انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی افندی

0 1,060

درباره‏ ی بهائیان و بهائیگری تاکنون کتب و رسالات بی شماری نگاشته شده است، گذشته از کتب به اصطلاح « بنیانی » که پایه‏ ی اعتقادات پیروان بر آنها نهاده شده است، یعنی آثار مربوط به سردستگان بابی، بهائی، ازلی و فرق و گروه های دیگری که همه از بابیگری منشعب شده ‏اند ” 1 “، کتابها و رسالات دیگری نیز در رد بهائیت به رشته‏ ی تحریر درآمده، که کتاب معروف « بهائیگری » نوشته‏ ی « احمد کسروی » یکی از آنها است. 

این کتاب با وجود قلت صفحات از نظر منطق و مطلب بر همه کتب قطور دیگری که در این زمینه نوشته شده برتری دارد. 

 

در اینجا، ما را سر آن نیست که به بحث درباره ‏ی بهائیگری، شرح کامل تاریخچه و یا « تأیید » و « رد » معتقدات بهائیان بپردازیم، زیرا این کار – چنان که اشاره شد – بکرات انجام گرفته و ما علاقه‏ مندان صاحب نظر را به کتب و آثاری که در این باره نوشته شده است و فهرست آنها به تفصیل خواهد آمد، حوالت می‏دهیم. اما انگیزه ‏ی اصلی در نگارش این رساله، « انشعاب » و « گروه بندی هائی » است که در سالهای اخیر، این فرقه را به دستجات مختلف – و اغلب متخاصم – تقسیم کرده است، تا آنجا که پژوهنده را در همان آغاز کار دچار سردرگمی و آشفته ذهنی می‏سازد. 

این نکته از آن جهت نیز شایان اهمیت است، که گویی « انشعاب » و « دسته بندی » از آغاز جزئی تفکیک ناپذیر، از بهائیت و بهائیگری بوده است، کما اینکه هنوز سیزده سال از مرگ میرزا علی محمد شیرازی نمی‏ گذشت که اولین انشعاب با پیدایش فرقه‏ های « بهائی » و « ازلی » در این جمع آغاز شد، و گروهی را که تا دیروز با اتحادی شگفت‏ آور در برابر قوای دولتی و همه جامعه می ‏ایستاد و گروه گروه کشته می‏داد، به دو دسته‏ی کینه ‏توز و دشمن مبدل ساخت که همه ‏ی نیروی خود را صرف انهدام یکدیگر می‏کردند و گاه با خوراندن سم و یا سوء قصدهای گوناگون، یکدیگر را از میان برمی‏داشتند. 

« انشعاب » در بابیگری و بهائیگری، خود یکی از سلاحهای کوبنده ‏ای است که در دست مخالفان این گروه قرار دارد. اینان سئوال می‏کنند: « اگر میرزا علی محمد باب فرستاده ‏ی خدا می‏بود و می‏خواست آیینی تازه برای رستگاری آدمیان آورد، چگونه بود که ده سال و اندی بعد کسی دیگر با آیینی دیگر آمد، که ناقض او و اعتقادات نخستین بود…؟ » ” 1 “. 

کسروی که شش ایراد بزرگ بر بهائیگری وارد آورده است مخصوصا روی همین زمینه تکیه کرده می‏نویسد: 

« پنجم: چنانکه گفتیم: باب که در نوشته ‏های خود یاد من یظهره الله کرده، از گفته ‏هایش چنین پیداست که پیدایش او در آینده‏ ی دوری خواستی بود. باب که با رنج و گزند بسیار، دینی بنیاد نهاده و شریعتی گزارده بود، امید می‏داشته که سالها دین او برپا و شریعتش روان خواهد بود و پادشاهان از میان پیروان او خواهند برخاست، ولی دیده شد که همان که باب کشته گردید، کسانی به دعوی « من یظهره اللهی » برخاستند و سرانجام میرزا حسینعلی برخاسته به همان دعوی بنیاد بهائیگری گذاشت و دین و آیین باب را به یک بار از میان برد. 

اکنون جای پرسش است که در یک زمان به دو دین و دو شریعت چه نیاز می‏بود؟! اگر سید باب از سوی خدا می‏بود و آن شریعت را با دستور خدا گزارده، چرا بایستی چند سال نگذشته و هنوز روان نشده، نابود گردانیده شود؟!… چرا بایستی دینی و شریعتی از نو بنیاد یابد؟!… این یکی از ایرادهای بزرگی است که به بهائیان توان گرفت. 

در این باره راستی همانست که ما در بخش تاریخچه نوشته ‏ایم… یک شیخ احمد احسائی پیدا شده و به آن (منظور دیگری است) رنگ دیگری داده و چنین گفته: 

آن امام ناپیدا به جهان هورقلیا رفته، ولی گوهر او هست…سپس سید کاظم رشتی به جای او نشسته و دنباله‏ ی سخن او را گرفته، چنین گفته: « پیدایش آن امام بسیار نزدیکست »، و به گفته‏ ی عامیان این سخن را به سر نگزارده و به همه جا دمیده، یک سید علی محمد جوان هوشمندی از این سخنان به تکان آمده و به آرزوی امام زمانی افتاده، و اینست تا در شیراز آواز برآورده، شاگردان سید کاظم که گوشها تیز کرده، پی آوازی می‏گردیده ‏اند، آن را شنیده به سرش گرد آمده‏ اند. از آنسو مردم که هزار سال شبانه روزان چشم به راه امام زمان دوخته بودند، از شنیدن این داستان به تکان آمده ‏اند، ولی دولت فرصت نداده تا دانسته شود سید علی محمد چگونه کسی است که سخنانش چیست و او را گاهی در شیراز و اسپهان و گاهی در آذربایجان از مردم دور داشته. این کار دولت به تکان مردم افزوده و پیروان باب کوشش بیشتر گردانیده ‏اند. و به امید فیروزی هایی که در حدیثها به یاران او نوید داده شده بود، به دسته‏ بندی پرداخته با دولت جنگ کرده ‏اند. در میانه خونها ریخته شده و دشمنی سختی پدید آمده و بابیان پس از چند سال جانفشانی زبون دولت گردیده، پس از کشته شدن سید علی محمد و دیگر پیروانشان بازمانده، گریخته و از ایران بیرون رفته در بغداد گرد آمده ‏اند. گروهی بی‏سر و بی‏سامان که از مسلمانی بیرون آمده و در بابیگری راه روشنی در پیش رو نمی‏دیده ‏اند، با یکدیگر به کشاکش پرداخته، خونها می‏ریخته‏ اند، با مسلمانان همیشه پیکار می‏داشته ‏اند. از این سو در ایران دولت یا مردم به هر که گمان بابی بودن می‏برده ‏اند، آسوده نگزارده، چه بسا می‏کشته‏ اند. میرزا یحیی ازل که جانشین باب و پناهگاه بابیان می‏بوده، کاری از دستش بر نی آمده، چاره ‏ای به این نابسامانی ها نمی ‏توانسته. نوشته‏ هایی نیز که از باب مانده بود گرهی از کار نمی‏گشود. 

در چنین هنگام آشفتگی بابیان، میرزا حسینعلی که خود یکی از سران آنها شمرده می‏شد، بهتر دانسته که آوازی برآورد و به نام « من یظهره الله » که راهش باز می‏بود، به کار پردازد، که هم دستگاهی برای خود و خاندانش در چیند و هم سامانی به کارهای بابیان دهد، و از دشمنی که میان آنان و ایرانیان پدید آمده بود، بکاهد و فشار و سختی را کمتر گرداند. به همین آهنگ به کار پرداخته و بیش از همه به نابود گردانیدن نوشته ‏های باب که مایه ‏ی رسوایی می‏بود کوشیده. نیز آتش کینه را در دلهای بابیان فرونشانده و با دولت و توده ‏ی ایران در آشتی کوبیده… آیا راست است که باب مهدی می‏بوده و آن دین و شریعت را با دستور خدا گزارده…؟ اگر راست است، پس چه شده ده و اند سال نگذشته بهاء که به گفته‏ ی خود، خدای کوچکی می‏بوده برخاسته و دین و شریعت دیگری بنیاد نهاده…؟ چه شده که دین و شریعت باب را از میان برده..؟ 

شما اگر از بهائیان بپرسید: « شوند آنکه برانگیختگان یکی پس از دیگری آمده چیست؟ یک پیغمبری که برخاسته چرا باید دیگری نیز برخیزد…؟ » پاسخ خواهند داد: « چون هر زمان مقتضای دیگری دارد، باید در هر زمان یکی از « مظاهر امرالله » برخیزد و شریعتی مطابق مقتضیات بگزارد » می‏گوییم: « بسیار نیک، این سخنان را درست نادرست پذیرفتیم. ولی در سیزده سال که از کشته شدن باب تا برخاستن بهاء گذشته آیا درخواست های زمان دیگر شده…؟ آیا شریعت باب هنوز تا پایان گزارده نشده، بیان فارسی (که کتاب شریعت باب است) نا انجام مانده و بیرون نیامده کهن گردیده…؟ آیا چنین سخنی را توان پذیرفت…؟ 

بهاء دو سال بزرگتر از باب می‏بوده، اگر خدا خواسته بوده که این برخیزد و دین بنیاد گزارد، چه نیازی به سید باب و برخاستن او می‏بود، چرا از نخست خود این برانگیخته نشده…؟ 

بهائیان در برابر این ایراد درمانده به پاسخهایی برمی‏خیزند که اگر نگفتندی بهتر بودی. مثلا چون درمی‏مانند چنین می‏گویند: « ما که نمی‏توانیم به خدا ایراد گیریم » باید پاسخ داد: هنوز دانسته نشده که اینها از سوی خدا بوده. دلیلی در میان نیست و خود پیداست که از سوی خدا نیست، زیرا آیین خدا در این باره روشن است و هیچگاه نبوده که دو برانگیخته شدن برگزار در یک زمان باشند. 

می‏گویند: « هر پیغمبر بزرگی باید پیش از او مبشری باشد. چنانکه یحیی پیغمبر مبشر مسیح بود، نقطه‏ ی اولی نیز مبشر جمال مبارک بوده ». می‏گوییم، اینکه پیش از هر برانگیخته مژده رسانی باشد، بی ‏دلیل است، بلکه دروغ بودنش آشکار می‏باشد. در این باره تنها داستان یحیی با عیسی هست… هر چه هست مژده رسان باید مژده رساند نه آنکه خود را برانگیخته ‏ای نماید و دینی گزارد. آنگاه ما می‏دانیم که سید باب دعوی مهدی گری می‏داشت و مهدی بدانسان که پنداشته‏ ی مردمان می‏بوده، خود جداگانه برانگیخته ولائی شمرده می‏شده. 

به هر حال، همان باب دینی بنیاد نهاده و شریعتی گزارده که کار بزرگش اینها بوده. عنوان مژده رسانی از باب بسیار دور است. آری باب گاهی نام « من یظهره الله » برده، ولی این در نوشته‏ های او بوده و از زبانش هیچگاه سخنی در این باره شنیده نشده. آنگاه چنانکه گفتم « من یظهره اللهی » که باب گفته برای زمان بسیار دورتری می ‏بوده، زیرا همان باب « منی » را پاک شمرده می‏گوید: به پاس من یظهره الله است که از آب ناپاکی پدید نیاید. من یظهره اللهی که باب یاد کرده با بهاء سازشی ندارد. 

روزی به یکی گفتم: این گفته‏ ی شما که باب را مژده رسان پیدایش بهاء می‏شمارید بدان می‏ماند که پزشکی که بر سر بیمار خواهد رفت نوکرش را از پیش فرستد که آگاهی رساند، و آن نوکر بر سر بیمار رفته خود را پزشک نامد و به کار درمان پرداخته به بیمار دواها خوراند و دستور حجامت دهد، و در گرماگرم این کار خود پزشک رسیده همه‏ ی آنها را بیهوده شمارد، و درمان را از سر آغازد. آیا چنین کاری دور از خرد نخواهد بود…؟ 

شگفت‏ تر آن که روزی یک مبلغ بهائی با من سخن می‏گفت و به این ایراد چنین پاسخ داد: « نقطه‏ ی اولی که نام نبی به روی خود نگذاشت!.. » 

گفتم: این پاسخ مرا ناچار می‏گرداند که داستانی یاد کنم: یکی از آشنایانم می‏گوید، سوار اتومبیل می‏ بودیم و از تبریز به تهران می‏ آمدیم. میان راه در یکجا اتومبیل ناچار شد پس بزند. من نگاه می‏کردم دیدم در پشت سر ما تیر تلگراف است و اتومبیل که پس می‏زند به آن تیر آهنین خواهد خورد. این بود گفتم: « پشت سر تیر تلگراف هست ». چون گوش نداد دوباره گفتم، باز گوش نداد و همچنان رفت و با سختی به آن تیر خورد که هم ما رنجی یافتیم و هم به اتومبیل آسیبی رسید. من زبان به نکوهش گشاده گفتم: من که دوبار صدا کردم پشت سر تیر تلگراف هست چرا گوش ندادی…؟ » 

گفت: « تو که نگفتی: هوپ! – از این پاسخ همگی خندیدیم… » ” 1 “. 

نقل این بخش از گفتار کسروی بدان خاطر بود که بدانیم « انشعاب » در بابیگری و بهائیگری چه حربه کوبنده ‏ای به دست مخالفان داده است. و اینک بر سر سخن خویش بازمی‏گردیم. 

پیدایش باب و به دنبال آن جدایی میرزا حسینعلی بهاء و میرزا یحیی صبح ازل از یکدیگر، و انشعاب هر دوی آنها از بابی گری، سر آغاز داستانی است که دنباله ‏ی آن تا به امروز به زمان ما کشیده شده است. 

پس از میرزا حسینعلی (ملقب به بهاءالله) فرزندش عبدالبهاء و پس از او شوقی افندی هر یک دگرگونی هایی در فرقه ‏ی باب به وجود آوردند، و بعد از شوقی ربانی کار جدایی و افتراق بدانجا کشید که حتی گروهی « روحیه ماکسول » را متهم کردند که وی شوهر خود شوقی – یا بنا به اصطلاح خودشان « شوقی ربانی حضرت ولی امر الله » – را مسموم کرده و کشته است. 

اگر چه – چنانکه اشاره شد – تاکنون کتب و رسالات متعددی در زمینه‏ ی بابیگری و بهائیگری و در تأیید و رد آن نگاشته شده و در هر یک نیز (با توجه به اینکه نویسنده در کدام جبهه قرار داشته، یا طرفدار کدامیک از فرق بهائی بوده) سعی شده است تا حقانیت یکی از دستجات به اثبات برسد. و این خود طبعا مسئله انشعاب و افتراق گروه ها را دربر دارد، ولی تاکنون « انشعاب در بهائیت و بهائیگری »، خصوصا در ارتباط با قدرتهای سیاسی خارجی ذینفع در موضوع، بطور مستقل و مشروح، مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفته است. به همین جهت در این کتاب کوشیده ‏ایم تا با استناد به مآخذ و ضوابطی که از آغاز بهائیت تا به امروز نوشته و تدوین شده است، این موضوع را مستقلا بررسی کنیم و از این راه، به بسیاری از پرسش ها و نکات ابهام پاسخ دهیم. با این امید که – اگر نه به عنوان یک تحقیق کامل و جامع – دست کم به عنوان اثری راهگشا و روشنگر، پژوهشگران صاحب نظر و محققان آینده را به کار آید، و آنان را در پژوهشها و تتبعاتشان یاری کند. 

بدیهی است برای ارزیابی رویدادها و برخوردها و انشعابات، در هر فرقه و گروهی، نخست باید خود فرقه را شناخت. به همین جهت، شرح تاریخچه‏ ی پیدایش بابیگری و بهائیگری – اگر چه مختصر – ضروری به نظر می‏رسد، ولی همان طور که در آغاز نیز گفته شد، این تاریخچه خود آنچنان مفصل و طولانی است، که برای بیان مشروح آن، نگارش چندین کتاب لازم است. 

لذا، برای آگاهی از چگونگی پیدایش و تاریخچه ‏ی بابیگری و بهائیگری، خوانندگان علاقه‏ مند را به کتب و آثاری که در این باره نگاشته شده، اعم از نشریات خود بهائیان، مخالفان آنها، گزارشگران بیطرف و مورخین – که فهرست کامل آنها خواهد آمد – حوالت می‏دهیم. اما برای آنکه این نقیصه و کمبود نیز در کتاب حاضر احساس نشود، و از زبان اسناد و مدارک تاریخچه‏ ای کوتاه به دست داده باشیم، قسمتی از اسناد محرمانه‏ ی وزارت خارجه‏ ی انگلیس را در آغاز کتاب آورده ‏ایم. 

این اسناد که برای اولین بار در ایران منتشر می‏شود، متن گزارشهایی است که از آغاز پیدایش میرزا علی محمد باب، توسط نماینده‏ ی سیاسی انگلیس در ایران برای دولت متبوعه به لندن ارسال شده، و با اینکه مثل هر گزارش سیاسی دیگری مختصر و کاملا فشرده است، در کار روشن ساختن نکات مبهم و شناخت ریشه‏ های نخستین مطلب مورد بحث ما، از چند نظر، فوق ‏العاده حائز اهمیت است. 

نخست از این نظر که گزارش رسمی نماینده‏ ی دولتی است، که به خاطر تأمین امیال سودجویانه و استعمارگرانه‏ ی خویش، نه فقط به برخوردهای مذهبی و عقیدتی علاقه‏ مند است طبیعی است چنین سیاستی برای بهره برداری و سوء استفاده از هر حرکت سیاسی، اجتماعی، مذهبی و حتی ادبی و هنری باید خود نخست از ماهیت آن حرکت آگاهی کامل داشته باشد. و این نکته به گزارش های مورد بحث ارزش و اعتباری خاص می‏بخشد. 

دیگر اینکه گروهی از پژوهندگان در ماجرای بابیگری و بهائیگری نیز در جستجوی ردپای سیاستهای خارجی هستند، و محققا وجود چند سند از عالیترین منابع سیاسی کشوری که خود بیش از هر کس در این زمینه مورد سوءظن است، فوق‏ العاده ارزنده خواهد بود. 

و سرانجام از این نظر که نماینده‏ ی سیاسی انگلیس ناچار بوده است واقعیت حوادث و رویدادها را – از دیدگاه خویش – به مقامات بالا گزارش دهد. این اسناد محرمانه می‏تواند معتبرترین مآخذ در مورد بابیت و بهائیگری باشد. مخصوصا با توجه به اینکه هر یک از گزارشها درست همزمان با وقوع حوادث و در گرماگرم رویدادها تهیه شده است. 

ضمنا چون نماینده ‏ی انگلیس، بنابر خواست و اصرار دولت متبوعه مأمور بوده است که علاوه بر حوادث ناشی از پیدایش باب، فشرده ‏ی عقاید و ادعاهای او را نیز گزارش دهد، این اسناد علاوه بر این که کمبود کتاب حاضر را از نظر تاریخچه تا حدود زیادی جبران می‏کند، فشرده ‏ی عقاید و ادعاها و نظرات باب و بهاء را نیز دربر دارد، که چون قضاوتی از دید یک ناظر خارجی است طبعا حائز اهمیت خواهد بود. 

اما آنچه بیشتر در این کتاب می‏تواند مورد توجه قرار گیرد، وضع بهائیت در حال حاضر و گذشته‏ های نزدیکتر است. و این نکته ‏ای است که وجه تمایز کتاب حاضر را با آثار و نوشته‏ های دیگری که در این زمینه نگاشته شده، مشخص می‏کند. زیرا پس از نیم قرن نخست، که ایران مرکز ثقل و تنها منطقه‏ ی ماجراهای بابیان و بهائیان بود، با مهاجرت میرزا حسینعلی بهاء و یحیی صبح ازل به عثمانی، به تدریج جنجال بهائیگری در ایران فروکش کرد. بابیان و بهائیانی که در ایران مانده بودند، دیگر بدون برخورد و جنجال به زندگی خود ادامه می‏دادند، در حالی که در عثمانی و دیگر کشورها، برخوردها و کشمکش هایشان ادامه داشت. به همین جهت اغلب کتب و رسالاتی که به زبان فارسی درباره‏ ی بهائیگری و در رد یا تأیید آن در ایران نگاشته شده، مربوط به همان نیم قرن نخستین است. حال آنکه از آن پس نیز آثار بیشماری به زبانهای غیر پارسی در این باره به رشته‏ ی تحریر درآمده، که ایرانیان حتی خود بهائی ها – به استثنای جمعی از سران و برجستگان بهائی – اصولا از اینگونه آثار بی‏خبر مانده ‏اند، زیرا طبعا در این میان تنها کتب و آثاری ترجمه و تکثیر می‏شود، که مورد پسند و در تأیید صلاحیت و درستی راه یکی از گروه ها باشد، نه انتشار بی‏غرضانه ‏ی همه ‏ی آثار، به منظور بررسی و ارزیابی. در نتیجه، موضوع رهبری بهائیان و تحولاتی که در آیین آنان رویداده است، پس از عباس افندی (عبدالبهاء) تقریبا در ایران ناشناخته مانده است. چنانکه امروز شاید 99 درصد مردم ندانند که اینک بهائیت در چه حالی است و رهبران آن چه کسانی هستند؟ نحوه‏ ی ارتباط بهائیان ایران با مرکز بهائیت در جهان چگونه است؟… برنامه‏ های آنان در ایران و سایر کشورهای جهان چیست؟… بهائیان ایران بیشتر منتسب به کدامیک از فرق و گروهها هستند؟… چه اختلافات و مناقشاتی با هم دارند؟… و این اختلافات چه اثری در گروه آنان و در جوامعی که این گروه ها در آن زندگی می‏کنند بجای می‏نهد؟… و بسیاری پرسش های بدون جواب دیگر… 

 

ممکن است گفته شود که در سومین دهه، از نیمه‏ ی دوم قرن بیستم، یعنی زمانی که پای انسان سطح کره ماه را لمس کرده، و بشر در اندیشه‏ ی تسخیر کائنات است، در دورانی که بشریت از زخم های جانکاه و درمان ناپذیر تبعیض، بی ‏عدالتی، گرسنگی، استعمار، نامردمی، بحران و جنگ، شکنجه می‏شود، سخن گفتن از اختلافات مذهبی و عقیدتی – که خود عامل بروز جداییها و دوگانگی های بیشتر است – کاری شایسته نیست. این سخنی کاملا بجا و منطقی است. اما این واقعیت را نیز باید پذیرفت، که آن یگانگی و اتحاد کلمه‏ ی ایدآل، که ضامن پیروزی انسان بر نابسامانیها و احترام به حیثیت بشر است، تنها هنگامی به وجود خواهد آمد، که همه‏ ی ما، بدون هیچ تعصبی، ریشه‏ ی اختلافات را بشناسیم، و بدانیم که پدران ما از این دوگانگی ها چه رنجی برده ‏اند و ما چه رنجی می‏بریم، و در این میان چه کسانی از دامن زدن به این اختلافات عقیدتی سودجوئی کرده ‏اند و می‏کنند؟ 

آنگاه است که انسان برتر و بالاتر از همه‏ ی این اختلافات با اتکاء به یک وجه مشترک – خدای یگانه و انسانیت – اتحاد کلمه خواهد یافت و طبعا بر همه ‏ی نابسامانی ها پیروز خواهد شد. 

می‏دانیم که این ایدآلی بس بزرگ و دور از دسترس است، اما پهنه‏ ی اندیشه‏ ی آدمی را مرز و حدی نیست. اگر در دنیای خشن و تلخ واقعیات، وصول به کمال مطلوب میسر نیست، در جهان اندیشه – جهانی که انسان را خدای روی زمین ساخته و اشرف مخلوقاتش شناخته است – نیل به این آرزو دشوار نیست. و ای بسا تنها به خاطر این شاهد ذهنی است که برخی آدمیان – از جمله را قم این سطور – دست به قلم می‏برند که به هر حال قلم بهتر از شمشیر است و طنین کلام دل‏ انگیزتر از غرش توپ… 

 

از این حواشی بگذریم و به متن بپردازیم: تا به امروز چنین رسم بوده است که هرکس درباره‏ ی موضوعی قلم می‏زند، یا باید در رد آن باشد، و یا در تأیید آن. تقریبا هیچ کس به راه سومی در این میان عقیده نداشته است. یک نویسنده انگلیسی یا پرتغالی کتابی می‏نویسد و تهاجم به هند یا خلیج فارس را به نفع خود و ملتش توجیه می‏کند، و نویسنده‏ ای دیگر از هند یا ایران قلم برمی‏دارد، و در تشریح فجایع استعمار و استعمارگران، آنچه را که آنان نوشته ‏اند مطلقا محکوم می‏کند. طبعا کتاب نخست سرشار از سفسطه و ریاکاری است و کتاب دوم نیز عاری از تعصب و افراط نمی‏تواند باشد، و ظاهرا شق سومی نیز وجود ندارد. حال آن که شق سومی هست و ارزنده ‏تر است از هر دو راه پیشین: پژوهش، تحقیق، بررسی، بدون هیچ جانبداری و اظهار نظری… 

اگر نویسنده ‏ای توانست عوارض استعمار و استثمار را با استناد به ارقام و آمار و اسناد و مآخذ منعکس کند، اگر واقع بین و نیک اندیش باشد، بدون اینکه خود بداند یا حتی بخواهد، ارزنده ‏ترین خدمت را به مبارزان ضد استعمار کرده، و مرگبارترین ضربه را بر پیکر استعمار فرود آورده است. 

ممکن است – و ای بسا قطعا – در این کتاب مطالبی له یا علیه گروه یا گروه های مورد بحث بیابیم، ولی خواننده نازک ‏بین به روشنی درخواهد یافت که هیچ کدام اظهار نظر یا قضاوت نویسنده نیست. ما واقعیت را عرضه می‏کنیم و این خود خواننده است که باید ارزیابی کند و آنگاه به داوری بنشیند، و در مجموع شاید، درباره‏ ی این فرقه‏ ها، به این گفته ‏ی مولانا برسد که: 

از خیالی صلحشان و جنگشان‏ 

وز خیال نامشان و ننگشان‏ 

 

و همین راقم این سطور را بسنده است، که به گفته‏ ی حافظ بزرگ: 

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه‏ 

چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند 

 

اسماعیل رائین – لندن، 1978 

 

شورش ‏های نخستین 

بلوای یزد – باب چه می‏گوید…؟ – رهبران جنبش – کشتار مازندران – شورش زنجان – دولت و روحانیون – الغاء تحصن – باب از بالای دار ناپدید می‏شود – آشوب دوباره – بی‏رحمیهای بزرگ – سوء قصد به شاه – بابی کشی و… – آغاز چند دستگی. 

به نقل از مجموعه‏ ی اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلیس 

تا آن زمان که موضوع پیدایش میرزا علی محمد باب، از بحث در محافل مذهبی و مناظره و گفتگو پا فراتر ننهاده بود، سیاستهای خارجی نیز توجه چندانی بدان نداشتند. دیپلماتهای غربی در مشرق زمین که بارها و بارها شاهد پیدایش گروههای مختلف مذهبی، برخوردهای آنان، قدرت گرفتن یک گروه و شکست گروهی دیگر بوده‏اند، طبیعی است که نخست پیدایش باب را نیز یک اختلاف عقیدتی کوچک و مربوط به محافل مذهبی به حساب بیاورند. مخصوصا دولت انگلیس و نمایندگان آن دولت در ایران، شاید از این نظر که – بنا به عقیده ‏ی گروهی – خود در پیدایش و تکوین این واقعه دست داشتند، یا بدان خاطر که بتوانند از چنین اتهامی مبرا بمانند، بطور کلی، ظهور باب و بابیگری را با خونسردی و بی ‏اهمیتی تلقی کردند،حتی رویدادهای نخستین، تشکیل جلسات مناظره، « توبه »، باب در آن چه گفته بود، دستگیری باب و زندانی شدن او، و برخوردهای غیر خونین اولیه، همه با بی ‏توجهی بسیار برگزار شد. 

عقیده‏ ی نماینده‏ ی دولت انگلیس در ایران – که متن آن خواهد آمد – چنین بود: « اگر اصول عقاید این واعظ (منظور میرزا علی محمد باب است) که چیز تازه‏ ای دربر ندارد، به حال خود گذاشته شود، بدون شک بی ‏اهمیت بودنش معلوم خواهد شد و رو به زوال خواهد گذاشت، تنها شکنجه و عقوبت است که می‏تواند آنان را از افول و خفت نجات بخشد…، اما زمانی که شهرهای ایران یکی پس از دیگری صحنه‏ ی برخوردها و شورشهای خونین شد، یعنی پیشگویی بالا دقیقا تحقق یافت و بابیان در برابر تحمل عقوبت و شکنجه، روز به روز، قدرت بیشتری یافتند، وجود آنان توجه محافل خارجی را به شدت جلب کرد. اینجا دیگر سخن از دعاوی یک واعظ نبود، بلکه صحبت از بلواهای بزرگ و خونین در شهرها، تشنج شدید در مملکت، مقابله با نیروهای دولتی و جنگ و برادرکشی در کادری بسیار وسیع بود. و این موضوعی نبود که از نظر نمایندگان انگلیس یا دیگر کشورهای بزرگ مکتوم بماند. 

در سال 68 – 1266 ه ق (1850 – م) در شهر یزد بلوای خونینی به وقوع پیوست که منجر به فرار حاکم شهر و پناه بردن او به ارک دولتی شد، اما او توانست با کمک اهالی و مخالفان این بلوا را فرونشاند. نخستین گزارش نماینده‏ ی دولت انگلیس در ایران به وزارت امور خارجه‏ ی آن کشور، پس از این حادثه تهیه و ارسال شده است که متن آن را در اینجا ملاحظه می‏کنید: ” 1 “. 

گزارش 12 فوریه ‏ی 1850 

« شماره ‏ی 20 – تهران – 12 فوریه‏ ی 1850  

جناب لرد 

افتخار دارم به اطلاع جناب لرد برسانم که، بلوای سختی اخیرا در یزد به وقوع پیوست، که سرانجام حاکم آن شهر با کمک مقامات روحانی موفق به فرونشاندن آن شد. 

برانگیزندگان این شورش، هواخواهان مسلک جدید موسوم به « بابی » بودند و با چنان تعداد کثیری در شهر اجتماع کردند که حاکم مجبور شد به ارک پناه ببرد. اما ارک نیز از طرف شورشیان محاصره شد. در این میان ملاها که متوجه شده بودند پیشرفت بابیگری به منزله‏ ی زوال رفعت و نفوذ خودشان است، تصمیم گرفتند حاکم را نجات دهند و امت را به نام دفاع از دین به حمله بر فرقه ‏ی بی‏ دینان دعوت کردند. 

در این زد و خورد بابیها مغلوب شدند و ناچار به کرمان – ایالت مجاور – گریختند. من نامه هایی‏ را که حاکم یزد به یکی از دوستانش در تهران نوشته است دیده ‏ام، وی در این نامه با التماس تقاضای کمک کرده و وضع آشفته‏ ی حکومت خود را در برابر بابیان شدیدا منعکس ساخته است. وی به دنبال این نامه از منصب خود استعفا داده و حتی بدون آنکه منتظر اجازه‏ ی کناره ‏گیری شود یزد را ترک گفته است. 

به نظر می‏رسد که عقاید مذهبی این دین جدید در ایران در شرف بسط و گسترش است. باب مؤسس این فرقه که اهل شیراز است و این اسم جعلی را (منظور عنوان باب است) به خود بسته در آذربایجان زندانی است، ولی در هر شهر بزرگی مریدانی دارد که با تعصب یا شکیبایی که غالبا در میان پیروان اصول جدید دیده می‏شود، آماده ‏اند تا در اثبات عقاید تازه ‏شان حتی به استقبال مرگ نیز بروند، چون چنین مرگی ورودشان را به بهشت تضمین می‏کند. خود باب اعلام داشته است که مهدی موعود آخرین امام شیعیان است، که از انظار مردم ناپدید شده، ولی قرار است دوباره در زمین پدیدار شود. و مدعی است که احکامش، بین مریدان وی (که نه تنها به عنوان پیشوای مذهبی به او حرمت می‏گذارند، بلکه از وی به عنوان سلطان عصر جهان که سایر سلاطین باید طوع عبودیتش را گردن بنهند نیز اطاعت می‏نمایند) جانشین فرامین قرآن می‏باشد. علاوه بر این دکترین مزاحم، آنها اصول دیگری نیز اختیار کرده ‏اند که مضر به حال اجتماع است. 

پیروان این مسلک تصور می‏کنند که پیشرفت و ترقی آنها نتیجه‏ ی مشیت الهی بوده است و باید سلطنت مقدسین بر دنیا حکم فرما باشد. پس بر این مقدسین قانونا رواست که مال و ثروت کفار را – به هر نحوی که باشد – تصاحب کنند. 

استدلال و الهام آسمانی ” 1 ” وسائل فعلی القاء اندیشه و حصول اعتقاد در مأموریت باب است، لذا هنوز از تغییر مذهب به زور شمشیر علنا اظهاری نشده است. 

اگر اصول عقاید این واعظ، که چیز تازه ‏ای دربر ندارد، به حال خودش گذاشته شود، بدون شک بی‏ اهمیت بودنش آشکار شده و رو به زوال خواهد گذاشت. فقط زجر و عقوبت است که می‏تواند آنان را از افول و خفت رهایی بخشد. و بدبختانه این جدید المذهب‏ ها همگی از پیروان دین اسلام هستند، که در عقوبت مسلمان مرتد، آیینی غیرقابل انعطاف است، لذا مقامات شرعی و عرفی هر دو به قلع و قمع این فرقه ذی علاقه هستند. 

از قراین چنین برمی‏ آید که این مذهب در تهران، بین همه‏ ی طبقات مردم، بدون آنکه حتی روی توپخانه و پیاده نظام ثابت نیز دست رد گذاشته باشد، مریدانی کسب کرده است. تعداد آنان در این شهر، تصور می‏رود، به قریب دو هزار نفر بالغ گردد. 

افتخار دارم که با بزرگترین احترام – جناب لرد!- منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم ” 1 “. 

امضاء (ناخوانا) 

ظاهرا بدنبال این گزارش، و همچنین پس از حوادث و برخوردهایی که در شهرهای مختلف ایران، بین بابیان و مخالفان آنان روی داد، وزارت امور خارجه ‏ی انگلیس، خواستار اطلاعات تازه‏ تر و مشروح ‏تری در این باره شده و از نماینده ‏ی سیاسی خود در ایران خواسته است، تا اصول اعتقادات فرقه بهائی را برای دولت متبوع خویش تشریح کند. 

نماینده‏ ی انگلیس پس از تماس با یکی از مریدان باب – ظاهرا یکی از مریدان معتقد و صاحب نظر او – و کسب نظرات موافق و مخالف، گزارش زیر را به لندن ارسال داشته است: 

اردوی نزدیک تهران 

21 ژوئن 1850 

به جناب لرد پالمرستون – رونوشت به مستر جی.ا.ا سیتونس. 

بر حسب تعلیمات جناب لرد، اینجانب افتخار دارم، شرحی درباره‏ ی مسلک جدید « باب » لفا ارسال دارم. 

مطالب محتوی در ضمیمه‏ ی شماره‏ ی یک، از شرحی گرفته شده، که توسط یک تن از مریدان باب به من داده شده است، و البته من شکی در صحت مطالب آن ندارم. 

شرح دوم از نامه ‏ی یک مجتهد بزرگ یزد استخراج شده و نمی‏تواند موثق باشد ” 1 “. 

در یک جمله: این ساده ‏ترین مذاهب است که اصول آن در ماتریالیسم، کمونیسم و لاقیدی مطلق نسبت به خیر و شر و کلیه ‏ی اعمال بشر، خلاصه می‏شود. 

افتخار دارم که با بزرگترین احترام، منقادترین چاکر ناچیز شما باشم. 

امضاء (ناخوانا) ” 2 “. 

 

 

اردوی نزدیک تهران 

21 ژوئن 1850 

نایب سرهنگ… 

شرحی از بابیگری 

” 1 ” پدرش در آن شهر تاجر بود. سنش سی و دو سال است و از آن زمان که خودش را صاحب زمان، یا امام مهدی موعود اعلام کرده است، شش سال می‏گذرد. صاحب زمان، دوازدهمین امام یا آیت بزرگ خداست در سلسله‏ ی جانشینان علی، داماد محمد (پیامبر اسلام) ” 1 ” و از اعقاب پشت در پشت وی می‏باشد، که در حدود یکهزار و پنجاه سال پیش، غایب گشت، و هنوز انتظار بازگشتش می‏رود. « باب » در زبان عربی به معنی « در » است، و وی ادعا می‏کند که « در » دانش است ” 2 “. 

مریدانش گفته می‏شود قریب پنجاه هزار نفر است، اما تصور می‏رود که یکصد هزار نفر به حقیقت نزدیکتر باشد. این افراد در سراسر ایران پخش شده ‏اند و تعدادی نیز در کردستان ” 3 ” به سر می‏برند. 

افراد این فرقه، محمد را به عنوان یک پیغمبر قبول دارند، و به اصول الهی قرآن معتقدند، ولی باب مدعی است که تا این لحظه فقط معنی ظاهری قرآن فهمیده می‏شد. 

و اینک او آمده است تا رموز واقعی و جوهر الهی کلام خداوند را توضیح دهد. با همه‏ ی اینها چنانکه در قسمت بعدی شرح ملاحظه خواهد شد – کلمات « پیغمبر » و « اصول الهی » – در اعتقادات و تبلیغات آنان – بی‏ معنی است. 

باب اعلام می‏دارد که تا این لحظه کلیه‏ ی اصول اسلام درباره ‏ی نماز و روزه و حلال و حرام در خوردنی ها واجب بوده است، ولی اکنون بر وی مقدر شده است تا اعلام دارد که: نماز واجب نیست. هرکس ممکن است بر حسب تمایلات خود نماز بخواند یا نخواند، ولی در واقع هرکس باید همیشه به خدا یا به « الوهیت » فکر کند. روزه‏ ی سی روز ماه رمضان و سایر روزه ‏ها همه منسوخ و ملغی است، و همه گونه غذایی حلال به شمار می‏رود. 

دادن صدقه نسبت به همه جائز است، ولی بین بابیها مال باید همیشه مشترک بوده باشد و هیچ کس نباید از دیگری ثروتمندتر باشد. 

همه‏ ی مردم یکسان هستند و بین حلال و حرام، آن طور که بین مسلمانان رایج است، تفاوتی نیست. 

در آیین بابیان آمیزش جنسی بسیار آمیخته به هرج و مرج است (یعنی رعایت آیین ازدواج برای مجامعت واجب نیست)، یک مرد و یک زن تا هر وقت که دلشان بخواهد – و نه بیش از آن – با یک دیگر به سر می‏برند. و اگر مردی دیگر به تملک آن زن مایل شود، به اختیار زن است (نه با مردی که شوهرش او است) که با این امر موافقت کند. مرد ممکن است بی ‏اندازه زن داشته باشد، زن هم همین اجازه را دارد. 

ضبط اموال کلیه‏ ی کسانی که بابی نیستند مجاز است. 

امتیاز طبقاتی وجود ندارد، به استثنای امتیازی که طبیعت از لحاظ اختلاف فهم و شعور در نهاد بشر به ودیعه نهاده است. 

یک دروغ وجود دارد که توسط مسلمانها جعل شده است و آن این که مقاربت محارم با یکدیگر مباح است. در صورتی که نزدیکترین مقاربتی که مجاز است بین بنی اعمام می‏باشد. 

در اینجا جهنم یا بهشت وجود ندارد. بنابراین روز قیامت نیز مطرح نیست. تقدیر بشر در واقع نیستی و فناست. بشر و همه‏ ی موجودات و نباتات – خلاصه همه چیز – بدون استثنا در الوهیت مجذوب خواهد شد. همه چیز خداست (اصطلاح صوفیها که هر چیزی را انعکاسی از خدا تلقی می‏کنند)، و بنابراین مجذوب جزئی از الوهیت است. عقوبت جهنم و لذت بهشت در همین دنیاست، و چیزی به عنوان معصیت، و بخصوص چیزی به عنوان تقوی وجود ندارد. تنها چیزی که بابیان در مناسبات افراد بشر با یکدیگر در نظر دارند اینست که اراده ‏ی بشر در همه ی چیزها قانون وی به شمار می‏رود. 

گرویدن به بابیگری صحیح است، ولی اعمال زور مجاز نیست مگر نسبت به مسلمانان که قتلشان در همه‏ ی موارد مجاز می‏باشد، زیرا آنها دشمنان باب و مریدانش هستند، و همچنین افول مذهب اسلام تقریر آسمانی است، یعنی باید اتفاق بیفتد و باید اجرا شود. 

در عین لاقید بودن نسبت به همه چیز، تنها دلیل تمایل بابیان برای گرواندن افراد دیگر به این آیین آنست که بشر فقط از طریق بابیگری ممکن است پیشرفت کند. 

ظاهرا مطلق‏ترین نوع ماتریالیسم، جوهر اعتقاد آنها را تشکیل می‏دهد: خدا یکی است. هر « ماده » یا « ذره » انفرادی، خواه زنده باشد یا نباشد، خداست، و همه خداست، و هر چیز انفرادی همیشه بوده، همیشه هست، و همیشه خواهد بود. 

باب در شیراز به موعظه پرداخت، ولی به زودی توقیف شد و به قلعه‏ ای در کوه های کردستان اعزام شد که اکنون آنجاست. زیاد معلومات ندارد، عربیش از لحاظ صرف و نحو بد است، ولی مدعی است که وی باید قواعد کهنه صرف و نحو آن زبان را کنار بگذارد. 

پس از باب دو تن از مریدان معروف وی بودند که هر دو مجتهد یا دکتر در شرع اسلام بودند و هنگام زد و خورد در مازندران کشته شدند. 

در فارس سید یحیی – که اخیرا در یزد و در نبرد با قشون شاه خود را سرشناس ساخته – رئیس آنهاست و در زنجان آقای محمد علی مجتهد آنها را رهبری می‏کند. 

در کرمان مدعی دیگری ظهور کرده است که می‏گوید وی باب حقیقی است ولی بابیها او را منفور می‏دارند. 

اگر باب اعدام شود تفاوتی نخواهد کرد، زیرا باز هم باب‏های دیگری وجود خواهند داشت. 

در مازندران 575 بابی به قتل رسیدند، ولی آنها نیز در مقابل سه چهار هزار نفر از مخالفان خود را از بین بردند. 

هنگامی که یک بابی وارد اطاقی می‏شود، می‏گوید: الله عظیم (خدا بزرگ است)، سایرین پاسخ می‏دهند: الله اکبر (خدا بزرگترین است). 

بابی اگر زن باشد، هنگام ورود به اطاق می‏گوید: الله اجمل (خدا زیباترین است)، سایرین پاسخ می‏دهند: 

الله ابها (خدا درخشنده ‏ترین است). 

در حالی که مبارزه با باب و پیروان او – که در آن هنگام در سرتاسر کشور اوج گرفته بود – اهمیت داشت و طبعا لازم بود که حکومت مرکزی همه ‏ی نیروهای خود را برای سامان دادن به این مشکل تازه تجهیز کند، در آن هنگام، یعنی در بدترین موقع ممکن، دولت مبارزه با روحانیون را آغاز کرد، و بدین ترتیب بیش از پیش برآشفتگی کشور افزود. 

با توجه به اینکه روحانیون خود بزرگترین سد در راه گسترش کار بابیان بودند، می‏توان دریافت که حکومت مرکزی تا چه حد عدم کفایت و بی‏ سیاستی از خود نشان داده است. 

اتخاذ این روش در حال آشوب در مملکت مطلبی است که مورد توجه نماینده‏ ی سیاسی انگلیس در ایران قرار گرفته و گزارش بعدی خود را به این موضوع اختصاص داده است: 

گزارش 25 ژوئن 1850 

 

اردوی نزدیک تهران – شماره 77 – 25 ژوئن 1850 

جناب لرد 

شورش زنجان هنوز سرکوب نشده است. بابیهای آن شهر، با غیرت و تعصب مخصوصی که ویژه ‏ی جدید المذهب‏ هاست به دفاع از خودشان ادامه می‏دهند، و زندگی پر از ذلت و خفتی را که مطابق اعتقادات خودشان است می‏گذرانند. گفته می‏شود که برای حفظ قسمتی از شهر که قبلا به تصرف آنها درآمده است، و برای مقابله با قشون شاه، از دهات و قصبات مجاور کمک می‏گیرند، هر روز تعدادی از طرفین به قتل می‏رسند، ولی بدیهی است که شورشیان مآلا چاره ‏ای نخواهند داشت، جز اینکه تسلیم شوند. به نظر شما این نکته اندکی عجیب به نظر نمی‏رسد که شهری بی ‏اهمیت مثل زنجان – یعنی شهری که در دسترس همه‏ ی منابع نظامی تهران و آذربایجان قرار دارد – دست به شورش بزند..؟ 

در فارس بابیهایی که با هدایت رهبرشان سید یحیی از یزد گریخته بودند، بار دیگر شروع به جلب توجه کرده ‏اند. به آنها اخطار شده بود که دیگر وارد شیراز نشوند، ولی آنان با اندک فاصله‏ ای به شهر نزدیک شده ‏اند. البته تاکنون از هر حرکت یاغیگرانه در ایالت فوق پرهیز کرده ‏اند. 

سایر قسمتهای ایران، به استثنای ترکمن‏های کوکلان، در این لحظه آرام است. 

به نظر می‏رسد که طرح فعلی وزیر ایران انقیاد کامل ایلات فارس مخصوصا ایلات ساحلی باشد، که تاکنون فقط در ادوار بسیار نامرتب و موقت به فرمان شاه ایران گردن نهاده ‏اند. اما اینک به اطاعت درآوردن دائمی آنان هدف وزیر ایران است. نخستین مساعی وی محتملا علیه ایلخانی، رئیس ایل بزرگ قشقایی – که بر حسب فصل، متناوبا بین ارتفاعات و اراضی پست فارس کوچ می‏کنند – متوجه خواهد بود. این خان علاوه بر اینکه رئیس یک ایل مقتدر قشقایی است، به عنوان یک طرفدار قدیمی و سرشناس دولت انگلستان نیز در معرض کینه‏ ی امیر نظام قرار دارد. 

مساعی وزیر ایران برای واژگون ساختن قدرت مقامات مذهبی منحصر به تبریز نبوده است. در تهران نیز وی موفق شده است نفوذ امام جمعه را از راه ترغیب او – گاه توسط تهدید و گاه با مداهنه – به تسلیم شدن در برابر طرح از بین بردن حق « تحصن » کاهش دهد. این حقی است که تاکنون مسجد وی از آن برخوردار بوده است. 

از بین بردن این تنها منبع ضد ظلم در ایران، به نظر من باعث کمال تأسف است، ولی به عقیده‏ ی من وزیر ایران برای تحقق این هدف به مراتب بیش از آنچه که در حال حاضر تصور می‏کند دچار اشکال خواهد شد. نامه ‏ای که اخیرا از حضرت اشرف (مقصود همان وزیر ایران است) درباره‏ ی مطلب دیگری دریافت داشته ‏ام – مطلبی که هنوز برای معروض داشتن آن به جناب لرد آمادگی ندارم – برایم فرصتی فراهم ساخت، تا در خلال پاسخی که ارسال داشتم، احساساتم را علیه این تصمیم و بر له بر هم نزدن روش « تحصن » ابراز دارم. افتخار دارم که مستخرج ه‏ای از آن مراسله را ضمیمه کنم. مع هذا امید زیادی نیست که این پاسخ بتواند در طرح های وی، مبنی بر استقرار سلطه ‏ی مطلق و بدون نظارت هیچ گونه قدرتی در سراسر ایران، تغییری دهد، حتی با در نظر گرفتن اینکه چه بسا احتمال دارد که خودش روزی مجبور شود جان خود را از راه همین تحصن نجات بخشد. زیرا یک ایرانی ندرتا افکارش را از ساعت حاضر فراتر می‏برد. 

در اصفهان نیز به کوشش مشابهی برای لغو روش « تحصن » مبادرت شده است، ولی گفته می‏شود که اهالی مسلحانه در مقام دفاع از این « حق خود » برآمده و حاکم را وادار ساخته ‏اند که از اجرای نقشه ‏اش دست بردارد. 

الغاء « تحصن » موجبات ناراحتیهای فراوانی را برای هیئتهای خارجی فراهم خواهد ساخت. زیرا وقتی که مردم متوجه شوند که دیگر در مساجد و مراقد مطهر که تاکنون در آنجا متحصن می‏شدند از این پس در امان نیستند و حرمت تجاوز به این اماکن مقدس از بین رفته است، ناچار خواهند شد – همانطور که فعلا نیز گاهی اتفاق می‏افتد – طبعا به هیئتهای نمایندگی انگلستان و روسیه روی آورند و پناه بجویند. 

وزیر ایران موازین حکومتش را تنها به لغو « تحصن » محدود نمی‏کند، بلکه دامنه‏ ی مراقبتش به قهوه‏ خانه‏ ها و آلونکهایی که مردم برای صرف چای در آن جمع می‏شوند و نقالها در آنجا به قصه گویی و داستان سرایی می‏پردازند نیز کشیده شده است. اکنون در این اماکن رفع عطش و تفریح ساده بر روی مردم بسته شده است، از ترس این که مبادا به محل انعقاد نطفه‏ ی توطئه و خیانت به دولت مبدل گردند. 

تسخیر مشهد وزیر ایران را لبریز از غرور اعتماد به منابع اطلاعاتی و بصیرت خود کرده است، و طبعا مراتب اعتمادی نیز که شاه نسبت به وی داشته، به مراتب افزایش یافته است. خلق و خوی مستبد و مطلق وی تدریجا گسترش می‏یابد، و من می‏ترسم که – همان طور که قبلا به نظر جناب لرد رساندم – شرایط حکومتش به حفظ اقتصاد، و میل مفرط به حفظ ایران از تخطی خارجی مخصوصا دست اندازی روسها منحصر گردد. 

افتخار دارم که با سرشارترین احترام، جناب لرد، منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم. 

محل امضاء ” 1 “. 

 

ماجرای کشته شدن « باب » و به اصطلاح غیب شدن او از فراز چوبه دار نه تنها پایان کار بابیان نیست، بلکه ماجرایی است که بیش از پیش آتش آشوب را دامن می‏زند. در محیط بسته و محدود آن روز ایران، با نبودن وسایل ارتباطی و رونق داشتن بازار شایعه و شایعه پردازی، اعدام باب مشکلی را حل نکرد که هیچ باعث بروز مسائل و مشکلات تازه ‏ای نیز گشت. 

نماینده ‏ی انگلیس در ایران، طی گزارش بعدی خود، به این مطلب اشاره کرده است: 

گزارش 21 ژویه 1850 

 

اردوی نزدیک تهران – شماره‏ ی 88 – 21 ژویه 1850 

جناب لرد 

در مجادله بین قشون شاه و بابی های زنجان که در این شهر جریان داشت، فترتی روی داده است. رئیس این فرقه در زنجان که یکی از ملایان عالیقدر و سرشناس شهر است، چندی قبل به من نامه‏ ای نوشت و طی آن اعلام داشت که وی را به دروغ متهم به بابیگری کرده ‏اند. و از من خواهش کرد تا شفاعت کنم و او و یارانش را از جبر و عنف نظامیان نجات بدهم. وی نامه‏ ای نیز با همین مفاد برای امیر نظام ضمیمه کرده بود. وزیر ایران به این شخص پاسخ داد که مایل است ادعای وی را بپذیرد، ولی او نیز برای ثابت کردن صمیمیتش باید به دربار شاه بیاید و خود را تسلیم کند. در همین حال یک دسته‏ ی دیگر از قشون – بدون اینکه توجهی به این شرط معطوف شود – دستور یافت تا به محاصره ‏ی وی و پیروانش ادامه دهد. 

مؤسس این مسلک در تبریز اعدام شده است. وی توسط شلیک دسته جمعی با تفنگ کشته شد، و چیزی نمانده بود که مرگش به این مذهب رونق و جلای بیشتری به بخشد، و موجب کثرت جدید المذهب‏ها گردد. 

قضیه از این قرار بود: وقتی که پس از شلیک تفنگها دود و غبار فرو نشست، بر چوبه ‏ی اعدام از باب اثری دیده نشد، و امت انتشار دادند که وی به سماوات صعود کرده است. حال آن که گلوله‏ ها طنابی را که وی با آن بسته شده بود پاره کرده بود، پس از کمی جستجو، وی را که به گوشه‏ ای پناه برده بود یافتند و به ضرب گلوله از پای درآوردند، اگر چه مرگ وی بنا به اعتقاد پیروانش در اصل قضیه تفاوتی نخواهد داد، زیرا باب باید همیشه زیست کند. 

پیروانش در فارس شدیدا تحت نظر قرار گرفته‏ اند. سید یحیی که از یزد با قوای بزرگی از بابیها به آن ایالت گریخته بود شکست خورد و دستگیر شد، هر چند قبلا دوبار حملات قشون شاه را دفع کرده بود. 

در مشهد اعدام های بسیاری صورت گرفت، در اینکه سر دسته‏ های این فتنه جویان، در شورش اخیر، فجایع فراوانی مرتکب شده و مستحق مرگ بودند، هیچ گونه تردیدی نیست، مع هذا شاید بهتر بود که توجهات شاه به سوی بسط و تعمیم ترحم و عفو سوق داده می‏شد. همان طور که انتظار می‏رفت شاهزاده ‏ی حاکم، در تحمیل و اخذ جرایم سنگین، به موازین مستبدانه‏ای توسل جسته بود. و نتیجه‏ ی آن شدت عمل این شد که چند صد خانواده به ترک مشهد مبادرت ورزیدند و به هرات گریختند. 

اخیرا چند زلزله‏ ی بسیار شدید در خراسان به وقوع پیوسته است که خسارات فراوانی به بار آورده و تلفات بسیار داشته است. اغتشاشاتی که در بهبهان، واقع در ایالت فارس، به وقوع پیوسته بود سرکوب شده است، و سایر نقاط ایران به نظر می‏رسد که رو به آرامش باشد. اما هنوز خوانین گرمسار یا اراضی پست (مقصود قشلاق است) واقع در کرانه‏ ی خلیج فارس تحت انقیاد در نیامده اند. و ممکن است بدون اغراق گفته شود که نارضایی در سراسر کشور به شدت حکم فرماست. 

افتخار دارم که با بزرگترین احترامات – جناب لرد – منقادترین چاکر ناچیز جناب لرد باشم. 

امضاء (ناخوانا) ” 1 “. 

پس از کشته شدن باب آشوب بالا گرفت. مخصوصا بلوای زنجان که کار را به لشگرکشی بزرگ و به کار بردن توپ و توپخانه کشاند. مقاومت بابیها در این شهر شگفت‏ انگیز است، تا آنجا که تعجب یک دیپلمات خارجی، چون نماینده‏ ی دولت انگلیس، را نیز باعث می‏شود. مخصوصا شرکت زنان در نبردها، تیراندازی آنان و قتل و کشتار مخالفان توسط این زنان، بیش از پیش، شگفتی‏ زاست. 

با آن که تاریخ و شماره ‏ی ترتیب این گزارش، بعد از گزارش قبلی است، ولی نویسنده‏ ی آن ظاهرا به علت محاصره ‏ی شهر و زد و خوردهایی که در آن جریان داشته، از خبر کشته شدن باب آگاهی نداشته است. از طرفی چون در اینگونه برخوردها و اوضاع و احوال، بازار شایعات به شدت داغ می‏شود، احتمال دارد خبر کشته شدن باب همراه غایب شدن او از فراز چوبه ‏ی اعدام، با شاخ و برگ بسیار، به متخاصمین رسیده و طبعا تنها یک شایعه تلقی شده باشد. 

 

نویسنده:اسماعیل رائین 

منبع:http://www.rasekhoon.net 

ensheabat

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

7 + 6 =