مقالات دیگران (1)
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
مقالات دیگران (1)
بعضی مقالات را که در دیگر سایت ها و منابع امده است جهت اطلاع دوستان بهائی پژوهی در اینجا قرار می دهیم.در مورد محتوای آنها تایید تا تکذیبی نمی کنیم و فضا را برای اظهار نظر مراجعه کنندگان باز می گذاریم.امیدواریم موثز باشد.
1.لطف الله لطفی:
:" بهائیت از زبان « هرمان رومر » منتقد آلمانی "
منبع:http://iranfarhang.blogfa.com/post-10.aspx
هرمان رومر (Hermann Roemer) متكلّم روحاني پروتستان، در هشتم جولاي 1880 در اشتوتگارت آلمان متولد شد. رومر بين سال هاي 1898 تا 1902 در دانشكده الهيات و فلسفه دانشگاه هاي توبينگن و هال به تحصيل پرداخت و از محضر اساتيد به نامي چون پروفسور هرينگ، هگلر، هول، كالر، رايشله، اشلاتر و زيبولد بهره برد. پس از پايان تحصيلات در كسوت استاد الهيات در شهر باسلر به فعاليت هاي دين پژوهي مشغول شد و در سمينارهاي دين شناسي پروتستان در اشتوتگارت به فعاليت پرداخت. در همان دوران به پيشنهاد دانشكده الهيات توبينگن، رياست سمينارهاي تخصصي و پژوهشي انجيلي را نيز بر عهده داشت.
هرمان رومر، خود در بيان اهداف تحقيقاتي خويش خاطر نشان ميكند كه "در سال 1907 شاهد تأسيس انجمن بهائيان اشتوتگارت بودم و همواره نياز به يك پژوهش عملي، جهت پاسخگوئي به تبليغات بهائيت در آلمان را احساس ميكردم." بدين منظور رومر كتاب خود تحت عنوان "بابيت و بهائيت، پژوهشي در تاريخ مذاهب اسلامي" را تأليف كرد. كتاب او "Die Babi- Behai, Eine studie zur religionsgeschichte des Islams" در واقع، رساله دكتراي او بود كه در سال 1911 به دانشكده عالي فلسفه دانشگاه توبينگن ارائه شد. اين كتاب اولين اثر او درباره بابيت و بهائيت نبود؛ وي در سال 1908 مقاله اي در نقد بهائيت (1) و در سال 1910 به دنبال تحقيقاتي در خصوص تاريخ تبليغات مذهبي در آلمان، مقاله اي تحت عنوان "تبليغات مذاهب آسيايي در مغرب زمين" را به رشته تحرير درآورد (2). در سال 1912 چاپ مشابهي از كتاب رومر تحت عنوان "بابيت و بهائيت، آخرين فرقه منشعب از اسلام Die Babi-Behai " The latest Mohammedan sect " منتشر شد.
آثار رومر، اولين آثار عمده در موضوع بابيه و بهائيت بود كه در آلمان منتشر مي شد؛ و علاوه بر مطالعات تاريخي، حاوي تحقيقات گسترده اي در نقد و بررسي تعاليم بابي و بهايي نيز بود. محور اصلي كتاب "بابيت و بهائيت، پژوهشي در تاريخ مذاهب اسلامي" بررسي اصول بنيادي تعاليم بابي و بهايي در شناخت خدا، مظهريت، مقام انسان و رستگاري بود. آثار او در نقد و بررسي فلسفي و كلامي تعاليم بابيت و بهائيت، بصورت قابل توجهي از سبك و انديشه هاي "ايگناز گولدزيهر" تأثير پذيرفته بود.
از جمله منابع تحقيقات كتاب رومر آثار گوبينو، براون، گويارد، نولدكه، هوآرت، اوئن هايم، گولدزيهر، نيكولا، نيكلسون، كبلر، كرمر، ريشتر، اولد نبرگ، زيبولد، اشراينر، زيلر و نيز آثار مؤلفان بهايي و گزارش مسيونرهاي مذهبي از ايران است. كتاب رومر، همچنين مورد استناد و استفاده محققان بسياري قرار گرفته است: از جمله پژوهشگراني كه از كتاب رومر در تحقيقات و تأليفات خود در سطح گسترده اي استفاده كردند عبارتند از: روزنكرانتس، فلاشه ، پل شورلن، ريچارد شافر، فيچيكيا.
نيكولا توفيق از محققان برجسته بهايي آلمان در كتاب " DER information als method " بيان مي كند كه اثر رومر، سند منحصر بفردي از دوران خود در اروپاي آلماني زبان مي باشد و بي ترديد واجد اهميت تاريخي است و از آن مي توان به عنوان مأخذ مستقيم مطالعات بابي و بهايي استفاده كرد.
كتاب هرمان رومر شامل چهار فصل و دو ضميمه است كه فصل اول آن، طولاني ترين بخش كتاب را تشكيل مي دهد. نويسنده در اين فصل به مباحثي پيرامون آغاز جنبش بابي تا مسئله جانشيني علي محمد باب مي پردازد. در اين فصل، رومر موضوعاتي چون پايه گذاري بابيت در شيخيه، توصيف مقام باب به عنوان شيعه كامل در آراء شيخيه، بررسي تاريخي تمايلات صوفي مآبانه در بابيه، رخنه تعاليم كاباليستي در بابيه، بررسي نگرش بابيه در مورد پيامبري، كاربرد تأويل در آثار بابيه و عنصر سياسي در آن نهضت را مطرح مي كند. فصل دوم كتاب، معطوف به بررسي نقش رهبري ميرزا حسينعلي نوري در تغيير شكل جامعه بابي به بهائي در دوره اقامت او در بغداد و اِدِرنه است. در اين بخش، نويسنده به بررسي مباحثي چون بررسي آثار او در بغداد، تأثيرپذيري اش از صوفيه، الواح و مكتوبات او و موقعيت داخلي و خارجي جامعه بابي مي پردازد.
فصل سوم كتاب نيز به نحوه شكل گيري بهائيت در عكّا و نقد برخي احكام بهائيت و موضوعاتي چون شكل گيري كتاب اقدس، حقوق جزاء در بهائيت، بررسي آثار حسينعلي نوري در عكا، شكل گيري و تحولات فرقه در ايران و ارتباطات بهائيان با ايران اختصاص دارد. نويسنده در فصل چهارم كتاب به رهبري عبدالبهاء تا سال 1908 مي پردازد و مباحث سياسي ـ تاريخي بهائيت را در ذيل عناويني چون عباس افندي، رهبر فرقه و نقش آن در توسعه بهائيت، عباس افندي و تعاليم فرقه اي، تبليغات بهائيت در اروپا و آمريكا، عملكرد عبدالبهاء در انقلاب مشروطيت ايران را مطرح مي كند.
نويسنده در ضميمه اول كتاب به بررسي قرابت معنايي ميان فرق و مذاهب مي پردازد و تأكيد اصلي را بر نزديكي ميان فرقه بكتاشي و بابيه و بهائيت قرار ميدهد. رومر اين قرابت معنايي را در مباحثي چون اشارات تمثيلي مذاهب، ظهور خداوند در مقاطع زماني و مسئله حلول جستجو ميكند. ضميمة دوم كتاب هم اختصاص به جريانات مشابه در جهان اسلام و هند دارد و دراين ارتباط نويسنده به بررسي خاستگاه و اهداف فرقه، ريشه صوفي گري، بررسي فرقه احمديه و مقايسه آن با بابيه و بهائيت ميپردازد.
نظري اجمالي بر محتواي كتاب:
رومر در اثر خود به گرايشات شبه عرفاني و صوفي مآبانه بهائيت اشاره مي كند و معتقد است كه بهائيت گياهي دريايي است كه در باتلاق جهان صوفي گري رشد و نمو كرده است. او معتقد است كه "بهائيان با تمايلات و گرايشات صوفي مآبانه از عبدالبهاء بُت ديگري ساخته اند كه در لباسي امروزي نمايان شده است." (3) به اعتقاد او بهائيت مسلكي درويش مآب است و تنها به لطف تقارن با جنبش هاي فرهنگي تجددگراي خاورميانه بوده است كه لباسي مدرن برتن كرده و مي كوشد تا پيوندهاي خود را با ساير حلقه هاي تصوف پنهان نمايد. رومر، گرايشات شبه عرفاني بهائيت را بسيار عميق و گسترده مي داند و معتقد است كه نگرش بهاء الله در لوح حكمت به فلاسفه، نگاهي سطحي است. به علاوه، تعبيري كه براي فلاسفه بكار برده است (تئوزوفيست يا عارف) نشان مي دهد كه او فلسفه را با عرفان يكي مي پنداشته و شناخت درستي از تفاوت آنها نداشته است.(4)
رومر، بابيه و بهائيت را گنوسي، ثنويتگرا و داراي ساختاري فرقهاي و خرد ستيز ميداند كه از علوم رمزي و تأويلي اسماعيلي، حروفي، كابالا و دراويش بكتاشي متأثر است. او معتقد است كه تعاليم بهائيت نسبت به شناخت خدا، مظهريت، مراتب صدور و فيض، همه از نوعي تلقي نوافلاطوني و گنوسي تأثير پذيرفتهاند. (5)
رومر در بررسي سفر تبليغاتي عبدالبهاء به آمريكا، بهائيت در آمريكا را صوفي گري آخر الزماني ـ آپوكاليپتيك ـ معرفي ميكند كه حسينعلي نوري در نزد آنان مسيح باز گشته يا حتي خود خدا، جلوه ميكند. او معتقد است كه بهائيت در فرانسه، خاستگاه يهودي دارد بطوري كه دريفوس يهودي، نقش بسيار مهمي را در سفر عبدالبهاء به پاريس ايفاء كرد و تشكيلات جهاني "آليانس ـ اسرائيليت" به واسطه كمك هاي همه جانبه خود به يهوديان در شرق، تبديل به پلي براي نفوذ بهائيت به فرانسه شد. رومر به علاوه تأكيد داشت كه يهوديان ايراني در داخل ايران، براي به چالش كشيدن اسلام، فرقه بهائيت را متحد خود يافته و هم پيمان خويش تلقي ميكردند. (6)
از ديدگاه هرمان رومر، در جريان انقلاب مشروطيت ايران، بهائيت با شعار جهان وطني آرمان گرايانه و غيرواقعي خود به علائق ملي و منافع ايرانيان خيانت كرد. در اين ارتباط، رومر اشاره مي كند كه "عباس افندي، عملاً بر ضد نهضت مردم سالاري ايرانيان دسيسه كرد و با ديپلمات هاي روسي و انگليسي سازش و تفاهم داشت" به گونه اي كه به بهائيان شهرهاي تهران و تبريز، به شدت توصيه كرده بود كه از محمدعلي شاه جانبداري كنند و به علاوه آنها را از شركت در نهضت مشروطيت ايران نيز بازمي داشت. رومر همچنين تأكيد مي كند كه با پيروزي انقلاب مشروطه، نادرستي ادعاي عباس افندي كه براي محمدعلي شاه، حكومتي طولاني و خوشايند را پيشگويي كرده بود، بر همگان روشن شد. رومر با يادآوري فشارهاي وارده از سوي روسيه و انگلستان به ايران و اتحاد آن دو قدرت در تقسيم خاك آن به دو حوزه نفوذ در 1907 بيان ميدارد كه روابط عبدالبهاء در عكاء با ارتش هاي خارجي و كارگزاران آنها در ايران، چيزي جز يك خيانت بزرگ به كشور ايران نبوده است. (7)
پي نوشت ها:
1-DER Bahaismus , in Evangelisches Missions - Magazin ,new series , vol .52,pp.321-31.
2- Die propaganda fur asiatische religionen im Abendland: in Basler missionsstudien , issue 10,pp.45-55.
3- Der Behaismus , p.331.
4- فصل اول 10,20,22,31,38,48,49,57
فصل دوم 74,88,90,103
فصل سوم 112,114 -117,119,121,124,131,132,133
فصل چهارم 149f.,152,160f,174,176
5- فصل اول 9,13,21,22,24f.,31f,32f.,38,43,44,45,49,51
فصل دوم 71
فصل سوم 109,111,113,118,131,139,144
فصل چهارم 148,154,160,161ff.,164,166,167, 168,169,172,173,175,176,178,179,180
6- فصل چهارم 149,150
7- فصل چهارم 157 به بعد.
2.عبدالله شهبازی:
"ایران و هولوکاست بهائیان"
منبع: www.shahbazi.org/pages/Bahaism_Holocaust.htm
آيا بهائيان فرقهاي از دگرانديشان ديني هستند که به دليل عقايد خود، که مغاير با عقايد غالب ديني مردم است، در طول موجوديت خويش از سوي جامعه ايراني و حکومتهاي وقت (قاجاريه، پهلوي و جمهوري اسلامي) بناحق مورد آزارهاي شديد قرار گرفتهاند و ايرانيان بايد از اين بابت شرمسار باشند؟ اين روزها مسائلي اينگونه شنيده ميشود؛ مسائلي که، اگر خوشبين باشيم، بيانگر بيگانگي مطرح کنندگان آن با واقعيتهاي تاريخ معاصر است و اگر به گونه ديگر بينديشيم، بيانگر تشديد فعاليت کانونهايي که سالهاست ميکوشند «مسئله بهائيت» را بعنوان «کيس حقوق بشر» عليه ايران زنده نگه دارند. اين زمزمهها فراتر رفته و مسئله بهائيت بگونهاي عنوان ميشود که گويي ايرانيان بايد بابت کردار نه تنها خود بلکه «پدرانشان» در قبال بهائيان نيز «خسارت» پرداخت کنند. گويي ما با پديدهاي بنام «هولوکاست بهائيان» مواجه بودهايم و اينک بايد بابت اين «نسلکشي» از کردارمان «توبه» و خويشتن را مجازات کنيم.
1- بهائيگري تداوم بابيگري است که با دعاوي عليمحمد شيرازي (1235-1266 ق./ 1819-1850 م.)، معروف به «باب»، و در ابتدا در تداوم عقايد شيخيان، آغاز شد. علي محمد شيرازي در شب جمعه 5 جماديالاول 1260/ 23 مه 1844 دعوي بابيت کرد، که اين زمان بعنوان مبداء تاريخ بابيان موسوم به «تاريخ بديع» شمرده ميشود، و در 27 شعبان 1266/ 9 ژوئيه 1850 به قتل رسيد. او ابتدا خود را «باب امام زمان» (عج) خواند، سپس خود امام زمان و سرانجام مدعي نسخ اسلام و نزول ديني جديد شد. از اينرو، مسلمانان، حتي اهل تسنن، بهائيان را جزو فرق اسلامي بشمار نميآورند و لذا در اوّلين پژوهش جامع آماري مسلمانان ايالات متحده آمريکا، که از سوي دانشگاه شاو (ايالت کاروليناي شمالي) انجام گرفت، بهائيان را، به سان قاديانيها و اعضاي «حزب ملّت اسلام» لوئيس فراخان، جزو مسلمانان نشمردند. (سي. ان. ان. 26 آوريل 2001)
2- درباره منشاء و خاستگاه بابيگري نظرات يکسان نيست. برخي، مانند سيد احمد کسروي و فريدون آدميت و احسان طبري و محمدرضا فشاهي، بابيگري را جنبشي اجتماعي عليه ستم دوران قاجاريه فرض کردهاند بي آن که در زمينه بابيگري اوّليه کاوشي جامع عرضه کنند. معهذا، همينان نيز گاه به پيوندهاي خارجي بابيگري اشاراتي کردهاند. نگارنده در تک نگاري «خاندان باب» (1389) نقش تعيينکننده تجارتخانه داييهاي عليمحمد شيرازي و شرکاي ايشان در ظهور بابيگري و پيوندهاي اين خاندان با کمپانيهاي جهانوطن فعال در تجارت جهاني ترياک نيمه اوّل سده نوزدهم، بويژه کمپاني ساسون مستقر در بمبئي، را نشان داده، [+] در رساله «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران» (1382) از نقش شبکهاي فعال و گسترده از يهوديان مخفي مستقر در ايران، بوِيژه در شهرهايي چون مشهد و شيراز و کاشان و همدان و اصفهان، در پيدايش و گسترش بابيگري و بهائيگري سخن گفته، [+] در رساله «سِر اردشير ريپورتر، سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران» تلاشهاي اردشيرجي و ارباب جمشيد جمشيديان براي گروش زرتشتيان ايران به بهائيگري را بيان کرده، [+] و در کتاب «نظريه توطئه و فقر روششناسي در تاريخنگاري ايران» از حمايتهاي گسترده «انجمن جهاني تئوسوفي» از بهائيگري و سفر تبليغاتي سالهاي 1911-1913 عبدالبهاء به اروپا و آمريکا سخن گفته است. [+]
3- بسياري از مورخين در اين ترديد ندارند که بابيگري با حمايت کانونهايي در درون حکومت قاجاريه امکان نشوونما يافت و اگر اين حمايتها نبود باب هيچگاه شهرتي نمييافت و مانند دعاوي مشابه در جهان اسلام به زودي فراموش ميشد. مورخين حاج ميرزا آقاسي ايرواني، صدراعظم محمد شاه قاجار، را مسبب اصلي گسترش بابيگري ميدانند. [*] هما ناطق، که خود به ازليگري تعلقاتي دارد، مينويسد:
«باب مريدان نخستين خود را نه در ميان "جهال" بلکه در "طبقات بالاي کشور" يافت... از ميان شاهزادگان هم ملک قاسم ميرزا، کامران ميرزا و فرهاد ميرزا معتمدالدوله روي خوش نمودند. حاج ميرزا آقاسي که جاي خود داشت.باب از او به ستايش ياد مي کند و مي نويسد "بديهي است حاجي به حقيقت آگاه است." و مي دانيم که در بيان او واژه حقيقت همانا آگاهي به اسرار نهان است که شيخيه عنوان کردند و باب در ربط با معتمدالدوله هم به کار مي برد.» (ايران در راهيابي فرهنگي، چاپ اوّل، لندن، 1988، ص 65)
و عبدالحسين آيتي، مبلغ پيشين و سرشناس بهائي و نويسنده کتاب مهم دو جلدي «الکواکب الدريه في مآثر البهائيه» (قاهره: مطبعة السعادة، 1342 ق./ 1923-1924 م.)، که هنوز از منابع معتبر بهائيان بشمار ميرود، پس از بازگشت به اسلام در خاطراتش اين مسئله را چنين بيان کرده است:
«در ابتداي پيدايش باب دو تن از دولتيان سوء سياستي بروز دادند که هر يک از جهتي خسارت کلي به اين ملت وارد کرد و قضيه باب را کاملاً به موقع اهميت گذاشتند: اوّل، حاجي ميرزا آقاسي بهصورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله بهصورت موافقت... شبهه[اي] نيست که اگر از طرف حاجي ميرزا آقاسي سختي و فشار و نفي بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعکس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاکم اصفهان پذيرايي و نگهداري به عمل نيامده بود و قضيه باب به خونسردي تلقي شده بود، تا اين درجه خسارت به مال و جان و حيثيات مدني و ملّي ايران وارد نميشد.»
آيتي اين اقدامات را نتيجه سياست خارجي قدرتهاي بزرگ ميداند و مينويسد:
«خلاصه اين که براي اين مسائل به عوامل خارجي معتقد شده، آن را نتيجه يک نوع سياستهايي شناختهام که در دوره قاجاريه در ايران شايع شده بوده است.» (عبدالحسين آيتي، کشف الحيل، چاپ ششم، 1326، ج 2، صص 54-55)
4- شورشهاي بابيان اوّليه در نخستين سال سلطنت ناصرالدين شاه و صدارت ميرزا تقي خان اميرکبير، خوشنامترين وزير تاريخ معاصر ايران، در کنار شورشهاي بزرگ و کوچک محلي که اندکي پيش يا پس از مرگ محمد شاه (6 شوال 1264/ 4 سپتامبر 1848) سراسر ايران را فراگرفت، و بزرگترينشان شورش محمدحسن خان سالار در خراسان بود، بخشي از سناريوي ايجاد آشوب در ايران با هدف متزلزل کردن حکومت مرکزي بود. اميرکبير با تدبير يا سرکوب قاطع اين شورشها را مهار و خاموش کرد. فريدون آدميت، که در ميان محققين فوق در زمينه بابيگري صاحبنظرترين است، سرکوب قاطع شورش بابيان را از افتخارات کارنامه امير ميداند. اين فتنه با درايت و قاطعيت اميرکبير فرونشانده شد و به تبع آن در 27 شعبان 1277 عليمحمد باب نيز، به دستور امير، در ميدان ارگ تبريز تيرباران شد.
فريدون آدميت بر قساوت شورشيان بابي تأکيد ميکند و مينويسد که «اسيران جنگي را دست و پا ميبريدند و به آتش ميسوختند.» (اميرکبير و ايران، چاپ جديد، خوارزمي، 1378، ص 448)
«کتاب بيان را سيد باب آورد، ولي رشته کار از دست خودش خارج گشت و به دست سه تن از پيروان او افتاد که سخت متعصب و ستيزه جو بودند: ملا حسين بشرويهاي که نخست شيخي بود و حالا "باب الباب" لقب داشت. ديگر، ملا محمدعلي بارفروشي معروف به "قدوس" و سومي ملا محمدعلي زنجاني ملقب به "حجت" بود. آن سه نفر علم طغيان را عليه حکومت برافراشتند تا دولت موجود را براندازند و با تأسيس سلطنت بابي در ايران مقدمه فتح کره ارض را فراهم آورند و آئين جديد را جايگزين همه اديان گذشته و همه نظامهاي سياسي جهان فرمايند، و بشريت را بر تخت سعادت سرمدي نشانند. حتي به موجب سند رسمي که خواهيم آورد، جناب "حجت" سلطان آينده مصر و برخي شهرهاي جهان را از ميان اصحاب خود برگزيده بود. آن ادعاها شيادي محض بود.» (اميرکبير و ايران، صص 444-445)
آدميت ميافزايد:
«حتي در صميميت بزرگان اوّليه بابيه هم ترديد است... ملا محمدعلي زنجاني، يعني جناب "حجت" که دعوي فتح کره زمين را داشت، و معتقد بود که تاجداران جهان بايد فرمان وي را به گردن نهند، و حتي حکومت مصر را به دست يکي از اولياي مقدس سپرده بود، چطور شد که به اصحابش وعده داد که امپراطور روس، که در زمره شاهان کافر بود، به ياري آنان خواهد آمد؟ و آن بيچارگان ابله هم باور فرموده بودند.» (اميرکبير و ايران، ص 450)
آيا ايرانيان به خاطر کردار اميرکبير، که او را کاردانترين و مديرترين وزير دو سده اخير خود ميشناسند، بايد از اعقاب بابيان شورشي پوزش بخواهند، «پريشان موي و پياده پاي» به درگاه ايشان روند، بر امير نفرين کنند و نقش بابيان را در سلب امنيت از ايران و ايراني و دريدن و سوزانيدن اجساد «پدرانمان» بستايند و غرامتي نيز بپردازند؟
5- پس از سرکوب فتنه باب با درايت و قاطعيت امير، بابيان به يک فرقه مخفي تروريستي بدل شدند و نام خود را بعنوان «بنيانگذاران تروريسم جديد» در تاريخ ايران ثبت کردند. نقشه ترور شاه و اميرکبير و امام جمعه از توطئههايي بود که کشف شد و هفت ماه پس از شهادت اميرکبير در حمام باغ فين کاشان (17 ذبيع الاول 1268 ق.) و پس از ترور نافرجام ناصرالدين شاه توسط يک بابي بنام صادق تبريزي (28 شوال 1268 ق.) به دستگيري وسيع توطئهگران و قتل تعدادي از ايشان انجاميد. اين موج تروريستي در زمان آغاز اختلافات ايران و حکومت هند بريتانيا بر سر هرات آغاز شد. هرات آن زمان جزو ايران بود و حمايت استعمار بريتانيا از جدايي هرات به تهديد انگليس به اشغال جزيره خارک (محرم 1269 ق.)، تصرف هرات توسط قشون ايران، تهاجم نظامي بريتانيا به ايران و اشغال خارک و بوشهر و جنگ خونين محمره (خرمشهر) در سال 1273 ق./ 1857 م. انجاميد.
مورخين متفقالقولند که سفارت روسيه نهايت حمايت را از تروريستهاي بابي کردند و نفر اوّل اين شبکه تروريستي، ميرزا حسينعلي نوري، را از زندان نجات داد. در زمان وقوع ترور، ميرزا حسينعلي نوري در لواسان نزد ميرزا آقاخان نوري صدراعظم، عامل سرشناس استعمار بريتانيا، ميهمان بود. او پس از چهار ماه زندان با فشار سفارتخانههاي قدرتهاي بزرگ غربي و کمک ميرزا آقاخان نوري صدراعظم در صفر 1269 ق. آزاد و يک ماه بعد به بغداد تبعيد شد. اين ميرزا حسينعلي، که از اهالي روستاي تاکر نور بود، پس از ورود به بغداد قريب به دو سال نيز به شکلي مرموز، ظاهراً در سليمانيه کردستان و در ميان دراويش نقشبندي و با نام «درويش محمد ايراني»، زندگي کرد. گويا علت اين سفر دو ساله و مرموز مغضوب شدن از سوي صبح ازل بوده است. ميرزا حسينعلي بعدها در ادرنه، برغم برادرش ميرزا يحيي صبح ازل، رهبر وقت بابيه، فرقه بهائي را بنيان نهاد.
آيا بايد خاک بر سر ريخت و «پريشان موي و پياده پاي» به درگاه بازماندگان ميرزا حسينعلي نوري رفت و به دليل چهار ماه حبس و رانده شدنش از ايران گريست، از جفايي که بر او شده عذر خواست و بابت اين «رفتار پدرانمان» غرامت پرداخت؟
6- فعاليتهاي فرقه تروريستي بابي ادامه يافت. «رساله استنطاقيه» مشروح بازجوييهاي تروريستهاي بابي دستگيرشده در سال 1300 ق. است که زير نظر کامران ميرزا، وزير جنگ و حاکم تهران، استنطاق شدند. در اين رساله فقراتي وجود دارد که بر پيوند برخي دستگيرشدگان، مانند ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، با مانکجي هاتريا، افسر ارتش حکومت هند بريتانيا و مسئول شبکههاي اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا که در کسوت «عمدةالتجار» در تهران ميزيست، دلالت دارد و نيز بر نقش خاندان قوام شيرازي در اين ماجرا. يکي از دستگيرشدگان ابراهيم خان شيرازي، پسر ميرزا ابوالحسن خان ايلچي (خواهرزاده و داماد ابراهيم خان کلانتر، نياي خاندان قوام شيرازي)، است که مانند گلپايگاني با مانکجي ارتباط داشت. فرد ديگر، ملا علياکبر شهميرزادي، معروف به «حاجي آخوند»، است که بعدها به گوبينو و نيکلاي فرانسوي در تحقيقاتش درباره بابيگري کمک کرد و سپس يکي از «ايادي اربعه» عباس افندي (عبدالبهاء) شد و نوهاش سپهبد عبدالکريم ايادي پزشک مخصوص شاه و از متنفذترين مقامات دوران پهلوي دوّم بود. ميزان اقتدار و فساد مالي و اخلاقي سپهبد ايادي را ارتشبد حسين فردوست، دوست دوران کودکي و رئيس «دفتر ويژه اطلاعات» شاه، در خاطراتش بيان کرده است. فردوست مينويسد:
«اگر پروندههاي موجود ارتش و نيروهاي انتظامي و سازمانهاي دولتي بررسي شود موارد مستندي مشاهده ميگردد که به نظر افسانه ميرسد و بر اين اساس ميتوان کتابي نوشت که: آيا ايادي بهائي بر ايران سلطنت ميکرد يا محمدرضا پهلوي؟! تمام ايرانيان ردة بالا، چه در ايران باشند و چه در خارج، خواهند پذيرفت که سلطان واقعي ايران ايادي بود؛ حقيقتي که پيش از انقلاب جرئت بيان آن را نداشتند.» (خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ويراسته عبدالله شهبازي، ص 202)
آيا بايد «پريشان موي و پياده پاي» به آمريکا سفر کرد، اعقاب ملا علياکبر شهميرزادي را يافت، از فرزندان منيره خانم ايادي و شوهرش (ميرزا محمدتقي ابن ابهر) و سرتيپ عبدالرحيم ايادي و سپهبد عبدالکريم ايادي و ساير بازماندگان اين «خاندان جليل» پوزش خواست به خاطر ستمي که کامران ميرزا بر نيايشان روا داشته، و از بيتالمال به ايشان غرامت پرداخت؟
7- دوران دعوي ميرزا حسينعلي نوري و ستيز او با برادرش، ميرزا يحيي صبح ازل، بر سر زعامت بابيان، که به پيدايش دو فرقه ازلي و بهائي انجاميد، دوراني خونين از تصفيههاي «درون سازماني» است که جنايات فرقه رجوي در مقابل آن ناچيز جلوه ميکند. اين کشتارهاي درون فرقهاي پس از آن نيز ادامه داشته است. در اين زمينه ميتوان «مثنوي هفتاد من» نوشت ليکن به شرح زير بسنده ميکنم:
پس از دوازده سال اقامت در بغداد، به علت اعتراض دولت ايران و علماي عتبات، دولت عثماني در سال 1280 ق. بابيان را به استانبول و سپس به ادرنه منتقل کرد. در دوران اقامت پنج ساله در ادرنه ميرزا حسينعلي نوري دعوي خود را آشکار کرد و ميان دو برادر جنگ درگرفت. اين امر سبب شد در 5 ربيعالثاني 1285 ق. دولت عثماني ميرزا يحيي را با 37 تن از پيروانش به شهر ماغوسا (فاماگوستا) در جزيره قبرس و ميرزا حسينعلي و 73 تن از اعوانش را به عکا تبعيد کند. آن زمان، قبرس و عکا در قلمرو عثماني بود.
در اين سالها، ميرزا حسينعلي نوري از طريق تروريستهاي خود به کشتار پيروان برادرش، ميرزا يحيي صبح ازل، مشغول بود و نيز قتل کساني که از اسرار بابيگري اوّليه مطلع بودند همچون ميرزا اسدالله ديان باجناق باب. ميرزا اسدالله عبري دان بود و اين امر در ايران آن روز، نيمه اوّل سده نوزدهم ميلادي، قرينهاي است جدّي بر يهودي بودن او. ميرزا اسدالله کاتب «بيان»، کتاب مقدس بابيان، است و جزو «حروف حي» و آشنا با بسياري از اسرار «ظهور باب». ميرزا آقاخان کرماني، که خود بابي بود و داماد صبح ازل، مينويسد: ميرزا حسينعلي چون ميرزا اسدالله ديان را «مخل خود يافت، ميرزا محمد مازندراني پيشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.» (ميرزا آقاخان کرماني، رساله هشت بهشت، صص 283، 302-303) ميرزا آقاخان کرماني شرحي مفصل از مقتولين عمليات تروريستي ميرزا حسينعلي نوري بيان کرده است. در بغداد آقا رجبعلي قهير و برادرش آقا عليمحمد و حاجي ميرزا احمد کاتب و حاجي ميرزا محمدرضا و ميرزا بزرگ کرمانشاهي را به قتل رساندند و حتي کوشيدند از طريق غذاي مسموم صبح ازل را بکشند و سپس از طريق دلاک صبح ازل قصد قتل او را داشتند. در ادرنه، قبل از حرکت به عکا، ميرزا نصرالله را با سم کشتند و «در عکا نيز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را [حاجي سيد محمد و آقا جان بيگ و ميرزا رضاقلي تفرشي] در خانه نزديک قشله که منزل داشتند شهيد کردند و قاتلين اينان عبدالکريم شمر و حسين آبکش و محمد جواد قزويني.» در ايران نيز اصحاب حسينعلي بهاء موجي از وحشت و ترور آفريدند و به قتل متنفذين ازلي دست زدند:
«آقا عبدالاحد و آقا محمدعلي اصفهاني و حاجي آقا تبريزي و پسر حاجي فتاح، هر يک را بهطوري جداگانه در صدد قتل برآمدند و بعضي فرار کردند. از آنجمله خياطباشي و حاجي ابراهيم خان را در خانه گندمفروشي کشتند و جسم آنان را با آهک در زير خاک گذارده، روي آنها را با گچ سکو بستند... و همچنين حاجي جعفر را، که مبلغ هزار و دويست ليره از ميرزا [حسينعلي بهاء] طلبکار بود و به مطالبه پول خود در عکا قدري تندي نمود و دزديهاي حضرات را حس کرده، ميرزا آقا جان کچل قزويني را تشويق کردند که آن پيرمرد را شبانه کشته، از طبقه فوقاني کاروانسرا به زير انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنين هر يک از اصحاب اقدمين، که از فضاحت و شناعت کارهاي ميرزا مطلع بودند و فريب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهيد نمودند. مثلا، جناب آقا سيد علي عرب را، که از حروف حي نخستين بود، در تبريز، ميرزا مصطفي نراقي و شيخ خراساني شهيد کردند. و ميرزا بزرگ کرمانشاهي را، که از اجله سادات بود، و جناب آقا رجبعلي قهير را، که او نيز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در کربلا به درجه شهادت رسانيد و برادرش آقا عليمحمد را در بغداد عبدالکريم شمر کشت. هر يک از اصحاب خودش را نيز که از فسق و فجور و باطن کار وي خبردار شدند در عکا يا نقطه ديگر تمام کردند. مانند حاجي آقا تبريزي. حتي آقا محمدعلي اصفهاني را، که در اسلامبول تجارت مينمود و مدتي فريب او را خورده بود،... ميرزا ابوالقاسم دزد بختياري را مخصوص از عکا مأمور نمود که برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... فصد نمايد...» (رساله هشت بهشت، صص 304-309)
ادوارد براون، ايران شناس نامدار و استاد کمبريج، به تفصيل در کتب مختلف خود به اقدامات تروريستي بهاء پرداخته است. بنوشته او، فردي بهنام نصير بغدادي معروف به مشهدي عباس، ساکن بيروت، آدمکش حرفهاي و مزدور ميرزا حسينعلي بهاء و عباس افندي بود و بهدستور ايشان چند نفر را کشت از جمله ملا رجبعلي قهير، از خويشان نزديک سببي عليمحمد باب، را که از برخي اسرار پيدايش بابيگري مطلع بود. براون، همچنين، به فعاليتهاي تبليغي سه بابي ازلي در عکا اشاره ميکند و مينويسد بهائيان عکا تصميم گرفتند ايشان را از ميان بردارند. آنان ابتدا خواستند اين مأموريت را به نصير بغدادي محول کنند ولي بعد منصرف شدند زيرا احضار نصير از بيروت ممکن بود راز قتل را آشکار کند. لذا، در 12 ذيقعده 1288 ق. هفت نفر از بهائيان به خانه افراد فوق در عکا ريختند و سيد محمد اصفهاني و آقا جان کجکلاه و ميرزا رضاقلي تفرشي را کشتند. حکومت عکا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلي افندي، و ميرزا محمدقلي، برادر بهاء، و تمامي بهائيان عکا، از جمله قاتلين، را دستگير کرد. بهاء و پسران و خويشانش شش روز زنداني بودند، سپس قاتلين شناخته شده و در دادگاه به حبسهاي طولاني (7 و 15 سال) محکوم شدند.
(Edward G Browne, Materials for the Study of Babi Religion, Cambridge, 1918, pp. 52-57, 220.)
بهنوشته ميرزا آقاخان کرماني، پس از فوت ميرزا حسينعلي بهاء نيز اين رويه ادامه يافت. اولين قرباني ميرزا محمد نبيل زرندي بود که خيال داشت خود را جانشين بهاء بخواند. «پسران خدا [حسينعلي بهاء] خبردار شده، دو نفر را فرستاده، آن لنگ بيچاره را خفه کرده، بردند به دريا انداختند.» (رساله هشت بهشت، ص 310)
از اين داستانها فراوان است و حتي عزيه خانم، خواهر صبح ازل و ميرزا حسينعلي بهاء، نيز در نامه معروف به برادرزادهاش عباس افندي (عبدالبهاء) بر آن صحه گذارده. عزيه خانم مينويسد:
«رابعاً، جمع آوردن بعضي از قلاش و اوباشهاي ولايات ايران را که در هيچ زمان به هيچ پيغمبري ايمان نياورده و جز آدمکشي کاري نيافته و غير از مال مردم بردن شغلي نشناخته. با آن ادعاي حسيني کردن... اين اشرار را به دور خود جمع نمودند که از هر نفسي نفسي برآمد قطع کردند و از هر حلقي حرفي بيرون آمد بريدند. از اصحاب طبقه اوّل که اسامي ايشان مذکور شد، از خوف آن خونخواران به عزم زيارت اعتاب شريفه به کربلا و نجف هزيمت نمودند. سيد اسماعيل اصفهاني را سر بريدند و حاجي ميرزا احمد کاشي را شکم دريدند. ابوالقاسم کاشي را کشته در شط انداختند. سيد احمد را به پيشدو [پيشتو، اسلحه کمري] کارش را ساختند. ميرزا رضا را به سنگ مغزش پراکندند. ميرزا علي را پهلويش دريدند و بعضي را روز روشن در ميان بازار حراج پاره پاره کردند. چنانکه بعضي اصحاب را اين حرکات ناسخ اعتقاد گرديد تا سيد عبادوز از دين بيان عدول نموده اين بيت را انشا نمود که: اگر حسينعلي مظهر حسين علي است/ هزار رحمت حق بر روان پاک يزيد.» (حواشي عبدالحسين نوائي بر: اعتضادالسلطنه، فتنه باب، چاپ جديد، نشر علم، 1377، صص 167-168)
و نيز عزيه خانم در نامه فوق به عباس افندي فاش ميکند که ميرزا حسينعلي نوري دخترش، سلطان خانم (خواهر عباس افندي)، را آرايش کرد و براي تمتع جنسي نزد ميرزا يحيي فرستاد و صبح ازل از پذيرش برادرزادهاش استنکاف کرد و گفت: «سلطان خانم فرزند من است، با اطفال من هيچ تفاوتي ندارد، البته او را برگردانيد زيرا که الي اکنون آن حکم جاري نشده است.» (حواشي عبدالحسين نوائي بر فتنه باب، صص 169-170)
اين بار بايد ازليان خاک به سر ريزان و «پريشان موي و پياده پاي» بابت مقتول شدن نياکان خود به دست بهائيان از ايشان پوزش خواهند و غرامت نيز بپردازند.
8- اقدامات تروريستي بهائيان در دوران مشروطه تداوم يافت. از تفصيل پرهيز ميکنم و مشهورترين نمونه را مثال ميزنم؛ اعزام دو تروريست طلبه به عتبات براي قتل آخوند ملا محمدکاظم خراساني، مرجع بزرگ تشيع و رهبر انقلاب مشروطيت. يکي از اين دو، شيخ اسدالله بارفروشي (بابلي) است که بعدها با نام «فاضل مازندراني» شهرت يافت و کتاب مفصل هشت جلدي «تاريخ ظهورالحق» را نگاشت. دستگاه امنيتي عثماني اين دو را دستگير کرد. بازجوييها و اسناد اين ماجرا در آرشيوهاي ترکيه موجود است و يکي از محققين ايراني از آن تصويربرداري کرده. اميد که به همت ايشان تک نگاري مستندي در اين زمينه منتشر شود.
9- گفتنيها بسيار است. سالها پيش به تفصيل از شبکه تروريستي بهائيان موسوم به «کميته مجازات» سخن گفتهام [+] و نيز از نقش جاسوسي و خرابکارانه شبکه مخفي بهائيان وابسته به سرويس اطلاعاتي بريتانيا در نهضت جنگل. و در اين بررسي بود که نامهاي کساني چون غلامحسين ابتهاج (برادر ابوالحسن ابتهاج)، ميرزا رضا خان افشار، عبدالحسين نعيمي (پدرزن سپهبد پرويز خسرواني)، سردار محيي (برادر ميرزا کريم خان رشتي)، رضا سرخوش و ديگران را بيان کردم. [+] اين مباحث را تکرار نميکنم. علاقمندان ميتوانند به مقاله فوق مراجعه کنند. اينجا فقط بار ديگر يادآوري ميکنم گزارش خواندني مأمور اطلاعاتي اعزامي حزب بلشويک روسيه به جنگل را در توصيف شخصيت احسانالله خان دوستدار:
«احسانالله خان... داراي شخصيت ضعيف، خودخواه، داراي نظرات اغراق آميز و آدمي شهرتپرست است. او جزو فرقه بابيها (يکي از فرقههاي ايران) است و پدر زن او ميرزا حسن خان يکي از مقامات مهم اين فرقه است. از مشخصات ويژه او عدم ابتکار و نداشتن آگاهي سياسي است. احسانالله معتاد و الکلي است به طوري که مصرف ودکاي او در روز پنج بطري و مصرف ترياکش تا دو مثقال است و اين مقدارزيادي است. او در اثر نفوذ گروه سردار محيي سريعاً ترقي کرده است... او ميخواست کوچک خان را به مرام باب جلب کند ولي کوچک خان اعتراض کرد که حالا وقت پرداختن به مذهب نيست، لازم است براي آزادي وطن از انگليسيها و از ظلمشاه کار کرد. اين امر سبب شد که اين بابي، که به تدريج شبکه دسايس خود را تنيده بود، با دارودسته خود از اردوي کوچک خان خارج شود... [سردار محيي] اين شخص بياراده و بيفکر [احسانالله خان] را مطمئن کرده بود که با برقراري کمونيسم در ايران بهائيگري درايران موفق خواهد شد و آن را مذهب رسمي اعلام خواهند کرد. اين موضوع براي هر فرد بهائي اغوا کنندهاست. اين وعده احسانالله خان را کاملاً اغوا کرد که به منظور انتقام از تعقيب ديرينه بهائيها توسط مسلمانان شعارها و اعلاميههايي انتشار دهد... اين بابي کهنه مغز باور کرده بود کهکمونيسم اجازه خواهد داد بهائيگري در ايران توسعه يابد و مذهب رسمي کشور شود. اين بود عللي که احسانالله خان را از کوچک خان دور ميکرد و موجب شد به دشمنان او بپيوندد.»
10- مردمي که در نهضت جنگل خون داديد و ستمها بر شما رفت، کساني که قزاقان رضا خان به ناموستان تجاوز کردند، بازماندگان مقتولين کميته مجازات! بيدار شويد. خاک به سر ريزان، سينه خيز و لابه کنان به سوي بازماندگان کميته مجازات و خرابکاران در نهضت جنگل و عوامل سرويس اطلاعاتي بريتانيا رويد، به درگاه آرامش دوستدار، برادرزاده احسانالله خان، به بازماندگان عمادالکتاب قزويني و ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشکاتالممالک (گردانندگان کميته مجازات)، به خاندانهاي ابتهاج و نعيمي و خسرواني و افشار و سرخوش و ديگران تضرع کنيد و غرامت بپردازيد، شايد اين «گناه» بر «پدرانتان» بخشوده شود که با جنازه خود نردبان قدرت و ثروت اين خاندانها شدند. اين هولوکاستي است واژگون که قرباني بايد به کسي غرامت دهد که او را به مذبح برده است.
اي بازماندگان شيخ زکريا دارابي، که بازوي استوار مجتهد لاري بود و به پاس جهادش در مشروطه از آخوند خراساني «نصيرالاسلام» لقب گرفت و در رجب 1331 ق. به دست بهائيان نيريز در گرمابه به شهادت رسيد، اي وارثان سيد ابوالحسن کلانتر سيرجاني، اي اعقاب محمد فخار، که بهائيان يزد او را کشتند و جسدش را سوزانيدند، و قاتلان با اعمال نفوذ بهائيان در دستگاه قضايي تهران تبرئه شدند، [+] شما نيز لابه کنان، «پريشان موي و برهنه پاي» به سوي قاتلان عزيزانتان بشتابيد، شايد گناه مظلوميت شما را ببخشايند.
11- اينک زمان جنگ جهاني دوّم است و قحطي وحشتناک بر ايران حاکم؛ و باز نياکان خاندانهاي سرشناس بهائي را يا در کار قاچاق و ثروت اندوزي مييابيم و يا در کار انتقال غيرقانوني ارز به خارج از ايران. دو سند ذکر ميکنم. اولي گزارش «بکلي محرمانه» 13 مه 1943 وزارت امور خارجه آمریکا در واشنگتن است به سفارت آمريکا در تهران درباره عمليات قاچاقيوسف متحده، (ساکن تهران، سراي رشتي) و پسرش ر. متحده (ساکن آمريکا، نيويورک، خيابان پنجم، شماره 225). مکاتبات پدر و پسر نشان ميدهد که آنان به قاچاق کالاهايي اشتغال دارند که متضمن نقض قوانين تجاري آمريکا و ايران است.
سند دوّم، گزارش ديگري است از سفارت آمريکا در تهران که نشان ميدهد ابوالحسن ابتهاج چهل ساله، رئيس کل بانک ملّي ايران، که با پيشينه برادر بزرگش در نهضت جنگل، بعنوان جاسوس سرويس اطلاعاتي بريتانيا آشنا هستيم، در بحبوحه بحران مالي زمان جنگ جهاني دوّم در سال 1944 مبلغ 35 ميليون ريال به خارج منتقل کرده است. در آن زمان دلار معادل 25 الي 30 ريال بود و طبق اين سند ابتهاج تنها در يک فقره بيش از يک ميليون دلار ارز به خارج از ايران انتقال داده است. آيا در اينجا نيز بايد «پريشان موي و پياده پاي» از خاندانهاي «محترم» متحده و ابتهاج پوزش خواست؟
[سند مربوط به عمليات قاچاق يوسف متحده و پسرش ر. متحده]
[اسناد مربوط به خروج ارز از ايران توسط ابوالحسن ابتهاج، رئيس بانک ملي]
12- آيتالله بروجردي، مرجع بزرگ تشيع، در دهه پاياني حيات ارجمندش از يکهتازي بيحد و حصر بهائيان و حمايت حکومت پهلوي از ايشان سخت آزرده بود. به اين دليل، او دو بار حکومت پهلوي را به خروج از ايران تهديد کرد و شاه را به هراس انداخت. خروج مرجع تام جهان تشيع از ايران عواقبي سنگين براي حکومت پهلوي در پي داشت. آيتالله بروجردي فردي سليم بود و قطعاً متهم کردن ايشان به افراطيگري و تعصب خشک نامقبول است. حبيب لاجوردي همين را از دکتر مهدي حائري يزدي، پسر آيتالله شيخ عبدالکريم حائري يزدي، که از نزديکان آيتالله بروجردي و خود در دوران متأخر زندگي از برجستهترين فلاسفه معاصر بود، ميپرسد و اينگونه پاسخ ميشنود:
«در مسئله بهائيها تا آنجايي که ايشان تشخيص ميداد، که بهائيها يک گروه ناراحتکننده و اخلالگر در ايران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبي نبود. اينطوري هم که معروف بود تا يک اندازهاي هم درست بود که اين گروه يک نوع سروسري با منابع خارجي دارند و بيشتر مجري منافع خارجي هستند تا منافع ملّي. در اينطريق مرحوم آقاي بروجردي به هيچ وجه ترديدي از خودش نشان نميداد که [از] آنچه گروه بهائيها از دستش برميآيد [جلوگيري کند] از اذيتها و کارهاي موذيانهاي که بهائيها دارند و درباره مسلمانها دريغ نميکنند. يعني بهطور مخفيانه افراد خودشان را وارد مقامات اداري ميکنند و مقامات را اشغال ميکنند. بعد هم مسلمانها را ناراحت ميکنند. ميزنند. از بين ميبرند. از اين کارها خيلي زياد ميکردند. حالا بگذريد از اين که الان صورت حق به جانبي به خودشان ميگيرند. کاري ندارم به وضع فعلي. ولي آن زمان اين شکل بود. واقعاً هر کجا که دستشان ميرسيد، به هر وسيله بود، هر مقامي بود اشغال ميکردند و سعي ميکردند ديگران را از بين ببرند يا وارد مجمع خودشان بکنند و کارهايي که آنها ميخواهند انجام بدهند... ولي ايشان [آيتالله بروجردي] از اين جريان و از اين ماجرا آگاه بود و به هر وسيلهاي بود جلوگيري ميکرد.» (نيمروز، چاپ خارج از کشور، شماره 670، سال 13، جمعه 28 دي 1380)
13- از مظلوميت بهائيان پس از انقلاب فراوان گفته ميشود؛ و البته اغراقهاي عجيب نيز ميشود. منابع بهائي ادعا ميکنند پس از انقلاب اسلامي در ايران حدود 20 هزار نفر بهائي به قتل رسيدند. اين رقم چنان «شور» است که حتي دنيس مکايون در «ايرانيکا» آن را «بسيار اغراقآميز» ميداند و مدعي است که از آغاز شروع انقلاب جمعاً 300 تا 400 بهائي در جريانهاي مختلف به قتل رسيدند. [+] نميدانم رقم مکايون درست است يا نه، ولي ميدانم بهائياني که پس از پيروزي انقلاب اسلامي اعدام يا از ايران خارج شدند، عموماً به مشهورترين و ثروتمندترين خاندانهاي بهائي تعلق داشتند و به دليل تصدي مناصب عالي دولتي يا دستيابي به ثروتهاي عظيم از طريق پيوند با حکومت پهلوي مورد تعقيب قرار گرفتند. افرادي مانند اميرعباس هويدا و حبيب ثابت و هژبر يزداني و عبدالکريم ايادي و هوشنگ انصاري و غلامرضا ازهاري و غيره، بهعنوان شاخصترين چهرههاي فرقه بهائي در ايران، تمامي بهائيان ايران نبودند و اعدام يا فرارشان از کشور به معني پايان حيات بهائيت در ايران نبود؛ و جرم ايشان نيز تعلق به بهائيت نبود.
و در زمان انقلاب بسيار بودند بهائيان روستاها يا محلات، مانند بهائيان سروستان فارس يا بهائيان محله سعدي شيراز، که يک شبه مسلمان شدند و با درج اطلاعيه در روزنامهها تشرف خود را به اسلام اعلام کردند. و بودند کساني مانند سرگرد بلوچ قرايي، قاتل سرتيپ افشارطوس، رئيس شهرباني کل کشور در دولت دکتر مصدق، [+]که آنان نيز با درج اطلاعيه در روزنامهها جداييشان از بهائيت و مسلمان شدن شان را اعلام نمودند.
در مباحثي که در صفحه فيسبوکم مطرح است، دوستي با حيرت پرسيد چرا در کيفرخواست عليه هويدا هيچ اتهامي به دليل بهائي بودن او مطرح نيست؟ اين پرسش و پاسخ را تکرار ميکنم:
«حميدرضا علاقه بند: چرا آيتالله خلخالي در کيفرخواست هيچ اشارهاي به بهايي بودن هويدا نکرد؟ تنها موردي که به بهايي بودن هويدا در دادگاه اوّل و دوّم اشاره شد سئوالي بود که آيتالله خلخالي در اواخر دادگاه دوّم از هويدا در مورد مخارج تعمير يکي از اماکن مقدس مذهب بهائيت پرسيد که آيا در اين کار چه به طور مستقيم و چه از طريق تأمين مخارج نقشي داشته است يا نه؟ در حقيقت اين تنها موردي بود که در طول دادگاه اوّل و دوّم به مذهب بهاييت اشاره شد.
شهبازي: جناب علاقه بند، براي اين که هويدا به دليل بهائي بودن اعدام نشد. آن زمان، به دليل وجود امام و افرادي مثل مطهري و بهشتي، اين درايت وجود داشت که صرف بهائي بودن به عنوان جرم در کيفرخواست عنوان نشود. مثل امروز نبود که فلان بهائي ساده هفتاد ساله بيمار قلبي را ميگيرند و با دستبند و پابند در خيابانهاي تنکابن ميگردانند تا همه فيلم و عکس بگيرند، و براي ايران کيس حقوق بشر درست ميکنند و بعد با وثيقه ده ميليون توماني آزادش ميکنند. اين کارها از سر تعلق ديني نيست. اينها برنامه است عليه جمهوري اسلامي و هيچ کس نميفهمد و از اين حرکتهاي مشکوک جلوگيري نميکند.» [+]
14- بارها و بارها حرکتهايي عجيب و غيرقابل توضيح عليه برخي بهائيان معمولي ديدهام و دريافتهام که کانوني مرموز ميخواهد با قرباني کردن اينان به سود خود بهره برد. در اينگونه موارد ساکت نبودهام، از پخش شدن فهرست اسامي و آدرس برخي بهائيان در شيراز که بلافاصله محکومش کردم [+] تا همان ماجراي زشت گردانيدن وجيهالله ميرزا گلپور، پيرمرد هفتاد ساله بيمار قلبي بهائي، در تنکابن با دستبند و پابند و رها کردن او پس از برداشتن فيلم و عکس فراوان توسط مردم. [+] اينگونه اقدامات را مشکوک و از سوي کساني ميدانم که ميخواهند «مسئله بهائيت» را بعنوان «کيس حقوق بشر» در مجامع بينالمللي عليه ايران زنده نگه دارند.
اين موارد مرا به ياد سخن عبدالبهاء (عباس افندي) مياندازد که «در ضوضاء [آشوب] جهله وهمي نه، البته بايد گاه گاهي جزئي صدايي بلند شود که سبب انتباه خلق گردد.» اين را در بخشي از رساله خود درباره بهائيگري ذيل عنوان «ماهيت بلواهاي ضد بهائي» نوشتهام. آنجا دو نمونه مشهور از "بهائيکشيها" را بررسي کردم؛ ماجراي "شهداي سبعه يزد" (1308 ق.) و بلواي ضد بهائي 1321 ق. در يزد و رشت. در مقدمه اين بررسي نوشتم:
«مورخين بهائي درباره شورشهاي ضدبهائي فراوان سخن ميگويند و ميکوشند تا چهرهاي بسيار مظلوم از سرگذشت اين فرقه در ايران ترسيم کنند. از اين زاويه، تاريخنگاري بهائي شباهتي عجيب به تاريخنگاري يهودي دارد. گويا بهائيان گروهي بودند که بهدليل دگرانديشي ديني قرباني تعصب و کين جاهلانه مسلمانان ايران ميشدند. بررسي نگارنده نشان ميدهد که اين ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبري بهائيت و عناصر مشکوکي در ميان جبهه مخالف بهائيان به عمد و با اهداف معين تبليغي و سياسي به ايجاد مهمترين و جنجاليترين آشوبهاي خونين ضد بهائي، معروف به"بهائيکشي"، دست زدهاند. از مهمترين اين موارد قتل هفت بهائي در سال 1308 ق. در يزد و شورش ضدبهائي 1321 ق. در يزد و رشت و برخي ديگر از نقاط ايران است.» [+]
در مقابل، در مواردي نه چندان اندک، در کمال ناباوري به کساني ميرسم که در خاندانهاي بهائي ريشه دارند. نميگويم بهائياند زيرا رسماً خود را مسلمان ميخوانند و از نظر شرع و قانون اين اقرار کفايت ميکند. ولي نميتوانم بفهمم چرا اين بهائيزادگان، که تا انقلاب به خانوادههاي بهائي فقير يا در بهترين حالت ميانه حال روستايي يا شهر
1.لطف الله لطفی:
:" بهائیت از زبان « هرمان رومر » منتقد آلمانی "
منبع:http://iranfarhang.blogfa.com/post-10.aspx
هرمان رومر (Hermann Roemer) متكلّم روحاني پروتستان، در هشتم جولاي 1880 در اشتوتگارت آلمان متولد شد. رومر بين سال هاي 1898 تا 1902 در دانشكده الهيات و فلسفه دانشگاه هاي توبينگن و هال به تحصيل پرداخت و از محضر اساتيد به نامي چون پروفسور هرينگ، هگلر، هول، كالر، رايشله، اشلاتر و زيبولد بهره برد. پس از پايان تحصيلات در كسوت استاد الهيات در شهر باسلر به فعاليت هاي دين پژوهي مشغول شد و در سمينارهاي دين شناسي پروتستان در اشتوتگارت به فعاليت پرداخت. در همان دوران به پيشنهاد دانشكده الهيات توبينگن، رياست سمينارهاي تخصصي و پژوهشي انجيلي را نيز بر عهده داشت.
هرمان رومر، خود در بيان اهداف تحقيقاتي خويش خاطر نشان ميكند كه "در سال 1907 شاهد تأسيس انجمن بهائيان اشتوتگارت بودم و همواره نياز به يك پژوهش عملي، جهت پاسخگوئي به تبليغات بهائيت در آلمان را احساس ميكردم." بدين منظور رومر كتاب خود تحت عنوان "بابيت و بهائيت، پژوهشي در تاريخ مذاهب اسلامي" را تأليف كرد. كتاب او "Die Babi- Behai, Eine studie zur religionsgeschichte des Islams" در واقع، رساله دكتراي او بود كه در سال 1911 به دانشكده عالي فلسفه دانشگاه توبينگن ارائه شد. اين كتاب اولين اثر او درباره بابيت و بهائيت نبود؛ وي در سال 1908 مقاله اي در نقد بهائيت (1) و در سال 1910 به دنبال تحقيقاتي در خصوص تاريخ تبليغات مذهبي در آلمان، مقاله اي تحت عنوان "تبليغات مذاهب آسيايي در مغرب زمين" را به رشته تحرير درآورد (2). در سال 1912 چاپ مشابهي از كتاب رومر تحت عنوان "بابيت و بهائيت، آخرين فرقه منشعب از اسلام Die Babi-Behai " The latest Mohammedan sect " منتشر شد.
آثار رومر، اولين آثار عمده در موضوع بابيه و بهائيت بود كه در آلمان منتشر مي شد؛ و علاوه بر مطالعات تاريخي، حاوي تحقيقات گسترده اي در نقد و بررسي تعاليم بابي و بهايي نيز بود. محور اصلي كتاب "بابيت و بهائيت، پژوهشي در تاريخ مذاهب اسلامي" بررسي اصول بنيادي تعاليم بابي و بهايي در شناخت خدا، مظهريت، مقام انسان و رستگاري بود. آثار او در نقد و بررسي فلسفي و كلامي تعاليم بابيت و بهائيت، بصورت قابل توجهي از سبك و انديشه هاي "ايگناز گولدزيهر" تأثير پذيرفته بود.
از جمله منابع تحقيقات كتاب رومر آثار گوبينو، براون، گويارد، نولدكه، هوآرت، اوئن هايم، گولدزيهر، نيكولا، نيكلسون، كبلر، كرمر، ريشتر، اولد نبرگ، زيبولد، اشراينر، زيلر و نيز آثار مؤلفان بهايي و گزارش مسيونرهاي مذهبي از ايران است. كتاب رومر، همچنين مورد استناد و استفاده محققان بسياري قرار گرفته است: از جمله پژوهشگراني كه از كتاب رومر در تحقيقات و تأليفات خود در سطح گسترده اي استفاده كردند عبارتند از: روزنكرانتس، فلاشه ، پل شورلن، ريچارد شافر، فيچيكيا.
نيكولا توفيق از محققان برجسته بهايي آلمان در كتاب " DER information als method " بيان مي كند كه اثر رومر، سند منحصر بفردي از دوران خود در اروپاي آلماني زبان مي باشد و بي ترديد واجد اهميت تاريخي است و از آن مي توان به عنوان مأخذ مستقيم مطالعات بابي و بهايي استفاده كرد.
كتاب هرمان رومر شامل چهار فصل و دو ضميمه است كه فصل اول آن، طولاني ترين بخش كتاب را تشكيل مي دهد. نويسنده در اين فصل به مباحثي پيرامون آغاز جنبش بابي تا مسئله جانشيني علي محمد باب مي پردازد. در اين فصل، رومر موضوعاتي چون پايه گذاري بابيت در شيخيه، توصيف مقام باب به عنوان شيعه كامل در آراء شيخيه، بررسي تاريخي تمايلات صوفي مآبانه در بابيه، رخنه تعاليم كاباليستي در بابيه، بررسي نگرش بابيه در مورد پيامبري، كاربرد تأويل در آثار بابيه و عنصر سياسي در آن نهضت را مطرح مي كند. فصل دوم كتاب، معطوف به بررسي نقش رهبري ميرزا حسينعلي نوري در تغيير شكل جامعه بابي به بهائي در دوره اقامت او در بغداد و اِدِرنه است. در اين بخش، نويسنده به بررسي مباحثي چون بررسي آثار او در بغداد، تأثيرپذيري اش از صوفيه، الواح و مكتوبات او و موقعيت داخلي و خارجي جامعه بابي مي پردازد.
فصل سوم كتاب نيز به نحوه شكل گيري بهائيت در عكّا و نقد برخي احكام بهائيت و موضوعاتي چون شكل گيري كتاب اقدس، حقوق جزاء در بهائيت، بررسي آثار حسينعلي نوري در عكا، شكل گيري و تحولات فرقه در ايران و ارتباطات بهائيان با ايران اختصاص دارد. نويسنده در فصل چهارم كتاب به رهبري عبدالبهاء تا سال 1908 مي پردازد و مباحث سياسي ـ تاريخي بهائيت را در ذيل عناويني چون عباس افندي، رهبر فرقه و نقش آن در توسعه بهائيت، عباس افندي و تعاليم فرقه اي، تبليغات بهائيت در اروپا و آمريكا، عملكرد عبدالبهاء در انقلاب مشروطيت ايران را مطرح مي كند.
نويسنده در ضميمه اول كتاب به بررسي قرابت معنايي ميان فرق و مذاهب مي پردازد و تأكيد اصلي را بر نزديكي ميان فرقه بكتاشي و بابيه و بهائيت قرار ميدهد. رومر اين قرابت معنايي را در مباحثي چون اشارات تمثيلي مذاهب، ظهور خداوند در مقاطع زماني و مسئله حلول جستجو ميكند. ضميمة دوم كتاب هم اختصاص به جريانات مشابه در جهان اسلام و هند دارد و دراين ارتباط نويسنده به بررسي خاستگاه و اهداف فرقه، ريشه صوفي گري، بررسي فرقه احمديه و مقايسه آن با بابيه و بهائيت ميپردازد.
نظري اجمالي بر محتواي كتاب:
رومر در اثر خود به گرايشات شبه عرفاني و صوفي مآبانه بهائيت اشاره مي كند و معتقد است كه بهائيت گياهي دريايي است كه در باتلاق جهان صوفي گري رشد و نمو كرده است. او معتقد است كه "بهائيان با تمايلات و گرايشات صوفي مآبانه از عبدالبهاء بُت ديگري ساخته اند كه در لباسي امروزي نمايان شده است." (3) به اعتقاد او بهائيت مسلكي درويش مآب است و تنها به لطف تقارن با جنبش هاي فرهنگي تجددگراي خاورميانه بوده است كه لباسي مدرن برتن كرده و مي كوشد تا پيوندهاي خود را با ساير حلقه هاي تصوف پنهان نمايد. رومر، گرايشات شبه عرفاني بهائيت را بسيار عميق و گسترده مي داند و معتقد است كه نگرش بهاء الله در لوح حكمت به فلاسفه، نگاهي سطحي است. به علاوه، تعبيري كه براي فلاسفه بكار برده است (تئوزوفيست يا عارف) نشان مي دهد كه او فلسفه را با عرفان يكي مي پنداشته و شناخت درستي از تفاوت آنها نداشته است.(4)
رومر، بابيه و بهائيت را گنوسي، ثنويتگرا و داراي ساختاري فرقهاي و خرد ستيز ميداند كه از علوم رمزي و تأويلي اسماعيلي، حروفي، كابالا و دراويش بكتاشي متأثر است. او معتقد است كه تعاليم بهائيت نسبت به شناخت خدا، مظهريت، مراتب صدور و فيض، همه از نوعي تلقي نوافلاطوني و گنوسي تأثير پذيرفتهاند. (5)
رومر در بررسي سفر تبليغاتي عبدالبهاء به آمريكا، بهائيت در آمريكا را صوفي گري آخر الزماني ـ آپوكاليپتيك ـ معرفي ميكند كه حسينعلي نوري در نزد آنان مسيح باز گشته يا حتي خود خدا، جلوه ميكند. او معتقد است كه بهائيت در فرانسه، خاستگاه يهودي دارد بطوري كه دريفوس يهودي، نقش بسيار مهمي را در سفر عبدالبهاء به پاريس ايفاء كرد و تشكيلات جهاني "آليانس ـ اسرائيليت" به واسطه كمك هاي همه جانبه خود به يهوديان در شرق، تبديل به پلي براي نفوذ بهائيت به فرانسه شد. رومر به علاوه تأكيد داشت كه يهوديان ايراني در داخل ايران، براي به چالش كشيدن اسلام، فرقه بهائيت را متحد خود يافته و هم پيمان خويش تلقي ميكردند. (6)
از ديدگاه هرمان رومر، در جريان انقلاب مشروطيت ايران، بهائيت با شعار جهان وطني آرمان گرايانه و غيرواقعي خود به علائق ملي و منافع ايرانيان خيانت كرد. در اين ارتباط، رومر اشاره مي كند كه "عباس افندي، عملاً بر ضد نهضت مردم سالاري ايرانيان دسيسه كرد و با ديپلمات هاي روسي و انگليسي سازش و تفاهم داشت" به گونه اي كه به بهائيان شهرهاي تهران و تبريز، به شدت توصيه كرده بود كه از محمدعلي شاه جانبداري كنند و به علاوه آنها را از شركت در نهضت مشروطيت ايران نيز بازمي داشت. رومر همچنين تأكيد مي كند كه با پيروزي انقلاب مشروطه، نادرستي ادعاي عباس افندي كه براي محمدعلي شاه، حكومتي طولاني و خوشايند را پيشگويي كرده بود، بر همگان روشن شد. رومر با يادآوري فشارهاي وارده از سوي روسيه و انگلستان به ايران و اتحاد آن دو قدرت در تقسيم خاك آن به دو حوزه نفوذ در 1907 بيان ميدارد كه روابط عبدالبهاء در عكاء با ارتش هاي خارجي و كارگزاران آنها در ايران، چيزي جز يك خيانت بزرگ به كشور ايران نبوده است. (7)
پي نوشت ها:
1-DER Bahaismus , in Evangelisches Missions - Magazin ,new series , vol .52,pp.321-31.
2- Die propaganda fur asiatische religionen im Abendland: in Basler missionsstudien , issue 10,pp.45-55.
3- Der Behaismus , p.331.
4- فصل اول 10,20,22,31,38,48,49,57
فصل دوم 74,88,90,103
فصل سوم 112,114 -117,119,121,124,131,132,133
فصل چهارم 149f.,152,160f,174,176
5- فصل اول 9,13,21,22,24f.,31f,32f.,38,43,44,45,49,51
فصل دوم 71
فصل سوم 109,111,113,118,131,139,144
فصل چهارم 148,154,160,161ff.,164,166,167, 168,169,172,173,175,176,178,179,180
6- فصل چهارم 149,150
7- فصل چهارم 157 به بعد.
2.عبدالله شهبازی:
"ایران و هولوکاست بهائیان"
منبع: www.shahbazi.org/pages/Bahaism_Holocaust.htm
آيا بهائيان فرقهاي از دگرانديشان ديني هستند که به دليل عقايد خود، که مغاير با عقايد غالب ديني مردم است، در طول موجوديت خويش از سوي جامعه ايراني و حکومتهاي وقت (قاجاريه، پهلوي و جمهوري اسلامي) بناحق مورد آزارهاي شديد قرار گرفتهاند و ايرانيان بايد از اين بابت شرمسار باشند؟ اين روزها مسائلي اينگونه شنيده ميشود؛ مسائلي که، اگر خوشبين باشيم، بيانگر بيگانگي مطرح کنندگان آن با واقعيتهاي تاريخ معاصر است و اگر به گونه ديگر بينديشيم، بيانگر تشديد فعاليت کانونهايي که سالهاست ميکوشند «مسئله بهائيت» را بعنوان «کيس حقوق بشر» عليه ايران زنده نگه دارند. اين زمزمهها فراتر رفته و مسئله بهائيت بگونهاي عنوان ميشود که گويي ايرانيان بايد بابت کردار نه تنها خود بلکه «پدرانشان» در قبال بهائيان نيز «خسارت» پرداخت کنند. گويي ما با پديدهاي بنام «هولوکاست بهائيان» مواجه بودهايم و اينک بايد بابت اين «نسلکشي» از کردارمان «توبه» و خويشتن را مجازات کنيم.
1- بهائيگري تداوم بابيگري است که با دعاوي عليمحمد شيرازي (1235-1266 ق./ 1819-1850 م.)، معروف به «باب»، و در ابتدا در تداوم عقايد شيخيان، آغاز شد. علي محمد شيرازي در شب جمعه 5 جماديالاول 1260/ 23 مه 1844 دعوي بابيت کرد، که اين زمان بعنوان مبداء تاريخ بابيان موسوم به «تاريخ بديع» شمرده ميشود، و در 27 شعبان 1266/ 9 ژوئيه 1850 به قتل رسيد. او ابتدا خود را «باب امام زمان» (عج) خواند، سپس خود امام زمان و سرانجام مدعي نسخ اسلام و نزول ديني جديد شد. از اينرو، مسلمانان، حتي اهل تسنن، بهائيان را جزو فرق اسلامي بشمار نميآورند و لذا در اوّلين پژوهش جامع آماري مسلمانان ايالات متحده آمريکا، که از سوي دانشگاه شاو (ايالت کاروليناي شمالي) انجام گرفت، بهائيان را، به سان قاديانيها و اعضاي «حزب ملّت اسلام» لوئيس فراخان، جزو مسلمانان نشمردند. (سي. ان. ان. 26 آوريل 2001)
2- درباره منشاء و خاستگاه بابيگري نظرات يکسان نيست. برخي، مانند سيد احمد کسروي و فريدون آدميت و احسان طبري و محمدرضا فشاهي، بابيگري را جنبشي اجتماعي عليه ستم دوران قاجاريه فرض کردهاند بي آن که در زمينه بابيگري اوّليه کاوشي جامع عرضه کنند. معهذا، همينان نيز گاه به پيوندهاي خارجي بابيگري اشاراتي کردهاند. نگارنده در تک نگاري «خاندان باب» (1389) نقش تعيينکننده تجارتخانه داييهاي عليمحمد شيرازي و شرکاي ايشان در ظهور بابيگري و پيوندهاي اين خاندان با کمپانيهاي جهانوطن فعال در تجارت جهاني ترياک نيمه اوّل سده نوزدهم، بويژه کمپاني ساسون مستقر در بمبئي، را نشان داده، [+] در رساله «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران» (1382) از نقش شبکهاي فعال و گسترده از يهوديان مخفي مستقر در ايران، بوِيژه در شهرهايي چون مشهد و شيراز و کاشان و همدان و اصفهان، در پيدايش و گسترش بابيگري و بهائيگري سخن گفته، [+] در رساله «سِر اردشير ريپورتر، سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران» تلاشهاي اردشيرجي و ارباب جمشيد جمشيديان براي گروش زرتشتيان ايران به بهائيگري را بيان کرده، [+] و در کتاب «نظريه توطئه و فقر روششناسي در تاريخنگاري ايران» از حمايتهاي گسترده «انجمن جهاني تئوسوفي» از بهائيگري و سفر تبليغاتي سالهاي 1911-1913 عبدالبهاء به اروپا و آمريکا سخن گفته است. [+]
3- بسياري از مورخين در اين ترديد ندارند که بابيگري با حمايت کانونهايي در درون حکومت قاجاريه امکان نشوونما يافت و اگر اين حمايتها نبود باب هيچگاه شهرتي نمييافت و مانند دعاوي مشابه در جهان اسلام به زودي فراموش ميشد. مورخين حاج ميرزا آقاسي ايرواني، صدراعظم محمد شاه قاجار، را مسبب اصلي گسترش بابيگري ميدانند. [*] هما ناطق، که خود به ازليگري تعلقاتي دارد، مينويسد:
«باب مريدان نخستين خود را نه در ميان "جهال" بلکه در "طبقات بالاي کشور" يافت... از ميان شاهزادگان هم ملک قاسم ميرزا، کامران ميرزا و فرهاد ميرزا معتمدالدوله روي خوش نمودند. حاج ميرزا آقاسي که جاي خود داشت.باب از او به ستايش ياد مي کند و مي نويسد "بديهي است حاجي به حقيقت آگاه است." و مي دانيم که در بيان او واژه حقيقت همانا آگاهي به اسرار نهان است که شيخيه عنوان کردند و باب در ربط با معتمدالدوله هم به کار مي برد.» (ايران در راهيابي فرهنگي، چاپ اوّل، لندن، 1988، ص 65)
و عبدالحسين آيتي، مبلغ پيشين و سرشناس بهائي و نويسنده کتاب مهم دو جلدي «الکواکب الدريه في مآثر البهائيه» (قاهره: مطبعة السعادة، 1342 ق./ 1923-1924 م.)، که هنوز از منابع معتبر بهائيان بشمار ميرود، پس از بازگشت به اسلام در خاطراتش اين مسئله را چنين بيان کرده است:
«در ابتداي پيدايش باب دو تن از دولتيان سوء سياستي بروز دادند که هر يک از جهتي خسارت کلي به اين ملت وارد کرد و قضيه باب را کاملاً به موقع اهميت گذاشتند: اوّل، حاجي ميرزا آقاسي بهصورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله بهصورت موافقت... شبهه[اي] نيست که اگر از طرف حاجي ميرزا آقاسي سختي و فشار و نفي بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعکس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاکم اصفهان پذيرايي و نگهداري به عمل نيامده بود و قضيه باب به خونسردي تلقي شده بود، تا اين درجه خسارت به مال و جان و حيثيات مدني و ملّي ايران وارد نميشد.»
آيتي اين اقدامات را نتيجه سياست خارجي قدرتهاي بزرگ ميداند و مينويسد:
«خلاصه اين که براي اين مسائل به عوامل خارجي معتقد شده، آن را نتيجه يک نوع سياستهايي شناختهام که در دوره قاجاريه در ايران شايع شده بوده است.» (عبدالحسين آيتي، کشف الحيل، چاپ ششم، 1326، ج 2، صص 54-55)
4- شورشهاي بابيان اوّليه در نخستين سال سلطنت ناصرالدين شاه و صدارت ميرزا تقي خان اميرکبير، خوشنامترين وزير تاريخ معاصر ايران، در کنار شورشهاي بزرگ و کوچک محلي که اندکي پيش يا پس از مرگ محمد شاه (6 شوال 1264/ 4 سپتامبر 1848) سراسر ايران را فراگرفت، و بزرگترينشان شورش محمدحسن خان سالار در خراسان بود، بخشي از سناريوي ايجاد آشوب در ايران با هدف متزلزل کردن حکومت مرکزي بود. اميرکبير با تدبير يا سرکوب قاطع اين شورشها را مهار و خاموش کرد. فريدون آدميت، که در ميان محققين فوق در زمينه بابيگري صاحبنظرترين است، سرکوب قاطع شورش بابيان را از افتخارات کارنامه امير ميداند. اين فتنه با درايت و قاطعيت اميرکبير فرونشانده شد و به تبع آن در 27 شعبان 1277 عليمحمد باب نيز، به دستور امير، در ميدان ارگ تبريز تيرباران شد.
فريدون آدميت بر قساوت شورشيان بابي تأکيد ميکند و مينويسد که «اسيران جنگي را دست و پا ميبريدند و به آتش ميسوختند.» (اميرکبير و ايران، چاپ جديد، خوارزمي، 1378، ص 448)
«کتاب بيان را سيد باب آورد، ولي رشته کار از دست خودش خارج گشت و به دست سه تن از پيروان او افتاد که سخت متعصب و ستيزه جو بودند: ملا حسين بشرويهاي که نخست شيخي بود و حالا "باب الباب" لقب داشت. ديگر، ملا محمدعلي بارفروشي معروف به "قدوس" و سومي ملا محمدعلي زنجاني ملقب به "حجت" بود. آن سه نفر علم طغيان را عليه حکومت برافراشتند تا دولت موجود را براندازند و با تأسيس سلطنت بابي در ايران مقدمه فتح کره ارض را فراهم آورند و آئين جديد را جايگزين همه اديان گذشته و همه نظامهاي سياسي جهان فرمايند، و بشريت را بر تخت سعادت سرمدي نشانند. حتي به موجب سند رسمي که خواهيم آورد، جناب "حجت" سلطان آينده مصر و برخي شهرهاي جهان را از ميان اصحاب خود برگزيده بود. آن ادعاها شيادي محض بود.» (اميرکبير و ايران، صص 444-445)
آدميت ميافزايد:
«حتي در صميميت بزرگان اوّليه بابيه هم ترديد است... ملا محمدعلي زنجاني، يعني جناب "حجت" که دعوي فتح کره زمين را داشت، و معتقد بود که تاجداران جهان بايد فرمان وي را به گردن نهند، و حتي حکومت مصر را به دست يکي از اولياي مقدس سپرده بود، چطور شد که به اصحابش وعده داد که امپراطور روس، که در زمره شاهان کافر بود، به ياري آنان خواهد آمد؟ و آن بيچارگان ابله هم باور فرموده بودند.» (اميرکبير و ايران، ص 450)
آيا ايرانيان به خاطر کردار اميرکبير، که او را کاردانترين و مديرترين وزير دو سده اخير خود ميشناسند، بايد از اعقاب بابيان شورشي پوزش بخواهند، «پريشان موي و پياده پاي» به درگاه ايشان روند، بر امير نفرين کنند و نقش بابيان را در سلب امنيت از ايران و ايراني و دريدن و سوزانيدن اجساد «پدرانمان» بستايند و غرامتي نيز بپردازند؟
5- پس از سرکوب فتنه باب با درايت و قاطعيت امير، بابيان به يک فرقه مخفي تروريستي بدل شدند و نام خود را بعنوان «بنيانگذاران تروريسم جديد» در تاريخ ايران ثبت کردند. نقشه ترور شاه و اميرکبير و امام جمعه از توطئههايي بود که کشف شد و هفت ماه پس از شهادت اميرکبير در حمام باغ فين کاشان (17 ذبيع الاول 1268 ق.) و پس از ترور نافرجام ناصرالدين شاه توسط يک بابي بنام صادق تبريزي (28 شوال 1268 ق.) به دستگيري وسيع توطئهگران و قتل تعدادي از ايشان انجاميد. اين موج تروريستي در زمان آغاز اختلافات ايران و حکومت هند بريتانيا بر سر هرات آغاز شد. هرات آن زمان جزو ايران بود و حمايت استعمار بريتانيا از جدايي هرات به تهديد انگليس به اشغال جزيره خارک (محرم 1269 ق.)، تصرف هرات توسط قشون ايران، تهاجم نظامي بريتانيا به ايران و اشغال خارک و بوشهر و جنگ خونين محمره (خرمشهر) در سال 1273 ق./ 1857 م. انجاميد.
مورخين متفقالقولند که سفارت روسيه نهايت حمايت را از تروريستهاي بابي کردند و نفر اوّل اين شبکه تروريستي، ميرزا حسينعلي نوري، را از زندان نجات داد. در زمان وقوع ترور، ميرزا حسينعلي نوري در لواسان نزد ميرزا آقاخان نوري صدراعظم، عامل سرشناس استعمار بريتانيا، ميهمان بود. او پس از چهار ماه زندان با فشار سفارتخانههاي قدرتهاي بزرگ غربي و کمک ميرزا آقاخان نوري صدراعظم در صفر 1269 ق. آزاد و يک ماه بعد به بغداد تبعيد شد. اين ميرزا حسينعلي، که از اهالي روستاي تاکر نور بود، پس از ورود به بغداد قريب به دو سال نيز به شکلي مرموز، ظاهراً در سليمانيه کردستان و در ميان دراويش نقشبندي و با نام «درويش محمد ايراني»، زندگي کرد. گويا علت اين سفر دو ساله و مرموز مغضوب شدن از سوي صبح ازل بوده است. ميرزا حسينعلي بعدها در ادرنه، برغم برادرش ميرزا يحيي صبح ازل، رهبر وقت بابيه، فرقه بهائي را بنيان نهاد.
آيا بايد خاک بر سر ريخت و «پريشان موي و پياده پاي» به درگاه بازماندگان ميرزا حسينعلي نوري رفت و به دليل چهار ماه حبس و رانده شدنش از ايران گريست، از جفايي که بر او شده عذر خواست و بابت اين «رفتار پدرانمان» غرامت پرداخت؟
6- فعاليتهاي فرقه تروريستي بابي ادامه يافت. «رساله استنطاقيه» مشروح بازجوييهاي تروريستهاي بابي دستگيرشده در سال 1300 ق. است که زير نظر کامران ميرزا، وزير جنگ و حاکم تهران، استنطاق شدند. در اين رساله فقراتي وجود دارد که بر پيوند برخي دستگيرشدگان، مانند ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، با مانکجي هاتريا، افسر ارتش حکومت هند بريتانيا و مسئول شبکههاي اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا که در کسوت «عمدةالتجار» در تهران ميزيست، دلالت دارد و نيز بر نقش خاندان قوام شيرازي در اين ماجرا. يکي از دستگيرشدگان ابراهيم خان شيرازي، پسر ميرزا ابوالحسن خان ايلچي (خواهرزاده و داماد ابراهيم خان کلانتر، نياي خاندان قوام شيرازي)، است که مانند گلپايگاني با مانکجي ارتباط داشت. فرد ديگر، ملا علياکبر شهميرزادي، معروف به «حاجي آخوند»، است که بعدها به گوبينو و نيکلاي فرانسوي در تحقيقاتش درباره بابيگري کمک کرد و سپس يکي از «ايادي اربعه» عباس افندي (عبدالبهاء) شد و نوهاش سپهبد عبدالکريم ايادي پزشک مخصوص شاه و از متنفذترين مقامات دوران پهلوي دوّم بود. ميزان اقتدار و فساد مالي و اخلاقي سپهبد ايادي را ارتشبد حسين فردوست، دوست دوران کودکي و رئيس «دفتر ويژه اطلاعات» شاه، در خاطراتش بيان کرده است. فردوست مينويسد:
«اگر پروندههاي موجود ارتش و نيروهاي انتظامي و سازمانهاي دولتي بررسي شود موارد مستندي مشاهده ميگردد که به نظر افسانه ميرسد و بر اين اساس ميتوان کتابي نوشت که: آيا ايادي بهائي بر ايران سلطنت ميکرد يا محمدرضا پهلوي؟! تمام ايرانيان ردة بالا، چه در ايران باشند و چه در خارج، خواهند پذيرفت که سلطان واقعي ايران ايادي بود؛ حقيقتي که پيش از انقلاب جرئت بيان آن را نداشتند.» (خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ويراسته عبدالله شهبازي، ص 202)
آيا بايد «پريشان موي و پياده پاي» به آمريکا سفر کرد، اعقاب ملا علياکبر شهميرزادي را يافت، از فرزندان منيره خانم ايادي و شوهرش (ميرزا محمدتقي ابن ابهر) و سرتيپ عبدالرحيم ايادي و سپهبد عبدالکريم ايادي و ساير بازماندگان اين «خاندان جليل» پوزش خواست به خاطر ستمي که کامران ميرزا بر نيايشان روا داشته، و از بيتالمال به ايشان غرامت پرداخت؟
7- دوران دعوي ميرزا حسينعلي نوري و ستيز او با برادرش، ميرزا يحيي صبح ازل، بر سر زعامت بابيان، که به پيدايش دو فرقه ازلي و بهائي انجاميد، دوراني خونين از تصفيههاي «درون سازماني» است که جنايات فرقه رجوي در مقابل آن ناچيز جلوه ميکند. اين کشتارهاي درون فرقهاي پس از آن نيز ادامه داشته است. در اين زمينه ميتوان «مثنوي هفتاد من» نوشت ليکن به شرح زير بسنده ميکنم:
پس از دوازده سال اقامت در بغداد، به علت اعتراض دولت ايران و علماي عتبات، دولت عثماني در سال 1280 ق. بابيان را به استانبول و سپس به ادرنه منتقل کرد. در دوران اقامت پنج ساله در ادرنه ميرزا حسينعلي نوري دعوي خود را آشکار کرد و ميان دو برادر جنگ درگرفت. اين امر سبب شد در 5 ربيعالثاني 1285 ق. دولت عثماني ميرزا يحيي را با 37 تن از پيروانش به شهر ماغوسا (فاماگوستا) در جزيره قبرس و ميرزا حسينعلي و 73 تن از اعوانش را به عکا تبعيد کند. آن زمان، قبرس و عکا در قلمرو عثماني بود.
در اين سالها، ميرزا حسينعلي نوري از طريق تروريستهاي خود به کشتار پيروان برادرش، ميرزا يحيي صبح ازل، مشغول بود و نيز قتل کساني که از اسرار بابيگري اوّليه مطلع بودند همچون ميرزا اسدالله ديان باجناق باب. ميرزا اسدالله عبري دان بود و اين امر در ايران آن روز، نيمه اوّل سده نوزدهم ميلادي، قرينهاي است جدّي بر يهودي بودن او. ميرزا اسدالله کاتب «بيان»، کتاب مقدس بابيان، است و جزو «حروف حي» و آشنا با بسياري از اسرار «ظهور باب». ميرزا آقاخان کرماني، که خود بابي بود و داماد صبح ازل، مينويسد: ميرزا حسينعلي چون ميرزا اسدالله ديان را «مخل خود يافت، ميرزا محمد مازندراني پيشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.» (ميرزا آقاخان کرماني، رساله هشت بهشت، صص 283، 302-303) ميرزا آقاخان کرماني شرحي مفصل از مقتولين عمليات تروريستي ميرزا حسينعلي نوري بيان کرده است. در بغداد آقا رجبعلي قهير و برادرش آقا عليمحمد و حاجي ميرزا احمد کاتب و حاجي ميرزا محمدرضا و ميرزا بزرگ کرمانشاهي را به قتل رساندند و حتي کوشيدند از طريق غذاي مسموم صبح ازل را بکشند و سپس از طريق دلاک صبح ازل قصد قتل او را داشتند. در ادرنه، قبل از حرکت به عکا، ميرزا نصرالله را با سم کشتند و «در عکا نيز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را [حاجي سيد محمد و آقا جان بيگ و ميرزا رضاقلي تفرشي] در خانه نزديک قشله که منزل داشتند شهيد کردند و قاتلين اينان عبدالکريم شمر و حسين آبکش و محمد جواد قزويني.» در ايران نيز اصحاب حسينعلي بهاء موجي از وحشت و ترور آفريدند و به قتل متنفذين ازلي دست زدند:
«آقا عبدالاحد و آقا محمدعلي اصفهاني و حاجي آقا تبريزي و پسر حاجي فتاح، هر يک را بهطوري جداگانه در صدد قتل برآمدند و بعضي فرار کردند. از آنجمله خياطباشي و حاجي ابراهيم خان را در خانه گندمفروشي کشتند و جسم آنان را با آهک در زير خاک گذارده، روي آنها را با گچ سکو بستند... و همچنين حاجي جعفر را، که مبلغ هزار و دويست ليره از ميرزا [حسينعلي بهاء] طلبکار بود و به مطالبه پول خود در عکا قدري تندي نمود و دزديهاي حضرات را حس کرده، ميرزا آقا جان کچل قزويني را تشويق کردند که آن پيرمرد را شبانه کشته، از طبقه فوقاني کاروانسرا به زير انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنين هر يک از اصحاب اقدمين، که از فضاحت و شناعت کارهاي ميرزا مطلع بودند و فريب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهيد نمودند. مثلا، جناب آقا سيد علي عرب را، که از حروف حي نخستين بود، در تبريز، ميرزا مصطفي نراقي و شيخ خراساني شهيد کردند. و ميرزا بزرگ کرمانشاهي را، که از اجله سادات بود، و جناب آقا رجبعلي قهير را، که او نيز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در کربلا به درجه شهادت رسانيد و برادرش آقا عليمحمد را در بغداد عبدالکريم شمر کشت. هر يک از اصحاب خودش را نيز که از فسق و فجور و باطن کار وي خبردار شدند در عکا يا نقطه ديگر تمام کردند. مانند حاجي آقا تبريزي. حتي آقا محمدعلي اصفهاني را، که در اسلامبول تجارت مينمود و مدتي فريب او را خورده بود،... ميرزا ابوالقاسم دزد بختياري را مخصوص از عکا مأمور نمود که برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... فصد نمايد...» (رساله هشت بهشت، صص 304-309)
ادوارد براون، ايران شناس نامدار و استاد کمبريج، به تفصيل در کتب مختلف خود به اقدامات تروريستي بهاء پرداخته است. بنوشته او، فردي بهنام نصير بغدادي معروف به مشهدي عباس، ساکن بيروت، آدمکش حرفهاي و مزدور ميرزا حسينعلي بهاء و عباس افندي بود و بهدستور ايشان چند نفر را کشت از جمله ملا رجبعلي قهير، از خويشان نزديک سببي عليمحمد باب، را که از برخي اسرار پيدايش بابيگري مطلع بود. براون، همچنين، به فعاليتهاي تبليغي سه بابي ازلي در عکا اشاره ميکند و مينويسد بهائيان عکا تصميم گرفتند ايشان را از ميان بردارند. آنان ابتدا خواستند اين مأموريت را به نصير بغدادي محول کنند ولي بعد منصرف شدند زيرا احضار نصير از بيروت ممکن بود راز قتل را آشکار کند. لذا، در 12 ذيقعده 1288 ق. هفت نفر از بهائيان به خانه افراد فوق در عکا ريختند و سيد محمد اصفهاني و آقا جان کجکلاه و ميرزا رضاقلي تفرشي را کشتند. حکومت عکا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلي افندي، و ميرزا محمدقلي، برادر بهاء، و تمامي بهائيان عکا، از جمله قاتلين، را دستگير کرد. بهاء و پسران و خويشانش شش روز زنداني بودند، سپس قاتلين شناخته شده و در دادگاه به حبسهاي طولاني (7 و 15 سال) محکوم شدند.
(Edward G Browne, Materials for the Study of Babi Religion, Cambridge, 1918, pp. 52-57, 220.)
بهنوشته ميرزا آقاخان کرماني، پس از فوت ميرزا حسينعلي بهاء نيز اين رويه ادامه يافت. اولين قرباني ميرزا محمد نبيل زرندي بود که خيال داشت خود را جانشين بهاء بخواند. «پسران خدا [حسينعلي بهاء] خبردار شده، دو نفر را فرستاده، آن لنگ بيچاره را خفه کرده، بردند به دريا انداختند.» (رساله هشت بهشت، ص 310)
از اين داستانها فراوان است و حتي عزيه خانم، خواهر صبح ازل و ميرزا حسينعلي بهاء، نيز در نامه معروف به برادرزادهاش عباس افندي (عبدالبهاء) بر آن صحه گذارده. عزيه خانم مينويسد:
«رابعاً، جمع آوردن بعضي از قلاش و اوباشهاي ولايات ايران را که در هيچ زمان به هيچ پيغمبري ايمان نياورده و جز آدمکشي کاري نيافته و غير از مال مردم بردن شغلي نشناخته. با آن ادعاي حسيني کردن... اين اشرار را به دور خود جمع نمودند که از هر نفسي نفسي برآمد قطع کردند و از هر حلقي حرفي بيرون آمد بريدند. از اصحاب طبقه اوّل که اسامي ايشان مذکور شد، از خوف آن خونخواران به عزم زيارت اعتاب شريفه به کربلا و نجف هزيمت نمودند. سيد اسماعيل اصفهاني را سر بريدند و حاجي ميرزا احمد کاشي را شکم دريدند. ابوالقاسم کاشي را کشته در شط انداختند. سيد احمد را به پيشدو [پيشتو، اسلحه کمري] کارش را ساختند. ميرزا رضا را به سنگ مغزش پراکندند. ميرزا علي را پهلويش دريدند و بعضي را روز روشن در ميان بازار حراج پاره پاره کردند. چنانکه بعضي اصحاب را اين حرکات ناسخ اعتقاد گرديد تا سيد عبادوز از دين بيان عدول نموده اين بيت را انشا نمود که: اگر حسينعلي مظهر حسين علي است/ هزار رحمت حق بر روان پاک يزيد.» (حواشي عبدالحسين نوائي بر: اعتضادالسلطنه، فتنه باب، چاپ جديد، نشر علم، 1377، صص 167-168)
و نيز عزيه خانم در نامه فوق به عباس افندي فاش ميکند که ميرزا حسينعلي نوري دخترش، سلطان خانم (خواهر عباس افندي)، را آرايش کرد و براي تمتع جنسي نزد ميرزا يحيي فرستاد و صبح ازل از پذيرش برادرزادهاش استنکاف کرد و گفت: «سلطان خانم فرزند من است، با اطفال من هيچ تفاوتي ندارد، البته او را برگردانيد زيرا که الي اکنون آن حکم جاري نشده است.» (حواشي عبدالحسين نوائي بر فتنه باب، صص 169-170)
اين بار بايد ازليان خاک به سر ريزان و «پريشان موي و پياده پاي» بابت مقتول شدن نياکان خود به دست بهائيان از ايشان پوزش خواهند و غرامت نيز بپردازند.
8- اقدامات تروريستي بهائيان در دوران مشروطه تداوم يافت. از تفصيل پرهيز ميکنم و مشهورترين نمونه را مثال ميزنم؛ اعزام دو تروريست طلبه به عتبات براي قتل آخوند ملا محمدکاظم خراساني، مرجع بزرگ تشيع و رهبر انقلاب مشروطيت. يکي از اين دو، شيخ اسدالله بارفروشي (بابلي) است که بعدها با نام «فاضل مازندراني» شهرت يافت و کتاب مفصل هشت جلدي «تاريخ ظهورالحق» را نگاشت. دستگاه امنيتي عثماني اين دو را دستگير کرد. بازجوييها و اسناد اين ماجرا در آرشيوهاي ترکيه موجود است و يکي از محققين ايراني از آن تصويربرداري کرده. اميد که به همت ايشان تک نگاري مستندي در اين زمينه منتشر شود.
9- گفتنيها بسيار است. سالها پيش به تفصيل از شبکه تروريستي بهائيان موسوم به «کميته مجازات» سخن گفتهام [+] و نيز از نقش جاسوسي و خرابکارانه شبکه مخفي بهائيان وابسته به سرويس اطلاعاتي بريتانيا در نهضت جنگل. و در اين بررسي بود که نامهاي کساني چون غلامحسين ابتهاج (برادر ابوالحسن ابتهاج)، ميرزا رضا خان افشار، عبدالحسين نعيمي (پدرزن سپهبد پرويز خسرواني)، سردار محيي (برادر ميرزا کريم خان رشتي)، رضا سرخوش و ديگران را بيان کردم. [+] اين مباحث را تکرار نميکنم. علاقمندان ميتوانند به مقاله فوق مراجعه کنند. اينجا فقط بار ديگر يادآوري ميکنم گزارش خواندني مأمور اطلاعاتي اعزامي حزب بلشويک روسيه به جنگل را در توصيف شخصيت احسانالله خان دوستدار:
«احسانالله خان... داراي شخصيت ضعيف، خودخواه، داراي نظرات اغراق آميز و آدمي شهرتپرست است. او جزو فرقه بابيها (يکي از فرقههاي ايران) است و پدر زن او ميرزا حسن خان يکي از مقامات مهم اين فرقه است. از مشخصات ويژه او عدم ابتکار و نداشتن آگاهي سياسي است. احسانالله معتاد و الکلي است به طوري که مصرف ودکاي او در روز پنج بطري و مصرف ترياکش تا دو مثقال است و اين مقدارزيادي است. او در اثر نفوذ گروه سردار محيي سريعاً ترقي کرده است... او ميخواست کوچک خان را به مرام باب جلب کند ولي کوچک خان اعتراض کرد که حالا وقت پرداختن به مذهب نيست، لازم است براي آزادي وطن از انگليسيها و از ظلمشاه کار کرد. اين امر سبب شد که اين بابي، که به تدريج شبکه دسايس خود را تنيده بود، با دارودسته خود از اردوي کوچک خان خارج شود... [سردار محيي] اين شخص بياراده و بيفکر [احسانالله خان] را مطمئن کرده بود که با برقراري کمونيسم در ايران بهائيگري درايران موفق خواهد شد و آن را مذهب رسمي اعلام خواهند کرد. اين موضوع براي هر فرد بهائي اغوا کنندهاست. اين وعده احسانالله خان را کاملاً اغوا کرد که به منظور انتقام از تعقيب ديرينه بهائيها توسط مسلمانان شعارها و اعلاميههايي انتشار دهد... اين بابي کهنه مغز باور کرده بود کهکمونيسم اجازه خواهد داد بهائيگري در ايران توسعه يابد و مذهب رسمي کشور شود. اين بود عللي که احسانالله خان را از کوچک خان دور ميکرد و موجب شد به دشمنان او بپيوندد.»
10- مردمي که در نهضت جنگل خون داديد و ستمها بر شما رفت، کساني که قزاقان رضا خان به ناموستان تجاوز کردند، بازماندگان مقتولين کميته مجازات! بيدار شويد. خاک به سر ريزان، سينه خيز و لابه کنان به سوي بازماندگان کميته مجازات و خرابکاران در نهضت جنگل و عوامل سرويس اطلاعاتي بريتانيا رويد، به درگاه آرامش دوستدار، برادرزاده احسانالله خان، به بازماندگان عمادالکتاب قزويني و ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشکاتالممالک (گردانندگان کميته مجازات)، به خاندانهاي ابتهاج و نعيمي و خسرواني و افشار و سرخوش و ديگران تضرع کنيد و غرامت بپردازيد، شايد اين «گناه» بر «پدرانتان» بخشوده شود که با جنازه خود نردبان قدرت و ثروت اين خاندانها شدند. اين هولوکاستي است واژگون که قرباني بايد به کسي غرامت دهد که او را به مذبح برده است.
اي بازماندگان شيخ زکريا دارابي، که بازوي استوار مجتهد لاري بود و به پاس جهادش در مشروطه از آخوند خراساني «نصيرالاسلام» لقب گرفت و در رجب 1331 ق. به دست بهائيان نيريز در گرمابه به شهادت رسيد، اي وارثان سيد ابوالحسن کلانتر سيرجاني، اي اعقاب محمد فخار، که بهائيان يزد او را کشتند و جسدش را سوزانيدند، و قاتلان با اعمال نفوذ بهائيان در دستگاه قضايي تهران تبرئه شدند، [+] شما نيز لابه کنان، «پريشان موي و برهنه پاي» به سوي قاتلان عزيزانتان بشتابيد، شايد گناه مظلوميت شما را ببخشايند.
11- اينک زمان جنگ جهاني دوّم است و قحطي وحشتناک بر ايران حاکم؛ و باز نياکان خاندانهاي سرشناس بهائي را يا در کار قاچاق و ثروت اندوزي مييابيم و يا در کار انتقال غيرقانوني ارز به خارج از ايران. دو سند ذکر ميکنم. اولي گزارش «بکلي محرمانه» 13 مه 1943 وزارت امور خارجه آمریکا در واشنگتن است به سفارت آمريکا در تهران درباره عمليات قاچاقيوسف متحده، (ساکن تهران، سراي رشتي) و پسرش ر. متحده (ساکن آمريکا، نيويورک، خيابان پنجم، شماره 225). مکاتبات پدر و پسر نشان ميدهد که آنان به قاچاق کالاهايي اشتغال دارند که متضمن نقض قوانين تجاري آمريکا و ايران است.
سند دوّم، گزارش ديگري است از سفارت آمريکا در تهران که نشان ميدهد ابوالحسن ابتهاج چهل ساله، رئيس کل بانک ملّي ايران، که با پيشينه برادر بزرگش در نهضت جنگل، بعنوان جاسوس سرويس اطلاعاتي بريتانيا آشنا هستيم، در بحبوحه بحران مالي زمان جنگ جهاني دوّم در سال 1944 مبلغ 35 ميليون ريال به خارج منتقل کرده است. در آن زمان دلار معادل 25 الي 30 ريال بود و طبق اين سند ابتهاج تنها در يک فقره بيش از يک ميليون دلار ارز به خارج از ايران انتقال داده است. آيا در اينجا نيز بايد «پريشان موي و پياده پاي» از خاندانهاي «محترم» متحده و ابتهاج پوزش خواست؟
[سند مربوط به عمليات قاچاق يوسف متحده و پسرش ر. متحده]
[اسناد مربوط به خروج ارز از ايران توسط ابوالحسن ابتهاج، رئيس بانک ملي]
12- آيتالله بروجردي، مرجع بزرگ تشيع، در دهه پاياني حيات ارجمندش از يکهتازي بيحد و حصر بهائيان و حمايت حکومت پهلوي از ايشان سخت آزرده بود. به اين دليل، او دو بار حکومت پهلوي را به خروج از ايران تهديد کرد و شاه را به هراس انداخت. خروج مرجع تام جهان تشيع از ايران عواقبي سنگين براي حکومت پهلوي در پي داشت. آيتالله بروجردي فردي سليم بود و قطعاً متهم کردن ايشان به افراطيگري و تعصب خشک نامقبول است. حبيب لاجوردي همين را از دکتر مهدي حائري يزدي، پسر آيتالله شيخ عبدالکريم حائري يزدي، که از نزديکان آيتالله بروجردي و خود در دوران متأخر زندگي از برجستهترين فلاسفه معاصر بود، ميپرسد و اينگونه پاسخ ميشنود:
«در مسئله بهائيها تا آنجايي که ايشان تشخيص ميداد، که بهائيها يک گروه ناراحتکننده و اخلالگر در ايران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبي نبود. اينطوري هم که معروف بود تا يک اندازهاي هم درست بود که اين گروه يک نوع سروسري با منابع خارجي دارند و بيشتر مجري منافع خارجي هستند تا منافع ملّي. در اينطريق مرحوم آقاي بروجردي به هيچ وجه ترديدي از خودش نشان نميداد که [از] آنچه گروه بهائيها از دستش برميآيد [جلوگيري کند] از اذيتها و کارهاي موذيانهاي که بهائيها دارند و درباره مسلمانها دريغ نميکنند. يعني بهطور مخفيانه افراد خودشان را وارد مقامات اداري ميکنند و مقامات را اشغال ميکنند. بعد هم مسلمانها را ناراحت ميکنند. ميزنند. از بين ميبرند. از اين کارها خيلي زياد ميکردند. حالا بگذريد از اين که الان صورت حق به جانبي به خودشان ميگيرند. کاري ندارم به وضع فعلي. ولي آن زمان اين شکل بود. واقعاً هر کجا که دستشان ميرسيد، به هر وسيله بود، هر مقامي بود اشغال ميکردند و سعي ميکردند ديگران را از بين ببرند يا وارد مجمع خودشان بکنند و کارهايي که آنها ميخواهند انجام بدهند... ولي ايشان [آيتالله بروجردي] از اين جريان و از اين ماجرا آگاه بود و به هر وسيلهاي بود جلوگيري ميکرد.» (نيمروز، چاپ خارج از کشور، شماره 670، سال 13، جمعه 28 دي 1380)
13- از مظلوميت بهائيان پس از انقلاب فراوان گفته ميشود؛ و البته اغراقهاي عجيب نيز ميشود. منابع بهائي ادعا ميکنند پس از انقلاب اسلامي در ايران حدود 20 هزار نفر بهائي به قتل رسيدند. اين رقم چنان «شور» است که حتي دنيس مکايون در «ايرانيکا» آن را «بسيار اغراقآميز» ميداند و مدعي است که از آغاز شروع انقلاب جمعاً 300 تا 400 بهائي در جريانهاي مختلف به قتل رسيدند. [+] نميدانم رقم مکايون درست است يا نه، ولي ميدانم بهائياني که پس از پيروزي انقلاب اسلامي اعدام يا از ايران خارج شدند، عموماً به مشهورترين و ثروتمندترين خاندانهاي بهائي تعلق داشتند و به دليل تصدي مناصب عالي دولتي يا دستيابي به ثروتهاي عظيم از طريق پيوند با حکومت پهلوي مورد تعقيب قرار گرفتند. افرادي مانند اميرعباس هويدا و حبيب ثابت و هژبر يزداني و عبدالکريم ايادي و هوشنگ انصاري و غلامرضا ازهاري و غيره، بهعنوان شاخصترين چهرههاي فرقه بهائي در ايران، تمامي بهائيان ايران نبودند و اعدام يا فرارشان از کشور به معني پايان حيات بهائيت در ايران نبود؛ و جرم ايشان نيز تعلق به بهائيت نبود.
و در زمان انقلاب بسيار بودند بهائيان روستاها يا محلات، مانند بهائيان سروستان فارس يا بهائيان محله سعدي شيراز، که يک شبه مسلمان شدند و با درج اطلاعيه در روزنامهها تشرف خود را به اسلام اعلام کردند. و بودند کساني مانند سرگرد بلوچ قرايي، قاتل سرتيپ افشارطوس، رئيس شهرباني کل کشور در دولت دکتر مصدق، [+]که آنان نيز با درج اطلاعيه در روزنامهها جداييشان از بهائيت و مسلمان شدن شان را اعلام نمودند.
در مباحثي که در صفحه فيسبوکم مطرح است، دوستي با حيرت پرسيد چرا در کيفرخواست عليه هويدا هيچ اتهامي به دليل بهائي بودن او مطرح نيست؟ اين پرسش و پاسخ را تکرار ميکنم:
«حميدرضا علاقه بند: چرا آيتالله خلخالي در کيفرخواست هيچ اشارهاي به بهايي بودن هويدا نکرد؟ تنها موردي که به بهايي بودن هويدا در دادگاه اوّل و دوّم اشاره شد سئوالي بود که آيتالله خلخالي در اواخر دادگاه دوّم از هويدا در مورد مخارج تعمير يکي از اماکن مقدس مذهب بهائيت پرسيد که آيا در اين کار چه به طور مستقيم و چه از طريق تأمين مخارج نقشي داشته است يا نه؟ در حقيقت اين تنها موردي بود که در طول دادگاه اوّل و دوّم به مذهب بهاييت اشاره شد.
شهبازي: جناب علاقه بند، براي اين که هويدا به دليل بهائي بودن اعدام نشد. آن زمان، به دليل وجود امام و افرادي مثل مطهري و بهشتي، اين درايت وجود داشت که صرف بهائي بودن به عنوان جرم در کيفرخواست عنوان نشود. مثل امروز نبود که فلان بهائي ساده هفتاد ساله بيمار قلبي را ميگيرند و با دستبند و پابند در خيابانهاي تنکابن ميگردانند تا همه فيلم و عکس بگيرند، و براي ايران کيس حقوق بشر درست ميکنند و بعد با وثيقه ده ميليون توماني آزادش ميکنند. اين کارها از سر تعلق ديني نيست. اينها برنامه است عليه جمهوري اسلامي و هيچ کس نميفهمد و از اين حرکتهاي مشکوک جلوگيري نميکند.» [+]
14- بارها و بارها حرکتهايي عجيب و غيرقابل توضيح عليه برخي بهائيان معمولي ديدهام و دريافتهام که کانوني مرموز ميخواهد با قرباني کردن اينان به سود خود بهره برد. در اينگونه موارد ساکت نبودهام، از پخش شدن فهرست اسامي و آدرس برخي بهائيان در شيراز که بلافاصله محکومش کردم [+] تا همان ماجراي زشت گردانيدن وجيهالله ميرزا گلپور، پيرمرد هفتاد ساله بيمار قلبي بهائي، در تنکابن با دستبند و پابند و رها کردن او پس از برداشتن فيلم و عکس فراوان توسط مردم. [+] اينگونه اقدامات را مشکوک و از سوي کساني ميدانم که ميخواهند «مسئله بهائيت» را بعنوان «کيس حقوق بشر» در مجامع بينالمللي عليه ايران زنده نگه دارند.
اين موارد مرا به ياد سخن عبدالبهاء (عباس افندي) مياندازد که «در ضوضاء [آشوب] جهله وهمي نه، البته بايد گاه گاهي جزئي صدايي بلند شود که سبب انتباه خلق گردد.» اين را در بخشي از رساله خود درباره بهائيگري ذيل عنوان «ماهيت بلواهاي ضد بهائي» نوشتهام. آنجا دو نمونه مشهور از "بهائيکشيها" را بررسي کردم؛ ماجراي "شهداي سبعه يزد" (1308 ق.) و بلواي ضد بهائي 1321 ق. در يزد و رشت. در مقدمه اين بررسي نوشتم:
«مورخين بهائي درباره شورشهاي ضدبهائي فراوان سخن ميگويند و ميکوشند تا چهرهاي بسيار مظلوم از سرگذشت اين فرقه در ايران ترسيم کنند. از اين زاويه، تاريخنگاري بهائي شباهتي عجيب به تاريخنگاري يهودي دارد. گويا بهائيان گروهي بودند که بهدليل دگرانديشي ديني قرباني تعصب و کين جاهلانه مسلمانان ايران ميشدند. بررسي نگارنده نشان ميدهد که اين ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبري بهائيت و عناصر مشکوکي در ميان جبهه مخالف بهائيان به عمد و با اهداف معين تبليغي و سياسي به ايجاد مهمترين و جنجاليترين آشوبهاي خونين ضد بهائي، معروف به"بهائيکشي"، دست زدهاند. از مهمترين اين موارد قتل هفت بهائي در سال 1308 ق. در يزد و شورش ضدبهائي 1321 ق. در يزد و رشت و برخي ديگر از نقاط ايران است.» [+]
در مقابل، در مواردي نه چندان اندک، در کمال ناباوري به کساني ميرسم که در خاندانهاي بهائي ريشه دارند. نميگويم بهائياند زيرا رسماً خود را مسلمان ميخوانند و از نظر شرع و قانون اين اقرار کفايت ميکند. ولي نميتوانم بفهمم چرا اين بهائيزادگان، که تا انقلاب به خانوادههاي بهائي فقير يا در بهترين حالت ميانه حال روستايي يا شهر
آخرین ويرايش توسط 3 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
3.عزالدین رضا نژاد
خاتمیت، نفی بابیت (به ضمیمه ی کتاب شناسی نقد بابیت)
اشاره :
پیش از این در مقاله ی «از شیخی گری تابابی گری » آمده بود که میرزا علی محمد شیرازی معروف به «باب » ادعاهای دروغینی مانند: «باب بقیة الله » ، ذکریت، مهدویت و «رسالت » را طرح کرده است . با اعتراض عالمان دین، «باب » در شیراز توبه کرد ولی بعد از اندک زمانی، ادعاهای واهی خود را از سر گرفت و این بار پس از شلاق خوردن و زندانی شدن، حکم اعدام وی صادر گردیده، در تبریز به اجرا درآمد .
پس از اعدام باب، عده ای از طرف دارانش . دست به شورش و آشوب زدند و پس از چندی، غائله ی آنان خاموش گشت ولی برخی از پیروانش به تبلیغ و مدلل سازی ادعاهای «باب » پرداخته اند . در این نوشتار، ادعای نفی خاتمیت مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد .
پیشینه ی «خاتمیت »
بعثت پیامبران از سوی خداوند بزرگ، نیازهای بشر را در طول تاریخ تامین کرده است . گرچه نیاز به دین و شریعت آسمانی، باز از نیازهای انسان به شمار می رود و چیزی جای «دین » را نمی گیرد، اما تجدید نبوت ها ضرورت ندارد . اگر راز تجدید نبوت ها را در مسائلی مانند تحریف تعالیم پیامبران و شریعت سابق از سوی مخالفان و حاکمان زر و زور و تزویر، تحولات جوامع بشری از ابتدای تاریخ و نیازمندی به قوانین جدید، وجود کلیات در بعضی از شرایع گذشته و نیاز به تطبیق آن در جزئیات، محدودیت عمر پیامبران و عدم فرصت کافی برای تبیین شریعت، محدودیت امکان ارتباط با همه ی مردم، . . . بدانیم، این عوامل، در مورد دین اسلام به کار نمی آیند; زیرا، اولا، با دلایل برون و درون دینی، اثبات می شود که تحریف بر «قرآن » کریم راه ندارد، و ثانیا، اتمام و تطبیق قوانین با امامت و سنت صورت می پذیرد، و ثالثا، مبانی کلی فقه اسلام و قواعد عامه در فقه اسلامی، قابل دست رسی است، و رابعا، تبیین کلیات احکام اسلامی از طریق عهده داری آن از سوی خود پیامبر و سپس پیشوایان معصوم (علیهم السلام) انجام پذیرفت، و خامسا، با نشر سریع اسلام در جهان، ضعف های مربوط به محدودیت امکان ارتباط با همه ی مردم و . . . حل خواهد شد .
با توجه به نکات یاد شده و حکمت، و مصلحت و علل دیگر، خاتمیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) از سوی خداوند متعال در قرآن کریم مطرح، و سپس از سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و پیشوایان معصوم (علیهم السلام) به صورت های گوناگون تبیین شد . از این رو، مسئله ی خاتمیت، سابقه ای دیرین در عقاید و کلام اسلامی دارد، ولی از آن جهت که در گذشته، در این باره، هیچ گونه اختلاف نظری، در اصل مسئله و تفسیر و تبیین آن وجود نداشت، در کتب کلامی قدیم، مورد بحث و گفت وگو قرار نگرفت، اما در دوران اخیر، ظهور برخی از مسالک و مذاهب ساختگی در جهان اسلام، مانند «بابیت » ، «بهاییت » ، «قادیانیت » ، و . . . با ادعای شریعت جدید و تعالیم آسمانی نو، از یک سو، و ارایه ی تفسیرهای جدید از «خاتمیت » ، از سوی برخی نظریه پردازان، از سوی دیگر، سبب شد که متکلمان اسلامی و مدافعان اعتقادات دینی، آن را به عنوان یکی از بحث های مهم کلامی مورد بحث و بررسی قرار دهند و با تحقیق و تحلیل بیش تر، رساله ها و مقالات و کتاب های جداگانه بنویسند .
آن چه در پی می آید، نگاهی به مسئله ی «خاتمیت از دیدگاه درون دینی » است . مخاطبان این بحث، در وهله ی نخست، مسلمانان پاک و وفادار به پیامبر اسلام اند تا از این رهگذر برای اثبات حقیقت خاتمیت، دلایل متقن دینی را ارایه دهند و در وهله ی دوم، ناآگاهانی اند که مسلمان بودند و به لباس جدیدی که دین، آن را قبول ندارد، در آمده اند . امید آن است که این مقاله ی کوتاه، برای همه، مفید افتد و پیروان مذاهب ساختگی، به حقیقت دین اسلام برگردند .
پیش از ذکر حقیقت خاتمیت و دلایل آن، ادعاهای دروغین میرزا علی محمد شیرازی (مدعی بابیت و نبوت) را ملاحظه می کنیم و سپس به تحلیل و بررسی آن می پردازیم .
ادعاهای دروغین «باب » و «بابیان »
چنان که در مقاله ی پیشین آمده بود، میرزا علی محمد شیرازی (1235 - 1266 ه . ق) در حالی که بیست و پنج سال از عمرش می گذشت، خود را نماینده ی خداوند بر روی زمین خواند که موظف است مردم را برای ظهور عدل خداوندی و آمدن موعود جمیع ملل و کتب آسمانی آماده کند!
بهایی یان (که در آینده به نقد و بررسی آن می پردازیم) برای زمینه سازی جهت پذیرش نبوت پیامبر دروغین دیگر، تلاش دارند که میرزا علی محمد (معروف به «باب ») را از جمله پیامبران خداوند محسوب کنند که به اراده ی خداوند متعال بعد از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مبعوث گشت و اهل عالم را به دینی جدید دعوت کرد!
پیروان مسلک ساختگی بهایی، مدعی اند که «باب » دو مقام داشت:
الف) پیامبری مستقل و صاحب کتاب بود!
ب) مبشر (بشارت دهنده) به ظهور پیامبر دیگری به نام میرزا حسینعلی بود!
آنان در این ادعای پوچ، افراط و اعلام کردند، «باب » از جمله انبیای اولوالعزم و صاحب وحی الهی است! آنان، «باب » را در این مقام، شبیه و نظیر حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) دانستند که صاحب شریعتی مستقل و آیینی جدید است .
نیز گفته اند، ایشان، «همان موعود مقدسی هستند که به ظهورش، وعده ی جمیع پیامبران قبل تحقق یافته است » و «از جمله مظاهر مقدسه ی الهیه و دارای سلطنت و اقتدار مطلقه و حایز کلیه ی حقوق و مزایای رسالتی مستقله است » !
به زعم آنان، اگر چه دوره ی «باب » ، فقط نه سال طول کشید ولکن این دوره ی کوتاه، نباید به هیچ وجه میزان سنجش حقانیت و عظمت امر وی قرار گیرد! چرا که مدت زمان یک آیین، به اراده ی خداوند متعال است که هر موقعی که اهل عالم را محتاج تعالیم جدید بداند، پیامبر جدیدش را ظاهر می سازد! (1)
میرزا علی محمد شیرازی می گفت: «حضرت حجت، ظاهر شد به آیات و بینات به ظهور نقطه "بیان" که بعینه، ظهور نقطه ی " فرقان" است .» (2) و «شبهه نیست که در کور نقطه ی "بیان"، افتخار اولوالالباب به علم توحید و دقایق معرفت و شئونات ممتنعه نزد اهل ولایت بود . از این جهت، خداوند عالم، حجت او را مثل حجت رسول خدا در نفس آیات قرار داد» (3) .
«باب » ، در تفسیر سوره ی یوسف، ادعا کرده است: «ان الله قد اوحی الی ان کنتم تحبون الله فاتبعونی » .
نیز گفته است: «من، از محمد افضل ام، چنان که پیغمبر گفته: "بشر از [آوردن] یک سوره ی من، عاجز است"، من می گویم: "بشر از یک حرف کتاب من عاجز است"; زیرا، محمد، در مقام "الف" و من، در مقام نقطه هستم » . (4)
وی، در نامه اش به شهاب الدین آلوسی آورده است: «قد بعثنی الله بمثل ما قد بعث محمدا من قبل . . . قد رفع کل ما انتم به تعملون » . (5)
وی در کتاب البیان آورده است: «قسم به خدا! امر من، از امر رسول الله عجیب تر است . او، در میان عرب تربیت شد و من، در میان عجم و در سن بیست و پنج سالگی . . .» .
از دیگر اباطیل او، این است: «اول من سجد لی محمد، ثم علی، ثم الذین شهدوا من بعده » . (6)
دلایل نفی خاتمیت
با طرح نبوت جدید از سوی «باب » و پس از او، میرزا حسینعلی نوری (معروف به بهاء)، طرفداران و پیروان آنان، درصدد تفسیر و توجیه و تاویل «خاتمیت نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)» پرداختند تا به زعم خودشان، ثابت کنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبی صاحب شریعت و دین جدید، باز است و آن چه که ختم شده، نبوت رؤیایی و تبعی است و لذا وحی و الهام رؤیایی، وجود ندارد!
یکی از پیروان این گروه، به نام «روحی روشنی » در کتاب «خاتمیت » می نویسد:
بزرگ ترین حجابی که مانع عرفان و ایقان مسلمین گردیده و آن ها را از شاطی بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم کرده، کلمه ی «خاتم النبیین » است و حدیث «لانبی بعدی » ، در صورتی که معنای آن، نه آن چنان است که مسلمین پنداشته اند . و آیه ی قرآن مجید و احادیث، به هیچ وجه، دلالت بر عدم تجدید شریعت نمی نماید .
سپس شرحی در این باره از «فرائد گلپایگانی » (7) و کتاب درج لئالی هدایت (8) و تبیان و برهان (9) آورده و چنین نتیجه گرفته که «نبی » ، در لغت، «غیبگو» را گویند و لذا به انبیایی که دارای شریعت تازه نبودند، اطلاق می شود، ولی «رسول » ، به پیغمبرانی اطلاق می شود که مستقیما به وسیله ی امواج روحانی و اشعه ی رحمانی، با ذات منیع لایدرک الهی ارتباط داشته، و دارای کتاب جدید و شرع جدید می باشند .
در همین ارتباط می گوید:
مقصود از «رسول » ، کسی است که من عندالله، مامور تشریع شرع جدید باشد و «نبی » ، کسی است که مامور به ترویج و نگاهبانی شریعت قبل باشد . به عبارت دیگر گوییم، «رسول » ، آن است که دارای کتاب باشد و «نبی » ، آن است که کتابی از طرف خدا بر او نازل نشود .»
وی، سپس با اشاره به آیه ی شریف: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین » [احزاب: 40] و حدیث متواتر «لانبی بعدی » ، نتیجه می گیرد که ظهور نبی صاحب شریعت و دین جدید، نفی نشده است .
نیز در بحث از کلمه ی «نبی » می گوید:
بعث رسول و نبی صاحب شریعت، ختم نشده، بل ظهور انبیای تابع و غیرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گردیده است . . . بنابراین، جمله ی «خاتم النبیین » دلالت بر ختم و انقطاع بعث رسول ندارد; زیرا، هر رسولی، نبی نیست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آید . (10)
نقد و بررسی ادله ی نفی خاتمیت
چنان که اشاره شد، علاوه بر دلایل نقلی فراوان از کتاب و سنت، اجماع مسلمانان بر خاتمیت نبوت و شریعت اسلام، استوار است . ادله ای که نویسندگان «بابی » و «بهایی » آورده اند، مخدوش و ادعاهایی بی اساس است . از آن دسته از خوانندگان بزرگواری که این مباحث را پی می گیرند، انتظار می رود، مطالبی که پی در پی هم - با انفکاک موضوعات جهت تسهیل فهم - آورده می شود، با تامل و تعمق بیش تر بنگرند .
استدلال به آیه ی «خاتمیت »
یکی از ادله ی «خاتمیت » ، آیه ی چهلم سوره ی احزاب است که با صراحت و با واژه ی «خاتم » ، ختم نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) را اعلام کرده است:
«ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبیین وکان الله بکل شی ء علیما» ; (11) محمد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست، بلکه پیامبر خدا و ختم کننده ی پیامبران است و خدا، به همه چیز دانا است .
نکاتی که در این آیه مورد توجه است عبارت است از:
1 - نحوه ی تلفظ لفظ «خاتم » در «خاتم النبیین » و معنای آن
لفظ «خاتم » را در آیه به چند صورت می توان خواند، ولی اختلاف در تلفظ آن، کوچک ترین اثری در مفاد و معنای آن پدید نمی آورد . اینک احتمال های مختلف آن مطرح و بررسی می کنیم .
الف) «خاتم » بر وزن «حافظ » که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختم کننده است .
ب) «خاتم » به فتح «تا» ، بر وزن «عالم » و معنای آن «آخر» و «آخرین » است .
ج) «خاتم » بر وزن «عالم » است، ولی به معنای چیزی که با آن اسناد و نامه ها را مهر می کردند، است .
د) «خاتم » به فتح «تاء» و «میم » بر وزن «ضارب » فعل ماضی از باب مضاربه است و به معنای کسی است که پیامبران الهی را ختم کرد .
نتیجه این که لفظ «خاتم » را به هر صورت تلفظ کنیم، معنای آیه، این می شود که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر الهی است و پیامبری و نبوت، با آمدن او، ختم شده، و پس از او، پیامبر و کتاب و شریعت و دین دیگر، نخواهد آمد . علاوه بر کار برد این لفظ در آیات دیگر قرآن (12) به همین معنا، تفاسیر قرآن و سخن دانشمندان لغت (13) در این باره، شواهد گویای دیگر است .
پس می توان به این نتیجه رسید که «خاتمیت » مشتق از «خاتم » و ریشه ی آن، کلمه ی «ختم » به معنای «پایان » است . رایج ترین معنایی که واژه شناسان عرب برای کلمه ی «خاتم » گفته اند، این است که «خاتم » به معنای «مایختم به » (وسیله ی ختم و پایان یافتن چیزی) است، مانند «طابع » که وسیله ی طبع کردن چیزی است .
در این معنا، تفاوتی میان خاتم (بر وزن ناظم) و خاتم (بر وزن آدم) نیست . ابن فارس، در مقاییس اللغة گفته است:
«. . . فاما الختم، وهو الطبع علی الشی ء فذالک من الباب ایضا; لان الطبع لایکون الا بعد بلوغ آخره فی الاحراز . و الخاتم مشتق منه [الختم] ; لان به یختم . ویقال: «الخاتم [بالکسر]، والخاتام و الخیتام . (14)
کاربرد دیگر «خاتم (بر وزن ناظم)» همانند «خاتم » ، به معنای «پایان » و «آخر» یا «آخرین » است . ابن منظور در «لسان العرب » گفته است: «ختام القوم وخاتمهم و خاتمهم: آخرهم . . . و «الخاتم » و «الخاتم » من اسماء البنی (صلی الله علیه وآله وسلم)» . (15)
از تتبع در کلمات واژه شناسان و کاربردهای واژه ی «خاتم (بر وزن ناظم)» به دست می آید که، بیش تر کاربردهای آن، به معنای «آخر» و «پایان » یا «آخرین » است . (16)
بر همین اساس، «خاتم الانبیاء» یکی از القاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) است و به این معنا است که او، آخرین پیامبر الهی است، به این معنا که به وسیله ی او، پیامبری، پایان یافته است . روشن است که این دو معنا، با هم ملازمه دارند و در نتیجه، مفاد خاتمیت، این است که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آخرین پیامبر الهی است، و پس از وی، کسی به عنوان «پیامبر» ، از جانب خداوند برگزیده نخواهد شد . چنین دلالتی، مورد قبول مفسران فریقین است و تحلیل برخی از اندیشه مندان بر دو قرائت «خاتم » و «خاتم » قابل توجه است . به عنوان مثال، «ابوالبقاء عکبری » دانشمند معروف، در ذیل آیه ی «وخاتم النبیین » می نویسد:
[1] خاتم (به فتح تاء)، یا فعل ماضی از باب مفاعله است; یعنی، محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبران الهی را ختم کرد; [2] و یا مصدر است که بنابر این، «خاتم النبیین » به معنای ختم کننده ی پیامبران خواهد بود; زیرا، مصدر، در این قبیل موارد، به معنای اسم فاعل است; [3] و یا آن طور که دیگر دانشمندان گفته اند، خاتم (به فتح تاء) اسم است به معنای آخر آخرین; [4] و یا آن گونه که بعضی دیگر گفته اند، به معنای اسم مفعول است، یعنی «مختوم به النبیون » ، پیامبران الهی، به پیامبر اسلام، مهر و ختم شده اند .
این چهار احتمال، در صورتی است که «خاتم » به فتح «تاء» قرائت شود، و اگر به کسر «تاء» قرائت شود، چنان که شش نفر از «قراء سبعه » این طور قرائت کرده اند، نیز به معنای «آخر و آخرین » است .
خلاصه بنابر هر یک از این پنج احتمال، معنای آیه، این است که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آخرین پیامبر الهی است و پس از او پیامبر دیگری نخواهد آمد . (17)
با این تبیین کامل واژه شناختی «خاتم » ، جایی برای پندار نادرست برخی از نویسندگان بابی - بهایی، باقی نمی ماند . آنان گفته اند، چون «خاتم » ، در لغت، به معنای زینت انگشت آمده است، ممکن است منظور از «خاتم النبیین » این باشد که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از حیث کمالات و مقامات، به جایی رسیده است که زینت سایر پیامبران است، همان طور که انگشتری، زینت انگشت انسان است!
نیز، این سخن که چون «خاتم » برای تصدیق کردن مضمون نامه به کار می رفته است، یعنی، صاحب نامه، با مهر کردن آخر آن، مضمون نامه را تصدیق می کرده است، ممکن است «خاتم النبیین » هم به معنای «تصدیق کننده ی پیامبران » باشد، آن گونه که «خاتم » وسیله ی تصدیق مضمون نامه است!
در واژه یابی کلمه ی «خاتم » ، روشن شد که به عقیده ی تمام مفسران و دانشمندان علم لغت، این واژه، به معنای «آخرین پیامبران » و «ختم کننده ی آنان » است، و هیچ گاه «خاتم » را بر انسانی به عنوان زینت یا تصدیق کننده، استعمال نکرده اند . ناگفته پیدا است که اگر گوینده ای بخواهد لفظی را در غیرمعنای حقیقی خود به کار برد، لازم است استعمال آن لفظ در آن معنا، رایج و متعارف، یا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سلیم باشد، که البته، مورد بحث، هیچ یک از این ها نیست .
علاوه بر آن، برای استعمال کلمه ای در غیر معنای رایج آن، لازم است قرینه و نشانه ای باشد که شنونده و خواننده، به وسیله ی آن قرینه، مقصود گوینده و نویسنده را تشخیص دهد . در آیه ی مذکور، هیچ قرینه و نشانه ای در کار نیست تا دلیل بر این باشد که معنای حقیقی «خاتم النبیین » منظور نبوده و از آن، معنای غیر حقیقی به طور مجاز، اراده شده است .
این پندار به اندازه ای سست و بی پایه است که مخالفان اسلام، حتی مدعیان دروغین نبوت، به آن اعتنا نکرده اند، بلکه چون خود را مسلمان می نامیدند، در برخی نوشته ها، به طور صریح، به خاتمیت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) اعتراف، و موضوع نبوت و رسالت را با آمدن آن حضرت، پایان یافته دانسته اند . رهبر فرقه ی ضاله ی بهاییت، در کتاب اشراقات اورده است:
والصلاة والسلام علی سید العالم ومربی الامم الذی به انتهت الرسالة والنبوة وعلی آله واصحابه دائما ابدا سرمدا . (18)
نیز در کتاب ایقان هم به «خاتمیت » پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) تصریح می کند و «خاتم » را به معنای «زینت » یا «تصدیق کننده » نمی داند، بلکه به همان معنای «ختم کننده » دانسته، اما آن را تاویل می برد، به گونه ای که بتواند راهی برای ادعای نبوت خود باز کند .
از سوی دیگر، خوب است از طرفداران چنین نظریه ای پرسید، اگر مقصود از «خاتم » در «خاتم النبیین » زینت بودن پیامبر اسلام در میان پیامبران گذشته است، آیا بهتر نبود به جای «خاتم » کلمه ی «تاج » و همانند آن به کار می برد؟ زیرا، «تاج » و مانند آن، برای فهماندن این معنا، خیلی مناسب تر است .
هرگاه مقصود از جمله ی «خاتم النبیین » این بود که بفهمانند رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) تصدیق کننده ی پیامبران گذشته است، چرا کلمه ی «مصدق » که بر این مطلب صراحت دارد، به کار برده نشده و به جای آن کلمه ی «خاتم » که معنای حقیقی آن چیزی دیگری است، به کار برده شده است؟
قابل دقت و یادآوری است که قرآن کریم در موارد دیگر که درصدد بیان این معنا بوده، از کلمه ی «مصدق » استفاده کرده است . (19)
علاوه بر همه ی این ها، اگر منظور از «خاتم » ، در این آیه، «تصدیق کننده » باشد، باید میان آن حضرت و «خاتم » به معنای تصدیق کننده، شباهتی باشد، در حالی که شباهتی نیست; زیرا، «خاتم » ، وسیله و ابزار تصدیق «نامه » و «نوشته » است، نه این که خود «خاتم » تصدیق کننده باشد; زیرا، شخصی که نامه را می نویسد، با «مهر» ، صحت آن نامه را تصدیق می کند، خود او تصدیق کننده است و «خاتم » وسیله ی تصدیق به شمار می رود، اما پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) خودش، تصدیق کننده ی پیامبران پیشین است، نه این که وسیله ی تصدیق باشد . (20)
2 - واژه ی «نبی » و «رسول »:
در شبهه ی نویسندگان بابی و بهایی آمده: «در قرآن، خاتم النبیین، ذکر شده، ولی «خاتم المرسلین » نیامده است و لذا آمدن رسول دیگری پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) نفی نشده است .» .
در پاسخ آن، نکاتی را یادآوری می کنیم:
الف) کلمه ی «نبی » ، در لغت، به «الانباء عن الله » معنا شده است; یعنی، کسی که از طرف خداوند، خبر دهد، چه خبر دهنده، دارای شریعت مستقل باشد یا از شریعت دیگری پیروی کند; زیرا، ملاک در صدق نبوت او، اخبار از ناحیه ی خداوند از طریق وحی است .
ب) نبوت، صفت خاص پیغمبران است و به غیر آنان، اطلاق نمی شود، ولی «رسول » شامل هر فرستاده می شود . در قرآن، به فرشتگان (21) و جبرییل (22) و دو نفر از فرستادگان (23) حضرت مسیح به انطاکیه - که از حواریون آن حضرت بودند - «رسول » اطلاق شده است . از این رو، برای اعلام انقطاع وحی، باید از واژه ی «خاتم النبیین » استفاده کرد و نه «خاتم الرسل » ; زیرا، در کلمه ی «نبی » ، وحی و نبوت خوابیده، ولی در کلمه ی «رسول » این معنا لحاظ نشده است . نیز بر اساس کاربرد قرآن کریم، «نبی » ، وصف «رسول » آمده است: «. . . و رسوله النبی . . .» و «الرسول النبی » (24) .
ج) در قرآن کریم، به تعدادی از پیامبرانی که دارای کتاب و شریعت مستقل نبوده اند، «رسول » اطلاق شده است، مانند حضرت و حضرت اسماعیل (28) .
د) هر گاه کلمه ی «رسول » و «نبی » در جمله ای، کنار هم قرار گیرند، مانند آیه ی پنجاه و دوم سوره ی حج: «و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لانبی . . .» ممکن است از «رسول » و «نبی » ، دو معنای متفاوت اراده شده باشد، ولی دلیلی در دست نیست که در این موارد، مقصود از آن، همان معنایی باشد که مؤلف بهایی «خاتمیت » اظهار کرده است، بلکه تفاوت آن ها در مقام رسالت و نبوت است که بر حسب روایات، مقام رسالت برتر از مقام نبوت است . در روایت آمده که سیصدوسیزده تن از انبیا، دارای رسالت خاصی بوده اند و از آنان به «رسل » تعبیر می شود (29) .
پس این تفاوت از ناحیه ی مفهوم لفظ «نبی » و «رسول » نیست . بدین ترتیب، پیامبرانی که از هر دو مقام برخوردار بودند، بر سایر پیامبران برتری معنوی دارند .
ه) مؤید دیگری که می تواند معنای آیه را روشن، و بی اساس بودن پندار اشکال کننده را واضح کند، این است که در قسمت زیادی از روایاتی که در باره ی خاتمیت آمده، در حقیقت، تذکر و توضیح معنای خاتمیت در آیه ی شریف است . الفاظی که در روایات آمده چنین است: «خاتم المرسلین » ، «لیس بعدی رسول » ، «اختم به انبیائی ورسلی » ، «وختم به الوحی » ، و «خاتم رسله » ، «وختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده ابدا» . (30)
ز) نکته ی دیگری که برای رد ادعای نویسندگان بابی و بهایی باید تذکر داد، این است که انحصار و تخصیص وحی رؤیایی به انبیای تابع و سپس آن را برای تاویل آیه ی «خاتم النبیین » مستمسک قراردادن، غلط و اشتباه است; زیرا، که آیه ی صدویکم سوره ی صافات که در باره ی حضرت ابراهیم (علیه السلام) است: «قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک . . .» تصریح دارد که در خواب، به حضرت ابراهیم (علیه السلام) وحی شد و آن حضرت به قربانی فرزندش اسماعیل مامور گردید . این، در حالی است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) دارای شریعت مستقل بود و شریعت پیش از خودش را نسخ کرده بود . پس این سخن صحیح نیست که بعد از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)، پیامبر صاحب شریعت مستقل نخواهد آمد، ولی «آمدن رسول » که تبلیغ شریعت گذشته کند، اشکال ندارد!
توضیح و بیان دیگر
با بررسی های به عمل آمده، می توان به بیان دیگر، مطالب را جمع بندی کرد و این گونه توضیح داد که ختم نبوت، مستلزم ختم رسالت و شریعت است .
توضیح این که نبوت، عبارت است از این که از جانب خداوند، به فردی، وحی شود که او به مقام نبوت برگزیده شده است، و نیز معارف و احکام الهی که بیان کننده ی اصول و فروع دین است، به او وحی گردد . رسالت، به این معنا است که از میان کسانی که به مقام نبوت برگزیده شده اند، از جانب خداوند، ماموریت ویژه ای یافته اند تا معارف و احکام الهی را در سطحی وسیع تر، به بشر ابلاغ کنند و با کوشش در جهت اجرای آن ها در جامعه ی بشری، بشریت را به سوی کمال و سعادت سوق دهند . البته، پیامبران الهی، هر دو مقام را داشته اند; یعنی، هم حامل وحی و شریعت آسمانی بوده اند و هم مسئولیت ابلاغ و اجرای آن احکام را در جامعه ی بشری بر عهده داشته اند . از این رو، قرآن کریم، آن جا که از نبوت عامه سخن گفته، گاهی از پیامبران با واژه ی «النبیین » (31) تعبیر آورده است که مسئولیت «بشارت » و «انذار» مردم را بر عهده داشتند و گاهی با واژه ی «رسلنا» (32) . گویا آنان به خاطر گستردگی کار، چه بسا نیاز داشتند از «بینات » و «معجزات » بیش تری استفاده کنند .
با این بیان، مطلب دیگری هم به دست می آید و آن این که می توان فرض کرد که کسی در شرایطی دارای مقام نبوت باشد، ولی هنوز به مقام رسالت دست نیافته باشد و در زمان بعد، به عنوان رسول برگزیده شود، ولی عکس آن (کسی رسول باشد و به نبوت مبعوث نباشد) معقول نیست; زیرا، برگزیده شدن به مقام رسالت، بدون این که دارای مقام نبوت باشد و شریعت الهی به او وحی شده باشد، نامعقول است .
پیش از این هم، یادآوری کردیم که در روایت آمده، تعداد پیامبران، صد و بیست و چهارهزار نفر است که از میان آنان، سیصد و سیزده نفر، علاوه بر منصب نبوت، دارای منصب رسالت اند . (33)
یادآوری این نکته هم لازم است که اگر چه پیامبران صاحب شریعت، طبق نظریه ی مشهور، پنج پیامبر بزرگ الهی (نوح (علیه السلام) ابراهیم (علیه السلام) موسی (علیه السلام) عیسی (علیه السلام) پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)) بوده اند، ولی وحی نبوت و شریعت، به آنان اختصاص نداشته و مشترک میان همه ی پیامبران الهی بوده است، حتی پیامبران قبل از حضرت نوح (علیه السلام) نیز اگر چه دارای شریعت به معنای مصطلح آن که با کتاب همراه است، نبودند، اما آنان نیز از وحی الهی برخوردار بودند و آن چه برای هدایت مردم نیاز داشتند، از طریق وحی به آنان ابلاغ می شد .
بنابراین، خاتمیت در مبحث نبوت، بیان کننده ی سه مطلب است:
1 - پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فردی به عنوان «نبی » ، از جانب خداوند برگزیده نخواهد شد; یعنی، به کسی وحی نخواهد شد تا او پیامبر الهی باشد .
2 - پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و شریعت اسلام، شریعت دیگری از جانب خداوند، برای بشر تشریع و نازل نخواهد شد و شریعت اسلام تا آخرالزمان، جاودانه باقی خواهد ماند .
3 - پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) هیچ کس به عنوان «رسول خداوند» که ماموریت ابلاغ شریعت جدیدی به مردم دارد، مبعوث نخواهد شد و از آن جا که باب نبوت، بسته است، باب رسالت نیز بسته خواهد بود . (34)
یادسپاری
باید توجه داشت که ختم باب وحی و نبوت، و شریعت و رسالت، مستلزم ختم باب الهام و قطع هر گونه ارتباط بشر با عالم غیب و دریافت حقایق و معارف غیبی از طریق ارتباط با فرشتگان نیست . در احادیث اسلامی آمده است که هم در امت های پیشین و هم در امت اسلامی، کسانی بوده و هستند که بدون این که از مقام نبوت و رسالت برخوردار بوده باشند، از عالم غیب، به آنان الهام می شود و فرشتگان با آنان سخن می گویند . این گونه افراد، در اصطلاح، «محدث » نامیده می شوند . (35)
× × ×
کتاب شناختی نقد بابیت
پس از ادعاهای بی اساس میرزا علی محمد شیرازی، علما و اندیشه مندان مسلمان، برای جلوگیری از گمراهی مردم، با قلم و بیان، به افشای توطئه ی استعمار پرداختند، و خطر انحراف را گوشزد کردند . استقصای کامل و احصای همه ی کتاب ها، میسر نیست . در عین حال، برای آن دسته از خوانندگانی که بخواهند اطلاعات بیش تری در این زمینه داشته، از تحقیقات و ردیه های دیگران با خبر باشند، تعدادی از کتاب هایی که در رد نقد و بررسی «بابیت » تدوین شده، آورده می شود . امید است که مفید واقع شود .
تعدادی از اسامی لیست پیوستی، در الذریعة (نوشته ی آقا بزرگ تهرانی) و تعداد کمی از آن، در لغت نامه ی دهخدا آمده است . اکثر کتاب ها، چاپ شده است .
× × ×
ابطال مذهب بابیه، اسماعیل حسینی یزدی .
ازهاق الباطل، سیدعلی محمودآبادی .
ازهاق الباطل، محمد کریم خان بن ابراهیم کرمانی .
اشعار نیوا در رد باب و بهاء، آخوند محمدجواد صافی .
البابیون و البهائیون، (یو)، همایون همتی، تهران، منظمة الاعلام الاسلامی، 1411 ه . ق، 91 ص .
الحجج الرضویة فی تایید الهدایة المهدویة و الرد علی البابیة، محمد بن محمود حسینی لواسانی .
الحسامیة فی رد البابیة، محمد احمد قاینی (مخطوط).
الحق المبین (فی الرد علی البابیة)، احمد بن محمد علی بن محمد کاظم شاهرودی .
الرد علی البابیة، آقا رضا بن محمدحسین اصفهانی .
الرد علی البابیة، خلف بن عبد علی آل عصفور البحرانی .
الرد علی البابیة، سدر الاسلام علی اکبر بن بشیر محمد همدانی .
الرد علی البابیة، سید احمد بن محمدتقی موسوی تربتی .
الرد علی البابیة، فاضل جعفر مزاره شیرازی .
الرد علی البابیة، محمدتقی بن محمدباقر آقا نجفی اصفهانی .
الرد علی البابیة، محمدحسن خوسفی قائنی .
الرد علی البابیة، محمدعلی بن محمدحسین حائری، مصر، 1329 ه . ق .
الرد علی البابیة، ملا عبدالرسول کاشانی .
الرد علی البابیة، مهدی بن محمد علی ثقة الاسلام .
الرد علی البابیة و البهائیة، عبدالرسول بن محمد بن زین العابدین، تهران، 1374 ه . ق، 60ص .
الرد علی البابیة، یحیی بن رحیم الارومی، نجف اشرف، 1344 ه . ق .
السهام النافذة فی الرد علی البابیة، محمد قاسم بن محمدتقی غروی (مخطوط).
الشیخ و الشاب فی رد البهائیة و الباب، السید هاشم حسین فتح الله، بغداد، 1331 ه . ق، چاپ اول; (1347 ه . ق، چاپ دوم).
الشیخیة و البابیة او المفاسد العالیة، محمد بن محمد مهدی الخالصی، بغداد، مطبعة المعارف، 1372 ه . ق، 344 ص .
الهدایة المهدویة فی رد البابیة، علی اصغر بن رجب علی الیزدی الاردکانی، تهران، 1325 ه ، 263 ص، چاپ سنگی .
ایراد در پیرامون مسلک باب و بهاء مذاهب مختلفه عالم، محمد مهین پور (حاج رحیم) تهران، مطبوعات وطن ما، 1375، چاپ دوم، 105 ص .
باب کیست و سخن او چیست؟ نور الدین چهاردهی، فتحی، 320 ص .
باب و بها را بشناسید، فتح الله بن عبدالرحیم الیزدی، حیدرآباد کن، 1371 ه . ق، 336 ص، چاپ سنگی .
بابی گری و بهایی گری، محمد محمدی اشتهاردی، قم، علامه، 1378 ه . ش، 280 ص .
بابی ها چه می گویند؟ هبة الله مرندی، تهران، 1347 ه . ش، 144 ص .
بررسی و محاکمه باب و بهاء (بررسی و محاکمه در تاریخ و عقاید)، ح، م، ت، ج 1، مصطفوی، 212 ص، ج 2، برهان، 281 ص; ج 3، انتشارات اسلامی، 323 ص .
بیان الحقایق، عبدالحسین آیتی .
بی بهایی باب و بهاء، محمد علی خادمی، شیراز، 1409 ه . ق، 196 ص .
پنجه ی خونین استعمار در آستین باب، احمد رحیمی کاشانی، 140 ص .
تجلیات باب و بهاء، احمد علی بن محمد مهدی الامرتسرسی، لاهور، تعلیمی پرس، 32 ص .
تحقیق در بابی گری، بهایی گری، یوسف فضایی، فرخی، 274 ص .
تخریب الباب، ابوالقاسم بن میرزا کاظم الزنجانی .
ترجمه ی کتاب نصایح الهدی، محمد جواد بلاغی، دارالتبلیغ اسلامی، اصفهان، 211 ص .
تنبیه الغافلین (فی الرد علی البابیة)، محمد تقی بن حسین علی الهروی الاصفهانی .
حقایق شیعیان، عبدالرسول احقاقی اسکویی، 75 ص .
خرافات البابیة، محمدحسین آل کاشف الغطاء .
در ساختمان بابیت و بهاییت، جعفر خندق آبادی، تهران، 1377 ه ، 52 ص .
دفع شبهة طول عمر الحجة (عج)، محمود بن محمدحسن بن محمد جعفر الشریعتمدار .
ذیل الارغام (ذیل ارغام الشیطان فی رد (اهل البیان) البابیة)، سید محمد بن محمود حسینی، تهران 1342 ه . ق، چاپ سنگی، 406 ص .
رجم الشیطان فی رد اهل البیان، عبدالرحیم بن ملا عبدالرحمان البروجردی، چاپ سنگی، 179 ص .
رد الباب، ابوالقاسم بن کاظم موسوی زنجانی .
رد الباب، محمدخان بن کریم خان کرمانی، کرمان، 1384 ه . ق، 223 ص .
رد الباب، محمد کریم خان قاجار کرمانی، کرمان، 1383 ه . ق، چاپ سنگی .
رد اهل البیان، سید محمد بن محمود حسینی لواسانی، تهران، 1342 ه . ق، چاپ سنگی .
رد بابیه، عبدالله بن محمد حسن مامقانی، نجف اشرف، 1345 ه . ق .
رد بر بابیه، ابوتراب بن ابی القاسم برغانی شهید قزوینی (مخطوط).
رد بر بابیه، سید محمد حسین بن محمد حسینی نجف آبادی (مخطوط).
رد بر بابیه، محمد تقی حسینی قزوینی (مخطوط).
رد شبهات بابیه، محمد بن کریم کرمانی (این کتاب، خطی و به صورت پرسش و پاسخ است).
شیخی گری و بابی گری، مرتضی مدرسی چهاردهی، تهران، فروغی، 1387 ه . ق، 212 ص .
صاعقه در رد باب مرتاب، زین العابدین خان کرمانی، مدرسه ی ابراهیمیه، 203 ص .
قلع الباب (قمح الباب)، ابوالقاسم موسوی زنجانی (مخطوط).
کتابی در رد باب، کمال الدین بن حسین خوانساری .
کشف الحیل، عبدالحسین آیتی .
گفت و شنود سیدعلی محمد باب، محمدتقی بن محمد مامقانی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1374 ه . ش، 185 ص .
گمراهان باب و بهاء، احمد بن محمد باقر روضاتی خوانساری .
لوح باب و بهاء، احمدعلی بن محمد مهدی الامرتسری، لاهور، 1960 م ، 144 ص .
محاکمه و بررسی باب و بهاء، حسن بن محمد رحیم مصطفوی اهری، تهران، بوذر جمهوری، 1376 ه ، (3 جلد).
مدافعه در مقابله خصم (در خصوص مطالب بیان)، شیخ عبدالسلام آخوندزاده، تفلیس، 1314 ه . ق .
مشی الانصاف فی کشف الاعتساف (الرد علی البابیة)، میرزا ابراهیم بن ابی الفتح زنجانی .
مناظره با سید علی محمد باب، محمد بن حسین (مخطوط).
موارد تحقیق در باره ی مذهب باب، ادوارد براون .
مواهب الرضویة فی رد شبهات المبلغین من المسیحیة و البابیة و البهائیة، سید محمد بن محمود الحسینی، تبریز، 1343 ه ، 96 ص .
نصائح الهدی والدین الی من کان مسلما وصار بابیا، محمد جواد بن حسن بلاغی، بغداد، 1339 ه . ق، 156 ص; اصفهان، دارالتبلیغ الاسلامی، 1373ه ، 211 ص .
نصحیت به فریب خوردگان باب و بهاء، علی العلامه الفانی الاصفهانی، اصفهان، دارالتبلیغ، 1373 ه ، 211 ص .
پی نوشت ها:
1) مطالب منقول، از اینترنت (در معرفی آیین باب و بهاء) اخذ شده است، آدرس آن:
http://www.banai.org
2) بیان، واحد اول، باب 15 .
3) بیان، واحد دوم، باب اول; نیز ر . ک: بیان، واحد سوم، باب 14; بیان، واحد اول، باب دوم .
4) مفتاح، باب الابواب، ص 77 .
5) نصائح الهدی الی من کان مسلم فصار بابیا، علامه شیخ محمدجواد بلاغی، ص 16 . این کتاب، به زبان فارسی، توسط سید علی علامه فانی اصفهانی ترجمه شد و با نام «نصیحت به فریب خوردگان باب و بهاء» نشر یافت . چاپ اول، 1331 ش، اصفهان، و چاپ دوم، 1405 ق، چاپخانه اسلام، قم .
6) نصائح الهدی، ص 16 .
7) فرائد، ص 35، ابوالفضل گلپایگانی .
8) نوشته ی اشراق خاوری .
9) نوشته ی احمد حمدی .
10) ر . ک: خاتمیت، روحی روشنی، فصل اول، و نیز ص 33 و . . .
11) البته آیات دیگری مانند: فرقان: 1; فصلت: 41 - 42; انعام: 19; سبا: 28 و . . . دلالت بر خاتمیت نبوت پیامبر دارند که ما به جهت اختصار، از توضیح و تفسیر آن ها، خودداری کردیم .
12) ر . ک: مطففین: 25 و 26; یس: 65; جاثیه: 23; بقره: 7 .
13) ر . ک: ابن فارس، مقاییس اللغة، ج 2، ص 245; فیروزآبادی، قاموس اللغة، 4، ص 102; جوهری، مختارالصحاح، ص 130; ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 25; و . . . .
14) مقاییس اللغة، ج 2، ص 245 .
15) لسان العرب، ج 4، ص 25 .
16) برای آگاهی بیش تر در این باره، به کتاب مفاهیم القرآن، آیة الله جعفر سبحانی، ج 3، ص 118 - 122 رجوع شود .
17) ر . ک: التبیان فی اعراب القرآن، ج 2، ص 100; خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، جعفر سبحانی، ترجمه رضا استادی، ص 19 - 20 .
18) اشراقات، ص 292 .
19) ر . ک: آل عمران: 50; مائده: 46; صف: 6 .
20) خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، همان، ص 24 - 26 (با تصرف اندک).
21) ر . ک: انعام: 61; اعراف: 37 .
22) تکویر: 19 .
23) لیس: 14 .
24) اعراف: 157 و 158 .
25) صافات: 133 .
26) صافات: 123 .
27) صافات: 139 .
28) مریم: 54 .
29) بحارالانوار، ج 11، ص 32 .
30) مجموعه ی این روایات، با تکیه بر منابع و مصادر روایی در کتاب هایی که در این موضوع نوشته شد، جمع آوری گردید . به عنوان نمونه، مراجعه شود به کتاب خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، تالیف جعفر سبحانی، ترجمه ی رضا استادی .
31) فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین » ، بقره: 214 .
32) لقد ارسلنا رسلنا بالبینات » حدید: 35 .
33) ر . ک: معانی الاخبار، ص 333; بحارالانوار، ج 11، ص 33 .
34) کلام تطبیقی (3ص 106 - 108، علی ربابی گلپایگانی، (با تصرف اندک)، دفتر تحقیقات و تدوین متون درسی مرکز جهانی علوم اسلامی .
35) در این باره، رجوع کنید به اصول کافی، ج 1، ص 176; صحیح بخاری، ج 3، کتاب فضائل الصحابة; صحیح مسلم، ج 4، کتاب فضائل الصحابة; المعجم الفهرس لالفاظ الحدیث النبوی، ج 1، ص 434 .
خاتمیت، نفی بابیت (به ضمیمه ی کتاب شناسی نقد بابیت)
اشاره :
پیش از این در مقاله ی «از شیخی گری تابابی گری » آمده بود که میرزا علی محمد شیرازی معروف به «باب » ادعاهای دروغینی مانند: «باب بقیة الله » ، ذکریت، مهدویت و «رسالت » را طرح کرده است . با اعتراض عالمان دین، «باب » در شیراز توبه کرد ولی بعد از اندک زمانی، ادعاهای واهی خود را از سر گرفت و این بار پس از شلاق خوردن و زندانی شدن، حکم اعدام وی صادر گردیده، در تبریز به اجرا درآمد .
پس از اعدام باب، عده ای از طرف دارانش . دست به شورش و آشوب زدند و پس از چندی، غائله ی آنان خاموش گشت ولی برخی از پیروانش به تبلیغ و مدلل سازی ادعاهای «باب » پرداخته اند . در این نوشتار، ادعای نفی خاتمیت مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد .
پیشینه ی «خاتمیت »
بعثت پیامبران از سوی خداوند بزرگ، نیازهای بشر را در طول تاریخ تامین کرده است . گرچه نیاز به دین و شریعت آسمانی، باز از نیازهای انسان به شمار می رود و چیزی جای «دین » را نمی گیرد، اما تجدید نبوت ها ضرورت ندارد . اگر راز تجدید نبوت ها را در مسائلی مانند تحریف تعالیم پیامبران و شریعت سابق از سوی مخالفان و حاکمان زر و زور و تزویر، تحولات جوامع بشری از ابتدای تاریخ و نیازمندی به قوانین جدید، وجود کلیات در بعضی از شرایع گذشته و نیاز به تطبیق آن در جزئیات، محدودیت عمر پیامبران و عدم فرصت کافی برای تبیین شریعت، محدودیت امکان ارتباط با همه ی مردم، . . . بدانیم، این عوامل، در مورد دین اسلام به کار نمی آیند; زیرا، اولا، با دلایل برون و درون دینی، اثبات می شود که تحریف بر «قرآن » کریم راه ندارد، و ثانیا، اتمام و تطبیق قوانین با امامت و سنت صورت می پذیرد، و ثالثا، مبانی کلی فقه اسلام و قواعد عامه در فقه اسلامی، قابل دست رسی است، و رابعا، تبیین کلیات احکام اسلامی از طریق عهده داری آن از سوی خود پیامبر و سپس پیشوایان معصوم (علیهم السلام) انجام پذیرفت، و خامسا، با نشر سریع اسلام در جهان، ضعف های مربوط به محدودیت امکان ارتباط با همه ی مردم و . . . حل خواهد شد .
با توجه به نکات یاد شده و حکمت، و مصلحت و علل دیگر، خاتمیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) از سوی خداوند متعال در قرآن کریم مطرح، و سپس از سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و پیشوایان معصوم (علیهم السلام) به صورت های گوناگون تبیین شد . از این رو، مسئله ی خاتمیت، سابقه ای دیرین در عقاید و کلام اسلامی دارد، ولی از آن جهت که در گذشته، در این باره، هیچ گونه اختلاف نظری، در اصل مسئله و تفسیر و تبیین آن وجود نداشت، در کتب کلامی قدیم، مورد بحث و گفت وگو قرار نگرفت، اما در دوران اخیر، ظهور برخی از مسالک و مذاهب ساختگی در جهان اسلام، مانند «بابیت » ، «بهاییت » ، «قادیانیت » ، و . . . با ادعای شریعت جدید و تعالیم آسمانی نو، از یک سو، و ارایه ی تفسیرهای جدید از «خاتمیت » ، از سوی برخی نظریه پردازان، از سوی دیگر، سبب شد که متکلمان اسلامی و مدافعان اعتقادات دینی، آن را به عنوان یکی از بحث های مهم کلامی مورد بحث و بررسی قرار دهند و با تحقیق و تحلیل بیش تر، رساله ها و مقالات و کتاب های جداگانه بنویسند .
آن چه در پی می آید، نگاهی به مسئله ی «خاتمیت از دیدگاه درون دینی » است . مخاطبان این بحث، در وهله ی نخست، مسلمانان پاک و وفادار به پیامبر اسلام اند تا از این رهگذر برای اثبات حقیقت خاتمیت، دلایل متقن دینی را ارایه دهند و در وهله ی دوم، ناآگاهانی اند که مسلمان بودند و به لباس جدیدی که دین، آن را قبول ندارد، در آمده اند . امید آن است که این مقاله ی کوتاه، برای همه، مفید افتد و پیروان مذاهب ساختگی، به حقیقت دین اسلام برگردند .
پیش از ذکر حقیقت خاتمیت و دلایل آن، ادعاهای دروغین میرزا علی محمد شیرازی (مدعی بابیت و نبوت) را ملاحظه می کنیم و سپس به تحلیل و بررسی آن می پردازیم .
ادعاهای دروغین «باب » و «بابیان »
چنان که در مقاله ی پیشین آمده بود، میرزا علی محمد شیرازی (1235 - 1266 ه . ق) در حالی که بیست و پنج سال از عمرش می گذشت، خود را نماینده ی خداوند بر روی زمین خواند که موظف است مردم را برای ظهور عدل خداوندی و آمدن موعود جمیع ملل و کتب آسمانی آماده کند!
بهایی یان (که در آینده به نقد و بررسی آن می پردازیم) برای زمینه سازی جهت پذیرش نبوت پیامبر دروغین دیگر، تلاش دارند که میرزا علی محمد (معروف به «باب ») را از جمله پیامبران خداوند محسوب کنند که به اراده ی خداوند متعال بعد از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مبعوث گشت و اهل عالم را به دینی جدید دعوت کرد!
پیروان مسلک ساختگی بهایی، مدعی اند که «باب » دو مقام داشت:
الف) پیامبری مستقل و صاحب کتاب بود!
ب) مبشر (بشارت دهنده) به ظهور پیامبر دیگری به نام میرزا حسینعلی بود!
آنان در این ادعای پوچ، افراط و اعلام کردند، «باب » از جمله انبیای اولوالعزم و صاحب وحی الهی است! آنان، «باب » را در این مقام، شبیه و نظیر حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) دانستند که صاحب شریعتی مستقل و آیینی جدید است .
نیز گفته اند، ایشان، «همان موعود مقدسی هستند که به ظهورش، وعده ی جمیع پیامبران قبل تحقق یافته است » و «از جمله مظاهر مقدسه ی الهیه و دارای سلطنت و اقتدار مطلقه و حایز کلیه ی حقوق و مزایای رسالتی مستقله است » !
به زعم آنان، اگر چه دوره ی «باب » ، فقط نه سال طول کشید ولکن این دوره ی کوتاه، نباید به هیچ وجه میزان سنجش حقانیت و عظمت امر وی قرار گیرد! چرا که مدت زمان یک آیین، به اراده ی خداوند متعال است که هر موقعی که اهل عالم را محتاج تعالیم جدید بداند، پیامبر جدیدش را ظاهر می سازد! (1)
میرزا علی محمد شیرازی می گفت: «حضرت حجت، ظاهر شد به آیات و بینات به ظهور نقطه "بیان" که بعینه، ظهور نقطه ی " فرقان" است .» (2) و «شبهه نیست که در کور نقطه ی "بیان"، افتخار اولوالالباب به علم توحید و دقایق معرفت و شئونات ممتنعه نزد اهل ولایت بود . از این جهت، خداوند عالم، حجت او را مثل حجت رسول خدا در نفس آیات قرار داد» (3) .
«باب » ، در تفسیر سوره ی یوسف، ادعا کرده است: «ان الله قد اوحی الی ان کنتم تحبون الله فاتبعونی » .
نیز گفته است: «من، از محمد افضل ام، چنان که پیغمبر گفته: "بشر از [آوردن] یک سوره ی من، عاجز است"، من می گویم: "بشر از یک حرف کتاب من عاجز است"; زیرا، محمد، در مقام "الف" و من، در مقام نقطه هستم » . (4)
وی، در نامه اش به شهاب الدین آلوسی آورده است: «قد بعثنی الله بمثل ما قد بعث محمدا من قبل . . . قد رفع کل ما انتم به تعملون » . (5)
وی در کتاب البیان آورده است: «قسم به خدا! امر من، از امر رسول الله عجیب تر است . او، در میان عرب تربیت شد و من، در میان عجم و در سن بیست و پنج سالگی . . .» .
از دیگر اباطیل او، این است: «اول من سجد لی محمد، ثم علی، ثم الذین شهدوا من بعده » . (6)
دلایل نفی خاتمیت
با طرح نبوت جدید از سوی «باب » و پس از او، میرزا حسینعلی نوری (معروف به بهاء)، طرفداران و پیروان آنان، درصدد تفسیر و توجیه و تاویل «خاتمیت نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)» پرداختند تا به زعم خودشان، ثابت کنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبی صاحب شریعت و دین جدید، باز است و آن چه که ختم شده، نبوت رؤیایی و تبعی است و لذا وحی و الهام رؤیایی، وجود ندارد!
یکی از پیروان این گروه، به نام «روحی روشنی » در کتاب «خاتمیت » می نویسد:
بزرگ ترین حجابی که مانع عرفان و ایقان مسلمین گردیده و آن ها را از شاطی بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم کرده، کلمه ی «خاتم النبیین » است و حدیث «لانبی بعدی » ، در صورتی که معنای آن، نه آن چنان است که مسلمین پنداشته اند . و آیه ی قرآن مجید و احادیث، به هیچ وجه، دلالت بر عدم تجدید شریعت نمی نماید .
سپس شرحی در این باره از «فرائد گلپایگانی » (7) و کتاب درج لئالی هدایت (8) و تبیان و برهان (9) آورده و چنین نتیجه گرفته که «نبی » ، در لغت، «غیبگو» را گویند و لذا به انبیایی که دارای شریعت تازه نبودند، اطلاق می شود، ولی «رسول » ، به پیغمبرانی اطلاق می شود که مستقیما به وسیله ی امواج روحانی و اشعه ی رحمانی، با ذات منیع لایدرک الهی ارتباط داشته، و دارای کتاب جدید و شرع جدید می باشند .
در همین ارتباط می گوید:
مقصود از «رسول » ، کسی است که من عندالله، مامور تشریع شرع جدید باشد و «نبی » ، کسی است که مامور به ترویج و نگاهبانی شریعت قبل باشد . به عبارت دیگر گوییم، «رسول » ، آن است که دارای کتاب باشد و «نبی » ، آن است که کتابی از طرف خدا بر او نازل نشود .»
وی، سپس با اشاره به آیه ی شریف: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین » [احزاب: 40] و حدیث متواتر «لانبی بعدی » ، نتیجه می گیرد که ظهور نبی صاحب شریعت و دین جدید، نفی نشده است .
نیز در بحث از کلمه ی «نبی » می گوید:
بعث رسول و نبی صاحب شریعت، ختم نشده، بل ظهور انبیای تابع و غیرمستقل که در خواب ملهم شوند، ختم گردیده است . . . بنابراین، جمله ی «خاتم النبیین » دلالت بر ختم و انقطاع بعث رسول ندارد; زیرا، هر رسولی، نبی نیست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آید . (10)
نقد و بررسی ادله ی نفی خاتمیت
چنان که اشاره شد، علاوه بر دلایل نقلی فراوان از کتاب و سنت، اجماع مسلمانان بر خاتمیت نبوت و شریعت اسلام، استوار است . ادله ای که نویسندگان «بابی » و «بهایی » آورده اند، مخدوش و ادعاهایی بی اساس است . از آن دسته از خوانندگان بزرگواری که این مباحث را پی می گیرند، انتظار می رود، مطالبی که پی در پی هم - با انفکاک موضوعات جهت تسهیل فهم - آورده می شود، با تامل و تعمق بیش تر بنگرند .
استدلال به آیه ی «خاتمیت »
یکی از ادله ی «خاتمیت » ، آیه ی چهلم سوره ی احزاب است که با صراحت و با واژه ی «خاتم » ، ختم نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) را اعلام کرده است:
«ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبیین وکان الله بکل شی ء علیما» ; (11) محمد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست، بلکه پیامبر خدا و ختم کننده ی پیامبران است و خدا، به همه چیز دانا است .
نکاتی که در این آیه مورد توجه است عبارت است از:
1 - نحوه ی تلفظ لفظ «خاتم » در «خاتم النبیین » و معنای آن
لفظ «خاتم » را در آیه به چند صورت می توان خواند، ولی اختلاف در تلفظ آن، کوچک ترین اثری در مفاد و معنای آن پدید نمی آورد . اینک احتمال های مختلف آن مطرح و بررسی می کنیم .
الف) «خاتم » بر وزن «حافظ » که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختم کننده است .
ب) «خاتم » به فتح «تا» ، بر وزن «عالم » و معنای آن «آخر» و «آخرین » است .
ج) «خاتم » بر وزن «عالم » است، ولی به معنای چیزی که با آن اسناد و نامه ها را مهر می کردند، است .
د) «خاتم » به فتح «تاء» و «میم » بر وزن «ضارب » فعل ماضی از باب مضاربه است و به معنای کسی است که پیامبران الهی را ختم کرد .
نتیجه این که لفظ «خاتم » را به هر صورت تلفظ کنیم، معنای آیه، این می شود که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر الهی است و پیامبری و نبوت، با آمدن او، ختم شده، و پس از او، پیامبر و کتاب و شریعت و دین دیگر، نخواهد آمد . علاوه بر کار برد این لفظ در آیات دیگر قرآن (12) به همین معنا، تفاسیر قرآن و سخن دانشمندان لغت (13) در این باره، شواهد گویای دیگر است .
پس می توان به این نتیجه رسید که «خاتمیت » مشتق از «خاتم » و ریشه ی آن، کلمه ی «ختم » به معنای «پایان » است . رایج ترین معنایی که واژه شناسان عرب برای کلمه ی «خاتم » گفته اند، این است که «خاتم » به معنای «مایختم به » (وسیله ی ختم و پایان یافتن چیزی) است، مانند «طابع » که وسیله ی طبع کردن چیزی است .
در این معنا، تفاوتی میان خاتم (بر وزن ناظم) و خاتم (بر وزن آدم) نیست . ابن فارس، در مقاییس اللغة گفته است:
«. . . فاما الختم، وهو الطبع علی الشی ء فذالک من الباب ایضا; لان الطبع لایکون الا بعد بلوغ آخره فی الاحراز . و الخاتم مشتق منه [الختم] ; لان به یختم . ویقال: «الخاتم [بالکسر]، والخاتام و الخیتام . (14)
کاربرد دیگر «خاتم (بر وزن ناظم)» همانند «خاتم » ، به معنای «پایان » و «آخر» یا «آخرین » است . ابن منظور در «لسان العرب » گفته است: «ختام القوم وخاتمهم و خاتمهم: آخرهم . . . و «الخاتم » و «الخاتم » من اسماء البنی (صلی الله علیه وآله وسلم)» . (15)
از تتبع در کلمات واژه شناسان و کاربردهای واژه ی «خاتم (بر وزن ناظم)» به دست می آید که، بیش تر کاربردهای آن، به معنای «آخر» و «پایان » یا «آخرین » است . (16)
بر همین اساس، «خاتم الانبیاء» یکی از القاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) است و به این معنا است که او، آخرین پیامبر الهی است، به این معنا که به وسیله ی او، پیامبری، پایان یافته است . روشن است که این دو معنا، با هم ملازمه دارند و در نتیجه، مفاد خاتمیت، این است که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آخرین پیامبر الهی است، و پس از وی، کسی به عنوان «پیامبر» ، از جانب خداوند برگزیده نخواهد شد . چنین دلالتی، مورد قبول مفسران فریقین است و تحلیل برخی از اندیشه مندان بر دو قرائت «خاتم » و «خاتم » قابل توجه است . به عنوان مثال، «ابوالبقاء عکبری » دانشمند معروف، در ذیل آیه ی «وخاتم النبیین » می نویسد:
[1] خاتم (به فتح تاء)، یا فعل ماضی از باب مفاعله است; یعنی، محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبران الهی را ختم کرد; [2] و یا مصدر است که بنابر این، «خاتم النبیین » به معنای ختم کننده ی پیامبران خواهد بود; زیرا، مصدر، در این قبیل موارد، به معنای اسم فاعل است; [3] و یا آن طور که دیگر دانشمندان گفته اند، خاتم (به فتح تاء) اسم است به معنای آخر آخرین; [4] و یا آن گونه که بعضی دیگر گفته اند، به معنای اسم مفعول است، یعنی «مختوم به النبیون » ، پیامبران الهی، به پیامبر اسلام، مهر و ختم شده اند .
این چهار احتمال، در صورتی است که «خاتم » به فتح «تاء» قرائت شود، و اگر به کسر «تاء» قرائت شود، چنان که شش نفر از «قراء سبعه » این طور قرائت کرده اند، نیز به معنای «آخر و آخرین » است .
خلاصه بنابر هر یک از این پنج احتمال، معنای آیه، این است که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آخرین پیامبر الهی است و پس از او پیامبر دیگری نخواهد آمد . (17)
با این تبیین کامل واژه شناختی «خاتم » ، جایی برای پندار نادرست برخی از نویسندگان بابی - بهایی، باقی نمی ماند . آنان گفته اند، چون «خاتم » ، در لغت، به معنای زینت انگشت آمده است، ممکن است منظور از «خاتم النبیین » این باشد که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از حیث کمالات و مقامات، به جایی رسیده است که زینت سایر پیامبران است، همان طور که انگشتری، زینت انگشت انسان است!
نیز، این سخن که چون «خاتم » برای تصدیق کردن مضمون نامه به کار می رفته است، یعنی، صاحب نامه، با مهر کردن آخر آن، مضمون نامه را تصدیق می کرده است، ممکن است «خاتم النبیین » هم به معنای «تصدیق کننده ی پیامبران » باشد، آن گونه که «خاتم » وسیله ی تصدیق مضمون نامه است!
در واژه یابی کلمه ی «خاتم » ، روشن شد که به عقیده ی تمام مفسران و دانشمندان علم لغت، این واژه، به معنای «آخرین پیامبران » و «ختم کننده ی آنان » است، و هیچ گاه «خاتم » را بر انسانی به عنوان زینت یا تصدیق کننده، استعمال نکرده اند . ناگفته پیدا است که اگر گوینده ای بخواهد لفظی را در غیرمعنای حقیقی خود به کار برد، لازم است استعمال آن لفظ در آن معنا، رایج و متعارف، یا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سلیم باشد، که البته، مورد بحث، هیچ یک از این ها نیست .
علاوه بر آن، برای استعمال کلمه ای در غیر معنای رایج آن، لازم است قرینه و نشانه ای باشد که شنونده و خواننده، به وسیله ی آن قرینه، مقصود گوینده و نویسنده را تشخیص دهد . در آیه ی مذکور، هیچ قرینه و نشانه ای در کار نیست تا دلیل بر این باشد که معنای حقیقی «خاتم النبیین » منظور نبوده و از آن، معنای غیر حقیقی به طور مجاز، اراده شده است .
این پندار به اندازه ای سست و بی پایه است که مخالفان اسلام، حتی مدعیان دروغین نبوت، به آن اعتنا نکرده اند، بلکه چون خود را مسلمان می نامیدند، در برخی نوشته ها، به طور صریح، به خاتمیت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) اعتراف، و موضوع نبوت و رسالت را با آمدن آن حضرت، پایان یافته دانسته اند . رهبر فرقه ی ضاله ی بهاییت، در کتاب اشراقات اورده است:
والصلاة والسلام علی سید العالم ومربی الامم الذی به انتهت الرسالة والنبوة وعلی آله واصحابه دائما ابدا سرمدا . (18)
نیز در کتاب ایقان هم به «خاتمیت » پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) تصریح می کند و «خاتم » را به معنای «زینت » یا «تصدیق کننده » نمی داند، بلکه به همان معنای «ختم کننده » دانسته، اما آن را تاویل می برد، به گونه ای که بتواند راهی برای ادعای نبوت خود باز کند .
از سوی دیگر، خوب است از طرفداران چنین نظریه ای پرسید، اگر مقصود از «خاتم » در «خاتم النبیین » زینت بودن پیامبر اسلام در میان پیامبران گذشته است، آیا بهتر نبود به جای «خاتم » کلمه ی «تاج » و همانند آن به کار می برد؟ زیرا، «تاج » و مانند آن، برای فهماندن این معنا، خیلی مناسب تر است .
هرگاه مقصود از جمله ی «خاتم النبیین » این بود که بفهمانند رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) تصدیق کننده ی پیامبران گذشته است، چرا کلمه ی «مصدق » که بر این مطلب صراحت دارد، به کار برده نشده و به جای آن کلمه ی «خاتم » که معنای حقیقی آن چیزی دیگری است، به کار برده شده است؟
قابل دقت و یادآوری است که قرآن کریم در موارد دیگر که درصدد بیان این معنا بوده، از کلمه ی «مصدق » استفاده کرده است . (19)
علاوه بر همه ی این ها، اگر منظور از «خاتم » ، در این آیه، «تصدیق کننده » باشد، باید میان آن حضرت و «خاتم » به معنای تصدیق کننده، شباهتی باشد، در حالی که شباهتی نیست; زیرا، «خاتم » ، وسیله و ابزار تصدیق «نامه » و «نوشته » است، نه این که خود «خاتم » تصدیق کننده باشد; زیرا، شخصی که نامه را می نویسد، با «مهر» ، صحت آن نامه را تصدیق می کند، خود او تصدیق کننده است و «خاتم » وسیله ی تصدیق به شمار می رود، اما پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) خودش، تصدیق کننده ی پیامبران پیشین است، نه این که وسیله ی تصدیق باشد . (20)
2 - واژه ی «نبی » و «رسول »:
در شبهه ی نویسندگان بابی و بهایی آمده: «در قرآن، خاتم النبیین، ذکر شده، ولی «خاتم المرسلین » نیامده است و لذا آمدن رسول دیگری پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) نفی نشده است .» .
در پاسخ آن، نکاتی را یادآوری می کنیم:
الف) کلمه ی «نبی » ، در لغت، به «الانباء عن الله » معنا شده است; یعنی، کسی که از طرف خداوند، خبر دهد، چه خبر دهنده، دارای شریعت مستقل باشد یا از شریعت دیگری پیروی کند; زیرا، ملاک در صدق نبوت او، اخبار از ناحیه ی خداوند از طریق وحی است .
ب) نبوت، صفت خاص پیغمبران است و به غیر آنان، اطلاق نمی شود، ولی «رسول » شامل هر فرستاده می شود . در قرآن، به فرشتگان (21) و جبرییل (22) و دو نفر از فرستادگان (23) حضرت مسیح به انطاکیه - که از حواریون آن حضرت بودند - «رسول » اطلاق شده است . از این رو، برای اعلام انقطاع وحی، باید از واژه ی «خاتم النبیین » استفاده کرد و نه «خاتم الرسل » ; زیرا، در کلمه ی «نبی » ، وحی و نبوت خوابیده، ولی در کلمه ی «رسول » این معنا لحاظ نشده است . نیز بر اساس کاربرد قرآن کریم، «نبی » ، وصف «رسول » آمده است: «. . . و رسوله النبی . . .» و «الرسول النبی » (24) .
ج) در قرآن کریم، به تعدادی از پیامبرانی که دارای کتاب و شریعت مستقل نبوده اند، «رسول » اطلاق شده است، مانند حضرت و حضرت اسماعیل (28) .
د) هر گاه کلمه ی «رسول » و «نبی » در جمله ای، کنار هم قرار گیرند، مانند آیه ی پنجاه و دوم سوره ی حج: «و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لانبی . . .» ممکن است از «رسول » و «نبی » ، دو معنای متفاوت اراده شده باشد، ولی دلیلی در دست نیست که در این موارد، مقصود از آن، همان معنایی باشد که مؤلف بهایی «خاتمیت » اظهار کرده است، بلکه تفاوت آن ها در مقام رسالت و نبوت است که بر حسب روایات، مقام رسالت برتر از مقام نبوت است . در روایت آمده که سیصدوسیزده تن از انبیا، دارای رسالت خاصی بوده اند و از آنان به «رسل » تعبیر می شود (29) .
پس این تفاوت از ناحیه ی مفهوم لفظ «نبی » و «رسول » نیست . بدین ترتیب، پیامبرانی که از هر دو مقام برخوردار بودند، بر سایر پیامبران برتری معنوی دارند .
ه) مؤید دیگری که می تواند معنای آیه را روشن، و بی اساس بودن پندار اشکال کننده را واضح کند، این است که در قسمت زیادی از روایاتی که در باره ی خاتمیت آمده، در حقیقت، تذکر و توضیح معنای خاتمیت در آیه ی شریف است . الفاظی که در روایات آمده چنین است: «خاتم المرسلین » ، «لیس بعدی رسول » ، «اختم به انبیائی ورسلی » ، «وختم به الوحی » ، و «خاتم رسله » ، «وختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده ابدا» . (30)
ز) نکته ی دیگری که برای رد ادعای نویسندگان بابی و بهایی باید تذکر داد، این است که انحصار و تخصیص وحی رؤیایی به انبیای تابع و سپس آن را برای تاویل آیه ی «خاتم النبیین » مستمسک قراردادن، غلط و اشتباه است; زیرا، که آیه ی صدویکم سوره ی صافات که در باره ی حضرت ابراهیم (علیه السلام) است: «قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک . . .» تصریح دارد که در خواب، به حضرت ابراهیم (علیه السلام) وحی شد و آن حضرت به قربانی فرزندش اسماعیل مامور گردید . این، در حالی است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) دارای شریعت مستقل بود و شریعت پیش از خودش را نسخ کرده بود . پس این سخن صحیح نیست که بعد از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)، پیامبر صاحب شریعت مستقل نخواهد آمد، ولی «آمدن رسول » که تبلیغ شریعت گذشته کند، اشکال ندارد!
توضیح و بیان دیگر
با بررسی های به عمل آمده، می توان به بیان دیگر، مطالب را جمع بندی کرد و این گونه توضیح داد که ختم نبوت، مستلزم ختم رسالت و شریعت است .
توضیح این که نبوت، عبارت است از این که از جانب خداوند، به فردی، وحی شود که او به مقام نبوت برگزیده شده است، و نیز معارف و احکام الهی که بیان کننده ی اصول و فروع دین است، به او وحی گردد . رسالت، به این معنا است که از میان کسانی که به مقام نبوت برگزیده شده اند، از جانب خداوند، ماموریت ویژه ای یافته اند تا معارف و احکام الهی را در سطحی وسیع تر، به بشر ابلاغ کنند و با کوشش در جهت اجرای آن ها در جامعه ی بشری، بشریت را به سوی کمال و سعادت سوق دهند . البته، پیامبران الهی، هر دو مقام را داشته اند; یعنی، هم حامل وحی و شریعت آسمانی بوده اند و هم مسئولیت ابلاغ و اجرای آن احکام را در جامعه ی بشری بر عهده داشته اند . از این رو، قرآن کریم، آن جا که از نبوت عامه سخن گفته، گاهی از پیامبران با واژه ی «النبیین » (31) تعبیر آورده است که مسئولیت «بشارت » و «انذار» مردم را بر عهده داشتند و گاهی با واژه ی «رسلنا» (32) . گویا آنان به خاطر گستردگی کار، چه بسا نیاز داشتند از «بینات » و «معجزات » بیش تری استفاده کنند .
با این بیان، مطلب دیگری هم به دست می آید و آن این که می توان فرض کرد که کسی در شرایطی دارای مقام نبوت باشد، ولی هنوز به مقام رسالت دست نیافته باشد و در زمان بعد، به عنوان رسول برگزیده شود، ولی عکس آن (کسی رسول باشد و به نبوت مبعوث نباشد) معقول نیست; زیرا، برگزیده شدن به مقام رسالت، بدون این که دارای مقام نبوت باشد و شریعت الهی به او وحی شده باشد، نامعقول است .
پیش از این هم، یادآوری کردیم که در روایت آمده، تعداد پیامبران، صد و بیست و چهارهزار نفر است که از میان آنان، سیصد و سیزده نفر، علاوه بر منصب نبوت، دارای منصب رسالت اند . (33)
یادآوری این نکته هم لازم است که اگر چه پیامبران صاحب شریعت، طبق نظریه ی مشهور، پنج پیامبر بزرگ الهی (نوح (علیه السلام) ابراهیم (علیه السلام) موسی (علیه السلام) عیسی (علیه السلام) پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)) بوده اند، ولی وحی نبوت و شریعت، به آنان اختصاص نداشته و مشترک میان همه ی پیامبران الهی بوده است، حتی پیامبران قبل از حضرت نوح (علیه السلام) نیز اگر چه دارای شریعت به معنای مصطلح آن که با کتاب همراه است، نبودند، اما آنان نیز از وحی الهی برخوردار بودند و آن چه برای هدایت مردم نیاز داشتند، از طریق وحی به آنان ابلاغ می شد .
بنابراین، خاتمیت در مبحث نبوت، بیان کننده ی سه مطلب است:
1 - پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فردی به عنوان «نبی » ، از جانب خداوند برگزیده نخواهد شد; یعنی، به کسی وحی نخواهد شد تا او پیامبر الهی باشد .
2 - پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و شریعت اسلام، شریعت دیگری از جانب خداوند، برای بشر تشریع و نازل نخواهد شد و شریعت اسلام تا آخرالزمان، جاودانه باقی خواهد ماند .
3 - پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) هیچ کس به عنوان «رسول خداوند» که ماموریت ابلاغ شریعت جدیدی به مردم دارد، مبعوث نخواهد شد و از آن جا که باب نبوت، بسته است، باب رسالت نیز بسته خواهد بود . (34)
یادسپاری
باید توجه داشت که ختم باب وحی و نبوت، و شریعت و رسالت، مستلزم ختم باب الهام و قطع هر گونه ارتباط بشر با عالم غیب و دریافت حقایق و معارف غیبی از طریق ارتباط با فرشتگان نیست . در احادیث اسلامی آمده است که هم در امت های پیشین و هم در امت اسلامی، کسانی بوده و هستند که بدون این که از مقام نبوت و رسالت برخوردار بوده باشند، از عالم غیب، به آنان الهام می شود و فرشتگان با آنان سخن می گویند . این گونه افراد، در اصطلاح، «محدث » نامیده می شوند . (35)
× × ×
کتاب شناختی نقد بابیت
پس از ادعاهای بی اساس میرزا علی محمد شیرازی، علما و اندیشه مندان مسلمان، برای جلوگیری از گمراهی مردم، با قلم و بیان، به افشای توطئه ی استعمار پرداختند، و خطر انحراف را گوشزد کردند . استقصای کامل و احصای همه ی کتاب ها، میسر نیست . در عین حال، برای آن دسته از خوانندگانی که بخواهند اطلاعات بیش تری در این زمینه داشته، از تحقیقات و ردیه های دیگران با خبر باشند، تعدادی از کتاب هایی که در رد نقد و بررسی «بابیت » تدوین شده، آورده می شود . امید است که مفید واقع شود .
تعدادی از اسامی لیست پیوستی، در الذریعة (نوشته ی آقا بزرگ تهرانی) و تعداد کمی از آن، در لغت نامه ی دهخدا آمده است . اکثر کتاب ها، چاپ شده است .
× × ×
ابطال مذهب بابیه، اسماعیل حسینی یزدی .
ازهاق الباطل، سیدعلی محمودآبادی .
ازهاق الباطل، محمد کریم خان بن ابراهیم کرمانی .
اشعار نیوا در رد باب و بهاء، آخوند محمدجواد صافی .
البابیون و البهائیون، (یو)، همایون همتی، تهران، منظمة الاعلام الاسلامی، 1411 ه . ق، 91 ص .
الحجج الرضویة فی تایید الهدایة المهدویة و الرد علی البابیة، محمد بن محمود حسینی لواسانی .
الحسامیة فی رد البابیة، محمد احمد قاینی (مخطوط).
الحق المبین (فی الرد علی البابیة)، احمد بن محمد علی بن محمد کاظم شاهرودی .
الرد علی البابیة، آقا رضا بن محمدحسین اصفهانی .
الرد علی البابیة، خلف بن عبد علی آل عصفور البحرانی .
الرد علی البابیة، سدر الاسلام علی اکبر بن بشیر محمد همدانی .
الرد علی البابیة، سید احمد بن محمدتقی موسوی تربتی .
الرد علی البابیة، فاضل جعفر مزاره شیرازی .
الرد علی البابیة، محمدتقی بن محمدباقر آقا نجفی اصفهانی .
الرد علی البابیة، محمدحسن خوسفی قائنی .
الرد علی البابیة، محمدعلی بن محمدحسین حائری، مصر، 1329 ه . ق .
الرد علی البابیة، ملا عبدالرسول کاشانی .
الرد علی البابیة، مهدی بن محمد علی ثقة الاسلام .
الرد علی البابیة و البهائیة، عبدالرسول بن محمد بن زین العابدین، تهران، 1374 ه . ق، 60ص .
الرد علی البابیة، یحیی بن رحیم الارومی، نجف اشرف، 1344 ه . ق .
السهام النافذة فی الرد علی البابیة، محمد قاسم بن محمدتقی غروی (مخطوط).
الشیخ و الشاب فی رد البهائیة و الباب، السید هاشم حسین فتح الله، بغداد، 1331 ه . ق، چاپ اول; (1347 ه . ق، چاپ دوم).
الشیخیة و البابیة او المفاسد العالیة، محمد بن محمد مهدی الخالصی، بغداد، مطبعة المعارف، 1372 ه . ق، 344 ص .
الهدایة المهدویة فی رد البابیة، علی اصغر بن رجب علی الیزدی الاردکانی، تهران، 1325 ه ، 263 ص، چاپ سنگی .
ایراد در پیرامون مسلک باب و بهاء مذاهب مختلفه عالم، محمد مهین پور (حاج رحیم) تهران، مطبوعات وطن ما، 1375، چاپ دوم، 105 ص .
باب کیست و سخن او چیست؟ نور الدین چهاردهی، فتحی، 320 ص .
باب و بها را بشناسید، فتح الله بن عبدالرحیم الیزدی، حیدرآباد کن، 1371 ه . ق، 336 ص، چاپ سنگی .
بابی گری و بهایی گری، محمد محمدی اشتهاردی، قم، علامه، 1378 ه . ش، 280 ص .
بابی ها چه می گویند؟ هبة الله مرندی، تهران، 1347 ه . ش، 144 ص .
بررسی و محاکمه باب و بهاء (بررسی و محاکمه در تاریخ و عقاید)، ح، م، ت، ج 1، مصطفوی، 212 ص، ج 2، برهان، 281 ص; ج 3، انتشارات اسلامی، 323 ص .
بیان الحقایق، عبدالحسین آیتی .
بی بهایی باب و بهاء، محمد علی خادمی، شیراز، 1409 ه . ق، 196 ص .
پنجه ی خونین استعمار در آستین باب، احمد رحیمی کاشانی، 140 ص .
تجلیات باب و بهاء، احمد علی بن محمد مهدی الامرتسرسی، لاهور، تعلیمی پرس، 32 ص .
تحقیق در بابی گری، بهایی گری، یوسف فضایی، فرخی، 274 ص .
تخریب الباب، ابوالقاسم بن میرزا کاظم الزنجانی .
ترجمه ی کتاب نصایح الهدی، محمد جواد بلاغی، دارالتبلیغ اسلامی، اصفهان، 211 ص .
تنبیه الغافلین (فی الرد علی البابیة)، محمد تقی بن حسین علی الهروی الاصفهانی .
حقایق شیعیان، عبدالرسول احقاقی اسکویی، 75 ص .
خرافات البابیة، محمدحسین آل کاشف الغطاء .
در ساختمان بابیت و بهاییت، جعفر خندق آبادی، تهران، 1377 ه ، 52 ص .
دفع شبهة طول عمر الحجة (عج)، محمود بن محمدحسن بن محمد جعفر الشریعتمدار .
ذیل الارغام (ذیل ارغام الشیطان فی رد (اهل البیان) البابیة)، سید محمد بن محمود حسینی، تهران 1342 ه . ق، چاپ سنگی، 406 ص .
رجم الشیطان فی رد اهل البیان، عبدالرحیم بن ملا عبدالرحمان البروجردی، چاپ سنگی، 179 ص .
رد الباب، ابوالقاسم بن کاظم موسوی زنجانی .
رد الباب، محمدخان بن کریم خان کرمانی، کرمان، 1384 ه . ق، 223 ص .
رد الباب، محمد کریم خان قاجار کرمانی، کرمان، 1383 ه . ق، چاپ سنگی .
رد اهل البیان، سید محمد بن محمود حسینی لواسانی، تهران، 1342 ه . ق، چاپ سنگی .
رد بابیه، عبدالله بن محمد حسن مامقانی، نجف اشرف، 1345 ه . ق .
رد بر بابیه، ابوتراب بن ابی القاسم برغانی شهید قزوینی (مخطوط).
رد بر بابیه، سید محمد حسین بن محمد حسینی نجف آبادی (مخطوط).
رد بر بابیه، محمد تقی حسینی قزوینی (مخطوط).
رد شبهات بابیه، محمد بن کریم کرمانی (این کتاب، خطی و به صورت پرسش و پاسخ است).
شیخی گری و بابی گری، مرتضی مدرسی چهاردهی، تهران، فروغی، 1387 ه . ق، 212 ص .
صاعقه در رد باب مرتاب، زین العابدین خان کرمانی، مدرسه ی ابراهیمیه، 203 ص .
قلع الباب (قمح الباب)، ابوالقاسم موسوی زنجانی (مخطوط).
کتابی در رد باب، کمال الدین بن حسین خوانساری .
کشف الحیل، عبدالحسین آیتی .
گفت و شنود سیدعلی محمد باب، محمدتقی بن محمد مامقانی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1374 ه . ش، 185 ص .
گمراهان باب و بهاء، احمد بن محمد باقر روضاتی خوانساری .
لوح باب و بهاء، احمدعلی بن محمد مهدی الامرتسری، لاهور، 1960 م ، 144 ص .
محاکمه و بررسی باب و بهاء، حسن بن محمد رحیم مصطفوی اهری، تهران، بوذر جمهوری، 1376 ه ، (3 جلد).
مدافعه در مقابله خصم (در خصوص مطالب بیان)، شیخ عبدالسلام آخوندزاده، تفلیس، 1314 ه . ق .
مشی الانصاف فی کشف الاعتساف (الرد علی البابیة)، میرزا ابراهیم بن ابی الفتح زنجانی .
مناظره با سید علی محمد باب، محمد بن حسین (مخطوط).
موارد تحقیق در باره ی مذهب باب، ادوارد براون .
مواهب الرضویة فی رد شبهات المبلغین من المسیحیة و البابیة و البهائیة، سید محمد بن محمود الحسینی، تبریز، 1343 ه ، 96 ص .
نصائح الهدی والدین الی من کان مسلما وصار بابیا، محمد جواد بن حسن بلاغی، بغداد، 1339 ه . ق، 156 ص; اصفهان، دارالتبلیغ الاسلامی، 1373ه ، 211 ص .
نصحیت به فریب خوردگان باب و بهاء، علی العلامه الفانی الاصفهانی، اصفهان، دارالتبلیغ، 1373 ه ، 211 ص .
پی نوشت ها:
1) مطالب منقول، از اینترنت (در معرفی آیین باب و بهاء) اخذ شده است، آدرس آن:
http://www.banai.org
2) بیان، واحد اول، باب 15 .
3) بیان، واحد دوم، باب اول; نیز ر . ک: بیان، واحد سوم، باب 14; بیان، واحد اول، باب دوم .
4) مفتاح، باب الابواب، ص 77 .
5) نصائح الهدی الی من کان مسلم فصار بابیا، علامه شیخ محمدجواد بلاغی، ص 16 . این کتاب، به زبان فارسی، توسط سید علی علامه فانی اصفهانی ترجمه شد و با نام «نصیحت به فریب خوردگان باب و بهاء» نشر یافت . چاپ اول، 1331 ش، اصفهان، و چاپ دوم، 1405 ق، چاپخانه اسلام، قم .
6) نصائح الهدی، ص 16 .
7) فرائد، ص 35، ابوالفضل گلپایگانی .
8) نوشته ی اشراق خاوری .
9) نوشته ی احمد حمدی .
10) ر . ک: خاتمیت، روحی روشنی، فصل اول، و نیز ص 33 و . . .
11) البته آیات دیگری مانند: فرقان: 1; فصلت: 41 - 42; انعام: 19; سبا: 28 و . . . دلالت بر خاتمیت نبوت پیامبر دارند که ما به جهت اختصار، از توضیح و تفسیر آن ها، خودداری کردیم .
12) ر . ک: مطففین: 25 و 26; یس: 65; جاثیه: 23; بقره: 7 .
13) ر . ک: ابن فارس، مقاییس اللغة، ج 2، ص 245; فیروزآبادی، قاموس اللغة، 4، ص 102; جوهری، مختارالصحاح، ص 130; ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 25; و . . . .
14) مقاییس اللغة، ج 2، ص 245 .
15) لسان العرب، ج 4، ص 25 .
16) برای آگاهی بیش تر در این باره، به کتاب مفاهیم القرآن، آیة الله جعفر سبحانی، ج 3، ص 118 - 122 رجوع شود .
17) ر . ک: التبیان فی اعراب القرآن، ج 2، ص 100; خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، جعفر سبحانی، ترجمه رضا استادی، ص 19 - 20 .
18) اشراقات، ص 292 .
19) ر . ک: آل عمران: 50; مائده: 46; صف: 6 .
20) خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، همان، ص 24 - 26 (با تصرف اندک).
21) ر . ک: انعام: 61; اعراف: 37 .
22) تکویر: 19 .
23) لیس: 14 .
24) اعراف: 157 و 158 .
25) صافات: 133 .
26) صافات: 123 .
27) صافات: 139 .
28) مریم: 54 .
29) بحارالانوار، ج 11، ص 32 .
30) مجموعه ی این روایات، با تکیه بر منابع و مصادر روایی در کتاب هایی که در این موضوع نوشته شد، جمع آوری گردید . به عنوان نمونه، مراجعه شود به کتاب خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، تالیف جعفر سبحانی، ترجمه ی رضا استادی .
31) فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین » ، بقره: 214 .
32) لقد ارسلنا رسلنا بالبینات » حدید: 35 .
33) ر . ک: معانی الاخبار، ص 333; بحارالانوار، ج 11، ص 33 .
34) کلام تطبیقی (3ص 106 - 108، علی ربابی گلپایگانی، (با تصرف اندک)، دفتر تحقیقات و تدوین متون درسی مرکز جهانی علوم اسلامی .
35) در این باره، رجوع کنید به اصول کافی، ج 1، ص 176; صحیح بخاری، ج 3، کتاب فضائل الصحابة; صحیح مسلم، ج 4، کتاب فضائل الصحابة; المعجم الفهرس لالفاظ الحدیث النبوی، ج 1، ص 434 .
آخرین ويرايش توسط 3 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
4.سید عباس رضوی:
رویارویی عالمان دین با فرقه های انحرافی در دوره قاجار
منبع:http://hawzah.net/FA/MagArt.html?Magazi ... leID=52089
دوره قاجار را می توان عصر فرقه سازی و دوران پیدایی و میدان داری اندیشه های انحرافی بر شمرد. در سده سیزده هـ.ق. مسلکها و مذهبهای سست بنیاد نابخردانه انحرافی عزت سوز ایمان بر باد ده و فتنه انگیز در مردابها و صفحه دلهای زنگار زده روییدند و در جای جای سرزمین مقدس ایران غبار انگیختند و فضا را آلودند.
در این زمان گروه هایی با داعیه های گوناگون نغمه هایی ساز کردند و باورهای فاسد خرافی و از یاد رفته پیشین را با رنگ و لعابی تازه وارد میدان اندیشه و سیاست کردند.
فرقه های بدعت گذار گروهی از مردم سست ایمان و ناآشنای به مبانی اصیل اسلامی و ناپای بند به دستورهای اسلامی را در پیرامون خود گرد آوردند و با این حرکت در بین خانواده ها و بخشی از جامعه اختلاف پدید آوردند و پایه های امنیت جامعه را سست کردند و جامعه را از ترقی و پیشرفت باز داشتند.
هر چند این موجهای کوتاه در اقیانوس بزرگ اسلامی به چشم نمی آمدند و درخور توجه نبودند; امّا چون برخلاف مسیر انسانی و فطری در حرکت بودند فتنه و فساد می انگیختند و غوغاآفرینی می کردند و از همه مهم تر چون پاره ای از اینها به قدرتهای بزرگ وابستگی داشتند در دژهای امنیتی جامعه گسست پدید می آوردند و جامعه را از ترقی و کمال باز می داشتند.
همزمان با این فتنه انگیزیهای فرقه ها در ایران در دیگر سرزمینهای اسلامی نیز مذهبهای ساختگی و انحرافی بر سر راه حرکت دینی غبارانگیزی می کردند و در راه به کرسی نشاندن اندیشه های توان سوز و بازدارنده از هر تلاش ِ ویران گری سرباز نمی زدند.
همه این گروه هایی که در دوران قاجار که اکنون مورد بحث ماست در یک چیز مشترک بودند و آن خاموش کردن و فسردن شعله های مقدس و افروخته و روشنایی بخش شیعه بود که در جای جای میهن اسلامی و دیگر سرزمینها گرما می بخشیدند راه می نمودند و شب می شکستند و پرتو می افکندند.
شیعه در زمانها برهه ها و صحنه های گوناگون عرصه داری می کرد و نور می پراکند و با مبانی قوی و روشنایی بخش خود در هر ساحتی که وارد می شد حرف اول را می زد و پیروان از جان گذشته در پیرامون خود گرد می آورد.
این رستاخیز بزرگ همیشگی و همه گاهی خوشایند ذهنها فکرها و انسانهای آلوده و دستان پلید و قدرتهای تباهی آفرین نبود; از این روی همیشه بر آن بودند که یا آن را تحریف کنند و از داخل بپوسانند و از پویایی و رستاخیزآفرینی باز دارند و یا نابودش کنند و تمام نشانه های آن را از صفحه روزگار بزدایند. کار نخست را دراویش صوفیه شیخیه و… به عهده داشتند و کار دوم را وهابیت قادیانیها و… در این بین مسیحیت نیز با گروه های استعماری و تبشیری خود به تلاش افتاده بود که از گرماگرم نبرد فرقه ها در حوزه اسلامی بویژه در کانون رستاخیزهای بزرگ و شعله آفرینیهای شگفت یعنی شیعه قلب همیشه تپنده و حیات آفرین اسلام دامنه خود را بگستراند و مردمانی را برای بردگی نظام سرمایه داری به باتلاق عفن و بویناک مسیحیت تحریف شده بکشاند. بحث از این همه بویژه نمایاندن نقش عالمان بزرگ شیعه در این آوردگاه کاری است بس دشوار و نیازمند به نوشته های گوناگون در گوناگون عرصه ها و ساحَتها که این مقال و این ویژه نامه که به نام دو تن از بزرگ عالمان شیعه رقم خورده بخشی از این همه را بر خواهد آورد.
امّا آنچه ما در این نوشته برآنیم. درنگ کوتاه در صفحه ای از تاریخ فرقه هاست. در این کندوکاو تلاش می ورزیم به این نکته دست یابیم که چه انگیزه هایی در پیدایش و گسترش مسلکهای پوچ و بی هویت ساز اثرگذار بوده و چه سببها و انگیزه هایی شماری از مردم را با این کاروانهای تباهی آفرین همراه ساخته و ایران را عرصه تاخت و تاز اندیشه ها و باورهای خرافی و ناسازگار با قرآن و سیره اهل بیت قرار داده اند. جا دارد که بنگریم و دریابیم از کدامین روزنه و یا روزنه ها و چگونه ویروسهای خطرناک و کشنده در پیکر جامعه اسلامی راه یافته و شریانهای حیاتی آن را هدف گرفته بودند.
و در یابیم عالمان در آن روزگار که فرقه ها و فرقه آفرینیها این سو و آن سو جولان می داده و بر توسن سرکش هوس سوار بوده و می تاخته اند بویژه علاّمه ملا احمد نراقی و دست پروردگان او در برابر این کژرویها رهزنیها تباهی آفرینیها غبارانگیزیها چه کرده اند و با آرای مخالف و مسلکهای ساختی چه رفتاری داشته اند؟
این نگاه از آن رو امروز و اکنون اهمیت دارد که شیعه در حال حماسه آفرینی است و شعله های تاریکی زدا و روشنایی آفرین خود را در ایران این کانون پرشور و نشور می افروزد و هر روز بخشی از تاریکیهای جهان فرو رفته در جهل و تاریکی را می زداید گوناگون دشمنهاو با گونه گون نیرنگها در برابر او به صف ایستاده اند و هر یک به نوعی لجن می پراکنند و به گونه ای با این باور بلند والا و مقدس در افتاده اند نو به نو اندیشه هایی برای از کارایی انداختن این اندیشه مقدس به بازار مکاره خود وارد می کنند.
ما اکنون می خواهیم چگونگی برخورد عالمان پیشین را با گروه ها و اندیشه های انحرافی در یابیم تا در این آوردگاه بزرگ تجربه آنان را چراغ راه سازیم.
ما اکنون با رویدادهایی همانند آن رویدادها و اندیشه هایی هم افق با آن اندیشه ها رو به روییم و کسانی و گروه هایی در کالبد سخنان زیبا و فریبنده در صدد احیا و بازسازی پندارها و انگارهایی هستند که آن فرقه ها برای گسترش آنها تلاش می ورزیدند و در برابر حرکتهای ستم سوز عدالت گستر شیعی می ایستادند.
بررسی روشهای فرهیختگان و عالمان آن دوره رویارویی با بدعتها و اربابان مذهبها و مسلکها و آیینهای انحرافی به ما در چگونگی پاسداری از اندیشه های سالم مذهبی و رویاروشدن با کژیها و بدعتهای فکری که امروز در ایران و جهان اسلام مجال طرح یافته اند کمک می کند.
1. تصوّف: شماری بر این باورند که تصوّف جز همان حقیقت و روح و آیین اسلام نیست و هیچ فرق و جدایی بین مسائل کلی و جزئی تصوّف با اسلام وجود ندارد.
برای رسیدن به نتیجه درست درباره این سخن و داوری در درستی و نادرستی آن باید روی آموزه های ویژه ای که در میان شماری از مسلمانان قرن دوم به بعد رواج یافت و به نام تصوّف شهره شد و پیروان آن مسلک به نام صوفی بر سر زبانها افتادند درنگ ورزید که آیا آموزه ها و باورهایی که در این مسلک رواج داشت و پیروان آن به آنها پای بند بودند از قرآن و سیره پیامبر(ص) سرچشمه می گرفتند یا خیر مسلکی جدید بود با اندیشه های گرفته شده از مکتبهای گوناگون فکری در قالب اسلام.
پاسخ این پرسش را می توان با مقایسه بین مبانی تصوّف و آموزه هایی که جلوه روح تصوّف است با آموزه های قرآنی و روش عملی پیامبر(ص) به خوبی به دست آورد.
تصوّف از قدیم تا جدید بر چند شالوده مهم استوار شده است:
الف. پَست انگاری دنیا و گریز از کام گیری و بهره مندی حدوسط و میانه از موهبتهای زندگی و طبیعت.
ب. ریاضت اختیار کردن فقر و زیاده روی در زهد و خود را در سختیهای توان فرسا افکندن و ترک دنیا کردن و… برای رسیدن به سعادت انسانی.
ج. عقل را به هیچ انگاشتن و آن را از جایگاه والای خود به پایین آوردن و شانه خالی کردن از زیر بار حکومت و فرمانروایی عقل و پناه بردن به احساسهای ذوقی و…
این مشرب با این مبانی فکری با اسلام که دین فطرت و اعتدال است و بهره گیری از دنیا و طبیعت را برای کمال بخشیدن به روح لازم می داند و انسان را همان گونه که از پرداختن به تن و جسم و بی اعتنایی به روح و معنی پرهیز می دهد از پرداختن به روح و معنی و ریاضت کشیهای توان فرسا برای آن و بی توجه به جسم باز می دارد و آموزه های خود را به گونه ای سامان و سازمان داده که انسان در جاده اعتدال مسیر خویش را بپیماید و به کمال برسد.
(وَ ابْتَغِ فیما آتاک اللّه الدار الآخرة و لا تنس نصیبک من الدنیا و احسن کما احسن اللّه الیک….)1
و از آنچه خدا به تو داده سرای آن جهانی را بخواه و بجوی و بهره زندگانی خود را در این جهان هم مگذار و فراموش مکن و به مردم نیکویی کن هم چنان که خداوند با تو نیکویی کرده است….
این مشرب که هیچ پیوندی با تشیّع و ائمه شیعه(ع) و علمای شیعه نداشت کم کم در بین شیعه راه یافت و در زمان صفویه به اوج اقتدار رسید; امّا از آن جا که برخلاف مسیر فطرت سیر می کرد و به احکام شریعت بی توجه بود و راه رسیدن به حقیقت را راه دل و تهذیب نفس قرار داده بود آن هم بدون در نظر گرفتن سیره عملی رسول اکرم(ص) و دستورها و آیینهای شرع و بدون انجام فرایض!به باتلاق فرو افتاد و از گردونه اجتماع دیندار و پرهیزکار و پای بند به شرع مقدس خارج شد و علمای دین: فقیهان عارفان متکلمان و فلاسفه با برخوردها و نقدهای دقیق و تحلیلی و روشنگریهای فراوان پایگاه های این گروه کژاندیش را از میان مردم برچیدند.
و شاه عباس وقتی بی پایگاهی و مخالفت سرسختانه علما را با این گروه دید به مصلحت حکومت خویش ندید که از گروه صوفیان جانبداری و از آنان در پستهای حکومتی استفاده برد; از این روی آنان را از نظر انداخت و پستهایی که در دست داشتند از آنان گرفت.
تا این که در روزگار زندیه با آمدن معصوم علی شاه دکنی مرید علی رضا دکنی از سلسله نعمت اللهی دکن به ایران دوباره این گروه فسرده جان گرفت و وی بنیاد نوی برای این سلسله در ایران و افغانستان نهاد.2
2. شیخیه: پیروان شیخ احمد احسائی (م: 1166 ـ 1243هـ.ق.) را شیخیه گویند.
دهخدا به نقل از روضات الجنات درباره گروه شیخیه می نویسد:
رویارویی عالمان دین با فرقه های انحرافی در دوره قاجار
منبع:http://hawzah.net/FA/MagArt.html?Magazi ... leID=52089
دوره قاجار را می توان عصر فرقه سازی و دوران پیدایی و میدان داری اندیشه های انحرافی بر شمرد. در سده سیزده هـ.ق. مسلکها و مذهبهای سست بنیاد نابخردانه انحرافی عزت سوز ایمان بر باد ده و فتنه انگیز در مردابها و صفحه دلهای زنگار زده روییدند و در جای جای سرزمین مقدس ایران غبار انگیختند و فضا را آلودند.
در این زمان گروه هایی با داعیه های گوناگون نغمه هایی ساز کردند و باورهای فاسد خرافی و از یاد رفته پیشین را با رنگ و لعابی تازه وارد میدان اندیشه و سیاست کردند.
فرقه های بدعت گذار گروهی از مردم سست ایمان و ناآشنای به مبانی اصیل اسلامی و ناپای بند به دستورهای اسلامی را در پیرامون خود گرد آوردند و با این حرکت در بین خانواده ها و بخشی از جامعه اختلاف پدید آوردند و پایه های امنیت جامعه را سست کردند و جامعه را از ترقی و پیشرفت باز داشتند.
هر چند این موجهای کوتاه در اقیانوس بزرگ اسلامی به چشم نمی آمدند و درخور توجه نبودند; امّا چون برخلاف مسیر انسانی و فطری در حرکت بودند فتنه و فساد می انگیختند و غوغاآفرینی می کردند و از همه مهم تر چون پاره ای از اینها به قدرتهای بزرگ وابستگی داشتند در دژهای امنیتی جامعه گسست پدید می آوردند و جامعه را از ترقی و کمال باز می داشتند.
همزمان با این فتنه انگیزیهای فرقه ها در ایران در دیگر سرزمینهای اسلامی نیز مذهبهای ساختگی و انحرافی بر سر راه حرکت دینی غبارانگیزی می کردند و در راه به کرسی نشاندن اندیشه های توان سوز و بازدارنده از هر تلاش ِ ویران گری سرباز نمی زدند.
همه این گروه هایی که در دوران قاجار که اکنون مورد بحث ماست در یک چیز مشترک بودند و آن خاموش کردن و فسردن شعله های مقدس و افروخته و روشنایی بخش شیعه بود که در جای جای میهن اسلامی و دیگر سرزمینها گرما می بخشیدند راه می نمودند و شب می شکستند و پرتو می افکندند.
شیعه در زمانها برهه ها و صحنه های گوناگون عرصه داری می کرد و نور می پراکند و با مبانی قوی و روشنایی بخش خود در هر ساحتی که وارد می شد حرف اول را می زد و پیروان از جان گذشته در پیرامون خود گرد می آورد.
این رستاخیز بزرگ همیشگی و همه گاهی خوشایند ذهنها فکرها و انسانهای آلوده و دستان پلید و قدرتهای تباهی آفرین نبود; از این روی همیشه بر آن بودند که یا آن را تحریف کنند و از داخل بپوسانند و از پویایی و رستاخیزآفرینی باز دارند و یا نابودش کنند و تمام نشانه های آن را از صفحه روزگار بزدایند. کار نخست را دراویش صوفیه شیخیه و… به عهده داشتند و کار دوم را وهابیت قادیانیها و… در این بین مسیحیت نیز با گروه های استعماری و تبشیری خود به تلاش افتاده بود که از گرماگرم نبرد فرقه ها در حوزه اسلامی بویژه در کانون رستاخیزهای بزرگ و شعله آفرینیهای شگفت یعنی شیعه قلب همیشه تپنده و حیات آفرین اسلام دامنه خود را بگستراند و مردمانی را برای بردگی نظام سرمایه داری به باتلاق عفن و بویناک مسیحیت تحریف شده بکشاند. بحث از این همه بویژه نمایاندن نقش عالمان بزرگ شیعه در این آوردگاه کاری است بس دشوار و نیازمند به نوشته های گوناگون در گوناگون عرصه ها و ساحَتها که این مقال و این ویژه نامه که به نام دو تن از بزرگ عالمان شیعه رقم خورده بخشی از این همه را بر خواهد آورد.
امّا آنچه ما در این نوشته برآنیم. درنگ کوتاه در صفحه ای از تاریخ فرقه هاست. در این کندوکاو تلاش می ورزیم به این نکته دست یابیم که چه انگیزه هایی در پیدایش و گسترش مسلکهای پوچ و بی هویت ساز اثرگذار بوده و چه سببها و انگیزه هایی شماری از مردم را با این کاروانهای تباهی آفرین همراه ساخته و ایران را عرصه تاخت و تاز اندیشه ها و باورهای خرافی و ناسازگار با قرآن و سیره اهل بیت قرار داده اند. جا دارد که بنگریم و دریابیم از کدامین روزنه و یا روزنه ها و چگونه ویروسهای خطرناک و کشنده در پیکر جامعه اسلامی راه یافته و شریانهای حیاتی آن را هدف گرفته بودند.
و در یابیم عالمان در آن روزگار که فرقه ها و فرقه آفرینیها این سو و آن سو جولان می داده و بر توسن سرکش هوس سوار بوده و می تاخته اند بویژه علاّمه ملا احمد نراقی و دست پروردگان او در برابر این کژرویها رهزنیها تباهی آفرینیها غبارانگیزیها چه کرده اند و با آرای مخالف و مسلکهای ساختی چه رفتاری داشته اند؟
این نگاه از آن رو امروز و اکنون اهمیت دارد که شیعه در حال حماسه آفرینی است و شعله های تاریکی زدا و روشنایی آفرین خود را در ایران این کانون پرشور و نشور می افروزد و هر روز بخشی از تاریکیهای جهان فرو رفته در جهل و تاریکی را می زداید گوناگون دشمنهاو با گونه گون نیرنگها در برابر او به صف ایستاده اند و هر یک به نوعی لجن می پراکنند و به گونه ای با این باور بلند والا و مقدس در افتاده اند نو به نو اندیشه هایی برای از کارایی انداختن این اندیشه مقدس به بازار مکاره خود وارد می کنند.
ما اکنون می خواهیم چگونگی برخورد عالمان پیشین را با گروه ها و اندیشه های انحرافی در یابیم تا در این آوردگاه بزرگ تجربه آنان را چراغ راه سازیم.
ما اکنون با رویدادهایی همانند آن رویدادها و اندیشه هایی هم افق با آن اندیشه ها رو به روییم و کسانی و گروه هایی در کالبد سخنان زیبا و فریبنده در صدد احیا و بازسازی پندارها و انگارهایی هستند که آن فرقه ها برای گسترش آنها تلاش می ورزیدند و در برابر حرکتهای ستم سوز عدالت گستر شیعی می ایستادند.
بررسی روشهای فرهیختگان و عالمان آن دوره رویارویی با بدعتها و اربابان مذهبها و مسلکها و آیینهای انحرافی به ما در چگونگی پاسداری از اندیشه های سالم مذهبی و رویاروشدن با کژیها و بدعتهای فکری که امروز در ایران و جهان اسلام مجال طرح یافته اند کمک می کند.
1. تصوّف: شماری بر این باورند که تصوّف جز همان حقیقت و روح و آیین اسلام نیست و هیچ فرق و جدایی بین مسائل کلی و جزئی تصوّف با اسلام وجود ندارد.
برای رسیدن به نتیجه درست درباره این سخن و داوری در درستی و نادرستی آن باید روی آموزه های ویژه ای که در میان شماری از مسلمانان قرن دوم به بعد رواج یافت و به نام تصوّف شهره شد و پیروان آن مسلک به نام صوفی بر سر زبانها افتادند درنگ ورزید که آیا آموزه ها و باورهایی که در این مسلک رواج داشت و پیروان آن به آنها پای بند بودند از قرآن و سیره پیامبر(ص) سرچشمه می گرفتند یا خیر مسلکی جدید بود با اندیشه های گرفته شده از مکتبهای گوناگون فکری در قالب اسلام.
پاسخ این پرسش را می توان با مقایسه بین مبانی تصوّف و آموزه هایی که جلوه روح تصوّف است با آموزه های قرآنی و روش عملی پیامبر(ص) به خوبی به دست آورد.
تصوّف از قدیم تا جدید بر چند شالوده مهم استوار شده است:
الف. پَست انگاری دنیا و گریز از کام گیری و بهره مندی حدوسط و میانه از موهبتهای زندگی و طبیعت.
ب. ریاضت اختیار کردن فقر و زیاده روی در زهد و خود را در سختیهای توان فرسا افکندن و ترک دنیا کردن و… برای رسیدن به سعادت انسانی.
ج. عقل را به هیچ انگاشتن و آن را از جایگاه والای خود به پایین آوردن و شانه خالی کردن از زیر بار حکومت و فرمانروایی عقل و پناه بردن به احساسهای ذوقی و…
این مشرب با این مبانی فکری با اسلام که دین فطرت و اعتدال است و بهره گیری از دنیا و طبیعت را برای کمال بخشیدن به روح لازم می داند و انسان را همان گونه که از پرداختن به تن و جسم و بی اعتنایی به روح و معنی پرهیز می دهد از پرداختن به روح و معنی و ریاضت کشیهای توان فرسا برای آن و بی توجه به جسم باز می دارد و آموزه های خود را به گونه ای سامان و سازمان داده که انسان در جاده اعتدال مسیر خویش را بپیماید و به کمال برسد.
(وَ ابْتَغِ فیما آتاک اللّه الدار الآخرة و لا تنس نصیبک من الدنیا و احسن کما احسن اللّه الیک….)1
و از آنچه خدا به تو داده سرای آن جهانی را بخواه و بجوی و بهره زندگانی خود را در این جهان هم مگذار و فراموش مکن و به مردم نیکویی کن هم چنان که خداوند با تو نیکویی کرده است….
این مشرب که هیچ پیوندی با تشیّع و ائمه شیعه(ع) و علمای شیعه نداشت کم کم در بین شیعه راه یافت و در زمان صفویه به اوج اقتدار رسید; امّا از آن جا که برخلاف مسیر فطرت سیر می کرد و به احکام شریعت بی توجه بود و راه رسیدن به حقیقت را راه دل و تهذیب نفس قرار داده بود آن هم بدون در نظر گرفتن سیره عملی رسول اکرم(ص) و دستورها و آیینهای شرع و بدون انجام فرایض!به باتلاق فرو افتاد و از گردونه اجتماع دیندار و پرهیزکار و پای بند به شرع مقدس خارج شد و علمای دین: فقیهان عارفان متکلمان و فلاسفه با برخوردها و نقدهای دقیق و تحلیلی و روشنگریهای فراوان پایگاه های این گروه کژاندیش را از میان مردم برچیدند.
و شاه عباس وقتی بی پایگاهی و مخالفت سرسختانه علما را با این گروه دید به مصلحت حکومت خویش ندید که از گروه صوفیان جانبداری و از آنان در پستهای حکومتی استفاده برد; از این روی آنان را از نظر انداخت و پستهایی که در دست داشتند از آنان گرفت.
تا این که در روزگار زندیه با آمدن معصوم علی شاه دکنی مرید علی رضا دکنی از سلسله نعمت اللهی دکن به ایران دوباره این گروه فسرده جان گرفت و وی بنیاد نوی برای این سلسله در ایران و افغانستان نهاد.2
2. شیخیه: پیروان شیخ احمد احسائی (م: 1166 ـ 1243هـ.ق.) را شیخیه گویند.
دهخدا به نقل از روضات الجنات درباره گروه شیخیه می نویسد:
آخرین ويرايش توسط 2 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
(پیروان این جماعت که آلت معامله تأویل هستند در این اواخر پیدا شدند و در حقیقت از بسیاری ازغلات تند تر رفته اند… نام ایشان شیخیه و پشت سریه است و این کلمه از لغات فارسی است که آن را به شیخ احمد بن زین الدین احسائی منسوب داشته اند و علت آن این است که ایشان نماز جماعت را در پایین پای حرم حسینی می خواندند به خلاف منکرین خود; یعنی فقهاء آن بقعه مبارکه که در بالای سر نماز می خوانند وبه بالای سری مشهورند. این طایفه به منزله نصاری هستند که درباره عیسی غلو کرده به تثلیث قائل شده اند.
شیخیه نیابت خاصّه و بابیت حضرت حجة عجل اللّه تعالی فرجه را برای خود قائل هستند.)
همو از مقدمه نقطةالکاف نوشته ادوارد براون در باره شیخیه و اصول مذهبی ایشان چنین نوشته است:
(غلات چندین فرقه بوده اند که در جزئیات با هم اختلاف داشته اند. ولی به قول محمد بن عبدالکریم شهرستانی در ملل و نحل معتقدات ایشان از چهار طریقه بیرون نبوده است: تناسخ شبیه یا حلول رجعت بداء.
شیخیه یعنی پیروان شیخ احمد احسائی را جزء این طریقه اخیر باید محسوب نمود.
میرزا علی محمد باب و رقیب او حاجی محمد کریم خان کرمانی که هنوز ریاست شیخیه در اعقاب اوست هر دو از این فرقه یعنی شیخیه بودند. بنابراین اصل ریشه طریقه بابیه را در بین معتقدات و طریقه شیخیه باید جست وجو نمود. اصول عقاید شیخیه از قرار ذیل است:
1. ائمه اثناعشر یعنی علی با یازده فرزندانش مظاهر الهی و دارای نعوت و صفات الهی بوده اند.
2. از آن جا که امام دوازدهم در سنه 260 هـ.ق. از انظار غائب گردید و فقط در آخرالزمان ظهور خواهد کرد برای این که زمین را پر کند از قسط و عدل بعد از آن که پر شده باشد از ظلم و جور و از آن جا که مؤمنین دائماً به هدایت و دلالت او محتاج می باشند و خداوند به مقتضای رحمت کامله خود باید رفع حوائج مردم را بنماید و امام غایب را در محل دسترس ایشان قرار دهد بناء علی هذه المقدمات همیشه باید ما بین مؤمنین یک نفر باشد که بلاواسطه با امام غایب اتصال و رابطه داشته واسطه فیض بین امام و امت باشد. این چنین شخصی را به اصطلاح ایشان شیعه کامل گویند.
3. معاد جسمانی وجود ندارد و فقط چیزی که بعد از انحلال بدن عنصری از انسان باقی می ماند جسم لطیفی است که ایشان جسم هور قلیائی گویند. بنابر شیخیه به چهار رکن از اصول دین معتقدند از این قرار: 1. توحید.2. نبوت.3. امامت.4. اعتقاد به شیعه کامل.)3
شماری از جانشینان شیخ در استناد این گفته ها به شیخ به گمان افتاده و گفته اند: این که او غالی بوده باوربه تفویض داشته و معاد جسمانی را قبول نداشته سخنی است نادرست و به دور از شأن و مقام شیخ. این اتهامها و نسبتهای ناروا از نفهمیدن و درک نکردن سخنان شیخ ناشی شده است.4
در هر حال این باورها چه درست و چه نادرست در میان پیروان او رواج یافت و منشأ و تغذیه فرقه ها و گروه های منحرف و تباهی آفرین دیگر گردید. از جمله بابیت بهائیت در این مرداب روییدند .
الف.بابیت: این گروه را علی محمد شیرازی مشهور به باب بنیان گذارد. وی شاگرد سید کاظم رشتی و سید کاظم جانشین شیخ احمد احسائی بود.
سید علی محمد شیرازی به سال 1259هـ.ق. ادعا کرد:باب و نماینده رسمی امام زمان است. پس از مدت زمانی به این بسنده نکرد پا را فراتر نهاد و خود را مهدی خواند و در این مرحله نیز نماند و اعلام کرد:خداوند شریعت نوینی را بر او فرو فرستاده است.
گروهی از شیخیه که پیش از ادعاهای باب در باتلاقی سخت گرفتار آمده بودند به دامن سست علی محمد باب آویختند که بیش تر در تباهی و تاریکی فرو رفتند.
پیروان باب برای گسترش کیش خود به سازماندهی پرداختند و شهرها و قریه های گوناگون: زنجان بابل تبریز را به آشوب کشانده و شماری را گمراه و شماری را به قتل رساندند.5
در دانشنامه جهان اسلام درباره عقاید او آمده است:
(سید علی محمد باب از آغاز دعوت خود عقاید و آرای متناقضی ابراز داشت. آنچه از مهم ترین کتاب او نزد پیروانش یعنی کتاب بیان فهمیده می شود آن است که وی خود را برتر از همه انبیای الهی می انگاشته و مظهر نفس پروردگار می پنداشته است. عقیده داشته که با ظهورش آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن به پا شده است.
به علاوه سید علی محمد خود را مبشر ظهور بعدی شمرده و او را (من یظهره اللّه) خوانده است.و در ایمان پیروانش بدو تاکید فراوان دارد.
سید علی محمد در حقانیت این آرا پافشاری نموده و نسبت به افرادی که بابی نباشند خشونت بسیاری را سفارش کرده است چنانکه در الواح بیان درباره وظیفه اولین فرمانروای بابی می گوید:
(من تَذَرَ (کذا) فوق الارض اذا استطاع احد غیر البابییّن)
چون (فرمانروای بابی) توانایی یافت هیچ کس جز بابیها را بر روی زمین باقی نگذارد.
در بیان فارسی فرمان می دهد: همه کتابها را محو و نابود کنند جز کتبی که درباره آیین وی پدید آمده یا می آید. و همچنین تاکید کرده است که: پیروانش جز کتاب بیان و آنچه بدان وابسته می شود نیاموزند.)6
ب. بهائیت: در ادامه کیش بابیت بهائیت سر بر آورد. این کیش شاخه ای است از آیین بابی و آن برخاسته از آیین شیخی.
بنیان گذار آیین بهائی میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءاللّه است و این آیین نام خود را از همین لقب برگرفته است.
شیخیه نیابت خاصّه و بابیت حضرت حجة عجل اللّه تعالی فرجه را برای خود قائل هستند.)
همو از مقدمه نقطةالکاف نوشته ادوارد براون در باره شیخیه و اصول مذهبی ایشان چنین نوشته است:
(غلات چندین فرقه بوده اند که در جزئیات با هم اختلاف داشته اند. ولی به قول محمد بن عبدالکریم شهرستانی در ملل و نحل معتقدات ایشان از چهار طریقه بیرون نبوده است: تناسخ شبیه یا حلول رجعت بداء.
شیخیه یعنی پیروان شیخ احمد احسائی را جزء این طریقه اخیر باید محسوب نمود.
میرزا علی محمد باب و رقیب او حاجی محمد کریم خان کرمانی که هنوز ریاست شیخیه در اعقاب اوست هر دو از این فرقه یعنی شیخیه بودند. بنابراین اصل ریشه طریقه بابیه را در بین معتقدات و طریقه شیخیه باید جست وجو نمود. اصول عقاید شیخیه از قرار ذیل است:
1. ائمه اثناعشر یعنی علی با یازده فرزندانش مظاهر الهی و دارای نعوت و صفات الهی بوده اند.
2. از آن جا که امام دوازدهم در سنه 260 هـ.ق. از انظار غائب گردید و فقط در آخرالزمان ظهور خواهد کرد برای این که زمین را پر کند از قسط و عدل بعد از آن که پر شده باشد از ظلم و جور و از آن جا که مؤمنین دائماً به هدایت و دلالت او محتاج می باشند و خداوند به مقتضای رحمت کامله خود باید رفع حوائج مردم را بنماید و امام غایب را در محل دسترس ایشان قرار دهد بناء علی هذه المقدمات همیشه باید ما بین مؤمنین یک نفر باشد که بلاواسطه با امام غایب اتصال و رابطه داشته واسطه فیض بین امام و امت باشد. این چنین شخصی را به اصطلاح ایشان شیعه کامل گویند.
3. معاد جسمانی وجود ندارد و فقط چیزی که بعد از انحلال بدن عنصری از انسان باقی می ماند جسم لطیفی است که ایشان جسم هور قلیائی گویند. بنابر شیخیه به چهار رکن از اصول دین معتقدند از این قرار: 1. توحید.2. نبوت.3. امامت.4. اعتقاد به شیعه کامل.)3
شماری از جانشینان شیخ در استناد این گفته ها به شیخ به گمان افتاده و گفته اند: این که او غالی بوده باوربه تفویض داشته و معاد جسمانی را قبول نداشته سخنی است نادرست و به دور از شأن و مقام شیخ. این اتهامها و نسبتهای ناروا از نفهمیدن و درک نکردن سخنان شیخ ناشی شده است.4
در هر حال این باورها چه درست و چه نادرست در میان پیروان او رواج یافت و منشأ و تغذیه فرقه ها و گروه های منحرف و تباهی آفرین دیگر گردید. از جمله بابیت بهائیت در این مرداب روییدند .
الف.بابیت: این گروه را علی محمد شیرازی مشهور به باب بنیان گذارد. وی شاگرد سید کاظم رشتی و سید کاظم جانشین شیخ احمد احسائی بود.
سید علی محمد شیرازی به سال 1259هـ.ق. ادعا کرد:باب و نماینده رسمی امام زمان است. پس از مدت زمانی به این بسنده نکرد پا را فراتر نهاد و خود را مهدی خواند و در این مرحله نیز نماند و اعلام کرد:خداوند شریعت نوینی را بر او فرو فرستاده است.
گروهی از شیخیه که پیش از ادعاهای باب در باتلاقی سخت گرفتار آمده بودند به دامن سست علی محمد باب آویختند که بیش تر در تباهی و تاریکی فرو رفتند.
پیروان باب برای گسترش کیش خود به سازماندهی پرداختند و شهرها و قریه های گوناگون: زنجان بابل تبریز را به آشوب کشانده و شماری را گمراه و شماری را به قتل رساندند.5
در دانشنامه جهان اسلام درباره عقاید او آمده است:
(سید علی محمد باب از آغاز دعوت خود عقاید و آرای متناقضی ابراز داشت. آنچه از مهم ترین کتاب او نزد پیروانش یعنی کتاب بیان فهمیده می شود آن است که وی خود را برتر از همه انبیای الهی می انگاشته و مظهر نفس پروردگار می پنداشته است. عقیده داشته که با ظهورش آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن به پا شده است.
به علاوه سید علی محمد خود را مبشر ظهور بعدی شمرده و او را (من یظهره اللّه) خوانده است.و در ایمان پیروانش بدو تاکید فراوان دارد.
سید علی محمد در حقانیت این آرا پافشاری نموده و نسبت به افرادی که بابی نباشند خشونت بسیاری را سفارش کرده است چنانکه در الواح بیان درباره وظیفه اولین فرمانروای بابی می گوید:
(من تَذَرَ (کذا) فوق الارض اذا استطاع احد غیر البابییّن)
چون (فرمانروای بابی) توانایی یافت هیچ کس جز بابیها را بر روی زمین باقی نگذارد.
در بیان فارسی فرمان می دهد: همه کتابها را محو و نابود کنند جز کتبی که درباره آیین وی پدید آمده یا می آید. و همچنین تاکید کرده است که: پیروانش جز کتاب بیان و آنچه بدان وابسته می شود نیاموزند.)6
ب. بهائیت: در ادامه کیش بابیت بهائیت سر بر آورد. این کیش شاخه ای است از آیین بابی و آن برخاسته از آیین شیخی.
بنیان گذار آیین بهائی میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءاللّه است و این آیین نام خود را از همین لقب برگرفته است.
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
اندیشه ها و باورهای وی در نامه هایی که برای پادشاهان و رهبران دینی دنیا فرستاده بازتاب یافته است و اکنون گزارشی از آن را ارائه می دهیم:
(میرزا حسینعلی پس از اعلام من (من یُظْهِره اللهی) به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت همچنان که برای اثبات مقاماتی که ادعا کرده بود و نیز دفاع از خود در برابر ازلیها به نگارش کتب پرداخت و به اصرار پیروانش صدور احکام نمود. بارزترین مقام ادعاهایی او ربوبیت و الوهیت بود. او در الواحی که صادر کرد و منشاتی که نوشت و در اشعاری که سرود بارها درباره خود تعبیراتی چون خدای خدایان آفریدگار جهان کسی که (لم یلدو لم یولد) است خدای تنها زندانی معبود حقیقی ربّ ما یری و مالا یری به کار برد.
همین ادعا را اخلافش درباره او ترویج کردند و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور کردند و قبر او قبله آنان شد…. گذشته از ادعای ربوبیت او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را (مُهیمن بر جمیع کتب) و (ناسخ جمیع صحائف) و (مرجع تمام احکام واوامر و نواهی)7 می شمارند.)
در این دوره در رشت سیدی برخاست و خود را نایب ویژه امام زمان خواند و گروهی از ناآگاهان را به دور خود گرد آورد.8
در نقطه ای دیگر در قبیله گوران تیمور نامی از کردها برخاست و خود را نماینده امام زمان خواند و در بین راه گم کردگان و مردمان ساده لوح پایگاهی برای خود درست کرد.9
و نیز در بین ترکمنان فردی دعوی امام زمانی کرد و با چندین هزار مرد جنگجو برای تسخیر ایران راه گرگان را پیش گرفت.10
3. اسماعیلیه: اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق(ع) در دوران حیات پدر دیده از جهان فرو بست و حضرت او را در برابر چشم مردم به خاک سپرد.11 ولی گروهی خود را به سلک هواداری از اسماعیل درآوردند و نغمه ای نابخردانه ساز کردند و مدعی شدند: او نمرده و وارث امام است. این گروه پس از شهادت امام صادق(ع) راه و روشی غیر از امامیه در پیش گرفتند و به اسماعیلیّه شهرت یافتند.و چون می گفتند: هر ظاهری دارای باطنی است و هر آیه ای تأویلی دارد باطنیه نیز نامیده شدند.
اسماعیلیه در روزگار پادشاهی فتح علی شاه به رهبری آقا خلیل محلاتی (م: 1232هـ.ق.) در یزد جنب و جوش تازه ای یافت.
پس از وی فرزندش آقا خان محلاتی که راه خود را ادامه راه اسماعیلیه الموت می شمرد بر تبلیغات خود افزود.
این مرام با پیوند با صوفیه شیخیه در کرمان قوت گرفت.
آقا خان در نتیجه درگیریهای پیاپی با دولت مرکزی تشکیلاتی که پی ریخته بود رو به افول گذاشت و شکست خورد و به هند گریخت و اکنون جانشینان او در بریتانیا به سر می برند و در هند آفریقا و ایران دارای پیروانی هستند.12
4. وهابیت: در این جا به فرقه دیگر اشاره می کنیم که در دوران قاجار در خارج از ایران از فکر شیطانی سامری زمان محمد بن عبدالوهاب تراوش کرد و به رویارویی مستقیم با اندیشه زلال و روحانی تشیّع پرداخت و با قدرتی که به دست آورد مزارهای امامان معصوم و شعله افروزان دانایی وخرد در جهان اسلام را نشانه رفت و ویران کرد تا جهل و نابخردی و تعصبهای کور که کُنام این گروه تاریک اندیش و نابخرد و نادان بود بتواند در تاریکی دامن گستراند و مردمانی را زیر یوغ خود در آورد.
این گروه را محمد بن عبدالوهاب (م: 1206) در نجد (عربستان مرکزی) بنیان گذارد. وی با ادعای بازگشت به اسلام نخستین خرافه هایی را به نام دین در بین مردم پراکند و از آن جا که تشیّع و پیروان راستین این آیین ناب و زلال را با جهل تاریکی نابخردی کژاندیشی که سبب به بند کشیدن مردم می شود در ناسازگاری آشکار می دیدند با آن درافتادند و به امامان شیعه بی حرمتی کردند و با حربه ها ترفندهایی چون مبارزه با عقاید و باورهای مخالف اسلام: شفاعت خواهی از ائمه توسل به آنان و زیارت مزار آنان به جنگ تمام عیار با شیعه برخاستند.
اگر نگوییم این فرقه از آغاز ساخته و پرداخت استعمار بود به یقین می توان گفت که بعدها استعمار پی برد که این گروه نابخرد و سوار بر توسن راهوار تعصب کور می تواند بهترین ابزار باشد تا با کانون روشنایی و بیدارگری جهان اسلام یعنی تشیّع در افتد. و همین کار را کرد و با سدّ قرار دادن این گروه کژاندیش و بی منطق در برابر تشیّع نگذاشت این رود همیشه جاری به دشتهای تشنه سرازیر شود و همگان را از آب زلال و گوارای خود بهره مند سازد.
وهابیان با کافر خواندن شیعه حرکت اهریمنی خود را داخل امت اسلامی شروع کردند و با این هیاهو و جلوگیری از نقش آفرینی آیین پویا پرتپش زنده و زاینده تشیّع و شیعیان قهرمان در قلمرو بزرگ و ناکران پیدای امت اسلامی استعمار به پشتیبانی و راه گشایی رهبران کوراندیش و خائن جهان اسلام و خاموشی مشعلهای فروزان امت اسلامی به پیش تاخت و پایگاه های خویش را در قلب امت اسلامی یکی پس از دیگری استوار ساخت.
این گروه جرّار برای عمیق کردن اختلافها و از هم پراکندن امت اسلامی به کارهای شگفتی دست یازید و آن ویران کردن مزار ائمه اطهار در عراق و حجاز بود. 13 و این زخم بر پیکر امت اسلامی چنان کار گر افتاد که هنوز ترمیم نیافته است.
جنبش تبشیر: در روزگار پر ادبار قاجار که مردم در فقر و فاقه می سوختند و در باتلاق ناآگاهی و شب ظلمانی جهل گرفتار آمده بودند و دستان آلوده بسیاری شبان و روزان تلاش می ورزیدند آفتاب اسلام را گِل اندود کنند پیشقراولان استعمار تباهی آفرین غرب به نام گروه تبشیر و مبلغان آیین مسیحیت به این دیار سرازیر شدند 14 تا از فضای آلوده ای که گروه های کژفکر و غبارانگیز پدید آورده بودند و اخگرهای بنیان سوز خود را به سوی اسلام روحبخش و روشنایی آفرین پرتاب می کردند بهره خویش برند و با پدید آوردن دگرگونی در فکر و اندیشه مردم آنان را از آیین پاک و زلال محمدی و سرچشمه های حیات بخش علوی دور کنند و زمینه را برای غارت و به یغما بردن ثروت بی کران این ملت فراهم سازند و معنویت را که ستون افراشتگی وعزت مندی و شکوه خیمه اوست در هم بکوبند تا خاکسترنشین شود و هیچ نتواند بپا خیزد و رستاخیزی پدید آورد. چون اگر ملتی هر چند برهه ای در فقر و فاقه به سر برد و در زندان ناآگاهی در بند باشد اگر از سرمایه معنوی برخوردار باشد دست آخر روزی آن سرمایه به کارش خواهد آمد و او را از زندان ذلت به در خواهد آورد و بر کرسی عزت خواهد نشاند.
(میرزا حسینعلی پس از اعلام من (من یُظْهِره اللهی) به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت همچنان که برای اثبات مقاماتی که ادعا کرده بود و نیز دفاع از خود در برابر ازلیها به نگارش کتب پرداخت و به اصرار پیروانش صدور احکام نمود. بارزترین مقام ادعاهایی او ربوبیت و الوهیت بود. او در الواحی که صادر کرد و منشاتی که نوشت و در اشعاری که سرود بارها درباره خود تعبیراتی چون خدای خدایان آفریدگار جهان کسی که (لم یلدو لم یولد) است خدای تنها زندانی معبود حقیقی ربّ ما یری و مالا یری به کار برد.
همین ادعا را اخلافش درباره او ترویج کردند و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور کردند و قبر او قبله آنان شد…. گذشته از ادعای ربوبیت او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را (مُهیمن بر جمیع کتب) و (ناسخ جمیع صحائف) و (مرجع تمام احکام واوامر و نواهی)7 می شمارند.)
در این دوره در رشت سیدی برخاست و خود را نایب ویژه امام زمان خواند و گروهی از ناآگاهان را به دور خود گرد آورد.8
در نقطه ای دیگر در قبیله گوران تیمور نامی از کردها برخاست و خود را نماینده امام زمان خواند و در بین راه گم کردگان و مردمان ساده لوح پایگاهی برای خود درست کرد.9
و نیز در بین ترکمنان فردی دعوی امام زمانی کرد و با چندین هزار مرد جنگجو برای تسخیر ایران راه گرگان را پیش گرفت.10
3. اسماعیلیه: اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق(ع) در دوران حیات پدر دیده از جهان فرو بست و حضرت او را در برابر چشم مردم به خاک سپرد.11 ولی گروهی خود را به سلک هواداری از اسماعیل درآوردند و نغمه ای نابخردانه ساز کردند و مدعی شدند: او نمرده و وارث امام است. این گروه پس از شهادت امام صادق(ع) راه و روشی غیر از امامیه در پیش گرفتند و به اسماعیلیّه شهرت یافتند.و چون می گفتند: هر ظاهری دارای باطنی است و هر آیه ای تأویلی دارد باطنیه نیز نامیده شدند.
اسماعیلیه در روزگار پادشاهی فتح علی شاه به رهبری آقا خلیل محلاتی (م: 1232هـ.ق.) در یزد جنب و جوش تازه ای یافت.
پس از وی فرزندش آقا خان محلاتی که راه خود را ادامه راه اسماعیلیه الموت می شمرد بر تبلیغات خود افزود.
این مرام با پیوند با صوفیه شیخیه در کرمان قوت گرفت.
آقا خان در نتیجه درگیریهای پیاپی با دولت مرکزی تشکیلاتی که پی ریخته بود رو به افول گذاشت و شکست خورد و به هند گریخت و اکنون جانشینان او در بریتانیا به سر می برند و در هند آفریقا و ایران دارای پیروانی هستند.12
4. وهابیت: در این جا به فرقه دیگر اشاره می کنیم که در دوران قاجار در خارج از ایران از فکر شیطانی سامری زمان محمد بن عبدالوهاب تراوش کرد و به رویارویی مستقیم با اندیشه زلال و روحانی تشیّع پرداخت و با قدرتی که به دست آورد مزارهای امامان معصوم و شعله افروزان دانایی وخرد در جهان اسلام را نشانه رفت و ویران کرد تا جهل و نابخردی و تعصبهای کور که کُنام این گروه تاریک اندیش و نابخرد و نادان بود بتواند در تاریکی دامن گستراند و مردمانی را زیر یوغ خود در آورد.
این گروه را محمد بن عبدالوهاب (م: 1206) در نجد (عربستان مرکزی) بنیان گذارد. وی با ادعای بازگشت به اسلام نخستین خرافه هایی را به نام دین در بین مردم پراکند و از آن جا که تشیّع و پیروان راستین این آیین ناب و زلال را با جهل تاریکی نابخردی کژاندیشی که سبب به بند کشیدن مردم می شود در ناسازگاری آشکار می دیدند با آن درافتادند و به امامان شیعه بی حرمتی کردند و با حربه ها ترفندهایی چون مبارزه با عقاید و باورهای مخالف اسلام: شفاعت خواهی از ائمه توسل به آنان و زیارت مزار آنان به جنگ تمام عیار با شیعه برخاستند.
اگر نگوییم این فرقه از آغاز ساخته و پرداخت استعمار بود به یقین می توان گفت که بعدها استعمار پی برد که این گروه نابخرد و سوار بر توسن راهوار تعصب کور می تواند بهترین ابزار باشد تا با کانون روشنایی و بیدارگری جهان اسلام یعنی تشیّع در افتد. و همین کار را کرد و با سدّ قرار دادن این گروه کژاندیش و بی منطق در برابر تشیّع نگذاشت این رود همیشه جاری به دشتهای تشنه سرازیر شود و همگان را از آب زلال و گوارای خود بهره مند سازد.
وهابیان با کافر خواندن شیعه حرکت اهریمنی خود را داخل امت اسلامی شروع کردند و با این هیاهو و جلوگیری از نقش آفرینی آیین پویا پرتپش زنده و زاینده تشیّع و شیعیان قهرمان در قلمرو بزرگ و ناکران پیدای امت اسلامی استعمار به پشتیبانی و راه گشایی رهبران کوراندیش و خائن جهان اسلام و خاموشی مشعلهای فروزان امت اسلامی به پیش تاخت و پایگاه های خویش را در قلب امت اسلامی یکی پس از دیگری استوار ساخت.
این گروه جرّار برای عمیق کردن اختلافها و از هم پراکندن امت اسلامی به کارهای شگفتی دست یازید و آن ویران کردن مزار ائمه اطهار در عراق و حجاز بود. 13 و این زخم بر پیکر امت اسلامی چنان کار گر افتاد که هنوز ترمیم نیافته است.
جنبش تبشیر: در روزگار پر ادبار قاجار که مردم در فقر و فاقه می سوختند و در باتلاق ناآگاهی و شب ظلمانی جهل گرفتار آمده بودند و دستان آلوده بسیاری شبان و روزان تلاش می ورزیدند آفتاب اسلام را گِل اندود کنند پیشقراولان استعمار تباهی آفرین غرب به نام گروه تبشیر و مبلغان آیین مسیحیت به این دیار سرازیر شدند 14 تا از فضای آلوده ای که گروه های کژفکر و غبارانگیز پدید آورده بودند و اخگرهای بنیان سوز خود را به سوی اسلام روحبخش و روشنایی آفرین پرتاب می کردند بهره خویش برند و با پدید آوردن دگرگونی در فکر و اندیشه مردم آنان را از آیین پاک و زلال محمدی و سرچشمه های حیات بخش علوی دور کنند و زمینه را برای غارت و به یغما بردن ثروت بی کران این ملت فراهم سازند و معنویت را که ستون افراشتگی وعزت مندی و شکوه خیمه اوست در هم بکوبند تا خاکسترنشین شود و هیچ نتواند بپا خیزد و رستاخیزی پدید آورد. چون اگر ملتی هر چند برهه ای در فقر و فاقه به سر برد و در زندان ناآگاهی در بند باشد اگر از سرمایه معنوی برخوردار باشد دست آخر روزی آن سرمایه به کارش خواهد آمد و او را از زندان ذلت به در خواهد آورد و بر کرسی عزت خواهد نشاند.
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
زمینه های رویش و رشد فرقه
پدیده های مهم فکری و اجتماعی یکباره رخ نمی نمایند. زمینه های فکری سیاسی اجتماعی اخلاقی و اقتصادی در پیدایی آنها اثر گذارند.
چالشها نزاعها و کشمکشهای سیاسی قبیله ای عقیدتی و فکری فقر اقتصادی و فرهنگی پراکندگیها و از هم گسیختگیهای جامعه و ساختار سیاسی و اقتصادی سرخوردگی مردم نبود مشعلهای روشنایی آفرین و راهنما بانگها و جرسهای بیدارگر و کانونهای اشاعه فرهنگ و مدنیت زمینه را برای این که هر روز کسی سر بر آورد بانگی سر دهد بدعتی ساز کند و شماری را پیرامون خود گرد آورد و در باورهای مردم گسست پدید آورد آماده می سازند. مذهبها و مسلکهای انحرافی در مرداب می رویند. وقتی مردمانی به خاطر فقر فرهنگی و دور افتادن از آیین ناب و فقر اقتصادی و برق تازیانه های استبداد از پویایی باز ایستند و زمین گیر شوند کم کم به مرداب تبدیل می شوند و در این مرداب است که گیاهان تلخ سمّی و کشنده می رویند.
وقتی شماری از آگاهان به تلاش برخاستند و مردابهای جامعه را خشکاندند جایی برای رویش گیاهان مردابی نمی ماند و باورها و عقاید مردابی زمینه رشد نمی یابند. هنگامی که این میکروبهای کشنده و بسیار خطرناک زمینه ای برای رشد نیافتند خود به خود از ساحت جامعه دور می شوند.
جامعه انسانی موجود زنده را ماند اگر غذا و نور آب و روشنایی به آن نرسد فضا نامناسب باشد می پژمرد و مرداب می شود و محل و جایگاه رشد و نمو گوناگون میکربها.
اکنون در این جا پاره ای از عواملی که سبب می شوند جامعه از پویایی به در آید و بپژمرد و زمینه حیات در آن بمیرد و به مرداب دگر شود و زمینه ساز رویش و رشد میکروبها بر می شمریم تا روشن شود در چه جامعه هایی و در چه شرایطی گروه های انحرافی تباهی گر و خانمان سوز زمینه رویش و رشد می یابند.
1. ناآگاهی و خردگریزی: در حوزه و قلمرو اسلامی مهم ترین آگاهی آگاهی به مبانی دین و آشنایی همه سویه با آموزه های آن است. چون دین همیشه در آماجگاه بهره برداریهای نادرست است. مردم با عشق و احساس خاصی بر گرد دین حلقه می زنند و اگر از آموزه های آن به درستی و دقیق آگاهی نداشته باشند همه گاه شیّادان رهزنان اندیشه هستند که برای منافع شخصی گروهی و… به جای آب سراب نشان دهند و دام بگسترانند و مردمان را به دام اندازند.
در بستر نادانی و ناآگاهی حق و باطل در هم می آمیزند و چنان ظلمت و سیاهی پدید می آید که رهایی از آن برای هر کسی ممکن نیست. در این عرصه بینش و بصیرت باید بالا باشد تا رهایی ممکن گردد.
جامعه ای که در باتلاق ناآگاهی درمانده باشد شیادان و رهزنان کرکس وار در آن حلقه می زنند تا طعمه خویش را به دست آورند.
برای مردمان علاقه مند و شیدا و فدایی دین که از آگاهیهای لازم بهره ندارند و یا در مثل نگاه شان به دین نگاه کامل و همه سویه و جامع نیست دامهای بسیاری از سوی رهزنان و صیادان گسترده می شود اینان به نام دین در پی آبادانی دنیای خود هستند و رسیدن به جاه و قدرتی.
در کتاب و سنت روی مسائل معنوی و رسیدن به حقیقت از راه خودسازی زهد و پرهیز از هواهای نفسانی و تنگ گرفتن عرصه بر نفس سرکش سخت تأکید شده و این بدان معنی نیست که انسان مسلمان از دیگر مسائل مورد تأکید و سفارش اسلام چشم بپوشد و جاده حق را یک سویه بپیماید و از سوی دیگر آن غافل بماند.
هر گاه انسان مسلمان یک سری از مسائل اسلامی را بگیرد و یک سری را رها کند و نادیده انگارد به سوی گرداب انحراف به پیش می رود و صیدی می شود برای صیادان.
آگاهی از همه ابعاد دین معنوی و مادی دنیوی و اُخروی حکومتی و عبادی فردی و اجتماعی و… حرکت در پی رهبری صالح و دعوت کننده به خیر دنیا و آخرت بیدارکننده خردها و شعورها لازم است تا این که انسان مسلمان در جاده حق همه گاه ره پوید.
افزون بر آگاهی از همه زوایای دینی در پرتو مشعل خرد حرکت کردن راه را بر اندیشه های تباهی آفرین می بندد.
همه گروه هایی که نام بردیم در گاه خاموشی چراغ خرد رشد کردند بدون استثنا علاوه بر آنها جنبش اخباری گری که خسارتهای بسیار به بار آورد و زمینه را برای بسیاری از کژراهه رویها فراهم آورد. از آن روی بود که خردورزی را به سخره گرفت! چیزی که اسلام آن همه به آن سفارش کرده و ترجمان پرتوگیری و پیروی و عمل به دستورهای شرع را بدون آن ممکن نمی داند.
اخباریان با نادیده انگاشتن و بی توجهی به اجتهاد و اندیشه وری در دین و تکیه یک سویه بر ظاهر احادیث راه را بر پذیرش سخنان خرافی در حوزه معرفت و احکام دینی گشودند و بهانه ای دادند به دست کسانی که شیعه را بر نمی تافتند.
پدیده های مهم فکری و اجتماعی یکباره رخ نمی نمایند. زمینه های فکری سیاسی اجتماعی اخلاقی و اقتصادی در پیدایی آنها اثر گذارند.
چالشها نزاعها و کشمکشهای سیاسی قبیله ای عقیدتی و فکری فقر اقتصادی و فرهنگی پراکندگیها و از هم گسیختگیهای جامعه و ساختار سیاسی و اقتصادی سرخوردگی مردم نبود مشعلهای روشنایی آفرین و راهنما بانگها و جرسهای بیدارگر و کانونهای اشاعه فرهنگ و مدنیت زمینه را برای این که هر روز کسی سر بر آورد بانگی سر دهد بدعتی ساز کند و شماری را پیرامون خود گرد آورد و در باورهای مردم گسست پدید آورد آماده می سازند. مذهبها و مسلکهای انحرافی در مرداب می رویند. وقتی مردمانی به خاطر فقر فرهنگی و دور افتادن از آیین ناب و فقر اقتصادی و برق تازیانه های استبداد از پویایی باز ایستند و زمین گیر شوند کم کم به مرداب تبدیل می شوند و در این مرداب است که گیاهان تلخ سمّی و کشنده می رویند.
وقتی شماری از آگاهان به تلاش برخاستند و مردابهای جامعه را خشکاندند جایی برای رویش گیاهان مردابی نمی ماند و باورها و عقاید مردابی زمینه رشد نمی یابند. هنگامی که این میکروبهای کشنده و بسیار خطرناک زمینه ای برای رشد نیافتند خود به خود از ساحت جامعه دور می شوند.
جامعه انسانی موجود زنده را ماند اگر غذا و نور آب و روشنایی به آن نرسد فضا نامناسب باشد می پژمرد و مرداب می شود و محل و جایگاه رشد و نمو گوناگون میکربها.
اکنون در این جا پاره ای از عواملی که سبب می شوند جامعه از پویایی به در آید و بپژمرد و زمینه حیات در آن بمیرد و به مرداب دگر شود و زمینه ساز رویش و رشد میکروبها بر می شمریم تا روشن شود در چه جامعه هایی و در چه شرایطی گروه های انحرافی تباهی گر و خانمان سوز زمینه رویش و رشد می یابند.
1. ناآگاهی و خردگریزی: در حوزه و قلمرو اسلامی مهم ترین آگاهی آگاهی به مبانی دین و آشنایی همه سویه با آموزه های آن است. چون دین همیشه در آماجگاه بهره برداریهای نادرست است. مردم با عشق و احساس خاصی بر گرد دین حلقه می زنند و اگر از آموزه های آن به درستی و دقیق آگاهی نداشته باشند همه گاه شیّادان رهزنان اندیشه هستند که برای منافع شخصی گروهی و… به جای آب سراب نشان دهند و دام بگسترانند و مردمان را به دام اندازند.
در بستر نادانی و ناآگاهی حق و باطل در هم می آمیزند و چنان ظلمت و سیاهی پدید می آید که رهایی از آن برای هر کسی ممکن نیست. در این عرصه بینش و بصیرت باید بالا باشد تا رهایی ممکن گردد.
جامعه ای که در باتلاق ناآگاهی درمانده باشد شیادان و رهزنان کرکس وار در آن حلقه می زنند تا طعمه خویش را به دست آورند.
برای مردمان علاقه مند و شیدا و فدایی دین که از آگاهیهای لازم بهره ندارند و یا در مثل نگاه شان به دین نگاه کامل و همه سویه و جامع نیست دامهای بسیاری از سوی رهزنان و صیادان گسترده می شود اینان به نام دین در پی آبادانی دنیای خود هستند و رسیدن به جاه و قدرتی.
در کتاب و سنت روی مسائل معنوی و رسیدن به حقیقت از راه خودسازی زهد و پرهیز از هواهای نفسانی و تنگ گرفتن عرصه بر نفس سرکش سخت تأکید شده و این بدان معنی نیست که انسان مسلمان از دیگر مسائل مورد تأکید و سفارش اسلام چشم بپوشد و جاده حق را یک سویه بپیماید و از سوی دیگر آن غافل بماند.
هر گاه انسان مسلمان یک سری از مسائل اسلامی را بگیرد و یک سری را رها کند و نادیده انگارد به سوی گرداب انحراف به پیش می رود و صیدی می شود برای صیادان.
آگاهی از همه ابعاد دین معنوی و مادی دنیوی و اُخروی حکومتی و عبادی فردی و اجتماعی و… حرکت در پی رهبری صالح و دعوت کننده به خیر دنیا و آخرت بیدارکننده خردها و شعورها لازم است تا این که انسان مسلمان در جاده حق همه گاه ره پوید.
افزون بر آگاهی از همه زوایای دینی در پرتو مشعل خرد حرکت کردن راه را بر اندیشه های تباهی آفرین می بندد.
همه گروه هایی که نام بردیم در گاه خاموشی چراغ خرد رشد کردند بدون استثنا علاوه بر آنها جنبش اخباری گری که خسارتهای بسیار به بار آورد و زمینه را برای بسیاری از کژراهه رویها فراهم آورد. از آن روی بود که خردورزی را به سخره گرفت! چیزی که اسلام آن همه به آن سفارش کرده و ترجمان پرتوگیری و پیروی و عمل به دستورهای شرع را بدون آن ممکن نمی داند.
اخباریان با نادیده انگاشتن و بی توجهی به اجتهاد و اندیشه وری در دین و تکیه یک سویه بر ظاهر احادیث راه را بر پذیرش سخنان خرافی در حوزه معرفت و احکام دینی گشودند و بهانه ای دادند به دست کسانی که شیعه را بر نمی تافتند.
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
استرآبادی بنیان گذار اخباری گری جدید حجت بودن خرد را به عنوان منبعی مستقل در دریافت حقایق منکر شد و تفسیر قرآن را بدون شرحی از حدیث روا نمی شمرد.
وی همه اخبار وارد شده در کتابهای مشهور روایی را حجت می دانست و کندو کاو درباره حجت بودن آنها را نادرست می انگاشت.
در این نگاه و روش مردم خود می بایست به متون روایی رجوع کنند و هیچ صاحب نظر مجتهد و مرجع تقلیدی را واسطه قرار ندهند و در یک کلمه شایستگی و تخصص فنی برای شناخت اسلام در روش آموزشی اخباریان جایی ندارد.15
روشن است جمود بر ظواهر و نقش و میدان ندادن به عقل در نقد سخنها به جمود می انجامد و راه را بر نفوذ سخنان خرافه آمیز نابخردانه نسنجیده و غیر منطقی هموار می کند. بی توجهی به خرد در نقد و ارزیابی گفته ها و کردارها سبب می شود فرقه سازان بتوانند به سادگی در میان مردم ناآگاه جا باز کنند و برای استوار کردن پایه های اندیشه خود هواداران چشم و گوش بسته ای را در حلقه خود بپذیرند.
بازار اخباری گری گر چه با حرکتها و خیزشهای علمی و بیدارگرانه علاّمه وحید بهبهانی از رونق افتاد ولی اندیشه های آنان در پاره ای سینه ها نوشته ها و رساله ها به جای ماند و رسوبات آنها پس از مدتی در قالبهای دیگر سر برآورد.
احسائی و بسیاری از شاگردان او که رهبری جریانهای فتنه انگیز را در دست گرفتند اخباری بودند و برای به کرسی نشاندن پندارهای غیر منطقی خود از اخبار بدون هیچ گونه ارزیابی عقلی بررسی سندی و دلالی شاهد می آوردند.16
جریان تصوّف که از اساس با اندیشه و منطق در ناسازگاری بودو تکیه بر عقل را مایه و سبب دور شدن از هدف می شمرد. از این زمینه بهره برد و با این که جریانی بود از میان اهل سنت سرچشمه می گرفت و رهبران فکری آن علمای سنت بودند در بین شیعه پایگاه زد و برای حرکت توفنده شیعه دشواریها و بازدارنده های بسیار آفرید.
تراز نبودن دانشهای حوزه ها با نیازهای جامعه آن روزگار نیز به گسترش و دامن گستری اندیشه های خرافی کمک می کرد.
در روزگار رونق حوزه اصفهان حضور علما در بین مردم و گفت و گو با آنان و طرح مقوله های گوناگون از سوی علما و آشنایی مردم با آنها و پررونقی محفلهای علمی زمینه و مجالی برای شبهه ها وطرح آنها از سوی شبهه آفرینان نمی ماند.
افزون بر این حضور و تشکیل محفلهای گوناگون پاسخ گویی شبهه ها به زبان روز رسم پسندیده ای بود که در بین حوزویان رواج داشت.
تا این که این شکوه و رونق با یورش افاغنه به اصفهان طومارش در هم پیچید. حوزه اصفهان به خاطر کشته شدن شماری از علما و هجرت شماری به دیگر شهرها و سرزمینها از تولید و نشر فکر باز ماند.
در این هنگامه اندیشه های انحرافی و خرافی مجال میدان داری یافتند و فرقه های در هم کوبیده شده در آوردگاه اندیشه و خیزیده به بیغوله ها و ذهنهای تاریک و ظلمانی دگر بار سر بر آوردند.
در برابر این هنگامه جوییها و غوغاسالاریها و رجزخوانیها از سوی حوزه ها هماوردی نبود که به رویارویی خیزد. روشن است وقتی در میدان اندیشه برای رویارویی با اندیشه های انحرافی و تبه کننده هماوردی نباشد اندیشه های پست میدان می یابند و اندیشه ها و باورهای سست و بی پشتوانه و غیر متکی به منابع اصیل سینه به سینه می گردند و جامعه را در غبار اندیشه های خرافی فرو می برند و بر دامنه نادانیهای مردم می افزایند.
علاّمه سید ابوالفضل خوانساری از عالمان دوره فترت پس از صفویه از کمبود عالمان شایسته و پررونقی و گرمی بازار ناشایستگان کم مایه و کم دانش شکوه ها دارد.17
ملا احمد نراقی نیز از نابرابر بودن دانشهای حوزوی و محتوای منبرها با انبوه نیازها و شبهه ها ابراز نگرانی می کند. علاّمه ملا ّاحمد نراقی با نقد دانشهای رایج در حوزه ها به این نکته توجه می دهد که با پدید آمدن شبهه های جدید از سوی دشمنان و فرقه سازان و کشیده شدن شماری از مردم به سوی خانقاه ها و آموزه های صوفیه و با گسترش دامنه تبلیغات مبشران مسیحی حوزه بایستی سمت وسوی درسها را تغییر بدهد و کاری کنند. درسها و بحثها پاسخ گوی نیازهای فکری و علمی روز باشند و هشدار می دهد: روش کنونی درسها و تکیه یک سویه به متون گذشته و کندوکاو در یافته های ذهنی نمی تواند در جلوگیری از گسترش کژدینی و فساداندیشی کارگر افتند.18
2. باورهای درست تبیین نشده: مردم به پاره ای از باورهای دینی کشش و علاقه شدیدی دارند و حال به چه سبب وانگیزه چنین می شود اکنون جای بحث از آن نیست و مجال فراخ تری می طلبد. این کشش و علاقه و عشق و شیدایی اگر با شعور و آگاهی عمیق و ژرف از زوایای مقوله و اصل مورد علاقه همراه و هماهنگ نباشد و از سوی طلایه داران مکتب در هر زمان به زبان اهل زمان به درستی کالبد شکافی نشود عاشق را حیران و سرگردان می کند و در وادی ناآگاهی رها می سازد که چه بسا طعمه گرگ شود.
پیش از این گفتیم که اگر احساس علاقه عشق و شیدایی مردم به اصل و مقوله دینی با ناآگاهی از زوایای گوناگون آن همراه باشد شیادان عرصه دار می شوند و از علاقه دینی مردم در راه هدفهای شوم و پندارهای شیطانی خود بهره می برند.
این که مدعیان دروغین نبوت و مهدویت توانستند در مدت کوتاهی انسانهایی را در کمند شیطانی خویش گرفتار سازند ریشه در عشق میل و کشش دینی مردم و آمیخته نبودن آن با آگاهیهای ژرف دینی داشته است.
باور به حضرت مهدی(عج) و این که روزی ظهور خواهد کرد از باورهای ژرف و ارکان استوار شیعه است. این باور اگر با آگاهی همراه باشد و زوایای آن به درستی روشن گردد و مردم به همه ابعاد آن آگاه باشند. همیشه و در هر زمان انقلاب آفرین ستم سوز مایه گسترش ایمان و موج آفرینی آن و سبب بیداری ملتها خواهد بود.
اگر مردمی عاشق باشند و علاقه شدید به این راه و مرام داشته باشند; امّا زوایای قضیه برای آنان روشن نباشد با هر موجی خود را همراه می سازند و بی اختیار و در اختیار هر بادی که بوزد قرار می گیرند. باور به حضرت مهدی و این که روزی آن عزیز از پس پرده به در خواهد آمد و دنیای ظلمانی را به نور ایمان روشن خواهد کرد و ستم را ریشه کن خواهد ساخت و با پشتکار و تلاش و قهرمانی و دلاوری مریدان با ایمان برابری و برادری را به ارمغان می آورد عدالت را می گستراند و زمینه را برای گسترش آموزه های قرآن فراهم می سازد قرآن را به زیباترین و جذاب ترین شیوه تفسیر می کند و با آیه های آن نور را به همه جا می تاباند خردها را بیدار می کند و زمینه را برای خردورزی و روشهای منطقی آماده می سازد و… باوری است عمیق و ژرف و نیازمند به خیزشهای بزرگ و زمینه سازیهای سترگ و بیدارگریهای همه سویه و ژرف و آشنا کردن مردم با حکومت و دولت قرآنی و در هر مجالی تشکیل چنین حکومتی و ارائه الگوئی از حکومت مهدی و تلاش برای گستراندن عدل و برادری و برابری و…
وی همه اخبار وارد شده در کتابهای مشهور روایی را حجت می دانست و کندو کاو درباره حجت بودن آنها را نادرست می انگاشت.
در این نگاه و روش مردم خود می بایست به متون روایی رجوع کنند و هیچ صاحب نظر مجتهد و مرجع تقلیدی را واسطه قرار ندهند و در یک کلمه شایستگی و تخصص فنی برای شناخت اسلام در روش آموزشی اخباریان جایی ندارد.15
روشن است جمود بر ظواهر و نقش و میدان ندادن به عقل در نقد سخنها به جمود می انجامد و راه را بر نفوذ سخنان خرافه آمیز نابخردانه نسنجیده و غیر منطقی هموار می کند. بی توجهی به خرد در نقد و ارزیابی گفته ها و کردارها سبب می شود فرقه سازان بتوانند به سادگی در میان مردم ناآگاه جا باز کنند و برای استوار کردن پایه های اندیشه خود هواداران چشم و گوش بسته ای را در حلقه خود بپذیرند.
بازار اخباری گری گر چه با حرکتها و خیزشهای علمی و بیدارگرانه علاّمه وحید بهبهانی از رونق افتاد ولی اندیشه های آنان در پاره ای سینه ها نوشته ها و رساله ها به جای ماند و رسوبات آنها پس از مدتی در قالبهای دیگر سر برآورد.
احسائی و بسیاری از شاگردان او که رهبری جریانهای فتنه انگیز را در دست گرفتند اخباری بودند و برای به کرسی نشاندن پندارهای غیر منطقی خود از اخبار بدون هیچ گونه ارزیابی عقلی بررسی سندی و دلالی شاهد می آوردند.16
جریان تصوّف که از اساس با اندیشه و منطق در ناسازگاری بودو تکیه بر عقل را مایه و سبب دور شدن از هدف می شمرد. از این زمینه بهره برد و با این که جریانی بود از میان اهل سنت سرچشمه می گرفت و رهبران فکری آن علمای سنت بودند در بین شیعه پایگاه زد و برای حرکت توفنده شیعه دشواریها و بازدارنده های بسیار آفرید.
تراز نبودن دانشهای حوزه ها با نیازهای جامعه آن روزگار نیز به گسترش و دامن گستری اندیشه های خرافی کمک می کرد.
در روزگار رونق حوزه اصفهان حضور علما در بین مردم و گفت و گو با آنان و طرح مقوله های گوناگون از سوی علما و آشنایی مردم با آنها و پررونقی محفلهای علمی زمینه و مجالی برای شبهه ها وطرح آنها از سوی شبهه آفرینان نمی ماند.
افزون بر این حضور و تشکیل محفلهای گوناگون پاسخ گویی شبهه ها به زبان روز رسم پسندیده ای بود که در بین حوزویان رواج داشت.
تا این که این شکوه و رونق با یورش افاغنه به اصفهان طومارش در هم پیچید. حوزه اصفهان به خاطر کشته شدن شماری از علما و هجرت شماری به دیگر شهرها و سرزمینها از تولید و نشر فکر باز ماند.
در این هنگامه اندیشه های انحرافی و خرافی مجال میدان داری یافتند و فرقه های در هم کوبیده شده در آوردگاه اندیشه و خیزیده به بیغوله ها و ذهنهای تاریک و ظلمانی دگر بار سر بر آوردند.
در برابر این هنگامه جوییها و غوغاسالاریها و رجزخوانیها از سوی حوزه ها هماوردی نبود که به رویارویی خیزد. روشن است وقتی در میدان اندیشه برای رویارویی با اندیشه های انحرافی و تبه کننده هماوردی نباشد اندیشه های پست میدان می یابند و اندیشه ها و باورهای سست و بی پشتوانه و غیر متکی به منابع اصیل سینه به سینه می گردند و جامعه را در غبار اندیشه های خرافی فرو می برند و بر دامنه نادانیهای مردم می افزایند.
علاّمه سید ابوالفضل خوانساری از عالمان دوره فترت پس از صفویه از کمبود عالمان شایسته و پررونقی و گرمی بازار ناشایستگان کم مایه و کم دانش شکوه ها دارد.17
ملا احمد نراقی نیز از نابرابر بودن دانشهای حوزوی و محتوای منبرها با انبوه نیازها و شبهه ها ابراز نگرانی می کند. علاّمه ملا ّاحمد نراقی با نقد دانشهای رایج در حوزه ها به این نکته توجه می دهد که با پدید آمدن شبهه های جدید از سوی دشمنان و فرقه سازان و کشیده شدن شماری از مردم به سوی خانقاه ها و آموزه های صوفیه و با گسترش دامنه تبلیغات مبشران مسیحی حوزه بایستی سمت وسوی درسها را تغییر بدهد و کاری کنند. درسها و بحثها پاسخ گوی نیازهای فکری و علمی روز باشند و هشدار می دهد: روش کنونی درسها و تکیه یک سویه به متون گذشته و کندوکاو در یافته های ذهنی نمی تواند در جلوگیری از گسترش کژدینی و فساداندیشی کارگر افتند.18
2. باورهای درست تبیین نشده: مردم به پاره ای از باورهای دینی کشش و علاقه شدیدی دارند و حال به چه سبب وانگیزه چنین می شود اکنون جای بحث از آن نیست و مجال فراخ تری می طلبد. این کشش و علاقه و عشق و شیدایی اگر با شعور و آگاهی عمیق و ژرف از زوایای مقوله و اصل مورد علاقه همراه و هماهنگ نباشد و از سوی طلایه داران مکتب در هر زمان به زبان اهل زمان به درستی کالبد شکافی نشود عاشق را حیران و سرگردان می کند و در وادی ناآگاهی رها می سازد که چه بسا طعمه گرگ شود.
پیش از این گفتیم که اگر احساس علاقه عشق و شیدایی مردم به اصل و مقوله دینی با ناآگاهی از زوایای گوناگون آن همراه باشد شیادان عرصه دار می شوند و از علاقه دینی مردم در راه هدفهای شوم و پندارهای شیطانی خود بهره می برند.
این که مدعیان دروغین نبوت و مهدویت توانستند در مدت کوتاهی انسانهایی را در کمند شیطانی خویش گرفتار سازند ریشه در عشق میل و کشش دینی مردم و آمیخته نبودن آن با آگاهیهای ژرف دینی داشته است.
باور به حضرت مهدی(عج) و این که روزی ظهور خواهد کرد از باورهای ژرف و ارکان استوار شیعه است. این باور اگر با آگاهی همراه باشد و زوایای آن به درستی روشن گردد و مردم به همه ابعاد آن آگاه باشند. همیشه و در هر زمان انقلاب آفرین ستم سوز مایه گسترش ایمان و موج آفرینی آن و سبب بیداری ملتها خواهد بود.
اگر مردمی عاشق باشند و علاقه شدید به این راه و مرام داشته باشند; امّا زوایای قضیه برای آنان روشن نباشد با هر موجی خود را همراه می سازند و بی اختیار و در اختیار هر بادی که بوزد قرار می گیرند. باور به حضرت مهدی و این که روزی آن عزیز از پس پرده به در خواهد آمد و دنیای ظلمانی را به نور ایمان روشن خواهد کرد و ستم را ریشه کن خواهد ساخت و با پشتکار و تلاش و قهرمانی و دلاوری مریدان با ایمان برابری و برادری را به ارمغان می آورد عدالت را می گستراند و زمینه را برای گسترش آموزه های قرآن فراهم می سازد قرآن را به زیباترین و جذاب ترین شیوه تفسیر می کند و با آیه های آن نور را به همه جا می تاباند خردها را بیدار می کند و زمینه را برای خردورزی و روشهای منطقی آماده می سازد و… باوری است عمیق و ژرف و نیازمند به خیزشهای بزرگ و زمینه سازیهای سترگ و بیدارگریهای همه سویه و ژرف و آشنا کردن مردم با حکومت و دولت قرآنی و در هر مجالی تشکیل چنین حکومتی و ارائه الگوئی از حکومت مهدی و تلاش برای گستراندن عدل و برادری و برابری و…
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
زمام این حرکت و خیزش بزرگ را نمی شود به دست شماری عوام و خرافه باف سپرد و یا مردم را به خود واگذارد که هر حرکتی را انجام دهند. بلکه طلایه داران مکتب و سکان داران این کشتی بزرگ باید حرکت در مسیر حرکت مهدی(عج) قرار دهند و همه زمان و همه گاه از آفتها و آسیبها جلوگیری کنند ونگذارند این باور بلند و اصل جاودانه در غبار حرکتهای جاهلانه غیر منطقی کور سست و بی بنیاد عوامانه و بی شعورانه گم شود و از شادابی بیفتد و به یک خرافه مشمئزکننده تبدیل شود.و در این بین شیّادان به بهره برداری بپردازند و مردم را از سرچشمه ها دور کنند.
3. تکلیف گریزی: در بین پیروان هر مکتبی و در داخل اجتماع مردم دیندار هستند کسانی که شوق و انگیزه گردن نهادن به بایدها و نبایدها را ندارند و همیشه و همه گاه تلاش می ورزند از زیر بار تکلیف شانه خالی کنند; امّا توجیهی ندارند و با این کار انگشت نما و از خانواده و جامعه بیرون رانده می شوند. و یا بی اعتقادند و نمی توانند بی اعتقادی خود را بروز دهند که جامعه و خانواده بر شالوده دینداری بنا شده و در بر پاشنه دینداری می چرخد و کار او شنا بر خلاف جریان آب خواهد بود و از هستی ساقط خواهد شد.
این چنین افراد در جامعه دینداران خود را زندانی می پندارد و همیشه برای خود راه فراری می جویند; از این روی با هر نغمه ای که با هواها و هوسهای اینان همنوا باشد همنوا می شوند و با هر حرکتی که بی تقوایی لاابالی گری اینان را نادیده انگارد و یا برای بی تقوایی و لاابالی گری اینان توجیهی و راه فرار و پوششی و از همه مهم تر مبنایی درست کند که با دین و آیین جامعه هم افقی داشته باشد همراه می شوند.
این مُردابها همیشه در جامعه های دینی وجود دارند و بهترین محل برای رشد میکروبها به شمار می روند. رهبران فرقه ها و گروه ها زیرکانه از این گروه از مردمان برای تواناسازی گروه خود و افزون بر شمار پیروان خود بهره می برند و با تسامح و نادیده انگاشتن بسیاری از باید و نبایدهای شرعی دام خود را می گسترانند و به هدفهای شوم خود دست می یابند.
این مطلب را می شود با بررسی کارنامه گروه های انحرافی عملکرد و پیروان آنان در طول تاریخ اسلام به خوبی به دست آورد و علت بسیاری از گرایشها را به این گروه ها در آن جست.
شماری از صوفیان به روشنی می گفته اند: تکلیفهایی چون: نماز روزه و زکات راهی است برای تهذیب اخلاق و معرفت حقیقت و سالک راه چون به حق واصل شد این تکلیفها از او برداشته می شود!
سید مرتضی رازی از علمای سده ششم و هفتم بسیاری از صوفیان روزگار خود را تکلیف گریز و اهل تسامح و تساهل فسادانگیز خوانده است.19
در دوره قاجار صوفیانی از این دست که در لباس دین مردم را از قید دستورها و آیینهای شرعی رها می کردند بسیار بود. از جمله نوشته اند:
(طاووس العرفاء جانشین رسمی زین الدین شروانی از قطبهای صوفیه چون مرید برای او هدایایی می آورد می گفت: دیگر برای تو نماز نیست این نیازت را پذیرفتم.)20
در آموزه های شماری از صوفیان کارهایی چون غنا و موسیقی رقص و پای کوبی عشق به زیبارویان راهی به عشق آسمانی شمرده شده است.
علاّمه نراقی درباره تفکر و رفتار این دست از صوفیان نوشته است:
(…گروهی دیگر بر این بودند… خدا از عبادتهای ما بی نیاز است پس چرا خود را به عبث رنجه داریم.
و زمانی می گویند: که خانه دل را باید عمارت کرد و اعمال ظاهریه را چه اعتبار و دلهای ما واله و حیران محبت خداست و در انواع معاصی و شهوات فرو می روند و می گویند که:
نفس ما به مرتبه ای رسیده است که امثال این اعمال ما را از خدا باز نمی دارد و عوام الناس… محتاج عبادت و طاعتند.)21
در آموزه های پاره ای از فرقه های اسماعیلی تکلیف گریزی و سهل انگاری در برابر دستورها و آیینهای شرعی دیده می شود. زیرا اینان دستورهایی چون: گزاردن نماز گرفتن روزه پرداخت زکات و گزاردن حج را به امور باطنی تأویل می برند که هیچ پیوندی با ظاهر ندارند و به فرقه هایی از اسماعیلیه نسبت داده شده است که بر این پندارند: وقتی حقایق دین آشکار شود شرایع و قوانین باطل می شوند.22
راز گرایش و هواداری گروهی از روشنفکران و درباریان در دوره قاجار و دوره پهلوی از صوفیه و خانقاه 23 در این نکته نهفته بود. زیرا خانقاه در همان حال که احساسها و گرایشهای مذهبی این گروه را لبالب می کرد به گرایشهای نفسانی آنان میدان می داد و آنان به دور از عذاب وجدان و احساس گناه در پناه خرقه و خانقاه از آزادیهایی که فقیهان برابر نص روشن آیات و روایات و ضرورت دین آنها را مخالف شریعت می دانستند استفاده می کردند.
از این روی همیشه و هم اکنون نیز فقیهان آماج هجوم این گروه های بی پروایند. اینان با ستایش از خرقه و خانقاه فقیهان را قشری و ظاهری می خواندند و فقیهان و عالمانی چون ملا احمد نراقی و بهبهانی را که با مذهب صوفی مسلک در افتاده بودند مخالفان با راه آزادی قلمداد می کردند.24
3. تکلیف گریزی: در بین پیروان هر مکتبی و در داخل اجتماع مردم دیندار هستند کسانی که شوق و انگیزه گردن نهادن به بایدها و نبایدها را ندارند و همیشه و همه گاه تلاش می ورزند از زیر بار تکلیف شانه خالی کنند; امّا توجیهی ندارند و با این کار انگشت نما و از خانواده و جامعه بیرون رانده می شوند. و یا بی اعتقادند و نمی توانند بی اعتقادی خود را بروز دهند که جامعه و خانواده بر شالوده دینداری بنا شده و در بر پاشنه دینداری می چرخد و کار او شنا بر خلاف جریان آب خواهد بود و از هستی ساقط خواهد شد.
این چنین افراد در جامعه دینداران خود را زندانی می پندارد و همیشه برای خود راه فراری می جویند; از این روی با هر نغمه ای که با هواها و هوسهای اینان همنوا باشد همنوا می شوند و با هر حرکتی که بی تقوایی لاابالی گری اینان را نادیده انگارد و یا برای بی تقوایی و لاابالی گری اینان توجیهی و راه فرار و پوششی و از همه مهم تر مبنایی درست کند که با دین و آیین جامعه هم افقی داشته باشد همراه می شوند.
این مُردابها همیشه در جامعه های دینی وجود دارند و بهترین محل برای رشد میکروبها به شمار می روند. رهبران فرقه ها و گروه ها زیرکانه از این گروه از مردمان برای تواناسازی گروه خود و افزون بر شمار پیروان خود بهره می برند و با تسامح و نادیده انگاشتن بسیاری از باید و نبایدهای شرعی دام خود را می گسترانند و به هدفهای شوم خود دست می یابند.
این مطلب را می شود با بررسی کارنامه گروه های انحرافی عملکرد و پیروان آنان در طول تاریخ اسلام به خوبی به دست آورد و علت بسیاری از گرایشها را به این گروه ها در آن جست.
شماری از صوفیان به روشنی می گفته اند: تکلیفهایی چون: نماز روزه و زکات راهی است برای تهذیب اخلاق و معرفت حقیقت و سالک راه چون به حق واصل شد این تکلیفها از او برداشته می شود!
سید مرتضی رازی از علمای سده ششم و هفتم بسیاری از صوفیان روزگار خود را تکلیف گریز و اهل تسامح و تساهل فسادانگیز خوانده است.19
در دوره قاجار صوفیانی از این دست که در لباس دین مردم را از قید دستورها و آیینهای شرعی رها می کردند بسیار بود. از جمله نوشته اند:
(طاووس العرفاء جانشین رسمی زین الدین شروانی از قطبهای صوفیه چون مرید برای او هدایایی می آورد می گفت: دیگر برای تو نماز نیست این نیازت را پذیرفتم.)20
در آموزه های شماری از صوفیان کارهایی چون غنا و موسیقی رقص و پای کوبی عشق به زیبارویان راهی به عشق آسمانی شمرده شده است.
علاّمه نراقی درباره تفکر و رفتار این دست از صوفیان نوشته است:
(…گروهی دیگر بر این بودند… خدا از عبادتهای ما بی نیاز است پس چرا خود را به عبث رنجه داریم.
و زمانی می گویند: که خانه دل را باید عمارت کرد و اعمال ظاهریه را چه اعتبار و دلهای ما واله و حیران محبت خداست و در انواع معاصی و شهوات فرو می روند و می گویند که:
نفس ما به مرتبه ای رسیده است که امثال این اعمال ما را از خدا باز نمی دارد و عوام الناس… محتاج عبادت و طاعتند.)21
در آموزه های پاره ای از فرقه های اسماعیلی تکلیف گریزی و سهل انگاری در برابر دستورها و آیینهای شرعی دیده می شود. زیرا اینان دستورهایی چون: گزاردن نماز گرفتن روزه پرداخت زکات و گزاردن حج را به امور باطنی تأویل می برند که هیچ پیوندی با ظاهر ندارند و به فرقه هایی از اسماعیلیه نسبت داده شده است که بر این پندارند: وقتی حقایق دین آشکار شود شرایع و قوانین باطل می شوند.22
راز گرایش و هواداری گروهی از روشنفکران و درباریان در دوره قاجار و دوره پهلوی از صوفیه و خانقاه 23 در این نکته نهفته بود. زیرا خانقاه در همان حال که احساسها و گرایشهای مذهبی این گروه را لبالب می کرد به گرایشهای نفسانی آنان میدان می داد و آنان به دور از عذاب وجدان و احساس گناه در پناه خرقه و خانقاه از آزادیهایی که فقیهان برابر نص روشن آیات و روایات و ضرورت دین آنها را مخالف شریعت می دانستند استفاده می کردند.
از این روی همیشه و هم اکنون نیز فقیهان آماج هجوم این گروه های بی پروایند. اینان با ستایش از خرقه و خانقاه فقیهان را قشری و ظاهری می خواندند و فقیهان و عالمانی چون ملا احمد نراقی و بهبهانی را که با مذهب صوفی مسلک در افتاده بودند مخالفان با راه آزادی قلمداد می کردند.24
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
سعید نفیسی در شناساندن تصوّف مورد علاقه خود می نویسد:
(…تصوّف ما همیشه طریقت بوده نه مسلک فلسفی نه شریعت و مذهب و دین.
تصوّف همواره حکمت عالی و بلندپایه تر از ادیان بوده است و به همین جهت در نوع عبادت و فرائض و اعمال و این گونه فروعی که در ادیان بوده در تصوّف ایران نبوده و صوفیه ایران نوعی از نماز یا روزه یا عبادت دیگر نداشته اند.)25
از انگیزه های مهم گرایش شماری از جوانان به مسلک بابیت همین آسان گیری و بی قیدی و بی پروایی اخلاقی بوده که این مسلک از آن سخن می گفته و به عنوان ارمغان برای جوانان و مردم ایران از آن یاد کرده است. رهبران بابیت به نام اصلاح دین و تمدن و نوآوری مرزهای شرعی میان زن و مرد و پوشش زن را در اسلام به سخره می گرفته و از
زنان برای تبلیغ مرام خود و کشاندن جوانان به سوی مسلک خود استفاده می برده اند.
قرة العین از نخستین زنان گرونده به باب است که در محفل بابیان و هواداران خود بی حجاب آشکار می شده منبر می رفته است. در یکی از سخنرانیهای خود خطاب به بابیان گفته است:
(ای اصحاب! این روزگار از ایام فترت شمرده می شود. امروز تکالیف شرعیه یک باره ساقط است و این صوم و صلوة کاری بیهوده است.)26
آنان برای مبارزه با ارزشهای اسلامی و رواج بی بند و باری گام به گام به پیش می رفتند. در بین هواداران پای بند به شرع خود چنین القا می کردند که حجاب پیش از آن که دستوری شرعی باشد; عادتی تاریخی است. در صدر اسلام در آغاز زنان بدون پوشش در برابر مردان آشکارمی شدند تا این که یکی از عربان به عایشه حرف ناروایی می گوید و آیه حجاب فرود می آید. آیه حجاب در قرآن درباره زنان پیامبر است! با این سخنان یاوه بذر شک و تردید را در میان مسلمانان افشاندند و سبب گردیدند شماری ازجوانان از راه راست و درست به کژراهه بیفتند و برای رسیدن به هوسها طوق بندگی این گروه اهریمنی را به گردن انداختند.
و شگفت این که این تباهی گران اخلاق از سوی افرادی ناآگاه یا شیفته فرهنگ غرب و یا فرو افتاده در لجن زارهای عفن لاابالی گری که پیامد شوم آن بریدگی از اسلام و آیین رخشان و ناب آن است مورد ستایش قرار گرفته و به نام بیان واقعیتهای تاریخی به مردان و زنان این مرز و بوم و بویژه جوانان کم تجربه و کم اطلاع کژراهه رویها و لاابالی گریهای آنان زیبا و حرکتی روشنفکرانه معرفی می شود! زهی بی شرمی:
(مشارٌالیها زنی بود به کلی مخالف خرافات و اوهام و آداب و رسوم دینی و مدنی آن عصر. و بسیار آزاد و متجدد و در صد و اندی سال پیش حجاب را دور انداخت و بی پرده به منبر رفت و نطقهای آتشین می نمود و به آزادی نسوان و تساوی حقوق زن و مرد قائل بود.)27
4. نابسامانیهای اجتماعی و اقتصادی:از دیگر زمینه های رشد ریشه های گندیده گروه های انحرافی آن دوره نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی بود. فقر سیاه و از هم گسستگی شیرازه اقتصاد جامعه و هرج و مرج اجتماعی مرداب گندیده ای بود برای رشد میکربهای آسیب رسان به عقیده و مرام سالم مردم.
ناشایستگی رهبران و کارگزاران ستم پیشگی و نادادگری در رفتار مردم را به ستوه آورده و جانها را به لب رسانده بود.
توده مردم را فشارهای مالیاتی در تنگنای سختی گرفتار ساخته بود. افزون بر این هزینه جنگ ایران و روس بر دوش آنان سخت سنگینی می کرد.
این جنگ که با پیمانهای حقارت آمیز و ذلت بار و ننگین به پایان رسید افزون بر هزینه های کمرشکن و زندگی بر باد ده غیرت حمیت و غرور ملّی مردم ایران نیز خدشه دار شد.
مردمانی که غیرت و حمیت شان لگدکوب شده ثروت شان به یغما رفته و بسیاری از عزیزان شان را دشمن جرّار از دم تیغ گذرانده با این حال در داخل نیز از زورگویی و ستم و بی رحمی و بی مروتی شاه و شاهزادگان و کارگزاران در امان نبودند همانان که ذلتها و خواریها و سرافکندگیها را برای ملت و مردم ایران به بار آورده بودند به دنبال پناه گاه و راه گریزی بودند که از این قفس تنگ ذلت به در آیند. که در این هنگام شیّادان و دغلکاران و وابستگان به دولتهای خارجی زمینه رهزنی و جداکردن مردمان از دامن پرمهر اسلام را مناسب دیدند و به نام نوآوری و اصلاح به میدان آمدند.
مردم بی پناه حقیر و پست انگاشته شده در زیر این پرچمها و بیرقها گرد آمدند و زمینه را مناسب دیدند عقده بگشایند خودی بنمایانند این پستی و لگدمال شدگی را که نمی دانستند از کجا نشأت گرفته و چگونه پدید آمده و چه کسانی در آن دست داشته اند و یا می دانستند و جرأت بیان آن را نداشتند از خود دور کنند و از زیر بار آن به در آیند آن هم نه با درافتادن با تباهی و ذلت آفرینان بلکه با هر کس و عقیده و مرام و مسلکی که دستان پنهان بگویند و تبلیغ کنند و برانگیزند و نشان دهند و اعلام بدارند بدبختی شما از آنهاست.
انسان پر از درد و کینه وعقده های ناگشوده پست شماریها و پست انگاریها را می شود به هر راهی کشاند. شیّادان دستان مرموز اختلاف افکنان و… همیشه از انسانهایی بهره گرفته اند که عقده های ناگشوده و سینه های پر درد داشته اند; امّا نمی دانسته اند چگونه باید بگشایند و تشنگی خود را چگونه باید فرو نشانند.
از این روی به سوی سراب کشانده شده و یا برای عقده گشایی و فرونشاندن شعله های سرکش کینه به راه هایی برده شده اند که شفای بیماری آنان نبوده هیچ بلکه بر بیماری و مرض آنان افزوده و آنان را زمین گیر کرده است.
(…تصوّف ما همیشه طریقت بوده نه مسلک فلسفی نه شریعت و مذهب و دین.
تصوّف همواره حکمت عالی و بلندپایه تر از ادیان بوده است و به همین جهت در نوع عبادت و فرائض و اعمال و این گونه فروعی که در ادیان بوده در تصوّف ایران نبوده و صوفیه ایران نوعی از نماز یا روزه یا عبادت دیگر نداشته اند.)25
از انگیزه های مهم گرایش شماری از جوانان به مسلک بابیت همین آسان گیری و بی قیدی و بی پروایی اخلاقی بوده که این مسلک از آن سخن می گفته و به عنوان ارمغان برای جوانان و مردم ایران از آن یاد کرده است. رهبران بابیت به نام اصلاح دین و تمدن و نوآوری مرزهای شرعی میان زن و مرد و پوشش زن را در اسلام به سخره می گرفته و از
زنان برای تبلیغ مرام خود و کشاندن جوانان به سوی مسلک خود استفاده می برده اند.
قرة العین از نخستین زنان گرونده به باب است که در محفل بابیان و هواداران خود بی حجاب آشکار می شده منبر می رفته است. در یکی از سخنرانیهای خود خطاب به بابیان گفته است:
(ای اصحاب! این روزگار از ایام فترت شمرده می شود. امروز تکالیف شرعیه یک باره ساقط است و این صوم و صلوة کاری بیهوده است.)26
آنان برای مبارزه با ارزشهای اسلامی و رواج بی بند و باری گام به گام به پیش می رفتند. در بین هواداران پای بند به شرع خود چنین القا می کردند که حجاب پیش از آن که دستوری شرعی باشد; عادتی تاریخی است. در صدر اسلام در آغاز زنان بدون پوشش در برابر مردان آشکارمی شدند تا این که یکی از عربان به عایشه حرف ناروایی می گوید و آیه حجاب فرود می آید. آیه حجاب در قرآن درباره زنان پیامبر است! با این سخنان یاوه بذر شک و تردید را در میان مسلمانان افشاندند و سبب گردیدند شماری ازجوانان از راه راست و درست به کژراهه بیفتند و برای رسیدن به هوسها طوق بندگی این گروه اهریمنی را به گردن انداختند.
و شگفت این که این تباهی گران اخلاق از سوی افرادی ناآگاه یا شیفته فرهنگ غرب و یا فرو افتاده در لجن زارهای عفن لاابالی گری که پیامد شوم آن بریدگی از اسلام و آیین رخشان و ناب آن است مورد ستایش قرار گرفته و به نام بیان واقعیتهای تاریخی به مردان و زنان این مرز و بوم و بویژه جوانان کم تجربه و کم اطلاع کژراهه رویها و لاابالی گریهای آنان زیبا و حرکتی روشنفکرانه معرفی می شود! زهی بی شرمی:
(مشارٌالیها زنی بود به کلی مخالف خرافات و اوهام و آداب و رسوم دینی و مدنی آن عصر. و بسیار آزاد و متجدد و در صد و اندی سال پیش حجاب را دور انداخت و بی پرده به منبر رفت و نطقهای آتشین می نمود و به آزادی نسوان و تساوی حقوق زن و مرد قائل بود.)27
4. نابسامانیهای اجتماعی و اقتصادی:از دیگر زمینه های رشد ریشه های گندیده گروه های انحرافی آن دوره نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی بود. فقر سیاه و از هم گسستگی شیرازه اقتصاد جامعه و هرج و مرج اجتماعی مرداب گندیده ای بود برای رشد میکربهای آسیب رسان به عقیده و مرام سالم مردم.
ناشایستگی رهبران و کارگزاران ستم پیشگی و نادادگری در رفتار مردم را به ستوه آورده و جانها را به لب رسانده بود.
توده مردم را فشارهای مالیاتی در تنگنای سختی گرفتار ساخته بود. افزون بر این هزینه جنگ ایران و روس بر دوش آنان سخت سنگینی می کرد.
این جنگ که با پیمانهای حقارت آمیز و ذلت بار و ننگین به پایان رسید افزون بر هزینه های کمرشکن و زندگی بر باد ده غیرت حمیت و غرور ملّی مردم ایران نیز خدشه دار شد.
مردمانی که غیرت و حمیت شان لگدکوب شده ثروت شان به یغما رفته و بسیاری از عزیزان شان را دشمن جرّار از دم تیغ گذرانده با این حال در داخل نیز از زورگویی و ستم و بی رحمی و بی مروتی شاه و شاهزادگان و کارگزاران در امان نبودند همانان که ذلتها و خواریها و سرافکندگیها را برای ملت و مردم ایران به بار آورده بودند به دنبال پناه گاه و راه گریزی بودند که از این قفس تنگ ذلت به در آیند. که در این هنگام شیّادان و دغلکاران و وابستگان به دولتهای خارجی زمینه رهزنی و جداکردن مردمان از دامن پرمهر اسلام را مناسب دیدند و به نام نوآوری و اصلاح به میدان آمدند.
مردم بی پناه حقیر و پست انگاشته شده در زیر این پرچمها و بیرقها گرد آمدند و زمینه را مناسب دیدند عقده بگشایند خودی بنمایانند این پستی و لگدمال شدگی را که نمی دانستند از کجا نشأت گرفته و چگونه پدید آمده و چه کسانی در آن دست داشته اند و یا می دانستند و جرأت بیان آن را نداشتند از خود دور کنند و از زیر بار آن به در آیند آن هم نه با درافتادن با تباهی و ذلت آفرینان بلکه با هر کس و عقیده و مرام و مسلکی که دستان پنهان بگویند و تبلیغ کنند و برانگیزند و نشان دهند و اعلام بدارند بدبختی شما از آنهاست.
انسان پر از درد و کینه وعقده های ناگشوده پست شماریها و پست انگاریها را می شود به هر راهی کشاند. شیّادان دستان مرموز اختلاف افکنان و… همیشه از انسانهایی بهره گرفته اند که عقده های ناگشوده و سینه های پر درد داشته اند; امّا نمی دانسته اند چگونه باید بگشایند و تشنگی خود را چگونه باید فرو نشانند.
از این روی به سوی سراب کشانده شده و یا برای عقده گشایی و فرونشاندن شعله های سرکش کینه به راه هایی برده شده اند که شفای بیماری آنان نبوده هیچ بلکه بر بیماری و مرض آنان افزوده و آنان را زمین گیر کرده است.
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
در این هنگامه کسانی که از قدرت سهمی خواسته و به آن نتوانسته اند دست بیابند یا عقیده و مرامی داشته زمینه بیان آن را نمی یافته اند یا از بیرون از مرزها دستور می گرفته و آنان این زمان را بهترین زمان آشکار شدن و بیان باورها و عقیده های اختلاف انگیز دانسته و آنان را واداشته به میدان بیایند و مردمی را دور خود گرد آورند و مقدسات را و اهرمهای ثبات و قوام و پویندگی و بالندگی جامعه را به سخره بگیرند تا زمینه جولان گری و تاخت و تاز آنها کم کم فراهم آید. زیرا مردم سست عقیده و لاابالی را می شود به آسانی مهار زد و به زیر بار کشید و او را به بهای ناچیز خرید و ثروتش را از دستش در آورد.
5. پشتیبانی دربار: دربار قاجار در تلاش بود که کسانی را جایگزین علما و فقیهان راستین بکند تا بتواند آسان تر و راحت تر بر مرکب راهوار هوس نشیند و به هر سویی که دلخواه خود است بتازد و باید و نبایدهای متشرعان و شرع مداران و فقیهان سد راهش نباشند. از این روی در میان درس خوانده های حوزه و صاحب نفوذ در میان مردم در پی کسانی می گشت که قدرت طلب بودند و برای دستیابی به قدرت و گردآوری مریدان بیش تر در امور شرعی بسیار سهل می گرفتند و گاه لاابالیگری پیشه می کردند. و یا دست کم کسانی بودند که می شد از آنان به عنوان پُل بهره برد و از چنگ علمای مستقل روشن ضمیر بیدار ضد ستم سخت پای بند شرع گریزان از مالهای شبهه ناک و از همه مهم تر دارای طرح برای حکومت و اداره کشور برابر ملاکهای اسلامی خود را برهاند.
دربار قاجار خود را گرفتار این علمای بزرگ و مستقل و آزادی خواه و مردمداری می پنداشت و همیشه و همه حال آنان را با اندیشه های بلند که در حکومت و مسائل سیاسی داشتند رقیب جدّی خود می انگاشت و سلطنت خود را از سوی آنان در خطر می دید; از این روی همیشه و همه گاه در پی آن بود اینان را از صحنه خارج و نیاز حکومت را به آنان کم کند و کسان دیگری را به صحنه بیاورد و این حرکت را نیز به گونه ای انجام دهد که مردم برانگیخته نشوند. در برهه ای دربار به این نتیجه می رسد که شیخ احمد احسائی بهترین نامزد می تواند باشد. هم نفوذ کلمه دارد هم در جذب مردم از ید طولایی برخوردار است هم عقاید ویژه ای دارد که می توان از آنها بهره برداری کرد و از زیر چتر فقیهان و باید و نبایدهای آنان رها شد. افزون بر اینها اندیشه سیاسی و حکومتی ندارد و ویژگیهای شخصی دارد که می شود او را به طور کامل در اختیار داشت.
اینها سبب می شود دربار با برشمردن ویژگیهای شیخ احمد احسائی برای شاه شاه را علاقه مند به دیدار وی کند.ظهیرالدوله حاکم پرقدرت کرمان در این ماجرا و شناساندن شیخ احمد احسائی به شاه نقش نخست را دارد و زمینه های پیوند و پیوستگی بین آن دو را فراهم آورد.28
درباریان از این مجال و این پیوند و پیوستگی بهره بردند و نام شیخ را بر سر زبانها افکندند و دولتیان از او و شاگردانشان در همه جا به گرمی استقبال کردند و آنان نیز از فرصت استفاده کردند وبه تبلیغ آیین خود پرداختند. فرزند ظهیرالدوله از جانشینان رسمی شیخ گردید29 و خان زادگان کرمان بیش تر به فرقه شیخیه گرویدند.
بر همین نسق است نفوذ درویشان و صوفیان در باره زین العابدین شروانی رئیس فرقه نعمت اللّهی همواره با فتح علی شاه دیدار می کرد و پس از مرگ با دربار در پیوند بود. محمد شاه مقام نایب الصدری را به جانشین شروانی رحمت علی شاه بخشید و سرپرستی حوزه های علمیه شیراز را برخلاف نظر علمای فارس به او سپرد.30
در همین دوره والی گیلان و وزیرش علی خان اصفهانی سر سپرده دراویش بود. و پیروان مظفر علی شاه از هر سو به گیلان رخت می کشیدند.31
صدراعظم محمد شاه آغاسی درویش و بسیاری از خانقاه های دراویش در کرمان نائین و بسطام به دست او بازسازی شدند.32
آغاسی به فقیهانی که با صوفیان و دراویش به خاطر رفتار ناسازگار با مبانی و آموزه های اسلام سرناسازگاری داشتند اهانت می کرد و بویژه با محمد تقی برغانی شهید ثالث دشمنی می ورزید.33
کوثر علی شاه از رهبران صوفیان در دربار محترم بود و درباریان هر ساله مبالغی بسیار به او می بخشیدند.34
مولی اکبر زمان کرمانی که به مخالفت با فرقه صوفیه در کرمان برخاسته بود به دستور دولت تحت نظر به تهران آورده و از کار او جلوگیری شد. 35 و به گزارشی به مشهد تبعید و به اشاره دولتیان هوادار صوفیه مسموم گردید.36
5. پشتیبانی دربار: دربار قاجار در تلاش بود که کسانی را جایگزین علما و فقیهان راستین بکند تا بتواند آسان تر و راحت تر بر مرکب راهوار هوس نشیند و به هر سویی که دلخواه خود است بتازد و باید و نبایدهای متشرعان و شرع مداران و فقیهان سد راهش نباشند. از این روی در میان درس خوانده های حوزه و صاحب نفوذ در میان مردم در پی کسانی می گشت که قدرت طلب بودند و برای دستیابی به قدرت و گردآوری مریدان بیش تر در امور شرعی بسیار سهل می گرفتند و گاه لاابالیگری پیشه می کردند. و یا دست کم کسانی بودند که می شد از آنان به عنوان پُل بهره برد و از چنگ علمای مستقل روشن ضمیر بیدار ضد ستم سخت پای بند شرع گریزان از مالهای شبهه ناک و از همه مهم تر دارای طرح برای حکومت و اداره کشور برابر ملاکهای اسلامی خود را برهاند.
دربار قاجار خود را گرفتار این علمای بزرگ و مستقل و آزادی خواه و مردمداری می پنداشت و همیشه و همه حال آنان را با اندیشه های بلند که در حکومت و مسائل سیاسی داشتند رقیب جدّی خود می انگاشت و سلطنت خود را از سوی آنان در خطر می دید; از این روی همیشه و همه گاه در پی آن بود اینان را از صحنه خارج و نیاز حکومت را به آنان کم کند و کسان دیگری را به صحنه بیاورد و این حرکت را نیز به گونه ای انجام دهد که مردم برانگیخته نشوند. در برهه ای دربار به این نتیجه می رسد که شیخ احمد احسائی بهترین نامزد می تواند باشد. هم نفوذ کلمه دارد هم در جذب مردم از ید طولایی برخوردار است هم عقاید ویژه ای دارد که می توان از آنها بهره برداری کرد و از زیر چتر فقیهان و باید و نبایدهای آنان رها شد. افزون بر اینها اندیشه سیاسی و حکومتی ندارد و ویژگیهای شخصی دارد که می شود او را به طور کامل در اختیار داشت.
اینها سبب می شود دربار با برشمردن ویژگیهای شیخ احمد احسائی برای شاه شاه را علاقه مند به دیدار وی کند.ظهیرالدوله حاکم پرقدرت کرمان در این ماجرا و شناساندن شیخ احمد احسائی به شاه نقش نخست را دارد و زمینه های پیوند و پیوستگی بین آن دو را فراهم آورد.28
درباریان از این مجال و این پیوند و پیوستگی بهره بردند و نام شیخ را بر سر زبانها افکندند و دولتیان از او و شاگردانشان در همه جا به گرمی استقبال کردند و آنان نیز از فرصت استفاده کردند وبه تبلیغ آیین خود پرداختند. فرزند ظهیرالدوله از جانشینان رسمی شیخ گردید29 و خان زادگان کرمان بیش تر به فرقه شیخیه گرویدند.
بر همین نسق است نفوذ درویشان و صوفیان در باره زین العابدین شروانی رئیس فرقه نعمت اللّهی همواره با فتح علی شاه دیدار می کرد و پس از مرگ با دربار در پیوند بود. محمد شاه مقام نایب الصدری را به جانشین شروانی رحمت علی شاه بخشید و سرپرستی حوزه های علمیه شیراز را برخلاف نظر علمای فارس به او سپرد.30
در همین دوره والی گیلان و وزیرش علی خان اصفهانی سر سپرده دراویش بود. و پیروان مظفر علی شاه از هر سو به گیلان رخت می کشیدند.31
صدراعظم محمد شاه آغاسی درویش و بسیاری از خانقاه های دراویش در کرمان نائین و بسطام به دست او بازسازی شدند.32
آغاسی به فقیهانی که با صوفیان و دراویش به خاطر رفتار ناسازگار با مبانی و آموزه های اسلام سرناسازگاری داشتند اهانت می کرد و بویژه با محمد تقی برغانی شهید ثالث دشمنی می ورزید.33
کوثر علی شاه از رهبران صوفیان در دربار محترم بود و درباریان هر ساله مبالغی بسیار به او می بخشیدند.34
مولی اکبر زمان کرمانی که به مخالفت با فرقه صوفیه در کرمان برخاسته بود به دستور دولت تحت نظر به تهران آورده و از کار او جلوگیری شد. 35 و به گزارشی به مشهد تبعید و به اشاره دولتیان هوادار صوفیه مسموم گردید.36
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
هواداران فرقه اسماعیلیه نیز در دربار محترم بودند. بین فتح علی شاه و سران فرقه اسماعیلیه پیوند و پیوستگی بود. شاه دخترش سروجهان را به ازدواج آقاخان محلاتی در آورد و ملکهای بسیاری به او بخشید.37
مبلغان مسیحی نیز از پشتیبانی سیاسی و اقتصادی دولت برخوردار بودند. مارتین فرستاده کلیسای انگلیس به دعوت فتح علی شاه به ایران آمد و با کمک و تدارک دولتیان آزادانه در شهرهای گوناگون آیین و مرام خود را تبلیغ می کرد.38
رمز پشتیبانی دربار از صوفیه
این که چرا این چنین گسترده دربار و درباریان از صوفیه پشتیبانی می کردند آنچه را که در آغاز این بخش و در باره شیخ احمد احسائی یادآور شدیم این جا نیز مصداق دارد. ولی آنچه درباره پشتیبانی دربار از صوفیه درخور درنگ است آموزه های صوفیه است. صوفیه با آموزه های خود فرهنگی را به وجود می آورد و به لایه های گوناگون جامعه از خواص و عوام سریان می داد و آن دوری گزیدن از دنیا و دنیاداری و کناره گیری از هر گونه حرکت سیاسی و اجتماعی و کار نداشتن به کار حکومت و حکومت گران بود.39
این شعار و خط مشی را مایه افتخار و مایه تهذیب و تربیت نفس می انگاشتند و با گوناگون بیانها و رفتارها از آن تبلیغ می کردند و برای جاگیر کردن آن در نفوس تلاش می ورزیدند.
روشن است که این فرقه با آین آموزه ها و رفتار و خط مشی به هیچ روی رقیب حکومت نبود و رهبران آن رقیب حکومت گران به شمار نمی رفتند و با آموزه هایی که داشت و در بین مردم رواج می داد زمینه مناسب برای دولتیان فراهم می آورد که فارغ بال و با خاطری آسوده برای گسترش قلمرو خود و هر گونه رفتار خودکامانه دستِ آنان باز باشد.
افزون بر اینها نکته مهم و درخور این که: این مرام پوششی بود برای هوسرانیها و لاابالی گریها و ستم پیشگیهای طبقه حاکم که بررسی کارنامه یک یک آنان این موضوع را روشن می کند.
طبقه حاکم با عالمانی که همیشه و همه گاه خود در صحنه های سیاسی و اجتماعی حاضر بودند و از فریضه امر به معروف و نهی از منکر پاس می داشتند و کوچک ترین ناهنجاری را از کارگزاران و طبقه حاکم بر نمی تابیدند و موضع می گرفتند و مردم را نیز به حضور در صحنه ها و عرصه های گوناگون فرا می خواندند و از انزوا گوشه گیری و بی تفاوتی پرهیز می دادند و سفارش می کردند هوشیارانه و بیدار زندگی کنند پیرامون خود را دقیق زیر نظر داشته باشند و در برابر ستم بایستند و زیر بار ستم نروند و ستم را از هر کس و هر گروه برتابند و فساد و منکرات را از ساحتِ از جامعه بزدایند و… هیچ میانه ای نداشتند و اگر رفت و آمد می کردند و نشست و برخاست
مبلغان مسیحی نیز از پشتیبانی سیاسی و اقتصادی دولت برخوردار بودند. مارتین فرستاده کلیسای انگلیس به دعوت فتح علی شاه به ایران آمد و با کمک و تدارک دولتیان آزادانه در شهرهای گوناگون آیین و مرام خود را تبلیغ می کرد.38
رمز پشتیبانی دربار از صوفیه
این که چرا این چنین گسترده دربار و درباریان از صوفیه پشتیبانی می کردند آنچه را که در آغاز این بخش و در باره شیخ احمد احسائی یادآور شدیم این جا نیز مصداق دارد. ولی آنچه درباره پشتیبانی دربار از صوفیه درخور درنگ است آموزه های صوفیه است. صوفیه با آموزه های خود فرهنگی را به وجود می آورد و به لایه های گوناگون جامعه از خواص و عوام سریان می داد و آن دوری گزیدن از دنیا و دنیاداری و کناره گیری از هر گونه حرکت سیاسی و اجتماعی و کار نداشتن به کار حکومت و حکومت گران بود.39
این شعار و خط مشی را مایه افتخار و مایه تهذیب و تربیت نفس می انگاشتند و با گوناگون بیانها و رفتارها از آن تبلیغ می کردند و برای جاگیر کردن آن در نفوس تلاش می ورزیدند.
روشن است که این فرقه با آین آموزه ها و رفتار و خط مشی به هیچ روی رقیب حکومت نبود و رهبران آن رقیب حکومت گران به شمار نمی رفتند و با آموزه هایی که داشت و در بین مردم رواج می داد زمینه مناسب برای دولتیان فراهم می آورد که فارغ بال و با خاطری آسوده برای گسترش قلمرو خود و هر گونه رفتار خودکامانه دستِ آنان باز باشد.
افزون بر اینها نکته مهم و درخور این که: این مرام پوششی بود برای هوسرانیها و لاابالی گریها و ستم پیشگیهای طبقه حاکم که بررسی کارنامه یک یک آنان این موضوع را روشن می کند.
طبقه حاکم با عالمانی که همیشه و همه گاه خود در صحنه های سیاسی و اجتماعی حاضر بودند و از فریضه امر به معروف و نهی از منکر پاس می داشتند و کوچک ترین ناهنجاری را از کارگزاران و طبقه حاکم بر نمی تابیدند و موضع می گرفتند و مردم را نیز به حضور در صحنه ها و عرصه های گوناگون فرا می خواندند و از انزوا گوشه گیری و بی تفاوتی پرهیز می دادند و سفارش می کردند هوشیارانه و بیدار زندگی کنند پیرامون خود را دقیق زیر نظر داشته باشند و در برابر ستم بایستند و زیر بار ستم نروند و ستم را از هر کس و هر گروه برتابند و فساد و منکرات را از ساحتِ از جامعه بزدایند و… هیچ میانه ای نداشتند و اگر رفت و آمد می کردند و نشست و برخاست
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
داشتند از سر ناچاری بود که اینان در بین مردم و در قلب توده ها پایگاه های سخت استوار داشتند.
مسجد کانون قدرت بود و مرکز آموزشهای لازم و مورد نیاز دینی روحانی در مسجد از ناهنجاریها سخن می گفت.عوام فریبیها را آشکار می ساخت و از ستمهای دستگاه ستم به کنایه و اشاره و سربسته و گاه به روشنی بیان می کرد و مردم را با بدبختیها و نکبتهایی که در برابر آنان قد برافراشته بود آشنا می کرد و به روشنی راه حلّ ارائه می داد.
درباره شخص شاه از این بیداری و بیدارگری سخت در تنگنا بودند و آشفته خاطر; از این روی وقتی شنیدند کسانی با ویژگیهای ظاهری عالمان شیعه و غلوکننده در این مرام از باورها و عقیده ها و یک سری خصالی برخوردارند که می توان آنان را عَلَم کرد و پیش انداخت و در برابر علمای شیعه قرار داد و از مرکز گردآیی آنان; یعنی خانقاه در برابر مسجد استفاده کرد و با یک سری حرکتهای بی معنی خود را پای بند به اسلام و مولی علی(ع) وانمود و برابر آموزه های از دستورهای شرعی سر برتافت و راه بی قیدی و لاابالی گری پیش گرفت و از آن طرف وانمود که اسلام همین گونه چیزهاست و بس و با مسائل حکومتی هیچ سر و کاری ندارد و آنچه که فقیهان می گویند و پای می فشارند ریشه ای ندارد و آنان در پی کسب قدرت هستند و از این روی باید در پی کسانی رفت که از دنیا بریده اند و برای دنیا با حاکمان رویاروی نمی شوند!
روشن است که این گونه سخنان عوام فریبانه و رفتار خنده آور و با تلاش اسلامی جلوه دادن آنها چرا گفته می شود و انجام می گیرد و درباریان چه جریان و اندیشه ای را هدف قرار داده و بنا دارند آن را در هم بکوبند و راه خود به سوی خودکامگیها بگشایند. اینان با این رفتار و سخنان عوام فریبانه در برابر اندیشه های کسانی مانند نراقی به رویارویی برخاسته بودند.
ملا احمد نراقی آشکارا و بی پرده حاکمان ستم پیشه و ناآشنای با باورها و ارزشهای دینی را غاصب و حکومت آنان را نامشروع می دانست و ولایت و ریاست بر مردم را حق مشروع و خدایی فقیهان عادل پرواپیشه آگاه به زمان آشنای به سیاستهای روز و مدبر می دانست و بر این عقیده بود که تنها فقیهان وارثان پیامبرانند و تنها آنان شایستگی دارند اداره جامعه اسلامی را بر عهده داشته باشند.40
تاریخ گواه است که تنها عالمان و فقیهان برجسته بوده اند که در برابر بی رسمیهای شاهان و در دوره قاجار در برابر پادشاهان قاجار می ایستادند و از اسلام وحق مردم دفاع می کردند.
این ملا احمد نراقی بود که در برابر کارگزاران فاسد می ایستاد و از تهدیدهای شاه هراسی به دل راه نمی داد.41
جیمیز موریه کاردار سفارت بریتانیا می نویسد:
(تنها تعدیل کننده قدرت بی حد و حصر شاه روحانیون بوده اند.)42
پس دور از انتظار نبود که فتح علی شاه به صوفیان به عنوان رقیبان عالمان راستین پرو بال بدهد و آغاسی برای ایشان خانقاه بسازد و یا منوچهرخان حاکم اصفهان برای مقابله با علمای اصفهان از باب هواداری کند. زیرا وی در نتیجه ٌ سالها حکومت خودسرانه و مستبدانه و حیف و میل بیت المال به چهره منفوری دگر شده بود و علمای اصفهان حدود شرعی را خود اجرا می کردند و در برابر خلاف کاریهای او می ایستادند. از این روی برای رویارویی با علما به پشتیبانی از باب برخاست از آن طرف آغاسی نیز از فقیهان اصفهان دل خوش نبود و بی میل نبود که باب مایه وحشتی برای علما و فقیهان باشد. بدین جهت از باب حمایت می کرد.43
فووریه پزشک ناصرالدین شاه در تحلیل از اوضاع اجتماعی روزگار قاجار کاستن از نفوذ روحانیون و عالمان دین را از علتها و سببهای رویکرد حکومتها به پیشرفت فرقه های انحرافی شمرده است.44
از دیگر علتها و سببهایی که می توان برای پشتیبانی دربار از فرقه سازان بر شمرد سرگرم کردن عالمان و فقیهان و باز داشتن آنان از رسالت اصلی است.
اصلاح جامعه بِه سامانی امور از بین رفتن ناهنجاریها و پرتوافکنی صلاح و
مسجد کانون قدرت بود و مرکز آموزشهای لازم و مورد نیاز دینی روحانی در مسجد از ناهنجاریها سخن می گفت.عوام فریبیها را آشکار می ساخت و از ستمهای دستگاه ستم به کنایه و اشاره و سربسته و گاه به روشنی بیان می کرد و مردم را با بدبختیها و نکبتهایی که در برابر آنان قد برافراشته بود آشنا می کرد و به روشنی راه حلّ ارائه می داد.
درباره شخص شاه از این بیداری و بیدارگری سخت در تنگنا بودند و آشفته خاطر; از این روی وقتی شنیدند کسانی با ویژگیهای ظاهری عالمان شیعه و غلوکننده در این مرام از باورها و عقیده ها و یک سری خصالی برخوردارند که می توان آنان را عَلَم کرد و پیش انداخت و در برابر علمای شیعه قرار داد و از مرکز گردآیی آنان; یعنی خانقاه در برابر مسجد استفاده کرد و با یک سری حرکتهای بی معنی خود را پای بند به اسلام و مولی علی(ع) وانمود و برابر آموزه های از دستورهای شرعی سر برتافت و راه بی قیدی و لاابالی گری پیش گرفت و از آن طرف وانمود که اسلام همین گونه چیزهاست و بس و با مسائل حکومتی هیچ سر و کاری ندارد و آنچه که فقیهان می گویند و پای می فشارند ریشه ای ندارد و آنان در پی کسب قدرت هستند و از این روی باید در پی کسانی رفت که از دنیا بریده اند و برای دنیا با حاکمان رویاروی نمی شوند!
روشن است که این گونه سخنان عوام فریبانه و رفتار خنده آور و با تلاش اسلامی جلوه دادن آنها چرا گفته می شود و انجام می گیرد و درباریان چه جریان و اندیشه ای را هدف قرار داده و بنا دارند آن را در هم بکوبند و راه خود به سوی خودکامگیها بگشایند. اینان با این رفتار و سخنان عوام فریبانه در برابر اندیشه های کسانی مانند نراقی به رویارویی برخاسته بودند.
ملا احمد نراقی آشکارا و بی پرده حاکمان ستم پیشه و ناآشنای با باورها و ارزشهای دینی را غاصب و حکومت آنان را نامشروع می دانست و ولایت و ریاست بر مردم را حق مشروع و خدایی فقیهان عادل پرواپیشه آگاه به زمان آشنای به سیاستهای روز و مدبر می دانست و بر این عقیده بود که تنها فقیهان وارثان پیامبرانند و تنها آنان شایستگی دارند اداره جامعه اسلامی را بر عهده داشته باشند.40
تاریخ گواه است که تنها عالمان و فقیهان برجسته بوده اند که در برابر بی رسمیهای شاهان و در دوره قاجار در برابر پادشاهان قاجار می ایستادند و از اسلام وحق مردم دفاع می کردند.
این ملا احمد نراقی بود که در برابر کارگزاران فاسد می ایستاد و از تهدیدهای شاه هراسی به دل راه نمی داد.41
جیمیز موریه کاردار سفارت بریتانیا می نویسد:
(تنها تعدیل کننده قدرت بی حد و حصر شاه روحانیون بوده اند.)42
پس دور از انتظار نبود که فتح علی شاه به صوفیان به عنوان رقیبان عالمان راستین پرو بال بدهد و آغاسی برای ایشان خانقاه بسازد و یا منوچهرخان حاکم اصفهان برای مقابله با علمای اصفهان از باب هواداری کند. زیرا وی در نتیجه ٌ سالها حکومت خودسرانه و مستبدانه و حیف و میل بیت المال به چهره منفوری دگر شده بود و علمای اصفهان حدود شرعی را خود اجرا می کردند و در برابر خلاف کاریهای او می ایستادند. از این روی برای رویارویی با علما به پشتیبانی از باب برخاست از آن طرف آغاسی نیز از فقیهان اصفهان دل خوش نبود و بی میل نبود که باب مایه وحشتی برای علما و فقیهان باشد. بدین جهت از باب حمایت می کرد.43
فووریه پزشک ناصرالدین شاه در تحلیل از اوضاع اجتماعی روزگار قاجار کاستن از نفوذ روحانیون و عالمان دین را از علتها و سببهای رویکرد حکومتها به پیشرفت فرقه های انحرافی شمرده است.44
از دیگر علتها و سببهایی که می توان برای پشتیبانی دربار از فرقه سازان بر شمرد سرگرم کردن عالمان و فقیهان و باز داشتن آنان از رسالت اصلی است.
اصلاح جامعه بِه سامانی امور از بین رفتن ناهنجاریها و پرتوافکنی صلاح و
آخرین ويرايش توسط 2 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
سداد در گرو نقش آفرینی عالمان دین در جامعه است که باید مجالی برای آنان فراهم شود تا به این هدفهای مقدس بشود دست یافت.
درباریان چون حیات خود را در آشفتگی و نابسامانی جامعه می دیدند نمی خواستند که عالمان و فقیهان مجال اصلاح امور را بیابند و تلاش می ورزیدند آنان را از توجه و دقت روی کارهای دولت و کالبدشکافی همیشگی و همه روزه کارکرد کارگزاران باز دارند.
و چه بسا سران قاجار از پشتیبانی آشکارا و نهان فرقه ها در صدد رساندن این پیام به علما بودند که اگر از(طبقه حاکم) جانبداری نکنید اسلام و مسلمانان از سوی این گروه ها و فرقه هایی که می بینید مثل قارچ از گوشه و کنار می رویند در خطر می افتند.
فتح علی شاه مارتین ترسا را از یک سوی به ایران دعوت می کند و از دیگر سوی از علمای دین می خواهد که سخنان او را رد کنند!45
در این میان ترس از انتقام جویی را در این رویکردها نباید از نظر دور داشت. بسیاری از فرقه ها دارای سازمان و ساختاری بسیار پیچیده و از تشکیلات بسیار قوی برخوردار بودند و با شبکه های مخوف که در سر تا سر کشور در اختیار داشتند و رهبری می کردند وحشت در دل هر مخالف بویژه صاحب قدرت انداخته بودند. کارگزاران از این که با این گروه ها درافتند وبه جبهه مخالفان بپیوندند و آنچه را می دانند بازگو کنند و به پشتیبانی علمای دین که راه و روش آنان را حق می دانستند برخیزند به شدت پرهیز می کردند و از پیامدهای این موضع گیریها و مخالفتها سخت در هراس و نگرانی بودند. از این روی چنان عرصه بر آنان تنگ می شد و وحشت از کشته شدن و از دست دادن دنیایی که برای خود ساخته و پرداخته بودند دامن گیرشان می گردید که به گونه آشکارا به دین و آیین خود پشت می کردند و به آیین جدید گردن می نهادند.
آقا خان محلاتی در کرمان تشکیلات قوی داشت و از نیروهای شرور و ویران گر و تباهی آفرین برخوردار بود و نیروهای چشم و گوش بسته ای که در پیرامون خود گرد آورده بود در شورشی که به پا کرد ویران گریهای بسیار به بار آورد.
بابیان نیز در جای جای کشور دست به خشونت می یازیدند و مخالفان خود را از پای در می آوردند که بسیاری از علما و کارگزاران حکومتی به دست این گروه جرّار از پای در آمدند.46
استعمار
استعمار برای گسترش دامنه و حوزه قدرت خویش در سرزمینهای اسلامی همیشه با اسلام به ویژه اسلام و شیعه ناب مشکل داشته است شیعه که همان اسلام ناب است و کسانی که از این سرچشمه زلال نیوشیده اند همیشه و همه گاه باز دارنده و سدّهای پولادین و استواری در برابر هجومهای سیل آسای استعمار بوده اند.
اسلام و باور عمیق و ژرف به اسلام هر راهی را برای راهیابی استعمار به داخل سرزمینهای اسلامی بسته است و استعمار از این که نتوانسته اند از این راه وارد سرزمینهای اسلامی بشود و این برج و باروی استوار را در هم بشکند کینه ای سخت به دل گرفت وبه تلاش برخاست تا با فرقه سازی در حوزه اسلامی و بویژه در حوزه شیعی و در میان مردمان باورمند شیعه راستین در این سدّهای نفوذناپذیر گسست پدید آورد.و فرقه سازی را بهترین راه باز شناخت و از این راه وارد معرکه شد و به پیروزیهایی دست یافت.
روسیه وانگلیس در دوره قاجار در کشورهای اسلامی بویژه ایران از این حربه استفاده کرده و بیش ترین فرقه سازی را داشته اند.
فرقه قادیانیه در پناه انگلستان به حیات خود ادامه می داد و خود را همیشه وامدار انگلیس می دانست; از این روی تلاش می ورزید از سیاستهای انگلیس دفاع کند و خشم مسلمانان را علیه رژیم اشغالی فلسطین فرو نشاند.
جهاد را منسوخ می دانست و به بریتانیا مشروعیت مذهبی داد و آن را از مصادیق اولی الامر بر شمرد!47
سران فرقه اسماعیلیه آشکارا در خدمت بریتانیا بودند. آقاخان محلاتی از حقوق بگیران انگلیس بود. کلنل استوارت در خاطرات خود نوشته است:
(…به من دستور دادند به هر ترتیبی شده عده ای را به دور آقاخان جمع کنم و یک دین جدید تأسیس نمایم… من خود دقیقاً نمی دانستم که چه دینی می خواهد تأسیس شود و خود آقاخان هم نمی دانست بعد تصمیم گرفتند از مستشرقین اسلام شناس کمک بگیرند.)48
درباریان چون حیات خود را در آشفتگی و نابسامانی جامعه می دیدند نمی خواستند که عالمان و فقیهان مجال اصلاح امور را بیابند و تلاش می ورزیدند آنان را از توجه و دقت روی کارهای دولت و کالبدشکافی همیشگی و همه روزه کارکرد کارگزاران باز دارند.
و چه بسا سران قاجار از پشتیبانی آشکارا و نهان فرقه ها در صدد رساندن این پیام به علما بودند که اگر از(طبقه حاکم) جانبداری نکنید اسلام و مسلمانان از سوی این گروه ها و فرقه هایی که می بینید مثل قارچ از گوشه و کنار می رویند در خطر می افتند.
فتح علی شاه مارتین ترسا را از یک سوی به ایران دعوت می کند و از دیگر سوی از علمای دین می خواهد که سخنان او را رد کنند!45
در این میان ترس از انتقام جویی را در این رویکردها نباید از نظر دور داشت. بسیاری از فرقه ها دارای سازمان و ساختاری بسیار پیچیده و از تشکیلات بسیار قوی برخوردار بودند و با شبکه های مخوف که در سر تا سر کشور در اختیار داشتند و رهبری می کردند وحشت در دل هر مخالف بویژه صاحب قدرت انداخته بودند. کارگزاران از این که با این گروه ها درافتند وبه جبهه مخالفان بپیوندند و آنچه را می دانند بازگو کنند و به پشتیبانی علمای دین که راه و روش آنان را حق می دانستند برخیزند به شدت پرهیز می کردند و از پیامدهای این موضع گیریها و مخالفتها سخت در هراس و نگرانی بودند. از این روی چنان عرصه بر آنان تنگ می شد و وحشت از کشته شدن و از دست دادن دنیایی که برای خود ساخته و پرداخته بودند دامن گیرشان می گردید که به گونه آشکارا به دین و آیین خود پشت می کردند و به آیین جدید گردن می نهادند.
آقا خان محلاتی در کرمان تشکیلات قوی داشت و از نیروهای شرور و ویران گر و تباهی آفرین برخوردار بود و نیروهای چشم و گوش بسته ای که در پیرامون خود گرد آورده بود در شورشی که به پا کرد ویران گریهای بسیار به بار آورد.
بابیان نیز در جای جای کشور دست به خشونت می یازیدند و مخالفان خود را از پای در می آوردند که بسیاری از علما و کارگزاران حکومتی به دست این گروه جرّار از پای در آمدند.46
استعمار
استعمار برای گسترش دامنه و حوزه قدرت خویش در سرزمینهای اسلامی همیشه با اسلام به ویژه اسلام و شیعه ناب مشکل داشته است شیعه که همان اسلام ناب است و کسانی که از این سرچشمه زلال نیوشیده اند همیشه و همه گاه باز دارنده و سدّهای پولادین و استواری در برابر هجومهای سیل آسای استعمار بوده اند.
اسلام و باور عمیق و ژرف به اسلام هر راهی را برای راهیابی استعمار به داخل سرزمینهای اسلامی بسته است و استعمار از این که نتوانسته اند از این راه وارد سرزمینهای اسلامی بشود و این برج و باروی استوار را در هم بشکند کینه ای سخت به دل گرفت وبه تلاش برخاست تا با فرقه سازی در حوزه اسلامی و بویژه در حوزه شیعی و در میان مردمان باورمند شیعه راستین در این سدّهای نفوذناپذیر گسست پدید آورد.و فرقه سازی را بهترین راه باز شناخت و از این راه وارد معرکه شد و به پیروزیهایی دست یافت.
روسیه وانگلیس در دوره قاجار در کشورهای اسلامی بویژه ایران از این حربه استفاده کرده و بیش ترین فرقه سازی را داشته اند.
فرقه قادیانیه در پناه انگلستان به حیات خود ادامه می داد و خود را همیشه وامدار انگلیس می دانست; از این روی تلاش می ورزید از سیاستهای انگلیس دفاع کند و خشم مسلمانان را علیه رژیم اشغالی فلسطین فرو نشاند.
جهاد را منسوخ می دانست و به بریتانیا مشروعیت مذهبی داد و آن را از مصادیق اولی الامر بر شمرد!47
سران فرقه اسماعیلیه آشکارا در خدمت بریتانیا بودند. آقاخان محلاتی از حقوق بگیران انگلیس بود. کلنل استوارت در خاطرات خود نوشته است:
(…به من دستور دادند به هر ترتیبی شده عده ای را به دور آقاخان جمع کنم و یک دین جدید تأسیس نمایم… من خود دقیقاً نمی دانستم که چه دینی می خواهد تأسیس شود و خود آقاخان هم نمی دانست بعد تصمیم گرفتند از مستشرقین اسلام شناس کمک بگیرند.)48
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
هانری پول در شرح خود بر سفرنامه مارکوپولو نوشته است:
(آقا خان در ازاء مستمری ووظیفه ای که از حکومت انگلستان دریافت می کرد حسن خدمتی نسبت به ژنرال نوت در قندهار و همچنین ژنرال سرچارلز در سند انجام داد.)
آقاخان خود در خاطراتش پس از شکست 1257 نوشته است:
(انگلیسیها خرج ما را خشکه از قرار روزی صد روپیه مقرر کردند.)49
محمود محمود درباره کمک انگلیسیها به فرقه های نوپیدا در ایران می نویسد:
(… من در موضوع ادعا و افکار و تعلیمات این مدعیان وارد نمی شوم. ولی تعجب از این دارم که چرا اینها همه ازجنوب سر در می آوردند و بعد از ایجاد آشوب و فتنه و فساد و ناامنی و خرابی و قتل و غارت دولت انگلیس قدم پیش گذاشته و از این مدعیان حمایت می کند آنها را جمع آوری و در نقطه ای از نقاط قلمرو خود که نزدیک به ایران باشد سکنی می دهد و برای آنها اسباب راحتی و مقرری ماهیانه و سالیانه مرتب برقرار می کند.)50
زین العابدین شروانی رهبر صوفیان فرقه نعمت اللهی از هواداران استعمار انگلیس بود. زمانی که ایران در دورانِ فتح علی شاه پهنه رقابتهای روس و انگلیس بود و بیگانگان هر روز رنجی بر رنجهای مردم ایران می افزودند شروانی به گشت و گذار و تماشای جهان سرگرم بود.
او رنجها حِرمانها و گرفتاریهایی که از سوی انگلیس و دیگر بیگانگان بر این کشور بلازده بار شده بود نمی دید و یا نمی خواست ببیند ولی پیروزیها و پیشرفتهای اروپاییان چشم او را پر کرده بود و در هر جمع و محفلی زبان به ستایش آنها می گشود و از تمدن آنها به بزرگی یاد می کرد.
او در سفرنامه خود از برنامه های استعماری بریتانیا به نام آبادانی یاد می کند و می نویسد:
(انگلیسیان طایفه اند از فرنگان دارالملک ایشان لندن. به غایت در امور دنیا و تحصیل آن زیرک و دانا و صاحب عزم. در کارها توانا در میان فرنگان ممتاز و در ملک گیری و جهانداری به امتیازند….
اکثر بلاد بنگاله و هندوستان و کجرات را به حسن تدبیر تسخیر کرده اند و در لوازم تعمیر بلاد و تکثیر عباد جد تمام و جهد لا کلام به جای آورده اند.)51
او در اوج دست اندازیهای استعمار به ایران تاراج ثروت این مرز و بوم و رویارویی عالمان دین با این سیل ویران گر بر بازگشت علما به کنج مدرسه و دخالت نکردن در کارهای اجتماعی و سیاسی تأکید می ورزد و هر نوع حرکت سیاسی آنان را امور دنیوی می خواند و آن را خطری بزرگ برای دین می پندارد.52
از این روی انگلیس از گسترش خانقاه ها در ایران دفاع می کند و تلاش می ورزد از آنها به عنوان پایگاه استفاده برد که می برد.و با برقرار کردن بستگی و پیوند بین این پایگاه ها و محافل فراموسونری 53 به هدفهای خود دست می یابد. بسیاری از جاسوسان خود را به نام درویش و عارف به ایران گسیل می دارد و یا از خود ایرانیان برای هدفهای شوم خود زیر نام درویش و عارف بهره می برد و اطلاعات ذی قیمتی به دست می آورد.54 که نام شماری از اینان درتاریخ آمده است.
وابسته بودن بابیان و بهائیان به محافل استعماری نیاز به شرح ندارد. پشتیبانی و کمک همه جانبه سفیران روس و انگلیس از رهبران و هواداران باب و بهاء از نقش این دو قدرت در پدید آوردن و گسترش دامنه این دو فرقه حکایت می کند.55
انگلستان افزون بر این فرقه سازیها از مبلغان مسیحی برای فروپاشاندن برج و باروی ایمانی مردم ایران استفاده می کرد و در این دوران هرج و مرج و سربرآوردن فرقه های گوناگون از گوشه و کنار هنری مارتین از کینه جوترین کشیشان جاسوس را که در ارتش انگلیس در کمپانی هند شرقی مأموریت داشت به ایران گسیل کرد تا پایگاه معنوی برای استعمار انگلیس برافرازد و زمینه را برای ماندگاری انگلیس در این سرزمین فراهم آورد.
در مهم و سرنوشت ساز بودن مأموریت این کشیش همین بس که افزون بر حمایت اوزلی سفیر بریتانیا و ملکم خان وابسته به کمپانی هند شرقی لرد مینتو فرمانروای کل ارتش انگلیس در هند او را در این سفر همراهی می کرد و در شیراز میهمان کارگزاران کمپانی هند شرقی بود.56
(آقا خان در ازاء مستمری ووظیفه ای که از حکومت انگلستان دریافت می کرد حسن خدمتی نسبت به ژنرال نوت در قندهار و همچنین ژنرال سرچارلز در سند انجام داد.)
آقاخان خود در خاطراتش پس از شکست 1257 نوشته است:
(انگلیسیها خرج ما را خشکه از قرار روزی صد روپیه مقرر کردند.)49
محمود محمود درباره کمک انگلیسیها به فرقه های نوپیدا در ایران می نویسد:
(… من در موضوع ادعا و افکار و تعلیمات این مدعیان وارد نمی شوم. ولی تعجب از این دارم که چرا اینها همه ازجنوب سر در می آوردند و بعد از ایجاد آشوب و فتنه و فساد و ناامنی و خرابی و قتل و غارت دولت انگلیس قدم پیش گذاشته و از این مدعیان حمایت می کند آنها را جمع آوری و در نقطه ای از نقاط قلمرو خود که نزدیک به ایران باشد سکنی می دهد و برای آنها اسباب راحتی و مقرری ماهیانه و سالیانه مرتب برقرار می کند.)50
زین العابدین شروانی رهبر صوفیان فرقه نعمت اللهی از هواداران استعمار انگلیس بود. زمانی که ایران در دورانِ فتح علی شاه پهنه رقابتهای روس و انگلیس بود و بیگانگان هر روز رنجی بر رنجهای مردم ایران می افزودند شروانی به گشت و گذار و تماشای جهان سرگرم بود.
او رنجها حِرمانها و گرفتاریهایی که از سوی انگلیس و دیگر بیگانگان بر این کشور بلازده بار شده بود نمی دید و یا نمی خواست ببیند ولی پیروزیها و پیشرفتهای اروپاییان چشم او را پر کرده بود و در هر جمع و محفلی زبان به ستایش آنها می گشود و از تمدن آنها به بزرگی یاد می کرد.
او در سفرنامه خود از برنامه های استعماری بریتانیا به نام آبادانی یاد می کند و می نویسد:
(انگلیسیان طایفه اند از فرنگان دارالملک ایشان لندن. به غایت در امور دنیا و تحصیل آن زیرک و دانا و صاحب عزم. در کارها توانا در میان فرنگان ممتاز و در ملک گیری و جهانداری به امتیازند….
اکثر بلاد بنگاله و هندوستان و کجرات را به حسن تدبیر تسخیر کرده اند و در لوازم تعمیر بلاد و تکثیر عباد جد تمام و جهد لا کلام به جای آورده اند.)51
او در اوج دست اندازیهای استعمار به ایران تاراج ثروت این مرز و بوم و رویارویی عالمان دین با این سیل ویران گر بر بازگشت علما به کنج مدرسه و دخالت نکردن در کارهای اجتماعی و سیاسی تأکید می ورزد و هر نوع حرکت سیاسی آنان را امور دنیوی می خواند و آن را خطری بزرگ برای دین می پندارد.52
از این روی انگلیس از گسترش خانقاه ها در ایران دفاع می کند و تلاش می ورزد از آنها به عنوان پایگاه استفاده برد که می برد.و با برقرار کردن بستگی و پیوند بین این پایگاه ها و محافل فراموسونری 53 به هدفهای خود دست می یابد. بسیاری از جاسوسان خود را به نام درویش و عارف به ایران گسیل می دارد و یا از خود ایرانیان برای هدفهای شوم خود زیر نام درویش و عارف بهره می برد و اطلاعات ذی قیمتی به دست می آورد.54 که نام شماری از اینان درتاریخ آمده است.
وابسته بودن بابیان و بهائیان به محافل استعماری نیاز به شرح ندارد. پشتیبانی و کمک همه جانبه سفیران روس و انگلیس از رهبران و هواداران باب و بهاء از نقش این دو قدرت در پدید آوردن و گسترش دامنه این دو فرقه حکایت می کند.55
انگلستان افزون بر این فرقه سازیها از مبلغان مسیحی برای فروپاشاندن برج و باروی ایمانی مردم ایران استفاده می کرد و در این دوران هرج و مرج و سربرآوردن فرقه های گوناگون از گوشه و کنار هنری مارتین از کینه جوترین کشیشان جاسوس را که در ارتش انگلیس در کمپانی هند شرقی مأموریت داشت به ایران گسیل کرد تا پایگاه معنوی برای استعمار انگلیس برافرازد و زمینه را برای ماندگاری انگلیس در این سرزمین فراهم آورد.
در مهم و سرنوشت ساز بودن مأموریت این کشیش همین بس که افزون بر حمایت اوزلی سفیر بریتانیا و ملکم خان وابسته به کمپانی هند شرقی لرد مینتو فرمانروای کل ارتش انگلیس در هند او را در این سفر همراهی می کرد و در شیراز میهمان کارگزاران کمپانی هند شرقی بود.56
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
رویارویی علما با گروه های انحرافی
علما هر کدام به روشنی با گروه های ساخته و پرداخته استعمار دربار و انسانهای قدرت طلب و پیرو هوای نفس و یا کژاندیش رویارو می شدند و دستاورد این تلاش گسترده ناکام گذاردن گروه های انحرافی دریارگیری گسترده با آن همه پشتوانه های خارجی و داخلی بود که این در آن دوره هرج و مرج و پیشروی روز افزون استعمار پیروزی بزرگی برای علمای دین به شمار می رفت.
میرزای قمی: وی در ردّ صوفیه از دو زاویه به کندو کاو پرداخت و در این بررسی و ارزیابی به این نتیجه رسید که نه عقاید باورها و آموزه های این گروه همخوانی با شریعت دارد و نه رفتار و مشی رهبران و پیروان این گروه برابر احکام شرع است و می تواند الگوی فرد مسلمان باشد:
(چندان که سعی کردیم که بفهمیم که آیا طریقه این جماعت به آنچه به ما رسیده است با شریعت موافقت دارد به هیچ وجه نیافتیم و جمع ما بین شرع و سخن ایشان ممکن نیست….)57
(…آنچه معاین است از مشایخی که عصر ما مرشد بوده اند مثل مشتاق علی و مقصود علی و نورعلی و امثال آنها که مریدان ایشان در شأن ایشان غلوّ داشته اند… محقق شد که متصف به همه ناخوشیها بوده اند… و معلوم شد که به غیر از عوام فریبی و دنیا پرستی و ریاست عوام کالانعام و بی مبالاتی در دین و بی خبری از احکام شرع مبین از برای ایشان نبوده….)58
ملا احمد نراقی: وی در نقد صوفیه نگاهی ژرف و همه سویه دارد. او هماره ویژگیهای مثبت اهل عرفان و مردان وارسته را می ستاید و از تلاشهای بی دریغ عارفان در عرصه شعر هنر اخلاق کلام و عرفان و ادب پارسی به نیکی یاد کرده و در نوشته های خود از آنها به فراوانی بهره برده است:
آنچه نراقی با آن به مخالفت برخاسته کارهای ناشایسته و اندیشه های نادرست عارف نمایان بود که به نام دین و مذهب سر از فرمان شریعت برتافته بودند.
علاّمه نراقی از عارفان اصیل و مردان علم و عمل که با پیروی از قرآن و سنت راه به حقیقت برده اند به بزرگی یاد کرده است. او پس از بیان رهنمودهایی از عارفان بزرگ برای سیر و سلوک آنهابه تنهایی برای رسیدن به حقیقت بسنده نمی داند و بر این باور است که آموزه های امامان(ع) بهترین دستورالعمل برای پرورش دادن و رسیدن به سرچشمه حقیقت می شمرد و به روندگان راه خدا سفارش کرده که باید بین عارف حقیقی و عارف نمای رهزن فرق گذارند و در شبهای دیجور در پرتو مشعلهای نورافشان حرکت کنند:
(…و مخفی نماند که این همه صحیح است و لیکن شیخ و مرشدی اکمل و اتم از نبی و ولی و ائمه طاهرین(ع) نتواند بود. و آنچه شاید و باید در کلمات ایشان حاصل است و استخراج آنها از کلمات و اشارات ایشان اصعب نسبت از شناختن شیخ و فرق میان شیاد و استاد.
ای بسا ابلیـس آدم روی هـست
پس به هر دستی نباید داد دست.)59
نراقی بارها در کتابها و رساله های خود یادآور شده که برای بندگی خالص و پیمودن مقامهای معنوی تنها باید در پی راه امامان بود.60
نراقی در نقدی عالمانه مبانی فکری و اصلی ترین شعار صوفیان را به چالش می کشد و براین عقیده است که شعار و دنیاگریزی و رو در رو قرار دادن دنیا و آخرت با اسلام و مبانی فکری امامان همراهی ندارد و این اندیشه به رهبانیت و بیرون راندن اسلام از عرصه جامعه و سپردن امور مردم به دست نااهلان می انجامد.
نراقی دین را از سیاست جدا ندانسته و بر این عقیده است که عالمان پارسا و توانای بر امور می باید زمام جامعه را بر عهده گیرند.
نراقی رفتار صوفیان را نیز به بوته نقد نهاده بود و در نگاه نراقی گروه صوفیان خرقه پوش و زاهدنما هیچ میانه ای نه با اسلام که با شعارهای خود نداشتند. دم زدن آنان از طریقت زهد قناعت حلال خوری از برای فریب مردم بوده است و گرنه خود در این راه نمی پوییدند و بر این جاده سیر نمی کردند.
شعارشان همراهی و همگامی و همدردی با فقیر مردمان خاک نشینان بود ولی در عمل پشتیبان ستم پیشگان و بیدادگران بودند. برای لقمه ای نان به دریوزگی در خانه ستم پیشگان می رفتند و حقیرانه بر سر سفره آنان می نشستند و چشم به دست ستم پیشگان زراندوز و زراندوزان بی درد داشتند و دست در کاسه آنان:
(…گروهی دیگر دست از شریعت برداشته و اساس دین و ملت را نابود انگاشته و احکام خدا را پشت پا زده و مباحی مذهب گشته اند. نه حرام می دانند و از هیچ مالی اجتناب می کنند و بر مائده اهل ظلم و عدوان حاضر می گردند.)61
افزون بر این دین را ابزار اباحی گری و میدان دادن به خواهشهای نفسانی قرار داده اند و به نام عشق و عرفان از هیچ ناشایستی روی گردان نبوده و گاه حرامها و نبایدهای دین را وسیله تقرب به خدا قرار داده اند:
هیچ دانی چیست صوفی مشربی
ملحدی بنگی مباحی مذهبی
علما هر کدام به روشنی با گروه های ساخته و پرداخته استعمار دربار و انسانهای قدرت طلب و پیرو هوای نفس و یا کژاندیش رویارو می شدند و دستاورد این تلاش گسترده ناکام گذاردن گروه های انحرافی دریارگیری گسترده با آن همه پشتوانه های خارجی و داخلی بود که این در آن دوره هرج و مرج و پیشروی روز افزون استعمار پیروزی بزرگی برای علمای دین به شمار می رفت.
میرزای قمی: وی در ردّ صوفیه از دو زاویه به کندو کاو پرداخت و در این بررسی و ارزیابی به این نتیجه رسید که نه عقاید باورها و آموزه های این گروه همخوانی با شریعت دارد و نه رفتار و مشی رهبران و پیروان این گروه برابر احکام شرع است و می تواند الگوی فرد مسلمان باشد:
(چندان که سعی کردیم که بفهمیم که آیا طریقه این جماعت به آنچه به ما رسیده است با شریعت موافقت دارد به هیچ وجه نیافتیم و جمع ما بین شرع و سخن ایشان ممکن نیست….)57
(…آنچه معاین است از مشایخی که عصر ما مرشد بوده اند مثل مشتاق علی و مقصود علی و نورعلی و امثال آنها که مریدان ایشان در شأن ایشان غلوّ داشته اند… محقق شد که متصف به همه ناخوشیها بوده اند… و معلوم شد که به غیر از عوام فریبی و دنیا پرستی و ریاست عوام کالانعام و بی مبالاتی در دین و بی خبری از احکام شرع مبین از برای ایشان نبوده….)58
ملا احمد نراقی: وی در نقد صوفیه نگاهی ژرف و همه سویه دارد. او هماره ویژگیهای مثبت اهل عرفان و مردان وارسته را می ستاید و از تلاشهای بی دریغ عارفان در عرصه شعر هنر اخلاق کلام و عرفان و ادب پارسی به نیکی یاد کرده و در نوشته های خود از آنها به فراوانی بهره برده است:
آنچه نراقی با آن به مخالفت برخاسته کارهای ناشایسته و اندیشه های نادرست عارف نمایان بود که به نام دین و مذهب سر از فرمان شریعت برتافته بودند.
علاّمه نراقی از عارفان اصیل و مردان علم و عمل که با پیروی از قرآن و سنت راه به حقیقت برده اند به بزرگی یاد کرده است. او پس از بیان رهنمودهایی از عارفان بزرگ برای سیر و سلوک آنهابه تنهایی برای رسیدن به حقیقت بسنده نمی داند و بر این باور است که آموزه های امامان(ع) بهترین دستورالعمل برای پرورش دادن و رسیدن به سرچشمه حقیقت می شمرد و به روندگان راه خدا سفارش کرده که باید بین عارف حقیقی و عارف نمای رهزن فرق گذارند و در شبهای دیجور در پرتو مشعلهای نورافشان حرکت کنند:
(…و مخفی نماند که این همه صحیح است و لیکن شیخ و مرشدی اکمل و اتم از نبی و ولی و ائمه طاهرین(ع) نتواند بود. و آنچه شاید و باید در کلمات ایشان حاصل است و استخراج آنها از کلمات و اشارات ایشان اصعب نسبت از شناختن شیخ و فرق میان شیاد و استاد.
ای بسا ابلیـس آدم روی هـست
پس به هر دستی نباید داد دست.)59
نراقی بارها در کتابها و رساله های خود یادآور شده که برای بندگی خالص و پیمودن مقامهای معنوی تنها باید در پی راه امامان بود.60
نراقی در نقدی عالمانه مبانی فکری و اصلی ترین شعار صوفیان را به چالش می کشد و براین عقیده است که شعار و دنیاگریزی و رو در رو قرار دادن دنیا و آخرت با اسلام و مبانی فکری امامان همراهی ندارد و این اندیشه به رهبانیت و بیرون راندن اسلام از عرصه جامعه و سپردن امور مردم به دست نااهلان می انجامد.
نراقی دین را از سیاست جدا ندانسته و بر این عقیده است که عالمان پارسا و توانای بر امور می باید زمام جامعه را بر عهده گیرند.
نراقی رفتار صوفیان را نیز به بوته نقد نهاده بود و در نگاه نراقی گروه صوفیان خرقه پوش و زاهدنما هیچ میانه ای نه با اسلام که با شعارهای خود نداشتند. دم زدن آنان از طریقت زهد قناعت حلال خوری از برای فریب مردم بوده است و گرنه خود در این راه نمی پوییدند و بر این جاده سیر نمی کردند.
شعارشان همراهی و همگامی و همدردی با فقیر مردمان خاک نشینان بود ولی در عمل پشتیبان ستم پیشگان و بیدادگران بودند. برای لقمه ای نان به دریوزگی در خانه ستم پیشگان می رفتند و حقیرانه بر سر سفره آنان می نشستند و چشم به دست ستم پیشگان زراندوز و زراندوزان بی درد داشتند و دست در کاسه آنان:
(…گروهی دیگر دست از شریعت برداشته و اساس دین و ملت را نابود انگاشته و احکام خدا را پشت پا زده و مباحی مذهب گشته اند. نه حرام می دانند و از هیچ مالی اجتناب می کنند و بر مائده اهل ظلم و عدوان حاضر می گردند.)61
افزون بر این دین را ابزار اباحی گری و میدان دادن به خواهشهای نفسانی قرار داده اند و به نام عشق و عرفان از هیچ ناشایستی روی گردان نبوده و گاه حرامها و نبایدهای دین را وسیله تقرب به خدا قرار داده اند:
هیچ دانی چیست صوفی مشربی
ملحدی بنگی مباحی مذهبی
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
قید شرع از دوش خود افکنده ای
کهنه انبان ز کفر آکنده ای
گُربه سان سر بر سر به زانو نهد
چون کند غافل به دنبه بر جهد
من ندانم چیست این صوفی گری
کش سراسر حقه چون تو بنگری62
نراقی اصل تکیه بر طریقت را در برابر شریعت راهی به الحاد و بی دینی دانسته که فرجام آن رها شدن از قید و بند بایدهای شرعی است. چه در پندار صوفی نمایان آن گاه که رونده خود را در برابر حقیقت دید و به سرچشمه رسید بی نیاز از انجام کارهای عبادی است و تنها کسانی که به این مرحله نرسیده اند وظیفه دارند فرمانهای شرع را گردن نهند و اعمال ظاهری را به جا می آورند به پندار اینان خداوند از عبادتهای ما بی نیاز است یا خانه دل را بایستی آبادان نگهداشت و کارهایی چون نماز و روزه و حج هیچ اثری در رساندن ما به خدا ندارد و یا آنچه برای مردم عوام ناپسند و ناشایست است بر ما رواست و شیخ و مرید را از راه باز نمی دارد.63
چگونگی رویارویی عالمان با فرقه شیخیه
هواداران شیخ احمد احسائی بسیار تند سخت گیر غیر منطقی و متعصب بودند. در به کرسی نشاندن پندارهای استاد و مراد خود از هر حربه ای استفاده می کردند. مخالفان پندارها و سخنان واهی و بی اساس استاد و مرادشان از تیغ و زبان آنان درامان نبودند می کشتند و انگ کفر می زدند.64
امّا در برابر متکلمان و فقیهان شیعه در رویارویی با اینان بر معیار حق و انصاف رفتار می کردند.
علاّمه سید مجید گروسی با هواداران شیخیه با سعه صدر رفتار می کرد و روش کسانی که آسان گیری بر آنان را بر نمی تابیدند سبب گسترش تیرگیهای موجود می شمرد و بر این عقیده بود که با گفت و گو و رفتار نیکو بهتر می توان گمراهان را از گمراهی و کژاندیشان را از کژاندیشی رهاند.65
ابوجعفر کرمانی با کریم خان رهبر شیخیه کرمان از راه گفت و گو وارد شد و باورها و دیدگاه های او را به نقد کشید و این چنین بود شیوه آقا تقی بهبهانی در برخورد با شیخیه.66
میرزا ابراهیم شیرازی میرزا ابراهیم محلاتی سید احمد اردکانی و… در نقد و ردّ دیدگاه های احمد احسائی رساله هایی نگاشتند و ادعاهای گروه شیخیه را درباره صفات خدا و مسأله رکن رابع پاسخ گفتند.67
شیخ محمد حسین اصفهانی در رویارویی با شیخیه به روشن گری پرداخت و در پرتو روشن گریهای او در کربلا و آگاهاندن مردم آن دیار از پیامدها پندارهای گروه شیخیه و گفت و گو با رهبران و هواداران این گروه پایگاه های اجتماعی آنان را در کربلا که بسیار بود یکی پس از دیگری برچید و از اقتدار آنان کاست.68
در کربلا گروهی از علما برای نقد و بررسی عقاید شیخیه مجلس مناظره تشکیل دادند و در حضور شاگرد و جانشین برجسته او سید کاظم رشتی به این نتیجه رسیدند که عقاید احسائی با معیارهای پذیرفته شده و ضروری شیعه سازگاری ندارد و جمعی از آنان به این ناسازگاری فتوا دادند.69
نراقی فیلسوف و خردگرا بود و عقیده داشت که باور دینی باید با حجت و برهان همراه باشد و معارف دینی در روشنایی خرد و دانش از بدل شدن به خرافه و غلوّ و گزافه گویی در امان ماند . نراقی فقیه و اصولی بود نقد و بررسی روایتها اجتهاد و استنباط از ویژگیهای برجسته فقیهان اصولی است و این گونه نگاه و نگرش او را با شیخیه رویارو می ساخت; زیرا احسائی و شاگردانش بر روش اخباری بودند و به حجیّت عقل و سهم آن در درک حسن و قبح و فهم آموزه ها و دستورها بها نمی دادند و برای آن جایگاهی در نظر نمی گرفتند.
درایت و نقد و بررسی اسناد و کاووش در محتوای روایات در اندیشه آنان جایی نداشت. آنچه به امامان در کتابهای حدیثی نسبت داده شده بود باور داشتند و در گاه ناسازگاری عقل و نقل نقل را پیش می داشتند و این روش آنان را به یک سونگری و اعتقاد به آموزه های غیر واقعی و حتی ناسازگار با مذاق شریعت و آموزه های اهل بیت می کشاند.70
با این هیاهو و غبارانگیزی گروه شیخیه بسان ابرهای تیره بسیاری از شهرهای ایران و عراق را فرا گرفته بود امّا در کاشان و حومه آن به سبب پرتوافکنی و نورافشانیهای منطقی و خردورزانه ملا احمد نراقی این گروه نتوانست با پندارها واوهام خود در آسمان شفاف و روشن فکری و عقیدتی آن دیار تیرگی پدید آورد در نجف نیز حضور شیخ انصاری از شاگردان نامور و برجسته نراقی و روشن گریهای وی از میدان داری و عرصه گردانی گروه شیخیه جلوگیری کرد و اندیشه های والای او راه جولان را براین گروه بست. شیخ انصاری به سلامت اندیشه گروه شیخیه و رفتارشان
کهنه انبان ز کفر آکنده ای
گُربه سان سر بر سر به زانو نهد
چون کند غافل به دنبه بر جهد
من ندانم چیست این صوفی گری
کش سراسر حقه چون تو بنگری62
نراقی اصل تکیه بر طریقت را در برابر شریعت راهی به الحاد و بی دینی دانسته که فرجام آن رها شدن از قید و بند بایدهای شرعی است. چه در پندار صوفی نمایان آن گاه که رونده خود را در برابر حقیقت دید و به سرچشمه رسید بی نیاز از انجام کارهای عبادی است و تنها کسانی که به این مرحله نرسیده اند وظیفه دارند فرمانهای شرع را گردن نهند و اعمال ظاهری را به جا می آورند به پندار اینان خداوند از عبادتهای ما بی نیاز است یا خانه دل را بایستی آبادان نگهداشت و کارهایی چون نماز و روزه و حج هیچ اثری در رساندن ما به خدا ندارد و یا آنچه برای مردم عوام ناپسند و ناشایست است بر ما رواست و شیخ و مرید را از راه باز نمی دارد.63
چگونگی رویارویی عالمان با فرقه شیخیه
هواداران شیخ احمد احسائی بسیار تند سخت گیر غیر منطقی و متعصب بودند. در به کرسی نشاندن پندارهای استاد و مراد خود از هر حربه ای استفاده می کردند. مخالفان پندارها و سخنان واهی و بی اساس استاد و مرادشان از تیغ و زبان آنان درامان نبودند می کشتند و انگ کفر می زدند.64
امّا در برابر متکلمان و فقیهان شیعه در رویارویی با اینان بر معیار حق و انصاف رفتار می کردند.
علاّمه سید مجید گروسی با هواداران شیخیه با سعه صدر رفتار می کرد و روش کسانی که آسان گیری بر آنان را بر نمی تابیدند سبب گسترش تیرگیهای موجود می شمرد و بر این عقیده بود که با گفت و گو و رفتار نیکو بهتر می توان گمراهان را از گمراهی و کژاندیشان را از کژاندیشی رهاند.65
ابوجعفر کرمانی با کریم خان رهبر شیخیه کرمان از راه گفت و گو وارد شد و باورها و دیدگاه های او را به نقد کشید و این چنین بود شیوه آقا تقی بهبهانی در برخورد با شیخیه.66
میرزا ابراهیم شیرازی میرزا ابراهیم محلاتی سید احمد اردکانی و… در نقد و ردّ دیدگاه های احمد احسائی رساله هایی نگاشتند و ادعاهای گروه شیخیه را درباره صفات خدا و مسأله رکن رابع پاسخ گفتند.67
شیخ محمد حسین اصفهانی در رویارویی با شیخیه به روشن گری پرداخت و در پرتو روشن گریهای او در کربلا و آگاهاندن مردم آن دیار از پیامدها پندارهای گروه شیخیه و گفت و گو با رهبران و هواداران این گروه پایگاه های اجتماعی آنان را در کربلا که بسیار بود یکی پس از دیگری برچید و از اقتدار آنان کاست.68
در کربلا گروهی از علما برای نقد و بررسی عقاید شیخیه مجلس مناظره تشکیل دادند و در حضور شاگرد و جانشین برجسته او سید کاظم رشتی به این نتیجه رسیدند که عقاید احسائی با معیارهای پذیرفته شده و ضروری شیعه سازگاری ندارد و جمعی از آنان به این ناسازگاری فتوا دادند.69
نراقی فیلسوف و خردگرا بود و عقیده داشت که باور دینی باید با حجت و برهان همراه باشد و معارف دینی در روشنایی خرد و دانش از بدل شدن به خرافه و غلوّ و گزافه گویی در امان ماند . نراقی فقیه و اصولی بود نقد و بررسی روایتها اجتهاد و استنباط از ویژگیهای برجسته فقیهان اصولی است و این گونه نگاه و نگرش او را با شیخیه رویارو می ساخت; زیرا احسائی و شاگردانش بر روش اخباری بودند و به حجیّت عقل و سهم آن در درک حسن و قبح و فهم آموزه ها و دستورها بها نمی دادند و برای آن جایگاهی در نظر نمی گرفتند.
درایت و نقد و بررسی اسناد و کاووش در محتوای روایات در اندیشه آنان جایی نداشت. آنچه به امامان در کتابهای حدیثی نسبت داده شده بود باور داشتند و در گاه ناسازگاری عقل و نقل نقل را پیش می داشتند و این روش آنان را به یک سونگری و اعتقاد به آموزه های غیر واقعی و حتی ناسازگار با مذاق شریعت و آموزه های اهل بیت می کشاند.70
با این هیاهو و غبارانگیزی گروه شیخیه بسان ابرهای تیره بسیاری از شهرهای ایران و عراق را فرا گرفته بود امّا در کاشان و حومه آن به سبب پرتوافکنی و نورافشانیهای منطقی و خردورزانه ملا احمد نراقی این گروه نتوانست با پندارها واوهام خود در آسمان شفاف و روشن فکری و عقیدتی آن دیار تیرگی پدید آورد در نجف نیز حضور شیخ انصاری از شاگردان نامور و برجسته نراقی و روشن گریهای وی از میدان داری و عرصه گردانی گروه شیخیه جلوگیری کرد و اندیشه های والای او راه جولان را براین گروه بست. شیخ انصاری به سلامت اندیشه گروه شیخیه و رفتارشان
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
به دیده تردید می نگریست; از این روی به رهبران و پیروان این گروه میدان کار و دخالت در امور حوزه را نمی داد.71
علما در رویارویی به شبهه افکنیهای مارتین مسیحی
در دوره فتح علی شاه از جمله حرکتهای شوم استعمار فرستادن مارتین کشیش پروتستان برای سست کردن ایمان مردم و رواج مسیحیت تحریف شده در بین مردم مسلمان بود.
استعمار می پنداشت ایران هم مانند کشورهای آفریقایی و سرزمینهای غیر مسلمان است که می تواند با فرستادن مزدوران و جاسوسان خود در لباس کشیش و برگرداندن عقاید و باورهای آنان زمینه را برای حضور مقتدرانه خود فراهم آورد; امّا آن سوی قضیه را نخوانده بود که باورهای اسلامی در جان و روح مردم مسلمان ایران بسیار قوی و ریشه دار است و از دیگرسوی علمای بیدار ایران در برابر هر رهزن اندیشه آگاهانه و شجاعانه می ایستند و نمی گذارند گزندی به باورهای اسلامی برسد و دستهای مرموز و آلوده باورها و آموزه های روشن و شفاف مردم را بیالایند و کدر سازند.
مارتین در ایران در پناه قدرت خارجی و داخلی به لجن پراکنی علیه مقدسات اسلام پرداخت; دستورها و احکام جزائی اسلام را خشن می خواند و دین و آیین مسیحیت را آیین دوستی محبت و تساهل. تلاش می ورزید به پندار واهی خود در سندیت قرآن خدشه وارد سازد و پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) را از جایگاه والایی که در جان و روح مردم مسلمان داشت پایین بیاورد.
او از رودررویی و گفت و گو با اهل فن و علمای بزرگ و متکلمان نکته سنج و باریک اندیش و آشنای به دقایق بحث پرهیز می کرد و همیشه به گونه ای زمینه سازی می کرد که با افراد کم اطلاع و کم دانش رو به رو گردد و به بحث درباره اسلام بپردازد.72
علما هر یک برابر ذوق و سلیقه و دانش و ابتکار خویش به نقد پندارهای مارتین پرداختند و ملا احمد نراقی در ردّ وی کتاب (سیف الامه) را نگاشت.
نراقی با دقت و همه سونگری وارد میدان شد در ابتدا برای فهم مطالب تورات وانجیل شماری از آشنایان به زبان دو کتاب را گرد آورد وبا کمک آنان محتوای این دو کتاب را به درستی فهم کرد. و حتی برای آگاهی درست از واژگان واصطلاحات دشوار و پیچیده تورات و انجیل به جست و جوی کتابها و نوشته های کمیاب پرداخت و در این کاووش به مخزن کتابهای ملا موشه یهودی دست یافت.73
علاّمه نراقی در جست و جوی تاریخی و بررسی دقیق نوشته های مارتین به این نتیجه رسید که: آنچه نوشته و نشر داده از خود او نیست بلکه نوشته های شخصی به نام فلیپ است که مارتین به نام خود نشر داده است.
ایشان پس از ثابت کردنِ دقیق و استدلالی نبوت پیامبر اسلام(ص) به شبهه های نویسندگان مسیحی پاسخ گفت و ثابت کرد شریعت اصلی عیسی(ع) همان است که اسلام فرموده و انجیل تحریف شده و در خور استناد نیست.
نراقی خردمندانه و با منطق و برهان به این تهمت که اسلام دین شمشیر است و قرآن منادی جنگ است نه صلح پاسخ گفت و با سه مقدمه تحلیلی این تصویر را از گذشته اسلام و تمدن اسلامی نادرست خواند.
نخست : در آغاز اسلام قدرتی نداشت و این منطق استدلال و دلیلهای خردمندانه و برخاسته از سرشت انسانها بود که مردم به آن گرایش پیدا کردند.
دوم: جنگهای صدر اسلام بیش تر جنبه دفاعی داشته است. این دشمن بود که هجوم می آورد و شبیخون می زده و مسلمانان از خود دفاع می کرده اند.
سوم: اهل شقاوت و اشرار را وقتی از راه اندرز نتوان به راه آورد باید از شمشیر استفاده کرد.
(…بدیهی است که در بدو امر شمشیری در کار نبود بلکه خلق بی شماری به دین او درآمدند قبل از مأمور شدن به جهاد و آنچه پیش از جهاد به دین آن مبرور شدند بسیار بیش تر بودند از آنچه در تمام مدت حیات جناب عیسوی به دین او درآمده بودند….
و آن حضرت اغلب مبادرتی به جنگ ننمود بلکه ابتدا اهل فتنه و لجاج آتش فتنه و حرب افروختند یا امری را مرتکب شدند که موجب محاربه ایشان شد و ثانیاً این که اهل بغض و عداوت را به جز عذاب و سیاست چاره ای نیست.)74
نراقی در بیان فلسفه مجازاتهای اسلامی این نکته را یادآور می شود که اگر خشونتی هست با در نظر گرفتن مصلحت نوع انسان است. این خشونت بسان تیغ جراح است. همان گونه که تیغ جراح را نمی توان ابزار خشونت نامید و جراح را انسان خشن و بی رحم دانست.
پیامبری که برای اصلاح جامعه و پاک و پاکیزه کردن ساحَت جامعه از لوث وجود تبه کاران و فسادانگیزان برانگیخته شده و در گاه نیاز تیغ می کشد نمی توان خشونت طلب نامید که چنین موضع گیری در برابر وی حرکتی است نابخردانه و از روی جهل.
پیامبر اسلام طبیب دوّار بود و مرهم گذار زخمها او با مرهم و تیغ به درمان دردها می پرداخت. گاه برای بهبود زخمهای روح از مرهم استفاده می کرد که همان اندرزها و پندهای وی بود و گاه از تیغ. آن هم وقتی هیچ راهی برای اصلاح نمی ماند. با این که راه های خیر و صلاح را نشان داده بود و پیامدهای گناه را یکی پس از دیگری برشمرده بود و… باز کسی دست به گناه می یازید و کژراهه می پیمود و آرامش و صفای جامعه را به هم می زد فضای جامعه و خانواده را آلوده می ساخت و لجن می پراکند. این جا بود که از قوّه قهریه استفاده می شد کاری که هر صاحب خردی آن را می ستاید.
پیامبر(ص) مظهر اسم رحیم و مظهر اسم قهار خداوند بود:
(پیامبر(ص) مظهر جمیع اسماء الهیه بود. همچنان که مظهر اسم رحیم بود و در حق او خداوند فرموده بود:(و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین) همچنین مظهر اسم قهار و صفت قهاریه نیز بود و باید این صفت نیز در آن ظهور نماید و این به جز کشیدن تیغ نمی شود و از این است که فرمود: نصرت بالرعب. یعنی هیبت مرا در دلها افکندند. بلکه همین عمل دفع اهل لجاج و شرّ دلیل بر نهایت قوّت مرتبه نبوت اوست چه انبیاء اطباء نفوسند چون اطبای اجسام.
در مدت پانزده سال آن جناب مقدس ارشاد نمود و ارائه طریق کرد واهل خیر و صلاح و استعداد هر کس به منصه ظهور در پیشگاه خاطر همایون او رسید. پس به قطع اعضای فاسد پرداخت.)75
البته علاّمه نراقی در بحث از این که اگر پند و اندرز کارگر نبود باید از زور استفاده کرد هشیارانه نکته ای را یادآور می شود و آن این که: مبارزه با فساد بی قاعده و قانون نیست و این مهم از هر کسی بر نمی آید.
حدود شرعی باید به دقت از سوی کسانی که شایستگی دارند اجرا گردد بدون تند روی و یا کوتاهی. که اگر شایستگان بر این کار همت نگمارند و یا دست شان کوتاه باشد از اجرا یا تند روی بشود و کوتاهی به جای اصلاح به افساد می انجامد.
کسی که به مبارزه با فساد و تباهی بر می خیزد و برآن است ریشه فساد را برکند و تباهیها
علما در رویارویی به شبهه افکنیهای مارتین مسیحی
در دوره فتح علی شاه از جمله حرکتهای شوم استعمار فرستادن مارتین کشیش پروتستان برای سست کردن ایمان مردم و رواج مسیحیت تحریف شده در بین مردم مسلمان بود.
استعمار می پنداشت ایران هم مانند کشورهای آفریقایی و سرزمینهای غیر مسلمان است که می تواند با فرستادن مزدوران و جاسوسان خود در لباس کشیش و برگرداندن عقاید و باورهای آنان زمینه را برای حضور مقتدرانه خود فراهم آورد; امّا آن سوی قضیه را نخوانده بود که باورهای اسلامی در جان و روح مردم مسلمان ایران بسیار قوی و ریشه دار است و از دیگرسوی علمای بیدار ایران در برابر هر رهزن اندیشه آگاهانه و شجاعانه می ایستند و نمی گذارند گزندی به باورهای اسلامی برسد و دستهای مرموز و آلوده باورها و آموزه های روشن و شفاف مردم را بیالایند و کدر سازند.
مارتین در ایران در پناه قدرت خارجی و داخلی به لجن پراکنی علیه مقدسات اسلام پرداخت; دستورها و احکام جزائی اسلام را خشن می خواند و دین و آیین مسیحیت را آیین دوستی محبت و تساهل. تلاش می ورزید به پندار واهی خود در سندیت قرآن خدشه وارد سازد و پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) را از جایگاه والایی که در جان و روح مردم مسلمان داشت پایین بیاورد.
او از رودررویی و گفت و گو با اهل فن و علمای بزرگ و متکلمان نکته سنج و باریک اندیش و آشنای به دقایق بحث پرهیز می کرد و همیشه به گونه ای زمینه سازی می کرد که با افراد کم اطلاع و کم دانش رو به رو گردد و به بحث درباره اسلام بپردازد.72
علما هر یک برابر ذوق و سلیقه و دانش و ابتکار خویش به نقد پندارهای مارتین پرداختند و ملا احمد نراقی در ردّ وی کتاب (سیف الامه) را نگاشت.
نراقی با دقت و همه سونگری وارد میدان شد در ابتدا برای فهم مطالب تورات وانجیل شماری از آشنایان به زبان دو کتاب را گرد آورد وبا کمک آنان محتوای این دو کتاب را به درستی فهم کرد. و حتی برای آگاهی درست از واژگان واصطلاحات دشوار و پیچیده تورات و انجیل به جست و جوی کتابها و نوشته های کمیاب پرداخت و در این کاووش به مخزن کتابهای ملا موشه یهودی دست یافت.73
علاّمه نراقی در جست و جوی تاریخی و بررسی دقیق نوشته های مارتین به این نتیجه رسید که: آنچه نوشته و نشر داده از خود او نیست بلکه نوشته های شخصی به نام فلیپ است که مارتین به نام خود نشر داده است.
ایشان پس از ثابت کردنِ دقیق و استدلالی نبوت پیامبر اسلام(ص) به شبهه های نویسندگان مسیحی پاسخ گفت و ثابت کرد شریعت اصلی عیسی(ع) همان است که اسلام فرموده و انجیل تحریف شده و در خور استناد نیست.
نراقی خردمندانه و با منطق و برهان به این تهمت که اسلام دین شمشیر است و قرآن منادی جنگ است نه صلح پاسخ گفت و با سه مقدمه تحلیلی این تصویر را از گذشته اسلام و تمدن اسلامی نادرست خواند.
نخست : در آغاز اسلام قدرتی نداشت و این منطق استدلال و دلیلهای خردمندانه و برخاسته از سرشت انسانها بود که مردم به آن گرایش پیدا کردند.
دوم: جنگهای صدر اسلام بیش تر جنبه دفاعی داشته است. این دشمن بود که هجوم می آورد و شبیخون می زده و مسلمانان از خود دفاع می کرده اند.
سوم: اهل شقاوت و اشرار را وقتی از راه اندرز نتوان به راه آورد باید از شمشیر استفاده کرد.
(…بدیهی است که در بدو امر شمشیری در کار نبود بلکه خلق بی شماری به دین او درآمدند قبل از مأمور شدن به جهاد و آنچه پیش از جهاد به دین آن مبرور شدند بسیار بیش تر بودند از آنچه در تمام مدت حیات جناب عیسوی به دین او درآمده بودند….
و آن حضرت اغلب مبادرتی به جنگ ننمود بلکه ابتدا اهل فتنه و لجاج آتش فتنه و حرب افروختند یا امری را مرتکب شدند که موجب محاربه ایشان شد و ثانیاً این که اهل بغض و عداوت را به جز عذاب و سیاست چاره ای نیست.)74
نراقی در بیان فلسفه مجازاتهای اسلامی این نکته را یادآور می شود که اگر خشونتی هست با در نظر گرفتن مصلحت نوع انسان است. این خشونت بسان تیغ جراح است. همان گونه که تیغ جراح را نمی توان ابزار خشونت نامید و جراح را انسان خشن و بی رحم دانست.
پیامبری که برای اصلاح جامعه و پاک و پاکیزه کردن ساحَت جامعه از لوث وجود تبه کاران و فسادانگیزان برانگیخته شده و در گاه نیاز تیغ می کشد نمی توان خشونت طلب نامید که چنین موضع گیری در برابر وی حرکتی است نابخردانه و از روی جهل.
پیامبر اسلام طبیب دوّار بود و مرهم گذار زخمها او با مرهم و تیغ به درمان دردها می پرداخت. گاه برای بهبود زخمهای روح از مرهم استفاده می کرد که همان اندرزها و پندهای وی بود و گاه از تیغ. آن هم وقتی هیچ راهی برای اصلاح نمی ماند. با این که راه های خیر و صلاح را نشان داده بود و پیامدهای گناه را یکی پس از دیگری برشمرده بود و… باز کسی دست به گناه می یازید و کژراهه می پیمود و آرامش و صفای جامعه را به هم می زد فضای جامعه و خانواده را آلوده می ساخت و لجن می پراکند. این جا بود که از قوّه قهریه استفاده می شد کاری که هر صاحب خردی آن را می ستاید.
پیامبر(ص) مظهر اسم رحیم و مظهر اسم قهار خداوند بود:
(پیامبر(ص) مظهر جمیع اسماء الهیه بود. همچنان که مظهر اسم رحیم بود و در حق او خداوند فرموده بود:(و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین) همچنین مظهر اسم قهار و صفت قهاریه نیز بود و باید این صفت نیز در آن ظهور نماید و این به جز کشیدن تیغ نمی شود و از این است که فرمود: نصرت بالرعب. یعنی هیبت مرا در دلها افکندند. بلکه همین عمل دفع اهل لجاج و شرّ دلیل بر نهایت قوّت مرتبه نبوت اوست چه انبیاء اطباء نفوسند چون اطبای اجسام.
در مدت پانزده سال آن جناب مقدس ارشاد نمود و ارائه طریق کرد واهل خیر و صلاح و استعداد هر کس به منصه ظهور در پیشگاه خاطر همایون او رسید. پس به قطع اعضای فاسد پرداخت.)75
البته علاّمه نراقی در بحث از این که اگر پند و اندرز کارگر نبود باید از زور استفاده کرد هشیارانه نکته ای را یادآور می شود و آن این که: مبارزه با فساد بی قاعده و قانون نیست و این مهم از هر کسی بر نمی آید.
حدود شرعی باید به دقت از سوی کسانی که شایستگی دارند اجرا گردد بدون تند روی و یا کوتاهی. که اگر شایستگان بر این کار همت نگمارند و یا دست شان کوتاه باشد از اجرا یا تند روی بشود و کوتاهی به جای اصلاح به افساد می انجامد.
کسی که به مبارزه با فساد و تباهی بر می خیزد و برآن است ریشه فساد را برکند و تباهیها
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
را بزداید باید خود پاک باشد فساد را به درستی بشناسد در کار خود کاردان و عاقبت اندیش باشد و در گاه انجام کار دو دل نباشد و ترس بر او چیره نگردد.
(ولکن این عمل را نمی کند مگر حذّاق واقویاء النفوس از اطبا که از بواطن اعضاء مطلع شوند. امّا اطبایی که به این مرتبه نرسیده اند و در حذاقت مرتبه کمال ندارند هرگز اقدام به چنین اعمالی نمی نمایند و جرأت نمی کنند. همچنین بر انبیاء که اطباء نفوسند لازم است که چون در میان نوع انسان افرادی را دید که امید اصلاح و استعداد خیر در ایشان نیست بلکه فساد و فتنه ایشان سرایت در افراد می کند بر او لازم است قلع و قمع ایشان و این موقوف است به وصول غایت مرتبه احاطه که خود محیط باشد به استعدادات و قابلیات افراد بشر….)76
این روش منطقی علما در رویارویی با گروه ها و فرقه ها و اندیشه های انحرافی و پاسخ گویی به شبهه ها سبب شده آن همه هیاهو و غبارانگیزی فرو بنشیند و دستهای خارجی فتنه انگیز و غائله آفرین رو شوند و از هدفهای شوم آنان پرده برداشته شود و مردم آگاهانه از دور فرقه سازان و شبهه افکنان پراکنده شوند و اسلام ناب تواناتر از همیشه به راه خود ادامه دهد و به دلهای مشتاق راه یابد و دگرگونی بیافریند.
پی نوشتها:
1. سوره (قصص) آیه 77.
2. فهرست کتابخانه سید محمد مشکوة علی منزوی ج89/2 دانشگاه تهران; لغت نامه دهخدا ج15100/1 ـ 15101 دانشگاه تهران.
3. لغت نامه دهخدا ج1475/1 ـ 1476.
4. همان1474/.
5. تاریخ ادیان علی اصغر حکمت300/ ابن سینا تهران.
6. دانشنامه جهان اسلام ج19/1.
7. همان ج738/4.
8. از صبا تا نیما یحیی آرین پور ج83/2 زوّار تهران.
9. ناسخ التواریخ (دوره قاجاریه) محمد تقی سپهر ج1180/3 اساطیر تهران.
10. همان ج1و254/2.
11. سفینة البحار شیخ عباس قمی 271/4 اسوه.
12. تاریخ ادیان علی اصغر حکمت315/.
13. همان298/.
14 . الاختراق الثقافی عبدالجبار الرفاعی. مرکز الابحاث والدراسات الاسلامیه; فرهنگ کامل خاورشناسان عبدالرحمن بدوی ترجمه شکرالله خاکرند/ 356 دفتر تبلیغات اسلامی قم.
15. ده گفتار شهید مرتضی مطهری84/ صدرا; وحید بهبهانی علی دوانی80/.
16. فهرست کتابخانه مدرسه سپهسالار ابن یوسف شیرازی ج416/1 چاپ مجلس: (فرهنگ فرق اسلامی) محمد جواد مشکور266/ بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
17. منهاج المعارف میر سید ابوالقاسم خوانساری113/.
18. خزائن ملااحمد نراقی538/ قیام قم; معراج السعاده ملااحمد نراقی 474/ انتشارات جاویدان.
19. تبصرة العوام فی معرفة مقالات الامام سید مرتضی حسنی رازی131/ اساطیر تهران.
20. فرهنگ فرق اسلامی326/.
21. معراج السعادة ملااحمد نراقی/ 481 .
22 . فرهنگ فرق اسلامی183/ ـ 185.
علاّمه نعمانی در کتاب غیبت با اشاره به فرقه های انحرافی بویژه فرقه اسماعیلیه و باطنیه بر این مسأله تأکید دارد که راز انحراف فکری و فرقه گراییها پس از ناآگاهی در دنیاطلبی و علاقه به نام و نان و شهوترانیهای دنیوی نهفته است.
کتاب الغیبه22/ مکتبة الصدوق.
23. فراموشخانه و فراموسونری در ایران اسماعیل رائین ج491/3 مؤسسه تحقیق رائین.
(ولکن این عمل را نمی کند مگر حذّاق واقویاء النفوس از اطبا که از بواطن اعضاء مطلع شوند. امّا اطبایی که به این مرتبه نرسیده اند و در حذاقت مرتبه کمال ندارند هرگز اقدام به چنین اعمالی نمی نمایند و جرأت نمی کنند. همچنین بر انبیاء که اطباء نفوسند لازم است که چون در میان نوع انسان افرادی را دید که امید اصلاح و استعداد خیر در ایشان نیست بلکه فساد و فتنه ایشان سرایت در افراد می کند بر او لازم است قلع و قمع ایشان و این موقوف است به وصول غایت مرتبه احاطه که خود محیط باشد به استعدادات و قابلیات افراد بشر….)76
این روش منطقی علما در رویارویی با گروه ها و فرقه ها و اندیشه های انحرافی و پاسخ گویی به شبهه ها سبب شده آن همه هیاهو و غبارانگیزی فرو بنشیند و دستهای خارجی فتنه انگیز و غائله آفرین رو شوند و از هدفهای شوم آنان پرده برداشته شود و مردم آگاهانه از دور فرقه سازان و شبهه افکنان پراکنده شوند و اسلام ناب تواناتر از همیشه به راه خود ادامه دهد و به دلهای مشتاق راه یابد و دگرگونی بیافریند.
پی نوشتها:
1. سوره (قصص) آیه 77.
2. فهرست کتابخانه سید محمد مشکوة علی منزوی ج89/2 دانشگاه تهران; لغت نامه دهخدا ج15100/1 ـ 15101 دانشگاه تهران.
3. لغت نامه دهخدا ج1475/1 ـ 1476.
4. همان1474/.
5. تاریخ ادیان علی اصغر حکمت300/ ابن سینا تهران.
6. دانشنامه جهان اسلام ج19/1.
7. همان ج738/4.
8. از صبا تا نیما یحیی آرین پور ج83/2 زوّار تهران.
9. ناسخ التواریخ (دوره قاجاریه) محمد تقی سپهر ج1180/3 اساطیر تهران.
10. همان ج1و254/2.
11. سفینة البحار شیخ عباس قمی 271/4 اسوه.
12. تاریخ ادیان علی اصغر حکمت315/.
13. همان298/.
14 . الاختراق الثقافی عبدالجبار الرفاعی. مرکز الابحاث والدراسات الاسلامیه; فرهنگ کامل خاورشناسان عبدالرحمن بدوی ترجمه شکرالله خاکرند/ 356 دفتر تبلیغات اسلامی قم.
15. ده گفتار شهید مرتضی مطهری84/ صدرا; وحید بهبهانی علی دوانی80/.
16. فهرست کتابخانه مدرسه سپهسالار ابن یوسف شیرازی ج416/1 چاپ مجلس: (فرهنگ فرق اسلامی) محمد جواد مشکور266/ بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
17. منهاج المعارف میر سید ابوالقاسم خوانساری113/.
18. خزائن ملااحمد نراقی538/ قیام قم; معراج السعاده ملااحمد نراقی 474/ انتشارات جاویدان.
19. تبصرة العوام فی معرفة مقالات الامام سید مرتضی حسنی رازی131/ اساطیر تهران.
20. فرهنگ فرق اسلامی326/.
21. معراج السعادة ملااحمد نراقی/ 481 .
22 . فرهنگ فرق اسلامی183/ ـ 185.
علاّمه نعمانی در کتاب غیبت با اشاره به فرقه های انحرافی بویژه فرقه اسماعیلیه و باطنیه بر این مسأله تأکید دارد که راز انحراف فکری و فرقه گراییها پس از ناآگاهی در دنیاطلبی و علاقه به نام و نان و شهوترانیهای دنیوی نهفته است.
کتاب الغیبه22/ مکتبة الصدوق.
23. فراموشخانه و فراموسونری در ایران اسماعیل رائین ج491/3 مؤسسه تحقیق رائین.
آخرین ويرايش توسط 1 on Sardabir, ويرايش شده در 0.
-
- فعّال
- پست: 454
- تاریخ عضویت: یکشنبه 18 تیر 1385, 3:01 pm
پاسخ: مقالات دیگران
24. تاریخ اجتماعی و سیاسی دوره قاجار سعید نفیسی 55/2.
25. سرچشمه تصوّف در ایران سعید نفیسی47/ فروغی.
26. فتنه باب 80/ 183.
27. شرح حال رجال ایران مهدی بامداد ج208/1 زوّار.
28. لغت نامه دهخدا 1471/1; دین و دولت در ایران حامد الگار ترجمه سرّی/ 124 توس.
29. دین و دولت124/.
30. طرایق الحقایق محمد معصوم شیرازی تحقیق محمد جعفر محبوب ج286/3 سنائی.
31. دین و دولت115/.
32. همان175/.
33. قصص العلما میرزا محمد تنکابنی27/.
34. طرایق الحقائق ج266/3.
35. تاریخ کرمان احمد علی خان وزیری کرمانی606/ ابن سینا; کرام البرره آقا بزرگ تهرانی ج154/1.
36. تاریخ بیداری ایرانیان ناظم الاسلام کرمانی به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی ج10/1 مؤسسه انتشارات نوین.
37. دین و دولت101/.
38. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب دکتر عبدالهادی حائری517/ امیرکبیر.
39. دین و دولت72/ـ 74 .
40. عوائد الایام ملا احمد نراقی536/ انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم.
41. قصص العلماء130/.
42. حاجی بابا اصفهانی جیمز موریه ترجمه مهدی افشار403/ علمی.
43. فتنه باب119/.
44. سه سال در دربار ایران دکتر فووریه ترجمه عباس اقبال آشتیانی156/ دنیای کتاب.
45. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب534/.
46. ناسخ التواریخ ج1021/3; الذریعه آقا بزرگ تهرانی ج163/10.
47. دو مذهب سید هادی خسروشاهی89/.
48. حقوق بگیران انگلیس در ایران اسماعیل رائین343/ جاویدان.
49. همان337/; تاریخ کرمان612/ پاورقی به نقل از کتاب عبرت افزا آقاجان49/.
50. تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19. محمود محمود ج529/2 ـ 524 اقبال.
51. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب440/.
52. دین و دولت75/ به نقل از بستان السیاحه زین العابدین شروانی35/.
53. سیر عرفان در ایران زین العابدین کیانی نژاد201/ اشراقی.
54. حاجی بابا اصفهانی390/; خاطرات لیدی شیل ترجمه حسین ابوترابیان190/.
55. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر سید مصلح الدین مهدوی ج411/1;
شرح زندگانی من عبداللّه مستوفی ج43/1 زوار; حیات یحیی یحیی دولت آبادی ج317/1.
56. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب418/.
57. جامع الشتات میرزا ابوالقاسم قمی ج761/2 الرضوان.
58. همان773/.
59.خزائن ملااحمد نراقی498/.
60. همان501/.
61. معراج السعاده481/.
62. مثنوی طاقدیس ملااحمد نراقی120/ امیرکبیر.
63. معراج السعاده 481/.
64. کرام البرره ج254/1.
65. نقباء البشر ج1212/3.
66. کرام البرره ج219/1 ـ 333.
67. الذریعه ج162/10.
68. کرام البرره ج390/1.
69. قصص العلماء44/.
70. وحید بهبهانی علی دوانی92/.
71. زندگی شخصیت شیخ انصاری108/.
72. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب516/.
73. سیف الامه ملااحمد نراقی113/ چاپ سنگی 1330.
74. همان 40/ 254 .
75. همان255/.
76. همان.
25. سرچشمه تصوّف در ایران سعید نفیسی47/ فروغی.
26. فتنه باب 80/ 183.
27. شرح حال رجال ایران مهدی بامداد ج208/1 زوّار.
28. لغت نامه دهخدا 1471/1; دین و دولت در ایران حامد الگار ترجمه سرّی/ 124 توس.
29. دین و دولت124/.
30. طرایق الحقایق محمد معصوم شیرازی تحقیق محمد جعفر محبوب ج286/3 سنائی.
31. دین و دولت115/.
32. همان175/.
33. قصص العلما میرزا محمد تنکابنی27/.
34. طرایق الحقائق ج266/3.
35. تاریخ کرمان احمد علی خان وزیری کرمانی606/ ابن سینا; کرام البرره آقا بزرگ تهرانی ج154/1.
36. تاریخ بیداری ایرانیان ناظم الاسلام کرمانی به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی ج10/1 مؤسسه انتشارات نوین.
37. دین و دولت101/.
38. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب دکتر عبدالهادی حائری517/ امیرکبیر.
39. دین و دولت72/ـ 74 .
40. عوائد الایام ملا احمد نراقی536/ انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم.
41. قصص العلماء130/.
42. حاجی بابا اصفهانی جیمز موریه ترجمه مهدی افشار403/ علمی.
43. فتنه باب119/.
44. سه سال در دربار ایران دکتر فووریه ترجمه عباس اقبال آشتیانی156/ دنیای کتاب.
45. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب534/.
46. ناسخ التواریخ ج1021/3; الذریعه آقا بزرگ تهرانی ج163/10.
47. دو مذهب سید هادی خسروشاهی89/.
48. حقوق بگیران انگلیس در ایران اسماعیل رائین343/ جاویدان.
49. همان337/; تاریخ کرمان612/ پاورقی به نقل از کتاب عبرت افزا آقاجان49/.
50. تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19. محمود محمود ج529/2 ـ 524 اقبال.
51. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب440/.
52. دین و دولت75/ به نقل از بستان السیاحه زین العابدین شروانی35/.
53. سیر عرفان در ایران زین العابدین کیانی نژاد201/ اشراقی.
54. حاجی بابا اصفهانی390/; خاطرات لیدی شیل ترجمه حسین ابوترابیان190/.
55. تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر سید مصلح الدین مهدوی ج411/1;
شرح زندگانی من عبداللّه مستوفی ج43/1 زوار; حیات یحیی یحیی دولت آبادی ج317/1.
56. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب418/.
57. جامع الشتات میرزا ابوالقاسم قمی ج761/2 الرضوان.
58. همان773/.
59.خزائن ملااحمد نراقی498/.
60. همان501/.
61. معراج السعاده481/.
62. مثنوی طاقدیس ملااحمد نراقی120/ امیرکبیر.
63. معراج السعاده 481/.
64. کرام البرره ج254/1.
65. نقباء البشر ج1212/3.
66. کرام البرره ج219/1 ـ 333.
67. الذریعه ج162/10.
68. کرام البرره ج390/1.
69. قصص العلماء44/.
70. وحید بهبهانی علی دوانی92/.
71. زندگی شخصیت شیخ انصاری108/.
72. نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب516/.
73. سیف الامه ملااحمد نراقی113/ چاپ سنگی 1330.
74. همان 40/ 254 .
75. همان255/.
76. همان.
-
- فعّال
- پست: 339
- تاریخ عضویت: جمعه 22 آذر 1387, 9:23 pm
پاسخ: مقالات دیگران
با سلام و عرض ارادت خدمت سردبیر و دوستان گرامی این مقاله را هم معرفی می کنم:
5.عبدالله شهبازی:
در باره عباس امانت
منبع:وب سایت نویسنده
از مدتها پيش مطلع بودم که کتاب دکتر عباس امانت با عنوان قبله عالم: ناصرالدينشاه و پادشاهي ايران به فارسي ترجمه شده و در دست انتشار است. متن انگليسي اين کتاب را در سال 1997 انتشارات ميج (Mage Publishers) منتشر کرده بود. امانت در اين کتاب به تخريب چهره تاريخي ميرزا تقي خان اميرکبير دست زده است. همان زمان مصمم شدم که پس از انتشار ترجمه فارسي کتاب نقدي بر آن منتشر کنم با عنوان «انتقام بهائيان از اميرکبير». متأسفانه، در هفت هشت ماهي که از انتشار ترجمه فارسي کتاب فوق ميگذرد اين امکان برايم فراهم نشد؛ يعني در واقع اين توفيق از من سلب شد. در اين مدت با تأسف شاهد بودم که کساني به لانسه کردن کتاب فوق مشغولاند در حدي که تمجيد از اين کتاب حتي به برنامههاي سيماي جمهوري اسلامي ايران نيز راه يافت. مشهود بود که شبکه پنهان بهائيان در داخل ايران در قبال کتاب امانت همان رويه تبليغاتي را دنبال ميکنند که پيشتر در مورد کتاب عباس ميلاني (زندگينامه هويدا) پيش گرفته بودند.
ديروز، با خشنودي، ديدم که پژوهشگري منصف نقدي مستند بر کتاب عباس امانت نگاشته در پاسخ به تمجيد پيشين روزنامه شرق، که اين کتاب را «شاهکار تاريخي و ادبي» و «راززدايي از اسطوره اميرکبير» توصيف کرده بود. اين معرفي در روزنامه شرق منتشر شده و در وبگاه اين روزنامه در دسترس است. نويسنده محترم و مطلع نقد فوق را نميشناسم ولي خوشحالم که کس ديگري به جز من به اين نقد دست زد و نقد ايشان با همان عنواني چاپ شد که آرزويم بود: «تاريخنگاري يا فوران کينههاي تاريخي؟»
دکتر عباس امانت بهائي متعصبي است و خود و برادرش، مهندس حسين امانت،* از سران جامعه بهائي آمريکاي شمالي (ايالات متحده آمريکا و کانادا) بهشمار ميروند. ميدانيم که اميرکبير در قلعوقمع فتنه بابيه و سرکوب شورشهايي که اين فرقه در سراسر ايران پديد آوردند نقش بهسزايي داشت و به همين دليل هماره آماج کينه مورخين بهائي بوده است؛ ولي تاکنون هيچ يک از آنان جسارت تخريب صريح شخصيت تاريخي اميرکبير را نداشتند.
عباس امانت به يک خانواده يهودي مقيم کاشان تعلق دارد که طبق رويه بسياري از يهوديان کاشان و همدان در دوره متأخر قاجاريه ابتدا جديدالاسلام و سپس بابي و بهائي شدند و با حمايتهاي مالي و سياسي خود گسترش بابيگري و بهائيگري را سبب شدند. در مقاله «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران» در اين باره به تفصيل گفته ام و اگر عمري بود در آينده نتايج پژوهش مفصل خود را در اين زمينه تمام و کمال منتشر خواهم کرد.
عباس امانت در سال 1981 دکتراي تاريخ خود را از دانشگاه آکسفورد اخذ کرد و سپس در دانشگاه ييل به تدريس پرداخت. اوّلين کتاب او، که پاياننامه دکترايش است، رستاخيز و نوآوري: تکوين جنبش بابي در ايران نام دارد و دوّمين کتاب او همين قبله عالم است.
عباس امانت داراي پيوندهاي عميق با چهرههاي سرشناس وابسته به لابي مقتدر صهيونيستي و نومحافظهکاران ايالات متحده آمريکاست و هماکنون در حوزه مطالعات خاورميانه و ايران در دانشگاههاي آمريکا از اقتدار فراوان برخوردار است. ميزان اقتدار لابي بهائي- يهودي حاکم بر حوزه مطالعات ايراني در ايالات متحده آمريکا و کانادا در حدي است که در موارد فراوان استخدام يا اخراج غيرمستقيم اساتيد ايراني مقيم آمريکا، جذب و بورسيه کردن دانشجويان ايراني، سياستگذاري براي تشکيل همايشها و دعوت از دانشگاهيان و پژوهشگران ايراني براي شرکت در اين همايشها و در موارد خاص تهيه مدرک تحصيلات عاليه براي اين يا آن فرد، با نظر آن صورت ميگيرد. به دليل برخورداري از اين اهرمهاي پرجاذبه، در دهه گذشته، لابي فوق بر فضاي فرهنگي و حتي سياسي ايران مؤثر بوده است. اين "راز سر به مهري" است که مطلعين به دليل هراس از شبکه مافيايي فوق جرئت بيان آن را ندارند.**
---------
* حسين امانت، برادر دکتر عباس امانت، فارغالتحصيل رشته معماري از دانشگاه تهران است. او هنوز معماري جوان بود که با حمايت شبکه مقتدر بهائي ايران احداث بناي ميدان شهياد (ميدان آزادي کنوني) را برنده شد و سپس ساخت «بيتالعدل اعظم الهي» (مرکز بهائيان در حيفا- اسرائيل) را آغاز کرد. او اين بنا را با 375 ميليون دلار بودجه به همراه آرشيتکت بهائي ديگر، فريبرز صهبا، به پايان برد. حسين امانت و فريبرز صهبا مقيم ونکوئر کانادا هستند و از سران جامعه بسيار منسجم 30 هزار نفري بهائيان کانادا بهشمار ميروند.
** بعدالتحرير (شنبه 5 آذر 1384/ 26 نوامبر 2005، ساعت 1:15 صبح ): ديروز يادداشت من با جملات زير به پايان ميرسيد: «ميزان اقتدار عباس امانت و شبکه او در حدي است که استخدام يا اخراج غيرمستقيم اساتيد ايراني مقيم آمريکا، جذب و بورسيه کردن دانشجويان ايراني، دعوت از دانشگاهيان و پژوهشگران ايراني براي شرکت در همايشها و در موارد خاص حتي تهيه مدرک تحصيلات عاليه براي اين يا آن فرد، با نظر و مشورت او صورت ميگيرد. به دليل برخورداري از اين اهرمهاي پرجاذبه، در دهه گذشته، عباس امانت بر فضاي فرهنگي و حتي سياسي ايران مؤثر بوده است. اين "راز سر به مهري" است که مطلعين به دليل هراس از شبکه مافيايي فوق جرئت بيان آن را ندارند.»
يادداشت اوّل: پس از انتشار يادداشت قبليام درباره دکتر عباس امانت و کتاب قبله عالم او با بعضي از دوستان گفتگو کردم. مسائلي مطرح شد که بد نيست عمومي شود. دوستي از فقر فرهنگي «خودمان» ميگفت که سبب ميشود بهناگاه امثال دکتر امانت برايمان «مرجع» و بالاتر از آن «بت» شوند. دکتر امانت دو سه سالي است که به ايران ميآيد و در هر سفر مورد تکريم فراوان قرار ميگيرد. دوستي در جلسه ديدار او از يکي دو دانشگاه اصلي کشور حضور داشت. از «خضوع» بعضيها سخن گفت و چاپلوسيها و دريوزگي برخي مقامات دانشگاهي و دولتي در برابر او؛ با انگيزه دريافت بورسيه (اسکولارشيپ) از دانشگاههاي آمريکا و انگليس يا شرکت در اجلاسهاي بينالمللي. زياد حيرت نکردم زيرا خود شاهد اينگونه برخوردها بوده و رنج برده ام
--------------------------------------------------
- زماني که نقد ديدگاههاي آرامش دوستدار را نوشتم، فريدون آدميت مرا شماتت کرد که چرا به او ملايم برخورد کردهام. او گفت: «کسي که ميگويد بهاءالله در زمره پيامبران بزرگ است و نام او را در کنار موسي و عيسي و زرتشت و محمد ميآورد نميتواند ادعا کند که من نماينده تفکر عقلي هستم؛ شارلاتاني است که ميخواهد مردم را تحميق کند.»
فريدون آدميت نيز چون من به دليل نقد عملکرد فرقه بهائي در تحولات تاريخ معاصر ايران بارها مورد حملات شديد قرار گرفته است. بخش مهمي از فشارهايي که بر آدميت تحميل شده در واقع «انتقام» پنهان يا آشکار بهائيان از او بوده است. آدميت در اوج اقتدار بهائيان، در دوران دولت اميرعباس هويدا، در آثارش بارها عليه اين کانون نوشت. مواضع آدميت و من عليه بهائيان نه به دليل دشمني با يک «فرقه شبه ديني» بلکه به دليل شناخت ژرف و مستند از ماهيت ضد ايراني و عملکرد تاريخي گردانندگان اين فرقه است. بهائيت جامعهاي به شدت طبقاتي است و روشن است که اين موضعگيري به معني دشمني با اين و آن بهائي معمولي يا فقير نيست. چنين منشي غيرانساني است. معهذا، سران فرقه بهائيت از پيوندي عميق با صهيونيسم برخوردارند و گردانندگان اين تشکيلات منسجم در ايالات متحده آمريکا و کانادا از نزديکترين متحدان «نئوکانها» (نومحافظهکاران) بهشمار ميروند. زماني به سوس وان الزن، سردبير مجله معتبر روشنفکري Knack که براي مصاحبه با من به خانهام آمده بود و درباره بهائيان پرسيد، گفتم که بهائيت در ايران هر چند فرقهاي غيررسمي است ولي واقعاً بر بهائيان هيچ فشاري وارد نميشود. آنان آزادند و داراي گورستان و محافل خودند. هيچ بهائي نيست که در طول سالهاي پس از انقلاب صرفاً به دليل تعلق به بهائيت به زندان افتاده و محبوس يا اعدام شده باشد. و افزودم: آنچه هر روز درباره وضع بهائيان ايران در غرب تکرار ميشود به دليل پيوندهاي استوار و نزديک سران اين فرقه است با نومحافظهکاران و لابي صهيونيستي در دولتهاي اروپاي غربي که براي فشار بر ايران از کاه کوه ميسازند.
----------------------------------------------------------------------
به يادداشتهايم نگاه کردم. يادداشتي ديدم که در آن ديدار پنجشنبه 14 دي 1374 با آدميت را ثبت کردهام. قبلاً مقاله «دين و دولت در انديشه سياسي» (نقد ديدگاههاي آرامش دوستدار) را به او داده بودم براي مطالعه. در اين ديدار آدميت يک ساعت و نيم سخن گفت و از مقاله فوق شروع کرد که با علاقه آن را خوانده بود. آدميت گفت:
نثر آرامش دوستدار، برخلاف نوشته شما، نثر چندان زيبايي نيست. اصولاً کساني که دينسازند، مثل کسروي، نثر خاصي دارند. دوستدار نيز درواقع دينساز است و از نثر خاص خود استفاده ميکند. او مغلطه کرده است. کسي که ميگويد بهاءالله در زمره پيامبران بزرگ است و نام او را در کنار موسي و عيسي و زرتشت و محمد ميآورد نميتواند ادعا کند که من نماينده تفکر عقلي هستم؛ شارلاتاني است که ميخواهد مردم را تحميق کند. بنابراين، خود دوستدار مصداق بارز دينخويي است.
آدميت به زيرنويس خود در کتاب اميرکبير و ايران ارجاع داد درباره حسن باليوزي و گفت:
باليوزي شخصاً مرد خوبي بود ولي از مريدان سفت و سخت بهاءالله بود و در کتاب خود بهاء را در رديف زرتشت و بودا و موسي و عيسي و محمد مطرح کرد و من عليه او مطلبي نوشتم. تفکر آرامش دوستدار نيز از اين سنخ تفکر است. ولي باليوزي نگفت که من نماينده تفکر عقلي هستم. چنين آدمي غلط ميکند که خود را نماينده اصالت عقل بخواند. زرنگي دوستدار در اين است که ميخواهد خود را منحصراً نماينده تفکر عقلي بخواند و اين از خودپرستي او برميخيزد يا از ناداني او.
5.عبدالله شهبازی:
در باره عباس امانت
منبع:وب سایت نویسنده
از مدتها پيش مطلع بودم که کتاب دکتر عباس امانت با عنوان قبله عالم: ناصرالدينشاه و پادشاهي ايران به فارسي ترجمه شده و در دست انتشار است. متن انگليسي اين کتاب را در سال 1997 انتشارات ميج (Mage Publishers) منتشر کرده بود. امانت در اين کتاب به تخريب چهره تاريخي ميرزا تقي خان اميرکبير دست زده است. همان زمان مصمم شدم که پس از انتشار ترجمه فارسي کتاب نقدي بر آن منتشر کنم با عنوان «انتقام بهائيان از اميرکبير». متأسفانه، در هفت هشت ماهي که از انتشار ترجمه فارسي کتاب فوق ميگذرد اين امکان برايم فراهم نشد؛ يعني در واقع اين توفيق از من سلب شد. در اين مدت با تأسف شاهد بودم که کساني به لانسه کردن کتاب فوق مشغولاند در حدي که تمجيد از اين کتاب حتي به برنامههاي سيماي جمهوري اسلامي ايران نيز راه يافت. مشهود بود که شبکه پنهان بهائيان در داخل ايران در قبال کتاب امانت همان رويه تبليغاتي را دنبال ميکنند که پيشتر در مورد کتاب عباس ميلاني (زندگينامه هويدا) پيش گرفته بودند.
ديروز، با خشنودي، ديدم که پژوهشگري منصف نقدي مستند بر کتاب عباس امانت نگاشته در پاسخ به تمجيد پيشين روزنامه شرق، که اين کتاب را «شاهکار تاريخي و ادبي» و «راززدايي از اسطوره اميرکبير» توصيف کرده بود. اين معرفي در روزنامه شرق منتشر شده و در وبگاه اين روزنامه در دسترس است. نويسنده محترم و مطلع نقد فوق را نميشناسم ولي خوشحالم که کس ديگري به جز من به اين نقد دست زد و نقد ايشان با همان عنواني چاپ شد که آرزويم بود: «تاريخنگاري يا فوران کينههاي تاريخي؟»
دکتر عباس امانت بهائي متعصبي است و خود و برادرش، مهندس حسين امانت،* از سران جامعه بهائي آمريکاي شمالي (ايالات متحده آمريکا و کانادا) بهشمار ميروند. ميدانيم که اميرکبير در قلعوقمع فتنه بابيه و سرکوب شورشهايي که اين فرقه در سراسر ايران پديد آوردند نقش بهسزايي داشت و به همين دليل هماره آماج کينه مورخين بهائي بوده است؛ ولي تاکنون هيچ يک از آنان جسارت تخريب صريح شخصيت تاريخي اميرکبير را نداشتند.
عباس امانت به يک خانواده يهودي مقيم کاشان تعلق دارد که طبق رويه بسياري از يهوديان کاشان و همدان در دوره متأخر قاجاريه ابتدا جديدالاسلام و سپس بابي و بهائي شدند و با حمايتهاي مالي و سياسي خود گسترش بابيگري و بهائيگري را سبب شدند. در مقاله «جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران» در اين باره به تفصيل گفته ام و اگر عمري بود در آينده نتايج پژوهش مفصل خود را در اين زمينه تمام و کمال منتشر خواهم کرد.
عباس امانت در سال 1981 دکتراي تاريخ خود را از دانشگاه آکسفورد اخذ کرد و سپس در دانشگاه ييل به تدريس پرداخت. اوّلين کتاب او، که پاياننامه دکترايش است، رستاخيز و نوآوري: تکوين جنبش بابي در ايران نام دارد و دوّمين کتاب او همين قبله عالم است.
عباس امانت داراي پيوندهاي عميق با چهرههاي سرشناس وابسته به لابي مقتدر صهيونيستي و نومحافظهکاران ايالات متحده آمريکاست و هماکنون در حوزه مطالعات خاورميانه و ايران در دانشگاههاي آمريکا از اقتدار فراوان برخوردار است. ميزان اقتدار لابي بهائي- يهودي حاکم بر حوزه مطالعات ايراني در ايالات متحده آمريکا و کانادا در حدي است که در موارد فراوان استخدام يا اخراج غيرمستقيم اساتيد ايراني مقيم آمريکا، جذب و بورسيه کردن دانشجويان ايراني، سياستگذاري براي تشکيل همايشها و دعوت از دانشگاهيان و پژوهشگران ايراني براي شرکت در اين همايشها و در موارد خاص تهيه مدرک تحصيلات عاليه براي اين يا آن فرد، با نظر آن صورت ميگيرد. به دليل برخورداري از اين اهرمهاي پرجاذبه، در دهه گذشته، لابي فوق بر فضاي فرهنگي و حتي سياسي ايران مؤثر بوده است. اين "راز سر به مهري" است که مطلعين به دليل هراس از شبکه مافيايي فوق جرئت بيان آن را ندارند.**
---------
* حسين امانت، برادر دکتر عباس امانت، فارغالتحصيل رشته معماري از دانشگاه تهران است. او هنوز معماري جوان بود که با حمايت شبکه مقتدر بهائي ايران احداث بناي ميدان شهياد (ميدان آزادي کنوني) را برنده شد و سپس ساخت «بيتالعدل اعظم الهي» (مرکز بهائيان در حيفا- اسرائيل) را آغاز کرد. او اين بنا را با 375 ميليون دلار بودجه به همراه آرشيتکت بهائي ديگر، فريبرز صهبا، به پايان برد. حسين امانت و فريبرز صهبا مقيم ونکوئر کانادا هستند و از سران جامعه بسيار منسجم 30 هزار نفري بهائيان کانادا بهشمار ميروند.
** بعدالتحرير (شنبه 5 آذر 1384/ 26 نوامبر 2005، ساعت 1:15 صبح ): ديروز يادداشت من با جملات زير به پايان ميرسيد: «ميزان اقتدار عباس امانت و شبکه او در حدي است که استخدام يا اخراج غيرمستقيم اساتيد ايراني مقيم آمريکا، جذب و بورسيه کردن دانشجويان ايراني، دعوت از دانشگاهيان و پژوهشگران ايراني براي شرکت در همايشها و در موارد خاص حتي تهيه مدرک تحصيلات عاليه براي اين يا آن فرد، با نظر و مشورت او صورت ميگيرد. به دليل برخورداري از اين اهرمهاي پرجاذبه، در دهه گذشته، عباس امانت بر فضاي فرهنگي و حتي سياسي ايران مؤثر بوده است. اين "راز سر به مهري" است که مطلعين به دليل هراس از شبکه مافيايي فوق جرئت بيان آن را ندارند.»
يادداشت اوّل: پس از انتشار يادداشت قبليام درباره دکتر عباس امانت و کتاب قبله عالم او با بعضي از دوستان گفتگو کردم. مسائلي مطرح شد که بد نيست عمومي شود. دوستي از فقر فرهنگي «خودمان» ميگفت که سبب ميشود بهناگاه امثال دکتر امانت برايمان «مرجع» و بالاتر از آن «بت» شوند. دکتر امانت دو سه سالي است که به ايران ميآيد و در هر سفر مورد تکريم فراوان قرار ميگيرد. دوستي در جلسه ديدار او از يکي دو دانشگاه اصلي کشور حضور داشت. از «خضوع» بعضيها سخن گفت و چاپلوسيها و دريوزگي برخي مقامات دانشگاهي و دولتي در برابر او؛ با انگيزه دريافت بورسيه (اسکولارشيپ) از دانشگاههاي آمريکا و انگليس يا شرکت در اجلاسهاي بينالمللي. زياد حيرت نکردم زيرا خود شاهد اينگونه برخوردها بوده و رنج برده ام
--------------------------------------------------
- زماني که نقد ديدگاههاي آرامش دوستدار را نوشتم، فريدون آدميت مرا شماتت کرد که چرا به او ملايم برخورد کردهام. او گفت: «کسي که ميگويد بهاءالله در زمره پيامبران بزرگ است و نام او را در کنار موسي و عيسي و زرتشت و محمد ميآورد نميتواند ادعا کند که من نماينده تفکر عقلي هستم؛ شارلاتاني است که ميخواهد مردم را تحميق کند.»
فريدون آدميت نيز چون من به دليل نقد عملکرد فرقه بهائي در تحولات تاريخ معاصر ايران بارها مورد حملات شديد قرار گرفته است. بخش مهمي از فشارهايي که بر آدميت تحميل شده در واقع «انتقام» پنهان يا آشکار بهائيان از او بوده است. آدميت در اوج اقتدار بهائيان، در دوران دولت اميرعباس هويدا، در آثارش بارها عليه اين کانون نوشت. مواضع آدميت و من عليه بهائيان نه به دليل دشمني با يک «فرقه شبه ديني» بلکه به دليل شناخت ژرف و مستند از ماهيت ضد ايراني و عملکرد تاريخي گردانندگان اين فرقه است. بهائيت جامعهاي به شدت طبقاتي است و روشن است که اين موضعگيري به معني دشمني با اين و آن بهائي معمولي يا فقير نيست. چنين منشي غيرانساني است. معهذا، سران فرقه بهائيت از پيوندي عميق با صهيونيسم برخوردارند و گردانندگان اين تشکيلات منسجم در ايالات متحده آمريکا و کانادا از نزديکترين متحدان «نئوکانها» (نومحافظهکاران) بهشمار ميروند. زماني به سوس وان الزن، سردبير مجله معتبر روشنفکري Knack که براي مصاحبه با من به خانهام آمده بود و درباره بهائيان پرسيد، گفتم که بهائيت در ايران هر چند فرقهاي غيررسمي است ولي واقعاً بر بهائيان هيچ فشاري وارد نميشود. آنان آزادند و داراي گورستان و محافل خودند. هيچ بهائي نيست که در طول سالهاي پس از انقلاب صرفاً به دليل تعلق به بهائيت به زندان افتاده و محبوس يا اعدام شده باشد. و افزودم: آنچه هر روز درباره وضع بهائيان ايران در غرب تکرار ميشود به دليل پيوندهاي استوار و نزديک سران اين فرقه است با نومحافظهکاران و لابي صهيونيستي در دولتهاي اروپاي غربي که براي فشار بر ايران از کاه کوه ميسازند.
----------------------------------------------------------------------
به يادداشتهايم نگاه کردم. يادداشتي ديدم که در آن ديدار پنجشنبه 14 دي 1374 با آدميت را ثبت کردهام. قبلاً مقاله «دين و دولت در انديشه سياسي» (نقد ديدگاههاي آرامش دوستدار) را به او داده بودم براي مطالعه. در اين ديدار آدميت يک ساعت و نيم سخن گفت و از مقاله فوق شروع کرد که با علاقه آن را خوانده بود. آدميت گفت:
نثر آرامش دوستدار، برخلاف نوشته شما، نثر چندان زيبايي نيست. اصولاً کساني که دينسازند، مثل کسروي، نثر خاصي دارند. دوستدار نيز درواقع دينساز است و از نثر خاص خود استفاده ميکند. او مغلطه کرده است. کسي که ميگويد بهاءالله در زمره پيامبران بزرگ است و نام او را در کنار موسي و عيسي و زرتشت و محمد ميآورد نميتواند ادعا کند که من نماينده تفکر عقلي هستم؛ شارلاتاني است که ميخواهد مردم را تحميق کند. بنابراين، خود دوستدار مصداق بارز دينخويي است.
آدميت به زيرنويس خود در کتاب اميرکبير و ايران ارجاع داد درباره حسن باليوزي و گفت:
باليوزي شخصاً مرد خوبي بود ولي از مريدان سفت و سخت بهاءالله بود و در کتاب خود بهاء را در رديف زرتشت و بودا و موسي و عيسي و محمد مطرح کرد و من عليه او مطلبي نوشتم. تفکر آرامش دوستدار نيز از اين سنخ تفکر است. ولي باليوزي نگفت که من نماينده تفکر عقلي هستم. چنين آدمي غلط ميکند که خود را نماينده اصالت عقل بخواند. زرنگي دوستدار در اين است که ميخواهد خود را منحصراً نماينده تفکر عقلي بخواند و اين از خودپرستي او برميخيزد يا از ناداني او.