بررسی تعلیم مهم تطابق دین با علم و عقل را با نقل قولی از جناب عبدالبهاء شروع می کنم. پیش از آن لازم است به عرض و اطلاع برسانم که بهائیان می کوشند این تعلیم را به جناب بهاء الله نسبت دهند ولی واقعیت امر آن است که بنیان گذار این تعلیم جناب عباس افندی است که بر اثر شنیده هایش از اروپای متجدد، تحت تاثیر این گونه سخنان قرار گرفت و چنین گفت:
«دیگر آنکه دین باید مطابق با عقل باشد، مطابق با علم باشد؛ زیرا اگر مطابق با علم و عقل نباشد اوهام است. خداوند قوهی عاقله داده تا به حقیقت اشیا پی ببریم و حقیقت هر شیء را ادراک کنیم. اگر مخالف علم و عقل باشد شبههای نیست که اوهام است». خطابات ج 2
کالبد شکافی این سخن آن است ما را به دو نکته ی مهم راهنمایی می کند:
1- اگر یکی از تعالیم بهائیت با عقل و علم مطابق نباشد، آن تعلیم و در نتیجه آن دین، اوهام است.
2- ما باید بتوانیم به کمک عقل به حقیقت همه چیز پی ببریم.
پیش از بررسی این دو نکته باید بگوییم که در سخنی دیگر آقایان مدعی اند که این ابتکار از آن بهائیت بوده است که این تعلیم را ارائه داده است و قبل از آن وضعیت چنان بوده که در این عبارت می خوانیم:
بین اهل علم و دین، پیوسته جنگ و اختلاف بوده است. حضرت بهاءالله اعلان نمود که باید دین مطابق علم باشد. عقل، نخستین استعداد انسان است و دین الاهی نیز با آن مطابق است. حضرت بهاءالله این نوع جدال و اختلاف را از میان برداشتند و علم و دین را مطابق دانستند… ( آرامش برای جهان پر آشوب )
اما از آن سو می بینیم که همین جناب در سخنی دیگر اعتراف می کند که:
حضرت علی داماد حضرت محمد فرمودهاند: هر مسألهای با علم موافق است، باید با دین نیز موافق باشد؛ آنچه را عقل ادراک نماید، دین آن را قبول کند. دین و علم توأماند؛ هر دینی مخالف با علم نباشد، صحیح نیست ( بهاء الله و عصر جدید)
به این ترتیب جناب عبدالبهاء اقرار می کند که این تعلیم در اسلام و در سخنان حضرت علی ع پیشینه داشته است و از این رو ادعای تازه و بکر و بدع بودن این تعلیم دیگر جایی نخواهد داشت و چنان نیست که بهائیت ارمغان جدیدی آورده باشد.
در نخستین بررسی فعلا به این نتیجه می رسیم که بهائیت در این باره جز ادعای نوآوری و آن هم صرفا ادعا، حرف تازه ای ندارد.
جذابیت این شعار برکسی پوشیده نیست اما الزاماتی را برای بهائیت به دنبال می آورد که کار را بر او دشوار می کند که ذیلا آنها را فهرست می نمایم:
1- هیچ نکته خلاف عقل در مجموعه متون بهائی وجود ندارد.
2- هیچ نکته خلاف انواع دانش های روز در بهائیت وجود ندارد.
3- کمیته ای دائمی در رهبری بهائی دائماً مراقبت می کند، مطالب بهائیت را با یافته های جدید علمی تطبیق دهد که اگر چیزی خلاف علم بود آن مطلب را تغییر دهد.
4- کمیته ای دیگر همین کار را با یافته های جدید عقلی در حوزه فلسفه و کلام جدید انجام می دهد.
5- اگرجایی ناسازگاری بین تعالیم بهایی با یافته های علمی و عقلی پیش آمد تعالیم دینی را تغییر می دهند تا ناسازگاری از بین برود. زیرا علم وعقل دانشمندان در اختیار آنها نیست که آن را تغییر دهند ولی دین در اختیار آنهاست و می توانند تغییر دهند.
6- یک مرکز اطلاع رسانی قوی دائماً نتایج کمیته های بالا را به اطلاع مؤمنان بهائی می رساند تا نکند دینشان از حالت تطبیق با علوم و عقول در آید.
7- کمیته ای تعیین می شود تا همه داده های روز را در اقصی نقاط زمین، جمع آوری و به کمیته های تطبیق برساند.
8- کم کم وحی و تشریع جای خود را به علم و عقل می دهد و اساس دیانت متزلزل می شود زیرا اصل و بنا ،تطبیق دین با علم و عقل قرار داده شده است.
9- جوان بهائی با این تعلیم این حق را پیدا می کند که اگر موردی خلاف علم و عقل در بهائیت یافت، بلافاصله از دینش دست بکشد.
10- پژوهشگران در بهائیت به جای بحث های درون دینی به بررسی متون بهائی از جنبه تطبیق با علم و عقل بروند و هر جا مطلبی خلاف علم و عقل در آن یافتند بهائیت را بلافاصله باطل اعلام نمایند.
و ایضاً سؤالاتی پیرامون تطابق :
1) آیا تطابق از باب تفاعل همچون تخاصم و تضارب معنای اقدام طرفینی برای انجام یک فعل ندارد؟ اگر چنین است علوم روز چگونه باید خود را با دین تطبیق دهند؟
2) بر همین اساس دین چگونه باید خود را با همه دست آوردهای علمی تطبیق دهد؟ زیرا ظاهرا وقتی فعلی به باب تفاعل می رود نشان از اقدامی طرفینی است.
3) آیاعبارت “تطابق دین با علم و عقل ” یک گزاره خبری است؟ (یعنی دین هماره با علم وعقل منطبق بوده است و ما از آن خبر می دهیم ) در این صورت با واقعیت تاریخی کهخلاف این بوده است چه کنیم؟
4)اگر گزاره غیر خبری است، متولّی این تطبیق کیست؟ آیا بهائیت آن کمیته های تطبیق را تشکیل داده است؟ اگر تشکیل نداده پس این ادعا چه فایده ای دارد؟
5) وقتی بهائیت بدون ولی امر است و کسی هم حق تفسیر ندارد تطبیق دیگران چه ارزشی دارد و تعلیم به چه کار می آید؟
**************
اما نمونه ای از این تطبیق در متون بهایی:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
مطلبی را از بها الله در کتاب اقتداراتش دیدم که شکم در تطابق علم و دین ، در این آئین به یقین تبدیل شد !!! به طوری که این مطلب عقل فیثاغورس ها را و دانش و خرد انیشتین ها را به حیرت در آورده و بهائیت باید بر آن افتخار کند . این مطلب که معجزه ای برای بها الله به حساب می آید و هم اکنون باید در مجالس و محافل علمی ، به عنوان یک کشف جدید عنوان شود این است که بها الله در کتاب اقتدارات صفحه 65 می گوید :
« فاعلم بان الفرق فی العداد اربعه عشر و هذا عدد البهاء اذا تحسب الهمزۀ سته ، لان شکلها سته فی قاعده الهندسة »
ایشان اراده کرده اند که کلمه « بهاء » از نظر حروف تهجی 14 بشود . حرف « ب » از نظر حروف تهجی عدد « 2 » می شود و حرف « ه » عدد « 5 » می شود و حرف « الف » عدد « 1 » می شود که اگر این ها را با هم جمع کنیم ( 8=1+5+2 ) عدد هشت بدست می آید . تا عدد 14 که ایشان اراده کرده اند 6 تا می مانند ، حال این 6 تا را چه کار کنیم ؟؟؟!!! این مسئله بسیار سخت ریاضی را چگونه حل کنیم ؟؟؟!!! چون کسی نمی تواند مسئله « چند معادله چند مجهول » ایشان را حل کند ، خود این مغز متفکر ریاضی دست به کار شده و راه حل عالمانه ای را مطرح می کند و آن راه احل این است که چون « ء » در کلمه بهاء از نظر قاعده هندسه به صورت « 6» ( شش فارسی ) نوشته می شود پس آن را -6- تا حساب کنید و در این صورت 8+6 می شود « 14 » !!!! یا للعجب !!! در این زمان است که تمام دردهای جامعه بهائیت درمان می شود و در این زمان است که بهائیت مطابق موازین علمی و عقلی !!! می شود .
بگذریم که عباس افندی به خاطر تحت تاثیر گرفتن از اروپا چنین گفته:
«دیگر آنکه دین باید مطابق با عقل باشد، مطابق با علم باشد؛ زیرا اگر مطابق با علم و عقل نباشد اوهام است. خداوند قوهی عاقله داده تا به حقیقت اشیا پی ببریم و حقیقت هر شیء را ادراک کنیم. اگر مخالف علم و عقل باشد شبههای نیست که اوهام است». (خطابات ج 2 ) و ایشان فکر نکرده است که با این حرف خود پایه های بهائیت از بین می رود ولی اگر ایشان هم این سخن را نمی گفتند عقل و ادراک انسانی برای شناختن این آئین کافی بود.