آسیب شناسی کتب تاریخی بهائیت و انتسابهای نادرست
ماه نامه ی «گوهر»، سال چهارم، شماره ی 7، مهر ماه 1355، شماره ی مسلسل 43: 562-556.
این که خواسته اند از عدد «هفت سال هزار نفر برای او جان داده اند» استفاده ی سال تحریر تاریخ را بکنند و عدم اشاره به حادثه ی تیراندازی به ناصرالدّین شاه و قتل چند نفر را دلیل تقدّم سال تألیف شمارند (چه آن واقعه به نظر ایشان به مراتب از سایر وقایع مهم تر بوده)، باید در نظر داشته باشند که این تاریخ مربوط به ظهور باب بوده نه تاریخ بابیّه و حوادث مربوط به قیام باب تا قتل او در این تاریخ آغاز و انجام میپذیرد و بعد از آن فی الواقع کتاب خاتمه یافته و حوادث مربوط به ظهور ذبیح و ظهور سیّد هندی پس از مرگ باب در محیط 1267ق، گویی در محیط 1270ق بغداد ترتیب و تحریر یافته که در آن موقع ازل و بهاء صدر نشین مسند ریاست بابیّه شده بودند و میدان از وجود مزاحم، عظیم ترشیزی* که خود را مطاع همگان و همه را محکوم به امر خود میدانست، تهی شده بود؛ چنان که هنگام ذکر نام حاجی میرزاجانی در کتاب، مانند شخص غایب محترمی که به دعوای سیّد بصیر هندی تسلیم شده، شبهه ی این که او کتاب را تدوین کرده باشد ضعیف میسازد.
توجّه به برخی نکته ها که در این کتاب راجع به اصفهان یا ارض صاد به نظر میرسد، احساس و علاقه ی مؤلّف را به اصفهان تقویت میکند. در صفحه ی 13 از نسخه ی چاپی که اشاره به ملاقات خود با محمدحسین اردستانی میکند، از سیاق عبارت میتوان دریافت که این اتّفاق در اصفهان روی داده باشد.
(از صفحه ی 115 تا 119) از سرگذشت ورود و اقامت و دید و بازدید باب در اصفهان طوری سخن میگوید که سطح و حجم مطالب مربوط بدین قسمت را حتّی از سرگذشت شیراز هم افزون تر عرضه میدارد.
در صفحه ی 120 که از فوت معتمدالدّوله سخن در میان می آورد، می افزاید که «آن جناب (باب) نوزده روز قبل از فوت آن مرحوم (معتمد) خبر او را برای دو نفر از اصحاب نوشتند. یکی از آن دو نفر جناب آقا سیّد یحیی بود و ایشان در یزد تشریف داشتند. حضرت امر فرمودند به تهران تشریف فرما بشوید و حقیر در آن سفر درک فیض ایشان را کردم و هنگامی که عالَم را برف گرفته و هوا چندان سرد بود که از حد وصف بیرون، چنان سروری در آن جناب دیدم که… .» با مقایسه ی آب و هوای یزد و اصفهان و کاشان که بر سر یکی از دو راه یزد به تهران قرار داشتند، اصفهان با چنین وضع طبیعی مناسب تر از یزد و کاشان به نظر میرسد و این دیدار بایستی در اصفهان روی داده باشد. اما پیش گویی خبر مرگ معتمد که باب به دو نفر از اصحابش نوشته بود، در صورتی که یکی از ایشان سیّد یحیی دارابی باشد، سکوت از ذکر نام دومی، آیا ضمیر را به کسی بر نمیگرداند که در اصفهان بر چنین حادثهای وقوف یافته و در تاریخ خود نقل کرده است؟
ارتباط قضایایی از حوادث کتاب به اصفهان بنا به گفته ی آقای خزان، لازمه ی اصفهانی بودن مؤلّف آن نیست؛ ولی وقتی میخوانیم و مینگریم که حاجی میرزا جانی از کاشان به تهران آمد و در [حرم]حضرت عبدالعظیم متوقّف شد و بنا به نوشته ی میرزا ابوالفضل، تاریخ را در آن قریه نوشت، دیگر زمینه ای برای ربط دادن حوادث زندگانی او با اصفهان خالی نمیماند و آن وقت که در 1267ق به فتنه ی بصیر دچار و در کاشان به حمایت و ترویج سیّد بصیر میپرداخت و مؤلّف کتاب از تأثیر فتنه در ارض صاد (اصفهان) به خصوص، سخن در میان میآورد و به شش ماه بقای فتنه و رفع آن بعداً اشاره میکند.
در آن جا که از فرار چند تن از اتباع سیّد یحیی از فارس سخن میگوید (در صفحه ی 229 چاپی) مانند شاهد عینی محلّی مینویسد که: «در حوالی اصفهان دستگیر شده و به شیراز بردند.» وقتی ما از تأییدِ نسبتِ این کتاب به حاجی میرزا جانی عجز آوریم و مؤلّف آن را به طور مسلّم نشناسیم و در صدد بر آییم از قرائن موجود در اَثنای مطالب کتاب برای تشخیص مؤلّف استفاده کنیم، مؤلّف در بادی امر کسی به نظر میرسد که با اصفهان، ارتباط خاصّی داشته و هنگام اقامت باب در آن شهر با دستگاه معتمد بی ارتباط نبوده و قاعدتاً بایستی او از اهل آن ولایت باشد.
مؤلّف در صفحه ی 111 نسخه ی چاپی مینویسد:
«شخص امینی از سلسله ی تجّار که معروف به حسن فطرت بود و به فطانت و هوشیاری مشهور، از اهل ولایت این حقیر بوده و حکایت کرد… بعد از آن در مدینه به خدمتش مشرّف شدم و شناختم و همان شخص خواب ها دیده و مصدق گردید.»
در تعریف و توصیفی که این شخص از اهل ولایت خود کرده، اغراق و مبالغه ای وجود ندارد که بتواند او را از تطبیق با مؤلّف کتاب دور کند و در این جا موردی برای ذکر آغاز پیوستگی خود بدین فرقه یافته و به اجمال بیان کرده است. در حاشیه ی نسخه ی اصلی در همین موضع از کتاب به خطّ دیگری، ولی در روزگار قبل از انتقالِ نسخه به پاریس، که بر تاریخ انتقال بابیان از بغداد به ادرنه مقدّم بوده، کسی این هم ولایتی مؤلّف را معرفی کرده و نوشته است:
«آن شخص جناب حاجی محمّدرضا ولد حاجی رحیم مشهور به مخملباف بوده که به تجارت مشغول بود. از زمان تصدیق الی مدت دوازده سال (1272) حیات داشته، صدمات بسیار بر ایشان رسیده؛ مکرّر در حبس افتاده و خلاصی یافته تا در سنهی 1274 هجری وفات یافته.»
این قسمت در پاورقی صفحه ی 112 از نسخه ی چاپ براون، مندرج است.
یادداشتی که در حاشیه ی این ورق اصل کتاب ثبت شده، به طور مسلّم تاریخ تحریرش بر تاریخ نامه ی ازل به براون که در 1310 نوشته شده بیش از سی سال و بر تاریخ نامه عباس افندی به میرزا حسین طالقانی که در 1332نوشته شده، شصت سال تقدم زمانی دارد و گویی این محمّدرضا ولد حاجی رحیم همان محمّدرضا اصفهانی باشد که دیدار بهاء با سیّد اسماعیل زوارهای در بغداد در خانه ی او صورت گرفت و عبدالبهاء به اعتبار ارتباط نام محمد رضا با نام سیّد اسماعیل زوارهای او را پسر حاج اسماعیل ذبیح کاشانی پنداشته و به وجود اوراقی از کتاب حاجی میرزا جانی در بغداد پیش او اشاره کرده و هم چنین میرزا یحیی هم به عنوان مبهم حاج محمدرضا نامی تاجر اصفهانی اراده ی تحریر تاریخی را به او نسبت داده است.
بنابر این، قرائن موجود در اصل نسخه ما را به اصفهانی بودن مؤلّف کتاب پیش از کاشانی بودن او دلالت میکند و وجود نام محمّدرضا در حاشیه ی نسخه ی اصل، کفه ی انتساب کتاب را بدو در مقایسه با حاجی (میرزاجانی) مرفوع کاشانی یا جناب نقطهی کافی سنگین تر میسازد و مساعی آقای خزان برای رد انتساب کتاب تاریخ قدیم به مؤلّف اصفهانی بر اساسی تکیه ندارد.
اصرار خزان در رساله ی زیراکس شده بر این که عبدالبهاء(عباس افندی) هنگام گرد آمدن بابیان در بغداد بیش از ده سال نداشته و از حیث سال و تجربه هنوز در خور حفظ وقایع نبوده است، با آن چه در گزارش میرزا بزرگ قزوینی ژنرال کنسول ایران که صورت آن در مجله ی وحید انتشار یافت، درباره ی او نوشته شده سازش ندارد؛ چه، [رسیدن] نماینده ی سیاسی ایران در بغداد به حضور پسر میرزا حسین علی، همراه میرزا موسی برادر او برای مذاکره با وی درباره ی بابیان و اشاره به هوشیاری و زرنگی پسر، چنین میرساند که عبّاس در آن موقع قابل حفظ وقایع برای نقل در روزگار پیری بوده است. همان طور که او در نامه ی خود به میرزا حسن ادیب طالقانی، موضوع وجود اوراقی از حاجی میرزاجانی را در پیش محمّدرضای بابی مقیم بغداد به یاد آورده و آن ها را مسودّه یادداشتهای تاریخ مزبور می پنداشته است.
بنابر این، اعتراض بر غفلت عباس افندی هم چون عمویش ازل از وجود تاریخ قدیم هنگام انتشارش در 1910 به جا بوده و ملاحظه ی آقای خزان درباره ی عدم کفایت عبدالبهاء برای ضبط وقایع بی مورد است.
آقای خزان در نسخه ی زیراکس شده از نقد خود میگوید: «در سراسر کتاب ادنی قرینه ای بر این که در بغداد تألیف شده باشد وجود ندارد»، در صورتی که اگر به محتویات صفحه ی 238 تا 244 مربوط به ترجمه حال ازل و صفحات 252 تا 261 که مشتمل بر داستان ظهور ذبیح قنّاد و قیام بصیر هندی است با دقت نظر مینگریستند و اوضاع و احوالی را که این حوادث در زیر تأثیر آن ها انشا شده از نظر تحلیل و تجزیه میگذراندند، قبول این که صفحات مزبور در کاشان یا اصفهان و حضرت عبدالعظیم در دوره ی مرجعیت تامّه و ریاست مطلقه ی شیخ علی عظیم، قلم بند شده باشد با محظوراتی مواجه میگردید که با مطاعیت مطلق عظیم سازش پیدا نمیکرد. در صورتی که میرزا حسین علی بهاء و میرزا یحیی ازل از حیث موقعیت مذهبی و میزان دخالت و نفوذ در قضایای امری در مندرجات این کتاب وضعی متناسب با دوران اقامت بغداد ایشان دارند که پس از کشته شدن عظیم و از میان برداشته شدن شخصیت مرتبه ی اوّل بابیه، در موقع اجتماع بقیه ی بابیان در بغداد موقعیت ممتازی یافته بودند.
این حادثه که در صفحه ی 257 کتاب چاپی دیدار بصیر هندی از بهاء را وصف میکند: «بعد از آن روانه به ارض اقدس (تهران) گردیده و جهت قرب به جوار حضرت وحید (میرزا یحیی) و درک شرفیابی فیض حضور باهر النور حضرت بهاءالامکان را کرد. من بعد از آن که وارد شدند، حضرت بهاء از جهت امتحان ایشان بنای قهر و ناز را گذارده و باب التفات ظاهری را بر روی ایشان بسته و مطلقاً راه نمیدادند. چون که جناب بهاء دیدند که در طریقه ی محبّت صادق است و شیوه ی وفا را مرعی میدارند، لهذا نقاب از چهره ی اشفاق برداشته و طلعت مرحمت را ظاهر کرده، تجلیات ربوبیت آن بهاءالرضوان در هیکل عبودیت ایشان متجلی گردیده خلاصه آن که جناب بصیر ادعای رجعت حسینی کرده و عریضه ای به خدمت حضرت ازل و جناب بهاء در باب ظهورات خود عارض شده… .»
با سنجش اوضاع و احوال بابیه در 1267 که جناب عظیم مرکز توجه موافق و مخالف و مورد تعقیب شدید مأمورین امیرکبیر قرار گرفته و در کنار وجود او هنوز صاحب ادعا و مقامی شناخته نشده بود و میرزا حسین علی درصدد زیارت عتبات برای سنجش سیّد قلاوی و بعد از بصیر بود و میرزا یحیی هم در خفیه به سر میبرد و قرةالعین به جناب عظیم چنین عریضه عرض میکرد (روبروی صفحه ی 140 نسخه ی چاپی):
«اݘیّها الاݘحب الاݘعظم من التوصیف… اݙن اݙسمه العظیم کان هیکلاً طلسمیاً و قد کان من اݘحرف وجهه الحق…»
و به توقیع سفارش باب در حق عظیم اشاره میکند که:
«واصطفیناه للقیام مقام الحق الارفع الاعلی علیاً و هو اعظم من یعظم اهل الانشاء کلیاً و اعلی من بهاء اهل النباء جمیعاً.»
و در آن نامه به عظیم خطاب میکند:
«انت انت اهل الحق القائم بامر الحق».
چگونه در چنین محیطی چنان وضعی که بیشتر به سال 1270 بغداد و دیدار سیّد اسماعیل زواره با بهاء در خانه محمّدرضا شباهت دارد، زمینه ظهور مییافت؟
انتساب تاریخ قدیم بابیه به حاجی میرزا جانی، نخستین بار به وسیله ی میرزا ابوالفضل گلپایگانی صورت گرفته که آن را به میرزاحسین منشی مانکجی بدین اسم و رسم معرفی کرد. در متن تاریخ جدید که پیش از سال 1295 از روی تاریخ قدیم انسلاخ و اکتتاب یافته، بارها بدین اسم تصریح شده است.
براون این نام را از روی تاریخ جدیدی که نسخه ی خطی آن را در سال 1305 در شیراز به دست آورده بود و در سال 1310 چاپ ترجمه ی انگلیسی آن را به اتمام رسانید، برای اولین بار دید و همواره طالب مشاهده ی اصل آن بود؛ تا آن که به نسخه ای از تاریخ بابیه که در کتاب خانه ی ملی پاریس وجود داشت، دست یافت و از روی شباهت حوادث و احیاناً وجود عین عبارات یکی در دیگری، آن را همان تاریخ منظور خود شمرد و در تعلیقات خود به مقابله ی آن با تاریخ جدید پرداخت.
بدیهی است این پیش درآمد، سال ها مقدم بر مأموریت نیکولا در تبریز و تألیف کتاب زندگانی باب از طرف او در 1323 قمری، یعنی پانزده سال پس از چاپ ترجمه ی انگلیسی تاریخ جدید و معرفی نسخه ی تاریخ قدیم کتاب خانه ی ملی پاریس بوده است . پس میرزا ابوالفضل پیش از براون و براون پیش از نیکولا به این کتاب نام کتاب حاجی میرزا جانی داده بودند و ملاحظه ی خزان در این باره هم دور از صواب است.
وقتی مقاله ی مجله ی یغما (شماره ی سال هفدهم) راجع به تاریخ حاجی میرزا جانی و تلخیص آن برای استحضار جناب سیّد محمّدعلی جمال زاده نوشته میشد، هنوز به عکس اصل نسخه های پاریس از تاریخ قدیم و نسخه ی نطنز و نسخه ی ناقص کرمان (مجموعه ی روحی کرمانی) از تاریخ قدیم دست نیافته بودم و در صورت، مقدمه یا رساله ی نقطةالکاف را در پایان نسخهای از بیان که به دستور گوبینو در دوره ی دوم مسافرت او به ایران نوشته شده با تبصره ی حاشیه ی آن ندیده بودم و هم چنین به مطالعه تحریر نبیل قائنی از تاریخ جدید به خط دستش در 1299 و 1300ق و هم چنین نسخه ی اصلی تاریخ جدید به خط میرزا حسین تهرانی برای مانکجی که در بمبئی موجود است، موفق نشده بودم و به ملاحظه ی عکس نسخه ی تاریخ جدید، اساس ترجمه ی براون و چند نسخهای که در مجموعه ی شادروان علی روحی وجود داشت، نرسیده بودم. در این صورت به اتکای تلخیص کوتاه منسوب به نبیل قائنی که در دست بود و شهادت صبحی و آواره از مبلغان برگشته از بهائی گری درباره ی تاریخ نبیل زرندی، که بعد هم نوشته ی صبحی در پیام پدر و آواره در کواکب الدریه گفته های آنان را تأیید نمیکند، استنباطی نارسا درباره ی تخلیص و تحریر تاریخ جدید از قدیم شد که پس از مراجعه بدین مدارک نویافته و نو دیده خط«نه» بر آن ها کشیده و دریافتم که:
خوی تبلیغ در کسی چو نشست
تا نمیرد نمیرود از دست
بنابر این، تجدید ذکر مقاله ی یغما که خط بطلان در مقاله ی دیگری بر آن کشیده شده بود، در مقاله ی خزان کار بیهودهای بوده و تأثیری در کیفیت موضوع بحث ما نمیبخشد.
در پایان سخن باید نظر خزان را درباره ی سوءاستعمال کلمه ی توقیع درباره ی مکتوب ازل و عدم تجدید نظر در تاریخ قدیم هنگام اقامت بابیان در ادرنه در فاصله ی 1280 تا 1285بپذیرم. ولی این دو نکته به اساس دو موضوع که سلب نسبت تاریخ قدیم به جناب نقطه ی کافی یا حاجی میرزا جانی کاشانی باشد و هم چنین توجه دسته ای از بابیان در ادرنه به جلب رضایت دربار قاجار در اختیار خط مشی سیاسی دو گانه ای برای معامله با داخلی یا خارجی به هیچ وجه آسیبی نمیرساند.
چنان که اشاره شد میرزا ابوالفضل و همکار او میرزا حسین منشی مانکجی در انتساب تاریخ قدیم بابیه به حاجی میرزا جانی بر براون و قزوینی و نیکولا مقدم بوده اند.
ولی تسمیه ی کتاب مزبور و نقطةالکاف، استنباط شخص براون از قسمت مقدمه ی این کتاب، در نسخه ی موجود کتاب ملی پاریس بوده است؛ زیرا مؤلّف آن مقدمه، که خود را صاحب اسم و رسمی نمیدیده برای رساله ای که در باب اصل دین از توحید و غیره و نه تاریخ پرداخته، نام نقطةالکاف را برگزیده است؛ بدین عبارت (صفحه ی5 نسخه ی چاپی):
«چون که در ابتدای این کتاب ذکر مقام نقطه بسیار گردید و اصل نوشتن این رساله در باب توحید و ذکر مبدأ و معاد که اصل دین میباشد، نوشته میشود، نام این کتاب را نقطةالکاف نمودم؛ به دو جهت: یکی آن که خود را صاحب اسم و رسمی نمیدانم تا ذکر خود را بنمایم، زیرا که ذکر خود را در بی ذکری میشمارم؛ دوم آن که مسطور گردید (در صفحه ی4) که نقطه را پنج مقام میباشد و آن مقام ها (5) و ها (5) چهار مرتبه که ترقی کرد کاف (ک= 20) میشود و کاف چهار نقطه است: کاف حرف اوّل کن میباشد و کاف دوم یکون و غیب و شهادت کاف (2×20) میم است (40) که ذکر (میم) مشیت میشود که اوّل امکان به مشیت شیئیت به هم رسانیده و لهذا اسم نقطةالکاف حقیقت دارد و لهذا در صدر کاف اوّل نقطه گذارده ام.»
(نقطةالکاف) …
و بعد ذکر توحید و نبوت و ولایت و شیعیان در خطبه شده است و انشاءالله تبارک و تعالی تفصیل خطبه را ذکر خواهیم کرد؛ در یک مقدمه و چهار باب مذکور میشود.
که در این قسمت موجود از رساله، پیش از مقدمه و باب اول از چهار باب عنوان نشده و قرینه مینماید که این رساله تألیف نقطه ی کافی یا حاجی کاشانی اصولا تنظیم و ترتیب نهایی نیافته و تکمیل نشده، به دست کسی افتاده که آن را در دیباچه ی تاریخ قدیم بابیه ثبت و ضبط کرده است. چه بسا همان اوراقی که به خط حاجی میرزا جانی در پیش محمّدرضا تاجر اصفهانی در بغداد وجود داشته و عبدالبهاء بدان در نامه خود به ادیب طالقانی ایادی اشاره کرده است، اوراق پراکنده ی همین رساله بوده که محمّدرضا برای حفظ و ضبط، آن ها را در آغاز تاریخ قدیم ثبت کرده تا از پراکندگی و نابودی در امان بماند.
همان طور که دیگری هم صورتی از آن را در پایان نسخه ای از بابیان برای وزیر مختار فرانسه نوشته تا بماند و همین نقل، دقت دیگری را بر انگیخته تا در حاشیه ی نسخه ی مذکور اعلام کند که این رساله از متن بیان جداست. اما محمد رضا این احتیاط را نکرده و در نسخه ای که امروز در کتاب خانه ی ملی پاریس محفوظ مانده، مقدّمه ی تاریخ قدیم را تشکیل میدهد.
پروفسور براون با وجود درک اختلاف زمان نگارش رساله ی 1270 با 1267 تألیف متن کتاب تاریخ، بدون توجه به سایر موارد معهود قابل ملاحظه، هر دو را یک اثر و از یک مؤلّف پنداشته و در نتیجه نام «نقطةالکاف» رساله ی کلامی را به تاریخ منضم به رساله ی مقدّمه، بخشیده و هر دو را به جای یک اثر پذیرفته و به تقلید گلپایگانی و میرزا حسین منشی مانکجی به حاج میرزا جانی کاشانی صاحب رساله ی مقدّمه نسبت داده است. این تخلیط از راه چاپ و انتشار تاریخ تعمیم مزبور بدان درجه یافته که اینک قبول چنین حقیقتی حتی برای استاد کرسی تاریخ دانشگاه هم قابل قبول نیست.