پرسش
شهر اسباب بازی ها
پاسخ نخست
هر کدوم از ما وقتی کمی اتاق بایگانی ذهنمون رو بگردیم، چیزهایی آشنا دربارة این اسم پیدا می کنیم، «پینوکیو»! داستان پسر کوچولوی چوبی اما با شیطنت هایی به سبک بچه های واقعی… به همراه پدر نجار پیری که مدام به اون هشدار می داد که به غریبه ها اعتماد نکن. اما به سرعت برق و باد، این حرف مثل گوشواره ای گم شده از گوش هاش افتاد و سایة روباه مکار با لبخندی کش دار روی شونه هاش سنگینی کرد. درست اون وقتیکه اسم «شهر اسباب بازی ها» به گوشش خورد…
شهری که می گفتن برای بچه هاست. اونجا می شد غرق شیرینی، آب نبات های رنگین کمونی شد و پشمک هایی که شبیه ابر بودن به آدم چشمک می زدن، بدون اینکه آژیر خطر صدای مادر به صدا دربیاد و هشدار بده که دندونات خراب می شه! اونجا می شد با هر کسی بازی کرد، فریاد کشید و تا هر زمانی که دوست داشتی می شد بیرون از خونه بمونی. اونجا شهری بیرون از حصار باید ها و نباید ها بود، شهری که بچه ها آرزوش رو دارن…
آخر داستان شهربازی رو همه می دونیم. همون پایانی که گوش هایی دراز رو مهمون «پینوکیو» کرده بود. همة ما توی ذهنمون یک «شهر اسباب بازی ها» داریم، حالا هر چقدر هم که گرد و غبار زمان روی چهرمون نشسته باشه فرقی نمی کنه، یکی بیشتر یکی کم تر! شهر اسباب بازی های ما متفاوت از هم دیگه هست. اما توی یه چیز مشترکه. اون هم «شهر آرزو» بودنه. توی رسیدن به این «شهر آرزو»، روباه های مکار زیادی رو می بینیم که نقششون رو پشت لبخند های بزرگ کش دار و یا عینک آفتابی شون قایم کردن و به ما وعده ی کمک برای رسیدن به اون شهر رویایی رو میدن. شهری که معروفه به اتوپیا، شهری پر از خوبی ها، اما در نهایت وقتی به اون شهر می رسیم بالن آرزوهامون روی سرمون خراب می شه که آیا این بود «شهر آرزوها»؟!
بهائیت هر روزی با یه مدل آب نبات رنگی و پشمک ابری جلوی آدما سبز میشه. اون دنبال بردن پینوکیو های بعدی به شهر اسباب بازی ها (1) هست. اما لازمه بدونیم همه پینوکیوها فرصت برگشتن به خونه پدر ژپتو رو پیدا نمی کنن! مگر اینکه فرشته مهربون کمک کنه!!
پاورقی:
1-مشرق الاذکار ساختمانی است که بهائیت آن را با کلید واژه مقدس دعا و ارتباط با خدا گره زده، تا بتواند
از حس معنوی مردم برای جذب و تبلیغ آنان به بهائیت بهره بگیرد. جایی که یک پوشش اجتماعی جذاب در کشورهای مختلف برای اهداف تبلیغاتی، مالی و سازمانی بهائیت است.