Baran:
حالا نزدیک به چهل روز است که سرو ها در هم شکسته اند.
حالا نزدیک به چهل روز است که شکوفه های باغ ، پژمرده اند.
باغبانان ، قامت خمیده اند .
گل ها در خاک ، آرمیده اند .
و دیگر بوی یاس در میان باغ ، نمی پیچد .
نزدیک به چهل روز است که چشمه های چشمِ بی تاب ، جوشان اند .
نزدیک به چهل روز است که رنگ سیاه ، نشان نافراموشی غم هاست.
نزدیک به چهل روز است که…
سوز سینه ها ، بی اختیار سرشک دیده ها می فشاند.
***
کاروان مردان استوار به زنان در هم شکسته مبدل گشته است .
کاروان سروها به زنجیره ی نیلوفران بدل گشته است .
دیگر از صدای بازی کودکانه در میان کاروان خبری نیست.
دیگر شب های شام ، رنگ از ستاره های مدینه ربوده است .
دیگر سرخی آسمان گونه ها ، به نیلی سحر رنگ باخته است .
***
دوباره کاروان عزم سفر کرده است !
صدای زنگ کاروان ، تداعی روز های خو ب با محبوب بودن است .
بوی وصال می آید !
عطر کربلا دوباره به مشام ها می رسد ! زیارت اربعین نزدیک است .
شور زیارت به قلب ها افتاده است !
مادر ها برای شیون بر مزار پسرانشان لحظه می شمرند .
کودکان برای به آغوش کشیدن آرامگاه پدرانشان بی تاب شده اند .
دیده ها برای باریدن مقاومت می کنند تا سیلاب اشکشان ، کربلا را سیراب کند.
گریبان ها آماده دریدن است و گیسوان در انتظار پریشانی .
شراره ی سینه ها ، کوره ی چشم ها را سرخ کرده است و دم آن آه دمادم است .
***
کاروان سالار ، جوان ماه و اندی پیش ، زین العابدین ، حالا پیرمردی است که پیشاپیش پرچم عزا را به دوش گرفته و راهی کربلا است .
زینب ، آرامش قلب حسین ، بی شکیب ، میان دار دسته ی عزاداری است .
کودکان کاسه های آب به دست ، قامت سقایی به خود گرفته اند .
***
دوباره خزان شد !
هر گل ، در حرارت دشت ، گلاب شد و بر قبری چکید !
هر بغض به سان موج ، غرید و بر ساحل قلب ها کوبید !
دوباره کربلا ، کربلا شد !
سپهر نیلی آسمان جان زینب در برابر عرش الهی ، آرمیده در خاک ، رخ نمایی کرد !
زینب آمده بود تا راز، فاش بگوید !
قصه ی شام به فریاد بخواند!
سرّ سینه های کبود آل عبا ، آشکار کند !
حالا دستان مهربان حجت خدا ، بر قلب بی شکیب زینب آن می کند که چهله ای پیش او با قلب حسین بر نعش علی اکبرش کرد !!
زین العابدین ، شراره ی آتش سینه ی زینب را فرو نشاند تا قرن ها اربعین حسینی به حرارت زینبی افرخته بماند…