نگاهی به کتاب اقدس
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
قسمت هیجدهم : دفن اموات در بلور!!
از دیگر شگفتی های کتاب مقدس اقدس که آن را با سایر کتاب های
نحله های دیگر متفاوت می نماید عنایت ویژه این کتاب به آرایش و ظاهر زیبا و فاخر و
شکوهمند برای مردگان است:
بهائی متوفی را باید با پنج لباس متفاوت از پارچه های حریر و قطن(ابریشم و کتان)
بپوشانند و انگشتری های مخصوص با متن های ویژه در دستش نهند و آنگاه در تابوتی
ساخته شده از بلور قرار دهند و سپس متوفای با این وسائل گرانقیمت را در جائی
نزدیک_که از یکساعت فاصله بیشتر نشود_ دفن نمایند!
این دستور خداوند(بهاءالله )است اما اگر کسی فقیر بود و توانائی نداشت می تواند
بجای پنج لباس حریر و ابریشم ،به یک نوع( حریر یا کتان)قناعت کند و به جای تابوت
بلور هم تابوتی از سنگ های گرانبها یا چوب های فاخر و لطیف تهیه نموده و مرده خود
را اینگونه تدارک نماید... چنین است حکم خدای علیم خبیر...!!
این تشریفات حتما به نفع مرده بهائی و برای تکریم متوفای بهائی است که خیلی
شیک پوش و آبرومنددر پنج لباس از حریر خالص و کتان در محفظه ای بلورین بسیار
جالب تر از اشیاءنفیس در موزه ها زیر خروارها خاک قرار گیرد و بر سایر مردگان که با
لباس ساده ای از متقال به دیدار آخرت شتافته اند فخر فروشی نمایدچون خدا اینگونه
خواسته است...!
(معلوم هم نیست که این خدا چرا اینقدر تبعیض کار و ناعادل است که در موقع ارسال
ادیان سابق مثل اسلام اصلا به فکر تکریم و آرایش مرده ها نبوده و دستور فرموده
مردگان را در لباس ساده ای از متقال و بدون تابوت و ساده دفن کنند اما موقع نزول
بهائیت یکباره نظرش عوض شده عزت مرده آنهم از نوع مادی و ظاهری را در نظر گرفته و
خواسته است اینهمه شییءگرانبها را صاحبان مرده برای مرده تدارک کنند و حریر پوش
یا ابریشم پوش و بلورین جایگاه او را در زیر خاک نهند!)
عبارت کتاب اقدس این است:
قد حکم الله دفن الاموات فی البلور و الاحجار الممتنعه اوالاخشاب الصلبه
اللطیفه و وضع الخواتیم المنقوشه فی اصابعهم انه لهوالمقتدرالحکیم...
وان تکفنوه فی خمسه اثواب من الحریر اوالقطن من لم یستطع یکتفی بواحده منهما
کذلک قضی الامر من لدن علیم خبیر...
حرم علیکم نقل المیت ازید من مسافه ساعه من المدینه ادفنوه بالروح و الریحان فی
مکان قریب!
یعنی خداوند حکم نموده که مردگان را در بلور و سنگ های ارزشمند یا چوب های محکم
و لطیف و انگشترهائی که عبارات بر آنها منقوش است و در انگشت آنها باشد،دفن
نمائید که خدا توانا و داناست...و اینکه آنها را در پنج لباس از حریر یا کتان کفن کنیدو
کسی که استطاعت نداشت به یکی از آنها اکتفا نمایداینگونه ازجانب دانای آگاه فرمان
صادر شده است...بر شما حرام است که مرده را بیشتر از مسافت یک ساعت منتقل
کنیدبلکه او را با روح و ریحان در مکانی نزدیک دفن نمائید!
بهائی می پرسد:
1- جسد جناب باب (نقطه اولی )چگونه از تبریز به حیفا در اسرائیل منتقل شد.آیا
مسافت تبریز تا حیفا در آن موقع از یکساعت کمتر بود یا همگی منتقل کنندگان مطابق
صریح کتاب اقدس، امر حرامی را مرتکب شدند؟!
2-دفن اموات در بلور و حریر چه تکریم و بزرگداشتی برای مرده است ؟!
مگر لباس و منزل گرانقیمت در دوره حیات موجب بزرگی محسوب می شده که در موقع
مرگ موجب بزرگی و تکریم مرده بشود ؟!
3- اینهمه پول را صاحبان مرده از کجا بیاورند و به چه حکمتی خرج این تشریفات نمایند ؟
وقتی یک ظرف بلور کوچک و یک تکه حریر یا ابریشم خالص هزاران تومان ارزش دارد یک
تابوت به آن بزرگی از بلور که ارزشش از میلیونها تومان بیشتر می شود و نیز پنج لباس
سراسر حریر و ابریشم را با مرده زیر خاک دفن کردن چه حکمتی دارد؟!
4-ترکیب پنج لباس از حریر و کتان چگونه باید باشد(از هرکدام چندتا)و در مورد
ناتوانان که قرار است به یکی از آنها ( کتان یا حریر)اکتفا کنند منظور چیست ؟یعنی هر
پنج لباس را از یکنوع انتخاب کنند ؟(یکتفی بواحده منهما)؟!
5-اگر اهالی دو کشور چین و هند(نزدیک سه میلیارد نفر) بخواهند بهائی شوندبرای
مرده آنها چه حجم بلور و حریر خالص لازم است(اقلا پانزده میلیارد متر مربع حریرو پانزده
میلیارد متر مربع کتان و پانزده میلیارد متر مربع بلوربرای مردگان آنها الزامی است!
این حجم تولید و تجارت و اشتغالزائی همه دولتمردان را اسیر خود می کند یعنی اسیر
مردگان)؟!
6-وقتی مردگان در لباس حریر کفن شده انداز پشت بلور چه چیز پیداست (؟!)بویژه
بلوری که زیر خروارها خاک پنهان است؟!حکمت بلوررا تعیین فرمائید!
از دیگر شگفتی های کتاب مقدس اقدس که آن را با سایر کتاب های
نحله های دیگر متفاوت می نماید عنایت ویژه این کتاب به آرایش و ظاهر زیبا و فاخر و
شکوهمند برای مردگان است:
بهائی متوفی را باید با پنج لباس متفاوت از پارچه های حریر و قطن(ابریشم و کتان)
بپوشانند و انگشتری های مخصوص با متن های ویژه در دستش نهند و آنگاه در تابوتی
ساخته شده از بلور قرار دهند و سپس متوفای با این وسائل گرانقیمت را در جائی
نزدیک_که از یکساعت فاصله بیشتر نشود_ دفن نمایند!
این دستور خداوند(بهاءالله )است اما اگر کسی فقیر بود و توانائی نداشت می تواند
بجای پنج لباس حریر و ابریشم ،به یک نوع( حریر یا کتان)قناعت کند و به جای تابوت
بلور هم تابوتی از سنگ های گرانبها یا چوب های فاخر و لطیف تهیه نموده و مرده خود
را اینگونه تدارک نماید... چنین است حکم خدای علیم خبیر...!!
این تشریفات حتما به نفع مرده بهائی و برای تکریم متوفای بهائی است که خیلی
شیک پوش و آبرومنددر پنج لباس از حریر خالص و کتان در محفظه ای بلورین بسیار
جالب تر از اشیاءنفیس در موزه ها زیر خروارها خاک قرار گیرد و بر سایر مردگان که با
لباس ساده ای از متقال به دیدار آخرت شتافته اند فخر فروشی نمایدچون خدا اینگونه
خواسته است...!
(معلوم هم نیست که این خدا چرا اینقدر تبعیض کار و ناعادل است که در موقع ارسال
ادیان سابق مثل اسلام اصلا به فکر تکریم و آرایش مرده ها نبوده و دستور فرموده
مردگان را در لباس ساده ای از متقال و بدون تابوت و ساده دفن کنند اما موقع نزول
بهائیت یکباره نظرش عوض شده عزت مرده آنهم از نوع مادی و ظاهری را در نظر گرفته و
خواسته است اینهمه شییءگرانبها را صاحبان مرده برای مرده تدارک کنند و حریر پوش
یا ابریشم پوش و بلورین جایگاه او را در زیر خاک نهند!)
عبارت کتاب اقدس این است:
قد حکم الله دفن الاموات فی البلور و الاحجار الممتنعه اوالاخشاب الصلبه
اللطیفه و وضع الخواتیم المنقوشه فی اصابعهم انه لهوالمقتدرالحکیم...
وان تکفنوه فی خمسه اثواب من الحریر اوالقطن من لم یستطع یکتفی بواحده منهما
کذلک قضی الامر من لدن علیم خبیر...
حرم علیکم نقل المیت ازید من مسافه ساعه من المدینه ادفنوه بالروح و الریحان فی
مکان قریب!
یعنی خداوند حکم نموده که مردگان را در بلور و سنگ های ارزشمند یا چوب های محکم
و لطیف و انگشترهائی که عبارات بر آنها منقوش است و در انگشت آنها باشد،دفن
نمائید که خدا توانا و داناست...و اینکه آنها را در پنج لباس از حریر یا کتان کفن کنیدو
کسی که استطاعت نداشت به یکی از آنها اکتفا نمایداینگونه ازجانب دانای آگاه فرمان
صادر شده است...بر شما حرام است که مرده را بیشتر از مسافت یک ساعت منتقل
کنیدبلکه او را با روح و ریحان در مکانی نزدیک دفن نمائید!
بهائی می پرسد:
1- جسد جناب باب (نقطه اولی )چگونه از تبریز به حیفا در اسرائیل منتقل شد.آیا
مسافت تبریز تا حیفا در آن موقع از یکساعت کمتر بود یا همگی منتقل کنندگان مطابق
صریح کتاب اقدس، امر حرامی را مرتکب شدند؟!
2-دفن اموات در بلور و حریر چه تکریم و بزرگداشتی برای مرده است ؟!
مگر لباس و منزل گرانقیمت در دوره حیات موجب بزرگی محسوب می شده که در موقع
مرگ موجب بزرگی و تکریم مرده بشود ؟!
3- اینهمه پول را صاحبان مرده از کجا بیاورند و به چه حکمتی خرج این تشریفات نمایند ؟
وقتی یک ظرف بلور کوچک و یک تکه حریر یا ابریشم خالص هزاران تومان ارزش دارد یک
تابوت به آن بزرگی از بلور که ارزشش از میلیونها تومان بیشتر می شود و نیز پنج لباس
سراسر حریر و ابریشم را با مرده زیر خاک دفن کردن چه حکمتی دارد؟!
4-ترکیب پنج لباس از حریر و کتان چگونه باید باشد(از هرکدام چندتا)و در مورد
ناتوانان که قرار است به یکی از آنها ( کتان یا حریر)اکتفا کنند منظور چیست ؟یعنی هر
پنج لباس را از یکنوع انتخاب کنند ؟(یکتفی بواحده منهما)؟!
5-اگر اهالی دو کشور چین و هند(نزدیک سه میلیارد نفر) بخواهند بهائی شوندبرای
مرده آنها چه حجم بلور و حریر خالص لازم است(اقلا پانزده میلیارد متر مربع حریرو پانزده
میلیارد متر مربع کتان و پانزده میلیارد متر مربع بلوربرای مردگان آنها الزامی است!
این حجم تولید و تجارت و اشتغالزائی همه دولتمردان را اسیر خود می کند یعنی اسیر
مردگان)؟!
6-وقتی مردگان در لباس حریر کفن شده انداز پشت بلور چه چیز پیداست (؟!)بویژه
بلوری که زیر خروارها خاک پنهان است؟!حکمت بلوررا تعیین فرمائید!
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
قسمت نوزدهم : طلا بدهید اگر غمگین بسازید!
در بهائیت هرکس که دلی را غمگین کند و انسانی را محزون نماید بخاطر
این گناه جریمه سنگینی را باید بپردازد.این جریمه نوزده مثقال طلا تعیین شده است!
این محزون ساختن ممکن است به هر وسیله ای مثل جدال و نزاع و زد و خورد یا زخم
زبان و تهمت و افترا و تمسخر و ...بوقوع پیوندد لیکن باید این جریمه توسط خاطی
پرداخت شود.در بادی امر از این همه عطوفت که در بهائیت نسبت به انسانها به عمل
آمده شگفت زده می شویم و به تحقیق بیشتر می پردازیم:
متن حکم در اقدس چنین است:
"من یحزن احدا فله ان ینفق تسعه عشر مثقالا من الذهب هذا ما حکم به
مولی العالمین"!
هرکس ،دیگری را محزون سازد بر او واجب است که نوزده مثقال طلا انفاق کند.این آن
چیزی است که مولای جهانیان به آن حکم داده است!
در این حکم تامل می کنیم تا ابعادش را بهتر متوجه شویم:
1- جریمه محزون ساختن یکنفر ، نوزده مثقال طلاست که به پول امروز یک میلیون و
هشتصد هزار تومان است.لذا هر بهائی که کسی را محزون کند باید این مبلغ را بپردازد.
2- همین بهائی اگر مرتکب فحشاء شود و زنا کند باید نه مثقال طلا یعنی به پول امروز
هشتصد هزار تومان بپردازد.پس جریمه زنا کردن هشتصد هزار تومان ولی جریمه محزون
ساختن یک ملیون و هشتصد هزار تومان است!
3-جریمه زنا را باید به بیت العدل داد اما در اقدس ذکر نشده که جریمه محزون ساختن
را به چه کسی باید پرداخت لذا این گزینه ها مطرح است:
الف:این جریمه هم مثل زنا به بیت العدل پرداخت شود
ب: این جریمه به خود محزون شده پرداخت شود
ج: این جریمه به دیگران انفاق شود
در اینکه کدام گزینه درست است اقدس ساکت است.
4-آیا هر محزون ساختنی مشمول جریمه است؟ گاهی طرف خطائی کرده که باید تنبیه
یا محزون شود بازهم باید برای محزون کردن او باید یک ملیون و هشتصد هزار تومان
پرداخت نمود؟ اقدس ساکت است.
5-حزن یک امر قلبی است چگونه اندازه گیری می شود؟ از خود طرف باید بپرسیم یا از
چهره یا گریه یا ناله اش باید بفهمیم بعد یک ملیون و هشتصد هزار تومان بپردازیم؟!
6- وقتی در یک برخورد کسی را چند بار محزون نمودند باید جریمه را چند برابر نمایند یا
همان یک بار کافی است؟!
7- کسی که گروهی را یا یک شهر یا یک ملتی را محزون ساخت به تعداد همه باید
جریمه بپردازد؟!
8- آیاپرداخت پول به بیت العدل بابت یک گناه عامل پیشگیری از وقوع جرم می تواند
باشد و در جلوگیری از محزون ساختن افراد موثر است!؟
9- اگر کسی توانائی مالی نداشت و دائما افراد را محزون کرد تکلیف او چیست؟!
ظاهرا خود میرزا متوجه این مشکلات شده و زود چاره جوئی کرده است:
"انه قد عفی عنکم فی هذاالظهور"
یعنی این جریمه از شما براداشته شد!!
بهائی می پرسد:
پس فایده ذکر این حکم چیست؟:
آیا با این معاف کردن جریمه ،دیگر محزون ساختن مجاز است ؟!
آیا اصلا جریمه از ابتدا بی معنا بود و نباید جریمه پرداخت شود؟!
یا در ظهور های قبلی این حکم جریان داشت ولی در این ظهور برداشته شد ؟!
یا اصلا از ابتدا اشتباه کردیم که گفتیم حالا با بر داشتنش جبران اشتباه می کنیم ؟!
یا این حرف ها فقط مانور ی برای ارائه چهره انسان دوستانه بوده و فایده دیگری ندارد؟!
یا ...
در بهائیت هرکس که دلی را غمگین کند و انسانی را محزون نماید بخاطر
این گناه جریمه سنگینی را باید بپردازد.این جریمه نوزده مثقال طلا تعیین شده است!
این محزون ساختن ممکن است به هر وسیله ای مثل جدال و نزاع و زد و خورد یا زخم
زبان و تهمت و افترا و تمسخر و ...بوقوع پیوندد لیکن باید این جریمه توسط خاطی
پرداخت شود.در بادی امر از این همه عطوفت که در بهائیت نسبت به انسانها به عمل
آمده شگفت زده می شویم و به تحقیق بیشتر می پردازیم:
متن حکم در اقدس چنین است:
"من یحزن احدا فله ان ینفق تسعه عشر مثقالا من الذهب هذا ما حکم به
مولی العالمین"!
هرکس ،دیگری را محزون سازد بر او واجب است که نوزده مثقال طلا انفاق کند.این آن
چیزی است که مولای جهانیان به آن حکم داده است!
در این حکم تامل می کنیم تا ابعادش را بهتر متوجه شویم:
1- جریمه محزون ساختن یکنفر ، نوزده مثقال طلاست که به پول امروز یک میلیون و
هشتصد هزار تومان است.لذا هر بهائی که کسی را محزون کند باید این مبلغ را بپردازد.
2- همین بهائی اگر مرتکب فحشاء شود و زنا کند باید نه مثقال طلا یعنی به پول امروز
هشتصد هزار تومان بپردازد.پس جریمه زنا کردن هشتصد هزار تومان ولی جریمه محزون
ساختن یک ملیون و هشتصد هزار تومان است!
3-جریمه زنا را باید به بیت العدل داد اما در اقدس ذکر نشده که جریمه محزون ساختن
را به چه کسی باید پرداخت لذا این گزینه ها مطرح است:
الف:این جریمه هم مثل زنا به بیت العدل پرداخت شود
ب: این جریمه به خود محزون شده پرداخت شود
ج: این جریمه به دیگران انفاق شود
در اینکه کدام گزینه درست است اقدس ساکت است.
4-آیا هر محزون ساختنی مشمول جریمه است؟ گاهی طرف خطائی کرده که باید تنبیه
یا محزون شود بازهم باید برای محزون کردن او باید یک ملیون و هشتصد هزار تومان
پرداخت نمود؟ اقدس ساکت است.
5-حزن یک امر قلبی است چگونه اندازه گیری می شود؟ از خود طرف باید بپرسیم یا از
چهره یا گریه یا ناله اش باید بفهمیم بعد یک ملیون و هشتصد هزار تومان بپردازیم؟!
6- وقتی در یک برخورد کسی را چند بار محزون نمودند باید جریمه را چند برابر نمایند یا
همان یک بار کافی است؟!
7- کسی که گروهی را یا یک شهر یا یک ملتی را محزون ساخت به تعداد همه باید
جریمه بپردازد؟!
8- آیاپرداخت پول به بیت العدل بابت یک گناه عامل پیشگیری از وقوع جرم می تواند
باشد و در جلوگیری از محزون ساختن افراد موثر است!؟
9- اگر کسی توانائی مالی نداشت و دائما افراد را محزون کرد تکلیف او چیست؟!
ظاهرا خود میرزا متوجه این مشکلات شده و زود چاره جوئی کرده است:
"انه قد عفی عنکم فی هذاالظهور"
یعنی این جریمه از شما براداشته شد!!
بهائی می پرسد:
پس فایده ذکر این حکم چیست؟:
آیا با این معاف کردن جریمه ،دیگر محزون ساختن مجاز است ؟!
آیا اصلا جریمه از ابتدا بی معنا بود و نباید جریمه پرداخت شود؟!
یا در ظهور های قبلی این حکم جریان داشت ولی در این ظهور برداشته شد ؟!
یا اصلا از ابتدا اشتباه کردیم که گفتیم حالا با بر داشتنش جبران اشتباه می کنیم ؟!
یا این حرف ها فقط مانور ی برای ارائه چهره انسان دوستانه بوده و فایده دیگری ندارد؟!
یا ...
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
قسمت بیستم : تبعیض مضاعف نسبت به زنان !
در قسمت یازدهم ملاحظه فرمودید در کتاب اقدس بین زنان و مردان
تفاوت هائی در بهره مندی از حقوق مادی و معنوی لحاظ شده است .مثلادر لسان
جناب میرزا ، زنان شهروندانی هستند که نه تنها از بعضی امور مادی محروم هستند
بلکه از بعضی امور معنوی نیز محروم می باشند. برای نمونه از تفاوت در ارث بین زن و
مرد و اختلاف بین فرزندان ذکور و اناث در بهره وری از خانه مسکونی و البسه و لوازم
شخصیه نام برده شد.در امور معنوی هم زنان از عبادت حج محروم هستند و همچنین
برای همیشه زنان از عضویت در بیت العدل که مقام رهبری بهائیان است، ممنوع شده
اند.این نگاه تبعیض آمیز به زن گوئی ازیک نگاه استراتژیک در متون بهائی بر آمده است
زیرا زنان به عنوان شهروند درجه دوم نگاه شده اند...
نکته جالب توجه دیگری که درهمین راستا به آن بر می خوریم این است که نه تنها در
این نگاه استراتژیک ،زنان موجودات درجه دوم محسوب می شوند بلکه بین خودشان هم
از تفاوت هائی برخوردارند و مثلا بین زن شهری و زن روستائی تفاوت است و این را می
توان تبعیض مضاعف نسبت به زنان نامید.
توضیح اینکه در بهائیت مهریه زن روستائی کمتر از نصف مهریه زن شهری است !
اگر شگفت زده شده اید بهتر است به این عبارت کتاب اقدس نگاه کنید:
لایحقق الصهار الا بالامهار.قد قدر للمدن تسعه عشر مثقالا من الذهب
الابریز وللقری من الفضه ومن اراد الزیاده حرم علیه ان یتجاوز عن خمسه و تسعین مثقالا
یعنی ازدواج جزبا مهریه محقق نمی شود.برای شهرها نوزده مثقال طلای
خالص و برای دهات و روستاها همین مقدار نقره!
هرکس هم زیادتر بخواهد حرام است که نبایداز نود و پنج مثقال تجاوز کند...
نتیجه اینکه زنان روستائی باید به نوزده یا نود و پنج مثقال نقره رضایت دهند و زنان
شهری به همین مقدار طلا!
چون مطلب بسیار صریح و روشن در حکم آمده توضیح افزون تر لازم به نظر نمی رسد
لیکن این سوالات باقی می ماند:
1-آیا تفاوتی بین روستاهای آفریقائی با روستاهای اروپائی نیست؟
یعنی هم زنان روستاهای آفریقائی باید نقره بگیرند و هم زنان روستاهای اروپائی ؟!
2- اگر روستائیانی بودند که متمکن تر از شهری ها بودند تکلیف چیست ؟نقره مهریه
شان باشد یا طلا؟!
3-چرا زنان روستائی باید فکر کنند ارزش آنها نقره است و ارزش همتایان شهریشان طلا
و باید این سرشکستگی را تا پایان عمر تحمل کند؟!
4-اگر مرد روستائی بود و خواست زن شهری بگیرد باید طلا مهریه کند یا نقره و
بالعکس؟! و این کار چه عواقبی بدنبال دارد؟
5-چرا خود خانواده ها اجازه ندارند بر اساس شرایط و امکانات و توانائی های خود مقدار
مهریه را تعیین کنند ؟!
6- چرا فرد متمکن نتواند بیش از نود و پنج مثقال طلا(کمتر از نه میلیون تومان) مهریه
برای زنش بدهد و برای او این عمل حرام باشد؟!
7-روستائیان متمکن چرا محکومند به اینکه بیش از سه میلیون تومان برای زنانشان مهریه
ندهند؟!
8-آیادخالت در امور عرفی (مثل تعیین حداقل یا حد اکثر برای مهریه)به هم زدن آزادی
های شخصی و اجتماعی نیست ؟! آن هم در هزاره سوم و عصر توسعه حقوق مدنی
و ...؟!
9-سازمان های جهانی و حقوق بشر در مورد نظامی که به اسم دین بین زنان شهری و
روستائی فرق می گذارد چه وظیفه ای دارند؟!
در قسمت یازدهم ملاحظه فرمودید در کتاب اقدس بین زنان و مردان
تفاوت هائی در بهره مندی از حقوق مادی و معنوی لحاظ شده است .مثلادر لسان
جناب میرزا ، زنان شهروندانی هستند که نه تنها از بعضی امور مادی محروم هستند
بلکه از بعضی امور معنوی نیز محروم می باشند. برای نمونه از تفاوت در ارث بین زن و
مرد و اختلاف بین فرزندان ذکور و اناث در بهره وری از خانه مسکونی و البسه و لوازم
شخصیه نام برده شد.در امور معنوی هم زنان از عبادت حج محروم هستند و همچنین
برای همیشه زنان از عضویت در بیت العدل که مقام رهبری بهائیان است، ممنوع شده
اند.این نگاه تبعیض آمیز به زن گوئی ازیک نگاه استراتژیک در متون بهائی بر آمده است
زیرا زنان به عنوان شهروند درجه دوم نگاه شده اند...
نکته جالب توجه دیگری که درهمین راستا به آن بر می خوریم این است که نه تنها در
این نگاه استراتژیک ،زنان موجودات درجه دوم محسوب می شوند بلکه بین خودشان هم
از تفاوت هائی برخوردارند و مثلا بین زن شهری و زن روستائی تفاوت است و این را می
توان تبعیض مضاعف نسبت به زنان نامید.
توضیح اینکه در بهائیت مهریه زن روستائی کمتر از نصف مهریه زن شهری است !
اگر شگفت زده شده اید بهتر است به این عبارت کتاب اقدس نگاه کنید:
لایحقق الصهار الا بالامهار.قد قدر للمدن تسعه عشر مثقالا من الذهب
الابریز وللقری من الفضه ومن اراد الزیاده حرم علیه ان یتجاوز عن خمسه و تسعین مثقالا
یعنی ازدواج جزبا مهریه محقق نمی شود.برای شهرها نوزده مثقال طلای
خالص و برای دهات و روستاها همین مقدار نقره!
هرکس هم زیادتر بخواهد حرام است که نبایداز نود و پنج مثقال تجاوز کند...
نتیجه اینکه زنان روستائی باید به نوزده یا نود و پنج مثقال نقره رضایت دهند و زنان
شهری به همین مقدار طلا!
چون مطلب بسیار صریح و روشن در حکم آمده توضیح افزون تر لازم به نظر نمی رسد
لیکن این سوالات باقی می ماند:
1-آیا تفاوتی بین روستاهای آفریقائی با روستاهای اروپائی نیست؟
یعنی هم زنان روستاهای آفریقائی باید نقره بگیرند و هم زنان روستاهای اروپائی ؟!
2- اگر روستائیانی بودند که متمکن تر از شهری ها بودند تکلیف چیست ؟نقره مهریه
شان باشد یا طلا؟!
3-چرا زنان روستائی باید فکر کنند ارزش آنها نقره است و ارزش همتایان شهریشان طلا
و باید این سرشکستگی را تا پایان عمر تحمل کند؟!
4-اگر مرد روستائی بود و خواست زن شهری بگیرد باید طلا مهریه کند یا نقره و
بالعکس؟! و این کار چه عواقبی بدنبال دارد؟
5-چرا خود خانواده ها اجازه ندارند بر اساس شرایط و امکانات و توانائی های خود مقدار
مهریه را تعیین کنند ؟!
6- چرا فرد متمکن نتواند بیش از نود و پنج مثقال طلا(کمتر از نه میلیون تومان) مهریه
برای زنش بدهد و برای او این عمل حرام باشد؟!
7-روستائیان متمکن چرا محکومند به اینکه بیش از سه میلیون تومان برای زنانشان مهریه
ندهند؟!
8-آیادخالت در امور عرفی (مثل تعیین حداقل یا حد اکثر برای مهریه)به هم زدن آزادی
های شخصی و اجتماعی نیست ؟! آن هم در هزاره سوم و عصر توسعه حقوق مدنی
و ...؟!
9-سازمان های جهانی و حقوق بشر در مورد نظامی که به اسم دین بین زنان شهری و
روستائی فرق می گذارد چه وظیفه ای دارند؟!
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
قسمت بیست و یکم :اعتراض جایز نیست!
در نگاه شارع اقدس،اعتراض به امر بهائیت جایز نیست و حرام می باشد.عبارت
اقدس چنین است:
قل یا قوم ان لن تومنوا به لا تعترضوا علیه
تالله یکفی مااجتمع علیه من جنود الظالمین!
بگو ای قوم من اگر به امر، ایمان نیاورده ایدحق اعتراض بر آن را ندارید.
به خدا سوگند همین مقدار ازسپاهیان ظالم که علیه آن اجتماع نموده اندکافی است!
*************
در مورد این منزوله هم سوالات پژوهشی زیر مطرح است:
1- آیا منظور جناب میرزا از "قوم"در این عبارت، بهائیان معترض است؟!
یعنی بهائیان به هیچ وجه حق اعتراض به امر را ندارند؟!
2-یا اینکه منظور از قوم مسلمانان است که ایمان نیاورده اندو به آنها می گوید که نباید
اعتراض نمایند؟!
سوال این است کسی که ایمان به امر نیاورده برای اعتراض یا عدم اعتراض به بهائیت،
به حرف میرزا گوش نمی دهد که میرزا به او بگوید واجب است اعتراض ننمائی!
3- آیا منظورش از "قوم"، بابی هاست که پس از باب به او ایمان نیاورده اندو به آنها می
گوید نباید اعتراضی به من داشته باشید؟!
چرا بابی ها حق اعتراض به او را نباید داشته باشند در حالیکه بر خلاف نصوص بابی که
برادرش ازل را جانشین معرفی کرده حق داشتند به او اعتراض کنندکه چرا به وصایت
باب گردن ننهاده و برای خودش ادعای رهبری نموده و شریعت باب را منسوخ اعلام
نموده است؟!
4- آیا مقصود او از قوم ،ادیان الهی است که نباید به او اعتراض کنند؟!
چرا آنها حق اعتراض نداشته باشند در حالیکه همگی آنها را منسوخ اعلام کرده و بی
دلیل ادعای آوردن دین جدید نموده است؟!
************
اما در موردجمله بعدی او در همین عبات هم سوالاتی مطرح است:
1-هرکس به میرزا و بهائیت اعتراض کند ظالم نامیده می شود؟!
2- معترضان به میرزا از داخل خانواده اش گرفته تا دولتیان و ملتیان همه ظالمند و میرزا
مظلوم؟!
3-آیا با ترس از اتهام "ظالم نامیده شدن "باعث نمی شود هیچ بهائی حق اعتراض به
مطالب امری را به خود ندهد؟!
4-این اصل "ظالم خواندن مخالفان" با ادعای روح و ریحان خواندن بهائیت و وحدت عالم
انسانی و...،چگونه قابل جمع است؟!
در نگاه شارع اقدس،اعتراض به امر بهائیت جایز نیست و حرام می باشد.عبارت
اقدس چنین است:
قل یا قوم ان لن تومنوا به لا تعترضوا علیه
تالله یکفی مااجتمع علیه من جنود الظالمین!
بگو ای قوم من اگر به امر، ایمان نیاورده ایدحق اعتراض بر آن را ندارید.
به خدا سوگند همین مقدار ازسپاهیان ظالم که علیه آن اجتماع نموده اندکافی است!
*************
در مورد این منزوله هم سوالات پژوهشی زیر مطرح است:
1- آیا منظور جناب میرزا از "قوم"در این عبارت، بهائیان معترض است؟!
یعنی بهائیان به هیچ وجه حق اعتراض به امر را ندارند؟!
2-یا اینکه منظور از قوم مسلمانان است که ایمان نیاورده اندو به آنها می گوید که نباید
اعتراض نمایند؟!
سوال این است کسی که ایمان به امر نیاورده برای اعتراض یا عدم اعتراض به بهائیت،
به حرف میرزا گوش نمی دهد که میرزا به او بگوید واجب است اعتراض ننمائی!
3- آیا منظورش از "قوم"، بابی هاست که پس از باب به او ایمان نیاورده اندو به آنها می
گوید نباید اعتراضی به من داشته باشید؟!
چرا بابی ها حق اعتراض به او را نباید داشته باشند در حالیکه بر خلاف نصوص بابی که
برادرش ازل را جانشین معرفی کرده حق داشتند به او اعتراض کنندکه چرا به وصایت
باب گردن ننهاده و برای خودش ادعای رهبری نموده و شریعت باب را منسوخ اعلام
نموده است؟!
4- آیا مقصود او از قوم ،ادیان الهی است که نباید به او اعتراض کنند؟!
چرا آنها حق اعتراض نداشته باشند در حالیکه همگی آنها را منسوخ اعلام کرده و بی
دلیل ادعای آوردن دین جدید نموده است؟!
************
اما در موردجمله بعدی او در همین عبات هم سوالاتی مطرح است:
1-هرکس به میرزا و بهائیت اعتراض کند ظالم نامیده می شود؟!
2- معترضان به میرزا از داخل خانواده اش گرفته تا دولتیان و ملتیان همه ظالمند و میرزا
مظلوم؟!
3-آیا با ترس از اتهام "ظالم نامیده شدن "باعث نمی شود هیچ بهائی حق اعتراض به
مطالب امری را به خود ندهد؟!
4-این اصل "ظالم خواندن مخالفان" با ادعای روح و ریحان خواندن بهائیت و وحدت عالم
انسانی و...،چگونه قابل جمع است؟!
-
- پست: 91
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 10 مرداد 1387, 4:42 am
- محل اقامت: ورکان
سلام عرض می کنم خدمت استاد عزیز یاس
چند وقتی بود که قلم زیبای ایشان در این تاپیک مورد توجه بنده قرار گرفته بود و همین امر سبب شد تا من سری به کتاب اقدس زده و آنرا مورد مطالعه قرار دهم.
هرچند بنده نمی توانم مانند جناب یاس به این زیبایی بنویسم و نقد کنم ،اما سعیم در این است که مطالب مهمی را که بدان بر می خورم به عرضتان برسانم.
جناب بهاءالله در صفحه 112 چنین می فرماید:
قد فرض عليکم الصّلوة و الصّوم من اوّل البلوغ
و آمده است:
جمال اقدس ابهی در تعيين سنّ بلوغ شرعی می فرمايند : « بلوغ در سال پانزده است
نساء و رجال در اين مقام يکسان است.»
امروز در علوم پزشکی و روانشناسی و علوم اجتماعی و... به اثبات رسیده که دختران در سن متوسط 9 سالگی بالغ می شوند و این مساله برای همگان امر کاملا واضحی است و البته در زمان ایشان هم این مساله امری واضح و روشن بوده. (البته فکر نمی کنم نیازی باشد تابلوغ را برای دوستان معنی کنم )
چنانچه دیده می شود ، این حکم جناب بهاء نیز مانند سایر احکامی که جناب یاس نقد نموده اند جای اشکال دارد.
حال دوباره این سوال مطرح می شود:
بهاءالله چگونه رهبری است که در احکامش اینقدر اشتباه دیده می شود؟ و آیا می توان به سخنان چنین رهبری اعتماد نمود؟؟؟؟
چند وقتی بود که قلم زیبای ایشان در این تاپیک مورد توجه بنده قرار گرفته بود و همین امر سبب شد تا من سری به کتاب اقدس زده و آنرا مورد مطالعه قرار دهم.
هرچند بنده نمی توانم مانند جناب یاس به این زیبایی بنویسم و نقد کنم ،اما سعیم در این است که مطالب مهمی را که بدان بر می خورم به عرضتان برسانم.
جناب بهاءالله در صفحه 112 چنین می فرماید:
قد فرض عليکم الصّلوة و الصّوم من اوّل البلوغ
و آمده است:
جمال اقدس ابهی در تعيين سنّ بلوغ شرعی می فرمايند : « بلوغ در سال پانزده است
نساء و رجال در اين مقام يکسان است.»
امروز در علوم پزشکی و روانشناسی و علوم اجتماعی و... به اثبات رسیده که دختران در سن متوسط 9 سالگی بالغ می شوند و این مساله برای همگان امر کاملا واضحی است و البته در زمان ایشان هم این مساله امری واضح و روشن بوده. (البته فکر نمی کنم نیازی باشد تابلوغ را برای دوستان معنی کنم )
چنانچه دیده می شود ، این حکم جناب بهاء نیز مانند سایر احکامی که جناب یاس نقد نموده اند جای اشکال دارد.
حال دوباره این سوال مطرح می شود:
بهاءالله چگونه رهبری است که در احکامش اینقدر اشتباه دیده می شود؟ و آیا می توان به سخنان چنین رهبری اعتماد نمود؟؟؟؟
-
- پست: 91
- تاریخ عضویت: پنجشنبه 10 مرداد 1387, 4:42 am
- محل اقامت: ورکان
با توجه به آنچه درکتاب اقدس و گنجينه حدود و احکام آمده جمال اقدس ابهی(بهاءالله) بدايتاً نمازی را نازل فرموده اند که شامل نه رکعت است . متن اين صلات در زمان حيات عنصریِ هيکلِ اقدس، به مؤمنين ارسال نشد(همينجا ذکر اين نکته لازم است که اين چه پیامبری است که احکام نازل شده را به مومنین ارسال نمی کند؟ پیامبری که وحی را به مردم ابلاغ نکند ، وجودش چه لزومی دارد؟ جواب این سوال با خود شما... )
اصل اين صلات نه رکعتی را که جمال مبارک(از القاب دیگر بهاء) نظر به حکمت (حال اين حکمت چه بوده فقط و فقط خود بهاءالله داند ) در لوحی مجزّا نازل فرمودند مفقود گشته و لذا طرز انجام آن معلوم نيست(به قول ستاره: شه ژالب). و در حال حاضر سه نمازی که معلوم نيست از کجا آمده و چرا و توسط چه کسي نازل شده ، اکنون مورد استفاده احبّاء است و اين سه نماز، جايگزين آن صلاتي گرديده که مفقود شده و کسي از آن خبر ندارد .
اندکی بعد از صعود جمال اقدس ابهی(فوت بهاءالله) ، بر سر جانشينی ايشان ميان عباس افندی و برادرش دعوايي صورت گرفت و در بين بي احترامي هايي که اين دو برادر به يکديگر داشتند عبدالبهاء برادر را دزد خوانده و ادعا نموده که برادرش ميرزا محمّد علی ، ناقض اکبر، متن صلات نه رکعتی و تعدادی از الواح ديگر را دزديده است .
و در صفحه 32 گنجینه حدود و احکام چنین آمده:
« آن صلوة با کتبی از آثار در دست ناقضان گرفتار تا کی حضرت پروردگار آن يوسف رحمانيرا از چاه تاريک و تار بدر آرد»
ما که سر در نیاوردیم ، این چه نمازی است که مورد سرقت قرار گرفته است.
یاقوت جان اگه شما چیزی فهمیدی به ما هم بگو تا ملتفت گردیم.
یا علی
اصل اين صلات نه رکعتی را که جمال مبارک(از القاب دیگر بهاء) نظر به حکمت (حال اين حکمت چه بوده فقط و فقط خود بهاءالله داند ) در لوحی مجزّا نازل فرمودند مفقود گشته و لذا طرز انجام آن معلوم نيست(به قول ستاره: شه ژالب). و در حال حاضر سه نمازی که معلوم نيست از کجا آمده و چرا و توسط چه کسي نازل شده ، اکنون مورد استفاده احبّاء است و اين سه نماز، جايگزين آن صلاتي گرديده که مفقود شده و کسي از آن خبر ندارد .
اندکی بعد از صعود جمال اقدس ابهی(فوت بهاءالله) ، بر سر جانشينی ايشان ميان عباس افندی و برادرش دعوايي صورت گرفت و در بين بي احترامي هايي که اين دو برادر به يکديگر داشتند عبدالبهاء برادر را دزد خوانده و ادعا نموده که برادرش ميرزا محمّد علی ، ناقض اکبر، متن صلات نه رکعتی و تعدادی از الواح ديگر را دزديده است .
و در صفحه 32 گنجینه حدود و احکام چنین آمده:
« آن صلوة با کتبی از آثار در دست ناقضان گرفتار تا کی حضرت پروردگار آن يوسف رحمانيرا از چاه تاريک و تار بدر آرد»
ما که سر در نیاوردیم ، این چه نمازی است که مورد سرقت قرار گرفته است.
یاقوت جان اگه شما چیزی فهمیدی به ما هم بگو تا ملتفت گردیم.
یا علی
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
قسمت بیست و دوم : شاهکار ارث در بهائیت!
از شاهکارهای اقدس در احکام تشریعی جدید بمناسبت قرن بیست و یکم و تناسب با
هزاره جدید ، بحث ارث می باشد.
این آئین با منسوخ دانستن اسلام ،به روش باب عمل کرده و ارث بران را به هفت طبقه
تقسیم کرده و با روش ابجدی ، برای هر طبقه سهمی تعیین
نموده است. شاهکار این تقسیم و سهم بندی در این شاخص هاست:
سهم برادر بزرگتر از برادران دیگر و خواهران بیشتر است.
سهم برادران متوفی از خواهران بیشتر است.
سهم پدر متوفی از سهم مادر بیشتر است.
سهم همسر از سهم ذریه کمتر است.
معلم متوفی اگر بهائی نباشد از سهم محروم است.
درافراد بدون فرزند،سهم فرزندان به بیت العدل داده می شود.
هریک از طبقات وراث که نباشند سهمشان به بیت العدل داده می شود.
(بعبارت دیگر بیت العدل هم به نوعی از متوفی ارث می برد)
اما تقسیم اولیه ارث را میرزا در اقدس اینچنین مقرر می دارد:
فرزندان : 540سهم از 2520 سهم
همسران: 480 سهم از 2520 سهم
پدران: 420 سهم از 2520 سهم
مادران: 360 سهم از 2520 سهم
برادران: 300 سهم از 2520 سهم
خواهران: 240 سهم از 2520 سهم
معلمان: 180 سهم از 2520 سهم
متن اقدس به این قرار است:(دقت کنید نحوه بیان را به رمز و رموز عربی و ابجد!)
قد قسمنا المواریث علی عددالزاءمنها قدر لذریاتکم من کتاب الطاء علی عددالمقت!
(مواریث را به عدد7 تقسیم کردیم.برای فرزندانتان از مضرب 9 (درعدد 60)میشود540
و للازواج من کتاب الحاءعلی عدد التاءوالفاء !(برای همسران از مضرب 8می شود480)
و للآباء من کتاب الزاءعلی عدد التاءوالکاف !(برای پدران از مضرب7میشود 420)
و للامهات من کتاب الواو علی عدد الرفیع!(برای مادران از مضرب6 می شود360)
و للاخوان من کتاب الهاء عددالشین !(برای برادران از مضرب5 می شود 300)
و للاخوات من کتاب الدال عددالراءو المیم!(برای خواهران از مضرب 4 می شود240)
وللمعلمین من کتاب الجیم عددالقاف و الفاء!(برای معلمان از مضرب3 میشود180)
کذلک حکم مبشری الذی یذکرنی فی اللیالی و الاسحار!
بعد یک اتفاق جالبی می افتد:میرزا گریه و زاری و ضجه فرزندان را در صلب
پدران و مادران می شنود که از سهم کم خود ناراضی هستند.دل او به رحم می
آید و تصمیم می گیرد که سهم آنها را زیادتر کند تا به گریه و زاری خاتمه دهند!
این می شود که سهم فرزندان را دو برابر می کندو 540 سهم را می کند 1080 سهم !
بعد می بیند سهم بقیه به هم می خورد و آنچه قبلا تشریع کرده و گفته (قد
قسمناالمواریث ...یعنی ما اینگونه مواریث را تقسیم نمودیم...)باید عوض شود
تصمیم می گیرد که عدد اضافه شده به سهم فرزندان را سر شکن کند روی بقیه و از
هر کدام از هفت طبقه یاد شده یکی نود سهم کم نماید تا نسبت 2520
سهم عوض نشود!
لذا تشریع قبلی در چند سطر قبل به عدد های زیر تغییر می یابد:
سهم فرزندان: 1080سهم
سهم همسران 390 سهم
سهم پدران:330 سهم
سهم مادران:270 سهم
سهم برادران:210 سهم
سهم خواهران:150 سهم
سهم معلمین :90 سهم
بعد هم می گوید در نبود فرزندان و هریک از طبقات ،سهام باید به بیت العدل داده شود
(که تفصیل آن بسیار جالب است...)
ضمنا خانه مسکونی و البسه مخصوصه متوفی هم مال پسر بزرگ است و پسران بعدی
و خواهران سهمی در خانه مسکونی و البسه مخصوصه ندارند!
حال که با این شاهکار قرن حاضر در هزاره سوم ( با ادعاهای وحدت انسان ها و
تساوی رجال و نساء و...)آشناشدید پرسش های خود را مطرح نمائید که:
چرا بین فرزندان در سهم بردن از خانه مسکونی تبعیض قائل شده اید؟!
چرا بین زن و مرد و خواهر و برادر و معلم بهائی از غیر بهائی و...تفاوت و تبعیض روا
داشته اید؟!
چرا از اول ضجیج و ناله فرزندان را نشنیدید که تشریعتان را عوض نکنید؟!
چرا شما که خدائیددر ادیان قبلی ناله فرزندان و غیر فرزندان را نشنیدیدو ترتیب اثر
ندادید؟!
چراتشکیلات بیت العدل در اسرائیل در ارث هر کسی وجود دارد(جزو ورثه هر بهائی
است) و این پول ها رابیت العدل برای چه می خواهد و چه می کند و به چه کسی
حساب پس می دهد(از مالیات هم که در اسرائیل معاف است)؟!
چرا و چرا...؟!
از شاهکارهای اقدس در احکام تشریعی جدید بمناسبت قرن بیست و یکم و تناسب با
هزاره جدید ، بحث ارث می باشد.
این آئین با منسوخ دانستن اسلام ،به روش باب عمل کرده و ارث بران را به هفت طبقه
تقسیم کرده و با روش ابجدی ، برای هر طبقه سهمی تعیین
نموده است. شاهکار این تقسیم و سهم بندی در این شاخص هاست:
سهم برادر بزرگتر از برادران دیگر و خواهران بیشتر است.
سهم برادران متوفی از خواهران بیشتر است.
سهم پدر متوفی از سهم مادر بیشتر است.
سهم همسر از سهم ذریه کمتر است.
معلم متوفی اگر بهائی نباشد از سهم محروم است.
درافراد بدون فرزند،سهم فرزندان به بیت العدل داده می شود.
هریک از طبقات وراث که نباشند سهمشان به بیت العدل داده می شود.
(بعبارت دیگر بیت العدل هم به نوعی از متوفی ارث می برد)
اما تقسیم اولیه ارث را میرزا در اقدس اینچنین مقرر می دارد:
فرزندان : 540سهم از 2520 سهم
همسران: 480 سهم از 2520 سهم
پدران: 420 سهم از 2520 سهم
مادران: 360 سهم از 2520 سهم
برادران: 300 سهم از 2520 سهم
خواهران: 240 سهم از 2520 سهم
معلمان: 180 سهم از 2520 سهم
متن اقدس به این قرار است:(دقت کنید نحوه بیان را به رمز و رموز عربی و ابجد!)
قد قسمنا المواریث علی عددالزاءمنها قدر لذریاتکم من کتاب الطاء علی عددالمقت!
(مواریث را به عدد7 تقسیم کردیم.برای فرزندانتان از مضرب 9 (درعدد 60)میشود540
و للازواج من کتاب الحاءعلی عدد التاءوالفاء !(برای همسران از مضرب 8می شود480)
و للآباء من کتاب الزاءعلی عدد التاءوالکاف !(برای پدران از مضرب7میشود 420)
و للامهات من کتاب الواو علی عدد الرفیع!(برای مادران از مضرب6 می شود360)
و للاخوان من کتاب الهاء عددالشین !(برای برادران از مضرب5 می شود 300)
و للاخوات من کتاب الدال عددالراءو المیم!(برای خواهران از مضرب 4 می شود240)
وللمعلمین من کتاب الجیم عددالقاف و الفاء!(برای معلمان از مضرب3 میشود180)
کذلک حکم مبشری الذی یذکرنی فی اللیالی و الاسحار!
بعد یک اتفاق جالبی می افتد:میرزا گریه و زاری و ضجه فرزندان را در صلب
پدران و مادران می شنود که از سهم کم خود ناراضی هستند.دل او به رحم می
آید و تصمیم می گیرد که سهم آنها را زیادتر کند تا به گریه و زاری خاتمه دهند!
این می شود که سهم فرزندان را دو برابر می کندو 540 سهم را می کند 1080 سهم !
بعد می بیند سهم بقیه به هم می خورد و آنچه قبلا تشریع کرده و گفته (قد
قسمناالمواریث ...یعنی ما اینگونه مواریث را تقسیم نمودیم...)باید عوض شود
تصمیم می گیرد که عدد اضافه شده به سهم فرزندان را سر شکن کند روی بقیه و از
هر کدام از هفت طبقه یاد شده یکی نود سهم کم نماید تا نسبت 2520
سهم عوض نشود!
لذا تشریع قبلی در چند سطر قبل به عدد های زیر تغییر می یابد:
سهم فرزندان: 1080سهم
سهم همسران 390 سهم
سهم پدران:330 سهم
سهم مادران:270 سهم
سهم برادران:210 سهم
سهم خواهران:150 سهم
سهم معلمین :90 سهم
بعد هم می گوید در نبود فرزندان و هریک از طبقات ،سهام باید به بیت العدل داده شود
(که تفصیل آن بسیار جالب است...)
ضمنا خانه مسکونی و البسه مخصوصه متوفی هم مال پسر بزرگ است و پسران بعدی
و خواهران سهمی در خانه مسکونی و البسه مخصوصه ندارند!
حال که با این شاهکار قرن حاضر در هزاره سوم ( با ادعاهای وحدت انسان ها و
تساوی رجال و نساء و...)آشناشدید پرسش های خود را مطرح نمائید که:
چرا بین فرزندان در سهم بردن از خانه مسکونی تبعیض قائل شده اید؟!
چرا بین زن و مرد و خواهر و برادر و معلم بهائی از غیر بهائی و...تفاوت و تبعیض روا
داشته اید؟!
چرا از اول ضجیج و ناله فرزندان را نشنیدید که تشریعتان را عوض نکنید؟!
چرا شما که خدائیددر ادیان قبلی ناله فرزندان و غیر فرزندان را نشنیدیدو ترتیب اثر
ندادید؟!
چراتشکیلات بیت العدل در اسرائیل در ارث هر کسی وجود دارد(جزو ورثه هر بهائی
است) و این پول ها رابیت العدل برای چه می خواهد و چه می کند و به چه کسی
حساب پس می دهد(از مالیات هم که در اسرائیل معاف است)؟!
چرا و چرا...؟!
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
اضافه می کنم:
این محاسبات توسط چه کسی انجام می شود؟! لابد نماینده بیت العدل !
زیرا باید حضور داشته باشد تا ببیند از این 7 طبقه کدامیک هستند و کدامیک نیستند تا
سهم غائبان را برای بیت العدل مصادره کند!
یعنی این تشکیلات در همه جا زمام بهائیان را با نظم حزبی از حیات تا
ممات در دست دارد و هیچ کس هم حق تخلف ندارد : نظام سجلی اش در دست
آنهاست،جریمه فسادش را باید به آنها بپردازدبا هر گونه مخالفت با آنها،به مجازات طرد
محکوم می شود و نوزده درصد سود کسب و کار را هم باید به آنها بدهدودر ارث هم آنها
شریکند و به ازای هر عضو غائب در 7گروه ورثه ،سهمشان را مصادره می کند...لابد
سهم معلمان راهم آنها بر می دارند زیرا در طول دوره کودکی تا جوانی آنها معلمین
بهائی را برای افراد می گمارند!معلمین هم اگر بخواهند ارث ببرند باید حرف آنها را گوش
دهند تا محکوم به طرد نشوند که از ارث محروم گردند...!!
این محاسبات توسط چه کسی انجام می شود؟! لابد نماینده بیت العدل !
زیرا باید حضور داشته باشد تا ببیند از این 7 طبقه کدامیک هستند و کدامیک نیستند تا
سهم غائبان را برای بیت العدل مصادره کند!
یعنی این تشکیلات در همه جا زمام بهائیان را با نظم حزبی از حیات تا
ممات در دست دارد و هیچ کس هم حق تخلف ندارد : نظام سجلی اش در دست
آنهاست،جریمه فسادش را باید به آنها بپردازدبا هر گونه مخالفت با آنها،به مجازات طرد
محکوم می شود و نوزده درصد سود کسب و کار را هم باید به آنها بدهدودر ارث هم آنها
شریکند و به ازای هر عضو غائب در 7گروه ورثه ،سهمشان را مصادره می کند...لابد
سهم معلمان راهم آنها بر می دارند زیرا در طول دوره کودکی تا جوانی آنها معلمین
بهائی را برای افراد می گمارند!معلمین هم اگر بخواهند ارث ببرند باید حرف آنها را گوش
دهند تا محکوم به طرد نشوند که از ارث محروم گردند...!!
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
قسمت بیست و سوم : جواز چند همسری در بهائیت
خود میرزا حسینعلی (شارع امر بهائی) برای خویشتن چهار همسر اختیار
نمود لیکن به بهائیان اجازه گزینش بیش از دو همسر را نداده است
اما در عوض اجازه فرموده دوشیزگان بکر را به عنوان خدمتکار در منزل داشته باشند و
برای آن هم حد و اندازه ای معین ننموده است!
منظور از دو همسری هم این است که در زمان واحد فرد می تواند دو همسر داشته
باشد و از هر کدام هم دارای فرزندانی باشد و همسران هم حق هیچ اعتراضی را
ندارند.میرزا در این اجازه به مردان برای انتخاب دو همسر هیچ توصیه ای هم در مورد
رعایت شرایط عدم تبعیض بین دو همسر و شرط عدالت ننموده و راحتی خود مرد را
شرط قرار داده است!!
در واقع عدم جواز گزینش بیش از دو همسر را هم همین راحتی دانسته و گفته اگر مرد
راحتی خود و همسر اول را می خواهد به همان یک همسر قناعت کند اما آزاد است دو
همسر انتخاب کند اگر اینطور خودش راحت تر است اگرچه همسر اول او از این کار
ناراحت باشد!!
کیفیت سلوک با دو همسر هم طبیعتا به همین راحتی مرد که اساس تشریع دو
همسری است برمی گردد . ملاحظه انصاف و عدالت بین دو همسر تحت الشعاع
راحتی مرد قرار می گیرد که گزینش دو همسر را بر گزیده است!
اما بلافاصله بعد از اعلام جواز دو همسری ، اجازه می دهد دوشیزگان بکر (ازدواج
نکرده) را در منزل به عنوان خدمتکار داشته باشند!
تشریع این حکم یعنی آوردن دو شیزه به عنوان خدمتکار در خانه بعد از حکم ازدواج با
دو همسر دارای معنای خاصی است زیرا انتخاب خدمتکار برای خانه (چه زن و چه
مرد )چه ربطی به ازدواج دارد ؟!
او بلافاصله بعد از تحدید همسران به دوتا اجازه می دهد دوشیزه بکر (و نه بانوی
خدمتکار ازدواج کرده)را به عنوان خدمتکار در خانه داشته باشند!
به عبارات اقدس در این زمینه توجه فرمائید:
قد کتب الله علیکم النکاح ایاکم ان تجاوزوا عن الاثنین والذی اقتنع بواحده
من الاماء استراحت نفسه و نفسها و من اتخذ بکرا لخدمته لا باس علیه
اکنون که با حکم دو همسری و جواز داشتن دوشیزگان به عنوان خدمتکار
در خانه در کتاب اقدس آشنا شدیم مروری می کنیم به یکی از تعالیم مهم بهائی که
تساوی حقوق رجال و نساء است و ببینیم در این حکم این اصل رعایت شده است؟!
آئینی که مدعی تساوی حقوق رجال و نساء است چرا به زن این اختیار را نمی دهد که
از ازدواج دوم مرد جلوگیری کند و مرد می تواند بدون اذن او همسر دوم اختیار کند(در
اقدس هیچ شرطی برای ازدواج دوم جز راحتی مرد نگذاشته است تازه عدم راحتی زن
اول هم مانع ازدواج دوم مرد نیست)
آیا زن بهائی اگر به ازدواج دوم مردش راضی نباشد می تواند جلو نص صریح کتاب اقدس
بایستد و مانع ازدواج دوم همسرش بشود؟
آیا می تواند از آوردن دوشیزه بکر توسط همسرش به خانه جلو گیری کند؟!
جالب است بدانید خود بهاءالله دختر دوشیزه و بکر خود را در ایام ریاست برادرش یحیی
صبح ازل بر بابیان ، برای او به خانه اش می فرستد تا در او تصرف نماید اما او از این کار
خشمگین می شود و دختر را بر می گرداند و می گوید چنین چیزی در بیان تشریع
نشده است.اما میرزا قانع نمی شود و دوباره دخترش را برای ازل می فرستد که حداقل
این دختر را برای پسرش به عنوان خدمتکار بپذیرد باز هم یحیی نمی پذیرد و دختر را پس
می فرستد! (رجوع کنید به سلسله مقالات آشنائی با کتاب تنبیه النائمین خواهر میرزا
با عنوان "از نگاه خواهر" در همین سایت )
آیا اگر زن بی عدالتی از مرد دید می تواند شکایت کند(مطابق کدام نص اقدس)؟
آیا با تعدد زوجات ، تساوی حقوق زنان با مردان لطمه ای نمی بیند؟!
خود میرزا حسینعلی (شارع امر بهائی) برای خویشتن چهار همسر اختیار
نمود لیکن به بهائیان اجازه گزینش بیش از دو همسر را نداده است
اما در عوض اجازه فرموده دوشیزگان بکر را به عنوان خدمتکار در منزل داشته باشند و
برای آن هم حد و اندازه ای معین ننموده است!
منظور از دو همسری هم این است که در زمان واحد فرد می تواند دو همسر داشته
باشد و از هر کدام هم دارای فرزندانی باشد و همسران هم حق هیچ اعتراضی را
ندارند.میرزا در این اجازه به مردان برای انتخاب دو همسر هیچ توصیه ای هم در مورد
رعایت شرایط عدم تبعیض بین دو همسر و شرط عدالت ننموده و راحتی خود مرد را
شرط قرار داده است!!
در واقع عدم جواز گزینش بیش از دو همسر را هم همین راحتی دانسته و گفته اگر مرد
راحتی خود و همسر اول را می خواهد به همان یک همسر قناعت کند اما آزاد است دو
همسر انتخاب کند اگر اینطور خودش راحت تر است اگرچه همسر اول او از این کار
ناراحت باشد!!
کیفیت سلوک با دو همسر هم طبیعتا به همین راحتی مرد که اساس تشریع دو
همسری است برمی گردد . ملاحظه انصاف و عدالت بین دو همسر تحت الشعاع
راحتی مرد قرار می گیرد که گزینش دو همسر را بر گزیده است!
اما بلافاصله بعد از اعلام جواز دو همسری ، اجازه می دهد دوشیزگان بکر (ازدواج
نکرده) را در منزل به عنوان خدمتکار داشته باشند!
تشریع این حکم یعنی آوردن دو شیزه به عنوان خدمتکار در خانه بعد از حکم ازدواج با
دو همسر دارای معنای خاصی است زیرا انتخاب خدمتکار برای خانه (چه زن و چه
مرد )چه ربطی به ازدواج دارد ؟!
او بلافاصله بعد از تحدید همسران به دوتا اجازه می دهد دوشیزه بکر (و نه بانوی
خدمتکار ازدواج کرده)را به عنوان خدمتکار در خانه داشته باشند!
به عبارات اقدس در این زمینه توجه فرمائید:
قد کتب الله علیکم النکاح ایاکم ان تجاوزوا عن الاثنین والذی اقتنع بواحده
من الاماء استراحت نفسه و نفسها و من اتخذ بکرا لخدمته لا باس علیه
اکنون که با حکم دو همسری و جواز داشتن دوشیزگان به عنوان خدمتکار
در خانه در کتاب اقدس آشنا شدیم مروری می کنیم به یکی از تعالیم مهم بهائی که
تساوی حقوق رجال و نساء است و ببینیم در این حکم این اصل رعایت شده است؟!
آئینی که مدعی تساوی حقوق رجال و نساء است چرا به زن این اختیار را نمی دهد که
از ازدواج دوم مرد جلوگیری کند و مرد می تواند بدون اذن او همسر دوم اختیار کند(در
اقدس هیچ شرطی برای ازدواج دوم جز راحتی مرد نگذاشته است تازه عدم راحتی زن
اول هم مانع ازدواج دوم مرد نیست)
آیا زن بهائی اگر به ازدواج دوم مردش راضی نباشد می تواند جلو نص صریح کتاب اقدس
بایستد و مانع ازدواج دوم همسرش بشود؟
آیا می تواند از آوردن دوشیزه بکر توسط همسرش به خانه جلو گیری کند؟!
جالب است بدانید خود بهاءالله دختر دوشیزه و بکر خود را در ایام ریاست برادرش یحیی
صبح ازل بر بابیان ، برای او به خانه اش می فرستد تا در او تصرف نماید اما او از این کار
خشمگین می شود و دختر را بر می گرداند و می گوید چنین چیزی در بیان تشریع
نشده است.اما میرزا قانع نمی شود و دوباره دخترش را برای ازل می فرستد که حداقل
این دختر را برای پسرش به عنوان خدمتکار بپذیرد باز هم یحیی نمی پذیرد و دختر را پس
می فرستد! (رجوع کنید به سلسله مقالات آشنائی با کتاب تنبیه النائمین خواهر میرزا
با عنوان "از نگاه خواهر" در همین سایت )
آیا اگر زن بی عدالتی از مرد دید می تواند شکایت کند(مطابق کدام نص اقدس)؟
آیا با تعدد زوجات ، تساوی حقوق زنان با مردان لطمه ای نمی بیند؟!
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
قسمت بیست و چهارم: اقدس و انحصار طلبی !
نویسنده اقدس معتقداست یک خط از مطالب او یا یک آیه از آیاتش، از
مجموع مطالب کتاب هائی که از اول تا آخر تاریخ نوشته شده ، برتر و بالاتر است!
و در این سخن روی او با کتاب های آسمانی قبل مثل تورات و انجیل و قرآن است زیرا
وقتی از اینها برتر شد از دیگر کتاب ها که بشری هستند به طریق اولی برتر خواهد بود!
عبارت اقدس را ببینیم:
من یقرء آیه من آیاتی لخیر له من ان یقرء کتب الاولین والاخرین
جناب میزا حسیعلی می فرماید: هرکس یک آیه از آیات مرا بخواند ،برای
او بهتر است از اینکه کتابهای اولین و آخرین (پیشینیان و پسینیان) را بخواند!
همچنین چند خط قبل از این عبارت هم فرموده است:
لیس لاحد ان یتمسک الیوم الا بما ظهر فی هذاالظهور . هذا حکم الله من
قبل و من بعد
یعنی امروز کسی حق ندارد به آئینی جز آنچه در این ظهور آشکار شده
متمسک شود.این حکم خداست از قبل و در آینده!
بنابر این جناب میرزا رهبر بهائیت ،به اعلی الصوت در اقدس اعلام می نماید:
از هیچکس پذیرفته نیست امروز غیر بهائی باشد این حکم از گذشته بوده و در آینده هم
ادامه داردو هیچ کتاب دیگری هم جز اقدس صلاحیت طرح در امروز را ندارد چون یک آیه از
اقدس با تمام کتابهای اولین و آخرین برابری می کند ، بلکه یک آیه اقدس از همه آنها
برتر است!
ضمنا نیاز به هیچ چیز دیگر هم نداریدکه بشناسید چون اگر بیائید و مرا بشناسید به
مقصود رسیده اید پس وقت را تلف نکنید و بیائید مرا بشناسید:
من عرفنی فقد عرف المقصود و من توجه الی فقد توجه الی المعبود
هرکس مرا (میرزا حسینعلی نوری را)بشناسد مقصد و مقصود را شناخته
است و هرکس به من توجه کند به معبود توجه کرده است!
لذا وظیفه شما مردم جهان امروز و جهان آینده ، شناخت من (میرزای نوری)است و با
شناخت من دیگر به شناخت معبود هم نیاز ندارید چون اگر من را بشناسید معبود را
شناخته اید و اگر به من توجه کنید به خدا توجه کرده اید (زیرا که من همان معبودم )!
*******
حال برای اینکه کمی به اهمیت این فرموده اقدس پی ببریم بعضی از این آیات که قرار
است با کتب اولین و آخرین برابری نماید بلکه از آنها برتر هم باشد مرور می کنیم:
1- انگ زدن و داغ نهادن به پیشانی دزد
2-دادن قسمتی از ارث به بیت العدل در اسرائیل
3- دادن جریمه زنا به شکل طلا به همانجا
4-سوزاندن کسی که خانه ای را بسوزاند
5-تبعیض بین زنان شهری و روستائی
6-تعویض وسائل خانه هر نوزده سال یکبار!
7- وجوب شستن پا !
8- رفع اختلاف با اقدس!
9-دفن اموات در بلور!
10- درجه دوم بودن زنان
11- ممنوع بودن سر تراشی
12-مجاز بودن چند همسری
13-- .......
( به مباحث آشنائی با کتاب اقدس بیست و سه قسمت قبل مراجعه فرمائید)
لذا برای نمونه اگر یک آیه از همین آیات اقدس را بخوانید برای شما بهتر از خواندن همه
کتب پیشینیان و آیندگان است!
نویسنده اقدس معتقداست یک خط از مطالب او یا یک آیه از آیاتش، از
مجموع مطالب کتاب هائی که از اول تا آخر تاریخ نوشته شده ، برتر و بالاتر است!
و در این سخن روی او با کتاب های آسمانی قبل مثل تورات و انجیل و قرآن است زیرا
وقتی از اینها برتر شد از دیگر کتاب ها که بشری هستند به طریق اولی برتر خواهد بود!
عبارت اقدس را ببینیم:
من یقرء آیه من آیاتی لخیر له من ان یقرء کتب الاولین والاخرین
جناب میزا حسیعلی می فرماید: هرکس یک آیه از آیات مرا بخواند ،برای
او بهتر است از اینکه کتابهای اولین و آخرین (پیشینیان و پسینیان) را بخواند!
همچنین چند خط قبل از این عبارت هم فرموده است:
لیس لاحد ان یتمسک الیوم الا بما ظهر فی هذاالظهور . هذا حکم الله من
قبل و من بعد
یعنی امروز کسی حق ندارد به آئینی جز آنچه در این ظهور آشکار شده
متمسک شود.این حکم خداست از قبل و در آینده!
بنابر این جناب میرزا رهبر بهائیت ،به اعلی الصوت در اقدس اعلام می نماید:
از هیچکس پذیرفته نیست امروز غیر بهائی باشد این حکم از گذشته بوده و در آینده هم
ادامه داردو هیچ کتاب دیگری هم جز اقدس صلاحیت طرح در امروز را ندارد چون یک آیه از
اقدس با تمام کتابهای اولین و آخرین برابری می کند ، بلکه یک آیه اقدس از همه آنها
برتر است!
ضمنا نیاز به هیچ چیز دیگر هم نداریدکه بشناسید چون اگر بیائید و مرا بشناسید به
مقصود رسیده اید پس وقت را تلف نکنید و بیائید مرا بشناسید:
من عرفنی فقد عرف المقصود و من توجه الی فقد توجه الی المعبود
هرکس مرا (میرزا حسینعلی نوری را)بشناسد مقصد و مقصود را شناخته
است و هرکس به من توجه کند به معبود توجه کرده است!
لذا وظیفه شما مردم جهان امروز و جهان آینده ، شناخت من (میرزای نوری)است و با
شناخت من دیگر به شناخت معبود هم نیاز ندارید چون اگر من را بشناسید معبود را
شناخته اید و اگر به من توجه کنید به خدا توجه کرده اید (زیرا که من همان معبودم )!
*******
حال برای اینکه کمی به اهمیت این فرموده اقدس پی ببریم بعضی از این آیات که قرار
است با کتب اولین و آخرین برابری نماید بلکه از آنها برتر هم باشد مرور می کنیم:
1- انگ زدن و داغ نهادن به پیشانی دزد
2-دادن قسمتی از ارث به بیت العدل در اسرائیل
3- دادن جریمه زنا به شکل طلا به همانجا
4-سوزاندن کسی که خانه ای را بسوزاند
5-تبعیض بین زنان شهری و روستائی
6-تعویض وسائل خانه هر نوزده سال یکبار!
7- وجوب شستن پا !
8- رفع اختلاف با اقدس!
9-دفن اموات در بلور!
10- درجه دوم بودن زنان
11- ممنوع بودن سر تراشی
12-مجاز بودن چند همسری
13-- .......
( به مباحث آشنائی با کتاب اقدس بیست و سه قسمت قبل مراجعه فرمائید)
لذا برای نمونه اگر یک آیه از همین آیات اقدس را بخوانید برای شما بهتر از خواندن همه
کتب پیشینیان و آیندگان است!
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
قسمت بیست و پنجم: ازدواج با محارم و اقارب
در کتاب اقدس با عبارت کوتاه "قد حرمت علیکم ازواج آبائکم " فقط ازدواج با "زن پدر "
تحریم شده و از تحریم ازدواج با سایر محارم سخنی گفته نشده است.این موصوع تبدیل
به جنجال بزرگی شده است مبنی بر اینکه چون در کتاب اقدس فقط ازدواح با زن پدر
تحریم شده پس بهائیان ازدواج با محارم مثل خواهر و مادر و خواهر زاده و برادر زاده و
خاله و عمه و ... را حرام ندانسته و به این کار مبادرت می ورزند ...
در مقابل بهائیان نیز خشمگینانه این موضوع را رد کرده و می گویند این یک اتهام بی
اساس است و آنها به چنین کاری مبادرت نمی ورزند و تا آنجا که تحقیق شده این
سخن آنها هم نادرست نیست و جز چند گزارش محدود ،چنین عرفی در میان بهائیان
ایران گزارش نشده است.
اما پژوهشگران متون ،به صرف عدم گزارش ازدواج با محارم در میان بهائیان ،نمی توانند
نتیجه بگیرند که ازدواج با محارم بجز زن پدر در بهائیت مجاز نباشد زیرا باید دید متون
بهائی در این زمینه چه می گوید.
تا آنجا که بنده تحقیق نموده ام جناب میرزا (بهاءالله) در کتاب های دیگرش چیزی که
ناسخ یا ناقض عبارت اقدس باشد بیان ننموده و تحریم ازدواج با محارم را صراحتا منحصر
در "زن پدر " اعلام نموده است. به نقل کتاب "گنجینه حدود و احکام " ،فرزند او عباس
عبدالبها که نقش مبین متون را دارد در پاسخ اعتراضات به امر بهائی در این موضوع
بطور کلی حرف زده و گفته است که از این عبارت اقدس بر نمی آید که ازدواج با محارم
به این یکی منحصر باشد اما خود او به هیچ متن و عبارتی در آثار پدرش که مکمل این
عبارت باشد اشاره ای نمی کند و می گوید تعیین تکلیف در این زمینه به بیت العدل راجع
است!
از شوقی افندی نیز سخنی بر خلاف این مطلب مشاهده نشد.پژوهش را ادامه می
دهیم تا ببینیم سر انجام تکلیف ازدواج با محارم چه می شود؟
بیت العدل فعلی در سال 1963 ایحاد می شود .پس در طول این حدود هفتاد سال
همچنان حرمت ازدواح با محارم منحصر به ازدواج با زن پدر است که در اقدس آمده و هیچ
چیزی به آن اضافه نشده است.
به سراغ بیت العدل می رویم که مطلب به او ارجاع شده تا ببینیم چه تصمیمی گرفته و
تکلیف را به چه نحو مشخص نموده است؟(فعلا به اختلافات و دسته بندی های پس از
شوقی در مورد قانونی نبودن بیت العدل فعلی که بدون ولی امر فاقد مشروعیت است
،کاری نداریم)
اما بیت العدل حدود هیجده سال بعد یعنی در 15 ژانویه سال 1981 در پاسخ سوال
یکی از بهائیان که از ازدواج بین فامیلی پرسیده با صراحت اعلام نموده همچنان تحریم
ازدواج با محارم و اقارب منحصر در زن پدر است ...
منشی بیت العدل می نویسد:
"در این نامه شما راجع به محدودیت های حاکم بر ازدواج با اقارب سوای موردی که
ازدواح با زن پدر را ممنوع می سازد سوال کرده ایدبیت العدل اعظم همچنین خواسته اند
به اطلاع شما برسانیم که آن معهد اعلی هنوز موقعیت را برای صدور قوانین تکمیلی
راجع به ازدواج با اقارب مقتضی نمی داند" !
وادامه می دهد:
"بنا بر این تصمیم گیری در این مورد به عهده خود نفوس مومنه محول شد..."!
(به نقل از کتاب "انوار هدایت صفحه 487 حکم 1289 در موضوع ازدواج بین فامیلی)
بنا بر این بیت العدل نه تنها حکم اقدس در مورد انحصار حرمت ازدواج با اقارب به زن پدر
را تایید کرده و همچنان آن را جاری شمرده و می گوید هنوز زمان تغییر آن نرسیده بلکه
کار را به خود بهائیان واگذار نموده است که طبق شرایط شخصی و محیطی و اقتضائی
عمل نمایند به نوعی که آبروی بهائیت مخدوش نشود!
**************
سوالات پژوهشی که برای پژوهشگران مطرح می شود:
1-در میان محارم و اقارب زن پدر چه ویژگی دارد که فقط ازدواج با اوحرام است؟
2- چرا خود میرزا تکلیف ازدواج با سایر محارم را مشخص ننموده و موصوع را به بیت
العدل ارجاع داده است؟
3-آیا می توان نتیجه گرفت از زمان تالیف کتاب اقدس تا زمان تاسیس بیت العدل (دوره
بهاءالله و عبدالبها و شوقی و مدتی پس از آن تا تشکیل بیت العدل در 1963)
(حداقل هفتاد سال) ازدواح با محارم بجز زن پدر طبق متون منعی نداشته است؟
4-چرا بیت العدل با وجود فشارهائی که در این موضوع بر بهائیان بوده هنوز موقعیت را
برای صدور قوانین تکمیلی راجع به ازدواج با اقارب مقتضی نمی داندو از آغاز شروع به
کار تا زمان حاضر (نزدیک پنجاه سال) همچنان از میان اقارب فقط ازدواج با زن پدر را
حرام شمرده است؟!
5-آیا عبارت بیت العدل که "تصمیم گیری در این مورد به عهده خود نفوس مومنه محول
شد"به معنای جواز ازدواج با محارم و اقارب نیست که هر کس خودش تصمیم بگیرد و
اقدام کند که اگر با اقاربش ازدواج کرد هیچ کار قبیح و حرامی طبق نصوص بهائی مرتکب
نشده است؟!!
در کتاب اقدس با عبارت کوتاه "قد حرمت علیکم ازواج آبائکم " فقط ازدواج با "زن پدر "
تحریم شده و از تحریم ازدواج با سایر محارم سخنی گفته نشده است.این موصوع تبدیل
به جنجال بزرگی شده است مبنی بر اینکه چون در کتاب اقدس فقط ازدواح با زن پدر
تحریم شده پس بهائیان ازدواج با محارم مثل خواهر و مادر و خواهر زاده و برادر زاده و
خاله و عمه و ... را حرام ندانسته و به این کار مبادرت می ورزند ...
در مقابل بهائیان نیز خشمگینانه این موضوع را رد کرده و می گویند این یک اتهام بی
اساس است و آنها به چنین کاری مبادرت نمی ورزند و تا آنجا که تحقیق شده این
سخن آنها هم نادرست نیست و جز چند گزارش محدود ،چنین عرفی در میان بهائیان
ایران گزارش نشده است.
اما پژوهشگران متون ،به صرف عدم گزارش ازدواج با محارم در میان بهائیان ،نمی توانند
نتیجه بگیرند که ازدواج با محارم بجز زن پدر در بهائیت مجاز نباشد زیرا باید دید متون
بهائی در این زمینه چه می گوید.
تا آنجا که بنده تحقیق نموده ام جناب میرزا (بهاءالله) در کتاب های دیگرش چیزی که
ناسخ یا ناقض عبارت اقدس باشد بیان ننموده و تحریم ازدواج با محارم را صراحتا منحصر
در "زن پدر " اعلام نموده است. به نقل کتاب "گنجینه حدود و احکام " ،فرزند او عباس
عبدالبها که نقش مبین متون را دارد در پاسخ اعتراضات به امر بهائی در این موضوع
بطور کلی حرف زده و گفته است که از این عبارت اقدس بر نمی آید که ازدواج با محارم
به این یکی منحصر باشد اما خود او به هیچ متن و عبارتی در آثار پدرش که مکمل این
عبارت باشد اشاره ای نمی کند و می گوید تعیین تکلیف در این زمینه به بیت العدل راجع
است!
از شوقی افندی نیز سخنی بر خلاف این مطلب مشاهده نشد.پژوهش را ادامه می
دهیم تا ببینیم سر انجام تکلیف ازدواج با محارم چه می شود؟
بیت العدل فعلی در سال 1963 ایحاد می شود .پس در طول این حدود هفتاد سال
همچنان حرمت ازدواح با محارم منحصر به ازدواج با زن پدر است که در اقدس آمده و هیچ
چیزی به آن اضافه نشده است.
به سراغ بیت العدل می رویم که مطلب به او ارجاع شده تا ببینیم چه تصمیمی گرفته و
تکلیف را به چه نحو مشخص نموده است؟(فعلا به اختلافات و دسته بندی های پس از
شوقی در مورد قانونی نبودن بیت العدل فعلی که بدون ولی امر فاقد مشروعیت است
،کاری نداریم)
اما بیت العدل حدود هیجده سال بعد یعنی در 15 ژانویه سال 1981 در پاسخ سوال
یکی از بهائیان که از ازدواج بین فامیلی پرسیده با صراحت اعلام نموده همچنان تحریم
ازدواج با محارم و اقارب منحصر در زن پدر است ...
منشی بیت العدل می نویسد:
"در این نامه شما راجع به محدودیت های حاکم بر ازدواج با اقارب سوای موردی که
ازدواح با زن پدر را ممنوع می سازد سوال کرده ایدبیت العدل اعظم همچنین خواسته اند
به اطلاع شما برسانیم که آن معهد اعلی هنوز موقعیت را برای صدور قوانین تکمیلی
راجع به ازدواج با اقارب مقتضی نمی داند" !
وادامه می دهد:
"بنا بر این تصمیم گیری در این مورد به عهده خود نفوس مومنه محول شد..."!
(به نقل از کتاب "انوار هدایت صفحه 487 حکم 1289 در موضوع ازدواج بین فامیلی)
بنا بر این بیت العدل نه تنها حکم اقدس در مورد انحصار حرمت ازدواج با اقارب به زن پدر
را تایید کرده و همچنان آن را جاری شمرده و می گوید هنوز زمان تغییر آن نرسیده بلکه
کار را به خود بهائیان واگذار نموده است که طبق شرایط شخصی و محیطی و اقتضائی
عمل نمایند به نوعی که آبروی بهائیت مخدوش نشود!
**************
سوالات پژوهشی که برای پژوهشگران مطرح می شود:
1-در میان محارم و اقارب زن پدر چه ویژگی دارد که فقط ازدواج با اوحرام است؟
2- چرا خود میرزا تکلیف ازدواج با سایر محارم را مشخص ننموده و موصوع را به بیت
العدل ارجاع داده است؟
3-آیا می توان نتیجه گرفت از زمان تالیف کتاب اقدس تا زمان تاسیس بیت العدل (دوره
بهاءالله و عبدالبها و شوقی و مدتی پس از آن تا تشکیل بیت العدل در 1963)
(حداقل هفتاد سال) ازدواح با محارم بجز زن پدر طبق متون منعی نداشته است؟
4-چرا بیت العدل با وجود فشارهائی که در این موضوع بر بهائیان بوده هنوز موقعیت را
برای صدور قوانین تکمیلی راجع به ازدواج با اقارب مقتضی نمی داندو از آغاز شروع به
کار تا زمان حاضر (نزدیک پنجاه سال) همچنان از میان اقارب فقط ازدواج با زن پدر را
حرام شمرده است؟!
5-آیا عبارت بیت العدل که "تصمیم گیری در این مورد به عهده خود نفوس مومنه محول
شد"به معنای جواز ازدواج با محارم و اقارب نیست که هر کس خودش تصمیم بگیرد و
اقدام کند که اگر با اقاربش ازدواج کرد هیچ کار قبیح و حرامی طبق نصوص بهائی مرتکب
نشده است؟!!
-
- پست: 6
- تاریخ عضویت: یکشنبه 27 مرداد 1387, 7:48 pm
باسلام بر یاس گرامی
من مقاله شما را مطالعه نمودم و مطلبی به ذهنم آمد که آنرا بیان می نمایم و از شما خواهشمندم آنرا بررسی نموده و نتیجه را بازگو نمایید.
با توجه به متن کتاب ادیبانه تنبیه النائمین جناب بهاءالله دختر خود را به عنوان کنیز به نزد برادرشان جناب ازل می فرستند.
از آنجایی که میدانیم کنیز با صاحب خود محرم میشود و حتی میتواند از او بچه دار نیز گردد ، آیا این شبهه بوجود نمی آید که شاید حضرت بهاء حداقل برادر زاده را از دایره محارم خارج نموده باشند؟
من مقاله شما را مطالعه نمودم و مطلبی به ذهنم آمد که آنرا بیان می نمایم و از شما خواهشمندم آنرا بررسی نموده و نتیجه را بازگو نمایید.
با توجه به متن کتاب ادیبانه تنبیه النائمین جناب بهاءالله دختر خود را به عنوان کنیز به نزد برادرشان جناب ازل می فرستند.
از آنجایی که میدانیم کنیز با صاحب خود محرم میشود و حتی میتواند از او بچه دار نیز گردد ، آیا این شبهه بوجود نمی آید که شاید حضرت بهاء حداقل برادر زاده را از دایره محارم خارج نموده باشند؟
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
با عرض ارادت خدمت ساحل
در پاسخ به سوال شما چند گزینه متصور است:
1- بهاءالله مطابق نص اقدس ازدواج با اقارب (به استثنای زن پدر) را حرام نمی دانسته
لذا دخترش را برای یحیی صبح ازل (برادرش)فرستاده زیرا ازدواج عمو با برادر زاده از نظر
اقدس منعی نداشته است.
2-بر اساس مانع نداشتن بکار گیری دختر بکر به عنوان کنیز یا خدمتکار در کتاب
اقدس (من اتخذ بکرا لخدمته فلا باس علیه)،دختر را به یحیی صبح ازل پیشکش کرده
است تا به عنوان کنیز همه گونه در خدمت او باشد.
3-می خواسته بطور عملی به رهبر بابیه یعنی صبح ازل بگوید احکام باب نسخ شده و
دیگر ازدواح با اقارب از تحریم در آمده است.
4-تصمیم داشته رابطه اش را با یک ازدواح فامیلی ( آن هم از نوع ازدواج با اقارب ) با
صبح ازل بیشتر کند تا از فشار مخالفان بابی اش (که در میان مریدان یحیی زیاد بودند )
بر خود بکاهد.
5- می خواسته یک عنصر نفوذی در خانه رهبر بابیه داشته باشد و چون از نظر او ازدواج
با اقارب منعی نداشته با پیشکش کردن دختر این منظور را عملی کرده است...
اما چون یحیی دست او را خوانده به شدت با این کار او مخالفت کرده و دختر را پس
فرستاده و گفته این کار در بابیه ودر کتاب بیان اجازه داده نشده است...
والله اعلم بحقایق الامور!
در پاسخ به سوال شما چند گزینه متصور است:
1- بهاءالله مطابق نص اقدس ازدواج با اقارب (به استثنای زن پدر) را حرام نمی دانسته
لذا دخترش را برای یحیی صبح ازل (برادرش)فرستاده زیرا ازدواج عمو با برادر زاده از نظر
اقدس منعی نداشته است.
2-بر اساس مانع نداشتن بکار گیری دختر بکر به عنوان کنیز یا خدمتکار در کتاب
اقدس (من اتخذ بکرا لخدمته فلا باس علیه)،دختر را به یحیی صبح ازل پیشکش کرده
است تا به عنوان کنیز همه گونه در خدمت او باشد.
3-می خواسته بطور عملی به رهبر بابیه یعنی صبح ازل بگوید احکام باب نسخ شده و
دیگر ازدواح با اقارب از تحریم در آمده است.
4-تصمیم داشته رابطه اش را با یک ازدواح فامیلی ( آن هم از نوع ازدواج با اقارب ) با
صبح ازل بیشتر کند تا از فشار مخالفان بابی اش (که در میان مریدان یحیی زیاد بودند )
بر خود بکاهد.
5- می خواسته یک عنصر نفوذی در خانه رهبر بابیه داشته باشد و چون از نظر او ازدواج
با اقارب منعی نداشته با پیشکش کردن دختر این منظور را عملی کرده است...
اما چون یحیی دست او را خوانده به شدت با این کار او مخالفت کرده و دختر را پس
فرستاده و گفته این کار در بابیه ودر کتاب بیان اجازه داده نشده است...
والله اعلم بحقایق الامور!
-
- پست: 6
- تاریخ عضویت: یکشنبه 27 مرداد 1387, 7:48 pm
با سپاس از یاس ظریف
به نکات جالبی اشاره شده است.
با توجه به آنچه شما فرمودید:
« در مقابل بهائیان نیز خشمگینانه این موضوع را رد کرده و می گویند این یک اتهام بی
اساس است و آنها به چنین کاری مبادرت نمی ورزند و تا آنجا که تحقیق شده این
سخن آنها هم نادرست نیست و جز چند گزارش محدود ،چنین عرفی در میان بهائیان
ایران گزارش نشده است. »
دیگر نیازی نیست تا همراهان دیانت بهایی از طرح این مساله خشمگین گردند چرا که
این سنت را حضرت بهاء پایه نهاده اند.
به نکات جالبی اشاره شده است.
با توجه به آنچه شما فرمودید:
« در مقابل بهائیان نیز خشمگینانه این موضوع را رد کرده و می گویند این یک اتهام بی
اساس است و آنها به چنین کاری مبادرت نمی ورزند و تا آنجا که تحقیق شده این
سخن آنها هم نادرست نیست و جز چند گزارش محدود ،چنین عرفی در میان بهائیان
ایران گزارش نشده است. »
دیگر نیازی نیست تا همراهان دیانت بهایی از طرح این مساله خشمگین گردند چرا که
این سنت را حضرت بهاء پایه نهاده اند.
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
در یکی از سایت ها مطلبی در این موضوع از فردی بهائی به نام کوشا
آمده که خواسته است به نحوی ازدواج با محارم را توجیه نماید.خلاصه سخن او این
است:
1-مخالفان دین بهائی آیه مبارك را تحریف كرده و از آیه استنباط كرده كه (حرمت ازدواج
با محارم منحصر به زنان پدر است در حالی كه در این حكم اشاره به سایر محارم نشده
و از این نمیتوان استنباط كرد كه تحریم منحصر به زنان پدر است.
2-روش كلی حضرت بهاءالله در وضع قوانین چنین بوده كه اصل حكم را بیان فرموده و
فروعات را به بیت العدل اعظم راجع فرموده. جناب زین المقربین در مورد حلیت و حرمت
نكاح اقارب سئوال كرده در جوابش حضرت بهاءالله چنین فرموده «در این امور هم به
امنای بیت العدل راجع است» (سوال 50 از رساله سوال و جواب) تعیین حدود محارم را
بیت العدل اعظم تعیین خواهد كرد و در مورد حد زنا و لواط و سارق و مقادیر آن نیز
فرموده تعیین مقادیر حد به بیت العدل راجع است (سوال 49) لذا ملاحظه میشود كه
حرمت ازدواج منحصر به زنان پدر نیست و یا نمیتوان از این آیه استنباط كرد كه چون در
ادامه آیه مطلبی در این باره ذكر نشده دلیل بر این است كه ازدواج با بقیه محارم حلال
است و كلاً این نوع تصور شایسته عالم انسانی نیست كه خود را آنچنان پست و حقیر
شمارد كه در فكر ازدواج با خواهر و مادر و دختر خود باشد در عالم حیوان شاید مصداق
داشته باشد ولی در عالم انسانی بسیار بعید است مگر از افرادی كه در نهایت توحش
و حیوانیت باشند از نظر شارع بهائی تحریم محارم از بدیهیات است و نمونههای آن را
میتوان در آثار مباركه زیارت كرد.
****************************************
جناب کوشا آنقدر از متون بهائی بی اطلاع بوده اند که نمی دانند خود
بیت العدل که مرجع تعیین انحصار یا عدم انحصار تحریم ازدواج با اقارب به زن پدر است
صراحتا اعلام کرده است که:
"تصمیم گیری در این مورد به عهده خود نفوس مومنه محول شد..."!
و منشی بیت العدل گفته است:
"در این نامه شما راجع به محدودیت های حاکم بر ازدواج با اقارب سوای موردی که
ازدواح با زن پدر را ممنوع می سازد سوال کرده ایدبیت العدل اعظم همچنین خواسته اند
به اطلاع شما برسانیم که آن معهد اعلی هنوز موقعیت را برای صدور قوانین تکمیلی
راجع به ازدواج با اقارب مقتضی نمی داند" !
("انوار هدایت صفحه 487 حکم 1289 در موضوع ازدواج بین فامیلی)
بنابر این ایراد تهمت از سوی کوشا به مخالفان بهائی که به تحریف حکم اقدس پرداخته
اند و بیان این مطلب که تحریم ازدواح با اقارب در بهائیت منحصر به زن پدر نیست ،امری
یاوه و فرافکنی است و بهتر است کوشاها اول بروند متون خود را بخوانند بعد به دفاع از
بهائیت برخیزند و به دیگران تهمت تحریف زنند.
وقتی خود بهاءالله حرمت را منحصر در زن پدر می داند و تفصیل را به بیت العدل ارجاع
می دهد و بیت العدل هم می گوید موضوع به خود بهائیان ارجاع شده که هر طور
خواستند عمل کنند و شرایط برای تکمیل دایره تحریم ازدواج با اقارب بجز زن پدر هنوز
فراهم نیست ،ایشان چکاره اند که می گویند سایر اقارب هم در دایره تحریم می
گنجند؟!
آیا کوشا نقش بهاءالله را دارد که حکم اقدس را عوض یا تکمیل نماید یا به جای بیت
العدل نشسته است؟!
اما با این حرف کوشا موافقیم و از قول ایشان این مطلب را خطاب به بیت العدل می
گوئیم که:
"كلاً این نوع تصور شایسته عالم انسانی نیست كه خود را آنچنان پست و حقیر شمارد
كه در فكر ازدواج با خواهر و مادر و دختر خود باشد در عالم حیوان شاید مصداق داشته
باشد ولی در عالم انسانی بسیار بعید است مگر از افرادی كه در نهایت توحش و
حیوانیت باشند ...."!!
و در باره این گفته شان که : "از نظر شارع بهائی تحریم محارم از بدیهیات است و
نمونههای آن را میتوان در آثار مباركه زیارت كرد"
طلب مدرک می کنیم و می گوئیم وقتی بیت العدل صراحتا گفته هنوز تحریم منحصر در
زن پدر است و کار به خود افراد بهائی واگذار شده دیگر به چه دلیلی می گوئید "از نظر
شارع بهائی تحریم محارم از بدیهیات است" یعنی بیت العدل خبر ندارد و شما خبر
دارید؟!
معلوم است افراد بیسوادی که به دفاع اینگونه می پردازند قصد بد نام کردن خود بهائیان
را دارند تا آنها را به بی اطلاعی از متون بهائی نسبت دهند...
آمده که خواسته است به نحوی ازدواج با محارم را توجیه نماید.خلاصه سخن او این
است:
1-مخالفان دین بهائی آیه مبارك را تحریف كرده و از آیه استنباط كرده كه (حرمت ازدواج
با محارم منحصر به زنان پدر است در حالی كه در این حكم اشاره به سایر محارم نشده
و از این نمیتوان استنباط كرد كه تحریم منحصر به زنان پدر است.
2-روش كلی حضرت بهاءالله در وضع قوانین چنین بوده كه اصل حكم را بیان فرموده و
فروعات را به بیت العدل اعظم راجع فرموده. جناب زین المقربین در مورد حلیت و حرمت
نكاح اقارب سئوال كرده در جوابش حضرت بهاءالله چنین فرموده «در این امور هم به
امنای بیت العدل راجع است» (سوال 50 از رساله سوال و جواب) تعیین حدود محارم را
بیت العدل اعظم تعیین خواهد كرد و در مورد حد زنا و لواط و سارق و مقادیر آن نیز
فرموده تعیین مقادیر حد به بیت العدل راجع است (سوال 49) لذا ملاحظه میشود كه
حرمت ازدواج منحصر به زنان پدر نیست و یا نمیتوان از این آیه استنباط كرد كه چون در
ادامه آیه مطلبی در این باره ذكر نشده دلیل بر این است كه ازدواج با بقیه محارم حلال
است و كلاً این نوع تصور شایسته عالم انسانی نیست كه خود را آنچنان پست و حقیر
شمارد كه در فكر ازدواج با خواهر و مادر و دختر خود باشد در عالم حیوان شاید مصداق
داشته باشد ولی در عالم انسانی بسیار بعید است مگر از افرادی كه در نهایت توحش
و حیوانیت باشند از نظر شارع بهائی تحریم محارم از بدیهیات است و نمونههای آن را
میتوان در آثار مباركه زیارت كرد.
****************************************
جناب کوشا آنقدر از متون بهائی بی اطلاع بوده اند که نمی دانند خود
بیت العدل که مرجع تعیین انحصار یا عدم انحصار تحریم ازدواج با اقارب به زن پدر است
صراحتا اعلام کرده است که:
"تصمیم گیری در این مورد به عهده خود نفوس مومنه محول شد..."!
و منشی بیت العدل گفته است:
"در این نامه شما راجع به محدودیت های حاکم بر ازدواج با اقارب سوای موردی که
ازدواح با زن پدر را ممنوع می سازد سوال کرده ایدبیت العدل اعظم همچنین خواسته اند
به اطلاع شما برسانیم که آن معهد اعلی هنوز موقعیت را برای صدور قوانین تکمیلی
راجع به ازدواج با اقارب مقتضی نمی داند" !
("انوار هدایت صفحه 487 حکم 1289 در موضوع ازدواج بین فامیلی)
بنابر این ایراد تهمت از سوی کوشا به مخالفان بهائی که به تحریف حکم اقدس پرداخته
اند و بیان این مطلب که تحریم ازدواح با اقارب در بهائیت منحصر به زن پدر نیست ،امری
یاوه و فرافکنی است و بهتر است کوشاها اول بروند متون خود را بخوانند بعد به دفاع از
بهائیت برخیزند و به دیگران تهمت تحریف زنند.
وقتی خود بهاءالله حرمت را منحصر در زن پدر می داند و تفصیل را به بیت العدل ارجاع
می دهد و بیت العدل هم می گوید موضوع به خود بهائیان ارجاع شده که هر طور
خواستند عمل کنند و شرایط برای تکمیل دایره تحریم ازدواج با اقارب بجز زن پدر هنوز
فراهم نیست ،ایشان چکاره اند که می گویند سایر اقارب هم در دایره تحریم می
گنجند؟!
آیا کوشا نقش بهاءالله را دارد که حکم اقدس را عوض یا تکمیل نماید یا به جای بیت
العدل نشسته است؟!
اما با این حرف کوشا موافقیم و از قول ایشان این مطلب را خطاب به بیت العدل می
گوئیم که:
"كلاً این نوع تصور شایسته عالم انسانی نیست كه خود را آنچنان پست و حقیر شمارد
كه در فكر ازدواج با خواهر و مادر و دختر خود باشد در عالم حیوان شاید مصداق داشته
باشد ولی در عالم انسانی بسیار بعید است مگر از افرادی كه در نهایت توحش و
حیوانیت باشند ...."!!
و در باره این گفته شان که : "از نظر شارع بهائی تحریم محارم از بدیهیات است و
نمونههای آن را میتوان در آثار مباركه زیارت كرد"
طلب مدرک می کنیم و می گوئیم وقتی بیت العدل صراحتا گفته هنوز تحریم منحصر در
زن پدر است و کار به خود افراد بهائی واگذار شده دیگر به چه دلیلی می گوئید "از نظر
شارع بهائی تحریم محارم از بدیهیات است" یعنی بیت العدل خبر ندارد و شما خبر
دارید؟!
معلوم است افراد بیسوادی که به دفاع اینگونه می پردازند قصد بد نام کردن خود بهائیان
را دارند تا آنها را به بی اطلاعی از متون بهائی نسبت دهند...
-
- فعّال
- پست: 216
- تاریخ عضویت: دوشنبه 23 مرداد 1385, 2:04 pm
قسمت بیست و ششم : همه نجاسات جهان پاک شد!!
هر نجاست و ناپاکی که در جهان بود به یمن طلوع میرزا ، پاک و طاهر گردید!
این عبارت اقدس است:
"قد انغمست الاشیاء فی بحر الطهاره فی اول الرضوان اذ تجلینا علی من
فی الامکان..."
در اول ماه رضوان که ما بر اهل امکان تجلی کردیم ،همه اشیاء در دریای
پاکی و طهارت وارد شدند ...!
لذا در بهائیت مطابق این حکم،هیچ چیز نجسی وجود ندارد یعنی ادرار و مدفوع انسان و
حیوان و خون و شراب و مردار انسان و حیوان و...همه پاک هستندو دیگر نباید آنها را
نجاست خواند زیرا به میمنت ظهور جناب میرزا در اول ماه رضوان،اصلا نام نجاست از روی
همه اشیاء نجس بر داشته شد و همه در دریای طهارت و پاکی غوطه ور شدند...!
و طبیعتا کسانی هم که بدلیل عدم رعایت این نجاست و پاکی ،نجس بودند (مثل
مشرکین) به تبع پاک شدن همه نجاسات،آنها هم پاک شدند!
پس نه تنها حکم نا پاک بودن از همه نجاسات برداشته شد بلکه حکم ناپاکی از
مشرکین و ملل دیگر هم برداشته شد و آنها هم پاک گشتند.این هم عبارت اقدس در
این زمینه:
"و کذلک رفع الله حکم دون الطهاره عن کل الاشیاءو عن ملل اخری موهبه
من الله..."
و بدینگونه خداوند حکم عدم پاکی را از همه اشیا ء و نیز ملل دیگر
برداشت تا بر شما موهبتی کرده باشد...!
در واقع برای آنکه جوابی به پرسشگران از این حکم عجیب بدهد دلیل این حکم را از
جانب خدا _که تا به حال توسط همه پیامبرانش اینها را نجس اعلام کرده بود - یک
"هدیه و موهبت از ناحیه خدا برای مردم "اعلام می نماید!
سپس در ادامه این موهبت الهی ( یعنی پاک شدن یکباره همه نجس ها)شگفتی
دیگر را رقم می زند و اختصاصا از آب نطفه (منی )نام می برد و می گوید :
به خاطر مهربانی خدا بر مردمان ،خدا وند حکم به پاک و طاهر شدن منی داد .بروید و با
روح و ریحان خدا را بخاطر این مرحمت شکر کنید!
متن اقدس:
"قد حکم الله بالطهاره علی ماءالنطفه رحمه من عنده علی البریه اشکروه
بالروح و الریحان..."
اما چرک ها و مکروهات (اوساخ)را دستور می دهد سه بار با آبی که به
خاطر هوا تغییر نکرده بشویند!
***************
پژوهشگر در اقدس با این متن ها به این پرسش ها می رسد:
1-در اول رضوان چه اتفاق فیزیکی و شیمیائی در عالم رخ داد که همه نجاسات پاک
شدند؟!
2-آیا بهائی در برخورد با ادرار و مدفوع و مردار و سایر نجاساتی که حالا پاک اعلام
شده پرهیزی دارد ؟!
و آیا آلودگی به این نجاسات را بد نمی شمرد( چون آنها پاکند و هر حکمی که بر سایر
پاک ها می شود بر اینها هم جاری می کند)؟
3-وقتی همه نجاسات پاک شدند چکیدن قطره خون و منی و ادرار بر لباس و بدن مثل
چکیدن آب و آب میوه می شود و اشکالی در بدن و لباس ایجاد نمی کند؟!
4-اگر حکم پاک بودن این نجاسات ،مرحمت و موهبت خدائی است این خدا چرا با امم
قبل این مهربانی را نکرده و اینقدر آنها را بخاطر رعایت حد نجاست و پاکی به زحمت
انداخته است؟!
5- چرک ها(اوساخ)چه پلیدی دارند که باید سه بار با آب شسته شوند اما نجاسات این
پلیدی را ندارند و حکم شستن برای آنها ذکر نشده است؟!
6- آیا با امثال این احکام شگفت ، بنیاد خداپرستی ویران نمی شود زیرا هر عاقلی با
شنیدن این احکام با خود می گوید:
این جناب خدا چه خدائی است که شش هزار سال با نجاست و پاکی مردم را سرکار
گذاشته و یکباره دلش به رحم آمده و همه را پاک اعلام نموده است؟!
7-گیرم که اقدس بگوید همه قاذورات و نجاسات پاکند آیا دانش جدید هم این ها راپاک
می داند؟!
آیا در بیمارستانها با لباس و ملحفه های بیماران که آلوده به خون و نجاسات است
برخورد پاکی و عدم آلودگی می کنند؟!
هر نجاست و ناپاکی که در جهان بود به یمن طلوع میرزا ، پاک و طاهر گردید!
این عبارت اقدس است:
"قد انغمست الاشیاء فی بحر الطهاره فی اول الرضوان اذ تجلینا علی من
فی الامکان..."
در اول ماه رضوان که ما بر اهل امکان تجلی کردیم ،همه اشیاء در دریای
پاکی و طهارت وارد شدند ...!
لذا در بهائیت مطابق این حکم،هیچ چیز نجسی وجود ندارد یعنی ادرار و مدفوع انسان و
حیوان و خون و شراب و مردار انسان و حیوان و...همه پاک هستندو دیگر نباید آنها را
نجاست خواند زیرا به میمنت ظهور جناب میرزا در اول ماه رضوان،اصلا نام نجاست از روی
همه اشیاء نجس بر داشته شد و همه در دریای طهارت و پاکی غوطه ور شدند...!
و طبیعتا کسانی هم که بدلیل عدم رعایت این نجاست و پاکی ،نجس بودند (مثل
مشرکین) به تبع پاک شدن همه نجاسات،آنها هم پاک شدند!
پس نه تنها حکم نا پاک بودن از همه نجاسات برداشته شد بلکه حکم ناپاکی از
مشرکین و ملل دیگر هم برداشته شد و آنها هم پاک گشتند.این هم عبارت اقدس در
این زمینه:
"و کذلک رفع الله حکم دون الطهاره عن کل الاشیاءو عن ملل اخری موهبه
من الله..."
و بدینگونه خداوند حکم عدم پاکی را از همه اشیا ء و نیز ملل دیگر
برداشت تا بر شما موهبتی کرده باشد...!
در واقع برای آنکه جوابی به پرسشگران از این حکم عجیب بدهد دلیل این حکم را از
جانب خدا _که تا به حال توسط همه پیامبرانش اینها را نجس اعلام کرده بود - یک
"هدیه و موهبت از ناحیه خدا برای مردم "اعلام می نماید!
سپس در ادامه این موهبت الهی ( یعنی پاک شدن یکباره همه نجس ها)شگفتی
دیگر را رقم می زند و اختصاصا از آب نطفه (منی )نام می برد و می گوید :
به خاطر مهربانی خدا بر مردمان ،خدا وند حکم به پاک و طاهر شدن منی داد .بروید و با
روح و ریحان خدا را بخاطر این مرحمت شکر کنید!
متن اقدس:
"قد حکم الله بالطهاره علی ماءالنطفه رحمه من عنده علی البریه اشکروه
بالروح و الریحان..."
اما چرک ها و مکروهات (اوساخ)را دستور می دهد سه بار با آبی که به
خاطر هوا تغییر نکرده بشویند!
***************
پژوهشگر در اقدس با این متن ها به این پرسش ها می رسد:
1-در اول رضوان چه اتفاق فیزیکی و شیمیائی در عالم رخ داد که همه نجاسات پاک
شدند؟!
2-آیا بهائی در برخورد با ادرار و مدفوع و مردار و سایر نجاساتی که حالا پاک اعلام
شده پرهیزی دارد ؟!
و آیا آلودگی به این نجاسات را بد نمی شمرد( چون آنها پاکند و هر حکمی که بر سایر
پاک ها می شود بر اینها هم جاری می کند)؟
3-وقتی همه نجاسات پاک شدند چکیدن قطره خون و منی و ادرار بر لباس و بدن مثل
چکیدن آب و آب میوه می شود و اشکالی در بدن و لباس ایجاد نمی کند؟!
4-اگر حکم پاک بودن این نجاسات ،مرحمت و موهبت خدائی است این خدا چرا با امم
قبل این مهربانی را نکرده و اینقدر آنها را بخاطر رعایت حد نجاست و پاکی به زحمت
انداخته است؟!
5- چرک ها(اوساخ)چه پلیدی دارند که باید سه بار با آب شسته شوند اما نجاسات این
پلیدی را ندارند و حکم شستن برای آنها ذکر نشده است؟!
6- آیا با امثال این احکام شگفت ، بنیاد خداپرستی ویران نمی شود زیرا هر عاقلی با
شنیدن این احکام با خود می گوید:
این جناب خدا چه خدائی است که شش هزار سال با نجاست و پاکی مردم را سرکار
گذاشته و یکباره دلش به رحم آمده و همه را پاک اعلام نموده است؟!
7-گیرم که اقدس بگوید همه قاذورات و نجاسات پاکند آیا دانش جدید هم این ها راپاک
می داند؟!
آیا در بیمارستانها با لباس و ملحفه های بیماران که آلوده به خون و نجاسات است
برخورد پاکی و عدم آلودگی می کنند؟!
-
- Site Admin
- پست: 98
- تاریخ عضویت: یکشنبه 28 خرداد 1385, 3:38 pm
- تماس:
با سلام و عرض تسلیت به مناسبت ابام شهادت امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یاران باوفای ایشان
یکی از کاربران سایت سوالی در مورد یکی از احکام کتاب اقدس پرسیده است که مناسب دیدیم در اینجا قرار دهیم تا کاربران گرامی در مورد آن اظهار نظر کنند.
ایشان نوشته اند:
هيچ كس حق ندارد بر حاكمان و زمامداران مردم اعتراض كند ايشان را بدانچه نزدشان است واگذاريد و به دل ها توجه كنيد
کتاب مستطاب اقدس ص 93
__________________________________________________________________
سلام . می خواستم اولا سندیت این جمله رو بگید که درست هست یا نه؟
دیگه اینکه منظور از این جمله دقیقا چیه. شرح حکم رو بگید
متشکرم
یکی از کاربران سایت سوالی در مورد یکی از احکام کتاب اقدس پرسیده است که مناسب دیدیم در اینجا قرار دهیم تا کاربران گرامی در مورد آن اظهار نظر کنند.
ایشان نوشته اند:
هيچ كس حق ندارد بر حاكمان و زمامداران مردم اعتراض كند ايشان را بدانچه نزدشان است واگذاريد و به دل ها توجه كنيد
کتاب مستطاب اقدس ص 93
__________________________________________________________________
سلام . می خواستم اولا سندیت این جمله رو بگید که درست هست یا نه؟
دیگه اینکه منظور از این جمله دقیقا چیه. شرح حکم رو بگید
متشکرم
-
- پست: 16
- تاریخ عضویت: یکشنبه 17 آذر 1387, 12:55 am
اوّلين فقره از كتاب مستطاب اقدس
الله ابهي. نعيم هستم و بهاييام. اوّلين فقره از كتاب مستطاب اقدس:
قسمت اوّل كتاب مستطاب اقدس:
بسمه الحاكم علي ما كان و ما يكون
انّ اوّل ما كتب الله علي العباد عرفان مشرق وحيه و مطلع امره الّذي كان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق من فاز به قد فاز بكلّ الخير و الّذي منع انّه من اهل الضّلال و لو يأتي بكلّ الاعمال. اذا فزتم بهذا المقام الاسني و الافق الاعلي ينبغي لكلّ نفس ان يتّبع ما امر به من لدي المقصود لانّهما معاً لايقبل احدهما دون الاخر هذا ما حكم به مطلع الالهام.
مضمون بيان مبارك به فارسي: به نام خداوندي كه فرمانرواي جميع موجودات در گذشته بود و فرمانرواي جميع موجوداتي است كه پس از اين به وجود خواهند آمد. اوّلين چيزي كه خداوند بر بندگان خود فرض و واجب فرموده، آنست كه محلّ تابش انوار وحي او را بشناسند و عارف شوند به محلّ طلوع امر او. اين مشرق وحي و مطلع امر كسي است كه قائم مقام ذات خداست در عالم امر و در عالم خلق. كسي كه به اين موهبت فائز شد و مشرق وحي و مطلع امر الهي را كه قائم مقام ذات حق است، شناخت، به كلّ خير فائز شده است و كسي كه از اين موهبت محروم ماند، چنين كسي از گمراهان است؛ اگر چه به جميع اعمال نيك عامل باشد. وقتي كه فائز شديد به اين مرتبهي بلند روشن و بالا رفتيد به طرف اين آسمان بلندمرتبه، سزاوار است براي هر فردي كه پيروي كند آنچه را كه مأمور شده است به آن از طرف خداوند.
در اين فقره چند نكته را بايد مورد بررسي قرار دهيم: حضرت بهاءالله ميفرمايند كه اوّلين فريضهاي كه خداوند بر بندگان خود واجب فرموده، اينست كه مظهر ظهور الهي (پيامبر) زمان خود را بشناسند. در اين بيان مبارك، «مشرق وحي» و «مطلع امر» خداوند، همان مظاهر ظهور الهي (پيامبران) هستند. قبل از توضيحِ اين دو اصطلاح بايستي يك اعتقاد اهل بهاء توضيح داده شود. حضرت بهاءالله ميفرمايند كه ذات خداوند غيرقابل درك است؛ يعني اينكه ما نبايد از خداوند تصويري مثلاً به صورت يك انسان داشته باشيم و به طور كلّي مخلوق، قادر به درك خالقش نيست؛ مثلاً وجود نجّار براي ميزِ ساختهشده، قابل درك نيست. حال براي شناخت خدا، آن خير مطلق و ذات غيب منيع لايدرك بايد چه كنيم؟ در اينجاست كه مظاهر ظهور نقش خود را بازي ميكنند. كلمهي ظهور به معني آشكار شدن يا نشان دادن چيزي است كه پنهان بوده. مظاهر ظهور الهي همان وجودات مقدّسي هستند كه براي نوع بشر كلام و مشيّت الهي را آشكار مينمايند؛ به اين ترتيب وقتي به كلام آنها گوش ميدهيم، نداي الهي را اجابت كردهايم. مثالي از عالم مادّي وجود دارد كه به ما كمك ميكند تا مفهوم مظهر ظهور الهي را آنگونه كه حضرت بهاءالله آموزش دادهاند، درك كنيم: در اين عالم، خورشيد منبعِ تمام حرارت و روشنايي است. بدون آن زندگي بر روي كرهي زمين غيرممكن است؛ با اين حال خورشيد به نفسه هيچگاه به زمين نزول نميكند و ما اگر سعي كنيم به آن نزديك شويم، از بين ميرويم؛ ولي فرض كنيد يك آينهي پاك داريم و آن را مقابل خورشيد قرار ميدهيم. در اين آينه تصوير خورشيد را ميبينيم. هرقدر اين آينه شفّافتر باشد، تصوير خورشيد در آن واضحتر خواهدبود. مظاهر الهي مانند همين آينههاي شفّاف هستند كه انوار الهي را با تمام عظمتش براي بشر منعكس ميكنند و تمام اين آينهها منعكسكنندهي يك نور هستند. در حالي كه دسترسي به خداوند براي ما ممكن نيست، اين وجودات مقدّس به تدريج براي ما ظاهر ميشوند، بين ما زندگي ميكنند، ما را هدايت ميكند و ما را سرشار از قواي لازمه براي پيشرفت مادّي و روحاني ميسازند.
پس ديديم كه رابطهي ما (عالم خلق) كه نقص صرف هستيم، با غيب منيع لايدرك (عالم حق) از طريق مظاهر ظهور الهي (عالم امر) ممكن است. هر كه مظاهر ظهور الهي در هر ظهور را بشناسد، انگار كه خداوند را شناخته است و هر كه از آنها اعراض كند، انگار كه از خداوند متعال اعراض كرده است؛ چرا كه آنها نمايندهي خدا در عالم خلق هستند. اينگونه است كه ميفرمايند كه مظاهر ظهور «مشرق وحي» و «مطلع امر» يعني محلّ طلوع امر خداوند متعال هستند و اين مظاهر ظهور در عالم خلق و عالم امر (عالم مظاهر ظهور الهي) جانشين خداوند هستند.
حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: «وجود بر دو قِسم است؛ يكي وجودِ حق كه مقدّس از ادراكِ خلق است؛ او غيب منيع لايدرك است. او مسبوق به علّت نيست؛ بلكه موجد علّه العلل است؛ او قديم لا اوّل است؛ غني مطلق است و وجود ثاني، وجودِ خلق است؛ وجود عام است كه مفهوم ذهني است؛ عقل انسان ادراك مينمايد. اين وجود، حادث است؛ محتاج است و مسبوق به علّت است و حادث است؛ لهذا حادثْ قديم نگردد و قديمْ حادث نشود؛ خلقْ خالق نگردد و خالقْ خلق نشود. قلبِ ماهيّت محال است. در عالم وجود، يعني وجودي كه مفهوم ذهني است و حادث است، مراتب است؛ مرتبهي اولي جماد است؛ بعد مرتبهي نباتست؛ در مرتبهي نبات، مرتبهي جماد موجود، ولي امتياز دارد، كمال نباتي دارد و در مرتبهي حيوان، كمال جمادي و كمال نباتي موجود و كمال ديگر كه كمال حيوانيست، دارد؛ سمع و بصر دارد و در مرتبهي انسان كمال جمادي موجود و كمال نباتي موجود و كمال حيواني موجود و از اينها گذشته، كمال عقلي موجود كه كاشف حقايق اشياست و مدرك كليّات؛ پس انسان در حيّز كائنات اكمل موجوداتست و مقصد از انسان، فردِ كامل است و آن فرد كامل مانند آئينه است و كمالات الهي در آن آئينه، ظاهر و مشهود؛ امّا شمس از علوّ تقديس تنزّل ننمايد و داخل آئينه نگردد؛ ولي چون آئينهي صافيست و مقابل شمس حقيقت، كمالاتِ شمسِ حقيقت كه عبارت از شعاع و حرارت است، در آن آئينه ظاهر و آشكار گردد و اين نفوس، مظاهر مقدّسهي الهيّه هستند.» (منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبهاء، جلد 3، صفحههاي 9 و 10)
همچنين حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: «و امّا مسئلهي حقيقت الوهيّت چنانست كه از پيش گفتم و تو خوب فهميدي؛ حقيقت الوهيّت مقدّس از ادراك عارفين است و منزّه از احاطهي عقول انساني؛ بشر به اين مقام راهي ندارد؛ عاجز است؛ مثلاً اين درخت كه از عالم نبات است، هرچه ترقّي نمايد و طراوت و لطافت حاصل كند، از عالم انساني خبري نيابد؛ اين فوق ادراك اوست؛ پس چون در عالم خلق تفاوت مراتب مانع از ادراك است كه هر رتبهي مادوني ادراك رتبهي مافوقي ننمايد و مستحيل و محال است، پس چگونه عقول انساني ادراكِ آن حقيقتي كه مقدّس از جميع اوصاف است، تواند نمود؛ اينست كه از براي نفوس مرجعي جز حقائق مقدّسه نيست؛ بايد توجّه به مظاهر مقدّسهي الهي نمايند والّا عبدهي اوهامند ....» (پيام ملكوت، صفحهي 294)
حضرت بهاءالله در كتاب اقدس ادامه ميدهند «.... الّذي كان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق ....» يعني اين مشرق وحي و مطلع امر كسي است كه قائم مقام ذات خداست در عالم امر و در عالم خلق.
در اينجا بايد يكي ديگر از معتقدات اهل بهاء را بدانيم: اهل بهاء معتقدند كه سه عالم وجود دارد: يكي عالمِ «حقّ» مطلق كه لايتناهي است در كمال، يكي عالمِ «خلق» كه لايتناهي است در ضعف و نيستي و احتياج و يك عالمِ متوسّط بين خلق و حق كه عالم «امر» است، عالم مشرق وحي و مطلع امر است؛ يعني عالم مظهر ظهور الهي. حال ممكن است طبق اين بيان مبارك «.... الّذي كان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق ....» اين سؤال براي شما به وجود بيايد كه چهطور ممكن است حضرت بهاءالله مقام خداوند را داشته باشند؛ در حالي كه ايشان در عالم امر هستند و غيب منيع لايدرك در عالم حق. اين مطلبيست كه بسيار بايد تفكّر كرد تا پي به حقيقت موضوع برد؛ مثلاً منصور حلّاج با اينكه مقام مظهر ظهور را نداشت و بشري بيش نبود، نداي انا الحق برآورد و بر دار شهيد شد.
براي روشن شدن اين موضوع بايد دو جنبهي مظهر ظهور را مورد بررسي قرار دهيم؛ حضرت بهاءالله ميفرمايند: «چون مابين خلق و حق، حادث و قديم، و واجب و ممكن، به هيچوجه رابطه و مناسبت و موافقت و مشابهت نبوده و نيست، لهذا در هر عهد و عصر كينونت ساذجي را در عالم ملك و ملكوت ظاهر فرمايد و اين لطيفهي ربّاني و دقيقهي صمداني را از دو عنصر خلق فرمايد؛ عنصر ترابيِ ظاهري و عنصر غيبيِ الهي و دو مقام در او خلق فرمايد. يك مقام حقيقت كه مقام لاينطق الّا عن الله ربّه است كه در حديث ميفرمايد: "لي مع الله حالات انا هو هو انا الّا انا انا و هو هو" و همچنين "قف يا محمّد انت الحبيب و انت المحبوب" و همچنين ميفرمايد: "لا فرق بينك و بينهم الّا انّهم عبادك" و در مقام ديگر مقام بشريّت است كه ميفرمايد: "ما انا الّا بشر مثلكم و قل سبحان ربّي هل كنت الّا بشراً رسولاً" و اين كينونات مجرّده و حقايق منيره وسايط فيض كُليّهاند و به هدايت كبري و ربوبيّت عظمي مبعوث شوند كه تا قلوب مشتاقين و حقايق صافين را به الهامات غيبيّه و فيوضات لاريبيّه و نسائم قدسيّه از كدورات عوالم مُلكيّه ساذج و منير گردانند و افئدهي مترّبين را از زنگار حدود پاك و منزّه فرمايند تا وديعهي الهيّه كه در حقايقْ مستور و مختفي گشته، از حجاب ستر و پردهي خفا چون اشراق آفتاب نوراني از فجر الهي سر برآرد و عَلَمِ ظهور بر اتلال قلوب و افئده برافرازد و از اين كلمات و اشارات معلوم و ثابت شده كه لابد در عالمِ مُلك و ملكوت بايد كينونت و حقيقتي ظاهر گردد كه واسطهي فيض كليّه مظهر اسم الوهيّت و ربوبيّت باشد تا جميع ناس در ظلّ تربيتِ آن آفتابِ حقيقت تربيت گردند تا به اين مقام و رتبه كه در حقايق ايشان مُسْتَودَع است، مشرّف و فايز شوند؛ اينست كه در جميع اعهاد و ازمانْ انبياء و اولياء با قوّتِ ربّاني و قدرت صمداني در ميان ناس ظاهر گشته و عقل سليم هرگز راضي نشود كه نظر به بعضي كلمات كه معانيِ آن را ادراك ننموده، اين باب هدايت را مسدود انگارد و از براي اين شموس و انوار ابتدا و انتهائي تعقّل نمايد؛ زيرا فيضي اعظم از اين فيض كليّه نبوده و رحمتي اكبر از اين رحمت منبسطهي الهيّه نخواهد بود و شكّي نيست كه اگر در يك آنْ عنايت و فيض او از عالم منقطع شود، البتّه معدوم گردد؛ لهذا لم يَزَلْ ابوابِ رحمتِ حق بر وجهِ كون و امكان مفتوح بوده و لايزال امطارِ عنايت و مكرمت از غمام حقيقت بر اراضي قابليّات و حقايق و اعيان متراكم و مفيض خواهد بود؛ اينست سنّت خدا من الازل الي الابد.» (پيام ملكوت، صفحههاي 341، 342 و 343)
براي سهولتِ بيشتر در درك مقاماتِ مظاهر ظهور الهي توصيّه ميكنم كه مثال خورشيد و آينه را به خاطر آورده و «عنصر ترابيِ ظاهري و عنصر غيبيِ الهي» را با آن مقايسه بفرماييد.
حضرت مسيح فرمودهاند پدر در من است؛ حضرت عبدالبهاء در توضيح اين مطلب ميفرمايند: «.... اين ابوّت و بنوّت تفسيري است؛ حقيقت مسيحي مانند آينه است كه شمس الوهيّت در آن جلوه نمود؛ اگر اين آينه بگويد اين چراغ در من است، يقين صادق است؛ پس مسيح نيز صادق بود و از اين، تعدّد لازم نيايد. آفتابِ آسمان و آفتاب در آينه يكيست؛ تعدّد ندارد ....» (پيام ملكوت، صفحهي 91)
پس متوجّه شديم كه اوّل وظيفهي ما به عنوان بنده، شناخت مظهر ظهور الهيِ زمانمان است؛ شناخت اين مظهر ظهور الهي و اطاعت از او، همان شناختِ خدا و اطاعت از غيب منيع لايدرك است. سپس ميفرمايند: «.... من فاز به قد فاز بكلّ الخير و الّذي منع انّه من اهل الضّلال و لو يأتي بكلّ الاعمال ....» يعني كسي كه به اين موهبت فائز شد و مشرق وحي و مطلع امر الهي را كه قائم مقام ذات حق است، شناخت، به كلّ خير فائز شده است و كسي كه از اين موهبت محروم ماند، چنين كسي از گمراهان است؛ اگر چه به جميع اعمال نيك عامل باشد.
حال ممكن است اين سؤال براي شما پيش بيايد كه تكليف افرادي مانند اديسون، بتهون و ديگر افراد فرهيختهي دنيا كه به بشريّت خدمت كرده، ولي از شناختِ مظهر ظهور الهي زمان خود يعني حضرت بهاءالله بازماندهاند، از ديدگاه ديانت بهايي چيست. حضرت عبدالبهاء در معني اين آيهي كتاب اقدس «انّه من اهل الضّلال ولو يأتي بكلّ الاعمال» ميفرمايند: «از اين آيهي مباركه مقصد اينست كه اساس فوز و فلاح، عرفان حق است و بعد از عرفان، اعمال حسنه كه ثمرهي ايمانست، فرع است. اگر عرفان حاصل نشود، انسان محجوب از حق گردد. با وجود احتجاب، اعمال صالحه را ثمر تام مطلوب نه. از اين آيه مقصد اين است كه نفوس محتجبه از حق، خواه نيكوكار، خواه بدكار، كل مساوي هستند؛ مراد اينست كه اساس، عرفان حق است و اعمال فرع. با وجود اين، البتّه در ميان نيكوكار و گنهكار و بدكار از محتجبين فرق است؛ زيرا محتجبِ خوشخوي خوشرفتار سزاوار مغفرت پروردگار است و محتجب گنهكار بدخو و بدرفتار محروم از فضل و موهبت پروردگار است. فرق اين جاست. پس از آيهي مباركه مقصد اينست كه مجرّد اعمال خيريّه بدون عرفان الهي سبب نجات ابدي و فوز و فلاح سرمدي و دخول در ملكوت پروردگار نگردد.» (مفاوضات حضرت عبدالبهاء، صفحههاي 179 و 180)
و همچنين در وجوب متابعت نمودن تعاليم مظاهر الهيّه، در جواب سؤال " نفوسي كه به اعمال خيريّه و خيرخواهي عمومي موفّقند و اخلاق مرضيّه دارند و جميع خلق را محبّت و مهرباني مينمايند و فقرا را ميپرورند و در صلح عمومي ميكوشند، ديگر چه احتياج به تعاليم الهي دارند؛ لهذا خود را مستغني ميشمرند. حال اين نفوس چگونه است؟" ميفرمايند: « بدان كه اين اعمال و رفتار و گفتار ممدوح است و مقبول و شرف عالم انسانيست؛ ولي مجرّد اين اعمال كفايت ننمايد؛ زيرا جسديست در نهايت لطافت ولي بيروح. بلكه سبب حيات ابديّه و عزّت سرمديّه و نورانيّت كلّيّه و فوز و فلاح حقيقي، اوّل عرفان الهي است و اين معلوم است كه معرفت حق مقدّم بر هر عرفانيست و اين اعظم منقبت عالم انسانيست؛ زيرا در وجود، معرفت حقايق اشياء فوايد جسماني بخشد و مدنيّت صوري ترقّي نمايد؛ امّا عرفان الهي سبب ترقّي و انجذاب روحاني و بصيرت حقيقي و علويّت عالم انساني و مدنيّت ربّاني و تعديل اخلاق و نورانيّت وجدان گردد و ثانياً محبت الله است؛ كه به عرفان حق، نور محبّت الله در زجاجهي قلب برافروزد و اشعّهي ساطعهاش آفاق را روشن نمايد و وجود انسان را حيات ملكوتي بخشد و في الحقيقه نتيجهي وجود انساني محبّت الله و محبّت الله روح حياتست و فيض ابديست. اگر محبّت الله نبود عالم امكان ظلماني بود. اگر محبّت الله نبود، قلوب انسان مرده و محروم از احساسات وجداني بود. اگر محبّت الله نبود، كمالات عالم انساني محو و نابود بود. اگر محبّت الله نبود، ارتباط حقيقي در نشأهي انساني نبود. اگر محبّت الله نبود، اتّحاد روحاني مفقود بود. اگر محبّت الله نبود، نور وحدت عالم انساني مخمود بود. اگر محبّت الله نبود، شرق و غرب مانند دو دلبر دست در آغوش يكديگر نمينمود. اگر محبّت الله نبود، اختلاف و انشقاق بدل به ايتلاف نميگشت. اگر محبّت الله نبود، بيگانگي به يگانگي منتهي نميشد. اگر محبّت الله نبود، اغيار يار نميشد و محبّت عالم انساني اشراقي از محبّت الله و جلوهاي از فيض موهبت الله است و واضح است كه حقايق نوع انسان مختلف است و آراء متباين و احساسات متفاوت و اين تفاوت آراء و افكار و ادراكات و احساسات بين افراد نوع انسان منبعث از لوازم ذاتيست؛ زيرا تفاوت در مراتب وجود كائنات از لوازم وجود است كه منحلّ به صور نامتناهي است؛ پس محتاج به يك قوّهي كليّه هستيم كه آن غالب بر احساسات و آراء و افكار كل گردد و به آن قوّت اين اختلاف را حكمي نماند و جميع افراد را در تحت نفوذ وحدت عالم انساني درآرد و اين واضح و مشهود است كه اعظم قوّت در عالم انساني محبّت الله است. ملل مختلفه را به ظلّ خيمهي يگانگي آرد و شعوب و قبائل متضادّه و متباغضه را نهايت محبّت و ايتلاف بخشد. ملاحظه نمائيد كه بعد از حضرت مسيح به قوّت محبّت الله چه قدر امم و اجناس و قبائل و شعوب مختلفه در ظلّ كلمه الله درآمد و مباينت و اختلاف هزار ساله به كلّي محو و نابود شد. اوهام جنس و وطن از ميان برفت و اتّحاد جان و وجدان حاصل گرديد و كل مسيحي حقيقي و روحاني گرديدند و ثالث منقبت عالم انساني نيّت خير است و نيّت خير اساس اعمال خيريّه است و بعضي از محقّقين نيّت را مرجّح بر عمل دانستهاند؛ زيرا نيّت خيريّه نور محض است و از شوائب غرض و مكر و خدعه، منزّه و مقدّس؛ ولي ممكن كه انسان به ظاهر عمل مبروري مجري دارد، ولي مبني بر اغراض نفساني باشد؛ مثلاً قصّاب گوسفندي را پروراند و محافظه كند؛ ولي اين عمل مبرور قصّاب مبني بر غرض انتفاع است و نتيجهي اين پرورش، ذبح گوسفند مظلوم است. چه بسيار از اعمال مبرور كه مبني بر اغراض نفسانيّه است؛ امّا نيّت خيريّه مقدّس از اين شوائب. باري بعد از عرفان الهي و ظهور محبّت الله و حصول انجذاب وجداني و نيّت خيريّه، اعمال مبروره تام و كاملست؛ والّا هر چند اعمال خيريّه ممدوح است، ولي بدون آنكه مستند به عرفان الهي و محبّت ربّاني و نيّت صادقه باشد، ناقص است؛ مثلاً وجود انساني بايد جامع كمالات باشد تا كامل گردد. بصر بسيار مقبول، ولي بايد مؤيّد به قوّهي ناطقه باشد و قوّهي ناطقه بسيار مقبول، ولي بايد مؤيّد به قوّهي عاقله باشد و قس علي ذلك سائر قوي و اعضا و اركان انساني و چون اين جمعيّت قوي و حواس و اعضا و اجزا حاصل گردد، كامل شود. حال در عالم بعضي نفوس پيدا شدهاند، في الحقيقه خير عموم خواهند و به قدر قوّه به معاونت مظلوم و اعانت فقرا قيام نمايند و مفتون صلح و آسايش عمومي هستند؛ هر چند از اين جهت كاملند، لكن از عرفان الله و محبّت الله محروم و ناقص. جالينوس حكيم در كتاب خويش كه شرح رسالهي افلاطون در سياست مدنيّه است، مينويسد كه عقايد دينيّه دخل عظيمي در مدنيّت صحيحه دارد و برهان بر اين، اينكه «جمهور ناس سياق اقوال برهانيّه را ادراك نتوانند و از اين جهت محتاج كلمات رموزيّه از اخبارات ثواب و عقاب در دار آخرتند و دليل بر ثبوت اين مطلب آنكه اليوم مشاهده ميكنيم كه قومي را كه مسمّي به نصارياند و به ثواب و عقاب معتقد و مؤمن، از اين طائفه افعال حسنه صدور مينمايد، مثل افعال نفسي كه فيلسوف حقيقي است؛ چنانچه جميع ما عياناً مشاهده مينمائيم كه از موت مخافتي ندارند و از كثرت حرص و اشتياقشان به عدل و انصاف از متفلسفين حقيقي محسوبند انتهي» حال شما دقّت نمائيد كه صدق و جانفشاني و احساسات روحانيّه و نواياي صادقه و اعمال خيريّهي نفوس مؤمن به مسيح به چه درجه بود كه جالينوس حكيم فيلسوف با وجود آنكه از ملّت مسيح نبود، شهادت بر اخلاق و كمالات آن نفوس داده كه ميگويد اين نفوس فيلسوف حقيقي هستند. اين فضائل و خصائل به مجرّد اعمال خيريّه حاصل نگردد. اگر مقصد مجرّد حصول و صدور خير است، اين چراغ نيز الآن روشن است و اين محل را منوّر نموده. هيچ شبههاي نيست كه اين روشنايي خير است؛ با وجود اين، اين سراج را ستايش ننمائي. اين آفتاب كه جميع كائنات ارضيّه را تربيت مينمايد و به حرارت نشو و نما ميدهد، ديگر چه خيري اعظم از آنست؛ ولكن چون اين خير صادر از نيّت خير و محبّت الهيّه و عرفان الهي نيست، ابداً نمايش و جلوه ندارد؛ ولي يك شخص انسان چون جامي آب به ديگري دهد، ممنون و متشكّر آن گردد. حال انسان بيفكر ميگويد اين آفتاب جهان روشن نموده و اين فيض عظيم از او ظاهر، بايد پرستش نمود و ستايش كرد؛ چرا ممنون و متشكّر آن نباشيم و انساني را كه منقبت جزئي محدود دارد بستائيم؛ امّا چون به حقيقت نگريم، ملاحظه مينمائيم كه اين منفعت جزئي انسان منبعث از احساسات وجدانيست؛ لهذا سزاوار ستايش است؛ ولي آفتاب اين نور و حرارتش منبعث از احساس و وجدان نه؛ لهذا لايق مدح و ثنا نيست و سزاوار ممنونيّت و شكرانيّت نه و همچنين نفوسي كه اعمال خيريّه از آنان صادر، هر چند ممدوحند، ولي اين اعمال خيريّه چون منبعث از عرفان حق و محبّت الله نه، البتّه ناقص است و از اين گذشته چون به انصاف نگري، ملاحظه مينمائي كه اين اعمال خيريّهي نفوس سائره نيز از اصل منبعث از تعاليم الهي است؛ يعني انبياي سلف نفوسي را دلالت بر آن نمودهاند و محسّنات آنرا بيان نمودهاند و تأثيرات حسنهي آن را شرح دادهاند. اين تعاليم ميان بشر منتشر شده؛ مسلسل و متتابع به اين نفوس رسيده و قلوب را متوجّه به اين كمالات كرده و ناس چون ديدند كه اين اعمال مستحسن است و در عالم انساني سبب سعادت و كامراني، لهذا متابعت نمودند؛ پس اين نيز از تعاليم الهيّه است؛ ولي قدري انصاف لازم است، نه محاججه و مجادله. الحمدلله شما به ايران رفتيد و ملاحظه نموديد كه از نفحات قدس بهاءالله ايرانيان چگونه به نوع انسان مهربانند و پيش، هر نفسي را از سائر طوائف تصادف مينمودند، نيش ميزدند و نهايت عداوت و بغض و كينه داشتند؛ حتّي تنجيس مينمودند و انجيل و تورات را ميسوختند و اگر دستشان آلوده به آن كتاب ميشد، ميشستند. حال اكثر از مضامين اين دو كتاب را در محافل و مجالس بالمناسبه ترتيل مينمايند و تفسير ميكنند و معاني و رموز آن را شرح و تفصيل ميدهند و دشمنان خويش را ميپروردند و گرگان خونخوار را مانند غزال صحراي محبّت الله نوازش نمايند. روش و سلوك آنان را ديدي و اخلاق سائر ايرانيان را شنيدي. اين تقليب اخلاق و تعديل رفتار و گفتار آيا جز به محبّت الله حصول يافت؟ لا والله اگر ميخواستيم كه به وسائط معارف و علوم ترويج اين اخلاق و اطوار كنيم، البتّه هزار سال ميگذشت و بين عموم نمييافت؛ حال به سبب محبّت الله به نهايت سهولت حصول يافت. فاعتبروا يا اولي الالباب.» (مفاوضات حضرت عبدالبهاء، صفحههاي 221 تا 225)
پس منظور از اين بيان مبارك را هم فهميديم و امّا در ادامه حضرت بهاءالله ميفرمايند: «اذا فزتم بهذا المقام الاسني و الافق الاعلي ينبغي لكلّ نفس ان يتّبع ما امر به من لدي المقصود لانّهما معاً لايقبل احدهما دون الاخر هذا ما حكم به مطلع الالهام.» يعني وقتي كه فائز شديد به اين مرتبهي بلند روشن و بالا رفتيد به طرف اين آسمان بلندمرتبه، سزاوار است براي هر فردي كه پيروي كند آنچه را كه مأمور شده است به آن از طرف خداوند؛ زيرا شناسائي حق و عمل به احكام حق هر دو با هم هستند و هرگز از هم جدا نميشوند و هيچ يك بدون ديگري در درگاه الهي قبول نميشود. اينست آن فرماني كه مطلع الهام آن را به اهل عالم رسانده است.
مولوي ميفرمايد: شب نگردد روشن از اسم چراغ ***** نام فروردين نيارد گل به باغ
تا قيامت زاهد ار مي مي كند ***** تا ننوشد باده، مستي كي كند
در الواح مباركه است كه: «بهائي را به صفت شناسند، نه به اسم و به خلق پي برند، نه به جسم» و در لوحي ديگر حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: «.... ياران الهي بايد به موجب وصايا و نصائح نور حقيقت جمال قدم روحي لعتبته الفداء قيام كنند و يك يك را به موقع اجرا گذارند؛ نه اينكه مجرّد بخوانند و مودع اوراق و الواح گذارند. بايد اوامر روحانيّه و جسمانيّهي اسم اعظم روحي لتربته الفداء در حيّز شهود جلوه نمايد و در احوال و اطوار ياران الهي مجسّم و مصوّر گردد والّا چه ثمري و چه اثري. باري عبدالبهاء را نهايت آمال اينكه به كلمهاي از وصايا و نصائح مبارك موفّق شود و يقين است ياران نيز چنين آرزو دارند. بهائي بايد شمع آفاق باشد و نجم ساطع از افق اشراق. اگر چنين است، نسبتش حقيقي است والّا نسبت مجازي است و بيثمر و بيپا؛ مانند شخصي سياهست، نامش الماس و به حقيقت زاغ و غراب است ولي اسمش بلبل خوشآواز. از انتساب چه فائده و از لفظ بهائي چه ثمر. به حقيقت بايد بهائي بود و ملتجي به عتبهي مقدّسهي حضرت نامتناهي ....». (مكاتيب حضرت عبدالبهاء، جلد 2، صفحههاي 279 و 280)
پس ديديم كه كسي كه تمام اعمال خير را انجام دهد، ولي به شناخت مظهر ظهور الهيِ زمانِ خود فائز نشده باشد، جزو اهل ضلال و گمراهيست و همينطور متوجّه شديم كه عمل به اوامر مظهر ظهور نيز شرط لازم براي قبولي در درگاه الهيست و عرفان مظهر ظهورِ الهيِ زمان معاصر و عمل به اوامرش دو جنبهي لاينفك و جدانشدني هستند و هيچ يك بدون ديگري نزد خداوند متعال، كامل و كافي نيست.
حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: «هوالله، خداوندا، رحيما، كريما، عبادت را به سرچشمهي حيات ابدي برسان و از عَذب فرات سرشار كن .... ع ع»
قسمت اوّل كتاب مستطاب اقدس:
بسمه الحاكم علي ما كان و ما يكون
انّ اوّل ما كتب الله علي العباد عرفان مشرق وحيه و مطلع امره الّذي كان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق من فاز به قد فاز بكلّ الخير و الّذي منع انّه من اهل الضّلال و لو يأتي بكلّ الاعمال. اذا فزتم بهذا المقام الاسني و الافق الاعلي ينبغي لكلّ نفس ان يتّبع ما امر به من لدي المقصود لانّهما معاً لايقبل احدهما دون الاخر هذا ما حكم به مطلع الالهام.
مضمون بيان مبارك به فارسي: به نام خداوندي كه فرمانرواي جميع موجودات در گذشته بود و فرمانرواي جميع موجوداتي است كه پس از اين به وجود خواهند آمد. اوّلين چيزي كه خداوند بر بندگان خود فرض و واجب فرموده، آنست كه محلّ تابش انوار وحي او را بشناسند و عارف شوند به محلّ طلوع امر او. اين مشرق وحي و مطلع امر كسي است كه قائم مقام ذات خداست در عالم امر و در عالم خلق. كسي كه به اين موهبت فائز شد و مشرق وحي و مطلع امر الهي را كه قائم مقام ذات حق است، شناخت، به كلّ خير فائز شده است و كسي كه از اين موهبت محروم ماند، چنين كسي از گمراهان است؛ اگر چه به جميع اعمال نيك عامل باشد. وقتي كه فائز شديد به اين مرتبهي بلند روشن و بالا رفتيد به طرف اين آسمان بلندمرتبه، سزاوار است براي هر فردي كه پيروي كند آنچه را كه مأمور شده است به آن از طرف خداوند.
در اين فقره چند نكته را بايد مورد بررسي قرار دهيم: حضرت بهاءالله ميفرمايند كه اوّلين فريضهاي كه خداوند بر بندگان خود واجب فرموده، اينست كه مظهر ظهور الهي (پيامبر) زمان خود را بشناسند. در اين بيان مبارك، «مشرق وحي» و «مطلع امر» خداوند، همان مظاهر ظهور الهي (پيامبران) هستند. قبل از توضيحِ اين دو اصطلاح بايستي يك اعتقاد اهل بهاء توضيح داده شود. حضرت بهاءالله ميفرمايند كه ذات خداوند غيرقابل درك است؛ يعني اينكه ما نبايد از خداوند تصويري مثلاً به صورت يك انسان داشته باشيم و به طور كلّي مخلوق، قادر به درك خالقش نيست؛ مثلاً وجود نجّار براي ميزِ ساختهشده، قابل درك نيست. حال براي شناخت خدا، آن خير مطلق و ذات غيب منيع لايدرك بايد چه كنيم؟ در اينجاست كه مظاهر ظهور نقش خود را بازي ميكنند. كلمهي ظهور به معني آشكار شدن يا نشان دادن چيزي است كه پنهان بوده. مظاهر ظهور الهي همان وجودات مقدّسي هستند كه براي نوع بشر كلام و مشيّت الهي را آشكار مينمايند؛ به اين ترتيب وقتي به كلام آنها گوش ميدهيم، نداي الهي را اجابت كردهايم. مثالي از عالم مادّي وجود دارد كه به ما كمك ميكند تا مفهوم مظهر ظهور الهي را آنگونه كه حضرت بهاءالله آموزش دادهاند، درك كنيم: در اين عالم، خورشيد منبعِ تمام حرارت و روشنايي است. بدون آن زندگي بر روي كرهي زمين غيرممكن است؛ با اين حال خورشيد به نفسه هيچگاه به زمين نزول نميكند و ما اگر سعي كنيم به آن نزديك شويم، از بين ميرويم؛ ولي فرض كنيد يك آينهي پاك داريم و آن را مقابل خورشيد قرار ميدهيم. در اين آينه تصوير خورشيد را ميبينيم. هرقدر اين آينه شفّافتر باشد، تصوير خورشيد در آن واضحتر خواهدبود. مظاهر الهي مانند همين آينههاي شفّاف هستند كه انوار الهي را با تمام عظمتش براي بشر منعكس ميكنند و تمام اين آينهها منعكسكنندهي يك نور هستند. در حالي كه دسترسي به خداوند براي ما ممكن نيست، اين وجودات مقدّس به تدريج براي ما ظاهر ميشوند، بين ما زندگي ميكنند، ما را هدايت ميكند و ما را سرشار از قواي لازمه براي پيشرفت مادّي و روحاني ميسازند.
پس ديديم كه رابطهي ما (عالم خلق) كه نقص صرف هستيم، با غيب منيع لايدرك (عالم حق) از طريق مظاهر ظهور الهي (عالم امر) ممكن است. هر كه مظاهر ظهور الهي در هر ظهور را بشناسد، انگار كه خداوند را شناخته است و هر كه از آنها اعراض كند، انگار كه از خداوند متعال اعراض كرده است؛ چرا كه آنها نمايندهي خدا در عالم خلق هستند. اينگونه است كه ميفرمايند كه مظاهر ظهور «مشرق وحي» و «مطلع امر» يعني محلّ طلوع امر خداوند متعال هستند و اين مظاهر ظهور در عالم خلق و عالم امر (عالم مظاهر ظهور الهي) جانشين خداوند هستند.
حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: «وجود بر دو قِسم است؛ يكي وجودِ حق كه مقدّس از ادراكِ خلق است؛ او غيب منيع لايدرك است. او مسبوق به علّت نيست؛ بلكه موجد علّه العلل است؛ او قديم لا اوّل است؛ غني مطلق است و وجود ثاني، وجودِ خلق است؛ وجود عام است كه مفهوم ذهني است؛ عقل انسان ادراك مينمايد. اين وجود، حادث است؛ محتاج است و مسبوق به علّت است و حادث است؛ لهذا حادثْ قديم نگردد و قديمْ حادث نشود؛ خلقْ خالق نگردد و خالقْ خلق نشود. قلبِ ماهيّت محال است. در عالم وجود، يعني وجودي كه مفهوم ذهني است و حادث است، مراتب است؛ مرتبهي اولي جماد است؛ بعد مرتبهي نباتست؛ در مرتبهي نبات، مرتبهي جماد موجود، ولي امتياز دارد، كمال نباتي دارد و در مرتبهي حيوان، كمال جمادي و كمال نباتي موجود و كمال ديگر كه كمال حيوانيست، دارد؛ سمع و بصر دارد و در مرتبهي انسان كمال جمادي موجود و كمال نباتي موجود و كمال حيواني موجود و از اينها گذشته، كمال عقلي موجود كه كاشف حقايق اشياست و مدرك كليّات؛ پس انسان در حيّز كائنات اكمل موجوداتست و مقصد از انسان، فردِ كامل است و آن فرد كامل مانند آئينه است و كمالات الهي در آن آئينه، ظاهر و مشهود؛ امّا شمس از علوّ تقديس تنزّل ننمايد و داخل آئينه نگردد؛ ولي چون آئينهي صافيست و مقابل شمس حقيقت، كمالاتِ شمسِ حقيقت كه عبارت از شعاع و حرارت است، در آن آئينه ظاهر و آشكار گردد و اين نفوس، مظاهر مقدّسهي الهيّه هستند.» (منتخباتي از مكاتيب حضرت عبدالبهاء، جلد 3، صفحههاي 9 و 10)
همچنين حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: «و امّا مسئلهي حقيقت الوهيّت چنانست كه از پيش گفتم و تو خوب فهميدي؛ حقيقت الوهيّت مقدّس از ادراك عارفين است و منزّه از احاطهي عقول انساني؛ بشر به اين مقام راهي ندارد؛ عاجز است؛ مثلاً اين درخت كه از عالم نبات است، هرچه ترقّي نمايد و طراوت و لطافت حاصل كند، از عالم انساني خبري نيابد؛ اين فوق ادراك اوست؛ پس چون در عالم خلق تفاوت مراتب مانع از ادراك است كه هر رتبهي مادوني ادراك رتبهي مافوقي ننمايد و مستحيل و محال است، پس چگونه عقول انساني ادراكِ آن حقيقتي كه مقدّس از جميع اوصاف است، تواند نمود؛ اينست كه از براي نفوس مرجعي جز حقائق مقدّسه نيست؛ بايد توجّه به مظاهر مقدّسهي الهي نمايند والّا عبدهي اوهامند ....» (پيام ملكوت، صفحهي 294)
حضرت بهاءالله در كتاب اقدس ادامه ميدهند «.... الّذي كان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق ....» يعني اين مشرق وحي و مطلع امر كسي است كه قائم مقام ذات خداست در عالم امر و در عالم خلق.
در اينجا بايد يكي ديگر از معتقدات اهل بهاء را بدانيم: اهل بهاء معتقدند كه سه عالم وجود دارد: يكي عالمِ «حقّ» مطلق كه لايتناهي است در كمال، يكي عالمِ «خلق» كه لايتناهي است در ضعف و نيستي و احتياج و يك عالمِ متوسّط بين خلق و حق كه عالم «امر» است، عالم مشرق وحي و مطلع امر است؛ يعني عالم مظهر ظهور الهي. حال ممكن است طبق اين بيان مبارك «.... الّذي كان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق ....» اين سؤال براي شما به وجود بيايد كه چهطور ممكن است حضرت بهاءالله مقام خداوند را داشته باشند؛ در حالي كه ايشان در عالم امر هستند و غيب منيع لايدرك در عالم حق. اين مطلبيست كه بسيار بايد تفكّر كرد تا پي به حقيقت موضوع برد؛ مثلاً منصور حلّاج با اينكه مقام مظهر ظهور را نداشت و بشري بيش نبود، نداي انا الحق برآورد و بر دار شهيد شد.
براي روشن شدن اين موضوع بايد دو جنبهي مظهر ظهور را مورد بررسي قرار دهيم؛ حضرت بهاءالله ميفرمايند: «چون مابين خلق و حق، حادث و قديم، و واجب و ممكن، به هيچوجه رابطه و مناسبت و موافقت و مشابهت نبوده و نيست، لهذا در هر عهد و عصر كينونت ساذجي را در عالم ملك و ملكوت ظاهر فرمايد و اين لطيفهي ربّاني و دقيقهي صمداني را از دو عنصر خلق فرمايد؛ عنصر ترابيِ ظاهري و عنصر غيبيِ الهي و دو مقام در او خلق فرمايد. يك مقام حقيقت كه مقام لاينطق الّا عن الله ربّه است كه در حديث ميفرمايد: "لي مع الله حالات انا هو هو انا الّا انا انا و هو هو" و همچنين "قف يا محمّد انت الحبيب و انت المحبوب" و همچنين ميفرمايد: "لا فرق بينك و بينهم الّا انّهم عبادك" و در مقام ديگر مقام بشريّت است كه ميفرمايد: "ما انا الّا بشر مثلكم و قل سبحان ربّي هل كنت الّا بشراً رسولاً" و اين كينونات مجرّده و حقايق منيره وسايط فيض كُليّهاند و به هدايت كبري و ربوبيّت عظمي مبعوث شوند كه تا قلوب مشتاقين و حقايق صافين را به الهامات غيبيّه و فيوضات لاريبيّه و نسائم قدسيّه از كدورات عوالم مُلكيّه ساذج و منير گردانند و افئدهي مترّبين را از زنگار حدود پاك و منزّه فرمايند تا وديعهي الهيّه كه در حقايقْ مستور و مختفي گشته، از حجاب ستر و پردهي خفا چون اشراق آفتاب نوراني از فجر الهي سر برآرد و عَلَمِ ظهور بر اتلال قلوب و افئده برافرازد و از اين كلمات و اشارات معلوم و ثابت شده كه لابد در عالمِ مُلك و ملكوت بايد كينونت و حقيقتي ظاهر گردد كه واسطهي فيض كليّه مظهر اسم الوهيّت و ربوبيّت باشد تا جميع ناس در ظلّ تربيتِ آن آفتابِ حقيقت تربيت گردند تا به اين مقام و رتبه كه در حقايق ايشان مُسْتَودَع است، مشرّف و فايز شوند؛ اينست كه در جميع اعهاد و ازمانْ انبياء و اولياء با قوّتِ ربّاني و قدرت صمداني در ميان ناس ظاهر گشته و عقل سليم هرگز راضي نشود كه نظر به بعضي كلمات كه معانيِ آن را ادراك ننموده، اين باب هدايت را مسدود انگارد و از براي اين شموس و انوار ابتدا و انتهائي تعقّل نمايد؛ زيرا فيضي اعظم از اين فيض كليّه نبوده و رحمتي اكبر از اين رحمت منبسطهي الهيّه نخواهد بود و شكّي نيست كه اگر در يك آنْ عنايت و فيض او از عالم منقطع شود، البتّه معدوم گردد؛ لهذا لم يَزَلْ ابوابِ رحمتِ حق بر وجهِ كون و امكان مفتوح بوده و لايزال امطارِ عنايت و مكرمت از غمام حقيقت بر اراضي قابليّات و حقايق و اعيان متراكم و مفيض خواهد بود؛ اينست سنّت خدا من الازل الي الابد.» (پيام ملكوت، صفحههاي 341، 342 و 343)
براي سهولتِ بيشتر در درك مقاماتِ مظاهر ظهور الهي توصيّه ميكنم كه مثال خورشيد و آينه را به خاطر آورده و «عنصر ترابيِ ظاهري و عنصر غيبيِ الهي» را با آن مقايسه بفرماييد.
حضرت مسيح فرمودهاند پدر در من است؛ حضرت عبدالبهاء در توضيح اين مطلب ميفرمايند: «.... اين ابوّت و بنوّت تفسيري است؛ حقيقت مسيحي مانند آينه است كه شمس الوهيّت در آن جلوه نمود؛ اگر اين آينه بگويد اين چراغ در من است، يقين صادق است؛ پس مسيح نيز صادق بود و از اين، تعدّد لازم نيايد. آفتابِ آسمان و آفتاب در آينه يكيست؛ تعدّد ندارد ....» (پيام ملكوت، صفحهي 91)
پس متوجّه شديم كه اوّل وظيفهي ما به عنوان بنده، شناخت مظهر ظهور الهيِ زمانمان است؛ شناخت اين مظهر ظهور الهي و اطاعت از او، همان شناختِ خدا و اطاعت از غيب منيع لايدرك است. سپس ميفرمايند: «.... من فاز به قد فاز بكلّ الخير و الّذي منع انّه من اهل الضّلال و لو يأتي بكلّ الاعمال ....» يعني كسي كه به اين موهبت فائز شد و مشرق وحي و مطلع امر الهي را كه قائم مقام ذات حق است، شناخت، به كلّ خير فائز شده است و كسي كه از اين موهبت محروم ماند، چنين كسي از گمراهان است؛ اگر چه به جميع اعمال نيك عامل باشد.
حال ممكن است اين سؤال براي شما پيش بيايد كه تكليف افرادي مانند اديسون، بتهون و ديگر افراد فرهيختهي دنيا كه به بشريّت خدمت كرده، ولي از شناختِ مظهر ظهور الهي زمان خود يعني حضرت بهاءالله بازماندهاند، از ديدگاه ديانت بهايي چيست. حضرت عبدالبهاء در معني اين آيهي كتاب اقدس «انّه من اهل الضّلال ولو يأتي بكلّ الاعمال» ميفرمايند: «از اين آيهي مباركه مقصد اينست كه اساس فوز و فلاح، عرفان حق است و بعد از عرفان، اعمال حسنه كه ثمرهي ايمانست، فرع است. اگر عرفان حاصل نشود، انسان محجوب از حق گردد. با وجود احتجاب، اعمال صالحه را ثمر تام مطلوب نه. از اين آيه مقصد اين است كه نفوس محتجبه از حق، خواه نيكوكار، خواه بدكار، كل مساوي هستند؛ مراد اينست كه اساس، عرفان حق است و اعمال فرع. با وجود اين، البتّه در ميان نيكوكار و گنهكار و بدكار از محتجبين فرق است؛ زيرا محتجبِ خوشخوي خوشرفتار سزاوار مغفرت پروردگار است و محتجب گنهكار بدخو و بدرفتار محروم از فضل و موهبت پروردگار است. فرق اين جاست. پس از آيهي مباركه مقصد اينست كه مجرّد اعمال خيريّه بدون عرفان الهي سبب نجات ابدي و فوز و فلاح سرمدي و دخول در ملكوت پروردگار نگردد.» (مفاوضات حضرت عبدالبهاء، صفحههاي 179 و 180)
و همچنين در وجوب متابعت نمودن تعاليم مظاهر الهيّه، در جواب سؤال " نفوسي كه به اعمال خيريّه و خيرخواهي عمومي موفّقند و اخلاق مرضيّه دارند و جميع خلق را محبّت و مهرباني مينمايند و فقرا را ميپرورند و در صلح عمومي ميكوشند، ديگر چه احتياج به تعاليم الهي دارند؛ لهذا خود را مستغني ميشمرند. حال اين نفوس چگونه است؟" ميفرمايند: « بدان كه اين اعمال و رفتار و گفتار ممدوح است و مقبول و شرف عالم انسانيست؛ ولي مجرّد اين اعمال كفايت ننمايد؛ زيرا جسديست در نهايت لطافت ولي بيروح. بلكه سبب حيات ابديّه و عزّت سرمديّه و نورانيّت كلّيّه و فوز و فلاح حقيقي، اوّل عرفان الهي است و اين معلوم است كه معرفت حق مقدّم بر هر عرفانيست و اين اعظم منقبت عالم انسانيست؛ زيرا در وجود، معرفت حقايق اشياء فوايد جسماني بخشد و مدنيّت صوري ترقّي نمايد؛ امّا عرفان الهي سبب ترقّي و انجذاب روحاني و بصيرت حقيقي و علويّت عالم انساني و مدنيّت ربّاني و تعديل اخلاق و نورانيّت وجدان گردد و ثانياً محبت الله است؛ كه به عرفان حق، نور محبّت الله در زجاجهي قلب برافروزد و اشعّهي ساطعهاش آفاق را روشن نمايد و وجود انسان را حيات ملكوتي بخشد و في الحقيقه نتيجهي وجود انساني محبّت الله و محبّت الله روح حياتست و فيض ابديست. اگر محبّت الله نبود عالم امكان ظلماني بود. اگر محبّت الله نبود، قلوب انسان مرده و محروم از احساسات وجداني بود. اگر محبّت الله نبود، كمالات عالم انساني محو و نابود بود. اگر محبّت الله نبود، ارتباط حقيقي در نشأهي انساني نبود. اگر محبّت الله نبود، اتّحاد روحاني مفقود بود. اگر محبّت الله نبود، نور وحدت عالم انساني مخمود بود. اگر محبّت الله نبود، شرق و غرب مانند دو دلبر دست در آغوش يكديگر نمينمود. اگر محبّت الله نبود، اختلاف و انشقاق بدل به ايتلاف نميگشت. اگر محبّت الله نبود، بيگانگي به يگانگي منتهي نميشد. اگر محبّت الله نبود، اغيار يار نميشد و محبّت عالم انساني اشراقي از محبّت الله و جلوهاي از فيض موهبت الله است و واضح است كه حقايق نوع انسان مختلف است و آراء متباين و احساسات متفاوت و اين تفاوت آراء و افكار و ادراكات و احساسات بين افراد نوع انسان منبعث از لوازم ذاتيست؛ زيرا تفاوت در مراتب وجود كائنات از لوازم وجود است كه منحلّ به صور نامتناهي است؛ پس محتاج به يك قوّهي كليّه هستيم كه آن غالب بر احساسات و آراء و افكار كل گردد و به آن قوّت اين اختلاف را حكمي نماند و جميع افراد را در تحت نفوذ وحدت عالم انساني درآرد و اين واضح و مشهود است كه اعظم قوّت در عالم انساني محبّت الله است. ملل مختلفه را به ظلّ خيمهي يگانگي آرد و شعوب و قبائل متضادّه و متباغضه را نهايت محبّت و ايتلاف بخشد. ملاحظه نمائيد كه بعد از حضرت مسيح به قوّت محبّت الله چه قدر امم و اجناس و قبائل و شعوب مختلفه در ظلّ كلمه الله درآمد و مباينت و اختلاف هزار ساله به كلّي محو و نابود شد. اوهام جنس و وطن از ميان برفت و اتّحاد جان و وجدان حاصل گرديد و كل مسيحي حقيقي و روحاني گرديدند و ثالث منقبت عالم انساني نيّت خير است و نيّت خير اساس اعمال خيريّه است و بعضي از محقّقين نيّت را مرجّح بر عمل دانستهاند؛ زيرا نيّت خيريّه نور محض است و از شوائب غرض و مكر و خدعه، منزّه و مقدّس؛ ولي ممكن كه انسان به ظاهر عمل مبروري مجري دارد، ولي مبني بر اغراض نفساني باشد؛ مثلاً قصّاب گوسفندي را پروراند و محافظه كند؛ ولي اين عمل مبرور قصّاب مبني بر غرض انتفاع است و نتيجهي اين پرورش، ذبح گوسفند مظلوم است. چه بسيار از اعمال مبرور كه مبني بر اغراض نفسانيّه است؛ امّا نيّت خيريّه مقدّس از اين شوائب. باري بعد از عرفان الهي و ظهور محبّت الله و حصول انجذاب وجداني و نيّت خيريّه، اعمال مبروره تام و كاملست؛ والّا هر چند اعمال خيريّه ممدوح است، ولي بدون آنكه مستند به عرفان الهي و محبّت ربّاني و نيّت صادقه باشد، ناقص است؛ مثلاً وجود انساني بايد جامع كمالات باشد تا كامل گردد. بصر بسيار مقبول، ولي بايد مؤيّد به قوّهي ناطقه باشد و قوّهي ناطقه بسيار مقبول، ولي بايد مؤيّد به قوّهي عاقله باشد و قس علي ذلك سائر قوي و اعضا و اركان انساني و چون اين جمعيّت قوي و حواس و اعضا و اجزا حاصل گردد، كامل شود. حال در عالم بعضي نفوس پيدا شدهاند، في الحقيقه خير عموم خواهند و به قدر قوّه به معاونت مظلوم و اعانت فقرا قيام نمايند و مفتون صلح و آسايش عمومي هستند؛ هر چند از اين جهت كاملند، لكن از عرفان الله و محبّت الله محروم و ناقص. جالينوس حكيم در كتاب خويش كه شرح رسالهي افلاطون در سياست مدنيّه است، مينويسد كه عقايد دينيّه دخل عظيمي در مدنيّت صحيحه دارد و برهان بر اين، اينكه «جمهور ناس سياق اقوال برهانيّه را ادراك نتوانند و از اين جهت محتاج كلمات رموزيّه از اخبارات ثواب و عقاب در دار آخرتند و دليل بر ثبوت اين مطلب آنكه اليوم مشاهده ميكنيم كه قومي را كه مسمّي به نصارياند و به ثواب و عقاب معتقد و مؤمن، از اين طائفه افعال حسنه صدور مينمايد، مثل افعال نفسي كه فيلسوف حقيقي است؛ چنانچه جميع ما عياناً مشاهده مينمائيم كه از موت مخافتي ندارند و از كثرت حرص و اشتياقشان به عدل و انصاف از متفلسفين حقيقي محسوبند انتهي» حال شما دقّت نمائيد كه صدق و جانفشاني و احساسات روحانيّه و نواياي صادقه و اعمال خيريّهي نفوس مؤمن به مسيح به چه درجه بود كه جالينوس حكيم فيلسوف با وجود آنكه از ملّت مسيح نبود، شهادت بر اخلاق و كمالات آن نفوس داده كه ميگويد اين نفوس فيلسوف حقيقي هستند. اين فضائل و خصائل به مجرّد اعمال خيريّه حاصل نگردد. اگر مقصد مجرّد حصول و صدور خير است، اين چراغ نيز الآن روشن است و اين محل را منوّر نموده. هيچ شبههاي نيست كه اين روشنايي خير است؛ با وجود اين، اين سراج را ستايش ننمائي. اين آفتاب كه جميع كائنات ارضيّه را تربيت مينمايد و به حرارت نشو و نما ميدهد، ديگر چه خيري اعظم از آنست؛ ولكن چون اين خير صادر از نيّت خير و محبّت الهيّه و عرفان الهي نيست، ابداً نمايش و جلوه ندارد؛ ولي يك شخص انسان چون جامي آب به ديگري دهد، ممنون و متشكّر آن گردد. حال انسان بيفكر ميگويد اين آفتاب جهان روشن نموده و اين فيض عظيم از او ظاهر، بايد پرستش نمود و ستايش كرد؛ چرا ممنون و متشكّر آن نباشيم و انساني را كه منقبت جزئي محدود دارد بستائيم؛ امّا چون به حقيقت نگريم، ملاحظه مينمائيم كه اين منفعت جزئي انسان منبعث از احساسات وجدانيست؛ لهذا سزاوار ستايش است؛ ولي آفتاب اين نور و حرارتش منبعث از احساس و وجدان نه؛ لهذا لايق مدح و ثنا نيست و سزاوار ممنونيّت و شكرانيّت نه و همچنين نفوسي كه اعمال خيريّه از آنان صادر، هر چند ممدوحند، ولي اين اعمال خيريّه چون منبعث از عرفان حق و محبّت الله نه، البتّه ناقص است و از اين گذشته چون به انصاف نگري، ملاحظه مينمائي كه اين اعمال خيريّهي نفوس سائره نيز از اصل منبعث از تعاليم الهي است؛ يعني انبياي سلف نفوسي را دلالت بر آن نمودهاند و محسّنات آنرا بيان نمودهاند و تأثيرات حسنهي آن را شرح دادهاند. اين تعاليم ميان بشر منتشر شده؛ مسلسل و متتابع به اين نفوس رسيده و قلوب را متوجّه به اين كمالات كرده و ناس چون ديدند كه اين اعمال مستحسن است و در عالم انساني سبب سعادت و كامراني، لهذا متابعت نمودند؛ پس اين نيز از تعاليم الهيّه است؛ ولي قدري انصاف لازم است، نه محاججه و مجادله. الحمدلله شما به ايران رفتيد و ملاحظه نموديد كه از نفحات قدس بهاءالله ايرانيان چگونه به نوع انسان مهربانند و پيش، هر نفسي را از سائر طوائف تصادف مينمودند، نيش ميزدند و نهايت عداوت و بغض و كينه داشتند؛ حتّي تنجيس مينمودند و انجيل و تورات را ميسوختند و اگر دستشان آلوده به آن كتاب ميشد، ميشستند. حال اكثر از مضامين اين دو كتاب را در محافل و مجالس بالمناسبه ترتيل مينمايند و تفسير ميكنند و معاني و رموز آن را شرح و تفصيل ميدهند و دشمنان خويش را ميپروردند و گرگان خونخوار را مانند غزال صحراي محبّت الله نوازش نمايند. روش و سلوك آنان را ديدي و اخلاق سائر ايرانيان را شنيدي. اين تقليب اخلاق و تعديل رفتار و گفتار آيا جز به محبّت الله حصول يافت؟ لا والله اگر ميخواستيم كه به وسائط معارف و علوم ترويج اين اخلاق و اطوار كنيم، البتّه هزار سال ميگذشت و بين عموم نمييافت؛ حال به سبب محبّت الله به نهايت سهولت حصول يافت. فاعتبروا يا اولي الالباب.» (مفاوضات حضرت عبدالبهاء، صفحههاي 221 تا 225)
پس منظور از اين بيان مبارك را هم فهميديم و امّا در ادامه حضرت بهاءالله ميفرمايند: «اذا فزتم بهذا المقام الاسني و الافق الاعلي ينبغي لكلّ نفس ان يتّبع ما امر به من لدي المقصود لانّهما معاً لايقبل احدهما دون الاخر هذا ما حكم به مطلع الالهام.» يعني وقتي كه فائز شديد به اين مرتبهي بلند روشن و بالا رفتيد به طرف اين آسمان بلندمرتبه، سزاوار است براي هر فردي كه پيروي كند آنچه را كه مأمور شده است به آن از طرف خداوند؛ زيرا شناسائي حق و عمل به احكام حق هر دو با هم هستند و هرگز از هم جدا نميشوند و هيچ يك بدون ديگري در درگاه الهي قبول نميشود. اينست آن فرماني كه مطلع الهام آن را به اهل عالم رسانده است.
مولوي ميفرمايد: شب نگردد روشن از اسم چراغ ***** نام فروردين نيارد گل به باغ
تا قيامت زاهد ار مي مي كند ***** تا ننوشد باده، مستي كي كند
در الواح مباركه است كه: «بهائي را به صفت شناسند، نه به اسم و به خلق پي برند، نه به جسم» و در لوحي ديگر حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: «.... ياران الهي بايد به موجب وصايا و نصائح نور حقيقت جمال قدم روحي لعتبته الفداء قيام كنند و يك يك را به موقع اجرا گذارند؛ نه اينكه مجرّد بخوانند و مودع اوراق و الواح گذارند. بايد اوامر روحانيّه و جسمانيّهي اسم اعظم روحي لتربته الفداء در حيّز شهود جلوه نمايد و در احوال و اطوار ياران الهي مجسّم و مصوّر گردد والّا چه ثمري و چه اثري. باري عبدالبهاء را نهايت آمال اينكه به كلمهاي از وصايا و نصائح مبارك موفّق شود و يقين است ياران نيز چنين آرزو دارند. بهائي بايد شمع آفاق باشد و نجم ساطع از افق اشراق. اگر چنين است، نسبتش حقيقي است والّا نسبت مجازي است و بيثمر و بيپا؛ مانند شخصي سياهست، نامش الماس و به حقيقت زاغ و غراب است ولي اسمش بلبل خوشآواز. از انتساب چه فائده و از لفظ بهائي چه ثمر. به حقيقت بايد بهائي بود و ملتجي به عتبهي مقدّسهي حضرت نامتناهي ....». (مكاتيب حضرت عبدالبهاء، جلد 2، صفحههاي 279 و 280)
پس ديديم كه كسي كه تمام اعمال خير را انجام دهد، ولي به شناخت مظهر ظهور الهيِ زمانِ خود فائز نشده باشد، جزو اهل ضلال و گمراهيست و همينطور متوجّه شديم كه عمل به اوامر مظهر ظهور نيز شرط لازم براي قبولي در درگاه الهيست و عرفان مظهر ظهورِ الهيِ زمان معاصر و عمل به اوامرش دو جنبهي لاينفك و جدانشدني هستند و هيچ يك بدون ديگري نزد خداوند متعال، كامل و كافي نيست.
حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: «هوالله، خداوندا، رحيما، كريما، عبادت را به سرچشمهي حيات ابدي برسان و از عَذب فرات سرشار كن .... ع ع»
-
- فعّال
- پست: 265
- تاریخ عضویت: دوشنبه 7 آبان 1386, 1:32 pm
پاسخ: اوّلين فقره از كتاب مستطاب
جناب نعیم
بدون آنکه به سوالات اینجانب در تاپیک های دیگر پاسخی دهید دائما به بحث های دیگر
می پردازید و گوش و چشم را بر مطالب قبلی سایت بسته اید و سخنان تکراری می
فرمائید.عزیزجان اگر مطالب همین تاپیک را در مورد کتاب اقدس مطالعه می نمودید با
این متن مفصل که جز کلی گوئی نیست و حرف هائی است که از متون بهائی
متناقضش فراوان است نمی آوردید.به شما عرض کردم هرچقدر شما و هر بهائی
دیگری تحلیل های مختلف از مطالب بهائی ارائه دهید وقتی با نصوص رهبران بهائی
نخواند هیچ ارزشی نخواهد داشت.
مثلا وقتی روحیه خانم ماکسول در مورد بهائیت و اسرائیل گفته باشد ما و اسرائیل مثل
حلقه های یک زنجیریم هر چقدر امثال شما سعی کنند توجیهاتی بیاورند که خلاف این
نص باشد فایده ای نخواهد داشت.
یا وقتی جناب بهاءالله گفته باشند من همان خدای لم یلد و لم یولد هستم و جز من
زندانی خدائی نیست و همه خدایان از ترشح خدائی من به خدائی رسیدند هر چقدر
امثال شما سعی کنند با توجیهات خود این نصوص را تاویلات لا یتچسبک نمایند فایده
ای نخواهد داشت.
برگردید و مطالب همین تاپیک را مطالعه کنید ببینید همین اولین فراز اقدس چقدر از معنا
تهی است چون می گوید اولین واجب قبل از شناخت خدا ،شناخت مشرق وحی یعنی
میرزا حسینعلی است!! این سخن غلط را جز اهل بها نپذیرفته اند چون خود میرزا
فرموده است باید کور و کر شوید تا صوت دل انگیز مرا بشنوید و جمال مرا ببینید!(کور
شو تا جمالم بینی و کر شو تا صوت دل انگیزم شنوی!)
وقتی کسی خدا را نشناخته رسول او را چگونه خواهد شناخت؟!
باید واقعا کور شد تا طبق فرموده خود میرزا بتوان به او ایمان آورد!
اما وقتی چراغ عقل را خاموش کردیم وکور شدیم دیگر توجه نمی کنیم که این مدعی
سخنانش پر از تناقض است:
از سوئی می گوید وحدت عالم انسانی و از سوئی خودش با برادرش می ستیزد!
از سوئی می گویدبه مجرم هم محبت کنید و از سوئی در همین کتاب اقدس می گوید
مجرم را زنده زنده بسوزانید!
لطفا کمی فقط کمی چشم باز کنید و این تناقضات را ببینید بعد با هم بیشتر صحبت
خواهیم نمود.با آرزوی توفیق برای شما
بدون آنکه به سوالات اینجانب در تاپیک های دیگر پاسخی دهید دائما به بحث های دیگر
می پردازید و گوش و چشم را بر مطالب قبلی سایت بسته اید و سخنان تکراری می
فرمائید.عزیزجان اگر مطالب همین تاپیک را در مورد کتاب اقدس مطالعه می نمودید با
این متن مفصل که جز کلی گوئی نیست و حرف هائی است که از متون بهائی
متناقضش فراوان است نمی آوردید.به شما عرض کردم هرچقدر شما و هر بهائی
دیگری تحلیل های مختلف از مطالب بهائی ارائه دهید وقتی با نصوص رهبران بهائی
نخواند هیچ ارزشی نخواهد داشت.
مثلا وقتی روحیه خانم ماکسول در مورد بهائیت و اسرائیل گفته باشد ما و اسرائیل مثل
حلقه های یک زنجیریم هر چقدر امثال شما سعی کنند توجیهاتی بیاورند که خلاف این
نص باشد فایده ای نخواهد داشت.
یا وقتی جناب بهاءالله گفته باشند من همان خدای لم یلد و لم یولد هستم و جز من
زندانی خدائی نیست و همه خدایان از ترشح خدائی من به خدائی رسیدند هر چقدر
امثال شما سعی کنند با توجیهات خود این نصوص را تاویلات لا یتچسبک نمایند فایده
ای نخواهد داشت.
برگردید و مطالب همین تاپیک را مطالعه کنید ببینید همین اولین فراز اقدس چقدر از معنا
تهی است چون می گوید اولین واجب قبل از شناخت خدا ،شناخت مشرق وحی یعنی
میرزا حسینعلی است!! این سخن غلط را جز اهل بها نپذیرفته اند چون خود میرزا
فرموده است باید کور و کر شوید تا صوت دل انگیز مرا بشنوید و جمال مرا ببینید!(کور
شو تا جمالم بینی و کر شو تا صوت دل انگیزم شنوی!)
وقتی کسی خدا را نشناخته رسول او را چگونه خواهد شناخت؟!
باید واقعا کور شد تا طبق فرموده خود میرزا بتوان به او ایمان آورد!
اما وقتی چراغ عقل را خاموش کردیم وکور شدیم دیگر توجه نمی کنیم که این مدعی
سخنانش پر از تناقض است:
از سوئی می گوید وحدت عالم انسانی و از سوئی خودش با برادرش می ستیزد!
از سوئی می گویدبه مجرم هم محبت کنید و از سوئی در همین کتاب اقدس می گوید
مجرم را زنده زنده بسوزانید!
لطفا کمی فقط کمی چشم باز کنید و این تناقضات را ببینید بعد با هم بیشتر صحبت
خواهیم نمود.با آرزوی توفیق برای شما