فرجام مسیح (ع)در آثار بهائی

0 775

در مقاله حاضر با توجه به مبنای مشترک “اگر حقیقتا دین اسلام و آیین بهایی هر دو از سوی خدایی یکتا و حکیم آمده اند نباید با یکدیگر تناقضی داشته باشند” با یک مقایسه تطبیقی به بررسی فرجام مسیح علیه السلام از نگاه مصادر اسلامی و بهایی پرداخته و نشان داده شده است که گزارش این دو آیین به هیچ عنوان با یکدیگر سازگار نیست. سپس به نقد و بررسی تلاشهای یکی از مبلغین بزرگ بهایی در راستای رفع تناقض فوق، پرداخته میشود و عدم موفقیت این تلاشها اثبات خواهد گردید. فصل الخطاب این مطلب نقل قولی از منابع دست اول بهایی است که روشن میسازد مصادر بهایی در این زمینه حتی با خود نیز تناقض دارند.

مقدمه:

ابتدا به صورت اجمالی سه مقدمه ای که پیشتر در مقاله‌ی” آتش بس با شیطان” عنوان شد یادآوری میگردد، ‌چرا که در این مقاله نیز اساس سخن بر همین اساس استوار است.

1- شارع ادیان الاهی یکتاست.

2- ادیان الاهی مصدق یکدیگرند.

3- ادیان الاهی با یکدیگر تناقض ندارند.

ادله این سه گزاره در مقاله فوق الذکر ارائه شده است که نیازی به نقل مجدد آنها وجود ندارد. اما بد نیست به عنوان شاهد صدق کلام، جملات زیر از رهبران بزرگ بهایی ذکر شود: 

«تعالیم این ظهور به قدر رأس شعره‌ای از حقایق مودوعه در شرایع قبل انحراف نداشته و عظمت این ظهور به قدر خردلی از نفوذ و روح ایمانی که آن ادیان بوجود آورده‌اند نمیکاهد» ( جناب شوقی افندی ، دور بهایی ص 32)

« حق جل جلاله در هر ظهور تصدیق کتب خود را که از قبل نازل شده نموده چنانچه رسول الله روح ما سواه فداه تصدیق تورات و انجیل را فرموده اند و هم چنین در این ظهور تصدیق فرقان و مادونه از کتب مقدسه شده» (جناب بهاء الله ، مائده آسمانی جلد 8 ص 151)

آنچه ما از خدایی حکیم – که آیین اسلام و بهایی او را معرفی میکنند – میشناسیم این است که اگر او به راستی هر دو دین را فرو فرستاده است نباید در کلمات خود تناقض داشته باشد و گمان بر این است که هر انسان معتقد به خدا نیز- فارغ از دین خود- این مفهوم را باور داشته باشد، چرا که تناقض گویی عقلا مذموم است و به ساحت مقدس خدا راهی ندارد.

1- فرجام مسیح علیه السلام ، گزارش خداوند متعال:

 

خداوند متعال در گزارشی که از فرجام حضرت مسیح علیه السلام می دهد می فرماید:

فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً * وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظیماً * وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی‏ شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقیناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً *(سوره مبارکه نساء آیات 155 تا 158)

پس به سزاى پیمان‏شکنى‏شان، و انکارشان نسبت به آیات خدا، و کشتار ناحقّ آنان از انبیا، و گفتارشان که: «دلهاى ما در غلاف است» [لعنتشان کردیم‏] بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دلهایشان مُهر زده و در نتیجه جز شمارى اندک از ایشان ایمان نمى ‏آورند.* و نیز به سزاى کفرشان و آن تهمت بزرگى که به مریم زدند * و گفته ایشان که: «ما مسیح، عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم»، و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد و کسانى که در باره او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن دچار شکّ شده ‏اند و هیچ علمى بدان ندارند، جز آنکه از گمان پیروى مى ‏کنند، و یقیناً او را نکشتند * بلکه خدا او را به سوى خود بالا بُرد، و خدا توانا و حکیم است*

خداوند متعال در این آیات مبارکه – که صحت انتساب کلام به او مورد پذیرش بهاییان و مسلمانان است – به روشنی از عدم به قتل رسیدن یا به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح (ع) یاد میکند… اشاره میکند کسانی که چنین پنداشته‌اند امر برایشان مشتبه شده است و جز از گمان پیروی نمیکنند. در عین حال گفتار یهودیانی را که معتقد بودند مسیح را به صلیب کشیده اند- در کنار کفر و پیمان‌شکنی‌ و سایر مظالمشان-‌ مایه‌ی شقاوت آنان می‌داند. در انتهای آیات نیز تاکید میکند که قطعا حضرت مسیح کشته نشده اند و خدا او را عروج داده است.

این گزارشی است که همگان معتقدیم خدایی حکیم از ادعای به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح داده است ، اما بر خلاف این گزارش به نظر میرسد مصادر بهایی اعتقاد دیگری در این زمینه دارند:

2- فرجام مسیح علیه السلام در مصادر بهایی

 

بهاییان بر خلاف گزارش خدا در قرآن معتقدند که حضرت مسیح به صلیب کشیده شده و مقتول شده است. گمان میکنم که نقل‌های زیر هر حقیقت‌پژوهی را قانع خواهد کرد:

نقل اول:مکاتیب عبدالبهاء ج 1 ص 443

هو اللّه 

ای احبّای الهی این جهان ترابی و خاکدان فانی آشیان مرغ خاکی است و لانه خفّاش ظلمانی نه طیر الهی، ملاحظه فرمائید که طیور حدائق قدس و نسور حظائر انس در هیچ عهدی در این گلخن فانی آرمیدند و یا از شاخسار آمال گلی چیدند و یا دمی راحت و آسایش دیدند و یا آنکه مسرّت جان یافتند و فسحت وجدان جستند؟ هر صبحی را شام تاریک دیدند و هر شامی را وقت سرگردانی و بی سر و سامانی یافتند. گاهی غل و زنجیر یوسفی اختیار نمودند و گاهی تلخی شمشیر چون سیّدحصور به کمال سرور چشیدند، دمی آتش جانسوز نمرود را گلستان یافتند و گهی صلیب و دار یهود را اوج آرزوی دل و جان ملاحظه نمودند ، وقتی نیش ستمکارانرا نوش یافتند و زمانی تیر و تیغ یزیدان را مرهم زخم دل ناتوان.

نقل دوم:قرن بدیع ص 378 (در ذکر واقعه از دنیا رفتن برادر بیست و دوسالهء حضرت عبدالبهاء مینویسد) :

در مناجاتی که از قلم اعلی در وصف آن غصن دوحهء بقا نازل، شهادت آن نفس مقدّس را بمثابهء قربانی فرزند حضرت خلیل در سبیل ربّ جلیل و جانبازی حضرت روح بر صلیب و شهادت حضرت سیّد الشهداء در ارض طفّ که در ادوار سابقه و ظهورات ماضیه موجب تطهیر و نجات احزاب و ملل مختلفه بوده، در این عصر اعظم علّت حیات عالم و حصول وحدت اصلیّه در انجمن بنی آدم شمرده اند.

نقل سوم:گلزار تعالیم بهایی ص ٤٩٤

١٤- ” حیات و بقای اشخاص ناسوتی بالنّسبه به بقا و حیات ملکوتی ، حیات گفته نمیشود .اگر این حیات جسمانی اهمیّتی داشت حضرت مسیح قبول صلیب نمی نمود . این حیات پنج روزه همه غم و غصّه است . هر روزی غم آمالی یا داغ عزیزی یا حادثه عجیبی است .این چه حیاتی است . حیات حیات ابدیّه است “. ( به نقل از ص ١٠ ج ٢ بدائع الآثار)

نقل چهارم:منتتخباتی از مکاتیب ج 1 ص 41

چون حضرة مسیح در بیست قرن پیش ظاهر شد با وجود آنکه یهود در نهایت انتظار ظهور آنحضرت بودند و هر روز دعا میکردند که خدایا ظهور مسیح را تعجیل نما و گریه میکردند لکن بعد از طلوع آن شمس حقیقت انکار کردند و بنهایت عداوت بر خواستند و عاقبت آن روح الهی و کلمة اللّه را بصلیب زدند 

نقل پنجم:مفاوضات ص 32:

حضرت مسیح وقت شهادت و صعود سی و سه سال داشتند

نقل ششم:خطابات عبدالبها ج 2 ص 37

ما باید بجان و دل بکوشیم تا این عداوت و بغضا محو شود و این جدال و قتال بکلّی زائل گردد و نصیحت روح القدس این است که بر قدم مسیح مشی و سلوک نمائیم انجیل را بخوانیم ببینیم که حضرت مسیح محبّت محض بود حتّی در بارهء قاتلین بالای صلیب دعا فرمود که خدایا از اینها در گذر زیرا نمیدانند نادانند اگر میدانستند چنین نمیکردند. ببینید مظاهر الهیّه چه قدر مهربانند که بر صلیب طلب مغفرت قاتلان می فرمایند.

نقل هفتم:ص72 نطق مبارک در حیفا ٢٤ محرّم ١٣٣٢

وقتی که مسیح را بر صلیب زدند دوازده نفر شاگرد داشت یکی او را سه دفعه انکار کرد و دیگری بجهت دراهم معدوده او را فروخت با وجود این حالا ببینید که چه اهمّیّتی پیدا کرده است. امّا جمال مبارک در وقت صعود اقلّاً یک کرور نفوس بودند که جان خود را فدای او میکردند این فکر ها که شما دارید در همان اوقات بود حتّی بدرجه ئی بحضرت مسیح اهمّیّت نمیدادند که معلوم نیست کجا او را دفن کرده اند اینقدر بی اعتنائی بوده.

نقل هشتممائده آسمانی ج6 ص 34

پس از صعود حضرت مسیح روحی لمظلومیّته الفداء مدینه اورشلیم که محلّ شهادت و مدفن آنحضرت واقع مرکز روحانی حواریین و محلّ توجّه عموم مؤمنین و مقرّ اوّلین کنیسه مسیحیان در تحت ریاست یکی از برادران آن حضرت گردید 

تعداد نقلهایی که از اعتقاد مصلوب شدن و کشته شدن مسیح علیه السلام در مصادر بهایی حکایتگری میکند بیش از موارد فوق است اما به ذکر همین موارد بسنده میشود چرا که برای طرح سوال در ذهن یک انسان حقیقت‌مدار کافی است. 

چگونه میتوان پذیرفت خدای حکیمی که خود خالق راستی و درستی است،‌ در گزارشهایی که برای بندگان خود توسط فرستادگانش بیان کرده است به تناقض گویی بیافتد؟ یک بار به شدت اعتقاد به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح را رد کند و آن را ناشی از جهل بداند و پس از گذشت چندین قرن نظرش عوض شود و برای مردمان از دعایی سخن بگوید که مسیح بر صلیب برای قاتلانش زمزمه میکرد!؟آیا خدایی که ما میشناسیم چنین خدایی است؟به هر حال آنچه در عالم اتفاق افتاده فقط یکی از این دو حالت است،‌ یا حضرت مسیح به صلیب کشیده شده اند یا نشده اند… یا باید بپذیریم یکی از این دو گزارش از خدا نیست و یا با منتسب کردن هر دو گزارش به خداوند حکیم بایست قائل شد او نیز خود نمیدانسته است که بالاخره بر سر پیامبرش چه آمده است و در واقع، امر برای او مشتبه شده است نه دیگران…. البته خدایی که همه ما به او معتقدیم این گونه نیست.

 

3-تلاشهای جناب اشراق خاوری

در میان بزرگان بهایی، جناب اشراق خاوری ظاهرا متوجه این تناقض عجیب شده است و در کتاب رحیق مختوم، در شرح جمله‌ی «‌ الروح اذ صعد الی الله » تلاش زیادی کرده که این تناقض را رفع کند. او -که الحق ید طولایی در زمینه توجیه سازی برای تناقضات دارد- ‌دلایلی ارائه میکند که در نهایت بر اساس آن نتیجه بگیرد که حضرت مسیح به صلیب کشیده شده اند. این دلایل در پنج بخش به ترتیب بیان او طرح و بررسی میشود:

الف- اختلاف در آراء مفسرین قرآن

جناب اشراق خاوری در ابتدای کلام خود نظریات پاره ای از مفسرین را پیرامون ماجرای به صلیب کشیده شدن مسیح نقل میکند( به صورت مشخص به اقوال: طبری – بیضاوی – ثعلبی – فخر رازی – مسعودی- ابن ودیع یعقوبی – ابن خلدون- صاحب رسائل اخوان الصفا و مرحوم فیض کاشانی اشاره میکند) و در انتها مینویسد:«از آنچه ذکر شد معلوم میشود که عموم علمای اسلام به ظاهر معنای و ماقتلوه الخ قائل نبوده و چنانچه دیدیم عقیده بعضی اثبات صلب مسیح است.» رحیق مختوم جلد 1 ص 199

در پاسخ میگوییم:

اولا- نظریات مفسرین برای یک مسلمان به خودی خود دلیل شرعی نیست. چه رسد به وقتی که مفسری که از آن یاد میشود شیعه هم نباشد و عقاید خود را از امامان شیعه (که به اعتراف پیشوایان بهاییان) راه هدایتند اخذ نکرده باشد، آیه‌ی قرآن صریح است و با ذکر آراء شارحین معنا را نمیتوان دگرگون کرد.

ثانیا- وقتی به نقل قولهایی که ایشان اشاره کرده اند دقت بیشتری شود میزان صحت استنباطشان بیشتر معلوم میگردد چرا که در میان تمام این نقلها، تنها نقل دو نفر مبنی به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح است (صاحب رسائل اخوان الصفا و مرحوم فیض کاشانی) و سایرینی که ایشان از آنها ذکر کرده است ( یعنی: طبری، بیضاوی، ثعلبی، فخر رازی، مسعودی، ابن ودیع یعقوبی و ابن خلدون ) در اصل عدم تصلیب حضرت مسیح علیه السلام اختلافی ندارند و تنها پیرامون جزئیات ماجرا اقوالی متفاوت آورده اند.

اما درباره دو نقلی که ایشان به عنوان مؤید تصلیب مسیح علیه السلام نقل میکنند: مطلبی که در بخش مورد نظر رسائل اخوان الصفا آمده است اساسا دارای منبع مشخصی نیست و بلکه از قرائن برمی آید که این منبع نامعلوم اسلامی نیست چرا که از زبان حضرت مسیح علیه السلام چنین نقل کرده است:

« من به سوی پدر خود و پدر شما باز میگردم!»

( شاید در فرصتی دیگر با یک مطالعه تطبیقی نشان دادیم که خود این اعتقاد نیز مشابه اعتقاد به تصلیب مورد رد قرآن است و نمیتواند منبعی اسلامی داشته باشد!)

از این نقل بی منبع که بگذریم نقل قول ایشان از مرحوم فیض کاشانی تامل برانگیزتر از همه است. اشراق خاوری مینویسد: «مرحوم فیض کاشانی میفرماید که ناسوت مسیح مصلوب شد و لاهوتش عروج نمود»

به راستی متحریان حقیقت باید بیایند و راستگویی را از جناب اشراق خاوری بیآموزند! 

وقتی به تفسیر جناب فیض کاشانی ( تفسیر صافی ) مراجعه میکنیم می بینیم نوشتار جناب فیض چنین است:

«وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ» قیل لما وقعت تلک الواقعة اختلف الناس.

فقال بعض الیهود:

انه کان کاذباً فقتلناه حقاً و تردد آخرون

فقال بعضهم:

ان کان هذا عیسى علیه السلام فأین صاحبنا 

و قال بعضهم:

الوجه وجه عیسى علیه السلام و البدن بدن صاحبنا 

و قال من سمع منه ان اللَّه یرفعنی إلى السماء:

رفع إلى السماء

و قال قوم:

صلب الناسوت و صعد اللاهوت

« ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ» و لکنهم یتبعون الظن « وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً»

 

ترجمه عبارات فوق این است:

آیه قرآن: « و ان الذین اختلفوا فیه لفی شک منه» گفته شده است که وقتی آن واقعه اتفاق افتاد مردمان اختلاف نظر پیدا کردند:

بعضی از یهود گفتند: 

او( مسیح) دروغگو بود و ما او را به راستی کشتیم. و دیگران تردید کردند. برخی گفتند:

اگر این عیسی است پس صاحب ما کجاست؟

برخی گفتند: 

صورت صورت عیسی است و بدن بدن صاحب ما.

آن کس که از او( مسیح ) شنیده بود که خدا مرا به آسمان عروج میدهد گفت:

به آسمان عروج کرده است.

و قومی گفتند که :

صلب الناسوت و صعد اللاهوت

« و هیچ علمى بدان ندارند، جز آنکه از گمان پیروى مى ‏کنند، » و یقیناً او را نکشتند.

تفسیر الصافی، ج‏1، ص: 517

 

روشن است که اشراق خاوری یکی از نظراتی که در مورد مسیح گفته شده را به شخص مرحوم فیض کاشانی نسبت داده است و هر بهایی منصفی باید شرمنده باشد از این که بزرگ مبلغشان چنین، دروغ پرداخته است. 

دوستان عزیزی که مایلند عقائد فیض کاشانی در این زمینه را از زبان خود او – و نه منابع موثق دیگر!- بشنوند به تفسیر صافی جلد1 ص342 مراجعه فرماییند.

ب – معنایی نوین:

آقای اشراق خاوری پس از این دروغپردازی دست به ابداع زده و معنایی نوین برای آیه قرآن مطرح میکند. او مینویسد:

« اگر چه در ظاهر یهود مسیح را مقتول و مصلوب کردند ولی چون نتیجه ای را که در نظر داشتند حاصل نشد خداوند برای تنبیه آنها میفرماید: و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم یعنی در حقیقت یهود عیسی را نکشتند و بدار نزدند ولکن شبیه کرده شد بآنها یعنی آنها خیال کردند که قتل و صلب ظاهری سبب اطفاء نور خداوندی است و چون بر اثر صلب و قتل ظاهری نور الهی که در مصباح عیسوی میدرخشید خاموش نشد و یهود به مقصود نرسیدند پس و ماقتلوه و ماصلبوه الخ. »

این معنای آیات قرآن از نگاه مبلغ بزرگ بهایی است. او معتقد است که چون قتل پیامبر خدا باعث خاموشی نور خداوند نمیشود خدا به رغم انف یهود فرموده است که در واقع مسیح به دار زده نشد و فقط برای آنها شبیه کرده شد(؟). اما آیا ایشان در برداشت خود یک نکته مهم را در آیات قرآن فراموش نکرده است؟

فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً * وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظیماً * وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی‏ شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقیناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً *(سوره مبارکه نساء آیات 155 تا 158)

پس به سزاى پیمان‏شکنى‏شان، و انکارشان نسبت به آیات خدا، و کشتار ناحقّ آنان از انبیا، و گفتارشان که: «دلهاى ما در غلاف است» [لعنتشان کردیم‏] بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دلهایشان مُهر زده و در نتیجه جز شمارى اندک از ایشان ایمان نمى ‏آورند.* و نیز به سزاى کفرشان و آن تهمت بزرگى که به مریم زدند * و گفته ایشان که: «ما مسیح، عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم»، و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد و کسانى که در باره او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن دچار شکّ شده‏اند و هیچ علمى بدان ندارند، جز آنکه از گمان پیروى مى ‏کنند، و یقیناً او را نکشتند * بلکه خدا او را به سوى خود بالا بُرد، و خدا توانا و حکیم است*

 

خداوند متعال در آیات مبارکه فوق چند مطلب را در کنار یکدیگر طرح کرده و آنها را مایه‌ی شقاوت یهود دانسته است:

1-پیمان شکنی

2-انکار آیات خدا

3-کشتار ناحق انبیاء

4-گفتارشان مبنی بر دلهای ما در غلاف است.

5-کفرشان

6-تهمتی که بر مریم مقدس زدند

7-گفتار ایشان که ما مسیح را کشتیم و به صلیب کشیدیم… ( و سپس خدا توضیح داده است که چنین نشد و آنها تنها پنداشته‌اند که او را کشته و به صلیب کشیده اند.)

 

ظاهرا آقای خاوری فراموش کرده است که در این آیات تنها از مسیح علیه السلام سخن به میان نیآمده است و دقیقا در کنار کشتار انبیاء اعتقاد به قتل مسیح ع مذموم شمرده شده است. باید از این مبلغ بزرگ پرسید که مگر در دیدگاه شما یهودیان توانستند نور خداوندی را در مورد سایر پیامبران او خاموش کنند که خدا از قتل آنها یاد کرده است؟ تز شما از آنجایی که قتل هیچ کدام از انبیاء‌ نباید مایه خاموشی نور خداوند بشود، خدا برای تنبیه و تنبه یهود باید میگفت که هیچ کدام از انبیا کشته نشدند!

اما در این میان خداوند تنها قتل مسیح ع را انکار کرده و فرموده است که اعتقاد به مصلوب شدن مسیح در کنار به قتل رسانیدن انبیا هر دو مایه شقاوتند.

لذا این تلاش نیز راه به جایی نمیتواند ببرد… 

 

ج- استبعاد

یکی از جالب ترین گفته های مبلغ شهیر بهایی جمله زیر است:«حقیقتا انسان متعجب میشود. چرا؟ زیرا میبیند یهود معترفند که عیسی ناصری را که دعوی مسیحیت مینمود بفتوای حنانیا رئیس کهنه[= کاهنان] گرفته بدار آویختند . مسیحیین که معتقد بعیسی میباشند نیز اقرار دارند که یهودیان خداوند ما عیسی را گرفتند و مصلوب ساختند . قاتل به قتل خود معترف اصحاب مقتول نیز بجنایتی که از قاتلین سرزده اقرار میکنند. در این میان مسلمین برای این که معنی آیات مقدسه قرآنیه را نفهمیده اند در بین قاتل و اصحاب مقتول واسطه شده میگویند اقرار یهود به قتل مسیح دروغ… اقرار مسیحیین به این که یهود مسیح را کشته اند نیز دروغ است. ما راست میگوییم…»

مسلمانان این کلام را از خود ابداع نکرده اند و این صریح کلام خداست. بد نیست آقای خاوری کمی می اندیشیدند که اگر واقعا خدای متعال میخواست بگوید:

مسیح کشته نشد

به دار آویخته نشد

یهود و نصاری اشتباه کردند که این گونه پنداشتند

و کسانی که در این باره اختلاف کردند جاهلند…

 

دیگر چگونه باید میگفت که ایشان بپذیرند و دیگران را متهم به نافهمی آیات قرآن نکنند؟!!!

د – استناد به برخی آیات قرآن

جناب خاوری برای نیل به هدف خود به برخی آیات قرآن و پاره ای از احادیث نیز متمسک شده است. جناب خاوری به دو دسته از آیات استناد کرده است:

دسته اول آیاتی است که بر مرگ همگان دلالت میکند و نتیجه گرفته اند که مسیح ع را نباید خالد در دنیا و مستثنی از مرگ دانست. «کل نفس ذائقه الموت» سوره آل عمران آیه 185 یا این که هیچ فردی خالد نیست… «و ما جعلنا للبشر من قبلک الخلد» سوره انبیاء آیه 34 و سر انجام این که حتی خود حضرت عیسی ع هم قائل است که روزی خواهد مرد: « والسلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا » سوره مریم آیه 33

 

پاسخی که باید داد واضح است:

این گفتار آقای خاوری دقیقاً‌ صحیح است. ما نیز به استناد همین آیات معتقدیم که بالاخره روزی مرگ، مسیح علیه السلام را در بر خواهد گرفت و آن حضرت نیز چون دیگران روزی خواهند مرد. اما مشکل در این جاست که این آیات به هیچ عنوان به فرارسیدن مرگ مسیح ع و آن هم نه مرگ عادی که” قتل بر روی صلیب ” دلالت نمیکند. اگر ایشان یا هر بهایی منصفی به راستی در صدد رفع تناقض یاد شده هستند بایستی آیه‌ ای را نشان دهند که نشان دهد مسیح کشته شده است.

دسته دوم استنادات ایشان مربوط به دو آیه دیگر از قرآن است که در آنها خداوند از لفظ “توفّی” برای مسیح علیه السلام استفاده کرده است:ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی‏ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنی‏ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ (آیه 117 سوره مائده)

[حضرت مسیح در روز قیامت در پاسخ سوال خدا که آیا تو به مردمان گفتی که مرا و مادرم را خدا بپندارید؟ می گوید‏] …. جز آنچه مرا بدان فرمان دادى به آنان نگفتم .[گفته ‏ام‏] که: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید، و تا وقتى در میانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون مرا توفّی کردی، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چیز گواهى

إِذْ قَالَ اللَّهُ یَاعِیسىَ إِنىّ‏ِ مُتَوَفِّیکَ وَ رَافِعُکَ إِلىَ‏َّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَ جَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِلىَ‏ یَوْمِ الْقِیَمَةِ ثُمَّ إِلىَ‏َّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (آیه 55 سوره آل عمران)

هنگامى که خدا گفت: «اى عیسى، من تو را توفّی میکنم و به سوى خویش بالا مى ‏برم، و تو را از [آلایش‏] کسانى که کفر ورزیده ‏اند پاک مى ‏گردانم، و تا روز رستاخیز، کسانى را که از تو پیروى کرده ‏اند، فوق کسانى که کافر شده ‏اند قرار خواهم داد آن گاه فرجام شما به سوى من است، پس در آنچه بر سر آن اختلاف مى ‏کردید میان شما داورى خواهم کرد. 

جناب اشراق خاوری “توفی” را به معنای میراندن ترجمه کرده اند و سپس نتیجه گرفته اند که :« حال اگر چنانچه عوام مسلمین میگویند آیه و ما قتلوه دلالتی بر عدم موت مسیح میکند نمیدانم درباره آیات مبارکات مزبوره که بافصح [= به فصیح ترین] بیان مثبت[اثبات کننده‌ی] موت مسیح است چه خواهند گفت؟ »

 

درباره استدلال اخیر باید گفت:

در رسم علمی مردمان حقیقت جوی جهان این است که وقتی معنای یک کلمه را نمیدانند به کتاب لغت مراجعه میکنند. زبانشناسان عرب کلمه “توفّی” را این گونه معنا کرده اند:

و تُوُفِّیَ فلان و تَوَفَّاه الله إذا قَبَضَ نَفْسَه، و فی الصحاح: إذا قَبَضَ رُوحَه، و قال غیره: تَوَفِّی المیتِ اسْتِیفاء مُدَّتِه التی وُفِیتْ له و عَدَد أَیامِه و شُهوره و أَعْوامه فی الدنیا. و تَوَفَّیْتُ المالَ منه و اسْتوْفَیته إذا أَخذته کله. (لسان ‏العرب ج : 15 ص : 398 )

نتیجه این که در زبان عربی “توفی” به معنی اخذ و قبض کامل و برگرفتن یا به تمام رسانیدن و کامل شدن است و اگر برای مرگ هم از این لفظ استفاده شده است از آن جهت است که خدا در زمان مرگ جان را اخذ میکند یا این که مهلت فرد در دنیا به تمامی خویش میرسد و تکمیل میشود؛ بنابراین هر جا که این لفظ وجود داشته باشد نمیتوان آن را به معنای مرگ دانست و به عبارت ساده تر مرگ، نوعی از توفی هست اما هر توفی نمی تواند مرگ باشد.( هر گرودیی گرد است ولی هر گردی گردو نیست.)

 

بد نیست برای مزید اطمینان اضافه شود که در قرآن هم از همین لفظ برای غیر مرگ استفاده شده است. جایی که خداوند متعال به خواب اشاره میکند… وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ( آیه 60 سوره انعام ) یعنی: و اوست کسى که شبانگاه، روح شما را برمى ‏گیرد و آنچه را در روز به دست آورده‏ اید مى ‏داند. از این رو مترادف گرفتن توفی با مرگ (اگر از غرض ورزی مترجم حکایتگری نکند) از ناآشنایی او نشان دارد . 

از آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت معنای آیات مورد استناد بدین گونه است:خداوند متعال میفرماید حضرت مسیح را از زمین برگرفته است و به سوی خود بالا برده است…

اما از این مساله هم که بگذریم باز سوال اساسی باقی است… گیریم که خداوند در این آیات به مرگ مسیح هم اشاره کرده باشد، باز هم از این آیات مقتول شدن یا مصلوب شدن مسیح که موضوع گفتگوی است اثبات نمیشود.

 

هـ – استناد به احادیث:

آقای اشراق خاوری در آخرین مساعی خود با استناد به سه حدیث برداشت کرده اند که حضرت مسیح از دنیا رفته است.

روایت اول: ایشان از مجلد سوم کتاب طبقات ابن سعد روایت میکنند که امام مجتبی علیه السلام پس از به شهادت رسیدن امیرمؤمنان علیه السلام خطبه ای خواندند و در ضمن آن فرمودند:« قد قبض اللیلة رجل لم یسبقه الأولون و لا یدرکه الآخرون قد کان رسول الله ص یبعثه البعث ( یعنی آن حضرت را بغزوات میفرستادند) فیکنفه جبرائیل عن یمینه و میکال من شماله فلا نبتنی (یعنی برنمیگشت) حتى یفتح الله له و و ما ترک إلا سبعماة درهم أراد أن یشتری بها خادما و لقد قبض فی اللیلة التی عرج فیها بروح عیسى ابن مریم لیله سبعین و عشرین من رمضان… ‏ »

پاسخ:

اولاً لزوماً از عبارت “روح مسیح عروج داده شد” نمیتوان برداشت کرد که در این شب مسیح علیه السلام مرده است. گمان می‌کنم با قاعده‌ی « اثبات شیء‌نفی ما عدا نمیکند » آشنا باشید. اگر اثبات شد که روح مسیح در این شب عروج داده شده ، این به معنی نفی عروج بدن او نخواهد بود.

ثانیا همین روایت در مصادر شیعی به گونه ای نقل شده است که کمی بحث را روشنتر میکند. در عبارت مصادر شیعی ( که طبعا از نظر اهل بها نیز بایستی موثقتر از اهل سنت باشد) آمده است که این همان شبی است که « عرج بعیسی بن مریم» (مسیح عروج داده شد نه روح مسیح علیه السلام) : 

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ قُبِضَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ رَجُلٌ مَا سَبَقَهُ الْأَوَّلُونَ وَ لَا یُدْرِکُهُ الْآخِرُونَ إِنَّهُ کَانَ لَصَاحِبَ رَایَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص عَنْ یَمِینِهِ جَبْرَئِیلُ وَ عَنْ یَسَارِهِ مِیکَائِیلُ لَا یَنْثَنِی حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا تَرَکَ بَیْضَاءَ وَ لَا حَمْرَاءَ إِلَّا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ عَنْ عَطَائِهِ أَرَادَ أَنْ یَشْتَرِیَ بِهَا خَادِماً لِأَهْلِهِ وَ اللَّهِ لَقَدْ قُبِضَ فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی فِیهَا قُبِضَ وَصِیُّ مُوسَى یُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ اللَّیْلَةِ الَّتِی عُرِجَ فِیهَا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ اللَّیْلَةِ الَّتِی نُزِّلَ فِیهَا الْقُرْآنُ ( کتاب شریف کافی – جلد1 ص 457)

ثالثا از اینها که بگذریم باز هم این روایت هیچ گونه دلالتی بر به صلیب کشیده شدن یا به قتل رسیدن مسیح علیه السلام ندارد.

روایت دومی که ایشان به آن استناد کرده اند روایتی است که در کتاب مواهب قسطلانی جلد اول ص 42 نقل شده است:«پیامبر خدا فرمودند: إن جبرئیل کان یعارضنی بالقرآن کل سنة مرة و إنه عارضنی به العام مرتین‏ و اخبرنی انه لم یکن نبی الا عاش نصف الذی قبله و اخبرنی ان عیسی بن مریم عاش عشرین و ماه و لا ارانی الا ذاهبا علی راس الستین…»

و از این عبارت نقل فوق که عیسی بن مریم 120 سال زندگی کرد نتیجه گرفته اند که مسلمانان باید مرگ مسیح را بپذیرند. اما پاسخ این استناد:

در ابتدا لازم به تذکر است که این روایت نیز از مصادر شیعی – و حتی از منابع دست اول اهل سنت (مانند صحاح سته) – نقل نشده است و در عین حال در کتاب مزبور نیز (چاپ بیروت، دار الکتب العلمیه، 1996) این حدیث یافت نشد. البته قسمت اول این حدیث در بسیاری از منابع (با اختلافات جزئی) به ترتیب زیر نقل شده است که طبعا از بخش مورد استناد ایشان خالی است:

«إن جبرئیل کان یعارضنی بالقرآن کل سنة و إنه یعارضنی به العام مرتین و لا أرانی إلا و قد حضر أجلی »

منابع شیعی: المناقب/ ج3 /ص362؛ کشف ‏الغمة/ ج1/ ص453؛ روضةالواعظین/ ج1/ ص150؛ الأمالی‏ للصدوق/ ص595 .

منابع اهل سنت: صحیح بخاری/ ج7/ ص142؛ سنن ابن ماجه/ ج1/ ص518؛ السنن الکبری للنسائی/ ج4/ ص252؛ المعجم الکبیر الطبرانی/ ج22 /ص417؛ البدایة والنهایة ابن¬کثیر/ ج5/ ص242 .

گذشته از فقدان منبع معتبر، برای بخش مورد استناد ایشان نکات دیگری نیز مطرح است که بعید میدانم حتی خود جناب اشراق خاوری متمایل به پذیرش آن باشند. (ترجمه عبارت مورد نظر ایشان : جبرئیل به من خبر داد که هیچ کدام از انبیاء نبوده است مگر این که به اندازه نصف ‍[طول عمر] نبی قبل از خود زیسته است و به من خبر داده است که عیسی بن مریم 120 سال زندگی کرد و من خود را جز این نمییابم که در آستانه 60 سالگی [از دنیا]خواهم رفت…) 

 

نکته اول: همان طور که اشاره شد بهاییان معتقدند که حضرت مسیح علیه السلام در سن سی و سه سالگی به شهادت رسیده اند(مفاوضات ص 32 )، ولی عبارت فوق از عمر صد و بیست ساله‌ی آن جناب حکایتگری کرده است.

ثانیاً مسلمانان و بهائیان متفق اند بر اینکه پیامبر اکرم، حضرت محمد صلی الله علیه و آله، 63 سال عمر کردند، در حالیکه در این قسمت حدیث-بنا به نقل آقای خاوری- سن ایشان دقیقا 60 سال ذکر شده (لا ارانی الا ذاهبا علی راس الستین)؛ ثالثا در این قسمت آمده است که هر پیامبری به اندازه نصف پیامبر پیشین خود زیسته است؛ با اندکی دقت در تعداد پیامبران خدا – که آنها را قریب به صد هزار نفر گفته اند – امکان صدور این روایت از پیامبر خدا اکیداً زیر سوال میرود. چرا که با صحیح پنداشتن این مبنا، طول عمر پیامبران پیشین با تصاعدی هندسی به دست خواهد آمد که در این فرض، حضرت آدم ابوالبشر بایستی طول عمری نزدیک به طول عمر کره زمین داشته باشند و احتمالا هنوز نیز دارفانی را وداع نکرده باشند و جالب تر این که اگر این معیار قرار باشد در مورد جناب باب و بهاء نیز صدق کند، نتیجتا جناب بهاء الله در سن 15سالگی باید دنیا را ترک کرده باشند تا پیامبر خدا باشند. علمی تر آن است که یک انسان محقق – مثل آقای خاوری! – برای اثبات سخن خود به منابعی که هیچ کدام از طرفین گفتگو آن را معتبر نمی شمارند متمسک نشود.

در ضمن نباید فراموش کرد این مطلب که حضرت مسیح علیه السلام 120 سال زندگی کردند (ان عیسی بن مریم عاش عشرین و مأه) به مرگ آن جناب نمیتواند دلالت کند چون می¬تواند منظور زندگی در روی زمین یا زندگی در بین مردم باشد.

از همه اینها گذشته باز هم این عبارت تناقض را حل نمیکند چون دلالتی بر قتل یا به صلیب کشیده شدن آن جناب ندارد.

روایت سوم ایشان این نقل است:

در تفسیر ابن کثیر جلد دوم ص 246 و الیواقیت و الجواهر شعرانی ص 24 آمده است:

« قال رسول الله ص : لو کان موسی و عیسی حیین لما وسعهما الا اتباعی»

 

اولا این روایت نیز در مصادر شیعه یافت نمیشود و در تفسیر ابن کثیر هم برای آن سندی ذکر نشده است.

ثانیا مشابه ترین حدیث به آن در مدارک اهل سنت و شیعه با تعبیر زیر آمده است:

لَوْ کَانَ مُوسَى حَیّاً مَا وَسِعَهُ إِلَّا اتِّبَاعِی‏( بحارالأنوار ج 2 ص99، کنز العمال ج 1 ص 200، مسند احمد حنبل ج 3 ص 338 و سایر تفاسیر اهل سنت همچون تفسیر رازی، قرطبی، الدر المنثور … خود ابن کثیر در جلد اول همان کتاب تفسیرش در صفحه 386 این حدیث را به این ترتیب نیز نقل کرده است.) 

که اصلا نامی از مسیح علیه السلام در آن نیآمده است و از بخش مورد استناد خالی است.

ثالثا نقل اول حدیث هم هیچ گونه دلالتی بر به صلیب کشیده شدن یا به قتل رسیدن مسیح علیه السلام ندارد.

 

بنا بر آنچه گفته شد جناب اشراق خاوری علیرغم همه تلاش هایی که از خود (و لو با افترا و بهتان) نشان داده اند از هیچکدام از مساعی خویش برای توجیه مساله بهره ای نخواهند برد. در این بخش هرچند کمی به درازا کشید، یکایک دلایل او را برای رفع تناقض مطرح شد و به تفصیل نشان داده شد که او یا بهتان زده است، یا آیات قرآن را غلط ترجمه کرده ، یا به نقلهای منابع بی اعتبار پناه برده که مورد قبول هیچ کدام از طرفین گفتگو نیست و حتی در آنها نیز نتوانسته است دلالتی بر به قتل رسیدن یا به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح علیه السلام بیابد. 

 

4- ایقان!

برای” یقین بیشتر” عزیزان بهایی ماجرا وقتی جذابتر میشود که به نوشتاری از جناب بهاء الله برمی خوریم که گزارش قرآن را تایید میکنند نه خطابات فرزندشان و مساعی جناب اشراق خاوری را…ایشان در کتاب ایقان مینویسند:…دیگر چه ذکر نمایم که بعد از این قول بر آن حضرت چه وارد آمد و چگونه به او سلوک نمودند. بالاخره چنان در صدد ایذاء و قتل آن حضرت افتادند که به فلک چهارم فرار نمود.( ایقان ص 88)

کلمات ایشان کاملا روشن است. عیسی چون دید که میخواهند او را به قتل برسانند به فلک چهارم فرار کرد. دقت کنید ایشان میفرمایند مسیح علیه السلام از دست کسانی که میخواستند او را به قتل برسانند گریخت و به آسمان عروج کرد.. یا به تعبیر دیگرشان: خدا او را به آسمان برد.( آثار قلم اعلی ج 1 ص 58). به راستی اگر کسانی که درصدد قتل مسیح بودند او را کشته بودند و روح او به آسمان صعود کرده بود، آیا جمله جناب بهاء الله معنایی پیدا میکرد که مسیح از دست کسانی که میخواستند او را به قتل برسانند به آسمان فرار کرد؟

اگر پاسخ منفی است، هر خواننده‌ای خود باید قضاوت کند که گزارش کدامین طرف را بپذیرد. گزارش خدا در قرآن را که به صراحت از عدم به صلیب کشیده شدن مسیح یاد میکند یا گزارشی گروهی را که خود متناقض حرف خویش میگویند؟

بخش آخر

همان طور که میدانید پایه دیانت بهایی بر دیانت بابی استقرار یافته است و بهاییان ظهور باب را ظهور قائم موعود میدانند. از طرف دیگر طبق بشارات در زمان ظهور مهدی موعود، مسیح از آسمان نازل خواهد شد و در نماز خود به وی اقتدا خواهد کرد. بنابر این میتوان گفت نزول حضرت مسیح علیه السلام از آسمان، به نوعی تبدیل به یک محک برای سنجش صحت ادعای جناب باب و به تبع آن جناب بهاء الله میشود. حال سوال این است آیا نزول و اقتدای حضرت مسیح در مورد جناب باب اتفاق افتاد؟ جواب واضح است که منفی است.

پس بهاییان بایستی برای این مساله تدبیری می اندیشند. تدبیری که پیشوایان امر اندیشیدند این بود که چون مسیح علیه السلام نیامد تا شرایطشان را تایید کند، آنها نزول او را به گونه ای تعریف کنند که شرایطشان تایید شود و پر واضح است که در این میان اعتقاد به زنده بودن جناب مسیح ع و بر فراز صلیب نرفتن او، مانعی بزرگ به شمار می آمد.

بنابراین علیرغم تصریح خدای حکیم در قرآن – و اعتراف پیشین فراوش شده‌ی خود – ، راجع به مرگ مسیح و تصلیبش داد سخن دادند، آنگاه بشارت نزول مسیح را – چون بسیاری دیگر از متون مقدس- توجیه کرده و جناب بهاءالله را آن مسیحی دانستند که در پی قائم میآید. (البته سوالی که بد نیست از دوستان بهایی پرسیده شود این است که با توجه به حرمت نماز جماعت در آیین بابی، مسیح آسمانی چگونه با قائم موعود نماز جماعت به پا داشته است؟!!)

در این مقاله نشان دادیم که توجیهات آنان در این راستا کارآمد نیست و هیچ کدام به قتل یا تصلیب مسیح دلالت نمیکند. لذا بنا بر آنچه که در مقدمه بحث مطرح شد عدم رفع تناقض نشان خواهد داد بهاییت و اسلام نمیتوانند هر دو از شارعی واحد و حکیم سرچشمه گرفته باشند.

null

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

ده − یک =