رساله خادم الله

0 336

به عقیده شعاع الله، این رساله ناتمام، در سال 1900 ،توسط میرزا آقاجان کاشی، خادم الله ، نوشته شده است ، و در سال 1901 بوسیله ابراهیم خیرالله به انگلیسی ترجمه و در کتاب منتشرة او ، بنام    حقایقی درباره بهائیان ، درج گردیده است . تیترهای فرعی را ما به رساله افزوده ایم .

شعاع الله تنها مقدمه و یک پارگراف از این رساله را در فصلی از دستنویس کتاب خود ” شخصیتهای بهائی ” آورده است . از آنجا که آقای بهائی از درج مطالبی که شدیداً در انتقاد از عبدالبها بود ابا میکرد ، به حذف مطالب این رساله پرداخته است. ولی دکتر خیرالله بخشهای بیشتری از آن سند را منتشر کرده ، که ما در اینجا به باز نشر آن میپردازیم . او در کتاب حقایقی درباره بهائیان  نوشته : ” از آنجا که در اینجا جای کافی برای درج رساله بطور کامل نیست ، بقیه آن متعاقباً منتشر خواهد شد .” معذللک ، من نتوانسته ام بخشهای دیگر این رساله را به انگلیسی ، در جای دیگری پیدا کنم .

توجه به نظرات ، دیدگاهها و ملاحظات میرزا آقاجان کاشی درباره اختلاف و درگیری بین فرزندان بهاءالله ، و همچنین عبارات خصمانه ای که بر قلم جاری میکند ، اهمیت دارد ، زیرا او یکی از مهره های اصلی در درون گروه و جنبش بهائی بود که جایگاه و نقش او ، تا حد زیادی، در تاریخ گروه بهائیان اکثریت ، نادیده و حذف شده است . عنوان او خادم الله بود ، و کسی بود که طولانی ترین مدت خدمت را به بهاء الله داشت ، و در کنار دو پسر ارشد او – عباس افندی و محمدعلی – مهمترین خادم دستگاه بهاءالله بود . شغل او منشی و کاتب رسمی بهاءالله بود .

محمدعلی بهائی ( غصن اکبر ) در بیوگرافی اش مدعی شده که بهاءالله در وصیتنامه خود ، نام خادم الله کاشی را در کنار و همردیف عباس افندی ذکر کرده است ، ولی عبدالبها هرگز اجازه نداد هیچیک از بهائیان این قسمت از وصیتنامه بهاءالله را بخوانند . این ادعا محتمل به نظر میرسد ، زیرا در بخشی از یکی از الواح بهاءالله ، که در فصل 21 آورده ایم ، چنین نوشته است :

پس از اغصان ( منظور ، پسرانش) جایگاه ممتاز دیگر ، برای خادم مقرر گردیده ، که همواره در عرش حاضر بوده است .” (اشاره به خادم الله است ) محمدعلی همچنین می نویسد که خادم الله کاشی ، در روزهای اول اختلاف و کشمکش بین او و عبدالبها ، تلاش زیادی برای متقاعد کردن محمدعلی داشت تا او نظرات و دیدگاهش درباره عبدالبها را به اطلاع جامعه بهائی برساند .

اینطور به نظر میرسد که عبدالبها و میرزا آقاجان کاشی، یکدیگر را همچون رقیب خویش میدانستند، زیرا هر دوی آنها ، از نظر جامعه بهائی ، چهره مسئول و محترمی تلقی میشدند ؛ و بنابراین، تعجبی ندارد که بلافاصله پس از مرگ بهاءالله ، هر دوی آنها برای تضعیف جایگاه دیگری تلاش کرده باشند . این واقعیت که مسئولیت خادم الله کاشی عمدتاً متمرکز بر نگارش و انتشار نوشته های بهاءالله بوده ، موجب گسترش و افزایش شکاف بین آن دو شده، زیرا یکی از نکات اصلی اعتراض بهائیان وحدتگرا این بوده است که عبدالبها توجه و تاکید بیشتری برای نوشته های خود داشت ، تا نوشته ها و آثار بهاءالله .

رساله خادم الله تصویر خشنی از عبدالبها به دست میدهد و اتهامات سنگینی را متوجه او میسازد . شاید گفته شود که ، حداقل بخشی از این اتهامات ، بخاطر از دست دادن جایگاه خادم الله ، پس از استقرار عبدالبها بعنوان رهبر جامعه بهائی است . ولی، این لزوماً به این معنا نیست که تصویری که خادم الله از عبدالبها به دست میدهد حقیقی نمیباشد. مثل همه مواردی که به هنگام تصدی و شروع به کار مدیر جدید ، فرد مهمی از سازمانی عزل و بر کنار میشود ، به سختی میتوان درباره صحت و درستی اظهارات و عبارات منفی پرسنل علیه مسول تغییرات سازمانی، و عزل و نصب ها ، اظهار نظر کرد .

ویراستار

***************

بسم ربنا العالم العلی الابهی

          این رساله توسط این عبد فانی، که به مدت چهل سنه در خدمت مولای خود ، بهاءالله  بوده ، و همواره مشغول کتابت گفتار او بوده ، نوشته شده است . و آنرا برای کسانی می فرستم که قلبشان ، به نور کلمه عالیه الله منور گردیده ، و نفسشان با شنیدن” کلام او ” انبساط یافته ، در حالیکه او در تخت سلطنت دنیایی خود مستقر بود . در این رساله مایلم درباره حوادثی که ” پس از سکون امواج بحر اشراق ” و ” پایان بهره گیری از مصاحبت و جوار سلطان امر ” پیش آمد توضیح دهم ، تا خوانندگان علت اختلافات ، تفاوتها ، تنش ها ، و نافرمانیهای به وجود آمده را دریابند ، و از آنچه قلم اعلی(بهاء الله) در آثار مقدسه مقرر داشته تا چراغ هدایت جهانیان شود ، مطلع گردند .

          ای مردان خدایی ، ساکن در کشورهای مختلف ،که به عطای عشق و محبت و ایمان آراسته و مزیّن شده اید؛ خداوند متعال به ما فرمان داده تا نسبت به یکدیگر مهربان بوده ، و همگی چون ید واحده باشیم؛ و با پیروان ادیان مختلف با مهربانی و شفقت معاشرت کنیم . این دستورات خردمندانه در کتاب اقدس و بسیاری دیگر از الواح مقدسه وارد شده است . بهاءالله، آشکارا، در نوشته ها و کلمات خود بیان میدارد که مصایب و آزارهایی را تحمل کرده تا بلکه آتش نفرت و خصومت در بین ساکنان ارض فرو نشیند. این ویژگی خاص او ، و وجه تمایز ایام و احکام اوست ، او در کتابها و الواحش بر این تعالیم بزرگ تکرار و تاکید داشت و آنرا بعنوان تنها وسیله پیشرفت و سعادت بشریت تعیین نمود .

ولی صد حیف و افسوس ! مشاهده میکنم که اوامر و احکامش نادیده گرفته شده ، و چراغ عشق و محبت ، در پشت ابرهای نفرت و خصومت پنهان گشته است . چنین به نظر میرسد که گویا جمال ابهی هرگز قلم اعلی را ، در ملکوت ابهی ، در جهت و تذکر این عبارات و گفتارهای بزرگ به جنبش در نیاورده است . ای کاش مادر مرا نزاییده بود ، و من هرگز شاهد این نبودم که که غصن اعظم – عباس افندی – بجای آنکه هدایتی برای ملتها ، و چراغ راستی و درستی و وفاداری برای اهل عالم باشد ، اقدام به افروختن و گسترش آتش نفرت و دشمنی نماید ، و تمنّای پدر را برای وحدت جهانی نادیده انگارد ، و هر آنچه او ممنوع ساخته را انجام دهد ، و از طرفدارانش تا احکامی که در الواح مبارکه مقدسه آمده را ، زیر پا بگذارد . نمیدانم شما چگونه میتوانید نسبت به چنین اعمال و اقداماتی خرسند و راضی باشید ، در حالی که میدانید رب اعلی ، جل مقامه، در کلمات عالیه خویش، ما را از تجدید نفرت و خصومت ، خرافات گذشته، و ایام تاریک ماضیه هشدار داده و ممنوع ساخته است . افسوس و افسوس ! عباس افندی طرفداران خود را وادار کرده تا با چنان شدت و حدّتی به نمایش نفرت و خصومت بپردازند که هرگز نمونه آن در میان اقوام بربر ، و جاهلترین اقوام بشری مشاهده نشده است .

 

 

     سیاستهای عبدالبها درباره طرد و تکفیر و سانسور

عبدالبها بخوبی میداند که اغصان ( پسران بهاءالله ) ، خانواده ، فامیل و آن کسانی که در نزد بهاءالله محترم شمرده میشدند ، درباره احکام و قوانین او ، دانش بیشتر و درک بهتری نسبت به دیگران دارند . اگر پیروان عباس افندی با هر یک از افراد فوق تماس بگیرند و درباره تعالیم پرسش کنند و از تفاوت دیدگاهها درباره حقایق کلمات پدر مطلع شوند ، هشیار و بیدار شده و حقایق را به دیگر کسانی که کورکورانه از او ( عبدالبها ) تبعیت میکنند نیز اطلاع خواهند داد . عبدالبها پیروانش را از مکاتبه ، گفتگو ، معاشرت ، و حتی معامله، با کسانی که ادعاهای او را باور و تایید نمی کنند ، و آنها را ناقضین خوانده ، منع کرده است ؛ در حالیکه ، واقعیت اینست که آنها نیز به وحدانیت ایمان دارند و تنها خدا را می پرستند . این رفتار و موضع او باعث تشتت و تفرقه اغصان و فامیل شده ، و موجب اختلاف و نفرت بین والدین و فرزندان گردیده ، زنان را به مخالفت با همسرانشان واداشته ، و اساس خانواده ها را متلاشی و نابود کرده است .

یکی از اقدامات عجیب عباس افندی عبارتست از دستور صریح و قاطع او به پیروانش در عکّا ، که هیچیک از آنها حتی اجازه نوشتن نامه به فرزندان و بستگان خود را ندارند ، مگر آنکه ابتدا متن نامه را به او بدهند و او آنها را بخواند ، تصحیح کند ، و با مهر خود آنها را تایید نماید . هر انسان عاقلی از چنین اقدامی منزجر و متنفر است . طبیعتاً بین دوستان و بین زنان و شوهران ، مطالب خصوصی وجود دارد که هیچکس غیر از خودشان نباید از آنها مطلع شوند . یک انسان الاهی باید به حقوق بنیادین احترام بگذارد تا تفاوت او و افراد عادی مشخص گردد . لذا مناسب نیست که فردی چون او ، که ادعای انتساب به شجره مبارکه را دارد ، چنین اقداماتی را مرتکب شد . با انجام اینگونه اقدامات ، وفاداری و صداقت از بین میرود و عدم صداقت در بین مردمان و ملل گسترش میابد .

     توقیف و ممنوعیت آثار و نوشته های بهاءالله

یکی دیگر از اقدامات عجیب عباس افندی، ممنوعیت چاپ و انتشار گفتارهای مظهر ظهور( بهاالله ) است . او به پیروانش دستور داده تنها نوشته ها و رساله های خود او را در شهرها و کشورهای خود ترویج و پخش کنند .

در مقابل ، بهائیان واقعی و راستین میدانند و اطمینان دارند که مولایشان بهاءالله بسیار حساس بود که تنها چراغ هدایت بهائی همانا آثار و نوشته های خودش میباشد ، لذا دستور چاپ و توزیع آثار و کلمات خودش داده بود . همچنین ، او در چند لوح خود به صراحت بیان داشته که پیامهایی به پادشاهان و ملوک ارض – بهنگام اقامت در سجن عکّا – ارسال کرده است:

ما الواح و رساله های مولایشان را برای پادشاهان و ملوک ارسال کردیم . قدرت آنان و گرفتاریها و مصایبی که بر ما وارد شده ، مانع از این کار نشد . از اینرو، فرمان ما ، از قلم ابهی ، در لوح عدل نگاشته شد . کلام قدرتمندی از جانب ما صادر و بسوی آنها ارسال شد . و بدین وسیله آنها دریافتند که مصایب و مشکلات ما ، مانع از گفتار بهاء نمی شود ، حتی در زندان ! و این گفتار موجب روشنگری قلوب اهل حق ، و آزار کسانی است که شمیم اشراق از آنها گرفته شده است .1

شک نیست که کلام خدا ، برای هدایت انسانها و جلب قلوب آنها به سوی خالقشان است . بهاءالله درموارد زیادی به ما دستور میداد تا آنها را منتشر کنیم . او در سال 1890 دستور ایجاد یک موسسه انتشاراتی در هند ، برای این منظور ، صادر کرد . بعضی از متون و نصوص او در آن کشور به چاپ رسید . گرچه گفتار و کلمات بهاءالله همه ادعاهای نادرست و تعالیم غلط را نفی کرد ، و یگانگی خداوند و اینکه هیچ شریک و معادلی برای او نیست را تعلیم داد ، با این حال ، عباس افندی آن موسسه مطبوعاتی را نابود کرد و از انتشار و ترویج گفتار و کلمات بهاءالله در میان پیروانش جلوگیری کرد ، تا آنها از حقاق و واقعیاتی که در تضاد مستقیم با ادعاهای او است ، بی اطلاع بمانند .

همچنین عبدالبها لوح مقدسی را که بهاءالله با دستخط خود نوشته بود بی اعتبار دانست و آنرا به دور انداخت . این کار زمانی اتفاق افتاد که یکی از بهائیان وحدتگرا ، در حضور عده زیادی از بهائیان ، لوح مذکور را در سر مزار بهاءالله عرضه کرد .

ای اهل عقل و بصیرت ، آیا شما این اتفاق را شنیده اید یا خیر ؟ این به آن معنی است که شما نسبت به کسی که لوح بزرگ ومهمی را – که با دستخط شخص بهاءالله نوشته شده است – بی اعتبار و باطل اعلام میکند ، بی تفاوت باشید . آیا کسی که این کار را انجام داده را میتوان یک بهایی واقعی دانست؟ و اما کسانی که ارتکاب چنین عملی را از سوی عباس افندی انکار و تکذیب می کنند ، راه کار برای آنها خیلی راحت است . آنها باید در حضور جمعی از بهائیان معتقد و ثابت قدم ، در وقت دیگری ، همان لوح را به عباس افندی عرضه کنند و ملاحظه کنند که آیا آنرا می پذیرد و یا انکار می کند ؟

اقدام موهن و غیراخلاقی دیگر عباس افندی اینست که دستور شدید اللحنی خطاب به پیروانش صادر کرده و از آنها خواسته هیچ لوح صادره از سوی مظهر الله (منظور بهاالله است)را نپذیرند، مگر آنکه او آنرا تایید کند و آنرا با مُهر خود ممهور نماید . البته همگان میدانند که موجودیت و اعتبار جایگاه عباس افندی ، تنها بر اساس یک جمله از ” دهان خدا ” است . به عبارت دیگر ، باید تاکید کنیم که کلام مولا به خودی خود نافذ و متعالی است ، و لذا نیازی به تایید آن از سوی غلام و عبد بهاء نیست ، بنده و عبدی که وجود و اعتبارش را از کلام ” خالق ” گرفته است . این ادعای غلط و دروغین عبدالبها (داشتن صلاحیت و حق تایید و تکذیب الواح و نوشته های بهاءالله ) نقض فاحش و خیانت در امانت بوده و موجب خسران شدید پیروانش گردیده است. از خداوند میخواهیم به آنها کمک کند تا بسوی حق بازگردند و مطیع و مومن به او شوند .

و امّا بزرگترین حمله به امرالله چنین است : عباس افندی به پیروانش دستور داد تا همه الواح مقدسه صادره از مظهر ، از سوی کاتبان وی ، اغصان ( جوانتر )شجره حیات ، تحریر شده است ، را آتش بزنند و از بین ببرند . 2   مایلم درباره این رویداد که در شهر عکا صورت گرفت مطالبی بیان کنم :

در حالیکه اطرافیان عباس افندی ، درخانه یکی از آنها ، جلسه ای تشکیل داده بودند ، وقتی دیدند که بر روی دیوار تابلو “یا بهاءالابهی”3 توسط محمدعلی افندی نوشته و امضا شده است، به آن حمله ور شده و با مشت و لگد به تخریب و شکستن و پایین آوردن آن شعار پرداختند . یکی از حاضران این حرکت را نپسندید و از آن گلایه کرد . برای آنکه متوجه شود این کار درست یا غلط بوده ، موضوع را نزد عباس افندی مطرح کرد. پاسخ عبدالبها این بود ” کسی را بخاطر این کار سرزنش نکنید و کارش را تخطئه نکنید ، زیرا او اینکار را بخاطر عشق و محبت زیادش نسبت به من انجام داده است ” .

یکی دیگر از کارهای عجیب عباس افندی اینست که او بخش آخر وصیتنامه ( کتاب عهدی ) بهاءالله را ، که نزد او بود ، پنهان و مکتوم داشت . اغصان و بستگان بسیاری از اطرافیان و احباء از او خواستند تا وصیتنامه را ارائه کند تا اختلافات برچیده شود و همه بهائیان مجدداً متحد گردند . ولی او به این اصرارها توجهی نکرد و در اقدام خود مبنی بر پنهان کردن وصیتنامه بهاءالله و نادیده گرفتن درخواستها اصرار ورزید . این اقدام خیانت نسبت به وصیتنامه است . او نمیتواند ادعا کند که بر اساس وصیتنامه  منصوب شده ، ولی جرات ارائه و نشان دادن قسمت پایانی آنرا نداشته باشد ، مضافاً آنکه بخشهایی از آنرا به غلط تفسیر و تببین کرده است .

   رفتار عجیب عبدالبها

یکی از رویدادهایی که پیش از افزایش تنش و انشقاق اتفاق افتاد ، مورد زیر است : عباس افندی به منظور تحریک اطرافیانش و کاشتن تخم نفرت در دل آنها نسبت به اغصان جوانتر ، تظاهر کرد که قصد عزیمت به بیت المقدس را دارد . هدف او تحریک و برانگیختن بهائیان بر علیه اغصان ، خانواده ، و بستگان  (بهاءالله)بود . او در ایجاد نارضایتی در اذهان بهائیان ساکن عکّا موفق بود ؛ برخی از آنها ، بر اثر اقدامات و اظهارات او ، نسبت به اغصان متنفر شدند . در ابتدا ، ادعای او برای برادرانش ، روشن و واضح نبود .4 ولی وقتی از ان مطلع شدند متفقاً به عکاّ آمدند و با محبت و ملاطفت تلاش کردند تا او را از خروج از ارض اقدس منصرف کنند. حداکثر تلاش خود را برای آرام کردن شرایط بکار بردند . این قضیه را به اختصار نوشتم و آگر کسی مایل باشد ، میتوانم تمام جزئیات آنرا ، با شرح و بسط ، بنویسیم .

عباس افندی این طرح  موفقیت آمیز خود را تکرار کرد و به هنگام مسافرت به تیبریاس ، مشکلات زیادی به وجود آورد . یک روز ، بعد از ظهر او بطور ناگهانی ، سوار بر کالسکه مخصوص خود شد و به قصر (بهجی) رفت . او بهنگام زیارت قبر بهاءالله سخنانی برای بهائیان ایراد کرد که موجب تحریک و بر افروختن اطرافیانش شد . سپس از آنجا خارج شده و سوار بر کالسکه خود آنرا به حرکت در آورد ، با این قصد که به تنهایی به سمت تیبریاس میرود . ناگهان اغصان و برخی از بستگان آنها بیرون آمدند و تقاضا کردند اجازه دهد او را همراهی کنند ، ولی او با کلمات تندی آنها را راند و پیشنهاد آنها را رد کرد . ضیاءالله ، غصن اطهر ، به کالسکه چسبید ، ولی عباس افندی به کالسکه چی دستور داد که با سرعت حرکت کند ؛ ضیاءالله به زمین افتاد و با زحمت و سختی ، خود را از اینکه زیر چرخها مصدوم شود ، نجات داد .

ضیاءالله ، شعاع الله ( فرزند غصن اکبر ) ، و علیرضا ، فرزند موسی ، برادر بهاءالله ، سوار بر اسب ، به دنبال عباس افندی رفتند . وقتی آنها در مسیر تیبریاس به او رسیدند ، دیدند کالسکه کنار جاده متوقف شده است ، و با دیدن آنها نمیدانست چه کار کند ! آنها با دیدن مشکل او ، به اولین آبادی رفتند و چند نفر را استخدام کردند که بیایند و کالسکه را از داخل باتلاق و گِل و شل درآورند . همگی ، شب را در دهکده مجاور گذراندند . فردا صبح ، عباس افندی با نقشه شریرانه ای که در سر داشت ، اغصان را متقاعد کرد تا به قصر بهجی برگردند ، و او بتواند به تنهایی به تیبریاس برود و در آنجا ادعا کند که بدون کمک و مساعدت رها شده ، و آنرا دستاویزی برای حقانیت خود قرار دهد و مدعی شود که پیشگویی خاصی درباره مظهریت ، مشخصاً درباره او میباشد . البته افراد عاقل چنین ادعایی را نمی پذیرند ، و تنها بودن او را در آنجا باور نخواهند کرد . 5   او با این مسافرت ، آشوب بزرگی در میان بهائیان بوجود آورد ، و در عین حال ، هدف پنهانی را دنبال می کرد ، که در موقع خود درباره آن توضیح میدهم .

پس از مدتی توقف در تیبریاس ، پسران برادرش (محمدعلی افندی)، شعاع الله و امین الله افندی ، و پسر عمویش مجد الدین افندی ، برای دیدار او به ناصره رفتند . ولی او با زور ، آنها را از همراهی خود به حیفا ، منع کرد . قبل از رسیدن عبدالبها به شهر حیفا ، بدیع الله ، کوچکترین برادرش ، او را در مسیر ، همراه برخی از ساکنان شهر دید ؛ ولی عباس افندی توجهی به او نکرد ، و رفتاری که برادر در قبال برادر دارد ، با او نشان نداد . همچنین از آمدن و نشستن در جایی که بدیع الله برای او آماده کرد، امتناع نمود ، و در عوض، به منزل یکی از بهائیان هوادارش رفت . وقتی برادران و فامیل و بستگان ، برای دیدار و احوالپرسی و تهنیت گویی ، در حیفا ، پیش او رفتند ، او با زبانی تند و کلماتی درشت با آنها مواجه شد و رفتار خصمانه ای با آنها نشان داد .

   لعن و نفرین عبدالبها بر همسر و فرزندان بهاءالله

عبدالبها در منطقه ای به فاصله نیم مایل از غرب حیفا ، در خانه ای متعلق به مسجد مسلمانان 6   اقامت گزید ، خانه ای در نزدیکی غاری ، که ادعا میشود ، در روزگاران باستان ، الیاس نبی ، در آن زندگی می کرده است . این محل ، که مسلمانان ، بعنوان یک مکان مذهبی از آن بازدید می کنند ، اَلخَدِر نامیده میشود . او مدتی در آنجا اقامت داشت تا آنکه حکومت به او دستور بازگشت به عکّا را صادر کرد . در زمان اقامت عباس افندی در تیبریاس و الخَدِر ، هر زمان که پیروانش برای  دیدار او میرفتند او مصرانه و آشکارا از آنها میخواست که اغصان ، خانواده ، و بستگان بهاءالله را نادیده بگیرند و به آنها احترامی نگذارند ، و خود او نیز آنها را خوار شمرده و با کراهت یاد می کرد و دشنام و لعن و نفرین نثار آنها می کرد .

عباس افندی چنان با مهارت دسیسه چینی کرد که اطرافیان و پیروانش را متقاعد ساخت تا ناسزاگویی و لعن و نفرین به اغصان ( جوانتر ) ، همسر مظهر الاهی (مهد علیا ، بیوة بهاءالله) و ورقات علیا (منظور دختران بهاءالله ، به جز بهیه خانم که حامی عبدالبها بود) را بطور آشکار ، در نشستها و نوشته های خود ، جزئی از وظایف خود بدانند ! هیچیک از آنها نمیتواند منکر این مطلب شود ، زیرا نوشته ها و رساله های آنها ، که با دستخط خود آنها نگاشته شده ، شاهد و گواه این مطلب است که آنها به همسر ، دختران ، و اغصان ( پسران ) بهاالله ، ناسزا و لعن گفته اند . حضرت مولی ، علیه الابهی ، در چندین لوح خود ، قویا به ما حکم میکند که خانواده شان را احترام و تکریم نموده و از آنها پیروی کنیم . او احترام و تجلیل اغصان را شزط تقویت امر خویش ، وسیله اعتلای کامه خویش دانست . بنابراین ، هرکس که این دستور و حکم را نقض کند از کلمه علیا فرمانبرداری نکرده ، بلکه ، برعکس ، موجب تحقیر امرالله – بهائیت – گردیده است.

    خوی خشمگین عبدالبها

یکبار همسر ظهور الله ، همراه با خواهر و دخترانش ، برای احترام به عبدالبها ، به دیدار او ، در خانه اش ، در عکّا ، رفت . عباس افندی رفتار تندی نسبت به او نشان داد . پس از بحث و گفتگو درباره اوضاع و احوال و تفاوتهای عقیدتی ، وقتی عباس افندی دریافت که آن زن نسبت به بهاءالله و احکام او پایدار و مومن است ، و لذا افکار و مقاصد او را تایید نمی کند ؛ برخاست و با این نیت که به او صدمه جسمانی وارد کند با شدت و عصبانیت به او حمله کرد . او که احساس خطر کرد ، از خانه او خارج و به قصر بهجی بازگشت . این حادثه موجب تاثر و تالم عمیق برادران و خواهران او گردید . واقعاً جای تعجب و شگفتی است که عبدالبها جرئت چنین رفتاری را نسبت به همسر پدرش  ، مظهرالله ، را به خود داده ، در حالیکه میدانست بهاءالله امر کرده که با احترام کامل با مشار الیها رفتار شود . اگر کسی که ادعا میکند رئیس این آیین و گروه است خودش اقدام به نقض دستورات کند ، از پیروان چگونه میتوان انتظار اطاعت و فرمانبرداری داشت ؟

عباس افندی به دفعات برادران و خواهرانش را بر سر مزار بهاءالله می دید و با آنها با تندی و خشم و عصبانیت صحبت میکرد و رفتار ناروایی نسبت به آنها داشت تا آنها را مجبور به باور و عقیده ای سازد که بر خلاف احکام و قوانین حضرت اعلی ، علیه الابهی ، بود . یکبار ، او با زور و عصبانیت ، دست خواهر کوچکش (فروغیه خانم) را گرفت و چندین بار ، دست مشارالیها را با شدت به سر ایشان کوبید . حادثه در مقابل چشمان عده زیادی از بستگان و بهائیان روی داد. دو بچه کودک فروغیه ، و کسانی که حاضر بودند ، از زن و مرد ، به طرفداری او برخواستند و از عبدالبها خواستند دست بردارد و به او رحم کند . عباس افندی به آنها توجهی نکرد ، و به ضرب و شتم او ادامه داد و با صدای بلند ، کلمات تند و زشتی را نثار او کرد . بر اثر استمرار چنین رفتارها و هتک حرمتها، خواهری که مورد ضرب و جرح قرار گرفته بود ، دچار ضعف و ضایعه مغزی شد و پس از آن به نوعی فلج دچار گردید و مدت پنجسال در بستر خوابید . آیا میتوان گفت که چنین رفتارهایی منطبق با احکام و دستوراتی است که بهاءالله درباره همسر و دخترانش صادر نموده بود ؟ آیا افراد مومن و درست کردار میتوانند از چنین رفتارهایی راضی باشند ؟

 

یادداشتها

______

1- این لوحی بود که در آن محمدعلی افندی تجلیل شده ، و متن آنرا در فصل 10 این کتاب آورده ایم .

2- همه پسران بهاءالله ، گاه به گاه ، مشغول کتابت آثار بهاءالله بودند . اگرچه ، بیشتر ان آثار توسط پسران جوانتر ( و خادم الله ) تحریر شده ، و نه عبدالبها  ، که بیشتر وقت خود را در خدمت بهاءالله بود و از طرف او با مسولان حکومتی و در سایر امور بیرونی صرف می کرد . برای ملاحظه لیستی از کاتبان آثار بهاءالله به ضمیمه A این کتاب ، و فصل 16 ، بخش ” نقش و مسئولیتهای متغیر اعضای خانواده بهاءالله “مراجعه شود .

3- این عبارت عربی ، معمولا از سوی بهائیان بعنوان عبارت تکریم و ستایش به کار میرود .

4- روشن نیست که آقا جان کاشانی چه ادعایی را به عباس افندی نسبت میدهد . یک احتمال میتواند این باشد که عبدالبها عقیده داشت ( یا اگر داستانی که میرزا آقاجان نقل کرده ، صحیح باشد ، خبیثانه قصد داشته تا اطرافیانش باور کنند ) که بقیه اعضای خانواده بهاءالله در صدد توطئه برای صدمه زدن به او بودند و لذا او در عکّا امنیت جانی نداشته است ؛ ولی برای اینکه چنین فکری را بپذیریم ، اطلاعات بیشتری مورد نیاز است . روش ابهام و اجمالی که خادم الله در بیان موضوع استفاده کرده ، به گونه ای است که گویا موضوع برای بسیاری از بهائیان در آن زمان ، عادی و بدیهی بوده است .

5- یادداشت ابراهیم خیرالله : فرد خاصی از اطرافیان او ، بنام محمدعلی ، که از سوی عباس افندی مشخص شد که بهنگام دیدار ما از عکّا ، همواره همراه ما باشد ، به ما گفت که در تیبریاس ، او همراه عباس افندی بوده است .

6- روشن نیست که آیا منظور از این عبارت یک مسجد و یا جامعه مسلمان بطور کلی است ( شاید منظور خانه ای موقوفه و وابسته به مسجد باشد )

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

19 − 2 =