مورخان بهائی دربارة شورشهای ضدّبهائی فراوان سخن میگویند و میکوشند چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم کنند. رهبری بهائیت و عناصر مشکوکی در میان جبهه مخالف بهائیان به عمد و با اهداف معین تبلیغی و سیاسی به ایجاد مهمترین و جنجالیترین آشوبهای خونین ضدّ بهائی، معروف به «بهائی کشی» دست زدهاند.
شبکة بهائیها در شکست و سرکوب نهضت جنگل نقش اطلاعاتی و خرابکارانه بسیار مؤثر و مرموزی ایفا کرد، نقشی که تاکنون مورد بررسی کافی قرار نگرفته است. احسانالله خان دوستدار، چهرة سرشناس تروریستی که در صفوف نهضت جنگل تفرقه انداخت و «کودتای سرخ» را بر ضدّ میرزاکوچک خان هدایت کرد، به یکی از خانوادههای سرشناس بهائی ساری (خانوادة دوستدار) تعلق داشت.1 سردار محیی (عبدالحسین خان معزالسلطان)، همدست او،2 از اعضای خاندان اکبر بود که برخی از اعضای آن، به ویژه میرزا کریمخان رشتی، به رابطه با «اینتلیجنس سرویس» ـ سازمان اطلاعاتی و امنیتی انگلیس ـ شهرت فراوان دارند. حداقل دو تن از برادران میرزا کریم خان رشتی و سردار محیی، مبصر الملک و سعید الملک، را به عنوان بهایی فعال میشناسیم.3 فتحالله اکبر (سردار منصور و سپهدار رشتی) برادر دیگر ایشان است که در آستانة کودتای 3 اسفند 1299 رئیس الوزرا بود و نقش مهمی در هموار کردن راه کودتا ایفا نمود.4
در این میان نقش احسانالله خان دوستدار، به عنوان یکی از برجستهترین تروریستهای تاریخ معاصر ایران، حائز اهمیت فراوان است. مأمور اطلاعاتی اعزامی حزب بلشویک به جنگل در گزارشی به باکو ارزیابی خود را از میرزا کوچکخان و احسانالله خان دوستدار چنین بیان میدارد:
«ثابت قدمی فوقالعاده میرزاکوچک خان و دقت فوقالعاده، علاقه و همدردی او نسبت به اطرافیان و وضع وخیم روستاییان و خویشاوندان، احترام شدید اطرافیان و علاقه به او برانگیخته است… زندگی کوچکخان خیلی ساده است، او در اتاق سادهای زندگی میکند، همراه رفقای خود و مجاهدها روی تشک کاه میخوابد، هیچگونه مبل و زرق و برقی که مخصوص خانهاست، وجود ندارد. او زندگی کاملاً متواضعانهای دارد، سیگار نمیکشد: خوشگذرانی نمیکند، مشروب نمیخورد و از ساعت شش صبح تا نصف شب کار میکند».
مأمور اطلاعاتی حزب بلشویک در ادامه مینویسد: «احسانالله خان… دارای شخصیت ضعیف، خودخواه، دارای نظرات اغراقآمیز و آدمی شهرتپرست است. او جزو فرقه بابیها (یکی از فرقههای ایران) است و پدر زن او میرزا حسن خان یکی از مقامات مهم این فرقه است. از مشخصات ویژة او عدم ابتکار و نداشتن آگاهی سیاسی است. احسانالله معتاد و الکلی است به طوری که مصرف «ودکا»ی او در روز پنج بطری و مصرف تریاکش تا دو مثقال است و این مقدار زیادی است. او در اثر نفوذ گروه سردار محیی سریعاً ترقی کرده است… او میخواست کوچکخان را به مرام باب جلب کند ولی کوچکخان اعتراض کرد که حالا وقت پرداختن به مذهب نیست؛ لازم است برای آزادی وطن از انگلیسیها و از ظلم شاه کار کرد. این امر سبب شد که این بابی، که به تدریج شبکة دسایس خود را تنیده بود، با دار و دسته خود از اردوی کوچکخان خارج شود… [سردار محیی] این شخص بیاراده و بیفکر [احسانالله خان] را مطمئن کرده بود که با برقراری کمونیسم در ایران بهاییگری در ایران موفق خواهد شد و آن را مذهب رسمی اعلام خواهند کرد. این موضوع برای هر فرد بهائی اغواکننده است. این وعده احسانالله خان را کاملاً اغوا کرد که به منظور انتقام از تعقیب دیرینه بهائیها توسط مسلمانان شعارها و اعلامیههایی انتشار دهد… این بابی کهنه مغز باور کرده بود که کمونیسم اجازه خواهد داد بهائیگری در ایران توسعه یابد و مذهب رسمی کشور شود. این بود عللی که احسان الله خان را از کوچکخان دور میکرد و موجب شد به دشمنان او بپیوندد».5
پس از شکست نهضت جنگل، که به طور عمده در نتیجه دسایس احسانالله خان و سردار محیی روی داد این دو به شوروی گریختند و در دوران استالین به اتهام وابستگی به سرویس اطلاعاتی بریتانیا دستیگر و اعدام شدند. تورج اتابکی اتهامات وارد بر احسانالله خان را چنین بیان کرده است: «عاملیت سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و ایران، طرفداری پر و پا قرص از فاشیسم، مبلّغ تبلیغات زهرآگین در میان ایرانیان ساکن اتحاد شوروی، عامل تحویل برخی از انقلابیون ایرانی به مقامات ایرانی، عنصری ضدّ بلشویک که با سازماندهی یک گروه سی نفره از کارگران حوزههای نفتی تدارک عملیات تخریب را در حوزة نفتی باکو دیده بود».6
این اتهامی است که دربارة دیگر قربانیان ایرانی دوران استالین کمتر تکرار شد. اتهام سران حزب کمونیست ایران، مانند بهرام آقایف و دیگران، «ماجراجویی» و «چپروی ضدّ لنینی» بود. بنابراین، اتهام ارتباط با سرویس اطلاعاتی بریتانیا بیهوده بر احسانالله خان وارد نشد. پیشینة عملکرد احسانالله خان و دوستانش در ایران گواه آن است که سازمان اطلاعاتی شوروی در مورد احسانالله خان به بیراهه نرفته است.
علاوه بر دو نمونة فوق (احسانالله خان و سردار محیی)، موارد متعددی از حضور مأموران بهائی اینتلیجنس سرویس بریتانیا در صفوف نهضت جنگل وجود دارد. یک نمونه، میرزا شفیع خان نعیم، بهائی گیلانی، است که در انزلی به دست جنگلیها به قتل رسید.7 نمونة دیگر، غلامحسین ابتهاج است که به وسیلة انقلابیون جنگل دستگیر شد. جنگلیها قصد محاکمه و مجازات ا ورا داشتند ولی با وساطت احسانالله خان دوستدار و میرزا رضاخان افشار آزاد شد.8 میرزا رضاخان افشار نیز بهائی بود9 و نقش مخرب و مرموزی در حوادث نهضت جنگل ایفا کرد. او در زمان آغاز نهضت پیشکار مالیه گیلان بود. به همراهی با جنگلیها پرداخت و مسئول مالی «کمیته اتحاد اسلام» شد. او سپس 84 هزار تومان از پول کمیته را به سرقت برد و به تهران گریخت و بعدها به آمریکا رفت. افشار پس از بازگشت از آمریکا مترجم هیئت آمریکایی میلسپو شد و در دوران سلطنت رضا شاه مشاغل مهمی چون حکومت گیلان (1307)، حکومت کرمان (1310) و استانداری اصفهان را به عهده داشت.10
نمونة دیگر عبدالحسین نعیمی است که در حوالی سال 1920 میلادی در صفوف جنگلیها حضور داشت. او به عنوان نمایندة «کمیتة نجات ایران»، که ریاست آن را احسانالله خان دوستدار به دست داشت، در اولین کنگرة حزب کمونیست ایران (در انزلی) شرکت کرد و پیام این کمیته را قرائت نمود.11 عبدالحسین نعیمی پسر میرزا محمد نعیم، شاعر معروف بهائی (اهل روستای فروشاه سده اصفهان)، است. میرزا محمد نعیم پس از مهاجرت به تهران در سفارت انگلیس به کار پرداخت. عبدالحسین نعیمی نیز چون پدر، کارمند سفارت انگلیس در تهران بود.12 در گزارش مورخ 10/7/1345 ساواک تهران به ریاست ساواک (نصیری) و مدیرکل ادارة سوم (مقدم) چنین آمده است:
«عبدالحسین نعیمی در سالهای 1320 تا 1324 رئیس کمیتة محرمانه سفارت انگلیس در تهران بوده و با همکاری دبیر اوّل سفارت انگلیس [الن چارلز ترات] در امور سیاسی خارجی و داخلی ایران نقش مؤثری داشته و خانم لمبتون… یکی از دوستان و همکاران نزدیک و مؤمن عبدالحسین نعیمی بوده. آقای نعیمی در سال 1325 یا 1326 از سفارت انگلیس کنار رفته و همکاری خود را در امور سیاسی به طور مخفیانه و غیرمحسوس با سرویس اطلاعاتی سفارت انگلیس در تهران ادامه میداده است و در ظاهر به کسب و تجارت میپرداخته است. آقای نعیمی اکنون از مالکان بزرگ به شمار میرود و همکاری مخفیانه خود را با دوستان انگلیسی در تهران حفظ کرده است…».13
در دوران محمدرضا پهلوی، یکی از دختران عبدالحسین نعیمی، به نام ملیحه، همسر سپهبد پرویز خسروانی (از عوامل کودتای 28 مرداد 1332 و عضو فرقةبهائی) بود14 و دیگری، به نام محبوبه، به همسری محسن نعیمی (دبیر مؤید) درآمد. در حوالی سال 1346 او و شوهرش به آفریقا مهاجرت کردند و به ارکان بهائیت در این منطقه بدل شدند.15
بهاییگری و سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی
در بررسی تاریخ بهائیت، موارد چشمگیری از حضور بهائیان مهاجر ساکن عشقآباد و قفقاز در صفوف سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی پیشین مشاهده میشود. با توجه به نمونههای متعدد تاریخی، این حضور را باید تداوم سیاست گذشته بهائیان دانست که به عنوان «مأمور دویل» به سود انتلیجنس سرویس بریتانیا، به خدمت سفارتخانههای روسیه و عثمانی و آلمان درمیآمدند.
عبدالحسین آیتی، مبلّغ پیشین بهائی، به موارد متعددی از حضور بهائیان در سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی روسیه شوروی اشاره دارد. یک نمونه، میرزا کوچک علیاوف، از بهائیان معروف عشقآباد است که به «تقلب» معروف بود. او پس از انقلاب بلشویکی روسیه «مفتش سری» بلشویکها شد و برادرزادهاش به نام عبدالحسین حسین اوف در اداره گ.پ.او (سازمان اطلاعاتی شوروی) به جاسوسی پرداخت و جمعی از ایرانیان مقیم روسیه را به زحمت انداخت.16 نمونة دیگر این برادران عسکروفاند.
محمود و مقصود عسکروف دو برادرند از فامیل بهائی که یکی از آنها هنوز در نزد روسها مقرب است و از کارکنان سری ایشان است. این دو برادر، که همة فامیلشان بهائی است، در کارهای سیاسی دخالت کرده و میکنند.
آیتی میافزاید: دوازده جوان بهائی مقیم روسیه که «در ادارة گ.پ.او مستخدم و جاسوس بالشویکها شده و این استخدام را به وسیلة قاچاق امتعه خارجه کرده چادرهای پنج تومانی را… [از ایران] میبرند به سی تومان میفروشند». آیتی دربارة مفاسد اخلاقی محمود و مقصود عسکروف و هتاکیهای ایشان در زمینة مفاسد جنسی مطالبی بیان کرده است.17
در زندگینامة حسن فؤادی نیز این کارکرد اطلاعاتی بهائیان ساکن عشقآباد مشاهده میشود. او همراه با «چند تن از معاریف بهائی» به وسیلة دولت شوروی توقیف و زندانی شد؛ ولی شش ماه بعد، در دی 1308 ش، با دخالت دولت رضاشاه تمامی زندانیان بهائی آزاد و به ایران وارد شدند. اسامی اینان به شرح زیر است: عباس احمداوف پارسایی، حسین حسناوف، بهاءالدینی نبیلی، احمد رحیماوف، میرزا احمد نبیلزاده، میرزا محمد ثابت، میرزا حسن بشرویهای [فؤادی]، علی ستارزاده، جعفر هادیاوف شیرازی، عباس فرح اوف، محمودزاده، محمد سرچاهی، محمدعلی نبیلی سرچاهی، عبدالکریم باقروف یزدی.
در موارد مشابه، قطعاً باید ایرانیان اخراجی از شوروی مدتی در قرنطینه میماندند و معمولاً به ایشان مشاغل حساس ارجاع نمیشد؛ زیرا در معرض ظنّ وابستگی به سازمان جاسوسی شوروی بودند. معهذا، بهائیان فوق با احترام فراوان مورد استقبال مقامات مشهد قرار گرفتند و بلافاصله وارد مشاغل دولتی و نظامی شدند. برای مثال، حسن فؤادی وارد خدمت نظامی و مدیر کتابخانه قشون مشهد شد. او مورد علاقه امیرلشکر شرق و افسران ارشد بود. یکی دو سال بعد، از خدمات دولتی استعفا داد و به تهران رفت و کمی بعد به دستور محفل بهائیان تهران برای مدیریت مدرسه «وحدت بشر» راهی کاشان شد. او مدتی معلم مدرسه «تربیت» تهران بود و سپس در مدرسه نظام به تدریس پرداخت. فؤادی در اواخر عمر بسیار ثروتمند بود.18
با توجه به چنین سوابقی است که اسماعیل رائین در واپسین کتابش مینویسد: «نه تنها سران بهائیت در گذشته و هیئتهای محافل بهائی کنونی متفقاً دولت اسرائیل و صهیونیسم جهانی را تأیید و همراهی کرده و میکنند؛ بلکه در بسیاری از نقاط جهان، به خصوص در کشورهای اسلامی و عرب، اکثر بهائیان متمایل به جهودان و دولت اسرائیل بوده و هستند. در بسیاری از کشورها، به خصوص کشورهای عربی، شنیده و دیده شده که بهائیان داخل در تشکیلات جاسوسی موساد شده و همه جا به نفع اسرائیلیان به خبرچینی و جاسوسی و نوکری مشغولند.19
ماهیت بلواهای ضدّ بهائی
مورخان بهائی دربارة شورشهای ضدّبهائی فراوان سخن میگویند و میکوشند چهرهای بسیار مظلوم از سرگذشت این فرقه در ایران ترسیم کنند. از این زاویه، تاریخنگاری بهائی شباهتی عجیب به تاریخنگاری یهودی دارد؛ گویا بهائیان گروهی بودند که به جرم دگراندیشی دینی قربانی تعصب و کین جاهلانه مسلمانان ایران میشدند. بررسی نگارنده نشان میدهد که این ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبری بهائیت و عناصر مشکوکی در میان جبهه مخالف بهائیان به عمد و با اهداف معین تبلیغی و سیاسی به ایجاد مهمترین و جنجالیترین آشوبهای خونین ضدّ بهائی، معروف به «بهائی کشی» دست زدهاند. از مهمترین این موارد قتل هفت بهائی در سال 1308 ق. در یزد و شورش ضدّ بهائی 1321 ق. در یزد و رشت و برخی دیگر از نقاط ایران است.
واقعة قتل هفت بهائی در یزد، که در منابع بهائی به «شهدای سبعه یزد» معروفند،20 در زمان اوّلین دوة حکومت سلطان حسین میرزا جلالالدوله، پسر ارشد ظلّ السطلان (حاکم اصفهان)، در یزد رخ داد.
گروهی چندنفره (استاد باقر عطار و ملاتقی چیتساز و چند تن از بستگان و اطرافیان ایشان) در شب 23 رمضان 1308 ق. در مسجد میرچخماق رأساً و خودسرانه به دستگیری دو بهائی (علیاصغر یوزدارانی و آقاعلی) دست زدند و سپس نزد شیخ محمدتقی مجتهد (پسر شیخ محمد حسن سبزواری) رفتند و با تحریک احساسات دینی وی کسب تکلیف نمودند. شیخ محمد تقی دستور داد که بهائیان از مسجد اخراج شوند. پاسخ فوق ظاهراً این گروه را راضی نکرد زیرا نزد حاجی نایب (حاجی اسدالله شیرازی)، فراشباشی جلالالدوله، شتافتند و، به دستور حاجی نایب، بهائیان زندانی شدند. روز بعد، جلالالدوله دو بهائی محبوس را به چوب بست و سپس آزاد نمود. شش روز بعد، ظلالسلطان از اصفهان دستور حبس ایشان را صادر کرد. دو نفر فوق مجدداً دستگیر شدند و در جریان بازداشت این دو، به تحریک استاد مهدی (پسر استاد باقر عطار)، پنج بهائی دیگر نیز به زندان افتادند. سه روز بعد، جلالالدوله شیخ محمدتقی را احضار و دربارة بابیان محبوس کسب تکلیف نمود. شیخ محمدتقی مجتهد از این همه ابرام جلالالدوله به حیرت افتاد و گفت: «ما نمیدانستیم حضرت والا این قدر دشمن این طایفه بهائی هستید». به هر روی، به تحریک جلالالدوله، شیخ محمدتقی، پدر (شیخ محمد حسن) و دو برادر خویش (شیخ محمد جعفر و شیخ محمدباقر) و ملاحسین و ملاحسن (پسران حاجی ملا باقر مجتهد اردکانی) را به خانه خود دعوت کرد. این جمع شش نفره همراهی خود را با جلالالدوله اعلام نمودند. شیخ محمدتقی نزد حاکم شتافت و ماجرا را اطلاع داد. جلالالدوله گفت: «احسنت، احسنت، احدی را مثل شما ندیدم که در این امور اقدام داشته باشند». به هر روی، جلالالدوله با تمهیدات مفصل همراهی علمای فوق را جلب نمود و جلسهای تشکیل داد که آقا سید علی مدرس نیز به آن افزوده شد. در این جلسه هفت نفر بهائیان محبوس مورد استنطاق قرار گرفتند. یکی از ایشان (استاد مهدی بنا)، به وساطت آخوند ملاحسن، آزاد و به جای او آخوند ملامهدی خویدکی، از بهائیان خویدک (سه فرسنگی یزد) دستگیر شد. جلالالدوله از طریق شکنجه ایشان را وادار به اقرار به بهائیگری نمود. در هفتم شوال از ظلالسلطان تلگراف رسید که «حضرات بهائی که حبساند هرگاه شرعاً اثبات شده که بهائی هستند، آنها را به قتل رسانید». به ادعای منابع بهائی، هفت روحانی فوق، پس از شنیدن اقرار محبوسان حکم قتل ایشان را کتباً صادر کردند. سرانجام، در نهم شوال جلالالدوله بهائیان را اعدام کرد و امر نمود که در شب «بازارها را زینت ببندند و چراغان کنند».21
تمامی ماجرای قتل هفت بهائی در یزد، طبق روایت مهمترین مآخذ بهائی در این زمینه، به شرح فوق است. این شرح موارد زیر را روشن میکند: اوّل، جلالالدوله و پدرش (ظلالسلطان) تعمدی عجیب در کشتن این بهائیان داشتند؛ دوم، در این ماجرا مردم به هیچ وجه دخالت نداشتند و تمامی حادثه به تحریکات یک گروه چند نفره از کاسبان محدود بود که ماهیت و حسن نیت ایشان روشن نیست؛ سوم، جلالالدوله به تلاش گستردهای برای تحریک علمای یزد و کسب حکم قتل بهائیان دست زد و در این زمینه تقریباً ناموفق بود؛ زیرا به جز گروه هفت نفره فوق سایر علمای شهر در صدور حکم قتل بهائیان مشارکت نکردند.
برای تبیین این ماجرا باید به سه نکته مهم توجه نمود: اوّل، پیوندهای عمیقی میان ظلالسلطان و خاندان او، از جمله جلالالدوله، با دستگاه استعماری بریتانیا برقرار بود. ظلالسلطان در این زمینه شهرت کامل دارد و نیازی به اثبات این پیوندها نیست و نیز میدانیم که در دستگاه ظلالسلطان بهائیان حضور فعال داشتند. نامدارترین ایشان میرزا اسدالله خان وزیر (نیای خاندان وزیر) است که در دوران حکومت ظلالسلطان قریب به سی سال وزیر اصفهان بود22 و در همین دوران است که بخش مهمی از بناهای مهم تاریخی دورة صفوی تخریب شد. مهدی بامداد مینویسد: «از کارهای بسیار زشت بلکه جنونآمیز ظلالسلطان، قطع اشجار خیابانها و تخریب ساختمانهای زیبای صفوی در اصفهان است… و با آنکه چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند مبالغ هنگفتی به او بدهند و وی را از این کار زشت باز دارند، مع ذلک از تصمیم خود منصرف نگردید و بالنتیجه اکثر باغها و عمارات مذکور در زیر دست بیدادگری و امر او خراب و ویران شد».
بامداد فهرستی از بناهای مهم تاریخی اصفهان که در این دوران تعمداً تخریب شد، به دست داده است.23
و میدانیم که بعدها در پاریس رابطه نزدیک و دوستانهای میان ظلالسلطان و عباس افندی برقرار بود. جلالالدوله نیز در این سفر همراه پدر بود و با عباس افندی دیدار کرد.
پینوشتها:
1. دربارة خاندان بهائی دوستدار (ساری) مراجعه شود به: تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، ص 818. آرامش دوستدار (بابک بامدادان)، نویسنده درخششهای تیره، برادرزادة احسانالله خان دوستدار (پسر عطاءالله خان دوستدار) است.
2. سردار محیی در دولت «کودتای سرخ» احسانالله خان وزیر پست و تلگراف بود.
3. تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، صص 776-777.
4. دربارة خاندان اکبر (خان اکبر) و نقش ایشان در تحولات معاصر ایران بنگرید به: میرزا کریم خان رشتی، چهرة مرموز تاریخ معاصر ایران، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 3، صص 49-55.
5. مجموعه اسناد به دست آمده از آرشیوهای اتحاد شوروی سابق در باکو، تصویر سند در اختیار نگارنده است.
6. بانک امیرخسروی [و] محسن حیدریان. مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان. تهران، نشر پیام امروز.
7. تاریخ ظهور الحق،
8. بنگرید به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، زیرنویس ص 82.
9. دربارة تعلق احسانالله خان دوستدار و رضا افشار به بهائیت بنگرید به: ابراهیم فخرایی. سردار جنگل. تهران، جاویدان، 1354. صص 140-141.
10. بنگرید به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. ج 2، زیرنویس ص 82.
11. تقی شاهین (ابراهیموف). پیدایش حزب کمونیست ایران. ترجمه ر.رادنیا. تهران، گونش، 1360، ص 211.
12. تاریخ ظهور الحق. ج 8، ق 1، صص 362-374؛ تذکره شعرای بهائی، ج 3، ص 484-486.
13. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 455.
14. همان مأخذ، ص 454.
15. تذکره شعرای بهائی. ج 3، ص 486.
16. کشف الحیل، ج 3، صص 85-87.
17. همان مأخذ، ص 90.
18. مصابیح هدایت، ج 5، صص 390-396؛ اخبار امری، سال هشتم، شماره 11-12 (بهمن و اسفند 1309).
19. رائین، انشعاب در بهائیت، ص 171.
20. اسامی آنها به شرح زیر است: آخوند ملامهدی خویدکی، ملاعلی سبزواری، محمدباقر (از محلة چهارمنار)، علیاصغر یوزدارانی و برادرش حسن (پسران آقا حسین کاشی، از محله فهادان)، آقا علی (از محلة کازرگاه).
21. محمدطاهر مالمیری، تاریخ شهدای یزد (به نقل از: مصابیح هدایت، ج 2، صص 125-147).
22. میرزا اسدالله خان وزیر در دوران وزارت اصفهان صاحب ثروت فراوان شد. خانهاش در محله شهشهان بود که قبلاً به میرزا محمدعلی نهری (بهائی) تعلق داشت. در اصفهان به بهائیگری شهرت داشت و خانهاش محل تجمع بهائیان و اقامتگاه مبلغان و مساران بهائی بود. در سال 1336 ق. فوت کرد. خاندان وزیر از دو پسر و دو دخترش برجاست. (تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 1، صص 125-126).
23. شرح حال رجال ایران. ج 4،صص 98-99.
نویسنده:عبدالله شهبازی
منبع: ماهنامه موعود شماره 99
ejt