«هشت بهشت» ادعانامه فرقه ازلى علیه بهائیت

0 738

اختلاف و انشعاب را باید عارضه‌ای طبیعی برای فرقه‌هایی چون بابیه تلقی کرد. اساساً نزاع و کشمکش، بخشی از فرایند تبلور و زیست آنان را شکل می‌دهد. در این میان، از قلم نیز به صورت ابزاری در این میدان استفاده شده است و نگارش کتب و رسالات علیه یکدیگر قسمتی از رویارویی گروه های منشعب با همدیگر می‌باشد. کتاب “هشت‌ بهشت”، اثر مشترک میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، با هدف بیان عقاید ازلیان و رد طریقه بهائیت نمونه‌ای مثال‌زدنی است که در این نوشتار معرفی شده است. 

شیخ احمد احسائى سال 1166. ق در احساء (واقع در عربستان) به دنیا آمد و در جوانى براى کسب علم راهى عتبات عالیات شد و از مراجع بزرگ آن دیار مانند سید مهدى بحرالعلوم، وحید بهبهانى، شیخ جعفر کاشف ‏الغطاء و صاحب ریاض اجازاتى اخذ کرد. [1] بعد از مدتى به منظور زیارت آستان مبارک امام هشتم(ع)‏ عازم ایران شد. در این کشور فتحعلى‌شاه قاجار و عده‌ای از شاهزادگان و رجال حکومت او را تکریم کردند. احسائی پس از چند سال اقامت در ایران و سفر به شهرهاى آن، به عتبات بازگشت و سرانجام به عربستان رفت و سال 1241 در نزدیکى مدینه دار فانى را وداع گفت. جنازه‏اش را در قبرستان بقیع به خاک سپردند. [2] 

شیخ احمد در بعضى از مسائل اعتقادى و کلامى، همچون معاد و معراج، داراى آرا و افکار شاذّى بود و این امر، حرف و حدیث‌هاى بسیارى نسبت به او در مجامع علمى شیعه ایران و عراق برانگیخت و حتى به تکفیر وى توسط بزرگانى همچون حاج ملا محمدتقى “شهید ثالث” (فقیه وارسته و پرنفوذ قزوین) انجامید و موجب شد گروهى به نام “شیخیه” پدید آید که در تقابل با “متشرّعه” (عامّه شیعیان) قرار داشت. [3] 

متأسفانه، شاگرد مشهور و تراز اول شیخ احمد، موسوم به سید کاظم رشتى، [4] نیز که پس از مرگ وى رهبرى شیخیان را به عهده گرفت، نتوانست بین این گروه با دیگران التیام بخشد و حتى به علت تندی‌هایى که نسبت به علماى شیعیِ مخالفِ خود داشت، [5] بر عمق اختلافات افزود و در نتیجه، انشعاب تازه‏اى که با عنوان شیخیه بین شیعیان ایجاد شده بود در تاریخ، تثبیت شد. او هنگام وفات براى خود جانشینى معیّن نکرد. 

پس از مرگ سید کاظم رشتى (1259. ق) نزاع داغى میان شاگردان و پیروان وى به‌وجود آمد. گروهى ریاست حاج محمد کریمخان در کرمان یا میرزا شفیع تبریزى در آذربایجان را پذیرا شدند و عده ‏اى نیز پیرو سید احمد پسر سید کاظم گردیدند (وى مدت 36 سال رهبرى شیخیان عراق را بر عهده داشت). گروه دیگر نیز پیروى میرزا على‏محمد شیرازى را قبول کردند که آهنگى کاملاً جدا از دیگران مى‏نواخت. وى ابتدا ادعاى “بابیت” (و نیابت خاصّ حضرت ولى عصر “عج”) را داشت و به همین مناسبت، پیروانش به “بابیه” شهرت یافتند. [6] 

میرزا على‌محمد باب، بعدها مدعیات بالاترى همچون قائمیت و رسالت را مطرح ساخت و در اواخر سال 1264. ق براى اثبات عقاید خود و به‌اصطلاح تشریح دین جدید، کتابى به نام “بیان” آورد که به ادعاى وى، هم‌تراز قرآن کریم و ناسخ آن بود![7] 

باب، فردى به نام میرزا یحیى صبح ازل را به جانشینى خود برگزید، اما بعدها برادر بزرگش، حسینعلى بهاء (پیشواى بهائیان)، با او به رقابت و مخالفت برخاست و همین امر به انشعاب و انشقاق بابیه به دو گروه “ازلى” (پیروان صبح ازل) و “بهائى” (پیروان بهاء) منجر گردید. 

این دو گروه، با هم ضدّیتى عمیق و نبردى بى‏امان داشتند و علیه یکدیگر به نگارش کتاب‌ها و رسالات گوناگونى دست زدند که نمونه آن را در فرقه بهائیت، مى‏توان در الواح حسینعلى بهاء (در کتاب اشراقات)، “لوح قرن” شوقى و نیز “اسرار الآثار” نوشته فاضل مازندرانى (مدخل “یحیى” و…) دید. دیدگاه و اظهارات ازلیان بر ضدّ بهاء و پیروان او را نیز، از جمله، مى‏توان در کتاب “تنبیه‌النائمین” (منتشر شده از سوى عزّیه: خواهر حسینعلى بهاء) و همچنین کتاب “هشت بهشت” مشاهده کرد. 

کتاب “هشت بهشت”، را میرزا آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى تألیف کرده که از پیروان مکتب باب (شاخه ازلى) و هر دو داماد یحیى صبح ازل‏اند. این کتاب، ضمناً حکم ادعانامه این فرقه علیه بهائیان را دارد. مبناى فکرى و اعتقادى “هشت بهشت”، همان مطالب مندرج در کتاب “بیان” نوشته على‌محمد باب است و نویسندگان آن، خود را پیرو بیان معرفى کرده‌اند. [8] 

میرزا آقاخان، البته، نسبتى هم با “روشنفکرى سکولار” در عصر قاجار دارد و از همکاران میرزا ملکم‌خان در روزنامه “قانون” بوده است، چنان‌که مدتى نیز در اواخر عمر (همراه شیخ احمد روحی) در پایتخت عثمانى با مرحوم سیدجمال‏الدین اسدآبادى در خطّ تبلیغ “اتحاد اسلام” گام زده است. نکته اخیر، همراه تعرضات وى در بعضى از آثارش به باب و بابیان، [9] دسته‌ای از پژوهشگران را به این نظر رسانده است که آقاخان نخست به آیین باب گروید و سپس تحت تأثیر گرایش به غرب، در جهت تلفیق و التقاط فرهنگ اسلامى با تفکر جدید مغرب‌زمین برآمد و در همین راه بود که به اومانیسم (و درواقع: مذهب لامذهبى) رسید که تقیّد به هیچ آیینى (حتى بابیت) را برنمى‏تابد. [10] سیر اندیشه و احیاناً تحولات و تناقض‌هاى فکرى او را باید براساس این دیدگاه ارزیابى کرد. 

معرفى اجمالى کتاب “هشت بهشت‏” 

 

کتاب “هشت بهشت”[11] اثر مشترک آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى است. البته در اینکه کدام یک بیشتر در نگارش آن سهیم بوده‌اند اختلاف وجود دارد. به‌هرروى، این کتاب را باید فلسفه نظرى شریعت بیان تعبیر نمود که افراد نامبرده تحت تأثیر عقاید سید جواد کربلایى (از پیروان اولیه باب و “حروف حىّ” او) آن را تألیف کرده‌اند. [12] 

هدف از تألیف “هشت بهشت”، طبق گفتار نویسندگان آن، عبارت است از: 1ــ بیان عقاید ازلیان؛ 2ــ ردّ طریقه بهائیت؛ 3ــ ذکر علل و اسباب تقسیم بابیه به دو گروه ازلى و بهائى؛ 4ــ بیان فلسفه مسلک جدید؛ 5ــ دادن اطلاعاتى راجع به تاریخ وقایع دوره اول بابیه؛ 6ــ شرح حال عده کثیرى از قدمای این فرقه. 

علت نام‌گذارى کتاب به هشت بهشت نیز، وجود هشت بابى است که در این مجموعه شرح داده شده است. [13] باب‌هاى هشت‌گانه کتاب از این قرار است: باب اول: در حقوق الهیه، باب دوم: در تهذیب اخلاق، باب سوم: در تدبیر و حکمت منزل، باب چهارم: در حقوق مدنیه، باب پنجم: در حقوق و نوامیس عامّه، باب ششم: در حقوق ملکوتیه، باب هفتم: در احوال قیامت و دلائل ظهور قائم آل محمد(ص)، و باب هشتم: در وقایع قیامت و ظهور نقطه بیان و اصحاب او. [14] 

از دیگر مطالب این کتاب مى‏توان به عناوین زیر اشاره کرد: 1ــ مقدمه و بیان مختصرى از شرح حال و زندگى آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى؛ 2ــ تعریف شریعت بیان؛ 3ــ خصایص و امتیازات آن؛ 4ــ دعاوى اهل بیان؛ 5ــ مناسبات این شرع با شرایع دیگر؛ 6ــ شرح حال حضرت ثمره؛ [15] 7ــ شرح حال عجل سامرى[16] و سرانجام در خاتمه بیان شرح فتنه صیلم[17] آمده است. 

کتاب “هشت بهشت” را در واقع مى‏توان آینه تمام‏ نماى یک گروه بدعت‌گذار و نو دینى دانست؛ زیرا نویسندگان آن در جاى‌جاى کتاب درصددند این مدعا را بیان کنند که دین مبین اسلام متعلق به زمان‌هاى گذشته است و آنچه نیاز بشر امروز است چیزى فراتر از اسلام و تعالیم آن است که تعابیر و اضافات جدیدى را مى‏طلبد. البته نویسندگان کتاب در نوشته خود تماماً از آیات و روایات اسلامى استفاده کرده، اما بر پیکر این همه، لباسى از تأویلات جدید پوشانده ‏اند؛ تأویلاتى که البته در درستى و بجایى آن‌ها جاى هزاران حرف است. چنان‌که وجود عناوینى همچون ظهور قائم آل محمد(ص)؛ عِجل (گوساله) سامرى…، نشان‌دهنده آن است که اینان تحت تأثیر ادبیات اسلامى در پى تأسیس مفاهیم دینى جدید بوده ‏اند؛ گرایش و نحله‏ اى که البته هیچ‌گاه نتوانست در جامعه اسلامى ایران رشد و بالندگى طبیعى و معقول را بیابد و لاجرم، دانسته و ندانسته، ابزارى در دست قدرت‌هاى استعمارى آن زمان گردید. 

اما آنچه جنبش نودینى بابى ــ ازلى را به لحاظ تأثیر تاریخى، تا حدودى مؤثر و لاجرم داراى اهمیت بحث مى‏ سازد، حضور و نفوذ عده‌ای از هواداران (یا منسوبان به این) جنبش همچون یحیى دولت ‏آبادى در بین مشروطه ‏خواهان سکولار است. 

اما باید توجه کرد که متن “هشت بهشت” به گونه ‏اى است که خواننده را دچار سردرگمى و تحیّر مى‏کند؛ زیرا نویسندگان آن، مدعی‌اند که آیین بیان، تعریفى نو از اندیشه الهى است، اما خواننده نکته‌سنج آنچه در کتاب مى‏خواند تغییرات ظاهرى در عناوین و آداب اسلامى است. مثلاً در آیه “ما فرّطنا فى الکتاب من شى‏ء و لا رطباً و لا یابساً الا فى کتاب مبین و انّ فى البیان حکم کل شى‏ء کل شى‏ء احصیناه فى امام مبین”، [18] لفظ مبین و بیان را دال بر دین جدید مى‏دانند. اینان اصرار دارند که بگویند آیین اختراعى‏شان جامع همه ادیان است[19] و در عین اینکه ناسخ ادیان دیگر نیست، [20] ادیان دیگر را مطرود مى‏سازد. [21] از طرفى اعتراف کرده‌اند که “دین اسلام، جامع و عقلانى است”، [22] ولى در عبارتى دیگر، بعضى از احکام اسلام مانند حجاب و حرمت شرب خمر را نسبى دانسته[23] و گفته‌اند: “… همچنین احکام شریعت اسلام مناسب به عصر جاهلی و عشایر و اقوام وحشى بادیه ‏نشین است و هرگز مردم متمدن را سیراب نتواند کرد. “[24] 

آنان، با اینکه به عقلانیت اسلام معترف‌اند، در جایى نوشته‌اند: “دین [اسلام‏] با عقل سازگار نیست و آن کس که توانست دین را با عقل سازگار کند شیخ احمد احسائى بود و بعد از آن در ظهور بیان [مرام باب‏]، روح شرع و حکمت، یکی شد. “[25] 

گذرى بر تعالیم مسلک ازلى‏ 

 

سازندگان این نحله شبه‌مذهبى، با چند تغییر (بى‏مبنا) در احکام اسلام، نبوغ! خود را آشکار کرده‌اند و توقع هم دارند که با این عمل، دنیایى نو بسازند! مثلاً نماز در مسلک ازلى نوزده رکعت است (صبح 6 رکعت؛ ظهر 3 رکعت؛ عصر 4 رکعت؛ مغرب 3 رکعت و عشا نیز 3 رکعت) و اذان و اقامه نمازها نیز شکلى جدید یافته است. روزه نیز نوزده روز است که قبل از عید نوروز گرفته مى‏شود. [26] حج آنان هم در شهر شیراز و زادگاه على‌محمد باب به‌جا آورده مى‏شود. [27] بسیار خوب، با این تغییرات چه انقلابى ایجاد مى‏شود؟! 

در این کتاب عناوینى چون حجه‌‌الله، امام زمان، دجّال، قائم آل‏محمد نیز آمده است که هر کدام از آن‌ها مصادیق خاص و خودتراشیده ‏اى دارند. مثلاً دجال را میرزا آقاسى مى‏دانند[28] و معتقدند که قائم آل محمد باید سیدى باشد ایرانى که در آخرالزمان به دنیا مى‏آید و قیام مى‏ کند و او همان على‌محمد باب است. [29] پس بین امام‏ زمان(ع) که در قرن سوم هجرى غایب شد با قائم آل محمد تفاوت وجود دارد! به عبارتى دیگر، اینان به مهدویت نوعى معتقدند نه مهدویت شخصى. [30] سفیانى نیز در این کتاب‏ حاج محمد کریم‌خان کرمانى معرفى شده است. [31] 

کتاب “هشت بهشت”، ضمناً در زمینه تبلیغ به سود گروه و مسلک خاص از طریق دروغ‌پردازى و تحریف واقعیات تاریخى نیز، ید طولایى دارد. نویسندگان، مدعی‌اند که بزرگوارانى چون شیخ مرتضى انصارى ــ آن عالم فرهیخته ــ در پى اظهار دوستى و مودّت با این گروه بوده‌اند، یا حاج ملا على کنى خود را حامى ازلی‌ها مى ‏دانست و حاج ملا هادى سبزوارى برایشان شعر مى ‏سرود. [32] و این در حالى‏ است که شیخ انصارى، به روایت شاگردش، حاج میرزا نصراللَّه تراب دزفولى، در کتاب “لمعات‌البیان” حتى نسبت به سید کاظم رشتى احتیاط مى‏کرد و او را لایق در تصرّف مال امام(ع) نمى‏ دانست، [33] چه رسد به باب و صبح ازل! حاج ملا على کنى نیز فقیه متنفذ تهران در عصر ناصرالدین‌شاه بود که به گواه اسناد و مدارک موجود، از مخالفان سرسخت و پابرجاى باب به شمار می‌‌رفت و نوشته او در این زمینه را مى ‏توان در کتاب “عهد اعلى… ” (از منابع بهائى و نوشته ابوالقاسم افنان) دید. حاج ملا هادى سبزوارى نیز حکیم پارسا و نام‌آشناى شیعه در عهد ناصرى است که در زندگى‌نامه خودنوشت خویش، بخش مربوط به ایام تحصیل در اصفهان، پایه علمى شیخ احمد احسائى را نازل ‏شمرده و در منظومه حکمت خویش نیز، قسمت مربوط به بحث از اصالت وجود، ادعاى احسائى مبنى بر اصالت داشتن وجود و ماهیت (هر دو) را خرق اجماعى ناشى از راه نیافتن به کنه مطلب دانسته است. وقتى که شخصى چون احسائى در نظر حکیم سبزوارى چنین رتبتى داشته باشد، تکلیف امثال باب و ازل با آن مدعیات عجیب و غریب معلوم است! 

انشعاب در بابیت و بهائیت 

 

پس از اعدام على‌محمد باب، فرقه هوادار او، بر اثر ادعاى چند تن از پیروان او دچار انشعابات متعدد گردید: 1ــ میرزا اسدالله دیّان که کاتب صبح ازل بود؛ [34] 2ــ میرزا عبدالله متخلص به غوغا؛ 3ــ حسین میلانى مشهور به حسین‏جان؛ 4ــ کاشانى؛ 5ــ اصفهانى؛ 6ــ میرزا محمد نبیل. این شش نفر که جزء اولین پیروان این فرقه بودند ادعاى من یظهره اللهى و خلیفه اللهى کردند. [35] البته، این همه، غیر از یحیى صبح ازل بود که از نظر نویسندگان “هشت بهشت”، وصىّ واقعى باب به‌شمار می‌رفت (و چنان‌که گفتیم، بعداً با رقابت و مخالفت سخت برادر بزرگش روبه‌رو شد و این امر، به افتراق بابیه به ازلیان و بهائیان منجر گردید). 

به نوشته نویسندگان “هشت بهشت”: “در میان مدعیان مزبور، آن کس که در این آشفته‌بازار توانست کار خود را پیش برد میرزا حسینعلى معروف به “بهاءالله” بود که نحله بهائیت را بنیان گذارد. “[36] در “هشت بهشت” آمده است: “آقاجان کچل صابون‌فروش کاشانى که سامرى وقت بود طریقه مداهنه و چاپلوسى را پیش گرفت. میرزا حسینعلى بیچاره را به این طمع انداخت. آن گوساله نیز مخفیانه به تدارک پرداخت. “[37] نویسندگان “هشت بهشت” با این پیش‌پرده، به سراغ حسینعلى بهاء رفته و صابون‏فروش (مشاور بهاء) را “سامرى” امت و خود بهاء را نیز عِجل (گوساله) سامرى خطاب کرده‌اند. طبق گفته اینان: فعالیت بهائیت بر دو پایه اصلى استوار است: 1ــ دروغ و داستان‏سرایى؛ 2ــ قتل مخالفان خویش. [38] 

جالب این است که به گزارش “هشت بهشت”: بهائیت نیز بعد از مرگ بهاء (1309. ق)[39] دچار تشتت و تفرقه شد و افرادى از آن‌ها به خیالاتى افتادند که بعضاً برایشان هزینه ‏اى سنگین (= ترور) را دربرداشت: 1ــ میرزا زرندى موسوم به نبیل، “در این اثنا به خیال داعیه افتاد… پسران خدا خبردار شده دو نفر فرستادند آن لنگ بیچاره را خفه کردند. “[40] 2ــ “پهلوان کچل صابون‏پز… به حیفا رفت و در آنجا رأیت دعوى‏ برافراشت…. عباس افندى نیز در مقابل، کاغذى به خط میرزا حسین بها (پدرش) بیرون آورد که اى اعضاى من عبد حاضر مدت‌هاست کافر و مرتد شده… آنگاه به سیف قهر او را بزنید… ناچاراً… باز اظهار ندامت کرده عود به قراول خود نمود. “[41] 3ــ جعفر کفاش با سید اسماعیل صباغ با چند نفر دیگر در یزد این ادعا را دارند؛ [42] 4ــ حاج میرزا احمد مشرف‏زاده کرمانى نیز در بمبئى اوراق و الواح بسیار چاپ نموده است. [43] 

تعابیرى که در “هشت بهشت” نسبت به بهائیت آمده تعابیرى بسیار تند و گزنده است که نشان‌دهنده خشم بسیار نویسندگان آن نسبت به‌ دکان‌سازى رقیب، و رقیب دکان‌ساز، می‌باشد. نمونه‏ هایى از این تعابیر چنین است: و هر یک از اصحاب خود را عناوینى جدید بخشید. تابعین میرزا حسینعلى در بلاد ایران و روم [عثمانى‏] به اغواء و اضلال مردم مشغول شدند… و الواح خوش‌خط بى‏ معنى زحرف و به هر هوشیار نمود… و براى هر یک از این اوباش بى‏ حس و بى‏شعور که چون یربوع کور از هر شعاع و نورى بى‏ بهره و محروم بودند آن قدر تمجید و تبجیل، لفظاً و کتباً، گفت و نوشت که براى آن بیچارگان احمق هم امر مشتبه شد.. و عجب‌تر اینکه این اشخاص از رذالت فطرت و فساد اخلاق و کراهت صورت و سیرت، آن قدر جاهل و بى‏شعور و چشم ‏بسته مى‏باشند… آن قدر قشرى و احمق و چشم ‏بسته و مقلد هستند که گویا رایحه علم و تحقیق به مشامشان نرسیده است. [44] 

تصویر میرزا حسینعلى بهاء (پیشواى بهائیان) از نگاه نویسندگان “هشت بهشت”، و در واقع از دیدگاه ازلیان، چنین است: “میرزا هم جز اباطیل و اکاذیب و قصص بى‏اصل و دروغ چیزى به‌دست نداد. در کلمات این خدا این قدر ساخته‏ کارى و تصنّع و استراق‏[45] موجود است که هیچ ذهن سلیمى نمى ‏تواند تصور کند…. در وقت نزول آیات خودش با یک صداى کریهِ مُنکَرِ بسیار خنکى راه مى‏رود… و کچلک هم قلم اعلى را برداشته و روى کاغذ خط‌هاى لایقرء مى‏کشد…. “[46] در جاى دیگر نوشته‌اند: “شگفت ‏تر از همه‏ چیز اینکه آقا میرزا خدا [= حسینعلى بهاء] بعد از این همه ظلم‌هاى فاحش و نابکاری‌هاى بَیِّن و خیانت‌هاى آشکار و دزدی‌هاى برملا و سفک دماء[47] و قتل نفوس و غصب حقوق و نقض عهود، خود را حسین مظلوم… مى‏خواند”![48] 

ادعاى غریب حسینعلى بهاء: من خدای خدایانم! 

 

نویسندگان “هشت بهشت”، در عبارات فوق، از میرزا حسینعلى بهاء، به تعریض با تعابیرى چون “خدا” و “آقا میرزا خدا” یاد کرده ‏اند؛ تعابیرى که تعریض به ادعاى خدایى توسط بهاء دارد. از جمله ایرادهاى مهمى که مخالفان حسینعلى بهاء (از هر گروه و دسته) به وى گرفته ‏اند و چنان‌که مى‏بینیم در کتاب “هشت بهشت” نیز بازتاب آشکار دارد، ادعاى الوهیت از سوى بهاء است که منشأ آن هم بعضى از سخنان حسینعلى است که صراحتاً بوى ادعاى خدایى، بلکه خدا آفرینى، مى‏ دهد. به عنوان مثال می‌توان به این سخن که در زندان عکا نوشته است اشاره کرد: “انّه لا اله الا انا المسجون الفرید”[49] (نیست خدایى جز من زندانى یکتا)! نیز او در کتاب “مبین” نوشته است: “ینادى المنادى بین الارض و السماء السجن لله المقتدر العزیز الفرید“[50] (منادى بین زمین و آسمان ندا مى ‏کند که: زندان، ویژه خداى تواناى عزیز یکتاست). نیز: “قد افتخر هواء السجن بما صعد الیه نفس الله لو کنتم من العارفین“[51] (به تحقیق‏ افتخار مى ‏کند هواى زندان به سبب آنچه را که بالا رفت به سوى آن نَفَس خدا، اگر باشید شما از دانایان). نیز: “تفکّر فى الدنیا و شأن اهلها، انّ الذى خلق العالم لنفسه قد حبس فى اخرب الدیار بما اکتسبت ایدى الظالمین”[52] (در خصوص دنیا و حالات مردم آن‏ بیندیش، زیرا آن کس که جهان را براى خود خلق کرد، در خراب‌ترین مکان‌ها زندانى ستمگران است). نیز: “قل لایرى فى هیکلى الا هیکل الله و لا فى جمالى الا جماله و لا فى کینونتى الا کینونته و لا فى ذاتى الا ذاته و لا فى حرکتى الا حرکته و لا فى سکوتى الا سکوته و لا فى قلمى الا قلمه العزیز المحمود”[53] (بگو در هیکل و جمال و کینونیت و ذات و حرکت و سکون و قلم من، جز هیکل و جمال و کینونیت و ذات و حرکت و سکون و قلم خداوند دیده نمى ‏شود). و در لوح روز ولادتش ادعا ‏شده است که در چنین وقتى، خداى لم‏یلد و لم‏یولد به دنیا آمد: “فیه وُلِدَ من لم‏یلد و لم‏یولد”![54] و به مریدانش سفارش‏ کرده که از خداوند (یعنى بهاء)، به حرمت گیسوانى که بر چهره ‏اش افشان است درخواست حاجت کنند و بگویند: “اللهم انّى اسئلک بِشَعَراتِک التى یتحرّک على صفحات الوجه”![55] و بالاخره: خود را کسى دانسته که جهان را آفریده، ولى (البته آن قدر مظلوم است که) نمى‏ گذارند یکى از مریدانش را ببیند: “انّ الذى خلق العالم لنفسه منعوه أن ینظر الى أحدٍ من احبائه”![56] 

البته به محنت و ذلتش در زندان عکا و در چنگ مأموران سلطان عبدالمجید عثمانى ننگرید، که مقام این آخدا، یا میرزا خدا! به قدرى والا و بالاست که به قول خود او در قصیده “ورقائیه”: همه خدایان از اثر فرمان من خدا شدند و همه پروردگاران از حکم من پروردگار گشتند: 

کلّ الالوه من رشح أمرى تألّهت‏ 

و کل الرّبوب عن طفح حکمى تربت‏[57] بر بنیاد این ادعاهاى شگفت، فرزند و جانشین بهاء، عباس افندى، نیز تصریح کرده است که “مقام مظاهر قبل” یعنى پیامبران الهى و حضرت محمد(ص)، “نبوّت کبرى‏ بود و مقام حضرت اعلى”، یعنى على‌محمد باب، “الوهیت شهودى و مقام جمال اقدس” یعنی حسینعلی بهاء، “احدیّت ذات هویت وجودى… “![58] و “… این ظهور اعظم، نفس‏ ظهور الله است، نه به عنوان تجلّى و مَجلى‏… “![59] و با این کلام، راه را بر بهائیان (که براى‏ توجیه کلمات بهاء، به “مظهریت” و این گونه حرف‌ها متمسک مى‏شوند) یکسره مى‏بندد! 

میرزا آقاخان کرمانى و احمد روحى، این ادعاى غریب میرزا حسینعلى بهاء را آن‌قدر دور از عقل می‌شمارند که معتقدند جز افراد بی‌خرد، کسی این‌گونه ادعاها را از مدّعیان آن نمی‌پذیرد. لذا در “هشت بهشت” نوشته‌اند: “میرزاى مزبور، مردم را آن قدر… [کلمه‌ای توهین‌آمیز به معنای مطیع چشم و گوش بسته] دیده که به الوهیت هم قناعت نکرده، خود را خدا آفرین، بلکه بنده ‏اى از بندگان خود را، خدا آفرین مى‏ داند… خلاصه، غریب‌تر از این خدا، آن احمقانى هستند که این مزخرفات بى‏معنى را شنیده و تن‌درداده ‏اند. “[60] 

 

پی نوشت ها: 

[1]ــ سید سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، صص120ــ112 

[2]ــ محمدحسین حسینی جلالی، فهرس التراث، ج2، ص118 

[3]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ج1، ص123 

[4]ــ محمدحسین حسینی جلالی، همان، ج2، ص137، بخش: السیدکاظم بن قاسم الحسینی الرشتی الحائری. 

[5]ــ میرزا محمدتنکابنی، رک: قصص العلماء، ص58 

[6]ــ یوسف فضایی، شیخیگری و بابیگری و بهائیگری و…، صص38ــ35 

[7]ــ سعید زاهد زاهدانی، همان، صص100ــ99 

[8]ــ البته بعضی از مطالب مندرج در کتاب هشت بهشت، با بیان مطابقت ندارد که در پاورقی کتاب توضیح داده شده است. 

[9]ــ در رساله “سه مکتوب” می‌گوید: طایفه بابیه جماعتی‌اند که “طاقت کشیدن بار شریعت عربی… و کوله‌بارهای شیخ احمد احسایی را نیاورده، طناب را بریده و از زیر بار مذهب شیعه که واقعاً لایتحمّل است بیرون خزیده، ولی… زیر باز غُلُنبه‌های عرفان سیدباب رفته‌اند که غصنی است از همان دَوحه، و گرده‌ای است از همان نقشه. ” رک: فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص444 

[10]ــ کسروی نوشته است: میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی کرمانی “نخست در ایران همچون دیگران شیعی می‌بوده‌اند، سپس در… [اسلامبول] ازلی گردیده‌اند و دختران صبح ازل را به زنی گرفته‌اند. سپس به یکباره بی‌دین گردیده و آشکاره “طبیعی‌گری” نموده‌اند…. ” (احمد کسروی، همان، ص136) 

[11]ــ نسخه مورد مراجعه و استناد ما از این کتاب، نسخه چاپی آن است که مشخصاً کتابشناسی آن چنین است: چاپ سربی، بی‌نا، بی‌تا، موجود در کتابخانه مؤسسه آموزشی ــ پژوهشی امام‌خمینی قم. 

[12]ــ در مقدمه هشت بهشت (ص الف) آمده است: “آقا سیدجواد کربلایی که ا زحروف حیّ نقطه اول و مولد موطنش شیراز بوده است. ” 

[13]ــ هشت بهشت، ص29 

[14]ــ نقطه بیان، مقصود علی‌محمد باب است. 

[15]ــ مقصود، میرزا یحیی صبح ازل است. 

[16]ــ منظور حسین‌علی بهاء، بیان‌گذار نحله بهائیت است. 

[17]ــ منظور، چگونگی انزوای صبح ازل است. 

[18]ــ این عبارت، تلفیقی از آیات 38 و 59 سوره انعام و 12 سوره یس است. 

[19]ــ در تعریف شریعت بیان، به این مطلب اشاره می‌کنند (هشت بهشت، ص2). 

[20]ــ همان‌جا. 

[21]ــ هشت بهت، ص23؛ البته پیروان باب در بَدَشت (از توابع شاهرود) دین اسلام را منسوخ اعلام کرده‌اند. رک: سعید زاهد زاهدانی، همان، صص100ــ99 

[22]ــ هشت بهشت، ص27 

[23]ــ همان، ص3 

[24]ــ همان، ص13 

[25]ــ همان، ص19 

[26]ــ همان، ص37 

[27]ــ همان‌جا. 

[28]ــ همان، ص232 

[29]ــ همان، ص250ــ244 

[30]ــ همان، ص263ــ262؛ یعنی هرکس می‌تواند مهدی باشد و دلیلی نیست بگوییم فقط یک نفر بخصوص (نظیر حجه‌بن الحسن العسکری “عج”) هم قائم و هم مهدی است. 

[31]ــ همان، ص232 

[32]ــ همان، ص284 

[33]ــ رک: زندگانی و شخصیت شیخ انصاری قدّس سرّه، مرتضی انصاری، تهران، حسینعلی نوبان، چ3، 1369، ص110ــ109 

[34]ــ دیّان به دست عوامل حسینعلی بهاء ترور شد. 

[35]ــ هشت بهشت، ص303؛ من یُظهره‌الله کسی است که قرار بوده است خداوند او را پس از باب، ظاهر سازد و باب به کرات در آثار خود، از وی سخن گفته است. 

[36]ــ همان‌جا. 

[37]ــ همان، ص304 

[38]ــ هشت بهشت، ص308، یکی از موارد آن است. 

[39]ــ همان، ص309 

[40]ــ همان، ص310 

[41]ــ همان، ص311 

[42]ــ همان، ص320 

[43]ــ همان‌جا. 

[44]ــ همان، ص309 

[45]ــ صورت‌سازی و دزدی از این و آن. 

[46]ــ هشت بهشت، ص314 

[47]ــ ریختن خون‌ها. 

[48]ــ همان، ص309 

[49]ــ حسینعلی بها، مبین، 1308. ق، ص286 

[50]ــ همان، ص308 

[51]ــ همان‌جا. 

[52]ــ همان‌جا. 

[53]ــ همان، ص21 

[54]ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، تهران، موسسه ملی مطبوعات امری، ج2، ص344؛ همچنین رک: عبدالحمید اشراق خاوری، “رساله ایام تسعه”، تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 121 بدیع، ص50 

[55]ــ ادعیه حضرت محبوب، مصر، 1339. ق، چاپ دوم، مؤسسه ملى مطبوعات امرى، ص 123، با توجه به بیان “فیضى” در کتاب: “بهاءالله”، ص 240، مبنى بر “افشان بودن گیسوان و محاسن میرزاحسینعلى”، توجیه و پاسخ سید مهدى گلپایگانى، مبلغ بهایى هم‌دوره عباس افندى، مندرج در کتاب: “مصابیح هدایت”، ج 3، صص 27ــ26 را به یاد مى‏آوریم: “آخوندها اعتراض مى‏کنند درباره اللهم انى اسئلک بشعراتک…، سید مهدى مى‏گوید: خدایى که دست دارد و چشم دارد، مگر نباید مو داشته باشد و شما مى‏دانید اگر خدا با داشتن سایر اعضا سرش بى‌مو باشد البته کچل خواهد بود و ما بهائیان به خداى کچل اعتقاد نداریم”؟… این کتاب، توسط لجنه ملى نشریات امرى، 1328. ش، در 647 صفحه 20 سطرى چاپ و منتشر شده است. 

[56]ــ همان، ص233 

[57]ــ رک: عبدالبهاء”>عباس افندی، مکاتیب، مطبعه کردستان العلمیه، به اهتمام فرج‌الله زکی‌الکردی، مصر، 1330. ق، ج2، ص254؛ برای کل قصیده نیز رک: آثار قلم اعلی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 121 بدیع، بخش 3، صص215ــ196 

[58]ــ نصرالله رستگار، تاریخ صدرالصدور، ص207 

[59]ــ همان، ص26 

[60]ــ هشت بهشت، ص215؛ برای بازتاب ایرادات ازلیان بر ادعای خدایی حسینعلی بهاء در آثار خود بهاء، همچنین رک: حسینعلی بهاء، بدیع، چاپ 1286. ق 

 

 

نویسنده:حمید رضا روحانی

منبع:ماهنامه زمانه شماره 61 

ensheabatnull

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

سه + بیست =