حضور و تاثیر انکار نشدنی حسن موقر بالیوزی و دیگر بهائیان در یک دوره طولانی در سطوح جدی و سیاستگذاری این رسانه است. بالیوزی نخستین کسی بود که در ابتدای تاسیس بیبیسی فارسی از آن رادیو برای مخاطبان سخن گفت (4). وی از اعضای خاندان افنان و از اقوام نزدیک "میرزا علی محمد باب" و فرزند "محمد علی (محمود) موقرالدوله بالیوزی" حاکم پیشین بوشهر و وزیر فواید عامه و تجارت در کابینه کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی در اواخر 1299 و اوایل 1300 شمسی بود(5). بالیوزی در شرایطی به استخدام بیبیسی درآمد که چند ماهی قبل از آن به عضویت مجمع ملی بهائیان موسوم به "رضوان" درآمده بود. بالیوزی چند سال بعد از تاسیس بخش فارسی، به عنوان نزدیکترین مشاوران "شوقی افندی ربانی" آخرین رهبر شناخته شده بهائیان جهان، در سال 1956 به عنوان به اصطلاح یکی از ایادی امرالله، به قول پیروان آن کیش، منصوب شد که به منزله عضویت در بالاترین شورای اداری و دینی بهائیت (تقریباً معادل کاردینال ارشد در مذهب کاتولیک) است. بالیوزی علاوه بر نگارش حدود ده اثر با موضوع تاریخ و تبلیغ بهائیت، سالها رییس "محفل ملی معنوی بهائیان" جزایر بریتانیا بود که این سمت به منزله ریاست کل اداری و اجرایی بهائیان بریتانیا محسوب میشد(6). وی در طول حدود دو دهه کار در بیبیسی فارسی، عملاً به یکی از افراد کلیدی و به شدت تاثیرگذار این شبکه تبدیل شد(7). بالیوزی در این مدت با همه قوا هم به امور رسانه اشتغال داشت و هم به امورات دینی خود؛ و از این طریق ثابت کرد که مسئولان بیبیسی دستکم در بخش فارسی، نسبت به منشور خود درباره ضرورت حفظ بیطرفی دبیران، تهیهکنندگان و کارکنان در زمینه سیاسی و دینی، پایبند نیستند(8). حضور چشمگیر بهائیان در سطوح مختلف سرویس جهانی بیبیسی از مدیریتهای کلان آن شبکه به پایین، ضمن تاثیرگذاریهای نامحسوس پنهان خود در لایههای زیرین این شبکه، گاه نمودهای آشکاری نیز داشته که از آن میان میتوان به مصاحبه کاملاً تبلیغاتی و فرمایشی با "مری مکسول" (ملقب به روحیه خانم) بیوه شوقی افندی رهبر سابق بهائیان، در تاریخ 18 آگوست 1981 اشاره کرد(9). تهیه رپرتاژ آگهیهای گزارشگونه، منحصر به سالهای گذشته در بیبیسی نبوده و انتشار اخبار و گزارشهای متعدد در این موضوع نشان دهنده تدوام این سیاست و استفاده بیبیسی از کارت بهائیت علیه ایران است. در این باره برای نمونه میتوان به مجموعه گزارشهای متعدد جانبدارانه و آگهیگونه خبرنگاران اعزامی بخش فارسی در اسراییل و درباره مراکز مختلف بهائی در عکا و دیگر سرزمینهای فلسطینی اشاره کرد که در ماه می 2007 برای رادیو و وب سایت بیبیسی فارسی تهیه شد. در این مطالب، گزارشگران اعزامی بخش فارسی بیبیسی، حکومت ایران را به بهائیستیزی و یهودیستیزی متهم کردند(10). با بررسی موضوعات، عناوین و محتوای این قبیل نوشتهها تعجب نخواهیم کرد اگر بدانیم که همه گزارشگران اعزامی و تهیهکنندگان این قبیل آگهیهای گزارشگونه در عکا و دیگر شهرهای آن خطه، به سرعت راه ترقی را در بیبیسی فارسی پیمودند و همه آنها در تغییر و تحولات اخیر این شبکه، ارتقای رتبه یافته و از هم اکنون جایگاه بالایی در تلویزیون در آستانه تاسیس آن یافتهاند.
با توجه به تصدی بخشهای مختلف بیبیسی فارسی از سوی بهائیان متنفذ و سرشناس، معلوم نیست چگونه میتوان این ادعای مدیران سرویس جهانی بیبیسی مانند "بهروز آفاق" و "عنایت فانی" را در مورد استقلال عمل تحریریه و تاثیر نپذیرفتن از جریانات بیرونی قبول کرد. واقعیت این است که بهائیان امروز در جهان هیچ رسانهای مورد اعتمادتر از بیبیسی فارسی برای خود سراغ ندارند چرا که این رسانه به دستاویزی برای اعمال سلایق و ابراز بدعتهای دینی این گروه تبدیل شده است.
پینوشتها:
1. برای چند زندگی نامه از دیدگاه های مختلف درباره لمبتون ر.ک: جریانهای اصلی تاریخنگاری در عصر پهلوی، سیمین فصیحی، نشر نوند، مشهد، 1372، آن لمبتون: ایران شناس بریتانیایی از سفارت تا پژوهش، شهران طبری، رادیو فردا، 10 مرداد 1387، http://www.radiofarda.com/Article/2008/ ... _iran.html Professor Ann Lambton: Persian scholar, The Times, July
23 2008, http://www.timesonline.co.uk/tol/commen ... 379464.ece
2. حسین شهیدی، Injaa landan ast The BBC Persian Service 60 years on , http://www.iranian.com/History/2001/September/BBC ،
گفتنی است که "معصومه طرفه" در آغاز چکیده نامه پژوهش خود به اشتباه تاسیس بخش فارسی شبکه جهانی بیبیسی را سالهای واپسین جنگ جهانی دوم ذکر کرده است: http://www.open.ac.uk/socialsciences/di ... conference
/pdf/history_of_bbc_persian_service.pdf , p.2
3.برای زندگینامه کوتاه از سوی هم کیشان موقر بالیوزی ر.ک: Bahá í World, Vol XVIII, 1979-1983, Haifa: Bahá í World Centre, 1986, pp. 351-366.
، http://bahai-library.com/file.php5?file ... y&language 4.
Hasan M. Balyuzi, Hand of the Cause of God, the treasure of all humanity، By: Richard Francis, 1998
5. دولتهای ایران از میرزا نصرالله خان مشیرالدوله تا میر حسین موسوی بر اساس دفتر ثبت کابینههای نخست وزیری، اداره کل آرشیو، اسناد و موزه ریاست جمهوری، وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1378، صص 505 و 114
6. http://www.bahai-publishing-trust.co.uk/acatalog
/BPT_BOOKS_ABOUT_THE_B_B_19.html . 7
Hasan M. Balyuzi Hand of the Cause of God the Treasure of All Humanity, By Richard rancis, http://bahai-library.com
/file.php5?file=francis_balyuzi_biography&language
8.برای مطالعه تازهترین چارتر (منشور) بیبیسی و تاکید آن بر پرهیز از داوریها و تمسک به باورهای دینی و سیاسی ر.ک: http://www.bbc.co.uk/bbctrust/assets/fi ... sept06.pdf
(منبع: شبکه ایران)
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
محمد رضا نصوری :
پيوند و همکاري بهائيت با رژيم پهلوي
منبع:مجله علمی تخصصی انتظار موعود شماره 32
http://www.entizar.ir/page.php?page=showarticles&id=377
چكيده
با روي كار آمدن محمدرضا پهلوي و اعتماد بيش از حد به فرقة انحرافي بهائيت با هدف جلوگيري از نفوذ اسلام شيعي، اين فرقه ضاله آرام آرام در عصر پهلوي رشد كرده و بيشتر مناصب دولتي را به چنگ آورد. حسن ظن شاه و حمايتهاي خارجي استعمارگران از اين گروه ضاله، باعث شد ايران اسلامي، سرزمين امني براي آنان گردد؛ ولي با درايت و هوشياري امام خميني رحمه الله عليه و همراهي نيروهاي مردمي، انقلاب اسلامي ايران شكل گرفت و همة اهداف و برنامههاي آنان با شكست مواجه شد. در اين مقاله، در صدد افشاي حمايتهاي محمد رضا پهلوي و معرفي عوامل با نفوذ بهائي در دوران سلطنت او هستيم. نيز بيان ميكنيم كه شاه با حمايتهاي عوامل خارجي، چگونه دين و كشور اسلامي ما را به سوي نابودي پيش ميبرد.
كليدواژهها: بهائيت، رژيم پهلوي، همكاري.
محمد رضا شاه پهلوي و بهائيان
در دوران سلطنت محمدرضا پهلوي، بهائيان روندي روبه رشد داشتهاند. شاه هم آنان را بي خطر ميدانست و از آنان حمايت ميکرد. حتي برخي عناصر مهم بهائيان در دستگاههاي دولتي، اجرايي، اقتصادي و غيره حضور فعال داشتند. مراکز مذهبي بهائيان، مانند حظيرة القدس به سرعت ساخته و بر رونق آن افزوده شده بود.
البته روند رو به رشد بهائيان در اين دوره با شعارهاي مذهبي و ادعاهاي وابستگي به مکتب تشيع محمدرضا چندان سازگار نبود. او با تکيه بر آنان، مقابل فرهنگ غالب مردم و اقتدار روحانيت ايستاد. همچنين از بهائيان به عنوان کارگزار استفاده کرد و در صورت مشاهدة خطري از جانب آنان، آنان را توسط نيروهاي مذهبي کنترل ميکرد. شاه در اصل، با استفاده از فرهنگ غيرشيعي باور داشت كه با اين نوع سياست ميتواند در راستاي استحاله فرهنگ مذهبي ـ ملي، حمايت بيگانگان را جلب كند و با استفاده از تضاد بين آنان و مردم، اهرم کنترل آنان را در دستان خويش داشته باشد؛ چرا که ايران نزد بهائيان از قداست ويژهاي برخوردار بود.
دراين دوره بود که بهائيان هم با تأسيس تشکيلات گستردهاي با مرکزيت اسرائيل غاصب به تقويت جايگاه خويش پرداخته بودند. از طرفي رژيم پهلوي نيز حضور مذهب شيعه و روحانيت را براي خود مانع بزرگ ميدانست؛ لذا بايد براي تضعيف آن از همه ابزارهاي مناسب سياسي و فرهنگي موجود بهره ميگرفت. يکي از اين ابزارها، تقويت گروهها و گرايشهاي انحرافياي بود که حيات خود را در مرگ روحانيت و نابودي شيعه ميدانستند و بهائيت، يکي از اين گروههاي انحرافي بود. از طرفي شاه نيازمند كمكهاي قدرتهاي خارجي بود، و آنها هم از عناصر انحرافي حمايت ميکردند. همچنين اين گروهها هم به حمايت قدرتهاي خارجي نيازمند بودند؛ به ويژه بهائيان كه با سابقه سياه ديرين و همكاري با کانونهاي استکباري روس وانگليس و خوشخدمتيهاي زيادي كه به آنها کرده بودند، داراي زمينة مناسبي براي پيشبرد مقاصد سلطه جويان جهاني بودند.
پيوند و همکاري رژيم پهلوي، به ويژه در نيمه دوم سلطنت محمدرضا يعني دوران سرکوب خونين جنبش اسلامي ملت به رهبري امام خميني رحمه الله عليه و سلطه مستشاران آمريکايي و کارتلهاي نفتي وتسليحاتي و … بر سرنوشت ايران با توجه به اين داد و ستد استعماري قابل فهم است. بهائيان نه تنها مورد حمايت شاه قرار گرفتند، بلکه مورد حمايت رئيس جمهور آمريکا و اسرائيل غاصب نيز بودند. بهائيان ايران نيز مانند ساير بهائيان جهان، جاسوسي براي اسرائيل را يک وظيفه افتخارآميز براي خود ميدانستند. آنان، علاوه بر تبريک پيروزي اسرائيل غاصب در جنگ شش روزه با اعراب، گستاخي را به جايي رساندند که مبالغ هنگفتي پول براي کمک به ارتش غاصب اسرائيل جمعآوري کردند. پول جمعآوري شده حدود 120 ميليون تومان بود كه در ظاهر براي بيتالعدل در حيفا فرستاده ميشد؛ ولي منظور اصلي، كمك به ارتش اشغالگر بود. مقدار قابل ملاحظهاي از اين پول، به وسيله حبيب ثابت بهائي پرداخت شده بود.[1]
شاه، به بهائيان حسن ظن داشت و حتي مسؤوليتهاي عالي مملکت را به بهائيان واگذار كرد. آنان هم در تضعيف اقتصاد و فرهنگ اسلامي کشور کوشيدند؛ براي نمونه حتي اجناسي را که در ايران ارزانتر توليد ميشد، از خارج وارد ميکردند. شاه معتقد بود بهائيان ايران، بر ضد او توطئه نخواهند کرد. بنابراين وجودشان درمناصب دولتي براي او مفيد تلقي ميشد. بهائيان هم از اين موقعيت براي ثروتمند شدن و در دست گرفتن اقتصاد کشور سود ميجستند و با استفاده از نفوذ سياسي، در غصب اموال ديگران ميکوشيدند. در واقع بهائيان چنين تصور داشتند که ايران همان ارض موعود است که بايد نصيب بهائيان شود؛ لذا براي تصرف مشاغل مهم سياسي در اين کشور منعي نداشتند. البته بهائيان واقعاً احساس ايرانيت را نداشتند و اين کاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوس بالفطره بودند.[2]
در مجموع دستگاه اجرائي محمدرضا پهلوي تا حد زيادي در اختيار بهائيان قرار گرفت و با ارتباطاتي که با کشورهاي خارجي؛ به ويژه اسرائيل غاصب و انگلستان داشتند، در حقيقت کارگزاران آنان در ايران بودند. شاه، آنقدر بهائيان را دوست ميداشت كه حتي راضي نميشد آسيبي به اماكن آنها وارد شود. در يكي از سفرهاي محمد رضا به شيراز، پس از زيارت حضرت احمد بن موسي شاهچراغ عليه السلام آيت الله سيد نورالدين حسيني هاشمي در مقابل شاه دستور داد خانة سيد علي محمد باب که حدود دويست متر از شاهچراغ فاصله داشت، تخريب شود. اين دستور موجب شد که شاه ناراحت شود، و با اعتراض، مسافرت خود را به شيراز نيمه تمام گذاشته و به تهران بازگردد.[3] اين حرکت، حمايت و تأييد بهائيان توسط شاه بود. بهائيان هم با استفاده از حمايت شاه و ساختار دولت توانستند به شمار خود بيفزايند و ثروت و قدرت بسياري کسب کنند. به گفته فردوست، شاه در جريان رشد و نفوذ بهائيان قرار داشت. او ميگويد:
يکي ديگر از فرقههايي که توسط ادارة کل سوم ساواک با دقت دنبال ميشد، بهائيت بود. شعبة مربوطه، بولتنهاي نوبهاي (سه ماهه) تنظيم ميکرد که يک نسخه از آن از طريق من به اطلاع محمدرضا ميرسيد. اين بولتن، مفصلتر از بولتن فراماسونري بود؛ اما محمدرضا از تشکيلات بهائيان و بهخصوص افراد بهائي در مقام مهم و حساس مملکتي اطلاع کامل داشت و نسبت به آنها حسن خلق نشان ميداد.[4]
پروين غفاري نيز تأييد ميکند که شاه، روحيه مذهبي نداشت و بيشتر مقامات دولتي و سرمايهداراني که با کاخ او در ارتباط بودند، بهائي بودند و شاه هم از هيچ گونه کمکي به آنان دريغ نداشت.[5] برادر شاه هم در محفل بسيار خصوصي گفته که شاه شخص بيعرضهاي است و با حمايت انگليس و آمريکا و نمايندگان آنان در ايران يعني بهائيان و فراماسونها روي کار است.[6]
طرح و برنامههاي اقتصادي و ضد مذهبي بهائيان در عصر پهلوي
بهائيان براي کسب قدرت اقتصادي و ثروت، از خود تلاش مضاعفي نشان ميدادند و افرادي همچون هژبر يزداني و ديگران با اين حربه امتيازاتي هم از دولت کسب کرده بودند. بهائيان از اين قدرت اقتصادي حتي از زنان هم براي تبليغ و جلب ديگران استفاده ميکردند و ازدواج بهائي با مسلمان را به عنوان شيوهاي تبليغي تجويز مينمودند. به همين مناسبت بود که ايران، پس از آمريکا بيشترين تعداد بهائيان را دارا شد. آنان در مواقع قدرت در فرمهاي رسمي، مذهب خود را بهائي معرفي ميکردند.[7] به طور کلي تضعيف اقتدار دولت يا اقتصاد کشور در راستاي منافع بيگانگان و کسب اقتدار و ثروت گروهي بهائيان ميتواند از جمله عواملي باشد که در نهايت به انفجاري به نام انقلاب اسلامي ايران انجاميد.[8]
بهائيان در شيراز، در مقايسه با ساير مناطق از تعداد نسبتاً بالايي برخوردار بودند. در همين شهر، طبق گزارش ساواک جلسهاي با شرکت دوازده نفر در منزل يکي از بهائيان تشکيل شده بود که گفتار آنان در اين مجلس، نحوة تصور آنان از وضعيت کشور و ملت را نشان ميدهد. آنان پس از انجام مراسم عبادي خود، به بحث دربارة وضع اقتصادي بهائيان در ايران پرداختند. يکي از حضار آن جلسه گفته بود: «بهائيان در کشورهاي اسلامي پيروز هستند و ميتوانند امتياز هر چيزي راکه ميخواهند بگيرند. تمام سرمايههاي بانکي، واردات و رواج پول در اجتماع ايران مربوط به بهائيان و کليميان ميباشد. تمام آسمان خراشهاي تهران، شيراز و اصفهان مال بهائيان است. چرخ اقتصاد اين مملکت به دست بهائيان و کليميان ميچرخد. شخص هويدا بهائي زاده است. عدهاي از مأموران مخفي ايران که در دربار شاهنشاهي ميباشند ميخواهند هويدا را محکوم کنند؛ ولي او يکي از بهترين خادمين امرالله است و امسال )سال 1350ه.ش( مبلغ پانزده هزار تومان به محفل ما کمک نموده است. آقايان بهائيان! نگذاريد کمر مسلمانان راست شود».[9]
براساس اسناد به جاي مانده از دوران رژيم پهلوي اطلاعات بسيار ارزشمندي از فعاليتهاي خيانت آميز سران اين فرقه وجود دارد؛ از جمله خاطرات روشنگرانة عدهاي مانند فضل الله مهتدي معروف به صبحي، عبدالحسين آيتي و حسن نيکو و … که سالها از نويسندگان و مبلغان زبدة بهائيت بوده و سپس توبه کرده و به دامان اسلام برگشتهاند، بر خيانتهاي اين فرقه صحه ميگذارد.
نفوذ و فعاليت گستردة بهائيان در سطوح بالاي دستگاه اداري زمان پهلوي برکسي پوشيده نيست. برخي بهائيان با نفوذ در عرصه اقتصادي، کاملاً در جهت تقويت امور خود تلاش ميکردند؛ مانند هژبر يزداني، و ثابت پاسال مالک کارخانه پپسي کولا، مهندس ارجمند رئيس کارخانه ارج. تمام اينها نشانههاي پيوندهاي مستحکم و آشکاري است که بين سران بهائي و دولت پهلوي بود حتي هم زمان با دوران نهضت ملي نفت به بعد، به ويژه سال 1332ش فعاليت گسترده و سازماندهي شدهاي از سوي بهائيان ايران در ارتباط با رژيم اشغالگر قدس آغاز شد. آنان، طي آن فعاليتها، برنامه بلند مدت ده ساله را در دستور کار خود قرار داده و اين برنامه را به نظر شاه رسانده بودند. در بخشي از آن آمده است:
… بطوريکه فوقاً به عرض رسيد، از مفاد نامهها و بخشنامههاي صادره محفل مرکزي چنين استنباط ميگردد که هدف نهايي، ازدياد وابستگان به فرقه بهائي و تا حداکثر امکان نفوذ در تمام قسمتها و نقاط کشور به خصوص در ميان مردم دهات و ايلات و عشاير است … .[10]
در دستورات محفل بهائيان راهکارهاي رسيدن به اهداف تشکيلات ارائه شده بود که از آن جمله راهاندازي محافل در نواحي فاقد محفل و داير کردن کلاسهاي آموزشي بوده است.
از موضوعات جالب توجه، هم زماني پايان برنامه ده سالة اول بهائيان با اوج گيري نهضت اسلامي ملت ايران به رهبري امام خميني رحمه الله عليه بود. حضرت امام خميني رحمه الله عليه بهائيان را عمّال اسرائيل غاصب خطاب كرد: «آقايان بايد توجه فرمايند كه بسياري از پستهاي حسابي به دست اين فرقه است كه حقيقتاً عمال اسرائيل هستند. خطر اسرائيل، براي اسلام و ايران بسيار نزديك است».[11] حضرت امام خميني رحمه الله عليه از تسهيلات دولت براي مسافرت دو هزار نفر از اين فرقه ضاله، در سال 1342ش به قصد شركت در اجتماع پانزده هزار نفري بهائيت براي معارفه گروه نه نفري رهبران بهائيت چنين فرمود: «دو هزار نفر را با كمال احترام، با دادن پانصد دلار ارز به هر يك و هزار و دويست تومان تخفيف هواپيما كه بروند چه بكنند؟ بروند در جلسهاي كه بر ضد اسلام در لندن تشكيل شده است، شركت كنند!»[12]
حضرت امام قدس سره در جاي ديگر فرمود:
اين وضع نفت ما؛ اين وضع ارز مملكت ما؛ اين وضع هواپيمايي ما؛ اين وضع وزير ما؛ اين وضع همة ما؛ سكوت كنيم باز؟ هيچ حرفي نزنيد؟ حرف لله نزنيم؟ ناله هم نكنيم؟ … اين سكوت مرگبار، اسباب ميشود كه زير چكمة اسرائيل، به دست همين بهائيها، اين مملكت ما، نواميس ما پايمال شود. واي بر ما! واي براي اسلام! واي براي مسلمين! اي علما! ساكت ننشينيد… استقلال مملكت و اقتصاد آن در معرض قبضة صهيونيستها است كه در اين حزب بهائي ظاهر شدند و مدتي نخواهد گذشت كه با اين سكوت مرگبار مسلمين، تمام اقتصاد اين مملكت را با تأييد عمال خود قبضه ميكنند و ملت مسلمان را از هستي در تمام شؤون، ساقط ميكنند. تلويزيون ايران، پايگاه جاسوسي يهود است و دولتها ناظر آن هستند و آن را تأييد ميكنند … .[13]
بهائيان در اواخر سال 1343ش برنامة ديگري تهيه کردند، آن هم پس از تبعيد امام رحمه الله عليه. اين برنامه دوم بهائيان نُه ساله بود و تا سال 1354 ادامه يافت. در طول اين برنامه كه با حمايت محمدرضا پهلوي، آمريکا و اسرائيل غاصب بود، همة ارگانهاي رسمي کشور در اختيار بهائيان بود. از اسناد و گزارشهاي موجود در مراکز اسناد انقلاب اسلامي به وضوح استفاده ميشود هر چه به دوران پيروزي انقلاب اسلامي نزديک ميشديم، نفوذ روزافزون و همهجانبه اين فرقة استعماري در همة ارکان حکومت افزونتر ميشد. از طرفي جسارت و جرئت بهائيان در سطح جامعه و مجامع دانشگاهي افزايش مييافت، تا جايي که به وابستگي خود به بيگانگان افتخار ميکردند و از بيان علني اين امر، ابايي نداشتند.
وضعيت اجتماعي بهائيان در دوران پادشاهي محمدرضا
با تضعيف قدرت روحانيت به عنوان يک نهاد مذهبي، زمينة حضور روشنفکران و کارگزاران غيرديني از جمله بهائيان فراهم شد و بخش بزرگي از نيروي دولت در اختيار بهائيان قرار گرفت؛ به ويژه در دهة اول شاهنشاهي احزابي نظير حزب توده، کسرويگرايي و … رونق گرفتند. شاه هم با کمک برنامهريزان آمريکايي و با استعانت از سازمان مخوف امنيتي خود در راستاي اصلاحات به سبک پدرش با سرعت وشدت بيشتري به حرکت ادامه داد. سال 1340ش با درگذشت آيت الله العظمي بروجردي رحمه الله عليه شاه پيام تسليت را براي آيت الله العظمي حكيم در نجف فرستاد. شاه به نوعي در پي خارج كردن مرجعيت از ايران برآمد و احساس كرد فرصتي براي خارج کردن کامل مذهب از امور اجتماعي به دست آمده است. همچنين جريان لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي و کاپيتولاسيون يا حق مصونيت قضايي ارتشيان آمريکايي در ايران با اعتراض جدي حضرت امام خميني رحمه الله عليه مواجه شد و شاه آن بزرگوار را به ترکيه و سپس به نجف تبعيد كرد و مطمئن شد که ديگر سازماني مذهبي براي مقابله با وي وجود ندارد؛ لذا از اين پس بود که بهائيان آشكارا در صحنة اجتماعي و سياسي کشور ظاهر شدند و حضور گسترده و فعال بهائيان در مناصب کليدي كاملاً مشهود بود. بهائيان خود را در پناه دولت حفظ کرده و بر پيروان خود افزودند. برخي از مؤثرترين نيروهاي بهائي با توجه به موقعيت آنان از اين قرارند:
1. تيمسار دكتر عبدالكريم ايادي: ايادي فرزند محمد تقي متولد 1286ش در تهران بود. پدر وي از رهبران برجستة بهائي در ايران و از نزديکان عباس افندي به شمار ميرفت. و پزشک مخصوص شاه بود و نزديک به 25 سال در اين سمت بود. علاوه بر اين، وي داراي چند شرکت خصوصي از جمله شرکت معدني سنبل و شيليت بود. ، مسؤوليتهاي ديگر وي عبارت بود از: بازرسي ويژه بهداري ارتش، رئيس شوراي عالي پزشکي و رئيس سازمان اتکا، سهمدار شرکت پاريس و صاحب امتياز صيد ميگو و مسؤوليت مالي بخش عمدهاي از خريد ارتش. وي به مرد هشتاد شغله در ايران مشهور بود. فردوست ميگويد:
مشاغل ايادي را کنترل ميکردم و به هشتاد رسيد. به محمدرضا گزارش کردم. محمدرضا در حضور من از او ايراد گرفت که هشتاد شغل را براي چه ميخواهي؟ ايادي به شوخي گفت: «ميخواهم مشاغلم را به صد برسانم».[14]
ايادي، عامل اصلي جاسوسي انگليس و مطلعترين منبع اطلاعاتي سرويسهاي آمريکا و انگليس در دربار ايران بود. وي نقش مهمي در تحکيم مواضع بهائيان ايران داشت و با نفوذ زياد نزد شاه، بهائيهاي زيادي را به مقامات عالي کشور رساند؛ از جمله اميرعباس هويدا و …؛ توسط وي بود که صدها افسر بهائي وارد ارتش شده به مقامات بالا ارتقا يافتند. در دوران ايادي، تعداد بهائيان ايران به سه برابر رسيد و آنان، ضمن رسيدن به مقامات عالي از حيث اقتصادي هم در ايران نفوذ فراوان يافتند.[15]
سال 1344ش با افشاگري مرحوم حجتالاسلام و المسلمين فلسفي و حملات شديد وي به بهائيان، باعث شد محمدرضا پهلوي براي آرام کردن اوضاع، ايادي را از ايران خارج کند. وي مدت نه ماه به ايتاليا رفت و بعد در سفري که شاه به مکه رفت، ايادي را هم با خود برد. او حتي لباس احرام پوشيد، تا افکار عمومي را فريب دهد. با اوجگيري تظاهرات مردم در سال 1357ش رژيم شاه به بهانه اصلاحات، ايادي را از کار برکنار و وي را بازنشسته كرد. وي پس از برکناري به سوئيس رفت و در بيمارستان ژنو به علت بيماري سرطان بستري شد. پس از ژنو به پاريس نزد برادرش رفت[16] و سال 1359ش از دنيا رفت.[17] فردوست ميگويد:
ايادي در دوران نخست وزيري هويدا تا توانست وزير بهائي وارد کابينه کرد و اين وزرا بدون اجازة او حق هيچکاري را نداشتند. در اصل با توجه به نفوذ ايادي نميدانم آيا ايادي بهائي بر ايران سلطنت و حکومت ميکرد يا محمدرضا پهلوي ؟![18]
پروين غفاري نيز دربارة ايادي ميگويد:
ايادي از متنفذين فرقه بهائيت بود و به محافل بهائي نزديک بود. موقعيت مهمي داشت و در تمام دشواريها با ياري هم مسلکان بهائياش مشکلات را مرتفع ميکرد. من نيز همراه او در محافل و مجالس بهائيان شرکت ميکردم و بعينه ميديدم که اکثر دولتمردان و صاحبان نفوذ در صنايع و پستهاي مهم کشور از اين فرقهها هستند.[19]
2. اميرعباس هويدا: پدرش کارمند وزارت امور خارجه بود و خود وي هم از کارمندان رسمي وزارت امور خارجه در بخش ادارة اطلاعات آن بود. بعد مسؤوليتهايي در سفارت ايران در فرانسه و آلمان و ترکيه گرفت. وي در دولت مصدق معاونت ادارة سوم سياسي وزارت امور خارجه شد و سال 1330ش مأمور به کار در سازمان ملل شد و اواخر سال 1336 وارد شرکت نفت شد و بعد وزير دارايي در دولت حسنعلي منصور شد. او در تاريخ 6/6/1338 رسماً به عضويت ساواک درآمد و همان سال نشريه کاوش را منتشر کرد و با کمک ايادي از بهمن 1343 تا مرداد 1356 به سمت نخست وزيري شاه درآمد.[20]
انتصاب هويدا به نخست وزيري موجب اعتراض عموم مردم حتي بعضي از خواص رژيم پهلوي شد در يکي از گزارشهاي ساواک آمده است:
سناتور جهانشاه صمصام در پايان جلسه روز 17/11/1343 مجلس سنا به سناتور مسعودي با حضور يکي از خبرنگاران جرايد اظهار داشته: « حيف است به اين مملکت و ملت کسي چون هويدا که بهائي است، حکومت کند.[21]
در سال 1345 اوايل صدارت اميرعباس هويدا، ايران به 24 قسمت تقسيم شد و هر قسمت امري، داراي مرکزي بود که محفل آن، به محفل روحاني مرکز قسمت امري موسوم بود. اين قسمتها عبارتند از: 1. آباده 2. آذربايجان شرقي (تبريز) 3. آذربايجان غربي (رضائيه) 4. اصفهان (اصفهان) 5. بابل 6. گرگان 7. بنادر خليج فارس (بندرعباس) 8. خراسان (مشهد) 9. خوزستان (اهواز) 10. زاهدان 11. ساري 12. سنگسر 13. تهران (تهران) 14. عراق (اراك) 15. فارس (شيراز) 16. قائنات (بيرجند) 17. قزوين 18. کاشان 19. کرمان 20. کرمانشاه 21. گيلان (رشت) 22. ني ريز 23. همدان (همدان) 24. يزد (يزد) که مهمترين مناطق آن، فارس و مازندران بود. سال 1349 تعداد مراکز ايران به 67 رسيد و در نقشه پنج ساله که به اواخر دوران سلطنت پهلوي تعلق داشت، بايد به 1100 محفل ميرسيد. فرح پهلوي در يک مصاحبه راديويي که با حسين مهري انجام داده بود و از راديو 24 ساعته لسآنجلس پخش ميشد، به پايبندي و دلبستگي هويدا به فرقه بهائيت اشاره کرد و گفت:
هويدا مرتباً به شاه القاء ميكرد كه اسلام دين اعراب است و شايسته نيست كه ما از آن پيروي كنيم و از او ميخواست تا بند مربوط به رسمي بودن دين اسلام را در قانون اساسي لغو نمايد. هويدا به شاه ميگفت که بهائيت يک دين ايراني است و خاستگاه آن ايران است و از شاه ميخواست تا اين فرقه را تحت حمايت بگيرد و موجبات رشد آن را فراهم سازد.[22]
به طور کلي بهائيان ايران، پيشرفت و موفقيت خود را در دهه آخر سلطنت پهلوي محصول خدمات و پشتيباني هويدا ميدانستند. در يکي از گزارشهاي ساواک به اين نکته اشاره شده است:
آقاي اميرعباس هويدا به پشتيباني بيت العدل اعظم )مستقر در حيفاي فلسطين اشغالي( مدت سيزده سال بر ايران حکومت کرد و جامعه بهائيت به پيشرفتهاي قابل توجهي رسيد و افراد متنفذ بهائي، پستهاي مهمي را در ايران اشغال کردند و پولهاي مملکت را به خارج فرستادند.[23]
3. سپهبد اسدالله صنيعي: وي از چهرههاي طراز اول بهائيت محسوب ميشد. وي در زمان رضا پهلوي ستوان پيشکار، آجودان و رئيس دفتر وليّعهد آن زمان، محمدرضا بود و همراه ايادي نقش مهمي در تحکيم مواضع بهائيان در نهادهاي نظامي رژيم پهلوي داشت.
سال 1344 مرکز بيتالعدل بهائيت ظاهراً خواستار کنارهگيري او از وزارت جنگ شد و بهانة آن اصل عدم مداخله در امور سياسي بيان شد. اين در حالي بود که در کابينه هويدا بهائيان تسلط جدي داشتند با اين حال، صنيعي با کمک ايادي و حمايت محمدرضا شاه موافقت بهائيان را به ادامة کار جلب كرد و طي يک اقدام نمايشي استعفا نمود؛ ولي شاه با ذکر اين مطلب که وي اجازة دخالت در امور سياسي به احدي نميدهد و صنيعي هم بايد به مأموريت خود ادامه دهد، ادامة حضور او را در مراکز مهم تداوم بخشيد.[24] اين استعفا ميتوانست در راستاي ملايم نمودن جو جامعه پس از روي کار آمدن هويدا نيز ايفاي نقش کند. با اين استعفا و پاسخ شاه، دست كم در جامعة ارتشي کشور اين نظر و اعتراض که بهائيان داراي سيطره شدهاند تا حدي فروکش کرد؛ چون شاه معتقد بود بهائيان خطري براي سلطنت وي ندارند. به عبارت ديگر عناصر بهائي کاملاً در اختيار شاه و اربابان او بودند. کارگزاراني که به راحتي ميتوانستند در راستاي دين زدايي و با حداقل عرفي نمودن دين اسلام در جامعه بسيار مؤثر باشند و به خوبي سياستهاي دول بيگانه را در ايران پيگيري و اعمال كنند.
صنيعي در صحنة سياسي کشور بسيار متنفذ بود. وي در دوران نخست وزيري اسدالله علم، حسنعلي منصور و هويدا در کابينه بود و به وزارت جنگ و وزارت خوار و بار رسيده بود.[25] نقش صنيعي که از چهرههاي طراز اول بهائيت بود، در تحکيم مواضع اين فرقه در ساختارهاي نظامي رژيم پهلوي حائز اهميت بود. سرانجام پس از پيروزي انقلاب اسلامي، سپهبد اسدالله صنيعي که موفق به فرار از کشور نشده بود در تاريخ 22/1/1358 دستگير و زنداني شد.
4. هوشنگ نهاوندي: وي از جمله افراد با نفوذ در مناصب سياسي، فرهنگي و علمي کشور بود. در اواخر رژيم شاه وي پس از طي مناصبي همچون وزارت علوم به مقام رياست دانشگاه شيراز و تهران دست يافت. بنابه گفته فردوست: «او از همان زمان دانشجويي در پاريس به ارتباط ويژه با سرويسهاي اطلاعاتي غرب کشيده شد و اسناد ساواک نيز نشان ميدهد که وي متهم به بهائيگري بوده است.[26] در ضمن وي رئيس دفتر فرح و يکي از ارکان حزب رستاخيز هم بود.
5. هژبر يزداني: وي يکي از سرمايه داران بزرگ ايراني بود. به نظر فردوست غصب ثروت ملي فراوان به نام هژبر يزداني همه متعلق به جامعة بهائيت بود و نام هژبر در حقيقت پوششي براي کسب قدرت اقتصادي توسط اين فرقه به حساب ميآمد.[27] هژبر حتي قسمتي از ثروت شاهپور غلامرضا را نيز اداره ميکرد.[28] چنگاندازيهاي هژبر يزداني به ثروتهاي مردم بدون توجه به قوانين جاري کشور، خنجري بود كه از پشت به اقتدار شاه وارد ميشد؛ اما در جهت ثروتاندوزي و قدرت فرقه بهائيت انجام ميشد.
تراکم سرمايه هژبر يزداني به حدي بود که او تمام ساختمانهاي بزرگ تهران نظير ساختمان پلاسکو و ساختمان آلومينيوم و برج سپهر (محل کنوني شعبه مرکزي بانک صادرات) را خريداري کرد. وي مالک هزاران رأس گوسفند بود به حدي که وي در يک مورد 400 سگ گله از خارج به ايران وارد کرد. وي افزون بر بهره برداري از شير و مواد لبني و گوشت از چرم گوسفندان هم کارخانه چرم سازي و بعد کارخانه کفش ايران و فروشگاه زنجيرهاي ايجاد کرد. در دهه پنجاه هژبر يزداني به عنوان ثروتمند ترين مرد ايران انتخاب شد. همچنين وي صاحب شرکتهاي شاهين کي، قند قزوين، کشت و صنعت ايران و آمريکا، کفش اطمينان، کفش ايران، فلور ايران و … بود. در آستانة پيروزي انقلاب، دولت ارتشبد ازهاري با هدف فريب مردم و به بيراهه کشاندن مبارزات، هژبر يزداني را به عنوان غارتگر بيتالمال بازداشت و در زندان قصر زنداني کرد.
وي در غروب 21 بهمن 1357 به همراه محوري رئيس وقت سازمان زندانها از زندان فرار کرد و خود را به آمريکاي لاتين رساند و در کاستاريکا همراه سناتور علي رضايي مالک کارخانه نورد و لوله اهواز به کار دامپروري در سطح کلان مشغول شد. افرادي مسلح به طور شبانه روزي از قصر و اقامتگاه وي محافظت ميکنند.[29]
6. حبيب ثابت: مشهور به پاسال (PASAL) كه نام يك شركت بود. حرف P برگرفته از اول نام خانوادگي اصغر پناهي است که در دربار نفوذ زيادي داشت. حرف A نيز نشانه، اميل عبود مسيحي لبناني که از بازرگانان و فاميل ادوارد چيتائيت يهودي لبنانيالاصل بود که در ايران نمايندگي پژو و لاستيک ايتاليايي را داشت دو حرف SA نيز مربوط به ثابت و حرف L نشانة دکتر محسن لک بود که با دربار مرتبط و صاحب نفوذ بود. درمجموع حبيب ثابت از يهوديان بهائي شده و از اهالي همدان بود و نماينده انحصاري اتومبيل فولکس واگن را در ايران داشت. وي اولين سرمايهداري بود که در اواخر دهه 1330 کارخانههاي نوشابهسازي پپسي کولا را با مشارکت بهرام فرمانفرمائيان در ايران ايجاد کرد. بعد از اعتراض مراجع و اعلام عمومي که اين نوشابه گازدار، متعلق به بهائيان است، وي نام نوشابه را به اِسو (ESO) تغيير داد. وي اولين کارخانه مونتاژتلويزيون را در ايران با نام آر، تي، اي (RTE) ايجاد کرد که مخفف راديو و تلويزيون ايران بود.
در سال 1347 دولت تصميم گرفت تا راساً اقدام به تأسيس فرستنده تلويزيون بکند؛ به همين سبب رضا قطبي، پسردايي و نامزد فرح پهلوي قبل از ازدواج با شاه، مأموريت يافت تا فرستنده جديد تلويزيون ايران را ايجاد کند. او هم پيش از مراسم تاجگذاري شاه، به سرعت اقدام به کار كرد. پس از راهاندازي تلويزيون در تهران، واحدي در آبادان هم توسط بهائيان تأسيس شد، تا به اين وسيله به ارزشهاي اعتقادي و سنتي و اخلاقي مسلمانان ضربه بزنند. شاه هم طبق دستوري به گمرک اين امتياز را به حبيب ثابت داد، تا بدون هيچ گونه تعهد و پرداخت حقوق گمرکي تلويزيون را وارد ايران کند. مهدي صابونچيان يکي از کارمندان دفتر حبيب ثابت، اموال و شرکتهاي متعلق به حبيب ثابت را به شرح ذيل اعلام کرد: نمايندگي ريش تراش فيليپس، لوازم آرايش آمريکايي Roblon و عطر چارلي، نمايندگي شرکت دارويي اسکوئيپ، نماينده شيرينگ آمريکا، يخچال کلويناتور، آبگرمکن و بخاري دئوترم، نمايندگي راديولوژي فيليپس، نمايندگي واردات يونيتهاي دندانسازي «امدا» و … .
غير از امور تجاري، ثابت در امور تبليغاتي هم براي بهائيان تلاشهايي مينمود و متون بهائي را با مبالغ کلان ترجمه و همراه مبلغان بهائي به کشورهاي اسلامي آفريقا و آسيا اعزام ميکرد. حمايت محمدرضا از ثابت پاسال و بهائيان موجب شد برخي از بهائيان، شايعه بهائي بودن شاه را در محافل خود دامن زنند.[30] ثابت همچنين در امور سياسي هم فعال بود و از همة توان مالي و اقتدار و روابط مافيايياش در هرم حاکميت پهلوي براي سرکوب مسلمانان بهره برداري ميکرد.[31]
7. ارتشبد شفقت: رئيس ستاد ارتش كه بهائي بود و يکي از صدها گواه بر پيوند بهائيت با رژيم پهلوي به شمار ميرفت. در گزارش 6/6/1342 آمده است:
با تحقيقات وسيع و موثقي که به عمل آمده و تحقيقات مذکور مورد نهايت وثوق و اطمينان ميباشند، انتساب و وابستگي شفقت به فرقة بهائي تأييد شده و ضمناً مشاراليه از جمله افراد معدود و متنفذي است که بهائيان ايران به وجودش افتخار و مباهات ميکنند و به نفوذ و قدرتش اتکا ميكردند. عملاً هم ديده ميشود که انتساب وي به رياست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقليت بهائي در تظاهر به ديانت خويش بي پروايي بيشتري نشان ميدهند.[32]
8. ناصر يگانه: وي در پستهاي داديار دادسراي تهران، مستشار دادگاه استان، داديار ديوان کشور، مدير کل امور قضايي در سال 1342، نماينده قزوين درمجلس شوراي ملي و رئيس کمسيون بودجه و معاون پارلماني حسنعلي منصور نخستوزير وقت شاه فعال بوده است.
9. ارتشبد غلامرضا ازهاري: از ديگر بهائيان با نفوذ بايد به ازهاري اشاره كرد، او متولد 1288 بود. دورة ستادي خود را در آمريکا گذراند و سال 1342 به درجه سپهبدي رسيد. وي مشاغل مهمي را در ارتش نظير فرماندهي، دانشگاه نظامي نيروي زميني و رياست رکن يک و آجوداني مخصوص شاه به عهده داشت. وي پس از استعفاي دولت شريف امامي در آبان 1357 از سوي شاه به نخست وزيري برگزيده شد و سپهبد ابو الحسن سعادتمند بهائي را به وزارت اطلاعات منصوب كرد. ازهاري در کشتار مردم بي دفاع در روزهايي كه رژيم، حکومت نظامي بر کشور حاکم کرده بود نقش بسزايي ايفا ميکرد. البته حضرت امام رحمه الله عليه در پيام مهمي پس از روي كار آمدن ازهاري، مردم را به ادامه مبارزه و استقامت دعوت كرده و فرمود: «… نهراسيد، ما طالب حق خود هستيم و به حقيم و دست خدا با ما است و بالاتر از دست ابرقدرتهاي شرق و غرب است؛ «يد الله فوق ايديهم».[33] ازهاري پس از فرار از ايران، به همراه افرادي از قبيل اشرف پهلوي، ارتشبد اويسي، ارتشبد بهرام آريانا و عدهاي از سران ساواک، موجوديت ارتش رهايي بخش ايران (آرا) را اعلام کردند.[34]
10. سرلشکر ضرغام: از اميران بهائي ارتش بود که بسيار به بهائيان تعصب داشت. وي در زمان نخست وزيري دکتر منوچهر اقبال به وزارت گمرکات و انحصارات و مدتي هم به وزارت دارايي منصوب شد. وي مدتي رياست سازمان چاي کشور و نيز اداره غله و نان تهران را عهدهدار بود. زماني هم رئيس بانک اصناف که از سوي دو سرمايهدار بهائي به نام قبادياني و کوشانفر ايجاد شده بود برگزيده شد. همچنين چند سالي هم به رياست بانک نونهالان[35]، زير مجموعه شرکت امنا که صددرصد سرمايه آن از موقوفات بهائيان بود، منصوب شد و بعد مسؤوليتهايي در امر نساجي و … به دست آورد.[36]
11. ارتشبد فريدون جم: وي فرزند محمود جم، اولين همسر اشرف پهلوي و رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران و سفير ايران در اسپانيا و وزير جنگ پيشنهادي کابينه بختيار بود که البته آن را نپذيرفت. وزارت دفاع آمريکا در گزارش اطلاعاتي خود، او را معلم پيشين فرزند شاه و يک بهائي متعصب و دوست صميمي سرهنگ ايادي معرفي ميکند و مينويسد: «شاه شخصاً بهائيگري و ترويج آن را در ايران تصويب و تأييد کرده است.[37]
12. پرويز ثابتي: وي متولد 1315 در مهدي شهر سمنان ميباشد. ثابتي به بهائي بودن خود به صورت صريح اشاره ميکرد و در پرسشنامه سازمان امنيت اشاره ميكند كه از بدو تولد، در يک خانواده بهائي به دنيا آمده است. وي در بهمن 1337 به عضويت رسمي سازمان اطلاعات و امنيت معروف به ساواک در آمده. لازم ذکر است که در آن دوره استخدام بهائيان قانوناً ممنوع بوده است.[38] وي پيش از انقلاب اسلامي گروهي مسلح زيرزميني را کشف و خنثا نمود. به دليل همين تجربه شيطاني بود که پس از انقلاب به مصر رفت و ضربات جبران ناپذيري به گروههاي فعال اسلامي مصر وارد كرد.[39] ثابتي اکنون به کمک نيروهاي آمريکايي در عراق رفته و به طور محرمانه براي نابودي حرکتهاي اسلامي تلاش ميکند. او به منظور سازماندهي مجدد استخبارات عراق به طور محرمانه فعاليت ميکند. قطعاً او در اين حضور، منافع بهائيت و ضربه زدن به کيان تشيع و نظام اسلامي را نيز در صدر برنامههاي خويش دارد.[40]
13. علي محمد ورقي: وي فرزند ولي الله ورقي متولد 1290 ليسانس اقتصاد از دانشگاه تهران و دکتراي علوم انساني از دانشگاه سوربن پاريس بود. وي به نمايندگي رهبر بهائيان از عبدالبهاء در کنفرانس آمريکاي جنوبي در سال 1958 شرکت کرد و به دستور عبدالبهاء به بغداد و بيروت سفر کرد و بسياري از تابستانها را در اسرائيل غاصب به سر ميبرد. وي از اياديان بهايي و از کساني بود که در انتخابات اولين اعضاي بيت العدل شرکت داشتند. وي در بسياري از کنوانسيونهاي منطقهاي از جمله آرژانتين، شيلي، اروگوئه و … به نمايندگي از عبدالبهاء شرکت داشته و در کنوانسيونهاي بلژيک و لوکزامبورک نيز نماينده مرکز جهاني بهائي بود.[41]
14. مليحه نعيمي: او همسر سپهبد خسرواني از عوامل کودتاي 28 مرداد 1332 و فرزند عبدالحسين نعيمي از کارگزاران اصلي بهائيت ايران بود. در گزارش10/7/1345 ساواک آمده است:
خانم نعيمي يکي از بهائيهاي متعصب و با نفوذ فرقة بهائيان ايران است و همسر سرلشکر خسرواني که چند سال قبل توانست به طور محرمانه شوهرش را به بهائيت گرايش دهد. خسرواني در حضور دکتر علي محمد ورقي استاد دانشگاه که از بهائيان متعصب و يکي از روحانيون بهائي است، رسماً بهائي شده و قرار بدين شده که از لحاظ فقط پرستيژ و شؤون نظامي و بعضي پستهايي که به وي محول گرديده، بهائي بودن وي از چهارچوب ديوار خانوادگي تجاوز نکند. خانم نعيمي چندي هم عهدهدار انجام وظايف پدرش با سرويسهاي اطلاعاتي سفارت انگليس و مقامات انگليسي بود و سالي چند بار به اروپا مسافرت و در کنفرانسهاي بهائيان جهان از طرف سازمان بهائي ايران شرکت ميکرد و به دليل انجام وظايف در جهت ترويج و توسعة نفوذ بهائيان، مقام اول را بين بهائيان ايران دارا بود … . شايع است که پرويز خسرواني در کارهاي اداري، افراد و درجه داران و افسران بهائي را به طور غير محسوس بيش از سايرين مشمول لطف خود قرار ميدهد.[42]
اين گزارش به خوبي نشان ميدهد که بعد از سرکوب قيام پانزده خرداد، نفوذ بهائيان در ايران افزايش مييابد و در ارتش، دانشگاه و نيز عرصههاي اقتصادي و فرهنگي افراد پرقدرتي از بهائيان بودهاند. همچنين وابستگي بهائيان به خارج از کشور و به ويژه به انگلستان از اين اسناد به خوبي آشکار ميشود. اين وابستگي از نوع اطلاعاتي و يا به عبارت ديگر جاسوسي ميباشد.[43] با همين ملاطفتها بود که عدة زيادي به عضويت اين فرقه در آمدند.
15. عبدالحسين نعيمي: وي پسر ميرزا محمد نعيم، شاعر معروف بهائي بود. او از کارمندان سفارت انگلستان بود. در گزارش ساواک مورخ10/7/1345 چنين آمده است:
نعيمي در سالهاي1320 الي 1324 رئيس کميته محرمانه سفارت انگليس در تهران و با همکاري دبير اول سفارت انگليس ) الن چارلزترات ( در امور سياسي خارجي و داخلي ايران نقش مؤثري داشته و خانم لمبتون[44] يکي از دوستان و همکاران نزديک نعيمي بوده است. وي سال 1325 از سفارت انگليس کنار رفته و همکاري خود را در امور سياسي و به طور مخفيانه و غير محسوس با سرويس اطلاعاتي سفارت انگليس در تهران ادامه ميداده است. البته نبايد نقش مخرب نعيمي در نهضت جنگل بر اساس مأموريت محوله از سوي سفارت انگليس را هم فراموش کرد.[45]
16. پرويز خسرواني: فرماندهي ژاندارمري ناحيه مرکز در قضية کشتار پانزده خرداد 1342 و آجوداني فرح، معاونت نخست وزير و رياست سازمان تربيت بدني و مديريت عامل باشگاه تاج از جمله سمتهاي وي بوده. نکته عجيب در زمان مسؤوليتهاي وي نامة تشويق محفل بهائيان به وي در تاريخ20 خرداد 1342 است آن هم با اطلاق اين عبارت: « تجاوز اراذل و اوباش و رجاله و سوء عمل جهلاي معروف به علم بر قيام حقطلبانة ملت مسلمان به رهبري مراجع عظام تقليد در رأس آن امام خميني رحمه الله عليه و تقدير از زحمات و خدمات و سرعت عمل تيمسار، و اينکه تاريخ امر بهائي آن جناب را در رديف همان چهرههاي درخشان و نگهبان مدنيت عالم انساني ثبت و ضبط خواهد نمود».[46]
برخي از بهائيان ديگر که در ادوار مختلف در عصر پهلوي مسؤوليت داشتند، عبارتند از:
ليلي امير ارجمند: مشاور ويژه فرح و مدير برنامههاي آموزشي و تربيتي شاه.
دکتر عباس شاهقلي: پسر سرهنگ شاهقلي، وزير بهداري و وزير علوم.
اسفند فرخ روپارسا: نام او در شناسنامه فرخ روپارساي بود و وزير آموزش و پرورش، دختر فرخ دين پارساي بود که از عناصر تأثيرگذار در اداره مطبوعات و سمت دادن به فعاليت بهائيان و رواج ابتذال در زمان رضا شاه و تا اواسط سلطنت محمدرضا بوده است.
منصور روحاني: وزير آب و برق و نيز کشاورزي. وي همچنين عضو کانون مترقي هم بود. در دوره وي، کشاورزي ايران نابود شد. در ضمن وي سرپرست امور عمراني بنياد پهلوي و قائم مقام بانک عمران در امور عمراني شهرک غرب تهران و نمک آبرود بود.
عباس آرام: وزير امور خارجه. وي فرزند عليرضا چاي فروش از مبلغان بهائي بود. همچنين او وزير مختار ايران در واشنگتن و مديرکل سياسي وزارت امور خارجه و وزير امور خارجه در دولت اقبال، علم، منصور و هويدا و سناتور انتصابي در مجلس سنا بود.
غلامرضا کيان پور: وزير دادگستري.
منوچهر تسليمي: وزير بازرگاني و اطلاعات.
سپهبد علي محمد خادمي: رئيس هيأت مديره و مدير عامل هواپيمايي ملي ايران «هما» و عضو دفتر فرح و رئيس هيأت مديره شرکت هتلهاي ايران و عضو هيأت مديره بانک عمران، و از اعضاي مؤسس کلوپ صهيونيستي روتاري.
حضور بهائيان در بيشتر مناصب نظامي، دولتي در زمان پهلوي بسيار زياد بود. مئير عزري سفير اسرائيل غاصب در زمان پهلوي در ايران ميگويد:
پشتيبانيهاي سازمان يافته گروهي )بهائيان( در ورود به دستگاههاي دولتي و بالا کشيدن ديگر همکيشان، راه را براي يارگيريهاي بيشتري باز ميکرد».[47] در گزارش جاسوسان آمريکايي آمده است: «… برنامهها )ي اصلاحات ارضي و شرکت زنان در انتخابات و …( به دكترين بهائيگري بيشتر شباهت دارد تا به دين اسلام».[48] حضور فعال بهائيان در عرصه مديريت ارشد کشور و کابينه دولت موجب جهتگيري بسياري از تصميمات دولت به نفع اهداف اين فرقه وابسته به رژيم صهيونيستي و ضد اسلام شده بود. در سال 1347 در يکي از کميسيونهاي فرقه بهائيت، سخنگوي کميسيون پس از ابراز خرسندي از پيروزي ارتش اسرائيل غاصب در جنگ با اعراب گفت:
پيشرفت و ترقي ما بهائيان اين است که در هر اداره ايران و تمام وزارت خانهها يک جاسوس داريم و هفتهاي يک بار از طرحهايي كه تهيه شده و به وسيله دولت که به عرض شاهنشاه آريا مهر ميرسد، گزارشاتي در زمينه طرح به محفل روحاني بهائي ميرسد … .[49]
تأثير پيروزي انقلاب اسلامي بر فرقه ضاله بهائيت
بهائيانِ مولود دشمنان اسلام که همواره توسط استعمارگران و مغرضان حمايت ميشدند، با آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، اقدام به فرار نموده و حتي سرمايههاي خود را از ايران خارج کردند. آنان بلافاصله از سوي دولتهاي انگليس، آمريکا، کانادا و … به پناهندگي سياسي پذيرفته شدند. البته گروهي هم متوجه اشتباهات خود و فريبکاري رهبران خود شده بودند و به دامان اسلام روي آوردند و توبه کردند.
پس از انقلاب پرشکوه ايران و قطع حمايت حکومتي از اين فرقه ضاله، غربيها از اين فرقه به عنوان حربهاي براي مبارزه تبليغاتي بر ضد نظام اسلامي استفاده کردند. بهائيان گريخته از ايران هم از هر فرصتي براي وارد کردن ضربه به نظام اسلامي و به شکست کشاندن نظام استفاده کردند. در اين راه طرحها و برنامه و حتي سرمايه گذاريهاي کلاني هم انجام دادند. علاوه بر اينها کمپانيهاي خبري مثل بيبيسي، راديو فرانسه، راديو آمريکا، راديو اسرائيل با همة امکانات در اختيار اين فرقه صهيونيستي هستند و سعي ميكنند اين فرقه ضاله را در رسانههاي خود، يک دين معرفي کنند.
با پيروزي انقلاب اسلامي بهائيان به يکباره تمام پشتوانه خود را در کشور از دست رفته ميديدند و تمام آمال و آرزوهاي آنان نقش بر آب شده بود. در گزارش سفارت آمريکا به وزارت امور خارجه آن کشور در ژوئن 1979م (1359ش) آمده است: «يکي از نه نفر از مردان متفکر بهائيان گفت که جامعه بهائي احساس ميکند از جهات اداري، اجتماعي و مالي درحال مرگ است و با بدترين بحران در تاريخ صدوبيست و هشت سالهاش مواجه شده است».[50]
در مجموع بايد گفت پيروزي انقلاب اسلامي ايران باعث شد ماهيت اصلي اين فرقه آشكار شود و پايگاه آنان را در ايران که به اوج خود رسيده بود و دوران طلايي خود را سپري ميکرد، ويران شود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و قطع حمايت حكومتي از اين فرقة ضالة، غربيها و دشمنان، از اين فرقه هم حربهاي براي مبارزه تبليغاتي بر ضد نظام مقدس اسلامي ساختند و طي اينسالها هنوز هم به دنبال آسايش اين جاسوسان دستآموز هستند؛ براي نمونه ميتوان به حمايت رونالدريگان ـ رئيس جمهور وقت آمريكا ـ از چند جاسوس بهايي اشاره كرد كه به جرم جاسوسي بيگانگان در جنگ تحميلي عراق بر ضد ايران دستگير شده بودند. حضرت امام خميني رحمه الله عليه در پاسخ به آن حمايتها فرمود:
نميدانم اين كه در بعضي راديوها پخش كردند صحبت رئيس جمهور آمريكا را ملاحظه كرديد؟ كه ايشان از همه دنيا استمداد كردند براي اينكه اين بهاييهايي كه در ايران هستند و مظلومند و جاسوس هم نيستند و به جز مراسم مذهبي به كار ديگر اشتغال ندارند و ايران براي همين كه اينها مراسم مذهبيشان را به جاي ميآورند، 22 نفرشان را محكوم به قتل كردهاند، ايشان از همه دنيا استمداد كرده كه اينها جاسوس نيستند، اينها يك مردمي هستند كه دخالت در هيچ كاري ندارند و روي انسان دوستي ايشان اين مسائل را ميگويند… .[51]
اگر ايشان (ريگان) اين مسائل را نميگفت، خوب گاهي اذهان ساده احتمال ميدادند كه خوب اينها هم يك مردمي هستند كه ولو اعتقاداتشان فاسد است، لكن مشغول كار خودشان هستند …
لكن بعد از اينكه اقاي ريگان گفتهاند، شهادت دادند به اينكه اينها جز مراسم مذهبي چيزي ديگري ندارند، باز هم ميتوانيم باور كنيم؟ از آن طرف وقتي كه حزب توده را (به جرم جاسوسي) ميگيرند شوروي صدايش بلند ميشود كه يك عده مردم بيگناهي كه با جمهوري اسلامي هم موافق بودند … دولت ايران بيخودي آمده است اينها را گرفته و حبس كرده، از آن طرف هم آقاي ريگان ميگويد كه اين بهاييها، بيچارهها مردم آرامي، ساكتي مشغول عبادت خودشان هستند … .
اگر اينها جاسوس نيستند شما صدايتان در نميآمد. شما براي خاطر اينكه اينها يك دستهاي هستند كه به نفع شما هستند (اعتراض كرديد) … آمريكا را ميشناسيم كه انسان دوستياش گل نكرده كه حالا براي خاطر 22 نفر بهايي كه در ايران به قول خودشان گرفتار شدند، براي انسان دوستي يك وقت همچو صدا كرده و فرياد كرده و به همه عالم متشبث شده است كه به فرياد اينها برسيد. مردم شما را ميشناسند … اگر دليلي ما نداشتيم به اينكه اينها جاسوس آمريكا هستند … طرفداري ريگان از آنها … كافي بود.
بهائيها يك مذهب نيستند، يك حزب هستند، يك حزبي كه در سابق انگلستان پشتيباني آنها را ميكرد و حالا هم آمريكا دارد پشتيباني ميكند.
اينها هم جاسوسند مثل آنها … مسأله اين است كه طرفدار اينها شما آقاي ريگان هستيد …».[52]
پيوند و همکاري بهائيت با رژيم پهلوي
منبع:مجله علمی تخصصی انتظار موعود شماره 32
http://www.entizar.ir/page.php?page=showarticles&id=377
چكيده
با روي كار آمدن محمدرضا پهلوي و اعتماد بيش از حد به فرقة انحرافي بهائيت با هدف جلوگيري از نفوذ اسلام شيعي، اين فرقه ضاله آرام آرام در عصر پهلوي رشد كرده و بيشتر مناصب دولتي را به چنگ آورد. حسن ظن شاه و حمايتهاي خارجي استعمارگران از اين گروه ضاله، باعث شد ايران اسلامي، سرزمين امني براي آنان گردد؛ ولي با درايت و هوشياري امام خميني رحمه الله عليه و همراهي نيروهاي مردمي، انقلاب اسلامي ايران شكل گرفت و همة اهداف و برنامههاي آنان با شكست مواجه شد. در اين مقاله، در صدد افشاي حمايتهاي محمد رضا پهلوي و معرفي عوامل با نفوذ بهائي در دوران سلطنت او هستيم. نيز بيان ميكنيم كه شاه با حمايتهاي عوامل خارجي، چگونه دين و كشور اسلامي ما را به سوي نابودي پيش ميبرد.
كليدواژهها: بهائيت، رژيم پهلوي، همكاري.
محمد رضا شاه پهلوي و بهائيان
در دوران سلطنت محمدرضا پهلوي، بهائيان روندي روبه رشد داشتهاند. شاه هم آنان را بي خطر ميدانست و از آنان حمايت ميکرد. حتي برخي عناصر مهم بهائيان در دستگاههاي دولتي، اجرايي، اقتصادي و غيره حضور فعال داشتند. مراکز مذهبي بهائيان، مانند حظيرة القدس به سرعت ساخته و بر رونق آن افزوده شده بود.
البته روند رو به رشد بهائيان در اين دوره با شعارهاي مذهبي و ادعاهاي وابستگي به مکتب تشيع محمدرضا چندان سازگار نبود. او با تکيه بر آنان، مقابل فرهنگ غالب مردم و اقتدار روحانيت ايستاد. همچنين از بهائيان به عنوان کارگزار استفاده کرد و در صورت مشاهدة خطري از جانب آنان، آنان را توسط نيروهاي مذهبي کنترل ميکرد. شاه در اصل، با استفاده از فرهنگ غيرشيعي باور داشت كه با اين نوع سياست ميتواند در راستاي استحاله فرهنگ مذهبي ـ ملي، حمايت بيگانگان را جلب كند و با استفاده از تضاد بين آنان و مردم، اهرم کنترل آنان را در دستان خويش داشته باشد؛ چرا که ايران نزد بهائيان از قداست ويژهاي برخوردار بود.
دراين دوره بود که بهائيان هم با تأسيس تشکيلات گستردهاي با مرکزيت اسرائيل غاصب به تقويت جايگاه خويش پرداخته بودند. از طرفي رژيم پهلوي نيز حضور مذهب شيعه و روحانيت را براي خود مانع بزرگ ميدانست؛ لذا بايد براي تضعيف آن از همه ابزارهاي مناسب سياسي و فرهنگي موجود بهره ميگرفت. يکي از اين ابزارها، تقويت گروهها و گرايشهاي انحرافياي بود که حيات خود را در مرگ روحانيت و نابودي شيعه ميدانستند و بهائيت، يکي از اين گروههاي انحرافي بود. از طرفي شاه نيازمند كمكهاي قدرتهاي خارجي بود، و آنها هم از عناصر انحرافي حمايت ميکردند. همچنين اين گروهها هم به حمايت قدرتهاي خارجي نيازمند بودند؛ به ويژه بهائيان كه با سابقه سياه ديرين و همكاري با کانونهاي استکباري روس وانگليس و خوشخدمتيهاي زيادي كه به آنها کرده بودند، داراي زمينة مناسبي براي پيشبرد مقاصد سلطه جويان جهاني بودند.
پيوند و همکاري رژيم پهلوي، به ويژه در نيمه دوم سلطنت محمدرضا يعني دوران سرکوب خونين جنبش اسلامي ملت به رهبري امام خميني رحمه الله عليه و سلطه مستشاران آمريکايي و کارتلهاي نفتي وتسليحاتي و … بر سرنوشت ايران با توجه به اين داد و ستد استعماري قابل فهم است. بهائيان نه تنها مورد حمايت شاه قرار گرفتند، بلکه مورد حمايت رئيس جمهور آمريکا و اسرائيل غاصب نيز بودند. بهائيان ايران نيز مانند ساير بهائيان جهان، جاسوسي براي اسرائيل را يک وظيفه افتخارآميز براي خود ميدانستند. آنان، علاوه بر تبريک پيروزي اسرائيل غاصب در جنگ شش روزه با اعراب، گستاخي را به جايي رساندند که مبالغ هنگفتي پول براي کمک به ارتش غاصب اسرائيل جمعآوري کردند. پول جمعآوري شده حدود 120 ميليون تومان بود كه در ظاهر براي بيتالعدل در حيفا فرستاده ميشد؛ ولي منظور اصلي، كمك به ارتش اشغالگر بود. مقدار قابل ملاحظهاي از اين پول، به وسيله حبيب ثابت بهائي پرداخت شده بود.[1]
شاه، به بهائيان حسن ظن داشت و حتي مسؤوليتهاي عالي مملکت را به بهائيان واگذار كرد. آنان هم در تضعيف اقتصاد و فرهنگ اسلامي کشور کوشيدند؛ براي نمونه حتي اجناسي را که در ايران ارزانتر توليد ميشد، از خارج وارد ميکردند. شاه معتقد بود بهائيان ايران، بر ضد او توطئه نخواهند کرد. بنابراين وجودشان درمناصب دولتي براي او مفيد تلقي ميشد. بهائيان هم از اين موقعيت براي ثروتمند شدن و در دست گرفتن اقتصاد کشور سود ميجستند و با استفاده از نفوذ سياسي، در غصب اموال ديگران ميکوشيدند. در واقع بهائيان چنين تصور داشتند که ايران همان ارض موعود است که بايد نصيب بهائيان شود؛ لذا براي تصرف مشاغل مهم سياسي در اين کشور منعي نداشتند. البته بهائيان واقعاً احساس ايرانيت را نداشتند و اين کاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوس بالفطره بودند.[2]
در مجموع دستگاه اجرائي محمدرضا پهلوي تا حد زيادي در اختيار بهائيان قرار گرفت و با ارتباطاتي که با کشورهاي خارجي؛ به ويژه اسرائيل غاصب و انگلستان داشتند، در حقيقت کارگزاران آنان در ايران بودند. شاه، آنقدر بهائيان را دوست ميداشت كه حتي راضي نميشد آسيبي به اماكن آنها وارد شود. در يكي از سفرهاي محمد رضا به شيراز، پس از زيارت حضرت احمد بن موسي شاهچراغ عليه السلام آيت الله سيد نورالدين حسيني هاشمي در مقابل شاه دستور داد خانة سيد علي محمد باب که حدود دويست متر از شاهچراغ فاصله داشت، تخريب شود. اين دستور موجب شد که شاه ناراحت شود، و با اعتراض، مسافرت خود را به شيراز نيمه تمام گذاشته و به تهران بازگردد.[3] اين حرکت، حمايت و تأييد بهائيان توسط شاه بود. بهائيان هم با استفاده از حمايت شاه و ساختار دولت توانستند به شمار خود بيفزايند و ثروت و قدرت بسياري کسب کنند. به گفته فردوست، شاه در جريان رشد و نفوذ بهائيان قرار داشت. او ميگويد:
يکي ديگر از فرقههايي که توسط ادارة کل سوم ساواک با دقت دنبال ميشد، بهائيت بود. شعبة مربوطه، بولتنهاي نوبهاي (سه ماهه) تنظيم ميکرد که يک نسخه از آن از طريق من به اطلاع محمدرضا ميرسيد. اين بولتن، مفصلتر از بولتن فراماسونري بود؛ اما محمدرضا از تشکيلات بهائيان و بهخصوص افراد بهائي در مقام مهم و حساس مملکتي اطلاع کامل داشت و نسبت به آنها حسن خلق نشان ميداد.[4]
پروين غفاري نيز تأييد ميکند که شاه، روحيه مذهبي نداشت و بيشتر مقامات دولتي و سرمايهداراني که با کاخ او در ارتباط بودند، بهائي بودند و شاه هم از هيچ گونه کمکي به آنان دريغ نداشت.[5] برادر شاه هم در محفل بسيار خصوصي گفته که شاه شخص بيعرضهاي است و با حمايت انگليس و آمريکا و نمايندگان آنان در ايران يعني بهائيان و فراماسونها روي کار است.[6]
طرح و برنامههاي اقتصادي و ضد مذهبي بهائيان در عصر پهلوي
بهائيان براي کسب قدرت اقتصادي و ثروت، از خود تلاش مضاعفي نشان ميدادند و افرادي همچون هژبر يزداني و ديگران با اين حربه امتيازاتي هم از دولت کسب کرده بودند. بهائيان از اين قدرت اقتصادي حتي از زنان هم براي تبليغ و جلب ديگران استفاده ميکردند و ازدواج بهائي با مسلمان را به عنوان شيوهاي تبليغي تجويز مينمودند. به همين مناسبت بود که ايران، پس از آمريکا بيشترين تعداد بهائيان را دارا شد. آنان در مواقع قدرت در فرمهاي رسمي، مذهب خود را بهائي معرفي ميکردند.[7] به طور کلي تضعيف اقتدار دولت يا اقتصاد کشور در راستاي منافع بيگانگان و کسب اقتدار و ثروت گروهي بهائيان ميتواند از جمله عواملي باشد که در نهايت به انفجاري به نام انقلاب اسلامي ايران انجاميد.[8]
بهائيان در شيراز، در مقايسه با ساير مناطق از تعداد نسبتاً بالايي برخوردار بودند. در همين شهر، طبق گزارش ساواک جلسهاي با شرکت دوازده نفر در منزل يکي از بهائيان تشکيل شده بود که گفتار آنان در اين مجلس، نحوة تصور آنان از وضعيت کشور و ملت را نشان ميدهد. آنان پس از انجام مراسم عبادي خود، به بحث دربارة وضع اقتصادي بهائيان در ايران پرداختند. يکي از حضار آن جلسه گفته بود: «بهائيان در کشورهاي اسلامي پيروز هستند و ميتوانند امتياز هر چيزي راکه ميخواهند بگيرند. تمام سرمايههاي بانکي، واردات و رواج پول در اجتماع ايران مربوط به بهائيان و کليميان ميباشد. تمام آسمان خراشهاي تهران، شيراز و اصفهان مال بهائيان است. چرخ اقتصاد اين مملکت به دست بهائيان و کليميان ميچرخد. شخص هويدا بهائي زاده است. عدهاي از مأموران مخفي ايران که در دربار شاهنشاهي ميباشند ميخواهند هويدا را محکوم کنند؛ ولي او يکي از بهترين خادمين امرالله است و امسال )سال 1350ه.ش( مبلغ پانزده هزار تومان به محفل ما کمک نموده است. آقايان بهائيان! نگذاريد کمر مسلمانان راست شود».[9]
براساس اسناد به جاي مانده از دوران رژيم پهلوي اطلاعات بسيار ارزشمندي از فعاليتهاي خيانت آميز سران اين فرقه وجود دارد؛ از جمله خاطرات روشنگرانة عدهاي مانند فضل الله مهتدي معروف به صبحي، عبدالحسين آيتي و حسن نيکو و … که سالها از نويسندگان و مبلغان زبدة بهائيت بوده و سپس توبه کرده و به دامان اسلام برگشتهاند، بر خيانتهاي اين فرقه صحه ميگذارد.
نفوذ و فعاليت گستردة بهائيان در سطوح بالاي دستگاه اداري زمان پهلوي برکسي پوشيده نيست. برخي بهائيان با نفوذ در عرصه اقتصادي، کاملاً در جهت تقويت امور خود تلاش ميکردند؛ مانند هژبر يزداني، و ثابت پاسال مالک کارخانه پپسي کولا، مهندس ارجمند رئيس کارخانه ارج. تمام اينها نشانههاي پيوندهاي مستحکم و آشکاري است که بين سران بهائي و دولت پهلوي بود حتي هم زمان با دوران نهضت ملي نفت به بعد، به ويژه سال 1332ش فعاليت گسترده و سازماندهي شدهاي از سوي بهائيان ايران در ارتباط با رژيم اشغالگر قدس آغاز شد. آنان، طي آن فعاليتها، برنامه بلند مدت ده ساله را در دستور کار خود قرار داده و اين برنامه را به نظر شاه رسانده بودند. در بخشي از آن آمده است:
… بطوريکه فوقاً به عرض رسيد، از مفاد نامهها و بخشنامههاي صادره محفل مرکزي چنين استنباط ميگردد که هدف نهايي، ازدياد وابستگان به فرقه بهائي و تا حداکثر امکان نفوذ در تمام قسمتها و نقاط کشور به خصوص در ميان مردم دهات و ايلات و عشاير است … .[10]
در دستورات محفل بهائيان راهکارهاي رسيدن به اهداف تشکيلات ارائه شده بود که از آن جمله راهاندازي محافل در نواحي فاقد محفل و داير کردن کلاسهاي آموزشي بوده است.
از موضوعات جالب توجه، هم زماني پايان برنامه ده سالة اول بهائيان با اوج گيري نهضت اسلامي ملت ايران به رهبري امام خميني رحمه الله عليه بود. حضرت امام خميني رحمه الله عليه بهائيان را عمّال اسرائيل غاصب خطاب كرد: «آقايان بايد توجه فرمايند كه بسياري از پستهاي حسابي به دست اين فرقه است كه حقيقتاً عمال اسرائيل هستند. خطر اسرائيل، براي اسلام و ايران بسيار نزديك است».[11] حضرت امام خميني رحمه الله عليه از تسهيلات دولت براي مسافرت دو هزار نفر از اين فرقه ضاله، در سال 1342ش به قصد شركت در اجتماع پانزده هزار نفري بهائيت براي معارفه گروه نه نفري رهبران بهائيت چنين فرمود: «دو هزار نفر را با كمال احترام، با دادن پانصد دلار ارز به هر يك و هزار و دويست تومان تخفيف هواپيما كه بروند چه بكنند؟ بروند در جلسهاي كه بر ضد اسلام در لندن تشكيل شده است، شركت كنند!»[12]
حضرت امام قدس سره در جاي ديگر فرمود:
اين وضع نفت ما؛ اين وضع ارز مملكت ما؛ اين وضع هواپيمايي ما؛ اين وضع وزير ما؛ اين وضع همة ما؛ سكوت كنيم باز؟ هيچ حرفي نزنيد؟ حرف لله نزنيم؟ ناله هم نكنيم؟ … اين سكوت مرگبار، اسباب ميشود كه زير چكمة اسرائيل، به دست همين بهائيها، اين مملكت ما، نواميس ما پايمال شود. واي بر ما! واي براي اسلام! واي براي مسلمين! اي علما! ساكت ننشينيد… استقلال مملكت و اقتصاد آن در معرض قبضة صهيونيستها است كه در اين حزب بهائي ظاهر شدند و مدتي نخواهد گذشت كه با اين سكوت مرگبار مسلمين، تمام اقتصاد اين مملكت را با تأييد عمال خود قبضه ميكنند و ملت مسلمان را از هستي در تمام شؤون، ساقط ميكنند. تلويزيون ايران، پايگاه جاسوسي يهود است و دولتها ناظر آن هستند و آن را تأييد ميكنند … .[13]
بهائيان در اواخر سال 1343ش برنامة ديگري تهيه کردند، آن هم پس از تبعيد امام رحمه الله عليه. اين برنامه دوم بهائيان نُه ساله بود و تا سال 1354 ادامه يافت. در طول اين برنامه كه با حمايت محمدرضا پهلوي، آمريکا و اسرائيل غاصب بود، همة ارگانهاي رسمي کشور در اختيار بهائيان بود. از اسناد و گزارشهاي موجود در مراکز اسناد انقلاب اسلامي به وضوح استفاده ميشود هر چه به دوران پيروزي انقلاب اسلامي نزديک ميشديم، نفوذ روزافزون و همهجانبه اين فرقة استعماري در همة ارکان حکومت افزونتر ميشد. از طرفي جسارت و جرئت بهائيان در سطح جامعه و مجامع دانشگاهي افزايش مييافت، تا جايي که به وابستگي خود به بيگانگان افتخار ميکردند و از بيان علني اين امر، ابايي نداشتند.
وضعيت اجتماعي بهائيان در دوران پادشاهي محمدرضا
با تضعيف قدرت روحانيت به عنوان يک نهاد مذهبي، زمينة حضور روشنفکران و کارگزاران غيرديني از جمله بهائيان فراهم شد و بخش بزرگي از نيروي دولت در اختيار بهائيان قرار گرفت؛ به ويژه در دهة اول شاهنشاهي احزابي نظير حزب توده، کسرويگرايي و … رونق گرفتند. شاه هم با کمک برنامهريزان آمريکايي و با استعانت از سازمان مخوف امنيتي خود در راستاي اصلاحات به سبک پدرش با سرعت وشدت بيشتري به حرکت ادامه داد. سال 1340ش با درگذشت آيت الله العظمي بروجردي رحمه الله عليه شاه پيام تسليت را براي آيت الله العظمي حكيم در نجف فرستاد. شاه به نوعي در پي خارج كردن مرجعيت از ايران برآمد و احساس كرد فرصتي براي خارج کردن کامل مذهب از امور اجتماعي به دست آمده است. همچنين جريان لايحة انجمنهاي ايالتي و ولايتي و کاپيتولاسيون يا حق مصونيت قضايي ارتشيان آمريکايي در ايران با اعتراض جدي حضرت امام خميني رحمه الله عليه مواجه شد و شاه آن بزرگوار را به ترکيه و سپس به نجف تبعيد كرد و مطمئن شد که ديگر سازماني مذهبي براي مقابله با وي وجود ندارد؛ لذا از اين پس بود که بهائيان آشكارا در صحنة اجتماعي و سياسي کشور ظاهر شدند و حضور گسترده و فعال بهائيان در مناصب کليدي كاملاً مشهود بود. بهائيان خود را در پناه دولت حفظ کرده و بر پيروان خود افزودند. برخي از مؤثرترين نيروهاي بهائي با توجه به موقعيت آنان از اين قرارند:
1. تيمسار دكتر عبدالكريم ايادي: ايادي فرزند محمد تقي متولد 1286ش در تهران بود. پدر وي از رهبران برجستة بهائي در ايران و از نزديکان عباس افندي به شمار ميرفت. و پزشک مخصوص شاه بود و نزديک به 25 سال در اين سمت بود. علاوه بر اين، وي داراي چند شرکت خصوصي از جمله شرکت معدني سنبل و شيليت بود. ، مسؤوليتهاي ديگر وي عبارت بود از: بازرسي ويژه بهداري ارتش، رئيس شوراي عالي پزشکي و رئيس سازمان اتکا، سهمدار شرکت پاريس و صاحب امتياز صيد ميگو و مسؤوليت مالي بخش عمدهاي از خريد ارتش. وي به مرد هشتاد شغله در ايران مشهور بود. فردوست ميگويد:
مشاغل ايادي را کنترل ميکردم و به هشتاد رسيد. به محمدرضا گزارش کردم. محمدرضا در حضور من از او ايراد گرفت که هشتاد شغل را براي چه ميخواهي؟ ايادي به شوخي گفت: «ميخواهم مشاغلم را به صد برسانم».[14]
ايادي، عامل اصلي جاسوسي انگليس و مطلعترين منبع اطلاعاتي سرويسهاي آمريکا و انگليس در دربار ايران بود. وي نقش مهمي در تحکيم مواضع بهائيان ايران داشت و با نفوذ زياد نزد شاه، بهائيهاي زيادي را به مقامات عالي کشور رساند؛ از جمله اميرعباس هويدا و …؛ توسط وي بود که صدها افسر بهائي وارد ارتش شده به مقامات بالا ارتقا يافتند. در دوران ايادي، تعداد بهائيان ايران به سه برابر رسيد و آنان، ضمن رسيدن به مقامات عالي از حيث اقتصادي هم در ايران نفوذ فراوان يافتند.[15]
سال 1344ش با افشاگري مرحوم حجتالاسلام و المسلمين فلسفي و حملات شديد وي به بهائيان، باعث شد محمدرضا پهلوي براي آرام کردن اوضاع، ايادي را از ايران خارج کند. وي مدت نه ماه به ايتاليا رفت و بعد در سفري که شاه به مکه رفت، ايادي را هم با خود برد. او حتي لباس احرام پوشيد، تا افکار عمومي را فريب دهد. با اوجگيري تظاهرات مردم در سال 1357ش رژيم شاه به بهانه اصلاحات، ايادي را از کار برکنار و وي را بازنشسته كرد. وي پس از برکناري به سوئيس رفت و در بيمارستان ژنو به علت بيماري سرطان بستري شد. پس از ژنو به پاريس نزد برادرش رفت[16] و سال 1359ش از دنيا رفت.[17] فردوست ميگويد:
ايادي در دوران نخست وزيري هويدا تا توانست وزير بهائي وارد کابينه کرد و اين وزرا بدون اجازة او حق هيچکاري را نداشتند. در اصل با توجه به نفوذ ايادي نميدانم آيا ايادي بهائي بر ايران سلطنت و حکومت ميکرد يا محمدرضا پهلوي ؟![18]
پروين غفاري نيز دربارة ايادي ميگويد:
ايادي از متنفذين فرقه بهائيت بود و به محافل بهائي نزديک بود. موقعيت مهمي داشت و در تمام دشواريها با ياري هم مسلکان بهائياش مشکلات را مرتفع ميکرد. من نيز همراه او در محافل و مجالس بهائيان شرکت ميکردم و بعينه ميديدم که اکثر دولتمردان و صاحبان نفوذ در صنايع و پستهاي مهم کشور از اين فرقهها هستند.[19]
2. اميرعباس هويدا: پدرش کارمند وزارت امور خارجه بود و خود وي هم از کارمندان رسمي وزارت امور خارجه در بخش ادارة اطلاعات آن بود. بعد مسؤوليتهايي در سفارت ايران در فرانسه و آلمان و ترکيه گرفت. وي در دولت مصدق معاونت ادارة سوم سياسي وزارت امور خارجه شد و سال 1330ش مأمور به کار در سازمان ملل شد و اواخر سال 1336 وارد شرکت نفت شد و بعد وزير دارايي در دولت حسنعلي منصور شد. او در تاريخ 6/6/1338 رسماً به عضويت ساواک درآمد و همان سال نشريه کاوش را منتشر کرد و با کمک ايادي از بهمن 1343 تا مرداد 1356 به سمت نخست وزيري شاه درآمد.[20]
انتصاب هويدا به نخست وزيري موجب اعتراض عموم مردم حتي بعضي از خواص رژيم پهلوي شد در يکي از گزارشهاي ساواک آمده است:
سناتور جهانشاه صمصام در پايان جلسه روز 17/11/1343 مجلس سنا به سناتور مسعودي با حضور يکي از خبرنگاران جرايد اظهار داشته: « حيف است به اين مملکت و ملت کسي چون هويدا که بهائي است، حکومت کند.[21]
در سال 1345 اوايل صدارت اميرعباس هويدا، ايران به 24 قسمت تقسيم شد و هر قسمت امري، داراي مرکزي بود که محفل آن، به محفل روحاني مرکز قسمت امري موسوم بود. اين قسمتها عبارتند از: 1. آباده 2. آذربايجان شرقي (تبريز) 3. آذربايجان غربي (رضائيه) 4. اصفهان (اصفهان) 5. بابل 6. گرگان 7. بنادر خليج فارس (بندرعباس) 8. خراسان (مشهد) 9. خوزستان (اهواز) 10. زاهدان 11. ساري 12. سنگسر 13. تهران (تهران) 14. عراق (اراك) 15. فارس (شيراز) 16. قائنات (بيرجند) 17. قزوين 18. کاشان 19. کرمان 20. کرمانشاه 21. گيلان (رشت) 22. ني ريز 23. همدان (همدان) 24. يزد (يزد) که مهمترين مناطق آن، فارس و مازندران بود. سال 1349 تعداد مراکز ايران به 67 رسيد و در نقشه پنج ساله که به اواخر دوران سلطنت پهلوي تعلق داشت، بايد به 1100 محفل ميرسيد. فرح پهلوي در يک مصاحبه راديويي که با حسين مهري انجام داده بود و از راديو 24 ساعته لسآنجلس پخش ميشد، به پايبندي و دلبستگي هويدا به فرقه بهائيت اشاره کرد و گفت:
هويدا مرتباً به شاه القاء ميكرد كه اسلام دين اعراب است و شايسته نيست كه ما از آن پيروي كنيم و از او ميخواست تا بند مربوط به رسمي بودن دين اسلام را در قانون اساسي لغو نمايد. هويدا به شاه ميگفت که بهائيت يک دين ايراني است و خاستگاه آن ايران است و از شاه ميخواست تا اين فرقه را تحت حمايت بگيرد و موجبات رشد آن را فراهم سازد.[22]
به طور کلي بهائيان ايران، پيشرفت و موفقيت خود را در دهه آخر سلطنت پهلوي محصول خدمات و پشتيباني هويدا ميدانستند. در يکي از گزارشهاي ساواک به اين نکته اشاره شده است:
آقاي اميرعباس هويدا به پشتيباني بيت العدل اعظم )مستقر در حيفاي فلسطين اشغالي( مدت سيزده سال بر ايران حکومت کرد و جامعه بهائيت به پيشرفتهاي قابل توجهي رسيد و افراد متنفذ بهائي، پستهاي مهمي را در ايران اشغال کردند و پولهاي مملکت را به خارج فرستادند.[23]
3. سپهبد اسدالله صنيعي: وي از چهرههاي طراز اول بهائيت محسوب ميشد. وي در زمان رضا پهلوي ستوان پيشکار، آجودان و رئيس دفتر وليّعهد آن زمان، محمدرضا بود و همراه ايادي نقش مهمي در تحکيم مواضع بهائيان در نهادهاي نظامي رژيم پهلوي داشت.
سال 1344 مرکز بيتالعدل بهائيت ظاهراً خواستار کنارهگيري او از وزارت جنگ شد و بهانة آن اصل عدم مداخله در امور سياسي بيان شد. اين در حالي بود که در کابينه هويدا بهائيان تسلط جدي داشتند با اين حال، صنيعي با کمک ايادي و حمايت محمدرضا شاه موافقت بهائيان را به ادامة کار جلب كرد و طي يک اقدام نمايشي استعفا نمود؛ ولي شاه با ذکر اين مطلب که وي اجازة دخالت در امور سياسي به احدي نميدهد و صنيعي هم بايد به مأموريت خود ادامه دهد، ادامة حضور او را در مراکز مهم تداوم بخشيد.[24] اين استعفا ميتوانست در راستاي ملايم نمودن جو جامعه پس از روي کار آمدن هويدا نيز ايفاي نقش کند. با اين استعفا و پاسخ شاه، دست كم در جامعة ارتشي کشور اين نظر و اعتراض که بهائيان داراي سيطره شدهاند تا حدي فروکش کرد؛ چون شاه معتقد بود بهائيان خطري براي سلطنت وي ندارند. به عبارت ديگر عناصر بهائي کاملاً در اختيار شاه و اربابان او بودند. کارگزاراني که به راحتي ميتوانستند در راستاي دين زدايي و با حداقل عرفي نمودن دين اسلام در جامعه بسيار مؤثر باشند و به خوبي سياستهاي دول بيگانه را در ايران پيگيري و اعمال كنند.
صنيعي در صحنة سياسي کشور بسيار متنفذ بود. وي در دوران نخست وزيري اسدالله علم، حسنعلي منصور و هويدا در کابينه بود و به وزارت جنگ و وزارت خوار و بار رسيده بود.[25] نقش صنيعي که از چهرههاي طراز اول بهائيت بود، در تحکيم مواضع اين فرقه در ساختارهاي نظامي رژيم پهلوي حائز اهميت بود. سرانجام پس از پيروزي انقلاب اسلامي، سپهبد اسدالله صنيعي که موفق به فرار از کشور نشده بود در تاريخ 22/1/1358 دستگير و زنداني شد.
4. هوشنگ نهاوندي: وي از جمله افراد با نفوذ در مناصب سياسي، فرهنگي و علمي کشور بود. در اواخر رژيم شاه وي پس از طي مناصبي همچون وزارت علوم به مقام رياست دانشگاه شيراز و تهران دست يافت. بنابه گفته فردوست: «او از همان زمان دانشجويي در پاريس به ارتباط ويژه با سرويسهاي اطلاعاتي غرب کشيده شد و اسناد ساواک نيز نشان ميدهد که وي متهم به بهائيگري بوده است.[26] در ضمن وي رئيس دفتر فرح و يکي از ارکان حزب رستاخيز هم بود.
5. هژبر يزداني: وي يکي از سرمايه داران بزرگ ايراني بود. به نظر فردوست غصب ثروت ملي فراوان به نام هژبر يزداني همه متعلق به جامعة بهائيت بود و نام هژبر در حقيقت پوششي براي کسب قدرت اقتصادي توسط اين فرقه به حساب ميآمد.[27] هژبر حتي قسمتي از ثروت شاهپور غلامرضا را نيز اداره ميکرد.[28] چنگاندازيهاي هژبر يزداني به ثروتهاي مردم بدون توجه به قوانين جاري کشور، خنجري بود كه از پشت به اقتدار شاه وارد ميشد؛ اما در جهت ثروتاندوزي و قدرت فرقه بهائيت انجام ميشد.
تراکم سرمايه هژبر يزداني به حدي بود که او تمام ساختمانهاي بزرگ تهران نظير ساختمان پلاسکو و ساختمان آلومينيوم و برج سپهر (محل کنوني شعبه مرکزي بانک صادرات) را خريداري کرد. وي مالک هزاران رأس گوسفند بود به حدي که وي در يک مورد 400 سگ گله از خارج به ايران وارد کرد. وي افزون بر بهره برداري از شير و مواد لبني و گوشت از چرم گوسفندان هم کارخانه چرم سازي و بعد کارخانه کفش ايران و فروشگاه زنجيرهاي ايجاد کرد. در دهه پنجاه هژبر يزداني به عنوان ثروتمند ترين مرد ايران انتخاب شد. همچنين وي صاحب شرکتهاي شاهين کي، قند قزوين، کشت و صنعت ايران و آمريکا، کفش اطمينان، کفش ايران، فلور ايران و … بود. در آستانة پيروزي انقلاب، دولت ارتشبد ازهاري با هدف فريب مردم و به بيراهه کشاندن مبارزات، هژبر يزداني را به عنوان غارتگر بيتالمال بازداشت و در زندان قصر زنداني کرد.
وي در غروب 21 بهمن 1357 به همراه محوري رئيس وقت سازمان زندانها از زندان فرار کرد و خود را به آمريکاي لاتين رساند و در کاستاريکا همراه سناتور علي رضايي مالک کارخانه نورد و لوله اهواز به کار دامپروري در سطح کلان مشغول شد. افرادي مسلح به طور شبانه روزي از قصر و اقامتگاه وي محافظت ميکنند.[29]
6. حبيب ثابت: مشهور به پاسال (PASAL) كه نام يك شركت بود. حرف P برگرفته از اول نام خانوادگي اصغر پناهي است که در دربار نفوذ زيادي داشت. حرف A نيز نشانه، اميل عبود مسيحي لبناني که از بازرگانان و فاميل ادوارد چيتائيت يهودي لبنانيالاصل بود که در ايران نمايندگي پژو و لاستيک ايتاليايي را داشت دو حرف SA نيز مربوط به ثابت و حرف L نشانة دکتر محسن لک بود که با دربار مرتبط و صاحب نفوذ بود. درمجموع حبيب ثابت از يهوديان بهائي شده و از اهالي همدان بود و نماينده انحصاري اتومبيل فولکس واگن را در ايران داشت. وي اولين سرمايهداري بود که در اواخر دهه 1330 کارخانههاي نوشابهسازي پپسي کولا را با مشارکت بهرام فرمانفرمائيان در ايران ايجاد کرد. بعد از اعتراض مراجع و اعلام عمومي که اين نوشابه گازدار، متعلق به بهائيان است، وي نام نوشابه را به اِسو (ESO) تغيير داد. وي اولين کارخانه مونتاژتلويزيون را در ايران با نام آر، تي، اي (RTE) ايجاد کرد که مخفف راديو و تلويزيون ايران بود.
در سال 1347 دولت تصميم گرفت تا راساً اقدام به تأسيس فرستنده تلويزيون بکند؛ به همين سبب رضا قطبي، پسردايي و نامزد فرح پهلوي قبل از ازدواج با شاه، مأموريت يافت تا فرستنده جديد تلويزيون ايران را ايجاد کند. او هم پيش از مراسم تاجگذاري شاه، به سرعت اقدام به کار كرد. پس از راهاندازي تلويزيون در تهران، واحدي در آبادان هم توسط بهائيان تأسيس شد، تا به اين وسيله به ارزشهاي اعتقادي و سنتي و اخلاقي مسلمانان ضربه بزنند. شاه هم طبق دستوري به گمرک اين امتياز را به حبيب ثابت داد، تا بدون هيچ گونه تعهد و پرداخت حقوق گمرکي تلويزيون را وارد ايران کند. مهدي صابونچيان يکي از کارمندان دفتر حبيب ثابت، اموال و شرکتهاي متعلق به حبيب ثابت را به شرح ذيل اعلام کرد: نمايندگي ريش تراش فيليپس، لوازم آرايش آمريکايي Roblon و عطر چارلي، نمايندگي شرکت دارويي اسکوئيپ، نماينده شيرينگ آمريکا، يخچال کلويناتور، آبگرمکن و بخاري دئوترم، نمايندگي راديولوژي فيليپس، نمايندگي واردات يونيتهاي دندانسازي «امدا» و … .
غير از امور تجاري، ثابت در امور تبليغاتي هم براي بهائيان تلاشهايي مينمود و متون بهائي را با مبالغ کلان ترجمه و همراه مبلغان بهائي به کشورهاي اسلامي آفريقا و آسيا اعزام ميکرد. حمايت محمدرضا از ثابت پاسال و بهائيان موجب شد برخي از بهائيان، شايعه بهائي بودن شاه را در محافل خود دامن زنند.[30] ثابت همچنين در امور سياسي هم فعال بود و از همة توان مالي و اقتدار و روابط مافيايياش در هرم حاکميت پهلوي براي سرکوب مسلمانان بهره برداري ميکرد.[31]
7. ارتشبد شفقت: رئيس ستاد ارتش كه بهائي بود و يکي از صدها گواه بر پيوند بهائيت با رژيم پهلوي به شمار ميرفت. در گزارش 6/6/1342 آمده است:
با تحقيقات وسيع و موثقي که به عمل آمده و تحقيقات مذکور مورد نهايت وثوق و اطمينان ميباشند، انتساب و وابستگي شفقت به فرقة بهائي تأييد شده و ضمناً مشاراليه از جمله افراد معدود و متنفذي است که بهائيان ايران به وجودش افتخار و مباهات ميکنند و به نفوذ و قدرتش اتکا ميكردند. عملاً هم ديده ميشود که انتساب وي به رياست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقليت بهائي در تظاهر به ديانت خويش بي پروايي بيشتري نشان ميدهند.[32]
8. ناصر يگانه: وي در پستهاي داديار دادسراي تهران، مستشار دادگاه استان، داديار ديوان کشور، مدير کل امور قضايي در سال 1342، نماينده قزوين درمجلس شوراي ملي و رئيس کمسيون بودجه و معاون پارلماني حسنعلي منصور نخستوزير وقت شاه فعال بوده است.
9. ارتشبد غلامرضا ازهاري: از ديگر بهائيان با نفوذ بايد به ازهاري اشاره كرد، او متولد 1288 بود. دورة ستادي خود را در آمريکا گذراند و سال 1342 به درجه سپهبدي رسيد. وي مشاغل مهمي را در ارتش نظير فرماندهي، دانشگاه نظامي نيروي زميني و رياست رکن يک و آجوداني مخصوص شاه به عهده داشت. وي پس از استعفاي دولت شريف امامي در آبان 1357 از سوي شاه به نخست وزيري برگزيده شد و سپهبد ابو الحسن سعادتمند بهائي را به وزارت اطلاعات منصوب كرد. ازهاري در کشتار مردم بي دفاع در روزهايي كه رژيم، حکومت نظامي بر کشور حاکم کرده بود نقش بسزايي ايفا ميکرد. البته حضرت امام رحمه الله عليه در پيام مهمي پس از روي كار آمدن ازهاري، مردم را به ادامه مبارزه و استقامت دعوت كرده و فرمود: «… نهراسيد، ما طالب حق خود هستيم و به حقيم و دست خدا با ما است و بالاتر از دست ابرقدرتهاي شرق و غرب است؛ «يد الله فوق ايديهم».[33] ازهاري پس از فرار از ايران، به همراه افرادي از قبيل اشرف پهلوي، ارتشبد اويسي، ارتشبد بهرام آريانا و عدهاي از سران ساواک، موجوديت ارتش رهايي بخش ايران (آرا) را اعلام کردند.[34]
10. سرلشکر ضرغام: از اميران بهائي ارتش بود که بسيار به بهائيان تعصب داشت. وي در زمان نخست وزيري دکتر منوچهر اقبال به وزارت گمرکات و انحصارات و مدتي هم به وزارت دارايي منصوب شد. وي مدتي رياست سازمان چاي کشور و نيز اداره غله و نان تهران را عهدهدار بود. زماني هم رئيس بانک اصناف که از سوي دو سرمايهدار بهائي به نام قبادياني و کوشانفر ايجاد شده بود برگزيده شد. همچنين چند سالي هم به رياست بانک نونهالان[35]، زير مجموعه شرکت امنا که صددرصد سرمايه آن از موقوفات بهائيان بود، منصوب شد و بعد مسؤوليتهايي در امر نساجي و … به دست آورد.[36]
11. ارتشبد فريدون جم: وي فرزند محمود جم، اولين همسر اشرف پهلوي و رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران و سفير ايران در اسپانيا و وزير جنگ پيشنهادي کابينه بختيار بود که البته آن را نپذيرفت. وزارت دفاع آمريکا در گزارش اطلاعاتي خود، او را معلم پيشين فرزند شاه و يک بهائي متعصب و دوست صميمي سرهنگ ايادي معرفي ميکند و مينويسد: «شاه شخصاً بهائيگري و ترويج آن را در ايران تصويب و تأييد کرده است.[37]
12. پرويز ثابتي: وي متولد 1315 در مهدي شهر سمنان ميباشد. ثابتي به بهائي بودن خود به صورت صريح اشاره ميکرد و در پرسشنامه سازمان امنيت اشاره ميكند كه از بدو تولد، در يک خانواده بهائي به دنيا آمده است. وي در بهمن 1337 به عضويت رسمي سازمان اطلاعات و امنيت معروف به ساواک در آمده. لازم ذکر است که در آن دوره استخدام بهائيان قانوناً ممنوع بوده است.[38] وي پيش از انقلاب اسلامي گروهي مسلح زيرزميني را کشف و خنثا نمود. به دليل همين تجربه شيطاني بود که پس از انقلاب به مصر رفت و ضربات جبران ناپذيري به گروههاي فعال اسلامي مصر وارد كرد.[39] ثابتي اکنون به کمک نيروهاي آمريکايي در عراق رفته و به طور محرمانه براي نابودي حرکتهاي اسلامي تلاش ميکند. او به منظور سازماندهي مجدد استخبارات عراق به طور محرمانه فعاليت ميکند. قطعاً او در اين حضور، منافع بهائيت و ضربه زدن به کيان تشيع و نظام اسلامي را نيز در صدر برنامههاي خويش دارد.[40]
13. علي محمد ورقي: وي فرزند ولي الله ورقي متولد 1290 ليسانس اقتصاد از دانشگاه تهران و دکتراي علوم انساني از دانشگاه سوربن پاريس بود. وي به نمايندگي رهبر بهائيان از عبدالبهاء در کنفرانس آمريکاي جنوبي در سال 1958 شرکت کرد و به دستور عبدالبهاء به بغداد و بيروت سفر کرد و بسياري از تابستانها را در اسرائيل غاصب به سر ميبرد. وي از اياديان بهايي و از کساني بود که در انتخابات اولين اعضاي بيت العدل شرکت داشتند. وي در بسياري از کنوانسيونهاي منطقهاي از جمله آرژانتين، شيلي، اروگوئه و … به نمايندگي از عبدالبهاء شرکت داشته و در کنوانسيونهاي بلژيک و لوکزامبورک نيز نماينده مرکز جهاني بهائي بود.[41]
14. مليحه نعيمي: او همسر سپهبد خسرواني از عوامل کودتاي 28 مرداد 1332 و فرزند عبدالحسين نعيمي از کارگزاران اصلي بهائيت ايران بود. در گزارش10/7/1345 ساواک آمده است:
خانم نعيمي يکي از بهائيهاي متعصب و با نفوذ فرقة بهائيان ايران است و همسر سرلشکر خسرواني که چند سال قبل توانست به طور محرمانه شوهرش را به بهائيت گرايش دهد. خسرواني در حضور دکتر علي محمد ورقي استاد دانشگاه که از بهائيان متعصب و يکي از روحانيون بهائي است، رسماً بهائي شده و قرار بدين شده که از لحاظ فقط پرستيژ و شؤون نظامي و بعضي پستهايي که به وي محول گرديده، بهائي بودن وي از چهارچوب ديوار خانوادگي تجاوز نکند. خانم نعيمي چندي هم عهدهدار انجام وظايف پدرش با سرويسهاي اطلاعاتي سفارت انگليس و مقامات انگليسي بود و سالي چند بار به اروپا مسافرت و در کنفرانسهاي بهائيان جهان از طرف سازمان بهائي ايران شرکت ميکرد و به دليل انجام وظايف در جهت ترويج و توسعة نفوذ بهائيان، مقام اول را بين بهائيان ايران دارا بود … . شايع است که پرويز خسرواني در کارهاي اداري، افراد و درجه داران و افسران بهائي را به طور غير محسوس بيش از سايرين مشمول لطف خود قرار ميدهد.[42]
اين گزارش به خوبي نشان ميدهد که بعد از سرکوب قيام پانزده خرداد، نفوذ بهائيان در ايران افزايش مييابد و در ارتش، دانشگاه و نيز عرصههاي اقتصادي و فرهنگي افراد پرقدرتي از بهائيان بودهاند. همچنين وابستگي بهائيان به خارج از کشور و به ويژه به انگلستان از اين اسناد به خوبي آشکار ميشود. اين وابستگي از نوع اطلاعاتي و يا به عبارت ديگر جاسوسي ميباشد.[43] با همين ملاطفتها بود که عدة زيادي به عضويت اين فرقه در آمدند.
15. عبدالحسين نعيمي: وي پسر ميرزا محمد نعيم، شاعر معروف بهائي بود. او از کارمندان سفارت انگلستان بود. در گزارش ساواک مورخ10/7/1345 چنين آمده است:
نعيمي در سالهاي1320 الي 1324 رئيس کميته محرمانه سفارت انگليس در تهران و با همکاري دبير اول سفارت انگليس ) الن چارلزترات ( در امور سياسي خارجي و داخلي ايران نقش مؤثري داشته و خانم لمبتون[44] يکي از دوستان و همکاران نزديک نعيمي بوده است. وي سال 1325 از سفارت انگليس کنار رفته و همکاري خود را در امور سياسي و به طور مخفيانه و غير محسوس با سرويس اطلاعاتي سفارت انگليس در تهران ادامه ميداده است. البته نبايد نقش مخرب نعيمي در نهضت جنگل بر اساس مأموريت محوله از سوي سفارت انگليس را هم فراموش کرد.[45]
16. پرويز خسرواني: فرماندهي ژاندارمري ناحيه مرکز در قضية کشتار پانزده خرداد 1342 و آجوداني فرح، معاونت نخست وزير و رياست سازمان تربيت بدني و مديريت عامل باشگاه تاج از جمله سمتهاي وي بوده. نکته عجيب در زمان مسؤوليتهاي وي نامة تشويق محفل بهائيان به وي در تاريخ20 خرداد 1342 است آن هم با اطلاق اين عبارت: « تجاوز اراذل و اوباش و رجاله و سوء عمل جهلاي معروف به علم بر قيام حقطلبانة ملت مسلمان به رهبري مراجع عظام تقليد در رأس آن امام خميني رحمه الله عليه و تقدير از زحمات و خدمات و سرعت عمل تيمسار، و اينکه تاريخ امر بهائي آن جناب را در رديف همان چهرههاي درخشان و نگهبان مدنيت عالم انساني ثبت و ضبط خواهد نمود».[46]
برخي از بهائيان ديگر که در ادوار مختلف در عصر پهلوي مسؤوليت داشتند، عبارتند از:
ليلي امير ارجمند: مشاور ويژه فرح و مدير برنامههاي آموزشي و تربيتي شاه.
دکتر عباس شاهقلي: پسر سرهنگ شاهقلي، وزير بهداري و وزير علوم.
اسفند فرخ روپارسا: نام او در شناسنامه فرخ روپارساي بود و وزير آموزش و پرورش، دختر فرخ دين پارساي بود که از عناصر تأثيرگذار در اداره مطبوعات و سمت دادن به فعاليت بهائيان و رواج ابتذال در زمان رضا شاه و تا اواسط سلطنت محمدرضا بوده است.
منصور روحاني: وزير آب و برق و نيز کشاورزي. وي همچنين عضو کانون مترقي هم بود. در دوره وي، کشاورزي ايران نابود شد. در ضمن وي سرپرست امور عمراني بنياد پهلوي و قائم مقام بانک عمران در امور عمراني شهرک غرب تهران و نمک آبرود بود.
عباس آرام: وزير امور خارجه. وي فرزند عليرضا چاي فروش از مبلغان بهائي بود. همچنين او وزير مختار ايران در واشنگتن و مديرکل سياسي وزارت امور خارجه و وزير امور خارجه در دولت اقبال، علم، منصور و هويدا و سناتور انتصابي در مجلس سنا بود.
غلامرضا کيان پور: وزير دادگستري.
منوچهر تسليمي: وزير بازرگاني و اطلاعات.
سپهبد علي محمد خادمي: رئيس هيأت مديره و مدير عامل هواپيمايي ملي ايران «هما» و عضو دفتر فرح و رئيس هيأت مديره شرکت هتلهاي ايران و عضو هيأت مديره بانک عمران، و از اعضاي مؤسس کلوپ صهيونيستي روتاري.
حضور بهائيان در بيشتر مناصب نظامي، دولتي در زمان پهلوي بسيار زياد بود. مئير عزري سفير اسرائيل غاصب در زمان پهلوي در ايران ميگويد:
پشتيبانيهاي سازمان يافته گروهي )بهائيان( در ورود به دستگاههاي دولتي و بالا کشيدن ديگر همکيشان، راه را براي يارگيريهاي بيشتري باز ميکرد».[47] در گزارش جاسوسان آمريکايي آمده است: «… برنامهها )ي اصلاحات ارضي و شرکت زنان در انتخابات و …( به دكترين بهائيگري بيشتر شباهت دارد تا به دين اسلام».[48] حضور فعال بهائيان در عرصه مديريت ارشد کشور و کابينه دولت موجب جهتگيري بسياري از تصميمات دولت به نفع اهداف اين فرقه وابسته به رژيم صهيونيستي و ضد اسلام شده بود. در سال 1347 در يکي از کميسيونهاي فرقه بهائيت، سخنگوي کميسيون پس از ابراز خرسندي از پيروزي ارتش اسرائيل غاصب در جنگ با اعراب گفت:
پيشرفت و ترقي ما بهائيان اين است که در هر اداره ايران و تمام وزارت خانهها يک جاسوس داريم و هفتهاي يک بار از طرحهايي كه تهيه شده و به وسيله دولت که به عرض شاهنشاه آريا مهر ميرسد، گزارشاتي در زمينه طرح به محفل روحاني بهائي ميرسد … .[49]
تأثير پيروزي انقلاب اسلامي بر فرقه ضاله بهائيت
بهائيانِ مولود دشمنان اسلام که همواره توسط استعمارگران و مغرضان حمايت ميشدند، با آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، اقدام به فرار نموده و حتي سرمايههاي خود را از ايران خارج کردند. آنان بلافاصله از سوي دولتهاي انگليس، آمريکا، کانادا و … به پناهندگي سياسي پذيرفته شدند. البته گروهي هم متوجه اشتباهات خود و فريبکاري رهبران خود شده بودند و به دامان اسلام روي آوردند و توبه کردند.
پس از انقلاب پرشکوه ايران و قطع حمايت حکومتي از اين فرقه ضاله، غربيها از اين فرقه به عنوان حربهاي براي مبارزه تبليغاتي بر ضد نظام اسلامي استفاده کردند. بهائيان گريخته از ايران هم از هر فرصتي براي وارد کردن ضربه به نظام اسلامي و به شکست کشاندن نظام استفاده کردند. در اين راه طرحها و برنامه و حتي سرمايه گذاريهاي کلاني هم انجام دادند. علاوه بر اينها کمپانيهاي خبري مثل بيبيسي، راديو فرانسه، راديو آمريکا، راديو اسرائيل با همة امکانات در اختيار اين فرقه صهيونيستي هستند و سعي ميكنند اين فرقه ضاله را در رسانههاي خود، يک دين معرفي کنند.
با پيروزي انقلاب اسلامي بهائيان به يکباره تمام پشتوانه خود را در کشور از دست رفته ميديدند و تمام آمال و آرزوهاي آنان نقش بر آب شده بود. در گزارش سفارت آمريکا به وزارت امور خارجه آن کشور در ژوئن 1979م (1359ش) آمده است: «يکي از نه نفر از مردان متفکر بهائيان گفت که جامعه بهائي احساس ميکند از جهات اداري، اجتماعي و مالي درحال مرگ است و با بدترين بحران در تاريخ صدوبيست و هشت سالهاش مواجه شده است».[50]
در مجموع بايد گفت پيروزي انقلاب اسلامي ايران باعث شد ماهيت اصلي اين فرقه آشكار شود و پايگاه آنان را در ايران که به اوج خود رسيده بود و دوران طلايي خود را سپري ميکرد، ويران شود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و قطع حمايت حكومتي از اين فرقة ضالة، غربيها و دشمنان، از اين فرقه هم حربهاي براي مبارزه تبليغاتي بر ضد نظام مقدس اسلامي ساختند و طي اينسالها هنوز هم به دنبال آسايش اين جاسوسان دستآموز هستند؛ براي نمونه ميتوان به حمايت رونالدريگان ـ رئيس جمهور وقت آمريكا ـ از چند جاسوس بهايي اشاره كرد كه به جرم جاسوسي بيگانگان در جنگ تحميلي عراق بر ضد ايران دستگير شده بودند. حضرت امام خميني رحمه الله عليه در پاسخ به آن حمايتها فرمود:
نميدانم اين كه در بعضي راديوها پخش كردند صحبت رئيس جمهور آمريكا را ملاحظه كرديد؟ كه ايشان از همه دنيا استمداد كردند براي اينكه اين بهاييهايي كه در ايران هستند و مظلومند و جاسوس هم نيستند و به جز مراسم مذهبي به كار ديگر اشتغال ندارند و ايران براي همين كه اينها مراسم مذهبيشان را به جاي ميآورند، 22 نفرشان را محكوم به قتل كردهاند، ايشان از همه دنيا استمداد كرده كه اينها جاسوس نيستند، اينها يك مردمي هستند كه دخالت در هيچ كاري ندارند و روي انسان دوستي ايشان اين مسائل را ميگويند… .[51]
اگر ايشان (ريگان) اين مسائل را نميگفت، خوب گاهي اذهان ساده احتمال ميدادند كه خوب اينها هم يك مردمي هستند كه ولو اعتقاداتشان فاسد است، لكن مشغول كار خودشان هستند …
لكن بعد از اينكه اقاي ريگان گفتهاند، شهادت دادند به اينكه اينها جز مراسم مذهبي چيزي ديگري ندارند، باز هم ميتوانيم باور كنيم؟ از آن طرف وقتي كه حزب توده را (به جرم جاسوسي) ميگيرند شوروي صدايش بلند ميشود كه يك عده مردم بيگناهي كه با جمهوري اسلامي هم موافق بودند … دولت ايران بيخودي آمده است اينها را گرفته و حبس كرده، از آن طرف هم آقاي ريگان ميگويد كه اين بهاييها، بيچارهها مردم آرامي، ساكتي مشغول عبادت خودشان هستند … .
اگر اينها جاسوس نيستند شما صدايتان در نميآمد. شما براي خاطر اينكه اينها يك دستهاي هستند كه به نفع شما هستند (اعتراض كرديد) … آمريكا را ميشناسيم كه انسان دوستياش گل نكرده كه حالا براي خاطر 22 نفر بهايي كه در ايران به قول خودشان گرفتار شدند، براي انسان دوستي يك وقت همچو صدا كرده و فرياد كرده و به همه عالم متشبث شده است كه به فرياد اينها برسيد. مردم شما را ميشناسند … اگر دليلي ما نداشتيم به اينكه اينها جاسوس آمريكا هستند … طرفداري ريگان از آنها … كافي بود.
بهائيها يك مذهب نيستند، يك حزب هستند، يك حزبي كه در سابق انگلستان پشتيباني آنها را ميكرد و حالا هم آمريكا دارد پشتيباني ميكند.
اينها هم جاسوسند مثل آنها … مسأله اين است كه طرفدار اينها شما آقاي ريگان هستيد …».[52]
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
نتيجه
دوران پهلوي بستر بسيار مناسبي براي رشد و نفوذ بهائيان در ايران شده بود. با حمايتهايي كه شاه از اين گروه ميكرد و پستهاي اجرايي و مقامهايي دولتي كه بهائيان به دست ميآوردند ـ به ويژه از دهة قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ـ و حمايتهايي كه از سوي استعمارگران ـ به ويژه آمريكا و انگلستان و رژيم غاصب اسرائيل ـ باعث شد ايران سرزمين امن و پر از نعمت براي بهائيان شود. بهائيان در زمان پهلوي دوران طلائي خود را سپري ميكردند؛ ولي با روشنگري حضرت امام خميني رحمه الله عليه و پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 همه برنامهها و معادلات آنان بر هم خورد و الحمد الله نام مقدس اسلام پاينده ماند و ان شاء الله اين انقلاب به انقلاب حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف متصل خواهد شد.
پاورقی ها:
[1]. روح الله حسينيان، سه سال ستيز مرجعيت شيعه، مرکز اسناد انقلاب اسلامي ايران، تهران، 1382ش، ص3-172.
[2]. خاطرات ارتشبد حسين فردوست : ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، تهران، انتشارات اطلاعات، 1368، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج1، ص374 و 375.
[3]. سيد سعيد زاهد زاهداني، بهائيت در ايران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي ايران، سوم، تهران، 1384ش، ص251.
[4]. حسين فردوست، پيشين، ج1، ص374.
[5]. پروين غفاري ، تا سياهي در دام شاه، مرکز ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1376ش، ص64.
[6]. همان، ص84 ـ 85.
[7]. حسين فردوست، پيشين، ج1، ص377.
[8]. سيدسعيد زاهداني، پيشين، ص247 و 248.
[9]. همان، ص251، گزارش به ساواک در تاريخ 19/5/1350.
[10]. آرشيو مرکز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت آذربايجان (به نقل از ماهنامه زمانه، سال 6، شماره 61)، 1386ش، ص78.
[11]. امام خميني، صحيفه نور، ج1، ص44.
[12]. همان، ص12.
[13]. همان، ص34 و 35.
[14]. حسين فردوست، پيشين، ج1، ص202.
[15]. همان، ج2، ص199-204.
[16]. مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، ج5، لندن، بي نا، 1368ش، ص314.
[17]. محمود، حکيمي ، مسابقه غارتگري، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي، انتشارات مدرسه، 1383ش، ص91.
[18]. حسين فردوست، پيشين، ج1، ص201 ـ 204.
[19]. پروين غفاري، پيشين، ص106.
[20]. حسين فردوست، پيشين، ج2، ص367-373.
[21]. گزارش ساواک 18/11/1343، همان، ص385.
[22]. احمد اللهياري ، بهائيان در عصر پهلوي، دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان، ج31، نيمه پنهان، 1387ش، ص130.
[23]. حسين مير، تشکيلات فراماسونري در ايران، انتشارات علمي، 1371ش، ص210.
[24]. حسين فردوست، پيشين، ج2، ص468 و 469.
[25]. همان، ج1، ص374.
[26]. همان، ج2، ص510.
[27]. همان، ج1، ص377.
[28]. انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواک، ج10، ص54.
[29]. احمد اللهياري، پيشين، ص194 ـ 200.
[30]. همان، ص189.
[31]. همان، ص192.
[32]. فصلنامه مطالعات تاريخي، سال اول، ش3، تابستان1383ش، ص321 و 322.
[33]. امام خميني، پيشين، ج2، ص109.
[34]. احمد اللهياري، پيشين، ص148.
[35].اين بانک در زمان محمدرضا پهلوي با سود ساليانه چهل ميليون تومان از پرسودترين بانکهاي کشور بود.
[36]. همان، ص157.
[37]. اسناد لانه جاسوسي امريکا، ج37، مسلکهاي سياسي استعماري ، گزارش اطلاعاتي محرمانه و غيرقابل انتشار براي ملل بيگانه، سند شماره 1، ص7.
[38]. سيدسعيد زاهداني، پيشين، ص242.
[39]. احمد اللهياري، پيشين، ص137.
[40]. حاميان شيطان، پيشينه عملکرد بهائيت و تکاپوي آن در جهان معاصر به ضد اسلام و ايران، 1384ش، بي نا، ص12 (به نقل از بهائيان در عصر پهلوي، ص138).
[41]. احمد اللهياري، پيشين، ، ص33.
[42]. حسين فردوست، پيشين، ج2، ص455.
[43]. سيدسعيد زاهداني، پيشين، ص243.
[44]. خانم لمبتون از معروفترين جاسوسان انگليسي مقيم ايران بود که تحت پوشش وابسته فرهنگي و خبرنگار راديو بيبيسي براي سازمان اينتليجنت سرويس کار ميکرد. سر ريدر بولارد سفير کبير انگلستان در تهران، او را به سرپرستي امور اطلاعاتي و جاسوسي سفارت منصوب کرده بود. او علاوه بر زبان و ادبيات فارسي به زبانهاي عربي و ترکي تسلط کامل داشت. لمبتون از جاسوسان نامداري بود که بعدها تجارب خود را به صورت کتب گوناگون در اختيار دانشگاههاي انگليس گذاشت و در جايگاه استاد ايران شناسي به تدريس پرداخت. (براي اطلاعات بيشتر ر.ک : نيمه پنهان، ج2، دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان، چهارم، 1379ش، ص9-48).
[45]. عبدالله شهبازي، جستارهايي از تاريخ بهايي گري ايران، فصلنامه تاريخ معاصر، سال 7، ص50.
[46]. سيد حميد روحاني، نهضت امام خميني ;، ج1، تهران، عروج، چ پانزدهم، 1381ش، ص1516.
[47]. يادنامه خاطرات مئير عزري، ج1، سال 2000 ميلادي، ص331.
[48]. اسناد لانه جاسوسي آمريکا، شماره 37، ص7.
[49]. جواد منصوري ، تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، سند 93/2.
[50]. بهائي گري، اسناد لانه جاسوسي، ص9، (به نقل از ويژه نامه ايام، ش 29، سال 1386، ص52.).
[51]. امام خميني، پيشين، ج17، ص266، مورخه 7/3/1362.
[52]. امام خميني، پيشين، ج17، ص266 و 267.
دوران پهلوي بستر بسيار مناسبي براي رشد و نفوذ بهائيان در ايران شده بود. با حمايتهايي كه شاه از اين گروه ميكرد و پستهاي اجرايي و مقامهايي دولتي كه بهائيان به دست ميآوردند ـ به ويژه از دهة قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ـ و حمايتهايي كه از سوي استعمارگران ـ به ويژه آمريكا و انگلستان و رژيم غاصب اسرائيل ـ باعث شد ايران سرزمين امن و پر از نعمت براي بهائيان شود. بهائيان در زمان پهلوي دوران طلائي خود را سپري ميكردند؛ ولي با روشنگري حضرت امام خميني رحمه الله عليه و پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 همه برنامهها و معادلات آنان بر هم خورد و الحمد الله نام مقدس اسلام پاينده ماند و ان شاء الله اين انقلاب به انقلاب حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف متصل خواهد شد.
پاورقی ها:
[1]. روح الله حسينيان، سه سال ستيز مرجعيت شيعه، مرکز اسناد انقلاب اسلامي ايران، تهران، 1382ش، ص3-172.
[2]. خاطرات ارتشبد حسين فردوست : ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، تهران، انتشارات اطلاعات، 1368، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ج1، ص374 و 375.
[3]. سيد سعيد زاهد زاهداني، بهائيت در ايران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي ايران، سوم، تهران، 1384ش، ص251.
[4]. حسين فردوست، پيشين، ج1، ص374.
[5]. پروين غفاري ، تا سياهي در دام شاه، مرکز ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1376ش، ص64.
[6]. همان، ص84 ـ 85.
[7]. حسين فردوست، پيشين، ج1، ص377.
[8]. سيدسعيد زاهداني، پيشين، ص247 و 248.
[9]. همان، ص251، گزارش به ساواک در تاريخ 19/5/1350.
[10]. آرشيو مرکز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت آذربايجان (به نقل از ماهنامه زمانه، سال 6، شماره 61)، 1386ش، ص78.
[11]. امام خميني، صحيفه نور، ج1، ص44.
[12]. همان، ص12.
[13]. همان، ص34 و 35.
[14]. حسين فردوست، پيشين، ج1، ص202.
[15]. همان، ج2، ص199-204.
[16]. مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، ج5، لندن، بي نا، 1368ش، ص314.
[17]. محمود، حکيمي ، مسابقه غارتگري، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي، انتشارات مدرسه، 1383ش، ص91.
[18]. حسين فردوست، پيشين، ج1، ص201 ـ 204.
[19]. پروين غفاري، پيشين، ص106.
[20]. حسين فردوست، پيشين، ج2، ص367-373.
[21]. گزارش ساواک 18/11/1343، همان، ص385.
[22]. احمد اللهياري ، بهائيان در عصر پهلوي، دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان، ج31، نيمه پنهان، 1387ش، ص130.
[23]. حسين مير، تشکيلات فراماسونري در ايران، انتشارات علمي، 1371ش، ص210.
[24]. حسين فردوست، پيشين، ج2، ص468 و 469.
[25]. همان، ج1، ص374.
[26]. همان، ج2، ص510.
[27]. همان، ج1، ص377.
[28]. انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواک، ج10، ص54.
[29]. احمد اللهياري، پيشين، ص194 ـ 200.
[30]. همان، ص189.
[31]. همان، ص192.
[32]. فصلنامه مطالعات تاريخي، سال اول، ش3، تابستان1383ش، ص321 و 322.
[33]. امام خميني، پيشين، ج2، ص109.
[34]. احمد اللهياري، پيشين، ص148.
[35].اين بانک در زمان محمدرضا پهلوي با سود ساليانه چهل ميليون تومان از پرسودترين بانکهاي کشور بود.
[36]. همان، ص157.
[37]. اسناد لانه جاسوسي امريکا، ج37، مسلکهاي سياسي استعماري ، گزارش اطلاعاتي محرمانه و غيرقابل انتشار براي ملل بيگانه، سند شماره 1، ص7.
[38]. سيدسعيد زاهداني، پيشين، ص242.
[39]. احمد اللهياري، پيشين، ص137.
[40]. حاميان شيطان، پيشينه عملکرد بهائيت و تکاپوي آن در جهان معاصر به ضد اسلام و ايران، 1384ش، بي نا، ص12 (به نقل از بهائيان در عصر پهلوي، ص138).
[41]. احمد اللهياري، پيشين، ، ص33.
[42]. حسين فردوست، پيشين، ج2، ص455.
[43]. سيدسعيد زاهداني، پيشين، ص243.
[44]. خانم لمبتون از معروفترين جاسوسان انگليسي مقيم ايران بود که تحت پوشش وابسته فرهنگي و خبرنگار راديو بيبيسي براي سازمان اينتليجنت سرويس کار ميکرد. سر ريدر بولارد سفير کبير انگلستان در تهران، او را به سرپرستي امور اطلاعاتي و جاسوسي سفارت منصوب کرده بود. او علاوه بر زبان و ادبيات فارسي به زبانهاي عربي و ترکي تسلط کامل داشت. لمبتون از جاسوسان نامداري بود که بعدها تجارب خود را به صورت کتب گوناگون در اختيار دانشگاههاي انگليس گذاشت و در جايگاه استاد ايران شناسي به تدريس پرداخت. (براي اطلاعات بيشتر ر.ک : نيمه پنهان، ج2، دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان، چهارم، 1379ش، ص9-48).
[45]. عبدالله شهبازي، جستارهايي از تاريخ بهايي گري ايران، فصلنامه تاريخ معاصر، سال 7، ص50.
[46]. سيد حميد روحاني، نهضت امام خميني ;، ج1، تهران، عروج، چ پانزدهم، 1381ش، ص1516.
[47]. يادنامه خاطرات مئير عزري، ج1، سال 2000 ميلادي، ص331.
[48]. اسناد لانه جاسوسي آمريکا، شماره 37، ص7.
[49]. جواد منصوري ، تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، سند 93/2.
[50]. بهائي گري، اسناد لانه جاسوسي، ص9، (به نقل از ويژه نامه ايام، ش 29، سال 1386، ص52.).
[51]. امام خميني، پيشين، ج17، ص266، مورخه 7/3/1362.
[52]. امام خميني، پيشين، ج17، ص266 و 267.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
پویا شکیبا
بهائيت و اسرائيل؛ پيوند ديرين (1)
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com /
تناسب گونههاي تجمعات انساني در هر سطح و گسترهاي، نيازي حياتي به منظور برقراري، استمرار و ارتقاي روابط ميان آنهاست. تنوع گرايشها و منافع موجب ميگردد ائتلافهاي گوناگوني شكل گيرند كه روابط فرقه بهائيت با صهيونيستها نيز در همين چارچوب قابل بررسي است. استمرار اين روابط در دوره زماني بلندمدت نشانه تناسب و سنخيت آنها با يكديگر ميباشد و اين واقعيت، نكتهاي است كه براي شناسايي ماهيت هر يك از طرفين بسيار مفيد است. در مقاله حاضر، رابطه بهائيت و اسرائيل به عنوان پيوندي ديرين و فزاينده بررسي شده است.
يكى از فصول بسيار مهم در كارنامه سياسى بهائيت، روابط صميمانه و همكارى تنگاتنگ سران اين فرقه با صهيونيستها به طور عام، و رژيم اشغالگر فلسطين، به طور خاص، است.
سرزمينى كه بيش از نيم قرن صهيونيسم چنگالهاى خونين خويش را بر آن افكنده است، از ديرباز قبله بهائيان محسوب مىشود و افزون بر اين، سالهاست مركزيت جهانى بهائيت (بيتالعدل اعظم) در آن كشور قرار دارد. ضمناً اين روابط صميمانه، مختص امروز و ديروز نيست و از بدو تأسيس رژيم صهيونيستى وجود داشته است. اگر با تتبع و عمق بيشترى به موضوع نگاه شود، مىتوان ردّ پاى اين روابط را با آژانس يهود و سران صهيونيسم جهانى در دهها سال پيش از تأسيس رژيم اشغالگر قدس يافت.
بهائيت و صهيونيسم؛ پيوند ديرپا
به گواه تاريخ، روابط سران بهائيت با صهيونيسم، پيشينهاى بس درازتر از عمر "رژيم اسرائيل" دارد. توضيح مطلب چنين است:
مىدانيم كه اسرائيل يكباره در سال 1948 به وجود نيامد، بلكه مقدمات پيدايي آن از دهها سال قبل توسط صهيونيستها و با همكارى دولتهاى استعمارى (بهويژه انگليس) فراهم شده بود، چنانكه وقتى هرتزل (نظريهپرداز صهيونيسم) در واپسين سالهاى قرن نوزدهم كتاب مشهورش، "يك دولت يهودى"، را نوشت، گفت: من دولت يهودى را پى افكندم! و بهويژه انديشه تأسيس دولت يهود در فلسطين، و سوق يهوديان جهان به سمت آن، دست كم از همان قرن نوزدهم ذهن بسيارى از دانشوران صهيون را به خود مشغول كرده، و براى تحقق آن، به تكاپو واداشته بود كه نمونهاى از آن در اقدامات پنهان و آشكار خاندان جهود و سرمايهدار "روچيلد" (شاخه فرانسه و لندن) و افرادي نظر دولسپس و ديسرائيلى در حفر كانال سوئز و خريد سهام آن، مشاهده مىشود كه جاى تشريح آن در اينجا نيست.
با اين سوابق، آيا عجيب نيست كه ميرزاحسينعلي بهاء (مؤسس بهائيت، زنداني عكاي فلسطين، و متوفي 1309. ق) مژده تجمع و عزتيابي يهوديان در ارض موعود را مطرح ميسازد، به طوريكه دهها سال بعد طبق اعلام منابع بهائي، بشارتهاي او مبني بر تأسيس اسرائيل در مطبوعات غربي نيز منعكس، و با افتخار، بزرگنمايي ميشود: "روزنامهها[ي ايتاليا] در اهميت امر مبارك مقالاتي نوشتند. حتي بشارات حضرت بهاءالله را به جهت بنياسرائيل و عزت و اجتماع آنان را در سرزمين موعود و اسرائيل يادآوري نموده بودند. "[1]
نيز جانشين وي، عباس افندى (متوفى آذر 1300. ش /نوامبر 1921) كه دست كم از آغاز قرن بيستم، به دليل ملاقات با عدهاي از سران صهيونيسم (همچون بنزوى و موشه شارت) از طرحهاى نهان و آشكار صهيونيسم جهانى نسبت به فلسطين بىخبر نبود، در 1907 براى حبيب مؤيد (كه بهگفته شهبازى، به يكى از خاندانهاى يهودى بهائىشده تعلق داشت) تشكيل اسرائيل را اينگونه پيشگويى كرده است: "اينجا فلسطين است، اراضى مقدسه است. عنقريب قوم يهود به اين اراضى بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودى و حشمت سليمانى خواهند يافت. اين از مواعيد صريحه الهيه است و شك و ترديد ندارد. قوم يهود عزيز مىشود... و تمامى اين اراضى باير، آباد و داير خواهد شد. تمام پراكندگان يهود جمع مىشوند و اين اراضى مركز صنايع و بدايع خواهد شد، آباد و پرجمعيت مىشود و ترديدى در آن نيست. "[2]
بنزوى (از فعالان صهيونيسم، و رئيسجمهور بعدى اسرائيل) خود به ملاقاتش (همراه همسر خويش) با عباس افندى در قصر بهجى (واقع در عكا) تصريح كرده[3] و تاريخ اين ديدار را سالهاى 1909ــ1910. م[4]، يعنى حدود چهل سال قبل از تأسيس اسرائيل (1948. م) دانسته است، كه نشاندهنده عمق استراتژيك روابط ميان سران بهائيت و صهيونيستهاست. شواهد تاريخى همچنين از ارتباط عباس افندى با اعضاى خاندان روچيلد، گردانندگان و سرمايهگذاران اصلى در طرح استقرار يهوديان در فلسطين، حكايت ميكند. شاهد اين مطلب، سخن خود افندى به حبيب مؤيد ميباشد كه گفته است: "مستر روچيلد آلمانى نقاش ماهرى است. تمثال مبارك را با قلم نقش درآورده و به حضور مبارك آورد و استدعا نمود چند كلمه در زير اين عكس محض تذكار مرقوم فرمايند تا به آلمانى ترجمه و نوشته شود.... "[5]
قرائن فوق، عدهاي از پژوهشگران را بدين باور رسانده است كه بنويسند: "از سال 1868 ميلادى، كه ميرزا حسينعلى نورى (بهاء) و همراهانش به بندر عكا منتقل شدند، پيوند بهائيان با كانونهاى مقتدر يهودى غرب تداوم يافت و مركز بهائيگرى در سرزمين فلسطين[6] به ابزارى مهم براى عمليات بغرنج ايشان و شركايشان در دستگاه استعمارى بريتانيا بدل شد. اين پيوند در دوران رياست عباس افندى (عبدالبهاء) بر فرقه بهائى، تداوم يافت. در اين زمان، بهائيان در تحقق راهبرد تأسيس دولت يهود در فلسطين، كه از دهههاى 1870 و 1880 ميلادى آغاز شده بود، با جديت شركت كردند و اين تعلق در اسناد ايشان بازتاب يافت"[7] كه به بعضى از آنها فوقاً اشاره شد.
پس از سقوط و تجزيه امپراتورى عثمانى، فلسطين تحت قيمومت استعمار بريتانيا قرار گرفت تا وينستون چرچيل (وزير مستعمرات انگليس كه خود را "يك صهيونيست ريشهدار" مىخواند) به عنوان كمك به ايجاد "كانون ملى يهود" در فلسطين، مقدمات تأسيس دولت اسرائيل را فراهم سازد. در دوران قيمومت نيز تشكيلات بهائيت در فلسطين از تسهيلات و امتيازهاى ويژهاى برخوردار بود. به نوشته شوقى افندى، در آن دوران، "شعبهاى به نام موقوفات بهائى در فلسطين داير گشت" و "هر چيزى كه به نام مقام متبركه بهائى از اطراف عالم به اراضى مقدسه مىرسيد، از پرداخت عوارض و حقوق گمركى معاف بود و همچنين موقوفات بهائى از پرداخت ماليات معاف بودند.... "[8]
پيداست كه استعمار "سوداگر و فزونخواه" بريتانيا اين امتيازات را رايگان در اختيار بهائيت قرار نمىداد. طبعاً سران بهائيت خدمات درخور توجهى براى انگلستان و صهيونيسم انجام داده كه مستحق اين همه عنايت و توجه ويژه گرديده بودند. براى درك بيشتر اين خدمات بايد كمى به عقب بازگشت:
هرتزل مىكوشيد كه موافقت سلطان عبدالحميد ثانى را براى ايجاد يك مستعمرهنشين صهيونيستى در فلسطين جلب كند، ولى با مخالفت وى روبهرو شد و حتى سلطان عثماني از پذيرش هيأت صهيونيستها به رياست مزراحى قاصو، كه به همين منظور (همراه پيشنهادهاى جذاب و فريبنده) عازم باب عالى بود، سر باز زد. او "همچنين يهوديان را مجبور ساخت كه به جاى اجازهنامههاى معمولى، اجازهنامههاى سرخرنگ حمل كنند تا از ورود قاچاقى آنان و سكونتشان در سرزمين فلسطين جلوگيرى شود. "[9] به دليل همين مخالفت با صهيونيستها بود كه به قول آقاى صلاح زواوى (سفير سابق فلسطين در تهران)، "سلطان عبدالحميد... تخت خود را به بهاى موضع خويش در قبال فلسطين از دست داد. "[10]
سالها بعد در اواخر جنگ جهانى اول با شكست عثمانى، زمينه رخنه صهيونيسم به فلسطين فراهم شد و لذا در اواخر آن جنگ (نوامبر 1917) جيمز بالفور، وزيرخارجه لندن، مساعدت بريتانيا به طرح تشكيل كانون ملى يهود در فلسطين را به صهيونيستها اعلام كرد (اعلاميه مشهور بالفور به روچيلد). در اين حال فرمانده كل قواى عثمانى، كه از نقشههاى بريتانيا و صهيونيسم در مورد منطقه فلسطين اطلاع داشت، و عباس افندى و ياران و منسوبان نزديك وى را نيز در شامات، عراق و... دستاندركار كمك به ارتش بريتانيا ميدانست، به قتل وى و انهدام مراكز بهائى در حيفا و عكا مصمم گشت؛ چراكه از تأثير اين فرقه و رهبر آن در تحقق توطئهها آگاه بود. شوقىافندى، رهبر بهائيان، در اين زمينه در كتاب "قرن بديع" بهصراحت خاطرنشان ساخته است كه "جمالپاشا (فرمانده كل قواى عثمانى) تصميم گرفت عباس افندى را به جرم جاسوسى اعدام كند. "[11]
دولت انگلستان نيز متقابلاً به حمايت جدى از پيشواى بهائيان برخاست و لرد بالفور طي تلگرافى به ژنرال آللنبى، فرمانده ارتش بريتانيا (در جنگ با جمالپاشا در منطقه فلسطين)، دستور داد كه در حفظ و صيانت عبدالبهاء و عائله و دوستانش بكوشد. [12] امپراتورى بريتانيا، در تكميل اين اقدامات، توسط همين ژنرال آللنبى به عباس افندى لقب "سر" (Sir) و نشان شواليهگرى (Knighthood) اعطا كرد. [13]
چندى بعد عباس افندى از دنيا رفت و در حيفا به خاك سپرده شد. با انتشار خبر مرگ او سفارتخانهها و كنسولگريهاى انگليس در خاورميانه اظهار تأسف و همدردى كرد و چرچيل (وزير مستعمرات انگليس) تلگرامى براى سر هربرت ساموئل (صهيونيست سرشناس و كميسر عالى انگليس در فلسطين) صادر كرد و از او خواست مراتب همدردى و تسليت حكومت انگليس را به خانواده عباس افندى ابلاغ كند. [14] ساموئل نيز شخصاً در تشييعجنازه عبدالبهاء حاضر شد. او در اين مراسم مقدم بر همه شركتكنندگان حركت مىكرد. سر رونالد استورز، مأمور سياسى انگليس، در اين باره گفته است: "ما در رأس مشايعين... سراشيبى كوه كرمل را با قدم آهسته بالا رفتيم و اين درجه اظهار تأسف... در خاطر من كاملاً ماند. "[15]
تأسيس اسرائيل
تشكيل رژيم اشغالگر قدس به سال 1948 در زمان حيات شوقىافندى اتفاق افتاد. قبل از آن در سال 1947، سازمان ملل كميتهاى براى رسيدگى به مسأله فلسطين تشكيل داد. شوقى در 14 جولاى 1947، طى نامهاى به رئيس اين كميته، بر مطالب جالب توجهى از علائق مشترك بهائيت و صهيونيسم به فلسطين تأكيد ورزيد و ضمن مقايسه منافع بهائيت با مسلمانان و مسيحيان و يهوديها در فلسطين نتيجه گرفت كه "تنها يهوديان هستند كه علاقه آنها نسبت به فلسطين تا اندازهاى قابل قياس با علاقه بهائيان به اين كشور است؛ زيرا كه در اورشليم، بقاياى معبد مقدسشان قرار داشته و در تاريخ قديم، آن شهر مركز مؤسسات مذهبى و سياسى آنان بوده است.... "[16]
14 مى 1948 انگلستان به قيمومت فلسطين پايان داد و همان روز شوراى ملى يهود در تلآويو تشكيل شد و تأسيس دولت اسرائيل را اعلام كرد. پس از آن شوقىافندى در پيام نوروز سال 108 بديع (1330. ش) نظر مثبت خود و قاطبه بهائيان را در خصوص تأسيس اسرائيل اين چنين تصريح كرد: "... مصداق وعده الهى به ابناي خليل و وُرّاث كليم، ظاهر و باهر، و دولت اسرائيل در ارض اقدس، مستقر و به استقلال و اصالت آيين" بهائى "مقر، و به ثبت عقدنامه بهائى و معافيت كافه موقوفات" بهائى در عكا و جبل كرمل و لوازم ضروريه بناى مرقد باب "از رسوم" يعى عوارض و ماليات "دولت" و اقرار به رسميت ايام تعطيلى بهائيان "موفق و مؤيد" شده است. [17]
وى همچنين در تلگراف مربوط به تشكيل هيأت بينالمللى بهائى (بيتالعدل بعدى) مورخ 9 ژانويه 1951 (1329. ش) تأسيس اسرائيل را تحقق پيشگوييهاى حسينعلى بهاء و عباس افندى شمرد[18] و سپس بين ايجاد اين هيأت و تأسيس اسرائيل ارتباط مستقيم برقرار كرد. او سه علت را براى تأسيس اين هيأت بيان كرد كه در رأس آنها، تأسيس اسرائيل بود: "پيدايش ملت مستقل اسرائيل و تأسيس حكومتى از طرف آن ملت.... "[19]
اين مطلب بسيار عجيب و مهم است؛ زيرا چه رابطهاى است ميان مؤسسهاى كه قرار است به عنوان بيتالعدل، رهبرى بهائيان را بر عهده گيرد با تأسيس يك رژيم نامشروع و جعلى؟! شوقى سه وظيفه را براى آن هيأت برشمرده است كه در رأس آنها، ايجاد روابط با اولياى حكومت اسرائيل قرار دارد و وظيفه سوم نيز "ورود در مذاكره با اولياى امور كشورى در باب مسائل مربوط به احوال شخصيه" است. [20] او در جاى ديگر "استحكام روابط با امناى دولت جديدالتأسيس [= اسرائيل] در اين ارض" را جزء وظايف هيأت بينالمللى بهائى دانسته و عنوان كرده است كه اين هيأت "مقدمه تشكيل اولين محكمه رسمى... و منتهى به تأسيس ديوان عدل الهى... خواهد گشت. "[21] بدينترتيب، شوقىافندى به عنوان "مبتكر ارتباط صميمانه با اسرائيل"[22] پس از تأسيس اين رژيم، روابطى را با آن بنا نهاد كه فصل مشترك آن، حمايت و اعتماد دوجانبه مىباشد؛ زيرا او تأسيس اسرائيل را "مصداق وعده الهى به ابناي خليل و ورّاث كليم، ظاهر و باهر" مىخواند. [23]
هيأت بينالمللى بهائى (جنين بيتالعدل) در نامهاى كه 1 ژوئيه 1952 براى محفل ملى بهائيان ايران ارسال كرد به رابطه صميمانه شوقى با دولت اشغالگر صهيونيستى اذعان كرده است: "روابط حكومت [اسرائيل] با حضرت ولى امرالله [= شوقىافندى] و هيأت بينالمللى بهائى، دوستانه و صميمانه است و فىالحقيقه جاى بسى خوشوقتى است كه راجع به شناسايى امر [= بهائيت] در ارض اقدس [= فلسطين اشغالى] موفقيتهايى حاصل گرديده است. "[24]
بنگوريون (نخستوزير اسرائيل، و رئيس جناح تندرو و بهاصطلاح "بازها"ى آن كشور) اين صميميت را ميان رژيم اسرائيل و قاطبه بهائيان، گسترده دانسته است. در نشريه رسمى محفل ملى بهائيان ايران آمده است: "با نهايت افتخار و مسرّت، بسط و گسترش روابط بهائيت با اولياى امور دولت اسرائيل را به اطلاع بهائيان مىرسانيم و در ملاقات با بنگوريون نخستوزير اسرائيل، احساسات صميمانه بهائيان را براى پيشرفت دولت مزبور به او نمودند و او در جواب گفته است: از ابتداى تأسيس حكومت اسرائيل، بهائيان همواره روابط صميمانه با دولت اسرائيل داشتهاند. "[25]
در همين چارچوب، اسرائيل امكانات ويژهاى در اختيار اين فرقه ضاله قرار داد كه شوقى در پيام آوريل 1954 (1333. ش) گوشهاى از آن را برشمرد. از جمله اينكه، دولت اسرائيل شعبههاى محافل ملى بهائيان بعضى كشورها (نظير انگليس، ايران و كانادا) در فلسطين اشغالى را نيز به رسميت شناخت تا امكان فعاليت مستقل داشته باشند: "شعبات محافل روحانيه مليه جزائر بريتانيا و ايران و كانادا و استراليا بر طبق قوانين و مقرّرات جاريه در اسرائيل تأسيس و از طرف اولياى كشورى آن دولت رسماً به سمت جامعههاى ديانتى شناخته شد و به آنان اجازه و اختيار داده شده است كه در هر نقطه از كشور اسرائيل، اموال غيرمنقول را بلامانع به نمايندگى از طرف محافل متبوعه خويش ثبت نمايند. "[26]
وى سپس مطالبى را بيان كرد كه نشاندهنده آن است كه شايد رژيم صهيونيستى براى هيچ گروه ديگرى اين قدر اهتمام نورزيده است و اين از ارزش و اهميت بهائيت براى آنان حكايت ميكند: "با رئيسجمهور اسرائيل و نخستوزير و پنج تن از وزراى كابينه و همچنين رئيس پارلمان آن كشور تماس و ارتباط حاصل گرديد و در نتيجه اداره مخصوصى به نام اداره بهائى در وزارت اديان تأسيس گرديد و وزير اديان بيانات رسمى در پارلمان ايراد [كرد] و جنبه بينالمللى امر و اهميت مركز جهانى بهائى را تصريح نمود و در اثر اين جريانات، رئيسجمهور اسرائيل مصمم گرديد در اوايل عيد رضوان رسماً مقام مقدس اعلى را زيارت نمايد. "[27]
بهتدريج نتايج ملاقاتهاى سياسى، جنبههاى ملموس و عينى خود را نشان داد. يكى از نزديكان شوقى پس از ذكر حمايتهاى حاكم انگليسى فلسطين از بهائيان، به عنايات صهيونيستها اشاره كرده و گفته است: "الآن هم دولت اسرائيل همان روش را اتخاذ نموده و دستور رسمى داده شده است كه از كليه عوارض و مالياتها معاف باشند. "[28]
البته دامنه حمايتها فقط بدينجا محدود نمىشد، بلكه "موقوفات بهائى در ارض اقدس از رسومات دولتى معاف، و اين معافيت بعداً شامل بيت مبارك حضرت عبدالبهاء و مسافرخانه شرقى و غربى نيز گرديد.... عقدنامه بهائى به رسميت شناخته شد، وزارت اديان، قصر مزرعه را تسليم نمود و وزارت معارف اسرائيل، ايام متبركه بهائى را به رسميت شناخت. "[29]
گفتنى است كه حكومت اسرائيل قصر مزرعه را براى سازمانهاى ديگرى در نظر گرفته بود، اما با پيگيريهاى شوقى و مراجعه مستقيمش به رؤساى حكومت اسرائيل، اين قصر به كار اين فرقه اختصاص يافت. [30]
در تقويت بهائيت، البته سران رژيم صهيونيستى نيز مؤثر بودند و مثلاً پروفسور نرمان نيويچ، از شخصيتهاى سياسى و حقوقى دولت اسرائيل و دادستان اسبق حكومت فلسطينى، در زمان مسئوليتش، بهائيت را در شمار سه دين ابراهيمى (اسلام - مسيحيت و يهودى) به رسميت شناخت. [31] دادگاههاى اسرائيل؛ مددكار شوقى افندى
گروههاىِ بهائىِ مخالفِ عباس افندى (كه بعداً مخالفان شوقى نيز بدانان اضافه شدند) در فلسطين حضور داشتند و عباس و شوقى را مستحق رهبرى فرقه ــ پس از حسينعلى بهاء ــ نمىدانستند. اينان (ناقضين) مدتها بر اماكن بهائى در فلسطين تسلط داشتند و اسباب رنج و دردسر براى شوقى بودند، ولى دولت اسرائيل به محض تأسيس، از جناح شوقى حمايت كرد و از مخالفان وى خلع يد نمود. شوقى در نامه 11 ژوئن 1952 (كمتر از دو ماه پس از ملاقات بهائيان امريكا با بنگوريون، نخست وزير اسرائيل، طي سفرش به ايالات متحده) به بهائيان بشارتهايى داد، از جمله: "سقوط و اضمحلال مستمرّ بقيه ناقضين ميثاق، كه هنوز به كمال جسارت در مقابل قواى غالبه جامعه بهائى در عالم مخالفت مىورزند. " سپس اشاره كرد كه بهائيان "خانه مخروبهاى" متعلق به مخالفان را، كه در جوار اماكن بهائى بوده است، منهدم ساخته و آنها نيز در اعتراض به اين اقدام به محاكم اسرائيل شكايت كردهاند، ولى "دولت اسرائيل صلاحيّت محكمه كشورى را در رسيدگى به اين موضوع رد كرد. " اما مخالفان شوقى، بىخبر از توافقات پشت پرده، "بعداً تهديد نمودند كه از رأى دولت به محكمه عالى، استيناف خواهند داد و در نتيجه موجبات عصبانيت اولياى امور را فراهم ساختند. " در اين هنگام شوقى با اغتنام فرصت، خود مستقيماً وارد عمل شد و در نتيجه، "مأمورين مزبور بر اثر مراجعه" وى "به نخستوزير و وزير امورخارجه دولت اسرائيل، اجازه تخريب آن بناهاى ويران را صادر كردند. " به اذعان شوقى، اين اقدام مخالفان وى، كه به عصبانيت مقامات اسرائيل منجر شده بود، "سبب شد كه از مزايايى كه در طى مدت شصت سال در ايام متبركه بهائى از آن استفاده مىكردند به كلى محروم" گردند. [32]
چند روز پس از نامه شوقى، هيأت بينالمللى بهائى در تاريخ 1 ژوئيه 1952 (10 تير 1331) طى نامهاى مفصل به محفل روحانى ملى بهائيان ايران از كشمكشهاى جناح شوقى با مخالفان و حمايت دولت اسرائيل از اين جناح گزارش جامعي داد كه در بخشى از آن آمده است: "سه نفر اعضاى هيأت بينالمللى بهائى آقايان ريمى و جيگرى و آيواس با اعضاى عاليرتبه وزارت امورخارجه و نخستوزيرى و همچنين با دادستان كل كشور و معاون وزارت اديان ملاقاتهايى به عمل آوردند و فوراً معلوم گرديد كه دولت كاملاً از اين حقيقت آگاه است كه جامعه بهائى در ظلّ قيادت حضرت ولىامرالله مجتمع و متحد بوده و هيكل مبارك [= شوقى] يگانه امين و حافظ حقيقى اماكن مقدسه بهائيه مىباشند. به اين جهت دادستان كل كشور، بر حسب دستوراتى كه از وزارت اديان دريافت نمود، به رئيس دادگاه حيفا اطلاع داد كه به موجب قانون مورخ 1924 نظر به اينكه اين قضيه جنبه مذهبى دارد، در محكمه كشور قابل طرح نيست. "[33]
وقتى رژيم اشغالگر فلسطين پايش را كنار كشيد و به شوقى چراغ سبز نشان داد، او نيز از اقدامات خشونتبار در حق رقيبان دريغ نكرد: "در جنب روضه مباركه در سمت مشرق نيز دكان آهنگرى وجود داشت كه متعلق به يكى از ناقضين [طرفداران محمدعلى، برادر عباس افندى و مدعى جانشينى او، ] و محل كار او بود، بر طبق دستور هيكل مبارك، دكان مزبور نيز خراب گرديد و اصطبل قديمى آن از ميان برداشته شد. "[34] شوقى در تلگرافى به تاريخ 15 دسامبر 1951 بر حمايت دولت اسرائيل از خود در نزاع بين او و مخالفان تصريح كرد و به محافل ملى بهائيان ايران گفت: "به ياران بشارت دهيد كه پس از مدتى بيش از پنجاه سال، كليدهاى قصر مزرعه توسط اولياى حكومت اسرائيل تسليم گرديد. "[35]
با حمايت كامل دولت اسرائيل، شوقى امتيازهاى گوناگونى گرفت و بر مخالفان خويش فائق آمد: "قصر مبارك حضرت بهاءالله... را از دست ناقض عهد...، ميرزا محمدعلى، خارج و آن را تبديل به موزه و مكانى مقدس فرمودند، جميع املاك و متعلّقات بهائى را از پرداخت ماليات بلدى و حكومتى معاف فرمودند. ازدواج بهائى را به عنوان نكاح قانونى شناساندند و حقيّت، عموميّت و جامعيّت امر بهائى را نخست به تصديق حكومت بريتانيا و سپس به نحوى محكمتر به تصويب دولت اسرائيل رسانيد[ند].... "[36]
بدينترتيب، دولت اسرائيل از بين همه نحلههاى منشعب از بهائيت، فقط جناح شوقى را به "رسميّت تامّه" شناخت[37] و در كليه دعاوى و اختلافات بين بهائيان نيز، "امر صريح بر حقانيّت اهل بهاء صادر و ناقضين پركين را محكوم" نمود. [38] از آن پس، تمام اماكنى كه در اختيار مخالفان عباس افندى ــ يا به قول بهائيان: ناقضين ــ قرار داشت، حتى خانه مسكونيشان، از آنان ستانده و به تشكيلات جناح شوقى تحويل داده شد. [39] ساير موارد اختلاف بين شاخههاى مختلف فرقه نيز با "توصيه" مسئولان اسرائيلى، يكيك به نفع جناح شوقى حل گشت و شوقى از اينكه به "توصيه صهيونيستها" اشاره كند، ابايى نداشت. او در 27 نوامبر 1954 طى پيامى به بهائيان جهان نوشت: "بر حسب توصيه شهردار حيفا، وزير ماليه حكومت اسرائيل قراردادى امضا نمود كه به موجب آن از قطعه زمينى به مساحت 1300 مترمربع، متعلق به خواهر فريد خصم لدود مركز عهد و ميثاق الهى[40] خلع يد فورى به عمل آمد. اين اقدام تاريخى، مقدمه آن است كه به زودى سند مالكيت زمين مزبور از طرف حكومت اسرائيل به جامعه بهائى، كه حال، مشغول تأسيس و تحكيم مركز ادارى جهانى خويش در ارض اقدس مىباشد، انتقال يابد. "[41]
كمكم كار حمايت دولت اسرائيل از بهائيان چنان بالا گرفت كه به گفته يكى از بهائيان ساكن اسرائيل به نام حسين اقبال، "هر دستورى كه حضرت ولى امرالله [= شوقى افندى] بفرمايند و يا هر تقاضايى بنمايند، دولت اسرائيل فوراً برآورده مىنمايند و در نتيجه ما بهائيان ساكنين فلسطين، به نهايت روح و ريحان زندگى مىنماييم.... "[42]
ضمناً اين حمايت و اطمينان فوقالعاده اسرائيل فقط به شوقى و سران فرقه ضاله محدود نمىشد، بلكه تمامى نفوس بهائى در جهان را فرا مىگرفت. عبدالله رفيعى، از بهائيان ايران كه در اسفند 1339 همراه جمعى از هممسلكان خود براى ديدار از مركز بهائيت به اسرائيل رفته، در بخشى از گزارش سفرش نوشته است: "در گمرك تلآويو همين كه خود را بهائى معرفى نموديم، با كمال احترام، بدون تفتيش ما را فوراً مرخص نمودند، در صورتى كه سايرين را به دقت رسيدگى و تفتيش مىنمودند.... "[43]
اين مسأله مقطعى نيز نبود و در مدتى طولانى استمرار داشت، تا جايى كه مردم عادى اسرائيل را نيز به اعتراض واداشته بود! به گزارش ساواك، يكى ديگر از بهائيان، به نام فريدون رامشفر، پس از ديدار از اسرائيل در جلسه هفتگى بهائيان (مورخ 4 بهمن 1349) گفت: "دولت اسرائيل آن قدر به بهائيان خوشبين است كه در فرودگاه خود، احبا [= بهائيان] را بازرسى نمىكنند و وقتى رئيس كاروان به پليس اظهار مىدارد: اينها بهائى هستند، حتى يك چمدان را باز نمىكنند، ولى بقيه مسافرين را حتى كليميها را بازرسى مىكنند، به طورى كه يك كليمى اعتراض كرده بود: چرا ايرانيها را بازرسى نمىكنيد و ما را كه اينجا موطنمان هست، مورد بازرسى قرار مىدهيد. "[44]
بهراستى، راز اين همه حمايت صهيونيستها از بهائيت در چيست؟ آيا صهيونيستهاى "خودپرست و سوداگر"، بهاصطلاح فى سبيلالله! و بدون چشمداشت، اين گونه براى اين فرقه سينه چاك مىدادند؟!
در مورد اهميت بهائيان براى رژيم صهيونيستى، وابسته سفارت آن دولت اشغالگر در اروگوئه سخنى دارد كه تلويحاً و با اشاره نشان مىدهد بهائيت نه فقط به دليل جذب توريست و...، بلكه به عللى بسيار مهمتر از اين امور براى صهيونيستها ارزش دارد. در مجله اخبار امرى، ارگان بهائيان، در اين باره آمده است: "در مقالهاى كه روزنامه (آل پا) در شهر مونته ويدئو اروگوئه در دسامبر گذشته منتشر نمود، يك ستون كامل را به نطقى كه آقاى ابراها ساريوس، وابسته سفارت اسرائيل، در نمايشگاه بينالمللى "فرهنگ" در مونتهويدئو ايراد كرده است، اختصاص داده است. عنوان اين سخنرانى، "اسرائيل، مجموعهاى از مذاهب و اجتماعات" مىباشد. ايشان ضمن اين سخنرانى گفتهاند: در اسرائيل گروه كوچكى از بهائيان وجود دارند كه اكثر آنها ايرانى هستند. اگرچه اين عده از 250 نفر تجاوز نمىكند، معذلك در اسرائيل اهميت و مقام فوقالعادهاى دارند. "[45]
ملاقات با مسئولان رده اول اسرائيل
ولى روابط اسرائيليان و بهائيان به اين سطوح محدود نمىشد و آنها در سطح مسئولان رده اول با هم تعامل صميمانه داشتند. در منابع بهائى به گوشهاى از اين روابط اشاره شده است:
1ــ روز شنبه 19 مه 1951 (29/2/1330) زمانى كه بنگوريون به امريكا رفت، چهار تن از بهائيان: خانم اميليا كالينز (نايبرئيس شوراى بينالمللى بهائى) و سه تن از اعضاى محفل روحانى ملى بهائيان امريكا به نامهاى خانم ادناترو و آقايان لروى آيواس و هوراس هولى، به دستور شوقى افندى، در شيكاگو با وى ديدار كردند. به نوشته مجله اخبار امرى امريكا، "در اين ملاقات نمايندگان بهائى مراتب امتنان جامعه را نسبت به رويه محبتآميز رؤساى حكومت جديدالتأسيس اسرائيل و احترامى كه نسبت به امر بهائى مرعى مىدارند، بيان نمودند. " اين گزارش افزوده است: اين ملاقات به دستور شوقى افندى انجام شد تا "احساسات بهائيان امريكا را نسبت به اسرائيل به معظمله اظهار دارند. " بر اساس اين خبر، بنگوريون نيز نمايندگان بهائى را "با كمال محبّت و ملاطفت پذيرفتند" و "مسرت خويش را نسبت به افكار عاليه و نواياى ساميه ديانت بهائى و تعاليم مقدسه آن بيان داشتند. "
مجله اخبار امرى تصريح كرده است كه "صحبتها و مذاكرات به تمامه در محيطى مملو از آزادى و صميميت دعاوى از هرگونه تشريفات [و به قول معروف: خودماني] صورت گرفت. " نمايندگان بهائى نيز ديدگاه خود را در مورد بنگوريون اينگونه اظهار كردند: "معظمله داراى افكار باز و نظر دورانديشاند و به خوبى لزوم برادرى دينى و تحمل و شكيبايى را احساس مىنمايند. " سپس نماينده مطبوعاتى بنگوريون به مناسبت اين ملاقات بيانيهاى مطبوعاتى صادر، و تصريح كرد كه نمايندگان بهائى در اين ملاقات "مكتوبى مشعر بر مراتب تقدير و امتنان خويش نسبت به توجهى كه حكومت اسرائيل در فهم قضايا و امور بهائى مبذول مىدارد، حاوى عواطف بهائيان از براى خير و تقدم اسرائيل تقديم داشتند. "[46]
2ــ در ژانويه 1954، رئيس و نايبرئيس و منشى كل هيأت بينالمللى بهائى، براى عرض تبريك، تقاضاى "شرفيابى به حضور رئيسجمهور" را نمودند. رئيسجمهور اسرائيل نيز در 1 ماه فوريه اعضاى عامله هيأت را به حضور پذيرفت. در ضمن اين ملاقات، رئيسجمهور اظهار تمايل كرد تا ضمن ملاقات با شوقى از مركز بهائيت نيز ديدار كند كه شوقى "صميمانه" از او دعوت كرد. [47]
به اين ترتيب زمينه ديدار رئيسجمهور رژيم صهيونيستى از اماكن بهائى فراهم آمد تا معلوم شود اين رابطه دوسويه بوده و بر بنياد علائق مشترك دو طرف بنا شده است. البته ملاقات مسئولان دو طرف تا قبل از ديدار رئيس رژيم صهيونيستى از تأسيسات بهائى در آن كشور در سطوح بالا ادامه داشت. به نوشته نشريه رسمى بهائيان ايران، سرانجام در تحقق اين وعده، روز دوشنبه 26 آوريل 1954 (6 ارديبهشت 1333) بنزوى، رئيسجمهور اسرائيل، و همسرش از مراكز و مراقد بهائيان در اسرائيل ديدار كردند. او نخستين رئيس دولتى بود كه اين عمل را انجام داد. شوقى افندى بلافاصله در 4 مه (14 ارديبهشت)، ضمن برشمردن موفقيتهاى اخير جامعه بهائيت، بشارت اين خبر را نيز به همه بهائيان عالم داد: "اين زيارت، اولين تشرف رسمى است كه از طرف يكى از رؤساى دول مستقله... به عمل آمده است"[48] و لروى آيواس، منشى كل شوراى بينالمللى بهائى و مسئول ارتباط بهائيت با دولتمردان اسرائيل، نيز در گزارشى پرآبوتاب، اين خبر را بازتاب داد. به نوشته او، رئيسجمهور اسرائيل، "هنگام توديع، از مهماننوازى و محبتى كه از طرف حضرت ولى امرالله [شوقى افندى] ابراز شده بود، اظهار تشكر و امتنان نموده، در ضمن تقدير از اقدامات و مجهودات بهائيان در كشور اسرائيل، ادعيه قلبيه خود را براى موفقيت جامعه بهائى در اسرائيل و سراسر جهان ابراز داشتند"![49]
ديدار يادشده، در مطبوعات اسرائيل (نظير روزنامه "جروزالمپست") نيز انعكاس داده شد. [50] در گزارش آن روزنامه بخشهاى ديگرى از مذاكرات شوقى و رئيس رژيم صهيونيستى (افزون بر مطالب مندرج در گزارش آيواس) درج شده كه ميزان صميميت و اعتماد متقابل آن دو به يكديگر را بهتر ترسيم كرده است: "در اين ملاقات، رئيسجمهور و ولى امر بهائى راجع به تأثير ديانت در جامعه بشرى با يكديگر صحبت نمودند و حضرت شوقى ربانى اظهار فرمودند: اميد است مركز جهانى بهائى در اسرائيل بتواند در ترقى و تعالى مملكت و سعادت اهالى مستمراً متزايداً مؤثر واقع شود و نيز به اين نكته اشاره فرمودند كه از ابتداى تأسيس حكومت اسرائيل، بهائيان همواره روابط صميمانه با دولت و بلديه [= شهردارى] حيفا داشتهاند. "[51]
ضمناً چون ديدار رئيسجمهور اسرائيل از مركز بهائيان و قبور سران آن با آغاز دومين سال "جهاد روحانى" بهائيان همزمان شده بود، شوراى بينالمللى بهائى در روز 27 آوريل (يك روز پس از ديدار رئيسجمهور رژيم صهيونيستى) اين تقارن را به فال نيك! گرفت و گفت: "سال دوم جهاد روحانى با تشرف رئيسجمهور محترم دولت اسرائيل به مقام مقدس اعلى [= قبر عليمحمد باب]... به مباركى و ميمنت آغاز گرديد. "[52]
اين ملاقاتها و بحث و تبادلنظرها آن قدر در سطوح بالا ادامه يافت كه هماهنگى و همدلى گستردهاى را در اهداف دو طرف موجب شد. به همين دليل هيأت بينالمللى بهائى در حيفا تصريح كرده است كه "هر قدر اشخاص در دوائر دولتى [در اسرائيل] مقامشان بالاتر است، حس ادب و احترام و اطلاعات ايشان نسبت به امر [= بهائيت] بيشتر است به همين طريق، مقامات عاليه در انجام امور، نظر مساعدترى داشته و در موارد لازم از كمك مضايقه نمىكنند. "[53]
اين حسن روابط و ديد و بازديدهاى متقابل سرور فراوان بهائيان را باعث شده و آنان را چنان از مشاهده قدرت پوشالى رژيم صهيونيستى سرمست ساخته بود كه بىمحابا به حمايت از آن رژيم در نشريات بهائيان دست زدند، كه به عنوان نمونه مىتوان به مقاله باهر فرقانى در مجله آهنگ بديع (سال 1340، ش 5، ص 138) اشاره كرد.
ادامه دارد ...
منبع: ماهنامه زمانه
بهائيت و اسرائيل؛ پيوند ديرين (1)
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com /
تناسب گونههاي تجمعات انساني در هر سطح و گسترهاي، نيازي حياتي به منظور برقراري، استمرار و ارتقاي روابط ميان آنهاست. تنوع گرايشها و منافع موجب ميگردد ائتلافهاي گوناگوني شكل گيرند كه روابط فرقه بهائيت با صهيونيستها نيز در همين چارچوب قابل بررسي است. استمرار اين روابط در دوره زماني بلندمدت نشانه تناسب و سنخيت آنها با يكديگر ميباشد و اين واقعيت، نكتهاي است كه براي شناسايي ماهيت هر يك از طرفين بسيار مفيد است. در مقاله حاضر، رابطه بهائيت و اسرائيل به عنوان پيوندي ديرين و فزاينده بررسي شده است.
يكى از فصول بسيار مهم در كارنامه سياسى بهائيت، روابط صميمانه و همكارى تنگاتنگ سران اين فرقه با صهيونيستها به طور عام، و رژيم اشغالگر فلسطين، به طور خاص، است.
سرزمينى كه بيش از نيم قرن صهيونيسم چنگالهاى خونين خويش را بر آن افكنده است، از ديرباز قبله بهائيان محسوب مىشود و افزون بر اين، سالهاست مركزيت جهانى بهائيت (بيتالعدل اعظم) در آن كشور قرار دارد. ضمناً اين روابط صميمانه، مختص امروز و ديروز نيست و از بدو تأسيس رژيم صهيونيستى وجود داشته است. اگر با تتبع و عمق بيشترى به موضوع نگاه شود، مىتوان ردّ پاى اين روابط را با آژانس يهود و سران صهيونيسم جهانى در دهها سال پيش از تأسيس رژيم اشغالگر قدس يافت.
بهائيت و صهيونيسم؛ پيوند ديرپا
به گواه تاريخ، روابط سران بهائيت با صهيونيسم، پيشينهاى بس درازتر از عمر "رژيم اسرائيل" دارد. توضيح مطلب چنين است:
مىدانيم كه اسرائيل يكباره در سال 1948 به وجود نيامد، بلكه مقدمات پيدايي آن از دهها سال قبل توسط صهيونيستها و با همكارى دولتهاى استعمارى (بهويژه انگليس) فراهم شده بود، چنانكه وقتى هرتزل (نظريهپرداز صهيونيسم) در واپسين سالهاى قرن نوزدهم كتاب مشهورش، "يك دولت يهودى"، را نوشت، گفت: من دولت يهودى را پى افكندم! و بهويژه انديشه تأسيس دولت يهود در فلسطين، و سوق يهوديان جهان به سمت آن، دست كم از همان قرن نوزدهم ذهن بسيارى از دانشوران صهيون را به خود مشغول كرده، و براى تحقق آن، به تكاپو واداشته بود كه نمونهاى از آن در اقدامات پنهان و آشكار خاندان جهود و سرمايهدار "روچيلد" (شاخه فرانسه و لندن) و افرادي نظر دولسپس و ديسرائيلى در حفر كانال سوئز و خريد سهام آن، مشاهده مىشود كه جاى تشريح آن در اينجا نيست.
با اين سوابق، آيا عجيب نيست كه ميرزاحسينعلي بهاء (مؤسس بهائيت، زنداني عكاي فلسطين، و متوفي 1309. ق) مژده تجمع و عزتيابي يهوديان در ارض موعود را مطرح ميسازد، به طوريكه دهها سال بعد طبق اعلام منابع بهائي، بشارتهاي او مبني بر تأسيس اسرائيل در مطبوعات غربي نيز منعكس، و با افتخار، بزرگنمايي ميشود: "روزنامهها[ي ايتاليا] در اهميت امر مبارك مقالاتي نوشتند. حتي بشارات حضرت بهاءالله را به جهت بنياسرائيل و عزت و اجتماع آنان را در سرزمين موعود و اسرائيل يادآوري نموده بودند. "[1]
نيز جانشين وي، عباس افندى (متوفى آذر 1300. ش /نوامبر 1921) كه دست كم از آغاز قرن بيستم، به دليل ملاقات با عدهاي از سران صهيونيسم (همچون بنزوى و موشه شارت) از طرحهاى نهان و آشكار صهيونيسم جهانى نسبت به فلسطين بىخبر نبود، در 1907 براى حبيب مؤيد (كه بهگفته شهبازى، به يكى از خاندانهاى يهودى بهائىشده تعلق داشت) تشكيل اسرائيل را اينگونه پيشگويى كرده است: "اينجا فلسطين است، اراضى مقدسه است. عنقريب قوم يهود به اين اراضى بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودى و حشمت سليمانى خواهند يافت. اين از مواعيد صريحه الهيه است و شك و ترديد ندارد. قوم يهود عزيز مىشود... و تمامى اين اراضى باير، آباد و داير خواهد شد. تمام پراكندگان يهود جمع مىشوند و اين اراضى مركز صنايع و بدايع خواهد شد، آباد و پرجمعيت مىشود و ترديدى در آن نيست. "[2]
بنزوى (از فعالان صهيونيسم، و رئيسجمهور بعدى اسرائيل) خود به ملاقاتش (همراه همسر خويش) با عباس افندى در قصر بهجى (واقع در عكا) تصريح كرده[3] و تاريخ اين ديدار را سالهاى 1909ــ1910. م[4]، يعنى حدود چهل سال قبل از تأسيس اسرائيل (1948. م) دانسته است، كه نشاندهنده عمق استراتژيك روابط ميان سران بهائيت و صهيونيستهاست. شواهد تاريخى همچنين از ارتباط عباس افندى با اعضاى خاندان روچيلد، گردانندگان و سرمايهگذاران اصلى در طرح استقرار يهوديان در فلسطين، حكايت ميكند. شاهد اين مطلب، سخن خود افندى به حبيب مؤيد ميباشد كه گفته است: "مستر روچيلد آلمانى نقاش ماهرى است. تمثال مبارك را با قلم نقش درآورده و به حضور مبارك آورد و استدعا نمود چند كلمه در زير اين عكس محض تذكار مرقوم فرمايند تا به آلمانى ترجمه و نوشته شود.... "[5]
قرائن فوق، عدهاي از پژوهشگران را بدين باور رسانده است كه بنويسند: "از سال 1868 ميلادى، كه ميرزا حسينعلى نورى (بهاء) و همراهانش به بندر عكا منتقل شدند، پيوند بهائيان با كانونهاى مقتدر يهودى غرب تداوم يافت و مركز بهائيگرى در سرزمين فلسطين[6] به ابزارى مهم براى عمليات بغرنج ايشان و شركايشان در دستگاه استعمارى بريتانيا بدل شد. اين پيوند در دوران رياست عباس افندى (عبدالبهاء) بر فرقه بهائى، تداوم يافت. در اين زمان، بهائيان در تحقق راهبرد تأسيس دولت يهود در فلسطين، كه از دهههاى 1870 و 1880 ميلادى آغاز شده بود، با جديت شركت كردند و اين تعلق در اسناد ايشان بازتاب يافت"[7] كه به بعضى از آنها فوقاً اشاره شد.
پس از سقوط و تجزيه امپراتورى عثمانى، فلسطين تحت قيمومت استعمار بريتانيا قرار گرفت تا وينستون چرچيل (وزير مستعمرات انگليس كه خود را "يك صهيونيست ريشهدار" مىخواند) به عنوان كمك به ايجاد "كانون ملى يهود" در فلسطين، مقدمات تأسيس دولت اسرائيل را فراهم سازد. در دوران قيمومت نيز تشكيلات بهائيت در فلسطين از تسهيلات و امتيازهاى ويژهاى برخوردار بود. به نوشته شوقى افندى، در آن دوران، "شعبهاى به نام موقوفات بهائى در فلسطين داير گشت" و "هر چيزى كه به نام مقام متبركه بهائى از اطراف عالم به اراضى مقدسه مىرسيد، از پرداخت عوارض و حقوق گمركى معاف بود و همچنين موقوفات بهائى از پرداخت ماليات معاف بودند.... "[8]
پيداست كه استعمار "سوداگر و فزونخواه" بريتانيا اين امتيازات را رايگان در اختيار بهائيت قرار نمىداد. طبعاً سران بهائيت خدمات درخور توجهى براى انگلستان و صهيونيسم انجام داده كه مستحق اين همه عنايت و توجه ويژه گرديده بودند. براى درك بيشتر اين خدمات بايد كمى به عقب بازگشت:
هرتزل مىكوشيد كه موافقت سلطان عبدالحميد ثانى را براى ايجاد يك مستعمرهنشين صهيونيستى در فلسطين جلب كند، ولى با مخالفت وى روبهرو شد و حتى سلطان عثماني از پذيرش هيأت صهيونيستها به رياست مزراحى قاصو، كه به همين منظور (همراه پيشنهادهاى جذاب و فريبنده) عازم باب عالى بود، سر باز زد. او "همچنين يهوديان را مجبور ساخت كه به جاى اجازهنامههاى معمولى، اجازهنامههاى سرخرنگ حمل كنند تا از ورود قاچاقى آنان و سكونتشان در سرزمين فلسطين جلوگيرى شود. "[9] به دليل همين مخالفت با صهيونيستها بود كه به قول آقاى صلاح زواوى (سفير سابق فلسطين در تهران)، "سلطان عبدالحميد... تخت خود را به بهاى موضع خويش در قبال فلسطين از دست داد. "[10]
سالها بعد در اواخر جنگ جهانى اول با شكست عثمانى، زمينه رخنه صهيونيسم به فلسطين فراهم شد و لذا در اواخر آن جنگ (نوامبر 1917) جيمز بالفور، وزيرخارجه لندن، مساعدت بريتانيا به طرح تشكيل كانون ملى يهود در فلسطين را به صهيونيستها اعلام كرد (اعلاميه مشهور بالفور به روچيلد). در اين حال فرمانده كل قواى عثمانى، كه از نقشههاى بريتانيا و صهيونيسم در مورد منطقه فلسطين اطلاع داشت، و عباس افندى و ياران و منسوبان نزديك وى را نيز در شامات، عراق و... دستاندركار كمك به ارتش بريتانيا ميدانست، به قتل وى و انهدام مراكز بهائى در حيفا و عكا مصمم گشت؛ چراكه از تأثير اين فرقه و رهبر آن در تحقق توطئهها آگاه بود. شوقىافندى، رهبر بهائيان، در اين زمينه در كتاب "قرن بديع" بهصراحت خاطرنشان ساخته است كه "جمالپاشا (فرمانده كل قواى عثمانى) تصميم گرفت عباس افندى را به جرم جاسوسى اعدام كند. "[11]
دولت انگلستان نيز متقابلاً به حمايت جدى از پيشواى بهائيان برخاست و لرد بالفور طي تلگرافى به ژنرال آللنبى، فرمانده ارتش بريتانيا (در جنگ با جمالپاشا در منطقه فلسطين)، دستور داد كه در حفظ و صيانت عبدالبهاء و عائله و دوستانش بكوشد. [12] امپراتورى بريتانيا، در تكميل اين اقدامات، توسط همين ژنرال آللنبى به عباس افندى لقب "سر" (Sir) و نشان شواليهگرى (Knighthood) اعطا كرد. [13]
چندى بعد عباس افندى از دنيا رفت و در حيفا به خاك سپرده شد. با انتشار خبر مرگ او سفارتخانهها و كنسولگريهاى انگليس در خاورميانه اظهار تأسف و همدردى كرد و چرچيل (وزير مستعمرات انگليس) تلگرامى براى سر هربرت ساموئل (صهيونيست سرشناس و كميسر عالى انگليس در فلسطين) صادر كرد و از او خواست مراتب همدردى و تسليت حكومت انگليس را به خانواده عباس افندى ابلاغ كند. [14] ساموئل نيز شخصاً در تشييعجنازه عبدالبهاء حاضر شد. او در اين مراسم مقدم بر همه شركتكنندگان حركت مىكرد. سر رونالد استورز، مأمور سياسى انگليس، در اين باره گفته است: "ما در رأس مشايعين... سراشيبى كوه كرمل را با قدم آهسته بالا رفتيم و اين درجه اظهار تأسف... در خاطر من كاملاً ماند. "[15]
تأسيس اسرائيل
تشكيل رژيم اشغالگر قدس به سال 1948 در زمان حيات شوقىافندى اتفاق افتاد. قبل از آن در سال 1947، سازمان ملل كميتهاى براى رسيدگى به مسأله فلسطين تشكيل داد. شوقى در 14 جولاى 1947، طى نامهاى به رئيس اين كميته، بر مطالب جالب توجهى از علائق مشترك بهائيت و صهيونيسم به فلسطين تأكيد ورزيد و ضمن مقايسه منافع بهائيت با مسلمانان و مسيحيان و يهوديها در فلسطين نتيجه گرفت كه "تنها يهوديان هستند كه علاقه آنها نسبت به فلسطين تا اندازهاى قابل قياس با علاقه بهائيان به اين كشور است؛ زيرا كه در اورشليم، بقاياى معبد مقدسشان قرار داشته و در تاريخ قديم، آن شهر مركز مؤسسات مذهبى و سياسى آنان بوده است.... "[16]
14 مى 1948 انگلستان به قيمومت فلسطين پايان داد و همان روز شوراى ملى يهود در تلآويو تشكيل شد و تأسيس دولت اسرائيل را اعلام كرد. پس از آن شوقىافندى در پيام نوروز سال 108 بديع (1330. ش) نظر مثبت خود و قاطبه بهائيان را در خصوص تأسيس اسرائيل اين چنين تصريح كرد: "... مصداق وعده الهى به ابناي خليل و وُرّاث كليم، ظاهر و باهر، و دولت اسرائيل در ارض اقدس، مستقر و به استقلال و اصالت آيين" بهائى "مقر، و به ثبت عقدنامه بهائى و معافيت كافه موقوفات" بهائى در عكا و جبل كرمل و لوازم ضروريه بناى مرقد باب "از رسوم" يعى عوارض و ماليات "دولت" و اقرار به رسميت ايام تعطيلى بهائيان "موفق و مؤيد" شده است. [17]
وى همچنين در تلگراف مربوط به تشكيل هيأت بينالمللى بهائى (بيتالعدل بعدى) مورخ 9 ژانويه 1951 (1329. ش) تأسيس اسرائيل را تحقق پيشگوييهاى حسينعلى بهاء و عباس افندى شمرد[18] و سپس بين ايجاد اين هيأت و تأسيس اسرائيل ارتباط مستقيم برقرار كرد. او سه علت را براى تأسيس اين هيأت بيان كرد كه در رأس آنها، تأسيس اسرائيل بود: "پيدايش ملت مستقل اسرائيل و تأسيس حكومتى از طرف آن ملت.... "[19]
اين مطلب بسيار عجيب و مهم است؛ زيرا چه رابطهاى است ميان مؤسسهاى كه قرار است به عنوان بيتالعدل، رهبرى بهائيان را بر عهده گيرد با تأسيس يك رژيم نامشروع و جعلى؟! شوقى سه وظيفه را براى آن هيأت برشمرده است كه در رأس آنها، ايجاد روابط با اولياى حكومت اسرائيل قرار دارد و وظيفه سوم نيز "ورود در مذاكره با اولياى امور كشورى در باب مسائل مربوط به احوال شخصيه" است. [20] او در جاى ديگر "استحكام روابط با امناى دولت جديدالتأسيس [= اسرائيل] در اين ارض" را جزء وظايف هيأت بينالمللى بهائى دانسته و عنوان كرده است كه اين هيأت "مقدمه تشكيل اولين محكمه رسمى... و منتهى به تأسيس ديوان عدل الهى... خواهد گشت. "[21] بدينترتيب، شوقىافندى به عنوان "مبتكر ارتباط صميمانه با اسرائيل"[22] پس از تأسيس اين رژيم، روابطى را با آن بنا نهاد كه فصل مشترك آن، حمايت و اعتماد دوجانبه مىباشد؛ زيرا او تأسيس اسرائيل را "مصداق وعده الهى به ابناي خليل و ورّاث كليم، ظاهر و باهر" مىخواند. [23]
هيأت بينالمللى بهائى (جنين بيتالعدل) در نامهاى كه 1 ژوئيه 1952 براى محفل ملى بهائيان ايران ارسال كرد به رابطه صميمانه شوقى با دولت اشغالگر صهيونيستى اذعان كرده است: "روابط حكومت [اسرائيل] با حضرت ولى امرالله [= شوقىافندى] و هيأت بينالمللى بهائى، دوستانه و صميمانه است و فىالحقيقه جاى بسى خوشوقتى است كه راجع به شناسايى امر [= بهائيت] در ارض اقدس [= فلسطين اشغالى] موفقيتهايى حاصل گرديده است. "[24]
بنگوريون (نخستوزير اسرائيل، و رئيس جناح تندرو و بهاصطلاح "بازها"ى آن كشور) اين صميميت را ميان رژيم اسرائيل و قاطبه بهائيان، گسترده دانسته است. در نشريه رسمى محفل ملى بهائيان ايران آمده است: "با نهايت افتخار و مسرّت، بسط و گسترش روابط بهائيت با اولياى امور دولت اسرائيل را به اطلاع بهائيان مىرسانيم و در ملاقات با بنگوريون نخستوزير اسرائيل، احساسات صميمانه بهائيان را براى پيشرفت دولت مزبور به او نمودند و او در جواب گفته است: از ابتداى تأسيس حكومت اسرائيل، بهائيان همواره روابط صميمانه با دولت اسرائيل داشتهاند. "[25]
در همين چارچوب، اسرائيل امكانات ويژهاى در اختيار اين فرقه ضاله قرار داد كه شوقى در پيام آوريل 1954 (1333. ش) گوشهاى از آن را برشمرد. از جمله اينكه، دولت اسرائيل شعبههاى محافل ملى بهائيان بعضى كشورها (نظير انگليس، ايران و كانادا) در فلسطين اشغالى را نيز به رسميت شناخت تا امكان فعاليت مستقل داشته باشند: "شعبات محافل روحانيه مليه جزائر بريتانيا و ايران و كانادا و استراليا بر طبق قوانين و مقرّرات جاريه در اسرائيل تأسيس و از طرف اولياى كشورى آن دولت رسماً به سمت جامعههاى ديانتى شناخته شد و به آنان اجازه و اختيار داده شده است كه در هر نقطه از كشور اسرائيل، اموال غيرمنقول را بلامانع به نمايندگى از طرف محافل متبوعه خويش ثبت نمايند. "[26]
وى سپس مطالبى را بيان كرد كه نشاندهنده آن است كه شايد رژيم صهيونيستى براى هيچ گروه ديگرى اين قدر اهتمام نورزيده است و اين از ارزش و اهميت بهائيت براى آنان حكايت ميكند: "با رئيسجمهور اسرائيل و نخستوزير و پنج تن از وزراى كابينه و همچنين رئيس پارلمان آن كشور تماس و ارتباط حاصل گرديد و در نتيجه اداره مخصوصى به نام اداره بهائى در وزارت اديان تأسيس گرديد و وزير اديان بيانات رسمى در پارلمان ايراد [كرد] و جنبه بينالمللى امر و اهميت مركز جهانى بهائى را تصريح نمود و در اثر اين جريانات، رئيسجمهور اسرائيل مصمم گرديد در اوايل عيد رضوان رسماً مقام مقدس اعلى را زيارت نمايد. "[27]
بهتدريج نتايج ملاقاتهاى سياسى، جنبههاى ملموس و عينى خود را نشان داد. يكى از نزديكان شوقى پس از ذكر حمايتهاى حاكم انگليسى فلسطين از بهائيان، به عنايات صهيونيستها اشاره كرده و گفته است: "الآن هم دولت اسرائيل همان روش را اتخاذ نموده و دستور رسمى داده شده است كه از كليه عوارض و مالياتها معاف باشند. "[28]
البته دامنه حمايتها فقط بدينجا محدود نمىشد، بلكه "موقوفات بهائى در ارض اقدس از رسومات دولتى معاف، و اين معافيت بعداً شامل بيت مبارك حضرت عبدالبهاء و مسافرخانه شرقى و غربى نيز گرديد.... عقدنامه بهائى به رسميت شناخته شد، وزارت اديان، قصر مزرعه را تسليم نمود و وزارت معارف اسرائيل، ايام متبركه بهائى را به رسميت شناخت. "[29]
گفتنى است كه حكومت اسرائيل قصر مزرعه را براى سازمانهاى ديگرى در نظر گرفته بود، اما با پيگيريهاى شوقى و مراجعه مستقيمش به رؤساى حكومت اسرائيل، اين قصر به كار اين فرقه اختصاص يافت. [30]
در تقويت بهائيت، البته سران رژيم صهيونيستى نيز مؤثر بودند و مثلاً پروفسور نرمان نيويچ، از شخصيتهاى سياسى و حقوقى دولت اسرائيل و دادستان اسبق حكومت فلسطينى، در زمان مسئوليتش، بهائيت را در شمار سه دين ابراهيمى (اسلام - مسيحيت و يهودى) به رسميت شناخت. [31] دادگاههاى اسرائيل؛ مددكار شوقى افندى
گروههاىِ بهائىِ مخالفِ عباس افندى (كه بعداً مخالفان شوقى نيز بدانان اضافه شدند) در فلسطين حضور داشتند و عباس و شوقى را مستحق رهبرى فرقه ــ پس از حسينعلى بهاء ــ نمىدانستند. اينان (ناقضين) مدتها بر اماكن بهائى در فلسطين تسلط داشتند و اسباب رنج و دردسر براى شوقى بودند، ولى دولت اسرائيل به محض تأسيس، از جناح شوقى حمايت كرد و از مخالفان وى خلع يد نمود. شوقى در نامه 11 ژوئن 1952 (كمتر از دو ماه پس از ملاقات بهائيان امريكا با بنگوريون، نخست وزير اسرائيل، طي سفرش به ايالات متحده) به بهائيان بشارتهايى داد، از جمله: "سقوط و اضمحلال مستمرّ بقيه ناقضين ميثاق، كه هنوز به كمال جسارت در مقابل قواى غالبه جامعه بهائى در عالم مخالفت مىورزند. " سپس اشاره كرد كه بهائيان "خانه مخروبهاى" متعلق به مخالفان را، كه در جوار اماكن بهائى بوده است، منهدم ساخته و آنها نيز در اعتراض به اين اقدام به محاكم اسرائيل شكايت كردهاند، ولى "دولت اسرائيل صلاحيّت محكمه كشورى را در رسيدگى به اين موضوع رد كرد. " اما مخالفان شوقى، بىخبر از توافقات پشت پرده، "بعداً تهديد نمودند كه از رأى دولت به محكمه عالى، استيناف خواهند داد و در نتيجه موجبات عصبانيت اولياى امور را فراهم ساختند. " در اين هنگام شوقى با اغتنام فرصت، خود مستقيماً وارد عمل شد و در نتيجه، "مأمورين مزبور بر اثر مراجعه" وى "به نخستوزير و وزير امورخارجه دولت اسرائيل، اجازه تخريب آن بناهاى ويران را صادر كردند. " به اذعان شوقى، اين اقدام مخالفان وى، كه به عصبانيت مقامات اسرائيل منجر شده بود، "سبب شد كه از مزايايى كه در طى مدت شصت سال در ايام متبركه بهائى از آن استفاده مىكردند به كلى محروم" گردند. [32]
چند روز پس از نامه شوقى، هيأت بينالمللى بهائى در تاريخ 1 ژوئيه 1952 (10 تير 1331) طى نامهاى مفصل به محفل روحانى ملى بهائيان ايران از كشمكشهاى جناح شوقى با مخالفان و حمايت دولت اسرائيل از اين جناح گزارش جامعي داد كه در بخشى از آن آمده است: "سه نفر اعضاى هيأت بينالمللى بهائى آقايان ريمى و جيگرى و آيواس با اعضاى عاليرتبه وزارت امورخارجه و نخستوزيرى و همچنين با دادستان كل كشور و معاون وزارت اديان ملاقاتهايى به عمل آوردند و فوراً معلوم گرديد كه دولت كاملاً از اين حقيقت آگاه است كه جامعه بهائى در ظلّ قيادت حضرت ولىامرالله مجتمع و متحد بوده و هيكل مبارك [= شوقى] يگانه امين و حافظ حقيقى اماكن مقدسه بهائيه مىباشند. به اين جهت دادستان كل كشور، بر حسب دستوراتى كه از وزارت اديان دريافت نمود، به رئيس دادگاه حيفا اطلاع داد كه به موجب قانون مورخ 1924 نظر به اينكه اين قضيه جنبه مذهبى دارد، در محكمه كشور قابل طرح نيست. "[33]
وقتى رژيم اشغالگر فلسطين پايش را كنار كشيد و به شوقى چراغ سبز نشان داد، او نيز از اقدامات خشونتبار در حق رقيبان دريغ نكرد: "در جنب روضه مباركه در سمت مشرق نيز دكان آهنگرى وجود داشت كه متعلق به يكى از ناقضين [طرفداران محمدعلى، برادر عباس افندى و مدعى جانشينى او، ] و محل كار او بود، بر طبق دستور هيكل مبارك، دكان مزبور نيز خراب گرديد و اصطبل قديمى آن از ميان برداشته شد. "[34] شوقى در تلگرافى به تاريخ 15 دسامبر 1951 بر حمايت دولت اسرائيل از خود در نزاع بين او و مخالفان تصريح كرد و به محافل ملى بهائيان ايران گفت: "به ياران بشارت دهيد كه پس از مدتى بيش از پنجاه سال، كليدهاى قصر مزرعه توسط اولياى حكومت اسرائيل تسليم گرديد. "[35]
با حمايت كامل دولت اسرائيل، شوقى امتيازهاى گوناگونى گرفت و بر مخالفان خويش فائق آمد: "قصر مبارك حضرت بهاءالله... را از دست ناقض عهد...، ميرزا محمدعلى، خارج و آن را تبديل به موزه و مكانى مقدس فرمودند، جميع املاك و متعلّقات بهائى را از پرداخت ماليات بلدى و حكومتى معاف فرمودند. ازدواج بهائى را به عنوان نكاح قانونى شناساندند و حقيّت، عموميّت و جامعيّت امر بهائى را نخست به تصديق حكومت بريتانيا و سپس به نحوى محكمتر به تصويب دولت اسرائيل رسانيد[ند].... "[36]
بدينترتيب، دولت اسرائيل از بين همه نحلههاى منشعب از بهائيت، فقط جناح شوقى را به "رسميّت تامّه" شناخت[37] و در كليه دعاوى و اختلافات بين بهائيان نيز، "امر صريح بر حقانيّت اهل بهاء صادر و ناقضين پركين را محكوم" نمود. [38] از آن پس، تمام اماكنى كه در اختيار مخالفان عباس افندى ــ يا به قول بهائيان: ناقضين ــ قرار داشت، حتى خانه مسكونيشان، از آنان ستانده و به تشكيلات جناح شوقى تحويل داده شد. [39] ساير موارد اختلاف بين شاخههاى مختلف فرقه نيز با "توصيه" مسئولان اسرائيلى، يكيك به نفع جناح شوقى حل گشت و شوقى از اينكه به "توصيه صهيونيستها" اشاره كند، ابايى نداشت. او در 27 نوامبر 1954 طى پيامى به بهائيان جهان نوشت: "بر حسب توصيه شهردار حيفا، وزير ماليه حكومت اسرائيل قراردادى امضا نمود كه به موجب آن از قطعه زمينى به مساحت 1300 مترمربع، متعلق به خواهر فريد خصم لدود مركز عهد و ميثاق الهى[40] خلع يد فورى به عمل آمد. اين اقدام تاريخى، مقدمه آن است كه به زودى سند مالكيت زمين مزبور از طرف حكومت اسرائيل به جامعه بهائى، كه حال، مشغول تأسيس و تحكيم مركز ادارى جهانى خويش در ارض اقدس مىباشد، انتقال يابد. "[41]
كمكم كار حمايت دولت اسرائيل از بهائيان چنان بالا گرفت كه به گفته يكى از بهائيان ساكن اسرائيل به نام حسين اقبال، "هر دستورى كه حضرت ولى امرالله [= شوقى افندى] بفرمايند و يا هر تقاضايى بنمايند، دولت اسرائيل فوراً برآورده مىنمايند و در نتيجه ما بهائيان ساكنين فلسطين، به نهايت روح و ريحان زندگى مىنماييم.... "[42]
ضمناً اين حمايت و اطمينان فوقالعاده اسرائيل فقط به شوقى و سران فرقه ضاله محدود نمىشد، بلكه تمامى نفوس بهائى در جهان را فرا مىگرفت. عبدالله رفيعى، از بهائيان ايران كه در اسفند 1339 همراه جمعى از هممسلكان خود براى ديدار از مركز بهائيت به اسرائيل رفته، در بخشى از گزارش سفرش نوشته است: "در گمرك تلآويو همين كه خود را بهائى معرفى نموديم، با كمال احترام، بدون تفتيش ما را فوراً مرخص نمودند، در صورتى كه سايرين را به دقت رسيدگى و تفتيش مىنمودند.... "[43]
اين مسأله مقطعى نيز نبود و در مدتى طولانى استمرار داشت، تا جايى كه مردم عادى اسرائيل را نيز به اعتراض واداشته بود! به گزارش ساواك، يكى ديگر از بهائيان، به نام فريدون رامشفر، پس از ديدار از اسرائيل در جلسه هفتگى بهائيان (مورخ 4 بهمن 1349) گفت: "دولت اسرائيل آن قدر به بهائيان خوشبين است كه در فرودگاه خود، احبا [= بهائيان] را بازرسى نمىكنند و وقتى رئيس كاروان به پليس اظهار مىدارد: اينها بهائى هستند، حتى يك چمدان را باز نمىكنند، ولى بقيه مسافرين را حتى كليميها را بازرسى مىكنند، به طورى كه يك كليمى اعتراض كرده بود: چرا ايرانيها را بازرسى نمىكنيد و ما را كه اينجا موطنمان هست، مورد بازرسى قرار مىدهيد. "[44]
بهراستى، راز اين همه حمايت صهيونيستها از بهائيت در چيست؟ آيا صهيونيستهاى "خودپرست و سوداگر"، بهاصطلاح فى سبيلالله! و بدون چشمداشت، اين گونه براى اين فرقه سينه چاك مىدادند؟!
در مورد اهميت بهائيان براى رژيم صهيونيستى، وابسته سفارت آن دولت اشغالگر در اروگوئه سخنى دارد كه تلويحاً و با اشاره نشان مىدهد بهائيت نه فقط به دليل جذب توريست و...، بلكه به عللى بسيار مهمتر از اين امور براى صهيونيستها ارزش دارد. در مجله اخبار امرى، ارگان بهائيان، در اين باره آمده است: "در مقالهاى كه روزنامه (آل پا) در شهر مونته ويدئو اروگوئه در دسامبر گذشته منتشر نمود، يك ستون كامل را به نطقى كه آقاى ابراها ساريوس، وابسته سفارت اسرائيل، در نمايشگاه بينالمللى "فرهنگ" در مونتهويدئو ايراد كرده است، اختصاص داده است. عنوان اين سخنرانى، "اسرائيل، مجموعهاى از مذاهب و اجتماعات" مىباشد. ايشان ضمن اين سخنرانى گفتهاند: در اسرائيل گروه كوچكى از بهائيان وجود دارند كه اكثر آنها ايرانى هستند. اگرچه اين عده از 250 نفر تجاوز نمىكند، معذلك در اسرائيل اهميت و مقام فوقالعادهاى دارند. "[45]
ملاقات با مسئولان رده اول اسرائيل
ولى روابط اسرائيليان و بهائيان به اين سطوح محدود نمىشد و آنها در سطح مسئولان رده اول با هم تعامل صميمانه داشتند. در منابع بهائى به گوشهاى از اين روابط اشاره شده است:
1ــ روز شنبه 19 مه 1951 (29/2/1330) زمانى كه بنگوريون به امريكا رفت، چهار تن از بهائيان: خانم اميليا كالينز (نايبرئيس شوراى بينالمللى بهائى) و سه تن از اعضاى محفل روحانى ملى بهائيان امريكا به نامهاى خانم ادناترو و آقايان لروى آيواس و هوراس هولى، به دستور شوقى افندى، در شيكاگو با وى ديدار كردند. به نوشته مجله اخبار امرى امريكا، "در اين ملاقات نمايندگان بهائى مراتب امتنان جامعه را نسبت به رويه محبتآميز رؤساى حكومت جديدالتأسيس اسرائيل و احترامى كه نسبت به امر بهائى مرعى مىدارند، بيان نمودند. " اين گزارش افزوده است: اين ملاقات به دستور شوقى افندى انجام شد تا "احساسات بهائيان امريكا را نسبت به اسرائيل به معظمله اظهار دارند. " بر اساس اين خبر، بنگوريون نيز نمايندگان بهائى را "با كمال محبّت و ملاطفت پذيرفتند" و "مسرت خويش را نسبت به افكار عاليه و نواياى ساميه ديانت بهائى و تعاليم مقدسه آن بيان داشتند. "
مجله اخبار امرى تصريح كرده است كه "صحبتها و مذاكرات به تمامه در محيطى مملو از آزادى و صميميت دعاوى از هرگونه تشريفات [و به قول معروف: خودماني] صورت گرفت. " نمايندگان بهائى نيز ديدگاه خود را در مورد بنگوريون اينگونه اظهار كردند: "معظمله داراى افكار باز و نظر دورانديشاند و به خوبى لزوم برادرى دينى و تحمل و شكيبايى را احساس مىنمايند. " سپس نماينده مطبوعاتى بنگوريون به مناسبت اين ملاقات بيانيهاى مطبوعاتى صادر، و تصريح كرد كه نمايندگان بهائى در اين ملاقات "مكتوبى مشعر بر مراتب تقدير و امتنان خويش نسبت به توجهى كه حكومت اسرائيل در فهم قضايا و امور بهائى مبذول مىدارد، حاوى عواطف بهائيان از براى خير و تقدم اسرائيل تقديم داشتند. "[46]
2ــ در ژانويه 1954، رئيس و نايبرئيس و منشى كل هيأت بينالمللى بهائى، براى عرض تبريك، تقاضاى "شرفيابى به حضور رئيسجمهور" را نمودند. رئيسجمهور اسرائيل نيز در 1 ماه فوريه اعضاى عامله هيأت را به حضور پذيرفت. در ضمن اين ملاقات، رئيسجمهور اظهار تمايل كرد تا ضمن ملاقات با شوقى از مركز بهائيت نيز ديدار كند كه شوقى "صميمانه" از او دعوت كرد. [47]
به اين ترتيب زمينه ديدار رئيسجمهور رژيم صهيونيستى از اماكن بهائى فراهم آمد تا معلوم شود اين رابطه دوسويه بوده و بر بنياد علائق مشترك دو طرف بنا شده است. البته ملاقات مسئولان دو طرف تا قبل از ديدار رئيس رژيم صهيونيستى از تأسيسات بهائى در آن كشور در سطوح بالا ادامه داشت. به نوشته نشريه رسمى بهائيان ايران، سرانجام در تحقق اين وعده، روز دوشنبه 26 آوريل 1954 (6 ارديبهشت 1333) بنزوى، رئيسجمهور اسرائيل، و همسرش از مراكز و مراقد بهائيان در اسرائيل ديدار كردند. او نخستين رئيس دولتى بود كه اين عمل را انجام داد. شوقى افندى بلافاصله در 4 مه (14 ارديبهشت)، ضمن برشمردن موفقيتهاى اخير جامعه بهائيت، بشارت اين خبر را نيز به همه بهائيان عالم داد: "اين زيارت، اولين تشرف رسمى است كه از طرف يكى از رؤساى دول مستقله... به عمل آمده است"[48] و لروى آيواس، منشى كل شوراى بينالمللى بهائى و مسئول ارتباط بهائيت با دولتمردان اسرائيل، نيز در گزارشى پرآبوتاب، اين خبر را بازتاب داد. به نوشته او، رئيسجمهور اسرائيل، "هنگام توديع، از مهماننوازى و محبتى كه از طرف حضرت ولى امرالله [شوقى افندى] ابراز شده بود، اظهار تشكر و امتنان نموده، در ضمن تقدير از اقدامات و مجهودات بهائيان در كشور اسرائيل، ادعيه قلبيه خود را براى موفقيت جامعه بهائى در اسرائيل و سراسر جهان ابراز داشتند"![49]
ديدار يادشده، در مطبوعات اسرائيل (نظير روزنامه "جروزالمپست") نيز انعكاس داده شد. [50] در گزارش آن روزنامه بخشهاى ديگرى از مذاكرات شوقى و رئيس رژيم صهيونيستى (افزون بر مطالب مندرج در گزارش آيواس) درج شده كه ميزان صميميت و اعتماد متقابل آن دو به يكديگر را بهتر ترسيم كرده است: "در اين ملاقات، رئيسجمهور و ولى امر بهائى راجع به تأثير ديانت در جامعه بشرى با يكديگر صحبت نمودند و حضرت شوقى ربانى اظهار فرمودند: اميد است مركز جهانى بهائى در اسرائيل بتواند در ترقى و تعالى مملكت و سعادت اهالى مستمراً متزايداً مؤثر واقع شود و نيز به اين نكته اشاره فرمودند كه از ابتداى تأسيس حكومت اسرائيل، بهائيان همواره روابط صميمانه با دولت و بلديه [= شهردارى] حيفا داشتهاند. "[51]
ضمناً چون ديدار رئيسجمهور اسرائيل از مركز بهائيان و قبور سران آن با آغاز دومين سال "جهاد روحانى" بهائيان همزمان شده بود، شوراى بينالمللى بهائى در روز 27 آوريل (يك روز پس از ديدار رئيسجمهور رژيم صهيونيستى) اين تقارن را به فال نيك! گرفت و گفت: "سال دوم جهاد روحانى با تشرف رئيسجمهور محترم دولت اسرائيل به مقام مقدس اعلى [= قبر عليمحمد باب]... به مباركى و ميمنت آغاز گرديد. "[52]
اين ملاقاتها و بحث و تبادلنظرها آن قدر در سطوح بالا ادامه يافت كه هماهنگى و همدلى گستردهاى را در اهداف دو طرف موجب شد. به همين دليل هيأت بينالمللى بهائى در حيفا تصريح كرده است كه "هر قدر اشخاص در دوائر دولتى [در اسرائيل] مقامشان بالاتر است، حس ادب و احترام و اطلاعات ايشان نسبت به امر [= بهائيت] بيشتر است به همين طريق، مقامات عاليه در انجام امور، نظر مساعدترى داشته و در موارد لازم از كمك مضايقه نمىكنند. "[53]
اين حسن روابط و ديد و بازديدهاى متقابل سرور فراوان بهائيان را باعث شده و آنان را چنان از مشاهده قدرت پوشالى رژيم صهيونيستى سرمست ساخته بود كه بىمحابا به حمايت از آن رژيم در نشريات بهائيان دست زدند، كه به عنوان نمونه مىتوان به مقاله باهر فرقانى در مجله آهنگ بديع (سال 1340، ش 5، ص 138) اشاره كرد.
ادامه دارد ...
منبع: ماهنامه زمانه
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
پویا شکیبا :
بهائيت و اسرائيل؛ پيوند ديرين (2)
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com/
ديدارهاى سران رژيم صهيونيستى و بهائى، كه تأثير بسزايي در تسهيل و گسترش فعاليتهاى فرقه داشت، به همين محدود نشد و ده سال بعد در روز 18 فروردين 1343 ژالمان شازار، رئيسجمهور بعدى اسرائيل، نيز در رأس هيأتى، از مركز بهائيان در حيفا ديدار كرد. مشروح اين ديدار و تعابيرى كه بهائيان براى گزارش آن انتخاب كردهاند، ميزان علائق دو طرف را به يكديگر نشان مىدهد. شرح اين ملاقات به نقل از نشريه رسمى بهائيان ايران خواندنى است: "حضرت ژالمان شازار، رئيسجمهور اسرائيل، به اتفاق خانمشان و شهردار حيفا و خانمش و جمعى ديگر از اولياى امور كشور اسرائيل، در تاريخ 7 آوريل 1964، از مركز عالم بهائى به طور رسمى ديدن كردند. حضرت رئيسجمهور و همراهان از طرف اعضاى بيتالعدل "استقبال شده... و به اين مناسبت حضرت رئيسجمهور تحيّات و ادعيه خالصانه خود را براى عموم احبا [= بهائيان] در سراسر عالم ابلاغ نمودند و چندى بعد به يادبود اين ديدار يك آلبوم عكس... به مشاراليه هديه گرديد.... حضرت رئيسجمهور پس از دريافت اين هديه در ضمن نامهاى، تشكرات قلبى خود را اظهار و مجدداً پيام دوستى و حسن نيّت خود را براى جامعه جهانى بهائى فرستادهاند. "[54]
در كنار اين ديدارهاى رسمى، بهائيان نيز به طور مرتب به ديدار صهيونيستها شتافته و گزارش لحظه به لحظه از تحولات امور به آنان دادهاند. فىالمثل سال 1347 اندكى قبل از جنگ اعراب و اسرائيل و اشغال بخش وسيعى از سرزمينهاى اسلامى، در طي دومين دوره انتخاب كادر مركزى بهائيان جهان ــ كه به بيتالعدل موسوم است و هر پنج سال يك بار در اسرائيل و با حضور نمايندگان بهائيان سراسر جهان برگزار مىشود ــ در روز سوم همايش، درست هنگام اعلام اسامى اعضاى جديد كادر مركزى بهائيان جهان، يكى از سران بهائيت به نام اولينگا و چند نفر ديگر از سران فرقه به ديدار رئيسجمهور اسرائيل رفتند، كه اين امر از اهميت اين انتخابات براى رهبران اسرائيل حكايت مىكند. [55]
راديو اسرائيل گزارش اين اجلاس بهائيان را به شكلى وسيع، هم در بخش عبرى و هم به ساير زبانها (از جمله عربى) پخش كرد و مطبوعات معروف اسرائيل، همچون "جروزالمپست"، نيز شرح مفصلى درباره اهداف اين نشست چاپ كردند. [56]
در اينجا بىمناسب نيست كه به جلوههاى ديگرى از روابط اين فرقه و صهيونيسم، كه همدلى و همسويى دو طرف را در مقابل يكديگر نشان مىدهد، اشاره شود. از جمله اين تعاملات، حضور اعضاى هيأت نمايندگى اسرائيل در ساير كشورها در مجامع مختلف بهائى است كه در زير بعضى از موارد آن به نقل از نشريات بهائيت ذكر شده است:
1ــ هنگامى كه شوقى افندى، آخرين رهبر بهائيان، در لندن از دنيا رفت و قرار شد در همان شهر دفن شود، دولت اسرائيل به سفارت خود در انگلستان دستور داد در اين مراسم حضور فعالانه داشته باشد. لذا در غياب سفير كبير اسرائيل در لندن، كاردار سفارت به نام گيرشون اولر در مراسم تشييع شركت جست. [57]
به نوشته منابع بهائى در مراسم تشييع و تدفين، كاردار اسرائيل همچون يك صاحبعزا با قدم آهسته و گردنى خميده، پا به پاى سران بهائيت حضور داشت و از چهرهاش غم و تأثر مىباريد. [58]
2ــ به گزارش نشريه رسمى بهائيان ايران، در ماه جولاى سال 1960 (تيرماه 1339) تعداد هفده هزار نفر، از ساختمان بهائيان در امريكا بازديد كردند. در اين گزارش به عنوان چهرههاى سرشناس بازديدكننده از موشه انتريونى، ساكن اسرائيل و نماينده دولت اسرائيل براى شركت در يك كميته ادارى نيز نام برده شده است تا شايد اسباب تجديد روحيه براى بهائيان سرخورده و مأيوس باشد. [59]
3ــ بهائيان امريكا براى غرس نوعى گل سرخ به نام ماريان آندرسون در محوطه ساختمان مركزى خود در آن كشور مراسمى برگزار كردند. در اين مراسم جمعى از شخصيتها، از جمله ژنرالكنسول اسرائيل حضور داشت و سخني نيز ايراد كرد. "آقاى جاكوب بارمور، ژنرالكنسول اسرائيل، در ضمن بيانات خود آرزو كرد كه گل سرخ ماريان آندرسون به زودى در مقامات مقدسه بهائى در جبل كرمل نيز كه شهرت جهانى يافتهاند، غرس شود. "[60]
4ــ در ارديبهشت 1342 اجلاس تعيين كادر مركزى بهائيان جهان در حيفا برگزار شد. در اين مراسم كليه حاضران به مناسبت فوت رئيسجمهور اسرائيل، اسحاق بنزاوى، يك دقيقه سكوت كردند و پيام تسليت فرستادند كه در نشريه "جروزالمپست" اين تسليت درج شد. [61]
بهائيت و جنگهاى اعراب و اسرائيل
الفــ جنگ ششروزه اعراب و اسرائيل: در ژوئن 1967 (خرداد 1346) با حمله سريع و سنگين ارتش اسرائيل جنگ سوم ميان اعراب و اسرائيل درگرفت كه به شكست ارتشهاى عربى منجر شد و بخش وسيعى از اراضى اسلامى همچون صحراى سينا، ارتفاعات جولان، كرانه باخترى رود اردن و بيتالمقدس به اشغال صهيونيستها درآمد.
بهائيان در خلال اين جنگ برخلاف شعارشان مبنى بر "صلح جهانى" به جاى محكوم كردن صهيونيستها به عنوان "آغازگر جنگ و متجاوز" در كنار ارتش اسرائيل قرار گرفتند و همهگونه حمايت را از صهيونيستها به عمل آوردند و از آن جمله به گزارش ساواك در تاريخ 10/5/1346 مبلغى در حدود 120 ميليون تومان (كه آن موقع رقم بسيار هنگفتى بود) به وسيله بهائيان ايران جمعآورى گرديد كه بهظاهر براى بيتالعدل در حيفا ارسال شد، "ولى منظور اصلى آنها از ارسال اين مبلغ، كمك به ارتش اسرائيل" بود. ساواك در ادامه افزوده است: "مقدار قابل ملاحظهاى از اين پول به وسيله حبيب ثابت تعهد و پرداخت شده است. "[62]
بــ نبرد رمضان: در اكتبر سال 1973 كه مقارن با ماه مبارك رمضان بود، ارتش كشورهاى اسلامى در عملياتى برقآسا همچون صاعقه بر صهيونيستها فرود آمدند، تا اراضى خود را پس بگيرند. نيروهاى مصرى در مدتى كوتاه از كانال سوئز عبور كردند و ديوار عظيم بارلورا، كه از سوى صهيونيستها تسخيرناپذير خوانده مىشد، پشت سر گذاردند. در ساير جبههها نيز سوريه و اردن صهيونيستها را گوشمالى دادند و براى نخستينبار افسانه شكستناپذيرى ارتش اسرائيل را باطل ساختند. در اين اوضاع، نشريات بهائيان به تكاپو افتادند و عليه جنگ و ويرانى به مبارزه برخاستند. آنان كه در جنگ سال 1967 سكوت اختيار كرده بودند، اين بار قلم در دست گرفتند و در سر مقاله نشريه رسمى محفل ملى بهائيان ايران با عنوان "نزاع و جدال منفور درگاه كبرياست" چنين نوشتند: "بشر غافل خيلى زود اثرات شديد جنگهاى گذشته را از نظر دور داشته و تحت عناوين مختلفه به بهانهجويى پرداخته و مىكوشد تا براى اطفاى آتش اغراض خويش دوباره هوا را مسموم سازد و ابناي نوع خود را به ديار نيستى و هلاكت رهسپار نمايد. " و در ادامه مقاله مفصل در مذمت جنگ سخن كنند. [63]
بهائيان چنان از شكست صهيونيستها سرخورده و ناراحت شده بودند كه حتى مجله ورقا، نشريه ويژه نونهالان بهائى، را نيز از مويههاى خويش بىنصيب نگذاشتند و در شماره 52 آبانماه (اولين شماره پس از جنگ) در مقالهاى مفصل، كه ظاهراً يك دختربچه بهائى به نام سويدا معانى (از بهائيان ايرانىتبار ساكن اسرائيل) فرستاده بود، شديداً براى خانوادههاى صهيونيست كه فرزندانشان را به ميدانهاى جنگ فرستاده بودند، نوحهسرايى كردند و با استفاده از عبارات عاطفى كوشيدند احساسات اطفال بهائى را به نفع صهيونيستها تحريك كنند و اين كودكان را از همان ابتدا با محبت صهيونيستها و كينه مسلمانان پرورش دهد. در بخشى از اين مقاله آمده است: "در اين چند روزه جنگ، وضع مردم خيلى رقتبار بود، مادرها و بچههايشان نگران و پريشان، منتظر وصول اخبار جنگ بودند.... وقتى خبر قتل كشتهشدگان و شماره آنها منتشر مىگرديد، اشكها سرازير مىشد و همگى داغدار بودند... و غروبها كه مادران دست فرزندانشان را گرفته تنهايى به گردش مىرفتند، حالت محزونى از چهره همگى نمودار بود. "[64]
ممنوعيت فعاليت بهائيان در مصر توسط جمال عبدالناصر
دقيقاً به علت همين همسويىها و همدلىها ميان صهيونيستها و بهائيان، و تلاش بهائيان براي كسب اطلاعات در كشورهاى اسلامى، بود كه اعراب و مسلمانان، سخت به اين فرقه حساس شدند و از جمله:
الفــ در سال 1960 در خلال مجمع عمومى مؤتمر اسلامى بيتالمقدس، يكى از شركتكنندگان ايرانى از فعاليتهاي اطلاعاتى بهائيان براى اسرائيل سخن به ميان آورد كه كشورهاى عربى مسأله را جدى نگرفتند.
بــ پس از شكستهاى سنگين اعراب از اسرائيل و روشن شدن حضور و فعاليت بهائيان در كشورهاى اسلامى براى كسب اطلاعات به نفع رژيم صهيونيستى بود كه اتحاديه عرب در برابر اين فرقه موضعگيرى كرد و موضوع بهائيت در دستور كار "دفتر تحريم اعراب عليه اسرائيل" قرار گرفت. اين دفتر مأموريت داشت كه تمام شركتها و مجتمعهاى صنعتى و اقتصادى خارجى را، كه با اسرائيل منافع مشترك دارند، شناسايى كند و نام آنها را براى تحريم در اختيار كشورهاى عربى قرار دهد.
خبرگزارى رويتر در 10 ژانويه 1975 از دمشق، به نقل از محمد محجوب، مسئولدفتر تحريم اعراب عليه اسرائيل، اعلام كرد كه در كنفرانس ماه آينده، مبارزه با گروه بهائى از سوى اين دفتر به طور جدى بررسى خواهد شد. او در ادامه اين فرقه را يك جنبش طرفدار اسرائيل و صهيونيسم خواند. [65] همين مضمون را خبرگزارى خاورميانه، همان روز به نقل از محمد محجوب مخابره كرد.
كنفرانس يادشده روز 23 فوريه در قاهره برگزار، و تصميمات آن، روز 25 فوريه منتشر شد. اين اجلاس درخصوص بهائيت تصميم مهم ذيل را اتخاذ كرد:
"و قرر المكتب ايضاً فرض حظر على نشاط البهائيين فى الدول العربيه و اغلال محافلهم بعد ان ثبت ان الصهيونيه تستر ورائهم. "
(يعنى: همچنين دفتر [تحريم اعراب عليه اسرائيل] مقرر داشت كه بايد دولتهاى عربى از تحركات بهائيها و تشكيل محافل آنها شديداً جلوگيرى كنند، زيرا [براى اعضإ؛ ببث6 مسلم شد كه] صهيونيسم پشت آنان پنهان شده است). [66]
جــ مجمع الفقه الاسلامى وابسته به سازمان كنفرانس اسلامى بالاترين مرجع دينى در جهان اسلام است كه فقهاى 57 كشور اسلامى از تمامى مذاهب و فرق حتى وهابيت در آن عضويت دارند. اين مجمع در جلسات 6 تا 11 فوريه 1988/ 18 تا 23 بهمن 1366 خود طى مصوبهاى، "ادعاى رسالت بهاءاللّه و نزول وحى بر وى" و ديگر معتقدات بهائيان را مصداق "انكار ضروريات دين" شمرد. [67] در 26 ژانويه 1987 مطابق 29 جمادىالاول 1407 نيز قطعنامهاى به امضاى فقهاى شيعه و سنى عضو مجمع منتشر شد كه در آن بهائيان به اجماع مسلمانان، كافر و خارج از دين اسلام شمرده شدهاند و از دولتها و ملتهاى اسلامى درخواست شده است اقدامي مقتضي در برابر آنان انجام دهند. [68]
حمايت رسانههاى اسرائيل از بهائيت
رسانههاى رژيم صهيونيستى در كنار مسئولان سياسى، قضايى و اقتصادى خود از اين تشكيلات به طور وسيع حمايت كردهاند. اين حمايت مقطعى نبود، بلكه در گذر زمان ادامه داشته است و دارد.
اين امر مؤيد آن است كه حمايت اسرائيل از بهائيت جلوههاى ديگر نيز دارد؛ از جمله رسانههاى اسرائيل با كمترين بهانهاى به تعريف و تمجيد از بهائيت برميآيند و اخبار مربوط به آن را پوشش مىدهند. در ذيل بعضى از اين موارد، از منابع بهائى نقل شده است.
1ــ در نشريه اخبار امرى، از قول محفل روحانى ملى بهائيان امريكا، گزارشى آمده است مبنى بر اينكه در روز 29 دسامبر سال 1952 بخش انگليسىزبان راديو اسرائيل برنامهاى در مورد بهائيت پخش كرد و در خلال آن دوبار با روحيه ماكسول (همسر شوقى) درباره تاريخچه باب و بهاء و دفن اجساد آنان در فلسطين اشغالى توضيحاتى داد. سپس با لروى آيواس، از سران بهائيت، نيز در مورد اماكن بهائى در اسرائيل گفتوگو كرد. در ابتداي برنامه مجرى آن در اظهاراتى جانبدارانه گفت: "اكنون كشور اسرائيل نه تنها مركز ديانت كليمى و مسيحى است، بلكه ديانت چهارمى كه ديانت بهائى است نيز مركزش در اين سرزمين است. "[69]
2ــ لطفالله حكيم بهائى يهودىتبار، كه پيشتر در محفل ملى بهائيان ايران مشغول بود، بعدها به اسرائيل رفت و در تشكيلات مركزى بهائيان در بيتالعدل فعاليت نمود. او به طور مرتب، اخبار بهائيت و مطالب منتشر شده در نشريات اسرائيل در مورد بهائيت را به منظور تقويت روحيه بهائيان براى ترجمه و انتشار در مجلات بهائى به ايران مىفرستاد. از جمله در مهرماه 1332، پس از كودتاى انگليسى ــ امريكايى 28 مرداد و سرنگونى دولت دكتر مصدق، در نشريه رسمى بهائيان ايران آمده است: "جناب دكتر لطفالله از ارض اقدس [= اسرائيل] چنين مرقوم داشتهاند: اين ايام در اسرائيل جرايد، چه به زبان عبرى و چه عربى و چه انگليسى، مقالات مفصل راجع به ديانت بهائى و مقام اعلى درج مىنمايند. ساختمان مقام اعلى [= قبر منسوب به عليمحمد باب شيرازى] هيجان غريبى بين مردم انداخته، به طورى كه همهروزه صدها نفوس از سياحان و از اهالى اسرائيل براى زيارت آن مقام مقدس مىآيند. اى كاش ممكن بود از همه جرايد براى شما ارسال مىنمودم. امروز در روزنامه يوميه [جروزالم پست] Jerusalem Post شرح مفصلى با عكس مقام اعلى درج شده، عجالتاً اين روزنامه را براى محفل مقدس روحانى ملى و محلى مىفرستم كه اگر صلاح بدانند، ترجمه نموده، انتشار دهند. "[70]
سپس در مجله رسمى محفل ملى بهائيان ايران، متن كامل مقاله بسيار جانبدارانه اين نشريه صهيونيستى، كه در شماره 16 اكتبر 1953 (24 مهر 1332) چاپ شده[71] درج گرديد.
3ــ نشريه هفتگى "جروزالمپست" نيز در شماره 26 آوريل 1963 خود، انتخاب اولين دوره اعضاى كادر مركزى بهائيان جهان، موسوم به بيتالعدل، و اسامى منتخبان و خبر حركت آنها براى شركت در كنفرانس لندن را درج كرده است. اين نشريه همچنين سكوت يكدقيقهاى بهائيان به مناسبت مرگ رئيسجمهور اسرائيل (اسحاق بن زاوى) و نيز پيام تسليت آنان را منتشر كرده است. [72]
4ــ روزنامه انگليسىزبان "جروزالمپست" در دو صفحه كامل كتاب حسن باليوزى (موقر) به نام "عبدالبهاء" را شرح و تفسير كرده است. جالب است كه مقدمه اين مطلب را يك بهائى به نام بهيه آدمس نوشته است. جالبتر اينكه مقاله ديگرى نيز "كه توسط يك روزنامهنگار معروف اسرائيلى" در مورد بهائيت تهيه شده بود همراه "عكسهاى جالبى" در همين شماره درج گرديد. از همه جالبتر آنكه "بعضى از روزنامههايى كه به زبان هبرو [= عبرى] نيز منتشر مىشود، خلاصهاى از آن را درج كردند. "[73]
بهائيان نيز به بهانه مناسبتهاى مختلف، مراسم گوناگونى برگزار مىكردند كه همين امر مستمسك لازم را براى تبليغ بهائيت در اختيار نشريات اسرائيل قرار مىداد. به نوشته يكى از بهائيان ايرانى به نام فريده سبحانى، كه براى حضور در اين برنامه به اسرائيل سفر كرده بود، "جرايد مختلف اسرائيل هر يك به نحوى با عكس و تفصيلات درباره اين روز تاريخى و همچنين درباره امر جهانى بهائى به قلمفرسايى پرداختند. از جمله روزنامه "جروزالمپست"[74] مقاله مشروحى... انتشار داد و روزنامه "استاندارد" مقاله مشروح خود را با عنوان "پيام اميدبخش... " شروع كرد. در اين گزارش اضافه شده كه به اين مناسبت سازمان توريستى اسرائيل نيز چندينبار جشنهاى باشكوهى در زيباترين هتلهاى حيفا برپا كرد و از جمله "در ميهمانى ديگرى، مشهورترين هنرمندان اسرائيل، سرودها و ترانههاى بسيار زيبايى به افتخار دوستان بهائى خواندند. "[75]
همه اين امور از هماهنگى گسترده نشريات صهيونيستي براى تبليغ بهائيت حكايت مىكند و صد البته اين امر فقط به اسرائيل محدود نمىشود و به مافياى رسانههاى صهيونيستى در سطح جهان تعميم مىيابد كه شرح آن در اين مجال نمىگنجد.
همچنين بخشى ديگر از حمايتهاى اسرائيل از اين مسلك را مىتوان در توزيع خدمات به نشريات بهائى منتشر شده در ايران دانست. فىالمثل اين نشريات از طريق اسرائيل براى بهائيان در سراسر جهان ارسال مىشد. در اين زمينه نامهاى از فردي بهائى به نام آقاى عزتالله زهرايى، ساكن فرانسه (شهر سنكلو)، در آهنگ بديع از مجلات بهائيان ايران درج گرديده كه در قسمتى از آن نوشته شده است: "شمارههاى مجله زيباى شما، مرتباً از طريق ارض اقدس [= اسرائيل] به اين جانب مىرسد. "[76]
توريسم بهائى؛ مددكار اقتصاد ورشكسته اسرائيل
تشكيلات مركزى بهائيان در اسرائيل مىكوشيد با جلوه دادن بيش از پيش به اماكن متعلق به خود، علاوه بر بهائيان، افراد غيربهائى را نيز به مراكز خويش بكشاند تا از اين راه، زمينه جلب آنها به بهائيت را فراهم آورد. رسانههاى صهيونيستى در فلسطين اشغالى و ساير نقاط جهان نيز با نمايش اين بناها سعى ميكردند جاذبه توريستى براى اسرائيل فراهم سازند. از جمله در نشريه رسمى محفل ملى بهائيان ايران آمده كه يك كمپانى معروف فيلمسازى در امريكا فيلمى به نام "اسرائيل از دريا" ساخته كه در آن مناظر مربوط به قبر باب و مركز بهائيت را به نمايش گذارده است. اين گزارش افزوده كه اين فيلم چندى قبل در تلويزيون امريكا در ايران ــ كه پيش از انقلاب در كانال 8 فعال بود ــ نيز به نمايش درآمده است. [77]
همچنين دفتر نمايندگى توريسم اسرائيل در امريكا (نيويورك) متن مفصل و تبليغى در مورد بهائيت و اماكن آن در فلسطين اشغالى به زبان انگليسى منتشر كرد. اين مطلب، بيش و پيش از آنكه يك بروشور تبليغى براى معرفى جاذبههاى توريستى اسرائيل، و از جمله جاذبههاى گردشگرى بهائى باشد، به متن تبليغى بهائى شبيه است. در قسمتى از آن آمده است: "ديانت بهائى، كه مروج صلح و اخوت بين افراد جامعه بشرى است، در سال 1844 با ظهور باب در ايران آغاز گرديد و باب خود را مبشر [آمدن] نفسى اعز و اشرف از خود [= حسينعلى بهاء] معرفى نمود.... "[78]
حضور گسترده بهائيان سراسر جهان در اسرائيل نيز منبع درآمد خوبى براى رژيم صهيونيستى محسوب مىشد. تشكيلات بهائيت نيز سعى ميكرد بهائيان را براى سفر به اسرائيل و ديدار از اماكن متعلق به خود تشويق كند و اين امر به اشكال مختلف انجام ميشد. به عنوان مثال با ايجاد بهانههايى، همچون يكصدمين سال ورود بهاء به عكا، بهائيان را به اسرائيل فرامىخواند. همچنين پس از تشكيل يك كنفرانس بينالمللى بهائى در نقطهاى از جهان، شركتكنندگان در آن كنفرانس را به "ارض اقدس" مىبردند و بعضى مواقع نيز، در قالب كاروانهاى نُه نفره از هر كشور، وابستگان خويش را به اسرائيل مىبردند و بالاخره آنان، كه براى تبليغ بهائيت در خارج از وطن خود، عزم مهاجرت مىكردند، در آغاز سفر براى تشويق، در سفري چند روزه به اسرائيل مىرفتند و چون معمولاً افرادى كه در بالا برشمرديم از گروههاى مرفه و داراى تمكن مالى بودند، سفر آنها به اسرائيل براى دولت اين كشور نيز از نظر اقتصادى و توريستى سودمند بود. در اين زمينه روزنامه "جروزالمپست" ــ كه عملاً به ارگان تبليغى بهائيت تبديل شده بود ــ در شماره 28 اوت 1968 خبر داده است كه دستجات مختلف بهائيان از كنفرانس پالرموى ايتاليا به اسرائيل آمدهاند و متذكر شده است كه "اين عده بزرگترين اجتماع زائرين بهائى را كه تاكنون به اراضى مقدسه مسافرت نمودهاند تشكيل مىدهند. "[79]
هرچه زمان ميگذشت، تبليغات بهائيان براى سفر به اسرائيل مؤثرتر واقع ميگشت و سفر بهائيان به اراضى اشغالى رو به فزونى ميگذاشت. تا آنجا كه شوقى افندى در تلگراف مورخ 7 اكتبر 1953 به كنفرانس دهلى گفته است: "تعداد نفوسى كه از دور و نزديك براى زيارت مقام اعلى مىآيند، روزبهروز در تزايد است و چندين روز، عده آنان از هزار نفر تجاوز مىنمود. "[80] اما اشتهاى صهيونيستها سيرىناپذير بود و بايد اماكن بهائى فعاليت بيشتري در جذب توريست انجام ميدادند و همينطور هم شد. تا آنجا كه شش سال بعد، يعنى در سال 1338، به گفته سران بهائيت: "در ظرف اين يك سال، عدد زائرين و سياحان" بازديدكننده از اماكن بهائى "به بيش از يكصدهزار بالغ گرديده است. " بدينترتيب، بهائيت در عرصه جذب توريست و كمك به اقتصاد شكننده اسرائيل نيز فعاليت بسزا و در خور توجهى داشته است.
بهائيت و اسرائيل، پس از پيروزى انقلاب اسلامى
در سي سال اخير نيز بهائيان و رژيم صهيونيستى روابط خود را ادامه داده و به آن عمق و گستردگى بيشترى بخشيدهاند. در زير به نمونههايى از اين تعاملات اشاره شده است:
1ــ به گزارش خبرگزاريها، رئيس مجلس رژيم صهيونيستى روز 14 تير 1377 از مركز بهائيت در شهر حيفا بازديد كرد و ضمن حمايت از فعاليتهاى اين فرقه، خواستار آزادى عمل بيشتر پيروان آن در ايران شد. [81]
2ــ در روز سهشنبه اول خرداد 1380 مصادف با 28 صفر سالروز رحلت پيامبر اكرم(ص) و امام حسن مجتبى(ع)، رژيم صهيونيستى به مناسبت تجمع بهائيان براى افتتاح ساختمان مركزى اين فرقه در حيفا مراسم جشن و پايكوبى مفصلى به راه انداخت.
به گزارش خبرگزاريها ساخت اين مجموعه 250 ميليون دلارى با حمايت مستقيم اسحاق رابين، نخستوزير وقت رژيم صهيونيستى، از سال 1372 آغاز شد. نكته شايان توجه، دعوت گسترده از خبرنگاران راديو ــ تلويزيونهاى جهان براى پوشش خبرى اين مراسم بود. برگزاركنندگان مراسم از خبرنگاران خواستار نشر مطالب مختلفى به نفع رژيم صهيونيستى و بهائيت بودند كه از آن جمله اين مطلب بود كه "دولت اسرائيل با نهايت افتخار مىتواند ميزبان همه بهائيان جهان ــ بهويژه بهائيان ساكن در كشورهاى اسلامى ــ باشد. "[82]
اين دعوت مبين آن است كه رژيم صهيونيستى با توجه به فرار صهيونيستها از فلسطين اشغالى و نياز مبرم به افزايش جمعيت وفادار به خود، چون بهائيان را نيز در شمار نيروهاى خودى و همچون صهيونيستها فرض مىكند، از آنان براى مهاجرت به اسرائيل دعوت به عمل مىآورد.
3ــ در شهريور سال 1382 آريل شارون، نخستوزير رژيم صهيونيستى و قصاب صبرا و شتيلا، از هند ديدار كرد. او در اين سفر، از مركز بهائيان در دهلى، كه به نام نيلوفر آبى شهرت دارد، براى ساعاتى بازديد نمود. [83] بازديد از اين مركز، اهميت بهائيت براى رژيم صهيونيستى را نشان مىدهد.
4ــ در يكى از اين حمايتهاي جديد، ايهود اولمرت، نخستوزير اسرائيل، براى توجيه عقبنشينى دولتش از تهديد جمهورى اسلامى به حمله نظامى، ارادت خود را به جامعه بهائى اعلام، و روغن ريخته را نذر امامزاده كرد. وى روز يكشنبه 17 دى 1385 در سخنرانى خود، كه تعدادى از سران اين فرقه ضاله نيز در آن حضور داشتند، ضمن ردّ اخبار منتشرهشده در مورد حمله ارتش رژيم صهيونيستى به تأسيسات ايران، به سران بيتالعدل بهائيان اطمينان داد كه به احترام مقدسات بهائيها در ايران از حمله به اين كشور منصرف شده است!
به گزارش يك روزنامه اسرائيلى، بهائيان يادشده به دعوت وزارتخارجه اسرائيل در اين جلسه حضور يافتند و در ميان آنها چهرههاى سرشناس بهائى و ازجمله يك ايرانى وابسته به آن فرقه نيز به چشم مىخوردند. [84] بايد به آقاى اولمرت يادآور شد: به دشت آهوى ناگرفته، مبخش!
5ــ بهائيان نيز متقابلاً با همه توان در خدمت صهيونيسم و زائده آن يعنى اسرائيلاند و علاوه بر جمعآورى كمك مالى و ارسال آن به اين رژيم، با ورود غيرقانونى و قاچاق كالاهاى اسرائيلى به داخل ايران سعى ميكنند اقتصاد رو به موت آن رژيم را شكوفا كنند. براي مثال، به گزارش جرايد، بيش از 440 هزار عدد لنز عينك ساخت رژيم اشغالگر قدس در كارخانه "شايان عدسى" واقع در شهرك صنعتى جعفرآباد كاشان كشف شد. شايان ذكر است كه اين كارخانه به منصور ــ م، بهائى ساكن كاشان، تعلق دارد. او، كه قاچاقچى لنز عينك ميباشد، آنها را از اسرائيل وارد كرده است. وى لنزهاى ساخت كارخانجات اسرائيل را در جعبههاى معمولى و با مارك يك شركت لنزسازى خارجى قاچاق كرده است. گفتنى است فرزند ارشد رئيس تشكيلات بهائيت در ايران معروف به نيكى نيز يكى از دلالان عينك در ايران به شمار مىرود. [85]
سخن آخر
شواهد فراوان فوق، كه از آغاز مقاله تا اينجا مطرح شد، به روشنى و به نحوى ترديدناپذير، از ارتباط ديرين، عميق، گسترده و فزاينده بهائيت و صهيونيسم، بهويژه رژيم اشغالگر فلسطين، حكايت دارد.
عجيب است كه بهائيان در سايتها و رسانههاى مربوط به خويش، در مقابل سؤال (يا اعتراض) نسبت به پيوند اين فرقه با اسرائيل، با جسارت "كبكوار"! ادعا مىكنند كه هيچ رابطهاى بين اين فرقه با صهيونيسم و اشغالگران فلسطين وجود ندارد و تمركز بيتالعدل اعظم بهائيان در اسرائيل پديدهاى كاملاً تصادفى است! و هيچ ارتباطى به علائق و منافع مشترك دو طرف ندارد!
اين شواهد فراوان و انكارناپذير، بيشوپيش از همه، حجت را بر افراد عادى بهائيت تمام مىكند كه حكم پيادهنظام، سپر، خاكريز و گوشت دم توپ را براى سران فرقه دارند. آنان بايد بدانند كه رهبران آنها چه وابستگى و پيوستگى عميقى با صهيونيستهاى غاصب و خونآشام دارند؟ و از تشكيلات خود بخواهند كه بابت اين همه وابستگى به جنايتكاران اشغالگر، به جاى بعضى مغالطههاى خندهآور، توضيح قانعكننده بدهند.
با توجه به روابط وسيع و صميمانه و اعتماد مشتركى كه ميان صهيونيسم و بهائيت وجود دارد، طبيعى است كه جهان اسلام و آزادگان عالم، به حضور اعضاي اين تشكيلات در بين خود با ديده سوء ظن بنگرند و با آنان رفتاري طردآميز پيش داشته باشند. متقابلاً بديهى است كه وقتى بهائيت، كاكل خود را اينگونه محكم به زلف صهيونيسم گره مىزند، نمىتواند ادعا كند كه استقرار مركزيت اين تشكيلات در اسرائيل، صرفاً به دليل قرار داشتن قبور سران فرقه در فلسطين اشغالى است و به همين دليل اسرائيل قبله اهل بهاء شده است.
با وجود اين پيوند عميق، بديهى است كه بهائيان ناگزيرند در هزينههايى كه اسرائيل و صهيونيسم جهانى (در برابر خروش انقلابى مظلومان و محرومان جهان) مىپردازند، سهيم و شريك باشند. لذا سال گذشته در نبرد شكوهمند حزبالله لبنان با ارتش صهيونيستى كه با پيروزى رزمندگان اسلام پايان يافت، بندر حيفا، كه مركز بهائيان در آن قرار دارد، آماج حملات موشكى دلاورمردان حزبالله قرار گرفت و مىتوان حدس زد كه تلاش حكومت اسرائيل براى جلب مساعدت بهائيان به منظور جلوگيرى از فرارشان (همراه يهوديان) از اسرائيل، در اقدام اخير نخستوزير آن كشور (اولمرت) به دلدارى خالهمآبانه سران بهائيت، بىتأثير نبوده است.
پي نوشت
[1]ــ آهنگ بديع، نشريه جوانان بهائي ايران، سال 1347، ش7 و 8، ص209
[2]ــ خاطرات حبيب، ص20؛ نيز رك: آهنگ بديع، سال 1330، ش3، ص53
[3]ــ اخبار امري (نشريه رسمي محفل ملي بهائيان ايران)، تير 1333، ش3، صص9ــ8
[4]ــ همان، بهمن ــ اسفند 1340، ش12ــ11، صص621ــ620؛ راجع به دوستي و روابط موشه شارت (اولين وزير خاره رژيم صهيونيستي) با عبدالبهاء نيز، روحيه ماكسول (همسر شوقي) در كتاب مشهورش: "گوهر يكتا"، اشاره گذرايي دارد.
[5]ــ خاطرات حبيب، همان، ص239
[6]ــ همان، ص54؛ فلسطين در آن زمان جزء ايالت سوريه و بخشي از امپراتوري عثماني بود و هنوز به نام فلسطين خوانده نميشد.
[7]ــ رك: "جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران"، تاريخ معاصر ايران، سال 7، ش27، پاييز 1382
[8]ــ اخبار امري، فروردين 1329، ش12، ص540؛ آهنگ بديع، سال 1330، ش3، ص53
[9]ــ اطلاعات سياسي ــ ديپلماتيك، سال 1، ش12، 28 خرداد 65، ص6
[10]ــ همانجا.
[11]ــ شوقي افندي، قرن بديع، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، ج3، ص291
[12]ــ همان، ص297
[13]ــ قرن بديع، ج2، ص214
[14]ــ همان، ج3، ص321
[15]ــ اخبار امري، سال 1324، ش7 و 8 (آبان و آذر)، ص7
[16]ــ اخبار امري، آبان 1326، ص130؛ بهائينيوز، سپتامبر 1947؛ همچنين رك: سيد محمدباقر نجفي، بهائيان، چاپ اول، طهوري، 1357، صص691ــ698
[17]ــ شوقي افندي، توقيعات مباركه، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، بديع 125، ص290
[18]ــ آهنگ بديع، سال 1333، ش3، ص7
[19]ــ همان، سال 1333، ش3، ص7
[20]ــ همانجا.
[21]ــ همان، سال 1323، ش3، ص8
[22]ــ اسماعيل رائين، انشعاب در بهائيت پس از مرگ شوقي رباني، تهران، مؤسسه تحقيقاتي رائين، ص69
[23]ــ شوقي افندي، توقيعات مباركه، همان، ص290
[24]ــ اخبار امري، شهريور 1331، ش5، ص16
[25]ــ جواد منصوري، تريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، ج1، ص332 به نقل از: اخبار امري، سال 1330، ش5، صص 8 و 14
[26]ــ اخبار امري، مرداد ــ شهريور 1333، ش5ــ4، صص5ــ2
[27]ــ همان، مرداد ــ شهريور 1333، ش5ــ4، صص5ــ2
[28]ــ همان، فروردين 1329، ش12، ص540
[29]ــ سالنامه جوانان بهائي ايران، ج3 (109ــ108 بديع)، ص130
[30]ــ آهنگ بديع، سال 1339، ش10ــ8 (ويژهنامه شوقي افندي)، ص219
[31]ــ اسماعيل رائين، همان، صص171ــ170، به نقل از قرن بديع، قسمت چهارم، ص162
[32]ــ اخبار امري، خرداد ــ تير 1331؛ براي شرح ماجرا رك: نامه مفصل هيأت ينالمللي بهائي، مورخ 1 ژوئيه 1952 (10 تير 1331) به محفل روحاني ملي بهائيان ايران (اخبار امري، سال 1331، ش5 (شهريور ماه).
[33]ــ اخبار امري، سال 1331، ش5 (شهريور ماه)
[34]ــ همانجا.
[35]ــ همان، سال 1329، ش9ــ8 (آذر ــ دي).
[36]ــ آهنگ بديع، سال 1339، ش10ــ8 (ويژهنامه شوقي)، ص219
[37]ــ اخبار امري، آذر 1338، ش9، ص259
[38]ــ همان، مرداد 1331، ش4، ص4
[39]ــ آهنگ بديع، سال 1339، ش4، ص96
[40]ــ خواهر عباس افندي كه دشمن وي بود.
[41]ــ اخبار امري، سال 1333، ش9ــ8 (آذر ــ دي)، ص5
[42]ــ همان، فروردين 1329، ش12، ص6
[43]ــ آهنگ بديع، سال 1340، ش10، ص252
[44]ــ جواد منصوري، همان، ج1، سند شماره 2/90 و ص330
[45]ــ اخبار امري، مرداد ــ شهريور 1340، ش6ــ5، ص303
[46]ــ متن كامل خبر در اخبار امري امريكا، ش245 و ترجمه آن توسط ذكرالله خادم در اخبار امري ايران درج شده است.
[47]ــ اخبار امري، سال 1333، ش3 (تيرماه) صص9ــ8
[48]ــ همان، ش2ــ1 (ارديبهشت ــ خرداد)، صفحات اوليه.
[49]ــ همان، ش3 (تيرماه)، صص9ــ8
[50]ــ همان، ش1 و 2 (ارديبهشت ــ خرداد)، ص15
[51]ــ همانجا.
[52]ــ همان، ارديبهشت ــ خرداد 1333، ش1 و 2، ص16
[53]ــ همان، سال 1331، ش5 (شهريور).
[54]ــ همان، آبان 1343، ش8، صص406ــ405
[55]ــ همان، خرداد 1347، ش3، ص137؛ و آهنگ بديع، سال 1347، ش1 و 2، ص8
[56]ــ آهنگ بديع، سال 1347، ش1 و 2، ص13
[57]ــ همان، سال 1339، ش 10ــ8، ص263
[58]ــ همان، ص268
[59]ــ اخبار امري، سال 1340، ش3 و 4، ص178
[60]ــ آهنگ بديع، سال 1344، ش2، ص60
[61]ــ اخبار امري، 1342، ش8 و 9، (آبان ــ آذر)، ص505
[62]ــ جواد منصوري، همان، ج1، ص332 و سند 2/96
[63]ــ اخبار امري، سال 1352، ش13، سخن ماه (نزاع و جدال منفور درگاه كبرياست)، صص380ــ377
[64]ــ اورقا (نشريه نونهالان بهائي ايران)، سال 1352، ش8 (آبان)، صص22ــ20
[65]ــ محمدرضا نصوري، "پيوند و همكاري متقابل بهائيت و صهيونيسم"، صلنامه انتظار موعود، ش18، ص247؛ به نقل از بولتن خبري سازمان راديو ــ تلويزيون ملي ايران، دفتر مركزي، خبر 232، 21 دي 1353.
[66]ــ همانجا.
[67]ــ مجمع فقه اسلامي، مصوبهها و توصيهها: از دومين تا پايان نهمين نشست، ترجمه محمد مقدس، قم، 1418. ق، صص85ــ84
[6]ــ مع مؤتمرات مجمع الفقه الاسلامي (المؤتمرات الفقهيه)، محمد علي تسخيري، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج1، صص 327ــ326
[69]ــسيدمحمدباقر نجفي، بهائيان، تهران، طهوري، 1357، صص736ــ735؛ به نقل از اخبار امري، سال 1332، ش 1 و 2 (ارديبهشت ــ خرداد).
[70]ــ اخبار امري، ش7ــ6 (مهر ــ آبان 1332)، صص17ــ13
[71]ــ براي ديدن متن كامل اين مقاله، رك: سيدمحمدباقر نجفي، همان، صص735ــ732
[72]ــ اخبار امري، آبان ــ آذر 1342، ش 8 و 9، ص505
[73]ــ همان، فروردين 1351، ش1، ص19
[74]ــ در متن اصلي: پست اورشليم.
[75]ــ آهنگ بديع، سال 1347، ش 7 و 8، صص235ــ233
[76]ــ همان، سال 1348، ش 3 و 4، ص103
[77]ــ اخبار امري، ش4، تير 1344، ص244
[78]ــ سيدمحمدباقر نجفي، همان، صص739ــ737؛ به نقل از: اخبار امري، سال 1333، ش 3 (تيرماه)
[79]ــ اخبار امري، آبان ــ آذر 1347، ش9ــ8، ص592
[80]ــ پيام شوقي مندرج در آهنگ بديع، سال 1332، ش13ــ12، ص241
[81]ــ روزنامه جمهوري اسلامي، 15 تير 1377
[82]ــ پايگاه اطلاعرساني موعود: www. Mouood. com
[83]ــ مهرداد صفا، "افعي در هند"، روزنامه جامجم، 17/2/1383، ص8
[84]ــ روزنامه جمهوري اسلامي، سال 28، ش7962، چهارشنبه 20 دي 85، ص2
[85]ــ كيهان، 8 و 29 شهريور 1385
منبع: ماهنامه زمانه - 1386
بهائيت و اسرائيل؛ پيوند ديرين (2)
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com/
ديدارهاى سران رژيم صهيونيستى و بهائى، كه تأثير بسزايي در تسهيل و گسترش فعاليتهاى فرقه داشت، به همين محدود نشد و ده سال بعد در روز 18 فروردين 1343 ژالمان شازار، رئيسجمهور بعدى اسرائيل، نيز در رأس هيأتى، از مركز بهائيان در حيفا ديدار كرد. مشروح اين ديدار و تعابيرى كه بهائيان براى گزارش آن انتخاب كردهاند، ميزان علائق دو طرف را به يكديگر نشان مىدهد. شرح اين ملاقات به نقل از نشريه رسمى بهائيان ايران خواندنى است: "حضرت ژالمان شازار، رئيسجمهور اسرائيل، به اتفاق خانمشان و شهردار حيفا و خانمش و جمعى ديگر از اولياى امور كشور اسرائيل، در تاريخ 7 آوريل 1964، از مركز عالم بهائى به طور رسمى ديدن كردند. حضرت رئيسجمهور و همراهان از طرف اعضاى بيتالعدل "استقبال شده... و به اين مناسبت حضرت رئيسجمهور تحيّات و ادعيه خالصانه خود را براى عموم احبا [= بهائيان] در سراسر عالم ابلاغ نمودند و چندى بعد به يادبود اين ديدار يك آلبوم عكس... به مشاراليه هديه گرديد.... حضرت رئيسجمهور پس از دريافت اين هديه در ضمن نامهاى، تشكرات قلبى خود را اظهار و مجدداً پيام دوستى و حسن نيّت خود را براى جامعه جهانى بهائى فرستادهاند. "[54]
در كنار اين ديدارهاى رسمى، بهائيان نيز به طور مرتب به ديدار صهيونيستها شتافته و گزارش لحظه به لحظه از تحولات امور به آنان دادهاند. فىالمثل سال 1347 اندكى قبل از جنگ اعراب و اسرائيل و اشغال بخش وسيعى از سرزمينهاى اسلامى، در طي دومين دوره انتخاب كادر مركزى بهائيان جهان ــ كه به بيتالعدل موسوم است و هر پنج سال يك بار در اسرائيل و با حضور نمايندگان بهائيان سراسر جهان برگزار مىشود ــ در روز سوم همايش، درست هنگام اعلام اسامى اعضاى جديد كادر مركزى بهائيان جهان، يكى از سران بهائيت به نام اولينگا و چند نفر ديگر از سران فرقه به ديدار رئيسجمهور اسرائيل رفتند، كه اين امر از اهميت اين انتخابات براى رهبران اسرائيل حكايت مىكند. [55]
راديو اسرائيل گزارش اين اجلاس بهائيان را به شكلى وسيع، هم در بخش عبرى و هم به ساير زبانها (از جمله عربى) پخش كرد و مطبوعات معروف اسرائيل، همچون "جروزالمپست"، نيز شرح مفصلى درباره اهداف اين نشست چاپ كردند. [56]
در اينجا بىمناسب نيست كه به جلوههاى ديگرى از روابط اين فرقه و صهيونيسم، كه همدلى و همسويى دو طرف را در مقابل يكديگر نشان مىدهد، اشاره شود. از جمله اين تعاملات، حضور اعضاى هيأت نمايندگى اسرائيل در ساير كشورها در مجامع مختلف بهائى است كه در زير بعضى از موارد آن به نقل از نشريات بهائيت ذكر شده است:
1ــ هنگامى كه شوقى افندى، آخرين رهبر بهائيان، در لندن از دنيا رفت و قرار شد در همان شهر دفن شود، دولت اسرائيل به سفارت خود در انگلستان دستور داد در اين مراسم حضور فعالانه داشته باشد. لذا در غياب سفير كبير اسرائيل در لندن، كاردار سفارت به نام گيرشون اولر در مراسم تشييع شركت جست. [57]
به نوشته منابع بهائى در مراسم تشييع و تدفين، كاردار اسرائيل همچون يك صاحبعزا با قدم آهسته و گردنى خميده، پا به پاى سران بهائيت حضور داشت و از چهرهاش غم و تأثر مىباريد. [58]
2ــ به گزارش نشريه رسمى بهائيان ايران، در ماه جولاى سال 1960 (تيرماه 1339) تعداد هفده هزار نفر، از ساختمان بهائيان در امريكا بازديد كردند. در اين گزارش به عنوان چهرههاى سرشناس بازديدكننده از موشه انتريونى، ساكن اسرائيل و نماينده دولت اسرائيل براى شركت در يك كميته ادارى نيز نام برده شده است تا شايد اسباب تجديد روحيه براى بهائيان سرخورده و مأيوس باشد. [59]
3ــ بهائيان امريكا براى غرس نوعى گل سرخ به نام ماريان آندرسون در محوطه ساختمان مركزى خود در آن كشور مراسمى برگزار كردند. در اين مراسم جمعى از شخصيتها، از جمله ژنرالكنسول اسرائيل حضور داشت و سخني نيز ايراد كرد. "آقاى جاكوب بارمور، ژنرالكنسول اسرائيل، در ضمن بيانات خود آرزو كرد كه گل سرخ ماريان آندرسون به زودى در مقامات مقدسه بهائى در جبل كرمل نيز كه شهرت جهانى يافتهاند، غرس شود. "[60]
4ــ در ارديبهشت 1342 اجلاس تعيين كادر مركزى بهائيان جهان در حيفا برگزار شد. در اين مراسم كليه حاضران به مناسبت فوت رئيسجمهور اسرائيل، اسحاق بنزاوى، يك دقيقه سكوت كردند و پيام تسليت فرستادند كه در نشريه "جروزالمپست" اين تسليت درج شد. [61]
بهائيت و جنگهاى اعراب و اسرائيل
الفــ جنگ ششروزه اعراب و اسرائيل: در ژوئن 1967 (خرداد 1346) با حمله سريع و سنگين ارتش اسرائيل جنگ سوم ميان اعراب و اسرائيل درگرفت كه به شكست ارتشهاى عربى منجر شد و بخش وسيعى از اراضى اسلامى همچون صحراى سينا، ارتفاعات جولان، كرانه باخترى رود اردن و بيتالمقدس به اشغال صهيونيستها درآمد.
بهائيان در خلال اين جنگ برخلاف شعارشان مبنى بر "صلح جهانى" به جاى محكوم كردن صهيونيستها به عنوان "آغازگر جنگ و متجاوز" در كنار ارتش اسرائيل قرار گرفتند و همهگونه حمايت را از صهيونيستها به عمل آوردند و از آن جمله به گزارش ساواك در تاريخ 10/5/1346 مبلغى در حدود 120 ميليون تومان (كه آن موقع رقم بسيار هنگفتى بود) به وسيله بهائيان ايران جمعآورى گرديد كه بهظاهر براى بيتالعدل در حيفا ارسال شد، "ولى منظور اصلى آنها از ارسال اين مبلغ، كمك به ارتش اسرائيل" بود. ساواك در ادامه افزوده است: "مقدار قابل ملاحظهاى از اين پول به وسيله حبيب ثابت تعهد و پرداخت شده است. "[62]
بــ نبرد رمضان: در اكتبر سال 1973 كه مقارن با ماه مبارك رمضان بود، ارتش كشورهاى اسلامى در عملياتى برقآسا همچون صاعقه بر صهيونيستها فرود آمدند، تا اراضى خود را پس بگيرند. نيروهاى مصرى در مدتى كوتاه از كانال سوئز عبور كردند و ديوار عظيم بارلورا، كه از سوى صهيونيستها تسخيرناپذير خوانده مىشد، پشت سر گذاردند. در ساير جبههها نيز سوريه و اردن صهيونيستها را گوشمالى دادند و براى نخستينبار افسانه شكستناپذيرى ارتش اسرائيل را باطل ساختند. در اين اوضاع، نشريات بهائيان به تكاپو افتادند و عليه جنگ و ويرانى به مبارزه برخاستند. آنان كه در جنگ سال 1967 سكوت اختيار كرده بودند، اين بار قلم در دست گرفتند و در سر مقاله نشريه رسمى محفل ملى بهائيان ايران با عنوان "نزاع و جدال منفور درگاه كبرياست" چنين نوشتند: "بشر غافل خيلى زود اثرات شديد جنگهاى گذشته را از نظر دور داشته و تحت عناوين مختلفه به بهانهجويى پرداخته و مىكوشد تا براى اطفاى آتش اغراض خويش دوباره هوا را مسموم سازد و ابناي نوع خود را به ديار نيستى و هلاكت رهسپار نمايد. " و در ادامه مقاله مفصل در مذمت جنگ سخن كنند. [63]
بهائيان چنان از شكست صهيونيستها سرخورده و ناراحت شده بودند كه حتى مجله ورقا، نشريه ويژه نونهالان بهائى، را نيز از مويههاى خويش بىنصيب نگذاشتند و در شماره 52 آبانماه (اولين شماره پس از جنگ) در مقالهاى مفصل، كه ظاهراً يك دختربچه بهائى به نام سويدا معانى (از بهائيان ايرانىتبار ساكن اسرائيل) فرستاده بود، شديداً براى خانوادههاى صهيونيست كه فرزندانشان را به ميدانهاى جنگ فرستاده بودند، نوحهسرايى كردند و با استفاده از عبارات عاطفى كوشيدند احساسات اطفال بهائى را به نفع صهيونيستها تحريك كنند و اين كودكان را از همان ابتدا با محبت صهيونيستها و كينه مسلمانان پرورش دهد. در بخشى از اين مقاله آمده است: "در اين چند روزه جنگ، وضع مردم خيلى رقتبار بود، مادرها و بچههايشان نگران و پريشان، منتظر وصول اخبار جنگ بودند.... وقتى خبر قتل كشتهشدگان و شماره آنها منتشر مىگرديد، اشكها سرازير مىشد و همگى داغدار بودند... و غروبها كه مادران دست فرزندانشان را گرفته تنهايى به گردش مىرفتند، حالت محزونى از چهره همگى نمودار بود. "[64]
ممنوعيت فعاليت بهائيان در مصر توسط جمال عبدالناصر
دقيقاً به علت همين همسويىها و همدلىها ميان صهيونيستها و بهائيان، و تلاش بهائيان براي كسب اطلاعات در كشورهاى اسلامى، بود كه اعراب و مسلمانان، سخت به اين فرقه حساس شدند و از جمله:
الفــ در سال 1960 در خلال مجمع عمومى مؤتمر اسلامى بيتالمقدس، يكى از شركتكنندگان ايرانى از فعاليتهاي اطلاعاتى بهائيان براى اسرائيل سخن به ميان آورد كه كشورهاى عربى مسأله را جدى نگرفتند.
بــ پس از شكستهاى سنگين اعراب از اسرائيل و روشن شدن حضور و فعاليت بهائيان در كشورهاى اسلامى براى كسب اطلاعات به نفع رژيم صهيونيستى بود كه اتحاديه عرب در برابر اين فرقه موضعگيرى كرد و موضوع بهائيت در دستور كار "دفتر تحريم اعراب عليه اسرائيل" قرار گرفت. اين دفتر مأموريت داشت كه تمام شركتها و مجتمعهاى صنعتى و اقتصادى خارجى را، كه با اسرائيل منافع مشترك دارند، شناسايى كند و نام آنها را براى تحريم در اختيار كشورهاى عربى قرار دهد.
خبرگزارى رويتر در 10 ژانويه 1975 از دمشق، به نقل از محمد محجوب، مسئولدفتر تحريم اعراب عليه اسرائيل، اعلام كرد كه در كنفرانس ماه آينده، مبارزه با گروه بهائى از سوى اين دفتر به طور جدى بررسى خواهد شد. او در ادامه اين فرقه را يك جنبش طرفدار اسرائيل و صهيونيسم خواند. [65] همين مضمون را خبرگزارى خاورميانه، همان روز به نقل از محمد محجوب مخابره كرد.
كنفرانس يادشده روز 23 فوريه در قاهره برگزار، و تصميمات آن، روز 25 فوريه منتشر شد. اين اجلاس درخصوص بهائيت تصميم مهم ذيل را اتخاذ كرد:
"و قرر المكتب ايضاً فرض حظر على نشاط البهائيين فى الدول العربيه و اغلال محافلهم بعد ان ثبت ان الصهيونيه تستر ورائهم. "
(يعنى: همچنين دفتر [تحريم اعراب عليه اسرائيل] مقرر داشت كه بايد دولتهاى عربى از تحركات بهائيها و تشكيل محافل آنها شديداً جلوگيرى كنند، زيرا [براى اعضإ؛ ببث6 مسلم شد كه] صهيونيسم پشت آنان پنهان شده است). [66]
جــ مجمع الفقه الاسلامى وابسته به سازمان كنفرانس اسلامى بالاترين مرجع دينى در جهان اسلام است كه فقهاى 57 كشور اسلامى از تمامى مذاهب و فرق حتى وهابيت در آن عضويت دارند. اين مجمع در جلسات 6 تا 11 فوريه 1988/ 18 تا 23 بهمن 1366 خود طى مصوبهاى، "ادعاى رسالت بهاءاللّه و نزول وحى بر وى" و ديگر معتقدات بهائيان را مصداق "انكار ضروريات دين" شمرد. [67] در 26 ژانويه 1987 مطابق 29 جمادىالاول 1407 نيز قطعنامهاى به امضاى فقهاى شيعه و سنى عضو مجمع منتشر شد كه در آن بهائيان به اجماع مسلمانان، كافر و خارج از دين اسلام شمرده شدهاند و از دولتها و ملتهاى اسلامى درخواست شده است اقدامي مقتضي در برابر آنان انجام دهند. [68]
حمايت رسانههاى اسرائيل از بهائيت
رسانههاى رژيم صهيونيستى در كنار مسئولان سياسى، قضايى و اقتصادى خود از اين تشكيلات به طور وسيع حمايت كردهاند. اين حمايت مقطعى نبود، بلكه در گذر زمان ادامه داشته است و دارد.
اين امر مؤيد آن است كه حمايت اسرائيل از بهائيت جلوههاى ديگر نيز دارد؛ از جمله رسانههاى اسرائيل با كمترين بهانهاى به تعريف و تمجيد از بهائيت برميآيند و اخبار مربوط به آن را پوشش مىدهند. در ذيل بعضى از اين موارد، از منابع بهائى نقل شده است.
1ــ در نشريه اخبار امرى، از قول محفل روحانى ملى بهائيان امريكا، گزارشى آمده است مبنى بر اينكه در روز 29 دسامبر سال 1952 بخش انگليسىزبان راديو اسرائيل برنامهاى در مورد بهائيت پخش كرد و در خلال آن دوبار با روحيه ماكسول (همسر شوقى) درباره تاريخچه باب و بهاء و دفن اجساد آنان در فلسطين اشغالى توضيحاتى داد. سپس با لروى آيواس، از سران بهائيت، نيز در مورد اماكن بهائى در اسرائيل گفتوگو كرد. در ابتداي برنامه مجرى آن در اظهاراتى جانبدارانه گفت: "اكنون كشور اسرائيل نه تنها مركز ديانت كليمى و مسيحى است، بلكه ديانت چهارمى كه ديانت بهائى است نيز مركزش در اين سرزمين است. "[69]
2ــ لطفالله حكيم بهائى يهودىتبار، كه پيشتر در محفل ملى بهائيان ايران مشغول بود، بعدها به اسرائيل رفت و در تشكيلات مركزى بهائيان در بيتالعدل فعاليت نمود. او به طور مرتب، اخبار بهائيت و مطالب منتشر شده در نشريات اسرائيل در مورد بهائيت را به منظور تقويت روحيه بهائيان براى ترجمه و انتشار در مجلات بهائى به ايران مىفرستاد. از جمله در مهرماه 1332، پس از كودتاى انگليسى ــ امريكايى 28 مرداد و سرنگونى دولت دكتر مصدق، در نشريه رسمى بهائيان ايران آمده است: "جناب دكتر لطفالله از ارض اقدس [= اسرائيل] چنين مرقوم داشتهاند: اين ايام در اسرائيل جرايد، چه به زبان عبرى و چه عربى و چه انگليسى، مقالات مفصل راجع به ديانت بهائى و مقام اعلى درج مىنمايند. ساختمان مقام اعلى [= قبر منسوب به عليمحمد باب شيرازى] هيجان غريبى بين مردم انداخته، به طورى كه همهروزه صدها نفوس از سياحان و از اهالى اسرائيل براى زيارت آن مقام مقدس مىآيند. اى كاش ممكن بود از همه جرايد براى شما ارسال مىنمودم. امروز در روزنامه يوميه [جروزالم پست] Jerusalem Post شرح مفصلى با عكس مقام اعلى درج شده، عجالتاً اين روزنامه را براى محفل مقدس روحانى ملى و محلى مىفرستم كه اگر صلاح بدانند، ترجمه نموده، انتشار دهند. "[70]
سپس در مجله رسمى محفل ملى بهائيان ايران، متن كامل مقاله بسيار جانبدارانه اين نشريه صهيونيستى، كه در شماره 16 اكتبر 1953 (24 مهر 1332) چاپ شده[71] درج گرديد.
3ــ نشريه هفتگى "جروزالمپست" نيز در شماره 26 آوريل 1963 خود، انتخاب اولين دوره اعضاى كادر مركزى بهائيان جهان، موسوم به بيتالعدل، و اسامى منتخبان و خبر حركت آنها براى شركت در كنفرانس لندن را درج كرده است. اين نشريه همچنين سكوت يكدقيقهاى بهائيان به مناسبت مرگ رئيسجمهور اسرائيل (اسحاق بن زاوى) و نيز پيام تسليت آنان را منتشر كرده است. [72]
4ــ روزنامه انگليسىزبان "جروزالمپست" در دو صفحه كامل كتاب حسن باليوزى (موقر) به نام "عبدالبهاء" را شرح و تفسير كرده است. جالب است كه مقدمه اين مطلب را يك بهائى به نام بهيه آدمس نوشته است. جالبتر اينكه مقاله ديگرى نيز "كه توسط يك روزنامهنگار معروف اسرائيلى" در مورد بهائيت تهيه شده بود همراه "عكسهاى جالبى" در همين شماره درج گرديد. از همه جالبتر آنكه "بعضى از روزنامههايى كه به زبان هبرو [= عبرى] نيز منتشر مىشود، خلاصهاى از آن را درج كردند. "[73]
بهائيان نيز به بهانه مناسبتهاى مختلف، مراسم گوناگونى برگزار مىكردند كه همين امر مستمسك لازم را براى تبليغ بهائيت در اختيار نشريات اسرائيل قرار مىداد. به نوشته يكى از بهائيان ايرانى به نام فريده سبحانى، كه براى حضور در اين برنامه به اسرائيل سفر كرده بود، "جرايد مختلف اسرائيل هر يك به نحوى با عكس و تفصيلات درباره اين روز تاريخى و همچنين درباره امر جهانى بهائى به قلمفرسايى پرداختند. از جمله روزنامه "جروزالمپست"[74] مقاله مشروحى... انتشار داد و روزنامه "استاندارد" مقاله مشروح خود را با عنوان "پيام اميدبخش... " شروع كرد. در اين گزارش اضافه شده كه به اين مناسبت سازمان توريستى اسرائيل نيز چندينبار جشنهاى باشكوهى در زيباترين هتلهاى حيفا برپا كرد و از جمله "در ميهمانى ديگرى، مشهورترين هنرمندان اسرائيل، سرودها و ترانههاى بسيار زيبايى به افتخار دوستان بهائى خواندند. "[75]
همه اين امور از هماهنگى گسترده نشريات صهيونيستي براى تبليغ بهائيت حكايت مىكند و صد البته اين امر فقط به اسرائيل محدود نمىشود و به مافياى رسانههاى صهيونيستى در سطح جهان تعميم مىيابد كه شرح آن در اين مجال نمىگنجد.
همچنين بخشى ديگر از حمايتهاى اسرائيل از اين مسلك را مىتوان در توزيع خدمات به نشريات بهائى منتشر شده در ايران دانست. فىالمثل اين نشريات از طريق اسرائيل براى بهائيان در سراسر جهان ارسال مىشد. در اين زمينه نامهاى از فردي بهائى به نام آقاى عزتالله زهرايى، ساكن فرانسه (شهر سنكلو)، در آهنگ بديع از مجلات بهائيان ايران درج گرديده كه در قسمتى از آن نوشته شده است: "شمارههاى مجله زيباى شما، مرتباً از طريق ارض اقدس [= اسرائيل] به اين جانب مىرسد. "[76]
توريسم بهائى؛ مددكار اقتصاد ورشكسته اسرائيل
تشكيلات مركزى بهائيان در اسرائيل مىكوشيد با جلوه دادن بيش از پيش به اماكن متعلق به خود، علاوه بر بهائيان، افراد غيربهائى را نيز به مراكز خويش بكشاند تا از اين راه، زمينه جلب آنها به بهائيت را فراهم آورد. رسانههاى صهيونيستى در فلسطين اشغالى و ساير نقاط جهان نيز با نمايش اين بناها سعى ميكردند جاذبه توريستى براى اسرائيل فراهم سازند. از جمله در نشريه رسمى محفل ملى بهائيان ايران آمده كه يك كمپانى معروف فيلمسازى در امريكا فيلمى به نام "اسرائيل از دريا" ساخته كه در آن مناظر مربوط به قبر باب و مركز بهائيت را به نمايش گذارده است. اين گزارش افزوده كه اين فيلم چندى قبل در تلويزيون امريكا در ايران ــ كه پيش از انقلاب در كانال 8 فعال بود ــ نيز به نمايش درآمده است. [77]
همچنين دفتر نمايندگى توريسم اسرائيل در امريكا (نيويورك) متن مفصل و تبليغى در مورد بهائيت و اماكن آن در فلسطين اشغالى به زبان انگليسى منتشر كرد. اين مطلب، بيش و پيش از آنكه يك بروشور تبليغى براى معرفى جاذبههاى توريستى اسرائيل، و از جمله جاذبههاى گردشگرى بهائى باشد، به متن تبليغى بهائى شبيه است. در قسمتى از آن آمده است: "ديانت بهائى، كه مروج صلح و اخوت بين افراد جامعه بشرى است، در سال 1844 با ظهور باب در ايران آغاز گرديد و باب خود را مبشر [آمدن] نفسى اعز و اشرف از خود [= حسينعلى بهاء] معرفى نمود.... "[78]
حضور گسترده بهائيان سراسر جهان در اسرائيل نيز منبع درآمد خوبى براى رژيم صهيونيستى محسوب مىشد. تشكيلات بهائيت نيز سعى ميكرد بهائيان را براى سفر به اسرائيل و ديدار از اماكن متعلق به خود تشويق كند و اين امر به اشكال مختلف انجام ميشد. به عنوان مثال با ايجاد بهانههايى، همچون يكصدمين سال ورود بهاء به عكا، بهائيان را به اسرائيل فرامىخواند. همچنين پس از تشكيل يك كنفرانس بينالمللى بهائى در نقطهاى از جهان، شركتكنندگان در آن كنفرانس را به "ارض اقدس" مىبردند و بعضى مواقع نيز، در قالب كاروانهاى نُه نفره از هر كشور، وابستگان خويش را به اسرائيل مىبردند و بالاخره آنان، كه براى تبليغ بهائيت در خارج از وطن خود، عزم مهاجرت مىكردند، در آغاز سفر براى تشويق، در سفري چند روزه به اسرائيل مىرفتند و چون معمولاً افرادى كه در بالا برشمرديم از گروههاى مرفه و داراى تمكن مالى بودند، سفر آنها به اسرائيل براى دولت اين كشور نيز از نظر اقتصادى و توريستى سودمند بود. در اين زمينه روزنامه "جروزالمپست" ــ كه عملاً به ارگان تبليغى بهائيت تبديل شده بود ــ در شماره 28 اوت 1968 خبر داده است كه دستجات مختلف بهائيان از كنفرانس پالرموى ايتاليا به اسرائيل آمدهاند و متذكر شده است كه "اين عده بزرگترين اجتماع زائرين بهائى را كه تاكنون به اراضى مقدسه مسافرت نمودهاند تشكيل مىدهند. "[79]
هرچه زمان ميگذشت، تبليغات بهائيان براى سفر به اسرائيل مؤثرتر واقع ميگشت و سفر بهائيان به اراضى اشغالى رو به فزونى ميگذاشت. تا آنجا كه شوقى افندى در تلگراف مورخ 7 اكتبر 1953 به كنفرانس دهلى گفته است: "تعداد نفوسى كه از دور و نزديك براى زيارت مقام اعلى مىآيند، روزبهروز در تزايد است و چندين روز، عده آنان از هزار نفر تجاوز مىنمود. "[80] اما اشتهاى صهيونيستها سيرىناپذير بود و بايد اماكن بهائى فعاليت بيشتري در جذب توريست انجام ميدادند و همينطور هم شد. تا آنجا كه شش سال بعد، يعنى در سال 1338، به گفته سران بهائيت: "در ظرف اين يك سال، عدد زائرين و سياحان" بازديدكننده از اماكن بهائى "به بيش از يكصدهزار بالغ گرديده است. " بدينترتيب، بهائيت در عرصه جذب توريست و كمك به اقتصاد شكننده اسرائيل نيز فعاليت بسزا و در خور توجهى داشته است.
بهائيت و اسرائيل، پس از پيروزى انقلاب اسلامى
در سي سال اخير نيز بهائيان و رژيم صهيونيستى روابط خود را ادامه داده و به آن عمق و گستردگى بيشترى بخشيدهاند. در زير به نمونههايى از اين تعاملات اشاره شده است:
1ــ به گزارش خبرگزاريها، رئيس مجلس رژيم صهيونيستى روز 14 تير 1377 از مركز بهائيت در شهر حيفا بازديد كرد و ضمن حمايت از فعاليتهاى اين فرقه، خواستار آزادى عمل بيشتر پيروان آن در ايران شد. [81]
2ــ در روز سهشنبه اول خرداد 1380 مصادف با 28 صفر سالروز رحلت پيامبر اكرم(ص) و امام حسن مجتبى(ع)، رژيم صهيونيستى به مناسبت تجمع بهائيان براى افتتاح ساختمان مركزى اين فرقه در حيفا مراسم جشن و پايكوبى مفصلى به راه انداخت.
به گزارش خبرگزاريها ساخت اين مجموعه 250 ميليون دلارى با حمايت مستقيم اسحاق رابين، نخستوزير وقت رژيم صهيونيستى، از سال 1372 آغاز شد. نكته شايان توجه، دعوت گسترده از خبرنگاران راديو ــ تلويزيونهاى جهان براى پوشش خبرى اين مراسم بود. برگزاركنندگان مراسم از خبرنگاران خواستار نشر مطالب مختلفى به نفع رژيم صهيونيستى و بهائيت بودند كه از آن جمله اين مطلب بود كه "دولت اسرائيل با نهايت افتخار مىتواند ميزبان همه بهائيان جهان ــ بهويژه بهائيان ساكن در كشورهاى اسلامى ــ باشد. "[82]
اين دعوت مبين آن است كه رژيم صهيونيستى با توجه به فرار صهيونيستها از فلسطين اشغالى و نياز مبرم به افزايش جمعيت وفادار به خود، چون بهائيان را نيز در شمار نيروهاى خودى و همچون صهيونيستها فرض مىكند، از آنان براى مهاجرت به اسرائيل دعوت به عمل مىآورد.
3ــ در شهريور سال 1382 آريل شارون، نخستوزير رژيم صهيونيستى و قصاب صبرا و شتيلا، از هند ديدار كرد. او در اين سفر، از مركز بهائيان در دهلى، كه به نام نيلوفر آبى شهرت دارد، براى ساعاتى بازديد نمود. [83] بازديد از اين مركز، اهميت بهائيت براى رژيم صهيونيستى را نشان مىدهد.
4ــ در يكى از اين حمايتهاي جديد، ايهود اولمرت، نخستوزير اسرائيل، براى توجيه عقبنشينى دولتش از تهديد جمهورى اسلامى به حمله نظامى، ارادت خود را به جامعه بهائى اعلام، و روغن ريخته را نذر امامزاده كرد. وى روز يكشنبه 17 دى 1385 در سخنرانى خود، كه تعدادى از سران اين فرقه ضاله نيز در آن حضور داشتند، ضمن ردّ اخبار منتشرهشده در مورد حمله ارتش رژيم صهيونيستى به تأسيسات ايران، به سران بيتالعدل بهائيان اطمينان داد كه به احترام مقدسات بهائيها در ايران از حمله به اين كشور منصرف شده است!
به گزارش يك روزنامه اسرائيلى، بهائيان يادشده به دعوت وزارتخارجه اسرائيل در اين جلسه حضور يافتند و در ميان آنها چهرههاى سرشناس بهائى و ازجمله يك ايرانى وابسته به آن فرقه نيز به چشم مىخوردند. [84] بايد به آقاى اولمرت يادآور شد: به دشت آهوى ناگرفته، مبخش!
5ــ بهائيان نيز متقابلاً با همه توان در خدمت صهيونيسم و زائده آن يعنى اسرائيلاند و علاوه بر جمعآورى كمك مالى و ارسال آن به اين رژيم، با ورود غيرقانونى و قاچاق كالاهاى اسرائيلى به داخل ايران سعى ميكنند اقتصاد رو به موت آن رژيم را شكوفا كنند. براي مثال، به گزارش جرايد، بيش از 440 هزار عدد لنز عينك ساخت رژيم اشغالگر قدس در كارخانه "شايان عدسى" واقع در شهرك صنعتى جعفرآباد كاشان كشف شد. شايان ذكر است كه اين كارخانه به منصور ــ م، بهائى ساكن كاشان، تعلق دارد. او، كه قاچاقچى لنز عينك ميباشد، آنها را از اسرائيل وارد كرده است. وى لنزهاى ساخت كارخانجات اسرائيل را در جعبههاى معمولى و با مارك يك شركت لنزسازى خارجى قاچاق كرده است. گفتنى است فرزند ارشد رئيس تشكيلات بهائيت در ايران معروف به نيكى نيز يكى از دلالان عينك در ايران به شمار مىرود. [85]
سخن آخر
شواهد فراوان فوق، كه از آغاز مقاله تا اينجا مطرح شد، به روشنى و به نحوى ترديدناپذير، از ارتباط ديرين، عميق، گسترده و فزاينده بهائيت و صهيونيسم، بهويژه رژيم اشغالگر فلسطين، حكايت دارد.
عجيب است كه بهائيان در سايتها و رسانههاى مربوط به خويش، در مقابل سؤال (يا اعتراض) نسبت به پيوند اين فرقه با اسرائيل، با جسارت "كبكوار"! ادعا مىكنند كه هيچ رابطهاى بين اين فرقه با صهيونيسم و اشغالگران فلسطين وجود ندارد و تمركز بيتالعدل اعظم بهائيان در اسرائيل پديدهاى كاملاً تصادفى است! و هيچ ارتباطى به علائق و منافع مشترك دو طرف ندارد!
اين شواهد فراوان و انكارناپذير، بيشوپيش از همه، حجت را بر افراد عادى بهائيت تمام مىكند كه حكم پيادهنظام، سپر، خاكريز و گوشت دم توپ را براى سران فرقه دارند. آنان بايد بدانند كه رهبران آنها چه وابستگى و پيوستگى عميقى با صهيونيستهاى غاصب و خونآشام دارند؟ و از تشكيلات خود بخواهند كه بابت اين همه وابستگى به جنايتكاران اشغالگر، به جاى بعضى مغالطههاى خندهآور، توضيح قانعكننده بدهند.
با توجه به روابط وسيع و صميمانه و اعتماد مشتركى كه ميان صهيونيسم و بهائيت وجود دارد، طبيعى است كه جهان اسلام و آزادگان عالم، به حضور اعضاي اين تشكيلات در بين خود با ديده سوء ظن بنگرند و با آنان رفتاري طردآميز پيش داشته باشند. متقابلاً بديهى است كه وقتى بهائيت، كاكل خود را اينگونه محكم به زلف صهيونيسم گره مىزند، نمىتواند ادعا كند كه استقرار مركزيت اين تشكيلات در اسرائيل، صرفاً به دليل قرار داشتن قبور سران فرقه در فلسطين اشغالى است و به همين دليل اسرائيل قبله اهل بهاء شده است.
با وجود اين پيوند عميق، بديهى است كه بهائيان ناگزيرند در هزينههايى كه اسرائيل و صهيونيسم جهانى (در برابر خروش انقلابى مظلومان و محرومان جهان) مىپردازند، سهيم و شريك باشند. لذا سال گذشته در نبرد شكوهمند حزبالله لبنان با ارتش صهيونيستى كه با پيروزى رزمندگان اسلام پايان يافت، بندر حيفا، كه مركز بهائيان در آن قرار دارد، آماج حملات موشكى دلاورمردان حزبالله قرار گرفت و مىتوان حدس زد كه تلاش حكومت اسرائيل براى جلب مساعدت بهائيان به منظور جلوگيرى از فرارشان (همراه يهوديان) از اسرائيل، در اقدام اخير نخستوزير آن كشور (اولمرت) به دلدارى خالهمآبانه سران بهائيت، بىتأثير نبوده است.
پي نوشت
[1]ــ آهنگ بديع، نشريه جوانان بهائي ايران، سال 1347، ش7 و 8، ص209
[2]ــ خاطرات حبيب، ص20؛ نيز رك: آهنگ بديع، سال 1330، ش3، ص53
[3]ــ اخبار امري (نشريه رسمي محفل ملي بهائيان ايران)، تير 1333، ش3، صص9ــ8
[4]ــ همان، بهمن ــ اسفند 1340، ش12ــ11، صص621ــ620؛ راجع به دوستي و روابط موشه شارت (اولين وزير خاره رژيم صهيونيستي) با عبدالبهاء نيز، روحيه ماكسول (همسر شوقي) در كتاب مشهورش: "گوهر يكتا"، اشاره گذرايي دارد.
[5]ــ خاطرات حبيب، همان، ص239
[6]ــ همان، ص54؛ فلسطين در آن زمان جزء ايالت سوريه و بخشي از امپراتوري عثماني بود و هنوز به نام فلسطين خوانده نميشد.
[7]ــ رك: "جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران"، تاريخ معاصر ايران، سال 7، ش27، پاييز 1382
[8]ــ اخبار امري، فروردين 1329، ش12، ص540؛ آهنگ بديع، سال 1330، ش3، ص53
[9]ــ اطلاعات سياسي ــ ديپلماتيك، سال 1، ش12، 28 خرداد 65، ص6
[10]ــ همانجا.
[11]ــ شوقي افندي، قرن بديع، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، ج3، ص291
[12]ــ همان، ص297
[13]ــ قرن بديع، ج2، ص214
[14]ــ همان، ج3، ص321
[15]ــ اخبار امري، سال 1324، ش7 و 8 (آبان و آذر)، ص7
[16]ــ اخبار امري، آبان 1326، ص130؛ بهائينيوز، سپتامبر 1947؛ همچنين رك: سيد محمدباقر نجفي، بهائيان، چاپ اول، طهوري، 1357، صص691ــ698
[17]ــ شوقي افندي، توقيعات مباركه، تهران، مؤسسه ملي مطبوعات امري، بديع 125، ص290
[18]ــ آهنگ بديع، سال 1333، ش3، ص7
[19]ــ همان، سال 1333، ش3، ص7
[20]ــ همانجا.
[21]ــ همان، سال 1323، ش3، ص8
[22]ــ اسماعيل رائين، انشعاب در بهائيت پس از مرگ شوقي رباني، تهران، مؤسسه تحقيقاتي رائين، ص69
[23]ــ شوقي افندي، توقيعات مباركه، همان، ص290
[24]ــ اخبار امري، شهريور 1331، ش5، ص16
[25]ــ جواد منصوري، تريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، ج1، ص332 به نقل از: اخبار امري، سال 1330، ش5، صص 8 و 14
[26]ــ اخبار امري، مرداد ــ شهريور 1333، ش5ــ4، صص5ــ2
[27]ــ همان، مرداد ــ شهريور 1333، ش5ــ4، صص5ــ2
[28]ــ همان، فروردين 1329، ش12، ص540
[29]ــ سالنامه جوانان بهائي ايران، ج3 (109ــ108 بديع)، ص130
[30]ــ آهنگ بديع، سال 1339، ش10ــ8 (ويژهنامه شوقي افندي)، ص219
[31]ــ اسماعيل رائين، همان، صص171ــ170، به نقل از قرن بديع، قسمت چهارم، ص162
[32]ــ اخبار امري، خرداد ــ تير 1331؛ براي شرح ماجرا رك: نامه مفصل هيأت ينالمللي بهائي، مورخ 1 ژوئيه 1952 (10 تير 1331) به محفل روحاني ملي بهائيان ايران (اخبار امري، سال 1331، ش5 (شهريور ماه).
[33]ــ اخبار امري، سال 1331، ش5 (شهريور ماه)
[34]ــ همانجا.
[35]ــ همان، سال 1329، ش9ــ8 (آذر ــ دي).
[36]ــ آهنگ بديع، سال 1339، ش10ــ8 (ويژهنامه شوقي)، ص219
[37]ــ اخبار امري، آذر 1338، ش9، ص259
[38]ــ همان، مرداد 1331، ش4، ص4
[39]ــ آهنگ بديع، سال 1339، ش4، ص96
[40]ــ خواهر عباس افندي كه دشمن وي بود.
[41]ــ اخبار امري، سال 1333، ش9ــ8 (آذر ــ دي)، ص5
[42]ــ همان، فروردين 1329، ش12، ص6
[43]ــ آهنگ بديع، سال 1340، ش10، ص252
[44]ــ جواد منصوري، همان، ج1، سند شماره 2/90 و ص330
[45]ــ اخبار امري، مرداد ــ شهريور 1340، ش6ــ5، ص303
[46]ــ متن كامل خبر در اخبار امري امريكا، ش245 و ترجمه آن توسط ذكرالله خادم در اخبار امري ايران درج شده است.
[47]ــ اخبار امري، سال 1333، ش3 (تيرماه) صص9ــ8
[48]ــ همان، ش2ــ1 (ارديبهشت ــ خرداد)، صفحات اوليه.
[49]ــ همان، ش3 (تيرماه)، صص9ــ8
[50]ــ همان، ش1 و 2 (ارديبهشت ــ خرداد)، ص15
[51]ــ همانجا.
[52]ــ همان، ارديبهشت ــ خرداد 1333، ش1 و 2، ص16
[53]ــ همان، سال 1331، ش5 (شهريور).
[54]ــ همان، آبان 1343، ش8، صص406ــ405
[55]ــ همان، خرداد 1347، ش3، ص137؛ و آهنگ بديع، سال 1347، ش1 و 2، ص8
[56]ــ آهنگ بديع، سال 1347، ش1 و 2، ص13
[57]ــ همان، سال 1339، ش 10ــ8، ص263
[58]ــ همان، ص268
[59]ــ اخبار امري، سال 1340، ش3 و 4، ص178
[60]ــ آهنگ بديع، سال 1344، ش2، ص60
[61]ــ اخبار امري، 1342، ش8 و 9، (آبان ــ آذر)، ص505
[62]ــ جواد منصوري، همان، ج1، ص332 و سند 2/96
[63]ــ اخبار امري، سال 1352، ش13، سخن ماه (نزاع و جدال منفور درگاه كبرياست)، صص380ــ377
[64]ــ اورقا (نشريه نونهالان بهائي ايران)، سال 1352، ش8 (آبان)، صص22ــ20
[65]ــ محمدرضا نصوري، "پيوند و همكاري متقابل بهائيت و صهيونيسم"، صلنامه انتظار موعود، ش18، ص247؛ به نقل از بولتن خبري سازمان راديو ــ تلويزيون ملي ايران، دفتر مركزي، خبر 232، 21 دي 1353.
[66]ــ همانجا.
[67]ــ مجمع فقه اسلامي، مصوبهها و توصيهها: از دومين تا پايان نهمين نشست، ترجمه محمد مقدس، قم، 1418. ق، صص85ــ84
[6]ــ مع مؤتمرات مجمع الفقه الاسلامي (المؤتمرات الفقهيه)، محمد علي تسخيري، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج1، صص 327ــ326
[69]ــسيدمحمدباقر نجفي، بهائيان، تهران، طهوري، 1357، صص736ــ735؛ به نقل از اخبار امري، سال 1332، ش 1 و 2 (ارديبهشت ــ خرداد).
[70]ــ اخبار امري، ش7ــ6 (مهر ــ آبان 1332)، صص17ــ13
[71]ــ براي ديدن متن كامل اين مقاله، رك: سيدمحمدباقر نجفي، همان، صص735ــ732
[72]ــ اخبار امري، آبان ــ آذر 1342، ش 8 و 9، ص505
[73]ــ همان، فروردين 1351، ش1، ص19
[74]ــ در متن اصلي: پست اورشليم.
[75]ــ آهنگ بديع، سال 1347، ش 7 و 8، صص235ــ233
[76]ــ همان، سال 1348، ش 3 و 4، ص103
[77]ــ اخبار امري، ش4، تير 1344، ص244
[78]ــ سيدمحمدباقر نجفي، همان، صص739ــ737؛ به نقل از: اخبار امري، سال 1333، ش 3 (تيرماه)
[79]ــ اخبار امري، آبان ــ آذر 1347، ش9ــ8، ص592
[80]ــ پيام شوقي مندرج در آهنگ بديع، سال 1332، ش13ــ12، ص241
[81]ــ روزنامه جمهوري اسلامي، 15 تير 1377
[82]ــ پايگاه اطلاعرساني موعود: www. Mouood. com
[83]ــ مهرداد صفا، "افعي در هند"، روزنامه جامجم، 17/2/1383، ص8
[84]ــ روزنامه جمهوري اسلامي، سال 28، ش7962، چهارشنبه 20 دي 85، ص2
[85]ــ كيهان، 8 و 29 شهريور 1385
منبع: ماهنامه زمانه - 1386
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
یزدان نصر هرندی
فرقه ضاله بهائيت
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com/
1- چگونگي پيدايش
بهائيت فرقهاي است كه ميرزا حسين علي نوري موسس آن بوده است. او فرزند ميرزا عباس نوري است و در سال 1233 هـ..ق در تهران متولد شد. وي بعد از تحصيلات مقدماتي همچون پدرش كه در دستگاه «امام وردي ميرزا» از قاجاريه سمت منشيگري داشت، به خدمت ديوان درآمد و چون شوهر خواهرش هم منشي كنسول روس بود، با ساز و كارهاي ايجاد ارتباط با سفارتخانهها هم آشنايي پيدا كرد. (1)
با ظهور و غوغاي «علي محمد باب»، او و برادر ناتنياش، يحيي صبح ازل، و تني چند از خاندانش به باب پيوستند و آن گاه كه باب به دستور ميرزا تقيخان اميركبير –رحمه الله- در تبريز اعدام شد، يحيي صبح ازل كه 13 سال از برادرش كوچكتر بود به جانشيني باب برگزيده شد. البته ميرزا حسين علي هم طبق مصالحي تسليم وي شد، اما پس از مدتي از اطاعتش سرپيچي نمود.(2) وي نخست ادعاي مهدويت كرد و مدعي شد كه او همان كسي است كه باب وعده ظهورش را داده است.(3) حسين علي با گذشت زمان بر ادعاهايش ميافزود، از ادعاي «رجعت حسيني» و «رجعت مسيحي» گرفته تا ادعاي «رسالت و شارعيت» و در نهايت، ادعاي «حلول خدا در او» با تجسد و تجسم خداوند، و دعواي «انا الهيكل الاعلي»، كه در ادامه به برخي از آنها اشاره خواهد شد.
بعد از گذشت چند سالي بين دو برادر رقابت بر سر رهبري بر "بابيها" به اوج خود رسيد و از اين روي دولت عثماني آنها را به دادگاه كشانيد. دادگاه دستور داد كه هر يك از برادران با گروه پيرو خود به نقطهاي كه دور از هم باشد، فرستاده شوند و «يحيي صبح ازل» به همراه يارانش به قبرس و حسين علي و پيروانش در عكا كه در فلسطين اشغالي است، اسكان داده شدند.
ميرزا حسين علي در عكا به زندگي خود ادامه داد و در سال 1310 هـ.ق در اثر مريضي از دنيا رفت و در همان جا به خاك سپرده شد، بعدها پسرش «عباس افندي» كه «عبدالبهاء» لقب گرفت، براي ترويج بهائيت كوششهاي فراواني نمود و در سال 1911 م، به اروپا مسافرت نمود و توانست روابط ويژهاي با انگلستان و آمريكا برقرار نمايد.
بعد از سقوط عثماني در جنگ جهاني اول، عبدالبهاء كه در حيفا زندگي ميكرد، مورد حمايت انگلستان قرار گرفت و به خاطر خدمات شايانش، بالاترين نشان خدمتگذاري به انگلستان را بعد از جنگ دريافت كرد.(4) او خود در نوشتههايش سايه امپراطور اعظم انگلستان جورج پنجم را بر سر اقليم عربي فلسطين مستدام ميطلبد.(5)
در سال 1921 م، شوقي افندي، نوه دختري عبدالبهاء پس از مرگ وي، زعامت و رهبري بهائيان را بر عهده گرفت. او بعد از تشكيل دولت اسراييل با رييس آن، ديدار كرد و مراتب دوستي بهائيان را نسبت به كشور اسرائيل و آمال و ادعيه آنان را براي ترقي و سعادت اسراييل اظهار داشت.(6) همچنين در پيام نوروزي خود به بهائيان در سال 1329 هـ.ق تحقق دولت اسرائيل را مصداق وعده الهي دانست.
بعد از مرگ شوقي افندي در سال 1957 م، در ظاهر يك گروه 9 نفري، موسوم به بيت العدل، كه مركز آن در حيفاي فلسطين اشغالي است، مسووليت اداره بهاييان را بر عهده گرفته است.(7)
2- خاستگاه اعتقادي
چنان كه روشن شد بهائيت زاييده بابيت بود؛ اما اين كه بابيت از چه فرقهاي نشات گرفته است، بايد گفت بابيت زاييده كشفيه و كشفيه زاييده شيخيه بوده است. موسس شيخيه شيخ «احمد احسائي» بوده و به جهت اعتقاداتش در غلو درباره ائمه اطهار (ع)، مورد تكفير علما قرار گرفت.(8) او به سال 1241 هـ.ق در سن حدود هشتاد سالگي از دنيا رفت و بعد از او سيد كاظم رشتي به ترويج افكارش پرداخت، و فرقهي "كشفيه" را تاسيس نمود. سيد كاظم رشتي در سال 1212 هـ.ق متولد شد و در سال 1259 هـ.ق از دنيا رفت و به مدت 20 سال در ميان پيروان خود، به عنوان ركن رابع محسوب ميشد و معتقد بود كه حضرت مهدي (عج) وي را به عنوان مبلغ در ميان مردم ميفرستد كه مردم را آماده كند و بر اساس همين اعتقاد بود كه يكي از شاگردان بارزش به نام «علي محمد باب» مدعي شد، من «باب امام زمان» هستم. البته بعدها به اين مقدار هم اكتفا نكرد و ادعا نمود كه او همان «مهدي موعود» است. (9)
او بهشت، دوزخ، صراط، ميزان و ساعت در قرآن را تاويل مينمايد و در تبيين اصل رجعت، مقام امامت و ظهور و تجسد خداوند در اولياي خود سخناني دارد كه تركيبي از تعبيرات غلاة و قرامطه و شيخيه است.(10) او بعضي از مناسك، مانند نماز، روزه و قبله را تغيير داد. از احكام اوست كه:
• اگر كسي از بابيها زنش حامله نشد، حلال است كه براي حامله شدن زن خود، از يكي از برادران بابي كمك و ياري بگيرد و نه از غير بابي.(11)
• استمناء مباح ميباشد.(12)
• ...
3- تفاوت عقايد بهائيت با عقايد اديان آسماني
پيش از بيان تفاوت عقايد بهائيت با اديان توحيدي لازم است، در مورد اصول مشترك و مورد اتفاق اديان توحيدي و آسماني مطالبي بيان گردد، تا ويژگيهاي اديان الهي با اديان ساختگي مانند بهائيت بهتر روشن شود.
اديان توحيدي كه همان اديان آسماني و حقيقي هستند، داراي سه اصل كلي و مشترك ميباشند: اعتقاد به خداي يگانه، اعتقاد به زندگي ابدي براي هر فرد انسان در عالم آخرت و دريافت پاداش و كيفر اعمالي كه در اين جهان انجام داده است و نيز اعتقاد به بعثت پيامبران از طرف خداي متعال براي هدايت بشر بسوي كمال نهايي و سعادت دنيا و آخرت.
بنابراين توحيد و نبوت و معاد، اساس و ركن اديان آسماني را تشكيل داده و از ويژگيهاي آنها به حساب ميآيد. البته ممكن است بر اثر اعمال سليقهها و اغراض فردي و گروهي، تحريفاتي در برخي اديان توحيدي به وجود آمده باشد. مانند اعتقاد به تثليث مسيحي كه با توحيد در تضاد است، هر چند مسيحيان در صدد توجيه آن برآمدهاند.(13)
از آنجايي كه فرقه بهائيت هيچ نوع نشان و علامت آسماني و الهي ندارد، بلكه بر اثر خواستهاي نفساني و شيطاني عدهاي شكل گرفته،(14) عقايد و باورهاي آنها نيز با اصول اديان الهي در تضاد و تناقض ميباشد كه در ادامه به آن اشاره ميشود:
3-1- توحيد
توحيد كه از اصول بنيادي و اساسي اسلام و اديان توحيدي ميباشد، نه تنها در آيين بهائيت مورد اشاره و تاكيد قرار نگرفته بلكه رهبر و بنيانگذار اين فرقه ميرزا حسينعلي ادعاي الوهيت نموده و به شرك گرفتار آمده است. او به صراحت در كتاب مبين، صفحه 293 ميگويد: «اي خداي كه براي خود آفريدهاي، مسلمانان نگذاشتند كه اين خدا نظري به دوستان خود كه بهائيان باشند، بياندازد.» و در كتاب اقدس، صفحه 77 ميگويد: «گوش فرا دهيد اي جماعت بهائيان كه خداي شما از زندان بزرگ پيام ميدهد كه نيست خدائي جز من توانا و متكبر و خودپسند» و همچنين در كتاب مبين، صفحه 289 خطاب به ارامنه ميگويد: «اي جماعت عيسويان! آن خدائي را كه شما او را خداي پدر ميخوانيد آمده است، با مجد اعظم در بين امم، پس متوجه او باشيد.» نيز ميگويد: «گوش دار كه از مصدر بالا بر زمين محنت و ابتلا اين وحي نازل شد كه نيست خدايي مگر من تنها كه در زندان به دست بندگان ظالم خود گرفتارم.»(15)
بنابراين بهائيت با اصليترين اصول اديان الهي كه توحيد ميباشد، مخالف است و بندگان خدا را برخلاف دعوت تمام انبياء الهي به اطاعت و خشوع از خودشان يعني ميرزا علي محمد باب و حسينعلي بهاء دعوت ميكند. حسينعلي بهاء ميگويد: «به تحقيق ظاهر شده است محبوب عالمين و مقصود عارفين و معبود اهل آسمانها و زمين و محل سجده و سجود اولين و آخرين.»(16)
3-2- معاد
معاد كه يكي از اصول مسلم اديان توحيدي بوده و بر آن تاكيد شده است، از نگاه ميرزا علي محمد باب موهوم و دروغ پنداشته شده(17) و از ديدگاه حسينعلي بهاء واقع شده است و در كتاب لوح اقدس ميگويد: «به تحقيق قيامت برپا شد و اسرافيل هم در صور دميد و منادي هم ندا داد. و زمين هم به ظهور من متزلزل شد و كوهها هم به ظهور من مانند پنبه زده شد و آسمانها به هم پيچيده شد و بهشت هم در طرف راست قرار داده شد و آتش هم به اشتغال درآمد و باز هم انكار ميكنيد.» بعد ميگويد: «اي جماعت بهائيان گوارا باد شما را اين بهشت كه بقاء جمال من است.» و همچنين در جاي ديگر ميگويد: «بگو به مردم كه قيامت برپا شد و گذشت قيامت تمام شد قيامت و صاحب قيامت كه من باشم آمد و زلزله زمين تمام شد و اگر كسي بگويد كه بهشت كو و كجاست آتش دوزخ، پس اي جماعت بهائيان جواب مردم را بگوييد كه قيامت عبارت از ظهور ميرزا حسينعلي است و بهشت ديدن روي ميرزا حسينعلي است، آتش دوزخ همان جان توست. در صورتي كه ايمان به حسينعلي نياورده باشي.»(18)
از آنچه گذشت به خوبي استفاده ميشود كه مفهوم قيامت از ديدگاه آنها با مفهوم قيامت از ديدگاه اديان آسماني كاملا متفاوت است، قيامت از نظر آنها در همين دنيا واقع شده و اتفاق افتاده است! و قيامت بعد از مرگ را قبول ندارند.
آنچه در يك جمعبندي ميتوان گفت اين است كه حسينعلي بهاء در مجموع گفتارش توحيد، معاد و نبوت را كاملا انكار نموده است.
ناگفته پيدا است که چنين مذهبي علاوه بر به دوش کشيدن ننگ وابستگي به استعمار و بيگانگان، هيچ اشتراکي با مسلمانان ندارد و علت مخالفت مسلمانان با آنان همين انحرافات فکري و اعتقادي است. بنابراين آئين بهائيت هيچ نوع مشابهتي با اديان توحيدي ندارد و ساخته و پرداخته دشمنان اسلام خصوصا روسيه ميباشد كه به قصد ضربه زدن به اسلام به وجود آمده است.
منابع زير جهت مطالعه بيشتر معرفي ميشوند:
1- بهائيت در ايران، دكتر سيد سعيد زاهد زاهدي
2- انشعاب در بهائيت، اسماعيل رائين
3- محاكمه باب و بهاء، آيتالله علامه سيدحسن مصطفوي تبريزي –رحمه الله-
4- خاطرات سياسي جاسوس روسي كينياز دالگوركي در ايران، كينياز دالگوركي
4- نجاست بهائيت
شايان ذكر است كه قريب به اتفاق فقها، تعداد نجاسات را يازده(19) و برخي دوازده مورد(20) اعلام كردهاند. از جمله آنها كه همه بالاتفاق ذكر كردهاند نجاست كافر(21) است. كافر يعني كسيكه منكر خدا باشد و يا براي خداوند متعال شريك قائل باشد و يا اين كه پيغمبري حضرت محمد بن (ص) را قبول نداشته باشد و نيز به كسي كافر ميگويند كه ضروري دين يعني چيزي مثل نماز و روزه را كه همه مسلمانان جزو دين اسلام ميدانند، منكر شود.(22) فقها در اين زمينه به آيه شريفه «اِنَّمَا الْمُشْرِكونَ نَجِسٌ»(23) و روايات متعدد از جمله اين روايت كه از امام صادق (ع) نقل شده است «مَنْ نَصَبَ دينًا غَيْرَ دينِ الْمُؤْمِنين فَهُوَ مُشْرِكٌ»(24) استناد ميكنند. و از فروعاتي كه براي اين مساله ذكر كردهاند اين است كه تمام بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است.(25) با توجه به آن چه در مورد بهائيت ذكر شد، آنها تقريبا تمامي مواردي را كه حتي اگر يكي از آنها در فردي به ثبوت برسد، كافر شمرده ميشود، يكجا دارند و بنابراين كافر و نجس هستند.
5- رويكرد سياسي
از مطالب گذشته اجمالا با رويكرد سياسي عباس افندي و شوقي افندي، آشنا شديم و آنچه در اين جا لازم است بدان اشاره كنيم، اين است كه چنين رويكردي اختصاص به اين دو شخص نداشته، بلكه ريشه در موضعگيري سياسي موسس اين فرقه دارد. اما براي آشنايي بيشتر با چهره كريه بهائيت جنايات اين فرقه را عليه اسلام و كشور ايران با حمايت از رژيم پهلوي بيان ميكنيم. بر اساس اسناد به جا مانده از دوران رژيم پهلوي، اطلاعات بسيار ارزشمندي از فعاليتهاي خيانتآميز سران اين فرقه در دسترس محققان و پژوهشگران قرار گرفته است.(26) ضمن اين كه خاطرات روشنگرانه عدهاي از مطلعان، نظير مرحومان فضلالله مهتدي معروف به صبحي، عبدالحسين آيتي (آواره سابق)، حسن نيكو و ديگران، كه سالها از نويسندگان و مبلغان زبده بهائيت بوده و سپس تائب شده و به دامان اسلام برگشتهاند، ميتواند خلاهاي پژوهشي اسناد را جبران نمايد.
يكي از خباثتهاي اين فرقه حمايت آنها از كشتارهاي فجيع مردم توسط رژيم پهلوي است. پنج روز پس از سركوب قيام خونين پانزده خرداد نيز محفل ملي بهائيان تهران نامه تشويقآميزي به تيمسار سرتيپ پرويز خسرواني، فرمانده ژاندارمري ناحيه مركز در زمان كشتار پانزده خرداد، نوشت و طي آن، قيام حقطلبانه ملت مسلمان به رهبري مراجع معظم تقليد و در رأس آنان امام خميني را «تجاوز اراذل و اوباش و رجاله» و «سوء عمل جهلاي معروف به علم»! ناميد و ضمن «تقدير»! از «زحمات و خدمات و سرعت عمل تيمسار» نوشت: «تاريخ امر بهائي آن جناب را در رديف همان چهرههاي درخشان و نگهبان مدنيت عالم انساني ثبت و ضبط خواهد نمود»!(27)
رويكرد ديگر وابستگي به استعمار است. از اسناد و گزارشهاي موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي چنين روشن ميشود كه جسارت و جرات بهائيان در سطح جامعه و مجامع دانشگاهي افزايش مييافت، تا جايي كه به وابستگي خود به بيگانگان افتخار ميكردند و از بيان علني اين امر ابايي نداشتند. در گزارشي از سال 1356 آمده است: «طبق اطلاع، اخيرا شخصي به نام شهرام عيسيخاني، دانشجوي سال اول رياضي دانشكده علوم دانشگاه آذرآبادگان، در كلاس درس، ساير دانشجويان را به قبول مسلك بهائيت تشويق و چنين اظهار ميدارد كه دولت شوروي و انگليس مخفيانه به بهائيان پول ميدهند تا كميته بهائيان را تقويت كنند. ما نيز افراد بهائي، بهويژه اشخاصي را كه به اين مسلك بپيوندند از نظر تأمين مسكن و كمكهزينه زندگي حمايت و كمك ميكنيم.»(28) در زير يكي از سندهاي مربوط به اين مساله را بيان ميكنيم. در اين سند با اطلاع رژيم، بهائيان جلسهاي تشكيل ميدهند و در اين جلسه ضمن توهين به امام علي (ع) و امام حسين (ع) عنوان ميشود كه بهائيان بيحجابي را در كشور ترويج ميدهند. همچنين اظهار ميشود كه بهائيان با بمب اتم و با همكاري اسرائيل مسلمانان را از بين خواهند برد.
طبقهبندي حفاظتي: خيلي محرمانه
گزارش خبر
صفحه يك از يك
صفحه شماره يك از چهار
1ـ به: 321
2ـ از: 7 هـ(29)
3ـ شماره گزارش: 7596/ هـ
4ـ تاريخ گزارش: 18/2/50
منبع: 1699
تاريخ وقوع: 11/2/50
تاريخ رسيدن خبر به منبع: 11/2/50
تاريخ رسيدن خبر به رهبر عمليات محل: 12/2/50
موضوع: بهائيان
جلسهاي با شركت نُه نفر از بهائيان ناحيه 15 شيراز در منزل آقاي فرهنگ آزادگان و زير نظر آقاي لقماني تشكيل شد. بعد از قرائتنامه، آقاي وليالله لقماني در مورد اديان جهان و آمار آنها و شهداي [!] بهائيت سخن گفت. وي اضافه كرد آقايان بهائيان بهتر است بيشتر مطالعه نمايند و از روي حقيقت قضاوت كنند تا بفهمند معني بهائيت كه امروز آزادي بيشتري دارند، يعني چه؟
در زمان قديم، احبّاء نميتوانستند بگويند ما بهائي هستيم و نميتوانستند تبليغ كنند. اگر هم مبارزهاي مينمودند، فوراً آنها را ميكشتند، ليكن اكنون آن تعصبها كنار گذاشته شده است. اكنون از امريكا و لندن صريحا دستور داريم در اين مملكت مد لباس و يا ساختمانها و بيحجابي را رونق دهيم كه مسلمانان نقاب از صورت خود بردارند. به طوري كه من مطالبي در منزل آقاي معتمد قرائت كردم و تمام دختران و پسران بهائي خوشحال شدند. در ايران و كشورهاي مسلمان ديگر هرچه بتوانيد با پيروي از مد و تبليغات، ملت اسلام را رنج دهيد تا آنها نگويند [امام] حسين [ع] فاتح دنيا بوده و [امام] علي [ع] غالب دنيا. اتم در قرن اتم به دست بهائيان درست ميشود، اسلحه و مهمات به دست نوجوانان ما در اسرائيل ساخته ميشود. اين مسلمانان آخر به دست بهائيان از بين ميروند و دنياي حضرت بهاءالله رونق ميگيرد.
نظريه يكشنبه(30): اظهارات شنبه(31) مورد تاييد است. درياني.
نظريه چهارشنبه(32): صحت اظهارات شنبه مورد تاييد است.
نظريه 7/ هـ ــ نظريه چهارشنبه مورد تاييد است. م
بايگاني شود.(33)
پي نوشت
(1) ر.ك: يحيي نوري، خاتميت پيامبر اسلام، صص 62-63
(2) ر.ك: دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 734، مقاله محمود صدري
(3) همان، ص 743: از جمله تعليمات باب كه مورد سوء استفاده ميرزا حسين علي قرار گرفت، بشارت به ظهور موعودي بود با عنوان «من يظهره الله» يعني كسي كه خدا او را آشكار خواهد نمود.
(4) شوقي افندي، قرن بديع، ج 3، ص 299
(5) مكاتيب، ج 3، ص 347
(6) مجله اخبار امري، تيرماه 1333
(7) ر.ك: دانشنامه جهان اسلام، ج 4، صص 733-744؛ خاتميت پيامبر اسلام (ص)، صص 62-69
(8) خاتميت پيامبر اسلام، ص 41: مرحوم صاحب جواهر، شريف العلماي مازندراني و ... از جمله علمايي بودند كه به تكفير او راي دادند؛ موسسه شمسالشموس، عطش، ص 332: عارف بيبديل آيتالله سيد علي آقا قاضي نيز وي را تكفير كرد.
(9) ر.ك: مجله انتظار، شماره اول، سال 1380، مقاله جعفر خوشنويس، صص 240-250؛ علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب كلامي، صص 336-342؛ براي آشنايي بيشتر با فرقه شيخيه رجوع كنيد به فرزند شيخ احمد، حيات شيخ احمد احسائي؛ زرندي، تاريخ نبيل؛ محمد بن سيد صالح قزويني موسوي، رد شيخيه؛ محمد كاظم خالصي؛ اسرار پيدايش شيخيه و بابيه و بهائيه؛ الف حكيم هاشمي، كشف المراد (بررسي عقايد شيخيه)
(10) خاتميت پيامبر اسلام، ص 58
(11) بيان، باب خامس عشر از واحد هشتم
(12) بيان، باب عاشر از واحد هشتم
(13) مصباح، محمد تقي، آموزش اصول عقايد، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات، يازدهم، 1373، قم، ج 1 ص 32.
(14) به كتاب «خاطرات سياسي جاسوس روسي كينياز دالگوركي در ايران» نوشته خود دالگوركي مراجعه شود. اين كتاب توسط انتشارات صبوري چاپ شده است.
(15) خندق آبادي، جامعه جعفريه، كتابفروشي و چاپخانه پامنار، 1335، ص 28.
(16) همان، ص 36.
(17) همان
(18) همان
(19) امام خميني، تحرير الوسيله، ج 1، نجاسات، ص 114، مساله 1
(20) انتشارات جاويدان و انتشارات فراهاني، رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آيت الله بروجردي و حواشي آيات عظام، ص 26، مساله 84
(21) محقق حلي، شرايع الاسلام، ج 1، كتاب الطهاره، ص 53
(22) انتشارات جاويدان و انتشارات فراهاني، رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آيت الله بروجردي و حواشي آيات عظام، ص 30، مساله 107
(23) قرآن كريم، سوره توبه، آيه 28
(24) شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 1، كتاب الطهاره، ابواب مقدمه عبادت، باب 2، ح 3، ص 30
(25) انتشارات جاويدان و انتشارات فراهاني، رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آيت الله بروجردي و حواشي آيات عظام، ص 31، مساله 108
(26) رك: آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت
(27) سيدحميد روحاني، نهضت امامخميني، ج 1، ص 1516، سند شماره 266
(28) آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت آذربايجان، سند شماره 1030-21-55 به تاريخ 7/3/1356
(29) منظور از «7 هـ» ساواك استان فارس است.
(30) منظور از «يكشنبه» رئيس اداره كل ساواك است
(31) منظور از «شنبه» منبع نفوذي ساواك است.
(32) منظور از «چهارشنبه»، رئيس سازمان اطلاعات و امنيت منطقه است.
(33) آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت تهران
منبع: سایت باشگاه اندیشه
فرقه ضاله بهائيت
منبع:http://bahaism-articles.blogfa.com/
1- چگونگي پيدايش
بهائيت فرقهاي است كه ميرزا حسين علي نوري موسس آن بوده است. او فرزند ميرزا عباس نوري است و در سال 1233 هـ..ق در تهران متولد شد. وي بعد از تحصيلات مقدماتي همچون پدرش كه در دستگاه «امام وردي ميرزا» از قاجاريه سمت منشيگري داشت، به خدمت ديوان درآمد و چون شوهر خواهرش هم منشي كنسول روس بود، با ساز و كارهاي ايجاد ارتباط با سفارتخانهها هم آشنايي پيدا كرد. (1)
با ظهور و غوغاي «علي محمد باب»، او و برادر ناتنياش، يحيي صبح ازل، و تني چند از خاندانش به باب پيوستند و آن گاه كه باب به دستور ميرزا تقيخان اميركبير –رحمه الله- در تبريز اعدام شد، يحيي صبح ازل كه 13 سال از برادرش كوچكتر بود به جانشيني باب برگزيده شد. البته ميرزا حسين علي هم طبق مصالحي تسليم وي شد، اما پس از مدتي از اطاعتش سرپيچي نمود.(2) وي نخست ادعاي مهدويت كرد و مدعي شد كه او همان كسي است كه باب وعده ظهورش را داده است.(3) حسين علي با گذشت زمان بر ادعاهايش ميافزود، از ادعاي «رجعت حسيني» و «رجعت مسيحي» گرفته تا ادعاي «رسالت و شارعيت» و در نهايت، ادعاي «حلول خدا در او» با تجسد و تجسم خداوند، و دعواي «انا الهيكل الاعلي»، كه در ادامه به برخي از آنها اشاره خواهد شد.
بعد از گذشت چند سالي بين دو برادر رقابت بر سر رهبري بر "بابيها" به اوج خود رسيد و از اين روي دولت عثماني آنها را به دادگاه كشانيد. دادگاه دستور داد كه هر يك از برادران با گروه پيرو خود به نقطهاي كه دور از هم باشد، فرستاده شوند و «يحيي صبح ازل» به همراه يارانش به قبرس و حسين علي و پيروانش در عكا كه در فلسطين اشغالي است، اسكان داده شدند.
ميرزا حسين علي در عكا به زندگي خود ادامه داد و در سال 1310 هـ.ق در اثر مريضي از دنيا رفت و در همان جا به خاك سپرده شد، بعدها پسرش «عباس افندي» كه «عبدالبهاء» لقب گرفت، براي ترويج بهائيت كوششهاي فراواني نمود و در سال 1911 م، به اروپا مسافرت نمود و توانست روابط ويژهاي با انگلستان و آمريكا برقرار نمايد.
بعد از سقوط عثماني در جنگ جهاني اول، عبدالبهاء كه در حيفا زندگي ميكرد، مورد حمايت انگلستان قرار گرفت و به خاطر خدمات شايانش، بالاترين نشان خدمتگذاري به انگلستان را بعد از جنگ دريافت كرد.(4) او خود در نوشتههايش سايه امپراطور اعظم انگلستان جورج پنجم را بر سر اقليم عربي فلسطين مستدام ميطلبد.(5)
در سال 1921 م، شوقي افندي، نوه دختري عبدالبهاء پس از مرگ وي، زعامت و رهبري بهائيان را بر عهده گرفت. او بعد از تشكيل دولت اسراييل با رييس آن، ديدار كرد و مراتب دوستي بهائيان را نسبت به كشور اسرائيل و آمال و ادعيه آنان را براي ترقي و سعادت اسراييل اظهار داشت.(6) همچنين در پيام نوروزي خود به بهائيان در سال 1329 هـ.ق تحقق دولت اسرائيل را مصداق وعده الهي دانست.
بعد از مرگ شوقي افندي در سال 1957 م، در ظاهر يك گروه 9 نفري، موسوم به بيت العدل، كه مركز آن در حيفاي فلسطين اشغالي است، مسووليت اداره بهاييان را بر عهده گرفته است.(7)
2- خاستگاه اعتقادي
چنان كه روشن شد بهائيت زاييده بابيت بود؛ اما اين كه بابيت از چه فرقهاي نشات گرفته است، بايد گفت بابيت زاييده كشفيه و كشفيه زاييده شيخيه بوده است. موسس شيخيه شيخ «احمد احسائي» بوده و به جهت اعتقاداتش در غلو درباره ائمه اطهار (ع)، مورد تكفير علما قرار گرفت.(8) او به سال 1241 هـ.ق در سن حدود هشتاد سالگي از دنيا رفت و بعد از او سيد كاظم رشتي به ترويج افكارش پرداخت، و فرقهي "كشفيه" را تاسيس نمود. سيد كاظم رشتي در سال 1212 هـ.ق متولد شد و در سال 1259 هـ.ق از دنيا رفت و به مدت 20 سال در ميان پيروان خود، به عنوان ركن رابع محسوب ميشد و معتقد بود كه حضرت مهدي (عج) وي را به عنوان مبلغ در ميان مردم ميفرستد كه مردم را آماده كند و بر اساس همين اعتقاد بود كه يكي از شاگردان بارزش به نام «علي محمد باب» مدعي شد، من «باب امام زمان» هستم. البته بعدها به اين مقدار هم اكتفا نكرد و ادعا نمود كه او همان «مهدي موعود» است. (9)
او بهشت، دوزخ، صراط، ميزان و ساعت در قرآن را تاويل مينمايد و در تبيين اصل رجعت، مقام امامت و ظهور و تجسد خداوند در اولياي خود سخناني دارد كه تركيبي از تعبيرات غلاة و قرامطه و شيخيه است.(10) او بعضي از مناسك، مانند نماز، روزه و قبله را تغيير داد. از احكام اوست كه:
• اگر كسي از بابيها زنش حامله نشد، حلال است كه براي حامله شدن زن خود، از يكي از برادران بابي كمك و ياري بگيرد و نه از غير بابي.(11)
• استمناء مباح ميباشد.(12)
• ...
3- تفاوت عقايد بهائيت با عقايد اديان آسماني
پيش از بيان تفاوت عقايد بهائيت با اديان توحيدي لازم است، در مورد اصول مشترك و مورد اتفاق اديان توحيدي و آسماني مطالبي بيان گردد، تا ويژگيهاي اديان الهي با اديان ساختگي مانند بهائيت بهتر روشن شود.
اديان توحيدي كه همان اديان آسماني و حقيقي هستند، داراي سه اصل كلي و مشترك ميباشند: اعتقاد به خداي يگانه، اعتقاد به زندگي ابدي براي هر فرد انسان در عالم آخرت و دريافت پاداش و كيفر اعمالي كه در اين جهان انجام داده است و نيز اعتقاد به بعثت پيامبران از طرف خداي متعال براي هدايت بشر بسوي كمال نهايي و سعادت دنيا و آخرت.
بنابراين توحيد و نبوت و معاد، اساس و ركن اديان آسماني را تشكيل داده و از ويژگيهاي آنها به حساب ميآيد. البته ممكن است بر اثر اعمال سليقهها و اغراض فردي و گروهي، تحريفاتي در برخي اديان توحيدي به وجود آمده باشد. مانند اعتقاد به تثليث مسيحي كه با توحيد در تضاد است، هر چند مسيحيان در صدد توجيه آن برآمدهاند.(13)
از آنجايي كه فرقه بهائيت هيچ نوع نشان و علامت آسماني و الهي ندارد، بلكه بر اثر خواستهاي نفساني و شيطاني عدهاي شكل گرفته،(14) عقايد و باورهاي آنها نيز با اصول اديان الهي در تضاد و تناقض ميباشد كه در ادامه به آن اشاره ميشود:
3-1- توحيد
توحيد كه از اصول بنيادي و اساسي اسلام و اديان توحيدي ميباشد، نه تنها در آيين بهائيت مورد اشاره و تاكيد قرار نگرفته بلكه رهبر و بنيانگذار اين فرقه ميرزا حسينعلي ادعاي الوهيت نموده و به شرك گرفتار آمده است. او به صراحت در كتاب مبين، صفحه 293 ميگويد: «اي خداي كه براي خود آفريدهاي، مسلمانان نگذاشتند كه اين خدا نظري به دوستان خود كه بهائيان باشند، بياندازد.» و در كتاب اقدس، صفحه 77 ميگويد: «گوش فرا دهيد اي جماعت بهائيان كه خداي شما از زندان بزرگ پيام ميدهد كه نيست خدائي جز من توانا و متكبر و خودپسند» و همچنين در كتاب مبين، صفحه 289 خطاب به ارامنه ميگويد: «اي جماعت عيسويان! آن خدائي را كه شما او را خداي پدر ميخوانيد آمده است، با مجد اعظم در بين امم، پس متوجه او باشيد.» نيز ميگويد: «گوش دار كه از مصدر بالا بر زمين محنت و ابتلا اين وحي نازل شد كه نيست خدايي مگر من تنها كه در زندان به دست بندگان ظالم خود گرفتارم.»(15)
بنابراين بهائيت با اصليترين اصول اديان الهي كه توحيد ميباشد، مخالف است و بندگان خدا را برخلاف دعوت تمام انبياء الهي به اطاعت و خشوع از خودشان يعني ميرزا علي محمد باب و حسينعلي بهاء دعوت ميكند. حسينعلي بهاء ميگويد: «به تحقيق ظاهر شده است محبوب عالمين و مقصود عارفين و معبود اهل آسمانها و زمين و محل سجده و سجود اولين و آخرين.»(16)
3-2- معاد
معاد كه يكي از اصول مسلم اديان توحيدي بوده و بر آن تاكيد شده است، از نگاه ميرزا علي محمد باب موهوم و دروغ پنداشته شده(17) و از ديدگاه حسينعلي بهاء واقع شده است و در كتاب لوح اقدس ميگويد: «به تحقيق قيامت برپا شد و اسرافيل هم در صور دميد و منادي هم ندا داد. و زمين هم به ظهور من متزلزل شد و كوهها هم به ظهور من مانند پنبه زده شد و آسمانها به هم پيچيده شد و بهشت هم در طرف راست قرار داده شد و آتش هم به اشتغال درآمد و باز هم انكار ميكنيد.» بعد ميگويد: «اي جماعت بهائيان گوارا باد شما را اين بهشت كه بقاء جمال من است.» و همچنين در جاي ديگر ميگويد: «بگو به مردم كه قيامت برپا شد و گذشت قيامت تمام شد قيامت و صاحب قيامت كه من باشم آمد و زلزله زمين تمام شد و اگر كسي بگويد كه بهشت كو و كجاست آتش دوزخ، پس اي جماعت بهائيان جواب مردم را بگوييد كه قيامت عبارت از ظهور ميرزا حسينعلي است و بهشت ديدن روي ميرزا حسينعلي است، آتش دوزخ همان جان توست. در صورتي كه ايمان به حسينعلي نياورده باشي.»(18)
از آنچه گذشت به خوبي استفاده ميشود كه مفهوم قيامت از ديدگاه آنها با مفهوم قيامت از ديدگاه اديان آسماني كاملا متفاوت است، قيامت از نظر آنها در همين دنيا واقع شده و اتفاق افتاده است! و قيامت بعد از مرگ را قبول ندارند.
آنچه در يك جمعبندي ميتوان گفت اين است كه حسينعلي بهاء در مجموع گفتارش توحيد، معاد و نبوت را كاملا انكار نموده است.
ناگفته پيدا است که چنين مذهبي علاوه بر به دوش کشيدن ننگ وابستگي به استعمار و بيگانگان، هيچ اشتراکي با مسلمانان ندارد و علت مخالفت مسلمانان با آنان همين انحرافات فکري و اعتقادي است. بنابراين آئين بهائيت هيچ نوع مشابهتي با اديان توحيدي ندارد و ساخته و پرداخته دشمنان اسلام خصوصا روسيه ميباشد كه به قصد ضربه زدن به اسلام به وجود آمده است.
منابع زير جهت مطالعه بيشتر معرفي ميشوند:
1- بهائيت در ايران، دكتر سيد سعيد زاهد زاهدي
2- انشعاب در بهائيت، اسماعيل رائين
3- محاكمه باب و بهاء، آيتالله علامه سيدحسن مصطفوي تبريزي –رحمه الله-
4- خاطرات سياسي جاسوس روسي كينياز دالگوركي در ايران، كينياز دالگوركي
4- نجاست بهائيت
شايان ذكر است كه قريب به اتفاق فقها، تعداد نجاسات را يازده(19) و برخي دوازده مورد(20) اعلام كردهاند. از جمله آنها كه همه بالاتفاق ذكر كردهاند نجاست كافر(21) است. كافر يعني كسيكه منكر خدا باشد و يا براي خداوند متعال شريك قائل باشد و يا اين كه پيغمبري حضرت محمد بن (ص) را قبول نداشته باشد و نيز به كسي كافر ميگويند كه ضروري دين يعني چيزي مثل نماز و روزه را كه همه مسلمانان جزو دين اسلام ميدانند، منكر شود.(22) فقها در اين زمينه به آيه شريفه «اِنَّمَا الْمُشْرِكونَ نَجِسٌ»(23) و روايات متعدد از جمله اين روايت كه از امام صادق (ع) نقل شده است «مَنْ نَصَبَ دينًا غَيْرَ دينِ الْمُؤْمِنين فَهُوَ مُشْرِكٌ»(24) استناد ميكنند. و از فروعاتي كه براي اين مساله ذكر كردهاند اين است كه تمام بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است.(25) با توجه به آن چه در مورد بهائيت ذكر شد، آنها تقريبا تمامي مواردي را كه حتي اگر يكي از آنها در فردي به ثبوت برسد، كافر شمرده ميشود، يكجا دارند و بنابراين كافر و نجس هستند.
5- رويكرد سياسي
از مطالب گذشته اجمالا با رويكرد سياسي عباس افندي و شوقي افندي، آشنا شديم و آنچه در اين جا لازم است بدان اشاره كنيم، اين است كه چنين رويكردي اختصاص به اين دو شخص نداشته، بلكه ريشه در موضعگيري سياسي موسس اين فرقه دارد. اما براي آشنايي بيشتر با چهره كريه بهائيت جنايات اين فرقه را عليه اسلام و كشور ايران با حمايت از رژيم پهلوي بيان ميكنيم. بر اساس اسناد به جا مانده از دوران رژيم پهلوي، اطلاعات بسيار ارزشمندي از فعاليتهاي خيانتآميز سران اين فرقه در دسترس محققان و پژوهشگران قرار گرفته است.(26) ضمن اين كه خاطرات روشنگرانه عدهاي از مطلعان، نظير مرحومان فضلالله مهتدي معروف به صبحي، عبدالحسين آيتي (آواره سابق)، حسن نيكو و ديگران، كه سالها از نويسندگان و مبلغان زبده بهائيت بوده و سپس تائب شده و به دامان اسلام برگشتهاند، ميتواند خلاهاي پژوهشي اسناد را جبران نمايد.
يكي از خباثتهاي اين فرقه حمايت آنها از كشتارهاي فجيع مردم توسط رژيم پهلوي است. پنج روز پس از سركوب قيام خونين پانزده خرداد نيز محفل ملي بهائيان تهران نامه تشويقآميزي به تيمسار سرتيپ پرويز خسرواني، فرمانده ژاندارمري ناحيه مركز در زمان كشتار پانزده خرداد، نوشت و طي آن، قيام حقطلبانه ملت مسلمان به رهبري مراجع معظم تقليد و در رأس آنان امام خميني را «تجاوز اراذل و اوباش و رجاله» و «سوء عمل جهلاي معروف به علم»! ناميد و ضمن «تقدير»! از «زحمات و خدمات و سرعت عمل تيمسار» نوشت: «تاريخ امر بهائي آن جناب را در رديف همان چهرههاي درخشان و نگهبان مدنيت عالم انساني ثبت و ضبط خواهد نمود»!(27)
رويكرد ديگر وابستگي به استعمار است. از اسناد و گزارشهاي موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي چنين روشن ميشود كه جسارت و جرات بهائيان در سطح جامعه و مجامع دانشگاهي افزايش مييافت، تا جايي كه به وابستگي خود به بيگانگان افتخار ميكردند و از بيان علني اين امر ابايي نداشتند. در گزارشي از سال 1356 آمده است: «طبق اطلاع، اخيرا شخصي به نام شهرام عيسيخاني، دانشجوي سال اول رياضي دانشكده علوم دانشگاه آذرآبادگان، در كلاس درس، ساير دانشجويان را به قبول مسلك بهائيت تشويق و چنين اظهار ميدارد كه دولت شوروي و انگليس مخفيانه به بهائيان پول ميدهند تا كميته بهائيان را تقويت كنند. ما نيز افراد بهائي، بهويژه اشخاصي را كه به اين مسلك بپيوندند از نظر تأمين مسكن و كمكهزينه زندگي حمايت و كمك ميكنيم.»(28) در زير يكي از سندهاي مربوط به اين مساله را بيان ميكنيم. در اين سند با اطلاع رژيم، بهائيان جلسهاي تشكيل ميدهند و در اين جلسه ضمن توهين به امام علي (ع) و امام حسين (ع) عنوان ميشود كه بهائيان بيحجابي را در كشور ترويج ميدهند. همچنين اظهار ميشود كه بهائيان با بمب اتم و با همكاري اسرائيل مسلمانان را از بين خواهند برد.
طبقهبندي حفاظتي: خيلي محرمانه
گزارش خبر
صفحه يك از يك
صفحه شماره يك از چهار
1ـ به: 321
2ـ از: 7 هـ(29)
3ـ شماره گزارش: 7596/ هـ
4ـ تاريخ گزارش: 18/2/50
منبع: 1699
تاريخ وقوع: 11/2/50
تاريخ رسيدن خبر به منبع: 11/2/50
تاريخ رسيدن خبر به رهبر عمليات محل: 12/2/50
موضوع: بهائيان
جلسهاي با شركت نُه نفر از بهائيان ناحيه 15 شيراز در منزل آقاي فرهنگ آزادگان و زير نظر آقاي لقماني تشكيل شد. بعد از قرائتنامه، آقاي وليالله لقماني در مورد اديان جهان و آمار آنها و شهداي [!] بهائيت سخن گفت. وي اضافه كرد آقايان بهائيان بهتر است بيشتر مطالعه نمايند و از روي حقيقت قضاوت كنند تا بفهمند معني بهائيت كه امروز آزادي بيشتري دارند، يعني چه؟
در زمان قديم، احبّاء نميتوانستند بگويند ما بهائي هستيم و نميتوانستند تبليغ كنند. اگر هم مبارزهاي مينمودند، فوراً آنها را ميكشتند، ليكن اكنون آن تعصبها كنار گذاشته شده است. اكنون از امريكا و لندن صريحا دستور داريم در اين مملكت مد لباس و يا ساختمانها و بيحجابي را رونق دهيم كه مسلمانان نقاب از صورت خود بردارند. به طوري كه من مطالبي در منزل آقاي معتمد قرائت كردم و تمام دختران و پسران بهائي خوشحال شدند. در ايران و كشورهاي مسلمان ديگر هرچه بتوانيد با پيروي از مد و تبليغات، ملت اسلام را رنج دهيد تا آنها نگويند [امام] حسين [ع] فاتح دنيا بوده و [امام] علي [ع] غالب دنيا. اتم در قرن اتم به دست بهائيان درست ميشود، اسلحه و مهمات به دست نوجوانان ما در اسرائيل ساخته ميشود. اين مسلمانان آخر به دست بهائيان از بين ميروند و دنياي حضرت بهاءالله رونق ميگيرد.
نظريه يكشنبه(30): اظهارات شنبه(31) مورد تاييد است. درياني.
نظريه چهارشنبه(32): صحت اظهارات شنبه مورد تاييد است.
نظريه 7/ هـ ــ نظريه چهارشنبه مورد تاييد است. م
بايگاني شود.(33)
پي نوشت
(1) ر.ك: يحيي نوري، خاتميت پيامبر اسلام، صص 62-63
(2) ر.ك: دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 734، مقاله محمود صدري
(3) همان، ص 743: از جمله تعليمات باب كه مورد سوء استفاده ميرزا حسين علي قرار گرفت، بشارت به ظهور موعودي بود با عنوان «من يظهره الله» يعني كسي كه خدا او را آشكار خواهد نمود.
(4) شوقي افندي، قرن بديع، ج 3، ص 299
(5) مكاتيب، ج 3، ص 347
(6) مجله اخبار امري، تيرماه 1333
(7) ر.ك: دانشنامه جهان اسلام، ج 4، صص 733-744؛ خاتميت پيامبر اسلام (ص)، صص 62-69
(8) خاتميت پيامبر اسلام، ص 41: مرحوم صاحب جواهر، شريف العلماي مازندراني و ... از جمله علمايي بودند كه به تكفير او راي دادند؛ موسسه شمسالشموس، عطش، ص 332: عارف بيبديل آيتالله سيد علي آقا قاضي نيز وي را تكفير كرد.
(9) ر.ك: مجله انتظار، شماره اول، سال 1380، مقاله جعفر خوشنويس، صص 240-250؛ علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب كلامي، صص 336-342؛ براي آشنايي بيشتر با فرقه شيخيه رجوع كنيد به فرزند شيخ احمد، حيات شيخ احمد احسائي؛ زرندي، تاريخ نبيل؛ محمد بن سيد صالح قزويني موسوي، رد شيخيه؛ محمد كاظم خالصي؛ اسرار پيدايش شيخيه و بابيه و بهائيه؛ الف حكيم هاشمي، كشف المراد (بررسي عقايد شيخيه)
(10) خاتميت پيامبر اسلام، ص 58
(11) بيان، باب خامس عشر از واحد هشتم
(12) بيان، باب عاشر از واحد هشتم
(13) مصباح، محمد تقي، آموزش اصول عقايد، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات، يازدهم، 1373، قم، ج 1 ص 32.
(14) به كتاب «خاطرات سياسي جاسوس روسي كينياز دالگوركي در ايران» نوشته خود دالگوركي مراجعه شود. اين كتاب توسط انتشارات صبوري چاپ شده است.
(15) خندق آبادي، جامعه جعفريه، كتابفروشي و چاپخانه پامنار، 1335، ص 28.
(16) همان، ص 36.
(17) همان
(18) همان
(19) امام خميني، تحرير الوسيله، ج 1، نجاسات، ص 114، مساله 1
(20) انتشارات جاويدان و انتشارات فراهاني، رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آيت الله بروجردي و حواشي آيات عظام، ص 26، مساله 84
(21) محقق حلي، شرايع الاسلام، ج 1، كتاب الطهاره، ص 53
(22) انتشارات جاويدان و انتشارات فراهاني، رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آيت الله بروجردي و حواشي آيات عظام، ص 30، مساله 107
(23) قرآن كريم، سوره توبه، آيه 28
(24) شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 1، كتاب الطهاره، ابواب مقدمه عبادت، باب 2، ح 3، ص 30
(25) انتشارات جاويدان و انتشارات فراهاني، رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آيت الله بروجردي و حواشي آيات عظام، ص 31، مساله 108
(26) رك: آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت
(27) سيدحميد روحاني، نهضت امامخميني، ج 1، ص 1516، سند شماره 266
(28) آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت آذربايجان، سند شماره 1030-21-55 به تاريخ 7/3/1356
(29) منظور از «7 هـ» ساواك استان فارس است.
(30) منظور از «يكشنبه» رئيس اداره كل ساواك است
(31) منظور از «شنبه» منبع نفوذي ساواك است.
(32) منظور از «چهارشنبه»، رئيس سازمان اطلاعات و امنيت منطقه است.
(33) آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت تهران
منبع: سایت باشگاه اندیشه
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
نویسنده:؟
بهائیت وخداوند
منبع:http://www.13rajab.ir/modules/smartsect ... ?itemid=63
آقای میرزا حسینعلی تراشیدن موی سر را جایز ندانسته و دستور داده موی سر از حد گوشها تجاوز نکند (1) عکسهایی که از جناب بهاء در دست است نشان میدهد ریش آقا بلند و خرمنی از موی بر روی شانه آن بزرگوار ریخته است (2) این هم نمونه ای از دستورات بهاء که فقط برای اغنام صادر نموده و شخصا اجرا نمی کرده است. برای اینکه مو یا پشمهای صورت سهمی از خدایی (بهاء ) برده باشد به یاران سفارش نموده است در موقع دعا این جمله را تلاوت کنید . اللهم انی اسئلک بشعراتک التی یتحرک علی صفحات الوجه (3) « بگوئید خدایا قسم میدهم تورا به موهائی که بر صورتت می جنبد » بهائیان دربرابر این ایراد نظیر صدها سوال و اشکال جوابی ندارند جز اینکه مانند سید مهدی گلپایگانی که بهائیت به بزرگی و عظمت او افتخار و قلم فرسائی کرده در برابر این پرسش غافلگیر شود و با پاسخ خود دانش و فضلش را به مردم بنمایاند اینک شرح مباحثه سید مهدی گلپایگانی بهائی با یکی از معترضین...
« آخوندها اعتراض می کنند درباره اللهم انی اسئلک بشعراتک ... سید مهدی میگوید خدائی که دست دارد و چشم دارد مگر نباید مو داشته باشد و شما میدانید اگر خدا با داشتن سایر اعضاء سرش بی مو باشد البته کچل خواهد بود و ما بهائیان به خدای کچل اعتقاد نداریم (4)از گفتار سید مهدی(بهایی) چنین استنباط میشود خداوند جسم است و ریش هم باید داشته باشد در صورتیکه مبلغان بی جهت خود را به زحمت انداخته و دست و پا میکنند به نحوی بهاء را تبرئه نمایند غافل از اینکه آقای میرزا حسینعلی این جمله را در شان خود گفته است .
بدیهی است خدای جهان جسم نیست و جا ومکان معینی نداشته همه جا هست، عِلمش بر همه چیز و هر جا احاطه دارد گوش و دست و پا و ریش ندارد دست او اشاره به قدرت و توانایی آن ذات مقدس و شنیدن و دیدن ایزد تعالی همان علم پروردگار بر تمام مخلوقات و کائنات است.
« فتبارک الله الذی لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله حدس الفطن الاول الذی لاغایة له فینتهی ولا اخر له فینقضی » ص 278 نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام
با ذکر این مطالب مُسَلم است بهائیان یا لااقل آنان که به گفته های رهبران و نویسندگان بهائی ایمان دارند مشرکند و جایشان در آتش خواهد بود «انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و ماویه النار وما للظالمین من انصار - هرکس به او شرک آورد خدا بهشت را بر او حرام گرداند و جایگاهش آتش دوزخ باشد و ستمکاران عالم را هیچ کس یاری نخواهد کرد آیه72 سوره مائده». پس دانستیم خدای ریش دار همان جناب میرزا بهاء هستند، ضمناً لازم است بهائیان در چاپهای بعدی کتاب مصابیح گفته گلپایگانی را « که اشخاص ناشناس تصور میکردند فکرش مغشوش بوده (5) بدین طریق اصلاح کنند و بنویسند اگر صورت خدا بی مو باشد کوسه خواهد بود و ما بهائیان به خدای بی ریش اعتقاد نداریم.
* * * *
«پیغمبران و کتابهای آسمانی، فرستادگان خدای خدایان یعنی بهاء هستند»
میرزا حیدر علی اصفهانی ظاهراً از بهائیان دو آتشه و طرفدار پرو پا قرص میرزا حسینعلی و عباس عبدالبهاء و از مبلغان طراز اول این طایفه بوده، وی عقیده خود را در کتابی بنام بهجة الصدور نوشته و از قول بهاءالله یاد آور شده هر چه میگوئیم و می نویسیم تفسیری ندارد و فقط مقصود معنای ظاهری کلمات است.
مینویسد : فانی (میرزا حیدر علی ) و این نفوس (بهائیان) موقنیم که حضرت بهاءالله آسمانی است که از آفاقش شموس انبیا و مرسلین اشراق نموده مرسل رسل و منزل کتب رب الارباب و سلطان مبدا و مآب است و بقدر یک صندوق نوشتجات و صحف و الولح و آیات از حضرت احدیتش موجود و منتشر است و جمیع را کتب آسمانی و صحف ربانی و تورات صمدانی و انجیل رحمانی و قرآن یزدانی و بیان جلیل واجب الاتباع میدانیم و در همه بیانات مبارکش صریح است که آیاتش تاویل و باطن ندارد و ظاهرش مقصود و مامور... (6)
از بهائیان میپرسیم یک صندوق کتاب نوشته های بهاء کجاست؟ و در دست چه کسی می باشد؟ جواب میدهند مگر نمیدانید وظیفه بهائیان فقط این است ادعاهای میرزا بهاء و عباس افندی و شوقی را بپذیرند تا راه برای سوء استفاده عدهای شناخته شده هموار نگردد. وای بر آن مردمی که بدروغ مدعی شوند رهبرشان یک صندوق کتاب نوشته است !! اگر مکررات نوشته های بهاء را حذف کنیم چیزی جز شرح ادعاها (خدا آفرینی تا فانی و عبد و ذلیل بودن ) و... باقی نمی ماند راستی محتویات آن کتابها چیست؟ شهر فرنگ و از همه رنگ..... باید خواند و پی برد.
نویسندگان بهائی و شوقی افندی نوشتهاند به دستور میرزا حسینعلی بسیاری از نوشتههایش در شط ریخته میشد (7) چرا؟ و چرا جناب خدا( بهاء)! که مرسل رسل و منزل کتب بود ! و از هزاران سطر کمتر از یک دهم آن را انتخاب میکرد؟ زیرا پس از مطالعه نوشتههایش می دید برای حفظ آبروی نویسنده باید در شط]اب یا رود [بریزد. میپرسیم برای چه میرزا حسینعلی تحریرات خود را در آب می ریخت؟ میگویند مردم لیاقت شنیدن آن را نداشتند. یعنی آقای بهاء کار بیهودهای انجام میداد که پس از نوشتن مجبور می شد نوشتههایش را نابود کند. دستهائی که باب و بهاء را عَلم کردند استثمارکنندگان و مُزدورانی بودند که می دانستند اعتقاد به توحید سبب همبستگی مسلمانان است و اتحاد موجب میشود راه برای غارت و چپاول و سوء استفاده های گوناگون بسته شود لذا دست به دامن این مدعیان کاذب شدند که خود را رب الارباب « یعنی پروردگار پروردگاران جهان و آفریدگار معرفی کنند (8)
چنانکه ملاحظه میفرمائید خواستیم معنی رب الارباب را از قول یکی از نویسندگان بزرگ بهائیت (اشراق خاوری) نقل کنیم و به اطلاع برسانیم او هم پیدایش بهاء را ظهور الله و میرزا حسینعلی را منزل کتب و مرسل رسل دانسته نه رسول و نبی (9)
* * * *
« سجده در مقابل بهاء »
با توجه به شواهد و دلایل مندرج در صفحات پیش به عقیده بهائیان نسبت به شخص میرزا حسینعلی پی بردیم و به یقین دانستیم نویسندگان بهائی او را خدای جهان و خالق هستی ها و مرسل پیغمبران و.... می دانند.
میرزا حیدر علی مبلغ بهائی موقعی خواست به عشق آباد روسیه برود اما از جانب میرزا بهاء به او اطلاع داده شد از آن مسافرت صرف نظر کند. از طرفی دوستانش پیشنهاد کردند بنا به مصلحت و مقتضیات روزگار به شیراز و یزد نرود. حیدر علی ناراحت شد و نامهای برای بهاء نوشت و متذکر شد خدایا چه کنم اصفهان تهران و عشق آباد را تو نهی فرمودی شیراز و یزد هم دوستانت صلاح ندیدند(10)
آیا میرزا حیدر علی نمی فهمید بهاء نمی تواند مرسل پیامبرن ومنزل کتابهی آسمانی باشد؟ آیا ماموریت داشت با این حزب ودسته همکاری کند؟ در شماره های بعد طبق مدارکی که از کتابهای بهائیت نقل می شود این موضوع روشن خواهد شدو
روزی میرزا حیدر علی خواست پای آقای بهاء را ببوسد اینک شرح ماجرا از قول میرزا حیدر علی:
«...فانی(حیدرعلی)خواست پای مبارک (بهاء) را زیارت کند و ببوسد .... چون روبروی فانی تشریف میآوردند جای نقش دیوارم بود و چون روی مبارک را به طرف آخر می فرمودند...یک قدم،دوقدم و سه قدم بقصد و عزم خود را انداختن روی پای مبارک و بوسیدن و سجده نمودن از جای حرکت مینمود چون توجه به طرف فانی می فرمودند هیمنه جمال وجلال، فانی را به مقر خود راجع و جمادش می فرمود. سه چهار مرتبه این قسم پیش رفت و برگشت را ملاحظه فرمودند و...فرمودند همانجا بایست... بقدری این بیان مبارک مسرت بخشید که تا ذرات تراب جسدش را باد به هر طرف ببرد از آن کلمه مسرور و فرخنده و متباهی است (11)
هر چه آن خسرو کند شیرین بود
بشر تا چه حد در دریای بی خبری و انحطاط غوطه می خورد که حاضر است در برابر شخصی ضعیف و ناتوان سجده کند و با شنیدن کلمه « بایست» آن چنان شاد می گردد و ادعا می کند تا باد ذرات خاک بدنش را به این سو و آن سو می برد خوشحال است. در حالیکه همین نویسنده اعتراف نموده آقای میرزا حسینعلی تحت تسلط دولت روس قرار گرفته و بهائیان از حمایت بی دریغ دربار روسیه برخوردار بودهاند(12)
«ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم وعلی ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظیم - قهر خدا بر دلها و گوشهای ایشان مهر نهاده و بر دیدههاشان پرده افکنده که فهم حقایق و معارف الهی را نمیکنند و برای ایشان عذاب سختی است - آیه 7 سوره بقره»
* * * *
«بهاءالله به راز دلها آگاه است»
یکی از مبلغان بهائیت به نام محمد طاهر یزدی در عکا در نظر گرفت که در حضور مبارک با لسان قلب بعرض برساند زیرا می دانست که هر فکری به خاطرش خطور کند جمال قدم (بهاء) به آن آگاه است و هر مسئلتی که در قلب داشته باشد بدون آنکه بر زبان جاری سازد از لسان مبارک (بهاء صادر خواهد شد.(13)
اطاعت و بندگی و ستایش مخصوص و برای یکتا خدای جهان آفرین می باشد. تنها خداوند بزرگ است که هر چه در پنهان و آشکار است میداند «والله یعلم ما تسرون و ما تعلنون-آیه19 سوره نحل» و آنچه خلق در دل پنهان کنند یا آشکار سازند همه آگاه است «و ربک یعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون-آیه69 سوره قصص». مسلمانان معتقدند مطابق آیات قرآن (آیه50سوره انعام-قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و...- آیه65سوره نمل - قل لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله و...و...) علم غیب مخصوص خداوند است و پیامبران باذن پروردگارمی توانند با عالم غیب مرتبط گردند (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداالا من ارتضی من رسول....-آیه26سوره جن
از آقایان بهائیان می پرسیم با توجه به اینکه آقای میرزا حسینعلی خود را رسول و نبی ندانسته گاه مدعی خدایی شده ،گاه مظهر خدا و بالاخره خدا آفرین و ناگهان مظلوم ،عبد ذلیل ،بی علم فانی و خلاصه آنکه هر لحظه به رنگی در آمده چگونه میتوان باور نمود الاقل این موجود بدستور خداوند بزرگ از سر ضمیر آگاه بوده،جز اینست که بگوئیم پروردگار متعال درباره چنین افرادی وعده عذاب وجهنم داده است
این فصل را با ذکر دو سطر از مقدمه یکی از کتابهای بهائیان خاتمه میدهیم .عزیز الله سلیمانی بهائی می نویسد:«نگارنده خاکسار جبین ستایندگی بر زمین بندگی نهاده به کمال عجز و انکسار از آستان جمال قدم (بهاء) مسئلت مینماید که این بینوا (عزیزالله سلیمانی) را دربقیه ایام زندگی نیزمشمول تاییدات خویش گرداند» (14). با توجه به کلیه مطالب پیش که بدون شک مورد قبول بهائیت است آنانکه عقلا الوهیت انسانی عاجز را نمی پذیرند انفصال خود را از جرگه بهائیان اعلام و از این حزب که در زمان ضعف حکومت قاجار بدست استعمار گران برایرانی تحمیل شده کناره گیری نمایند از لجاجت بپرهیزند و به صف خدا پرستان و دینداران واقعی بپیوندند به امید آن روز.
---------------------------------------------------------
پی نوشت ها :
1-صفحه 313 گنجینه حدود و احکام
2-در صفحه 240 کتاب بهاء الله تالیف فیضی به افشان بودن گیسوان و محاسن میرزا حسینعلی اشاره شده است
3-کتاب ادعیه محبوب صفحه 123
4-صفحه 26 و 27 مصابیح هدایت جلد سوم
5-صفحه 18 مصابیح هدایت جلد سوم بهائیان در چاپ دوم این کتاب جمله مذکور را خذف کردند
6-صفحه399 بهجة الصدور
7-صفحه 6 مقدمه گنج شایان
8-صفحه44 لغات آخر کتاب قاموس ایقان جلد4
9-صفحه305 قاموس ایقان جلد اول
10-صفحه231 بهجة الصدور
11-صفحه249 بهجة الصدور
12-صفحه128 بهجة الصدور
13-صفحه316 مصابیح هدایت جلد پنجم
14-مقدمه جلد 5 کتاب مصابیح هدایت
بهائیت وخداوند
منبع:http://www.13rajab.ir/modules/smartsect ... ?itemid=63
آقای میرزا حسینعلی تراشیدن موی سر را جایز ندانسته و دستور داده موی سر از حد گوشها تجاوز نکند (1) عکسهایی که از جناب بهاء در دست است نشان میدهد ریش آقا بلند و خرمنی از موی بر روی شانه آن بزرگوار ریخته است (2) این هم نمونه ای از دستورات بهاء که فقط برای اغنام صادر نموده و شخصا اجرا نمی کرده است. برای اینکه مو یا پشمهای صورت سهمی از خدایی (بهاء ) برده باشد به یاران سفارش نموده است در موقع دعا این جمله را تلاوت کنید . اللهم انی اسئلک بشعراتک التی یتحرک علی صفحات الوجه (3) « بگوئید خدایا قسم میدهم تورا به موهائی که بر صورتت می جنبد » بهائیان دربرابر این ایراد نظیر صدها سوال و اشکال جوابی ندارند جز اینکه مانند سید مهدی گلپایگانی که بهائیت به بزرگی و عظمت او افتخار و قلم فرسائی کرده در برابر این پرسش غافلگیر شود و با پاسخ خود دانش و فضلش را به مردم بنمایاند اینک شرح مباحثه سید مهدی گلپایگانی بهائی با یکی از معترضین...
« آخوندها اعتراض می کنند درباره اللهم انی اسئلک بشعراتک ... سید مهدی میگوید خدائی که دست دارد و چشم دارد مگر نباید مو داشته باشد و شما میدانید اگر خدا با داشتن سایر اعضاء سرش بی مو باشد البته کچل خواهد بود و ما بهائیان به خدای کچل اعتقاد نداریم (4)از گفتار سید مهدی(بهایی) چنین استنباط میشود خداوند جسم است و ریش هم باید داشته باشد در صورتیکه مبلغان بی جهت خود را به زحمت انداخته و دست و پا میکنند به نحوی بهاء را تبرئه نمایند غافل از اینکه آقای میرزا حسینعلی این جمله را در شان خود گفته است .
بدیهی است خدای جهان جسم نیست و جا ومکان معینی نداشته همه جا هست، عِلمش بر همه چیز و هر جا احاطه دارد گوش و دست و پا و ریش ندارد دست او اشاره به قدرت و توانایی آن ذات مقدس و شنیدن و دیدن ایزد تعالی همان علم پروردگار بر تمام مخلوقات و کائنات است.
« فتبارک الله الذی لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله حدس الفطن الاول الذی لاغایة له فینتهی ولا اخر له فینقضی » ص 278 نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام
با ذکر این مطالب مُسَلم است بهائیان یا لااقل آنان که به گفته های رهبران و نویسندگان بهائی ایمان دارند مشرکند و جایشان در آتش خواهد بود «انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و ماویه النار وما للظالمین من انصار - هرکس به او شرک آورد خدا بهشت را بر او حرام گرداند و جایگاهش آتش دوزخ باشد و ستمکاران عالم را هیچ کس یاری نخواهد کرد آیه72 سوره مائده». پس دانستیم خدای ریش دار همان جناب میرزا بهاء هستند، ضمناً لازم است بهائیان در چاپهای بعدی کتاب مصابیح گفته گلپایگانی را « که اشخاص ناشناس تصور میکردند فکرش مغشوش بوده (5) بدین طریق اصلاح کنند و بنویسند اگر صورت خدا بی مو باشد کوسه خواهد بود و ما بهائیان به خدای بی ریش اعتقاد نداریم.
* * * *
«پیغمبران و کتابهای آسمانی، فرستادگان خدای خدایان یعنی بهاء هستند»
میرزا حیدر علی اصفهانی ظاهراً از بهائیان دو آتشه و طرفدار پرو پا قرص میرزا حسینعلی و عباس عبدالبهاء و از مبلغان طراز اول این طایفه بوده، وی عقیده خود را در کتابی بنام بهجة الصدور نوشته و از قول بهاءالله یاد آور شده هر چه میگوئیم و می نویسیم تفسیری ندارد و فقط مقصود معنای ظاهری کلمات است.
مینویسد : فانی (میرزا حیدر علی ) و این نفوس (بهائیان) موقنیم که حضرت بهاءالله آسمانی است که از آفاقش شموس انبیا و مرسلین اشراق نموده مرسل رسل و منزل کتب رب الارباب و سلطان مبدا و مآب است و بقدر یک صندوق نوشتجات و صحف و الولح و آیات از حضرت احدیتش موجود و منتشر است و جمیع را کتب آسمانی و صحف ربانی و تورات صمدانی و انجیل رحمانی و قرآن یزدانی و بیان جلیل واجب الاتباع میدانیم و در همه بیانات مبارکش صریح است که آیاتش تاویل و باطن ندارد و ظاهرش مقصود و مامور... (6)
از بهائیان میپرسیم یک صندوق کتاب نوشته های بهاء کجاست؟ و در دست چه کسی می باشد؟ جواب میدهند مگر نمیدانید وظیفه بهائیان فقط این است ادعاهای میرزا بهاء و عباس افندی و شوقی را بپذیرند تا راه برای سوء استفاده عدهای شناخته شده هموار نگردد. وای بر آن مردمی که بدروغ مدعی شوند رهبرشان یک صندوق کتاب نوشته است !! اگر مکررات نوشته های بهاء را حذف کنیم چیزی جز شرح ادعاها (خدا آفرینی تا فانی و عبد و ذلیل بودن ) و... باقی نمی ماند راستی محتویات آن کتابها چیست؟ شهر فرنگ و از همه رنگ..... باید خواند و پی برد.
نویسندگان بهائی و شوقی افندی نوشتهاند به دستور میرزا حسینعلی بسیاری از نوشتههایش در شط ریخته میشد (7) چرا؟ و چرا جناب خدا( بهاء)! که مرسل رسل و منزل کتب بود ! و از هزاران سطر کمتر از یک دهم آن را انتخاب میکرد؟ زیرا پس از مطالعه نوشتههایش می دید برای حفظ آبروی نویسنده باید در شط]اب یا رود [بریزد. میپرسیم برای چه میرزا حسینعلی تحریرات خود را در آب می ریخت؟ میگویند مردم لیاقت شنیدن آن را نداشتند. یعنی آقای بهاء کار بیهودهای انجام میداد که پس از نوشتن مجبور می شد نوشتههایش را نابود کند. دستهائی که باب و بهاء را عَلم کردند استثمارکنندگان و مُزدورانی بودند که می دانستند اعتقاد به توحید سبب همبستگی مسلمانان است و اتحاد موجب میشود راه برای غارت و چپاول و سوء استفاده های گوناگون بسته شود لذا دست به دامن این مدعیان کاذب شدند که خود را رب الارباب « یعنی پروردگار پروردگاران جهان و آفریدگار معرفی کنند (8)
چنانکه ملاحظه میفرمائید خواستیم معنی رب الارباب را از قول یکی از نویسندگان بزرگ بهائیت (اشراق خاوری) نقل کنیم و به اطلاع برسانیم او هم پیدایش بهاء را ظهور الله و میرزا حسینعلی را منزل کتب و مرسل رسل دانسته نه رسول و نبی (9)
* * * *
« سجده در مقابل بهاء »
با توجه به شواهد و دلایل مندرج در صفحات پیش به عقیده بهائیان نسبت به شخص میرزا حسینعلی پی بردیم و به یقین دانستیم نویسندگان بهائی او را خدای جهان و خالق هستی ها و مرسل پیغمبران و.... می دانند.
میرزا حیدر علی مبلغ بهائی موقعی خواست به عشق آباد روسیه برود اما از جانب میرزا بهاء به او اطلاع داده شد از آن مسافرت صرف نظر کند. از طرفی دوستانش پیشنهاد کردند بنا به مصلحت و مقتضیات روزگار به شیراز و یزد نرود. حیدر علی ناراحت شد و نامهای برای بهاء نوشت و متذکر شد خدایا چه کنم اصفهان تهران و عشق آباد را تو نهی فرمودی شیراز و یزد هم دوستانت صلاح ندیدند(10)
آیا میرزا حیدر علی نمی فهمید بهاء نمی تواند مرسل پیامبرن ومنزل کتابهی آسمانی باشد؟ آیا ماموریت داشت با این حزب ودسته همکاری کند؟ در شماره های بعد طبق مدارکی که از کتابهای بهائیت نقل می شود این موضوع روشن خواهد شدو
روزی میرزا حیدر علی خواست پای آقای بهاء را ببوسد اینک شرح ماجرا از قول میرزا حیدر علی:
«...فانی(حیدرعلی)خواست پای مبارک (بهاء) را زیارت کند و ببوسد .... چون روبروی فانی تشریف میآوردند جای نقش دیوارم بود و چون روی مبارک را به طرف آخر می فرمودند...یک قدم،دوقدم و سه قدم بقصد و عزم خود را انداختن روی پای مبارک و بوسیدن و سجده نمودن از جای حرکت مینمود چون توجه به طرف فانی می فرمودند هیمنه جمال وجلال، فانی را به مقر خود راجع و جمادش می فرمود. سه چهار مرتبه این قسم پیش رفت و برگشت را ملاحظه فرمودند و...فرمودند همانجا بایست... بقدری این بیان مبارک مسرت بخشید که تا ذرات تراب جسدش را باد به هر طرف ببرد از آن کلمه مسرور و فرخنده و متباهی است (11)
هر چه آن خسرو کند شیرین بود
بشر تا چه حد در دریای بی خبری و انحطاط غوطه می خورد که حاضر است در برابر شخصی ضعیف و ناتوان سجده کند و با شنیدن کلمه « بایست» آن چنان شاد می گردد و ادعا می کند تا باد ذرات خاک بدنش را به این سو و آن سو می برد خوشحال است. در حالیکه همین نویسنده اعتراف نموده آقای میرزا حسینعلی تحت تسلط دولت روس قرار گرفته و بهائیان از حمایت بی دریغ دربار روسیه برخوردار بودهاند(12)
«ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم وعلی ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظیم - قهر خدا بر دلها و گوشهای ایشان مهر نهاده و بر دیدههاشان پرده افکنده که فهم حقایق و معارف الهی را نمیکنند و برای ایشان عذاب سختی است - آیه 7 سوره بقره»
* * * *
«بهاءالله به راز دلها آگاه است»
یکی از مبلغان بهائیت به نام محمد طاهر یزدی در عکا در نظر گرفت که در حضور مبارک با لسان قلب بعرض برساند زیرا می دانست که هر فکری به خاطرش خطور کند جمال قدم (بهاء) به آن آگاه است و هر مسئلتی که در قلب داشته باشد بدون آنکه بر زبان جاری سازد از لسان مبارک (بهاء صادر خواهد شد.(13)
اطاعت و بندگی و ستایش مخصوص و برای یکتا خدای جهان آفرین می باشد. تنها خداوند بزرگ است که هر چه در پنهان و آشکار است میداند «والله یعلم ما تسرون و ما تعلنون-آیه19 سوره نحل» و آنچه خلق در دل پنهان کنند یا آشکار سازند همه آگاه است «و ربک یعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون-آیه69 سوره قصص». مسلمانان معتقدند مطابق آیات قرآن (آیه50سوره انعام-قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و...- آیه65سوره نمل - قل لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله و...و...) علم غیب مخصوص خداوند است و پیامبران باذن پروردگارمی توانند با عالم غیب مرتبط گردند (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداالا من ارتضی من رسول....-آیه26سوره جن
از آقایان بهائیان می پرسیم با توجه به اینکه آقای میرزا حسینعلی خود را رسول و نبی ندانسته گاه مدعی خدایی شده ،گاه مظهر خدا و بالاخره خدا آفرین و ناگهان مظلوم ،عبد ذلیل ،بی علم فانی و خلاصه آنکه هر لحظه به رنگی در آمده چگونه میتوان باور نمود الاقل این موجود بدستور خداوند بزرگ از سر ضمیر آگاه بوده،جز اینست که بگوئیم پروردگار متعال درباره چنین افرادی وعده عذاب وجهنم داده است
این فصل را با ذکر دو سطر از مقدمه یکی از کتابهای بهائیان خاتمه میدهیم .عزیز الله سلیمانی بهائی می نویسد:«نگارنده خاکسار جبین ستایندگی بر زمین بندگی نهاده به کمال عجز و انکسار از آستان جمال قدم (بهاء) مسئلت مینماید که این بینوا (عزیزالله سلیمانی) را دربقیه ایام زندگی نیزمشمول تاییدات خویش گرداند» (14). با توجه به کلیه مطالب پیش که بدون شک مورد قبول بهائیت است آنانکه عقلا الوهیت انسانی عاجز را نمی پذیرند انفصال خود را از جرگه بهائیان اعلام و از این حزب که در زمان ضعف حکومت قاجار بدست استعمار گران برایرانی تحمیل شده کناره گیری نمایند از لجاجت بپرهیزند و به صف خدا پرستان و دینداران واقعی بپیوندند به امید آن روز.
---------------------------------------------------------
پی نوشت ها :
1-صفحه 313 گنجینه حدود و احکام
2-در صفحه 240 کتاب بهاء الله تالیف فیضی به افشان بودن گیسوان و محاسن میرزا حسینعلی اشاره شده است
3-کتاب ادعیه محبوب صفحه 123
4-صفحه 26 و 27 مصابیح هدایت جلد سوم
5-صفحه 18 مصابیح هدایت جلد سوم بهائیان در چاپ دوم این کتاب جمله مذکور را خذف کردند
6-صفحه399 بهجة الصدور
7-صفحه 6 مقدمه گنج شایان
8-صفحه44 لغات آخر کتاب قاموس ایقان جلد4
9-صفحه305 قاموس ایقان جلد اول
10-صفحه231 بهجة الصدور
11-صفحه249 بهجة الصدور
12-صفحه128 بهجة الصدور
13-صفحه316 مصابیح هدایت جلد پنجم
14-مقدمه جلد 5 کتاب مصابیح هدایت