گفتگو در خاتمیت(1)

0 495

ستاره:سلام به بروبچ بهائی پژوه، قبلا هم گفتم، چند وقت پیش با یه مازیار باحال گفتمان می کردیم و اونم حسابی زد تو پرمون، البته ناگفته نمونه ها، اوایلش حسابی بهمون حال داد، نظرامونو فیلتر نکرد و گذاشت تحری حقیقت کنیم! اما این آخرا زد تو حالمون، کامنت هامونو ورداشت، اجازه کامنت گذاشتن نداد و هر چی واسش می فرستادیم نمی ذاشت تو بلاگش، منم ناراحن شدم و گفتم میام اینجا حرفامو می زنم… 

ما در مورد خاتمیت حرف می زدیم، اون به یه آدم بزرگه گفت حال ما رو بگیره و یه مقاله گذاشت تو بلاگش که مثلا جواب ما رو داده باشه، مام رفتیم نقد پقد کنیم حرفامونو فیلترید! گفتم بیام از سردبیر و ادمین جون باسواد اینجا اجازه بگیرم مقالمو بذارم اینجا، تا شوما نظر بدین و مازیار هم اگه حرفی داشت بیاد اینجا بگه. 

راستی، این وسطا یکی اومد و کلی حرف زد و خواست بگه برین بینیم بابا، شوما بچه این، شوما نمی فهمین! 

اسمش چی بود؟ میلیونر! مام بهش می گفتیم میلی یا میلی مایه دار یا عمو مایه دار! 

بعدا هم به اسم حامی می نوشت! بعد هم گفت که همون میلیونر و میلیاردر و میلی همین جاست! ینی قبلا اینجا می نوشته. 

بهش گفتم چرا اینجا دیگه نمی نویسی؟ گفت این سایت (بهائی پژوهی) دوروغه! حرفای منو حذف می کنه، ویرایش می کنه. نمی دونم، آق سردبیر، همین طوریه؟ 

این همه گفتم ما، اما نگفتم به جز من دیگه کی بود. یه آدم باحال وسط را اومد و کلی به من حال داد و با طبع شاعرانش یه حالی از این میلی مایه دار گرفت که کلی حال کردم، اسمش “پیگیر” بود، امیدوارم اونم بیاد اینجا و همراه میلی و مازیار و بقیه کسایی که اونجا با ما بودن نظر بدن، مث غزاله و شکوفه و beyond حالا اگه بزرگترای اینجا اجازه بدن، ما مقالمونو بذاریم و شوما هم نظر بدین. 

ما که حرفمونو به مازیار گفتیم، اما به قول راننده کامیون ها: ای دل غمین مباش، شد شد، نشد نشد. یا حق. 

به نام ایزد دانا و یگانه معبود یکتاپرستان 

و درود به همه دوستان، حق جویان، متحریان حقیقت و دوری کنندگان از تعصبات خانمان سوز، 

سوال ما از مازیار عزیز در مبحث خاتمیت طرح شد اینکه چگونه ممکن است پیامبری پس از حضرت محمد مصطفی(ص) از طرف خداوند برانگیخته شود، در حالی که نبوت و رسالت به ایشان پایان یافته است، 

مازیار به باری دوست عزیز خود، میلیونر، پاسخ هایی نگاشت و کمی بعد از آن، پاسخ مبسوط یکی از محققان بهائی- به نام اعتدال – را به عنوان یک پست در وبلاگ خود قرار داد. این اتفاق رخدادی مبارک به نظر میرسید که مجال یک گفتگوی بی¬ستیز و علمی را فراهم می آورد. ما نیز خرسند از آن، بدون ذره ای اهانت شروع به پاسخگویی فراز به فراز مقاله جناب اعتدال کردیم اما متاسفانه مازیار به این بهانه که ما سفسطه میکنیم(!)، تعدادی از کامنت های ما را حذف کرد و در پیش چشم بازدیدکنندگان نگذاشت. 

از این رو، بر آن شدیم که پاسخ مقاله جناب اعتدال را در قالب نقدی مستدل و مستند به کتب امری ( = بهائی ) بنگاریم و در اختیار مازیار عزیز قرار دهیم تا نشان دهیم که منش ما گفتگوی علمی و پاسخگویی به سوالات است. اگر بهاییان هم چنین منشی دارند میتوانند به همین رسم، مقاله ما را در معرض دید قرار دهند و آن را نقد نمایند. 

ابتدا مقاله دوست محقق و فرزانه ایشان – جناب اعتدال – را به طور کامل نقل می کنیم و سپس به صورت مبسوط هر بخش آن را بررسی می کنیم. 

 

ابتدای پاسخ ایشان :

اعتدال:

چند دهه است که دوستان مخالف آئین بهائی به جایی رسیده اند که چون ازخود متون اسلامی دلیلی قاطع برای اثبات خاتمیت حضرت محمّد ارواح البهایین له الفدا ندارند، به جای آن به شهادت حضرت بهاء الله، محبوب ابدی اهل بها ، درمجموعه ی ” اشراقات” ، صفحه ی 293 مبنی برمنتهی شدن رسالت ونبوّت به حضرت محمّد ص ، استنا د می کنند! اوایل انقلاب با چندتن ازاین دوستان که درخصوص خاتمیت صحبت می کردیم، بنده به آیات قرانی استناد کردم که معنی خاتمیت نه چنان است که مفهوم شده، بلکه پس ازحضرت رسول نیزکما کان مربیان آسمانی خواهندآمد. ایشان چون دلیل قاطعی ازقران مجید درجواب این حقیقت نداشتند ــ چه که مستحضرید لفظ خاتم النبیین فقط دریک آیه آمده است وبس ودلایل دیگری نیزکه عنوان می شود سست ترازآن است ــ به همان آیهء ص293 ” اشراقات” استنادکردند. 

من:

به ایشان عرض شد، آیا حضرت بهاءالله راقبول دارند که به آثارایشان استناد می کنند؟ ایشان گفتند نه! گفتم پس چطور بیان ایشان رادراثبات ختمیت حضرت رسول می آورید؟ گفتند خوب باید برای هرگروهی ازکتبی که خودشان قبول دارند دلیل آورد. عرض کردم کاملاً صحیح است. چنان که بنده نیزازخود قرآن دلیل می آورم. ولی فرق بنده وشما این است که شما ازکتب آئینی دلیل می آورید که قبولش ندارید، اما بنده از قرآنی دلیل آوردم که قبولش دارم! 

بدیهی است استدلال به چیزی که موردقبول شخص است، نتیجه وثمری دائمی دارد وقلب را راحت می کند. گیریم که ازبیان مزبورازحضرت بهاءالله دوستان نتیجه گیرند که حضرت رسول آخرین پیامبر هستند، ولی حقیقتاً چه ثمرواثری؟! ایشان که حضرت بهاءالله راقلباً وباطناً وظاهراً قبول ندارند! دراین صورت،آیات واحادیث اسلامی راکه معنی ومفهومی مخالف آخرین بودن حضرت رسول دارد، چه می کنند؟! باری اینها مقدمه ای بود که عزیزان ما یک باردیگرتفکرعمیق وبه دور ازتعصّب کنند وآنچه را که حقیقت است مهم دانند تا ثمری درقلب وروح وجان وحیات انسان آشکارگردد. والا چه ثمرازاین همه بحث. اما چندکلمه ای هم راجع به بیان مزبورازحضرت بهاءالله عرض نمایم. مقصود بنده ازاین که به آن دوستان مخالف عرض کردم آیا حضرت بهاءالله را قبول دارند که از بیان ایشان برای خاتمیت رسول گرامی استناد می کنند، این بود که دراین صورت توضیح همان بیان را منطقاً باید ازخود حضرت بهاءالله بپذیرند! چه که اگرچنین نکنند، مصداق آیهء شریفهء قران می شوند که بعضی هستند که به آیاتی ایمان دارند وآن راقبول دارند ولی درهمان حال آیات دیگر را انکارمی کنند وبه آن کفرمی ورزند! اگراستناد به گفته های فرد یا گروهی برای اثبات یا ردّ چیزی منطقاً صحیح است، استناد به سایرگفته های ایشان نیزدرتوضیح آن منطقاً باید موردقبول قرارگیرد. حضرت بهاءالله بارها درآثارشان مفهوم همان آیهء ص293 کتاب مبارک” اشراقات” را توضیح وبیان فرموده اند. چرا دوستان عزیزمزبور توضیحات ایشان راتوجه ندارند؟! 

اگرچنین باشد، بدیهی است که استنادبه آیهء ” اشراقات” برای ایشان ثمری ندارد! 

حضرتشان درکتاب مستطاب ایقان که نزد همهء گروه های مخالف بهائی معروف ومشهوراست به طوری که ده ها ردیه فقط درموردآن نوشته اند، ازجمله توضیح فرموده اند که چون حقیقت انبیا ورسل یکی است، همه عبارت ازیکدیگرهستند وهمه هم اوّل اند وهم وسط اند وهم آخر. به این دلیل حضرت رسول نیزهم آخرند وهم وسط اند وهم اوّل. 

اما چون بحث برسرآیهء ص293 ” اشراقات” است، وتأکید برروی کلمهء “انتهت”، ملاحظه می کنیم که اصلاً دراینجا نیزآخرین بودن مطرح نیست! 

 

دونمونه ازبیانات دیگرحضرت بهاءالله را درزیرمی آوریم تا کل بدانند، مفهوم ” انتهت” نیز مفهوم نشده است! تمنّا آن که صرفاَ به خاطر نفس حقیقت وارزش الهی وانسانی آن به دوآیهء زیرتوجه فرمائید تا ملا حظه فرمائید منظورحضرت بهاءالله از” انتهت” چیست. آن گاه دوستان عزیز خودمی دانند وپروردگارشان. بیان اول : در لوحی می فرما یند،” هو الله تعالی شأ نه العظمة و الا قتدار. فی الحقیقه حمد این عباد لایق بساط غیب مکنون و سرّ مخزون و رمز مصون نبوده ونیست؛ غیبٌ منیعٌ لا یُد ْرَک؛ السّبیلُ مَسْدود و الطّلبُ مردود. ولکن حمد وشکر وذکر وثنا قا ئم مقام ِحق جلّ جلاله را لایق وسزاست، واوست مَطلع ِ صفات علیا و مشرق ا سماء حُسنی. محل این مقام اعلی وذروه ی علیا و مقصد اقصی منتهی به خاتم انبیا روحُ ما ِسواه فداه شد. اوست ختمی که بدء از او ظاهر و اوست آخری که اوّل از او باهر و اوست مَظهر ِ یَفْعَلُ ما یَشاء و مَظْهَر ِ کلمه ی هوَ الاول والآخر و الظّاهر و الباطن . والصّلوة و السّلام علیه وعلی آله واصحابه ا لّذین بهم نُشِرَ لواءُ التّوحید و انتشر حکمُ لتّجرید.” (مجموعه الواح سمندر، به خط عند لیب ، صفحه ی 263) . 

از این بیان، هم معنی کلمه ی ” منتهی شدن” آشکار است و هم معنی وحدت انبیا که کل مظاهر اولیّت وآ خریّت و ظاهریّت وبا طنیّت هستند. می فرمایند چون راه به سوی شناخت وحمد وسپاس ذات خدای غیرقابل ادراک مسدوداست( فرمایش حضرت امیراست)، پس این شناخت به قائم مقامان حق که انبیا ورسل هستند، راجع می شود. بعد از انبیاء، قبل ازحضرت رسول که هریک در دورهء خود قائم مقام حق بودند، نوبت به حضرت رسول که رسید، مقام مزبور به حضرتشان منتهی شد.(درادامه معنی منتهی شد، روشن ترمی گردد) 

بیان دوم ازحضرت بهاءالله مطلب راروشن ترمی کند؛ می فرمایند،”أ ْرَسلتَ سُفرائَک إلی عِبادِک وَ جَعَلْتََهُم مَهابِطَ وَحْیِک وَ مَخازنَ علمِک وَ أ نْزلتَ إلیهم کتَبَک وَ شَرَعْتَ فیها امرَک َو احکامَک إلی أ ن ِ “ا نتهتِ الکتبُ إ لیَ” ا لبیا ن ِ وِ الرّ سلُ “باِ لّذی” سَمّیْته ِبعلیٍّ فی جبروتِ القضا و ملکوت ِالأ سماء.” (کتاب تسبیح و تهلیل ، صفحه ی 42) معنی به فارسی : فرستادی سفیران وپیامبران خود را به سوی بند گانت و آ نها را محل نزول وحی خود و گنجینه های علم خود قرار دادی وبر ایشان نازل فرمودی کتاب های خود را ودر آن کتب امر و احکام خود را تشریع فرمودی تا این که کتاب های آسمانی “منتهی شد به” کتاب “بیان” (از حضرت باب)، ورسولان الهی “منتهی شدند به” کسی که او را در جبروت قضا وملکوت اسم ها به نام علی (مقصودحضرت باب می باشند) تسمیه فرمودی. 

همان طور که آشکار است می فرمایند پس ازاسلام، کتب وانبیا منتهی به کتاب بیان وحضرت باب شد(درادامه ی بیان مزبور به بشارات حضرت باب به ظهور بهایی پس از حضرتشان که اشاره فرموده اند مراجعه شود) درهمین خصوص چندین بیان دیگرنیزدرهمان ” مجموعه الواح سمندر” موجوداست که برای طولانی نشدن مطرح نشد. ملاحظه می فرمائید که مفهوم ” انتهت” نیزاشتباه برداشت شده است!این معنی ابدأ به مفهوم پایان یافتن رسالت و وحی والهام ربّانی نیست!! 

اما ازآنجا که دوستان عزیزما حضرت بهاءالله راقبول ندارند، اجازه دهید سری به کتب لغت بزنیم تا معلوم شود که درزبان عرب نیزمعنی آن همانی است که حضرت بهاءالله فرموده اند. 

درلغت عرب”انتهی” یعنی تمام شد وپایان پذیرفت، امّا همین فعل درترکیبش با حروف اضافه ، معانی دیگری می یابد. دربیان حضرت بهاءالله دراشراقات ونیز دربیان فوق ازمجموعه الواح سمندر، کلمه ی “انتهی” با دوحرف اضافه ی “ب” و “الی” آمده که معنی آن “به چیزی انجامیدن” و” منجرشدن به چیزی” می باشد (فرهنگ نوین عربی- فارسی سیّد مصطفی طبا طبایی،ذیل کلمه ی “نَهَی”) که به معنی پایان یافتن نیست. به این ترتیب معنی آیات حضرت بهاءالله درفوق این است که زمستان دین قبل فرا رسید وسیرتکامل جامعه ی بشری تحت هدایت پیامبران قبل “منجر به” رسیدن بهار معنوی جدیدی شد که درآن حقیقت اسلام عزیز و سایرادیان آسمانی حیات دوباره گرفته، قراراست درسایه ی تعالیم جدید الهی دردین جدید بهایی بشر به سیر کمالی خود ادامه دهد و وارد مرحله ی جدید بلوغ وکمال خود گردد، وبدیهی است پایان دوره ی دین بهایی نیز “منتهی ومنجر به” ظهور دینی جدید درآینده خواهد شد و به این ترتیب بشر درمسیر دائمی رشد کمالی خودقرارخواهد گرفت و درمیان تارهای اوهام وگمان ها وتعصّبات وتقالید متوهّمین درجا نخواهد زد، وآنانی نیزکه به خاطر برداشت های اشتباه پیروان، ادیان را چیزی جزمشتی دستورات مرتجعانه 

وپوچ نمی دانند، دوباره با دین حقیقی آشتی خواهند کردومتوجّه خواهند شد که خدا آنقدر حکیم هست که خود بموقع قبل از اینکه دهها نظریه ی اصلاح دینی ازمغزهای روشنفکران دینی وغیردینی تراوش نماید، دستورات ناکارامد دین قبل را مطابق نیاز حقیقی روز بشر تغییر دهد، وتا حال نیزبا فرستادن مستمر ادیان آسمانی یکی پس از دیگری چنین فرموده وخواهد فرمود. اما با این حال ازعجایب جامعیّت معانی لانهایهء آیات الهی آن که حتی اگرخاتمیت را به معنی آخرین بودن هم که بگیریم، منظورآن است که دورهء 6000 سالهء کودکی بشرگذشته وحضرت رسول آخرین مربّی این دوره بودند، واینک دورهء بلوغ وآغازسیرکمالی بشریت به سوی صلح و وحدت پس از6000 سال جنگ وجدال دوران کودکی، می باشد؛ که این نیزخودبحث مفصل دارد، طالبین رجوع فرمایند به کتاب “نگاهی تازه به دیانت بهائی” . 

به این ترتیب معنی بیان ” قدری تفکر نما مع آنکه منتها رتبه تکمیل هیاکل بشریه برتبه نبوت است” نیز روشن است. انبیاء دورهء کودکی بشریت بالنسبه به دورهء جدید، دارای منتها رتبه ای می شدند که جامعهء بشری آن روز طاقت دریافت آن را داشت. مقام فتبارک الله احسن الخالقین درآن دوره برای “هیکل بشری”، رتبهء نبوت بود. امادرخودکتب آسمانی بیانات زیادی است که منتها رتبهء مزبوردردورهء بلوغ بشررا ،که ازطرف خدا به فرستاده اش اعطا می شود وبشریت استعداد دریافت آن را دارد “مظهریت ربوبی والوهی” بیان می دارد که خودبحثی مفصل است. 

(دراحادیث است که دریوم ظهورموعوداسلام گروهی خواهندآمد که معانی آیات اول سورهء حدید وسورهءتوحید را که مربوط به الوهیت است خواهندفهمید.) (اصول کافی،ج1،ص123) 

ونیزحدیث 27 حرف بودن علم، واین که دردورهء کودکی فقط دو حرف آن توسط انبیاء آشکارشد، وبا ظهورموعود، همهء 27 حرف آشکارخواهدشد، مُثبِت این حقیقت است. 

( به آیهء قران مجید درخصوص امتحان انبیاء ومرسلین دریوم ظهورنمی پردازد که خودبحثی مفصل است.) آیات زیادی است که ازاین حقیقت به لقاءالله ویوم الله تعبیر می فرماید. 

درحدیث هم هست که عبادی وجود دارند که مورد غبطهء رتبهء نبوت اند.(به کتاب “خاتمیت” آقای مطهری مراجعه شود. مرحوم اقبال وبه تبع آن امثال آقایان مطهری وسروش و… نیزدراین مسیرسخنانی دارند که اگرچه به پاره ای ازحقایق فوق الذکرنزدیک شده اند(مثل پایان دوران کودکی بشر و ورودبه دورهء بلوغ)، اما ازوجوه اساسی آن دورمانده اند.اما صرف نظر ازتوضیح مزبوربا استفاده ازفرهنگ اسلامی، بیان مزبورازکتاب بدیع با توجه به قبل وبعدآن،وبا توجه به این که توضیح بیانات حضرت باب می باشد، ازمنظربهائی حقایق دیگری را هم شامل است که دراینجا فرصت پرداختن به آن نیست. خود دوست عزیزی که سؤال کرده اند باید زحمت آن رابکشند. 

نویسنده : دوست عزیز اعتدال به نقل از سایت نگاه 

 

نقد پاسخ این بزرگوار: 

مقدمه 

اگر بخواهیم کلیت مطلب فوق را تقسیم بندی کنیم، جناب اعتدال در ابتدای مقاله خود راجع به اصل استناد به صفحه 293 اشراقات و دلایل اسلامی دال بر خاتمیت نکاتی را مطرح کرده اند. ما مجموعه این نکات را در بخش اول جواب خود پاسخ میگوییم. 

ایشان در ادامه مبحث خود برای معنا کردن “خاتمیت” اشاره به مطلبی در کتاب ایقان میکنند که به صورت مبسوط آن را در بخش دوم سخن خود برمیرسیم. 

سپس برای معنا کردن آیه صفحه 293 اشراقات و رد امکان برداشت مفهوم خاتمیت حضرت محمد (ص) از آن به کتاب لغت و برخی متون امری متمسک می¬شوند تا اثبات کنند کلمه ” انتهت” به هیچ عنوان به معنای “پایان یافتن” نیست. مبحث مربوط به این فراز را در بخش سوم طرح خواهیم کرد. 

این بزرگوار در ادامه با استفاده از مضمون کتاب” نگاهی تازه به دیانت بهائی” به طرح معنایی برای “خاتمیت” در “فرض” مترادف بودن آن با “پایان یافتن” میپردازند که در بخش چهارم راجع به آن سخن خواهیم گفت. 

و در بخش آخر فرمایشات خود به صورت فشرده برخی نکات را طرح میکنند که به برخی از اهم آنها در بخش پنجم اشاره خواهیم کرد. 

بخش اول- نکاتی پیرامون اصل استناد به کتاب اشراقات و دلایل خاتمیت در اسلام 

1- در ابتدا فرمودند که از “متون اسلامی” دلیلی بر اثبات خاتمیت نداریم، درپاسخ بخشی از آن “متون اسلامی” (قرآن و احادیث) را ارائه می کنیم تا ببینیم که آیا در متون اسلامی دلیلی قاطع- به تعبیر نویسنده- برای اثبات خاتمیت وجود دارد یا خیر؟ 

• ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیماً 

محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست. ولی رسول خدا و خاتم پیامبران است. و البته خداوند به همه چیز بسی داناست. (سوره احزاب، آیه 40) 

• امیر مؤمنان، در بخشی از یک خطبه که در آن از عظمت خداوند و جاودانگی قرآن و خاتمیت رسول اکرم و موعظه ی مردم، سخن گفته است، می فرماید: 

أرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ تَنَازُعٍ مِنَ الْأَلْسُنِ. فَقَفَّى بِهِ الرُّسُلَ وَ خَتَمَ بِهِ الْوَحْیَ. (نهج البلاغه، خطبه 133) 

خداوند رسول گرامی اسلام را در روزگاری به پیامبر برانگیخت که دوران درازی بود پیامبری نیامده بود و نزاع و مشاجره بر زبان ها جاری بود.(یعنی مردم با یک دیگر در عقاید و اندیشه ها اختلاف داشتند و این اختلاف ها در سخنان آنان جلوه کرده و آشکار شده بود.) خداوند محمد مصطفی را در پی و پسِ همه ی پیامبران فرستاد و وحی را به وسیله ی او به پایان برد. 

• آن حضرت هنگام غسل دادن پیامبر و آماده کردن رسول اکرم برای سفر آخرت، به عنوان آخرین سخنان با عزیزترین کس خویش، چنین عرض می کند: 

بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ 

پدر و مادرم فدای تو باد! همانا با مرگ تو چیز قطع شد که با مرگ هیچ کس دیگر قطع نشده است و آن چیز همان پیامبری و خبر دادن و خبرهای آسمانی است. 

• امام صادق صلوات الله علیه نیز در بیانی صریح فرموده اند: 

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ النَّبِیِّینَ فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِکِتَابِکُمُ الْکُتُبَ فَلَا کِتَابَ بَعْدَهُ أَبَدا (الکافی، جلد 1، صفحه 269) 

همانا خداوند که یادش عزیز است، به وسیله ی پیامبر شما سلسله ی پیامبران را به پایان برد؛ پس به هیچ روی پس از او پیامبری نخواهد آمد، و به کتاب شما قرآن کتاب های آسمانی را پایان بخشید؛ پس به هیچ روی پس از آن کتاب دیگری نخواهد بود. 

این بخشی از اقیانوس متون اسلامی بود که در این مورد ارائه شد. 

2- در فرازی می فرمایند: 

“چه که مستحضرید لفظ خاتم النبیین فقط دریک آیه آمده است وبس ودلایل دیگری نیزکه عنوان می شود سست ترازآن است” 

باید عرض کنم که بر خلاف تصور نویسنده محترم، به عقیده ما حرف های خداوند متعال کیلیویی نیست. احکام و ماجراهای زیادی هستند که در یک آیه آمده اند و بس،با این حساب باید آنها را کنار گذاشت؟! یا اعتبار آنها از مابقی کمتر است؟ خدا لزوما آنگونه که ما می خواهیم سخن نمی گوید، اگر کلامی را تنها یک بار بیان کند برای ما حجت و دلیل است و نمی توانیم اعتراض کنیم که باید فلان سخن را پنجاه مرتبه بگویی تا ما بپذیریم! آمدن لفط خاتم النبیین “تنها در یک آیه” هم کافی است. وانگهی انصاف منصفان را میطلبیم تا در دلالت احادیث فوق به عنوان ادله اسلامی بر خاتمیت قضاوت کنند.

3- دیگر این که نوشته اند: 

“آیات واحادیث اسلامی راکه معنی ومفهومی مخالف آخرین بودن حضرت رسول دارد، چه می کنند؟” 

شما دقیقا مصداق فرمایش خودتان هستید که میگویید”به برخی بیانات توجه می کنید و و برخی دیگر را نادیده می گیرید” می پرسم: شما با اقیانوس “متون اسلامی” (که اندکی از آن ارائه شد) که اثبات خاتمیت را می کند چه می کنید؟ روایاتی که شما اشاره می کنید هر کدام پاسخی دارند که جای گفتگوی علمی دارد. 

4- فرموده اند که فقط به صفحه 293 اشراقات استناد می کنیم! ( “الصلوة و السلام علی سید العالم و مربی الامم الذی به انتهت الرسالة و النبوة …” )

هرچند بررسی مضمون این سخن حضرت بهاء الله به تنهایی، برای فهم حقیقت کافی است، ولی برای این که روشن شود که فقط در صفحه 293 اشراقات سخن از ختم نبوت و رسالت نیامده، لازم میدانیم چند نمونه دیگر نیز از کتب آیین بهائی ارائه کنیم: (پژوهشگران راستین مشابه این نمونه ها را به راحتی میتوانند در متون بهائی بیابند) 

• الصلوة و السلام علی الذی به انتهت النبوة و الرسالة و انقطعت نفحات الوحی و علی آله و اصحابه بدوام الملک و الملکوت و العزة و الجبروت (مجموعه الواح مبارکه (عندلیب)، بهاء الله، موسسه ملی مطبوعات امری ایران، 132 بدیع، ص 36) 

نه تنها رسالت و نبوت انتها یافت ، بلکه وحی نیز قطع شد. 

• از ختمیت خاتم مقام این یوم ظاهر و مشهود. دوره نبوت ختم شد (نظم جهانی بهائی، موسسه معارف بهائی، کانادا ۱۹۹۵، ص 101) 

• “مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتر است زیرا نبوت به ظهور محمد رسول الله ختم گردید و این دلیل است که ظهور موعود عظیم، ظهور الله است و دوره نبوت منطوی گردید زیرا که رسول الله خاتم النبیین بودند.” (ص 78 – رحیق مختوم) 

بنابراین، نه چنان است که نویسنده محترم گمان می کند، فقط در یک جا و به لفظی که در مورد آن سخن ها رانده اند نیامده است.البته همان یک بیان هم برای هر حق جوی بی تعصب کافی است! 

5-ایشان اشکال کردند که “آیا حضرت بهاءالله راقبول دارند که به آثارایشان استناد می کنند؟” در پاسخ باید گفت ما قصد اخذ اعتقاد از کتاب های ایشان را نداریم و چنانکه در شماره قبل نشان داده شد ما اعتقاد خود را از دلایل قاطع اسلامی برمیگیریم و لذا قلبمان آرام و این نتیجه برایمان دائمی و اثربخش است، غرض از استناد به کتاب جناب بهاء الله نشان دادن “ناسازگاری درونی” و “تناقض” در حرفهای ایشان است که به تبع اثبات “غیر الهی” بودن ایشان و سخنانشان را می نماید (بر طبق عقل، قرآن و بیانات خود حضرت بهاء الله، تناقض نشان غیر الهی بودن است). این روشی معمول در ادبیات علمی جهانیان است و تذکر ایشان بی نهایت بی جاست. 

6- دیگر بیان ایشان: 

“مقصود بنده ازاین که به آن دوستان مخالف عرض کردم آیا حضرت بهاءالله را قبول دارند که از بیان ایشان برای خاتمیت رسول گرامی استناد می کنند، این بود که دراین صورت توضیح همان بیان را منطقاً باید ازخود حضرت بهاءالله بپذیرند! چه که اگرچنین نکنند، مصداق آیهء شریفهء قران می شوند که بعضی هستند که به آیاتی ایمان دارند وآن راقبول دارند ولی درهمان حال آیات دیگر را انکارمی کنند وبه آن کفرمی ورزند! اگراستناد به گفته های فرد یا گروهی برای اثبات یا ردّ چیزی منطقاً صحیح است، استناد به سایرگفته های ایشان نیزدرتوضیح آن منطقاً باید موردقبول قرارگیرد ” 

البته اگر بیانی “توضیح” داده شده باشد پذیرفتنی است، اما ایشان در جاهای دیگر، “نقض” کلام خود را فرموده اند نه “توضیح” ! اینکه در آیه ای گفته شود که “نماز بخوانید” و بعد در جایی دیگر مبین آیات “چگونگی نماز خواندن” را توضیح دهد درست است، اما اگر در جایی گفته شود که ” در هر شرایطی فلان کار را بکنید” و همزمان در جایی دیگر بیاید که “در هیچ شرایطی آن را نکنید “، در این صورت کدام توضیح دیگری است؟ بالاخره آن کار را باید انجام داد یا نه؟ انجام دادن توضیح انجام ندادن است یا انجام ندادن توضیح انجام دادن؟! این “توضیح” نیست، “تناقض” است و نمیتوان پذیرفت که دو حرف متناقض همزمان درست باشند. 

اگر رد صریح حرفی در آیینی باشد، بالاخره باید آن حرف را پذیرفت یا رد کرد؟! 

با بهانه ” توضیح ” نمیتوان این مساله را حل کرد که ایشان جایی ادعای” نبوت” کرده اند و در جایی دیگر نیز نبوت را تمام شده دانسته اند! 

 

* ******************* 

این حرف ها را که زدیم دوستان بهائی نیامدند که نیامدند..!

 

 

hami

(ارسال شده: دوشنبه، ۰۶ آبان ۱۳۸۷ )

سلام به همه دوستان بهایی پژوه 

امیدوارم که حال همگی خوب باشه 

بنده از زمانی که ستاره عزیز وعده داده بود تا مطالبی را که با میلی و مازیار به بحث پرداخته در سایت بهایی پژوهی قرار دهد، بی صبرانه منتظر بودم تا ببینم چه چیزی میان او و دوستانش گذشته و از ستاره عزیز ضمن تشکر از بیان مطالب خواهش می کنم که اگردر طی مباحثاتش به مورد قابل توجه دیگری بر خورد کرده آنرا برای ما نیز قرار دهند تا ما هم در جریان بیشتری قرار بگیریم. 

ضمنا ستاره جان ، نگفته ای سرانجام این جوابهای قشنگ و با کلاس چی بوده؟ 

آیا دوستان بهایی تو تحری حقیقت نمودند یا نه؟ 

 

shahab

(ارسال شده: پنجشنبه، ۰۹ آبان ۱۳۸۷ )

با تشکر از جناب ستاره و جناب ادمین که تاپیک را گشودند… 

این مقاله دارای نکاتی است که بایستی تک به تک مورد بحث قرار بگیرند. 

نکته ای که به نظرم رسید طرح آن خالی از لطف نیست این است: 

نویسنده مقاله از ابتدای مقاله تلاش کرده است که نشان دهد تنها دلیلی که برای خاتمیت حضرت محمد طرح میشود، آیه ای در اشراقات است و در آن جا هم کلمه “انتهت” به هیچ عنوان به “آخرین بودن ” پیامبر اسلام دلالت نمیکند و اصولا این برداشت برداشت غلطی است: 

اما چون بحث برسرآیهء ص293 ” اشراقات” است، وتأکید برروی کلمهء “انتهت”، ملاحظه می کنیم که اصلاً دراینجا نیزآخرین بودن مطرح نیست! 

ایشان در پی این گفته چندین دلیل اقامه میکنند که کسی حق ندارد” انتهت” را به معنای ” پایان پذیرفتن ” بداند، 

بنابر حرف ایشان تا اینجا، هیچ دلیلی برای ” آخرین دانستن ” پیامبر اسلام وجود ندارد و این ادعا از اساس باطل است. اما جالب این است که خود ایشان در انتهای مقاله، به ارائه معنایی از “آخرین بودن ” میپردازد – که به زعمشان درست است – و برای آن مرجعی را هم معرفی میکند!! 

اما با این حال ازعجایب جامعیّت معانی لانهایهء آیات الهی آن که حتی اگرخاتمیت را به معنی آخرین بودن هم که بگیریم، منظورآن است که دورهء 6000 سالهء کودکی بشرگذشته وحضرت رسول آخرین مربّی این دوره بودند، واینک دورهء بلوغ وآغازسیرکمالی بشریت به سوی صلح و وحدت پس از6000 سال جنگ وجدال دوران کودکی، می باشد؛ که این نیزخودبحث مفصل دارد، طالبین رجوع فرمایند به کتاب “نگاهی تازه به دیانت بهائی” 

واقعا که این دیانت عجایبی دارد! 

 

Jazireh

(ارسال شده: شنبه، ۱۱ آبان ۱۳۸۷ )

سلام به دوستان و بهائی پژوهان، 

درودی ویژه به ستاره عزیز که محققانه و ادیبانه پیش می روند. اگر اجازه دهید، من نیز در لابلای نقد شما مطالبی را عرض کنم تا با همفکری دوستان دیگر هم تمام زیر و بم مقاله را بشکافیم. 

بی صبرانه منتظر ادامه مقاله شما می مانم، و البته شعر های زیبا ! (-; 

 

ستاره 

ارسال شده: شنبه، ۱۱ آبان ۱۳۸۷ 

سلام رفقا، 

جزیره خان، چشم، بقیش رو هم می ذارم، شهاب جون، راس می گی، تازه بقیش جالب تر می شه، بذار بذارم، اون وقت فقط باید بخندی که این رفیقمون اعتدال چی گفته! خودش هم خندش می گیره. اما یواش یواش، بوقول رفقای خطی: داداش مرگ من یواش ! 

بخش دوم – نقلی از ایقان 

ایشان در بیانی شگفت فرمودند: 

” حضرتشان درکتاب مستطاب ایقان که نزد همهء گروه های مخالف بهائی معروف ومشهوراست به طوری که ده ها ردیه فقط درموردآن نوشته اند، ازجمله توضیح فرموده اند که چون حقیقت انبیا ورسل یکی است، همه عبارت ازیکدیگرهستند وهمه هم اوّل اند وهم وسط اند وهم آخر. به این دلیل حضرت رسول نیزهم آخرند وهم وسط اند وهم اوّل.” 

آنچه که ایشان در نقلشان به آن اشاره کرده اند را می آوریم و سپس به نقد و بررسی میپردازیم تا بحثمان کمی علمی تر پیش برود، 

کتاب ایقان ص 107تا 109: 

“انشاءاللّه از ارض نفی احتراز جوئیم و به بحر اثبات در آئیم تا عوالم جمع و فرق و توحید و تفریق و تحدید و تجرید الهی را به بصری که مقدّس از عناصر و اضداد است مشاهده کنیم و به اعلی افق قرب و قدس حضرت معانی پرواز نمائیم. پس، از این بیانات معلوم شد که اگر در آخر لا آخر طلعتی بیاید و قیام نماید بر امری که قیام نمود بر آن طلعت اوّل لا اوّل، هر آینه صدق طلعت اوّل بر طلعت آخر می شود زیرا که طلعت آخر لا آخر قیام نمود به همان امر که طلعت اوّل لا اوّل بر آن قیام نمود. این است که نقطه بیان، روح ما سواه فداه، شموس احدیّه را به شمس مثال زده‏اند که اگر از اوّل لا اوّل الی آخر لا آخر طلوع نماید همان شمس است که طالع می شود. حال اگر گفته شود این شمس همان شمس اوّلیّه است صحیح است و اگر گفته شود که رجوع آن شمس است ایضاً صحیح است. و همچنین از این بیان صادق می آید ذکر ختمیّت بر طلعت بدء و بالعکس زیرا که آنچه طلعت ختم بر آن قیام می نماید بعینه همان است که جمال بدء بر آن قیام فرموده. و این مطلب با اینکه چقدر واضح است نزد شاربان صهبای علم و ایقان، مع ذلک چه مقدار از نفوس که به سبب عدم بلوغ به این مطلب به ذکر خاتم النّبیّین محتجب شده از جمیع فیوضات محجوب و ممنوع شده‏اند با اینکه خود آن حضرت فرمود: “اَمَّا النَّبیّونَ فَاَنَا.” و همچنین فرمودند: منم آدم و نوح و موسی و عیسی چنانچه ذکر شد. مع ذلک تفکّر نمی نمایند بعد از آنکه بر آن جمال ازلی صادق می آید به اینکه فرمودند: منم آدم اوّل، همین قسم صادق می آید که بفرمایند: منم آدم آخر. و همچنانکه بدء انبیاء را که آدم باشد به خود نسبت دادند همین قسم ختم انبیاء هم به آن جمال الهی نسبت داده می شود. و این بسی واضح است که بعد از آنکه بدء النّبیّین بر آن حضرت صادق است همان قسم ختم النّبیّین صادق آید. و به این مطلب جمیع اهل ارض در این ظهور ممتحن شده‏اند چنانچه اکثری به همین قول تمسّک جسته از صاحب قول معرض شده‏اند. و نمی دانم این قوم از اوّلیّت و آخریّت حقّ جلّ ذکره چه ادراک نموده‏اند؟ اگر مقصود از اوّلیّت و آخریّت، اوّلیّت و آخریّت مُلکی باشد هنوز که اسباب مُلکی به آخر نرسیده، پس چگونه آخریّت بر آن ذات احدیّت صادق می آید؟ بلکه در این رتبه اوّلیّت نفسِ آخریّت و آخریّت نفس اوّلیّت باشد. باری، همان قسمی که در اوّل لا اوّل صدق آخریّت بر آن مربّی غیب و شهود می آید همان قسم هم بر مظاهر او صادق می آید. و در حینی که اسم اوّلیّت صادق است همان حین اسم آخریّت صادق. و در حینی که برسریر بدئیّت جالس اند همان حین بر عرش ختمیّت ساکن. و اگر بصر حدید یافت شود مشاهده می نماید که مظهر اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت و بدئیّت و ختمیّت، این ذوات مقدّسه و ارواح مجرّده و انفس الهیّه هستند. و اگر در هوای قدس “کَانَ اللّهُ وَ لَم یَکُن مَعَهُ مِن شَیءٍ” طائر شوی جمیع این اسماء را در آن ساحت معدوم صِرف و مفقود بَحت بینی و دیگر هیچ به این حجبات و اشارات و کلمات محتجب نشوی.” 

 

همچنین در صفحه 116 تا 120 مینگارد: 

 

“از قبل دو مقام از برای شموس مشرقه از مشارق الهیّه بیان نمودیم. یکی مقام توحید و رتبه تفرید، چنانچه از قبل ذکر شد : “لا نُفَرِّقُ بَینَ اَحَدٍ مِنهُم.” و مقام دیگر مقام تفصیل و عالم خلق و رتبه حدودات بشریّه است. در این مقام هر کدام را هیکلی معیّن و امری مقرّر و ظهوری مقدّر و حدودی مخصوص است چنانچه هر کدام به اسمی موسوم و به وصفی موصوف و به امری بدیع و شرعی جدید مأمورند.چنانچه می فرماید: “تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُم عَلَی بَعضٍ مِنهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّهُ و رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ و آتَیْنَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ البیِّنَاتِ و اَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ.” نظر به اختلاف این مراتب و مقامات است که بیانات و کلمات مختلفه از آن ینابیع علوم سبحانی ظاهر می شود و إلّا فی الحقیقه نزد عارفین معضلات مسائل الهیّه، جمیع در حکم یک کلمه مذکور است. چون اکثر ناس اطّلاع بر مقامات مذکوره نیافته‏اند این است که در کلمات مختلفه آن هیاکل متّحده مضطرب و متزلزل می شوند. باری، معلوم بوده و خواهد بود که جمیع این اختلافات کلمات از اختلافات مقامات است. این است که در مقام توحید و علوّ تجرید، اطلاق ربوبیّت و الوهیّت و احدیّت صرفه و هویّه بحته بر آن جواهر وجود شده و می شود زیرا که جمیع بر عرش ظهوراللّه ساکن اند و بر کرسیّ بطون اللّه واقف. یعنی ظهوراللّه به ظهورشان ظاهر و جمال اللّه ازجمالشان باهر. چنانچه نغمات ربوبیّه از این هیاکل احدیّه ظاهر شد. و در مقام ثانی که مقام تمیز و تفصیل و تحدید و اشارات و دلالات ملکیّه است عبودیّت صرفه و فقر بحت و فنای باتّ از ایشان ظاهر است. چنانچه می فرماید: “إنّی عَبدُ اللّه و ما اَنَا إلّا بَشَرٌ مِثلُکُم.” و از این بیانات محقّقه مثبته ادراک فرما مسائل خود را که سؤال نموده بودی، تا در دین الهی راسخ شوی و از اختلافات بیانات انبیاء و اصفیاء متزلزل نشوی. و اگر شنیده شود از مظاهر جامعه: “إنّی اَنَا اللّه “، حقّ است و ریبی در آن نیست. چنانچه به کرّات مبرهن شد که به ظهور و صفات و اسمای ایشان ظهوراللّه و اسم اللّه وصفة اللّه در ارض ظاهر. این است که می فرماید: “وَ مَا رَمَیْتَ إذ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی. ” و همچنین ” إنَّ الَّذینَ یُبَایِعُونَکَ إنّمَا یُبَایِعُونَ اللّهَ. ” و اگر نغمه إنّی رسول اللّه برآرند، این نیز صحیح است و شکّی در آن نه. چنانچه می فرماید: “مَا کَانَ مُحمّدٌ اَبَا اَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَلکِنْ رَسولَ اللّهِ. ” و در این مقام همه مرسل اند از نزد آن سلطان حقیقی و کینونت ازلی. و اگر جمیع ندای اَنَا خاتَمُ النَّبیّین بر آرند آن هم حقّ است و شبهه را راهی نه و سبیلی نه زیرا که جمیع حکم یک ذات و یک نفس و یک روح و یک جسد و یک امر دارند و همه مظهر بدئیّت و ختمیّت و اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت آن روح الارواح حقیقی و ساذج السّواذج ازلی اند. و همچنین اگر بفرمایند: “نَحْنُ عِبادُ اللّه”، این نیز ثابت و ظاهر است. چنانچه به ظاهر در منتهی رتبه عبودیّت ظاهر شده‏اند، احدی را یارای آن نه که به آن نحو از عبودیّت در امکان ظاهر شود. این است که از آن جواهر وجود در مقام استغراق در بحار قدس صمدی و ارتقاء به معارج معانی سلطان حقیقی، اذکار ربوبیّه و الوهیّه ظاهر شد. اگر درست ملاحظه شود در همین رتبه منتهای نیستی و فنا در خود مشاهده نموده‏اند در مقابل هستی مطلق و بقای صرف، که گویا خود را معدوم صرف دانسته‏اند و ذکر خود را در آن ساحت شرک شمرده‏اند.زیرا که مطلق ذکر در این مقام دلیل هستی و وجود است و این نزد واصلان بس خطا، چه جای آنکه ذکر غیر شود وقلب و لسان و دل و جان به غیر ذکر جانان مشغول گردد و یا چشم، غیر جمال او ملاحظه نماید و یا گوش، غیر نغمه او شنود و یا رجل در غیر سبیل او مشی نماید. در این زمان نسمة اللّه وزیده و روح اللّه احاطه نموده، قلم ازحرکت ممنوع و لسان از بیان مقطوع گشته. باری، نظر به این مقام، ذکر ربوبیّه و امثال ذلک از ایشان ظاهر شده و در مقام رسالت اظهار رسالت فرمودند و همچنین در هر مقام به اقتضای آن ذکری فرمودند و همه را نسبت به خود داده‏اند از عالم امر الی عالم خلق و از عوالم ربوبیّه الی عوالم ملکیّه. این است که آنچه بفرمایند و هرچه ذکر نمایند از الوهیّت و ربوبیّت و نبوّت و رسالت و ولایت و امامت و عبودیّت، همه حقّ است و شبهه ای در آن نیست. پس باید تفکّر در این بیانات که استدلال شده نمود تا دیگر از اختلافات اقوال مظاهر غیبیّه مطالع قدسیّه احدی را اضطراب و تزلزل دست ندهد. ” 

 

اگر بخواهیم آنچه که در ایقان به آن اشاره شده است را به صورت اختصار بیان کنم به ترتیب زیر خواهد بود: 

 

مقدمه 1: خدا اول است آخر است،ظاهر است و باطن است بدئیت دارد و ختمیت؛ 

مقدمه 2: پیامبران الاهی همه مظهر اسماء خدا هستند؛ 

مقدمه 3:پیامبران الاهی حقیقت واحده اند؛ 

مقدمه 4: پیامبر اسلام خاتم النبیین اند؛ 

مقدمه 5: خاتم النبیین یعنی مظهر ختمیت خداوند. 

 

نتیجه گیری: 

همه پیامبران خدا خاتم النبیین اند و حضرت محمد آخرین پیامبر خدا نخواهد بود. 

در این استدلال ابتدا به مقدمه هایی اشاره میشود و سپس برپایه این مقدمه ها نتیجه گیری میشود که عملا امکان آمدن پیامبری دیگر وجود دارد. 

مشکل اینجاست که در مجموعه مقدماتی که ذکر میشود نکات مبهم ریز و درشتی وجود دارد که ابهام در هر یک از مقدمات فوق در کارا بودن استدلال برای رسیدن به نتیجه مطلوب نویسنده خدشه جدی وارد می سازد و نتیجه را نادرست می کند. 

ما در این جا به اهم مسائلی که موجود است میپردازیم. 

لازم به یادآوری است که مفهوم”خاتمیت”، تنها با لفظ” خاتم الانبیاء ” هم وارد نشده است تا آن را به معنای”مظهر ختمیت خدا” بدانیم و با تسری آن به دیگران مساله حل شود. 

از قائلین این تئوری باید پرسید عباراتی چون:” لا نبی بعدی” و امثال آن که کرارا در مجامع حدیثی نقل شده است و همگی به همین صفت اختصاصی حضرت محمد (ص) اشاره میکنند را چگونه توجیه میکنند؟ آیا باز هم قائلند که این مفهوم هم در مورد همه انبیا پیشین صادق است؟ یا اینکه به عکس قائلند هر نبی به ظهور پس از خود بشارت می داده است؟ 

 

– ختمیت خدا به چه معناست؟ (در پاسخ مقدمه یک نقل ایقان) 

یکی از پایه ای ترین ابهاماتی که در مورد ساختار استدلالی فوق مطرح است این است که ختمیت خدا به چه معناست؟ در قرآن آیه سوم سوره حدید، به صفات:” اول و آخر و ظاهر و باطن” برای خدا اشاره شده است اما نه در آن آیه و نه در هیچ جای دیگر قرآن به صفت “خاتم” برای خداوند متعال اشاره نشده است.جالبتر آن که حتی در یک روایت هم، البته تا جایی که من جستجو کردم، این اسم برای خدا ذکر نشده است. بد نیست بدانید حتی در دعایی مثل دعای جوشن کبیر که حاوی حدود هزار اسم خداوند است نیز این اسم برای خدا نیآمده است.(البته از این مطلب بگذریم که نویسنده مقاله مورد بحثمان اضافه بر حضرت بهاء الله صفت وسط را هم به این مورد افزوده است!) 

 

ستاره :

(یکشنبه، ۱۹ آبان ۱۳۸۷ )

سلام به رفقا، 

حامی جون، تو کجا بودی که ما ندیدیمت ! )-: 

خیلی بلایی، آسته می ری، آسته میای، تا گربه شاخت نزنه؟ 

جزیره جون، دمت گرم، می خواستم همینو بگم، اما بذار یه چیز باحال تر بذارم تا توش هم اول النبیین باشه، هم خاتم النبیین! می گی نه؟ نیگا کن: 

• “این کور اعظم افخم بشارتش در متون صحف و زبر و کتب و اسفار و الواح از آدم تا خاتم مدون و در تاریخ شرایع و ادیان از اول النبیین الی خاتم النبیین بی نظیر و عدیل و مثیل و سابقه است” (توقیعات مبارکه خطاب به احبای شرق، لانگنهاین – آلمان ۱۹۹۲، ص 285) 

اگه “اول النبیین” و “خاتم النبیین” صفات اختصاصی حضرت آدم و حضرت محمد (ص) نباشن، چرا حضرت ولی امر الله از این صفات استفاده کردن و گفتن از … تا …؟ آخه واسه این که از الف تا ب (یا بوقول فرنگیا A تا B ) معنی بده، باید این دوتا دوتا باشن، نه یکی! چرا از لفظ “آدم” و “خاتم” استفاده کردن؟ اگر همه یکی ان و همه خاتم النبیین ان، ” از اول النبیین الی خاتم النبیین” را باید چی معنی کنیم آخه؟ چی؟ آره دیگه، ینی این دو تا دوتان، نه یکی ! 

اصلا این که بین این دو فرق گذاشتن، خودش ینی با دو اسم و صفت مختلف از هم “متمایز” شدن. 

ینی در عالم تفصیل دارن حرف می زنن، نه توحید! 

تو این عالم هم ، دیدیم که این مقام خاص پیامبر اسلامه، هم قرآن می گه، هم اشراق خاوری می گه، هم کی؟ می پرسی کی می گه؟ خوب مدرک اون “…” رو ببین، جناب شوقی می گه. 

بریم تا بعدی رو بذارم… دنیامو گم کردم،تو ندیدی؟ یا حق 

 

ستاره:

(یکشنبه، ۱۹ آبان ۱۳۸۷ )

حالا میایم اینجا، 

راستیتش ما یه گله بکنیم از این رفقامون که نیومدن، نه مازیار پیداش شد، نه عمو مایه دار! بیخیال، بجاش اینجا کلی رفیق باحال با سفات پیدا کردیم، خیلییم با کلاسن. 

حالا دیگه بریم سراغ مقدمه پنجم… 

– خاتم النبیین یعنی مظهر ختمیت خداوند (مقدمه پنجم) 

اشکال اساسی دیگری که به این مقدمه مربوط میشود این است که به چه استنادی میتوان روشن کرد که خاتم النبیین یعنی مظهر ختمیت خداوند تا در ادامه آن را بتوان به بهانه حقیقت واحده بودن و مظهریت پیامبران، به دیگر انبیاء نیز تسری داد؟ این مدعا نیازمند دلیلی قابل پذیرش است که در این ساختار ارائه نشده است. 

برای هر پژوهشگر بی¬تعصبی با اندکی تامل این مطلب واضح میشود که کلیت این استدلال یک “استدلال پَسینی” است که تلاش میکند صفتی را که مختص یک پیامبر است به دیگران نیز سرایت دهد. به این منظور ابتدا آن صفت را – بدون ارائه هیچ دلیلی- مظهری از یک صفت خدا گرفته است و سپس با طرح این مساله که همه انبیا حقیقتی واحده اند و بایستی مظاهر صفات خدا باشند دامنه آن صفت را به دیگر انبیا الاهی نیز رسانیده است. 

اگر قرار باشد که چنین ساختار بدیعی مورد پذیرش قرار گیرد، به تبع آن بایستی قائل شد که هیچ یک از انبیاء الاهی پدر و مادر نداشته اند یا هیچ یک ازدواج نکرده اند یا اینکه هیچ کدام فرزندی نداشته اند؛ چه آنکه حضرت مسیح (علی نبینا و آله و علیه السلام) مظهر صفت “لم یتخذ صاحبه و لا ولدا ” ی خداوند است و همه یک حقیقتند. صد البته که در این آیین بدیع چنین نتایجی غریب نمی نماید! 

بنابراین “همه عبارت ازیکدیگرهستند وهمه هم اوّل اند وهم وسط اند وهم آخر. به این دلیل حضرت رسول نیزهم آخرند وهم وسط اند وهم اوّل.” بی معنا می شود. 

اینم آخر بخش دوییم. 

فرمایشاتونو بفرمایین تا بریم سراغ بخش سوم، معنای کلمه انتهت، ببینیم رفیقمون اونجا چی چی گفته، باید چی کار کنیم و چطوری چی رو از کجا با چی جوواب بدیم. 

پدرم قامت توتکیه گهی بود مرا .یا حق

 

Hami 

شنبه، ۲۵ آبان ۱۳۸۷ 

سلام بر ستاره سهیل 

واقعا ستاره سهیل شدیا 

خیلی کم پیدات میشه تو سایت 

عزیزم در حال حاضر که دارم تایپ میکنم فرهنگ معین همرامه ولی چون انتهت یک کلمه عربیه در این فرهنگ چیزی پیدا نکردم ولی در مورد کلمه انتها این معانی رو پیدا کردم: 

این کلمه مصدر لازم است. به معنی به پایان آمدن، به نهایت رسیدن، باز ایستادن کاری،و بطور خلاصه: پایان، آخر چون خاطرت خیلی عزیزه قول میدم در اسرع وقت پت و پوت این کلمه پر حاشیه رو بریزم رو آب منتظر مطلب بعدیم باش عزیز این هم تقدیم به تو که اسیر جاده ای: 

در پشت چند ماشین این جمله رو دیده ام: 

عاقبت فرار از مدرسه 

البته جسارت نباشه، این حرف مربوط به شما که اهل علم و مدرسه و اهل فضیلت هستی نیستا 

 

hami

(شنبه، ۲۵ آبان ۱۳۸۷ )

سلام ستاره جون الوعده وفا داداش 

من رفتم و به چند فرهنگ عربی سر زدم. نتایج مطالعاتم رو ببین ونظرت رو بده. 

1. فرهنگ جامع عربی ، نوشته احمد سیاح که بیش از 70000 کلمه عربی را به فارسی ترجمه و معنی نموده، از فرهنگ های معتبری است که میتوان به آن اعتماد کرد و از آن استفاده نمود. 

قبل از اینکه به معنی این کلمه بپردازم لازم است این نکته را یادآور شوم که انتهت صیغه چهارم باب افتعال است و ریشه آن نهی می باشد. در مورد خود کلمه انتهت هیچ معنی ای وجود ندارد و لی ترجمه صیغه اول آن که انتهی باشد وجود دارد. در این فرهنگ گفته شده : انتهی به معنی به پایان رسید، باز ایستاد می باشد. 

2. در فرهنگ منجدالطلّاب که از فرهنگ های جامع و معتبری است و ترجمه محمد بندرریگی می باشد، نیز صیغه اول نهی از باب افتعال اینگونه معنی شده است: چیزی پایان یافت ، به نهایت خود رسید (به این معنی آخری دقت کن ستاره جان) 

3. اما اجازه بدهید فرهنگ لسان العرب را که معروف ترین کتاب لغت در عرب است و حکم آکسفورد در زبان عربی دارد(یعنی کلمات عربی را به عربی توضیح داده است) نیز بررسی کنیم در این فرهنگ هم در معنی لغت انتهی نوشته: بلغ النهایه یعنی به پایان و نهایت رسید. ستاره جان این نتیجه تحقیق من بود که طبق خواسته شما انجام گرفت. خواهش می کنم نتایجی را که از این معانی می گیری بیان کن تا هم من و هم سایر دوستان از آن استفاده کنیم. 

 

ستاره

(یکشنبه، ۲۶ آبان ۱۳۸۷ )

سلام hami جون (اینجوری خوبه؟) دمت گرم داداش، خوب رفتی. 

اما می دونی چیه، این رفیقمون اعتدال که کلی دعاش می شه گفته نه، “به انتهت” اون معنایی رو می ده که ایشون می گه! انتهت همونه که شما می گی، اما “به انتهت” یه چیز دیگه است! عجب، شه ژالب! wow ! عزیز جون، 

البت درسته که ما مث شوما با سفات نیستیم و با مدرسه پدرسه همچین ، چی؟ رابطه مابطمون ردیف مدیف نیست، اما خوب، آب حوضی هم نیستیم دیگه، البت الان هستیما! به قول رفقا: این خزانم را نبین … ماهم بهاری داشتیم …(دنباله در “گفتگوی خاتمیت2”)

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نه − هشت =