تحلیلی تاریخی از پیدایش بابیت و بهائیت(3)

حاصل آن که وقتی عالی‌ترین مرجع معنوی یک مسلک برای حاکمیت یافتن یک مسلک دیگر در جایی که خود حضور دارد دست به دعا برداشته و از وجد در پوست خود نمی‌گنجد، نخستین و بدیهی‌ترین نتیجه این است که گویی چندان اعتقادی به حقانیت مسلک خویش ندارد؛ زیرا در این صورت، پیروزی و غلبه مسلک دیگر، می‌بایست موجبات رنجش و دغدغه‌ خاطر وی را فراهم آورد و حداقل آن که در قبال این تحولات، لب فرو ‌بندد و سکوت ‌کند؛ به ویژه آن که تبدیل حاکمیت اسلامی به صهیونیستی، در منطق درونی این مسلک، دور شدن اوضاع و شرایط از وضعیت مطلوب بهائیت به شمار می‌آمد. اما نتیجه‌ دیگری که می‌توان گرفت آن است که اظهار شادمانی رهبران بهایی را باید بیرون از چارچوب محتوای عقیدتی این مسلک مورد بررسی قرارداد و آن رویکردهای سیاسی و پیوندهای ویژه میان بهائیت و صهیونیسم است. مسلماً خارج از این چارچوب، به هیچ نحو دیگری رفتارها، سخنان و عملکردهای زعمای بهائیت قابل فهم و درک نخواهد بود.

جالب آن که این عشق و محبت، کاملاً دو طرفه بود و صهیونیست‌ها نیز به همان میزان به بهائیان عشق و ارادت می‌ورزیدند. اگر این روحیه لطیف و سرشار از «روح و ریحان» صهیونیست‌ها با بهائیان را در کنار رفتار سبعانه آنان با ساکنان اصلی سرزمین فلسطین در نظر بگیریم، به نتایج بسیار جالبتری نیز خواهیم رسید. همان‌طور که در تاریخ ثبت است، صهیونیست‌ها پس از تجمع در فلسطین و تشکیل کانونهای قدرت، از سوی استعمارگران تسلیح شدند و با تأسیس گروههای تروریستی متعدد، خصلت خونریز و ددمنشانه خود را به نمایش گذاردند. قتل عام‌های گسترده مردم مسلمان در این منطقه، اخراج آنان از خانه و کاشانه خویش، محاصره و سرکوب فلسطینیان و خلاصه دست یازیدن به انواع و اقسام جنایت‌ها و ستمکاری‌ها، به راستی یکی از برگه‌های سیاه تاریخ بشریت را در این دوران رقم زد. پس از تشکیل دولت صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ نیز این‌گونه رفتارها و عملکردها با شدت بیشتری صورت گرفت و همچنان تا امروز ادامه دارد، اما همین ستم پیشگان و خونریزیان حرفه‌ای، در مواجهه با بهائیت، کمال مساعدت و همکاری را با آنها مبذول داشتند و حتی زمین‌های بسیاری به آنها بخشیدند. اعطای معافیت‌های مالیاتی کامل به مراکز بهائیان از جمله تسهیلات دیگری بود که در اختیار آنها گذارده شد و خلاصه آنکه تمامی زمینه‌ها و شرایط لازم برای رشد و توسعه بهائیت توسط رژیمی که جز خونریزی و سبعیت در حق مسلمانان کاری انجام نداده بود، فراهم آمد. در اینجا تنها اشاره‌ای به «لوح نوروز ۱۰۸ بدیع» که از سوی شوقی افندی، رهبر بهائیان بعد از عبدالبهاء، صادر شده است می‌کنیم و علاقه‌مندان می‌توانند برای اطلاع بیشتر از رفتار همراه با «روح و ریحان» صهیونیست‌ها با بهائیان، نه به منابع اسلامی، بلکه به همان منابع بهائیت مراجعه نمایند تا از عمق قضایا مطلع گردند. شوقی افندی در این نامه که پس از تشکیل رژیم صهیونیستی نگاشته شده خاطرنشان می‌سازد: «مصداق وعده‌ی الهی به ابناء خلیل و وراث کلیم ظاهر و باهر و دولت اسرائیل در ارض اقدس مستقر و به روابط متینه به مرکز بین‌المللی جامعه‌ی بهائی مرتبط و به استقلال و اصالت آئین الهی مقر و معترف و به ثبت عقد نامه‌ی بهائی و معافیت کافه موقوفات امریه در مرج عکا و جبل کرمل و لوازم ضروریه بنای بنیان مقام اعلی از رسوم [مالیات] دولت و اقرار به رسمیت ایام تسعه‌ی متبرکه محرمه موفق و مؤید.» (توقیعات مبارکه، حضرت ولی امرالله، (آپریل ۱۹۴۵-۱۹۵۲م.) تهران، مؤسسه‌ی ملی مطبوعات امری، ۱۲۵ بدیع، ص۲۹۰)

به این ترتیب دو دست پرورده و تحت‌الحمایه استعمار انگلیس در کنار یکدیگر قرار گرفتند و مساعدت و همکاری با هم را جهت تحقق هدف مشترک یعنی مبارزه با اسلام و تعضیف و انهدام مسلمانان به اوج رساندند.
اینک جا دارد نگاه خود را به سومین عضو از این مجموعه یعنی رژیم پهلوی معطوف داریم و آن‌گاه همکاری دسته‌جمعی آنها را از نظر بگذرانیم. در همان برهه زمانی که استعمار انگلیس با صدور اعلامیه بالفور، در حال به اجرا درآوردن طرح درازمدت خود در خاورمیانه بود و در همان حالی که دستورات اکید از لندن برای ژنرال آلن‌بی‌ در مورد حفاظت از جان عبدالبهاء در مقابل تهدیدات فرمانده سپاه عثمانی ارسال می‌گردید، مأموران انگلیسی در گوشه دیگری از این منطقه استراتژیک، یعنی ایران، به دنبال یافتن فرد مناسبی برای جایگزینی وی به جای سلسله قاجاریه بودند. اردشیر جی ریپورتر مأمور برجسته اطلاعاتی انگلیس در ایران در خاطراتی که از خود برای فرزندش برجای نهاده است می‌گوید: «در اکتبر سال ۱۹۱۷ بود که حوادث روزگار مرا با رضاخان آشنا کرد و نخستین دیدار ما فرسنگ‌ها دور از پایتخت و در آبادی کوچکی در کنار جاده پیربازار بین رشت و طالش صورت گرفت. رضاخان در یکی از اسکادریل‌های قزاق خدمت می‌کرد… از مدت‌ها قبل من جزئیات مربوط به کلیه صاحبمنصبان ایرانی واحدهای قزاق را بررسی کرده و تعدادی از آنها را ملاقات نموده بودم… رضاخان سواد و تحصیلات آکادمیک نداشت ولی کشورش را می‌شناخت. ملاقات‌های بعدی من با رضاخان در نقاط مختلف و پس از متجاوز از یکسال بیشتر در قزوین و طهران صورت می‌گرفت. پس از مدتی که چندان دراز نبود حس اعتماد و دوستی دوجانبه‌ای بین ما برقرار شد. (به نقل از: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم: جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، عبدالله شهبازی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ دوم، ۱۳۷۰، ص۱۴۸)
سرانجام با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، انگلیسی‌ها موفق به انجام بخش مهم دیگری از برنامه خود برای پی‌ریزی ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مطلوبشان در «خاورمیانه بزرگ» می‌شوند؛ البته با توجه به ریشه‌دار بودن فرهنگ اسلامی و شیعی در ایران و حضور شبکه وسیعی از روحانیون در کنار مردم، استعمار برای پیشبرد اهداف خویش در این خطه با چالش‌های فراوانی مواجه بود. اما از این واقعیت نمی‌توان چشم‌پوشی کرد که چپاولگران جهانی به راستی بهترین گزینه ممکن را برای اجرای طرحی که در پیش داشتند، انتخاب کرده بودند. رضاخان به دلیل برخورداری از دو ویژگی، یعنی «بیسوادی» و «خوی و خصلت استبدادی و بیرحمی» توانست تا حد زیادی مسائل و مشکلات سر راه استعمارگران را مرتفع سازد یا دستکم آنها را برای مدتی زیر فشار استبداد سنگین حاکمیت خویش، از رمق بیندازد. البته از آنجا که استعمار انگلیس به فاصله نه چندان طولانی از خاتمه جنگ جهانی اول، درگیر مسائل و مشکلاتی شد که به ویژه با قدرت‌گیری حزب نازی در آلمان، در برابرش رخ نمودند، فرصت و فراغت لازم را برای تحقق کامل نقشه‌اش در منطقه خاورمیانه نیافت و پس از چندی با ورود به جنگ جهانی دوم، به کلی درگیر مسائل ناشی از رقابت‌های استعمارگران و چپاولگران با یکدیگر، شد. در پایان این دوره و همزمان با ظهور آمریکا به عنوان یک قدرت تازه نفس و هم‌خوی و خصلت با انگلیس، طرح‌ها و برنامه‌های استعمارگر پیر توسط جانشین خلف آن پیگیری شد. اعلام تأسیس دولت صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ از جمله نخستین و بلندترین گامها در این زمینه به شمار می‌آمد. بدین ترتیب گذشته از پایه‌گذاری پایگاه استراتژیک امپریالیسم در قلب سرزمین‌های اسلامی، مأمنی مطمئن و مناسب نیز برای بهائیت به وجود آمد تا با فراغ بال بتواند به وظایف خویش عمل کند. طبیعتاً اگرچه محل استقرار مرکزیت بهائیت در سرزمین‌های اشغالی قرار داشت، اما محل اصلی انجام مأموریت این فرقه در خاک ایران و با هدف تضعیف و زدودن دین اسلام از این سرزمین، تعریف می‌شد. به همین لحاظ با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و تأسیس اسرائیل، موج جدیدی از فعالیت بهائیت را در ایران شاهدیم که با هدف تصدی مناصب سیاسی و کسب موقعیت‌های ویژه اقتصادی به عنوان پشتوانه تحرکات عقیدتی و فرهنگی این فرقه پی‌گرفته می‌شود. در این چارچوب تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ از آنجا که محمدرضا از موقعیت و جایگاه مستحکمی برخوردار نبود، حرکت بهائیت در داخل کشور همراه با حزم و احتیاط زیادی بود تا مبادا واکنش‌های تند و غیرقابل پیش‌بینی به دنبال داشته باشد. البته این بدان معنا نیست که طراحان گسترش و تحکیم بهائیت در ایران، در این مقطع زمانی دست از هرگونه تلاشی در این زمینه برداشته بودند. آیت‌الله¬العظمی بروجردی اگرچه در سال‌های بعد از ۱۳۳۲ به دلیل بروز و نمود تحرکات و فعالیت‌های بهائیان، اعتراضات جدی و پردامنه‌ای به این امر ابراز داشت، اما پیش از این مقطع نیز با مشاهده شرارت‌های آنها در برخی شهرستان‌ها، لب به اعتراض گشود و در این راستا با اعزام حجت‌الاسلام والمسلمین فلسفی نزد دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر وقت، خواستار اقدامات دولت در قبال این فعالیت‌ها گردید که البته با پاسخ سرد و مأیوس کننده ایشان مواجه شد. (ر.ک به: خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، ص۱۳۳)

پس از کودتای ۲۸ مرداد و حضور همه‌جانبه آمریکا در ایران، محمدرضا که به اتکای کاخ سفید قدرت را در دست گرفته بود، راه دیکتاتوری را در پیش گرفت و با سرکوب حرکت‌های مذهبی و ملی، راه را برای توسعه و گسترش بهائیت باز کرد. در واقع پس از این کودتا، استعمارگران پیر و جوان در یک برنامه کلی و همه جانبه، اسلام زدایی از ایران را با جدیت کامل دنبال می‌کنند که حمایت از بهائیت و توسعه نفوذ و فعالیت آنها در کشور، یکی از اجزای مهم این برنامه را تشکیل می‌داد.
اما در بدو ورود به این مبحث لازم است یک ادعای مکرر آقای نیکوصفت را در کتابش، مورد تأمل قرار دهیم تا حقیقت مسئله روشن شود. وی در جای‌جای کتاب خویش، مدعی شده است: «کلیه مدارک نشان می‌دهد که بهائیان هیچ‌گاه اعتقاد خود را کتمان نکرده‌اند و همیشه حتی با خطر از دست دادن جان و مال و مقام بر اعتقادات خود استوار مانده‌اند و حاضر به تقیه هم نبوده‌اند… مطابق اطلاع دقیقی که ما از بهائیان بدست آوردیم هرگاهی یک بهائی عضو تشکیلات بهائی اعتقاد خود را کتمان کند، از جامعه بهائیان اخراج می‌شود.» (صص ۱۹-۱۸) این که ایشان با کدام مدارک و اطلاعات، چنین اظهارات قاطعی را بیان می‌دارد، معلوم نیست، اما برای پی بردن به صحت و سقم آن- و نیز دیگر ادعاهای وی- نگاهی به خاطرات «مئیر عزری» که در واقع اولین سفیر اسرائیل در ایران محسوب می‌شد و از سال ۱۳۳۷ الی ۱۳۵۲ این مسئولیت را برعهده داشت، می‌اندازیم. عزری که خود یک یهودی ایرانی‌الاصل است در این خاطرات که تحت عنوان «یادنامه» انتشار یافته است، به تشریح فعالیتهایش در طول حدود ۱۶ سال حضورش در ایران می‌پردازد. از خلال این خاطرات به خوبی می‌توان به روابط رژیم پهلوی با رژیم صهیونیستی پی برد و از گستردگی روابط عزری با مقامات و شخصیت‌های وابسته به آن رژیم آگاه شد. وی همچنین در بخش بیست و پنجم از خاطراتش تحت عنوان «بهائیها و اسرائیل»، به طور اختصاصی به تشریح وضعیت پیروان این مسلک در ایران می‌پردازد و در خلال آن به نکته‌ای اشاره دارد که ملاک خوبی برای ارزیابی ادعای نیکوصفت است: «در سایه دوستی با ایادی، با گروهی از سرشناسان کشور آشنا شدم که هرگز باور نمی‌کردم پیرو کیش بهایی باشند. بسیاری از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند، ولی به خوبی می‌توانستند در برابر دیگران باور خود را پنهان نمایند. آنها همه دریافته بودند که در برابر من نیازی به پنهانکاری ندارند.» (مئیر عزری، یادنامه، ترجمه ابراهام حاخامی، ویراستار بزرگ امید، بیت‌المقدس،‌۲۰۰۰م، دفتر اول، ص۳۳۳) این سخنان عزری به وضوح حاکی از آن است که نه تنها بهائیان صاحب منصب در رژیم پهلوی اقدام به پنهان ساختن ماهیت واقعی خود می‌کردند بلکه این روش، یکی از اصول رفتاری آنها به شمار می‌آمده است. البته می‌توان دریافت که اتخاذ این روش، تاکتیکی بوده است که آنها برای کاهش حساسیت‌های جامعه و تحکیم جایگاه خود به کار می‌بسته‌اند و چنانچه فرصت می‌یافتند و از موقعیت مطمئنی برخوردار می‌گشتند، ابایی از افشای ماهیت واقعی خویش نداشتند. از طرفی آنچه موجب می‌شد تا طرح و برنامه مخالفان اسلام، با مشکلات و موانعی مواجه شود، مقاومت و مخالفت‌ علمای بزرگ اسلامی و حساسیت مردم مسلمان در قبال گسترش نفوذ عوامل بیگانه در ارکان مختلف کشور بود. مخالفت‌های جدی آیت‌الله بروجردی با بهائیت در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، از این رو بود که طرح استعماری حاکمیت بخشیدن به بهائیت در ایران از سرعت چشمگیری برخوردار شده بود و بیگانگان در پی آن بودند تا از این طریق سلطه همیشگی خود را بر کشورمان تحمیل و تضمین کنند. البته با بالا گرفتن حساسیت‌های مردمی، رژیم پهلوی خود رهبری و مسئولیت به اصطلاح تخریب «حظیره ‌القدس» را برعهده گرفت تا امکان کنترل و هدایت آن وجود داشته باشد و برخلاف آنچه آقای نیکوصفت مدعی شده است، این مرکز بهائیت هرگز به معنای واقعی تخریب نشد بلکه تنها گنبد آن طی عملیاتی که تیمسار باتمانقلیچ برعهده داشت، فرو ریخته شد تا اندکی از خشم مردم کاسته شود. اتفاقاً این نقشه، کاملاً موفق از آب درآمد و با اجرای این نمایش که اجرا گردید، مرکز بهائیت از نابودی کامل، نجات داده شد. ناگفته نماند که گرچه آیت‌الله بروجردی وظیفه خود را مقابله با این فرقه وابسته به بیگانه می‌دید و به آن عمل می‌کرد، اما با نگاهی به اوضاع و شرایط آن زمان، این نکته را نیز درمی‌یافت که امید چندانی به مؤثر واقع شدن این قبیل اقدامات نیست، کما این که ایشان در نامه خود به حجت‌الاسلام فلسفی، به صراحت یأس و ناامیدی‌اش را از اصلاح امور خاطرنشان ساخت: «نمی‌دانم اوضاع ایران به کجا منجر خواهد شد؟ مثل آن که اولیاء امور ایران در خواب عمیقی فرو رفته‌اند که هیچ صدایی هرچند مهیب باشد آنها را بیدار نمی‌کند. علی ای حال جنابعالی را لازم است مطلع کنم شاید بشود در موقعی، بعضی اولیاء امور را بیدار کنید و متنبه کنید که قضایای این فرقه، کوچک نیست. عاقبت امور ایران را از این فرقه حقیر خیلی وخیم می‌بینم. به اندازه[ای] اینها در ادارات دولتی راه دارند و مسلط بر امور هستند که دادگستری جرئت اینکه یک نفر از اینها را که ثابت شده است قاتل بودن او در ابرقوه پنج مسلمان بیگناه را، مجازات نمایند [ندارند]… به هر تقدیر اگر صلاح دانستید از دربار وقت بخواهید و مطالب را به عرض اعلیحضرت همایونی برسانید. اگرچه گمان ندارم اندک فائده[ای] مترتب شود. به کلی حقیر از اصلاحات این مملکت مأیوسم. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته، ۸ شوال ۱۳۷۳. حسین الطباطبایی» (خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی، صص ۱۹۰-۱۸۹)

در حالی که مرجعیت تامه شیعه تا این حد از گسترش ابزارها و عوامل استعمار در کشور اسلامی نگران بود و «عاقبت امور ایران را از این فرقه حقیر، خیلی وخیم» پیش‌بینی می‌کرد، اما همچنان از به کارگیری خشونت علیه افراد و وابستگان به این فرقه اجتناب می‌ورزید. جالب این‌که نیکوصفت که در پی ارائه تصویری مخدوش از علمای اسلامی است، حداکثر واکنشی را که راجع به این فرقه یافته و به اصطلاح به عنوان سندی علیه مرجعیت در کتاب خویش ارائه داده، چنین است: «در وقایع سال ۱۳۳۴ و سخنرانیهای آقای فلسفی بر ضد بهائیان آیت‌الله بروجردی فتوایی را بر علیه آنها صادر می‌کند. «بسمه‌تعالی، لازم است مسلمین با این فرقه معاشرت، مخالطه و معامله را ترک کنند.» (ص۵۴) این در حالی است که بی‌تردید آقای نیکوصفت و دیگر هم¬مسلکان وی به خوبی می‌توانند تصور کنند که اگر شخصیتی در مقام و موقعیت آیت‌الله¬العظمی بروجردی، در فتوای خویش فرامین و دستورات دیگری صادر کرده بود، بهائیان در چه وضعیتی قرار می‌گرفتند.
با در نظر داشتن این مسئله است که می‌توان به بی‌پایه بودن یکی دیگر از ادعاهای ایشان که به انحای گوناگون به تکرار آن در کتاب خود پرداخته است، پی برد: «علت مخالفت روحانیون با بهائیان نه از جنبه مذهبی بلکه به خاطر اعتقاد بهائیان به این است که انسان‌ها با استفاده از عقل خود می‌توانند خوب را از بد تشخیص بدهند و احتیاج به آقا بالاسر و رهبر و پیشوا ندارند. اگر این تفکر مورد قبول جامعه باشد روحانی دیگر جائی ندارد و این قابل فهم است که روحانیون به خاطر حفظ مقام و منصب و ثروت خود با بهائیان سر جنگ داشته باشند و تا پای نابودی آنها هم بایستند.» (ص۷۱)
در این باره دو نکته را باید متذکر شد؛ اول آن‌که گذشته از طرح ادعاهای خدایی و پیامبری و امثالهم از سوی رهبران بهائیت که به مراتب جایگاهی بالاتر از «آقابالاسر و رهبر و پیشوا» به آنان ارزانی می‌دارد، شایسته است نیکوصفت با در نظر داشتن آنچه بیان داشته، این مسئله را روشن نماید که جایگاه و وظیفه «ولی‌امرالله»، «بیت‌العدل» و «محافل روحانی ملی و محلی» در فرقه بهائیت چیست؟ اگر بهائیان آن‌گونه که ایشان بیان داشته و در دستورات رهبران اولیه این مسلک نیز ظاهراً بر آن تأکید شده، تابع محض قوانین و قواعد حاکمیت محل سکونت خود هستند، بنابراین پرواضح است که نیازی به قواعد و مقررات اداری جداگانه و اختصاصی نخواهند داشت. بر این اساس طرح این ادعا که بیت‌العدل مسئول تنظیم مسائل اداری میان بهائیان است، نمی‌تواند مقبول باشد.
به هر حال توضیح پیروان بهائیت درباره شرح وظایف ولی‌امرالله، بیت‌العدل و محافل روحانی، می‌تواند به روشن شدن دو مسئله کمک کند. نخست آن که آیا ادعای تبعیت بهائیان از حاکمیت محل اقامت خویش و پرهیز آنها از ورود به مسائل سیاسی، صحت دارد؟ دیگر آن که آیا به راستی، آن‌گونه که نیکوصفت مدعی است در بهائیت هیچ مرجع دینی برای پیروان این مسلک وجود ندارد؟
اما در مورد این سخن که روحانیت شیعه به خاطر حفظ مقام و منصب و ثروت خویش با بهائیان سرجنگ داشته و لذا تا پای نابودی آنها ایستاده است، همان‌طور که گفته شد، اگر به راستی چنین بود، شخصیتی مانند آیت‌الله¬العظمی بروجردی، تنها با چرخش نوک قلم خویش و نگارش یکی دو سطر، می‌توانست نابودی بهائیان را دستکم در خاک ایران، محقق سازد، اما نه ایشان و نه دیگر علمای بزرگ شیعه، هرگز در این راه گام نگذاشتند و همان‌گونه که از سند ارائه شده توسط نیکوصفت پیداست، حداکثر درخواست آنها از مردم، عدم معامله و معاشرت با پیروان این مسلک بوده است.
به هر حال از آنجا که توسعه و تحکیم بهائیت در ایران، یکی از اصول سیاست‌های سلطه‌جویانه آمریکا در سال‌های پس از کودتا بود، به محض رحلت آیت‌الله‌العظمی بروجردی، کاخ سفید بر آن شد تا از طریق رژیم پهلوی یک گام اساسی و مهم در این زمینه بردارد، چرا که از نگاه آنان با فقدان این شخصیت و فقدان شخصیتی همانند او، می‌بایست از فرصت به دست‌آمده، حداکثر بهره‌برداری به عمل می¬آمد. ارائه لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و حذف قید «سوگند به قرآن» و جایگزینی «سوگند به کتاب آسمانی»- که پس از چندی کتاب «اقدس» را نیز می‌شد در این چارچوب جای داد- از جمله مهمترین و سرنوشت سازترین اقدامات در این راستا بودند. می‌توان تصور کرد حامیان بهائیت تا چه حد به توفیق برنامه‌های خود برای اسلام‌زدایی از ایران امیدوار بودند و طبعاً از این بابت احساس شادمانی و سرور می‌کردند که ناگهان صدای اعتراض علمای اسلامی و در رأس آنها «آیت‌الله¬العظمی روح‌الله خمینی»، عیش آنها را منقص ساخت و با شکست طرح مزبور، دستکم این نکته را به آنان فهمانید که بدین سادگی و سرعت، امکان تحقق آنچه در سر می‌پرورانند، وجود ندارد.
ما در اینجا از ورود به جزئیات مسائل و رویدادهای تاریخی سال‌های نخستین دهه ۴۰ که سرانجام به تبعید امام خمینی(ره) از ایران در ۱۳ آبان ۱۳۴۳ انجامید، اجتناب می‌ورزیم، اما یک نکته اساسی را باید مورد تأمل قرار دهیم. امام خمینی که از دوران جوانی علاوه بر تحصیل علوم دینی، مسائل و رویدادهای سیاسی ایران و منطقه را نیز همواره مدنظر داشتند، در همان هنگام که آیت‌آلله بروجردی، خطر بهائیت را برای کشور مورد توجه قرار می‌دادند، به این نکته تفطن یافتند که بهائیت، مسئله و مشکل اصلی نیست بلکه باید با نگاهی همه‌جانبه، ریشه مشکلات را پیدا کرد و از بین برد. در واقع همین تفاوت دیدگاه هم بود که باعث فاصله افتادن میان ایشان و آیت‌الله بروجردی گردید، هرچند که امام در عین حال همواره رعایت شأن و جایگاه مرجعیت عامه زمان را برخود واجب می‌دانستند. پس از رحلت آیت‌الله¬العظمی بروجردی، حضرت امام که به فراست، طرح کلان استعمار برای ایران و منطقه را دریافته بودند، به جای مشغولیت به یک جزء از این طرح، تلاش خود را مصروف تبیین کلیت آن برای مردم و روحانیت ساختند. اتفاقاً خشونتی هم که توسط رژیم پهلوی علیه ایشان و اطرافیان و هوادارانشان اعمال می‌شد، دقیقاً به همین خاطر بود که امام خمینی، قلب و هسته مرکزی مشکل را هدف قرار داده بودند. اگر به موضعگیری‌ها و سخنرانی‌های امام در این برهه توجه کنیم، ملاحظه می‌شود که اساساً در آنها، بهائیت هیچ جایی ندارد؛ چرا که از نظر امام این فرقه چیزی بیش از یک طفیلی نبود. ایشان با وقوف بر طرح کلانی که آمریکا در صدد اجرای آن در ایران بود، رژیم پهلوی را به مثابه قاعده مثلثی می‌دانست که دو ضلع دیگر یعنی بهائیت و صهیونیسم بر آن سوار می‌شدند؛ بنابراین همه همت ملت مسلمان ایران می‌بایست مصروف برانداختن آن می‌شد. بدیهی است که امام نقش آمریکا و انگلیس را نیز در طراحی کلیت این مثلث شوم از نظر دور نمی‌داشتند و مکرراً به مردم آگاهی‌های لازم را درباره آنها می‌دادند.در این حال، با تبعید امام خمینی از ایران و سرکوب هرگونه حرکت اعتراضی و مخالف توسط دستگاه‌های پلیسی و امنیتی، این تصور کاذب نزد طراحان برنامه اسلام‌زدایی از ایران و منطقه شکل گرفت که موانع اجرایی این طرح برطرف شده است، لذا از این پس شاهد اوج‌گیری فعالیت بهائیان در کشور و افزایش حضور آنان در مناصب و موقعیت‌های سیاسی هستیم. البته آقای نیکوصفت به صرف آن‌که بسیاری از این افراد به صراحت اذعان به بهایی بودن خود نداشته‌اند و چه بسا برخی ظاهرسازی‌ها نیز برای ابراز مسلمانی خویش کرده‌اند، به ضرس قاطع آنها را از جرگه بهائیت خارج می‌سازد، اما همان‌گونه که در خاطرات مئیر عزری ملاحظه شد، بهائیان نفوذ یافته در دستگاه‌های دولتی، به شدت مراقب بودند تا هویت اصلی‌شان برملا نشود و این البته قابل درک است؛ چرا که حساسیت ویژه‌ای را در بین مردم مسلمان کشور برمی‌انگیخت. طبعاً‌ در آن زمان به هیچ‌وجه برانگیخته‌ شدن این‌گونه حساسیت‌ها به نفع رژیم و حامیان آن نبود، بلکه بنابر آن بود تا بهائیت همچون نمی‌ که به درون پایه‌های یک بنا نفوذ کرده است و به تدریج آن را سست می‌کند، در تار و پود حاکمیت سیاسی و نیز شبکه اقتصادی و فرهنگی کشور رسوخ نماید و گام به گام به هدف نهایی‌اش نزدیک گردد.
امیرعباس هویدا از جمله شخصیت‌های سیاسی این دوران است که با حضور در تشکل نیمه مخفی «کانون مترقی» به عنوان مرکزی برای رشد و ترقی نیروهای وابسته به آمریکا، مدارج ترقی خود را طی کرد و پس از ترور حسنعلی منصور به دلیل خیانت به کشور و مردمش از طریق ارائه لایحه کاپیتولاسیون به مجلس، به مدت ۱۳ سال بر مسند نخست‌وزیری تکیه زد.
هویدا هیچ‌گاه رسماً و علناً اظهار وابستگی به بهائیت نکرد؛ چرا که اساساً‌ شرایط و زمینه آن وجود نداشت و بلکه چنین تصریحی، عین حماقت و بی‌تدبیری به حساب می‌آمد. آقای نیکوصفت تنها با استناد به همین مسئله، به کلی منکر وابستگی هویدا به بهائیت شده و بلکه در جهت اثبات مسلمانی وی می‌نویسد: «آقای هویدا برای رفع اتهام بهائی بودن کمک‌های زیادی به مذهبی شدن جو جامعه ایران کرد. اگر به تعداد مساجد و امام‌زاده‌های تازه تأسیس و تعمیر شده در دوران نخست‌وزیری هویدا توجه کنید، این مطلب کاملاً روشن می‌شود. در دوران ایشان از استخدام بهائیان شدیداً جلوگیری شد.» (ص۱۸) این که نیکوصفت، نفس احداث مساجد و تعمیر امام‌زاده‌ها را در یک کشور
مسلمان که مردمش از عمیق‌ترین اعتقادات اسلامی برخوردارند، دلیلی بر مسلمانی هویدا می‌گیرد، خود نکته‌ای بسیار جالب است. در واقع اگر هویدا به عنوان نمونه در کشور ایتالیا به نخست‌وزیری رسیده بود و آن‌گاه با استفاده از اختیارات خود، امکانات و تسهیلات ویژه‌ای را در اختیار مسلمانان آن کشور برای احداث مسجد و اماکن مذهبی قرار می‌داد، بی‌تردید استناد به این مسئله برای اثبات مسلمانی یا گرایش وی به اسلام یا حداقل عدم عداوت او با این دین کاملاً قابل قبول بود، اما هنگامی که در کشوری مانند ایران، این مسئله مورد استناد قرار می‌گیرد، جای تعجب دارد. از سوی دیگر برخلاف نظر ایشان که قصد دارد کلیه اقدامات صورت گرفته در زمینه مسجدسازی و تعمیر اماکن مذهبی را به دولت هویدا نسبت دهد، بخش اعظم این امور با اقدامات و کمک‌های داوطلبانه مؤمنان و خیرین صورت می‌گرفت که البته با کارشکنی‌های بسیاری از سوی دولت نیز مواجه می‌گردید. از طرفی، اگر نیکوصفت به حجم و گستره اماکن فساد – اعم از مشروب‌فروشی‌ها، کاباره‌ها، خانه‌ها و محله‌های فساد- و رواج مجلات خارجی و داخلی مستهجن و انواع و اقسام اقداماتی که هدفی جز ترویج فساد اخلاقی و بی‌بندوباری و در نهایت سست‌ کردن پایه‌های اعتقادی به ویژه طیف جوان کشور نداشت، توجه می‌کرد، بعید به نظر می‌رسید که می‌توانست به خود اجازه دهد تا هویدا را به عنوان مدافع و مروج اسلام در کشور معرفی نماید.

اما گذشته از اینها، با توجه به ریشه خانوادگی هویدا، حداقل آن است که شکی در بهایی‌زاده بودن وی وجود ندارد. برای پی بردن به این قضیه کافی است به منابع بهائیت رجوع کنیم تا شأن و جایگاه پدربزرگ و پدر هویدا را در دستگاه بهائیت دریابیم. «فاضل مازندرانی» در این باره می‌نویسد: «… دیگر آقا محمدرضا قناد [پدربزرگ هویدا] سابق الوصف از مخلصین مستقیمین اصحاب آن حضرت شد تا وفات نمود. مدفنش در قبرستان عکا است و از پسرانش: میرزا حبیب‌الله عین‌الملک [پدر هویدا] که به پرتو تأیید و تربیت آن حضرت [عبدالبهاء] صاحب حسن خط و کمال شد و همی سعی کرده و کوشید که شبیه به رسم خط مبارک نوشت و در سنین اولیه نزد آن حضرت کاتب آثار و مباشر خدمات گردید، بعداً شغل دولتی و مأموریت در وزارت خارجه ایران یافت…» (فاضل مازندرانی، ظهور الحق، جلد۸، قسمت دوم، ص۱۱۳۸) حبیب‌الله عین‌الملک، پدر هویدا، تا آنجا مورد نظر عباس افندی قرار داشت که وی شخصاً طی نامه‌ای به «احباء» در تهران خواستار فراهم آوردن شغل و موقعیتی مناسب برای او می‌شود: «… در خصوص جناب میرزا حبیب‌الله این سلیل آقا رضای جلیل است. هر قسم باشد، همتی نمایند با سایر یاران که بلکه ان‌شاءالله مسئولیتی از برای او مهیا گردد ولو در سایر ولایات یا خارج از مملکت، در نظر من این مسئله اهمیتی دارد نظر به محبتی که به آقا رضا دارم.» (ر.ک به: دکتر عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، نشر اختران، چاپ دوم، ۱۳۸۰، ص۵۲) برای شناخت خود امیرعباس هویدا که در دامان چنین خاندانی متولد شد و رشد کرد نیز صرفاً به همین نکته در کتاب «معمای هویدا» بسنده می‌کنیم: «بحث امکان ایجاد یک دولت یهودی در بخشی از سرزمین فلسطین هم در آن زمان سخت رایج بود. هویدا از جمله اقلیت کوچکی بود که از ایجاد چنین دولتی طرفداری می‌کرد… حتی حلقه‌ی دوستان نزدیک هویدا در مدرسه هم برای خود نامی گزیده بودند که طنین رمانتیسم تاریخی در آن موج می‌زد. آنها خود را نخبگان روشنفکری مدرسه می‌دانستند و نام «تمپلرها» را برگزیده بودند. انتخابشان سخت غریب بود چون تامپلرها سده‌ی دوازدهم، سلحشورانی پرآوازه بودند که در جنگ‌های صلیبی، علیه مسلمین می‌جنگیدند. به گمان برخی از محققان، همین تامپلرها را باید هسته‌ی اولیه فراماسونری دانست.» (همان، صفحات ۶۵ و ۶۸)
با چنین تبار و تفکراتی که برای هویدا به ثبت رسیده و در صحت آنها تردیدی وجود ندارد، باید گفت تلاش آقای نیکوصفت برای تصویر نمودن چهره‌ای طرفدار اسلام و ضد بهائیت برای وی، بیش از آن که کاری تحقیقاتی در نظر آید، به یک طنزپردازی شباهت می‌یابد. جالب این که وقتی به خاطرات مئیر عزری مراجعه می‌کنیم، مشاهده می‌شود که این سفیر پرسابقه رژیم صهیونیستی در ایران، با دقت نظر بیشتری نسبت به نیکوصفت، درباره هویدا به اظهارنظر پرداخته است و حتی از به کارگیری واژه‌ها و کنایه‌هایی که حکایت از بهایی بودن وی در عین پنهانکاری دارد، ابایی ندارد: «… بسیار شنیده شده بود که هویدا و برخی از سران لشکری و کشوری در دولت به کیش بهایی پیوسته‌اند. هویدا بارها این داستان را نادرست و ساختگی خوانده و برای اثبات گفته‌هایش به مکه رفت. در این سفر هویدا مانند دیگران، همه کارهایی را که کیش مداران در این شهر انجام می‌دهند، به نیکی انجام داد. ولی فراموش نکنیم که چند تن از بستگانش در عکا و حیفا زندگی می‌کردند و در بخشهای پیشین گفتم، در دوره‌ای که وزیر دارایی بود، روزی از من خواست برای گشایش پاره‌ای دشواریهای آنان در اسرائیل یاری‌اش بدهم.» (مئیرعزری، همان، ص۳۳۲)
در همین‌جا ذکر این نکته نیز بی‌مناسبت نیست که عده‌ای از صاحبنظران سیاسی، استمرار حضور هویدا را در پست نخست‌وزیری به مدت ۱۳ سال – در حالی که متوسط عمر دوران نخست‌وزیری پس از مشروطه نزدیک به یک سال است- ناشی از آن می‌دانند که وی به دلیل اطاعت محض از شاه و بی‌شخصیتی کامل در برابر او، فرد مطلوب محمدرضا به شمار می‌آمده است و با حضور او در این مسئولیت، شاه قادر بود تا قانون اساسی مشروطه را به کلی زیرپا نهد و بساط دیکتاتوری و استبداد خود را بگستراند. اگرچه این تحلیل خالی از واقعیت‌های سیاسی و تاریخی نیست، اما چنان‌چه به طرح کلان آمریکا برای ایران توجه داشته باشیم و تبار و تفکرات هویدا را نیز از یاد نبریم و به علاوه، شرایط بسیار مساعدی را که در دوران نخست‌وزیری او برای توسعه و تقویت بهائیت در کشور فراهم آمد مد نظر قرار دهیم، می‌توان برای توجیه دوران ۱۳ ساله نخست‌وزیری هویدا، دلایل و قرائن دیگری نیز ارائه کنیم. همچنین برای این‌که بهتر بتوان به کنه قضیه پی برد، جا دارد به نکته بسیار مهمی که میلانی در کتابش به آن اشاره کرده است نیز توجه کافی نمود: «… از اوایل دهه‌ی پنجاه، ریاست دفتر [سفارت] اسرائیل را لوبرانی به عهده داشت و او روابط ویژه و نزدیکی با هویدا پیدا کرده بود. نه تنها به بسیاری از مهمانی‌های شام هویدا دعوت داشت بلکه مرتب با او در دفتر نخست‌وزیر هم دیدار و گفتگو می‌کرد. از یک جنبه، لوبرانی تنها استثنای قاعده‌ای بود که هویدا خود در دوران صدارتش برقرار کرده بود. هر وقت سفیری از یکی از کشورهای خارجی به دیدار هویدا می‌آمد، او تأکید داشت یکی از منشیانش در جلسه حضور داشته باشند. تنها استثنا لوبرانی بود.» (عباس میلانی، همان، صص۴۰۷-۴۰۶)
در دوران نخست‌وزیری هویدا، برخلاف ادعای نیکوصفت نه تنها از استخدام بهائیان شدیداً جلوگیری به عمل نیامد، بلکه حضور آنها در مناصب دولتی و نیز لشکری اوج گرفت. فرخ‌رو پارسا وزیر آموزش و پرورش کابینه هویدا، ناصر یگانه وزیر مشاور، فرهاد نیکخواه معاون وزیر اطلاعات و مشاور مطبوعاتی هویدا، پرویز ثابتی رئیس اداره کل سوم ساواک، منصور روحانی وزیر آب و برق و نیز وزیر کشاورزی، منوچهر شاهقلی وزیر بهداری، لیلی امیرارجمند رئیس کتابخانه دانشگاه ملی و مشاور فرح دیبا و نیز مدیر برنامه‌های آموزشی ولیعهد از جمله بهائیان شاغل در رده‌های بالای مدیریتی کشور به شمار می‌آمدند که البته هیچ اصراری نیز بر جار زدن ماهیت خود در تریبون‌های عمومی نداشتند و بلکه تا فراهم آمدن شرایط و زمینه‌های لازم، پنهان داشتن آن را ضروری می‌دانستند. در رده‌های پایین‌تر نیز بهائیان در حال نفوذ و تکثیر بودند که به ویژه باید از حضور آنها در نهادها و مراکز فرهنگی مانند رادیو و تلویزیون، سینما و نشریات یاد کرد. حبیب ثابت پاسال در چارچوب سیاست‌های آمریکا و با حمایت همه‌جانبه آن، نخستین ایستگاه فرستنده تلویزیونی را در ایران با سرمایه‌گذاری شرکت امناء- مرکز موقوفات و فعالیت‌های اقتصادی بهائیان- پایه‌گذاری کرد که از همان ابتدا به دلیل اهمیت این رسانه در تأثیرگذاری بر فرهنگ و اعتقادات جامعه، حضور بهائیان در آن مورد توجه خاص قرار گرفت و پس از فروش این ایستگاه تلویزیونی به دولت، طبعاً کارکنان آن نیز به سازمان دولتی رادیو و تلویزیون انتقال یافتند.

اینک که ذکری از حبیب ثابت به میان آمد، مناسب است به ذکر نکته‌ای درباره وی بپردازیم و خوانندگان محترم خود خواهند توانست از این مجمل، حدیث مفصل سرمایه‌اندوزی بهائیان در ایران را تحت حمایت‌های رژیم پهلوی و آمریکا، دریابند. آقای نیکوصفت در کتاب خویش چنان نمایانده که وی ثروت افسانه‌ای‌اش را مدیون سعی و تلاش کارکنان بیکار شده حظیره ‌القدس پس از تعطیلی آن، است (ص۳۰) و گویی قبل از این زمان، چندان سرمایه‌ای نداشته است. همان‌گونه که می‌دانیم ماجرای حظیره ‌القدس در سال ۱۳۳۴ اتفاق افتاد، اما قبل از آن حبیب ثابت توانسته بود از طریق حمایت‌های مالی «شرکت امناء» به موقعیت مالی بالایی دست یابد. شرکت امناء در واقع یک بنیاد مالی بود که سران بهائیت برای هدایت و پشتیبانی از اتباع خود به وجود آورده بودند و فعالیت آن در کشورهایی مانند ایران که حساسیت اجتماعی به این فرقه وجود داشت، حالتی نیمه پنهان داشت. نخستین نمونه از این شرکت در سال ۱۹۲۹ میلادی مطابق با ۱۳۰۸ شمسی در پایتخت آمریکا تشکیل شد. (اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت؛ پس از شوقی ربانی، تهران، مؤسسه تحقیقی رائین، ص۲۹۹) به فاصله نه چندان طولانی از آن، شعبه دیگر این شرکت در ایران نیز شکل گرفت. حبیب ثابت که از نخستین سال‌های جنگ جهانی دوم به آمریکا رفته بود، هنگام اقامت در این کشور پیوندهای مستحکمی با برخی شرکت‌های آمریکایی به وجود آورد و پس از مراجعت به ایران در اوایل دهه ۳۰، ضمن قرارگرفتن در رأس تشکیلات مالی بهائیت، به وارد کردن کالاهای آمریکایی پرداخت که از جمله می‌توان راه‌اندازی کارخانه پپسی کولا و کارخانه لاستیک جنرال را مورد اشاره قرار داد. همچنین واردات انبوه لوازم آرایشی از آمریکا را نیز باید به این مجموعه افزود. از طرفی وی برای آن‌که بتواند از مزایای انحصاری فروش نوشابه بهره‌مند شود با اعمال نفوذ در دستگاههای دولتی باعث شد تا ماشین‌آلات متعلق به یک سرمایه‌گذار دیگر در این زمینه، به مدت دو سال در گمرک بلاتکلیف باقی بماند و لذا بازار نوشابه گازدار کشور در اختیار او قرار گیرد. (مجله خواندنیها، شماره۱۰، سال ۲۶، ۲۴/۷/۱۳۴۴) به این ترتیب کارخانه پپسی‌ کولا توانست در سالهای اولیه فعالیت، به تصریح حبیب ثابت در خاطراتش، سالی حدود ۴۰ میلیون صندوق فروش داشته باشد (مجله راه زندگی، شماره ۴۳۵، ۲۶/۳/۱۳۶۸) که طبعاً سود هنگفتی را نصیب بنیاد مالی بهائیان می‌ساخت. البته به دنبال اطلاع مردم از تعلق پپسی کولا به بهائیت، فروش این نوشابه در سال‌های بعد با کاهش چشمگیری مواجه گردید تا حدی که کارخانه مزبور به کلی از رونق افتاد، اما همزمان اقدام دیگری که به سرمایه‌ اندوزی کلان حبیب ثابت و شرکت امناء انجامید، واردات تلویزیونهای R.C.A از آمریکا و معافیت آنها از عوارض گمرکی، طبق مصوبه مجلسین شورا و سنا بود. (ر.ک. به: روزنامه کیهان، مورخ ۸/۱۲/۱۳۳۵)
حبیب ثابت پس از راه‌اندازی ایستگاه تلویزیونی با مشارکت شرکت R.C.A انحصار واردات تلویزیون‌های ساخت این کمپانی را نیز به مدت ۵ سال معاف از عوارض گمرکی، از دولت کسب کرد. با توجه به بهای ۱۵۰۰ تومانی این تلویزیون‌ها می‌توان حدس زد که در طول سال‌های فروش انحصاری آنها، چه سود سرسام‌آوری نصیب حبیب ثابت و بنیاد مالی بهائیت شده است. پس از آن نیز، حبیب ثابت با همکاری شرکت مزبور، اقدام به تأسیس یک کارخانه مونتاژ تلویزیون، این بار با نام R.T.I کرد که این کارخانه نیز تحت عنوان حمایت از تولیدات داخلی، سال‌ها معاف از مالیات و عوارض به فروش تولیدات خود مشغول بود و همچنان بر حجم دارایی‌های ثابت و شرکت امناء می‌افزود؛ بنابراین ملاحظه می‌شود که تنها با توجه به همین موارد اندک، تحلیل آقای نیکوصفت از نحوه سرمایه‌اندوزی حبیب ثابت، تا چه حد مضحک و بی‌مبناست.

نفوذ بهائیت در ارتش نیز مسئله‌ای است که نباید به سادگی از کنار آن گذشت؛ به ویژه آن که برخی از آنان به بالاترین مراتب نظامی و سیاسی دست یافتند. در رأس این عده باید از ارتشبد عبدالکریم ایادی نام برد که در واقع سرکرده بهائیان ایران به شمار می‌آمد و سال‌ها مسئولیت ریاست بهداری کل ارتش را بر عهده داشت و پزشک مخصوص شاه بود. به گفته ارتشبد حسین فردوست، ایادی یک پزشک متوسط بود که به دلیل نزدیکی به محمدرضا، حدود ۸۰ شغل برای خود دست و پا کرده بود، آنهم «مشاغلی که همه مهم و پولساز بود!» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ویراسته عبدالله شهبازی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ نوزدهم، ۱۳۸۵، صص۲۰۲-۲۰۱) اما برای شناخت بهتر جایگاه ایادی، بهتر است نگاهی نیز به اظهارات مئیر عزری درباره وی بیندازیم: «یکی دیگر از سرشناسان کیش بهایی، سرلشکر دکتر ایادی، پزشک ویژه شاه بود. ایادی افسری خوش‌نام بود و به چشم و گوش شاه می‌مانست. او بهداری ارتش و بیمارستانها، اداره خرید دارو و ابزار پزشکی برای یگانهای ارتش را سرپرستی می‌کرد و با همه توان به هم کیشانش یاری می‌داد… یکی از ویژگیهایی که ایادی را نزد همه یگانه ساخته بود، وفاداری و سرسپردگی او به شاه بود. کسی باور نمی‌کرد او از شاه درخواستی بکند و پذیرفته نشود. شاید همین پیوند ایادی با شاه بود که هرگاه سران کشور با شاه به نکته دشواری برمی‌خوردند، دست به دامن ایادی می‌شدند و او می‌توانست گره‌گشایی کند. ایادی به یهودیان مهری ناگسستنی داشت وآنها را مردمی درد دیده و شایسته بی‌پیرایه‌ترین یاریها می‌دانست.» (مئیر عزری، همان، ص۳۱۳) عزری در ادامه خاطرات خود به یکی از موارد «بی‌پیرایه‌ترین یاریها»ی ایادی به صهیونیست‌ها اشاره دارد: «… کنار ایادی نشسته بودم و پیرامون همکاریهای کارشناسان اسرائیلی با زمینه‌های سرپرستی او، گفت و گو می‌کردم. چند روز پس از همان دیدار بود که ایادی کارشناسان ما را به ایران فرا خواند و با آنها پیمان بست تا میوه، مرغ و تخم مرغ ارتش را فراهم کنند و برای ارتش مرغداری و دهکده‌های نمونه بسازند و ایادی به بازرگانان و کارشناسان اسرائیلی یاری داد تا میوه ارتش ایران را فراهم آورند و برای یگانهای گوناگون، مرغداری و دهکده‌های نمونه کشاورزی بسازند.» (همان)وضوح مسائل مطروحه در فوق، نیاز به هرگونه توضیح اضافه‌ای را منتفی می‌سازد.
در زمینه نفوذ بهائیان به رده‌های بالای نظامی، تنها یک مورد دیگر ذکر می‌شود و آن انتصاب ارتشبد جعفر شفقت به ریاست ستاد مشترک ارتش است. برای آن که تأثیرات ناشی از قرار گرفتن این فرد بهایی را در رأس ارتش شاهنشاهی متوجه شویم، گوشه‌ای از گزارش ساواک به تاریخ ۶/۶/۴۲ را از نظر می‌گذرانیم: «… انتساب و وابستگی نامبرده به فرقه بهایی تأیید گردیده و ضمناً مشارالیه از جمله افراد معدود و متنفذی است که بهائیان ایران مانند دکتر ایادی پزشک مخصوص اعلیحضرت همایونی به وجودش افتخار و مباهات می‌کنند و به نفوذ و قدرتش اتکا دارند و عملاً هم دیده می‌شود که از همان بدو انتساب وی به ریاست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقلیت مذهبی(!) بهایی در تظاهر به دیانت خویش بی‌پروایی بیشتری نشان می‌دهند و اغلب از فرماندهان و افسران ارتش هم که روی اصل شیوع و تواتر به وابستگی رئیس ستاد ارتش به فرقه بهایی اطلاع حاصل کرده‌اند، علی‌رغم گذشته‌ها ضمن نفرت و انزجار قلبی خویش از این چنین انتصاب نابجایی، اجباراً از انتقاد و تنقید نسبت به این افسران خودداری می‌نمایند…»(برای مشاهده اصل سند ر.ک به: فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، سال اول، شماره سوم، تابستان ۱۳۸۳، ص۳۲۱)
پرواضح است که با حضور این‌گونه افسران ارشد بهایی در مناصب مهم ارتشی، شرایط مناسبی برای تبلیغات پیروان این فرقه در درون ارتش فراهم آمده بود و فراتر از آن، در دوره هویدا،‌ بهائیت با توجه به آن‌چه بیان گردید، روز به روز امکانات بیشتری برای تبلیغ و ترویج خود می‌یافت.
اما علی‌رغم تمام تلاش‌هایی که آمریکا و رژیم پهلوی در تقویت وتحکیم پایه‌های بهائیت و صهیونیسم در ایران داشتند، در دستیابی به هدف خود ناکام ماندند و با وقوع انقلاب اسلامی، تمام رشته‌های آنها پنبه گشت. در این حال، نکته‌ای که نیکوصفت و امثال او باید به آن توجه کنند این است که علی‌رغم تمامی نفرت نهفته در جامعه ایران نسبت به فرقه وابسته به استعمار بهائیت، در جریان انقلاب و دوران پس از پیروزی، هرگز اقدامی جهت سرکوب یا انتقام‌گیری از پیروان این فرقه به عمل نیامد. بنا به ادعای آقای نیکوصفت حدود ۲۰۰ نفر از پیروان این فرقه در دوران پس از انقلاب، کشته شده‌اند. طبعاً ما در اینجا در مقام صحه گذاردن بر این رقم یا تکذیب آن نیستیم، اما آن‌چه به قطعیت می‌توان ادعا کرد آن که هرگز در دادگاه‌های انقلاب، هیچ حکمی علیه پیروان بهائیت به صرف بهایی بودن آنها صادر نشده، بلکه جرم‌ها و خیانت‌های افراد در این دادگاه،‌ ملاک صدور رأی بوده است. در واقع اگر نیکوصفت،‌ وجدان خویش را بر کرسی انصاف بنشاند و قضاوت کند اذعان خواهد داشت که چنانچه هدف و غرض مسئولان انقلاب بر سرکوب بهائیان به صرف بهایی بودن آنان قرار داشت، به سهولت و سادگی تمام، این کار امکان پذیر بود و امروز عدد و رقمی که مورد اشاره وی قرار می گرفت، به مراتب بیش از این تعداد بود، اما از آنجا که حضرت امام مبارزه با رژیم پهلوی و ارباب آن آمریکا را به عنوان راه¬حل اساسی مسائل ایران و منطقه به حساب می‌آورد و از سویی، اساساً شأن و جایگاهی برای بهائیت قائل نبود و آن را صرفاً زایده‌ای از زواید استکبار به شمار می‌آورد و نیز احتمالاً به خاطر ممانعت از بروز هرگونه رفتار خشونت آمیز علیه پیروان این فرقه که چه‌بسا بسیاری از آنها از سر ناآگاهی و غفلت یا نیازهای مادی به دنبال آن افتاده بودند، در سخنرانی‌ها و اعلامیه‌های خود در کوران انقلاب حتی کوچکترین اشاره‌ای نیز به این فرقه ندارد. بنابراین شکی در این نیست که اگر هم بهائیانی در دوران پس از انقلاب، محاکمه و مجازات شده باشند، رفتار با آنها دقیقاً مشابه رفتار با افراد مسلمانی است که آنها نیز مرتکب خیانت و جنایت شده بودند و به مجازات اعمال خود رسیدند و این دقیقاً منطبق با همان اصلی است که نیکوصفت، خود بر آن تأکید می‌ورزد: «هر خطا کاری باید مجازات شود چه مسلمان، چه بهائی، چه یهودی و چه هر چیز دیگری»(ص۲۹)
پایان سخن آن که در کتاب «کنکاشی در بهائی ستیزی» مطالبی راجع به وقایع و اتفاقات متعدد و متنوع تاریخی در حوزه بهائیت عنوان شده است که در این مقال از پرداختن به یکایک آنها صرفنظر گردید و در عوض تلاش شد تا با باز شکافتن امهات نکات و مسائل تاریخی، به روشنگری درباره ماهیت عقیدتی و سیاسی این فرقه پرداخته شود. مسلماً خوانندگان محترم خود با توجه به این نکات، می‌توانند راجع به انبوهی از مدعیات نویسنده این کتاب، قضاوت مناسب و محققانه¬ای داشته باشند. همچنین ناگفته نماند که کتابهایی از این دست، اگرچه فی‌نفسه دارای ارزش تاریخی نیستند، اما دستکم یک وجه مثبت می‌توان برایشان در نظر گرفت و آن اینکه بهانه‌ای برای بحث و تحقیق و روشنگری پیرامون برخی مسائل تاریخی به دست می‌دهند.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
بهمن ۸۶

tarikh