استاد «محیط طباطبائی خود، تاریخ زنده و پویای یک قرن بود. تاریخ یکی دو قرن قبل از خود را نیز با مطالعهی مستمر، با کنجکاوی و موشکافی، از آنِ «خود» کرده بود. در آنچه به تاریخ و ادبیات قرنهای اخیر ایران مربوط میشد قول او راهگشا بود.»
«دکتر عبدالحسین زرینکوب»
«محیط طباطبائی» مردی بود خودآموخته که هیچ استادی بر او منت نداشت. شاید بتوان گفت که او آخرین شخصیت از پژوهشگران و نویسندگان بزرگ ما بود که با شیوهی سنتی شرقی بار آمده بود.او بدون اینکه در محضر استادی درس خوانده باشد، در سایهی هوش سرشار و حافظهی نیرومند و عشق به آموختن و پژوهش به مقام والایی که داشت رسیده بود.
«سید محمد طباطبائی» در 26 خردادماه 1281 خورشیدی در «زواره» در شمال شرقی اصفهان به جهان آمد. در مکتبخانهی همان شهر تحصیل کرد، همانجا به مدرسه رفت و در مدرسهی کاسهگران اصفهان، زبان فرانسه را آموخت سپس به زادگاه خود «زواره» بازگشت و در مدرسهی ابتدایی آنجا به تدریس مشغول شد.در سال 1302 به تهران رفت و از مدرسهی «دارالفنون» دیپلم ادبی دریافت کرد. در ادامه، به مدرسهی حقوق وارد شد و سه سال بعد نیز به خدمت وزارت معارف درآمد و جهت تدریس و پذیرفتن شغل ریاست دبیرستان به خوزستان رفت. سه سال در آنجا ماند و پس از آن به تهران برگشت و در «دارالفنون» به تدریس پرداخت. مدتی نیز در دانشکدهی افسری، تاریخ و جغرافیا درس میداد.
«سید محمد طباطبائی» پس از شرکت در کنگرهی هزارهی «فردوسی» در سال 1313 خورشیدی و پس از ایراد خطابهای عمیق و پر محتوا با عنوان «عقیدهی دینی فردوسی» توانست توانایی علمی ـ پژوهشی خود را به نمایش بگذارد و پس از آن، نزد دانشمندان ایرانی و خارجی بهعنوان پژوهشگری ژرفاندیش و توانا، احترام بسیار کسب کرد.نامش «سید محمد طباطبائی» بود اما از سالهای جوانی که شعر میسرود، تخلص «محیط» را برگزیده بود. بیشتر ساعات زندگی او در کتابخانه میگذشت.
دکتر «عباس زریاب خوئی» خاطرهای را بدین شرح از او نقل میکند:«من با مرحوم «محیط طباطبائی» در سال 1325 خورشیدی، سالی که به کتابخانهی مجلس شورای ملی راه یافتم، آشنا شدم. این آشنایی ما از نزدیک صورت گرفته بود اما مدتها بود که او را دورادور، از راه مقالات متعدد ادبی و تاریخیش میشناختم. محیط کتابخانهی مجلس شورای ملی در آن زمان، محیطی معنوی و باصفا بود. اتاق کارمندان کتابخانه که اتاقی وسیع بود مستقیماً به اتاق یا سالن زیبا و باشکوه مطالعه مربوط میشد. مراجعهکنندگان عادی به سالن مطالعه میرفتند و برگههای کتابهای چاپی را بررسی میکردند و کتاب درخواستی خود را از کتابداران میخواستند اما مراجعهکنندگانی که افراد دانشمند و برجستهی کشور بودند در اتاق کارمندان مینشستند و از ایشان با چایی و گاهی قلیان پذیرایی میشد.این افراد بیشتر برای کتابهای خطی نفیس به کتابخانه میآمدند.آقایان «فروزانفر»، «جلال همائی»، «ذبیح بهروز»، «پورداود»، «محیط طباطبائی» و «اقبال آشتیانی» از مراجعهکنندگان دائمی کتابخانه بودند. در این میان «محیط طباطبائی»، «ذبیح بهروز» و «همائی» بیشتر از دیگران مراجعه میکردند. در آنجا بحثهای مهمی در باب ادب و فرهنگ وتاریخ درمیگرفت که برای مبتدیانی مانند من بسیار مفید بود.
حافظهی نیرومند او مخزنی بود آکنده از معلومات و اطلاعات بسیار وسیع و گرانبها در تاریخ، ادب و فرهنگ ایران و اقوام مجاور. اطلاعات او در مورد تاریخ قاجار و نیز رویدادهای زمان معاصر، شرح حال رجال سیاسی و ادبی، سوابق اخلاقی، اجتماعی و سیاسی آنان بسیار چشمگیر بود. اینگونه اطلاعات در بارهی رجال معاصر و قریب به زمان ما در آن دوران، در کمتر کتاب یا مجموعهای دیده میشد و یا اصلاً دیده نمیشد. جوانانی مانند ما، رجال زمان خود را بهدرستی نمیشناختند»
«انجوی شیرازی» نیز در بارهی استاد «محیط طباطبائی» مینویسد:
«استاد محیط طباطبائی در این پنجاه سالی که من شاهد بودهام، میتوانم گواهی بدهم که روزی از او نگذشته مگر اینکه یک کتاب تازه را جستجو کرده باشد. هرگاه میخواستیم او را پیدا کنیم یا در کتابخانهی ملی «ملک» بود یا در کتابخانهی دیگر شهر. میرفت تا آخرین نسخههای خطی را که خریدهاند و تازه به کتابخانه رسیده، ببیند و مطالعه کند. در کتابخانههای شهر هم معمولاً با بزرگان دیگری چون مرحوم «ملکالشعرای بهار»، «رشید یاسمی»، «احمد بهمنیار» و استاد «همایی» مینشست و صحبت میکرد.این آسان نیست که یک نفر بیش از هفتاد سال غرق در مطالعه و تحقیق باشد. استاد «محیط» بیش از هزار رساله و مقالهی علمی، ادبی، انتقادی و تحقیقی دارد. در دهها کنفرانس و سمینار و کنگرهی علمی و تحقیقی، در خارج و داخل شرکت کرده بود. انتشار مقالات تحقیقی او در مجلهی «ارمغان»، «مهر» و «تعلیم و تربیت»، استاد محیط را، پژوهشگری پُرمایه، جامع و شایستهی نام خویش نشان داد.»
آثار استاد محیط طباطبائی
«محیط طباطبائی» سالها در وزارت معارف یا وزارت فرهنگ امروز و برخی مؤسسات دیگر خدمت کرد. مدتی مدیریت مجلهی «آموزش و پرورش» را داشت. زمانی مجلهی «محیط» را منتشر میکرد. دوسال به سمت رایزن فرهنگی ایران در دهلی و چهار سال نیز بهعنوان رایزن فرهنگی کشورمان در عراق، سوریه و لبنان خدمت کرد.
در همهی این اوفات چه زمانی که بهصورت دبیر تدریس میکرد و چه زمانی که بهعنوان مشاور و نمایندهی فرهنگی ایران در آن کشورها بود، فکر و ذکرش فرهنگ ایران و بحث و تحقیق در بارهی آن بود. او بر چند کتاب از جمله دیوان حافظ، دیوان مجمر اصفهانی و گلستان سعدی مقدمه نوشته و بر تصحیح آنها نظارت داشتهاست.همچنین کتاب «تحلیل مطبوعات ایران» را نیز او تألیف کردهاست. از آثار دیگر استاد میتوان به کتابهایی چون مجموعه مقالاتی مربوط به «سید جمالالدین اسدآبادی»، مجموعه مقالاتی در مورد «فردوسی»، «گلستان سعدی»، «دیوان حافظ»، «خیام و خیامی» و «تاریخ تحلیل مطبوعات» اشاره کرد. یکی دیگر از آثار استاد، «مجموعهی اشعار» اوست با چندین هزار بیت که بسیاری از آنها، آئینهی اوضاع اجتماعی و سیاسی زمانه است.استاد «محیط» را نگذاشتند به دانشگاه راه یابد!
استاد «انجوی شیرازی» همچون بسیاری دیگر، این نکته را بارها مطرح میساخت که با آن همه دانش و معلومات جای شگفتی بود که او را نگذاشتند به دانشگاه راه یابد. کسانی که در آن ایام با او هماورد بودند، توانستند با کارشکنیهای خویش، ناجوانمردانه او را کنار بزنند. همسالانش در آن سالها، حق دوستی را رعایت نکردند و سمتی را که حق مسلم او بود، از وی دریغ داشتند.حتی کسانی که استاد، آنها را به شاگردی هم قبول نداشت، چون به دانشگاه راه یافته بودند با شوخچشمی و خودنگری در مقابل او دم از استادی خویش میزدند. آنها با بند و بستهای رندانه، او را از راه یافتن به محیطهای پژوهشی و آموزشی، باز میداشتند.
چرا با وجود کمبود شدید استاد و مدرّس توانا در سطوح دانشگاهی، به این استاد ارزشمند فرصت داده نشد تا به صورتی وسیعتر و در سطحی اثرگذارتر به انتشار دانستههای پُرارزش خود بپردازد؟
شاید که از نیش قلم و بیان صریح و تندش، از استقامت و استقلال شخصیتش واهمه داشتند. داشتن مدرک لیسانس، فوق لیسانس و دکترا بهانه بود. آیا از شخص دانشمندی مانند او برنمیآمد که یک رساله بنویسد؟گویا بعدها پروفسور «رضا» از استا «محیط طباطبائی» دعوت کرد که به تدریس در دانشگاه بپردازد. اما او با شهامت جواب داده بود که:
«تا میتوانستم مفید باشم درهای دانشگاه به رویم بسته بود. اما حالا دیگر دیر است.»
البته راه نیافتن او به دانشگاه سبب نشد که در زمینههای پژوهشی و آموزشی، به تحقیق و بررسی نپردازد. برعکس، او تقریباً هر هفته، مقالهای انتقادی و غالباً تند در بارهی وضعیت نابسامان دانشگاهها و مراکز علمی مینوشت و کمبودهای آموزشی را بازگو میکرد. گذشته از آن، به تشریح شرایط آرزویی و درخور یک دانشگاه مناسب و یا یک مرکز علمی و پژوهشی واقعی میپرداخت.او میگفت و مینوشت که یک استاد پژوهشگر چه صفات و خصوصیاتی باید در کار خود داشته باشد. بیشتر افراد میگفتند چون استاد، خود به دانشگاه راه نیافته، چنین و چنان مینویسد. اما حقیقت جز این بود و هنگامی که پرفسور«رضا» نیز «محیط طباطبائی» را با تکریم و جلال تمام به دانشگاه تهران دعوت کرد، باز هم نوشت و بر اینگونه انتخاب اعتراض کرد:«شما چگونه دریافتید که من برای تدریس تاریخ صلاحیت دارم، اما ادبیات عرب و یا زبان و ادبیات فارسی یا عرفان و معارف اسلامی را نمیتوانم درس بدهم؟»
استاد «محیط طباطبائی» و کار در رادیو
کسانی که دههی 1330 خورشیدی را به یاد میآورند حتماً برنامههای رادیویی «مرزهای دانش» را هم شنیدهاند. استاد «محیط طباطبایی» در سال 1337 خورشیدی، سرپرستی برنامههای «مرزهای دانش» رادیو ایران را بهعهده گرفت و خود نیز در آن برنامهها سخنرانی میکرد. هنوز هم دوستداران فرهنگ، ادب و تاریخ، آن گفتارها را به خاطر دارند.«محیط طباطبائی» در آن برنامهها از استادان و دانشمندان و پژوهشگران دعوت میکرد که در بارهی موضوعی ویژه، سخنرانی کنند. این مسؤلیت 31 سال تداوم یافت. در سالهای پایانی مسؤلیتش، خود استاد، سخنران بیشتر برنامهها بود. سخنرانیهای مورد نظر، در سراسر ایران، با زبانی ساده، روان و شیرین پخش میشد. این برنامهها در آشناساختن طبقات گوناگون مردم ایران و مردم فارسی زبان سرزمینهای همسایه با فرهنگ دیرینه سال خود نقش بسزایی داشت.صورتپسندان، سیرت او را ندیدند
جای دریغ و درد است که انسانی توانا و فرهیخته، با سرمایهای از خرد و دانش نتواند از مواهب مادی زندگی بهرهی چندانی ببرد. صورتپسندان و متظاهران، سیرت انسانی و ارزشمند او را ندیدند و قدرش را ندانستند.استاد «محیط طباطبائی» تمام عمر خود را در خیابان شهلا (ژالهی سابق) در یک خانهی دویست متری و با نهایت عزت و مناعت طبع زندگی کرد.
استاد «انجوی شیرازی» مینویسد:
«خوب به یاد دارم که دوستی به نام «محمدباقر رفیعی»که از ارادتمندان استاد بود، زمستان که میشد با آن کمیابی نفت، نگران سلامتی استاد «محیط» بود که مبادا نفت نداشته باشد. او از اینسو و آنسو حلبهای نفت تهیه میکرد و به منزل استاد میبرد. دردناک و غیر منصفانه است که زندگی این شخصیت ادبی را با افرادی مقایسه کنیم که «هِر» را از «بِر» تشخیص نمیدادند و از بسیاری مواهب مادی و رفاه اجتماعی برخوردار بودند.»
«استاد محیط طباطبائی» بیش از 60 سال قلم زد و بیش از دوهزار مقاله نوشت. نوشتههای او همیشه مورد علاقهی خوانندگان بود اما حکام وقت هرگز دل خوشی از او نداشتند زیرا آنها دوست داشتند که قلم او در خدمت منافع آنان باشد. آزاداندیشی و استقلال فکری «محیط طباطبائی» و رفتار و گفتار او مایهی ناخرسندی قدرتمندان زمانه بود. با این همه، صلابت شخصیت او چنان بود که ناچار تحملش میکردند تا از نام و اعتبارش بهره برگیرند.
***
دکتر «محمدامین ریاحی» از عزت نفس استاد «محمد طباطبائی» خاطرهای نقل میکند:
«در آن سالها که من متعهد خدمت در بنیاد «شاهنامهی فردوسی» بودم، استاد بر سر راه خود و از خانه به کتابخانهی مجلس، همه روز یکی دو ساعتی در بنیاد توقف میکرد که این دیدارها، عمدتاً به بحثهای علمی میگذشت. بنیاد تصمیم گرفت طبق مقرراتی که در پرداخت حقالزحمهی استادان و پژوهشگران معمول بود، در بارهی او نیز عمل کند. از این رو، اعتبار لازم تأمین گردید و موضوع با مقدمات مناسبی با ایشان در میان گذاشته شد. او تشکر کرد و گفت:
«من از تاریخ برگزاری هزارهی «فردوسی» که نخستین مقالهام را در بارهی بزرگترین شاعر ایران نوشتهام تا امروز که چهل سال از آن زمان میگذرد ( 1313- 1353) پیوسته در بارهی شاهنامه کار کردهام و دیناری هم از این بابت از جایی دریافت نکردهام. جان من با جان «فردوسی» درآمیختهاست. من عاشق «فردوسی» و شاهنامه هستم. روا مدارید که در این بازپسین، پس از یک عمر عشق، آن را به مادیات آلوده گردانم. اما اگر به خدمات من نیازی باشد، تمام وقتم را در اختیار این بنیاد میگذارم.
میدانستم که او زندگی مرفهی ندارد. حقوق بازنشستگی بسیار ناچیزی از وزارت آموزش و پرورش دریافت میکرد. مبلغی هم از بابت برنامهی رادیویی مرزهای دانش از رادیو میگرفت که آن روزها، آن برنامه نعطیل و مقرری او نیز قطع شده بود.»
حقشناسی، اما چه دیر!
دکتر «محمدامین ریاحی» در نقل خاطرات خود از استاد «محیط» میافزاید:
«دانش بسیار گسترده، فراوانی نوشتهها و پژوهشهای «محیط طباطبائی»، موجب شد تا برخی دوستان و بعضی مراکز فرهنگی کشور، در اندیشهی ادای احترام نسبت به او برآیند.
در اینجا سه موردی را که من از آن آگاهم ذکر میکنم:
بار اول هنگامیاست که دانشگاه تهران تصمیم گرفت به «احمد آرام»، «محمد پروین گنابادی»، دکتر «غلامعلی رعدی آذرخشی»، «فرنگیس شادمان»، دکتر «غلامحسین مصاحب» و «حبیب یغمایی» دکترای افتخاری بدهد تا نوعی حقشناسی نسبت به آنان شده باشد. در جلسهای که در دفتر رئیس دانشگاه (دکتر هوشنگ نهاوندی) تشکیل شده بود، نام «محیط» جزو اسامی شایستگان دریافت این عنوان قید شده بود ولی چون یکی دو تن از شرکتکنندگان معترض بودند موضوع فقط در مورد او مسکوت ماند.
چون این کار ناروا، موافق با مصلحت فرهنگی نبود به کمک دکتر «هوشنگ نهاوندی»، دانشگاه ملی پذیرفت به نشانهی حقشناسی جامعهی علمی کشور به مرحومان «جلال همایی»، «محیط طباطبائی» و «محمدتقی مصطفوی» عنوان دکترای افتخاری داده شود و چنین شد.
دیگر بار، نخستین جایزهی آثار ملی به منظور تقدیر از خدمات محققان و دانشمندان ایرانی و خارجی از سوی انجمن آثار ملی در سال 1357 به مبلغ یک میلیون ریال برای مجموع تحقیقات، خدمات و آثار «محیط طباطبائی» به ایشان تعلق گرفت.
سومین بار در همان سال مجموعه مقالاتی(1) از نوشتههای ادبای کشور که به پاس سالهای دراز خدمات تحقیقی محیط به نام «محیط ادب» به چاپ رسیده بود، در مجلس دوستانهی فرهنگی توسط دکتر «علیاکبر سیاسی» به ایشان اهدا شد.
و بالاخره شاید آخرین حقشناسی کشور نسبت به مقام علمی «محیط» انتخاب او به عضویت فرهنگستان زبان و ادب ایران در سال 1369 بودهاست.
***
بسیار مناسب و بجا میبود اگر نمونهای از آثار استاد «محیط طباطبائی» در اینجا آورده میشد. دریغ که به دلیل دسترسی نداشتن به این منابع، این خواست فراهم نمیشود. اما نمونهی کوتاهی را که استاد در پاسخ به نامهی دکتر «ایرج افشار» برای او فرستاده، میآورم. ویژگی تواضع و آزادگی را در همین مطلب کوتاه به راحتی میتوان دید.
«ایرج افشار» در نوشتهای که پس از درگذشت استاد و به یاد او در ماهنامهی «دنیای سخن» منتشر میکند چنین مینویسد:
«…نامهی دیگری از مرحوم محیط یافتم مورخ( 22 اسفند ماه 1329) است که شرح حال ایشان را خواسته بودم تا در کتاب «نثر فارسی معاصر» چاپ کنیم و نسبت به خدمات تحقیقی ایشان که از قدمای محققان درشمار بودند، حقگزاری شده باشد. تا بر ایشان این تصور عارض نشود که نویسندهی جوان ناپختهای همان ظلمی را به ایشان کردهاست که دانشگاه تهران در دعوتناکردن از ایشان در تدریس روا داشته بود و هماره مرحوم «محیط» بهحق خود را از بسیاری از استادان و مدرسان دانشگاه فاضلتر میدانست.دریغا نامهی ایشان موقعی رسیدکه کتاب مذکور به پافشاری ناشر (مرحوم حسن معرفت) چاپ و نشر شده بود (تهران 1330) و ناچار در صفحهی آخر یادآوری شد متأسفانه سرگذشت آقای محیط طباطبائی بهدست نرسید. چون محیط طباطبائی در این نامهی کوتاه سرگذشتی از خویش نوشتهاست که تا کنون نشر نکردهام و آگاهیهای خوبی را دربردارد آن را در اینجا به چاپ میرسانم تا یادگار مکاتباتی میان ما محفوظ بماند:
« 22 اسفند 1329
ضمیمهی یک قطعه عکس
دوست ارجمند آقای افشار چندی است نامهی شما را دریافت کردهام ولی به مناسبت در دست نداشتن عکس، نتوانستم زودتر جواب بدهم.اینجانب در دهم ربیعالثانی 1320 مطابق با سال 1281 در قریهی کوهستانی گزلا از قرای سفلای اردستان بهدنیا آمدهام و دورهی طفولیت را تا سن بیست و دو سالگی در قصبهی زوارهی اردستان زندگی کردهام. از سال 1320 شمسی به بعد در تهران به بهانهی تحصیل و سپس بهعنوان کار سکونت داشتهام.درسی که به کار دنیا و آخرت بخورد، نخواندهام. مدرسهای که قابل باشد ندیدهام. سهسالی عنوان محصلی شعبهی ادبیات دارالفنون و مدرسهی حقوق را داشتم. ولی اگر اندکی به خواندن و نوشتن آشنایی دارم، ربطی به مدرسه ندارد. پیش خود شکسته بسته قدری فارسی و عربی و فرانسه و انگلیس و خیلی کم، آلمانی یاد گرفتهام . تألیفی که قابل باشد، ندارم. چند جزوه و رساله در برخی موضوعات بههم پیوستهام که غالباً میل به چاپ آنها را نداشتهام.
مقداری مقالات در مجلات و جراید نوشتهام که فعلاً به کفّارهی تحریر آنها دور از وطن در هندوستان بسر میبرم و ریاضت میکشم تا باشد تأثیر آنها از ذهن عوامل مؤثر برطرف شود.کارم معلمی بوده ولی هرگز به خوی معلمین متخلق نبودهام بلکه بیشتر به روش اهل قلم رفتهام. ولی اثری صحیح از قلم من خارج نشدهاست. بهطور کلی عمری به بطالت گذرانده ولی خدا را شکر که حق کسی را ضایع نکردهام و اگر خدمتی انجام نداده، مرتکب کار زشتی هم نشدهام.
با ارادت و احترام
محمد محیط طباطبائی
23/12/1329 »
***
«محیط طباطبائی» پیش از مرگ بر اثر زمینخوردگی دچار عفونت پا شد. یک ماه بیمار و بستری بود. کمی بعد به علت بروز اختلالات در ناحیهی قلب در بیمارستان بستری شد. مدتی بعددچار خونریزی گوارشی گردید و بالاخره در بعد از ظهر سهشنبه بیست و هفتم مرداد 1370 بدرود حیات گفت. پیکر او، طبق وصیت استاد به برج طغرل در نزدیکی ابنبابویه در شهر ری به خاک سپرده شد.
نمونهی شعری از استاد محیط طباطبائی:
سخن خاموش
آنچنـــان از یاد بــــردم آشیان خـــــویش را
کـــز نگاه غیر میگیـــــــرم نشان خویش را
شعلهی شمع حیاتم سوخت تا خامــوش شد
بس که خود دادم به خاموشی زبان خویش را
دست درکــار جـــــدال مغز و قلب خــــود شدم
بـــر هلاک جسم و جان بستم میان خویش را
در وجــودم نیست دیگـــر طاقت صبر و سلوک
آزمـــودم بـارهــــا تــــاب و تـــوان خـــویش را
آنچنــان وامانــده از راهم که نتوانم شنــود
صبحـــدم بانــــک درای کــاروان خـــویش را
مرغ حق خاموش شد از ذکر حق وقتی که دید
بـــر پــر و بال زَغَن، ســوهان جـــان خویش را
مهــره تا برجای مروارید غلطان عرضــه گشت
در کف دریــا صـدف گم کــرده کــان خویش را
سهمگین بادی وزیـــد از جانب البـــرز کــوه
همچو دیو از کف رهــــاکرده عنان خویش را
لــــرزه بر اندام کوه افکنـد و آتش بــرفشـاند
در تف آن ســوختم مـــرغ روان خــــویش را
تا نســوزد بــوم ایــرانشهـــر در آتشفشـــان
بر سر تفتـــــان فروبستم دهــــان خویش را
جفت سوداگر در این سودا نجستم سود خویش
بل بـــه ســــود دیگــــران دیـــدم زیان خــویش را
اعتمـــاد خـــلق را یکبــــاره از کف دادهانــــــد
هـر کسی از دیگـری خواهد ضِمان خـویش را
قــوتِ جــانِ آدم دانـــا بــه خـــون آغشتـه بین
چون بــه خوناب جگــر پــرورده نان خـــویش را
از«محیط» این قصه را بشنو! که افشا میکند
بـــا زبــــان بیزبــانی داستــــــان خـــویش را
برگرفته شده از : ماهنامهی «دنیای سخن» شمارهی 50، تیر ـ مرداد ـ شهریور 71
———————————————————————-
(1) عنوان مجموعهمقالاتی است که از دوستان مرحوم محیط طباطبائی برای اهدا به ایشان گردآوری شد و با همکاری مرحوم حبیب یغمایی و دوستان دانشمند دکتر سیدجعفر شهیدی و دکتر محمدابراهیم پاریزی به چاپ رسید و به اهتمام دبیرخانهی هیأت اُمنای کتابخانههای عمومی کشور که در ان وقت در عهدهی کفایت علیاصغر سعیدی بود، پخش شد.