دست بوسی در آیین بهائیت

0 563

بهاءالله در کتاب اقدس می‌نویسد:«قد حرّم علیکم تقبیل الایادی فی الکتاب هذا ما نهیتم عنه من لدن ربّکم العزیز الحکّام» (بهاءالله، اقدس، بند 34، ص 29)«در کتاب، بر شما حرام شده بوسیدن دست‌ها. این چیزی است که از آن نهی شده‌اید از جانب پروردگارتان که عزیز است و حکم دهنده.»

اما بهاءالله و عبدالبهاء کلا از این حکم – که تاکید شده از جانب پروردگار صادر شده – صرف نظر کرده و آزادانه اجازه می‌دادند افراد مختلف دستان و پاهای آن‌ها را ببوسند و حتی بر آنها سجده کنند. با وجود اینکه این شخصیت ها باید خود مجری این قوانین باشند و در پیاده سازی آنها بیشترین تلاش را به خرج دهند، بر عکس حتی گاهی زمینه انجام این امور حرام را فراهم می کردند.شاید با یک مثال بشود عمق قبح این کار را بیان کرد. اگر شخصی کسی را ببیند که در حال انجام فعل ناشايست و حرامي مثل دزدی است و او را از این کار منع نکند آیا او نيز در این خیانت شریک نشده؟ اگر شخصی خود به این دزد کمک کند چطور؟ رفتار بهاءالله و عبدالبهاء نیز در برابر بوسیدن دست و پایشان حکایت سکوت در برابر كار حرامي مانند دزدی، بلکه زمینه ساز خود آن عمل است.جالب اینجاست که .وقتی سایرین در مورد شخصیتهایی غیر از بهاءالله و عبدالبهاء این رفتار را انجام می دهند و مثلا بر دست و پای شان بوسه می زنند، بهاییان با حالت انزجار از این عمل یاد می کنند.مدارک موجود در متون فارسی و انگلیسی بهاییت در این باب بسیار است. در ابتدا به موارد بوسیده شدن دستان بهاءالله، سپس عبدالبهاء، و در نهایت به بوسیدن پاها و سجده کردن بر آنها می پردازیم. در اینجا از ذکر موارد متعددی که لباس و زمینی که این دو فرد بر آن راه می رفته اند بوسیده شده اند صرفنظر کردهایم

الف- بوسیده شدن دستان بهاءالله

شوقی در کتاب قرن بدیع نقل می کند:«سکنهء ناحیه ای که حضرت بهاءالله در آنجا اقامت داشتند با اهالی محال مجاور یکی بعد از دیگری برای عرض تودیع مجتمع شدند و با حزن و الم بسیار دست و دامان مبارک را میبوسیدند و از عزیمت هیكل اطهر اظهار حسرت و اسف مینمودند.» (شوقی، قرن بدیع، ص 364)

اسلمنت در کتاب بهاءالله و عصر جدید وقایع زیر را نقل می کند«يک شخص از اسلام بود آنجا خيلی شهرت و نفوذ داشت او را خواستم گفتم کيفيّت اينست لکن حضرت بهاءاللّه از ما قبول نميکنند. آن شخص محبّت داشت. گفتم تو جسوری برو حضور مبارک مشرّف شو دست مبارک را بگير و دست مدار تا وعد قوی بگيری. اين عرب بود. رفت آمد مقابل دو زانوی مبارک نشست دست مبارک را گرفت بوسيد عرض کرد، چرا بيرون تشريف نمی بريد؟ فرمودند من مسجونم، گفت استغفر اللّه کيست که بتواند شما را محبوس کند. شما خود خود را حبس کرده‌ايد. ارادهء خود شما چنين است. حالا من خواهش دارم بيرون تشريف بياوريد. بقصر تشريف بياوريد سبز است خرم است. درختها خيلی با صفاست برگها سبز است پرتقالها قرمز است. هر چه فرمودند من مسجونم نميشود باز دست مبارک را بوسيد بقدر يکساعت متمادياً رجا ميکرد.» (اسلمنت، بهاءالله و قرن جدید، صص 45-46)

 

بهیه خانم واقعه درگذشت یکی از فرزندان بهاءالله را چنین بازگو می کند:

The death of this youngest and favourite child – of a very gentle and sweet disposition – nearly broke his mother’s heart. We feared for her reason. When the Blessed Perfection was told of the condition of his wife, he went to her and said: ‘Your son has been taken by God that His people might be freed. His life was the ransom, and you should rejoice that you had a son so dear to give to the cause of God.’ When our mother heard these words she seemed to rally, – knelt, and kissed the Blessed Perfection’s hands, and thanked him for what he had said. After that she did not shed a tear.” (Myron Henry Phelps and Bahiyyih Khanum, Life and Teachings of Abbas Effendi, chap. 3, p. 90)

«مرگ این کوچکترین و محبوب ترین فرزند، که بسیار لطیف و شیرین بود، تقریبا قلب مادر او را شکست. ما می ترسیدیم که [از شدت ناراحتی] عقلش [را از دست دهد]. وقتی وضعیت به جمال مبارک وضعیت همسرش را خبر دادند، نزد او رفت و گفت: «خداوند فرزند شما را برده تا [در ازای آن] مردم آزاد شوند. جان او فدیهای بود و شما باید خوشحال باشید که چنین فرزند عزیزی داشتید که در راه خدا بدهید.» وقتی مادر ما این سخنان را شنید، گویی جانی تازه گرفته باشد، زانو زد و دستان جمال مبارک را بوسید و از او به خاطر آنچه بیان کرده بود تشکر کرد. بعد از این واقعه حتی یک قطره اشک هم نریخت.

میرزا حبیب الله افنان از یاران مورد اطمینان بهاءالله موارد متعدد زیر که او و دیگران دستان بهاءالله را می بوسیدهاند نقل می کند:

I offered Him a cup of tea. The Tongue of Grandeur stated, “Well done!” He drank half of it and gave the rest to me. He also gave me a black rosary made of dark olive-wood that He was carrying. I kissed His hands. That rosary, which has been as dear to me as life itself, is now placed in the Archives of the House of the Bab in Shiraz.” (Mirza Habibu’llah Afnan, Translated by Ahang Rabbani, Memories of the Bab, Baha’u’llah and `Abdu’l-Baha, p. 36)

«من به او یک لیوان چای تعارف کردم. لسان عظمت فرمودند: احسنت. او نیمی از آن را نوشید و بقیه اش را به من داد. یک تسبیح سیاه که همراهش بود و از چوب تیره زیتون درست شده بود را نیز به من داد. من دستش را بوسیدم. آن تسبیح که به اندازهی جانم دوستش دارم هم اکنون در گنجینه ی آثار در در خانه باب در شیراز است.»

He sat down and invited us to sit also. With His blessed Hand, He passed to us the sacred Tablets that He had revealed for each one of us. We reverently kissed His fingers and read the Tablets. They venerated and glorified each one of us.” (Mirza Habibu’llah Afnan, Translated by Ahang Rabbani, Memories of the Bab, Baha’u’llah and `Abdu’l-Baha, p. 47)

«او نشست و به ما نیز تعارف کرد که بنشینیم. با دست مبارکش الواحی را که برای هر کدام از ما نازل کرده بود به ما داد. ما با نهایت احترام انگشتانش را بوسیدیم و الواح را مطالعه کردیم. در آنها از هر کدام از ما تجلیل و تکریم شده بود.»

While these ephemeral servants were in `Akka, the Blessed Beauty called our mother and sister into His presence and showered them with much admiration and untold praise. As they were leaving, my mother kissed His blessed hand.” (Mirza Habibu’llah Afnan, Translated by Ahang Rabbani, Memories of the Bab, Baha’u’llah and `Abdu’l-Baha, p. 48)

«زمانی که این بندگان فانی در عکا بودند، جمال مبارک والده و همشیره ما را بحضور طلبید و آن ها را بسیار تحسین کرد و از آنها تمجید فرمود. وقتی که در حال خارج شدن بودند مادرم دست مبارکش را بوسید.»

 

ب- بوسیده شدن دستان عبدالبهاء

فیلمی از عبدالبهاء در سفر به آمریکا وجود دارد که در آن زنان به صف شده و دستان او را می‌بوسند .بوسیده شدن دست عبدالبهاء آن قدر در اذهان جلب توجه کرده بود که یکی از روزنامه‌های آمریکایی مقاله‌ای با عنوان: «زنان دست او را می‌بوسند» منتشر کرد.

 بخشی از روزنامهی آمریکایی که بوسیده شدن دست عبدالبهاء توسط زنان را گزارش کرده است

(The Baltimore Sun, November 12 1912: “Women kiss his hand”)

 این روزنامه چنین می‌نویسد:

With condescension, he greeted his followers as they were presented by the interpreter, Dr. Ameer U. Farewed, a Persian and a graduate in medicine of Johns Hopkins University. ‘Oh, I am so glad to see you,’ was uttered in tones of reverence by the women as they bowed before him and kissed his wrinkled hand,” http://centenary.bahai.us/news/women-kiss-his-hand

«او متواضعانه از پیروانش که توسط مترجم – یعنی دکتر امیر فَیرِود که پارسی و فارغ‌التحصیل پزشکی دانشگاه جان هاپکینس بود – معرفی می‌شدند، استقبال می‌کرد. زنان در حالی که کمر خم کرده و دستان چروکیده‌اش را می‌بوسیدند، با احترام می‌گفتند چقدر از دیدن شما خوشحال هستیم.»

محمود زرقانی یار غار عبدالبهاء در خاطرات سفر به آمریکا موارد زیر را نقل کرده است:«و نطق مبارک به مناسبتی در مضرت مشروبات و مسکرات و شرحی از مسائل فلسفه و جواب حرم حضرت قنسول درباره ی اعمال سیئه و نتائج سوء اخلاق بود و بسیار سبب مسرت و ممنونیت ایشان گردید بشأنیکه هنگام حرکت خانم مشار الیها دستهای مبارک را بوسید.» (زرقانی، بدایع الآثار، ج 1، ص 161)

«چون استدعای آنها به سمع اطهر رسید، لهذا اجازه فرمودند که دسته دسته مشرف می گشتند دست و دامن مبارک را می بوسیدند و رجای تایید و برکت می کردند.» (زرقانی، بدایع الآثار، ج 1، ص 365)

«… با او گفتگو و مذاکره می فرمودند و هر دقیقه ئی از شنیدن بیانات مبارکه (عبدالبهاء) خاضع تر می شد تا هنگام مرخصی که دست مبارک را بوسید و با اظهار خلوص و خضوع مرخص گردید.» (محمود زرقانی، بدایع الآثار، ج 2، ص 31)

«در آنجا احبا همه صف در صف حاضر و قدوم مبارک را منتظر. لهذا محض ورود مبارک سرود و ثنا خواندند و اغلب دسته های گل تقدیم می نمودند و دست و دامن مبارک را میبوسیدند.» (محمود زرقانی، بدایع الآثار، ج 2، ص 215)

«آن شخص محترم نهایت تعظیم و خضوع را در ساحت اقدس اظهار داشت حتی لدی الورود دست مبارک را بوسه داد» (محمود زرقانی، بدایع الآثار، ج 2، ص 311)

«… در آن میان جمعی از رجال و نساء محترمه ی انگلیزی و امریکائی و فرانسوی … یکی دست مبارک را بوسه میداد، یکی دامن مبارک را می گرفت و افتخار از تشرف بلقای انور می نمود.» (محمود زرقانی، بدایع الآثار، ج 2، ص 340)

 

 دکتر حببیب مؤید نیز از یاران خاص و پزشک مخصوص عبدالبهاء موارد دیگری را نقل می کند. او درباره ی ورود عبدالبهاء به ابوسنان می گوید:«در راه که میامدیم دسته دسته زن و مرد پیر و جوان قیام میکردند تواضع میکردند دست مبارک را میبوسیدند احترام میکردند.» (حبیب مؤید، خاطرات حبیب، ص 182)

او درباره حضورش در عکا به همراه عبدالبهاء نیز چنین می نویسد:   «در بین راه دسته دسته نشسته و سرپا ایستاده بمجرد اینکه چشمشان بهیکل مبارک میافتاد راست میایستادند و احترام می کردند. سرباز، صاحب منصب، آخوند، حاجی، کاسب، فقیر، همه نوع آدمی دیده می شد. خمیده دست به زمین می بردند و بالای سر می گذاشتند و اظهار عبودیت و احترام و تواضع و تمنا می کردند. بچه ها که مشغول بازی بوده بازی را رها کرده جلو می دویدند دست مبارک را بوسیده مجددا سراغ بازی می رفتند.» (حبیب مؤید، خاطرات حبیب، ص 381-

البته ادعای ایشان درباره احترام همه کس به عبدالبهاء نیز جای سوال دارد و نباید از این نکته که غافل بود که در آن دوران عبدالبهاء خود را یک مسلمان سنّی جا زده بود و اصلا این عقیده را بروز نداده بود که اسلام نسخ شده و بهاءالله خدا است (در این باب مقالات مفصلی در حال تهیه هستند).

دکتر یونس افروخته که به مدت نه سال منشی و مترجم عبدالبهاء بوده در خاطراتش نقل می کند:«سیستر سانگامیتا در حین اول ورود خاضعانه دست مبارک [عبدالبهاء] را بوسید و اظهار ملاطفت بسیار باو فرمودند و در بیت اندرونی وارد شدند.» (خاطرات نه ساله، دکتر یونس افروخته، ص 188)

 «در هنگامیکه دعاهای تایید و توفیق از لسان مبارک جاری بود دست و دامان مبارک را بوسیدم پس از آن سر بنده را در آغوش گرفته فیض و برکت عطا فرمودند» (خاطرات نه ساله، دکتر یونس افروخته، ص 447)

او خاطره ای دیگر از بوسیدن دست عبدالبهاء را بدین صورت نقل می کند:«هر وقت دست مبارک [عبدالبهاء] را تصادفا بچنگم میافتاد و میبوسیدم تبسم میفرمودند. حالا هم دیوانه وار دویدم دست مبارک را سه مرتبه پی در پی بوسیدم. با تبسم زیاد فرمودند: نبضم را ببین مرتیکه!» (خاطرات نه ساله، دکتر یونس افروخته، ص 541)دقت بفرمایید که عبدالبهاء در برابر انجام این فعل گناه، تبسم کرده و دکتر خود را «مرتیکه» خطاب میکند.

پس از پایان سخنرانی عبدالبهاء در یکی از کلیساهای شهر بالتیمور در آمریکا، واقعه زیر نقل شده است:

At the conclusion of the address, women kissed His hand and others tearfully greeted Him at the door of the chapel. Pressed by a busy schedule, ‘Abdu’l-Bahá and His traveling companions hurried by car to the home of Howard Struven.” (Allison Vaccaro and Edward E. Bartlett, ‘Abdu’l-Bahá in Baltimore) http://bahai-library.com/vaccaro_bartlett_abdulbaha_baltimore

 «با پایان یافتن سخنرانی، زنان دستش را بوسیدند و برخی دیگر با چشمان اشکبار در ورودی کلیسا به استقبالش شتافتند. به علت مشغله زیاد، عبدالبهاء و همراهانش با ماشین به سمت خانه هاورد استراون حرکت کردند»

آیزاک آدامس در کتابش عبارات زیر را از خانم لوآ گتسینگیر (Lua Getsinger)که از اولین بهاییان آمریکا و مبلغی فعال بوده نقل می کند:

Thursday, March 23d, our last day at the Holy Household, was a beautiful Day. Early in the morning Rooha Khanum called me and arising hastily I went with her to the room of the “Greatest Leaf,” where the Master was sitting. He bade me welcome as I entered, and I knelt before Him, kissing His hand, and then sat down at His feet beside the “Holy Leaf,” and we drank tea together … He came quickly from the room and, taking me by the hand, led me down one Flight of stairs. And I pressed His hand to my lips, while He turned away and silently kissed Mr. Getsinger-then left us hastily.” (Isaac Adams, Bab and Babism in Persia by a Persian: Personal experiences, manners, customs, habits, religious and social life in Persia, p. 486)http://bahai-library.com/adams_bab_babism

«پنج شنبه 23 مارچ، آخرین روز اقامت ما در بیت اقدس بود و روزی بسیار زیبا بود. صبح زود، روحا خانم مرا صدا کرد و من سریع بیدار شدم و به اتاق حضرت ورقه ی علیا رفتم و عبدالبهاء آنجا نشسته بود. وقتی وارد شدم به من خوش آمد گفت و من در برابرش زانو زدم، دستش را بوسیدم و در برابر قدم هایش در کنار حضرت ورقه علیا نشستم و با هم چایی خوردیم … او سریعا از اتاق آمد و دستان مرا گرفت و مرا از یک ردیف از پله ها پایین آورد. من دستش را به لبانم چسباندم در حالیکه او صورتش را به سمت آقای گتسینگر برگرداند و به آرامی او را بوسید و با عجله ما را ترک کرد.»

The next morning He brought me a most beautiful bunch of white narcissus and allowed me to kiss His blessed hand as He gave them to me. He sat down and drank tea with us, then rose and bade us ‘adieu.’” (Isaac Adams, Bab and Babism in Persia by a Persian: Personal experiences, manners, customs, habits, religious and social life in Persia, p. 484) http://bahai-library.com/adams_bab_babism

«صبح روز بعد [عبدالبهاء] برای من دسته ای بسیار زیبا از گل نرگس آورد و وقتی آنها را به من داد اجازه داد تا دست مبارکش را ببوسم. او نشست و با ما چایی خورد و سپس برخواست و خداحافظی کرد»

I threw myself on my knees before Him and sobbed aloud from the stress of the various emotions that filled my soul. He gave me His dear hands to kiss (such fine, delicate hands they are!) and patted me tenderly on my cheeks and shoulders, saying in His gentle voice, “La la la marhabba,” “You are welcome, be at ease — be happy… He smiled, patted me again, let me kiss His hands, and then went out” (Isaac Adams, Bab and Babism in Persia by a Persian: Personal experiences, manners, customs, habits, religious and social life in Persia, p. 486)http://bahai-library.com/adams_bab_babism

«در مقابلش زانو زدم و به علت استرس و احساسات مختلف روحی بلند شروع به گریه کردم. او دستان عزیزش را به من داد تا ببوسم، و چه دستان نیکو و لطیفی هستند، و به آرامی دستانش را بر گونه و شانه هایم زد و اجازه داد تا دستش را ببوسم و سپس بیرون رفت.»

 جولیت تامپسون در کتاب خاطراتش موارد زیر را نقل می کند:Mamma, still on her knees, bent and kissed His hand.‘Tell the Master,’ she said to Ahmad, ‘I have always loved Him. Lua knows that.’” (Juliet Thompson and Marzieh Gail, Diary of Juliet Thompson, chap. 4, p. 238)www.bahai-library.com/books/thompson/4.html

 «در حالیکه مادر هنوز زانو زده بود، خم شد و دست [عبدالبهاء] را بوسید. او به احمد گفت: «به حضرت آقا (یعنی عبدالبهاء) بگو من همیشه او را دوست داشته ام و لوآ خوب این موضوع را می داند.»»

 بهائیه خانم مورد زیر را نقل می کند:He stops a woman with a babe and fondly strokes the child. As :they pass, some kiss his hand. To all he says, ‘Marhabbah, marhabbah’ – ‘Well done, well done!’” (Myron Henry Phelps and Bahiyyih Khanum, Life and Teachings of Abbas Effendi, chap. 1, p. 4)http://bahai-library.com/khanum_phelps_abbas_effendi

 

 «عبدالبهاء زنی را که بچه ای همراهش است متوقف می کند و با محبت بچه را نوازش می کند. همین طور که عبور می کنند برخی افراد دستش را می بوسند. او به همه می گوید: مرحبا مرحبا.

 جولیا گراندی، بهایی دیگری که به عکا مسافرت کرده در خاطراتش می نویسد:

As the believers came in, ‘Abdu’l-Bahá clasped each one in a loving embrace and gave them their places at the table. Then He passed around the table anointing each one with attar of rose, sometimes upon the cheek, again upon the forehead, or over the heart. Some of the believers kissed His hand or touched His garment in loving appreciation.” (Julia M. Grundy, Ten Days in the Light of Akka, p. 73)http://bahai-library.org/books/tendays/feast.html

«همزمان که مومنان وارد می شدند، عبدالبهاء هر کدام را با محبت در آغوش می گرفت و سر جایشان دور میز قرار می داد. سپس دور تا دور میز چرخید و به هر کدام گلاب می مالید، برخی را بر روی گونه ها، دیگران پیشانی، و روی قلب. برخی از مومنان دستش را می بوسیدند و یا به جامه اش از روی عشق و قدردانی دست می زدند.

میرزا هادی در خاطرات خود از عکا می نویسد:

In a few minutes more the Master himself came into our room and we met him at the door, kissing his hand as he entered.” (Corinne True and Mirza Hadi, Table Talks and Notes Taken at Acca, p. 17)http://bahai-library.com/true_hadi_table_talks

 «چند دقیقه بعد خود عبدالبهاء وارد اتاق ما شد و ما پیش در به استقبالش رفتیم و همین طور که وارد می شد دستش را بوسیدیم.»

 ج- بوسیده شدن پاهای بهاءالله و عبدالبهاء:

عبدالبهاء درباره ی یک شخص بابی که با بهاءالله زندانی بوده این چنین می نویسد:«پس ذکر شهدای این ظهور اعظم فرمودند، تا بشهادت آقا میرزا عبدالوهاب شیرازی رسیدند که چون از حبس طهران عزم قربانگاه یزدان نمود، اول در زندان سر بر قدوم جمال مبارک نهاد و بوسه داد بعد با یک یک از دوستان مصافحه نمود.» (محمود زرقانی، بدایع الآثار، ج 1، ص 132)

خود عبدالهاء نیز پاهای بهاءالله را می بوسیده است. داستان بازگشت بهاءالله از کوه های سلیمانیه بدین صورت از بهائیه خانم نقل شده است:

During the night following the next day, however, my father walked into the house. We hardly knew him; his beard and hair were long and matted – he really was a Dervish in appearance. The meeting between my brother and his father was the most touching and pathetic sight I have ever seen. Abbas Effendi threw himself on the floor before him and kissed and embraced his feet, weeping and crying, ‘Why did you leave us, why did you leave us?’” (Myron Henry Phelps and Bahiyyih Khanum, Life and Teachings of Abbas Effendi, chap. 2)

«شب روز بعد، پدرم [بهاءالله] وارد خانه شد. ما به سختی او را شناختیم. موها و ریشش بلند شده و در هم برهم بود  قیافه ی او واقعا شبیه یک درویش شده بود. لحظه ملاقات برادرم [عبدالبهاء] با پدرش تاثیرگذارترین و رقت آور ترین صحنه ای بود که تا کنون دیده ام. عباس افندی خودش را در برابرش بر زمین انداخت و پاهایش را بوسید و آن ها را در آغوش گرفت در حالی که در میان گریه هایش می گفت: «چرا ما را ترک کردی، چرا ما را ترک کردی؟»»بسیاری از بهاییان مورد اعتماد نیز نقل کرده اند که بر پاهای عبدالبهاء و بهاءالله سجده کرده و آنها را بوسیده اند. حبیب الله افنان خاطرات عکا را این چنین بازگو می کند:

One morning, before sunrise, an attendant came with the news that the Blessed Perfection was coming to our house. In this way, He placed the crown of everlasting honor upon the heads of these humble servants. The tiding made us weep uncontrollably with joy and we hurried out [to welcome Him]. We saw His blessed Person coming towards our house with great majesty and glory. We all prostrated, kissed His feet and made the earth trodden by His blessed feet the kohl of our eyes.” (Mirza Habibu’llah Afnan, Translated by Ahang Rabbani, Memories of the Bab, Baha’u’llah and `Abdu’l-Baha, p. 36)

«یک روز صبح قبل از طلوع خورشید، یکی از خدمتکاران خبر آورد که جمال مبارک به منزل ما تشریف می آورند. بدین صورت، او تاج عزت ابدی را بر سر این نوکران ذلیل قرار داد. این خبر خوش موجب شد تا ما بی اختیار از روی شادی گریه کنیم و بیرون شتافتیم تا از او استقبال کنیم. آن هیکل مبارک را دیدیم که با عظمت و شکوه به سمت خانه ما می آمد. ما همه سجده کرده، پاهایش را بوسیدیم و خاک پایش را توتیای دیده کردیم»

یکی دیگر از بهاییان موثق به نام محمد علی سلمانی نقل می کند که چگونه پای بهاءالله را در هنگام استحمامش می بوسیده:«سر را هم حنا بستم، مجددا دراز شدند و من هم زیر سری گذاشتم و آمدم همان طور که دراز بودند کیسه کشیدم و دو سه دفعه پای مبارک را بوسیدم. بعد پا شدند نشستند …» (شرح حال استاد محمد علی سلمانی به قلم خودش، ص 7)

خلیل شهیدی، سرایدار خانه عبدالبهاء و از افراد مورد اعتماد او نقل می کند که چگونه پاهایش را می بوسیده:«پس از آنکه آن ناقضین ناکسین از حضور مبارک رفتند احبا را احضار فرمودند. در آن هنگام هر یک بنوبت خویش باکیا خاضعا خاشعا ساجدا قدوم مبارک را بوسه زد و چشم ها روشن و قلوب شاد و خرم گشت.» (خلیل شهیدی، خاطرات خلیل، ص 55) بنابر نقل خلیل شهیدی، ناقضین عهدی که توبه می کردند نیز پاهای عبدالبهاء را می بوسیدند:   «ناقضینی که از روی حقیقت راجع می شدند، و در ساحت اقدس حضرت مولی الوری وارد و مشرف می گشتند، سجده کنان روی قدوم مبارک میافتادند و بوسه می زدند و می گریستند و طلب عفو و مغفرت می کردند.» (خلیل شهیدی، خاطرات خلیل، ص 92)

حبیب الله افنان نیز خاطرات مشابهی نقل می کند:

I did not sleep the whole of that night. Early in the morning, without telling any of my companions where I was going, I set out directly for His blessed House. En route, on a street corner, I saw His sacred Figure coming towards me. I bowed down and kissed His feet. He raised me from the ground and showered me with His infinite kindness.” (Mirza Habibu’llah Afnan, Translated by Ahang Rabbani, Memories of the Bab, Baha’u’llah and `Abdu’l-Baha, p. 75)

«تمام آن شب بیدار بودم. صبح بدون اینکه به کسی اطلاع دهم که کجا می روم، مستقیم به سمت بیت مبارک روانه شدم. در مسیر در گوشه یک خیابان، آن هیکل مبارک را دیدم که به سمت من می آید. به سمت پایین خم شدم و پاهایش را بوسیدم. او مرا از روی زمین بلند کرد و رحمت بی نهایتش را بر من سرازیر کرد.»

 محمود زرقانی نیز موردی دیگر از سجده بر پاهای عبدالبهاء را نقل می کند:«فورا حضرت مستطاب آقا میرزا محسن همسر مبارک و حضرت مستطاب احمد افندی یزدی و حضرت حاجی آقا محمد و حضرت آقا محمد تقی اصفهانی وجناب آقا میرزا منیر و آقا خسرو خود را در کشتی بر قدوم انور اطهر انداختند بسجود بر ساحت فضل وجود و زیارت طلعت مشهود دیده و دل را روشن و منور ساختند.» (بدایع الآثار، محمود زرقانی، ج 2، ص 354)

جالب اینجاست که وقتی پاهای دشمنان بهاییان مورد بوسیده شدن قرار میگرفتند، بهاییان از این حرکات ابزار انزجار می کردند. مثلا دکتر یونس افروخته می نویسد:«یک مرتبه دیدم یکی از طائفین از فرط شعف بی اختیار زانو بر زمین زده پای جناب میرزا بدیع الله را بوسه داد. ایشان هم قدری بر خود بالیده اطراف نگاه کردند و عالم امر را در پیشگاه خود خاضع و خاشع و ساجد و عابد تصور کردند. این حرکت مذموم بنده را بی نهایت مهموم و مغموم ساخت.» (دکتر یونس افروخته، خاطرات نه ساله، ص 219)

او جای دیگر درباره میرزا بدیع الله می نویسد:«اما ایشان به احترامات فائقه قانع نبودند. بلکه توقع تعظیم و تکریم فوق العاده داشته حتی طمع دست بوسی و پابوسی در دل می پرورانیدند و این طمع باعث انزجار خاطر بسیاری از ثابتین بود.» (دکتر یونس افروخته، خاطرات نه ساله، ص 223)

همچنان که مشاهده شد، حکم «نهی از بوسیدن دست دیگران» نیز به سرنوشتی مشابهِ سایر احکام بهایی دچار گشته؛ بدین صورت که نه تنها افراد سرشناس بهایی، بلکه خود مؤسسان این فرقه نیز ابدا به احکام خود پایبند نبوده اند و آزادانه اعمالی را که در مسلک شان قبیح شمرده شده و از آن نهی شده اند، انجام می داده اند. جالب اینجاست که بهاءالله در تبلیغاتش چنین وانمود می کرده که کاملا متشرّع و عامل به دستورات بهایی بوده است. به عنوان ختم مقاله، دو مورد زیر که از قضا به دست بوسی مربوط می شوند را ذکر می کنیم:«حقّ شاهد و گواه اگر چنانچه مخالف شريعة اللّه نبود دست قاتل خويش را می‌بوسيدم و از مال خود او را ارث ميدادم ولی چه توان نمود که حکم محکم کتاب روا نداشت و حُطام دنيا در نزد اين عبد نبود.» (شوقی افندی، ظهور عدل الهی، ترجمه نصرت الله مودت، ص 58)

«تاللّه لو لم یکن مخالفاً بما نزل فی الالواح لقبّلت ید الّذی یسفک دمی فی سبیل محبوب العالمین.» (محفل روحانی ملی بهاییان آلمان، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، منتخب 48، ص 73)

ترجمه: «به خداقسم اگر مخالف آنچه که در الواح نازل شده نبود، قطعا دست آن کسی که خونم را در راه محبوب عالمیان می ریخت می بوسیدم.»

 

منبع:آواز دهل

null

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

پنج − پنج =