این مصاحبه در فصلنامه شماره ۶ بهائی شناسی آمده است.
بهائیشناسی: هیچ نعمتی با نعمت هدایت برابری نمیکند، بنابراین ما اگر هر روز خدای را بر نعمت هدایت سپاس کنیم، اندکی از بسیار را بهجا آوردهایم. الحمدالله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدینا الله.
در خدمت دو بانوی فرهیخته هستیم که براثر پژوهشها و تحقیقات و کنکاشهای خودشان، لطف الهی شامل حالشان شد، به اسلام مشرف شدند و نعمت هدایت را با تمام وجود یافتند. ایبسا که انسان بهحال چنین اشخاصی غبطه میخورد. ما که درون این دریا هستیم، قدر آب را نمیدانیم و کسانی که بیرون بودند و نعمت هدایت را نداشتند و بعداً پیدا کردند، به گوهرهایی دست مییابند که نصیب ما نمیشود. میبینیم کسی مثل سلمان فارسی از اصفهان یا شیراز، بهدنبال پیدا کردن حقیقت حرکت میکند و سرانجام خدمت پیامبر میرسد و ایمان میآورد. افراد بسیاری در خدمت پیامبر بودند، اصحابی اطراف ایشان بودند، اما پیامبر اسلام تعبیر «منّا اهلالبیت» را فقط برای سلمان بهکار بردند و او به مقامی رسید که دیگران به آن دست نیافتند. مقام سلمان که قبلاً مسلمان نبوده، به جایی میرسد که پیامبر او را از خودشان میدانند، درحالیکه این تعبیر دربارهی دیگران بهکار نرفته است. مقدمه را طولانی نمیکنم و صحبت را به خانم ثمالی میسپارم، که خودشان بگویند که چگونه نعمت هدایت را یافتند؟
زینب ثمالی: بسمالله الرحمن الرحیم. در حقیقت اسلام من را بهخود آورد و وقتی انسان بهخود بیاید، قطعاً راه درست را میتواند پیدا کند، این فقط لطف الهی است و هذا من فضل ربی. تمام کسانی که نعمت هدایت نصیبشان شده، دستی از غیب برون آمده و آنها را به آنجایی که باید برسند، رسانیده است.
بهائیشناسی: ممکن است خودتان را معرفی بفرمایید؟
زینب ثمالی: من زینب ثمالی هستم، البته در شناسنامه سوزان هستم.
بهائیشناسی: شما چند سال دارید و از چه زمانی ارتباط خود را با جامعهی بهائی قطع کردید و مسلمان شدید؟
زینب ثمالی: من متولد سال ۱۳۴۵ هستم و سال ۱۳۷۶ مسلمان شدم. آن موقع ۳۱ ساله بودم. البته از ۲۵ سالگی ارتباطم را با جامعهی بهائی قطع کردم. آنموقع در اوج تمسک بودم و بهاینخاطر ارتباطم را قطع کردم که با خودم میگفتم اطرافیان من بهائی نیستند. یک بهائی واقعی که اینجوری نباید باشد. چون احساس میکردم بسیاری از رفتارها و عقاید آنان، با فطرت انسان در تضاد بود. بعدها فهمیدم که آنها بهائی واقعی هستند و من بهائی واقعی نبودم. اما آنموقع در رؤیاهای خودم میگفتم به اینها نگاه نکن، اینها بهائی نیستند. ابوالفضائل بهائی واقعی است. از ابوالفضل گلپایگانی در ذهنم بتی ساخته بودم که نورچشم عبدالبهاء است. تا برحسب اتفاق خواهرم کتابی را آورد که عکس ابوالفضل را دیدم.
بهائیشناسی: عکس ابوالفضل چه نکتهای داشت؟
زینب ثمالی: خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم: این قیافه که کاملاً موذیانه است، جز تزویر در او ندیدم. با خودم گفتم: این نورچشم عبدالبهاء است؟!
بهائی شناسی: روی ظاهر انسانها که نمیشود قضاوت کرد.
زینب ثمالی: بله قبول دارم. اما بههرحال با دیدن عکس ابوالفضائل، حالت خوبی به من دست نداد. البته آن چیزهایی که باعث شد نهایتاً آیین خود را تغییر دهم، مسائل بسیار مهمتری بود. یادم است در 25 سالگی که از جامعه کنار کشیدم، جایی در منطقهی لواسانات تهران را اجاره کرده بودیم که یک آپارتمان دوبلکس بود. بین ما و صاحبخانه یک در شیشهای بود. آخرین باری که اول و دوم محرم جشن گرفته بودیم، یک پیرهن بنفش پوشیده بودم. سالهای قبل از آن بر خودم حرام میدانستم که اول محرم تلویزیون روشن کنم. چون تلویزیون از ابتدای محرم برنامههایی مرتبط با سوگواری امام حسین علیهالسلام را پخش میکرد. تماشای عزاداری با جشنهای بهائی متناسب نبود. بهائیها اول و دوم محرم را بهمناسبت میلاد باب و بهاء جشن میگیرند؛ ولی در آن سال من برنامههای تلویزیون را دیدم. در آن آپارتمان یک اتاق بود که کمدی قدیمی داشت، من آنجا کتاب ادعیهی محبوب را که در دستم بود، زمین انداختم و در دلم گفتم: خدایا تو شاهد باش! من با این عزادارهای امام حسینم! خواهرم که از همهجا بیخبر بود، فردا صبح گفت: ببین چه خوابی دیدم! خواب دیدم مسابقهای بود و برنده شدی و جایزهات هم سفر مکه است و توی آن سالن انتظار من هم کنارت نشسته بودم. بههمین خاطر خیلی به خواهرم امیدوارم. من هم خوابهای اینچنینی برای خواهرم دیدهام. همین دیروز، یک روز بعد از شهادت امام صادق، به ایشان گفتم یا امام صادق! خواهرم را به من بشناسان. آدم که با ائمه صحبت میکند، خوب آنها پاسخ میدهند. همیشه پاسخها ملموس نیست، ولی این دفعه ملموس بود. خواب خواهرم را دیدم که با من تلفنی صحبت کرد، در پایانش گفت: خواهرجان! یادم رفت بگویم. چقدر علیه بهائیت قشنگ صحبت کردی! یعنی شاید او آینده را امروز دید. من مطمئن هستم که این اتفاق زیبا خواهد افتاد و یقین دارم. بههمین خاطر هم بود که اسم او را آوردم چون همدلی ایجاد میکند.
بهائیشناسی: شما طبیعتاً تأملاتی داشتهاید تا به اینجا رسیدهاید؛ اما بههرحال سالیانی را که در آیین دیگر بودید، در چند جمله توصیف کنید
زینب ثمالی: بهیاد کلامی از حضرت علی علیهالسلام افتادم که ایشان فرمودند: در آخرالزمان گروهی خواهند آمد که باطل خود را توسط آیات قرآن، حق جلوه خواهند داد و وقتی از ایشان سؤال شد چگونه؟ میفرمایند: مانند مسی که روکشی از آب طلا روی آن را گرفته باشد. چندی پیش با خودم فکر میکردم که بهائیت مانند یک کالای قاچاق اعتقادی است که اعتقاداتی را بهطور قاچاق وارد کرد و به اذهان تلقین کرد.
بهائیشناسی: یعنی در طول آن سالیان کالایی را بهعنوان یک کالای درست و حقیقی تبلیغ میکردند و وقتی شما پژوهش کردید، دیدید که این کالا واقعی نیست و نه به شما، بلکه به بسیاری از دیگران هم یک کالای تقلبی عرضه کردهاند. ممکن است شما چند نمونه را بیان کنید که آنجا بود و الآن که شما به آنها نگاه میکنید، احساس میکنید که چه مطالب نادرستی بوده؟
زینب ثمالی: تا وقتی آدم داخل آن جریان هست، شاید خیلی متوجه آن نباشد. من یادم هست که به مجموعهی روایت فتح خیلی علاقه داشتم و نگاه میکردم. بهائیها تعجب میکردند و به من میگفتند: شما پای روایت فتح مینشینید؟ یا من روزشماری میکردم که پنجشنبه بیاید و صحبتهای آقای قرائتی را بشنوم. اینها را که میدیدم، حالوهوا و فضایی داشت که بسیار متفاوت از بهائیت بود و من احساس میکردم جزء همینها هستم. انگار من از طایفهی اسلام هستم. صدای اذان که کشش خاصی داشت، یا در دوران مدرسه، زنگ دینی برایم دلنشین بود. ولی کلاسهای درس اخلاق را کشانکشان میرفتم. هرچند آنجا هم خوش میدرخشیدم و آنها به من میگفتند شما میتوانید خیلی درخشان شوید، ولی چرا کم کار میکنید؟ یک حس درونی به لطف خدا من را از اینکه با آنها حشرونشر داشته باشم و فعالیتهای تشکیلاتی و امری بکنم، مانع میشد.
بهائیشناسی: ما از آیینی صحبت میکنیم که در تعالیم خود تأکید میکند که امربهمعروف و نهیازمنکر را کنار گذاشته است و این کار، جایی در آیین بهائی ندارد. شما که سالها بهائی بودهاید، آیا این ادعا را تأیید میکنید؟
زینب ثمالی: مسلماً پاسخ منفی است. یعنی در بهائیت اگر کسی گردنبند «الله» بیندازد، همه با حالت تعجب به او نگاه میکنند و به او مسلماً تذکر خواهند داد. چون این کار مطابق فرهنگ اسلامی است. این درحالی است که در بهائیت امربهمعروف و نهیازمنکر نیست، ولی برعکس آن الی ماشاءالله هست؛ یعنی امربهمنکر و نهیازمعروف! یادم آمد خیلی سال قبل که حالت تقیه داشتم و خواهرم نمیدانست که من به اسلام گرایش دارم، یک روز ایشان گفتند در یکی از مجالس تذکر (بهائیان به مجلس ختم، مجلس تذکر میگویند) چندتا از خانمهای بهائی روسری به سر کرده بودند. بلافاصله به ایشان تذکر داده بودند که این کار شما با فرهنگ بهائی همسویی ندارد و درواقع آنها را امربهمنکر کرده بودند. از آن طرف در مجالس بهائیها برخی خانمها واقعاً لباس مبتذل میپوشند و این را بهائیهایی که صدای من را بشنوند تأیید میکنند و هیچکس حق ندارد به اینها تذکری بدهد. اگر کسی هم این کار را بکند، بهاو تذکر میدهند که ما نهیازمنکر نداریم.
بهائیشناسی: واقعیت این است که بسیاری از کسانیکه به بهائیت گرایش پیدا کردهاند، مخصوصاً در خارج از کشور، از حقیقت و مطالب درون کتابها مطلع نیستند و نخواندهاند. متون بهائی فارسی و عربی است. شما تصور کنید یک آفریقایی که بهائی میشود، آیا میتواند اقدس و ایقان را بخواند و بفهمد؟ ولی تنها چیزی که به آنها القا میشود شعارهای زیباست که اگر در کتابهای اصلی دنبال کنند، خواهند دید که خلاف آنهاست. مثلاً در کتاب بدیع، میرزاحسینعلی نوری، دشنام بسیاری به علما میدهد و بعضیشان را ابنالذئب (بچهگرگ) مینامد، درحالیکه در بیرون در تعالیم بهائی مطرح میکنند ادب و متانت پیراهن ماست (الادب قمیصی). در کتابها که نگاه میکنیم، برادرها به همدیگر دشنامها دادند مثلاً همین آقای بهاءالله به برادرش ازل، یا عبدالبهاء به محمدعلی. اما کسی اینها را نمیداند. چرا بهائیها را از متون اصلی ناآگاه نگاه میدارند؟
زینب ثمالی: دلیلش واضح است. اگر با درون اینها آشنا شوند، مسلّماً رفتارشان تفاوت پیدا خواهد کرد. جالب است که مثالی از خواهرم بزنم؛ چون امیدوارم ایشان هم روزی در جایگاه من قرار بگیرد. با ایشان صحبت میکردم. میگفت: اصلاً در اینجا ( ایشان خارج از ایران هستند) کسی کتابها را نمیخواند. شما هستید که این مطلب را زیر ذرّهبین میگذارید. همینقدر که میبینند کسی آمده و از صلح میگوید، از محبت میگوید، جذب میشوند. بهقول بزرگی، بهائیت دین کشورهای جهان سوم است. کسانی که مبلغ هستند و مهاجرت میکنند، جاهایی را رصد میکنند که بهلحاظ فرهنگی و اقتصادی در فقر هستند. از فقر آنها نهایت سوءاستفاده را میکنند. بهائیهایی که از آنجا آمده بودند از سادهدلی افریقاییها تمجید میکردند و میگفتند ما در افریقا وارد روستایی شدیم، بهقدری آنها خوشقلب و مهربان بودند، بدون اینکه ما به آنها پولی بدهیم، بهائی شدند.
بهائیشناسی: یعنی اعتراف کردند که آنها پول میدادند و بهائی میشدند.
زینب ثمالی: الان در ایران هم همین کار را میکنند. روستاییهایی که اطراف شهرها هستند و فقیرند، مخصوصاً در شیراز، میرفتند و با انجام کارهایی مثل جمعکردن زباله، پاکسازی محیط و رسیدگی به خانوادههایی که مشکلاتی داشتند، تبلیغ میکردند؛ بدون اینکه خودشان را معرفی کنند. بعد از اینکه مردم جذب اینها میشدند، خودشان را معرفی می کردند. یک CDچند سال پیش دیدم که این واقعیت را نشان میداد. متأسف شدم برای بهائیهایی که بهنحوی خودشان را بهخواب زدهاند و یا دوست دارند در خواب بمانند.
نهایت رشد برای کسی که بهائیت را تبلیغ میکند، این است که افراد مسلمان را بیبندوبار کند. خانمی گفته بود این علیکوچولو اوایل که با ما آشنا شده بود، خودش را قایم میکرد، اما حالا با ما دست میدهد و روبوسی میکند. این نهایت رشد علیکوچولوست برای اینها. خانوادههای مسلمانی هم که آگاهی چندانی از اسلام ندارند، جذب اینها میشوند؛ چون اعتقادشان ریشهدار نیست. همهی اینها هدایت الهی است: یُضِلّ مَن یَشاء و یَهدی مَن یَشاءُ. کسانی که جذب اینها میشوند باید در زندگیشان جستوجو کنند که کجا مرتکب خطا شدهاند و چه مشکلی در باورها و روابط اجتماعیشان بوده که بهائی شدهاند.
بهائیشناسی: من همینجا که شما ویژگیهایی از بعضی همکیشان سابق بهائی را گفتید، سؤالی کنم دربارهی زرینتاج که به او قرةالعین میگویند. بهائیها او را بهعنوان یک زن امروزی مطرح میکنند و وقتی میپرسیم او چه کرد؟ میگویند او در صحرای بدشت، روبنده از صورت خود برداشت و ادعا کرد که دیگر دورهی اسلام تمام شده و منسوخ شده است. بهائیها او را بهعنوان یک الگو برای زنان امروزی میدانند. لطفاً در این زمینه توضیح بفرمایید.
زینب ثمالی: یکی از گویندگان بهائی بهنام خانم شکوه با صدای دلنشینی که دارند ـ که امیدوارم روزی صدای خوب ایشان در راستای اسلام عزیز استفاده شود و در وصف خانم فاطمهی زهرا صحبت کنند ـ از طاهره چنان تعریف کرده که طاهره با برداشتن حجاب، حتی زنان غرب را هم آزاد کرده است. واقعاً چقدر باید افق نگاه یک فرد پایین باشد که حریت را در نداشتن حجاب بداند؟ ضمن اینکه در قرن ۲۱، خانمهایی که در غرب مسلمان میشوند و محجّبه میمانند، همه این را میگویند که این پوشش به ما حریّت میدهد، شخصیت میدهد. ما ایرانیها به اشتباه میگوییم حجاب. بزرگواری میگفت در پمپ بنزینها مینویسند: استعمال دخانیات اکیداً ممنوع. عربی گفته بود اگرچه تکتک این کلمات عربی هستند، ولی عرب وقتی میخواهد این مفهوم را برساند، این جمله را استفاده نمیکند. یکی از این واژهها حجاب است که ما ایرانیها درست بهکارش نمیبریم. در قرآن ۷ بار بهکار برده شده و هرگز به معنای پوشش بانوان نیست. برای پوشش بانوان کلماتی مانند جلباب، خِمار و امثال اینهاست.
متأسفانه در واقعهی بدشت، از کلمهی حجاب نهایت سوءاستفاده شد و تحریف معنوی صورت گرفت. در آموزههای دینی داریم در قیامت مؤمن از پشت ۷۰ حجاب نورانی و کافر از پشت ۷۰ حجاب ظلمانی با خداوند ملاقات خواهد داشت. بهائیها از اینگونه روایات سوءاستفاده کردهاند. وقتی زرینتاج پوشش متداول را در بدشت کنار میزند و به او اعتراض میکنند، با لحنی پرخاشگونه و طلبکارانه میگوید: مگر نخواندهاید که در قیامت حضرت فاطمهی زهرا بدون حجاب در برابر خداوند ظاهر میشود؟ من نمیدانم این را چه بنامم؟ این بسیار فراتر از کفر و شرک است و اینها چگونه فردای قیامت پاسخگو خواهند بود؟ جالب است که منظرهی ورود خانم فاطمهزهرا به محشر را اگر بهائیان بخوانند، خودشان خجالت خواهند کشید. در احادیث آمده است که در آن هنگام به اهل محشر دستور داده می شود که سرهای خود را پایین بیندازند و چشمان خود را فرو بندند، تا حضرت زهرا سلامالله علیها وارد محشر شوند.علت اصلی که بهائیها در مسیر این راه اشتباه قرار گرفتند، عدم آگاهی از تعالیم زیبای اسلام است. حجابهای الهی را با پوشش زن خلط کردهاند و روز بدشت را هم روز قیامت گرفتهاند و لقاء حضرت زهرا با خداوند بدون حجاب الهی را به برداشتن روبنده و روسری تفسیر کردهاند و از همه بدتر آنکه خود را مساوی حضرت فاطمهی زهرا سلامالله علیها دانستهاند.
بهائیشناسی: در این قسمت با خانم عهدیه ثمالی گفتوگو میکنیم. ایشان بعد از تحقیقاتی که کردند، مشرف به اسلام شدند و نوشتههای خیلی زیبایی نوشتهاند که در آنجا توضیح دادهاند که چه شد که تأملاتشان به ترک بهائیت انجامید و به دامان اسلام مشرف شدند؛ صحبتهای ایشان شیرین و عاطفی است. وقتی نوشتههایشان را میخوانیم، احساس میکنیم که از دل سخن میگویند و طبیعتاً با سنّی هم که دارند، جوهرهی تجربیات انسانی را دراختیار دیگران میگذارند و دوست دارند دیگران هم با این گوهر آشنا شوند.
عهدیه ثمالی: عهدیه ثمالی هستم، بهائیزاده و مسلمان.
به ارادهی الهی بود که من در این وادی قدم گذاشتم. خیلی خوشحالم. خیلی دیر خدا را شناختم، ولی خوشحالم که شناختم. از بچگی خیلی بیقرار بودم، نمیدانستم چرا این حالت در من هست. احساسم این بود که گمشدهای دارم. همیشه گریه میکردم و از خدا میخواستم این حالت من را از من بگیرد. من چقدر باید بیقرار باشم؟ تا اینکه لطفش شامل حالم شد و من را عاشق خودش کرد. در آن آیین (بهائی) من عاشق مؤسس آیین بهائی بودم، واقعاً عاشق بودم. تصورم این است که خداوند سبحان میدید من عاشق اویم، گفت چرا او را عاشق خودم نکنم؟ و الآن خوشحالم که در این وادی هستم. البته نمیتوانم بگویم بیقرار نیستم. الآن هم بیقرارم؛ ولی با گذشته فرق میکند. بیقراری الآنم این است که بتوانم همکیشان خوب سابقم را در این وادی وارد کنم. همیشه از خدا هدایت آنها را میخواهم و اینکه آنها متوجه شوند. اگر آنها کتابها را با دقت بخوانند، متوجه خواهند شد. همان اشکالاتی که من همیشه داشتم و در چند نامه برای شما هم نوشتم. وقتی کتب امری را میخواندم، با خودم ميگفتم: اين از نافهمي من است، من لياقت درك اينها را ندارم! كمكم ايرادات و اشکالات من زيادتر و زيادتر شد و نميدانستم چه كار بايد بكنم. تا اينكه يك دوست خوبي كتابي به من داد در نقد آئين بابي و بهائي. البته تمايلي به خواندن آن كتاب نداشتم؛ چون یک بهائی واقعی بودم، اما بالأخره تعصب را کنار گذاشتم و خواندم آن را. در بهائيت به ما گفته بودند رديهها را نخوانيد، وقت خود را صرف اين مطالب نكنيد. شما كارهاي مهمتر داريد! حالا متوجه ميشوم كه چرا ما را از خواندن آنها منع ميكردند، چون اذهان آگاه ميشوند، به مطالبي برميخورند كه تصورش را نميتوانند بكنند. الآن واقعاً خدا را شاكرم كه هدايت شدم و خيلي خوشحالم و از خدا ميخواهم كه بهائيان همه جا روشن شوند. برنامهشان فقط تشكيلات نباشد. تشكيلات آنقدر آنها را سرگرم ميكند، كه متوجه مسائل ديگر نميشوند. ولي اگر مطالعه كنند، حتماً متوجه مطالب ميشوند.
بهائیشناسی: من در اين نوشتهی حکيمانه و عالي شما ديدم كه اشاره به بحث خدا كرديد كه ما در آن آيين بحث خدا نداشتيم، هرچه بود جمال مبارك بود، مظهر خدا بود و هميشه ما را به جمال مبارك ارجاع ميدادند و نه به خدا. در سويداي دل، ما را هرگز به خدا ارجاع نميدادند.
عهدیه ثمالی: بله، همينطور بود. وقتي بهائي بودم خدا درنظر من مثل يك امامزادهی كوچك بود. جايگاه مهمي براي من نداشت. وقتي نماز بهائی ميخواندم، ميگفتم: يا جمال مبارك! كمكم كن! نماز به طرف عكا بود. متوجه شدم چرا من بهسوي عكا نماز بخوانم؟ پيروان اديان بهسوي خداوند نماز ميخوانند و فكر نميكنم كسي بهسوي قبر پيامبرش نماز بخواند.
بهائیشناسی: بله، همينطور است. در گنجينهی حدود و احكام هست كه از بهاءالله ميپرسند به چه سمتي نماز بخوانيم؟ ميگويد تا هستم به سمت من و وقتي هم مُردم به سمت قبر من بخوانيد. اصلاً خدا مطرح نيست. شما تصور كنيد تا وقتي زنده است، مردم چطور محل او را پيدا كنند؟ با قطب نما؟ خدا ـ همانطور كه فرموديد ـ در تعاليم آنها مطرح نيست. بحث بعدي در نوشتههايتان اين است كه بهائیها مدعياند از طرف خدا احكامي آوردهاند و شما به بعضي از آنها اشاره كردهايد. مثلاً كسي كه دزدي ميكند، يك اثر روي پيشانيش بگذارند كه همه بفهمند او دزد است. چرا این تعالیم و احکام بهنظرتان نادرست میآمد؟
عهدیه ثمالی: قبلاً نوشتهام؛ باز هم عرض میکنم. یکی حکم مجازات دزد در بهائیت است که در مرحلهی اول تبعیدش کنند، مرحلهی دوم مهر بر پیشانی او بزنند. خوب اگر شما دزدی را تبعید کردید، برایش بهتر می شود. چون آنجا شناختهشده نیست و در تبعید هم ممکن است راحتتر دزدی بکند. کارش این است. بعد هم جزئیات محل تبعید معلوم نیست. جای بدآبوهوا باشد؟ دور باشد؟ یعنی ابهامات احکام بهائی خیلی زیاد است. اجرایی نیست و تا الآن هم اجرا نشده است. مرحلهی دوم آن است که گفتند مهر بزنند بر پیشانیاش. خب الان با جراحی پلاستیک میتوانند بهراحتی آن را از بین ببرند. این احکام، با دوراندیشی تعیین نشده و اجرایی نیست.
حتی مشخصات و نوع دزدی نیز در این حکم مشخص نشده است. اینکه دزدی چقدر باشد تا فردی را تبعید کنند؟ کوچک باشد، بزرگ باشد؟ از روی نداری و فقر باشد یا در عین توانایی و ثروت؟ و … به اینها اشارهای نشده است. برای من مسائل مهمتری هم بود که بغرنج بود و نمیدانستم چه کار باید بکنم و خلاصه تصمیم گرفتم فرار را بر قرار ترجیح دهم!
بهائی شناسی: و البته «فروّا الی الله» شما سمت خداوند فرار کردید.
عهدیه ثمالی: بله، همانطور که خداوند فرمود: اگر آیینی الاهی باشد، نقصی در آن نیست.
بهائیشناسی: برای خویشاوندان شما؛ برادرتان، برادرزادههایتان، دختر دیگرتان که بهائی هستند، چه پیامی برای آنها دارید؟
عهدیه ثمالی: من به آن دخترم گفتم که مسلمان شدم و او خیلی ناراحت شد. بهائیها خیلی تعصب دارند و همهی آنها عاشق جمال مبارک هستند و اصلاً نمیتوانند تصور کنند که این آیین الاهی نیست، که اگر چنین کنند، آنها هم مسلمان خواهند شد. جدیداً برای آنها نامهای نوشتم و منویات قلبیام را در ارتباط با اشکالاتی که در این آیین دیدم، توضیح دادم. امیدم به خداست؛ ولی من رسالتی دارم و باید این پیام را به آنها برسانم. چون من مسؤول هستم. یکبار به دخترم گفتم. گفت: بله من در آن دنیا میگویم که مامان به من اطلاع داد و من متشکرم؛ این بود که من زیادتر از آن کاری نکردم. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.